قصه‏هاى قرآن به قلم روان

محمد محمدى اشتهاردى‏ رحمه الله علیه

- ۲۳ -


گفتگوى خدا با داوود عليه‏السلام‏

خداوند به حضرت داوود عليه‏السلام وحى كرد:

چرا تو را تنها، دور از مردم مى‏نگرم؟

داوود: من به خاطر تو از آن‏ها دورى گزيدم، آن‏ها نيز از من دور شدند.

خداوند چرا تو را خاموش مى‏نگرم؟

داوود: خوف و خشيت از مقام تو، مرا خاموش نموده است.

خداوند چرا تو را آن گونه مى‏نگرم كه همواره مشغول عبادت من هستى؟

داوود: حب و عشق تو مرا به عبادت مشغول ساخته است.

خداوند چرا تو را فقير مى‏نگرم، با اين كه به تو از نعمت‏ها، عطا كرده‏ام؟

داوود: اداى حق تو، مرا فقير ساخته است.

خداوند چرا تو را اين گونه خاشع و فروتن مى‏نگرم؟

داوود: عظمت و جلالت كه قابل توصيف نيست، مرا ذليل و فروتن كرده است.

خداوند تو را به فضل و رحمت خود بشارت مى‏دهم، و آن چه را دوست دارى در روز ملاقات (قيامت) براى تو فراهم است، از مردم فاصله نگير، در اخلاق نيك با آن‏ها محشور باش و از اخلاق زشت آن‏ها دورى كن، كه در اين صورت، در قيامت به آن چه خواستى، از جانب من به آن نايل مى‏شوى.(599)

هدايت مردم بالاتر از عبادت در خلوت است‏

روزى حضرت داوود عليه‏السلام به تنهايى به سوى بيابان حركت مى‏كرد. مى‏خواست به جاى خلوتى (مثلاً يكى از غارها) برود و خدا را مخلصانه عبادت كند. خداوند به او وحى كرد: تنها كجا مى‏روى؟ او عرض كرد: شوق ديدارت مرا به آن داشته تا در جاى خلوت با تو به راز و نياز پردازم.

خداوند به او فرمود: به ميان مردم باز گرد، و به هدايت مردم همت كن. كه اگر بنده گنهكارى را از گناه باز دارى و او را به سوى هدايت بكشانى نام تو را جزء بندگان شايسته و استوارم ثبت مى‏كنم.

داوود عليه‏السلام فرمان خدا را اطاعت كرد و به ميان قوم بازگشت و به هدايت آن‏ها مشغول شد.(600)

داوود عليه‏السلام بر سر كوه عرفات‏

مراسم عرفات بود. حاجى‏ها سراسر اطراف كوه عرفات را فراگرفته بودند، و به دعا و مناجات اشتغال داشتند. از امام صادق عليه‏السلام نقل شده فرمود: حضرت داوود عليه‏السلام وارد سرزمين عرفات شد، و تصميم گرفت بالاى كوه برود و در همان جا تنها به عبادت خدا مشغول گردد (شايد مى‏خواست ادب در دعا را رعايت كند، زيرا در كنار مردم، صداهاى مختلف در داخل هم مى‏شدند و مخلوط مى‏گشتند) بالاى كوه رفت و در آن جا به دعا و مناجات پرداخت. پس از پايان اعمال، جبرئيل از سوى خداوند نزد او آمد و گفت: پروردگارت مى‏گويد: چرا بر بالاى كوه رفتى، آيا گمان بردى كه صداى كسى بر من پنهان مى‏ماند؟ سپس جبرئيل او را به قعر درياى جده برد. در آن جا سنگى بزرگ را ديد. آن را شكست. ناگاه كرمى در ميان آن سنگ ديده شد. آن كرم گفت: اى داوود! پروردگارت مى‏فرمايد: من صداى اين كرم را در دل اين سنگ كه در قعر اين دريا است مى‏شنوم، آيا گمان مى‏كنى كه صداى كسى از من پنهان بماند؟(601)

پايان عمر داوود عليه‏السلام‏

حضرت داوود عليه‏السلام صد سال عمر كرد، كه چهل سال آن را بر مردم حكومت و رهبرى نمود. او كنيزى داشت كه وقتى شب فرا مى‏رسيد همه درها را قفل مى‏كرد، و كليدهاى آن‏ها را نزد داوود عليه‏السلام مى‏آورد. شبى مردى را در خانه ديد، پرسيد: چه كسى تو را وارد خانه كرد؟

او گفت: من كسى هستم كه بدون اجازه شاهان بر آن‏ها وارد مى‏گردم. داوود عليه‏السلام اين سخن را شنيد و گفت: آيا تو عزرائيل هستى؟ چرا قبلا پيام نفرستادى تا من براى مرگ آماده گردم؟

عزرائيل گفت: من قبلا پيامهاى بسيار براى تو فرستادم.

