پژوهش‌هایی در نیم قرن نخستین خلافت

علی لبّاف

- ۴ -


گفتار چهارم :بررسی حقوق مخالفین قانونی

نحوه برخورد با مخالفین قانونی

سیاست مُشت آهنین

با پیروزی مهاجرین در اجتماع سقیفه بنی‌ساعده، تلاش سرکوب گرانه‌ای جهت تثبیت موقعیّت گروه پیروز صورت پذیرفت که در رأس آن، کوشش برای اجبار افراد به پذیرش خلافت ابوبکر به هر وسیله ممکن بود.
«ابوبکرِجوهری به اسناد خود از بَراءبن عازب روایت کرده است که پس از آنکه خبر بیعت با ابوبکر در سقیفه مطرح شد، چیزی نگذشت که ابوبکر به همراه عمر و ابو عُبَیْده و گروهی از اصحاب سقیفه در شهر به راه افتادند و به هر کس می‌رسیدند او را می‌گرفتند و دستش را می‌کشیدند و بر دست ابوبکر می‌نهادند، چه آن شخص بدین امر مایل بود یا مخالف بود.[322]
آنان از هر راهی که می‌توانستند مردم را به بیعت با ابوبکر کشاندند و در این امر بیش از هر کس عمربن خطاب تندی و خشونت می‌کرد و پس از او اُسَیْدبن حُضَیْر و خالدبن ولید و قُنْفُذبن عُمَیْر.
گروه بیعت کننده با ابوبکر تلاش می‌کرد کار بیعت گرفتن برای وی از همگان را خیلی سریع به انجام رسانَد.»[323]
عمربن خطّاب در پی تحقّق بخشیدن به این هدف، از همان سقیفه بنی‌ساعده کار خود را آغاز کرد.
«عمر گوید: هنگامی که مردم بیعت کردند، به سعدبن عُبادَه حمله‌ور شدیم.
شخصی گفت: سعد را کشتید! گفتم: خدا او را بکشد![324]
به نقل دیگر، عمر پس از این که گفت: سعد را بکشید! خدا او را بکشد! بالای سر سعد رفت و گفت:
می‌خواهم چنان لگدمالت کنم که ناقص شوی.[325]»[326]
«به اشاره او گروهی حُباب‌بن مُنذَر[327] را زیر لگد گرفتند و دهانش را پر از خاک نمودند[328] و بینی او را خُرد کردند.[329]
زمانی بعدتر، گروهی مقداد را زدند.[330]
در همانجا سعدبن عُبادَه نیز نزدیک بود از مشت و لگد جان ببازد.[331]
آن روز هر که فریادی برمی‌آورد دهانش را پُر از خاک می‌کردند.[332] جمله‌ای که همواره شنیده می‌شد این بود:
اقتلوا فلان[333]، قاتلوهم، نضرب عنقک[334] و...
فلانی رابکشید، آنها را به هلاکت رسانید، گردنت را خواهیم زد!
عمر در آن روز هر که را با ابوبکر بیعت می‌کرد بی‌درنگ روانه سویی می‌ساخت تا کار برای هر بیعت کننده، تمام شده فرض شود.
سپس با ابوبکر و هواداران رسمی خویش وارد کوچه‌های شهر شدند و به هر کس برمی‌خوردند وی را به اختیار یا اجبار، کشان کشان نزد ابوبکر می‌آوردند و دستش را به دست ابوبکر می‌مالیدند و آن گاه رهایش می‌کردند.[335] »[336]
اسناد تاریخی نشان می‌دهند:
«جماعتی از اعراب (بنی‌اَسْـلَم)[337] برای تهیه خواروبار به مدینه آمدند. عمر به آنان پیغام داد که نزد وی روند. چون نزد او رفتند، به آنان گفت:
در ازای بیعت با خلیفه رسول خدا، کمک هزینه خواروبار دریافت خواهید کرد. هم اکنون بیرون روید و مردم را به بیعت فراخوانید و هر کس خودداری کرد بر سر و پیشانی‌اش بکوبید تا بیعت کند.
راوی گوید: به خدا سوگند دیدم که آن اعراب کمرهای خود را محکم بستند و پارچه‌های صنعانی حمایل کردند و چماق در دست گرفتند و بیرون رفتند و به جان مردم افتادند و آنان را به اجبار و اکراه به بیعت کشاندند.»[338]
همچنین برخی مستشرقین حرکت قبیله اَسْـلَم را چنین تحلیل کرده‌اند:
«بنی‌اَسْـلَم شاخه‌ای از خُزاعه بودند، که به طرفداری پر و پا قُرص از حضرت محمّدصلّی‌الله‌علیه‌وآله معروف بودند و حضرت محمّدصلّی‌الله‌علیه‌وآله به پاس وفاداری‌شان، آنها را هم‌رتبه مهاجران قرار داد. صرف نظر از این که آنها به مدینه هجرت کرده یا در سرزمین خود مانده بودند، تعداد قابل ملاحظه‌ای از آنها در نزدیکی مدینه ساکن شدند و همیشه آماده حمایت از پیامبر بودند. آنها به دشمنان انصار شهرت داشتند و بنابراین می‌توان چنین به حساب آورد که آنها با تعداد زیاد خود به مسأله بیعت با ابوبکر نیروی آنی بخشیدند و آنها فوری به حکم عمر جواب مثبت دادند که به سعدبن عُبادَه متمرد ضربت وارد نمایند.»[339]

برچسب ارتداد

«ارتداد لکّه ننگی بود که سقیفیان بر مخالفان حکومت مرکزی چسباندند تا کشتار و بیعت قهرآمیز آنان را توجیه کنند و البتّه تقارن این جنگها با سرکوب مدّعیان دروغین نبوّت توسط حکومت مرکزی، کمک بزرگی برای فریب مردم کرد و نیرنگ و خدعه و فریبِ حزب قریشی را کامل کرد و کاملاً حق را به جانب آنان جلوه داد.»[340]
در یک بررسی کوتاه ـ براساس کتاب «عبدالله‌بن سبا» ـ جنگ‌های دوره خلافت ابوبکر را که به جنگ با مرتدّین نام گرفته است و به ادّعای اهل سنّت، از افتخارات و خدمات او به اسلام به شمار می‌آید، را می‌توانیم به سه دسته تقسیم کنیم:
1 ـ
جنگ با مُسَیْلِمه و طُلَیْحه که به دروغ مدّعی نبوّت بوده و عدّه‌ای را اطراف خود جمع کرده بودند؛ که در واقع اینان کافر بوده‌اند، نه مرتد؛ ولی سیف‌بن عمر از این جنگ‌ها هم به نام جنگ با مرتدّین یاد می‌کند و فتنه آن را فراگیر جلوه می‌دهد.
