قصه‏هاى قرآن به قلم روان

محمد محمدى اشتهاردى‏ رحمه الله علیه

- ۴ -


دورنمايى از تمسخر قوم نوح از زبان مولانا

مولانا در كتاب مثنوى، ماجراى ساختن كشتى توسط نوح عليه‏السلام و ماجراى مسخره قوم را چنين بازگو مى‏كند:

مشركان براى مسخره كردن حضرت نوح عليه‏السلام به گرد او اجتماع مى‏كردند، و مى‏گفتند:

شگفتا! در بيابانى كه چاه و آبى وجود ندارد، اين مرد كشتى مى‏سازد، زهى نادانى و ابلهى!

يكى مى‏گفت: اى پير! سوار كشتى شو و با شتاب حركت كن.

دومى مى‏گفت: پر و بالى هم براى آن بساز.

سومى مى‏گفت: دنباله كشتى كه مى‏سازى كج است.

چهارمى مى‏گفت: آرى پشت اين كشتى كج و ناهموار است.

پنجمى مى‏گفت: اى آقاى كشتى ساز، پس پالانش كو؟!

ششمى مى‏گفت: درست دقت كن، پايش هم كج است.

هفتمى مى‏گفت: نه بابا! كشتى نمى‏سازد، اين مشك تو خالى است.

هشتمى مى‏گفت: اين خر را چه كسى سوار مى‏شود؟!

نهمى مى‏گفت: اين خر چگونه جو مى‏خورد؟ زيرا خر بدون خوردن جو، بارى را به منزل نمى‏رساند.

دهمى مى‏گفت: اى پير! مگر بى كار هستى، يا پير و فرتوت شده‏اى و عقل از سرت پريده است.

حضرت نوح عليه‏السلام در مقابل همه آن گفتار بيهوده، بيش از يك پاسخ نداشت، به آن‏ها مى‏فرمود: كشتى سازى من در بيابان بى آب، به دستور خداوند است، و اين مسخره‏ها و نيشخندها از اهميت كار من نمى‏كاهد.

نوح اندر باديه كشتى بساخت   صد مثل‏گو از پى تسخُر بتاخت
در بيابانى كه چاه و آب نيست   مي‏كند كشتى چه نادان ابلهى است
آن يكى مي‏گفت اى كشتى بتاز   و آن يكى مي‏گفت پرش هم بساز
آن يكى مى‏گفت: دنبالش كژ است   و آن يكى مى‏گفت: پشتش كژ مَژ است
آن يكى مى‏گفت: پالانش كجاست؟   و آن يكى مى‏گفت: پايش كژ چراست؟
آن يكى مى‏گفت: كاين مشكى تهى است   و آن يكى مى‏گفت: اين خر بهر كيست؟
آن يكى مى‏گفت: جو چون مى‏خورد؟   ورنه بارت كى به منزل مى‏برد؟
آن يكى مى‏گفت: بى كارى مگر   يا شدى فرتوت و عقلت شد ز سر
او همي‏گفت اين به فرمان خداست   اين بچربكها(99) نخواهد گشت كاست‏(100)

سرنشينان كشتى نوح عليه‏السلام‏

از آن جا كه طوفان نوح عليه‏السلام جهانى بود و سراسر كره زمين را فرا مى‏گرفت، بر نوح عليه‏السلام لازم بود كه براى حفظ نسل حيوانات و حفظ گيانان، از هر نوع حيوان، يك جفت سوار كشتى كند و از بذر يا نهال گياهان گوناگون بردارد.

روايت شده؛ امام صادق عليه‏السلام فرمود: پس از پايان يافتن ساختمان كشتى، خداوند بر نوح عليه‏السلام وحى كرد كه به زبان سِريانى اعلام كن تا همه حيوانات جهان نزد تو آيند. نوح اعلام جهانى كرد و همه حيوانات حاضر شدند. نوح عليه‏السلام از هر نوع از حيوانات يك جفت (نر و ماده) گرفت و در كشتى جاى داد.(101)

در قرآن، اين مطلب را چنين مى‏خوانيم كه خداوند مى‏فرمايد:

هنگامى كه فرمان ما (به فرا رسيدن عذاب) صادر شد، و آب از تنور به جوشش آمد، به نوح گفتيم: از هر جفتى از حيوانات (نر و ماده) يك زوج در آن كشتى حمل كن، همچنين خاندانت را بر آن سوار كن، مگر آن‏ها كه قبلاً وعده هلاكت به آن‏ها داده شده (مانند يكى از همسران و يكى از پسرانش) و همچنين مؤمنان را سوار كن. (102)

به اين ترتيب مسافران كشتى عبارت بودند از: نوح عليه‏السلام و حدود هشتاد نفر از ايمان‏آورندگان به او، يك جفت از هر نوع از انواع حيوانات (از حشرات و پرندگان و چهارپايان و...) و مقدارى بذر گياهان و نهال.

