گفتار دوم : بررسی عدالت اجتماعی
رسیدگی به محرومان
اسناد تاریخی نشان میدهند که خلیفه حتّی از احوال ضعیفان پایتخت حکومت خود نیز خبر
نداشته است، چرا که نقل میکنند:
«هنگامی که عمر از شام به مدینه بازگشت، روزی از مردم کناره گرفت تا از احوال مردم
مطّلع شود.
از کنار خیمه پشمینه پیرزنی گذر کرد و به سوی او رفت.
پیرزن به او گفت: ای مرد! عمر هنگامی که از شام بازگشت چه کرد؟
عمر گفت: او از شام بازگشته و به مدینه رسیده است.
پیرزن گفت: خدا او را از طرف من جزای خیر ندهد.
عمر گفت: وای بر تو! چرا؟
پیرزن گفت: زیرا ـ سوگند به خدا ـ او از وقتی که به خلافت رسیده، تا به حال هیچ
درهم و دیناری از عطاهایش به من نداده است.
عمر گفت: وای بر تو! عمر از کجا حال تو را بداند، حال آن که تو در این جا هستی.
زن گفت: سبحان الله! گمان نمیکردم که کسی بر مردم والی شود و از شرق و غرب حکومتش
مطّلع نباشد؟!...»[187]
قابل توجّه است، قبل از آن که این نقل بخواهد در ادامهاش فضیلتی را برای خلیفه
بتراشد، ناقض این ادّعا است که:
«شبها برای اطلاع از حال بینوایان بدون هیچ نگهبان و پاسبانی از منزل بیرون میرفت
و اطراف و جوانب شهر را میگشت.»![188]
«شهنشاه بود ولی رنج رعیت داشت و شبها در کوچههای مدینه میگشت که ضعیفی را حمایت
کند، و بیوه زنی را سرپرستی و یاری نماید.»![189]
٭ ٭ ٭
در مجموع میتوان گفت:
یکی از نکات جالبی که ضمن بررسی و نقدِ ستایشهای صورت گرفته از خلیفه دوم به چشم
میخورد، وجود تعارضات آشکاری میان برخی تمجیدهای ساختگی از خلیفه است.
برای مثال مشاهده میشود که برخی در مقام توصیف رفاه عمومی در حکومت خلیفه چنین
ابراز کردهاند:
«اما در دوره خلافت عمربن الخطاب مسلمین آنقدر پول داشتند که نمیدانستند به چه
مصرف برسانند و در تمام جزیرةالعرب یک گرسنه وجود نداشت.»![190]
«در دوره خلافت عمربن خطاب در عربستان فقیر وجود نداشت.»![191]
در حالی که عدّهای دیگر، چون خواستهاند در مدح رسیدگی خلیفه به محرومانِ جامعه
قلمفرسایی کرده و عواطف مخاطبین خود را در این راستا تحت تأثیر قرار دهند؛ وجود
فقر و نداری در آن زمان را به عنوان یک واقعیّت مسلّم پذیرفته و بر مبنای آن
گفتهاند:
«خلیفه دولت اسلامی عمربن خطاب در شب خیلی سردی در تاریکی هوا آتشی را دید و با
همراهانش... به طرف آتش رفتند. دید در کنار آتش مادری با سه بچه کوچکش نشستهاند.
یکی از بچهها گریه میکرد و میگفت: مادر به اشکهای چشم من رحم کن. دیگری میگفت:
مادر از گرسنگی نزدیک است که بمیرم. سومی گفت: مادر غذایی برای من قبل از مرگم ممکن
میشود؟ عمر در کنار آتش نشست و به مادر بچهها گفت: از چه کسی شکایت داری؟ مادر
بچهها گفت: الله الله از عمر.
عمر گفت: چه کسی عمر را از اوضاع و احوال شما باخبر کرده است؟
زن گفت: او ولی و مسؤل[192] ما است و از ما غافل میباشد!
عمر به سرعت به بیتالمال مسلمین رفت... کیسهای آرد و ظرفی پر از روغن و ظرفی پر
از عسل را پایین آورد... خلیفه کولهبار آرد و روغن و عسل را بر کول گرفت و حرکت
کرد و بعد از آنکه به بچهها رسید غذا را برای ایشان آماده کرد و به دست خود به
آنان خوراند...»![193]
به هر حال باید پرسید:
اگر امثال داستان فوق صحیح است، دیگر ادّعای نبودن یک فقیر و گرسنه در حکومت خلیفه
به چه معنا است؟ و اگر این ادّعا صحّت دارد و در تمام جزیرةالعرب یک گرسنه وجود
نداشت، پس تکلیف داستانهایی شبیه آنچه بیان گردید، چه میشود؟!
قضاوت در این زمینه را به عهده خواننده محترم میگذاریم و تنها به ذکر این نکته
بسنده میکنیم که این قبیل تناقضگوییها را میتوان در توصیفات صورت گرفته از سایر
جهات زندگی خلیفه نیز مشاهده نمود.
برای مثال یک جا در مقام مدح زهد خلیفه عنوان میشود:
«فرصت نداشت... لباسهایش را بشوید...»![194]
در حالی که جای دیگری گفته میشود:
«به زیبایی لباسش نیز بیتوجه بود، اما در مورد نظافت آن بسیار! میکوشید.»![195]
این تعارضات ناشی از آن است که یکی از نویسندگان با توجّه به فضای ذهنی مخاطب، زهد
را به معنای بیتوجّهی به دنیا تا حدّ عدم رسیدگی به نظافت لباس تفسیر میکند و لذا
نمیخواهد این ستایش را از خلیفه محبوبش دریغ ورزد و دیگری رسیدگی به نظافت لباس را
صفتی نیکو میشمارد و لذا خلیفه را بدان خصلت میستاید تا عواطف مخاطب را به سمت او
جلب نماید.
بدین ترتیب در این گونه نوشتهها چهرهای از خلیفه ارائه میشود که در نهایت مورد
پسند همگان قرار میگیرد!
محبّت به مردم
این ادّعای شگفتانگیز مبنی بر آن که:
«عمر را با انساندوستانی ذکر میکنند که توجهشان را به انسانیت و بشریّت معطوف
داشتهاند.»![196]
در شرایطی مطرح میشود که تاریخ تصویر دیگری را از ابراز محبّت او به مردم نشان
میدهد:
«عمربن خطاب گفت: من فلان شخص را دشمن میدارم.
به آن فرد گفته شد: مطلب چیست که عمر تو را دشمن میدارد؟!
