نقش باورهای دینی در رفع نگرانی ها

حبیب الله طاهری

- ۸ -


فصل هفتم: اضطراب و نگرانی از مرگ و راه های درمان آن

مقدمه

یکی از عوامل مهم اضطراب و نگرانی انسان، مرگ است. هرگاه انسان به یاد آن می افتد به خود می لرزد؛ زیرا مرگ، لحظه وداع با همه چیز و لحظه پایان زندگی است. مرگ لحظه بیگانگی ابدی و جدایی مطلق از این جهان، و تجزیه و بازگشت مواد ترکیبی بدنِ انسان به عالم طبیعت است.

پس از مرگ، وجودِ تکامل یافته ما، مغز توانا و افکار درخشان ما، عواطفِ عالی و احساسات گرم و سوزان ما که هم چون حباب های زیبایی، روی دریای زندگی می لغزند و پیش می روند و رنگین کمان خورشیدِ هستی را روی خود ترسیم می کنند، همه و همه محو و نابود می گردند. پس از آن، چه می ماند؟ هیچ، آری، هیچ. فقط مشتی خاک و گازهای پراکنده در فضا!

انسان در آستانه مرگ، بسان بازرگانی است که در برابر چشمش تمام سرمایه اش را آتش می زنند و سپس خود او هم در کام آتش ها می سوزد.

با این بینش است که اکثر مردم از نام مرگ می ترسند و از مظاهر آن می گریزند، از نام گورستان متنفرند، و با زرق و برق دادن به قبرها می کوشند ماهیتِ اصلی آن را به فراموشی بسپارند. حتی برای فرار دادن افراد از هر چیز خطرناک و یا غیرخطرناک که می خواهند کسی آن را دستکاری و خراب نکند می نویسند «خطر مرگ». آثار وحشتناک بودن مرگ برای انسان در ادبیات مختلف دنیا دیده می شود.

هیولای مرگ، سیلی اجل، چنگال مرگ، گرگ اجل و تعبیراتی از این قبیل، نشانه وحشت و اضطراب انسان از مرگ است.

اینک سوءال این است که: آیا این بینش در باب مرگ که پایان همه چیز است، صحیح و منطقی است؟ آیا واقعاً انسان با مرگ نابود می شود؟ آیا انسان باید از مرگ مضطرب و هراسان باشد؟ آیا نگرانی انسان ها از مرگ، درست است؟ آیا همه انسان ها از مرگ نگران و گریزان و مضطربند؟ و سرانجام چه عواملی باعث اضطراب و نگرانی از مرگ است؟ و آیا بینش دیگری در باب مرگ وجود ندارد که اضطراب و نگرانی ها را برطرف نماید و حتی انسان را عاشق مرگ گرداند؟ آیا در بین انسان ها کسانی بوده و هستند که از مرگ نترسند و بلکه عاشق آن باشند؟ و...؟ در این فصل درصدد بررسی مطالبی هستیم که به این سوءال ها پاسخ دهد، و روشن نماید که تنها دو گروه اند که ترس و اضطرابشان از مرگ صحیح و منطقی است. آن هم به خاطر بینش غلطی است که در باب مرگ دارند. یکی آن که مرگ را به معنی نیستی و فنای مطلق تفسیر می کند. و دیگری کسی که پرونده اعمالش سیاه و تاریک است. وگرنه دیگران برای چه از مرگ بترسند؟ آنان که مرگ را تولدی جدید می دانند و معتقدند با عبور از این گذرگاه سخت، به جهانی گام می نهند که به مراتب از این جهان وسیع تر، پرفروغ تر، آرامش بخش تر و مملو از انواع نعمت هایی است که در شرایط کنونی و در زندگی فعلی برای او قابل تصور نیست، چرا از مرگ بترسند؟ خلاصه آن که اگر کسی مرگ را نوعی کامل تر و عالی تری از زندگی بداند که در مقایسه با زندگی کنونی، معلوم شود که این زندگی مرگ است، نه آن. قهراً زندگی پس از مرگ امری نفرت انگیز و وحشتناک و هیولی نخواهد بود؛ بلکه در جای خود امری زیبا، دل انگیز و دوست داشتنی خواهد شد.

به هرحال باید نخست به بررسی علل و عوامل وحشت زا و نفرت انگیز بودن مرگ بپردازیم. سپس ببینم آیا واقعا مرگ وحشت زا و نگران کننده است؟

در پایان سری به زندگی انسان های والا و اولیای دین می زنیم که نه تنها از مرگ وحشتی نداشتند، بلکه عاشق آن بوده و آرزوی آن را می داشتند و آن را لقای محبوب (لقاءالله) و وسیله خلاصی و نجات از همه رنج ها و بدبختی ها می دانستند و به قول حافظ:

این جان عاریت که به حافظ سپرده دوست  روزی رخش ببینم و تسلیم وی کنم

علل و عوامل نگرانی از مرگ

با مراجعه به فطرت درونی و روایات معصومین علیه السلام روشن می شود که این پدیده مناشی و سرچشمه های متعدد دارد که ذیلاً به مهم ترین آنها اشاره می شود:

1. علاقه و دلبستگی شدید به دنیا

جهان هستی، ظاهری دارد و باطنی. طبق بیان قرآن کریم، دنیا و عالمِ طبیعت، ظاهر، و عالم آخرت، باطن جهان هستی است، چنان که فرمود: «یعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الحَیاةِ الدُّنْیا وَهُمْ عَنِ الآخِرَةِ هُمْ غافِلُونَ؛ (264) اکثر مردم به امور ظاهر از زندگی دنیا آگاهند ولی از عالم آخرت (که باطن آن است) به کلّی بی خبرند».

به تعبیر دیگر: ظاهر عالم، طراوت و زیبایی، بوالهوسی، شهوات و غرق در لذایذ آن شدن و از هر قید و بندی آزاد بودن است؛ اما باطن آن، اخلاق، وجدان، نیت پاک، چشم پاک، گفتار پاک، خدمت، ایثار، عبودیت خدا، علم، تقوا و معرفت اسرار است.

کسانی که در دنیا به ظاهرش دلبسته اند و ابداً با باطن آن کاری ندارند و بی حساب و بی مسئولیت زندگی می کنند و بالاخره، تمام همشان را در تزیین ظاهر و تهیه متاع و کالای دنیا صرف نموده اند و همه علاقه ها را به دنیا و زخارف آن منحصر کرده اند و به تعبیر قرآن کریم: علاقه به متاع دنیا در نظر آنان زیبا جلوه کرده است: «زُینَ لِلنّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ مِنَ النِّساءِ وَالبَنِینَ وَالقَناطِیرِ المُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَالفِضَّةِ وَالخَیلِ المُسَوَّمَةِ وَالأَنْعامِ وَالحَرْثِ ذ لِک مَتاعُ الحَیاةِ الدُّنْیا وَاللّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ المَآبِ». (265)

برای چنین افرادی، مرگ حقیقتاً وحشت زاست؛ زیرا با مرگ، یکجا علاقه ها در هم فرو می ریزد و رابطه ها قطع می گردد. و جدایی از محبوب نیز سخت ناراحت کننده است. کسی که بهترین سرمایه خود را که عمر اوست داده و در عوض متاع دنیوی گرفته و اینک با مرگ، از همه آنچه که در عمرش کسب کرده، جدا می شود (زیرا انتقال متاع دنیا به عالم باطن و آخرت میسر نیست) قهراً چنین پیشامدی، خوشایند نخواهد بود.