مسافران هر كدام در جايگاه مخصوصى قرار گرفتند و همه آماده يك بلاى عظيم بودند كه نشانه‏هاى مقدماتى آن آشكار شده بود. از جمله در ميان تنورى كه در خانه نوح عليه‏السلام بود آب جوشيد و ابرهاى تيره و تار همچون پاره‏هاى ظلمانى شب سراسر آسمان را فرا گرفت. صداى غرش رعد و برق از هر سو شنيده و ديده مى‏شد و همه چيز از يك حادثه بزرگ و فراگير خبر مى‏داد.

بلاى عظيم طوفان بر اثر نفرين نوح عليه‏السلام‏

سالها حضرت نوح عليه‏السلام قوم گنهكار خود را از عذاب الهى هشدار داد، ولى آن‏ها همه چيز را به مسخره گرفتند و به هشدارهاى حضرت نوح عليه‏السلام اعتنا نكردند.

نوح عليه‏السلام صدها سال براى هدايت قوم خود تلاش كرد، ولى جز گروه اندكى به او ايمان نياوردند. نوح عليه‏السلام به طور كلى از هدايت شدن قوم مايوس شد، زيرا مى‏ديد روز به روز بر لجاجت و آزار آن‏ها افزوده مى‏شود و آن‏ها آن چنان از نظر فكرى و روحى مسخ شده‏اند كه هيچ روزنه اميدى براى جذب آن‏ها باقى نمانده است و حتى از فرزندان آينده آن‏ها نيز اميدى نيست.

از طرفى خداوند به نوح عليه‏السلام وحى كرد كه:

لَن يُؤمِنَ مِن قَومِكَ الا مَن قَد آمَنَ؛

جز آنان كه تاكنون ايمان آورده‏اند، ديگر هيچكس از قوم تو ايمان نخواهند آورد.(103)

اينجا بود كه نوح عليه‏السلام آن‏ها را سزاوار نفرين ديد و در مورد آن‏ها چنين نفرين كرد:

رَبّ لا تَذَر على الْأَرْضِ مِن الكافرينَ دَيّاراً اءِنَّكَ اءنْ تَذَرهُم يُضلُّوا عبادَكَ و لا يَلِدُوا فاجِراً كَفَّاراً؛

احدى از كافران را روى زمين زنده مگذار چرا كه اگر آن‏ها را زنده بگذارى بندگانت را گمراه مى‏كنند و جز نسلى گنهكار و كافر به وجود نمى‏آورند. (104)

در اين هنگام بود كه طوفان عالمگير و عظيم فرا رسيد. از آسمان و زمين، و از هر سو آب و سيل موج مى‏زد.

آبى كه از آسمان مى‏آمد باران نبود، بلكه چون سيلى بود كه بر زمين مى‏ريخت و همه جاى زمين تبديل به آبشارهاى عظيم و بى‏نظير شده بود، و باد تند از همه جا مى‏وزيد و رعد و برق و ابرهاى متراكم همه جا تيره و تار ساخته بود. طولى نگذشت كه كشتى بر روى آب قرار گرفت و همه انسان‏ها و موجوداتى كه در بيرون كشتى بودند، غرق شده و به هلاكت رسيدند. همه كوه‏ها و دشت‏ها زير آب قرار گرفت، گويى همه جا اقيانوس بود و ديگر زمينى يا قله كوهى ديده نمى‏شد.

به تعبير قرآن:

وَ هِىَ تَجرِى بِهم فِى مَوجٍ كالجِبالِ؛

كشتى نوح عليه‏السلام با سرنشينانش، سينه امواج كوه گونه را مى‏شكافت و همچنان به پيش مى‏رفت.(105)

هلاك شدن كنعان پسر نوح عليه‏السلام‏

يكى از پسران حضرت نوح عليه‏السلام كنعان نام داشت كه به زبان عربى به او يام مى‏گفتند. حضرت نوح عليه‏السلام با روش و شيوه‏ها و گفتار گوناگون او را به سوى توحيد دعوت كرد، ولى او با كمال گستاخى و لجاجت به دعوت پدر اعتنا ننمود و مثل ساير مردم به بت‏پرستى ادامه داد.