داوود عليه‏السلام گفت: آن پيام‏ها را چه كسى براى من آورد؟

عزرائيل گفت: پدرت، برادرت، همسايه‏ات و آشنايانت كجا رفتند؟

داوود عليه‏السلام گفت: همه مردند.

عزرائيل گفت: آنها پيام رسان‏هاى من به سوى تو بودند كه تو نيز مى‏ميرى همان گونه كه آن‏ها مردند.

سپس عزرائيل جان داوود عليه‏السلام را قبض كرد. او نوزده پسر داشت. در ميان آن‏ها، يكى از پسرانش، حضرت سليمان عليه‏السلام حكومت و مقام علم و نبوت داوود عليه‏السلام را به ارث برد.(602)

پايان داستان‏هاى زندگى حضرت داوود عليه‏السلام

19- حضرت سليمان بن داوود عليه‏السلام‏

يكى از پيامبران بزرگى كه هم داراى مقام نبوت بود و هم داراى حكومت بى‏نظير و بسيار وسيع، حضرت سليمان بن داوود عليه‏السلام است كه نام مباركش هفده بار در قرآن آمده است. او با يازده واسطه به حضرت يعقوب عليه‏السلام مى‏رسد و از پيامبران بزرگ بنى اسرائيل مى‏باشد.

سليمان عليه‏السلام حكومت وسيعى به دست آورد كه در آن جن و انس و پرندگان و چرندگان و باد، همه تحت فرمان او بودند، و بر سراسر زمين فرمانروايى مى‏نمود.

خداوند در تمجيد او مى‏فرمايد:

وَ وَهَبنا لِداوُودَ سُلَيمانَ نِعمَ العَبدُ اءِنَّهُ اَوَّاب؛

ما سليمان را به داوود عليه‏السلام بخشيديم، چه بنده خوبى! زيرا همواره با خدا ارتباط داشت و به سوى خدا بازگشت مى‏كرد و به ياد او بود.(603)

امام صادق عليه‏السلام فرمود: چهار نفر بر سراسر زمين فرمانروايى كردند كه دو نفر از مؤمنان بودند و دو نفر از كافران. مؤمنان عبارت بودند از سليمان و ذوالقرنين و كافران عبارت بودند از بخت النصر و نمرود.(604)

قرآن در آيه 12 و 13 سوره سبأ، گوشه‏اى از عظمت و امكانات وسيع سليمان را بازگو كرده و چنين مى‏فرمايد:

و براى سليمان عليه‏السلام باد را مسخّر كرديم كه صبحگاهان مسير يك ماه را مى‏پيمود، و عصرگاهان مسير يك ماه را، و چشمه مس (مذاب) را براى او روان ساختيم، و گروهى از جنّ پيش روى او به اذن پروردگارش كار مى‏كردند، و هر كدام از آنها كه از فرمان ما سرپيچى مى‏كرد، او را عذاب آتش سوزان مى‏چشانديم.

آنها هر چه سليمان عليه‏السلام مى‏خواست برايش درست مى‏كردند، معبدها، تمثالها، ظروف بزرگ غذا همانند حوضها، و ديگهاى ثابت (كه از بزرگى قابل حمل و نقل نبود، و به آنان گفتيم:) اى آل داوود! شكر (اين همه نعمت را) بجا آوريد، ولى عده كمى از بندگان من شكرگزارند.(605)

آرى، خداوند مواهب عظيمى به اين پيامبر بزرگ داد، مركبى بسيار سريع و تندرو كه با آن مى‏توانست در مدتى كوتاه، سراسر كشور پهناورش را سير كند، مواد معنى فراوان براى انواع صنايع و نيروى فعال كافى براى شكل دادن به اين مواد معنى به او عطا كرد. او با بهره‏گيرى از اين وسايل، معابد بزرگى ساخت. و مردم را به عبادت خداى يكتا ترغيب نمود، و براى پذيرايى از لشگريان و مستضعفان، امكانات وسيعى در اختيارش قرار گرفت و در برابر اين همه مواهب، خداوند به او دستور شكرگزارى داد.

