گفتار یکم : بررسی زهد و ساده زیستی
انگیزه زهدِ زمامداران
«از آنجا که مردم معاصر با پیامبر اکرمصلّیاللهعلیهوآله به زندگی ساده خُو کرده
و از سادهزیستی پیشوای خود خرسند بودند، این ویژگی را از مهمترین معیارهای
زمامداری میشناختند.
اگر فردی در بهرهوری از دنیا، زهد و قناعت پیشه میساخت و غذای ناملایم میخورد و
لباس خشن میپوشید، هر چند دیگر معیارهای رهبری را نمیداشت، برای زمامداری، شایسته
شناخته میشد.»[63]
بنابراین، بسیار طبیعی مینماید که خلفا جهت عوامفریبی و مشروعیّت بخشیدن به خلافت
غاصبانه خود، از این نقطه ضعف در افکار عمومی نسبت به سادهزیستی زمامداران، نهایت
بهرهبرداری سیاسی و استفاده ابزاری را نموده و تا آنجا که در توان داشتند سعی خود
را در کنارهگیری از لذّات مادّی جهت بهرهمندی از لذّت شیرینترِ قدرتمندی و
حکمرانی بر عرب و عجم به کار بَرند.
توانایی فریب مردم بهواسطه اینگونه زاهدنماییها تا آنجا بود که توانست سکوت
مسلمانان در قبال بدعتها و اعمال خلاف شرع سردمداران خلافت، همچون غصب فدک را به
همراه آورد؛ زیرا:
«ابوبکر و عمر چندان از بیت المال استفاده نمیکردند. بنابراین، مردم میپنداشتند
اگر خلیفه بر تصاحب اموال کسی اصرار ورزد، بدان مقصود نیست که اموال شخصی خود را
افزوده سازد.
مردم دوست دارند زمامدارشان در ازدیاد اموال، بر آنها سخت نگیرد و اگر مالیاتی از
ایشان میستاند به مصرف شخصی نرساند...»[64]
ابنابیالحدید معتزلی در شرح نهجالبلاغه سخنانی را از استادش ابوجعفر نقیب نقل
میکند که در فهم سیاست زاهدنمایی زمامداران مؤثّر است؛ او میگوید:
«شیوه و رفتاری که [ابوبکر و عمر] در دوران زندگی سیاسی خود انتخاب کردند و بیشتر
مایه حُسن ظن مردم نسبت به آنان گردید، این بود که خود را از اموال دنیوی رها کردند
و در بهرهوری از دنیا زهد به خرج دادند، شیوه رفض[65] زینتهای دنیوی را در پیش
گرفتند، از دنیا دوری کردند و به مقدار اندک آن قناعت نمودند، غذای ناملایم خوردند
و لباس کرباس پوشیدند، چون دنیا به آنان روی آورد، اموال را بین مردم تقسیم نمودند،
و با کم و زیاد آن خود را آلوده ننمودند، و این مسئله باعث گردید دلها به سوی آنان
متمایل و حسن ظن به آنها پیدا شود و آنان که اندک شبههای در دل داشتند با خود
گفتند:
اگر اینان که با دستورات پیامبرصلّیاللهعلیهوآله مخالفت میکردند، برای دستیابی
به خواستههای نفسانی خود بود؛ این معنا در آنان به ظهور میپیوست و به دنیا رغبت
نموده و به آن توجه مینمودند.
چگونه با دستورات پیامبرصلّیاللهعلیهوآله مخالفت ورزیدند و [در عین حال] لذّات
دنیوی را ترک کردند؛ که دنیا و آخرتشان ـ هر دو ـ را زیان رساند؟! این کاری است که
هیچ عاقلی انجام نمیدهد.
همین مسئله باعث گردید که در کار آنان[66]شک و تردیدی برای کسی باقی نماند، حکومتِ
آنان را باور نمایند و کردار آنان را تصویب کنند.
ولیکن مردم در اینجا یک نکته را فراموش کردند، لذّت ریاست را از یاد بردند و توجه
نکردند که مردان والاهمّت که دارای اندیشهای بزرگ[67] هستند، توجهی به خورد و
خوراک و زن ندارند، و تنها خواستار ریاست و نفوذ کلمه هستند؛ چنانچه شاعر گوید:
عدّهای از لذّت مال صرفنظر کردند
ولیکن از لذّت امر و نهی صرفنظر ننمودند.
ابوجعفر نقیب گوید: فرق بین این دو با خلیفه سوم که موجب شد با آن کیفیت کشته شود و
مردم او را از خلافت خلع نموده و... این بود که [عثمان] خود و خانوادهاش را در
اموال مقدم داشت و اگر عثمان شیوه [خلیفه] اوّل و دوم را در پیش میگرفت و خانواده
خود را از دستیابی به اموال باز میداشت و آن را در میان مردم توزیع میکرد و خود
را کنار میکشید، هرگز کسی از او خرده نمیگرفت و دوری نمیگزید، گرچه قبله را از
کعبه به جانب بیتالمقدس مینمود و بلکه اگر یکی از نمازهای پنجگانه را حذف میکرد
و به چهار نماز اکتفا مینمود، کسی از او انتقاد نمیکرد...»[68]
بنابر این تحلیل، میتوان یکی از علّتهای سکوت مسلمانان در قبالِ مشاهده بدعتهای
خلیفه دوم را دریافت و پی بُرد که چرا از نظر صحابه و تابعین، نظر خلیفه ـ ولو خلاف
سنّت نبوی باشد ـ عین حکم شرع بوده است(؟!)
زهد سیاسی
هر چند که ادّعا میشود:
«تقوی و خداترسی بیشایبه، وی را بر آن داشت تا سعیدبن زید را... از اعضای شورا
قرار ندهد؛ زیرا او پسرعمویش بود.»![69]
ولی باید گفت: سیاستِ زیرکانه زهد که در جلب محبوبیّت عمومی و کسب مشروعیّت برای
خلیفه تأثیر به سزایی داشت، در نحوه اداره امور حکومت و گزینش کارمندان نیز به کار
گرفته میشُد.
خلیفه اوّل و دوم، صرفنظر از شایستگی، توانایی و لیاقت افراد، از به کار گماردن
خویشان و نزدیکان خود در امور مملکتی، به شدّت اجتناب میورزیدند.[70]
البتّه در این میان موارد استثناء هم میتوان یافت:
الف) ابوموسی اشعری، کارگزار خلیفه دوم در بصره که عبداللهبن عمر داماد اوست.[71]
ب) قدّامةبن مظعون، دایی عبداللهبن عمر و حفصه که مدّتی کارگزار خلیفه دوم در
بحرین بود.[72]
سند تاریخی زیر نشان میدهد که خلیفه دوم به خطر به کار گماردن اقوام و خویشان خود
در امور حکومتی به خوبی واقف بود و درست به دلیل رعایت همین دقّت سیاسی از انجام آن
اجتناب مینمود[73] و به جای آن از عناصر بانفوذ که دارای پشتوانه قبیلهای بودند،
بهره میجُست.
