قصه‏هاى قرآن به قلم روان

محمد محمدى اشتهاردى‏ رحمه الله علیه

- ۲۱ -


ملاقات ابليس با موسى عليه‏السلام‏

رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: موسى عليه‏السلام در مكانى نشسته بود، ناگاه شيطان كه كلاه دراز و رنگارنگى بر سر داشت، نزد موسى عليه‏السلام آمد و (به عنوان احترام موسى) كلاهش را از سر برداشت و در برابر موسى عليه‏السلام ايستاد و سلام كرد، و بين آن دو چنين گفتگو شد:

موسى: تو كيستى؟

ابليس: من شيطان هستم.

موسى: ابليس تو هستى، خدا تو را در به در و آواره كند.

ابليس: من نزد تو آمده‏ام تا به خاطر مقامى كه در پيشگاه خدا دارى، به تو سلام كنى.

موسى: اين كلاه چيست كه بر سر دارى؟

ابليس: با (رنگها و زرق و برق) اين كلاه دل مردم را مى‏ربايم.

موسى: به من از گناهى خبر ده كه هرگاه انسان مرتكب آن گردد، تو بر او مسلط گردى.

ابليس گفت: اذا اَعجَبَتهُ نَفسُهُ، وَ استَكثَرَ عَمَلَهُ وَ صغُرَ فِى عَينَيهِ ذَنبُهُ؛

در سه مورد بر انسان مسلط مى‏شوم:

1 - هنگامى كه او از خود راضى شود (و اعمال خود را بپسندد و خودبين باشد) 2 - هنگامى كه او عملش را ياد تصور كند 3 - هنگامى كه او گناهش را كوچك بشمرد.(551)

ديدار موسى عليه‏السلام از غذاى كرم در دل سنگ‏

هنگامى كه حضرت موسى عليه‏السلام از طرف خداوند، براى رفتن به سوى فرعون و دعوت او به خدا پرستى، مأمور گرديد، موسى عليه‏السلام (كه احساس خطر مى‏كرد) به فكر خانواده و بچه‏هاى خود افتاد، و به خدا عرض كرد: پروردگارا! چه كسى از خانواده بچه‏هاى من، سرپرستى مى‏كند؟!

خداوند به موسى عليه‏السلام فرمان داد: عصاى خود را بر سنگ بزن.

موسى عليه‏السلام عصايش را بر سنگ زد، آن سنگ شكست، در درون آن، سنگ ديگرى نمايان شد، با عصاى خود يك ضربه ديگر بر سر آن سنگ زد، آن نيز شكسته شد و در درونش سنگ ديگرى پيدا گرديد، موسى عليه‏السلام ضربه ديگرى با عصاى خود بر سنگ سوم زد، و آن سنگ نيز شكسته شد، او در درون آن سنگ، كرمى را ديد كه چيزى به دهان گرفته و آن را مى‏خورد.

پرده‏هاى حجاب از گوش موسى عليه‏السلام به كنار رفت و شنيد آن كرم مى‏گويد:

سُبحانَ مَن يَرانِى وَ يَسمَعُ كَلامِى وَ يَعرِفُ مَكانِى وَ يَذكُرُنِى وَ لا يَنسانِى؛

پاك و منزه است آن خداوندى كه مرا مى‏بيند، و سخن مرا مى‏شنود، و به جايگاه من آگاه است، و به ياد من هست، و مرا فراموش نمى‏كند.(552)

به اين ترتيب، موسى عليه‏السلام دريافت كه خداوند عهده دار رزق و روزى بندگان است، و با توكل بر او، كارها سامان مى‏يابد.

توبه‏اى كه موجب بارندگى پربركت شد

عصر حضرت موسى عليه‏السلام بود، مدتى باران نيامد و زراعت‏ها خشك شدند و بلاى قحطى همه جا را فرا گرفته بود، مردم به محضر موسى عليه‏السلام آمدند و با التماس از او خواستند، نماز استسقاء بخواند تا باران بيايد. موسى عليه‏السلام با جمعيتى بالغ بر هفتاد هزار نفر به صحرا رفتند و نماز باران خواندند و هر چه دعا كردند، باران نيامد. موسى عليه‏السلام عرض كرد: خدايا! با هفتاد هزار نفر، هر چه دعا مى‏كنيم باران نمى‏آيد، علتش چيست؟ مگر مقام و منزلت من در پيشگاهت كهنه شده است.