(باید توجّه داشت که ابوبکر «برای حفظ خلافت خود»، چاره‌ای جز نبرد با مدّعیان نبوّت نداشت.)
«از عشایر اطراف مدینه تنها دو قبیله به یاری طُلَیْحه برخاستند و بر ضد اسلام و مسلمانان فعالیت نمودند؛ یکی قبیله خود طُلَیْحه که قبیله اسد است و دیگری گروه فَزارَه که شعبه‌ای از قبیله غَطَفان است و غَطَفان هم تیره‌ای از قبائل قیس عیلان است و به جز این دو قبیله، نام قبیله دیگری که به دور طُلَیْحه جمع شده و با مسلمانان جنگیده باشند، نیامده است.»[341]
«در میان لشکر طُلَیْحه ـ به جز عدّه معدودی از افراد قبیله اسد، که قبیله خود وی بود و عدّه دیگری از قبیله فَزارَه به سرپرستی رئیسشان عیینة‌بن حصن ـ از قبائل دیگر، کسی وجود نداشت.»[342]
بنابراین فتنه آنان آن‌چنان هم که ادّعا می‌شود بحران‌آفرین نبوده است که سرکوب آن‌ها بخواهد افتخاری برای خلیفه ـ آن هم در مسیر خدمت به اسلام ـ تلقّی شود.
2 ـ
جنگ‌های متعدّدی که همگی ساخته سیف‌بن عمر بوده و هیچ‌گونه واقعیّت خارجی نداشته‌اند.
«در این‌باره، جنگ‌هایی خیالی در تاریخ اسلام می‌نگریم که به نام جنگ مرتدین در دوران خلافت ابوبکر مشهور گردیده مانند: جنگ ابرق الربذه، لشکرکشی به ذی‌القصه، ارتداد و جنگ قبیله طَیّ، ارتداد و جنگ ام‌زمل، ارتداد مردم مهره، ارتداد مردم عمان، نخستین جنگ مرتدین اهل یمن، ارتداد و جنگ اخابث، دومین جنگ مرتدین در یمن.»[343]
«آری! تنها چیزی که در این مورد صحت دارد و مورخین دیگر آن را نقل کرده‌اند آن است که ابوبکر لشکری تجهیز نمود و ریاست گروه انصار را در این لشکر به عهده ثابت‌بن قیس گذاشت و خالدبن ولید را فرمانده کل لشکر قرار داد و به جنگ افرادی که در بزاخه فرود آمده بودند و با مسلمانان قصد جنگ داشتند، اعزام نمود که پس از آن به جنگ دیگران بروند.
آری، ابوبکر غیر از این دو نفر فرماندهی معین نکرده و غیر از این پرچم، پرچمی در اختیار کسی نگذاشته است و خالدبن سعید [بن عاص] را هم به عنوان فرمانده لشکر به جنگ مرتدین حمقتین در اطراف شام نفرستاده است، بلکه خالدبن سعید [بن عاص] پس از پایان جنگهای مرتدین، با سربازان جنگی که به سوی شام می‌رفتند، به آنجا رفته است.»[344]
به عبارت دیگر، تمام حوادث نقل شده تحت نام جنگ ابرق (نخستین سرکوب مرتدّین در عصر ابوبکر که به زعم پیروان مکتب خلافت، از افتخارات و خدمات او شمرده شده است) و سایر حوادث مربوط به لشکرکشی به ذی‌القصه که در کتاب‌های تاریخی ثبت گردیده، جعلی بوده و از ساخته‌های سیف‌بن عمر می‌باشد.[345]
«طبق تحقیقات عمیق و ارزیابی پیگیری که در این مورد به عمل آمده است، به قاطعیت باید گفت: مطالبی که با آن طول و تفصیل درباره جنگ ابرق و داستان ذی‌القصه نقل گردیده است، همه آنها از مختصات سیف است و هیچ مورّخی جز سیف آن را نقل نکرده است و جز دروغ و افسانه‌سرایی چیز دیگری نیست، نه ارتداد اکثر این قبیله‌ها ـ که سیف آنان را به ارتداد متهم کرده است ـ صحت دارد، و نه اجتماع آنان در ابرق و ذی‌القصه درست است و نه جریان فرستادن مرتدین، عدّه‌ای را به مدینه، پایه و اساسی دارد و نه انتخاب نمودن ابوبکر، عدّه‌ای را برای گذرگاه‌های مدینه راست است و نه لشکرکشی‌های وی و نه جنگ‌های چهارگانه‌ای ـ که سیف برای ابوبکر نقل نموده است ـ اساس و صحت دارد و همه آن شعرها و قصیده‌ها و پیروزی‌ها و تسلط و به تصرّف در آوردن اراضی و شهرهای دشمن، دروغ و ساختگی است و اصلا چنین افرادی و چنین مناطقی در جهان آفریده نشده است.»[346]
تا بخواهند در زمره افتخارات جنگی خلیفه و خدمات او به اسلام و مسلمین قلمداد شوند(!؟)
بنا بر تحقیقات علّامه سیّد مرتضی عسکری در جلد دوم از کتاب «عبدالله‌بن سبا» همه روایات مربوط به جنگ ابرق (نخستین سرکوبِ گسترده مرتدّین در عصر ابوبکر) جعلی بوده و همه حوادثی که از شدّت بحران در آن دوره و تلاش‌های خلیفه جهت ختم آن غائله فراگیر حکایت دارد، از ساخته‌های ذهن سیف‌بن عمر است.
