نقش باورهای دینی در رفع نگرانی ها

حبیب الله طاهری

- ۱۰ -


6. حمایتهای اجتماعی

در علّتِ ششم عقده حقارت، گفته شد که فقدان برخی از نعمت ها از قبیل وجود پدر و مادر ممکن است سبب عقده حقارت گردد. از این رو در دستورهای اسلامی برای بی سرپرستان و یتیمان جامعه هم فکری شده و مردم موظّف شدند در برخورد با آنان به گونه ای رفتار نمایند که آنان هیچ گاه در خود احساس حقارت و بی پدری ننمایند. خداوند می فرماید:

«فَأَمَّا الیتِیمَ فَلا تَقْهَرْ؛ (344) هیچ گاه یتیم را مقهور خود قرار مده».

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:

«خَیرُ بُیوتِکمْ بَیتٌ فِیهِ یتِیمٌ یحْسَنُ اِلَیهِ، وَشَرُّ بُیوتِکمْ بَیتُ یساءُ اِلَیهِ؛ (345) بهترین خانه های شما خانه ای است که در آن یتیمی مورد احسان قرار گیرد، و بدترین خانه ها خانه ای است که در آن به یتیمی بدرفتاری شود».

و همچنین فرمود:

«مَنْ عَالَ یتیماً حَتّی یسْتَغْنِی اَوْجَبَ اللهُ لَهُ بِذلِک الْجَنة؛ (346) کسی که یتیم را در خاندان خود نگه دارد (و در پرورش او بکوشد) تا دوران کودکیش به سرآید و از سرپرستی بی نیاز گردد با این عمل خداوند بهشت را بر او واجب می کند».

و یا:

«مَن مَسَحَ رأسَ یتَیم کانَتْ لَهُ بِکلِّ شَعْرة مَرَّتْ عَلَیها یدُهُ حَسَناتٌ؛ (347) کسی که دست نوازش و محبت بر سر یتیمی بکشد، به عدد هر مویی که از زیر دستش گذشته خداوند پاداش چندین حسنه به او عنایت می کند».

علی علیه السلام فرمود:

«اَدِّب الیتیمَ مِمّا تَوءَدَّبُ مِنْهُ وَلَدَک وَاضْرِبهُ مِمّا تَضْرِبُ مِنْهُ وَلَدَک؛ (348) یتیم را آن گونه تربیت کن که فرزند خویش را تربیت می کنی و در مقام مجازات، او را با همان چیزی بزن که فرزند خود را می زنی».

به هرحال در دستورهای اسلامی باید یتیمان همانند سایر فرزندان تربیت شوند و باید به گونه ای باآنان برخورد نمایند، که بافرزندان خود برخورد می نمایند و بالاخره باید از حمایت کامل اجتماعی و مردمی برخوردار باشند. به قول شاعر:

پدر مرده را سایه بر سر فکن *** غبارش بیفشان و خارش بکن

چه بینی یتیمی سرافکنده پیش *** مده بوسه بر روی فرزند خویش

الا تا نگرید که عرش عظیم *** بلرزد همی چون بگرید یتیم

7. اصلاح نگرش (شناخت درمانی)

گرچه در طول تاریخ بودند افرادی که ثروت را کمال، و فقر و تنگدستی را مایه ننگ و نقص می دانستند، لکن این بینش یک بینش اسلامی و برخواسته از فرامین اسلام نیست. باید این بینش اصلاح شود، زیرا در اسلام ثروت همانند سایر نعمت های الهی وسیله ای برای آزمایش بشر است، چراکه این عالم، عالم امتحان است و خدای حکیم هر کسی را به تناسب ظرفیت وجودی او می آزماید. یکی را به فقر و دیگری را به غنی، یکی را با علم و دیگری را با پست و ریاست و... در اسلام ثروت نه تنها کمال نیست تا نبود آن باعث احساس حقارت گردد، بلکه احترام ثروتمندان به خاطر ثروتشان، باعث از بین رفتن دو سوم دین است.

«أَ نَّما أَمْوالُکمْ وَأَوْلادُکمْ فِتْنَةٌ؛ (349) همانا اموال و اولاد شما وسیله آزمایش و امتحان شماست»؛ «لا تُلْهِکمْ أَمْوالُکمْ وَلا أَوْلادُکمْ عَنْ ذِکرِ اللّهِ وَمَنْ یفْعَلْ ذ لِک فَأُولئِک هُمُ الخاسِرُونَ؛ (350) مبادا اموال و اولادی که وسیله آزمون شما هستند هدف شما قرار گیرند و از مقصد اصلی که همانا توجه به خدا و یاد اوست، شما را باز دارند که آن گاه جزء خسارت دیدگان خواهید بود».

علی علیه السلام فرمود:

«یا کمَیلُ هَلَک خُزَّانُ الْأَمْوَالِ وَ هُمْ أَحْیاءٌ؛ (351) ثروتمندان بی ایمان در حالی که زنده اند، مرده اند».

و همچنین فرمود:

«مَنْ أَتَی غَنِیاً فَتَوَاضَعَ لَهُ لِغِنَاهُ ذَهَبَ ثُلُثَا دِینِهِ؛ (352) اگر کسی در برابر ثروتمندی به خاطر ثروتش تواضع و فروتنی نماید، دو سوم دینش را از دست داده است».

و رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:

«لَعَنَ اللهُ مَنْ اَکرَمَ الغَنِی لِغِناهُ». (353)

بنابر این در بینش اسلامی ثروت برای ثروتمند کمالی نیست که فقیر از فقدان آن رنج ببرد و در برابر ثروتمند حس حقارت و کهتری داشته باشد.

8. توبه درمانی

در این که گناه انسان را ذلیل و خوار می کند و یکی از عوامل حس حقارت است، تردیدی نیست؛ چون عزّت در پاکی و قرب به خداست. لذا رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:

«مَن اَرادَ اَنْ یکونَ اَعَزَّ النّاسِ فَلْیتَّقِ الله عَزَّوَجَلَّ». (354)

حضرت علی علیه السلام فرمود:

«مَنْ سَرَّهُ الغِنی بِلا مال وَالعِزُّ بِلا سُلْطان وَالکثْرَةُ بِلا عَشِیرَة فَلْیخْرُجْ مِنْ ذُلِّ مَعْصِیةِ اللّهِ سُبْحانَهُ إِلی عِزِّ طاعَتِهِ؛ (355)

کسی که دوست دارد بدون ثروت، غنی، و بدون سلطنت، عزیز باشد و بدون عشیره و خانواده تنها نباشد، البته باید خود را از ذلّت گناه خارج گرداند و در محیط عزت اطاعت الهی درآید».

لکن اگر انسانی مبتلا به معصیت شد، نباید از رحمت خدا مأیوس شود، بلکه با امید به رحمت پروردگار، توبه نماید که خدا توبه پذیر است، لذا با توجه به توبه و پذیرش آن از طرف خدای رحیم، دیگر جایی برای احساس گناه و در نتیجه احساس حقارت نیست.

راجع به توبه و این که گنه کار احساس گناه نکند و رنج نبرد و خدا توبه اش را می پذیرد آیات و روایات بسیار است که ما با رعایت اختصار، به بعضی از آنها اشاره می کنیم.

یوسف، 87: «لا تَیأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللّهِ إِنَّهُ لا ییأَسُ مِنْ رَوْحِ اللّهِ إِلاّ القَوْمُ الکافِرُونَ»؛

نساء، 48: «إِنَّ اللّهَ لا یغْفِرُ أَنْ یشْرَک بِهِ وَیغْفِرُ ما دُونَ ذ لِک لِمَنْ یشاءُ»؛

شوری، 25: «وَهُوَ الَّذِی یقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ وَیعْفُو عَنِ السَّیئاتِ»؛

تحریم، 8: «یا أَیها الَّذِینَ آمَنُوا تُوبُوا إِلی اللّهِ تَوْبَةً نَصُوحاً»؛

هود، 90: «وَاسْتَغْفِرُوا رَبَّکمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَیهِ إِنَّ رَبِّی رَحِیمٌ وَدُودٌ»؛

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:

«اَلا اَدُلِّکمْ عَلی دائِکمْ وَدَوائِکمْ؟ اَلا إنَّ دائِکمُ الذُّنُوبَ ودوائَکمُ الاْستغِفارَ». (356)

بنابراین کسی که احساس گناه، رنجش می دهد، تنها راهش «توبه» است.

فصل دهم: حسد و کینه توزی وراه های درمان آن

یکی از بیماری های بسیار خطرناک روانی که دایم باعث اضطراب و نگرانی انسان است «حسد» و در نتیجه کینه توزی و عداوت نسبت به دیگران است. بحث و بررسی پیرامون این بیماری روانی، علل و عوامل پیدایش آن، و آثار مخربی که دارد و بالأخره راه های درمان آن بسیار زیاد است. لکن در حد این نوشتار به آن می پردازیم.

1. تعریف حسد

حسد آن است که انسان آرزوی از بین رفتن نعمت، از دیگران را داشته باشد، در حالی که می داند آن نعمت زیبنده او و به صلاح او است. (357)

«حسادت» احساسی عمیق و منفی است. به عقیده «والون» احساس تدریجی است که دارنده آن از درکش لذت می برد. و به عقیده «لاکان» یک نوع سنجش روانی در مقابل رقیب است و این احساس از آن است که انسان همیشه درباره آن چه که دارد اظهار نگرانی می کند و نمی خواهد آن چه را که مال خودش است، به تصرف دیگری درآید.

«حسود» کسی است که در خودش تمرکز یافته و همیشه در نگرانی و اضطراب به سر می برد و قبل از دیگری، خود را دوست دارد و نمی تواند نسبت به دیگران احساس محبت کند. حتی ممکن است از آنها متنفر باشد و دایم می ترسد که مبادا ارزشش را لگدمال کنند و همیشه می خواهد مورد احترام و تکریم دیگران باشد. (358)

2. علل و اسباب حسد

علمای علم اخلاق برای حسد علل و اسباب متعددی را نقل کرده اند که مرحوم مجلسی هفت مورد از آن اسباب را در بحار جمع کرده و یک جا نقل کرده است. (359)

1. عداوت و دشمنی

یعنی چون نسبت به دیگری دشمن است، آرزوی زوال نعمت او را دارد.

2. تعزّز

یعنی می داند که دیگری به خاطر نعمتی که دارد (مثل مقام، مال، علم و...) به او فخر فروخته و قیافه ای به خود می گیرد و او طاقتِ فخرفروشی و تکبرِ آن شخص را ندارد. لذا در دل آرزوی زوال آن نعمت را از آن شخص دارد تا او با از دست دادنِ آن نعمت، دیگر برایش بزرگی نفروشد.