اما کسانی که در عین توجه به ظاهر عالم، به باطن آن هم توجه کرده و ضمنِ گذراندن عمر، به فکر تهیه کالای عالم باطن و پس ازمرگ هم بوده اند، آنان از مرگ، چنین وحشتی ندارند؛ زیرا علاقه به آن طرف هم بوده و با مرگ به محبوب های خویش می رسد.

2. مرگ را به معنای فنا و نابودی دانستن

حب بقا و میل به زندگی جاوید، از مسایل فطری انسان است. هر کس به خود مراجعه کند، به خوبی می یابد که هیچ گاه میل به نابودی ندارد، لذا با همه عواملی که آنها را موءثر در نابودی خود می پندارد، مبارزه می کند و اگر توان مبارزه با آن را ندارد، حداقل از آن می گریزد. لذا با امراض، میکروب ها، حیوانات درنده و دشمن و امثال اینها، در ستیز است، و همه اینها را باعث نیست و نابود شدن خویش می داند.

انسان بر اساس این میل فطری (حب بقا) از عدم و نیستی می هراسد. از نظر فلسفی، این طرز روحیه چندان دور و بیراه هم نیست؛ زیرا انسان «هستی» است و هستی با هستی، آشناست، اما با «نیستی» هیچ گونه تناسب و سنخیت ندارد؛ لذا از آن می گریزد و باید هم بگریزد. علّت فرار از مرگ و وحشت از آن هم، همین است که مرگ را فنا و نابودی خود می پندارد و خیال می کند که مرگ، ضد آن خواسته فطری و درونی اوست؛ زیرا درون او می گوید تو باید همیشه باشی، ولی مرگ می گوید: تو باید فانی شده و به دیار عدم رهسپار شوی.

آیا مرگ در بینش الهی به معنای فنا و نابودی است؟

با مراجعه به قرآن کریم و روایات اهل بیت علیه السلام روشن می شود که مرگ، به معنای فنا و نابودی نیست، بلکه هم چون تولد جنین از مادر است. یک تولد ثانویه است. با فرا رسیدن مرگ، به جهانی گام می گذاریم که به مراتب از این جهان وسیع تر، پرفروغ تر، آرام بخش تر، و مملو از انواع نعمت هایی است که در شرایط کنونی و در زندگی این عالمی، برای ما قابل تصور نیست. اگر بخواهیم زندگی این عالم و عالمِ پس از مرگ را به زندگی جنین در رحم مادر و زندگی او پس از ولادت و قدم گذاردن به این عالم، تشبیه و مقایسه کنیم، تا حدی توانسته ایم مرگ و زندگی پس از آن را ترسیم کنیم.

و بالاخره، مرگ انتقال از این عالم به عالم دیگر است. این خود نوعی زندگی است و در شکل کامل تر و عالی تر آن. با این حساب، هیچ تضادی با خواسته فطری و درونی انسان ندارد؛ زیرا خواسته فطری او بقا و زندگی جاوید است، نه زندگی در این عالم؛ چون این عالم جای زندگی ابدی نیست.

قرآن کریم، از «مرگ» تعبیربه «توفّی» دارد نه «فوت». و وفات به معنای گرفتنِ کامل شئ است؛ یعنی ملَک موکلِ موت، از طرف پروردگار عالم، هنگام مرگ، می آید و روح را کاملاً از بدن می گیرد و آن گاه انسان به پروردگار خود که اصل و منشأ این وجودهاست، برمی گردد؛ زیرا «إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیهِ راجِعُونَ».

قرآن کریم، در همه آیاتی که مربوط به گرفتن جان از انسان است تعبیر به «توفی» دارد. هیچ جا سخن از فوت نیست که به معنای زوال و نابودی است. مثل «قُلْ

یتَوَفّاکمْ مَلَک المَوْتِ الَّذِی وُکلَ بِکمْ ثُمَّ إِلی رَبِّکمْ تُرْجَعُونَ». (266)

آیات دیگری که تنها به آدرس آنها اکتفا می کنیم. مثل: اعراف، 37؛ نساء، 15؛ نحل، 70؛ انعام، 60؛ یونس، 104؛ انفال، 50.

بنابراین، موءمنین و معتقدین به عالم پس از مرگ، نباید از این جهت از مرگ بترسند، زیرا اعتقاد به نابودی و نیستی با مرگ و اعتقاد به زندگی پس از مرگ، قابل جمع نیست. اما مادیین و منکرینِ زندگی پس از مرگ، حق دارند که از مرگ بترسند، زیرا که به راستی اگر مرگ به معنای فنا و نابودی باشد، چیزی از آن وحشتناک تر نخواهد بود. و آنچه درباره هیولای مرگ گفته اند کاملاً بجا و به مورد خواهد بود، لکن این عقیده، اساساً باطل و غلط است.

3.جهل و ناآگاهی نسبت به حقیقت مرگ

جهل و ناآگاهی، همیشه منشأ ترس است. بشر از شب تار، خوف دارد؛ چون تاریکی، باعث جهل است. جایی را نمی بیند، راه را از چاه تشخیص نمی دهد، مسیر را از پرتگاه تمییز نمی دهد. از این رو، هر لحظه خویش را در معرض آسیب گزنده یا درنده یا دیگر بدآمدهای ناشناخته، احساس می کند.

انسان از راهی که تاکنون نرفته و با آن آشنا نیست، برای اولین بار که خواست از آن جاده عبور کند، می ترسد و این ترس، ناشی از جهل و ناآگاهی او به جاده است.

کسی که از برق بی اطلاع است، کلید و پریز برق را باز نمی کند و سیم برق را دست کاری نمی نماید؛ زیرا می ترسد که برق او را بگیرد و به حیاتش خاتمه دهد.

به هر حال، ناآگاهی و جهل در شئوءن مختلف زندگی مردم، منشأ ترس است و همین معیار، عیناً در زمینه مرگ هم وجود دارد. این که همه از مرگ می ترسند، برای این است که نمی دانند مرگ چیست؟ مرگ چگونه بر آنان مستولی می شود و نمی دانند در حین مرگ، با چه عوارض و حوادثی مواجه می شوند.

امام عسگری علیه السلام فرمودند: «پدرم امام هادی علیه السلام بر یکی از اصحاب خود که در معرض موت بود وارد شد. او می گریست و از این که در معرض مرگ قرار گرفته بود بی تابی می کرد». حضرت به وی فرمودند:

«یا عَبَدَ اللهِ تَخافُ مِنَ المَوتِ لاِنَّک لا تَعْرِفْهُ...؛ ای بنده خدا! اینکه از مرگ ترسانی برای این است که نمی دانی مرگ چیست؟ و نسبت به آن معرفت و آگاهی نداری و سپس پیرامون مرگ، مطالبی به او فرمود که موجب آرامش و تسکین خاطرش گردید». (267)

«بوعلی سینا» در کتاب «شفا» علّت اصلی ترس مردم از مرگ را جهل و ناآگاهی آنان نسبت به مرگ و عواقب بعد از مرگ می داند. عین عبارت بوعلی در گرداگرد قبر او نوشته شده است.

4. تعمیر دنیا و تخریب عالم آخرت

عده ای دیگر هستند که از مردن وحشت دارند، اما نه به خاطر این که مرگ را به معنای فنا و نیستی بدانند و یا به عواقب خود در عالم پس از مرگ آگاه، نباشند؛ بلکه به خاطر این که پرونده اعمال خود را سیاه و تاریک می بینند. شکنجه های طاقت فرسا و مجازات دردناک بعد از مرگ را گویا با چشم مشاهده می کنند و یا لااقل چنین احتمالی را می دهند.

