نقش باورهای دینی در رفع نگرانی ها

حبیب الله طاهری

- ۱۱ -


درجات عجب

عجب از امور مقول به تشکیک است که دارای درجات است. ممکن است شخصی واجِدِ بعضی از آن درجات باشدو شخصی دیگر واجد همه آن درجات، و حداقلِ عجب، آن است که انسان از خودش خوشش آمده و از خود راضی باشد و این حالت گاهی شدت پیدا می کند و از آن حالت تکبر منشعب می شود، یعنی خود را از دیگران بهتر می داند، و گاهی هم به سبب اعمالی که از او صادر می شود، آن چنان این حالت شدت پیدا می کند که برای خود بر خدا حقی قائل شده و بر خدا منّت می نهد که مثلاً من بوده ام که چنین کرده و فلان کار خیر را با همه مشکلاتش انجام داده ام، غافل از آن که مقدمات و توفیقات آن به طور کلی از ناحیه پروردگار بوده، و خلاصه این که انسان آن چنان از خود راضی است که خود را از خدا طلب کار می بیند. این همان مرحله عالیه عجب است؛ چون عجب دارای مراتب و درجاتی است و بزرگان علم اخلاق آن را با تعبیرات گوناگون تعریف کرده اند، برای تیمن و تبرک به یک حدیث از مولا موسی بن جعفر علیه السلام اشاره کنیم:

شخصی به نام علی بن سوید می گوید از موسی بن جعفر علیه السلام از عُجبی که عمل را فاسد می کند، پرسش نمودم. حضرت فرمودند:

«اَلعُجْبُ دَرَجاتٌ: مِنْهَا اَنْ یزَینَ لِلْعَبدِ سُوءُ عَمَلِهِ فَیراهُ حَسَناً فَیعجِبَهُ وَیحسَبُ انِّهُ یحسِنُ صُنعاً، وَمِنْها اَن یوءمِنَ العَبدُ بِرَبِّهِ فَیمُنُّ عَلَی اللّه عزّوجلَّ وَللّهِ عَلَیهِ فیهِ الْمَنُّ؛(388)خودبینی چند درجه دارد: بعضی از آن درجات این است که کردار زشت بنده به نظرش نیکو جلوه کند و آن را خوب بپندارد(389) و از آن خوشش آید و گمان کند که کار خوبی می کند(390) و بعضی از درجاتش این است که بنده به پروردگار خود ایمان آورد و بر خدای بزرگ منّت گذارد، در صورتی که خدا را بر او منت است که به ایمانش هدایت فرموده است».(391)

علامت عجب

اگر انسان بخواهد خود را بیازماید که آیا در او صفت ناپسند عجب وجود دارد یا نه، می تواند در حال خود نظر کند و ببیند که آیا برای دیگران شخصیت قائل است یا نه؟ اگر تنها به خود می اندیشد و برای رأی و فکر دیگران ارجی قائل نیست، بداند که عجب دارد و صفت خودبینی و خودمحوری در نفس او وجود دارد. چنان که امام صادق علیه السلام فرمود:

«مَنْ لا یعرِف لأحَد الفضْلَ فَهُوَ المُعجِبُ بِرأیهِ».(392)

مذمت عجب

در بینش الهی، عجب یکی از زشت ترین صفات برای انسان است که در هرکس وجود پیدا کند، مایه شقاوت و هلاکت ابدی اوخواهد بود. روایات دراین باره بسیارند که برخی از آنها به قرار زیر است:

1. عَن ابی عَبداللّه (علیه السلام) قال:

«مَن دَخلَهُ العُجبُ هَلَک».(393)

2. قال الصّادقُ(علیه السلام):

«والعُجبُ نَباتٌ حَبُّها الْکفرُ وَاَرضها النّفاق، وَماوءُها الْبَغی، وَاَغصانُها الجَهلُ، وَوَرَقُها الضَّلالةُ و ثَمَرُها اللّعنهُ والخُلُودُ فی النّارِ فَمَنِ اختارَ العُجُبَ فَقَد بَذَرَ الکفرَ وَ زَرعُ النَّفاقَ، وَلابُدَّ لَهُ مِن، أنْ یثْمِرَ.(394)

3. از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل شد که خداوند به داوود پیغمبر علیه السلام خطاب کرد:

«یا داوُدُ بَشّرِ المُذنِینَ وَاَنذرِ الصِّدِّیقینَ، قالَ، کیفَ ابشر المُذنِبینَ واُنذِرُ الصِّدیقینَ؟ قالَ یا داوُدُ بَشِّرِ المُذنبینَ اِنّی اَقبَلُ التَّوبَةَ وَاَعفُوعَنِ الذَّنبِ، وَاَنذِرِ الصِّدِّیقینَ الاّیعجِبُوا بِأَعمالِهِم فَاِنَّهُ لَیسَ عِبدُ اَنصِبُهُ لِلحِسابِ الاّ هَلَک».(395)

4. قالَ الصادقُ(علیه السلام):

«یدخُلُ رَجُلانِ المَسجِدُ اَحَدُهُما عابِدٌ وَالآخَرُ فاسِقٌ فَیخرُجانِ مِنَ المَسجِدِ و الفاسِقُ صِدِّیق وَالعابِدُ فاسِقٌ وِذلِک انَّهُ یدخُلُ العابِدُ المَسجِدُ وَهُوَ مُدِلٌّ بِعِبادِتِهِ وَیکونُ فِکرَهُ فِی ذلِک وَتَکونُ فِکرةُ الفاسِقِ فِی التَنَدُّمِ عَلی فِسْقِهِ فَیستَغفِرُ اللّهَ مِن ذُنُوبِهِ».(396)

باتوجه به این نوع روایات حرمت عجب و مذمت آن از ناحیه اولیای دین علیه السلام روشن می گردد.