هنگامی که تعداد افرادِ حاضر در منزل زیاد شدند، آن مرد آمد و رو به خلیفه گفت:
آیا در اسلام شکافی پدید آوردهام؟
خلیفه پاسخ داد: خیر.
پرسید: آیا جنایتی مرتکب شدهام؟
خلیفه پاسخ داد: خیر.
پرسید: آیا بدعتی در دین پدید آوردهام؟
باز هم خلیفه پاسخ منفی داد.
آن مرد گفت:
پس به چه علّت مرا دشمن میداری و بغض مرا در دل میپرورانی؟ در حالی که خدای متعال
فرموده:
وَ الّذینَ یُؤذونَ المؤمنینَ و المؤمناتِ بغیر ما اکْتَسبوا فَقَدِ احْتَملوا
بُهتاناً و إثماً مُبیناً (احزاب: 58)
همانا تو مرا اذیّت کردی، پس خداوند تو را نیامرزد.
و خلیفه پس از شنیدن این سخنان، او را تصدیق کرد و به آزار رساندن به او اعتراف
نمود...»[197]
سند تاریخی فوق نشانگر آن است که خلیفه بدون هیچ علّتِ موجّه و حتّی بهانهای، فردی
را نامهربانانه اذیّت کرده و بر خلاف اصول بشردوستی، او را دشمن داشته است[198]؛ در
حالی که ادّعا میشود:
«عمر... نسبت به رعیتش مهر و محبت داشت... عمر فطرتاً عادل و رئوف بود...»![199]
جامعه طبقاتی
یکی از ادّعاهای مطرح شده درباره برقراری عدالت اجتماعی در عصر خلافت چنین است:
«واقعیت این است که عمر مظهر اخلاق اسلامی و نابود کنندهی! امتیازات فردی و قومی
بود.»![200]
در حالی که خلفا پس از سقیفه،
«حکومت قریشی برپا کردند، خصوصاً در زمان عمر که قبایل را در شهرهای نوبنیاد بصره و
کوفه اسکان داد و قریش را در مدینه نگاه داشت و زمینهای مدینه را بین آنها تقسیم
کرد و با ایجاد نظام طبقاتی، دوباره ثروتها در دست قریش انباشته شد و ایشان صاحب
باغها و زراعتها و خانهها و بردهها شدند و بجای شاهان و کسری و قیصر، افرادی از
قریش حکومت شهرها و امارت لشکرها را بدست گرفتند و گنجینه پادشاهان به مدینه منتقل
شد و بین اطرافیان دستگاه خلافت که غالباً از قریش بودند، تقسیم گشت.
قریش با این ثروتها، بردهها خریدند و آنها را به کار مجانی واداشتند و زمینهای
اطراف مدینه و شهرهای دیگر را که در اختیار آنها بود، آباد کردند.»[201]
«حکومت عمر، حکومتی عربی بود و در مدینه که پایتخت اسلام بود، عمر منع کرده بود که
غیر عرب ساکن شود...[202] باری، تعصّب عربی تا این حدّ بوده است.
در پایتخت اسلام کسی از غیرعرب اجازه ماندن نداشت. همچنین عمر منع کرده بود که غیر
عرب از عرب دختر بگیرد، یا عربِ غیر قریش از قریش دختر بگیرد.
بدینگونه عمر جامعه اسلامی را جامعهای طبقاتی کرد... عمر حکم کرده بود ـ و حکم
عمر از نظر مردم، حکم شرع بود ـ اگر مرد عرب از عجم [غیرعرب] زن گرفت و بچهای از
این ازدواج به دنیا آمد، چنانچه آن بچه در بلاد عرب به دنیا بیاید از پدرش ارث
میبرد و اگر در سرزمین غیر عرب به دنیا بیاید از پدرش ارث نمیبرد.
حکومت عمر، حکومت عربی قریشی بود؛ هیچ والی و امیر لشکری از غیر قریش تعیین
نمیکرد.
البته یک استثناء داشت و آن این بود که در میان قبایل قریش به بنیهاشم ولایت
نمیداد.»[203]
«آنچه در اسلام به نام بیتالمال یعنی اموال عمومی خوانده میشد، در زمان رسول
خداصلّیاللهعلیهوآله و در حکومت دو ساله ابوبکر، بالسویه میان مسلمانان تقسیم
میشد.
عمر این شیوه را نپسندید و گفت: باید برای افراد ـ به ویژه حاضران در مدینه ـ
متناسب با شئونات هریک، مقرری سالیانه وضع گردد؛ سپس نزد خود افراد را طبقهبندی
کرد.»[204]
«از زمانی که در دوران عمر دیوان ترتیب یافت، عمر بر پایه نظام قبیلهای و رعایت حق
تقدّم برای صحابیان نزدیک، امتیازات را دستهبندی کرد.»[205]
«در تقسیم اموال به کسانی که در بدر شرکت کرده بودند پنج هزار درهم و در اُحد چهار
هزار درهم و در خندق سه هزار درهم تا دویست درهم و به زنان
پیامبرصلّیاللهعلیهوآله ده هزار درهم و به عایشه استثنائاً دوازده هزار درهم
مقرری میداد.»[206]
«این طبقهبندی در شرایطی توسط خلیفه اعمال شد که او سهم معاویه و پدرش ابوسفیان را
مساوی با سهم شرکت کنندگان در جنگ بدر قرار داد و سه زن را بر سایر زنان امّت
اسلامی برتری بخشید؛ حفصه دخترش، عایشه دختر ابوبکر و امّ حبیبه دختر
ابوسفیان[207].»[208]
«و این برتری دادنها در شرایطی صورت گرفت که نظام خلافت یکسالِ تمام حقوق امّ سلمه
همسر دیگر پیامبرصلّیاللهعلیهوآله را از بیت المال پرداخت نکرد،[209] چرا که وی
در ماجرای غصب فدک، از حضرت زهراعلیهاالسّلام دفاع نموده بود.»[210]
«خوب، از این تقسیمبندی چه پدید میآید؟ روشن است، طبقه اشراف! همان که قبل از
اسلام در مکه بود، دوباره زیر لوای اسلام پدیدار شد.»[211]
«به این ترتیب جامعه اسلامی طبقاتی شد، همانند جامعه ایرانی و رومی که دارای طبقات
مختلف بودند: شاهزادگان، منشیها، ارتشیها، کارگرها، برزگرها.
وقتی ایرانیها و رومیها اسلام میآوردند، اسلام را در عمل مسلمین و روش حکومت
خلفا میدیدند و فکر میکردند جامعه اسلامی هم مثل جامعه خودشان طبقاتی است.