«او ضمن پیشبینی درباره عاقبت عثمان چنین گفت: اگر عثمان خلیفه شود، فرزندان
ابیمُعَیط[74] و امیّه[75] را بر مردم مسلّط میگرداند و بیتالمال را در اختیار
آنها قرار میدهد. سوگند که اگر به حکومت دست یابد چنین خواهد کرد و اگر چنین کند،
عرب بر او بشورد، آنسان که او را در خانهاش به قتل برسانند.»[76]
حال چطور شد که خلیفه ترکیب شورای شش نفره و اختیارات فرزند عوف[77] را بهگونهای
تنظیم نمود که خلافت به طور قطع به عثمان برسد؛ سؤالی است که باید از خود خلیفه
پرسید؟!!
زهد یا عوامفریبی
سندی که ملاحظه میفرمایید نشاندهنده آن است که زهد خلیفه، سیاستی ریاکارانه، از
روی مصلحتاندیشی و تنها به جهت جلوگیری از اعتراض مسلمانان به او بوده است؛ چرا که
مدارک تاریخی حاکی از آن است که:
«هُرمُزان[78] به عمر گفت: اجازه میدهی که برای مسلمانان غذایی طبخ کنم.
خلیفه پاسخ داد: بیم دارم که از عهده آن بر نیایی.
هرمزان گفت: نه، میتوانم.
خلیفه گفت: اختیار با تو است.
هرمزان برای آنان غذاهای رنگارنگی با طعمهای تُرش و شیرین پُخت و آنگاه نزد خلیفه
آمده و گفت: غذا آماده است، برای خوردن آن بیایید.
خلیفه در وسط مسجد ایستاد و صدا زد:
ای مسلمانان! من فرستاده هرمزان به سوی شما هستم. پس مسلمانان به دنبالش راه
افتادند؛ هنگامی که خلیفه به درب منزل او رسید به همراهانش گفت:
همینجا منتظر باشید. آنگاه خودش وارد خانه شد و گفت: غذایی را که پختهای بیاور
تا ببینم. سپس ظرف بزرگی را طلب کرد و به هرمزان دستور داد تا همه غذاهایی را که
پخته بود در آن بریزد و آنها را هم بزند تا مخلوط و یکی شوند.
هرمزان گفت: غذاها را خراب کردی. طعم برخی از اینها ترش و برخی دیگر شیرین است.
عمر پاسخ داد: آیا میخواهی نظر مسلمانان را از من برگردانی.[79]
آنگاه پس از یکی کردن انواع غذاهایی که هرمزان پخته بود، اجازه داد تا مسلمانان
وارد شوند و از آن غذا بخورند.»[80]
زاهدی با رفتارهای دوگانه
یکی از ادّعاهای مطرح شده در اثبات زهد خلفا چنین است:
«برای اثبات بیرغبتی وی به متاع دنیا و دوری از راحتطلبی و پرهیزکاری در استفاده
از اموال بیت المال، دو مثال از سیره ابوبکر کافی است:
روزی اهل بیت حضرت ابوبکر شیرینی خواست، وی گفت پولی نداریم که بتوانیم با آن
شیرینی تهیه کنیم.
همسرش گفت: از خرج روزانه مقداری پس انداز میکنیم تا پول شیرینی جمع شود. حضرت
ابوبکر به او اجازه داد، پس از چندین روز مبلغ بسیار کمی گرد آمد؛ آن را به ایشان
تقدیم نمود تا شیرینی بخرد. اما سیدنا ابوبکر آن پول را گرفت و به بیت المال
برگرداند و گفت: تجربه ثابت کرد که این مبلغ از مخارج ما اضافه است. لذا فرمان داد
تا همان اندازه که او هر روز پسانداز میکرده است از شهریهاش بکاهند و غرامت
روزهای گذشته را از ملک شخصی خویش که قبل از خلافت به دست آورده بود پرداخت
نمود.»![81]
«علاوه بر آن در لحظات پایانی عُمر، زمین شخصی خود را فروخت و مبلغی را که در دوران
خلافت (با تصویب مسلمین)[82] به عنوان حقوق دریافت نموده بود، مسترد نمود و وصیت
کرد که تمام وسایلی که در زمان خلافت از آنها استفاده میکرده به بیتالمال
برگردانده شود.»![83]
قبل از بررسی و نقد ادّعاهای فوق بر اساس مراجعه به اسناد تاریخی، توجّه شما را به
اعترافی از خود خلیفه جلب مینماییم که دلالت دارد: «او نمیتوانست خود را از دنیا
و مظاهر فریبنده آن نگهدارد.» در حالی که ادّعا میشود:
«ابوبکر بیاعتناترین مردم نسبت به دنیا بود.»![84]
«مستدرک الصحیحین، جلد 4، صفحه 309 به سند خود از زیدبن ارقم نقل میکند که گفت ما
با ابوبکر بودیم که او نوشیدنی خواست.
برای او آبی توأم با عسل آوردند.
هنگامی که آن را به لبان خود نزدیک کرد، گریست تا جایی که صحابه و یاران او نیز با
او گریستند... زید گفت: بعد از مدّتی ابوبکر چشمان خود را پاک کرد.
از او پرسیدند: ای خلیفه رسول خدا! علّت گریه تو چه بود؟
ابوبکر گفت: من زمانی همراه رسول خدا بودم که دیدم چیزی را از خود دور میکند، امّا
کسی را همراه او ندیدم.
گفتم: یا رسول الله! چه چیزی را از خود دفع میکنید؟
فرمود: این دنیاست که برای من مجسم شده است و به او گفتم از من دور شو؛ فریادی کشید
امّا دوباره برگشت و گفت: اگر تو از من بگریزی و رهایی یابی، «کسی که بعد از تو
خواهد بود»، نخواهد توانست که از من رهایی یابد.
