دعوت و مبارزه هود با بتپرستى
حضرت هود عليهالسلام در ميان قوم، دعوت خود را چنين آغاز كرد:
اى قوم من! خدا را پرستش كنيد، چرا كه هيچ معبودى براى شما
جز خداى يكتا نيست، شما در اعتقادى كه به بتها داريد در اشتباهيد، و نسبت دروغ به
خدا مىدهيد.
اى قوم من! من از شما پاداشى نمىخواهم، پاداش من فقط بر كسى است كه مرا آفريده
است. آيا نمىفهميد؟
اى قوم من! از پروردگارتان طلب آمرزش كنيد، سپس به سوى او باز گرديد، تا باران
رحمتش را پى در پى بر شما بفرستد، و نيرويى بر نيروى شما بيفزايد، روى از حق نتابيد
و گناه نكنيد.
قوم هود گفتند: اى هود! تو دليلى براى ما نياوردهاى و ما خدايان خود را به خاطر
حرف تو رها نخواهيم كرد، و ما اصلا به تو ايمان نمىآوريم، ما فقط درباره تو
مىگوييم؛ بعضى از خدايان ما به تو زيان رسانده و عقلت را ربودهاند.
هود گفت: من خدا را به گواهى مىطلبم، شما نيز گواه باشيد كه من از آن چه شريك خدا
قرار دهيد بيزارم.
من در برابر شما هستم، هر چه مىخواهيد در مورد من نقشه بكشيد و مرا تهديد كنيد،
ولى از دست شما كارى ساخته نيست، من بر الله كه
پروردگار من و شما است توكل كردهام، هيچ جنبندهاى نيست، مگر اين كه او بر آن تسلط
داشته باشد، اما سلطهاى بر اساس عدالت چرا كه پروردگار من بر راه راست است. من
رسالتى را كه مأمور بودم به شما رساندم، پس اگر روى بگردانيد، پروردگارم گروه ديگرى
را جانشين شما ميكند، و شما كمترين ضررى به او نميرسانيد، پروردگارم حافظ و نگاهبان
هر چيز است.
(127)
جوهره دعوت هود عليهالسلام
خداوند در آيه 123 و 124 سوره هود مىفرمايد: قوم عاد، رسولان
خدا را تكذيب كردند، هنگامى كه برادرشان هود عليهالسلام آنها را به تقوى و دورى
از گناه فرا خواند. آن گاه شيوه دعوت هود عليهالسلام را چنين بيان مىكند:
آيا تقوا را پيشه خود نمىكنيد؟ به سوى خدا بياييد، من براى شما فرستاده امينى
هستم، از نافرمانى خدا بپرهيزيد و از من اطاعت كنيد، من هيچ اجر و پاداشى در برابر
اين دعوت از شما نمىطلبم، اجر و پاداش من تنها بر پروردگار عالميان است.
آيا شما بر هر مكان بلندى، نشانهاى از روى هوى و هوس مىسازيد؟ تا خودنمايى و
تفاخر كنيد، شما قصرها و قلعههاى زيبا بنابراين مىكنيد، و آن چنان به اين بناها
دل بستهايد كه گويى جاودانه در دنيا خواهيد ماند، هنگامى كه كسى را مجازات
مىكنيد، همچون جباران كيفر مىدهيد. پرهيزكار شويد، از مخالفت فرمان خدا بپرهيزيد،
خداوندى كه با نعمت هايش شما را يارى نموده ذو شما را به چهارپايان و نيز پسران
نيرومند امداد فرموده، و باغها و چشمهها را در اختيار شما نهاده است، اگر كفران
نعمت كنيد، من بر شما از عذاب روز بزرگ نگرانم كه شما را فرا گيرد.(128)
عكس العمل لجوجانه قوم عاد در برابر هود عليهالسلام
قوم هود عليهالسلام در برابر اندرزهاى پر مهر حضرت هود عليهالسلام به جاى اين كه
پاسخ مثبت بدهند، به لجاجت و سركشى پرداختند، با صراحت او را تكذيب كردند، و گفتند:
براى ما تفاوت نمىكند، چه ما را اندرز بدهى يا ندهى. خود را
بيهوده خسته نكن، روش ما همان روش پيشينيان است و از آن دست نمىكشيم، و اين
تهديدهاى تو، دروغ است و ما هرگز مجازات نمىشويم.(129)
نيز به يهود گفتند: آيا آمدهاى كه ما را (با دروغهايت) از معبودهايمان باز
گردانى؟ اگر راست مىگويى عذابى را كه به ما وعده دادهاى بياور.(130)
حضرت هود عليهالسلام آن چه توانست قوم خود را پند و اندرز داد، و شب و روز به
دعوت آنها به سوى حق پرداخت، و راه روشن نجات را به آنها نشان داد، و با اصرار و
تكرار، آنها را از انحراف و گمراهى برحذر مىداشت، ولى تنها اندكى از آن قوم، به
هود عليهالسلام ايمان آوردند، و اكثريت قاطع مردم، رو در روى هود عليهالسلام قرار
گرفتند و نسبت دروغگويى، جنون و ابلهى به هود عليهالسلام دادند و بر كفر و عناد
خود افزودند.(131)
قرآن گوشهاى از داستان گفتگوى هود عليهالسلام با قومش را چنين بيان مىكند:
هود: اى قوم من! تنها خدا را بپرستيد، جز او معبودى براى شما نيست، آيا پرهيزگارى
پيشه نمىكنيد؟
بزرگان قوم: ما تو را در مقام نادانى و سبك مغزى مىنگريم، ما به طور قطع تو را
دروغگو مىدانيم.