پس از فتوحاتِ آغاز اسلام، عمر دستور داد تا بصره، کوفه و شهری نزدیک اسکندریه
ساختند و قبائل عرب را در آن شهرها اسکان داد؛ ولی قریش را در مدینه نگاهداشت و
زمینهای مدینه را بین آنها تقسیم کرد.»[212]
«بر کشتکاران و صنعتگران و تجّار خراج نهاد و آن را زکات ایشان محسوب داشت و آن را
به دانشمندان[213] و فرمانداران[214] و فرماندهان و ارتشیان[215] بخشید. و در این
موارد دفاتری تشکیل
داد و برای آن متصدی تعیین کرد و حقوقش را از همان محل پرداخت نمود تا نام هر دو
صنف را در آن ثبت کرده، مبالغ دریافتی و پرداختی را در آن ثبت نماید.»[216]
جالب است که در مدح اینگونه تقسیمبندی بیتالمال و تنظیم دیوان گفتهاند:
«به این ترتیب ریشه فقر در میان امت اسلامی خشکانده شد.»![217]
در مجموع میتوان گفت:
«شاید به واسطه همین سیاست عمر در سهمبندی بیت المال بر اساس تبعیض نژادی بود که
او عدالت خویش را ستود، تا جایی که گفت: من عدالت را از کسری[218]
آموختهام...[219] [به راستی] چرا عمر عدالت را از کسری آموخت و چرا از پیامبر
عظیمالشأن اسلام، عدالت نیاموخت... و چه سیرهای از کسری عمر را شگفت زده کرده بود
که سیاست خود را با آن مقایسه میکرد؟!»[220]
اسناد تاریخی حکایت از آن دارند که:
الف)
«از زمان خلیفه دوم آزار و اذیت مردم برای گرفتن خراج شروع شد.»[221]
ب)
«مالکبن انس در مورد مسلمانان خارج از مدینه تصریح میکند: درباره مردم خارج از
مدینه بر اساس احکام صادره از سوی شاهان عمل میشود.[222]»[223]
ج)
«داستان چند برابر کردن خراج نصارای تَغْلِب[224] توسط عمربن خطاب نیز معروف و
مشهور است و نیازی به بیان ندارد.»[225]
د)
«عمربن خطاب تلاش کرد تا از مردی که اسلام آورده بود جِزْیه بگیرد.»[226]
حال آنکه ادّعا میشود:
«در زمان حضرت عمر فاروق در بیت المقدس برای حفظ جان، مال و آبروی کفار از آنان
مالیات میگرفتند. در یک مورد نیاز شدیدی پیش آمد و لازم شد که ارتش را از بیت
المقدس به جبهه دیگری منتقل کنند... از این رو تمام کفار را فراخواند و گفت: ما
مسؤولیت محافظت از شما را به عهده گرفته بودیم و به همین دلیل از شما مالیات
گرفتیم... به خاطر انتقال ارتش از اینجا، تمام مالیاتی که از شما وصول کردهایم را
به شما بازمیگردانیم.»![227]
سیاست تبعیض نژادی
«خلیفه دوم در برتری دادن عرب بر دیگران پافشاری داشت و بر آن ابرام و اصرار
میکرد.
تمام همّ و غم او متوجه این مسئله بود که ترجیح عرب را بر دیگران در جامعه تحکیم و
تثبیت کند تا پس از مرگ او سیاستی پذیرفته تلقی گردد و آیندگان آن را از پیشینیان
فراگیرند و در جهت اجرای کامل آن گام بردارند.»[228]
«به دنبال کشورگشاییه[229]، گروه زیادی از اسیران آزاد شده سرزمینهای همسایه
(موالیان)[230] با طوایف مسلمانان عرب پیوند برقرار ساختند، اما این ارتباط و پیوند
هیچ گاه سبب نمیشد که شأن اجتماعی آنان همتراز مردم عرب گردد؛ به ویژه آن که دومین
زمامدار سخت با این امر مبارزه میکرد و هیچگاه حقوق ایشان را مانند مردم عرب
نمیدانست و بر برتری اشراف عرب و قریش بر موالیانِ غیرعرب تأکید مینمود.»[231]
سند تاریخی زیر نشاندهنده اجرای همین سیاست است.
«عمر زنی را در پوششی دید که از دیدن آن به شگفت آمد.
در مورد او سؤال کرد، گفتند: آن زن کنیز فلانی است.
عمر چندین ضربه با تازیانهاش به او زد؛ در حالی که میگفت: ای زن پست![232] آیا
خود را شبیه زنان آزاد میگردانی!»[233]
در حالی که ادّعا میشود:
«... انتخاب عمر، انتخابی به موقع و موفق و... بوده است و بدین وسیله خداوند...
خواسته است آن را... بر قدرتهایی که زمام بشریت را به دست گرفته و آزادی آنان را
سلب کرده بود، پیروز بگرداند.»![234]
حال باید دید که خلیفه تا چه میزان برای ملّتهای اسیر و دربندِ قدرتها، آزادی به
ارمغان آورد و تا چه میزان عدالت را در حقّ آنان اجرا نمود؟
آیا به راستی همان طور که ادّعا شده:
«حضرت عمر به حدی نمونه کامل حق و سمبل تمام عیار عدالت بود که عدل عمر ضرب المثل
خاص و عام قرار گرفته شهرت تاریخی دارد.»![235]
آیا «او شدید و سخت، ولی ناشر عدل و داد بود.»![236]
و یا قائل به سیاست تبعیض نژادی و برتری عرب بر دیگر انسانها؟!
از کلمات و سخنان معروف و مشهوری که از او در راستای ترجیح و تفضیل عرب ثبت شده،
این جملات است که میگفت:
الف) «عرب به ملکیت کسی درنمیآید.»[237]
ب) «برای عرب زشت است که بعضی از آنان بعضی دیگر را در مالکیت خود داشته باشند...
.»[238]
ج) «در وصیت او آمده است: تمامی اعراب از مال خدا آزاد شوند[239]...»[240]
د) «هرگاه کارگزاران خود را به جایی میفرستاد با آنان شرط میکرد که: اعراب را
نزنید که در نزد دیگران خوار میشوند. آنان را در جنگها زیاد نگه ندارید که موجب
انحراف آنان خواهد شد. بالای سرشان نباشید که موجب محرومیّت آنان میشود.»[241]
«از سوی دیگر، وی در سیاستها، موضعگیریها و قانونگذاریهای خود و شرایط و اوضاع و
احوال مختلف، سعی داشت از حقوق افراد غیر عرب بکاهد و حیثیّت آنان را درهم کوبد و
شخصیّتشان را خرد نماید[242].»[243]
«سیاست او در قبال غیر عرب سرشار از خشونت و قساوت و ستم بود و چیزی که توصیف او را
به عدل و انصاف تصحیح نماید، از آن دیده نمیشود.