خداوند به موسى عليه‏السلام خطاب كرد: در ميان شما يك نفر است كه چهل سال است معصيت مرا مى‏كند، به او بگو از ميان جمعيت خارج شود، تا دعايت مستجاب گردد.

موسى عليه‏السلام عرض كرد: صداى من ضعيف است و به هفتاد هزار نفر جمعيت نمى‏رسد. خداوند فرمود: تو اعلام كن من صدايت را به همه مى‏رسانم. موسى عليه‏السلام اعلام كرد، همه شنيدند. آن مرد گنهكار ديد هيچكس خارج نشد، دريافت كه آن شخص خودش است، با خود گفت: اگر برخيزم و بيرون روم، رسوا مى‏شوم و اگر بيرون نروم، باران نمى‏آيد. با خود گفت: اگر برخيزم بيرون روم، رسوا مى‏شوم، و اگر بيرون نروم، و باران نمى‏آيد. همانجا نشست و توبه حقيقى كرد، پس از آن بى‏درنگ باران پربركت آمد. موسى عليه‏السلام عرض كرد: خدايا! كسى از ميان جمعيت خارج نشد، پس چطور شد باران آمد؟

خداوند فرمود: سَقيتُكُم بالَّذى مَنَعتُكُم بِهِ؛

شما را به خاطر همان شخصى كه به سبب او باران را قطع كرده بودم، سيراب كردم. (يعنى توبه او باعث باريدن باران گرديد)

موسى عليه‏السلام عرض كرد: خدايا! او را نشان بده تا زيارتش كنم خداوند فرمود: آنگاه كه او گناه مى‏كرد، رسوايش نكردم، حالا كه توبه كرده و رسوايش كنم، من كه نمّامى را دشمن دارم هرگز نمّامى نمى‏كنم، من كه عيب پوش هستم هرگز عيب كسى را فاش نمى‏سازم و آبروى كسى را نمى‏ريزم.(553)

عذرخواهى موسى عليه‏السلام از خداوند

روزى حضرت موسى عليه‏السلام هنگام عبور فقير برهنه و تهيدستى را ديد كه بر روى ريگ بيابان خوابيده بود، او وقتى كه موسى عليه‏السلام را ديد، نزدش آمد و گفت: اى موسى! دعا كن تا خداوند هزينه اندكى به من بدهد كه از ندارى و فقر جانم به لب رسيده است.

موسى عليه‏السلام براى او دعا كرد، و از آن جا گذشت و به سوى كوه طور براى مناجات رفت، پس از مدتى از همان مسير باز مى‏گذشت ديد مردم همان فقير را دستگير كرده و جمعيتى بسيار در گِردش اجتماع نموده‏اند، پرسيد: چه حادثه‏اى رخ داده است؟

حاضران گفتند: اين مرد شراب خورده و با عربده و جنگ‏طلبى، به يك نفر حمله كرده و او را كشته است، اكنون او را دستگير كرده‏اند، تا به عنوان قصاص اعدام كنند.

به گفته لطيفه‏گوها:

گربه مسكين اگر پر داشتى   تخم گنجشك در زمين نگذاشتى

موسى به حكم الهى اقرار كرد و از جسارت خود در مورد آن فقير بدسيرت استغفار نمود.

بنده چو جاه آمد و سيم و زرش   سيلى خواهد به ضرورت سرش
آن نشنيدى كه فلاطون چه گفت؟   مور همان به كه نباشد پرَش‏(554)

سپردن موسى عليه‏السلام صندوق عهد را به يوشع‏

در آيه 248 سوره بقره سخن از تابوت (صندوق عهد موسى) به ميان آمده و در آن آيه چنين مى‏خوانيم:

و پيامبرشان (اشموئيل) به بنى اسرائيل گفت: نشانه صحت حكومت و فرماندهى طالوت آن است كه تابوت (صندوق عهد) به سوى شما خواهد آمد. كه در آن، آرامشى از پروردگار شما، و يادگارهاى خاندان موسى و هارون قرار دارد، در حالى كه فرشتگان، آن را حمل مى‏كنند. در اين موضوع، نشانه روشن براى شما است، اگر ايمان داشته باشيد.