حضرت سليمان عليه‏السلام در سيزده سالگى حكومت را به دست گرفت و چهل سال حكومت كرد و سرانجام در 53 سالگى از دنيا رفت.(606)

عظمت مقام ظاهرى و باطنى حضرت سليمان عليه‏السلام بسيار وسيع و بى‏نظير بود. در اين جا در ميان صدها نمونه به سه نمونه زير توجه كنيد:

1 - دعاى مورچه‏

در زمان حضرت سليمان عليه‏السلام، بر اثر نيامدن باران، قحطى شديدى به وجود آمد. ناچار مردم به حضور حضرت سليمان آمدند و از قحطى شكايت كردند و در خواست نمودند تا حضرت سليمان عليه‏السلام براى طلب باران، نماز استسقاء بخواند.

سليمان عليه‏السلام به آن‏ها گفت: فردا پس از نماز صبح، با هم براى انجام نماز استسقاء به سوى بيابان حركت مى‏كنيم.

فرداى آن روز مردم جمع شدند و پس از نماز صبح، به طرف بيابان حركت كردند.

ناگهان سليمان عليه‏السلام در مسير راه مورچه‏اى را ديد كه پاهايش را روى زمين نهاده و دستهايش را به سوى آسمان بلند نموده و مى‏گويد: خدايا ما نوعى از مخلوقات تو هستيم و از رق تو، بى نياز نيستيم. ما را به خاطر گناهان انسان‏ها به هلاكت نرسان.

سليمان عليه‏السلام رو به جمعيت كرد و فرمود: به خانه‏هايتان بازگرديد، خداوند شما را به خاطر غير شما (مورچگان) سيراب كرد!

در آن سال آن قدر باران آمد كه سابقه نداشت.(607)

آرى گناه موجب بلا از جمله قحطى خواهد شد.

2 - گريز از مرگ!!

در زمان حكومت حضرت سليمان عليه‏السلام، مردى ساده‏انديش، در حالى كه سخت ترسيده و وحشت كرده بود و چهره‏اش زرد و لبهايش كبود شده بود به سراى سليمان عليه‏السلام پناهنده شد و با عجز و لابه گفت: اى سليمان به من پناه بده.

سليمان به او گفت: چه شده؟

او عرض كرد: عزرائيل با خشم به من نگاه كرد. وحشت كردم، از شما تقاضاى عاجزانه دارم كه به باد فرمان بدهى كه مرا به هندوستان ببرد تا از بند عزرائيل رهايى يابم.

سليمان به تقاضاى او توجه كرد.(608)

باد را فرمود تا او را شتاب   بُرد سوى خاك هندوستان بر آب

روز بعد، سليمان عليه‏السلام، عزرائيل را ديد و گفت: چرا به اين بينوا، با ديده خشم آلود، نگاه كردى كه از وطن، آواره و بى خانمان شد.

عزرائيل گفت: خداوند فرموده بود كه من جان او را در هندوستان قبض كنم و چون او را در اين جا ديدم، از اين رو در فكر فرو رفتم و حيران شدم؛ با تعجب گفتم اگر او داراى صد پر هم باشد و به طرف هندوستان پرواز كند، به آن جا نمى‏رسد:

چون به امر حق به هندوستان شدم   ديدمش آن جا و جانش بِستُدم‏(609)

به هندوستان رفتم و ديدم او آن جا است، و در نتيجه جانش را گرفتم.

3 - پاسخ جن بزرگ، به سوالات سليمان‏

حضرت سليمان عليه‏السلام از پيامبرانى بود كه خداوند او را بر جن و انس و... مسلط نموده بود. روزى چند نفر از اصحاب خود را همراه يكى از جن‏هاى بزرگ و گردنكش فرستاد، تا چند ساعتى به ميان مردم بروند و گردش كنند و سپس بازگردند و به اصحاب فرمود: در اين سير و سياحت هر چه را از آن جن شنيديد به خاطر بسپاريد و وقتى نزد من آمدند براى من بيان كنيد.