3. تکبر

کبر و خودخواهی او را وادار می کند که نتواند دیگری را دارای نعمت ببیند و لذا آرزوی زوال آن را پیدا می کند.

4. تعجب

منصبی بسیار بزرگ و نعمتی بسیار عظیم به افرادی داده شده است که شخص حسود، تعجب می کند که این افراد همانند ما و یا پست تر از ما بودند، چگونه آنان دارای چنین مقام و منصبی شدند، همانند منصب نبوت که به انبیا علیه السلام داده شده است و دیگران می گفتند:

«ما اَنْتُمْ اِلاّ بَشَرٌ مِثْلُنا». (360) و یا می گفتند اگر می خواست قرآن و وحی نازل شود، باید بر دو ثروتمند طائف و مکه (حبیب و ولید) نازل گردد نه بر محمدِ یتیم: «وَقالُوا لَوْلا نُزِّلَ هذا القُرْآنُ عَلی رَجُل مِنَ القَرْیتَینِ عَظِیمٌ». (361) لذا به خاطر این تعجبشان، در دل آرزوی زوال آن نعمت را از انبیا علیه السلام داشتند.

5. خوف

یعنی حسود ترس آن دارد که اگر دیگری دارای نعمت باشد، مثلاً در پست وزارت یا وکالت باشد، او نتواند به مقاصد خود برسد. لذا آرزوی و تمنّای قلبی او زوال آن پست و مقام، از آن شخص است.

6. حب ریاست

چون شخصِ حسود، حب مقام و ریاست دارد، لذا نمی خواهد دیگران دارای کمالات و نعمت هایی همانند او یا بهتر از او باشند؛ بلکه آرزو می کند که دیگران یا اصلاً واجد آن نعمت ها نباشند و یا اگر هم دارند در سطح پائین تر از او باشند، زیرا اگر دیگران هم سطح او و یا برتر از او باشند، او را بر ریاست نخواهند پذیرفت.

7 خُبث نَفْس

یعنی هیچ یک از این علل و عوامل وجود ندارد؛ بلکه شخص حسود به خاطر خباثت نفسانی و بخلی که بر او حاکم است، دوست ندارد خداوند به کسی نعمتی داده و یا به کسی غیر از او خیری برسد.

اینها علل و عوامل حسادت است که ممکن است در یک شخص چند علّت از این علل وجود پیدا کند و در دیگری کمتر، در هر کس که این علل بیشتر وجود داشته باشد، آتش حسد او شعله ورتر خواهد بود.

3. علایم حسد

بدیهی است که هرکس خود را بهتر می شناسد و افکار و روش خود را بهتر درک می کند. چنان که قرآن کریم می فرماید: «بَلِ الإِنْسانُ عَلی نَفْسِهِ بَصِیرَةٌ × وَلَوْ أَلْقی مَعاذِیرَهُ». (362) در عین حال در کلمات اهل بیت علیه السلام علایمی برای حسد ذکر شد که اگر در کسی آن علایم باشد، نشانه حسادت اوست.

امام صادق علیه السلام فرمود که لقمان به فرزندش چنین گفت:

«لِلْحَاسِدِ ثَلاثُ عَلامات: یغْتابُ اِذا غاب، ویتَمَلَّقُ اِذا شَهِدَ ویشْمِتُ بالمصیبةُ

؛ (363) برای حسود سه علامت است: 1. زمانی که طرفش نیست غیبتش را می کند؛ 2. در حضور او تملّق و چاپلوسی می کند؛ 3. در وقت گرفتاری و ناراحتی شماتت و سرزنش می کند».

4. چهارمین علامت هم از آیه 120 سوره آل عمران که در مطلب قبلی بیان شد، استفاده می شود که اگر به دیگری آسیبی و ضرری رسیده خوشحال می گردد و اگر نعمتی برسد ناراحت می گردد.

اگر در کسی این علایم وجود داشته باشد، بداند که از زمره حسودان است.

4. مضرات حسد

حسد سرچشمه و منشأ بسیاری از مفاسد فردی و اجتماعی است که به بخشی از آنها اشاره می کنیم.

1. بخش عظیمی از جنایات که در دنیا واقع می شود، منشأش حسادت است. یعنی اگر علل و عوامل اصلی قتل ها، دزدی ها، تجاوزها، ستم ها، غیبت ها، دروغ گویی ها، سعایت ها و مانند آنها را بررسی کنیم، خواهیم دید که قسمت قابل توجهی از آنها، از حسد مایه می گیرند. لذا حسد را به شراره ای از آتش تشبیه کرده اند که می تواند موجودیت حسود و یا فرد و جامعه ای را که در آن زندگی می کند به خطر بیندازد. سخن رسول خدا صلی الله علیه و آله که فرمود:

«کادَ الحَسَدُ اَن یغلِبَ القَدَر». (364) ناظر به همین معناست.

یعنی گاهی به واسطه حسد، مقدرات یک خانواده و یا ملّتی دگرگون می شود. در تاریخ جریانات زیادی همانند جریان فرزندان آدم و یعقوب علیه السلام و حسادت عبد شمس نسبت به هاشم و به توارث، حسادت بنی امیه نسبت به بنی هاشم، به چشم می خورد.