این گروه نیز، حق دارند از مرگ بترسند؛ زیرا به مجرمی می مانند که از پشت میله های زندان، آزاد شده، و به سوی چوبه دار می رود. البته آزادی خوب است، اما نه آزادی از زندان به سوی چوبه دار! آزادی این دسته از انسان ها از زندانِ بدن، یا زندانِ دنیا نیز، توأم با رفتن به سوی چوبه دار است، آن هم نه «دار» به معنای اعدام، و درد و رنج موقت و زودگذر، بلکه به معنای شکنجه های دایم و بدتر از اعدام.

شخصی از امام مجتبی علیه السلام سوءال کرد که چرا از مرگ می ترسیم و آن را دوست نداریم؟ امام علیه السلام در پاسخ فرمودند: شما تمام کوششتان را صرف آبادی دنیا کرده اید و برای آخرت کار نیکی نکرده و آن جا را خراب کرده اید. به همین جهت از مرگ می ترسید و کراهت دارید که از جای آباد به جای خراب منتقل شوید:

«إنَّکمْ أخْرَبْتُمْ آخَرَتََکم وعَمَّرتُمْ دُنیاکم فَأنْتُم تَکرَهُونَ النَّقْلَةَ مِنَ الْعُمرانِ إلَی الْخَراب». (268)

در روایات، دنیا برای موءمنین «زندان» ولی برای کفار «بهشت» دانسته شده، قهراً مرگ برای کفار، خروج از بهشت و دخول در جهنم است. پس حق دارند که از مرگ بترسند و مرگ برای آنان وحشتناک ترین چیزها باشد؛ چنان که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند:

«الدُنیا سِجنُ المُوءمِن وجَنَّةُ الکافِر وَالمَوْتُ جِسْرُ هوءلاءِ إلی جَنّاتِهِم وجِسْرُ هَوءلاء إلی جَحیمِهِمْ؛ (269) دنیا، زندان موءمن و بهشت کافر است و مرگ پلی است که آنان را به بهشت و اینان را به دوزخ می رساند».

در قرآن کریم آمده است: آنان که مرگ و عالم پس از مرگ را نمی خواهند و به حیات دنیا راضی شده و از آخرت غافلند، پس از مرگ، جایگاه شان آتش و جهنم است. در این صورت، حق دارند از مرگ بترسند: «إِنَّ الَّذِینَ لا یرْجُونَ لِقاءَنا وَرَضُوا بِالحَیاةِ الدُّنْیا وَاطْمَأَنُّوا بِها وَالَّذِینَ هُمْ عَنْ آیاتِنا غافِلُونَ أُولئِک مَأْواهُمُ النّارُ بِما کانُوا یکسِبُونَ». (270)

حاصل آن که: تخریب عالم آخرت، با عقاید فاسد و اَعمال ناشایست، باعث ترس از مرگ است.

آیا همة انسان ها از مرگ می ترسند؟

گفته شد که اکثر مردم از مرگ می ترسند. برای ترس، علل و عواملی بود که ذکر شد. اگر در بین بشر، افرادی باشند که آن علل و عوامل ترس در آنان وجود نداشته باشد، مثل این که نه مرگ را به معنای فنا و نیستی بدانند و نه پرونده اعمال شان تاریک و سیاه باشد و نه دلبستگی به دنیا داشته باشند و نه جهل به عالم عقبی، قهراً چنین افرادی از مرگ نمی هراسند؛ بلکه به خاطر این که مرگ را وسیله ای برای لقای محبوبشان می بینند و رسیدن به کمال مطلق و راحت شدن از همه آلام و رنج ها را تنها در گرو مرگ می دانند، نه تنها از آن نمی ترسند، بلکه عاشق آن بوده و هر آن انتظار آن را می کشند. این موضوع با مراجعه به کلمات پیشوایان معصوم و اولیای الهی، به خوبی قابل لمس و درک است.

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند:

«اِنَّ الْمَوْتَ عِندی بِمَنْزلَةِ الشَّربَةِ البارِدَةِ فِی الْیومِ الشَّدیدِ الْحَرِّ؛ مرگ در نظر من، مانند نوشیدن شربت خنکی است که انسان تشنه در روز بسیار گرم می نوشد».

علی علیه السلام فرمودند:

«وَاللهِ لإَبنُ ابی طالب آنَسُ بِالَموتِ مِنَ الطِّفل بِثَدی اُمِّهِ؛ (271) قسم به خدا، انسی که پسر ابوطالب به مرگ دارد، بیش از انسی است که طفل به پستان مادر دارد».

لذا وقتی که در صبح نوزدهم رمضان، شمشیر ابن ملجم لعنه الله علیه بر فرق نازنینش فرود آمد، فرمود: «فُزتُ وَرَبِّ الْکعْبَةِ؛ به خدای کعبه رستگار شدم».

حضرت زین العابدین علیه السلام نقل می کند که:

«لَمّا إشْتَدَّ الأمرُ بالحُسینِ علیه السلام نَظَرَ إلیهِ مَن کانَ مَعَهُ فاذاً هُوَ بِخَلافِهِم، لأَنَّهُم کلَّما اِشَتَدَّ الأمْرُ تَغَیرَتْ أَلوانُهُم وَارْتَعَدَتْ فَرائِصُهُم ووَجَلَت قُلوبُهُم، وکانَ الحُسَینُ علیه السلام وَبَعضُ مَن مَعَهُ مِن خَصائِصهِ تَشرُقُ اَلوانُهُم وَتَهدَءُ جَوارِحُهُم وَتَسکنُ نُفُوسُهُم فَقالَ بَعضُهُم لِبَعْضٍ: اَنظُرُوا لایبالِی بِالْمَوتِ! فَقالَ لَهُم الحُسَینَ علیه السلام صَبراً بَنِی الکرامُ فَمَا الْمَوتُ إلاّ قَنْطَرَةٌ تَعْبُرُ بِکم عَنِ البُوءسِ وَالضَرّاءِ إلَی الجِنانِ الواسِعَةِ وَالنَّعیمِ الدّائِمَةِ فَأَیکمْ یکرَهُ اَنْ ینْتََقِلُ مِنْ سِجْنٍ إلِی قَصْرٍ...؛ (272) چون در روز عاشورا کار بر حسین علیه السلام بسیار سخت شد، بعضی از افرادی که با آن حضرت بودند، چون بر آن حضرت نظر کردند، دیدند آن حضرت در حالات روحی برخلاف آنهاست؛ چون حال آنها چنین بود که هر چه امر، شدت بیشتری می یافت، رنگ های چهره آنان متغیر می شد و بندها به لرزش درمی آمد و دل ها به تپش می افتاد. لکن حال حضرت سیدالشهدا علیه السلام و بعضی از خواص آن حضرت که با او بودند چنین بود که رنگ های صورتشان می درخشید و اعضایشان آرام می گرفت و نفس ها در سینه آرامش بیشتری می یافت. در این حال، بعضی به یکدیگر می گفتند: ببینید! گویی این مرد ابداً باکی از مرگ ندارد. حضرت سیدالشهدا علیه السلام به آنان فرمود: ای فرزندان عزیز و بزرگوار من! قدری آرام بگیرید، صبر و تحمل پیشه کنید، چون مرگ نیست مگر پلی که عبور می دهد شما را از گرفتاری ها و شداید به سوی بهشت های وسیع و نعمت های جاودان. کدام یک از شما مکروه و ناپسند دارید که از زندانی به قصر مجللی انتقال یابید».