او پایهگذار سیاستی است که پس از او، امویان جزء به جزء آن را پیاده کردند.»[244]
در این جا به ذکر برخی از شواهد تاریخی که نحوه به کارگیری سیاست تبعیض نژادی از
جانب خلیفه دوم را به روشنی ترسیم مینماید، میپردازیم:
1 ـ تحریم ورود غیر عرب به مدینه
«عمر اجازه نمیداد احدی از مردمان عجم به مدینه وارد شوند...»[245]
2 ـ منع قصاص عرب توسّط غیرعرب
«عُبادةبن صامت از یک نفر نبطی[246] خواست که چهارپایش را برایش نگهدارد. او
نپذیرفت. عُبادَه او را کتک زد و سرش را شکست. عمر خواست به نفع مرد نبطی، عُبادَه
را قصاص کند.
زیدبن ثابت به او گفت: آیا میخواهی به نفع بردهات، برادرت را قصاص کنی؟
در نتیجه عمر او را قصاص نکرد و به دیه حکم نمود.»[247]
در حالی که علیرغم ثبت این تبعیض نژادی آشکارا در تاریخ، ادّعا میشود:
«عدل عمری عالیترین نمونه عدل است که تاریخ نشان داده است و شدت عمر ضامن به پا
داشتن این عدل بود.»![248]
«در اجرای عدل و انصاف، همه مسلمانها! نزد او برابر! بودند.»![249]
به راستی وقتی خلیفه میان یک شهروند عرب و یک رعیّت چنان که خواندید قضاوت میکند،
میتوان باور کرد که:
«هرگاه اختلافی بین یک حاکم! و رعیتی پیش میآمد، عمر همواره از رعیت جانبداری
میکرد و فوراً موضوع را تحت تحقیق و بررسی قرار میداد، هرگاه برایش معلوم میشد
که حق با شاکی و طرف رعیت است، حاکم را عزل یا مجازات مینمود و به شاکی حق میداد
تا قصاص و حق خود را از حاکم بگیرد.»![250]
3 ـ منع سخن گفتن به زبان غیر عربی
«عمربن خطاب گفت: زبان مردم عجم را فرانگیرید.[251]
از او نقل کردهاند که گفت: هر کس به زبان فارسی سخن گوید، کار ناشایستی مرتکب شده
و هر کس کار ناشایستی انجام دهد، مروّتش از بین میرود.»[252]
4 ـ اعتراض به حکومت آزادشدگان بر قریش
«عبدالرحمانابن ابیلیلی میگوید: با عمر به سوی مکه حرکت کردم. نافعبن علقمه
امیر مکه به استقبال آمد.
عمر گفت: چه کسی را به جایت بر مردم مکه گماشتی؟
گفت: عبدالرحمانابن أبزی.
با عتاب گفت: به سراغ مردی از موالی رفتی و او را به جایت بر قریش و یاران رسول خدا
نشاندی؟!»[253]
5 ـ جلوگیری از ازدواج مردان غیرعرب با بانوان عرب
«عمر نهی کرد که مردان عجم با دختران عرب ازدواج کنند و گفت: تحقیقاً ازدواج زنان
عرب را با غیر از هم شأنان آنها، بازخواهم داشت.[254]
عمر گفت: با افراد هم شأن خود ازدواج کنید.[255] [و بدین ترتیب] آنان به جدایی بین
زنان عرب و موالی پرداختند.»[256]
6 ـ اختصاص کمترین مستمرّی از بیتالمال به غیرعرب
«برخورد عمر در ارتباط با تفضیل عرب بر عجم در میزان مستمری بیت المال، امری است
معروف و مشهور.[257]
او مردم را براساس انساب نوشت و چون افراد عرب به پایان رسیدند، افراد عجم را
نوشت[258] و با این عمل، عجم را بعد از عرب قرار داد.
سیاستِ [برتری دادن قریش بر هر آزادشدهای ـ ولو عرب باشد ـ ] حتّی درباره زنان
پیامبرصلّیاللهعلیهوآله نیز اجرا شد.
در اینجا کافی است به یک مورد اشاره کنیم و آن اینکه:
عمر به جُوَیْریَه[259] شش هزار درهم داد در حالی که به عایشه دوازده هزار درهم
میداد.
او گفت: هیچگاه کنیزکی را برابر با دختر ابوبکر قرار نخواهم داد.»[260]
7 ـ تبعیض میان عرب شهرنشین و بادیهنشین
«عمر میکوشید تا کارگزاران را از اهالی شهرها انتخاب کند، نه از بادیهنشینان.
زمانی که او از عُتبه[261] شنید که مُجاشِعبن مسعود را بجای خود در بصره گماشته و
چون او موقتاً نبوده، مُغِیرةبن شعبه را نصب کرده تا مُجاشِع بیاید؛ گفت: بهتر است
همان مُغِیره حاکم بصره باشد نه مُجاشِع؛ چون مُجاشِع اهل وَ بَر[262] است و
مُغِیره[263] اهل مَدَر[264].»[265]
این هفت عنوان از موارد اِعمال سیاست تبعیض نژادی که مستند به مدارک تاریخی
میباشند را در حالی مطالعه فرمودید که هنوز ادّعا میشود عمر در آخرین روزهای
حیاتش گفت:
«به خاطر داشته باشید که در اسلام بین افراد مساوات کامل برقرار است و هیچکس به
مناسبت حسب و نسب و ثروت و مقام بر دیگری مزیت ندارد.»![266]
«عمر را با رهبران ملی و طرفداران آزادی و دموکراسی و عدالت و آزادی و برابری و
مدافعان حقوق ملت به حساب آوردهاند، میبینند او بزرگترین آنها است.»![267]
«توانست با عقل بزرگ خود جهان عظیم و گسترده اسلامی آن روز را به تنهایی به شیوه
چنان عادلانه اداره کند که تاریخ نظیر آن را تا به امروز ندیده است.»![268]
«حضرت عمر... یک انقلاب سیاسی که ضامن سعادت جامعه انسانی بود در جهان اسلام به
وجود آورد... احکام کتابهای کهنه استبدادی آن فرمانروایان جبار را که بر مبنای
تبعیض طبقاتی، قرنها بر سر کار بود دور افکند.»![269]
«هرکس به تاریخ زندگانی حضرت عمربن الخطاب... کمی دقت کند میفهمد که حکمت الهی در
کار بود که آن بزرگوار بر مسند خلافت خاتمالانبیاء بنشیند تا... عدالت اجتماعی
مطابق دستورات و تعالیم شریعت اسلام در اثر اهتمام آن بزرگوار در بین کلیه طبقات و
شعوب مردم در داخل و خارج شبه الجزیره نه با گفتار، بلکه عملاً و به طور مساوی اجرا
شود.»![270]
«اسلام در زمان خلافت عمر گسترش یافت و او چیزهایی را از قوانین و امور کشورداری
ایجاد نمود که قبلاً نظیر و مانندی نداشت.»![271]
حال باید پرسید: با وجود این سیاستِ تبعیض نژادی که حتّی میانِ خود اعراب نیز اجرا
میگشت، چه رفاهی برای ملّتهای غیر عربِ تازه مسلمان به ارمغان آورده شُد تا ادّعا
گردد:
«در عهد زمامداری عمر... بی وقفه رفاه ملتهای تابع، که مشخص کننده حکومتهای مسلمین
صدر اسلام بود، آغاز شد.»![272]
بهرهگیری اعراب از تبعیض نژادی
«در نتیجه تبعیض نژادی، اعراب [به ویژه قریش] به امتیازات بزرگی دست یافتند و در هر
چیز، بر دیگران مقدم داشته شدند و تمامی منابع خیر و فضیلت و پیشرفت و تکامل در
زمینههای مختلف را به خود اختصاص دادند.
