گفتار دوم : عایشه در دوران حکومت ابوبکر و عمر
زیر سایه خلافت
سراسر ایّام زندگانی عایشه، به جز دوران خلافت پدرش ابوبکر و دوست صمیمی او عمر، در
کشمکشهای شدید سیاسی و فعّالیّتهای خستگیناپذیر حزبی سپری گردید؛ تا مگر از این
رهگذر، بار دیگر، خلافت به خاندان تَیْم باز گردد و بستگان و عزیزکردههای عایشه،
بر مَسند حکومت تکیه زنند.
عایشه، در زمان خلافت ابوبکر و عمر، از آن نظر که حزبش بر دیگر احزاب پیشی گرفته و
زمام امور را به چنگ آورده بود، بسیار شادمان و خوشدل بود و در فراغ بال و آسایش
خیال به سر میبُرد.
در این دوره، به علّت احترام ویژهای که شخص خلیفه و سایر گردانندگان دستگاه خلافت
به او میگذاشتند، منزلت سیاسی و اجتماعی عایشه، دوچندان گردید.
توجّه مخصوص دستگاه خلافت به او، موجب گردید که اَنظار مسلمانان، تنها به سوی عایشه
معطوف گردد و از میان اهل بیت و سایر همسران رسول خداصلّیاللهعلیهوآله، گردنها،
فقط به سوی او کشیده شود؛ بهگونهای که مقام و منزلت عایشه تا به امروز، برتر و
والاتر از همه جلوه کند.
مثال 1) صدور فتوا
رسول خداصلّیاللهعلیهوآله رحلت کرد در حالی که نُه تن از بانوان آن حضرت در قید
حیات بودند؛ امّا تاریخ نشان نداده است که ابوبکر و عمر، هیچ یک از آنها را همچون
عایشه، مورد توجّه و احترام خاصّ خود قرار داده و برای کسب دستور و صدور فتوا، به
او مراجعه نموده باشند.
عایشه در زمان حکومت عمر و عثمان و تا پایان زندگی خود، فتوا میداد و دستور صادر
میکرد.
عمر و پس از وی عثمان و بسیاری از صحابه رسول خداصلّیاللهعلیهوآله، به او مراجعه
میکردند و سنّت و روش پیامبرصلّیاللهعلیهوآله در مسایل مختلف را از او
میپرسیدند و از عایشه دستور میگرفتند.
ابن سَعد در کتاب طبقات، مینویسد:
عایشه در زمان حکومت ابوبکر، عمر و عثمان و تا پایان زندگی خود، تنها زنی بود که
فتوا میداد.[555]
هنگامی که زمامداران وقت، در پارهای از امور، برای اخذ فتوا، به عایشه مراجعه
میکردند و از او کسب دستور مینمودند؛ عایشه نیز در پاسخ به آنها و مناسبِ حال،
از قول پیامبر خداصلّیاللهعلیهوآله، سخنی میگفت و حدیثی میآورد.
همین مراجعه انحصاری زمامداران وقت به او، برای کسب دستور و فتوا، نهایتِ تعظیم و
احترامی بود که از جانب مقام خلافت، تنها در حقّ عایشه رعایت میشد.
مثال 2) برداشت گزاف از بیتالمال
هنگامی که عمر برای هر یک از بانوان رسول خداصلّیاللهعلیهوآله، مبلغی را به
عنوان مستمرّی ماهانه تعیین کرد، عایشه را بر همه آنان مقدّم داشت و حقوق او را بیش
از دیگران مقرّر کرد.
ابن سَعد در کتاب طبقات، چنین آورده است:
عمر، حقوق ماهانه همسران رسول خدا را ده هزار دینار تعیین کرد، ولی عایشه را بر همه
آنها مقدّم داشت و برای او، دوازده هزار دینار مقرّر کرد.[556]
جایی که خلیفه مسلمین، چنین احترام و شخصیّتی برای عایشه قائل شود، وظیفه سایر
افراد جامعه، کاملاً معلوم و مشخّص است!
مثال 3) دریافت هدایای گرانقیمت
ذَهَبی نقل میکند:
سبدی از غنایم فتح عراق به دست عمر رسید که گوهری در آن بود.
عمر از اصحابِ خود پرسید:
میدانید بهای این گوهر چند است؟
گفتند: نه.
و ندانستند که چگونه آن گوهر را میان مسلمانان تقسیم کنند.
عمر گفت:
آیا اجازه میدهید این گوهر را برای عایشه بفرستم؟
گفتند: آری.
عمر آن گوهر را برای عایشه فرستاد.
عایشه پس از دریافت آن، چنین گفت:
خداوند، عمر را چه پیروزی بزرگی روزی کرده است.[557]
مثال 4) کسب قدرت سیاسی
عمر بن خَطّاب، در تکریم و تجلیل از عایشه، کار را به جایی رساند که منزل عایشه را
محلّ تشکیل شورای ششنفره تعیین خلیفه قرار داد.
عمر، به همین سبب و بهسبب اینکه حقوق ماهیانه عایشه از بیتالمال را بیشتر از
سایر بانوان پیامبرصلّیاللهعلیهوآله تعیین کرده بود و نیز، به سبب این که در
موارد مختلف، سنّت و روش رسول خداصلّیاللهعلیهوآله را تنها از عایشه میپرسید و
از او کسب تکلیف میکرد؛ پس از خود، عایشه را تنها شخصیّت بزرگ و فرمانده در عالم
اسلام، نشان داد؛ به طوری که عایشه، در پناه همین قدرت و نفوذ، توانست با دو خلیفه
بعد از عمر، به مخالفت برخیزد و مردم را به قِتال با آنها برانگیزد.
در مجموع باید گفت:
مقام خلافت، نسبت به عایشه، توجّهی عمیق مبذول میداشت.
همین عملکرد حکومتِ وقت، راه را برای بلندپروازیهای عایشه هموار میساخت و مقامی
رفیع و منزلتی والا را برایش در جامعه اسلامی، پایهگذاری میکرد.
پشتیبانی از دستگاه خلافت
احادیث عایشه در دوره خلافت پدرش ابوبکر و همچنین در زمان حکومت عمر، بسیار کم و
ناچیز بوده است؛ زیرا در این دوره، از طرفی، توجّه عموم مسلمانان به فتوحات و
لشکرکشیهای مکرّر و به دست آوردن غنایم جنگی، جلب شده بود؛ و از طرف دیگر، با
توجّه به دستور اکید نظام خلافت مبنی بر منع تدوین حدیث، جایی برای نقل احادیث
فراوان از قول رسول خداصلّیاللهعلیهوآله، باقی نمانده بود.