آری مرگ، در هوای معبود از چنان لذتی برخوردار است که حسین بن علی علیه السلام با زبان حال می فرماید: من همه خلق را به خاطر تو رها کرده و فرزندانم را به یتیمی می کشانم تا تو را ببینم و به لقای تو نایل شوم، اگر مرا در حب خودت قطعه قطعه کنی، ابداً دل به غیر تو تمایل پیدا نمی کند، چنان که در شعر منسوب به آن حضرت البته با زبان حال آمده است:

تَرَکتُ الْخَلقَ طُرّاً فی هَواکا *** وَاَیتَمْتُ العِیالَ لِکی اَراکا

فَلَو قَطَّعْتَبنَی فی الحُبِّ اِرْباً *** لَما حَنَّ الفُوءادُ إلی سِواکا

به هر حال، موءمنی که با خدا در ارتباط بوده و در اثر تهذیب نفس و تزکیه اخلاق به مدینه فاضله رسیده، و از ظاهر عالم غرور، به باطن دار خلود، هجرت کرده و با موجودات عالم تجرد و معنا به خاطر عبودیت خدا، مربوط گشته و در اطاعت فرمان خدا، در صیقل زدن نفس اماره، با گذشت و ایثار، انفاق و اطعام، جهاد و نماز، روزه و انصاف با خلق، و احسان و دستگیری از مستمندان، کوتاهی نکرده است، اگر به او خبر دهند مرگت فرا رسیده، نه تنها ناراحت نمی شود، بلکه شکر خدای را به جای می آورد؛ زیرا می فهمد که از عالم فنا به عالم بقا و از خارج حرم به داخل حرم راه می یابد. و به این وسیله، به لقای محبوبش دست پیدا کرده و جان ناقابل در قدم محبوب ازلی فدا می کند:

بمیرای حکیم از چنین زندگانی *** کز این زندگی گر بمیری بمانی

سفرهای علوی کند مرغ جانت *** چو از چنبر آز، بازش رهانی

حجاب چهره جان می شود غبار تنم *** خوش آن دمی که از این چهره پرده برفکنم

چنین قفس نه سزای من خوش الحان است *** روم به روضه رضوان که مرغ آن چمنم

فصل هشتم: اضطراب ونگرانی از احساس گناه و راه درمان آن(توبه درمانی)

احساس گناه

انسان هر قدر وجدانش ضعیف باشد باز در برابر گناهانی که مرتکب شده، ظلم هایی که کرده، بی وفایی ها، پیمان شکنی ها، خیانت ها، دروغ ها و آلودگی های اخلاقی دیگر احساس شرمندگی می کند، احساس می کند. که از درون جانش می سوزد، همانند شخص مجرمی که مأموران انتظامی در به در دنبالش می گردند، احساس وحشت می کند. هرچه وجدانش قوی تر باشد، این احساس در او قوی تر خواهد بود.

احساس گناه از نظر روان شناسان از مظاهر منفی تقدیر ذاتی به حساب می آید و احساسی بیمارگونه از ارتکاب گناه و خطاست که حتی ممکن است عمداً و یا باآگاهی مرتکب نشده باشد و یا اگر با اختیار آن را انجام داده باشد، می بایست فکر جبران و حل آن باشد، نه آن که احساس آن باعث رنج و درد او گردد.

از بارزترین اشکال احساس کمبود و گناه به معنای بیماری آن، ارزش یابی منفی از خود است و خود را به شدت سرزنش می کند. گاه می گوید: نباید این کار را می کردم، و یا باید کاری را که می کردم، ولی نکردم. گاه با صراحت می گوید: معلوم می شود که آدم بدی هستم، شیطان در وجودم رخنه کرده، بی شخصیت هستم، آدم بی ارزشی هستم و مانند این. (273)

اگر علاوه بر احساس گناه، احساس افسردگی، خجالت یا اضطراب هم باشد معلوم می شود که این شخص گرفتار یکی از پیش فرض های ذیل نیز هست:

1. به خاطر رفتار بدم، آدم حقیر و بی ارزشی هستم. این برداشت منجر به افسردگی می شود.

2. اگر مردم بفهمند که چه کرده ام، به دیده حقارت نگاهم خواهند کرد. این شناخت به خجالت منجر می شود.

3. ممکن است به تلافی کاری که کرده ام تنبیه شوم. این فکر موجب اضطراب می شود.

حال سوءال این است که بر فرض کار اشتباهی کرده است آیا به راستی سزاوار سرزنش است؟ آیا آن عمل گناه تا این اندازه وحشتناک و غیراخلاقی است؟ آیا این شخص مطمئن است که مبالغه نمی کند؟ (274)

علت هر نوع نگرش منفی فرد نسبت به خود را باید در سرزنش خود جستجو کرد. خواه این نگرش به صورت سرزنش باشد یا دل سوزی و ترحم و خواه مربوط به احساس کمبود باشد یا احساس گناه و یا سایر اشکال نگرش منفی نسبت به خود.

به هرحال احساس گناه، به صورت بیمارگونه که در افراد ظاهر می شود، یکی از عوامل پژمردگی، افسردگی، اضطراب و نگرانی است که باید برای آن فکری کرد؛ وگرنه انسان ها دایم در رنج بوده و از درون می سوزند و از بیرون به صورت یک انسان افسرده و پژمرده در جامعه ظاهر می شوند واین نوع بیماری تازمانی که از ریشه برکنده نشود وعلل آن برطرف نشود، صرفاً با مراجعه به پزشک ومصرف داروهای مربوطه قابل علاج نخواهند بود.

بررسی

از این که انسان دارای وجدان و فطرت انسانی و الهی است تردیدی وجود ندارد، و باز این که در انسان به تعبیر قرآن کریم «نفس لوامه» وجود دارد و او را پس از ارتکاب گناه مورد سرزنش قرار می دهد، شکی نیست، اما سخن در این است که فایده و خاصیتِ این نفس لوامه و یا به تعبیر امروزی «وجدان بیدار» انسان، چیست؟ آیا سرزنش او برای انسان نفعی دارد و بالأخره او را به راه صحیح الهی و ترک گناه می کشاند یا صرفاً او را سرزنش می کند آن هم به قدری که او را به صورت یک انسان غمگین، افسرده، مضطرب و نگران درمی آورد که دیگر به درد هیچ کاری حتی عبادات نخورد؟ روان شناسانی که احساس گناه را در کتاب هایشان به عنوان علتی برای افسردگی، رنج و درد مطرح می کنند، اغلب یک سویه به قضاوت می نشینند و احساس گناه را تنها در بعد منفی آن می بینند. در حالی که آن چه مهم است و فلسفه خلقت «نفس لوامه» است بُعد مثبت آن است که ذیلاً اشاره می شود.

احساس گناه مثبت و منفی

قبل از تبیین احساس گناه مثبت و منفی، لازم است بدانیم که گناه در اصطلاح روان شناسان غیر از گناه به معنای عبادی آن است. معنای عبادی گناه یعنی پشیمانی عالمانه از ارتکاب آن چه که خداوند نهی فرموده است. لکن گناه در نظر روان شناسان، احساسی بیمارگونه از ارتکاب گناه یا خطاست که عمداً، و یا باآگاهی مرتکب نشده است و یا کاری است که برخلاف آداب، رسوم و شئون انجام گرفته است، ولی مورد نهی شارع نبوده است. مثلاً در خدمت به یکی از مهمانانش کوتاهی کرده یا سهواً نسبت به دوستش اهانت کرده است. برای این کار به خود می پیچد و به جهت چنین کوتاهی و تقصیری به موءاخذه خود می پردازد و در ملامت و سرزنش خود زیاده روی می کند.