هود: اى قوم من! هيچ گونه ابلهى و سفاهت در من نيست، بلكه من فرستادهاى از سوى
خدا به سوى شما هستم، پيامهاى خدا را به گوش شما مىرسانم و خيرخواه امين براى شما
هستم.
آيا تعجّب نمىكنيد كه دستور آگاهىبخش خداوند توسط مردى از ميان شما به شما برسد،
و او شما را از مجازات الهى بترساند؟
بزرگان قوم: آيا به سراغ ما آمدهاى كه تنها خداى يگانه را بپرستيم، ولى آنچه را
كه پدرانمان مىپرستند، رها سازيم، اگر راست مىگوئى آنچه را كه از عذاب به ما وعده
مىدهى، بياور.
هود: پليدى و غضب پروردگارتان، شما را فرا گرفته است، آيا با من در مورد نامهايى
كه شما و پدرانتان بر بتها نهادهايد، ستيز مىكنيد؟ در حالى كه خداوند هيچ دليلى
درباره آن نازل نكرده است؟ پس شما منتظر (شكست من) باشيد، و من نيز در انتظار عذاب
شما خواهم بود.(132)
عذاب شديد و هلاكت سخت قوم عاد
به عذاب سختى كه خداوند بر قوم عاد فرستاد و آنها را به هلاكت رسانيد، در آيات
متعدد قرآن اشاره شده است(133)
كه از همه آنها چنين مىآيد كه عذاب آنها بسيار سخت و وحشتناك بوده است.
در سوره حاقه آيه 6 به بعد چنين آمده است:
خداوند تندبادى طغيانگر و سرد و پرصدا را هفت شب و هشت روز پى
در پى و بنيانكن بر قوم عاد مسلّط كرد، آن قوم ياغى همچون تنههاى پوسيده و نخلهاى
تو خالى در ميان آن تندباد كوبنده بر زمين افتادند و به هلاك رسيدند، و همه آنها
نابود شدند.
سرزمين قوم عاد، بسيار پردرخت و خرم و حاصلخيز بود، وقتى كه از دعوت حضرت هود
عليهالسلام سرپيچى كردند، خداوند باران رحمتش را به مدت هفت سال از آنها بازداشت.
خشكسالى و قحطى، همه جا را فرا گرفت. هوا خشك و گرم و خفه كننده شده بود.
حضرت هود عليهالسلام به آنها فرمود: توبه و استغفار كنيد،
تا خداوند باران رحمتش را به سوى شما بفرستد. ولى آنها بر عناد و سركشى خود
افزودند و دعوت آن حضرت را به مسخره گرفتند. خداوند به هود عليهالسلام وحى كرد كه
فلان وقت عذاب دردناكى به صورت باد تند و كوبنده بر آنها مىفرستم.
آن وقت فرا رسيد، وقتى ملت گنهكار عاد به آسمان نگريستند ابرى را ديدند كه به سوى
سرزمين آنها حركت مىكند، تصور كردند كه ابر نشانه باران است، از اين رو شادمان
شدند، و گفتند: اين ابرى است بارانزا كه به سوى درهها و
آبگيرهايمان رو مىآورد. به استقبال آن شتافتند، و در كنار درهها و سيل
گيرها آمدند تا منظره نزول باران پربركت را بنگرند و روحى تازه كنند.