با همه این احوال، در این دوره، احادیث اندکی از عایشه نقل شده است که بیشتر
آنها، در تأیید و تثبیت حکومت ابوبکر و یار او، عمر بن خَطّاب بوده است؛ زیرا برای
تثبیت مقام خلافت آن دو در قلوب مسلمانان، چیزی بهتر و قاطعتر از آن نبود که حدیثی
در شأن و مقام خلیفه اوّل و دوم، از جانب رسول خداصلّیاللهعلیهوآله و از زبان
عایشه، نقل شود و منزلت و موقعیّت ایشان را بسی والا و مهم جلوه دهد.
مُسلم در کتاب صحیح، روایت میکند:
از عایشه پرسیدند:
اگر بنا بود که رسول خدا جانشینی تعیین کند، چه کسی را انتخاب مینمود؟
عایشه جواب داد:
ابوبکر را.
ـ بعد از ابوبکر چه کسی را انتخاب میکرد؟
ـ عمر را.
ـ و پس از وی؟
ـ ابوعُبَیْده ر[558].[559]
قدمت نشر این قبیل احادیث توسّط عایشه، به دوران خلافت ابوبکر یا عمر، و قبل از مرگ
ابوعُبَیْده و تصاحب خلافت توسّط عثمان میرسد و از تلاش عایشه برای تثبیت حکومت
ابوبکر و حمایت او از به قدرت رسیدن عمر و ابوعُبَیْده حکایت دارد.
همچنین، احادیث او در فضایل ابوبکر و عمر، منحصر به دوران زمامداری آنها
نمیباشد؛ بلکه عایشه، پس از مرگ آن دو، بیشتر از زمان حیاتشان، در فضایل و مناقب
ابوبکر و عمر، احادیث ساختگی روایت کرده است.
احادیث ساختگی درباره خلفا، به چهار دسته تقسیم میشوند:
دسته یکم) احادیثی که در آنها، نام چهار خلیفه، به توالی یکدیگر تا علی بن
ابیطالبعلیهالسّلام و به همان ترتیبی که به خلافت رسیدهاند، آمده است.
این قبیل احادیث، بعد از شهادت علی بن ابیطالبعلیهالسّلام و پس از سپری شدن
دوران حکومت خلفا، روایت شده است.
دسته دوم) احادیثی که در آنها، تنها نام سه خلیفه نخستین تا عثمان، یکی پس از
دیگری، آمده است.
این قبیل احادیث، پس از آن که عثمان بر مَسند خلافت تکیه زد، روایت شده است.[560]
دسته سوم) احادیثی که در آنها، فقط نامهای ابوبکر و عمر، یکی پس از دیگری، آمده
است.
این قبیل احادیث، پس از روی کار آمدن عمر، روایت شده است.
دسته چهارم) احادیثی که در آنها، تنها نام ابوبکر آمده است.
این قبیل احادیث، پیش از تعیین عمر به جانشینی ابوبکر، روایت شده است.
گفتار سوم : عایشه در دوران حکومت عثمان
تأیید و پشتیبانی
در سالهای اوّل خلافت عثمان، عایشه، چنان میپنداشت که همچون زمان حکومت ابوبکر و
عمر، همواره از احترام عثمان برخوردار خواهد بود و امتیازاتش بر دیگر بانوان رسول
خداصلّیاللهعلیهوآله، همچنان محفوظ، و دستش در حلّ و فصل امور، کماکان گشاده
خواهد ماند.
بر همین اساس، عایشه، چون دیگر سران قُرَیْش، تأیید از مقام خلافت و پشتیبانی
بیدریغ از عثمان را به مدّت شش سال ادامه داد.
میتوان گفت:
آن دسته از احادیث عایشه که شامل مدح و ستایش از عثمان میباشد و در آنها، سخنی از
کشته شدن او به میان نیامده است؛ در همین مدّت، یعنی دوره تأیید و پشتیبانی عایشه
از عثمان، روایت شده است.
به عبارت دیگر، این قبیل احادیث، پیش از بروز اختلاف بین عایشه و عثمان و آغاز رنجش
و روی برتافتن عایشه از وی، جعل و منتشر شدهاند.
خشم و طغیان
در دوره اوّل از خلافت عثمان، عایشه از او پشتیبانی میکرد و هرگز، گرد نافرمانی او
نمیچرخید.
امّا این محیط صفا و صمیمیّت، دیری نپایید و با گذشت زمان، اختلافاتی بین عایشه و
عثمان، بروز کرد که در نهایت، سبب شد که عثمان، دو هزار دیناری را که عمر بر
مستمرّی ماهیانه عایشه افزوده بود، از حقوقش بکاهد.
یعقوبی مینویسد:
بین عایشه و عثمان، رنجشی پدید آمد و عثمان، دو هزار دیناری را که عمر بر حقوق
عایشه افزوده بود، کسر کرد و حقوق وی را، همانند دیگر بانوان پیامبر، تعیین
نمود.[561]
به هر حال، عثمان در ابتدای روی کار آمدنش، سخت مورد پشتیبانی عایشه قرار گرفت و
مدّت شش سال نیز از پشتیبانی او برخوردار بود.
در مقابل، عثمان نیز از احترام و بزرگداشت عایشه، فروگذار نمیکرد.
امّا گذشت روزگار، رفته رفته، بین این دو، اختلاف و جدایی افکند و دستهبندی و
جبههگیری بین آن دو آغاز شد.
شاید بتوان گفت که بروز مشاجرات لفظی بین آن دو، از زمان کاهش حقوق ماهیانه عایشه
از بیتالمال آغاز گردید و گذشت زمان و حوادثی که در این میان، پشت سر یکدیگر پدید
میآمد و اعتراضات شدید عایشه که با جوابگوییهای تند عثمان مواجه میشد؛ سرانجام،
عایشه را از قیافه شخصیّتی که در غائله عثمان، از منافع دیگران دفاع میکرد، به
صورت شخصیّتی کینهجو و مصمّم در حفظ موقعیّت و آبروی اجتماعی خویش در آورد و او را
به عنوان دشمنی سر سخت و قوی، در برابر مقام خلافت و شخص خلیفه (عثمان) جلوهگر
ساخت.
این بار، موضوع پیکار و مخالفت عایشه با عثمان، به حفظ مصالح و خواستههای دیگران
منحصر نبود، بلکه مسأله حفظ موقعیّت و شخصیّت عایشه در این کشمکشها، بیش از هر چیز
دیگری به چشم میخورد.
عایشه، برای آن که قدرت و نفوذ خود در میان مردم را به رخ عثمان بکشد، از هر
رویدادی، حدّاکثر استفاده را میکرد و از هر موضوعی، برای برانگیختن احساسات مردم
علیه عثمان، بهرهبرداری مینمود.
از این حوادثِ پشت سر هم، چنین بر میآید که روز به روز، روابط عایشه و عثمان
تیرهتر میگردید.
عایشه که روزی از پشتیبانان سر سخت عثمان به شمار میرفت، اکنون در زمره قویترین
دشمنان او در آمده و گذشت زمان و پیشآمدهای ناگوار، بر آتش عداوت و ستیز بین آن
دو، بیش از پیش، دمیده بود.