آن‏ها همراه آن جن سركش حركت كردند تا به بازار رسيدند و امور زير را از آن جن ديدند:

1 - ديدند آن جن به آسمان نگاه كرد و سپس به مردم نگريست و سرش را تكان داد.

2 - از آن جا عبور نمودند تا به خانه‏اى رسيدند. ديدند شخصى از دنيا رفته و بستگان او گريه مى‏كنند. آن جن وقتى كه آن منظره را ديد خنديد.

3 - از آن جا عبور نمودند و افرادى را ديدند كه سير را با پيمانه مى‏فروشند، ولى فلفل را با وزن (و سنجش دقيق ترازو) مى‏فروشند. آن جن با ديدن آن منظره خنديد.

4 - از آن جا عبور نمودند و به گروهى رسيدند. ديدند آن‏ها ذكر خدا مى‏گويند و به ياد خدا به سر مى‏برند، ولى گروه ديگرى در كنار آن‏ها هستند و به امور بيهوده و باطل سرگرم مى‏باشند. آن جن سرش را تكان داد و لبخند زد.

ياران سليمان عليه‏السلام، از اين سير و عبور بازگشتند و جريان را (در چهار مورد فوق) به سليمان عليه‏السلام گزارش دادند.

سليمان عليه‏السلام آن جن را احضار كرده و از او چهار موضوع مذكور پرسيد:

1 - وقتى كه به بازار رسيدى، چرا سرت را به آسمان بلند نمودى، و سپس به زمين و مردم نگاه كردى و سرت را تكان دادى؟

جن گفت: فرشتگان را بالاى سر مردم ديدم كه اعمال آن‏ها را با شتاب مى‏نوشتند. تعجب كردم كه آن‏ها اين گونه با شتاب مى‏نويسند ولى انسان‏ها آن گونه با شتاب سرگرم (امور مادى خود) هستند.

2 - وقتى كه به خانه‏اى وارد شدى، شخصى مرده بود و حاضران گريه مى‏كردند، چرا خنديدى؟

جن گفت: خنده‏ام از اين رو بود كه آن شخص مرده، به بهشت رفت، ولى حاضران (به جاى خوشحالى) گريه مى‏كردند.

3 - چرا وقتى كه ديدى سير را با پيمانه، و فلفل را با وزن مى‏فروشند خنديدى؟

جن گفت: از اين رو كه ديدم سير را با آن همه ارزش، كه كيمياى درمان است با پيمانه مى‏فروشند، ولى فلفل را كه مايه بيمارى است با وزن دقيق به فروش مى‏رسانند! از اين رو از روى تعجب خنديدم.

4 - چرا در مورد آن دو گروه كه يكى در ياد خدا و ديگرى سرگرم لهو و امور بيهوده بودند، سر تكان دادى و خنديدى؟

جن گفت: زيرا تعجب كردم كه دو گروه، هر دو انسانند، ولى گروه اول بيدار و در ياد خدايند، اما گروه دوم غافل و سرگرم در بيهودگى هستند.(610)

قضاوت سليمان، و جانشينى او از داوود عليه‏السلام‏

حضرت داوود عليه‏السلام [از پيامبران خدا بود و سالها در ميان قوم خود، به هدايت مردم پرداخت. در اواخر عمر] از طرف خدا به او وحى شد: از خاندان خود، وصى و جانشين براى خود تعيين كن.

حضرت داوود عليه‏السلام چندين فرزند (از همسران مختلف) داشت. يكى از پسرانش نوجوانى بود كه مادر او نزد حضرت داوود عليه‏السلام به سر مى‏برد، و داوود عليه‏السلام مادر او را (كه يكى از همسرانش بود) دوست داشت.

حضرت داوود عليه‏السلام پس از دريافت وحى مذكور، نزد آن همسرش آمد و به او گفت:

خداوند به من وحى كرده تا از خاندانم، يكى از آن‏ها را براى خود وصى و جانشين قرار مى‏دهم.

همسر داوود: خوب است كه آن وصى، پسر من باشد.