ولى به زودى به آنها گفته شد: اين ابر بارانزا نيست، اين همان عذاب وحشتناكى است
كه براى آمدنش شتاب مىكرديد، اين تندباد شديدى است كه حامل عذاب دردناكى خواهد
بود.
طولى نكشيد كه آن باد تند و ويرانگر فرا رسيد، و اموال و چهارپايان و خود آنها را
نابود كرد.(134)
نخستين بار كه متوجه ابر سياه پر گرد و غبار شدند، وقتى بود كه آن باد به سرزمين
آنها رسيد و چهارپايان و چوپانان آنها را كه در اطراف بودند، از زمين برداشت و به
هوا برد، خيمهها را از جا مىكند و چنان بالا مىبرد كه آنها به صورت ملخى ديده
مىشدند، هنگامى كه آن صحنه وحشتبار را ديدند، فرار كردند و به خانههاى خود پناه
بردند و درها را به روى خود بستند، ولى باد آن چنان تند بود كه درها را از جا
مىكند، و آنها را بر زمين مىكوبيد و با خود مىبرد و پيكرهاى بى جان آنها را
زير خروارها شن، پنهان مىساخت.(135)
آرى آنها آن چنان در چنبره عذاب الهى قرار گرفتند كه به فرموده قرآن
ما تَذَرُ مِن شىء َاتَت عَلَيهِ الّا جَعَلتهُ كالرّميمِ؛
آن تندباد از هر چيز كه مىگذشت، آن را رها نمىكرد، تا اين
كه آن را همچون استخوانهاى پوسيده مىنمود.(136)
نجات هود عليهالسلام و مؤمنان
چنان كه در قرآن، آيه 58 سوره هود آمده، خداوند مىفرمايد: و
هنگامى كه فرمان عذاب ما فرا رسيد، هود و كسانى را كه به او ايمان آورده بودند، به
رحمت خود نجات داديم، و آنها را از عذاب شديد رهايى بخشيديم.
مطابق پارهاى از روايات، هود و اطرافيانش، بعد از هلاكت قوم، به سرزمين حضرموت
كوچ نموده، و تا آخر در آن جا زيستند.
مولانا در كتاب مثنوى، ماجراى نجات هود و ايمان آورندگان را در اشعار خود ترسيم
نموده كه خلاصه شرح آن چنين است:
هنگامى كه طوفان شديد و تندباد سركش (هفت شب و هفت روز) بر قوم عاد فرود آمد، به
هر كس كه مىرسيد، او را مىكوبيد و به هلاكت مىرسانيد، حضرت هود عليهالسلام در
همان روز اول عذاب، به دور خود و افرادى كه به او ايمان آورده بودند، خط دايرهاى
كشيد و به آنها فرمود:
هشت روز در ميان اين دايره بمانيد، و اعضاى متلاشى شده
تبهكاران را در بيرون از دايره تماشا كنيد.
طوفان سركش به آنان كه در داخل دايره بودند، كوچكترين آسيبى نرساند، بلكه همان
طوفان نسيم روح افزايى براى آنها بود، ولى جسدهاى كافران در هوا، گاهى با سنگ
برخورد مىكرد، و گاهى طوفان آن چنان بدن آنها را به يكديگر مىزد كه استخوانهايشان
مانند دانههاى خشخاش ريز ريز، بر زمين مىريخت:
بر هوا بردى فكندى بر حجر
|
|
تا دريدى لحم و عظم از هم دگر
|
يك گره را بر هوا درهم زدى
|
|
تا چو خشخاش استخوان ريزان شدي
|
هود گرد مؤمنان خط مىكشيد
|
|
نرم مىشد باد كآنجا مىرسيد
|
هر كه بيرون بود از آن خط جمله را
|
|
پاره پاره مىشكست اندر هوا
|
همچنين باد آجل با عارفان
|
|
نرم و خوش همچون نسيم بوستان(137)
|
بهشت شداد و هلاكت او قبل از ديدار بهشت خود
بعضى در ذيل آيات 6 تا 8 سوره فجر ماجراى بهشت شداد و هلاكت او را قبل از ديدار آن
بهشت نقل كردهاند. در اين آيات چنين مىخوانيم:
اَلَم تَرَ كيفَ فعَلَ رَبُّكَ بِعادٍ * اِرَمَ ذاتِ
العِمادِ * الَّتى لَم يُخلَق مِثلُها فِى البِلادِ؛
آيا نديدى پروردگارت با قوم عاد چه كرد؟ - با آن شهر ارم و با
عظمت عاد چه نمود؟ همان شهرى كه مانندش در شهرها آفريده نشده.