توضيح اين كه موسى عليه‏السلام در روزهاى آخر عمر خود، الواح مقدس تورات، كتاب آسمانى را به ضميمه زره خود و يادگارهاى ديگر در ميان صندوقى نهاد و آن را به وصى خود يوشع بن نون سپرد، اين صندوق چنان كه از آيه فوق استفاده مى‏شود، داراى اعتبار و عظمت خاصى براى بنى اسرائيل، و مايه اطمينان و آرامش خاطر براى آن‏ها بود.

از گفتار اهل بيت عليهم السلام و مفسران بر مى‏آيد كه اين صندوق همان صندوقى بود كه مادر موسى، موسى را هنگام خردسالى در ميان آن نهاده و به رود نيل انداخت، آب آن را تا كنار كاخ فرعون آورد، و به وسيله كارگران فرعون از آب گرفته شد، و نزد فرعون فرستاده شد، موسى عليه‏السلام را از ميان آن بيرون آوردند و اين صندوق در دستگاه فرعون نگهدارى مى‏شد. سپس به دست بنى اسرائيل افتاد و چون داراى خاطره شيرين نجات موسى عليه‏السلام بود، در نزد بنى اسرائيل، بسيار احترام داشت. آن‏ها از آن صندوق استمداد مى‏جستند، و در جنگهايى كه با عمالقه و دشمنان داشتند، آن را همراه خود مى‏بردند، و آن صندوق اثر معنوى و روانى خاصى در بالا رفتن روحيه آن‏ها داشت، سرانجام در يكى از جنگ‏ها، دشمنان آن صندوق را از بنى اسرائيل گرفتند و اين حادثه براى بنى اسرائيل بسيار تلخ بود و موجب ضعف آن‏ها شد، چرا كه آن‏ها آن صندوق را شعار و پرچم بلند خود مى‏دانستند، و اكنون آن را از دست داده بودند.(555)

به اين ترتيب مويس عليه‏السلام در واپسين روزهاى عمرش، چنين صندوقى را به وصى خود يوشع سپرد، و در داستان اشموئيل ماجراى بازگشت اين صندوق به دست بنى اسرائيل، خاطرنشان مى‏شود.

رحلت آرام و آسوده موسى عليه‏السلام‏

240 سال از عمر موسى عليه‏السلام گذشت، روزى عزرائيل نزد او آمد و گفت: سلامبر تو اى همسخن خدا.

موسى عليه‏السلام جواب سلام او را داد و پرسيد: تو كيستى؟

او گفت: من فرشته مرگ هستم.

موسى: براى چه به اين جا آمده‏اى؟

عزرائيل: آمده‏ام تا روحت را قبض كنم.

موسى: روحم را از كجاى بدنم خارج مى‏سازى؟

عزرائيل: از دهانت.

موسى: چرا از دهانم، با اينكه من با همين دهانم با خدا گفتگو كرده‏ام؟

عزرائيل: از دستهايت.

موسى: چرا از دستهايم، با اين كه تورات را با اين دستهايم گرفته‏ام؟

عزرائيل: از پاهايت.

موسى: چرا از پاهايم، با اين كه با همين پاهايم به كوه طور (براى مناجات) رفته‏ام؟

عزرائيل: از چشمهايت.

موسى: چرا از چشمهايم، با اين همواره چشمهايم را به سوى اميد پروردگار كشيده‏ام؟

عزرائيل: از گوشهايت.

موسى: چرا از گوشهايم، با اين كه سخن خداوند متعال را با گوشهايم شنيده‏ام.

خداوند به عزارئيل وحى كرد: روح موسى عليه‏السلام را قبض نكن تا هر وقت كه خودش بخواهد.