مفاسد دنیوی و اخروی عجب

1. مفاسد دنیوی

برخی از مفاسد دنیوی عجب عبارت است از:

الف: وقتی که در انسان حالت عجب پیدا شد، تنها برای فکر خود ارزش قایل بوده و برای رأی احدی وقعی قایل نیست. قهراً چنین کسی حاضر نمی شود از مراکز علمی و دانشمندان دیگر استفاده نماید؛ زیرا خود را یا همسان آنان می داند. یا بالاتر، و به همین جهت از ترقیات علمی و تعالی معنوی باز می ماند اینجاست که علی علیه السلام می فرماید:

«اَلأِعجابُ یمنَعُ من الأزدِیادَ».(397)

ب: در اثر خودخواهی و خودبینی، طبیعی است که عامه مردم نسبت به او ناراحت شده و حالت بی اعتنائی می گیرند. چنان که امام هادی علیه السلام فرمودند:

«مَن رَضِی عَن نَفسِهِ کثُرالسّاخِطُونَ عَلَیهِ».(398)

ج: عجب همیشه انسان را از حقیقت و واقعیت دور نگه داشته و در نتیجه از مواهب و فیوضات حضرت حق بی بهره می کند. چنان که حضرت عیسی علیه السلام بایکی از حواریون خود مسافرت می کرد. به نزدیکی دریا که رسیدند، عیسی علیه السلام با عزمی راسخ نام پروردگار عالم را برد و روی آب حرکت کرد. آن جوان نیز که همراه حضرت بود نام خدا را با عظمت برده و همراه عیسی علیه السلام بر روی آب حرکت کرد، ولی هنگام حرکت در دریا، عجب او را فرا گرفته و به خود بالید که عیسی علیه السلام چه فضیلتی بر من دارد؟ به محض خطور چنین تصوری، در آب فرو رفت و فریاد استغاثه اش بلند شد. حضرت او را نجات داد و فرمود، این نبود مگر به خاطر عجب تو اگر توبه کنی، دو مرتبه به مقام اول باز می گردی جوان توبه کرد و به مقام خود باز گشت.(399)

د: کسانی که خودخواه هستند غالباً با شکست رو به رو بوده و خواهند بود، چنان که قرآن کریم درباره کفّار بنی نضیر می فرماید:

«هُوَ الَّذِی أَخْرَجَ الَّذِینَ کفَرُوا مِنْ أَهْلِ الکتابِ مِنْ دِیارِهِمْ لاَِ وَّلِ الحَشْرِ ما ظَنَنْتُمْ أَنْ یخْرُجُوا وَظَنُّوا أَ نَّهُمْ مانِعَتُهُمْ حُصُونُهُمْ مِنَ اللّهِ فَأَتاهُمُ اللّهُ مِنْ حَیثُ لَمْ یحْتَسِبُوا وَقَذَفَ فِی قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ یخْرِبُونَ بُیوتَهُمْ بِأَیدِیهِمْ وَأَیدِی المُوءْمِنِینَ فَاعْتَبِرُوا یا أُولِی الأَبْصارِ؛ (400)اوست خدایی که (برای نصرت اسلام) همه کافران اهل کتاب را برای اولین بار از دیارشان بیرون کرده و شما مسلمین هرگز گمان نمی کردید که آنها (به امر پیامبر صلی الله علیه و آله از دیار خود بیرون روند و آنها هم حصارهای محکم خود را از (قهر و انتقامِ) خدا، نگهبان خود می پنداشتند تا آن که عذاب خدا از آن جا که گمان نمی بردند به آنها رسید، و در دل شان (از سپاه اسلام) ترس افکند تا با دست خود و به دست موءمنان، خانه های شان را ویران کرده اند، ای هوشیاران جهان از این حادثه پند و عبرت گیرید».

درباره مسلمانان در جنگ حنین نیز قرآن سخنی دارد که دلیل بر مدعای ماست، زیرا مسلمانان در آن جنگ ابتدا از کثرت عدد مسلمین به خود مغرور شدند و آن چنان غرق در خودبینی شدند که پیروزی خود را در کوتاه ترین فرصت، حتمی می پنداشتند، ولی در مقام جنگ و مقاتله با شکست سختی روبه رو گردیده تا جایی که خداوند ملائکه را به کمک رسول خود و مسلمین فرستاده و آنان را از شکست نجات داد. این شکست را قرآن مستند به عجب و خودخواهی مسلمان ها می داند. چنان که فرمود:

«لَقَدْ نَصَرَکمُ اللّهُ فِی مَواطِنَ کثِیرَة وَیوْمَ حُنَینإِذ أَعْجَبَتْکمْ کثْرَتُکمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنْکمْ شَیئاً وَضاقَتْ عَلَیکمُ الأَرضُ بِما رَحُبَتْ ثُمَّ وَلَّیتُمْ مُدْبِرِینَ ثُمَّ أَنْزَلَ اللّهُ سَکینَتَهُ عَلی رَسُولِهِ وَعلی المُوءْمِنِینَ وَأَنْزَلَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْها وَعَذَّبَ الَّذِینَ کفَرُوا وَذلِک جَزاءُ الکافِرِینَ؛(401)خداوند شما مسلمین را در مواقعی بسیار (سخت و دشوار) یاری کرد، و در جنگ حنین نیز که فریفته و مغرورِ زیادی لشکر اسلام بودید (خداوند به شما مدد فرستاد) و آن لشکر زیاد اصلاً به کار شما نیامد، و زمین بدان فراخی بر شما تنگ شد، (دشمن بر شما چیره و قوی پنجه گردید) تا آن که همه رو به فرار نهادید. آن گاه خداوند قادر منّان، وقار و سکینه خود را (یعنی شکوه و سطوت و جلال ربانی را) بر رسول خود و بر موءمنین نازل فرموده و لشکرهایی از فرشتگان که شما نمی دیدید به مدد شما فرستاد و کافران را (پس از آن که غالب و قاهر بودند) به عذاب و ذلّت افکند، و این است کیفر کافران».

2. مفاسد اخروی

برخی از مفاسد اخروی عجب عبارت است از:

الف: عجب باعث تسلّط شیطان بر انسان است. چنان که در حدیث وارد شده است که روزی موسی کلیم علیه السلام از ابلیس پرسید: کدام گناه از گناهان است که اگر فرزندان آدم مرتکب آن شوند تو بر آنان مسلط می گردی؟ گفت: هنگامی که عجب پیدا کرده و اعمال خود را کثیر و گناه خود را کوچک بشمرند.

«فَقالَ لَهُ موسی: اَخبِرْنی بِالذَّنبِ الذَّی اِذا اَذنَبَهُ اِبنُ آدَمَ اِستَحْوَذَتَ عَلَیهِ قال: ذلِک اِذا اَعجَبَتْهُ نَفسُهُ، وَاسْتَکثَرَ عَمَلَهُ وَصَغَّرَ فِی نَفسِهِ ذَنبَهُ».(402)

ب: عجب اعمال انسان را فاسد می کند و از جمله مهلکات است که انسان را به هلاکت می رساند و چون حالت خودخواهی در شخص وجود دارد حاضر نمی شود که به عیب خود توجه کند و همه کارهای خود حتّی زشت ها را زیبا می بیند و چون عیبی در خود مشاهده نمی کند، قهراً در مقام علاج امراض درونی خود بر نیامده و در صدد اصلاح اعمال خود هم نخواهد بود، چنین کسی یقیناً جزء زیان دیده ها و ورشکسته های معنوی و جزء هلاک شده ها خواهد بود. چنان که قرآن کریم فرمود:

«قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکمْ بِالأَخْسَرِینَ أَعْمالاً الَّذِینَ ضَلَّ سَعْیهُمْ فِی الحَیاةِ الدُّنْیا وَهُمْ یحْسَبُونَ أَ نَّهُمْ یحْسِنُونَ صُنْعاً؛(403) ای پیامبر، به امت بگو آیا می خواهید شما را به زیان کارترین مردم، آگاه سازم؟ زیان کارترینِ مردم، کسانی هستند که عمرشان را فانی کرده اند و به خیال خود کار نیک انجام می دهند».

امام باقر علیه السلام فرمودند:

«ثَلاثٌ مُوبِقاتٌ: شُحٌّ مُطاعٌ، وَهَوی مَتَّبَعٌ، وَاعجابُ المَرءِ بِنَفسِهِ؛(404) سه چیز از مهلکات است: بخلی که اطاعت شود (یعنی صفت بخل در مقام عمل، عمل شود) هوا و هوسی که پیروی شود و عجب انسان به نفس خود».

با توجه به مفاسد دنیوی و اخروی این صفت ناپسند، بر هر انسانی که بخواهد در طریق هدایت و نجات قرار گیرد، لازم است که خود را از این صفت مذموم بر حذر داشته و حالت خودخواهی و خودبینی و تحقیر دیگران را از خود دور نماید.

علاج عجب

اگر کسی بخواهد در مقام معالجه خود برآید و جان خود را از این مرض مهلک نجات دهد، علمای علم اخلاق راه هایی را برای علاج این مرض روحی بیان کرده اند که می توان آن را به راه اجمالی و راه تفصیلی نام گذاری کرد.

1. راه اجمالی

راه اجمالی آن است که انسان درباره خود و ابتدا و انتهای خود بیندیشد، و ببیند که از کجا آمده و سرانجام کارش به کجا منتهی می گردد. ابتدای کارش نطفه ای گندیده بود که با انتقال از صلب پدر و قرار گرفتن در رحم مادر، هر دوی آنان احتیاج به طهارت (غُسل) پیدا می کردند تا هنگامی که خود را از آن پلیدی و آلودگی به وسیله غُسل یا تیمم تطهیر نمی کردند حق باریافتن در محضر پروردگار برای نماز ویا حق ورود در خانه خدا (مسجد) را نداشتند.

منتهای امرش نیز پس از خروج روح از جسد، مرداری بدبو و متعفّن است. اگر با سرعت در زیر خاک دفن نشود پس از چندی آن چنان می گندد که حتی فرزندان او رغبت دفن او را نمی کنند، و در حال حیات و زندگی دنیا نیز حامل کثافات بسیاری است که اگر از او دفع نشود مایه هلاکت اوست، وقتی هم دفع شد باعث نجاست او گردیده، باید خود را به وسیله آب تطهیر نماید تا پاک گردد.