روايت شده: عاد كه حضرت هود عليهالسلام مأمور هدايت قوم عاد شد، دو پسر به نام
شداد و شديد داشت، عاد از دنيا رفت، شداد و شديد
با قلدرى جمعى را به دور خود جمع كردند و به فتح شهرها پرداختند، و با زور و ظلم و
غارت بر همه جا تسلط يافتند، در اين ميان، شديد از دنيا رفت، و شداد تنها شاه بى
رقيب كشور پهناور شد، غرور او را فرا گرفت [هود عليهالسلام او را به خداپرستى دعوت
كرد، و به او فرمود: اگر به سوى خدا آيى، خداوند پاداش بهشت
جاويد به تو خواهد داد، او گفت: بهشت چگونه است؟ هود عليهالسلام بخشى از اوصاف
بهشت خدا را براى او توصيف نمود. شداد گفت: اين كه چيزى نيست من خودم اين گونه بهشت
را خواهم ساخت، كبر و غرور او را از پيروى هود عليهالسلام بازداشت].
او تصميم گرفت از روى غرور بهشتى بسازد تا با خداى بزرگ جهان عرض اندام كند، شهر
ارم را ساخت، صد نفر از قهرمانان لشگرش را مأمور نظارت ساختن بهشت در آن شهر نمود،
هر يك از آن قهرمانان هزار نفر كارگر را سرپرستى مىكردند و آنها را به كار مجبور
مىساختند.
شداد براى پادشاهان جهان نامه نوشت كه هر چه طلا و جواهرات دارند همه را نزد او
بفرستند، و آنها آن چه داشتند فرستادند.
آن قهرمانان مدت طولانى به بهشتسازى مشغول شدند، تا اين كه از ساختن آن فارغ
گشتند، و در اطراف آن بهشت مصنوعى، حصار (قلعه و دژ) محكمى ساختند، در اطراف آن
حصار هزار قصر با شكوه بنابراين نهادند، سپس به شداد گزارش دادند كه با وزيران و
لشگرش براى افتتاح شهر بهشت وارد گردد.
شداد با همراهان، با زرق و برق بسيار عريض و طويلى به سوى آن شهر (كه در جزيرة
العرب، بين يمن وحجاز قرار داشت) حركت كردند، هنوز يك شبانه روز وقت مىخواست كه به
آن شهر برسند، ناگاه صاعقهاى همراه با صداى كوبنده و بلندى از سوى آسمان به سوى
آنها آمد و همه آنها را به سختى بر زمين كوبيد، همه آنها متلاشى شده و به هلاكت
رسيدند.(138)
دلسوزى عزرائيل براى دو نفرى كه يك نفرش شداد بود
روزى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نشسته بود، عزرائيل به زيارت آن حضرت
آمد، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم از او پرسيد: اى برادر!
چندين هزار سال است كه تو مأمور قبض روح انسانها هستى، آيا در هنگام جان كندن
آنها دلت براى كسى رحم آمد؟
عزرائيل گفت: در اين مدت دلم براى دو نفر سوخت:
1 - روزى دريا طوفانى شد و امواج سهمگين دريا يك كشتى را در هم شكست، همه سرنشينان
كشتى غرق شدند، تنها يك زن حامله نجات يافت، او سوار بر پاره تخته كشتى شد و امواج
ملايم دريا او را به ساحل آورد و در جزيرهاى افكند، در اين ميان فرزند پسرى از او
متولد شد، من مأمور شدم جان آن زن را قبض كنم، دلم به حال آن پسر سوخت.
2 - هنگامى كه شداد بن عاد سالها به ساختن باغ بزرگ و بهشت بى نظير خود پرداخت، و
همه توان و امكانات ثروت خود را در ساختن آن صرف كرد، و خروارها طلا و گوهرهاى ديگر
براى ستونها و ساير زرق و برق آن خرج نمود تا تكميل شد(139)
وقتى كه خواست از آن ديدار كند، همين كه خواست از اسب پياده شود و پاى راست از ركاب
بر زمين نهاد، هنوز پاى چپش بر ركاب بود كه فرمان از سوى خدا آمد كه جان او را قبض
كنم، آن تيره بخت از پشت اسب بين زمين و ركاب اسب گير كرد و مرد، دلم به حال او
سوخت از اين رو كه او عمرى را به اميد ديدار بهشتى كه ساخته بود به سر برد، سرانجام
هنوز چشمش بر آن نيفتاده بود، اسير مرگ شد.