همچنین جز اندکی از حوادث مربوط به «ذی القصه» ـ که به آن اشاره نموده‌ایم ـ بقیّه، همگی ساختگی بوده و فاقد اعتبار می‌باشد.[347]
همه داستان ارتداد امّ زمل، بخش‌های عمده داستان ارتداد مردم عمان و مهره[348] و همه داستان ارتداد اهل یمن و اخابث نیز از ساخته‌های سیف‌بن عمر بوده[349] و لذا استناد به آن‌ها جهت فضیلت‌تراشی برای خلیفه اوّل و اعطای نشان افتخار به او جهت خدمت به اسلام در سرکوب این فتنه‌ها، فاقد ارزش و اعتبار علمی است.
ارتداد قبیله طَیّ و سرکوب فتنه آنان در دوران خلافت ابوبکر فاقد صحّت بوده و بر اساس مدارک تاریخی، قبیله طَیّ نه تنها مرتد نشده بودند، بلکه یکی از طرفداران متعصّب خلافت ابوبکر بودند.[350]
بر این اساس نه سایر جنگ‌هایی که به نام جنگ مرتدّین در دوران خلافت ابوبکر مشهور گردیده، صحّت دارند و نه جنگ‌های دیگری که به نام فتوحات منتشر شده، پایه و اساسی دارند[351] ؛ بلکه همه آن‌ها از ساخته‌های سیف‌بن عمر [352] است.[353]
3 ـ
جنگ با مسلمانانی که تنها به علّت قبول نداشتن خلافت ابوبکر و عدم بیعت با خلیفه، مرتد خوانده شدند تا سرکوب فجیع و خونبار آنان توسّط فرماندهان ابوبکر همچون خالدبن ولید، عِکرِمة‌بن ابی‌جهل و زیادبن لَبید توجیه گردد(؟!)
«تمرّد بعضی قبایل در ادای زکات، به خاطر مخالفت با خلافت و حکومت ابوبکر بوده است. آنان می‌گفتند همان طور که قریش از وصیت پیامبرصلّی‌الله‌علیه‌وآله اطاعت نکرد و آن را زیر پا گذاشت ما هم از حکومت قریشی ابوبکر و حزب او اطاعت نمی‌کنیم و نماد این مبارزه، عدم پرداخت زکات به حکومت مرکزی بود و با این عمل، مشروعیت و مقبولیت آن را زیر سؤال بردند و شروع جنگ‌های ارتداد، در واقع تثبیت خشونت‌آمیز پایه‌های حکومت کودتایی قریش و گرفتن بیعت اجباری از مردم جزیرة‌العرب بود تا حکومت مرکزی رنگ مشروعیت و مقبولیت به خود بگیرد.»[354]
آری! سیف‌بن عمر در ادامه اجرای همین سیاست، علاوه بر جعل لشکرکشی‌هایی به نام جنگ با مرتدّین و جنگ‌های فتوح، فجایع حقیقی و خونریزی‌های واقعی در دوران ابوبکر مانند جنگ با قبایل کنده ـ که در واقع سرکوب خونین مسلمانانِ مخالف با بیعتِ ابوبکر در خارج از مدینه بوده است ـ را به دروغ، جنگ با مرتدّین نامیده و مسلمانانی که حاضر به قبول خلافت ابوبکر نشده‌اند را خائنانه، مرتد خوانده است؟![355] همچنان که در زمان ابوبکر:
«اصحاب سقیفه ملاک کفر و ارتداد را مخالفت با ابوبکر و عدم پرداخت زکات به او می‌دانستند و به این وسیله می‌خواستند مخالفت با او را مخالفت با دین و احکام شریعت قلمداد کنند و هاله‌ای از قداست گرداگرد او بگیرند.»[356]
«منطق اصحاب سقیفه این بوده که معترضان به ابوبکر و حکومتش را محکوم به ارتداد می‌دانستند و جنگهای ردّه بر ضد قبایل اطراف، مبتنی بر همین طرز تفکر بوده است.»[357]
جالب آن‌که برخی از این قبایل که مورد قتل و غارت سپاهیان خلیفه قرار گرفتند، تنها به علّت بدرفتاری همین فرماندهان و سختگیری‌های شدید و بی‌مورد آنان از پرداخت زکاتِ اموالشان به عمّال ابوبکر امتناع ورزیدند و تاوان سنگینی هم در ازای آن پرداختند.[358]
در توصیف مواضع خلیفه اوّل در این‌گونه موارد، با این ادّعا مواجه هستیم که:
«سیدنا ابوبکر در مورد سرکوبی فتنه ارتداد و مبارزه با توطئه از هم گسیختن ریسمان اسلام، همان موضعی را انتخاب نمود که انبیاء و رسولان در زمان خویش اختیار نموده‌اند! و همین بود خلافت نبوت که ابوبکر حق آن را ادا نمود! و تا قیامت تقدیر و تشکر و دعاهای امت اسلامی را به خود اختصاص داد.»![359]