اعراب تا چندی پیش از این، حتی در خواب نمیدیدند که حاکم بر خویش باشند یا زمام
امور را به دست گیرند؛ [آنها] به معنی دقیق کلمه در شرایط سختِ زندگی، روزگار
میگذراندند و از عقده عقب ماندگی، حقارت و خواری حقیقتاً رنج میبردند.
آنان با اقوام و ملل اطراف خود از موضع ضعف، نیازمندی و فقر، ذلت و خواری برخورد
میکردند و وضع ذلتبار خود را با پادشاهی کسروی و جبروت قیصری مقایسه میکردند، و
فرق فراوان و تفاوت دو چندان را میان وضع خود و دیگران به عیان میدیدند.
اعراب چنین وضعی داشتند و هیچگاه به مخیله خود اجازه نمیدادند که رؤیای خروج از
این حالت را تصور کنند، تا چه رسد به اینکه درباره سیطره بر امپراطوری کسری و
دیگران و اینکه روزگاری حاکمان و فرمانروایان جهان و مسلّط بر نیروها و امکانات آن
باشند، اندیشه و تفکر کنند...
طبیعی است که با این وضع به بیماری غرور و صفات زشتِ خودپسندی و تکبر مبتلا شدند و
به انواع مختلف ظلم و ستم و حقکشی و به ذلت کشاندن کسانی که دیروز سرور و سالار
اینان بودند و امروز غلام و بردهشان هستند، بپردازند.
پس از آن که اموال فراوان و مزارع و شهرها را به تصرف درآوردند، طبیعی است که در
منجلاب شهوات سقوط کنند و با وضع زشت، غیرمعقول و ناهماهنگ در لذتهای حلال و حرام
غرق شوند و جواهرات گرانبها، آنان را مسحور کند و دنیا و زیباییها و زرق و برقهای
آن، عقل را از آنان برباید...
این دیو سرکش بر هرکس که بخواهد در مقابلش بایستد، رحم نخواهد کرد و حتماً از سوی
او با کراهت، حقد و کینه بیشتر و با روحیه نابودکننده و کوبنده مواجه خواهد شد...
این دقیقاً همان چیزی است که مصائب وارده بر حضرت علیعلیهالسّلام و خاندان و
شیعیان او را در طول تاریخ برای ما تفسیر و بیان میکند.»[273]
علّت عظمت زمامداران نزد عرب
الف)
«از مسائلی که موجب گردید نام و آوازه عدهای شهره آفاق شود و گروهی دیگر به
فراموشی سپرده شوند و ذکری از آنها به میان نیاید، این بود که اعراب از فتوحاتی که
در عهد خلفای سهگانه نصیب آنان شد، در توسعه و رفاه مادی و ارضای احساسات قومی و
گروهی خود، استفادههای بسیاری کردند.»[274]
«پس از کسب فتوحات و رویآوردن دنیا به سوی مردم و ارضای غرور انسان عربی و پاسخ
مثبت به خواستهها و آرزوهای دیرینهاش در رسیدن به مال و ثروت و... سپس
بهرهبرداری تبلیغاتی از آن به نفع گروهی معیّن، ولو به ضرر همه چیز و همه کس،
طبیعی بود که آن تبعیض و تفضیل، طوفانی از حبّ و تعظیم و گرامیداشت مردی را به
همراه آورد که موجب و سبب اصلی رسیدن عرب به این امتیازات بود و نظرش در میان آنان
همچون شرع مقدس لازم الاتباع و سنّتش در شئونات مختلف اجرا و پیاده شود.»[275]
ب)
«علاوه بر سیاست تبعیض نژادی، این مسأله یاد شده نیز به وابستگی و علاقه مردم به
حکام و اُمرا کمک کرد و موجب گردید تا مردم تداوم حکومت و سلطنت آنان را خواستار
باشند...»[276] زیرا:
«سیاستهای تبعیض در سهمیهبندی بیتالمال و برتری بخشیدن عرب بر عجم و... بود که
از این ملت پیروز، ملت مغرور و خودپسندی به وجود آورد که حد و مرزی برای خود
نمیشناخت و طبقهای از ثروتمندان به وجود آورد که مال و ثروت منکوبشان کرد و
نعمتهای فراوان مسرورشان ساخت و در این راه هیچ گونه مانع و رادعی از طرف دین و
وجدان سدّ راهشان نبود.»[277]
تأثیر عظمت زمامداران بر حکومت امیرالمؤمنینعلیهالسّلام
بدین ترتیب عظمت عمر در نزد عرب به جایی رسید که مشکلات فراوانی را در دوران خلافت
امیرالمؤمنینعلیهالسّلام برای ایشان پدید آورد.
غصب خلافت، تنها سلب حقّ حاکمیّت منصوصه امیرالمؤمنینعلیهالسّلام، بر جامعه
نبود، بلکه فراتر از ربودن حکومت، به انکار و حذف مقامات و فضایل خدادادی ایشان ـ
که شالوده عقیده به ولایت و امامت علوی است ـ ، انجامید؛ به گونهای که دیگر ایشان
را به عنوان امام مُفترَضُ الطّاعه نمیشناختند و یا قبول نداشتند.