داوود: من نيز، قصدم همين بود، ولى در علم حتمى خدا گذشته كه وصى من سليمان (پسر ديگرم) است.

از سوى خدا وحى ديگرى به داوود عليه‏السلام شد كه قبل از رسيدن فرمان من شتاب نكن.

از اين وحى، چندان نگذشت كه دو مرد كه با هم مرافعه و نزاع داشتند به حضور حضرت داوود عليه‏السلام براى قضاوت آمدند. آن‏ها به داوود عليه‏السلام گفتند: يكى از ما دامدار است، و ديگرى باغدار مى‏باشد.

خداوند به داوود عليه‏السلام وحى كرد: پسران خود را نزد خود جمع كن، و به آن‏ها بگو هر كس در مورد نزاع اين دو نفر باغدار و دامدار، قضاوت صحيح كند او وصى تو بعد از تو است.

حضرت داوود عليه‏السلام پسران خود را نزد خود جمع كرد و ماجرا را به آن‏ها گفت، آن گاه باغدار و دامدار، جريان دعواى خود را چنين بيان كردند.

باغدار: گوسفندهاى اين مردِ دامدار به ميان باغ من آمده‏اند و به درختان من صدمه زده‏اند.

دامدار: من اطلاع نداشتم، آن‏ها حيوانند و خودشان به محل باغ او رفته‏اند.

در ميان پسران داوود عليه‏السلام هيچكدام سخنى نگفت جز سليمان عليه‏السلام كه به باغدار (صاحب باغ درخت انگور) فرمود:

اى باغدار! گوسفندان اين مرد، چه وقت به باغ آمده‏اند؟

باغدار: شبانه آمده‏اند.

سليمان: (خطاب به دامدار) اى صاحب گوسفندان! من حكم مى‏كنم كه بچه‏ها و پشم امسال گوسفندان تو، به باغدار تعلق دارد. (زيرا دامدار در شب، لازم است كه گوسفندان خود را حفظ و كنترل كند).

داوود عليه‏السلام به سليمان گفت: چرا حكم نكردى كه صاحب گوسفند، گوسفندان خود را به باغدار بدهد، با اين كه علماى بنى اسرائيل پس از قيمت‏گذارى و سنجش دريافته‏اند كه قيمت گوسفندهاى دامدار براى قيمت انگور (آن سال) باغ است.

سليمان: قضاوت من از اين رو است كه درختهاى انگور از ريشه قطع و نابود نشده‏اند، و تنها بار و ميوه آن‏ها خورده شده است و سال آينده بار مى‏دهند.

خداوند به داوود عليه‏السلام وحى كرد قضاوت صحيح در اين حادثه، همان قضاوت سليمان عليه‏السلام است. اى داوود! تو چيزى را خواستى و ما چيز ديگرى را [تو خواستى كه آن پسرت كه مادرش را دوست دارى جانشين تو گردد، ولى ما خواستيم سليمان عليه‏السلام وصى تو شود].

حضرت داوود عليه‏السلام نزد همسر مورد علاقه‏اش آمد و گفت: ما چيزى را خواستيم و خدا چيز ديگر را خواست جز آن‏چه را كه خدا مى‏خواهد واقع نمى‏شود. ما در برابر فرمان الهى تسليم و خشنود هستيم.

آنگاه امام صادق عليه‏السلام پس از بيان اين ماجرا فرمود: ماجراى امامان و اوصياء عليهم السلام نيز بر همين گونه است؛ آن‏ها حق ندارند از امر خدا تجاوز نمايند و مقام امامت را از صاحبش گرفته و به ديگرى بدهند.(611)

به اين ترتيب سليمان عليه‏السلام در ميان فرزندان داوود عليه‏السلام به عنوان وصى و جانشين آن حضرت شناخته شد. با توجه به اين كه قبل از اين ماجرا، اگر داوود عليه‏السلام سليمان را انتخاب مى‏كرد، بين فرزندانش نزاع مى‏شد، ولى وحى خداوند به ترتيب فوق، هرگونه نزاع را از بين برد.(612)

عصاى سليمان عليه‏السلام كه نشانه برترى او گرديد

شيخ صدوق رحمة الله عليه نقل مى‏كند: حضرت داوود عليه‏السلام طبق وحى الهى خواست حضرت سليمان عليه‏السلام را خليفه و جانشين خود قرار دهد.(613)