آتش این اختلاف و دشمنی، آنقدر بالا گرفت که هر یک از این دو قطبِ مخالف، به پای
جان یکدیگر نشستند.
عایشه، با تیزبینی و فراستی که داشت، از آمادگی مردم برای شورش علیه عثمان، حدّاکثر
استفاده را به نفع خویش نمود.
عایشه میدید که مردم از نابسامانیهای حکومت عثمان، به جان آمده، ظلم و بیداد
اطرافیانِ بیبند و بار او، کارد را به استخوان آنها رسانده است.
با توجّه به همین موضوع بود که در مقام حفظ موقعیّت اجتماعی خویش، علیه عثمان
برآشفت و در تهییج افکار عمومی و شوراندن مردم علیه عثمان، نقش رهبری را بر عهده
گرفت و این حرکت را آن طور که خود میخواست و میپسندید، به ثمر رساند.
سخنان و اقدامات عایشه علیه عثمان، مردمی که تشنه انقلاب علیه دستگاه بیدادگر عثمان
بودند را نشاطی تازه میبخشید و به پیروزی، امیدوارترشان میساخت.
نام عایشه و سخنانش علیه عثمان و اقدامات او، ورد زبان شهروندان مدینه و تمامی
ساکنان سرزمین حجاز شده بود.
به ویژه آن که افراد خاندان تَیْم نیز به پشتیبانی از عایشه برخاستند و در این قیام
و شورش، نقشی حسّاس را بر عهده گرفتند.
تاریخ دقیق بروز اختلاف بین عایشه و عثمان را نمیدانیم، ولی همینقدر اطّلاع داریم
که اختلاف میان آن دو، در نیمه دوم از خلافت عثمان بروز کرده است و نیز، این را
میدانیم که این اختلاف، بر اثر یک رویداد و به یکباره، صورت نگرفته؛ بلکه رفته
رفته بروز کرده، سپس شدّت یافته و کار را به جاهای باریک و باریکتر کشانده و شکاف
بین عایشه و عثمان را هر چه بیشتر، عمیق کرده است.
همچنین میدانیم که عایشه، نخستین کسی بود که پرچم مخالفت با عثمان را برافراشت و
مردان ناراضی از دستگاه خلافت را به گرد خود جمع کرد و رهبری آنان را بر عهده گرفت؛
تا سرانجام، عثمان به قتل رسید.[562]
و این نیز مسلّم است که در آن زمان که آتش کشمکش و مخالفت با عثمان و قیام و شورش
مردم علیه او، زبانه میکشید؛ هیچ یک از قبایل و خاندانهای حجاز، در مخالفت و
دشمنی با عثمان، به پای قبیله تَیْم که خانواده ابوبکر میباشد، نمیرسید.[563]
عایشه، در برانگیختن احساسات تودههای مردم علیه عثمان، دست به یک سلسله اقداماتی
زد که در حدّ خود، بینظیر بود.
پیش از او و حتّی پس از او، هیچ کس به چنین اعمالی مبادرت نورزیده است.
در ماجرای ولید بن عُقْبَه و اعتراضات مردم کوفه به لااُبالیگریهای او، و در
شرایطی که مردم شیفته یادگارهای پیامبر خداصلّیاللهعلیهوآله بودند؛ عایشه، کفش
رسول خداصلّیاللهعلیهوآله را به عنوان سندی قاطع و حاکی از زیر پا گذاشتن سنّت و
روش رسول خداصلّیاللهعلیهوآله توسّط عثمان، برمیدارد و به این وسیله، احساسات
مردم را بر ضدّ او، سخت برمیانگیزد و تا آنجا که میخواهد، مردم را منقلب و
برآشفته میسازد.
او با همین عمل که با حسابی دقیق و مناسب با زمان و مکان انجام داده بود، گروهی
عظیم از مردم را به دستگاه خلافت بدبین کرد و همانطور که خود خواسته بود، آنان را
از اطراف خلیفه، پراکنده ساخت.
این عمل، تا آنجا دقیق و حساب شده بود که هواداران و مخالفان عثمان، رو در روی
یکدیگر ایستادند و کارشان از گفت و شنود، به منازعه و زد و خورد کشید.
عایشه با این قبیل اقدامات، سرانجام، خلیفه مقتدر و مستبد را در مقابل قدرت خود به
زانو درآورد و او را مجبور نمود که به خواستههای مردم گردن نهد و فرمان عزل ولید ـ
برادر مِیخوار و فاسق خود ـ را از حکومت کوفه، صادر نموده و او را برای محاکمه، به
مقرّ خلافت فراخوانَد.
در صورتی که اگر نبوغ و استعداد عایشه در برانگیختن احساسات مردم، دخالتی نداشت و
رهبری مخالفانِ عثمان را، عایشه برعهده نمیگرفت، چنین اتّفاقی، هرگز به وقوع
نمیپیوست.
آری! عایشه را میبینیم که چون فرماندهی دانا، مردم و آزردگان از عثمان را بر ضدّ
او متشکّل میسازد.
او چنان به دقایق امور بیناست که میداند چه چیزهایی احساسات و هیجانات عمومی را
علیه عثمان تحریک میکند.
عایشه، نخستین بار در ماجرای ولید، خلیفه را با برانگیختن احساسات شدید مردم و تنها
با نشان دادن کفش رسول خداصلّیاللهعلیهوآله به آنان، غافلگیر کرد و آنچه را که
خود میخواست، از طریق تحریک عواطف مردم، به دست آورد.
عایشه خوب میدانست که اجرای همان نقشه ساده برای بار دوم، در برانگیختن عواطف، اثر
نخستین خود را نخواهد بخشید.
به همین دلیل، او در ماجرای ضرب و شتم عمّار توسّط عثمان، پیراهن و موی رسول
خداصلّیاللهعلیهوآله را نیز بر آن افزود.
همین سه یادگار ساده رسول خداصلّیاللهعلیهوآله، کافی بود که به بزرگترین عامل
محرّک احساسات مردم علیه عثمان و اصلیترین عامل تزلزل ارکان خلافت او، تبدیل گردد.
در این دو نمایش ساده و در عین حال بسیار مهیّج، عایشه توانست با مهارت و زیرکی،
مصونیّتی را که عثمان، به نام خلیفه و جانشین رسول خداصلّیاللهعلیهوآله برای خود
به دست آورده بود، در هم کوبد.
عایشه، با عملکردی که چشمگیر بود و احتیاجی به دلیل و برهان نداشت، موفّق گردید تا
شخصیّت عثمان را در یک طرف، و سنّت و روش رسول خدا، یادگارهای او و بانوان آن
حضرتصلّیاللهعلیهوآله را در طرف دیگر، قرار دهد.
او بدین وسیله، یک باره پرده حرمت و احترام عثمان را درید و موقعیّت و مقام او در
اجتماع را تا حدّ قابل ملاحظهای پایین آورد؛ تا جایی که دیگر قیام علیه شخص خلیفه
مهم نبود، بلکه امری شدنی، آسان و بیاهمّیت جلوه میکرد.