حال می‌خواهیم به بررسی شیوه و نحوه برخورد خلیفه با افرادی بپردازیم که در طول تاریخ، تنها به جرم مخالفت سیاسی با خلیفه، به دروغ مرتد خوانده شدند، در حالی که مسلمان بودند. به هر روی
«دولتِ وقت مبارزه خونینی با ایشان نمود و همه را کشت، به طوری که دیگر معارضی برای ابی‌بکر باقی نماند.»[360]
«با وجود این که در کتاب‌های تاریخی سعی شده تا از آن‌چه نشان‌دهنده عدم ارتداد آنان است، ذکری به میان نیاید، با این حال شواهد زیادی در دست است که به یقین اثبات می‌کند آنان نه مرتد بودند و نه حتی منکر اصل زکات، بلکه به علت به رسمیت نشناختن خلیفه، تنها از پرداختن زکات به شخص ابوبکر خودداری می‌ورزیدند.[361
چنانچه برخی از تاریخ‌نگاران و پژوهش‌گران نیز به این حقیقت تصریح کرده‌اند.
ابن‌کثیر می‌گوید:
قبایل مختلف عرب، گروه گروه وارد مدینه می‌شدند و به نماز اقرار می‌کردند ولی از پرداختن زکات امتناع می‌ورزیدند.
عده‌ای نیز تنها از پرداختن زکات به شخص ابوبکر امتناع داشتند.[362]
یعقوبی نیز می‌گوید:
گروهی از عرب مدعی پیامبری شدند، و گروهی مرتد شدند و تاج‌ها بر سر نهادند.
مردمی هم از دادن زکات به ابوبکر امتناع ورزیدند،[363] (نه این که مرتد شده باشند).
ابن حزم در مسأله احکام مرتدان، تصریح می‌کند که:
این‌ها مسلمان بودند و هرگز از اسلام خارج نشدند و تنها از پرداخت زکات به ابوبکر امتناع داشتند و به همین دلیل کشته شدند.
او می‌افزاید که حنفی‌ها و شافعی‌ها همه متفق‌اند که این‌ها حکم مرتد را ندارند و نباید آن‌ها را مرتد نامید، آن‌ها همه مخالف این عمل ابوبکر هستند.[364]
نوبختی و سعدبن عبدالله اشعری نیز تصریح می‌کنند که:
گروهی تنها از دادن زکات به ابوبکر ابا داشتند و می‌گفتند آن را به ابوبکر نمی‌پردازیم و بین فقرا و نیازمندانِ [قبیله] خودمان تقسیم می‌کنیم، تا جانشین راستین پیامبر بر ما معلوم شود.[365]
طبری نیز از ابومِخْنَف نقل می‌کند که دو قبیله اسد و فَزارَه می‌گفتند: به خدا قسم! هرگز با ابوفَصیل (ابوبکر) بیعت نخواهیم کرد.[366]
عبّاس محمود عُقاد ـ نویسنده مشهور مصری ـ در این مورد می‌گوید:
... عده دیگری از آنان به اصل زکات مؤمن و معتقد بودند ولی به کسانی که باید زکات را [به آن‌ها] بپردازند، ایمان و اعتقادی نداشتند.[367]
... شیخ محمّد حسن آل‌یاسین نیز در یک بررسی عالمانه، تمامی نقل‌هایی را که در تاریخ طبری در مورد ارتداد در دوره ابوبکر آمده، به نقد می‌کشد و آن‌ها را از جهت سند و دلالت مخدوش و مردود می‌داند.[368]
او می‌گوید: هیچ نص صریحی که دلالت بر انکار تشریع زکات از طرف متهمان کند، در دست نیست، هم‌چنان که هیچ دلیل شرعی نیز وجود ندارد که دلالت بر ارتداد مانع‌الزکاة نماید.
او هم‌چنین در پایان تحقیق خود و به عنوان نتیجه‌گیری تصریح می‌کند که در پَس این کشتارها، حقیقتی دیگر نهفته است.
حقیقت این است که برچسب ارتداد تنها وسیله‌ای بود که خلیفه با توسل به آن می‌توانست هم سرکوبی مخالفان را توجیه شرعی کرده و هم خود را بر حق جلوه دهد.
علی عبدالرزاق [نویسنده مُعاصر مصری] نیز با صراحت می‌گوید: هیچ تردیدی نیست که بیشتر آن‌چه که در دوره ابوبکر به نام جنگ با مرتدان نامیده شده، تنها جنبه سیاسی داشته است و هیچ ربطی به دین ندارد.