در اين هنگام جبرئيل به محضر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم رسيد و گفت:
اى محمد! خدايت سلام مىرساند و مىفرمايد: به عظمت و جلالم سوگند كه آن كودك همان
شداد بن عاد بود، او را از درياى بى كران به لطف خود گرفتيم، بى مادر تربيت كرديم و
به پادشاهى رسانديم، در عين حال كفران نعمت كرد، و خودبينى و تكبر نمود، و پرچم
مخالفت با ما برافراشت، سرانجام عذاب سخت ما او را فرا گرفت، تا جهانيان بدانند كه
ما به كافران مهلت مىدهيم ولى آنها را رها نمىكنيم، چنان كه در قرآن مىفرمايد:
اءنَّما نُملِى لَهُم لِيَزدادُوا اِثماً وَ لَهُم عَذابٌ
مُهينٌ؛
ما به آنها مهلت مىدهيم تنها براى اين كه بر گناهان خود
بيفزايند، و براى آنها عذاب خواركنندهاى آماده شده است.(140)
شاعر معروف معاصر پروين اعتصامى اين ماجرا را [كه به قولى مربوط به نمرود است] با
اشعار ناب خود چنين سروده است:
كشتئى زاسيب موجى هولناك
|
|
رفت وقتى سوى غرقاب هلاك
|
تند بادي، كرد سيرش را تباه
|
|
روزگار اهل كشتى شد سياه
|
بندها را تار و پود، از هم گسيخت
|
|
موج، از هر جا كه راهى يافت ريخت
|
هر چه بود از مال و مردم، آب برد
|
|
زان گروه رفته، طفلى ماند خرد
|
بحر را گفتم دگر طوفان مكن
|
|
اين بناى شوق را، ويران مكن
|
در ميان مستمندان، فرق نيست
|
|
اين غريق خرد، بهر غرق نيست
|
در ميان مستمندان فرق نيست
|
|
اين غريق خُرد بهره غرق نيست
|
امر دادم باد را، كان شيرخوار
|
|
گيرد از دريا، گذارد در كنار
|
سنگ را گفتم بزيرش نرم شو
|
|
برف را گفتم، كه آب گرم شو
|
لاله را گفتم، كه نزديكش بروى
|
|
ژاله را گفتم، كه رخسارش بشوي
|
خار را گفتم، كه خلخالش مكن
|
|
مار را گفتم، كه طفلك را مزن
|
گرگ را گفتم، تن خردش مدر
|
|
دزد را گفتم، گلوبندش مبر
|
ايمنى ديدند و ناايمن شدند
|
|
دوستى كردم، مرا دشمن شدند
|
تا كه خود بشناختند از راه، چاه
|
|
چاهها كندند مردم را براه
|
قصهها گفتند بياصل و اساس
|
|
دزدها بگماشتند از بهر پاس
|
ديوها كردند دربان و وكيل
|
|
در چه محضر، محضر حى جليل
|
وارهانديم آن غريق بينوا
|
|
تا رهيد از مرگ، شد صيد هوي
|
آخر، آن نور تجلى دود شد
|
|
آن يتيم بيگنه، نمرود شد
|
كردمش با مهربانيها بزرگ
|
|
شد بزرگ و تيره دلتر شد ز گرگ
|
خواست تا لاف خداوندى زند
|
|
برج و باروى خدا را بشكند
|
پشهاى را حكم فرمودم كه خيز
|
|
خاكش اندر ديدهى خودبين بريز
|
5 - حضرت صالح عليهالسلام
يكى از پيامبرانى كه اسم او در قرآن آمده، حضرت صالح عليهالسلام است كه نامش در
قرآن يازده بار ذكر شده است. او از نوادههاى سام بن نوح از قبيله ثمود بود، بعضى
سلسله نسب او را چنين ذكر نمودهاند: صالح بن عبيد بن جابر بن
ثمود و بعضى ديگر او را به عنوان صالح بن جابر بن ارم
بن سام بن نوح ياد كردهاند.