2. حسود بیشترین نیروی بدنی و فکری خود را که باید در راه پیشرفتِ اهدافِ اجتماعی به کار گیرد. در مسیر نابودی و ویران کردن آن چه که هست، صرف می کند و از این رو، هم سرمایه های وجود خود را از بین برده و هم سرمایه های اجتماعی را.

3.حسود به واسطه حسادتش، همه نیکی ها و حسنات و در نتیجه، ایمان خود را نابود می کند و قهراً در سرای جاویدان و عالم پس از مرگ از انسان های ورشکسته و ساقط شده خواهد بود و انسان های این چنینی، مأوایی جز آتش جهنّم نخواهند داشت.

4. از همه اینها گذشته، حسد آثار نامطلوبی در همین عالم نسبت به بدن و سلامتی حسود خواهد داشت. لذا افراد حسود معمولاً رنجور و از نظر اعصاب و دستگاه های مختلف بدن غالباً ناراحت و بیمارند و این حقیقت، امروز مسلّم شده است که بیماری های جسمانی در بسیاری از موارد عامل روانی دارد. لذا امام علی علیه السلام می فرماید:

«صِحَّةُ الجَسَدِ مِنْ قِلَّةِ الحَسَدَ». (365)

و در حدیث دیگر فرمود:

«اَلْعَجَبُ لِغَفْلَةِ الحُسادِ عَن سَلامَةِ الأجْسادِ». (366)

و همچنین باز فرمود:

«اَلْحَسُودُ مَغْمُومٌ واللَّئیمُ مَذْمُومُ». (367) و امثال این کلمات که بسیار است.

از ارسطو پرسیدند که چرا حسود همیشه مغموم و ناراحت است. حتّی از بیماران نیز ناراحتی اش بیشتر است؟ در جواب گفت: حسود مانند سایر مردم هم غم دارد و هم شادی، ولی علاوه بر غم و اندوه خویش از خوشی ها و شادی های مردم نیز مغموم و ناراحت می گردد. لذا همیشه ناراحت است، یعنی حسود هم باید درد و رنج غم خود را بکشد و هم درد و رنجِ خوشی های مردم را. (368)

گاهی حسادت آن چنان شکوفا می گردد که حسود حاضر می شود خود را نابود و هلاک نماید تا به شخصی که مورد حسد اوست ضربه ای وارد نماید. مرحوم محدث قمی در سفینه البحار مطلب عجیبی را نقل می کند و می فرماید: «در زمان امام هادی علیه السلام در بغداد شخصی همسایه ثروتمندی داشت و نسبت به او بسیار حسد می ورزید، ولی نمی توانست به او ضربه ای وارد نماید. تا آن که غلامی را خریداری کرد و به آن غلام، احسان بسیار نمود و مبلغ سه هزار درهم به او داد و گفت بعد از من با این پولی که به تو داده ام، آزادی. به هرجا که خواستی برو. ولی در ازای این خدمت، نیمه شب مرا ببر در پشت بام این همسایه ثروتمند بِکش و جسدم را همان جا بگذار، تا فردا او به عنوان قاتلِ من، شناخته شده و دستگیر گردد و بدین وسیله ضربه کاری ام را بر او وارد کنم. غلام هرچه به او نصیحت نمود، اثر نکرد. تا آن که غلام، به دستور او عمل کرد. فردای آن روز، همسایه ثروتمند دستگیر شد و به زندان افتاد. وقتی خبر به امام هادی علیه السلام رسید، قضیه را به حاکم گفته و غلام را احضار کرد. قضیه روشن شد و همسایه از زندان آزاد گردید.

این است که می گویند حسود قبل از آن که به طرف مورد حسادتش لطمه ای وارد کند، به خودش ظلم و ستم روا می دارد و دین و دنیای خود را تباه می سازد؛ زیرا با حسادت او نعمت دیگری از بین نمی رود، ولی خود به هلاکت می رسد. چنان که شیطان به خاطر حسادتش به خود لطمه وارد کرده، ولی آدم علیه السلام به عنوان پیامبر خدا انتخاب شد. امام صادق علیه السلام فرمود:

«اَلحاسِدُ مُضِرٌّ بِنَفسِهِ قَبلَ أنْ یضُرَّ بِالْمَحسُودِ کإبْلیسَ اُورِثَ بِحَسَدِهِ لِنَفسِهِ اللَّعنَة وَلآدَمَ اَلأِجتَباءِ والهُدی والرَّفعَ اِلی مَحَلِّ حَقائِقِ العَهدِ والإصطِفاءِ، فَکنْ مَحسُوداً، ولا تَکنْ حاسِداً، فَإنَّ میزانَ الحاسِدِ اَبَداً حَفیفٌ بِثِقلِ میزانِ المَحسُودِ، والِّرزقُ مَقسُومٌ فَما ذا ینفَعُ حَسَدُ الحاسِدِ، فَما یضُرّ المَحسُودَ الحَسَدُ». (369)

و شاعر گفت:

إصبرْ عَلی حَسَدَ الحَسُودِ فَإنَّ صَبرَک قاتِلُهُ *** النّارُ تَاکلُ نَفسَها إن لَم تَجِدْ ما تَأکلُهُ

5. درمان حسد

با توجه به آثار، تبعات، مفاسد و مضرات فردی و اجتماعی این بیماری خطرناک روانی، درمان آن در اولین فرصت ممکن لازم است؛ زیرا اگر چنین بیماری درمان نشود، خسارت مادی و معنوی آن قابل جبران نخواهد بود. و بهترین راه علاج آن این است که:

اولاً: چنان چه در فصل دوم (سبب شناسی) اشاره شد، بهترین راه درمان بیماری های روانی، شناخت درمانی است. لذا موفق ترین راهِ درمانِ این بیماری صعب العلاج، همانا به خود آمدن و نسبت به مضرات فردی و اجتماعی آن آگاه شدن است. اگر انسان واقعاً به ضررهای فردی و اجتماعی و آثاری که بر آن مترتب است آگاهی پیدا کند، قطعاً خود را از آن صفت ناپسند و بیماری مهلک نجات می دهد.