روان شناسان بین دو نوع احساسِ گناهِ منفی و مثبت، تفاوتی قایل نشده اند و نتیجه آن ارتکاب اشتباهاتی است که بدون شک در بهداشت روانی انسان موءثر افتاده است.

اما دیدگاه اسلام از یک طرف مبتنی بر تفاوت بین این دو نوع احساسِ خطا یا گناه است و از طرف دیگر مبتنی بر ترسیم نوعی احساس است که فرد مسلمان باید دارا باشد.

نوعی احساسِ خطاکاری وجود دارد که بی تردید بیماری است. مانند آن چه در بالا اشاره شد. شخصی که مثلاً در خدمت به یکی از میهمانانش کوتاهی کرده یا سهواً نسبت به دوستش اهانت کرده است، تمام شب را به خود می پیچد و به جهت چنین کوتاهی و تقصیری، به موءاخذه خود می پردازد و در ملامت و سرزنش خود زیاده روی می کند و از خطایی که از او سرزده گریان می شود؛ به طوری که این احساس خطاکاری جزیی از شخصیت او می شود و او را در ورطه ابتلا به بیماری های عصبی قرار می دهد (احساس گناه منفی).

این نوع احساس گناه و خطاکاری، بدون شک با نوع دیگر آن (احساس گناه مثبت) که بهنجار است، تفاوت دارد و آن احساسِ گناه به معنای عبادی است. مانند کسی که مثلاً عمل حرامی انجام داده، مرتکب قتلی شده یا شرابی خورده و یا مال یتیمی را برداشته و سپس پشیمان شده است. به طوری که احساساتش مصداق فرموده رسول خدا صلی الله علیه و آله شد که می فرمایند: موءمن احساس می کند که گناهش مانند کوهی بر سینه اش سنگینی می کند، اما احساس فاسق، به نحوی است که گویا پشه ای از جلوی صورتش عبور کرده است. در این مثال احساس گناه از نظر بهداشت روانی بسیار بهنجارتر است تا احساس آنی و گذرای آن، یعنی کاملاً مخالف حالت سابق است. (275)

به هرحال احساس گناه به صورت مثبت، انسان را به کمال می رساند؛ زیرا شخص از عمل بدِ پیشینِ خود پشیمان می شود و دیگر مرتکب آن نمی شود و اگر مفسده ای بر آن مترتب بود، درصدد اصلاحش برمی آید که این همان توبه در اسلام است.

اما احساس گناه به صورت منفی نه تنها برای شخص مفید نیست و او را اصلاح نمی کند و به کمال نمی رساند، بلکه نوعی بیماری است که شخص را از پا درمی آورد و به افسردگی و رنج دایم مبتلا می سازد.

در اسلام احساس گناه، خوب است به شرط این که او را وادار به توبه و اصلاح کارهای زشتِ قبلی نماید و احساس بیمارگونه گناه که منجر به خود آزاری و سرزنشِ افراطی و سرانجام ابتلا به افسردگی نماید، مورد قبول نیست؛ زیرا گناه، قابل بخشش است و رحمت خدا بر غضبِ او سابق است؛ لذا ترسِ بیهوده و خارج از حدِ اعتدال، صحیح نیست.

توبه دری به سوی رحمت خداوند

از جمله مشکلات مهمی که بر سر راه مسایل تربیتی وجود دارد، احساس گناه کاری بر اثر اعمال بد پیشین است. مخصوصاً زمانی که این گناهان، سنگین باشد، این فکر دایماً در نظر انسان مجسم می شود که اگر بخواهد مسیر خود را به سوی کمال، پاکی و تقوا تغییر دهد، و به راه خدا بازگردد، چگونه می تواند از مسئولیت سنگین گذشته، خود را برهاند.

این فکر مانند کابوسی وحشتناک بر روح او سایه می افکند و چه بسا او را از تغییر برنامه زندگی و گرایش به پاکی، بازمی دارد.

به او می گوید: توبه کردن چه سود؟! چرا که: زنجیر اعمال گذشته ات هم چون یک طوق لعنت، بر دست و پای توست. اساساً تو رنگ گناه پیدا کرده ای، رنگی ثابت و تغییرناپذیر!

کسانی که با مسایل تربیتی و گناه کارانِ توبه کار، سر و کار دارند، آن چه را گفتیم به خوبی آزموده اند، آنان می دانند این چه مشکل بزرگی است. در چنین حالتی، اگر درهای رحمت به روی چنین افرادی بسته باشد، برای همیشه مأیوس مانده و از راه نجات باز می مانند (احساس گناه منفی)، ولی خوشبختانه در فرهنگ اسلامی، این مشکل حل شده و توبه و انابه را هر گاه با شرایط، همراه باشد به عنوان وسیله قاطعی برای جدا شدن از زندگی آلوده و نکبت بارِ گذشته و آغاز زندگی جدید و حتی تولد ثانوی می داند. کراراً در روایات اسلامی درباره گنه کارانِ توبه کار می خوانیم: «کمَنْ وَلَدَتْهُ اُمَّهُ؛ (276) او همانند کسی است که (تازه) از مادر متولد شده است».

در روایتی از پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله می خوانیم:

«أَلتّائِبُ مِنَ الْذَّنْبِ کمَنْ لا ذَنْبَ لَهُ؛ کسی که از گناه توبه کند، همانند کسی است که اساساً گناه نکرده است».

و در آیه شریفه می فرماید: «قُلْ یا عِبادِی الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلی أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللّهِ إِنَّ اللّهَ یغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعاً إِنَّهُ هُوَ الغَفُورُ الرَّحِیمُ وَأَنِیبُوا إِلی رَبِّکمْ وَأَسْلِمُوا لَهُ مِنْ قَبْلِ أَنْ یأْتِیکمُ العَذابُ ثُمَّ لا تُنْصَرُونَ». (277)

بنابراین، در مکتب تربیتی اسلام، توبه به عنوان یک اصل تربیتی با اهمیت فوق العاده ای مطرح است و از تمام گنه کاران دعوت می کند که برای اصلاح خویش و جبران گذشته، از این در وارد شوند. در توبه، دری به سوی رحمت الهی است. لذا در قرآن کریم، «96» مرتبه ماده توبه و «230» مورد ماده «غفر و استغفار» ذکر شده است که همه این ها نشانه اهمیتِ توبه در دیدگاه الهی است.

امام علی بن الحسین علیه السلام در مناجات «تائبین» به پیشگاه حضرت حق چنین عرضه می دارد:

«اِلهی اَنْتَ الَّذی فَتَحْتَ لِعِبادِک باباً اِلی عَفْوِک سَمَّیتَهُ التَّوْبَةَ فَقُلْتَ تُوبُوا اِلَی اللهِ تَوْبَةً نَصُوحاً فَما عُذْرُ مَنْ اَغْفَلَ دُخُولَ الْبابِ بَعْدَ فَتْحِهِ؛ (278) خدای من! تو کسی هستی که دری به سوی عفوت به روی بندگانت گشوده ای، و نامش را توبه نهاده ای، و فرموده ای بازگردید به سوی خدا و توبه کنید توبه خالص، اکنون عذر کسانی که از ورود از این در، بعد از گشایش آن غافل شوند، چیست؟».

