آيين قرائت و كتابت قرآن كريم در سيره نبوى

محسن رجبى

- ۸ -


اعتراف به تمايز زبان قرآن از زبان عربى‏

عمر بن خطاب كه قرشى بود، خطاب به رسول‏اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) گفت: چگونه است كه تو فصيح‏ترين عرب هستى و حال آن‏كه از ميان ما خارج نشده‏اى‏(539)؟! و براى ما كلامى آورده‏اى كه از جنس كلام عرب است، ولى ما آن را (كاملا) در نمى‏يابيم؛ در حالى كه ما به راستى عرب هستيم! رسول‏خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: همانا پروردگارم (اين كلام و زبان را) به من تعليم داد و من آن را فرا گرفتم و مرا ادب كرد و من نيز متأثر از آن، ادب شدم‏(540).

ابراهيم بن تيمى از پدرش نقل مى‏كند كه به رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) گفته شد: اى پيامبرخدا! تو چقدر فصيح سخن مى‏گويى، فصيح‏تر از تو نديده‏ام! رسول‏خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: حق لى، فانما أنزل القرآن على بلسان عربى مبين‏(541)؛ اين ويژگى شايسته من است، زيرا قرآن به زبان عربى مبين بر من نازل شده است.

عتبة بن ربيعه كه از بزرگان قريش بود، براى گفت و گو با رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) نزد ايشان رفت. آن حضرت پس از گوش دادن به پيشنهادات او مبنى بر دست برداشتن از دعوت و رسالت خويش، اين آيات را قرائت فرمود:

بسم الله الرحمن الرحيم * حم * تنزيل من الرحمن الرحيم * كتاب فصلت آياته قرآنا عربيا لقوم يعلمون * بشيرا و نذيرا فأعرض أكثرهم فهم لا يسمعون تا به آيه فان أعرضوا فقل أنذرتكم صاعقة مثل صاعقة عاد و ثمود(542) رسيد.

اين آيات چنان بر عتبه سنگين و گران آمد كه رسول‏خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) را سوگند داد كه ديگر به قرائت قرآن ادامه ندهد. آن‏گاه به سوى سران قريش بازگشت و گفت: سوگند به خدا! كلامى را شنيدم كه تاكنون مانند آن را هرگز نشنيده بودم. والله! كه اين كلام نه شعر است و كه سحر و كهانت و من از مجموع آن شنيدم، فقط اين آيه را فهميدم: فان أعرضوا فقل أنذرتكم صاعقة مثل صاعقة عاد و ثمود، ولى در كلام او اخبار و پيام‏هاى مهم و سرنوشت‏سازى وجود دارد كه اگر عرب آن را سرلوحه زندگى خود قرار دهد، سعادتمندترين و عزيزترين مردم خواهد بود.

سران قريش با ناراحتى به عتبه گفتند: او تو را نيز با زبانش مسحور خويش كرد. واى بر تو! مردى با زبان عربى با تو سخن گفت و تو نفهميدى كه او چه گفت!! عتبه گفت: والله! كه مانند آن را نشنيده بودم. والله! كه آن كلام مانند شعر نبود(543).

وليد بن مغيره نيز كه يكى ديگر از اديبان و سران قريش بود، نزد رسول‏اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) در مسجدالحرام رفت و به آن حضرت با لحنى كنايت‏آميز گفت:

از شعرت براى من بخوان! رسول‏خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) به او فرمود: اين كلام (قرآن) شعر نيست؛ كلام الله است. وليد گفت: پس تلاوت كن! آن‏گاه رسول‏خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) آيات نخست سوره فصلت را براى او قرائت كرد. بدن وليد هنگام استماع آيات قرآن به لرزه افتاد و از آن‏جا به سرافكندگى بلند شد و به سوى منزلش رفت و مشركان قريش كه شاهد اين صحنه بودند (يا اين خبر را شنيدند)، زبان به سرزنش او گشودند.