عزرائيل از آن جا رفت، و موسى عليه‏السلام سال‏ها زندگى كرد تا اين كه: روزى يوشع بن نون را طلبيد و وصيت‏هاى خود را به او نمود، سپس به تنهايى به سوى كوه طور رفت، مردى را ديد مشغول كندن قبر است، نزد او رفت و گفت: آيا مى‏خواهى تو را كمك كنم؟ او گفت: آرى، موسى او را كمك كرد. وقتى كه كار كندن قبر تمام شد، مويس عليه‏السلام وارد قبر گرديد و در ميان آن خوابيد تا ببيند اندازه لحد قبر، درست است يا نه، در همان لحظه خداوند پرده را از جلو چشم او برداشت، موسى عليه‏السلام مقام خود در بهشت را ديد، عرض كرد: خدايا روحم را به سويت ببر. همان دم عزرائيل روح او را قبض كرد. و همان قبر را مرقد موسى عليه‏السلام قرار داد، و آن قبر را پوشانيد، و آن مرد قبر كن، عزرائيل بود كه به آن صورت در آمده بود.

در اين وقت منادى حق در آسمان، با صداى بلند گفت:

ماتَ موسى‏ كَلِيم اللهِ، فَاَىِّ نَفسٍ لا تَمُوتُ؛

موسى كليم خدا مرد، چه كسى است كه نمى‏ميرد؟(556)

مطابق بعضى از روايات، قبر حضرت موسى عليه‏السلام در كوه طور (واقع در نجف اشرف يا سرزمين سينا) مى‏باشد.(557)

پايان داستان‏هاى زندگى حضرت موسى عليه‏السلام

16- حضرت هارون برادر موسى عليه‏السلام‏

هارون برادر موسى عليه‏السلام از پيامبران مرسل بود، نام مباركش بيست بار در قرآن آمده است، بيشتر زندگى او همراه موسى عليه‏السلام است، او شريعت موسى عليه‏السلام را تبليغ مى‏كرد، خداوند بر موسى و هارون عليهماالسلام سلام و درود فرستاده است.(558)

از ويژگى‏هاى هارون اين كه، موسى عليه‏السلام در توصيف او مى‏گويد:

خدايا زبان برادرم هارون از من فصيح‏تر و گوياتر است. او را همراه من بفرست تا ياور من باشد و مرا تصديق كند.(559)

هارون عليه‏السلام وزير موسى عليه‏السلام بود، هرگاه موسى عليه‏السلام به مسافرت مى‏رفت، مانند سفر به كوه طور و ميقات كه چهل روز به طول كشيد، هارون را در ميان مردم، جانشين خود قرار داد.(560)

هارون همواره يگانه يار و ياور موسى عليه‏السلام بود و سرانجام در بيابان تيه قبل از رسيدن به سرزمين مقدس، از دنيا رفت، و موى عليه‏السلام را در سوگ خود نشانيد.

در روايات متعدد اسلامى از جمله حميث مَنزِلَه، نسبت حضرت على عليه‏السلام به پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم، همانند نسبت هارون به موسى عليه‏السلام تشبيه شده، با اين فرق كه هارون پيامبر بود، ولى عليه‏السلام پيامبر نبود.(561)

بيشتر زندگى هارون با زندگى برادرش موسى عليه‏السلام آميخته است، كه قبلا نمونه‏هاى آن ذكر گرديد.

از طلحه يكى از اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نقل شده گفت: از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شنيدم فرمود: موسى بن عمران عليه‏السلام پس از وفات برادرش هارون، عرض كرد:

خدايا! برادرم هارون از دنيا رفت او را بيامرز.

خداوند به او چنين وحى كرد: اى موسى! اگر از من در مورد آمرزش امت‏هاى پيشين و آينده تقاضا كنى، جواب مثبت به تو دهم، مگر در مورد قاتل حسين بن على عليه‏السلام كه هرگز او را نمى‏آمرزم.(562)

پايان داستان‏هاى زندگى حضرت هارون عليه‏السلام

17- بروز اشموئيل و طالوت و جالوت، پس از موسى عليه‏السلام‏

چنان كه قبلا گفته شد، پس از رحلت موى عليه‏السلام بنى‏اسرائيل به فرماندهى يوشع بن نون وصى موسى عليه‏السلام به جنگ با زورمندان شام و فلسطين پرداختند، تا ارض فلسطين و شهرهاى آن را فتح كنند و اين جنگ همچنان ادامه داشت.