فتوای تاریخی عایشه به قتل عثمان
عایشه که از عثمان، دلی پر خون داشت و در سر، هوای حکومتِ پسر عمویش طلحه را
میپروراند؛ از شورش مردم و محاصره عثمان توسّط آنان، حدّاکثر استفاده را نمود و
فتوای تاریخی خود دایر بر مرگ او را صادر کرد.
ابن اَعْثَم مینویسد:
چون عایشه دریافت که مردم، یکدل، به کشتن عثمان کمر بستهاند، بر او بانگ زد:
ای عثمان! بیتالمال مسلمانان را به خود اختصاص دادی و دست بنیاُمَـیّه را بر مال
و جان آنان گشاده گرداندی و به آنها، حکومت ارزانی داشتی و به این وسیله، امّت
محمّد را در سختی و تنگدستی انداختی.
خدا خیر و برکت آسمان و زمین را از تو برگیرد.
اگر نه آن بود که چون سایر مسلمانان، پنج نوبت نماز میگزاردی، تو را چون شتری سر
میبریدند.
چون عثمان سخنان عایشه را شنید، از کتاب خدا بر او چنین خواند: خدا برای آنان که
کافر شدهاند، زن نوح و همسر لوط را نمونه قرار داده است. این دو زن، در اختیار دو
بنده از بندگان شایسته ما بودند و به شوهرانشان خیانت کردند، امّا ذرّهای از
شوهران خود نفع نبردند و همدوش جهنّمیان، وارد آتش گردیدند[564].[565]
آری! عثمان با این آیه خردکننده، به عایشه پاسخ داد؛ عایشهای که مزاجی سخت عصبی،
تند و سرکش داشت.
بانویی که به هنگام خشم و غضب، نمیتوانست به هیچ عنوان جلوی خود را بگیرد و
خویشتندار باشد.
این پاسخ کوبنده عثمان به عایشه، در کنار نامهای که محمّد ـ برادر عایشه ـ در راه
مصر بدان دست یافت و عثمان، فرمان قتل محمّد و همراهانش را در آن صادر کرده بود،
عایشه را چنان منقلب و خشمگین ساخت که بیپروا و به صراحتی هرچه تمامتر، فرمانِ
قتل خلیفه را صادر کرد و به کفر عثمان فتوا داد.
عایشه بانگ برداشت:
بکشید نَعْـثَل را که کافر شده است!![566]
این سخن، چون از دهان عایشه خارج گشت؛ همانند شراره آتشی که به جان خرمنی خشک
افتاده باشد، دهان به دهان گردید.
این فتوا، ورد زبانهایی شد که با توجّه به حضور سران قُرَیْش در مدینه، هرگز جرأت
بیان آن را نداشتند و تصوّر آن را هم نمیکردند.
٭ معانی «نَعْـثَل» در کتب لغت، چنین آمده است:
1) کفتار نر.
2) پیرمردِ خرفتِ کودن و نادان.
3) در مصر، مردی ریشدراز به این نام خوانده میشد.
4) در مدینه، مردی یهودی چنین نامی داشت که عثمان را به او تشبیه کردهاند.[567]
به حق باید گفت که نه تنها هیچ یک از معانی مختلفِ نَعْـثَل، از نظر عایشه پوشیده
نبوده است؛ بلکه او، با استفاده از قدرت بیان و شیوایی گفتار، تمام معانی نَعْـثَل
را در آن جمله کوتاه و قاطعش، جمع کرد و آن را چون تیری جانکاه، چنان به سوی عثمان
پرتاب کرد که تا پَر، به سینه وی نشست و برای همیشه، لکّه ننگ آن، بر دامان عثمان
باقی ماند.
همان جمله کوتاه، چون ضربالمثلی، دهان به دهانِ دشمنانِ عثمان میگردید و حتّی پس
از آن که خلیفه به وسیله مخالفان خود و به پشتگرمی همان فتوا، از پای درآمد و کشته
شد؛ این نام، با تمام معانیاش، از دهان دشمنان او نیفتاد و مدّتها، ورد زبانها
بود و برای همیشه، در تاریخ ثبت گردید.
با فتوای عایشه، عثمان را به محاصره گرفتند.
در این میان، مردم دیگر شهرها که از ستم عمّال عثمان به جان آمده بودند، پس از آن
که نامههایی از عایشه، دایر بر دعوت به قیام و شورش علیه عثمان را دریافت کردند؛
خود را برای اجرای دستور او، شتابان به مدینه رساندند.[568]
طلحه پسرعموی عایشه، رهبری انقلابیون را بر عهده گرفت و دستورات لازم را صادر
میکرد.[569]
برای خلیفه، دیگر پناهگاهی باقی نمانده بود؛ خاصّه، پس از صدور فتوای عایشه، امید
به نجات وی، پاک از میان رفته بود.
عایشه، با زیرکی، به قصد مکّه، از مدینه خارج شد و طلحه که سخت مورد توجّه و حمایت
او بود، رفته رفته بر اوضاع شهر مسلّط شد؛ تا سرانجام، بر بیتالمال دست یافت و
همین امر باعث گردید تا اعتبار و قدرتش در میان مردم، دو چندان گردد.
از طرفی، دایره محاصره عثمان هر چه بیشتر تنگ میشد و نفوذ و اقتدار خلیفه و مقام
خلافت، سیر نزولی میپیمود و هر چه بیشتر، محدود و محدودتر میگردید.
طبری مینویسد:
عثمان، چهل روز در محاصره بود و در این مدّت، طلحه با مردم نماز میگزارد.[570]
بَلاذُری مینویسد:
هیچ یک از اصحاب رسول خدا، از نظر مخالفت و ستیز با عثمان، به پای طلحه نمیرسیدند.
طلحه و زُبَیر، زمام امور را به دست گرفته بودند و طلحه، از رسیدن آب به خانه عثمان
جلوگیری میکرد و نمیگذاشت که آب آشامیدنی، به آنجا برسد.[571]
ابن ابیالحدید مینویسد:
در آن روز که عثمان کشته شد، طلحه که روی خود را با پارچهای پوشانده و بدان وسیله
خود را از اَنظار مردم مخفی نگاه داشته بود، خانه عثمان را تیرباران میکرد.
چون طلحه مشاهده کرد که با وجود مدافعین، ورود به خانه و دستیابی به عثمان
امکانپذیر نیست؛ یاران خود را به بام خانه یکی از انصار برد و آنان، از دیوار
آنجا، به خانه عثمان راه یافتند و او را کشتند.[572]
طبری مینویسد:
مهاجمین به درون خانه عَمْرو بن حَزْم ـ که در همسایگی خانه عثمان قرار داشت ـ ،
رفتند و با مدافعین، مختصر زد و خوردی نمودند.