فرداى آن روز، ابوجهل او را ديد و گفت: ما را رسوا كردى و آبروى ما رفت! وليد در برابر اعتراض او گفت: كلام او بسيار سنگين بود و گوش دادن به آن، بدن را به لرزه وا مى‏دارد. ابوجهل گفت: آيا كلامش مانند شعر نيست؟ او جواب داد: نه. ادامه داد: مگر مانند خطبه‏هاى آتشين نيست؟ گفت: نه. خطبه، كلامى متصل و به هم پيوسته است، ولى كلام او به ظاهر پراكنده است و هيچ شباهتى ميان اجزاى آن (آيات) به نظر نمى‏آيد، اما در واقع كلامش (قرآن) در كمال زيبايى و لطافت است‏(544).

بر پايه گزارشى ديگر، هنگامى كه رسول‏خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) سوره حم * تنزيل الكتاب (مؤمن يا جاثيه يا احقاف) را در مسجدالحرام مى‏خواند، وليد بن مغيره سراپا به آيات قرآن گوش فرا داده بود. پيامبر كه متوجه حيرت و بهت وليد شده بود، همان آيات را تكرار كرد. وليد به ميان قوم خود (بنى مخزوم) رفت و به آنان گفت: والله! بايد اعتراف كرد كه آنچه محمد قرائت مى‏كند: ما هو من كلام الانس و لا من كلام الجن؛ نه از كلام بشر است و نه از كلام جن، ولى در عين حال، بسيار گوارا، دلپذير، زيبا و بهجت آفرين است. كلام او (قرآن) در اوج شكوه و علو است و هيچ سخن و كلامى به اوج و مرتبه آن نمى‏رسد(545).

مفروق بن عمرو از گروه شيبان بن ثعلبه كه از حيث قوت منطق، بر همه آنان برترى داشت، به مكه آمد و وصف پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) را شنيد. از آن حضرت پرسيد:

ما را به سوى چه چيز دعوت مى‏كنى؟ پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) در جواب سؤال او اين آيه را قرائت فرمود: قل تعالوا أتل ما حرم ربكم عليكم... (546).

مفروق گفت: ما هذا من كلام اهل الارض و لو كان ذلك عرفناه؛ يعنى اين كلام، شبيه سخنان مردم روى زمين نيست؛ وگرنه ما آن را مى‏شناختيم. سپس ادامه داد: آيا به چيز ديگرى نيز دعوت مى‏كنى؟ پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) اين آيه را براى او تلاوت فرمود: ان الله يأمر بالعدل و الاحسان...(547).

ابن بار مفروق گفت: به خدا قسم! كه تو ما را به سيرت‏هاى پسنديده و كارهاى نيكو دعوت مى‏كنى و قوم تو به تو تهمت مى‏زنند و پشت سرت بد مى‏گويند و از راستى و درستى دورى مى‏جويند و با مخالفان تو دست يارى داده‏اند(548).

از فحواى اين گزارش‏ها بر مى‏آيد كه مشركان قريش به رغم نداى فطرت خويش و علم و آگاهى بر صداقت و امانت پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) بنا را بر تكذيب قرآن و مخالفت با رسول‏خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) گذاشته بودند و از هيچ تهمت ناروايى براى تضعيف موقعيت پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) و قرآن دريغ نمى‏كردند و او را ساحر و شاعر معرفى مى‏كردند و آن‏گاه كه اين تهمت‏ها را كارگر نديدند، گفتند: حتما بشرى قرآن را به او تعليم مى‏دهد و خداوند سبحان نيز در رد توطئه و خيال باطل آنان فرمود:

قل نزله روح القدس من ربك بالحق ليثبت الذين آمنوا و هدى و بشرى للمسلمين * و لقد نعلم أنهم يقولون انما يعلمه بشر لسان الذى يلحدون اليه أعجمى و هذا لسان عربى مبين‏(549)؛

يعنى زبان قرآن در اجراى رسالتى كه دارد، شيوا، گويا و بى‏نظير است، ولى ساير زبان‏ها، حتى عربى معمول در برابر آن، گنگ و نارساست‏(550).