هنگامى كه بلاى جهان گير طوفان فرا رسيد، نوح عليه‏السلام ديد پسرش كنعان در خطر غرق و هلاكت افتاده، دلش به حال او سوخت، از ميان كشتى او را صدا زد و گفت:

يا بُنَىّ اِركَب مَعَنا وَ لا تَكُن مَع الكافِرِينَ؛

پسرم! با ما به كشتى سوار شو و از گروه كافران مباش!

ولى كنعان به جاى اين كه به دعوت دلسوزانه پدر پاسخ دهد و خود را كه در پرتگاه هلاكت بود نجات بخشد، با كمال غرور و گستاخى تقاضاى پدر را رد كرد و در پاسخ او گفت:

سَآوى الى جبَلٍ يَعصِمُنى مِن الماءِ؛

به زودى به كوهى پناه مى‏برم تا مرا از آب حفظ كند.

نوح عليه‏السلام گفت: اى پسر! امروز هيچ نگهدارى در برابر فرمان خدا نيست، مگر آن كس كه خدا به او رحم كند. هنگامى كه طوفان از هر سو وارد زمين شد، كنعان در خطر شديد قرار گرفت و ديگر چيزى نمانده بود كه هلاك گردد. نوح عليه‏السلام فرياد زد:

رَبّ اءِنَّهُم مِن اَهلى وَ اءنَّ وَعدَكَ الحَقُّ؛

پروردگارا! پسرم از خاندان من است، و وعده تو (در مورد نجات خاندانم) حق است.

خداوند در پاسخ نوح عليه‏السلام فرمود:

اءِنَّهُم لَيسَ مِن اهلِكَ اءِنَّه عَمل غيرُ صالِحٍ... ؛

اى نوح! او از هل تو نيست، او عمل ناصالحى است و فرد ناشايسته‏اى مى‏باشد، بنابراين آن چه را از آن آگاه نيستى از من مخواه، به تو اندرز مى‏دهم تا از جاهلان نباشى.

بگذار تا بميرد در عين خودپرستى   با مدعى مگوييد اسرار عشق و مستى

نوح عليه‏السلام عرض كرد: پروردگارا! من به تو پناه مى‏برم كه از درگاهت چيزى بخواهم كه آگاهى به آن ندارم، و اگر مرا نبخشى و به من رحم نكنى از زيانكاران خواهم بود.(106) به اين ترتيب عذاب الهى، حتى فرزند ناخلف نوح عليه‏السلام را نيز شامل شد و به شفاعت نوح عليه‏السلام از درگاه خداوند توجه نگرديد، چرا كه او با نوح و مكتب نوح عليه‏السلام مخالف بود و بر اثر انحراف و گناه، رشته خانوادگيش با نوح عليه‏السلام قطع شده بود، چنان كه سعدى مى‏گويد:

پسر نوح با بدان بنشست   خاندان نبوتش گم شد
سگ اصحاب كهف روزى چند   پى نيكان گرفت و مردم شد

شكرگزارى هميشگى نوح عليه‏السلام‏

قرآن نوح عليه‏السلام را به عنوان عبد شَكور (بنده بسيار شكرگزار) معرفى كرده است.(107)

امام سجاد عليه‏السلام فرمود: مردم سه خصلت را از سه نفر آموختند، صبر و استقامت را از ايوب عليه‏السلام، شكر و سپاس را از نوح عليه‏السلام، و حسادت را از پسران يعقوب عليه‏السلام.(108)

اينك در اين جا به داستان زير از كتاب مثنوى مولانا در مورد خشنودى نوح عليه‏السلام به رضاى الهى و شكر او توجه كنيد:

پس از مناجات نوح عليه‏السلام با پروردگار، در مورد هلاكت پسرش كنعان، خداوند به نوح عليه‏السلام چنين پاسخ داد:

تو اى نوح، عزيز درگاه ما هستى، دلت را به خاطر كنعان نمى‏شكنم، بگذار تو را از حال او اطلاع دهم.

نوح: نه، نه! اگر خود مرا نيز غرق سازى و نابود كنى بنده تسليم توأم. خدايا! تسليم فرمانت هستم. هر لحظه بخواهى زنده‏ام كن يا بميران، حكم و فرمانت جاى من است و من از اعماق جان خواسته تو را مى‏پذيرم و به آن خشنودم!