همین حدیث را خطیب بغدادی در تاریخ بغداد، ج 10، صفحه 286 و ابونعیم در حلیة
الاولیاء، جلد 1، صفحه 30 نقل کردهاند و در آخر آن اضافه کردهاند که ابوبکر گفت:
پس ترسیدم که دنیا مرا به خود مشغول داشته باشد و این مطلبی بود که باعث گریه من
شد... متّقی نیز در کنز العمال، جلد 4، صفحه 37 در آخر آن اضافه کرده: پس ترسیدم
دنیا به من پیوسته باشد که این امر سبب گریه من شد...»[85]
در بررسی این نقل به سه نکته اشاره میشود:
الف) ثبت این نقل از سوی اهل سنّت در کتب معتبرشان، قبل از هر چیز مستلزم آن است که
تعلّق خاطر متقابل دنیا و خلیفه به یکدیگر را بپذیرند؛ که خود ناقض ادّعای زهد
اوست.
ب) اگر ادّعای ابوبکر نزد همراهانش مبنی بر وقوع گفتگو میان دنیا و
پیامبرصلّیاللهعلیهوآله صحّت داشته باشد (همه نقل صحیح باشد)، این نقل دلالت بر
جداییناپذیری دنیا از ابوبکر دارد که هرگز با زهد او قابل جمع نمیباشد.
ج) اگر تنها وقوع این گفتگو میان ابوبکر و مسلمانان صحّت داشته باشد (بخشی از نقل
صحیح باشد)، به نظر میرسد این اعترافِ خلیفه نزد مسلمانانِ همراهش، با کیفیّت
خاصِّ آن یعنی نقل حدیث از پیامبرصلّیاللهعلیهوآله همراه با گریستن که شگرد
معروف خلیفه میباشد، در اصل پوششی بوده است بر شدّت دنیاخواهی او، و خلیفه در
اینجا با استناد به حدیثی ساختگی از پیامبرصلّیاللهعلیهوآله، علاوه بر توجیه
تمایلات مادّی خود برای مسلمانان، ردّپای خلافت خویش را نیز به قبل از سقیفه
بنیساعده بُرده و با یک تیر دو نشان زده است؛ هم دنیاطلبیاش را توجیه کرده و هم
خلافتش را با استناد به سخن دنیا با پیامبرصلّیاللهعلیهوآله یعنی عبارت: «کسی
که بعد از تو خواهد بود» ـ ، مستحکم ساخته است؛ در حالی که تا دیروز شعار اینان
برای غصب خلافت علوی عدم تعیین جانشین از سوی پیامبرصلّیاللهعلیهوآله بود!
همچنین تاریخ سندی را پیش روی ما قرار میدهد که علاوه بر تأیید این اعتراف به
دنیاخواهی، در تعارض شدید با ادّعای دقّت نظر خلیفه در پرهیز از استفادههای شخصی و
خانوادگی از بیت المال قرار دارد.
عبدالله، نواده دختری ابوبکر از اسماء همسر زبیر، که سخت مورد توجّه و محبّت خاله
خود عایشه نیز قرارداشت؛ درخواستی از پدربزرگ خود میکند که جالب توجّه است.
«در آن روز که ابوبکر خلیفه گردید، عبدالله نوجوانی بیش نبود. روزی نزد ابوبکر آمد
و منطقه وسیعی را از مدینه که کوهی هم دربرداشت از او طلب نمود، و ابوبکر نیز به
بهانه اینکه او را شاد نماید تمامی آن منطقه را به او بخشید!
...ابنعساکر داستان حاتمبخشی ابوبکر را به نوه خویش ـ عبداللهبن زبیر ـ چنین نقل
میکند:
عبداللهبن زبیر کوهی در منطقهای از مدینه را از جدّش ابوبکر درخواست نمود، و
ابوبکر از او پرسید: این کوه را برای چه میخواهی؟
عبدالله گفت: ما در مکّه اینچنین کوهی داشتهایم و در مدینه نیز دوست داریم که
چنین منطقهای داشته باشیم و ابوبکر هم آن منطقه را برای او مشخص گردانید و به او
بخشید و او هم در آن منطقه اقدام به بنای دو پُل ارتباطی نمود که اکنون اثری از آن
باقی نمانده است.»[86]
اینگونه استفادههای شخصی از بیتالمال، در شرایطی در تاریخ ثبت شده است که ادّعا
میشود:
«ابوبکر در مرض موتش به دخترش عایشه فرمود: ای عایشه همانا ما امور مسلمین را به
دست گرفتیم و هیچگونه پولی نه دینار و نه درهم از بیت المال آنها به عنوان حقوق
نگرفتیم...»![87]
همچنین درباره محروم نگهداشتن خانواده و فرزندان خلیفه از حدّاقل خواستههای مادّی
توسّط ابوبکر، شاهد تکرار این ادّعا هستیم که:
«در دوران خلافت خویش زندگی زاهدانهای اختیار نمود که نمیتوانست با حقوق دریافتی
از بیتالمال حتی برای یکبار شیرینی تهیه کرده و دهان فرزندان خود را شیرین کند، آن
هم در زمان تسلسل فتوحات و غنائم و فراوان بودن مال و ثروت.»![88]
در حالی که اسناد تاریخی درباره تجمّلگرایی دختری که در همین خانواده تربیت شده
حاکی از آن است که:
«عایشه در همان زمانی که[89] زنان تودههای مسلمان و نیز سایر زنان پیامبر
اکرمصلّیاللهعلیهوآله با سادگی و بدون زرق و برق، لباس میپوشیدند، انواع و
اقسام رنگها و اجناس را در دسترس داشت و از آنها استفاده میکرد.
او از بهکار بردن زینتآلات گرانبها امتناع نمیورزید.
حتی در ایام حج و هنگام انجام این عبادت بزرگ که همه زرق و برقهای مادی فراموش
میگردد، امّالمؤمنین از پوشیدن لباسهای رنگین و زیبا و گرانبها خودداری
نداشت.»[90]
علّامه سیّد مرتضی عسکری جهت ارائه این تحلیل، ابتدا به اسناد و مدارکی از کتب
معتبر اهل سنّت اشاره مینماید که به ذکر برخی از آنها میپردازیم:
الف) «صاحب کتاب طبقات از قاسم [بن محمّدبن ابیبکر] برادرزاده عایشه نقل کرده است
که او لباس زرد رنگ میپوشید و انگشترهای زرین بدست میکرد.
ب) زنی از زنان مسلمان به نام شمسیه روایت میکند که روزی به نزد عایشه رفتم،
پیراهن زرد رنگ بر تن و روسری و روبندهای زرد رنگ بر سر و صورت افکنده بود.
ج) از عروة [بن زبیر] خواهرزاده او [یعنی عایشه] نقل شده است: عایشه بالاپوشی از
حریر یا [خز] داشت که آن را گاه و بیگاه به تن میکرد.
این روپوش را به عبداللهبن زبیر بخشید.