اسناد تاریخی نشان میدهند:
الف)
«کافی است متذکر شویم که عظمت وی[278] در میان مردمان به جایی رسید که حضرت
علیعلیهالسّلام نتوانست سپاه خود را از ادای نماز تراویح باز دارد.
حضرتعلیهالسّلام در این مورد فرمود:
بعضی از سپاهیان من که در رکابم جنگیدند، فریاد برآوردند که: ای اهل اسلام! سنّت
عمر تغییر یافت! علی ما را از نماز مستحبی در ماه رمضان [نماز تراویح] باز میدارد!
ترسیدم که مبادا در گوشهای از اردوگاه لشکرم سر به شورش بردارند.[279]
در متن دیگری دارد: سپاهیان از حضرت علیعلیهالسّلام خواستند که فردی را برای
اقامه نماز تراویح تعیین کند. حضرت علیعلیهالسّلام آنان را از اقامه چنین نمازی
بازداشت و به آنان فهماند که این نماز برخلاف سنّت[280] رسول
خداصلّیاللهعلیهوآله است.
آنان حضرت را ترک گفتند و با خود اجتماع نمودند، آنگاه [جهت خواندن این نماز] یکی
را از میان خود جلو داشتند.
حضرت فرزندش امام حسنعلیهالسّلام را به سوی آنان فرستاد تا آنان را پراکنده سازد.
چون او را دیدند به طرف درهای مسجد دویدند و فریاد برآوردند: واعمراه![281]
شاید اولین کسی که فریاد برآورد، شُرَیح قاضی بود.[282]
ب)
آنگاه که آن حضرتعلیهالسّلام خواست شُرَیح را از منصب قضاوت عزل نماید، مردم کوفه
به او گفتند: او را عزل مکن، زیرا او را عمر نصب کرد.
ما با تو بیعت کردهایم که چیزی از آنچه ابوبکر و عمر مقرر کردهاند، تغییر
ندهی.[283]»[284]
ج)
«چون خوارج از کوفه بیرون رفتند، یاران و شیعیان علیعلیهالسّلام نزدش آمدند و با
او بیعت کردند و گفتند: ما دوستان دوست تو و دشمنان دشمن تو هستیم.
حضرت با آنان شرط کرد که بر سنّت رسول خداصلّیاللهعلیهوآله عمل کند.
ربیعةبن ابیشَدّاد خَثعمی که در جنگهای جمل و صفین در رکابش جنگیده و پرچمدار
قبیله خثعم بود، نزد حضرتعلیهالسّلام آمد.
حضرتعلیهالسّلام به او گفت: بر اساس کتاب خدا و سنّت رسول خداصلّیاللهعلیهوآله
بیعت کن.
ربیعه گفت: بر اساس سنّت ابوبکر و عمر...
حضرتعلیهالسّلام به او فرمود: وای بر تو، اگر ابوبکر و عمر بر خلاف کتاب خدا و
سنّت رسول خداصلّیاللهعلیهوآله عمل کرده باشند، از حق به دور بودهاند...»[285]
د)
«سپاهیان جمل فریاد برآوردند: در مورد ما به سنّت ابوبکر و عمر عمل کن.[286]
هـ)
خوارج به قیسبن سعد[287] گفتند: از شما متابعت نمیکنیم مگر اینکه کسی همچون عمر
برای ما بیاورید.[288] »[289]
و)
«اَشْعَثبن قیس[290] در ارتباط با انتخاب ابوموسی اشعری برای حکمیت به
حضرتعلیهالسّلام گفت:
این ابوموسی است، فرستاده مردم یمن به نزد رسول خدا و متولّی غنایم ابوبکر و
کارگزار عمربن خطاب...»[291]
ز)
«میگویند: ابنعبّاس به حضرت علیعلیهالسّلام گفت که معاویه را در حکومت شام ابقا
کند. او برای این نظر خود چنین استدلال کرد: عمربن خطاب در دوران خلافت خود او را
به ولایت شام گمارد.[292]»[293]
همانطور که ملاحظه فرمودید عمده مشکلات امیرالمؤمنینعلیهالسّلام در دوران
حکومتشان ناشی از حضور افرادی در سپاه ایشان بود که در آینده به نام «خوارج» شناخته
شدند. خوارج ثمره تربیت مذهبی دوران عمربن خطّاب بودند.
«هر چند ظهور آشکارای خوارج در جنگ صفین و در پی واقعه بر نیزه کردن قرآنها و
ماجرای حکمیت بود، حقیقت این است که تخم شک و تردید در جنگ جمل در دل آنان افتاده
بود؛ آن هنگامی که با مواضع حضرت علیعلیهالسّلام در قبال اسیران و غنایم رو به رو
شدند[294].
حتی میتوان گفت زمانی شک و تردید در آنان رخنه کرد که حضرت علیعلیهالسّلام به
خلافت رسید و سیره عمربن خطاب را در بخشش و عطا رها کرد و مساوات را پیشه خود ساخت
و احدی را بر دیگری برتری نداد. در این زمان بود که به آن حضرتعلیهالسّلام اعتراض
کردند. آنان خواسته خود را در جنگ جمل مطرح کردند و به حضرت علیعلیهالسّلام گفتند
که مطابق سنّت خلفای قبلی به ما بده، اما آن حضرتعلیهالسّلام با ردّ درخواست
آنان، به سنّت رسول خداصلّیاللهعلیهوآله عمل کرد...
خوارج، علیعلیهالسّلام را به سبب این که اموال جنگجویان جمل را به غنیمت نبُرد و
زنان و فرزندانشان را اسیر نکرد، نفرین کردند.[295]»[296]
گفتار سوم : بررسی عدالت قضایی
رفتارهای دوگانه در قضاوت
1 ـ برخورد دوگانه با حضرت زهراعلیهاالسّلام و جابربن عبدالله انصاری
«بخاری در صحیح خود مینویسد:
عایشه گوید فاطمه میراث خود در مدینه، فدک و باقیمانده خمس را از ابوبکر طلب نمود،
اما وی از پرداختن آن به فاطمه خودداری کرد؛ فاطمه از ابوبکر خشمگین شد و با او حرف
نزد تا از دنیا رفت.[297]
جالب این است که همین بخاری میگوید:
پس از درگذشت پیامبر، جابربن عبدالله ادّعا کرد که آن حضرت دادن چیزهایی را به او
وعده داده بود.