از طرف دیگر، در تمام شئون زندگی محتاج به امداد الهی است که اگر آنی از طرف حضرت حق مدد نرسیده و فیض قطع گردد، هلاک خواهد شد و خلاصه اگر نازی کند درهم فرو ریزند قالب ها.

لذا قرآن کریم می فرماید:

«قُتِلَ الإِنْسانُ ما أَکفَرَهُ مِنْ أَی شَیء خَلَقَهُ مِنْ نُطْفَة خَلَقَهُ فَقَدَّرَهُ ثُمَّ السَّبِیلَ یسَّرَهُ ثُمَّ أَماتَهُ فَأَقْبَرَهُ ثُمَّ إِذا شاءَ أَنْشَرَهُ؛(405) کشته باد آدمی، چه ناسپاس گردیده است، از چه چیز آفریدگار او، او را آفریده، از نطفه ای آفریدش پس اندازه دادش، سپس راه را برایش آسان کرد، آن گاه بمیرانیدش و بعد او را در گور کرد، پس آن گاه که خواهد، برانگیزدش».

در آیه دیگر فرمود:

«اللّهُ الَّذِی خَلَقَکمْ مِنْ ضَعْف ثُمَّ جَعَلَ مِنْ بَعْدِ ضَعْف قُوَّةً ثُمَّ جَعَلَ مِنْ بَعْدِ قُوَّة ضَعْفاً وَشَیبَةً یخْلُقُ ما یشاءُ وَهُوَ العَلِیمُ القَدِیرُ؛(406) خدا آن کسی است که شما را در ابتدای امر، از جسم ضعیف (نطفه) بیافرید، آن گاه پس از ضعف و ناتوانی، توانا کرد، و باز از توانایی به ضعف و سستی پیری برگردانید که او هر چه بخواهد خلق می کند؛ زیرا او به همه امور عالم، دانا و به هر چیزی که بخواهد توانا است».

علی علیه السلام می فرماید:

«ما لاِبنِ آدَمَ وَالفَخرِ اَوَّلُهُ نُطفَةٌ و آخِرُهُ جِیفَةٌ وَلا یرزُقُ نَفسَهُ و لا یدفَعُ حَتفَهُ؛ انسان را با فخر و کبریایی چه کار، در آغاز نطفه بود و سرانجام مرداری است که نه می تواند به خود روزی دهد و نه می تواند مرگ را از خود براند».(407)

و از طرف دیگر به عظمت و قدرت نامتناهی حضرت حق نظری افکنده و به عجز خود هم در همه زمینه ها بیندیشد، آن گاه می فهمد که بزرگی و بزرگ منشی تنها از آن خدای بزرگ است نه او، که در تمام امور سرتاپای وجود او را ضعف و ناتوانی فرا گرفته است.

شاید یکی از فلسفه های مهم توسل به أولیای دین و ائمه معصومین علیه السلام همین رفع حالتِ عجب و خودبینی است؛ زیرا توسل به آنان برای رفع گرفتاری دنیوی و اخروی نشانه آن است که آنان برترند و پیش خدا محترم ترند. وقتی که انسان معتقد باشد دیگران از او برترند قهراً پی می برد که اگر در بین مخلوقین، بزرگی و بزرگ منشی در خور شأن کسی باشد، باید همان هایی باشند که او آنان را برای خود نزد خداوند شفیع قرار داده است نه او، که حتی این آبرو را هم ندارد، گرچه آنان نیز خود را در برابر حضرت حق عبدی خاضع و ذلیل دانسته و بزرگی را تنها در خور شأن او می دانند و عجب و خودبینی در وجودشان ابداً راه پیدا نمی کند.

2. راه تفصیلی

راه تفصیلی علاج این مرض این است که انسان به دنبال علل و عوامل این صفت برود و ببیند چه چیز او را وادار به عجب نموده است.

اگر از کثرت عبادتش عجب پیدا کرد، به خود بگوید: تو هرچه عبادت کنی، به پای شیطان نمی رسی؛ زیرا او به تعبیر مولاعلی علیه السلام شش هزار سال خدا را عبادت کرد، ولی به خاطر یک تکبر و غرور و حالت خودخواهی، همه آن عبادات را یک جا باطل کرده و مورد لعن حضرت حق قرار گرفت.

«فَاعْتَبِرُوا بِمَا کانَ مِنْ فِعْلِ اللّهِ بِإبْلِیسَ إِذْ أَحْبَطَ عَمَلَهُ الطَّوِیلَ وَجَهْدَهُ الْجَهِیدَ، وَ کانَ قَدْ عَبَدَاللّهَ سِتَّةَ آلاَفِ سَنَة، لاَ یدْرَی أمِنْ سِنِی الدُّنْیا أَمْ مِنْ سِنِی الاْخِرَةِ، عَنْ کبْرِ سَاعَة وَاحِدَة. فَمَنْ ذَا بَعْدَ إِبْلِیسَ یسْلَمُ عَلَی اللّهِ بِمِثْلِ مَعْصِیتِهِ؟»(408)

پس انسان هرچند هم که عبادتش بسیار باشد، نباید مغرور گشته و خیال کند که به کمال نهایی خویش راه یافته است، بلکه باید بداند که انسان تا زنده است، هدف تیر شیطان و نفس اماره است و درهرحال باید خود را ضعیف و محتاج به مدد و کمک حضرت حق ببیند.