ثانیاً: سری به کلمات نورانی معصومین و دستورات اولیای دین بزند و ببیند آنان درباره این صفتِ ناپسند و بیماری مهلک چه گفته اند.

امام صادق علیه السلام فرمود:

«آفَةُ الدَّینِ اَلْحَسَدُ وَالعُجبُ وَالفَخرُ؛ (370) حسد، خودخواهی و تکبر، آفت دین است».

پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:

«ایاکمْ وَالْحَسَدُ فَاِنَّ الحَسَدَ یأکلُ الحَسَناتِ کما تَأکلُ النّارُ الحَطَبُ؛ (371) از حسد بپرهیزید؛ زیرا حسد حسنات را نابود می کند، آن گونه که آتش هیزم را».

روایات از این قبیل بسیار است که صفت ناپسند حسد انسان را به تباهی می کشد، نه تنها انسان حسود کارهای ناشایست مرتکب می شود، و کمتر موفق به کارهای خوب می شود، آن مقدار از کارهای خوبی هم که انجام داده و ایمانی که آورده، با این صفت ناپسند و بیماری روانی از بین می رود. انسان در حالی بر خدا وارد می شود که نامه عملش از همه حسنات خالی و مستقیم روانه جهنم خواهد شد. حال اگر انسانِ عاقل با این بینش به این بیماری روانی نگاه کند، قطعاً درصدد علاج آن برخواهد آمد.

ثالثاً: قدری پیرامون حسادت خود بیندیشد که آیا با حسادت او نعمتی را که خداوند به دیگری داده است، زایل می گردد؟ آیا حسادت حسود در مقدرات عالم تأثیری دارد؟ یا آن که هر چیزی در این عالم برای خود حساب و قدر و اندازه ای دارد، «وَکلُّ شَی ءٍ عِنْدَهُ بِمِقْدارٍ؛ (372) و هرچیزی برای خود مدت و وقت خاص به خود را دارد» و «لِکلِّ أَجَلٍ کتابٌ». (373) بنابراین شخص حسود اگر درست فکر کند، یقیناً می فهمد که ضرر حسادت به خودش برمی گردد، نه به محسود. این نوع فکر است که در احادیث آمده است که تفکرِ ساعتی برابر با هفتاد سال عبادت است.

حاصل آن که برای علاج این بیماری صعب العلاج چاره ای جز شناخت درمانی نیست، که هر سه بند فوق ع الذکر ما را به نوعی به شناخت درمانی دعوت کرد. در حقیقت اگر شخص حسود به عاقبت شوم این صفت ناپسند و بیماری مهلک واقف باشد، در اولین فرصت ممکن خود را معالجه می کند.

«اَعاذَنَا اللّه مِنْ شُرورِ اَنْفُسِنا وَ سَیئاتِ اَعمالِنا»

فصل یازدهم: حب و جاه و شهرت و راه درمان آن

مقدمه

با مراجعه به آیات و روایات اهل بیت اطهار علیه السلام و کلمات بزرگان روشن می شود که از جمله بیماری های روانی که باعث نگرانی، اضطراب، افسردگی و هلاکت انسان بوده و سبب فساد دین و از بین بردن ارزش های والای انسانی و کمالات اخروی اوست، حب جاه و شهرت و به تعبیر دیگر دل بستگی به پست و مقامات ظاهری است که اهل دنیا دایم در تعقیب آنند تا به هر وسیله ممکن، خود را به آن برسانند. در حالی که اکابر علما و اعاظم اتقیا و اولیای دین و اهل آخرت، به شدت از آن گریزان بوده و هستند. تا جایی که امیرالموءمنین علیه السلام فرمودند:

«وَاللّهِ لَدُنْیاکمْ هذِهِ اَهْوَنُ فی عَینَی مِن عِراقِ خَنزِیر فی یدِ مَجْذُوم؛ (374) قسم به خدا، دنیای شما (ریاست بر شما) در نظر من از استخوانِ خوکی که در دست انسانِ مبتلا به مرضِ جذام باشد، پست تر است».

و در جای دیگر به ابن عباس در حال وصله زدن کفشش فرمودند:

«ما قِیمَةُ هذا النَّعل؟ فَقُلتُ لا قیمَةَ لَها، فَقالَ(علیه السلام) وَاللّهِ لَهِی اَحَبُّ اِلَی مِنْ أمرَتِکم، اِلاّ اَن اُقیمَ، حَقّاً اَوْ اَدفَعَ باطَلاً؛ (375) با این که به نظر شما این کفش هیچ قیمتی ندارد به نظر من از امارت بر شما محبوب تر است، مگر این که بتوانم در کنار آن اقامه حقی نموده یا باطلی را دفع نمایم».