ابوبکر سه بار دستش را پُر کرد و هر نوبت پانصد درهم به او داد.[298]»[299]
به راستی باید از این قضاوت دوگانه خلیفه تعجّب کرد که در یک جا ادّعای حضرت
زهراعلیهاالسّلام که به گواهی آیه تطهیر معصومه میباشند را نمیپذیرد و حتّی شهود
آن بانو را هم با دلایل واهی رد میکند و در عین حال ادّعای جابربن عبدالله انصاری
را درباره وعده پیامبرصلّیاللهعلیهوآله به او میپذیرد، بدون آنکه حتّی از وی
شاهدی جهت اثبات صحّت ادّعایش مطالبه نماید؟!
«بخاری و مسلم از جابربن عبدالله انصاری روایت کردهاند: هنگامی که اموال بحرین را
نزد ابوبکر آوردند، جابر نزد او بود و به او گفت: رسول خداصلّیاللهعلیهوآله به
من گفته بود: هرگاه اموال بحرین بیاید مقداری از آن را به تو میبخشم.
ابوبکر به جابر گفت: برو هر اندازه که پیامبر وعده داده بود بردار.
میبینید که رسول خداصلّیاللهعلیهوآله وفات نموده، جابر ادعا میکند که رسول
خداصلّیاللهعلیهوآله به او وعده داده اگر اموال بحرین بیاید فلان مقدار به تو
میدهم ؛ و رسول خداصلّیاللهعلیهوآله فوت میکند، اموال بحرین بعد از او میآید
و ابوبکر جانشین رسول خداصلّیاللهعلیهوآله شده است، هنگامی که این اموال میرسد،
جابر نزد ابوبکر میرود و میگوید که رسول خدا به من چنان وعدهای داده است و
ابوبکر او را تصدیق کرده به سخن او ترتیب اثر میدهد و مقداری را که ادعا میکند به
او میدهد.
در این ماجرا ـ که در صحیح بخاری و مسلم آمده است ـ دقت کنید و ببینید که شارحان
بخاری چگونه کار ابوبکر را در پذیرش ادعای آن صحابی درباره رسول
خداصلّیاللهعلیهوآله و دادن بیتالمال به او به اندازه ادعایش، بدون هیچ شاهدی و
سوگندی در ادعایش توجیه میکنند:
کرمانی در کتاب «الکواکب الدراری فی شرح صحیح البخاری» که یکی از مشهورترین شروح
بخاری است، میگوید:
تصدیق جابر در این ادعایش از سوی ابوبکر به دلیل سخن پیامبر بوده که فرموده است: هر
کس از روی عمد بر من دروغ ببندد آتش را جایگاه خویش ساخته است. و این یک وعده عذاب
است و گمان نمیرود کسی چون جابر اقدام به چنین کاری کند.[300] شما گمان نمیکنید
که جابر اقدام به چنین کاری کند و به رسولخداصلّیاللهعلیهوآله دروغ ببندد، بلکه
برعکس گمان میکنید که او در ادعایش صادق باشد، چرا چنین گمانی را درباره حضرت
زهراعلیهاالسّلام با صرف نظر از مقام عصمت و پاره تن رسول خدا بودن و... فقط به
عنوان یک صحابی مانند صحابه دیگر، ندارید؟!
به سخن ابنحجر عسقلانی در «فتح الباری» نیز توجه کنید که میگوید:
این حدیث دلیلی است بر این که سخن صحابی عادل به صورت انفرادی باید مورد قبول باشد،
گرچه این سخن سودی برای او در پی داشته باشد.[301]
پس این حدیث بر قبول سخن او دلالت میکند چرا که ابوبکر از جابر شاهدی بر صحت
ادعایش نخواسته است.
و این برخورد کجا و برخورد او با حضرت زهراعلیهاالسّلام که میگفت: رسول خدا فدک
را به او بخشیده است و فدک را مِلک او قرار داده است، کجا!!
عینی در کتاب «عمدة القاری فی شرح صحیح البخاری» میگوید: چون جابر به دلیل قرآن و
سنت عادل است، پس ابوبکر هم از او شاهد نخواسته است... گمان نمیرود مسلمانی از روی
عمد به رسول خدا دروغ ببندد تا چه رسد به یک صحابی.[302]
چگونه است که ابوبکر، جابر را در ادعایش تصدیق میکند ولی حضرت زهراعلیهاالسّلام را
در ادعایش تصدیق نمیکند؟
آیا او کمتر از جابر است؟
آیا گمان میکنید که او به رسول خداصلّیاللهعلیهوآله دروغ ببندد؟ در حالی که شما
نسبت به هیچ مسلمانی تا چه رسد به صحابی، چنین گمانی ندارید.
فرق بین ادعای جابر و ادعای فاطمهعلیهاالسّلام چیست؟
چرا ادعای فاطمهعلیهاالسّلام با وجود قاعده ید و شاهدهای متعدد پذیرفته نمیشود،
اما ادعای جابر بدون هیچ شاهد و قَسَمی پذیرفته میشود؟!»[303]
2 ـ برخورد دوگانه با فرزند عمروعاص و عُبادةبن صامت
همچنین جهت اثبات عدالت خلیفه دوم گفته میشود:
«عمر... از چنان اُبهّتی برخوردار بود که جلوی هرگونه خودسری را میگرفت... ماجرای
محمد فرزند عمروبنعاص فاتح و استاندار مصر قابل اهمیت است. در مدتی که عمروبنعاص
استاندار مصر بود، یک بار مسابقهی اسب دوانی برگزار شد. در این مسابقه اسب محمد در
دست یکی از سوارکاران بود، در جریان مسابقه یکی از اسبها که شباهت زیادی به اسب
محمد داشت، از بقیه اسبها سبقت گرفت. محمد که در جمع تماشاچیان قرار داشت فکر کرد
که اسب او است، لذا گفت: به پروردگار کعبه سوگند که اسب من جلو افتاد.
اما صاحب اصلی آن اسب که مردی مصری بود، فریاد زد: به خدای کعبه سوگند که اسب من
برنده شده است؛ محمدبن عمرو از خشم تازیانهای به آن مرد زد و گفت: بگیر، من اشراف
زاده هستم. آن مرد به حضرت عمر شکایت برد، وی عمروبنعاص و فرزندش را به مدینه
احضار کرد و پس از محاکمه به مرد مصری گفت: این تازیانه را بگیر و اشراف زاده را
بزن! و سپس به عمرو گفت: ای عمرو! کی مردم را برده قرار دادهای؛ حال آنکه از مادر
آزاد متولد شدهاند؟»![304]
گویا خلیفه فراموش کرده بود که در ماجرای عُبادةبن صامت، چون شاکی وی ـ که سرش بر
اثر کتک خوردن از عُبادَه شکسته بود ـ ، مردی نباطی بود، از مجازات قصاص که حقّ
مسلّم شاکی بود صرفنظر کرده و بدون رضایتِ شاکی، حکم به دیه داده بود.