اگر به خاطر مالی که دارد و یا قدرت و سلطه ای که بر دیگران دارد، این حالت برای او پیدا شده است، به فکر دارایان و قدرتمندان گذشته بیفتد. چه بسا افرادی که به مراتب قدرت و ثروت شان بیش از او بود، خداوند آنان را هلاک کرده و اثری از آنان در عالم باقی نمانده است. چنان که قرآن کریم همین نصیحت را به قارون کرد که آن قدر به خود نبال، و در برابر پیغمبر خدا (موسی (ع» مخالفت مکن، به قدرت و ثروتت مغرور مباش، که دیگران قبل از تو بودند هلاک شدند و اثری از آنان نیست. درحالی که قدرت ثروت شان بیش از تو بود.

«قالَ إِنَّما أُوتِیتُهُ عَلی عِلْم عِنْدِی أَوَ لَمْ یعْلَمْ أَنَّ اللّهَ قَدْ أَهْلَک مِنْ قَبْلِهِ مِنَ القُرُونِ مَنْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّةً وَأَکثَرُ جَمْعاً وَلا یسْأَلُ عَنْ ذُنُوبِهِمُ المُجْرِمُونَ».(409)

و اگر حالت عجب به خاطر علمی که دارد برای او پیدا شده است:

اولاً: به خود بگوید که انسان با مبتلا شدن به مرضی همانند مرض «حصبه» و یا یک ضربه مغزی که در حادثه رانندگی برای او پیش آید ممکن است همه علومِ خود را یک جا فراموش کند، ودیگر از علم و دانش در او خبری نباشد. چیزی که به این آسانی از انسان گرفته می شود، نمی تواند مایه غرور باشد. چنان که آیت اللّه شیخ مرتضی حائری یزدی (ره) می فرمود: یکی از علمای بزرگ قم به سبب مرض «حصبه» تمام معلومات خود را از دست داده بود. حتی گاهی راه منزلش را نیز فراموش می کرد.

ثانیاً: علمی که در او عمل نبوده و همراه با تهذیب و تزکیه نفس نباشد، آن علم برای صاحبش وبال است نه کمال، تا مایه غرور و خودخواهی گردد. لذا قرآن کریم می فرماید:

«مَثَلُ الَّذِینَ حُمِّلُوا التَّوْراةَ ثُمَّ لَمْ یحْمِلُوها کمَثَلِ الحِمارِ یحْمِلُ أَسْفاراً؛(410) کسی که سینه خود را انبان علم قرار داده و به هر طرف می رود، علم بسیاری را حمل می کند، ولی آن علم همراه با ایمان و تهذیب نفس نبوده و از عمل خبری نیست، این انسان همانند خری است که کتب علمی بسیاری را بر آن بار کرده و از جایی به جایی منتقل می کند، ولی از آن کتب سودی نبرده و طرفی نمی بندد».

ثالثاً: بداند که علم او در جنب علم شیطان اندک است، چه رسد به علم رحمن؛ زیرا شیطان حتّی از خواطر نفسانی انسان ها خبر دارد. لذا به محض این که انسانی قصد کارِخیری را نموده، شیطان اطلاع پیدا می کند و در صدد منصرف کردن او برمی آید. اصولاً علمی که همراه با تهذیب نباشد، کمال نیست تا صاحب آن بخواهد آن را مایه غرور خود قرار دهد. وقتی هم که تهذیب باشد از غرور خبری نیست.

اگر عجب او به خاطر حسب و نسب اوست، که مثلاً از نژاد عرب و یا سفیدپوست است و یا از خاندان صاحب قدرت، ثروت و یا علم است، باید بداند که روزی فرا می رسد همه حسب هاو نَسب ها قطع می گردد و هرکه را با نام او صدا می زنند و به پای میز محاکمه می کشند، نه آن که بگویند ای پسر فلان و یا بگویند ای نوه و ذریه فلان بیا. لذا وقتی مولا علی بن الحسین علیه السلام برای عاقبت خود و ترس از خدا گریه می کرد، شخصی گفت:

شما دیگر چرا آن قدر ناله می زنید، شما که از اولاد پیغمبرید، دیگر چه غصّه دارید؟ حضرت در جواب او فرمود: مگر نخوانده ای آیه شریفه:

«فَإِذا نُفِخَ فِی الصُّورِ فَلا أَنْسابَ بَینَهُمْ یوْمَئِذ وَلا یتَساءَلُونَ».(411) و یا آن که رسول خدا صلی الله علیه و آله به خویشاوندان خود از فرزندان عبدالمطلب می فرمود: با اعمال تان بسوی من بیایید، نه با حسب و نسبتان:

«اِیتُونی بِأَعمالِکم لا بِأَنسابِکم و اَحسابِکم، قال الله تعالی: فَإِذا نُفِخَ فِی الصُّورِ فَلا أَنْسابَ بَینَهُمْ».(412)

و اگر زن و فرزند، پدر و مادر، و اقوام و عشیره او باعث عجب او شدند، باید بداند که روزی فرا می رسد که همه آنان از او گریخته و در هنگام گرفتاری برای او نفعی نخواهند داشت. چنان که قرآن کریم فرمود:

«یوْمَ یفِرُّ المَرْءُ مِنْ أَخِیهِ وَأُمِّهِ وأبیه وَصاحِبَتِهِ وَبَنِیهِ لِکلِّ امْرِی ء مِنْهُمْ یوْمَئِذ شَأْنٌ یغْنِیهِ».(413) و باید توجه داشته باشد که آنان نمی توانند عذاب الهی را از او برطرف نمایند، هرچند هم زیاد باشند. چنان که فرمود:

«لَنْ تُغْنِی عَنْهُمْ أَمْوالُهُمْ وَلا أَوْلادُهُمْ مِنَ اللّهِ شَیئاً».(414)

و فرمود: «وَلَنْ تُغْنِی عَنْکمْ فِئَتُکمْ شَیئاً وَلَوْ کثُرَتْ».(415)

بنابراین دل بستگی و عجب از کسانی که در روز واپسین و ناگوار به درد او نمی خورند، بسیار کار نابخردانه و گمراهی است.