وگرنه اصل ریاست و پست و مقام ظاهری مادی، حتی ارزش یک کفش وصله زده را ندارد. غالب کسانی که به دنبال پست، ریاست و شهرت اند، نمی توانند در صورت دست یابی به آن، دین و سعادت خود را تأمین کنند و آخرتشان را خراب می کنند، مگر افراد خاصی که مورد عنایت پروردگار قرار گیرند.

البته حساب اولیای الهی که به شهرتی می رسند، جداست. آنها به دنبال ریاست طلبی و شهرت خواهی نیستند، هر چند که به ریاست و شهرتی برسند. اگر هم کوشش می کنند آن پستِ ظاهری را به دست آورند، می خواهند وسیله ای باشد برای اقامه حق و دفع باطل. چنان که در کلام امیرالموءمنین علیه السلام مشاهده شد، منظور از بحث ما که حب جاه و شهرت را صفتی ناپسند و نوعی بیماری روانی معرفی می کنیم که انسان باید خود را معالجه کند، آن ریاست، جاه و مقامی است که با زر و زور و تزویر، به دست می آید و آن شخص شایسته ریاست و رهبری امت نیست و از طرف خدا و رسول نیز مجاز بر تصدی این امر نیست.

به هرحال با گذر و نظری بر تاریخ پیشینیان روشن می شود که اکثر مفاسد و محرومیت های علمی، اخلاقی، اقتصادی، فرهنگی و... در جوامع بشری در طول تاریخ همین حب جاه و مقام بوده است؛ زیرا همین صفت ناپسند بود که نمرود را علیه ابراهیم علیه السلام و فرعون را علیه موسی علیه السلام و کفار قریش و بت پرستانِ حجاز را علیه پیامبر صلی الله علیه و آله و خلفای بنی امیه و بنی عباس را علیه اهل بیت پیامبر و ائمه معصومین علیه السلام به قیام وادار نموده است و در طول تاریخ، در خانه انبیا و اولیا به وسیله همین جاه طلبان و شهرت خواهان بسته شده و مردم را از برکات وجودشان محروم می ساختند و وقتی خود هم بر اریکه قدرت تکیه می زدند، تنها به فکر حکومت بودند نه اصلاح امت. لذا وقتی معاویه پس از صلحِ تحمیلی در مسجد کوفه به منبر رفت، چنین گفت: «من با نماز و روزه شما کاری ندارم، منظورم ریاست بر شما بود که به آن رسیده ام». (376) یعنی هدف اصلی من، حفظ اسلام و شریعت محمدی نیست، بلکه هدف اصلی من حکومت است و آن را هم به هر وسیله ای که بود به دست آوردم. لذا جوامع بشری در ادوار تاریخ، از ناحیه این دون صفتانِ پلید و جاه طلبان فاسد از دو جهت ضربه خورده و متحمل خساراتی شده است.

1. نااهلان به خاطر حب جاهی که داشتند در برابر انسان های والا و شایسته مقام رهبری، قیام کرده و با هر وسیله ممکن درِ خانه آنان را بسته و مردم را به وسیله زر و زور و تزویر به سوی خود کشانده اند و عملاً مردم را از برکات وجود رهبری آگاه و لایق، محروم نموده و از این طریق ضربه مهلکی بر پیکر اجتماعی وارد می کردند. با مقایسه ای بین رهبران اسلامی بعد از رسول خدا صلی الله علیه و آله و ائمه اطهار علیه السلام روشن می گردد که چقدر فاصله است بین حکومتی که در رأس آن، افرادی همانند خلفای بنی امیه و بنی عباس باشند (که از همه کمالات انسانی عاری بوده و پای بند به اساس اسلام نبودند) و یا افرادی هم چون امیرالموءمنین علیه السلام و فرزندان معصومش.

2. علاوه برآن که این جاه طلبان مردم را از درِ خانه انسان های شایسته، طرد می کردند، وقتی که خودشان هم روی کار آمده و زمام امور را در دست می گرفتند، حداقل تا آن جا که در توان یک انسان عادی بود، در صدد اصلاح دین و دنیای مردم نبودند. بلکه چون از ابتدا، اساس کارشان بر حکومت و سلطه گری بوده است، تنها دنبال برآوردن خواسته های نفسانی و تمایلات حیوانی خود بوده اند و می خواستند خواسته های آنان برآورده شود. گرچه ارضای آن خواسته ها، منتهی به فسادِ جامعه و تباهی و هلاکت ملّت می شد. به عبارت دیگر آنان نه تنها مصلِح نبودند، بلکه مفسِد هم بودند. به عنوان نمونه همه خرابی ها و عقب ماندگی های جهان اسلام از صدر اسلام تاکنون، مستند به حکومت ها و ریاست های افراد نالایقی است که به خاطر حب جاهشان به ناحق بر اریکه قدرت تکیه زده و افراد وارسته و شایسته رهبری را منزوی کرده و از صحنه خارج نمودند.

مذمت حب جاه و شهرت

اینک به عنوان نمونه به بعضی از آیات و روایات وارده در مذمت و تقبیح این صفت ناپسند اشاره می کنیم. تا روشن گردد که در بینش الهی این صفت چقدر مذموم و ناپسند بوده و چه آثار نامطلوبی برای جاه طلبان باقی خواهد گذاشت و انسان های جاه طلب از خیر دنیا و آخرت محروم بوده و جزء خائنین به خدا و رسول به حساب می آیند.