به خاطر بیاورید که در آن ماجرا، خلیفه با این عملکرد خود، نظر زیدبن ثابت را مورد
تأیید قرار داد؛ زمانی که زید به او گفت:
آیا میخواهی به نفع بردهات، برادرت را قصاص کنی؟[305]
حال آنکه ادّعا میشود:
«در نظر عمر عدالت چیزی بود که بدون رعایت چیزی دیگر باید اجرا گردد.»![306]
رفتارهای دوگانهای که خلیفه در این دو ماجرا از خود نشان داد، حاکی از آن است که
رفتارهای او در این قبیل موارد تابع سیاستهای مرموزی بوده است.
«هنگامی که عمر شلّاقش را به شاکی مصری داد تا محمّدبن عمروعاص را بزند؛ او گفت: ای
امیر! دلت آرام گرفت و به مرادت رسیدی؟!
بدین ترتیب وی خلیفه را متّهم ساخت که مایل به انتقام گرفتن از او و پدرش به جهت
اغراض شخصی میباشد[307].»[308]
3 ـ برخورد دوگانه با فرزند عمروعاص و مُغِیرةبن شُعبه
اسناد تاریخی نشان میدهد: مُغِیرةبن شُعبه ـ نخستین کسی که عمربن خطّاب را
امیرالمؤمنین خواند و با این لقب بر او سلام داد[309] ـ ، مدّتی از طرف خلیفه به
فرمانداری بصره منصوب شد.
ابوبَکْرَة[310] ـ از طایفه ثقیف ـ که در هنگام محاصره طائف از سوی سپاه
پیامبرصلّیاللهعلیهوآله، اسلام آورده بود؛ با دو برادر مادری خود نافع و زیاد و
فرد سومی به نام شملبن معبد، خواستار اجرای مجازات سنگسار بر مُغِیره از طرف خلیفه
دوم شدند.
ابوبَکْرَة، نافع و شملبن معبد، هر سه علیه مُغِیرةبن شعبه گواهی شرعی دادند،
ولیکن خلیفه با ترفندی او را از اثبات جرمش رهانید و از مجازات (مرگ) نجات داد؛
بدین گونه که:
«چون زیاد از راه رسید و در مسجد نشست، بزرگان مهاجرین و انصار گردش جمع آمدند...
عمر که چشمش به زیاد افتاد و دید او میآید گفت: من مردی میبینم که خداوند هرگز با
زبان او مردی از مهاجرین را خوار و زبون نخواهد ساخت...[311]
[زیاد که پیغام خلیفه را دریافته بود، به گونهای گواهی داد که در واقع به نفع
مُغِیره تمام شد.]
چون مُغِیره نجات یافت، عمر تکبیر گفت و خوشحال شد[312] و همه گواهان را تازیانه
زد، مگر زیاد ر[313]...»[314]
براساس آنچه علّامه عسکری از ابنعبدالبرّ نقل میکند این خوشحالی و تازیانه زدن
بر سه شاهد نخست، در حالی بود که عمر در مراسم حج ضمن گفتگویی با مُغِیره اعتراف
کرد:
«به خدا قسم گمان ندارم ابوبَکْرَة درباره تو دروغ گفته باشد.»[315]
حال چگونه تلاش خلیفه برای تبرئه مُغِیره از مجازاتِ شرعی و عدالتِ اسلامی، با این
ادّعا قابل جمع است که میگوید:
«به نظر عمر والی فردی بود از افراد مردم که مانند سایر مردم محکوم به حُکم عدل
بود.»![316]
«به رغم اینکه فرمانروای مقتدر مملکت پهناوری بود، هرگز فراست، متانت و اجرای عدالت
در امور کلی و جزیی! را از دست نداد.»![317]
«عمربن خطاب... مطالب خود را ضمن این خطبه برای مردم بیان کرده میگوید... اکنون که
خودم به خلافت رسیدهام... با بدکاران و ستمگران بیش از پیش سخت خواهم گرفت و نسبت
به درستکاران و پرهیزکاران با کمال محبت و مهربانی رفتار خواهم کرد.»![318]
بیتوجّهی به دادخواهی مظلوم
در حالی که ادّعا میشود:
«همیشه خود را در دسترس حتی پستترین رعایای خود میگذاشت.»![319]
«در رسیدگی به کار عامه مبالغهای به حد افراط میورزید... هرجا پیش او شکایت
میکردند همانجا میایستاد و رسیدگی میکرد.»![320]
شاهد بیتوجّهی خلیفه به دادخواهی افراد هستیم؛ چنانچه اسناد تاریخی نشان میدهند:
«احنَفبن قِیس نقل کرده است: به مناسبت فتح بزرگی بر عمر وارد شدیم تا به او بشارت
پیروزی را بدهیم.
خلیفه گفت: کجا فرود آمدید؟
گفتیم: در فلان مکان.
برخاست و با ما آمد تا به محل فرود آمدن ما از اسبهایمان رسیدیم؛ در حالی که
خستگی، اسبها را ناتوان کرده و طول راه آنها را به مشقّت افکنده بود.
عمر گفت: چرا در سوار شدن بر اسبها از خدا پروا نکردید؟
مگر نمیدانید که آنها بر شما حق دارند، چرا به آنها رحم نکرده و پیاده نشدید تا
از سبزه زمین بخورند؟!
در پاسخ گفتیم: ما از پیروزی بزرگی بازگشتهایم؛ دوست داشتیم به سوی شما و مسلمانان
شتاب کنیم تا مژده این فتح را به شما بدهیم.
پس بازگشت و ما همراه او بودیم.
در این حال مردی آمد و گفت: فلانی به من ستم کرده است، دادم را از او بستان!
عمر تازیانهاش را بلند کرد و بر سر او کوبید و گفت: در حالی که عمر در اختیار شما
است او را رها میکنید، و وقتی که سرگرم امور مسلمین میشود به سراغ او میآیید و
میگویید: دادم را بستان! دادم را بستان!
مرد رفت در حالی که غضبناک بود...»[321]
آیا میتوان پذیرفت آن قدر که خلیفه به فکر خستگی اسبهای سپاهیانش بود، در فکر
رنجوری و ستمدیدگی مردم تحت حکومتش نبود؟!
قضاوت با شما است.