آنان فقط به شخص ابوبکر معترض بودند و مانند دیگر مسلمانان زیر بار حکومت او نمی‌رفتند.
او برچسب ارتداد به آنان را از نقاط سیاه و جنایت‌های تاریخ می‌داند.[369]
علّامه عسکری نیز در تحقیقی مستند، در معنا و حکم ارتداد و تفاوت معنای آن از دیدگاه پیامبرصلّی‌الله‌علیه‌وآله و ابوبکر، در یک نتیجه‌گیری می‌گوید:
و از آن‌چه گفتیم معلوم می‌شود آن کسانی که تحت عنوان مرتد در زمان ابوبکر خوانده می‌شدند، مرتد از اسلام نبودند بلکه مخالف بیعت با ابوبکر بودند و از پرداختن زکات به او امتناع داشتند.[370]
نویسنده تاریخ الردّه[371]، در مورد مالک‌بن نویره و قیس‌بن عاصم و اقرع‌بن حابس تصریح می‌کند که ایشان زکات را جمع‌آوری و بین قوم خود تقسیم کردند.[372] این عمل قیس آن‌چنان جنایت بزرگی به حساب آمد که در مثال گفته‌اند: جنایت‌کارتر از قیس‌بن عاصم![373]
و از همه این‌ها صریح‌تر، گفته ابن‌اعثم[374] و واقدی است. آنان در نقل ارتداد اهالی «حَضْرَموت» و قبایل «کنده» در چند جا تصریح می‌کنند که:
برخی از همین قبایل خلافت را حقّ اهل‌بیت می‌دانستند.
«حارثة‌بن سُراقه» یکی از بزرگانِ کنده به «زیاد بن لَبید»[375] که برای جمع‌آوری صدقات آمده بود، گفت:
ما هنگامی که رسول خداصلّی‌الله‌علیه‌وآله در قید حیات بود او را متابعت می‌کردیم. اکنون نیز اگر کسی از اهل بیت او بر سر کار آید، باز او را متابعت خواهیم کرد. امّا ابوبکر نه بر ما عهدی دارد و نه اطاعت او بر ما واجب است.[376]
... «حارث‌بن معاویه» یکی از بزرگان بنی‌تَمیم به «زیادبن لَبید» که برای جمع‌آوری صدقات آمده بود گفت: تو ما را به اطاعت کسی می‌خوانی که از ما و شما نسبت به او هیچ عهد و پیمانی گرفته نشده است.
زیاد گفت: راست می‌گویی، امّا ما او را برای خود انتخاب کرده‌ایم.
حارث گفت: به من بگو چرا خلافت را از اهل بیت پیامبر دور کردید؟ در حالی که به گفته قرآن، آنان به این امر از دیگران سزاوارتر بودند.
زیاد گفت: مهاجر و انصار نسبت به امور خود از تو آگاه ترند.
حارث گفت: نه به خدا قسم! این‌گونه نیست بلکه شما از روی حسادت نسبت به اهل بیت از ایشان عدول کردید و من هرگز نمی‌پذیرم که رسول خداصلّی‌الله‌علیه‌وآله از دار دنیا برود و کسی را به عنوان جانشین خود منصوب نکند.
ای زیاد! برخیز و از این جا دور شو که تو ما را به غیر رضای حق می‌خوانی.
در این هنگام «عرفَجَة‌بن عبدالله الذّهْلی» گفت: به خدا قسم! حارث راست می‌گوید. این مرد (زیاد) را از میان خود برانید که رفیق او ابوبکر به هیچ وجه اهلیت خلافت را ندارد و مهاجر و انصار نیز بیناتر از خود پیامبر بر امّت خودش نیستند.
آنگاه زیاد را در حالی که تصمیم به قتل او داشتند از آن جا بیرون راندند، و زیاد بر هیچ قبیله‌ای از قبایل کنده نگذشت مگر آن که آنان را به اطاعت از ابوبکر می‌خواند ولی ایشان او را با جواب‌هایی که خوش نداشت از خود می‌راندند، تا بالاخره به مدینه رسید و ابوبکر را در جریان آن چه پیش آمده بود، گذاشت.
ابوبکر به شدت ناراحت شد و زیاد را با سپاهی چهارهزار نفری به سوی آنان فرستاد.
زیاد با سپاه خود قبایل بنی‌هند، بنی‌عاقل، بنی‌حُجر، بنی‌حِمْیَر را [به جرم عدم قبولِ خلافت ابوبکر] قتل عام کرد.[377]
سپس به دیگر قبایل کنده، رو آورد و پس از درگیری‌های متعدّد و ریختن خون‌های فراوان و آمدن سپاه «عِکرمة‌بن ابی‌جهل» به کمک او، توانست قبایل کنده را در سرزمین حَضْرَموت سرکوب کند.[378]
از این‌ها که بگذریم از دیگر قبایلی که مردانشان قتل عام شدند و اموالشان به غارت رفت و کودکان و نوامیسشان به اسارت درآمدند، یکی اهل «یَمامه» است که وقتی خلافت ابوبکر را شنیدند، آن را انکار کردند و از بردن زکات به مدینه امتناع ورزیدند؛ ابوبکر نیز سپاهی را به طرف آنان فرستاد و به بهانه ارتداد، همه را از دم تیغ گذراند.[379]
... قبیله «بنی‌سلیم» نیز از این اتهام و قتل و غارت‌ها در امان نماند و خالد به دستور ابوبکر، مردان آنان را زنده زنده در آتش سوزاند تا آن جا که حتی عمر را به اعتراض علیه ابوبکر واداشت و ابوبکر هم در جواب گفت: خالد شمشیر خداست!![380]
اهل دَبا ـ منطقه‌ای بین عمان و بحرین ـ نیز به وسیله «عِکرمة‌ابن ابی‌جهل» و به فرمان ابوبکر به خاک و خون کشیده شدند و اموالشان به غارت رفت و زنان و کودکانشان به اسیری برده شدند.[381]
... از قبایل و گروه‌هایی دیگر نیز به عنوان مرتد نام برده شده است.