آیات

1. انسان های جاه طلب از بهشت و نعمت های آن محروم بوده و اصل خلقت بهشت برای انسان های جاه طلب نیست و آنان برای همیشه از دخول در بهشت محرومند.

«تِلْک الدّارُ الآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِینَ لایرِیدُونَ عُلُوّاً فِی الأَرْضِ وَلا فَساداً وَالعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ». (377)

2. «مَنْ کانَ یرِیدُ الحَیاةَ الدُّنْیا وَزِینَتَها نُوَفِّ إِلَیهِمْ أَعْمالَهُمْ فِیها وَهُمْ فِیها لایبْخَسُونَ أُولئِک الَّذِینَ لَیسَ لَهُمْ فِی الآخِرَةِ إِلاّ النّارُ وَحَبِطَ ما صَنَعُوا فِیها وَباطِلٌ ما کانُوا یعْمَلُونَ؛ (378) کسانی که طالب زندگی دنیا و زینت ها و شهوات آن هستند، مزد سعی و کوششان را در کار دنیا کاملاً خواهیم داد و هیچ از اجر عملشان کم نخواهد شد، ولی برای آنان در آخرت نصیبی جز آتش دوزخ نخواهد بود، و همه اعمال شان در راه دنیا ضایع و باطل خواهد شد».

3. «مَنْ کانَ یرِیدُ حَرْثَ الآخِرَةِ نَزِدْ لَهُ فِی حَرْثِهِ وَمَنْ کانَ یرِیدُ حَرْثَ الدُّنْیا نُوءْتِهِ مِنْها وَما لَهُ فِی الآخِرَةِ مِنْ نَصِیب؛ (379) هرکس قصد زراعت آخرت بنماید ما کشت او را زیاد می کنیم، و هرکه تنها حاصل کشت دنیا را بخواهد او را از آن نصیبی خواهیم داد، ولی در آخرت از نعمت های ابدی نصیبی نخواهد داشت».

از این آیات کریمه، مذموم بودن حب جاه و مقام به خوبی استفاده می گردد.

روایات

روایات در این زمینه بسیار است که به خاطر رعایت اختصار به بعضی از آنها اشاره می کنیم.

1. راوی می گوید: از امام موسی بن جعفر علیه السلام درباره فردی سوءال شد که او ریاست را دوست دارد. امام فرمودند: زیان ریاست طلبی به دین مسلمان بیشتر است از حمله دو گرگ درنده به گلّه گوسفند بی چوپان؛

«ما ذِئْبانِ ضارِیانِ فی غَنَم قَدغابَ عَنها رَعاوءُها بِأَضَرَّ فِی دینِ المُسلِم مِن حُبِّ الرِّئاسَةِ». (380)

2. قال الصادق علیه السلام

«مَن طَلَبَ الرِّئاسَةَ هَلَک؛ (381) هرکس که طالب ریاست باشد، هلاک می شود».

3. در حدیث مناهی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل شده که فرمودند:

«اَلا وَمَن تَوَلّی عَرافَةَ قَوم أتی یومَ القِیامَةِ و یداهُ مَغلُولَتانِ الی عُنُقِهِ فَإن قامَ فَیهِم بِأَمرِ اللّه أَطْلَقَهُ اللّهُ وَاِنْ کانَ ظالِما هَوی بِهِ فی نارِ جَهَنَّمَ وَ بِئسَ المَصیرُ؛ (382) آگاه باشید، کسی که ولایت و ریاست ملّتی را به دست گیرد، در روز قیامت او را می آورند درحالی که دستهایش به گردنش بسته باشد، پس اگر (در زمان حکومتش) به برنامه های الهی عمل کرده باشد، خداوند دست های او را باز می کند، و اگر ستم کرده باشد او را به طرف جهنّم می برد، و چه بد جایگاهی است جهنّم».

با توجه به این روایات معلوم می شود که ریاست طلبی و حب جاه در بینش الهی و رهبران دینی مذموم بوده و مایه هلاکت و سقوط در قعر جهنّم، و محرومیت از همه نعمت های الهی است.

بنابر این ای برادر! اگر دیدی در کاری و پستی، دیگری از تو شایسته تر است تو خود را برای آن پست و مقام، کاندیدا مکن و یا اگر کردی و سپس متوجه شدی که رقیب تو صلاحیتش بیشتر از توست، انصراف خود را اعلام نما، زیرا رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند:

«مَنْ تَقدَّمَ عَلَی المُسلمینَ و هُوَ یری اَنَّ فِیهِم مَن هُوَ أَفضَل مِنهُ فَقَدْ خانَ اللّهَ وَرَسُولَهُ والْمُسلِمینَ». (383)

ولی متأسفانه انسان، بعضی را مشاهده می کند که از هیچ صلاحیتی برخوردار نیستند، ولی خود را برای احراز ریاست و پست های حساس نامزد کرده و در انظار عموم خود را به عنوان یک فرد شایسته وانمود کرده و نزد خود هم فکر می کنند که می خواهند به اسلام و مسلمین خدمت کنند، اما همه اینها خیالات شیطانی است که آنان را فریفته، تا در لوای خدمت به اسلام، آنان را در خدمت شیطان درآورد.