د) [پس از رحلت خاتم الانبیاءصلّیاللهعلیهوآله] محمّدبن اشعث که از سران طایفه
کنده بود، برای عایشه پوستینی به هدیه آورده بود، و او در هنگام سردی هوا از این
پوستین استفاده میکرد.
هـ) زنی مسلمان به نام امینه میگوید: روزی عایشه را دیدم که بالاپوشی سرخرنگ و
روسری سیاهرنگ پوشیده بود.[91]
و) قاسم فرزند محمّدبن ابیبکر نقل میکند که عایشه با لباس زرد رنگ احرام میبست،
و او با پیراهن زرد و زیورآلات طلا احرام حج میبست.»[92]
نکته جالب این که عایشه در شرایطی از چنین پوششهای تجمّلاتی و رنگارنگ استفاده
میکند که خودش رنگ و نوع پوشش زنان انصار را به عنوان الگوی پوشش یک بانوی مسلمان
میستاید و آنان را چنین توصیف میکند:
«زنانی بهتر از بانوانِ انصار ندیدم. هنگامی که این آیه [آیه حجاب، سوره نور] نازل
شد، هر کدامشان برخاسته و به سوی پارچههای پشمینهای که داشتند، شتافتند و آن را
بریده و خود را چنان با آن پوشاندند که گویا بر سرهایشان کلاغهای سیاهرنگ نشسته
بود.»[93]
استفاده شخصی از بیتالمال
همچنین درباره سادهزیستی خلیفه و دقّت نظر او در استفاده از بیتالمال شاهد این
ادّعا هستیم که:
«ابوبکر در هنگام وفات به عایشه وصیت کرد تا شتری را که برای سواری از آن استفاده
میکرد و کاسهای که در آن غذا میخورد و قطیفهای را که میپوشید، بعد از وفات وی
به خلیفهای که بعد از او به خلافت مینشیند بدهد و افزود استفاده از این اموال تا
زمانی برایم جایز بود که متولی امور مسلمین بودم.»![94]
در پاسخ به این ادّعا، به اسنادی از تاریخ اشاره میکنیم که دلالت بر رشوه دادن
خلیفه از محلّ بیتالمال جهت جلب حمایتِ مخالفین سیاسی حکومتش دارد، که در واقع یکی
از بارزترین مصادیق سوء استفاده شخصی از اموال عمومی محسوب میشود و تقوای خلیفه در
بهرهگیری از بیتالمال را زیر سؤال میبرد.
الف)
همانطور که میدانید پیامبر اکرمصلّیاللهعلیهوآله ابوسفیان را برای جمعآوری
زکات به منطقهای اعزام کرده بود و ابوسفیان در حالی به مدینه بازگشت که خلافتِ آن
حضرتصلّیاللهعلیهوآله در سقیفه بنیساعده غصب شده بود.
ابوسفیان ابتدا به دلیل تعصّبات قومی به امیرالمؤمنینعلیهالسّلام پیشنهاد بیعت
داد، ولی پس از آن که:
«از علیعلیهالسّلام مأیوس شد و از طرفی هم حکومت وقت از مبارزه او بیمناک بود،
عمر نزدیک ابوبکر رفت و گفت: این مردک آمد و از شرّش ایمن نتوان بود؛ رسولخدا هم
همیشه به همین منظور دل او را در دست داشت؛ حال آنچه از صدقه [منظور زکات است] و
بیتالمال در دست اوست، به او واگذار.
ابوبکر نیز چنین کرد.
ابوسفیان راضی شد و با ابوبکر بیعت کرد.[95]
از روایت طبری چنین برمیآید که ابوسفیان تا ابلاغ فرماندهی لشکری را که به سوی
سوریه میرفت به نام پسر خود یزیدابن ابیسفیان نگرفت، با ابوبکر بیعت
نکرد.[96]»[97]
«خوانندگان محترم توجه داشته باشند که میان این افراد و بزرگ بنیامیه (ابوسفیان)
هیچگونه اختلاف نظری وجود نداشت و این بنده[98] معتقد است تناقض گفتار میان آنها و
ابوسفیان براساس استراتژی حساب شده برای ایجاد شکاف و اختلاف در جامعه بوده است و
انگیزه خیرخواهانهای در میان نیست.»[99]
ب)
البتّه باید توجّه داشت که این سوء استفاده از بیتالمال و رشوه دادن به مخالفان از
محلّ آن، تنها به مورد مذکور اختصاص نداشته و اسناد تاریخی نشان میدهد:
«چون کار بیعت با ابوبکر استوار شد، وی از محل بیتالمال، سهمی برای زنان مهاجر و
انصار تعیین کرد.
سهم زنی از بنیعدیبنالنجّار را به زیدبنثابت سپرد که به وی برساند. زید به نزد
آن زن آمد و سهم او را تقدیم کرد.
زن پرسید: این چیست؟
زید گفت: از سهامی است که ابوبکر برای زنان معیّن کرده است.
گفت: میخواهید دین مرا به وسیله رشوه از من بستانید؟ به خدا سوگند، از او چیزی
نخواهم پذیرفت.
سپس آن سهمیه را به ابوبکر بازگرداند.»[100]
به طور حتم این واقعه که تنها به جهت عدم دریافت رشوه توسّط زنی از بنینجّار و
افشاگری وی، در تاریخ ثبت گردیده است، نمونه منحصر به فرد پرداخت رشوه از بیتالمال
نبوده و شک نیست مواردی که رشوه دستگاه خلافت، مخفیانه مورد قبول افراد قرار گرفته،
بسیار بوده است؛ برای مثال میتوان به دریافت آذوقه رایگان توسّط قبیله
بنیاَسْـلَمْ، در ازای حمایت از خلافت ابوبکر اشاره نمود.[101]
به هر حال سیاست ارعاب و تطمیع در سرلوحه برنامههای حکومتی خلیفه اوّل قرار داشت و
از این رو گفت:
امیدوارم که دلهایتان از هراس و شکمهایتان از طعام پُر شود.[102]
در پایان با ذکر سند تاریخی دیگری درباره استفاده شخصی خلفا و خاندان آنها از
اموال عمومی، به بررسی زهد خلیفه دوم میپردازیم.
ج)
«ذکوان آزادکرده عایشه، روایت میکند: سبدی از غنایم فتح عراق به خلیفه عمر رسید که
در آن گوهری بود، عمر از اصحاب خود پرسید: میدانید بهای این گوهر چند است؟ گفتند:
نه؛ و ندانستند چگونه آن گوهر را میان مسلمانان تقسیم کنند.