هنگامى كه اين موضوع را به بزرگان بنى اسرائيل خبر داد، از اين خبر ناراحت شده و فرياد اعتراض بر آورده به داوود گفتند: آيا جوانى را خليفه خود قرار مى‏دهى با اين كه بزرگتر از او در ميان ما وجود دارد؟

حضرت داوود عليه‏السلام سران طوايف دوازده‏گانه بنى اسرائيل را احضار كرد و به آن‏ها فرمود: اعتراض شما به من رسيد، شما عصاهاى خود را بياوريد و نام خود را روى آن عصا بنويسيد. سليمان عليه‏السلام نيز عصايش را مى‏آورد و نامش را روى آن عصا مى‏نويسد. همه اين عصاها را در درون اطاق بگذاريد و درِ آن اطاق را ببنديد و قفل كنيد و شما سران و رؤساى طوايف (اسباط) يك شب از اين اطاق نگهبانى نماييد تا كسى وارد آن نشود. فردا صبح درِ اطاق را باز كنيد، عصاى هر كسى كه سبز شده و ميوه داده باشد، صاحب آن عصا رهبر مردم بعد از من است.

سران قوم (اسباط) اين پيشنهاد را پذيرفتند و عصاهاى خود را آورده و در ميان اطاقى مخصوص قرار دادند و در آن را بستند و يك شب در آن جا نگهبانى دادند. صبح فرداى آن شب، به امامت داوود عليه‏السلام نماز خوانده شد. بعد از نماز درِ آن اطاق را باز كردند و ديدند تنها عصاى سليمان عليه‏السلام سبز شده و ميوه داده است. آن را به داوود عليه‏السلام تسليم نمودند. داوود عليه‏السلام آن را به همه نشان داد و همه اين نشانه را پذيرفتند. داوود عليه‏السلام خطاب به پسرانش گفت: اى پسرانم! چه عملى خنك‏تر از هر چيز است؟ گفتند: عفو خدا و عفو انسان‏ها از همديگر. فرمود: اى پسرانم! چه چيز شيرين‏تر است؟ گفتند: محبت، كه روح خدا در ميان بندگان مى‏باشد. داوود عليه‏السلام خشنود شد و در ميان بنى اسرائيل عبور نموده و جانشينى سليمان عليه‏السلام و رهبرى او بعد از خودش را به مردم اعلام كرد.(614)

تواضع حضرت سليمان عليه‏السلام در برابر خدا

با اینکه حضرت سلیمان دارای آن همه مقامات عالی و حکومت سراسری جهان بود هرگز مغرور نشد و زندگی بسیار ساده ای داشت. به فرموده امام صادق علیه السلام غذای از گوشت و نان نرم گرفته شده از آرد سفید را در اختیار مهمانانش می گذاشت و اهل و عیالش نان خشک و زبر می خوردند و خودش نان جوین سبوس نگرفته می خورد.(615)

روزی حضرت سلیمان علیه السلام از بیت المقدس بیرون آمد در حالی که سیصد هزار تخت در جانب راست او بود که انسانها عهده دار آن بودند و سیصد هزار تخت در جانب چپ او وجود داشت که جن ها بر آنها گمارده شده بودند. به پرندگان فرمان داد بر روی لشگرش سایه بیافکنند، به باد فرمان داد تا آنها را به مدائن برساند؛ باد ماموریت خود را انجام داد، سپس از آنجا به منطقه اسطخر بازگشت و شب را در آنجا به سر برد. فردای آن شب به جزیره «برکاوان» (واقع در فارس) رفت. سپس به باد فرمان داد آنها را به سرزمین گود فرود آورد. باد چنین کرد. آنها در سرزمینی فرود آمدند که نزدیک بود پاهایشان به آبهای زیر زمین برسد. بعضی از حاضران به دیگران گفتند: «آیا حکومت و سلطنتی بزرگتر از این دیده اید؟» بعضی جواب دادند: نه هرگز چنین شکوه و عظمتی نه دیده ایم و نه شنیده ایم. فرشته ای از آسمان فریاد زد: پاداش یک تسبیح بزرگتر است از آنچه شما مشاهده کردید.(616)

بر همین اساس روزی حضرت سلیمان علیه السلام با اسکورت و شکوه پادشاهی عبور می کرد در حالی که پرندگان بر سرش سایه افکنده بودند و جن و انس در اطرافش با کمال ادب و احترام عبود می نمودند. در مسیر راه دید عابدی در گوشه ای مشغول عبادت خدا است. آن عابد هنگامی که موکب پرشکوه سلیمان را دید به پیش آمد و گفت: «ای پسر داود! براستی خداوند سلطنت و امکانات عظمیمی در اختیارت نهاده است!»