من در اين جهان جز جمال تو را نمى‏نگرم، و اگر هم چيزى را بنگرم از اين رو است كه چراغى فرا راه منظر تو است.

من عاشق آفريده‏هاى تو هستم، صابر و سپاسگزار خالص درگاهت مى‏باشم، من به وجود عينى مصنوعات عشق نمى‏ورزم، بلكه آن‏ها را كه آيينه جمال تواند مشاهده مى‏كنم كه بين اين دو فرق بسيار ظريفى است كه تنها اهل شهود آن را درك مى‏كنند.

گفت: اى نوح! اَر تو خواهى جمله را   حشر گردانم بر آرم از ثَرى
بهر كنعانى دل تو نشكنم   ليكت از احوال او آگه كنم
گفت: نى نى راضيم كه تو مرا   هم كنى غرقه اگر بايد تو را
هر زمانه غرق مى‏كن من خوشم   حكم تو جان است و چون جان مى‏كُشم
ننگرم كس را و گر هم بنگرم   او بهانه باشد و تو منظرم
عاشق صُنع توأم در شكر و صبر   عاشق مصنوع كى باشم چون گبر
عاشق صُنع خدا با فر بود   عاشق مصنوع او كافر بود
در ميان اين دو فرقى بس خفى است   خود شناسد آن كه در رؤيت صفى است‏(109)

كشتى نوح عليه‏السلام بر فراز كوه جودى‏

طوفان، سيل و آب سراسر جهان را فرا گرفت. كشتى نوح عليه‏السلام بر روى آب به حركت در آمد، سرنشينان كشتى نجات يافتند و گنهكاران به هلاكت رسيدند. آب به قدرى بالا آمده بود كه بنابر روايتى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود:

مادرى به كودك شيرخوار خود بسيار علاقه داشت، هنگامى كه مشاهده كرد از هر سو آب به جريان افتاده، به سوى كوهى شتافت و از آن بالا رفت تا اين كه يك سوم مسافت كوه را پيمود. همان جا ايستاد و چون آب به آن جا نيز رسيد. مادر از آن جا نيز بالاتر رفت تا به دو سوم ارتفاع كوه رسيد، پس از چند لحظه آب به آن جا نيز رسيد تا اين كه مادر خود را به قله كوه رسانيد. آب آن‏جا را نيز فرا گرفت و هنگامى كه آب به گردن آن مادر رسيد، او كودكش را با دو دست خود بلند كرد تا آب به او نرسد، ولى آب همچنان بالا آمد و از سر آن‏ها گذشت و آن‏ها غرق شدند.(110)

سرانجام (چنان كه در آيه 44 سوره هود آمده) كشتى بر روى كوه جودى پهلو گرفت. اين كوه در يكى از مناطق شمال عراق، نزديك موصل قرار گرفته است.(111)

نوح عليه‏السلام كشتى را به حال خود رها كرد و خداوند به كوه‏ها وحى كرد كه من كشتى بنده‏ام نوح را روى يكى از شما مى‏نهم. كوه‏ها در مقابل فرمان الهى گردن كشيده و سرافرازى كردند، ولى كوه جودى تواضع كرد، از اين رو آن كشتى بر سينه آن كوه نشست، در اين هنگام نوح عليه‏السلام عرض كرد: خدايا! كار كشتى و ما را سامان بخش.(112)

زندگى نوين، پس از فرونشستن طوفان‏

هنگامى كه كار مجازات الهى در مورد قوم ستمگر نوح عليه‏السلام به پايان رسيد، و آن سنگدلان لجوج و تيره‏بختان كوردل به هلاكت رسيدند، و طومار زندگى ننگينشان پيچيده شد، فرمان الهى به زمين و آسمان صادر گرديد كه:

يا اَرضُ ابلَعِى ماءَكِ و يا سَماءُ اَقلِعِى؛

اى زمين آبت را فرو بر، و اى آسمان از باريدن خوددارى كن.

پس از اين فرمان، بى درنگ آبهاى زمين فرو نشستند و آسمان از باريدن باز ايستاد و كشتى بر سينه كوه جودى پهلو گرفت.