به خدا سوگند فراموش نکردهام لحظهای را که سُودان بن حُمْران از آنجا بیرون آمد
و فریاد برآورد:
طلحه کجاست؟
ما عثمان را کشتیم!![573]
گفتار چهارم : عایشه در دوران خلافت بر حقّ علیعلیهالسّلام
فرمان قتل، به خونخواهی مبدّل گردید
عایشه در اواخر دوران خلافت عثمان، از اوضاع خلافت، سخت منزجر و ناراحت گردید؛ زیرا
از مزایایی که در دوران خلیفه اوّل و دوم، از آنها بهرهمند میگشت، محروم گردیده
بود. لذا، پرچم مخالفت با عثمان را برافراشت.
او، تمام کوشش خود را به کار بست و به سران شهرهای مختلف نامه نوشت؛ تا بدین وسیله
مسلمانانی که نسبت به روش عثمان، بدبین و از دستگاه خلافت، منزجر بودند را به شورش
و انقلابِ جدّی علیه خلیفه وادارد. چون عایشه، آتش فتنه را مشتعل و خود را در هدفش
موفّق دید، به سوی مکّه رهسپار گردید و در آنجا رحل اقامت افکند و هر لحظه، در
انتظار کشته شدن عثمان و بیعت مردم با طلحه بود.
بَلاذُری مینویسد:
هنگامی که در مکّه، خبر قتل عثمان به گوش عایشه رسید، دستور داد تا در مسجد الحرام
خیمهای برافراشتند.
وی در میان آن خیمه قرار گرفت و چنین گفت:
مردم! بدانید که من از کردار و رفتار عثمان، چنین پیشبینی میکردم که او، روزی
برای قوم و خویش خود و امّت مسلمان، وسیله بدبختی خواهد گردید؛ چنانکه ابوسُفیان
در جنگ بدر، برای قوم و خویش خود، وسیله بدبختی و بیچارگی شد.[574]
عدّه زیادی از مورّخین نقل نمودهاند:
وقتی در مکّه، خبر کشته شدن عثمان به گوش عایشه رسید؛ گفت:
عثمان از رحمت خدا دور باد! او در اثر اعمال زشتش، بدین سرنوشت شوم دچار گردید.
و گاهی میگفت:
خدا او را از رحمتش دور گرداند! گناهانش، او را به ورطه هلاکت انداخت و این گونه،
در چنگال مجازاتِ اعمال خویش قرار گرفت.
ای مردم! کشته شدن عثمان، شما را دلگیر و محزون نسازد!
... اگر عثمان کشته شد، اینک طلحه، بهترین و لایقترین مردم برای مقام خلافت، در
میان شما حاضر است؛ با او بیعت کنید و از اختلاف و تفرقه بپرهیزید!!
عایشه، پس از این سخنان، با عجله و سرعتِ هر چه بیشتر، به سوی مدینه رهسپار گردید.
او در طول راه، درباره حوادث و اوضاع شهر مدینه فکر میکرد؛ ولی در رسیدنِ طلحه به
مقام خلافت، هیچ شک و تردیدی به خود راه نمیداد.[575]
عایشه، راه مدینه را به سرعت میپیمود تا در اثنای راه، با عُبَیْد بن اُمّکلاب که
از مدینه میآمد، روبهرو گردید و از وی پرسید:
عُبَیْد! از اوضاع مدینه چه خبر؟
ـ عثمان را کشتند و بعد از وی، هشت روز بلاتکلیف و بیسرپرست ماندند.
ـ سپس چه؟
ـ الحمد لله کار به خیر انجامید. مسلمانان، دستهجمعی، یکدل و یکزبان، علی بن
ابیطالب را برای خلافت و سرپرستی انتخاب کرده و با وی بیعت نمودند.
ـ به خدا سوگند که اگر امر خلافت به نفع علی تمام شود، سزاوار است که آسمانها خراب
گردد!
وای بر تو ای عُبَیْد! ببین که چه میگویی؟!
ـ عایشه! خاطرت جمع! جریان همان است که گفتم.
از گفتار عُبَیْد، داد عایشه بلند گردید و فریاد و فغان وی، طنینانداز شد.
عُبَیْد با تعجّب گفت:
عایشه! تو چرا از بیعت مردم با علی، ناراحت و نالانی؟
چرا خلافت علی را خوش نمیداری!؟
علی که به مقام خلافت، از همه بهتر و سزاوارتر است!
علی کسی است که در هیچ فضیلتی برای وی، همانند و نظیری نیست.
سخن عُبَیْد که به این جا رسید، عایشه فریاد زد:
من را برگردانید! هر چه زودتر برگردانید!
بدین گونه، عایشه به مکّه بازگشت؛ ولی شعار سابق خود را که به قتل عثمان فرمان
میداد، تغییر داده بود و میگفت:
به خدا سوگند که عثمان، بیگناه و مظلوم کشته شده است، من باید به خونخواهی او
قیام کنم.
عُبَیْد گفت:
عایشه! من از این در شگفتم که تو دیروز به کفر عثمان فتوا و به قتل وی فرمان
میدادی و او را نَعْـثَل و پیرمرد یهودی مینامیدی؛ چه زود گفتار خود را پس گرفتی
و امروز، عثمان را مظلوم و بیگناه معرّفی میکنی؟![576]
سپس عایشه به مکّه بازگشت و در مقابل درب مسجد الحرام از شتر خود پیاده گردید.
خود را پوشاند و به سوی حجرالأسود حرکت نمود.
در آن هنگام، مردم از هر طرف دور او را گرفتند.
عایشه که جمعیّت زیادی را در اطرافش مشاهده مینمود، آنان را مخاطب ساخت و گفت:
مردم! عثمان را بیگناه به قتل رساندند و من نیز باید بر مظلومیّت وی بنالم.
به خدا سوگند! به خونخواهی او قیام خواهم نمود.
و گاهی میگفت:
قبیله قُرَیْش! علی، عثمان را به قتل رساند.
عثمان، کسی بود که شبی از زندگیاش، بهتر از تمام دوران زندگی علی بود.
ابومِخْنَف نقل میکند:
چون خبر بیعت مردم با علی، به گوش عایشه رسید، فریادش بلند گردید و گفت:
وای بر آنان! بدا به حالشان که خلافت را به قبیله تَیْم (طلحه) برنمیگردانند.[577]
پیمانشکنی طلحه و زُبَیر
طلحه و زُبَیرکه از سالها قبل، آرزوی دستیابی به خلافت و رسیدن به مقام حکومت بر
جهان اسلام را در سر میپروراندند؛ چون افکار عمومی را با خود موافق ندیدند،
مصلحتاندیشانه، از فکر خلافت منصرف شدند و به انجام بیعت با حضرت علیعلیهالسّلام
مبادرت ورزیدند.