حضرت سلیمان که هرگز به جاه و مقام دل نبسته و مقامات ظاهری او را مغرور ننموده بود، به عابد چنین فرمود:

لتسبیحه فی صحیفه مومن خیر مما اعطی لابن داود، فان ما اعطی ابن داود یذهب و التسبیح تبقی(617)

ثواب یک تسبیح خالص در نامه عمل مومن از همه آنچه خداوند به سلیمان داده بیشتر است زیرا ثواب آن تسبیح در نامه عمل باقی می ماند ولی سلطنت سلیمان از بین میرود.(618)

آری سلیمان علیه السلام با آن همه امکانات و عظمت این گونه متواضع بود.

رژه نيروهاى رزمى از مقابل سليمان عليه‏السلام‏

روزى حضرت سليمان عليه‏السلام عصر هنگام از اسب‏هاى تيزرو و چابك خود كه آن‏ها را براى ميدان جهاد آماده كرده بود، ديدن مى‏كرد. مأموران با آن اسب‏ها در پيش روى سليمان عليه‏السلام رژه مى‏رفتند.

سليمان عليه‏السلام با علاقه و اشتياق مخصوص، آن اسب‏ها را روانه ميدان نمودند. آن‏ها به گونه‏اى تند و تيز از مقابل سليمان عبور كردند كه سليمان عليه‏السلام با تمام وجود به آن‏ها مى‏نگريست، تا اين كه آن‏ها از نظرش دور و پنهان شدند.

سليمان عليه‏السلام كه به جهاد با دشمن و دفاع از حريم حق، علاقه فراوان داشت، گفت:

من اين اسبها را به خاطر پروردگارم دوست دارم و مى‏خواهم از آن‏ها در راه جهاد استفاده كنم.

وقتى اسبها از نظر سليمان عليه‏السلام دور و پنهان شدند، سليمان عليه‏السلام به مأموران گفت:

آنها را برگردانيد تا آن‏ها را بار ديگر مشاهده كنم. مأموران اسب‏ها را بز گرداندند.

سليمان دست بر گردن و ساق‏هاى آن‏ها كشيد و به اين ترتيب آن‏ها را نوازش نمود و سوارانشان را تشويق كرد، و درس آمادگى در برابر دشمن را به همه آموخت. (619)

مكافات يك ترك اولى‏

حضرت سليمان عليه‏السلام همسران متعددى براى خود انتخاب كرد و هدفش اين بود كه از آن همسران داراى فرزندان متعددى شود تا در اداره مملكت و جهاد با دشمن، به او كمك كنند. بر همين اساس گفت: من با آن‏ها همبستر مى‏شوم و به زودى فرزندان متعددى نصيبم شده و همه آن‏ها ياوران من و رزمندگان در جبهه جهاد خواهند شد.

او در اين گفتار، تنها به همسران خودش اتكا كرد، خدا را از ياد برد و اءن شاء الله؛ اگر خدا بخواهد نگفت و به اين ترتيب بر اثر يك لحظه غفلت، لغزش پيدا كرد و ترك اولى نمود. از اين رو وقتى كه در هنگامش به سراغ همسرانش رفت، تنها داراى يك فرزند از آن‏ها شد، آن هم ناقص الخلقه بود. جسد مرده آن فرزند را آوردند روى تخت او افكندند.