به قدری در روایات اسلامی نسبت به مسأله توبه، تأکید شده است تا جایی که از امام باقر علیه السلام نقل شده است که:

«اِنَّ اللهَ تَعالی اَشَدُّ فَرَحاً بُتَوبةِ عَبدِهِ مِنْ رَجُل اَضَلَّ راحِلَتَهُ وَزادهُ فِی لَیلة ظَلْمَاءِ فَوَجَدَها؛ (279) خداوند از توبه بنده اش، بیش از کسی که مرکب و توشه خود را در بیابان، در یک شب تاریک، گم کرده و سپس آن را بیابد، شاد می گردد».

این تعبیراتِ آمیخته با بزرگواری، همه برای تشویق بندگان گنه کار به این مهم است.

به هر حال، «توبه» امری است عظیم و راهی است برای بازگشت به حق تعالی و رحمت واسعه او، و با وجود چنین راه نجاتی، دیگر جایی برای احساس گناه به صورت منفی باقی نمی ماند.

توبه چیست؟

«توبه» در لغت به معنای بازگشت است و در قرآن کریم، هم به خدا نسبت داده شده و هم به انسان. «توبه خدا» به معنای برگرداندن لطف و رحمت خود به سوی بندگان، و توبه انسان به معنای برگشت او از حالات و اعمال فاسد گذشته خود است لذا هر توبه انسان، محفوف به دو توبه از خداست اول، خدا توبه می کند؛ یعنی لطف خود را به بندگانِ گنه کار، برمی گرداند و با این لطف، انسان متوجه بدی های خود می شود. پس از این توجه، توبه کرده و از افعال و اعمال گذشته خود پشیمان می شود و برمی گردد. پس از این حالت، بار دیگر خدا لطف کرده و توبه او را می پذیرد. آری، یک توبه انسان، میان دو توبه لطف خدا قرار می گیرد.

اول: خدا توفیقِ توجه به عیب ها را به انسان عطا می کند.

دوم: انسان، پشیمان شده و از آن عیب ها و فسادها، توبه می کند.

سوم: خداوند کریم و رحیم، این توبه را می پذیرد.

قرآن کریم، این حقیقت را چنین بازگو می کند: «ثُمَّ تابَ عَلَیهِمْ لِیتوبوا إِنَّ اللهَ هُوَالتَّوَّابُ الرَّحِیم؛ (280) خداوند لطف خودش را بر آنان شامل می کند و می فهمند که بد کرده اند، سپس آن افراد، متوجه توبه می شوند، بار دیگر خداوند رحیم، توبه آنان را پذیرفته وآنان را می بخشد».

علی علیه السلام «توبه» را چنین معنا می کند:

«التَّوبَةُ نَدَمٌ بِالْقَلْبِ وإستغفارٌ باللِّسانِ وَتَرَک بِالْجَوارحِ وإِضمارٌ اَنْ لا یعوُدَ؛ (281) توبه از چهار چیز تشکیل می گردد: اول: پشیمان شدن قلبی، دوم: آن پشیمانی در قالب استغفار به زبان جاری گردد، سوم: در کنار آن دو، ترک معاصی و رها کردن فسادهای گذشته، تحقق یابد. چهارم: تصمیم بر این که در آینده نیز آن گناهان و فسادها تکرار نگردد».

به هر حال، پشیمانی از گذشته و تصمیم بر ترک کردار زشت در آینده، و ابراز این حالت با ذکر استغفار، بدنه اصلی توبه را تشکیل می دهد.

آثار توبه

با مراجعه به آیات قرآن کریم و روایت اهل بیت علیه السلام درباره توبه، معلوم می شود که برای توبه، آثار بسیاری است که در این جا به بخشی از آنها در حد این نوشتار، اشاره می کنیم.

البته توبه ای دارای آثار ذیل است که با شرایطِ کامل و به عنوان توبه حقیقی و یا به تعبیر قرآن کریم «توبه نصوح» واقع شده باشد، نه آن که با صرف گفتن یک «استغفراللّه » این همه آثار بر آن مترتب شود. اساساً اگر شخصی توبه کند و پس از توبه، هم چنان به کردار زشتش ادامه دهد، نه تنها توبه کار نیست، بلکه به تعبیر امام باقر علیه السلام مستهزء و مسخره کننده است. «المُقیمُ علی الذَّنبِ وَهُوَ یسْتَغْفِرُ مِنهُ کالْمُستَهزِء؛ (282) کسی که نسبت به گناه پافشاری داشته و در عین حال، استغفار می کند، مانند کسی است که مسخره می کند».

در قرآن کریم، تنها در یک آیه پنج اثر برای «توبه» بیان شده است که عیناً متن آیه آورده می شود:

«یا أَیها الَّذِینَ آمَنُوا تُوبُوا إِلی اللّهِ تَوْبَةً نَصُوحاً عَسی رَبُّکمْ أَنْ یکفِّرَ عَنْکمْ سَیئاتِکمْ وَیدْخِلَکمْ جَنّات تَجْرِی مِنْ تَحْتِها الأَنْهارُ یوْمَ لا یخْزِی اللّهُ النَّبِی وَالَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ نُورُهُمْ یسعی بَینَ أَیدِیهِمْ وَبِأَیمانِهِمْ یقُولُونَ رَبَّنا أَتْمِمْ لَنا نُورَنا وَاغْفِرْ لَنا إِنَّک َ عَلی کلِّ شَی ء قَدِیرٌ؛ (283) ای کسانی که ایمان آورده اید! توبه کنید، توبه خالص. امید است با این کار، پروردگارتان، گناهان شما را ببخشد و شما را در باغ هایی از بهشت که نهرها از زیر درختانش جاری است، وارد کند؛ در آن روزی که خداوند پیامبر و کسانی که به او ایمان آورده اند را خوار نمی کند. این در حالی است که نور آنان از پیشاپیش آنان و از سمت راستشان در حرکت است و می گویند: پروردگارا! نور ما را کامل کن و ما را ببخش که تو بر هر کار توانایی».

از این آیه و سایرآیات استفاده می شود که «توبه نصوح و خالص» دارای چند اثر بزرگ است:

1. بخشودگی سیئات و گناهان. که در آیات دیگر نیز وارد شده و اساساً ثمره اصلی توبه همین است: «وَ إِنِّی لَغَفّارٌ لِمَنْ تابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ صالِحاً ثُمَّ اهْتَدی؛ (284) من بخشنده کسانی هستم که توبه نمایند و ایمان آورده و عمل شایسته انجام دهند (و از نظر امور سیاسی و تبعیت از رهبر الهی و لایق نیز) هدایت یافته باشند (یعنی بعد از پیامبر صلی الله علیه و آله از اهل بیت او تبعیت کرده باشند)».

2. رسوا و مفتضح نشدن در روزی که پرده ها کنار می رود و حقایق آشکار می گردد و دروغ گویانِ تبهکار، رسوا می شوند. آری در آن روز، تنها پیامبر صلی الله علیه و آله و موءمنان، آبرومند خواهند بود؛ چرا که آن چه گفتند، به واقعیت می پیوندد: «یوْمَ لا یخْزِی اللّهُ النَّبِی وَالَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ». (285)

3. نور ایمان و عمل آنان در پیشایش و سمت راست آنان حرکت می کند و مسیر آنان را به سوی بهشت روشن می سازد: «نُورُهُمْ یسعی بَینَ أَیدِیهِمْ وَبِأَیمانِهِمْ». (286)

4. توجه شان به خدا بیشتر می گردد. لذا رو به سوی درگاه خدا آورده و از او تقاضای تکمیل نور و آمرزش کامل گناه خویش می کنند: «یقُولُونَ رَبَّنا أَتْمِمْ لَنا نُورَنا وَاغْفِرْ لَنا». (287)

5. بالاخره، ورود در بهشت پربرکت و نعمت الهی، یکی از ثمرات آن است: «وَیدْخِلْکمْ جَنّات تَجْرِی مِنْ تَحْتِها الأَنْهارُ». (288)

6. شیرین شدن زندگی تلخ و ناگوار همراه با آلودگی، چنان که می فرماید: «تُوبُوا إِلَیهِ یمَتِّعْکمْ مَتاعاً حَسَناً؛ (289) هرگاه شما توبه کنید، خداوند شما را به بهره ای نیکو، کامیاب می نماید».