آن دو در انجام بیعت با آن حضرتعلیهالسّلام، به ظاهر از همه سبقت جسته و بر سایر
مهاجرین و انصار، پیشدستی کردند؛ چرا که میخواستند با سبقت گرفتن در انجام بیعت،
توجّه دستگاه خلافت را به سوی خود جلب کنند و از این راه، پست حسّاسی را در حکومتِ
حضرت علیعلیهالسّلام به دست بیاورند و به سهم بیشتری از قدرت نایل گردند.
امّا بر خلاف توقّع و انتظاری که داشتند، حضرت علیعلیهالسّلام آنان را با سایر
مسلمانان، یکسان و برابر قرار داد و کوچکترین امتیازی برای آن دو قائل نگردید.
بدینگونه، نقشه آن دو نقش بر آب شد و تیرشان به سنگ خورد.
طلحه و زُبَیر، پس از انجام بیعت با امام علیعلیهالسّلام، در انتظار رسیدن به
مقام و مزایا، چهار ماه در مدینه توقّف نمودند و در طول این مدّت، مراقب رفتارهای
سیاسی حضرت علیعلیهالسّلام و امیدوار به تغییر روش عدالتخواهانه او بودند؛ ولی
چون هیچ گونه نرمش و انعطافی در رفتار وی احساس نکردند و هیچ نوع تغییری در روش او
ندیدند، از رسیدن به هر مقام و امتیازی ناامید و به کلّی مأیوس گردیدند.
از طرف دیگر، طلحه و زُبَیر، اطّلاع یافتند که عایشه در مکّه، پرچم مخالفت با
علیعلیهالسّلام را بر افراشته است.
لذا تصمیم گرفتند برای استمداد از عایشه، به سوی مکّه حرکت کنند و با همین تصمیم،
پیش امام علیعلیهالسّلام آمدند و به بهانه زیارت خانه خدا، از وی اجازه مسافرت
خواستند.
حضرت علیعلیهالسّلام نیز به ظاهر موافقت نمود و به آنان اجازه حرکت داد؛ سپس خطاب
به یاران خود فرمود:
به خدا سوگند! هدف آنان از این مسافرت، زیارت خانه خدا نیست؛ بلکه زیارت را بهانه
ساختهاند و هدفی جز پیمانشکنی، حیلهگری و بیوفایی ندارند.
به هر صورت، هنگامی که حضرت علیعلیهالسّلام به طلحه و زُبَیر اجازه مسافرت داد،
آنان برای دومین بار، با وی بیعت نمودند و از مدینه، به سوی مکّه رهسپار گشتند و
سرانجام در شهر مکّه، به لشکر عایشه و حزب مخالف با خلافت امام علیعلیهالسّلام
پیوستند.[578]
تجهیز لشکر علیه علیعلیهالسّلام
هنگامی که در راه مدینه، جریان بیعت عمومی مهاجرین و انصار با حضرت
علیعلیهالسّلام به گوش عایشه رسید؛ عایشه، تصمیم به مخالفت با امام
علیعلیهالسّلام گرفت و از این رو، به مکّه بازگشت و در آنجا، شخصاً پرچم مخالفت
علیه خلیفه مسلمین را برافراشت.
عایشه، علناً مردم را به مخالفت با امام علیعلیهالسّلام تحریک و تشویق مینمود.
حزبها و گروههای مخالف، که از این جریان اطّلاع یافتند، از هر نقطه، به سوی عایشه
سرازیر گشته و در اطرافش، جمع شدند.
طلحه و زُبَیر، که با روح عدالتطلبی حضرت علیعلیهالسّلام مخالف بودند، پیمان خود
با وی را شکسته، جوار او را ترک گفته و راه مکّه را در پیش گرفتند و در نهایت نیز
به لشکر عایشه و حزب مخالف با حضرت علیعلیهالسّلام پیوستند.[579]
از طرف دیگر، بنیاُمَیّه که با حضرت علیعلیهالسّلام عداوت دیرینه داشتند و در
انتظار فرصتی بودند که علیه حکومت علیعلیهالسّلام قیام کنند، چون خبر مخالفت
عایشه را شنیدند، از مدینه، رهسپار مکّه گردیدند و در زیر پرچم مخالفت با خلیفه، که
به دست عایشه به اهتزاز درآمده بود، قرار گرفتند.
از سوی دیگر، استانداران و فرمانداران حاکم در دوران عثمان، که یکی پس از دیگری،
به وسیله حضرت علیعلیهالسّلام عزل و برکنار میشدند، از شهرهای مختلف و با
ثروتهای کلان که از بیتالمال مسلمانان به چنگ آورده بودند، به سوی عایشه روی
میآوردند و به لشکر او میپیوستند.
بالاخره، تمام احزاب مختلفی که هر یک، کینه و عقده خاصّی از حضرت علیعلیهالسّلام
به دل داشتند، از هر سو، به طرف لشکر عایشه شتافتند.
طبری نقل میکند:
طلحه و زُبَیر، چهار ماه پس از کشته شدن عثمان، به مکّه آمدند و عبدالله بن عامِر
نیز که از طرف عثمان، فرماندار بصره گشته بود و علی او را معزول ساخته بود، با
ثروتی کلان، به مکّه روی آورد.
از طرف دیگر، یَعْلی بن اُمَیّه فرماندار عثمان در یمن، که او نیز از طرف علی
معزول شده بود، با ثروتی فراوان و با بیش از چهار صد شتر، وارد مکّه گردید.
عبدالله بن عامِر، ثروتی کلان و تعداد زیادی شتر، در اختیار لشکر و سربازان جنگی
عایشه گذاشت.
یَعْلی بن اُمَیّه نیز برای تجهیز لشکر عایشه، چهارصد هزار دینار در اختیار زُبَیر
گذاشت و ساز و برگ هفتاد سرباز جنگجو را تأمین نمود و شتر معروفش را که "عَسْکَر"
نامیده میشد و به هشتاد دینار (و بنا به نقل مسعودی به دویست دینار) خریده بود؛ به
عایشه واگذار نمود که وی در جنگ جَمَل، بر آن شتر سوار گردید.[580]
کجاوه عایشه را در پشت آن شتر، محکم بستند و عایشه را در میان آن قرار دادند.
بدین گونه، حزبهای مخالف با حضرت علیعلیهالسّلام، در مکّه، به دور هم گرد آمدند
و یک لشکر بزرگ و مجهّز علیه امام علیعلیهالسّلام را به وجود آوردند و آماده جنگ
و خروج علیه خلیفه مسلمین حضرت علیعلیهالسّلام گردیدند.
شتابان به سوی عراق
طبری میگوید:
عایشه، حزبهای مخالف با علی را در مکّه، به دور خود جمع نمود و بدین ترتیب، لشکر
بزرگ و مجهّزی را به وجود آورد.
سران لشکر او، دور هم جمع شده و به شور و گفتگو پرداختند.
عدّهای از آنان گفتند:
به سوی مدینه حرکت کنیم و با همین نیرو و لشکری که در اختیار داریم، با علی بجنگیم.