سليمان عليه‏السلام دريافت كه در اين آزمايش الهى، لغزيده است، توبه و انابه كرد و از درگاه خدا تقاضاى بخشش نمود، و گفت: خدايا مرا ببخش، و به من حكومت بى نظير عنايت كن. خداوند حكمت بسيار با اقتدارى به او داد. باد را تحت فرمان او نمود، تا به فرمان او به نرمى حركت كند و هر جا او بخواهد برود. شياطين و سركشان را نيز تحت تسخير او در آورد، و او را داراى مقامات ارجمندى نمود.(620)

گفتگوى سليمان عليه‏السلام با مورچه‏

خداوند همه نعمت‏ها را به حضرت سليمان عليه‏السلام عطا كرده بود، تا آن جا كه به سخن حيوانات آگاهى داشت و مى‏توانست با آن‏ها گفتگو كند.

روزى آن حضرت با لشكر عظيمش كه از جن و انس و پرندگان تشكيل مى‏شد با نظم و صف‏آرايى خاص، و شكوه بى نظير حركت مى‏كردند تا به وادى مورچگان رسيدند. سليمان عليه‏السلام نيز كنار تختش بود. و باد آن را با كمال نرمش و آرامش در فضا حركت مى‏داد.

در اين هنگام مورچه‏اى خطاب به مورچگان گفت: اى مورچگان! به لانه‏هاى خود برويد تا سليمان و لشكرش شما را پايمال نكند، در حالى كه نمى‏فهمند. (621)

سليمان عليه‏السلام صداى آن مورچه را شنيد، از سخن او خنديد و به ياد نعمت‏هاى الهى افتاد، كه خداوند آن چنان به او مقام ارجمند داده كه حتى صداى مورچه را مى‏شنود و از مفهوم آن آگاهى دارد. از اين رو بى درنگ به ياد آن افتاد كه بايد خدا را شكر نمايد، براى تكميل تشكرش از خدا، سه تقاضا كرد و گفت: خدايا! شكر نعمت هايى را كه بر من و پدر و مادرم عطا نموده‏اى به من الهام فرما، و توفيقم ده كه كارهاى شايسته انجام دهم تا موجب خشنودى تو گردد، و مرا در زمره بندگان شايسته‏ات قرار بده. (622)

در مورد اين واقعه از حضرت رضا عليه‏السلام نقل شده كه فرمودند: در حالى كه سليمان عليه‏السلام بر روى تختش در فضا حركت مى‏كرد، باد صداى آن مورچه را به گوش سليمان عليه‏السلام رسانيد. سليمان عليه‏السلام در همانجا توقف كرد و به مأمورانش فرمود: آن مورچه را نزد من بياوريد. مأموران بى درنگ آن مورچه را به حضور سليمان عليه‏السلام بردند. سليمان به آن مورچه فرمود: آيا نمى‏دانى كه من پيامبر خدا هستم و به هيچكس ظلم نمى‏كنم؟

مورچه عرض كرد: آرى، اين را مى‏دانم.

سليمان عليه‏السلام فرمود: پس چرا مورچگان را از ظلم من هشدار دادى؟

مورچه عرض كرد: ترسيدم مورچگان حشمت و شكوه تو را بنگرند و مرعوب و شيفته زرق و برق دنيا شوند و در نتيجه از خداوند دور گردند، خواستم آن‏ها به لانه‏هايشان بروند و شكوه تو را مشاهده نكنند...

سپس مورچه به سليمان عليه‏السلام عرض كرد: آيا مى‏دانى چرا خداوند در ميان آن همه نيروهاى عظيم مخلوقاتش، باد را تحت تسخير تو قرار داد؟ سليمان گفت: راز اين موضوع را نمى‏دانم.

مورچه گفت: مقصود خداوند اين است كه اگر همه مخلوقاتش را مانند باد در تحت تسخير تو قرار مى‏داد، زوال و فناى همه آن‏ها مانند زوال و فناى باد است (بنابراين اكنون كه بنياد جهان بر باد است، به آن مغرور مشو). سليمان از اين نصيحت پرمعناى مورچه خنديد. (كه اين خنده، خنده عبرت بود).(623)

خواجوى كرمانى به همين مناسبت مى‏گويد:

پيش صاحب‏نظران ملك سليمان بادست   بلكه آنست سليمان كه ز ملك آزاد است
اين كه گويند كه برآب نهادست جهان   مشنو اى خواجه كه چون درنگرى بر باد است
خيمه انس مزن بر در اين كهنه رباط   كه اساسش همه بى موقع و بى بنياد است
دل درين پيرزن عشوه گر دهر مبند   كاين عروسيست كه در عقد بسى داماد است