عمر گفت: آیا اجازه میدهید این گوهر را برای عایشه بفرستم به سبب محبّتی که رسول
اکرم به او داشته است؟[103]
گفتند: آری.
عمر آن گوهر را برای عایشه فرستاد.
عایشه گفت: خداوند عمر را چه پیروزی بزرگ روزی کرده است...»[104]
ظاهراً خلیفه فراموش کرده بود که خودش به ابوبکر گفت: اموال متعلّق به بیتالمال را
نمیتوان با استناد به مشورت اطرافیان، به کسی بخشید؛ زیرا متعلّق به همه مسلمانان
است و اطرافیان خلیفه، نماینده همه مسلمانان نیستند تا مشورت با آنها معتبر
باشد(؟!)
جالبتر اینکه عایشه نیز این گوهر را بیدرنگ پذیرفت و به نشانه خرسندی از عملکرد
خلیفه، او را ستایش کرد و توصیههای پدرش را درباره عدم بهرهمندی شخصی از
بیتالمال فراموش نمود، چرا که در واقع توصیهای در میان نبود!!
به هر حال اینگونه استفادههای شخصی از بیتالمالِ مسلمین در حالی است که ادّعا
میشود:
«عمر مقام خلافت را برای سوء استفاده مالی و... قرار نداد. به خود حق و اجازه
نمیداد به دلخواه خود در بیت المال و خزانه دولت دخل و تصرف و خرج و بخشش و برداشت
کند.»![105]
د)
«ابنسعد از سعیدبن عاص اموی[106] نقل میکند که وی از خلیفه دوم زمینی جنب خانه
خود میخواست تا خانهاش را وسعت دهد.
چون عمر در مورد بعضیها از این بخششها میکرد.
خلیفه به او گفت: بعد از نماز صبح بیا تا کارت را انجام دهم.
سعید به دستور خلیفه پس از نماز صبح نزد او رفت و با او به زمین مطلوب رفتند.
خلیفه با پای خود روی زمین خطی کشید و گفت: این هم مال تو.
سعیدبن عاص میگوید: گفتم یا امیرالمؤمنین من عیال دارم، قدری بیشتر بده.
عمر گفت: اینک این زمین تو را بس است ولی سرّی به تو میگویم پیش خود نگهدار؛ بعد
از من کسی روی کار میآید که با تو صله رحم میکند و حاجتت را برآورده میسازد.
سعید میگوید: در طول خلافت عمربن خطاب صبر کردم تا عثمان به حکومت رسید و او
همچنانکه عمر گفته بود، با من صله رحم کرد و خواستهام را برآورد.»[107]
جالب است که در این بخشش زمین از بیتالمال، خلیفه دوم با هیچ فردی مشورت نکرد و
حتّی از مسلمانانِ اطرافش هم اجازهای نگرفت؛ گویا باز هم برای چندمین بار فراموش
کرده بود که چگونه خلیفه اوّل را به جهت بخشش زمینی از بیتالمال مورد عتاب قرار
داده و حتّی توجیه ابوبکر مبنی بر مشورت با صحابه اطرافش را نپذیرفته بود(؟!)
رفاه پنهان
ادّعاهایی همچون:
«عمر شهنشاهی بود که بجای تخت مرصّع و جواهرآگین، بر روی خاک مینشست و عوض لباس
فاخر که از شرق و غرب به بیتالمال سرازیر بود به جامهی وصلهدار که پوشاک
مفلسترین رعیت او بود، بدنش را مستور مینمود.»![108]
«از بامداد تا شام کار میکرد و مُزد میگرفت و با آن مُزد امرار معاش مینمود تا
این که هزینه زندگی او تحمیل بر بیت المال مسلمین نشود.»![109]
«فرصت نداشت به آرامی غذا بخورد و لباسهایش رابشوید. به فکر استراحت و لذتجویی
نبود.»![110]
«او از دنیا رفت و در حالیکه قرضدار بود، اما وجدانش به او اجازه نداد که یک درهم
از بیت المال بردارد.»![111]
در شرایطی مطرح میشود که اسناد تاریخی نشانگر آن است که:
الف) «عمر پول بسیار زیادی از بیت المال مسلمین قرض کرد که مبلغ آن هشتاد و شش هزار
درهم بود.[112]
حال آن که اگر هزینه ثابت سالیانه او را معادل پنج هزار درهم بدانیم، چنین وامی
معادل مخارج [بیش از] شانزده سال زندگی او میشود.»[113]
همچنین در تاریخ ثبت شده است که خلیفه
ب) «به یکی از خویشاوندانش هزار درهم بخشید.»[114]
ج) «چهل هزار درهم صداق و مهریه یکی از همسرانش کرد.»[115]
د) «به یکی از دامادهایش که از مکه بر او وارد شده بود، ده هزار درهم از اصل مال
خود هبه کرد.»[116]
هـ) «یکی از فرزندان عمر، سهمالارث خود را به عبداللهبن عمر به صد هزار درهم
فروخت.[117]»[118]
مؤیّد این مطلب، گفته ابویوسف است که میگوید:
و) «عمر چهار هزار اسب نشاندار در راه خدا داشت.
به هرکس که سهمش اندک بود یا نیازی داشت، یکی از آنها را میداد و به او گوشزد
میکرد که اگر آن را خسته کنی یا علف و آب ندهی تا لاغر شود، ضامن هستی؛ اما اگر با
آن به جهاد رفتی و زخمی برداشت یا تو خود آن را زخمی کردی، بر عهده تو چیزی
نیست.»[119]
هر چند نقل اخیر از مواردی است که در راستای مدح خلیفه عنوان گردیده، امّا پذیرش
این ستایش از سوی اهل سنّت، قبل از هرچیز مستلزم آن است که بپذیرند خلیفه دوم چهار
هزار اسبِ نشاندار از آنِ خود داشته باشد؛ که این دارایی در تعارض آشکار با ادّعای
آنان مبنی بر فقر زاهدانه خلیفه است؛ در مجموع میتوان گفت:
«زندگی زاهدانه او به این معنا نبود که او در دوره خلافت ثروتی نداشت، بلکه در
مصادر آمده است که عمر از ثروتمندان قریش بود.»[120]
حال آن که ادّعا میشود:
«عمر نیز چیزی نداشت و نمیخواست چیزی داشته باشد.»![121]
حمایت از اشرافیّت و ثروتاندوزی
هر چند در این باره ادّعا میشود:
«حضرت عمر در زمان خود توانست در برابر این سیل خروشان سدّی آهنین قرار دهد و با
قدرت تمام جلوی آن را بگیرد.»![122]
امّا اسناد تاریخی گویای خلافِ آن است؛ به این موارد توجّه بفرمایید:
1 ـ حمایت از معاویه
«از سوی خلیفه دوم تأکیدهای خاصی درباره معاویه صورت میگرفت و علیرغم این که وی از
طلقا بود، همت گماشت تا او را برای تصاحب خلافت آماده سازد و مقدمات روی کارآمدنش
را مهیا کرد.