اگر جمال و زیبایی صورت او باعث عجب او شد، بداند که در بینش الهی، آن چه مهم است سیرت است نه صورت. خلاصه این صورت زیبا روزی فرا می رسد که با کرم ها همراه بوده و خوراک مار و مور خواهد شد، و به خاکستری تبدیل گردیده و از بین خواهد رفت. ومانند این امور هرچه باشند، چون زوال پذیرند، نمی توانند مایه عجب انسان باشند.

فصل سیزدهم: کبر و خودبرتربینی و راه های درمان آن

یکی از بیماری های روانی که در اسلام از گناهان کبیره، و از مهلکات عظیمه به شمار می آید که متأسفانه اغلب دامن گیر خواصی از انسان ها بوده و مانعِ رسیدن آنها به کمال است، «کبر و خود برتربینی» است بحث و بررسی تفصیلی آن از حوصله این نوشتار خارج است، لکن به نحو اختصار پیرامون آن به بحث و بررسی می نشینیم.(416)

تعریف تکبر

تکبر آن است که انسان خود را بزرگ تر و برتر از دیگران بداند. ریشه این صفتِ ناپسند، صفت عجب است. اگر انسان تنها حالت خودخواهی و بزرگ منشی داشته و پای غیر در میان نباشد، عجب است اگر این حالتِ بزرگی در رابطه باغیر باشد، تکبر است. اگر انسان خود را برتر و بزرگ تر از دیگران بداند ولی تنها در نفس خود چنین بپندارد و در مقام عمل آن را ابراز نکند، اصطلاحا آن را «کبر» گویند. اگر آن صفت را در مقام عمل، ابراز و اظهار نماید «تکبر» خوانده می شود. بنابراین کبر، صفت نفسانی است و تکبر، عمل خارجی.

اقسام تکبر

1. تکبر در برابر خدا

عده ای هستند که در برابر حضرت حق سر تعظیم فرود نیاورده و از عبادت و پرستش او تکبر می کنند، بلکه خود را «رب» و صاحب مردم می دانند و مردم را به عبودیت و بندگی خویش می خوانند، همانند نمرود و فرعون. خداوند در قرآن کریم برای آنان عذاب سختی را مقرر فرموده است. چنان که فرمود:

«إِنَّ الَّذِینَ یسْتَکبِرُونَ عَنْ عِبادَتِی سَیدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرِینَ؛(417) آنان که از عبادت و دعای من اعراض وسرکشی می کنند زود است که با ذلّت و خواری وارد دوزخ شوند».

و در آیه دیگر فرمود:

«وَمَنْ یسْتَنْکفْ عَنْ عِبادَتِهِ وَیسْتَکبِرْ فَسَیحْشُرُهُمْ إِلَیهِ جَمِیعاً؛(418) هر کس از بندگی خدا سرپیچد و دعوی برتری کند، زود باشد که خدا همه را به سوی خود محشور سازد».

امام باقر علیه السلام فرمود:

«اَلعِزُّ رِداءُ اللّه وَالْکبْرُ اِزَارُهُ فَمَن تَناوَلَ شَیئاً مِنهُ اَکبَّهُ اللّه فِی جَهَنَّمَ؛(419) عزت ردای خداست و بزرگ منشی اِزار خداست (عزت و بزرگی، تنها برای او رواست) و هر کس مقداری از آنها را بگیرد، خداوند او را در آتش سرنگون خواهد کرد».

2. تکبر در برابر انبیا

کسانی بودند که به خدا معتقد بوده ولی در مقابل فرستادگان خدا خاضع نبوده و خود را برتر می دانستند و می گفتند: ما چگونه به شما ایمان آوریم، در حالی که شما همانند ما بشر هستید، و یا دارای ثروت و مال نبوده و از تهیدستان هستید، و اگر ما بخواهیم از شما که همانند ما بشر هستید، تبعیت کنیم ضرر خواهیم کرد. قرآن کریم از این گروه نیز خبر می دهد. چنان که از زبان فراعنه نسبت به موسی و هارون علیه السلام نقل می کند که می گفتند:

«فَقالُوا أَنُوءْمِنُ لِبَشَرَینِ مِثْلِنا وَقَوْمُهُما لَنا عابِدُونَ؛(420) آیا ما به دو بشری مثل خودمان ایمان بیاوریم، در صورتی که طایفه آنان مردم ما را اطاعت می کردند».

و یا آن که سران قوم نوح برای این که مردم به آن حضرت ایمان نیاورند به آنها می گفتند:

«وَلَئِنْ أَطَعْتُمْ بَشَراً مِثْلَکمْ إِنَّکمْ إِذاً لَخاسِرُونَ؛(421) اگر بشری مانند خود را اطاعت کنید، بسیار زیان کار خواهید بود».