از طرف خداوند به نوح عليه‏السلام وحى شد: اى نوح! با سلامت و بركت از ناحيه ما بر تو و بر تمام آن‏ها كه با تواند فرود آى.(113)

از امام صادق عليه‏السلام نقل شده كه فرمودند: حضرت نوح عليه‏السلام همراه هشتاد نفر از كسانى كه به او ايمان آورده بودند از كوه جودى به پايين آمدند و در سرزمين موصل براى خود خانه‏هايى ساختند (و زندگى نوين و گرم توحيدى را به دور از آلودگى‏هاى شرك و فساد، آغاز نمودند) و در آن جا شهرى ساختند كه به نام مدينة الثَّمانين (شهر هشتاد نفر) معروف گرديد.(114)

حضرت نوح عليه‏السلام بر فراز كوه جودى عبادتگاهى ساخت و در آن با پيروانش به عبادت خداى يكتا و بى همتا مى‏پرداخت.(115)

مطابق پاره‏اى از روايات، روز پياده شدن نوح عليه‏السلام و همراهان از كشتى، روز عاشورا (در آن عصر) بوده است.

نوح و همراهان در پاى همان كوه جودى خانه‏هايى ساختند و نام آن را سوق الثمانين (بازار هشتادنفر) نهادند. كم كم نسل بشر، از همان هشتادنفر كه سه نفر از آن‏ها به نام‏هاى سام، حام، و يافث از پسران نوح بودند، ادامه يافت و رو به افزايش نهاد.(116)

در پاره‏اى از روايات آمده كه نسل بشر از اين تاريخ به بعد از سه پسر نوح (سام، حام و يافث) باقى ماند و گسترش يافت.

سام؛ وصى حضرت نوح عليه‏السلام‏

از امام صادق عليه‏السلام نقل شده كه فرمود: حضرت نوح عليه‏السلام بعد از فرود آمدن از كشتى، پنجاه سال‏(117) عمر كرد و در اواخر عمر، جبرئيل بر او نازل شد و گفت: اى نوح! نبوت خود را به پايان رساندى و ايام عمرت سپرى شد. اسم اكبر و ميراث علم و آثار علم نبوت را كه همراه تو است به پسرت سام واگذار كن، زيرا من زمين را بدون حجت و عالِم آگاه و مطيع كه پس از تو الگوى نجات مردم تا عصر پيامبر بعد باشد قرار نمى‏دهم.

سنت من اين است كه براى هر قومى، هادى و راهنمايى برگزينم تا سعادتمندان را به سوى حق هدايت كند و كامل كننده حجت براى متمردان تيره بخت باشد.

حضرت نوح عليه‏السلام اين فرمان را اجرا كرد، و سام را وصى خود ساخت. همچنين فرزندان و پيروانش را به آمدن پيامبرى به نام هود عليه‏السلام بشارت داد و وصيت كرد وقتى هود عليه‏السلام ظهور كرد، از او پيروى كنند، نيز وصيت نمود هر سال يك بار وصيتنامه را بگشايند و بخوانند و همان روز را روز عيد خود قرار دهند. (118)

فنا و بى وفايى دنيا از نظر نوح عليه‏السلام‏

حضرت نوح عليه‏السلام از پيامبرانى بود كه عمر طولانى داشت. بعضى نوشته‏اند 2500 سال عمر نمود، از اين رو به او شيخ الانبياء مى‏گفتند. در عين حال او هرگز دل به اين دنياى فانى نبسته بود و خود را چون مسافرى مى‏ديد، شاهد برمدعى اين كه در روزهاى آخر عمر آن پيامبر گرامى، شخصى از او پرسيد: دنيا را چگونه ديدى؟!

نوح عليه‏السلام در پاسخ گفت:

كَبَيتٍ لَه بابانِ دَخَلتُ مِن احَدِهُما وَ خَرجتُ مِنَ الآخَرِ؛

((دنيا را همچون اطاقى ديدم كه داراى دو در است، از يكى وارد شدم و از ديگرى بيرون رفتم.(119)

امام صادق عليه‏السلام فرمود: هنگامى كه عزرائيل نزد نوح عليه‏السلام براى قبض روح آمد، نوح در برابر تابش آفتاب بود، عزرائيل سلام كرد، نوح عليه‏السلام جواب سلام او را داد و پرسيد:

براى چه به اين جا آمده‏اى؟

عزرائيل گفت: آمده‏ام روح تو را قبض كنم.

نوح عليه‏السلام فرمود: اجازه بده از آفتاب به سايه بروم.