بنى اسرائيل پس از موسى عليه‏السلام داراى پيامبرى بودند كه در آيه 246 و 247 و 248 سوره بقره از اين پيامبر به عنوان نبى (پيامبر) ياد شده، ولى نام او ذكر نشده است، كه اكثر مفسران به استناد روايات معتقدند كه اين پيامبر به نام اشموئيل بود.

اشموئيل كه از نژاد بنى اسرائيل بود. زمام رهبرى بنى اسرائيل را در دست گرفت و به بازسازى آن‏ها براى خودسازى و جهاد با دشمنان پرداخت.

اشموئيل احساس كرد كه لشگر بنى اسرائيل نياز به يك فرمانده شجاع، نترس، كاردان و دلاور دارد. خود بنى اسرائيل نيز كه از ناحيه گزند دشمنان به ستوه آمده بودند، نياز به چنين فرماندهى را احساس نمودند. نزد اشموئيل آمده و از او درخواست كردند كه فرماندهى شجاع و كارآمد انتخاب كند تا تحت فرماندهى او با دشمن بجنگند، اشموئيل كه سستى و بى‏همتى آن‏ها را تجربه كرده بود به آن‏ها فرمود:

بيم آن دارم كه شما از پيروى چنين فرماندهى سرپيچى كنيد، و از نبرد با دشمن، شانه خالى نماييد. ولى آن‏ها قول دادند كه با انتخاب چنان فرمانده يا اطاعت قوى از او با دشمن جنگ خواهند كرد.

اشموئيل از درگاه خداوند درخواست چنين فرماندهى با كفايت نمود. خداوند به او وحى كرد كه چنين فرماندهى را نزد تو مى‏فرستيم، فرماندهى و پرچم سپاه را به دست او بسپار.

اين فرمانده لايق همان طالوت بوده كه مردى بلندقامت، تنومند، داراى اعصابى محكم و اراده‏اى قوى به علاوه دانشمندى زيرك و با تدبير بود. او در اين هنگام شهرتى نداشت. با پدرش در ساحل رودخانه‏اى مى‏زيست و چهارپايان پدرش را به چرا مى‏برد و كشاورزى مى‏كرد.

روزى بعضى از چهارپايان در بيابان گم شدند. طالوت همراه يكى از دوستانش در اطراف رودخانه به جستجوى آن‏ها پرداخت، در اين جستجو تا نزديك شهر صوف رسيدند - اشموئيل در شهر صوف سكونت داشت - دوست طالوت به طالوت گفت: ما در نزديك شهر صوف هستيم، اشموئيل پيامبر در اين شهر است، بيا نزد او برويم، تا او در پرتو وحى ما را به پيدا كردن چهارپايان گمشده راهنمايى كند.

طالوت پيشنهاد دوستش را پذيرفت و با هم به شهر صوف نزد اشموئيل آمدند همين كه چشمان طالوت و اشموئيل به همديگر افتاد، ما بين دلهايشان آشنايى برقرار شد. اشموئيل در همان لحظه طالوت را شناخت، دريافت كه اين شخص همان است كه خداوند او را به عنوان فرمانده لايق نزدش فرستاده است.

طالوت سرگذشت گم شدن چهارپايانش را براى اشموئيل شرح داد. اشموئيل گفت: چهارپايانت هم اكنون، در راه دهكده به طرف باغستان پدرت در حركتند، نگران آن‏ها نباش، ولى من تو را براى كار بزرگترى كه مربوط به نجات بنى اسرائيل از گزند دشمن است دعوت مى‏كنم.

طالوت در آغاز از اين پيشنهاد تعجب كرده ولى سپس دعوت اشموئيل را پذيرفت، حضرت اشموئيل عليه‏السلام طالوت را به بنى‏اسرائيل معرفى كرد، فرمود:

خداوند اين شخص را براى فرماندهى شما برگزيد، از او پيروى كنيد، و خود را براى جهاد با دشمن آماده سازيد.