کافی است متذکر شویم که:
الف) عمر، معاویه را سالیان درازی در پُست ولایت شام نگه داشت، بدون اینکه آن
حسابرسیهای دقیق همه ساله را که نسبت به سایر کارگزارانش اعمال میکرد و حتی گاهی
اوقات به حد اهانت میرسید، در حق وی اعمال کند.
ب) از سوی دیگر سایر کارگزاران خود را بیش از دو سال در این مقام باقی
نمیگذاشت.[123]
ج) آنگاه که معاویه از وی خواست که اوامری صادر کن تا بر اساس آن حرکت کنم، گفت:
نه تو را به چیزی فرمان میدهم و نه از چیزی باز میدارم.[124]
د) اینها، گذشته از موارد خلافی بود که عمر از وی سراغ داشت، اما با اغماض از آن
میگذشت، مثل رباخواری و غیره.[125]
هـ) روزی معاویه نزد عمر مورد مذمّت و سرزنش قرار گرفت، عمر گفت: جوانمردِ قریش را
نزد ما ملامت مکنید! جوانمردی که در حال خشم، خندان است.[126]
و) عمر هر ماه، هزار دینار از بیت المال به معاویه میداد.
در نقل دیگری دارد: در سال ده هزار دینار.
ز) عمر درباره معاویه میگفت:
از آدم قریش (آدم: فردی که رنگش متمایل به سیاهی است) و فرزند بزرگوارش پرهیز کنید!
کسی که با حال رضا به خواب میرود و در حال خشم، خندان است.[127]
ح) عمر یک بار به معاویه نگریست و گفت: این کسرای عرب است.[128]
ط) یک بار به همنشینان خود گفت: آیا با این که معاویه در میان شماست، از کسری و
قیصر و سیاست و کیاست آن دو سخن میگویید؟![129]»[130]
این ستایشها از معاویه و اشرافیّت او در حالی است که:
«عمر هم خود را در بعضی از مناسبتها پادشاه [مَلِک] میخواند.[131]»[132]
جالب است که با وجود این اعتراف صریح خلیفه، باز هم ادّعا میشود:
«با چنین قدرت و غلبهای که داشت دلش نمیخواست در ردیف فرمانروایان به شمار
آید.»![133]
«این بزرگوار روحانی به جای این که در اثر این پیشرفت و موفقیت عظیم [فتح
بیتالمقدس] متکبر شود، متواضع میگردد.»![134]
2 ـ حمایت از تمیم داری[135]
اسناد تاریخی نشان میدهند:
«در این زمان، خلیفه، تمیم داری را به اهل بدر ملحق ساخت و در کنار طبقه پیشقدمان و
بزرگان اسلام قرار گرفت و از بیتالمال به پنج هزار درهم حقوق اختصاص یافت.»[136]
آری! خلیفهای که به زهد شهرت یافته است:
«نسبت به تمیم بسیار احترام بجای میآورد و از او با عبارت خیرُ اهل المدینه =
بهترین فرد مدینه یاد میکرد.»[137]
در حالی که:
«تمیم لباسی را به قیمت هزار درهم خرید تا در شبی که احتمال میداد شب قدر است
بپوشد؛[138] این در حالی است که هزار درهم، قیمت دویست گوسفند بود و او میتوانست
با این مبلغ صدها گرسنه را سیر کند.»[139]
3 ـ حمایت از زیدبن ثابت[140]
اسناد تاریخی نشان میدهند:
«عمر علاقه ویژهای به زیدبن ثابت داشت، [زید در] زمان ابوبکر، از عمر خواست تا او
را ـ که نوجوانی بود ـ به کاری در امور مالیه بگمارد. وقتی عمر بر سر کار آمد و زید
با اموالی نزد او بازگشت، عمر هر چه پول همراه آورده بود به خود او بخشید.»[141]
4 ـ حمایت از قُنفُذ
در یکی از سالهایی که خلیفه دوم به اموال کارگزارانش رسیدگی میکرد، اموال قُنفُذ
را که بیست هزار درهم بود، بدون آن که مورد حسابرسی قرار دهد به او بازگرداند؛ در
حالی که در آن سال نصف دارایی همه عمّالش را از آنها ستاند.[142]
اموال کارگزاران
«عبدالرحمانبن عوف در مرض منجر به مرگ ابوبکر برای احوالپرسی نزد او رفت. ابوبکر
کلماتی گفت که [یکی] از آنها این بود:
هر کدام از شما را که حاکم گردانیدم، فقط به جمعآوری برای خود پرداخت.»[143]
«عمربن خطاب [نیز] هر چندگاه، کارگزاران ثروتاندوزش را به مدینه فرامیخواند و از
ایشان نسبت به اموالشان بازخواست میکرد و آنگاه نیمی از آن را [به نفع بیتالمال]
بازمیستاند و نیمی را به آنها بازمیگرداند[144] و آنان را همچنان بر مقام خود
میگمارد.[145]
علیبن ابیطالبعلیهالسّلام این شیوه را ناپسند میدانست و به خلیفه میگفت:
اگر اینان را خلافکار و دزد میپنداری، چگونه نیمی از اموال[ی که با خلافکاری به
چنگ آوردهاند] را به آنها پس میدهی و سپس بر مسؤلیت و کار سابق خویش
بازمیگردانی!
روزی یکی از همان بازخواستشدگان به خلیفه گفت:
اگر این اموال از خداست، چرا همه را از من نمیگیری! و اگر متعلّق به من است، چرا
نیمی از آن را از من میستانی؟![146]»[147]
جالبتر آن که:
الف)
افرادی چون ابوهُرَیره ـ فرماندار بحرین ـ نزد خلیفه به سرقت اموال عمومی و
ثروتاندوزی متّهم بودهاند.[148]
ب)
«خلیفه پس از مصادره اموال ابوموسی اشعری[149] ـ کارگزار او در بصره ـ دوباره
ابوموسی را بر پُست خود میگمارَد.»[150]
به عبارت دیگر خائنی که نیمی از اموالش به همین دلیل مصادره شده، بار دیگر بر همان
منصب قبلی گمارده میشود!
همچنین اسناد تاریخی نشان میدهند:
«مردی به نام ضَبّةبن محصن عَنْزَیی به خاطر غنایم با ابوموسی اشعری درگیر شد.