ظاهر زبان قرآن (عربى مبين)، عربى است؛ يعنى همان آواهاى زبان عربى آن روز را به كار برده است، اما تركيب و تنظيم اين آواها كه واژگان و تركيب لفظى آيه‏ها و سوره‏هاى قرآن را بر اساس علوم الهى ساخته‏اند، نظم آهنگ و فواصل آيات آن كه با قرائت ترتيلى شكل مى‏گيرد و بالاخره پى جويى و كشف مراد و مقصد قرآن براى اعراب، تازگى و طراوت داشت و آن‏ها را شيفته خود مى‏ساخت.

اخنس بن شريق نظر ابوسفيان را درباره آياتى كه از زبان محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) شنيده بدم، جويا شدو ابوسفيان گفت: والله! معناى بعضى از آنچه را كه شنيدم، فهميدم و مراد آن را نيز دريافتم، ولى معنل و مراد قسمت‏هايى را نفهميدم. اخنس نيز گفت: به آن‏كس كه تو به آن قسم ياد كردى، من نيز مراد برخى آيات را در نيافتم (551).

هنگامى كه سران قريش تصميم گرفتند پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) را شاعر معرفى كنند، وليد بن مغيره در مخالفت با آن‏ها گفت:

او شاعر نيست. به راستى كه ما سبك و اسلوب شعر و همه انواع آن را از رجز و هزج و قريض و مقبوض و مبسوط، به خوبى مى‏شناسيم، ولى كلام او (قرآن) هيچ شباهتى به شعر ندارد. سوگند! كه كلامش از طراوت و تازگى‏اى برخوردار است كه كام‏ها را شيرين مى‏گرداند و همگان را مبهوت خود مى‏سازد. كلام او همانند نخلى است كه اصل و ريشه‏اش ثابت و استوار و شاخه‏هايش قوى و محكم است؛ به طورى كه ثمرات و ميوه‏هاى خود را به وفور در دسترس همگان قرار مى‏دهد(552).

نجاشى، فرمانرواى سرزمين حبشه از مسلمانان مهاجر خواست از آنچه محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) از جانب خداوند آورده است، براى او بخوانند. جعفر بن ابى طالب آيات اوايل سوره كهيعص (مريم) را براى او قرائت كرد. با استماع آيات، چشمان نجاشى، و اسقف‏هاى حاضر در جلسه، از اشك لبريز شد و محاسن آن‏ها را خيس كرد. در گزارشى ديگر آمده است كه جعفر بن ابى طالب سوره‏هاى عنكبوت و روم را براى او قرائت كرد و حاضران در جلسه، از جعفر خواستند كه به قرائت خود ادامه دهد و قرآن را كلامى پاك و طيب و تازه و بديع ناميدند. او نيز قرائت قرآن را با خواندن سوره كهف ادامه داد(553).

حدود بيست نفر از نصاران نجران با شنيدن خبر مهاجرت برخى از مسلمانان به حبشه، وارد مكه شدند و در مسجد الحرام با رسول‏خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) به گفت و گو پرداختند. رسول‏خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) آياتى از قرآن را براى آن‏ها تلاوت فرمود و آنان با استماع آيات، چشم‏هايشان پر از اشك شد. آن‏گاه فرمان خدا را استجابت كردند و به رسولش ايمان آوردند و او را تصديق كردند(554).