طبری در جلد سوم تاریخ خود فهرستی مفصل از قبایلی که پس از رحلت پیامبر مرتد شدند ارائه می‌دهد.
قبایل طَیّ، اَسَد، غَطَفان، هوازن، بنی‌سلیم و بنی‌عامر و اهالی یَمامه، نَجْد، بحرین، عمان، تِهامَه، یمن، حَضْرَموت و بنی‌تمیم.
با توجه به آن‌چه ذکر شد و این نکته که طبری بیشتر این اخبار را از «سِیف‌بن عمر»[382] دروغ پرداز بزرگ تاریخ نقل می‌کند و مصدر مهم و اساسی در نزد او، دروغ‌های سیف بوده است[383] و نیز به دلیل روشن نبودن معنا و حدود ارتداد در کتاب‌های تاریخی و توضیح ندادن علت ارتداد بسیاری از آن‌ها، در بیشتر این ارتدادها (اگر نگوییم همه) جای شک و تردید، بلکه انکار است.»[384]
به گونه‌ای که وقوع برخی از این ارتدادها و جنگ علیه آن‌ها ساختگی و برخی دیگر سرکوب مسلمانانِ مخالفِ ابوبکر، ولی به اتّهام دروغین ارتداد بوده است.
شاید بتوان گفت: جعل ارتدادهای دروغین و ثبت آن در کتاب‌هایی همچون تاریخ طبری، جهت پنهان ساختن جنایات نظام خلافت نسبت به مسلمانانی بوده است که تنها حکومت ابوبکر را مشروع نمی‌دانسته‌اند.
به عبارت دیگر، ارتدادهای فراوانی در تاریخ خلافت ابوبکر جعل گردیده تا در لابه‌لای این ارتدادهای ساختگی که شکل‌گیری بحران فراگیری را در سطح جامعه القا می‌کند، جنایات دستگاه خلافت را مخفی نمایند و با موجّه جلوه دادن برخورد با آن قبایل، ذهن خواننده را از دقّت و بررسی در ریشه سرکوب‌ها و درک شدّت و عمق فجایع رُخ داده، منصرف سازند و خواننده را به تمجید از خدمات ابوبکر به اسلام به واسطه نجات آن از فتنه مرتدان وادارند؛ در حالی که
«اینان کسانی بودند که چون در منصب جانشینی ابوبکر نسبت به پیغمبر تردید داشتند، از پرداخت زکات به وی کوتاهی ورزیدند؛ نه اینکه در اصل وجوب زکات تردید داشتند.
... افرادی که آن روز کشته شدند، به خدا و پیغمبرش ایمان داشتند و هیچکدام میان نماز و زکات فرق نمی‌گذاشتند. بلکه آنها در پرداخت زکات به حکومت او کوتاهی نشان دادند؛ زیرا سمت جانشینی وی نسبت به پیغمبر، بواسطه تردیدی که اینان داشتند، برای آنها ثابت نشده بود.
از این‌رو [بر همان اساسی که اهل سنّت بدان معتقدند و ابوبکر آن را در توجیه جنایات خالد بنا نهاد، بایستی گفت:] در نپرداختن زکات به وی معذور بلکه مأجور بودند.
بنابراین [ایشان بر اساس همان مبنایی که ابوبکر آن را بنیان نهاد،] با کوتاهی خود، حق اموال و حق زکات خود را ادا کردند!
زیرا از جمله حقوق مال و زکات آنان این بود که باید در هر کدام فقط به حکم خدا و پیغمبر او یا کسی که برای آنها ثابت شود از جانب خدا و پیغمبرش بر ایشان ولایت دارد، ترتیب اثر بدهند...
[همچنین] انبوه احادیث کتاب صحاح، صریح در مصون بودن خون این دسته از مؤمنین و امثال آنهاست.
این احادیث انبوه، برخی عام و قسمتی مطلق است.
نه مخصّصی برای عام و نه مقیدی برای مطلق آن است تا بتوان بدان وسیله به مباح بودن جنگ و کشتار ایشان، تشبث جست.
و اینکه ابوبکر گفته است زکات حق مال است، تخصیص و تقیید نیست. زیرا جز وجوب پرداخت زکات بر مکلّفین به آن، معنی دیگری از آن استفاده نمی‌شود و می‌رساند که ولیّ امر یعنی قائم مقام پیغمبر باید آن را از ایشان مطالبه کند و از آنان بگیرد.
اگر از پرداخت آن امتناع ورزیدند، لازم است بدون جنگ، با اعمال قدرت از آنها گرفت.
جنگ با آنان معارض با حق خون آنهاست که در روایات عام، تصریح به حفظ آن شده است و چنانکه گفتیم مجرد ظن ابوبکر نمی‌تواند آن ادله عام را تخصیص دهد...