بنى اسرائيل بهانه‏تراشى كردند، زيرا اوصاف يك فرمانده لايق را در ظاهر طالوت نمى‏ديدند، زيرا او را نمى‏شناختند، ولى اشموئيل به آن‏ها اطمينان داد كه طالوت از نظر علمى و معنوى و جسمى، رادمردى قوى و با تدبير است و بر شما برترى دارد.(563)

بنى اسرائيل مطالبه دليل و نشانه كردند اشموئيل به آن‏ها گفت:

نشانه انتخاب طالوت آن است كه صندوق عهد يادگار مهم موسى عليه‏السلام‏(564) را كه مايه دلگرمى و اطمينان شما است و اكنون در دست دشمن است به سوى شما باز مى‏گردند.

طولى نگذشت كه صندوق عهد به گونه معجزه‏آسايى به دست بنى اسرائيل افتاد.

در تاريخ آمده است: هنگامى كه صندوق عهد در جنگ‏ها به دست بت‏پرستان فلسطين افتاد، آن را به بتكده خود بردند تا آن صندوق در آن جا بود، آن‏ها گرفتار ناراحتى‏هاى گوناگونى شدند، بعضى گفتند: اين ناراحتى‏ها هم به خاطر آن صندوق عهد است. از اين رو تصميم گرفتند آن را از شهر خود خارج سازند، و چون كسى حاضر نبود اين كار را بكند، آن صندوق را به دو گاو بستند، و آن دو گاو را به سوى بيابان حركت دادند. آن گاوها آن صندوق را كشيدند و از شهر خارج كرده و در بيابان به ميان بنى اسرائيل آوردند، البته فرشتگان و امدادهاى غيبى در پشت پرده، اين حركت را راهنمايى مى‏كردند.

پيروزى بنى اسرائيل به فرماندهى طالوت‏

طالوت از سوى اشموئيل و بنى اسرائيل به عنوان فرمانده كل قواى بنى اسرائيل منصوف شد، طالوت سپاهيان را بازسازى و منظم كرد و به سوى جبهه روانه ساخت، در مسير راه براى آن كه آن‏ها را آزمايش كند، با اين كه تشنه بودند و آب نداشتند، به آن‏ها گفت: در سر راه به نهر آبى مى‏رسيد، خداوند شما را به وسيله آن آب آزمايش مى‏كند، آن‏ها كه به هنگام تشنگى از آب بنوشند از من نيستند، و آن‏ها كه جز يك پيمانه با دست خود، بيشتر از آن نخورند از من هستند.

همه لشگر - جز اندكى - از آن آب نوشيدند.

طالوت دريافت كه افراد محكم و با ايمان امتحان داده كه مى‏توان با آن‏ها جنگيد همان گروه اندكند كه از آب ننوشيدند يا به اندازه يك كف دست نوشيدند.

طالوت با همان گروه اندك از نهر آب گذشتند، عده‏اى از آن‏ها با مقايسه كمى افراد خود با انبوه فراوان دشمن، گفتند: ما توانايى مقابله با دشمن به فرماندهى جالوت را نداريم. ولى آن‏ها كه به لقاء الله و روز رستاخيز اعتقاد داشتند، با اراده قاطع گفتند:

كَم مِن فِئَةٍ قليلَةٍ غَلَبَت فَِةٌ كثيرةً بِاِذنِ اللهِ و اللهُ مَعَ الصابرين.