عدّه دیگری چنین نظر دادند:
ما نمیتوانیم با این تعداد، در مقابل لشکر علی مقاومت کنیم و به پایتخت اسلامی
حمله بریم و با حکومت وقت بجنگیم؛ ما اوّل باید به سوی شام برویم و از معاویه،
استمداد کنیم و از وی کمک نظامی و ساز و برگ جنگی بگیریم، سپس به جنگ با علی
بپردازیم.
و عدّهای هم پیشنهاد نمودند:
ما باید به سوی عراق حرکت کنیم و از مردم دو شهر بزرگ عراق، یعنی کوفه و بصره که
طلحه و زُبَیر، در آن دو شهر، خواهان و هوادارانِ فراوانی دارند، قوا و نیرو بگیریم
و آمادهتر گردیم؛ سپس از آنجا، به سوی مدینه حرکت کرده و با علی وارد جنگ شویم.
همه اعضای شورا، این رأی را پسندیدند و تصویب نمودند.
در نتیجه، عایشه به لشکریان خود فرمان آمادهباش داد و همراه با هفتصد مرد جنگی،
از مکّه به سوی عراق حرکت نمود.
در طول راه، مردم از هر طرف به لشکریان عایشه روی میآوردند و به آنان میپیوستند؛
تا بالاخره تعداد آنان به سه هزار تن رسید.[581]
نامه عایشه به حَفْصه
ابومِخْنَف میگوید:
چون عایشه از ورود لشکر حضرت علیعلیهالسّلام به "ذیقار" مطّلع گردید، نامهای
بدین مضمون به حَفْصه نوشت:
حَفْصه! خبر خوش و مسرّتانگیزی را به اطّلاع تو میرسانم.
علی که با لشکر خود از مدینه حرکت کرده بود، به منزل ذیقار وارد گردیده و در
آنجا، از شنیدن کثرت ساز و برگ نظامی ما، مرعوب و ترسناک گشته و در حالت رعب و
تردید به سر میبرد و نمیتواند قدمی جلوتر بگذارد.
امروز علی، به اسب رم کرده و خودباختهای میماند که نه به عقب میتواند برگردد، و
نه به پیش میتواند برود، چرا که از کشته شدن میهراسد.
چون این نامه به حَفْصه رسید، کنیزان، خدمتکاران و دخترانِ خویشاوند خویش را جمع
نمود و دستور داد که مضمون نامه عایشه را به صورت سرود و ترانه در آورند و دفزنان،
آن اشعار را بخوانند.
زنان و دختران بنیاُمَیّه و مخالفین علی بن ابیطالبعلیهالسّلام که این جریان را
شنیدند، به خانه حَفْصه روی آوردند و در آن مجلس بزم و شادی، شرکت جستند.
اُمّکلثوم دختر علیعلیهالسّلام که از این جریان مطّلع گردید، چادر بر سر انداخت
و با دستهای از زنان بنیهاشم، به طور ناشناس به منزل حَفْصه وارد گردید و در
گوشهای نشست و پس از اندکی، چادر را از صورتش کنار زد.
تا چشم حَفْصه به اُمّکلثوم افتاد، سخت خجالتزده و شرمنده گردید و از این رفتار
نابهجایش اظهار ندامت نمود.
اُمّکلثوم گفت:
حَفْصه! از تو و عایشه دور نیست که امروز در عداوت و دشمنی با پدرم علی، همکار و
پشتیبان هم باشید، همانطور که در آزردن رسول خدا، همکار و پشتیبان هم بودید، تا
آنجا که در نکوهش و ملامت شما، سورهای از قرآن فرود آمد.[582]
حَفْصه گفت:
اُمّکلثوم! خدا تو را رحمت کند، معذورم بدار و بیش از این ملامتم مکن!
سپس دستور داد تا در مقابل اُمّکلثوم، نامهای را که عایشه فرستاده بود، پاره
کردند.[583]
از اشغال بصره تا آغاز جَمَل
جنگ جَمَل، در واقع از چندین نبرد کوچک و بزرگ تشکیل یافته است:
1 ـ چون لشکر عایشه به بصره وارد گردید، میان لشکر وی و سپاهیان عثمان بن حُنَیْف
فرماندار بصره، جنگی به وقوع پیوست و در این جنگ، پیروزی با فرماندار بصره بود و
با انعقاد صلح، پایان یافت.
2 ـ لشکر عایشه، مقرّرات صلح با عثمان بن حُنَیْف را زیر پا نهاد و در یک شب تاریک،
به مسجد، بیتالمال مسلمانان و مقرّ فرمانداری حمله برد و جنگ دیگری به وجود آورد
که در این جنگ، پیروزی با لشکریان عایشه بود و این جنگ، با تصرّف بصره و اخراج
فرماندار علیعلیهالسّلام از آنجا، پایان پذیرفت.
سپاهیان عایشه بر عثمان بن حُنَیْف تاختند و او را دستگیر ساختند؛ سپس بر بدنش
تازیانهها نواختند و با وضع رقّتباری، موهای سر و صورت او را کندند.[584]
3 ـ حُکَیْم بن جَبَله که از سرشناسان بصره بود و جریان تجاوز لشکر عایشه و نقض
ناجوانمردانه مقرّرات صلح توسّط آنان را شنیده بود، با افراد قبیله خود به مخالفت
با لشکر عایشه برخاست.
در اینجا، جنگ دیگری به وقوع پیوست و در این جنگ نیز پیروزی نصیب عایشه گردید و با
کشته شدن حُکَیْم بن جَبَله و سیصد تن از یارانش، این نبرد خونین نیز پایان یافت.
4 ـ آخرین جنگ (مشهور به جَمَل) که بزرگترین نبرد از میان جنگهای گذشته است، پس
از ورود امام علیعلیهالسّلام به بصره اتّفاق افتاد و با شکست شدیدی که متوجّه
لشکر عایشه گردید، این غائله و شورش بزرگ خاتمه یافت.
در جنگ جَمَل، برای عایشه، کجاوهای از چوب و تختههای محکم و ضخیم ساخته و روی آن
را با پوست گاو و گلیم و زیر آن را با نَمَد، محکم کرده بودند.
برای جلوگیری از نفوذ هر نوع خطر و آسیب به درون آن، کجاوه را با زرههای زیادی
پوشانده و یک دیوار آهنین به دور آن کشیدند.
این کجاوه را که دیگر به یک بُرج محکم و آسیبناپذیر شباهت داشت، در پشت شتری که به
یَعْلی بن اُمَیّه تعلّق داشت و "عَسْکَر" نامیده میشد، قرار دادند.
سپس عایشه را در میان آن کجاوه نشانده و در پیشاپیش لشکر، به حرکت درآوردند.