ابوموسی او را به نزد عمر فرستاد.
عمر بدون این که علّت درگیری را بپرسد، عَنْزَیی را تنبیه کرد.
وی عصبانی شد و خواست آنجا را ترک کند.
آن وقت عمر علّت درگیریاش را پرسید.
وی گفت: ابوموسی هفتاد غلام ایرانی و یک کنیز به نام عقیله برای خود گرفته و چنین و
چنان زندگی میکند و بعد غنایمی را که او برای خود برداشته میشمرَد[151]؛ با این
حال عمر، ابوموسی را
از کار برکنار نمیکند؛ فقط عقیله را از او برای خود میخرد!»[152]
٭ ٭ ٭
اگر اینگونه نظارتهای توأم با تساهل و تسامح را در کنار آزاد بودن معاویه، تمیم
داری و زیدبن ثابت از هرگونه بازخواستی در امور مالی قرار دهید؛ آنگاه میتوانید
درباره این ادّعا قضاوت نمایید:
«او با تیزبینی، هرگونه تغییر! در زندگی آنان را، در حالی که در معرض سیل خروشان
فتوحات و غنایم قرار گرفته بودند، زیر نظر داشت و دقیقاً! مورد محاسبه قرار
میداد.»![153]
«در تمام عهد خلافت خویش در کار عاملان و حکام نهایت دقت! میورزید.»![154]
انتخاب کارگزاران
خلیفه دوم اعتقاد داشت که در اعطای مسؤولیّتهای کشوری و لشکری، تنها ملاک انتخاب،
توانمندی افراد بوده و نبایستی در پی دینداری و عدالتورزی مسؤولان حکومتی بود.
الف) انتخاب مُغِیرةبن شُعبه
ابنعبدربّه در اوایل کتاب «العقد الفرید» ذیل عنوان «اختیار السلطان لأهل عمله» به
این سند تاریخی اشاره میکند[155]:
«هنگامی که خلیفه تصمیم گرفت برای شهر کوفه فرماندار جدیدی [به جای عمّار
یاسر][156] برگزیند، دچار سرگردانی شد و گفت: اگر فرد باتقوایی را برکار بگمارم، او
را ضعیف میپندارند[157]؛ اگر فرد توانمندی را حاکم کنم، او را تبهکار مینامند!
در این لحظه مُغِیرةبن شُعبه گفت:
پرهیزکاری فرد ضعیف برای خودش میماند و ناتوانیاش در اداره امور گریبان تو را
میگیرد؛ در حالی که کاردانی فرد توانمند به سود تو و گناهانش هم به حساب خود او
است.
خلیفه گفت: راست میگویی! تو همان فرد توانایی هستی که در عین حال تبهکار هم
میباشی، به سوی مردم کوفه روانه شو.[158]»[159]
بدینترتیب خلیفه قائل بهترجیح فرد توانای فاجر بر دیگران، جهت اداره امور مسلمین
گردید و مُغِیرةبن شُعبه ـ که در هنگام فرمانداری بصره به زشتترین گناهان آلوده
شده بود ـ را به فرمانداری کوفه گمارد.
اسناد تاریخی نشان میدهند که ابوبکر نیز تابع همین سیاست بوده است:
ب) انتخاب خالدبن ولید
ابوبکر درباره خالدبن ولید نیز همین گونه عمل کرد و با وجود ارتکاب زشتترین جنایات
به دست خالد، او را فرمانده لشکر شام ساخته[160] و وصیّت کرد[161] تا خالد پس از
بازگشتن از شام، به حکومتداری عراق بازگردد.[162]
ج) انتخاب عمروبن عاص
همچنین خلیفه اوّل امور فلسطین را به عمروعاص سپرد و خلیفه دوم او را به استانداری
مصر منصوب نمود؛ در حالی که خودش ضمن نامهای او را «العاصی ابنالعاصی» خطاب
کرد.[163]
جالبتر این جا است که اهل سنّت نقل میکنند که خلیفه دوم گفت:
«هر که فرد فاجری را به کار گیرد در حالی که میداند تبهکار است، همانندِ خودِ
اوست.»[164]
به هر حال علیرغم این همه اسناد تاریخی، هنوز ادّعا میشود:
«عمر که خودش مَثَل کامل عدالت بود، میخواست والیان و امرایی برای اداره امور
مملکت به ایالات بفرستد که از هر جهت! عادل باشند...»![165]
زهدِ بیجهاد
همان طور که میدانید در عصر بعثت، فرماندهی سپاه اسلام را در نبردهای مهم و کلیدی،
شخص رسول اکرمصلّیاللهعلیهوآله عهدهدار میشدند و در غزواتی مانند بدر، احد،
خندق، خیبر، فتح مکّه، حنین و تبوک حضور فعّال داشتند؛ در حالی که تاریخ نشان
میدهد که خلیفه اوّل و دوم در هیچ کدام از کشورگشاییها یا نبردهای داخلی دوران
خلافت خویش ـ که نام جهاد نیز بر آن نهاده بودند(؟!) ـ ، حضور نداشته و هرگز
عهدهدار فرماندهی نظامی نگردیدند.
«تاریخنگاران دیگر متّفقاً گفتهاند ابوبکر برای جنگ و لشکرکشی یکبار از مدینه
بیرون شد و گفتهاند پس از مراجعت اُسامه از موته به سوی ذیالقصه حرکت کرد و در
آنجا لشکری مجهز و آماده نمود و فرماندهی این لشکر را به عهده خالدبن ولید گذاشت و
ریاست گروه انصار را تحت امارت خالد به ثابتبن قیس محول نمود، آنگاه به آنان دستور
داد که برای سرکوبی طُلَیْحه و کسانی که از قبیله اسد و فَزارَه به دور وی گرد
آمدهاند، سوی بزاخه حرکت کنند. منتها بعضی از مورّخین حمله و شبیخون زدن
بنیفَزارَه و کشته شدن یک تن از آنان را نیز که در ذیالقصه واقع شده است، نقل
نمودهاند.»[166]
«بَلاذری و مَقْدِسی هم داستان ذیالقصه را نقل میکنند و جریان حمله بنیفَزارَه
را نیز بر آن میافزایند.