چه بسيار گروه‏هاى كوچكى كه به فرمان خدا بر گروه‏هاى عظيمى پيروز شدند، و خداوند با صابران (و استقامت كنندگان) است.(565)

لشكر اندك بنى اسرائيل به حركت خود به سوى جبهه ادامه دادند، در حالى كه طالوت در پيشاپيش آن‏ها حركت مى‏كرد تا به جايى رسيدند كه لشگر نيرومند جالوت نمايان و ظاهر شد. طالوتيان در برابر آن قدرت عظيم قدرت كشيدند و دست به دعا برداشته و گفتند:

رَبَّنا أفرِغْ عَلَينا صَبرو ثَبِّت اَقدامَنا عَلَى القَومِ الكافِرينَ؛

پروردگارا! پيمانه مقاومت و تحمل و صبر را بر ما بريز، و گام‏هاى ما را ثابت بدار، و ما را بر جمعيت كافران پيروز گردان.(566)

اين گروه اندك با اراده‏اى محكم و روحيه‏اى عالى به فرماندهى طالوت فرمانده لايق و با ايمان به قلب لشگر دشمن زدند.

در آن وقت حضرت داوود به عنوان جوان ناشناس در ميان لشگر بنى اسرائيل بود. به وسيله فلاخنى كه در دست داشت، در پيشاپيش لشگر، جالوت فرمانده دشمن را هدف قرار داد و يكى دو سنگ به سوى او افكند، آن يك سنگ يا دو سنگ به او اصابت كرد به طورى كه جالوت جيغ و فرياد كشيد و بر زمين افتاد و در خون خود غوطه ور شد و به هلاكت رسيد. با كشته شدن جالوت، سپاه او فروپاشيدند و فرار را بر قرار ترجيح دادند.

به اين ترتيب طالوت با لشكر اندك بنى‏اسرائيل بر دشمنان پيروز شدند. حضرت داوود عليه‏السلام از آن وقت داراى موقعيت عظيم در نزد اشموئيل و بنى اسرائيل گرديد و سرانجام داراى مقام نبوت و حكومت گرديد.

داوود عليه‏السلام نوجوانى كه افتخار آفريد

امام صادق عليه‏السلام فرمود: خداوند به پيامبر بنى اسرائيل (اشموئيل) وحى كرد: جالود را كسى مى‏كشد كه زره موسى عليه‏السلام براى تن او اندازه است، و او از فرزندان لاوى بن يعقوب بوده و نامش داوود عليه‏السلام پسر ايشا است. ايشا داراى ده پسر است كه داوود عليه‏السلام از همه آن‏ها كوچك‏تر مى‏باشد. طالوت هنگام بسيج سپاه، براى ايشا پيام داد كه همه پسرانش را حاضر كند، او به دستور عمل كرد، طالوت زره موسى عليه‏السلام را بر تن يكى از آن‏ها نمود، ولى براى هيچكدام اندازه نبوده بلكه بلندتر بود يا كوتاه‏تر، طالوت به ايشا گفت: ديگر پسرى ندارى؟ او عرض كرد: يك پسر كوچكتر از همه دارم كه چوپان گوسفندانم مى‏باشد. طالوت به دنبال او فرستاد، او آمد و زره را پوشيد، آن زره براى او اندازه بود، همراه او چند سگ و يك فلاخن بود و طالوت او را همراه لشگر به ميدان برد. او بسيار شجاع و نترس بود، هنگامى كه لشكر بنى اسرائيل تدر برابر جالوت قرار گرفتند، جالوت سوار بر فيل بود و تاج بلندى بر سر داشت و لشگرش در دو طرف او آماده بودند، داوود عليه‏السلام سه سنگ همراه داشت، يكى از آن‏ها را در فلاخن نهاد و به سوى جالوت پرتاب كرد، اين سنگ به جانب راست او اصافت نمود، سنگ دوم را به سوى او انداخت كه به جانب چپش اصابت كرد، سنگ سوم، درست بر پيشانى او به ياقوت تاجش اصابت كرد كه به مغزش رسيد و همان دم او را به هلاكت رساند و به زمين انداخت، لشگر او گريختند و بنى اسرائيل پيروز گشتند.(567)

پايان داستان‏هاى زندگى حضرات اشموئويل، طالوت و جالوت عليهم‏السلام

18- حضرت داوود عليه‏السلام‏

يكى از پيامبران بزرگى كه علاوه بر قدرت معنوى و نبوت، داراى حكومت ظاهرى وسيع نيز بود، حضرت داوود عليه‏السلام است كه نام مباركش شانزده بار در قرآن آمده است.