در صحیح بخاری و مسلم با سلسله سند از اسامةبن زید روایت می‌کند که گفت: پیغمبر ما را به حرقه[385] فرستاد، صبحگاه بر کافران آنجا حمله بردیم  و ایشان را شکست دادیم. من و یکی از مردان انصار، به مردمی از آنان رسیدیم. وقتی او را در میان گرفتیم گفت: لا اله الّا الله.
مرد انصاری خودداری کرد ولی من با نیزه او را به قتل رساندم.
وقتی برگشتیم و این خبر به پیغمبر رسید فرمود: ای اسامه! بعد از اینکه او گفت: لا اله الّا الله او را کشتی؟
عرض کردم: من گمان کردم او با این عبارت گفته است پناه به خدا.
پیغمبر چندان سخن خود را تکرار کرد که من تمنا کردم کاش قبل از آن روز مسلمان نبودم!
[علّامه شرف الدین پس از نقل این روایت می‌نویسد:] اسامه این تمنا را نکرد مگر بعد از آنکه گمان برد تمام کارهایی که پیش از آن واقعه نموده بود مانند ایمان به خدا و نماز و زکات و روزه و حج و مصاحبت پیغمبر و جهاد و غیره نمی‌تواند این گناه او را از میان ببرد، می‌دانست که اعمال شایسته او بوسیله این عمل از میان رفت.
سخن او می‌رساند که وی بیم داشت بعد از این عمل، آمرزیده نشود. به همین جهت تمنا کرد کاش بعد از این واقعه اسلام می‌آورد تا مشمول گفته پیغمبر باشد که فرمود: اسلام اعمال پیش از خود را از میان می‌برد.
کافی است که خواننده از همین سخن «اسامه» پی به احترام گوینده لا اله الّا الله و مصون بودن خون او ببرد...
کتب معتبر حدیث اهل تسنن که مملو از این قبیل احادیث و مضمون آنهاست، در این خصوص شکی برای مسلمانان باقی نمی‌گذارد.[386]
 به استناد این روایات قتل یک فرد مسلمان به مجرد کوتاهی در پرداخت زکات به حاکم مسلمان، حلال نیست. به خصوص که کوتاهی او ناشی از شبهه‌ای باشد که او را ناگزیر ساخته در اصل منصب حکومت او تردید کند... بنابراین افراد با ایمانی که درباره خلافت ابوبکر شک داشتند... و به همین جهت نیز در پرداخت زکات به حکومت او کوتاهی نشان دادند، نباید مورد ایراد و مؤاخذه واقع شوند.»[387]
علّامه شرف‌الدین بر اساس همین مبنا که مورد قبول اهل سنّت می‌باشد به احتجاج درباره قتل مظلومانه مالک‌بن نُوَیْرَه پرداخته و می‌نویسد:
«جرم مالک‌بن نُوَیْرَه، خودداری او از پرداخت زکات و غیره به حکومت ابوبکر بود، و این به هنگامی بود که او سرگرم بررسی به منظور تعیین تکلیف خود و انجام اوامر خدا و پیغمبر بود.
خودداری مالک از پرداخت زکات نه از روی تردید در اسلام و نه به خاطر ایجاد اختلاف میان مسلمانان و نه به منظور پدید آوردن فتنه و آشوب بود و نه می‌خواست با خلیفه جنگ کند...
بنابراین برای مالک‌بن نویره با آن عقل و بزرگواری و مقامی که در میان قوم خود داشت، طبیعی بود که باید در این اوضاع از اطاعت کسی که در مدینه روی کار آمده و سرگرم مغلوب کردن دشمنان خود و قبضه کردن حکومت است، خودداری کند تا ثابت شود که ابوبکر به حق، مخالفان را مقهور کرده است و به اتفاق مسلمانان روی کار آمده است.
به همین جهت ـ و نه به علت دیگری ـ مالک‌بن نُوَیْرَه در پرداخت زکات کوتاهی ورزید و مشغول تحقیق بود تا آن را به کسی بدهد که بداند ذمّه‌اش بری شده است.
بنابراین لازم بود که ابوبکر و گماشتگان او مدتی به وی مهلت می‌دادند که در آن اوقات او بتواند راجع به این حقیقت پیچیده تحقیقاتی به عمل آورد و با آن صدماتِ ناگهانی با وی معامله ننمایند.
چون او منکر زکات نبود و میان زکات و نماز فرق نمی‌گذاشت و کسی نبود که جنگ با ابوبکر یا دیگری از مسلمانان را لازم بداند.
این بود واقعیت خودداری مالک و قوم او از پرداخت زکات. دلیل آن هم نصیحت وی به قومش بود که گفت به اسلام خود باقی باشید و از برخورد با خالد پرهیز کنید.
و به آنها دستور داد پراکنده شوند مبادا خالد با سربازان آماده خود به طرف «بطاح» سرازیر شوند.