ویا خدا به آنان خطاب می کند:

«أَفَکلَّما جاءَکمْ رَسُولٌ بِما لاتَهْوی أَنْفُسُکم اسْتَکبَرْتُمْ فَفَرِیقاً کذَّبْتُمْ وَفَرِیقاً تَقْتُلُونَ؛(422) آیا هرگاه پیامبری به شما مبعوث شد که برنامه های وی مخالف با امیال شما بود، تکبر می ورزید، عده ای را تکذیب کرده و گروهی را به قتل می رسانید».

3. تکبر در برابر بندگان خدا

تکبر در مقابل بندگان خدا همان است که انسان دیگران را حقیر و پست شمرده و خود را بزرگ و برتر از آنان بشمرد و این همان است که مردم به آن مبتلا هستند. گرچه خطر آن به مقدار دو قسم اول نیست (زیرا آن دو قسم منجر به کفر می شدند) ولی از گناهان بزرگ بوده و مانع از کمالات انسان خواهد بود. برای آن که کبریایی و عظمت، تنها در خور شأن کسی است که از همه نقایص و بیچارگی ها مبرا و منزّه باشد، نه کسی که سرتاسر وجود او را فقر و بیچارگی فرا گرفته و به تعبیر علی علیه السلام: اولش نطفه و آخرش مردار و در وسط هم حامل کثافات است. لذا حضرت می فرماید: من تعجب می کنم از انسان با این حالش، چگونه به خود اجازه می دهد که تکبر کرده و بزرگ منشی اختیار کند؛

«عَجِبتُ لإبنِ آدَمَ اَوَّلَهُ نُطفَة و آخِرُهُ جِیفَة وَهُوَ قائِمٌ بَینَهُما وِعاءً لِلْغَائِطِ ثُمَّ یتَکبَّرُ».(423)

علل و عوامل تکبر

امور متعدده ای ممکن است باعث تکبّر و فخر فروشی انسان گردد.

1. علم: علم و دانشِ بسیار، که همراه با تهذیب نفس نباشد، ممکن است باعث کبر و غرور گشته و انسان خود را برتر از دیگران بداند.

2. عبادت: گاهی عبادتِ انسان، سبب تکبر او می گردد، یعنی ممکن است انسان که خود را در حال عبادت و اطاعت دیده و دیگران را در حال معصیت، همین باعث کبر و غرور او گردیده و او خود را برتر از دیگران ببیند.

3. حسب و نسب: انسان ها ممکن است با نگرشی به گذشته و حسب و نسب خود ببینند که آبا و اجداد آنان از نظر قدرت، ثروت، حکومت، علم، سیادت و مانند این ها، برتر بوده و در عصر خود معروف بودند، ولی دیگران از چنین آبا و اجدادی محروم بوده اند، و همین باعث تکبر آنان گردد.

4. قوت و شجاعت.

5. جمال و زیبائی.

6. مال و ثروت.

7. سلطنت و حکومت.

8. فامیل، عشیره، مریدان و طرفداران بسیار.

و مانند این ها که برای انسان مایه غرور و کبرند. انسان باید بداند که همه این ها در معرض زوال و فنا هستند و چیزی که زوال پذیر است، نمی تواند مایه فخر، غرور و کبر باشد، حتی عبادت انسان نمی تواند سبب آن شود که عابدی خود را برتر از گنه کار بداند؛ زیرا عابد ممکن است در پایان کار در اثر ارتکاب معصیتی، همه اعمال خود را از بین ببرد ولی آن گنه کار در پایان عمرش متنبه شود و از کرده های خود پشیمان شده و توبه نماید و خدا توبه او را بپذیرد. در نتیجه، همان انسانِ عاصی از این انسانِ مطیع، برتر و بهتر باشد. لذا کبر و فخرفروشی در هرحال و به هر علتی که باشد، مذموم است گرچه آن علّت، علم و اطاعت حضرت حق باشد.

علامت و نشانه تکبر

از علایم کبر آن است که انسان خود را بهتر از دیگران دانسته و حاضر نباشد که سخن حق را بپذیرد.

امام صادق علیه السلام فرمود:

«الکبرُ اَن تُقمِصَ النّاسَ وَ تُسفِهَ الحَقَّ؛(424) تکبر آن است که مردم را خوار و حق را سبک بشماری».

گاهی علایم و آثار تکبر از نحوه سخن گفتن ویا نشستن و راه رفتنِ افراد، ظاهر می گردد. و گاهی هم دوست دارد که وقتی حرکت می کند عده ای پشت سر او به راه بیفتد، و یا دیگران در مقابل او مانند عبد ذلیلی بایستند.

این ها علایم تکبر است، ولی انسان بهتر از همه خود را می شناسد و بهتر از هرکس می فهمد که چه کاره است، آیا صفت زشتِ کبر، در او هست یا نه؟ «بَلِ الإِنْسانُ عَلی نَفْسِهِ بَصِیرَةٌ وَلَوْ أَلْقی مَعاذِیرَهُ(425)».

نتایج و آثار تکبر

1. انسانی که خود را برتر از دیگران می داند قهراً از تحصیل علم و دانش باز مانده و همیشه در جهل مرکب خواهد بود، و از نظر زندگی دنیایی نیز، چون حاضر نیست با دیگری مشورت کند. چه بسا این تک روی در زندگی، و زیر بار حرف دیگران نرفتن، باعث زیان های بسیار گردد. حتی گاهی مملکت، حکومت و خاندان خود را هم از دست بدهد. همانند خسرو پرویز و ابولهب ها که به سخنان حق پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله گوش ندادند و یا محمد رضا پهلوی که به نصیحت امام خمینی(ره) توجه نکرد.