حضرت داوود عليه‏السلام در سرزمينى بين مصر و شام ديده به جهان گشود، او از نواده‏هاى‏

حضرت يعقوب است و به نُه واسطه به يكى از فررزندان حضرت يعقوب مى‏رسد، پدرش ايشا نام داشت.

او صد سال عمر كرد، كه چهل سال از آن را حكومت نمود.(568)

ماجراى شهرت داوود عليه‏السلام - همانطور كه پيش از اين شرح داده شد - آن هنگام شروع شد كه به عنوان يكى از سربازان طالوت، به جنگ جالوت و لشگرش رفت و با سنگى كه در فلاخن خود نهاده بود، جالوت جبار را كشت (كه داستانش در صفحه قبل گذشت).

ايشا ده پسر داشت، داوود عليه‏السلام كوچك‏ترين آن‏ها بود.

حضرت داوود عليه‏السلام بسيار خوش صورت بود، به طورى كه وقتى صدايش به مناجات بلند مى‏شد، پرندگان به سوى او مى‏آمدند و حيوانات وحشى گردن مى‏كشيدند تا صداى دلنشين او را بشنوند، او كوتاه قد و كبود چشم و كم‏مو بود، در ميان بنى اسرائيل و در پيشگاه طالوت فرمانده شجاع و باايمان لشگر بنى اسرائيل، داراى موقعيت عظيم بود، پس از آن كه طالوت از دنيا رفت، بنى اسرائيل حكومت و فرماندهى طالوت را در اختيار داوود عليه‏السلام گذاشتند، و همه ثروت‏هاى داوود را به او سپردند، وقتى كه به حاكميت رسيد، خداوند او را به مقام پيامبرى نيز رسانيد.(569)

ده خصلت عظيم داوود عليه‏السلام‏

در قرآن، در آيه 15 تا 20 سوره ص، خداوند داوود عليه‏السلام را با ده خصلت ارجمند مى‏ستايد، حتى به پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم سفارش كرده كه در برابر گزند مخالفان و بدخواهان همانند داوود عليه‏السلام صبر و مقاومت داشته باشد.

در آيه نخست (آيه 17 سوره ص) چنين آمده:

اِصبِر عَلى ما يَقُولونَ وَ اذكُر عَبدَنا داوُودَ ذَالأَيدِ اءِنَّهُ اَوَّاب؛

اى پيامبر! در برابر آن چه مخالفان مى‏گويند شكيبا باش و به خاطر بياور بنده ما داوود عليه‏السلام را كه صاحب قدرت، و بسيار بازگشت كننده به خدا بود.

خصال دهگانه ارجمند داوود عليه‏السلام عبارتند از:

1 - صبر و مقاومت.

2 - مقام عبوديت و بندگى.

3 - قوت و قدرت معنوى و جسمى.

4 - بازگشت و رجوع مداوم به خدا، و رابطه تنگاتنگ با خدا.

5 - كوه‏ها در تسخير او بودند و با او صبح و شام تسبيح خدا مى‏گفتند.

6 - پرندگان در تسبيح خدا با او هم آواز مى‏شدند.

7 - آن‏ها نه تنها در آغاز كار بلكه در همه احوال، با تسبيح او هماهنگ مى‏شدند.

8 - داشتن حكومت استوار و مقتدرانه.

9- علم و دانش سرشار كه مايه بركات است.

10 - منطقى گويا، و بيانى لطيف و شيوا.(570)

خداوند گاهى او را به عنوان نِعمَ العَبدِ نيكوترين بنده و زمانى او را به عنوان خليفه خود،(571) و نيز به داشتن امتياز و فضايل‏(572) علم و حكمت‏(573) معرفى كرده، و نزول كتاب اخلاقى و مهم زبور را بر او، برشمرده‏(574) او را با عالى‏ترين خصلت‏ها ستوده است.

كتاب زبور مشتمل بر نصايح و مناجات و امور اخلاقى است، مزامير زبور در كتاب عهدين، مشتمل بر 150 فصل است كه هر كدام به نام مزمور ناميده شده و سراسر آن به شكل اندرز، دعا و مناجات است.