7. تبدیل سیئات به حسنات، یعنی نه تنها خداوند در اثر توبه گناه را می بخشد، بلکه گناه را تبدیل به ثواب و «سیئات» را مبدل به «حسنات» می نماید. چنان که می فرماید:

«إِلاّ مَنْ تابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ عَمَلاً صالِحاً فَاُّولئِک یبَدِّلُ اللّهُ سَیئاتِهِمْ حَسَنات؛ (290) کسی که توبه کرده و ایمان آورده و عمل صالح انجام دهد، خداوند بدی های آنان را به حسنات تبدیل می کند».

8. نزول برکات و توانمندی، در اثر توبه و پاک شدن از آلودگی ها، خداوند برکاتش را از قبیل باران و غیره نازل می کند و او را توانمند قرار می دهد. چنان که می فرماید: «تُوبُوا إِلَیهِ یرْسِلِ السَّماءَ عَلَیکمْ مِدْراراً وَیزِدْکمْ قُوَّةً إِلی قُوَّتِکمْ؛ (291) توبه کنید تا خداوند آسمان را برای شما به باریدن فراوان بگمارد و نیرویی بر نیرویتان بیفزاید».

9. رزق و روزی مادی و معنوی فراوان برای انسان تائب. چنان که می فرماید: «اسْتَغْفِرُوا رَبَّکمْ إِنَّهُ کانَ غَفّاراً یرْسِلِ السَّماءَ عَلَیکمْ مِدْراراً وَیمْدِدْکمْ بِأَمْوال وَبَنِینَ وَیجْعَلْ لَکمْ جَنّات وَیجْعَلْ لَکمْ أَنْهاراً». (292)

10. محبوب خدا و خلق خدا شدن؛ زیرا انسانی که خود را از آلودگی ها پاک نماید و درصدد اصلاح خود برآید و تمام همش را کسب رضای خدا قرار دهد، قهراً محبوب خدا خواهد شد. چنان که در آیه شریفه آمده است: «إِنَّ اللّهَ یحِبُّ التَّوّابِینَ؛ (293)خداوند، توبه کاران را دوست دارد».

در حدیثی، رسول خدا ضمن برشمردن وظایف مردم، فرمودند:

«وَیحِبّونَ التّائِب؛ (294) مردم باید کسانی را که به راه حق بازگشته و توبه کرده اند، مورد محبت قرار دهند».

یعنی شخص گنه کار نباید برای همیشه مورد بُغض و طعن مردم باشد. اگر از گناه خود توبه کرد و درصدد اصلاح مفاسد پیشین برآمد، مردم نیز باید رفتار خود را نسبت به او تغییر دهند و او را در جامعه پذیرا شوند تا گنه کاران دیگر نیز تشویق به توبه شوند.

11. پیوند با موءمنین: منافقین و تبهکاران در اثر عقاید فاسد و اعمال ناشایسته، رابطه دینی شان از موءمنین قطع شده و دیگر به اصطلاح جزء برادران دینی به حساب نمی آیند، ولی وقتی توبه کنند و مفاسد پیشین را اصلاح و خرابی ها را جبران کنند، دو مرتبه به موءمنین می پیوندند. چنان که می فرماید: «فَإِنْ تابُوا وَأَقامُوا الصَّلاةَ وَآتَوُا الزَّکاةَ فَإِخْوانُکمْ فِی الدِّینِ». (295)

با توجه به توبه و آثارِ رحمت بار آن دیگر جایی برای نگرانی، اضطراب و افسردگی از احساس گناه نیست؛ زیرا توبه همانند آب زلالی است که هر نوع آلودگی و کثافت را پاک نموده و شستشو می دهد و انسان را به حالت اول خلقت برمی گرداند. «کیومٍ وَلَدَتْهُ اُمُّهُ» احساس گناه به خاطر آن است که راه نجات از عواقب اعمال گذشته خود را نمی یابد و نمی داند که چگونه آن را جبران نماید. حق دارد که در اثر احساس گناه، رنج بکشد و آزرده گردد و برای همیشه برای عاقبت دردناک خود نگران باشد، اما اگر شخصی است که پای بند به تعلیمات دینی است و در دین راه نجات را به او نشان داده اند و به او فهمانده اند که چگونه از چنگال عواقب سوء آن رهایی یابد، می تواند احساس آرامش و راحتی کند.

بنابراین احساس گناه برای بی دینان باعث رنج، ملال، نگرانی و اضطراب است؛ اما برای متدینان به دین اسلام که توبه یکی از ضروریاتِ آن است، ابداً مایه رنج و نگرانی نخواهد شد؛ چون راه گریز از عواقب سوء گناه در اختیار است و انسان با انتخاب آن راه گریز، خود را از عواقب سوء احساس گناه نجات می دهد.

فصل نهم: عقده حقارت و راه های درمان آن

مقدمه

احساس حقارت و یا به تعبیر فارسی «احساس کهتری» از جمله عواطف و احساس هایی است که هر فرد در زندگی روزمره خود به شکلی آن را تجربه می کند و تقریباً تمامی افراد بشر بیش و کم با این احساس درگیرند.

این احساس از طرفی از گران بهاترین انگیزه ای است که آدمی را برمی انگیزد تا به تکامل خویش و راه کارهای رسیدن به آن، بیندیشند، این ارزشمندی تا جایی است که مبنای حرکت و موجب گذر از کهتری به مهتری می گردد؛ مثل این که «دموستن یونانی» که در کودکی الکن و کم رو بود، به خطیبی بی بدیل و «تیمور لنگ» در نوع خود، جهان گیری کم نظیر می گردد. (296)

همین احساس از سوی دیگر می تواند در انسان های مبتلا به این حس، نقشی مخرب و ویران گر داشته باشد و باعث رفتارهای نامطلوب و غیرعادی گردد، از قبیل: خودنمایی، ریاکاری، خشونت گری، تندخویی، برتری طلبی، ماجراجویی، تخریب دیگران، و ترور شخصیت آنها با تهمت، غیبت، دروغ، استهزا و روآوردن به کامجویی های موقت از قبیل: اعتیاد به مواد الکلی و مخدر و سرانجام، بزهکاری، خودکشی و...، که همگی نشانه «حس حقارت» و خواری و ذلتِ نفسِ آن شخصِ مبتلا به این حس است.

بنابراین «احساس حقارت» هم چون سکه دو رویی است که یک طرف آن سعادت و سربلندی را در پی دارد و روی دیگر آن ضعف و عقب ماندگی او را. با این حال موفقیت و عدم موفقیت آن در چگونگی مواجهه و برخورد آدمی با این احساس است؛ لذا نمی توان اصل «احساس حقارت» را بد و نامطلوب دانست؛ زیرا ممکن است همین حس سبب موفقیت، برتری و مهتری آدمی گردد، اما اگر انسان در زندگی روزمره خود با شکست مواجه شود و خواسته های او برآورده نشود و در بروز حوادث، با حوادث ناگوار برخورد کند، آن گاه این حس حقارت به «عقده حقارت» تبدیل می شود. در این صورت تبعات و آثار نامطلوبی در جامعه از خود به جای خواهد گذشت.