لذا در این جنگ، لشکر عایشه، برخلاف رسم معمول در جنگها، پرچم نداشت و در واقع،
پرچمش همان شتر عایشه بود[585] که در پیشاپیش لشکر حرکت مینمود و با حرکت کردنش،
به سپاهیان عایشه روحیه و نیرو میبخشید و تا آن شتر پابرجا بود، سپاهیان عایشه نیز
در خود احساس ضعف و شکست نمیکردند و بدون کوچکترین ترس و اضطراب، با لشکریان حضرت
علیعلیهالسّلام میجنگیدند.
نبرد جَمَل
طبری میگوید:
علی بن ابیطالب که جریان لشکرکشی عایشه را شنید، با سپاه خود، از مدینه به سوی
بصره حرکت نمود.
لشکر عایشه نیز که از آمدن علی مطّلع گردید، از بصره به سوی لشکر وی حرکت نمود.
این دو لشکر، در محلّی که بعداً «قصر عُبَیْدالله بن زیاد» نامیده شد، به هم رسیدند
و در مقابل یکدیگر، صفآرایی نمودند.
در سه روز اوّل، هیچ گونه جنگ و تعرّضی از سوی دو لشکر نسبت به دیگری، واقع نگردید؛
در این سه روز، تنها علی بود که برای اتمام حجّت، پیوسته به سوی سران لشکر عایشه،
نامه مینوشت و یا افرادی را به عنوان سفیر، پیش آنان میفرستاد و گاهی، خودش
بهطور مستقیم با آنان تماس میگرفت.
او میکوشید تا از هر راهی که میتواند، از وقوع جنگ و خونریزی جلوگیری کند و آنان
را از فتنه و فساد منصرف سازد؛ ولی از کوشش و فعّالیّت خود، هیچ نتیجهای نگرفت و
از برقراری صلح، مأیوس گردید و وقوع جنگ را حتمی دید.[586]
لذا برای سپاه خود، برنامهای تنظیم کرد و آن را به عموم افراد لشکرش، اعلام نمود.
تاریخنویسان، برنامه جنگی حضرت علیعلیهالسّلام را به طور مفصّل آوردهاند.[587]
آری! امام علیعلیهالسّلام به هر وسیله ممکن دست یازید و برای ایجاد صلح، پیوسته
کوشید و از راههای مختلف، با دشمن اتمام حجّت نمود و برای آنان، هیچ جای عذر و
بهانهای باقی نگذاشت.
1 ـ حضرت علیعلیهالسّلام، به سران لشکر دشمن، نامه نوشت و آنان را از پیمانشکنی
و ایجاد جنگ و خونریزی بر حذر داشت.[588]
2 ـ حضرت علیعلیهالسّلام، به عایشه و سران لشکر وی، پیام شفاهی فرستاد و به صلح و
آرامش، دعوتشان نمود.[589]
3 ـ حضرت علیعلیهالسّلام، قرآن را به نزد دشمن فرستاد و ایشان را به حکم قرآن
دعوت کرد و بدین وسیله با آنان، اتمام حجّت نمود.[590]
4 ـ حضرت علیعلیهالسّلام، برای یاران خود، یک برنامه جنگی تنظیم نمود و به آنان
ابلاغ کرد که تار و پود آن برنامه را رعایت فتوّت و مدارا با دشمن، تشکیل میداد.
دستوراتی که در آن برنامه منعکس شده بود، عاطفه انسانی را برمیانگیخت و سرسختترین
دشمن را به نرمش، وامیداشت.[591]
5 ـ حضرت علیعلیهالسّلام، عمّار را که طبق گفتار رسول خداصلّیاللهعلیهوآله،
معیار و میزان حق و عدالت بود، به نزد عایشه و سران لشکر او اعزام نمود تا آنان را
به سوی حق دعوت کند و بدین وسیله، بار دیگر، حجّت را بر آنان تمام گرداند.[592]
6 ـ آخرین اتمام حجّت حضرت علیعلیهالسّلام این بود که لشکر عایشه، یاران امام
علیعلیهالسّلام را تیرباران نمودند؛ ولی او، لشکریانش را به صبر و بردباری توصیه
نمود و آنان را از پیش قدم شدن در آغاز جنگ، برحذر داشت.
آری! حضرت علیعلیهالسّلام تا این حد، راه صلح و آرامش را میپویید و حجّت را برای
دشمن، تمام مینمود.
ولی هر چه وی برای ایجاد صلح کوشید، عایشه برای آغاز جنگ پافشاری و اصرار بیشتری
ورزید.
اینک به آخرین اتمام حجّت حضرت علیعلیهالسّلام و پافشاری لشکریان عایشه به
جنگافروزی، توجّه کنید و آن را از زبان تاریخنویسان معتبر بشنوید.
ابومِخْنَف و دیگر مورّخین میگویند:
تیراندازی از طرف لشکر عایشه شروع شد و تیرها، به شدّت و پیاپی، به سوی لشکر
علیعلیهالسّلام سرازیر گردید.
فریاد از لشکریان علیعلیهالسّلام بلند شد:
یا امیرالمؤمنین! دشمن امان ما را در هم شکست و ما را از پای درآورد؛ تو نیز فرمان
دفاع صادر کن!
در آن هنگام، جنازه سربازی را که آماج تیرهای دشمن گردیده بود، به میان خیمه کوچک
امام علیعلیهالسّلام آوردند و گفتند:
یا امیرالمؤمنین! این جنازه یکی از یاران باوفای تو است که دشمن، او را تیرباران
کرده و کشته است.
امام علیعلیهالسّلام رو به سوی آسمان نمود و عرضه داشت:
ای خدای دادگر! تو گواه باش.
سپس به یاران خود فرمود:
صبر کنید تا حجّت بر دشمن، بیش از اینها تمام گردد!
باز جنازه فرد دیگری را آوردند و گفتند:
یا امیرالمؤمنین! این هم سرباز دیگری از سپاهیان تو است که با تیرهای دشمن، به خون
خود غلطیده است.
حضرت علیعلیهالسّلام باز هم رو به سوی آسمان کرد و فرمود:
ای خداوند قهّار! تو ناظر و گواهِ حقّی!
و این بار نیز اجازه جنگ صادر ننمود و به یاران خود گفت:
شما باید در مقابل تعدّی و تجاوز دشمن، بیش از این صبر و حوصله به خرج دهید و
بگذارید تا حقّانیّت و حُسن نیّت شما، هر چه بیشتر ثابت گردد و حجّت بر آنان
بهطور کامل، تمام شود.
در آن هنگام، عبدالله بن بُدَیْل خُزاعی که یکی از اصحاب و یارانِ رسول
خداصلّیاللهعلیهوآله بود، جنازه خونآلود برادرش عبدالرحمان را مقابل امام
علیعلیهالسّلام، بر روی زمین گذاشت و گفت:
یا علی! این برادر من است که دشمن، ناجوانمردانه او را کشته است.
حضرت علیعلیهالسّلام که از راههای مختلف بر دشمن اتمام حجّت مینمود، در اینجا
خود را مقابل یک عمل انجام شده دید و جز جهاد و دفاع مسلّحانه، چارهای برای خود
پیدا ننمود.[593]