عزرائيل اجازه داد و نوح عليه‏السلام به سايه رفت، سپس نوح (اين سخن عبرت‏آميز را به عزرائيل) گفت:

اى فرشته مرگ! آنچه در دنيا زندگى نمودم، (به قدرى زود گذشت كه) همانند آمدن من از آفتاب به سايه بود، اكنون مأموريت خود را در مورد قبض روح من انجام بده.

عزرائيل نيز روح او را قبض نمود.(120)

پايان داستان‏هاى زندگى نوح عليه‏السلام

4- حضرت هود عليه‏السلام

يكى از پيامبرانى كه نام او در قرآن (ده بار) آمده، و يك سوره به نام او ناميده شده، حضرت هود عليه‏السلام است. سلسله نسب او را چنين ذكر نموده‏اند:

هود بن عبدالله بن رباح بن خلود بن عاد بن عوص بن ارم بن سم بن نوح. بنابراين نسب او با هفت واسطه به حضرت نوح عليه‏السلام مى‏رسد.

حضرت نوح عليه‏السلام هنگام رحلت، به پيروان خود چنين بشارت داد: بعد از من غيبت طولانى رخ مى‏دهد. در طول اين مدت طاغوت‏هايى بر مردم حكومت مى‏كنند و بر آن‏ها ستم مى‏نمايند، سرانجام خداوند آن‏ها را به وسيله قائم بعد از من كه نامش هود عليه‏السلام است، نجات مى‏دهد. هود عليه‏السلام رادمردى باوقار، صبور و خويشتن‏دار است.

در ظاهر و باطن به من شباهت دارد و به زودى خداوند هنگام ظهور هود عليه‏السلام، دشمنان شما را با طوفان شديد به هلاكت مى‏رساند.

بعد از رحلت حضرت نوح عليه‏السلام، مؤمنان و پيروان او همواره در انتظار حضرت هود عليه‏السلام به سر مى‏بردند، تا اين كه به اذن خدا ظاهر شد و سرانجام دشمنان لجوج حق بر اثر طوفان كوبنده و شديد، به هلاكت رسيدند.(121)

از اين رو به او هود گفته شد، كه از ضلالت قومش هدايت يافته بود و از سوى خدا براى هدايت قوم گمراهش برانگيخته شده بود.

هود عليه‏السلام در قيافه و قامت همشكل حضرت آدم عليه‏السلام بود.سر وصورتى پر مو و چهره‏اى زيبا داشت.(122)

هود عليه‏السلام دومين پيامبرى است كه در برابر بت و بت‏پرستى قيام و مبارزه كرد، كه اولى آن‏ها حضرت نوح عليه‏السلام بود.(123)

با اين توضيح و با الهام از قرآن، نظر شما را با فرازهايى از زندگى حضرت هود عليه‏السلام و قومش كه به قوم عاد معروف بودند جلب مى‏كنيم:

قوم سركش عاد

حدود 700 سال قبل از ميلاد حضرت مسيح عليه‏السلام در سرزمين احقاف (بين يمن و عمان، در جنوب عربستان) قومى زندگى مى‏كردند كه به آن‏ها قوم عاد مى‏گفتند. زيرا جدشان شخصى به نام عاد بن عوص بود و حضرت هود عليه‏السلام نيز از همين قوم بود و عاد بن عوص، جد سوم او به شمار مى‏آمد.(124)

قوم عاد افرادى تنومند، بلندقامت و نيرومند بودند، از اين رو به عنوان جنگاورانى برگزيده به حساب مى‏آمدند. از نظر تمدن نيز نسبت به قبايل ديگر تا حدود زيادى پيشرفته‏تر بودند و شهرهاى آباد، زمين‏هاى خرّم و سرسبز و باغ‏هاى پرطراوت داشتند.(125)

اين قوم در ناز و نعمت به سر مى‏بردند و همچون شيوه بيشتر سرمايه داران و مرفهين بى درد، مست غرور و غفلت بودند. از قدرتشان براى ظلم و ستم و استعمار و استثمار ديگران سوءاستفاده مى‏كردند و از طاغوت‏ها و مستكبران عنود و سركش پيروى مى‏نمودند و در ميان انواع خرافات و بت‏پرستى و گناهان غوطه‏ور بودند.

طغيان، بى‏بند و بارى، عيش و نوش و شهوت پرستى، جهل و گمراهى، لجاجت و يكدندگى در سراپاى وجودشان ديده مى‏شد و هرگز حاضر نبودند كه از روش خود دست بكشند و در برابر حق تسليم گردند.(126)