بنابراین، احساس حقارت دارای بار مثبت و منفی است. مقصود ما در این جا بررسی بُعد منفی آن یعنی «عقده حقارت» است که متأسفانه در عصر حاضر غالب انسان ها با آن دست و پنجه نرم می کنند. سعی در این نوشتار نخست بیان علل و عوامل «عقده حقارت» و بعد توضیح دوران ظهور و بروز آن، و سپس اشاره به آثار و تبعات آن و در پایان تعیین و بررسی راه کارهای درمان آن در منابع اسلامی است. بنابراین مطالب اصلی مقاله عبارت است از:

1. علل و عوامل عقده حقارت؛

2. دوران ظهور و بروز احساس حقارت؛

3. آثار و تبعات عقده حقارت؛

4. راه کارهای درمان آن در منابع اسلامی.

1. علل و عوامل عقده حقارت

عقده حقارت همانند سایر موجودات این عالم مشمول نظام علی و معلولی است که برای آن می توان علل و عوامل بسیاری را برشمرد. از جمله، علل و عوامل ذیل است.

الف: سرکوب شدن حس تفوق طلبی

روان شناسان در وجود انسان از حسی به نام «حس تفوق طلبی و برتری جویی» و یا به تعبیر علامه طباطبایی(ره) «حس استخدام» (297) خبر دادند که این حس ریشه و اساس بسیاری از احساسات و کارهای هنجار و ناهنجار است. همین حس در صورت سرکوب شدن، می تواند یکی از علل و عوامل پیدایش عقده حقارت باشد؛ زیرا این حس در وجود انسان در تمام مراحل زندگی، از کودکی تا پیری وجود دارد. لکن برای ظهور و بروز آن موانع بسیاری وجود دارد. کودک در درون خانه و سپس در جامعه با صدها موانع برای ابراز این حس مواجه است و نمی تواند آن چه را که می خواهد، جامه عمل بپوشاند. این جاست که نسبت به ضعف خود آگاه می شود؛ زیرا در مبارزه با بزرگ سالان و موانع دیگر شکست می خورد و عقده حقارت به او دست می دهد.

ب: تأثیر محیط

منظور از محیط و تأثیر آن در پیدایش عقده حقارت، اعم از خانه، مدرسه و اجتماعی است که در آن زندگی می کنیم. مثلا اگر در محیط خانه، پدر و مادری همواره فرزند خود را با سایر افراد خانواده یا فرزندان همسایه و دوستان درخشان تر از او مقایسه کنند و دایم وی را در عذاب سرزنش قرار دهند که چرا همسان و هم طراز با دیگران پیش نمی رود و یا به خواسته های طبیعی وی احترام نگذاشته و با سخت گیری، تندی، خشونت و تحقیر با او برخورد نمایند و یا در مدرسه، معلم به جهت این که دانش آموزی نتوانسته از عهده تکلیفش برآید او را در جمع شاگردان و هم کلاسان مورد سرزنش و خفت قرار دهد و یا در محیط اجتماع بزرگ سالان، به جهت عدم موفقیت در کارها، مورد تحقیر و سرزنش قرار گیرد، قهراً عقده حقارت دراین افراد ظهور و بروز خواهد داشت و اینها خود را انسانی خوار و شکست خورده و حقیر در جمع دیگران می یابند و آثار این احساس در آنها ظاهر خواهد شد.

ج: معلولیت های جسمی

عقده حقارت ممکن است از یک نقص بدنی یا روانی سرچشمه گیرد. هر کودک یا نوجوان عاجز، ناقص، عقب افتاده ذهنی و یا نحیف و کند ذهن، در برابر نارسایی خود در واقع دو بار رنج می برد؛ یک بار به علت این که در محیط خود واقعاً در موقعیت کهتری قرار دارد و بار دیگر به علت این که مورد استهزا و تمسخر دوستان، هم سالان و اطرافیان قرار می گیرد.

به عقیده «آدلر» عقده حقارت در سه دسته از افراد دیده می شود که از جمله آنها مورد ذیل است: «افراد ناقص الخلقه یعنی افرادی که به ویژه از کودکی دارای نقیصه بدنی بودند و همواره این کمبود موجب شده است که خود را در میان هم سالان خویش زبون تر و ناتوان تر احساس کنند، مانند کودکی که بر اثر فلج بودن دست یا پا نتواند در جمع دیگران در بازی شرکت کند». (298)

د: صفات غیرعادی

وجود پاره ای از صفات، نشانه ها یا خصوصیات غیرعادی، در برخی افراد بدون آن که جنبه کهتری واقعی و نقصی داشته باشد، آنان را در معرض تمسخر و ریش خند دیگران قرار می دهد و گاه برای آنان نامی مضحک و مستهجن می سازند که در تمام مدت زندگی آن نام دامن گیر آنهاست نظیر پخمه، بی رگ، کرگدن، روباه، بی مخ و... این نوع برخورد با افراد، باعث ظهور و بروز عقده حقارت خواهد شد.

ه: خودفراموشی

ممکن است علت عقده حقارت، امری بیرونی نباشد، بلکه خود، علت پیدایش آن شود. لذا خودفراموشی که آن نیز معلول خدافراموشی است (299) یکی از علل پیدایش عقده حقارت است، چرا که انسانِ از خود غافل، انسانی حقیر و پست خواهد بود. براساس مکتب انبیا و دستورهای الهی دو چیز مایه خوشبختی بشر است: نخست یاد خدا و دیگری یاد روز جزا. (300) لذا توجه به مبدأ و معاد در سرلوحه برنامه های تربیتی انبیا و اولیا قرار داشته و تأثیر آن در پاک سازی فرد و اجتماع کاملاً چشم گیر است.

غفلت از این دو باعث سقوطِ انسان تا سرحد حیوانیت و پست تر از آن است. (301) آن گاه انسان با درک این سقوط، خفت، خواری و ذلت را به خوبی احساس می کند.

و: از دست دادن پدر و مادر و همسر

از دست دادن نعمت های بزرگ از قبیل پدر، مادر و همسر می تواند یکی از عوامل عقده حقارت و احساس کهتری باشد. مطالعه و جست وجو در روحیه خانواده های بی سرپرست و فرزندانی که از نعمت وجود پدر و مادر محرومند، روشن گر این مدعاست. فرزندان یتیم چون خود را بی حامی و یاور می بینند، حس حقارت و کهتری می نمایند.

ز: فقر و تنگدستی

چه بسا فقر و تنگدستی پدر و مادر در برآورده نساختن خواسته های مالی فرزند، باعث عقده حقارت فرزند در جمع هم سالان او که از همه نعمت ها برخوردارند، باشد و حتی برای سرپرست خانواده نیز که توان رفع نیاز مالی برای اعضای خانواده را ندارد، در برابر آنان باعث شرمندگی و در مقایسه خود با هم نوعان خود سبب عقده حقارت و خفت است.

مولا علی علیه السلام می فرماید:

«الفَقْرُ اَلْموتُ الاَکبَر؛ (302) فقرِمالی برای انسان مرگی بزرگ است».

کودکانی که در طفولیت با شرایط سخت مالی رشد کرده اند در باطن خود نوعی عقب ماندگی و ضعف احساس می کنند و این احساس در خاطره آنان تا پایان عمر باقی می ماند.