حضرت صالح عليهالسلام به زبان عربى سخن مىگفت، و 280 سال عمر كرد، قبرش در نجف
اشرف يا بين حجر الاسود و مقام ابراهيم عليهالسلام در كنار كعبه قرار داد.(141)
او از سوى خداوند براى هدايت قوم ثمود، فرستاده شد، و با تلاشهاى شبانهروزى خود،
آن قوم را به سوى خدا و نيكىها دعوت نمود، ولى آن قوم، از او اطاعت نكردند و
سرانجام به عذاب سخت الهى گرفتار شدند.(142)
حضرت صالح سومين پيامبرى است كه پس از نوح عليهالسلام و هود عليهالسلام يك تنه
بر ضد بت و بت پرستى و طاغوتهاى عصرش قيام كرد، و سالها با آنها مبارزه و ستيز
نمود.(143)
طبق بعضى از روايات، حضرت صالح عليهالسلام در شانزده سالگى به دعوت قوم به سوى
خداپرستى پرداخت، و 120 سال آنها را دعوت كرد، ولى جز اندكى، به او ايمان
نياوردند.(144)
دور نمايى از زندگى قوم ثمود
قوم ثمود، امتى از عرب بودند كه پس از قوم عاد، به وجود آمدند و در سرزمين وادى
القرى (بين مكه و شام) در شهر حِجر (كه هم اكنون بعضى از آثار آن شهر در ميان تخته
سنگهاى عظيم ديده مىشود) مىزيستند، و از قبائل مختلف تشكيل شده بودند و همچون
قوم عاد در بت پرستى، فساد، ظلم و طغيان غوطهور بودند، و در زندگيشان جز انحراف و
گمراهى، چيز ديگرى ديده نميشد.
آنها در ظاهر داراى تمدن پيشرفته و شهرها و آبادىهاى محكم بودند، و از قطعههاى
عظيم سنگهاى كوهى، ساختمان مىساختند، و براى حفظ خود پناهگاههاى استوارى ساخته
بودند، و در شهر حِجر داراى امكانات وسيع مادى و تشكيلات پر زرق و برق بودند، از
اين رو آنها را اصحاب حِجر مىنامند.
و به تعبير قرآن، آنها در كار زندگى دنيايشان آن قدر سخت كوش بودند كه براى خود،
خانههاى امن و امانى در دل كوهها مىتراشيدند.(145)
اين مطلب نشانگر آن است كه آنها در يك منطقه كوهستانى مىزيستند، و داراى تمدن
پيشرفته مادى بودند كه به آنها امكان مىداد تا در درون كوهها، خانههاى امن تهيه
كنند، تا در برابر طوفانها و سيل و زلزله، در امان باشند. ولى به همان اندازه كه
دل به دنيا بسته بودند، دل از امور معنى بريده بودند، و در لجنزار تباهىها و
ستمها و آلودگىهاى معنوى، غوطه مىخوردند. حكومت ملوك الطوايفى، قبيلگى، ملى
گرايى و تبعيضات نژادى، سرنوشت آنها را تعيين مىكرد. و بر همين اساس به فساد و
تباهىها، دامن مىزدند، چنان كه قرآن در توصيف آنها مىگويد:
و كانَ فِى المدينَةِ تِسعَةُ رَهطٍ يُفسدُونَ فِى الاَرضِ
و لا يُصلِحونَ؛
آنها (قوم ثمود) در آن شهر (حجر) نُه گروهك و قبيله بودند كه
فساد در زمين مىكردند، و براى اصلاح خويش اقدام نمىنمودند.(146)
قوم ثمود، داراى هفتاد بت بودند، چندين بتكده داشتند، بتهاى بزرگ آنها عبارت
بودند از: لات ، عزى، منوت (منات)، هبل و قيس.
اين بتها به خصوص، مورد احترام شديد قوم ثمود بودند، آنها را شب و روز
مىپرستيدند، بتكدهها را به نام آنها نامگذارى كرده بودند، هيچكس حق نداشت كه آن
بتكدهها را به عنوان مالكيت تصرف كند يا مرده خود را در آنها دفن نمايد، اگر كسى
تخلف مىكرد، مىگفتند: متخلفين مورد لعن هُبل و منوت دو بت بزرگ قرار خواهند گرفت.
(147)
خداوند بنده خالص خود به نام حضرت صالح عليهالسلام را كه از خاندان خود آنها
بود، و داراى عقلى كامل، حلمى وسيع و اخلاقى نيك بود، به عنوان پيامبر خدا به سوى
آنها فرستاد تا راه از چاره به آنها نشان دهد، و آنها را از زنجيرهاى ذلت،
گمراهى، بت پرستى، تبعيضات، قبيلهگرايى و تباهىهاى ديگر برهاند.