مقدسی پس از نقل حرکت ابوبکر به ذیالقصه میگوید:
آنگاه خالد با قشون خویش به سوی دشمن حرکت نمود، ولی چون خارجةبن حصن فزاری تعداد
مسلمانان را اندک دید جرأت بهم رسانید و با چند سوار از جنگجویانش به آنان حمله
نمود، مسلمانان رو به هزیمت و فرار نهادند و ابوبکر هم به درختی پناه بُرد و بر
شاخههای آن بالا رفت تا از چشمانداز دشمن به دور باشد...»[167]
«جالب است بدانید بنیامیّه که متوجّه مخالفت ابوبکر با سیره رسول
خداصلّیاللهعلیهوآله در عهدهگیری فرماندهی سپاه شدند، به جعل روایاتی[168] جهت
معذور جلوه دادن خلیفه و توجیه باقی
ماندن او در مدینه پرداختند.
آنها همچنین احادیثی را از زبان امیرالمؤمنینعلیهالسّلام جعل کردند که در این
نقلها، حضرت امیرعلیهالسّلام از ابوبکر و عمر میخواهند که خود در میدان جنگ حاضر
نشوند تا جانشان محفوظ بماند.[169]»
در حالی که امیرالمؤمنینعلیهالسّلام ـ با وجود شیعیان دلاوری همچون مالک اشتر ـ
در سه نبرد جمل، صفّین و نهروان، خود فرماندهی سپاه اسلام را بر عهده گرفتند و
سلحشورانه در این جنگها حاضر شدند.
غذای مطبوع
نگاهی به خوراک خلیفه نیز نشانگر خلاف این ادّعا است که میگوید:
«در غذا چندان قناعت داشت که هیچ کس دوست نداشت یک لقمه از طعام خاص او
بخورد.»![170]
«گاه شکمش از گرسنگی صدا میکرد.»![171]
در حالی که اسناد تاریخی نشان میدهند:
الف) «مردی به عمر گفت: چاق شدهای.
عمر در پاسخ گفت: چرا نشوم، حال آنکه من در میان زنانی هستم که جز پُر کردن شکم من
تلاشی ندارند...»[172]
جالبتر آنکه چاقی خلیفه در حالی است که او دیگری را به همین دلیل سرزنش میکند.
«خلیفه مردی را دید که هنگام راه رفتن ـ به علّت چاقیاش ـ نفس نفس[173] میزد.
از او پرسید: این چه حالی است؟
مرد پاسخ داد: این برکتی از جانب خداوند است.
خلیفه گفت: بلکه عذابی از سوی خدا است که تو را بدان عذاب مینماید.»[174]
ب) راوی میگوید: «نوبتی شام در منزل عمربن خطاب بودم؛ نان و گوشت میخورد
و...»[175]
ج) «ابنعبّاس نقل میکند: در اوایل حکومت عمر بر او وارد شدم، برای او ظرفی شامل
یک صاع[176] خرما آورده شد.
مرا دعوت به خوردن نمود، من یک دانه خرما خوردم و او شروع به خوردن کرد و تا آخرش
را خورد؛ سپس از کوزهای که نزد او بود نوشید و بر متّکائی تکیه داد و دراز
کشید...»[177]
د) «عبداللهبن عمر نقل میکند که پدرم را در حالی دیدم که دهانش آب افتاده بود.
پرسیدم: در چه حالی؟
گفت: ملخ سرخ شده[178] میل دارم.»[179]
در پایان، قضاوت درباره این ادّعا را به شما میسپاریم که میگوید:
«اما سیدنا عمر، برای مسلمین در سادگی و بیتکلفی و بیرغبتی در مظاهر دنیا،
بهترین! نمونه و الگو بود.»![180]
رقابت با زهد امیرالمؤمنینعلیهالسّلام
به راستی با وجود آن که امیرالمؤمنینعلیهالسّلام در والاترین مرتبه از زهد واقعی
قرار داشتند، چگونه دیگران با وانمود کردن و تظاهر نمودن به اندکی از آن، توانستند
نظرها را به سوی خود جلب نمایند؟ چنانچه حتّی ضمن انتقاد از شیوه حکمرانی خلیفه
دوم، اظهار شده:
«و بدین طریق اساس آریستوکراسی[181] عربی را علیرغم زهد و تقوای! شخصی بنیان
نهاد.»![182]
پاسخ این سؤال را باید در روحیات مردمی جستجو کرد که زهد امیرالمؤمنینعلیهالسّلام
را در دوران حکومت ایشان، از نزدیک مشاهده نمودند.
«مردم پیشوایی میخواستند که فامیل خود را بر مردم چیره نسازد و رفاهمندیش لبریز
نکند، اما [در عین حال] بر مردم نیز چندان سخت نگیرد و بر رفاه نکوهششان ننماید؛ و
علیابن ابیطالبعلیهالسّلام [از این لحاظ] چنین کسی نبود.
مردم اگر چه مراتب فضل و پرهیزکاری و دانش حضرت علیعلیهالسّلام را میشناختند،
این نکته را هم خوب میدانستند که او [بر خلاف عمر] میان عرب و عجم تفاوتی نمینهد
و از کمترین گناه درنمیگذرد و هیچ حدّی را تعطیل نمیکند و از تهدید کسی نمیهراسد
و جز به معیارها و امتیازات الهی توجه ندارد [و این برای مردم قابل تحمّل
نبود]...»[183]
آری! خلفا در کنار تظاهر به سادهزیستی ـ که از دوران حکومت اسلامی
پیامبرصلّیاللهعلیهوآله به یادگار باقی مانده و آن دو را محکوم به زاهدنمایی
میکرد ـ ، با گشودن بابهای کشورگشایی، رفاهمندی و ارضای برتریجویی عرب ـ به
ویژه قریش ـ بر مردم، توانستند در کنار برآورده ساختن توقّعات مذهبی جامعه[184]،
خواستههای جاهلیّتی، غرور عربی و امیال نفسانی آنان را هم اشباع نموده و ضمن تغییر
تدریجی و نامحسوس در نظام ارزشهای حاکم بر حکومت نبویصلّیاللهعلیهوآله، در عین
حال که از آن فاصله میگرفتند، موفّق شوند رضایت خاطر عرب را از خلافت خود تا به
امروز به چنگ آورند؛ در حالی که علیبن ابیطالبعلیهماالسّلام لحظهای در اینگونه
راهها قدم نمیگذاشت.
به همین دلیل، تبلیغات به نفع زهد خلفا، ـ در طول تاریخ ـ به قدری ریشه دوانید که
بر زهد امیرالمؤمنینعلیهالسّلام سایه افکند و امروز شاهد این ادّعا هستیم که:
«زندگی زاهدانه حضرت علی پرتو کامل خلافت نبوت و نور خلافت صدیقی و فاروقی
بود.»![185]
«علی در زهد زندگی فقیرانه، شبیه! عمربن خطاب بود.»![186]