بدتر از آن، این است که انسان فاقد صلاحیت بخواهد خود را با هزاران دروغ، کلک و دسیسه های شیطانی بر مردم تحمیل کرد و جای پاکان و نیکان را اشغال کند. این کار صدمه زدن و ضربه وارد نمودن بر شخص و ضایع کردن حق یک فرد نیست، بلکه جنایتی است بس بزرگ بر اجتماع و نسل های آینده و یا به تعبیر رسول خدا در حدیث بالا، خیانتی است بر خدا و رسول خدا و همه مسلمین.

علاوه بر همه این خیانت ها و ضررها بر پیکر اجتماع و دین و حیثیت انسانی که برای حب جاه و ریاست طلبی بیان شد، ایراد دیگری نیز در این صفت ناپسند وجود دارد که جبران خسارات آن میسر نیست و آن این است که انسان جاه طلب و شهرت خواه، مبتلا به صفت نفاق و دورویی نیز می گردد، زیرا همیشه باید مواظب خویش بوده تا در انظار عموم و مریدان و طرفدارانش طوری برخورد کند و به گونه ای سخن بگوید که با حیثیت ظاهری او منافات نداشته و باعث کاستی شهرت و ریاست او نگردد. با آن که شاید در باطن به چیزی غیر از آن چه در عمل انجام می دهد، معتقد است و حتّی گاهی ممکن است شخص شهرت طلب و ریاست خواه برای به دست آوردن شهرتِ خویش، از بسیاری از لذایذ مادی صرف نظر نموده و به تعبیر دیگر در انظار مردم راه زُهد و اِعراض از دنیا را در پیش گیرد تا بدین وسیله بتواند شهرتی پیدا کرده و به مرادش رسیده و خواهش های نفسانی خویش را برآورده سازد.

راه علاج و درمان

حب جاه و شهرت نیز همانند حسد و کینه توزی، تنها راه علاجش «شناخت درمانی» است، یعنی وقتی انسان به مفاسد و مضرات دنیوی و اخروی این صفتِ ناپسند، آگاهی پیدا کند و به آیات و روایات وارده پیرامون این بیماری روانی توجه کند، می فهمد که آن یک بیماری مهلک و خطرناکی است که انسان را در دنیا و آخرت خسارت زده می کند، به گونه ای که رنگ فلاح و درست کاری را نخواهد دید، معلوم است که درمان چنین بیماری، امری ضروری، فوری و لازم است.

فصل دوازدهم: عُجب و خود بزرگ بینی و راه های درمان آن

مقدمه

از جمله بیماری های روانی و صفات ناپسند انسانی که متأسفانه اغلب در انسان های به ظاهر وارسته، ظاهر و باعث نگرانی و افسردگی می شود، بیماری عُجب و خود بزرگ بینی است که از صفات قلبی و از گناهان جوانی انسان است که از نظر زشتی و خطرآفرینی از گناهان جوارحی و اعضای ظاهری به مراتب شدیدتر و از جهت عموم و شمول دایره اش وسیع تر است؛ زیرا کمتر موءمنی پیدا می شود که مبتلا به عجب و خودخواهی نباشد. چنان که امام صادق علیه السلام فرمودند:

«اِنَّ اللّهَ عَلِمَ اَنَّ الذَّنْبَ خَیرٌ لِلمُوءْمِنِ مِنَ العُجْبِ وَلَوْلا ذلِک لَما أبْتَلی مُوءمِنٌ بِذَنب اَبَداً؛ (384) یعنی خدا می داند که گناهی که از اعضا و جوارح موءمن سرمی زند برای او بهتر است از عجب که از گناهان قلبی است.»

زیرا گناهانی که از جوارج انسان صادر شود به راحتی می توان آنها را به وسیله توبه، عبادات و طاعات از بین برد، ولی عجب از صفات نفسانی است که ازاله و از بین بردن آن به آسانی میسر نبوده و آثار سوء آن نیز در اِفساد و حبط اعمال صالحه موءمن بیش از گناهان دیگر است. لذا امام فرمودند که خدا می داند گناهان دیگر برای موءمن از عجب بهتر است، (385) و اگر عجب نبود هیچ موءمنی مبتلا به گناه نمی شد (یعنی تنها گناهی که موءمن از آن رهایی ندارد، عجب است، ولی نسبت به گناهان دیگر ممکن است بتواند خود را حفظ کرده و وارد در آن نشود).

بحث و بررسی در اطراف این صفت ناپسند و مذموم به طور تفصیل در خورِ کتاب ما نبوده و ما نیز از آن صرف نظر کرده، به طور فشرده به مطالب اصلی آن می پردازیم.

تعریف عجب

عجب همان خودخواهی است که علمای بزرگِ اخلاق برای روشن شدن معنایش، با دلیل های گوناگون آن را تعیین کرده اند.

الف: عجب، آن است که انسان خود را به خاطر کمالاتی که در خود سراغ دارد، بزرگ بشمارد. اعم از آن که واقعاً واجد آن باشد یا خیال کند که واجد کمال است.

ب: عجب یعنی انسان صفت یا نعمتی را که دارد بزرگ شمرده و از منعِمِ آن غافل باشد. (386)

ج: مرحوم مجلسی فرمود: عجب، بزرگ شمردن عمل خود است در حالی که از خود و عملش راضی بوده، به نحوی که خود را مقصّر نداند، بلکه به خاطر ایمان و عمل صالحی که دارد بر خدای بزرگ منّت گذارد. (387)