فرازهايى از دعوت منطقى و دلسوزانه حضرت صالح عليهالسلام
حضرت صالح عليهالسلام، در دعوت و راهنمايى مردم، از راههاى گوناگون وارد شده و
به نصيحت آنها پرداخت، در اين جا نظر شما را به چند نمونه از برنامههاى تبليغى
حضرت صالح عليهالسلام جلب مىكنيم:
اى قوم من! من براى شما فرستاده امينى هستم، پرهيزكار باشيد و از من پيروى كنيد،
من در برابر اين دعوت، از شما اجر و پاداشى نمىخواهم، اجر من تنها از جانب
پروردگار جهانيان است، آيا شما مىپنداريد هميشه در نهايت امنيّت در ميان نعمتهايى
كه در دنيا وجود دارد، باقى مىمانيد؟ و در كنار اين باغها و چشمهها، زراعتها و
نخلهايى كه ميوههايش شيرين و رسيده است جاودانه خواهيد ماند؟
شما از كوهها خانههايى مىتراشيد، و در آن به عيش و نوش مىپردازيد، اين امور
شما را سرمست و غافل ساخته است، از زندان خودپرستى بيرون آييد، و به فضاى خداپرستى
وارد شويد.
از اسرافكاران و دنياپرستان مرفه پيروى نكنيد، آنان كه به فساد و تباهى دامن
مىزنند، و در فكر اصلاح نيستند.(148)
اى مردم! خداى يكتا و بى همتا را بپرستيد، كه جز او چيز ديگرى خداى شما نيست، همان
خدايى كه شما را از زمين آفريد، و آبادانى آن را به شما واگذار نمود، از او آمرزش
بطلبيد، سپس به سوى او بازگرديد، كه پروردگارم (به بندگان خود) نزديك، و
اجابتكننده تقاضاى شما است.
قوم گفتند: اى صالح! تو پيش از اين مايه اميد ما بودى، آيا ما را از پرستش آنچه
پدرانمان مىپرستيدند، نهى مىكنى؟ و ما در مورد آنچه ما را به سوى آن دعوت مىكنى،
در شك و ترديد هستيم.
حضرت صالح عليهالسلام فرمود: اى قوم من! اگر من دليل آشكارى
از پروردگارم داشته باشم، و رحمت او به سراغم آمده باشد آيا مىتوانم از ابلاغ
رسالت او سرپيچى كنم؟ اگر من نافرمانى او كنم، چه كسى مىتواند مرا در برابر او
يارى دهد، بنابراين سخنان شما، چيزى جز اطمينان به زيانكار بودن شما نمىافزايد.(149)
بنابراين به خود آييد، و درست فكر كنيد و بدانيد كه راه نجات و رستگارى شما در نفى
معبودهاى باطل و آمدن زير پوشش پرستش معبود يكتا و بى همتا است.
اى مردم! چرا براى انجام بدى قبل از نيكى شتاب مىكنيد؟ و به جاى شتافتن به سوى
رحمت الهى، به سوى عذاب خدا حركت مىنماييد؟ چرا از درگاه خداوند، تقاضاى عفو و
آمرزش نمىكنيد؟ كه اگر چنين كنيد شايد مشمول رحمت الهى شويد، اين همه لجاجت و خيره
سرى و غفلت براى چيست؟(150)
كوتاه سخن آن كه، تمام رسالت و دعوت اين پيامبر بزرگ در اين جمله خلاصه مىشد كه:
أنِ اعبدُوا اللهَ؛ خدا را
بپرستيد.(151)
آرى بندگى خدا، زيربنا و عصاره همه تعليمات فرستادگان خدا است.
حضرت صالح عليهالسلام در دعوت قوم خود، نهايت محبت و دلسوزى را نمود و با تعبير
مكرر اى قوم من! خواست تا حس خويشاوندى آنها را به سوى
خود جلب كند، ولى آنها در برابر آن همه دلسوزىها، و منطق و راهنمايىهاى مهرانگيز
صالح عليهالسلام، با طغيان و سركشى لجوجانه، دعوت صالح عليهالسلام را رد كردند، و
بى شرمانه و گستاخانه در برابر او و دعوتهاى دلسوزانه او، ايستادند، و به كارشكنى
و مخالفت شديد پرداختند.