حتی آنها را از اجتماع در یک نقطه بر حذر داشت، مبادا کسی گمان کند که آنجا را لشگرگاه ساخته‌اند.»[388]
در مجموع می‌توان گفت:
«حقیقت این است که در دوران خلافت ابوبکر، ارتدادی در میان نبوده است، بلکه همان مردمی که ابوبکر با آنان به نام مرتدین می‌جنگید، نه مرتد بودند و نه از اسلام سرباز زده بودند، بلکه گروهی از آنان از اوّل مسلمان نبوده‌اند و گروه دیگر هم تنها از دادن زکاتشان به ابوبکر، خودداری می‌کرده‌اند. هر دو گروه را به غلط یا اشتباه مرتد نامیده‌اند.»[389]
«بعد از شهادت حضرت زهراعلیهاالسّلام دستگاه خلافت برای مقابله با آنان که در خارج از مدینه با ابوبکر بیعت نکرده بودند و گروهی از ایشان نیز از قبایل مرتد بودند، سپاهیانی فرستاد.»[390]
«هرچند حکومت ابوبکر کوشید همه گروههای مخالف خود را مرتد بنامد و به همین اتهام با آنها بجنگد، ولی نمی‌توان همه آنان را مرتد شناخت.
این اتهام بهترین وسیله بسیج نیروهای مردمی علیه مخالفان حکومت بود.
با تحلیل جزئیات آن رویدادها، معلوم می‌گردد که توده‌های انبوهی از آنان به واقع نه مرتد بودند، نه سزاوار کمترین جسارت؛ اگرچه بر طبق بخشنامه خلیفه:
هر که سر به فرمان حکومت نسپُرَد، باید کشته یا سوزانده شود و زن و فرزندش تار و مار و اسیر گردند.[391]»[392]
اسناد تاریخی نشان می‌دهند که نقشه سرکوب مخالفین توسّط خلیفه به قدری خشونت‌آمیز ترسیم شده بود که گفت:
الف) «در پرداخت زکات، حتی اگر از دادن پای‌بند شتر [ی‌ هم] کوتاهی کنند، با آنان پیکار کنید.»[393]
«فقال ابوبکر: و الله لو منعونی عناقاً (و فی روایة عقالاً) کانوا یئودونه إلی رسول الله لاُقاتلَنَّهم علی منعها...»[394]
ب) «خلیفه بخشنامه‌ای چنین صادر کرد:
این لشکر را مأمور کرده‌ام که هر فرد از دین برگشته را با شمشیر بکشند و به آتش بسوزانند و زن و فرزندش را اسیر کنند...»[395]
حال این سؤال مطرح است که آیا با توجّه به این تحلیل‌های برگرفته از اسناد تاریخی، باز هم می‌توان ادّعا کرد:
«موضع مستحکم و قوی حضرت ابوبکر که هیچ گونه ضعف و ترسی در آن راه نداشت، موضعی موفق و الهام شده از جانب خداوند! بود که سالم ماندن دین... مرهون همین موضع و رشادتهای ایشان می‌باشد.»![396]
«هرگاه آن موضع‌گیری ابوبکر را نسبت به کسانی که زکات نمی‌دادند و تعهد و پایداری و استواری او را در اجرای حق و حقیقت به یاد می‌آوریم بیشتر به صحت و درستی آن پی می‌بریم.»![397]
«در مقابله با کسانی که زکات نمی‌دادند حق به جانب ابوبکر بود.»![398]
به یاد داشته باشید که:
«حکومت [ابوبکر] درباره مخالفین فرقی بین مسلمان و مرتد نمی‌گذاشت و با همه به یک روش عمل می‌کرد یعنی همان روش اعراب جاهلی که وقتی جنگ می‌کردند و غالب می‌شدند، مردان را به غلامی و زنها را به کنیزی و اموالشان را به غنیمت می‌گرفتند.
به این ترتیب وقتی که حکومت، مخالفین و به حساب خودش مرتدین را سرکوب کرد، به جنگ با غیر مسلمین پرداخت و با همان شیوه به شهرها حمله برده، عده‌ای را کشته و باقی را همراه زنان و فرزندان به بندگی گرفته و اموال آنها و گنجینه‌های پادشاهان را تملّک کرد.
به این ترتیب ثروتهای هنگفتی در مرکز حکومت یعنی مدینه گرد آمد.
این روش علاوه بر آنکه با احکام اسلام تطابق نداشت، اسلام را در نظرها بد جلوه می‌داد، به طوری که مردم فکر می‌کردند اینگونه جنگ و قتل و غارت و اسیر گرفتن منطبق با دستور اسلام است و این روش در پیدایش این تهمت که اسلام دین شمشیر است و با زور پیشرفت کرده مؤثر بوده است.»[399]
جالب است که با وجود ثبت همه این جنایت‌ها در تاریخ، که برخلاف اصول انسانی و اسلامی صورت گرفته است؛ ادّعا شده:
«شیوه‌یی هم که در تمام مدت خلافت خویش ورزید، پیروی بود از آنچه سنت پیامبر خدا خوانده می‌شد.»![400]
در حالی که:
«از آنچه گفتیم چنین برمی‌آید که لشکر ابوبکر با عده‌ای از مسلمانان می‌جنگد که نه شمشیری کشیده‌اند و نه اعلان جنگی با دیگر مسلمانان نموده‌اند، بلکه بارها اسلام خویش را اعلان نموده و با مسلمانان در یک صف به نماز ایستاده‌اند.
آری! لشکریان ابوبکر با چنین افرادی می‌جنگند و اسیرشان می‌کنند و به اتهام امتناع از دادن زکات گردنشان را می‌زنند و لااقل از آنان مطالبه زکات هم نمی‌کنند که ببینند از دادن زکات امتناع می‌ورزند یا نه.
زیرا علل و انگیزه‌های دیگری در این جنگ وجود دارد، اهداف و اغراضی در میان هست که نه به ارتداد آنان ارتباط دارد و نه به عدم پرداخت زکات...»[401]