2. تکبر باعث خواری و ذلّت انسان در نظر خدا و خلق خدا می گردد. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمودند:

«مَن یستَکبِر یضَعَهُ اللّه؛ کسی که تکبر بورزد، خداوند او را خوار می کند».

امام صادق علیه السلام فرمودند: «بر سر هر انسانی لگامی است که در دست ملک است، اگر آن شخص تکبر کرد، آن ملک می گوید: ذلیل و کوچک باش که خدا خوارت نماید. این شخص همیشه پیش نفس خود بزرگ بوده، اما در انظار خلق، کوچک و خوار جلوه می کند، ولی اگر تواضع و فروتنی را پیشه خود قرار دهد، آن ملک می گوید: بزرگ باش و بالا برو که خدا بر رفعت و عظمت تو بیفزاید. این شخص همیشه در نظر خود حقیر بوده ولی در انظار خلق بزرگ و با عظمت جلوه می کند».

3. اهل کبر و غرور در قیامت به صورت مورچه، ظاهر می شوند که زیر دست وپای مردم قرار می گیرند تا هنگامی که مردم از حساب فارغ شوند. امام صادق علیه السلام فرمودند:

«اِنَّ المُتَکبِّرینَ یجْعَلُونَ فی صُوَرِ الذَّرِّ یتَوَطَّأَهُمُ النّاسُ حتّی یفرِغَ اللهُ مِنَ الحِسابِ».(426)

4. متکبرین اهلِ جهنم و عذابند و خدا آنان را با صورت به جهنم می اندازد.

امام صادق علیه السلام فرمودند:

«الکبرُ رِداءُ اللّه فَمَن نازَعَ اللّه شیئاً مِن ذلِک اَکبَّهُ اللهُ فِی النّارِ».(427)

حرمت و مذمت تکبر

آیات و روایات بسیاری در نهی و مذمت از صفت کبر وارد شده است که به برخی از آنها اشاره می شود.

1. قال الله تعالی:

«وَلا تُصَعِّرْ خَدَّک لِلنّاسِ وَلا تَمْشِ فِی الأَرْضِ مَرَحاً إِنَّ اللّهَ لایحِبُّ کلَّ مُخْتال فَخُور؛(428)هرگز از روی تکبر و ناز از مردم رُخ متاب و در زمین با غرور و افتخار قدم برمدار که خدا هرگز مردم متکبر و خودخواه را دوست ندارد».

2. عن حکیم قال:

«سَأَلتُ اَباعَبْدِالله (علیه السلام) عَن اَدنَی الأِلْحَادِ، قالَ: اِنَّ الکبْرَ اَدناهُ؛(429) حکیم می گوید: از امام صادق علیه السلام از پایین ترین درجه الحاد (برگشت از حق) پرسش نمودم، امام فرمودند: تکبر پایین ترین درجه الحاد است».

3. عَن اَبی جعفر(علیه السلام) قال:

«اَلکبرُ رِداءُ اللّه وَالمُتَکبِّرُ ینازِعُ اللّه رَدائهُ؛(430) امام باقر علیه السلام فرمودند: کبریایی و بزرگ منشی پوشش حضرت حق است و متکبر کسی است که در این پوشش با خدا منازعه می کند».

4. رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند:

«لَن یدْخُلَ الجَنَّةَ مَن فِی قَلبِهِ مِثقالُ ذَرَّة مِنَ الکبْرِ؛(431) کسی که در قلبش ذره ای کبر وجود داشته باشد، ابداً وارد بهشت نمی گردد».

5. قالَ الحَسَنُ(علیه السلام):

«هَلاک النّاسِ فی ثَلاثِ: اَلکبرُ وَالحِرصُ وَالحَسَدُ فَالکبرُ هَلاک الدِّینِ وِ بِهِ لُعِنَ اِبلیسَ، وِالحِرصُ عَدُوُّ النَّفسِ وَبِهِ اُخرِجَ آدَمُ مِنَ الجَنَّةِ وَالحَسَدُ رائدُ السُّوءِ، ومِنهُ قَتل قابیلُ هابِیلَ؛(432) هلاکت مردم در سه چیز است: تکبر، حرص و حسد، اما تکبر، مایه هلاکت دین اوست، چنان که شیطان به همین وسیله، مطرود و ملعونِ درگاه حضرت حق قرار گرفت، و اما حرص، دشمن انسان است، لذا به وسیله آن آدم ابوالبشر از بهشت اخراج شد، و اما حسد، پرچم دار زشتی ها و بدی ها است، و از همین حسادت بود که قابیل برادرش هابیل را به شهادت رساند».

مانند این روایات بسیارند که همگی حاکی از مذموم و ناپسند بودن این صفت و عاقبت دردناک متکبرانند.

علاج و درمان تکبر

از آن جا که ریشه کبر عجب و خودخواهی است و ما در فصل دوازدهم به تفصیل روش معالجه موضوع عجب را بیان کرده ایم، که همان، عیناً راهِ معالجه کبر وغرور هم هست، لذا دیگرآن را تکرار نمی کنیم، وبا همان دستورالعمل ریشه واساسِ تکبر ازمیان برداشته می شود.

اِلهی کفی بِی عِزّاً اَن اَکونَ لَک عَبداً وَکفی بی فخراً اَن تَکونَ لی رَبّاً.