مخالفت آنها عمومى بود و جز اندكى به آن حضرت ايمان نياوردند، مطابق بعضى از
روايات اين گروه اندك، پس از ديدن معجزه پيدايش ناقه صالح، ايمان آوردند، نخست
هفتاد نفر بودند، سپس مرتد شدند و تنها شش نفر از آنها باقى ماند، كه يكى از آنها
هم در شك و ترديد به سر مىبرد و سرانجام به مخالفان پيوست.(152)
بعضى تعداد ايمان آورندگان به صالح عليهالسلام را كه از عذاب نجات يافتند، تا
چهارهزار نفر نوشتهاند.(153)
عكس العمل شديد قوم ثمود، در برابر دعوت صالح عليهالسلام
حضرت صالح دهها سال، قوم ثمود را به سوى خدا و يكتاپرستى دعوت كرد، ولى قوم ثمود
با برخوردهاى شديد و لجاجت سخت از پاسخ مثبت به صالح عليهالسلام امتناع ورزيدند، و
با تهمتهاى ناجوانمردانه به آن حضرت، به كارشكنى پرداختند.
گفتند: آيا ما از بشرى از جنس خود پيروى كنيم؟ اگر چنين كنيم
درگمراهى و جنون خواهيم بود، آيا در ميان ما تنها بر اين شخص (صالح) وحى نازل شده
است؟ نه، او آدم بسيار دروغگوى و هوسبازى است.(154)
صالح عليهالسلام به اندرز دلسوزانه قوم پرداخت، و آنها را از عذاب سختى الهى
هشدار داد، و اعلام كرد تا عذاب نيامده، خود را در پرتو ايمان نجات دهيد و از خواب
غفلت بيدار شده و از طغيان وسركشى، دست بكشيد، چرا كه خميرمايه گمراهىها، غرور و
سرمستى است. ولى سركشى و غرور آن قوم به جايى رسيد كه بروز حضرت صالح و اصحابش را
به فال بد گرفتند و آنها را دروغگو خواندند و وجود آنها را مايه بدبختى خود
دانستند، با اين كه سزاوار بود آن حضرت و اصحابش را مايه بركت و سعادت ابدى بدانند.
صالح عليهالسلام به آنها فرمود:
طائِرُكُم عِندَ اللهِ بَل اَنتُم قومٌ تُفتَنُونَ؛
فال بد و بخت و طالع شما در نزد خدا است، او است كه شما را
(نه ما را) به خاطر اعمالتان گرفتار مصائب و بدبختى ساخته است.
و اين برنامه، در حقيقت آزمايش بزرگ الهى براى شما است، اينها هشدار و بيدارباش
است، تا كسانى كه شايستگى و قابليت دارند، از خواب غفلت بيدار گردند، و با اصلاح
مسير خود، به سوى تكامل و خداى بزرگ، راه يابند.(155)
برخورد شديد قوم ثمود به جايى رسيد كه به گروههاى نُه گانه تقسيم شدند، و با
سازماندهى و برنامهريزى فسادانگيز خود، به كارشكنى پرداختند، و به همديگر گفتند:
بياييد به خدا سوگند ياد كنيم كه بر صالح عليهالسلام و خانوادهاش شبيخون بزنيم و
آنها را به قتل رسانيم، سپس به كسى كه مطالبه خون او را مىكند بگوييم ما از
خانواده او خبر نداشتيم، و ما در ادعاى خود راستگو هستيم.(156)
خنثى شدن توطئه توطئهگران
در تاريخ آمده: در كنار شهر حجر كوهى بود كه غار و شكافى داشت، صالح عليهالسلام
براى عبادت خدا به آن جا مىرفت، و گاه شبانه به آن جا مىرفت و به مناجات و
شبزنده دارى مىپرداخت.
دشمنان توطئه گر كه آن حضرت را تهديد به قتل كرده بودند تصميم گرفتند به طور
محرمانه، به آن كوه رفته و در پشت سنگهاى كوه پنهان شوند و در كمين حضرت صالح به
سر برند، وقتى كه صالح به آن جا آمد، او را به قتل رسانند، و پس از شهادتش به خانه
او حمله ور شده و شبانه كار اهل خانه را يكسره نمايند، سپس مخفيانه به خانههاى خود
برگردند، و اگر كسى از اين حادثه پرسيد، اظهار بى اطلاعى نمايند.
ولى خداوند به طرز عجيبى توطئه آنها را خنثى كرد، آنها هنگامى كه در گوشهاى از
كوه كمين كرده بودند، كوه ريزش كرد، و صخره بسيار بزرگى از بالاى كوه سرازير شد و
آنها را در لحظهاى كوتاه، در هم كوبيد و نابود كرد.
خداوند در قرآن به اين مطلب اشاره كرده و مىفرمايد:
وَ ما مَكَرُوا مَكراً وَ مَكَرنا مَكراً وَ هم لا
يَشعُرُونَ؛
آنها نقشه مهمى كشيدند و ما هم نقشه مهمى، در حالى كه آنها
خبر نداشتند.(157)