سران مشركان قريش، هنگامى كه از هيچ راهى نتوانستند پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) را از ادامه رسالتش بازدارند و شاهد گسترش و ترويج روزافزون قرائت قرآن در ميان مردم مكه و ساير قبايل بودند، در دار الندوه جمع شدند و درباره چگونگى مقابله با رسول‏خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) به مشورت پرداختند. اسود بن ربيعه پيشنهاد كرد كه رسول‏خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) را از سرزمين خود اخراج كنيم تا به هر جا كه خواست، برود. فردى كهنسال از آن جمع گفت: والله! كه اين رأى! رأيى درست و بجا نيست. مگر نمى‏بينى كه كلامش (قرآن) چقدر زيبا و پسنديده و طرز ادا و بر زبان آوردنش، چقدر شمرده و با حلاوت است؟! به طورى كه قلوب مردم را شيفته خود ساخته و بر آن‏ها چيره شده است. او با داشتن اين سخن و كلام، بر هر گروه و قبيله‏اى كه از عرب وارد شود، پيروز و سربلند خواهد بود و آن قبيله را قدرتمند و سعادتمند خواهد ساخت‏(555).

بنابراين هرچند قرآن داراى ويژگى‏هاى لفظى و معنايى خاصى است و همگى (عرب و غير عرب) آن را كلام و سخنى تازه، با طراوت و جذاب مى‏شمردند كه از زبان و لهجه ايشان متمايز بود، ولى آن را پيچيده، مشكل، گنگ و غير قابل فهم نمى‏دانستند.

از اين رو اولين گام براى معارفه و آشنايى با قرآن، استماع روشمند آيات آن است و ايمان به كلام خدا بودنش، نقش اساسى در شناخت و فهم آن دارد:

ولو جعلناه قرآنا أعجميا لقالوا لولا فصلت آياته أأعجمى و عربى قل هو للذين آمنوا هدى و شفاء والذين لا يؤمنون فى آذانهم و قر و هو عليهم عمى أولئك ينادون من مكان بعيد(556).

فرآيندهاى آوايى لهجه‏هاى عربى و تأثير بر زبان قرآن‏

رسول‏خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: القرآن لم ينزل بالكسكسة و لا بالكشكشة و لكن بلسان عربى مبين‏(557).

كسكسه عبارت است از تبديل كاف مؤنث مخاطب به سين يا الحاق حرف سين به كاف مخاطب مؤنث در هنگام وقف؛ مثلا به جاى رأيتك گفته مى‏شد رأيتكس و به جاى اخوك، اخوس. اين ويژگى را به لهجه‏هاى قبايل بكر، هوازن، ربيعه و مضر نسبت داده‏اند.

كشكشه پديده‏اى است كه به لهجه‏هاى قبايل ربيعه، مضر، بنى عمر بن تميم و مردمانى از قبيله اسد و بكر منسوب شده است. كشكشه را تبديل كاف مؤنث به شين هنگام وقف يا الحاق شين به آن دسته‏اند؛ مانند جعل الله البركة فى دارش (به جاى دارك) و تلفظ عليكش به جاى عليك‏(558). شكل‏هايى از اين پديده، هنوز در لهجه‏هاى بدوى كنونى وجود دارد(559).

نبر در لغت به معناى بلند كردن، بالا بردن و فرياد كشيدن است‏(560). امام صادق (عليه السلام) از پدرشان و ايشان از پدرانشان روايت كرده‏اند كه رسول‏خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود:

تعلموا القرآن بعربيته، و اياكم و النبر فيه، يعنى الهمز. قال الصادق (عليه السلام): الهمز زيادة فى القرآن الا الهمز الأصلى، مثل قوله (تعالى) * ألا يسجدوا لله الذى يخرج الخب...(561) و قوله لكم فيها دف‏ء...(562) و قوله فادارأتم فيها...(563)حر عاملى، وسائل الشيعه، ج 4، ص 865.(564)؛

قرآن را با رعايت نظام آوايى خودش فرا بگيريد و از كاربرد نبر در قرائت قرآن بپرهيزيد. امام صادق (عليه السلام) در توضيح روايت مى‏افزايند: در قرائت قرآن، غير از همزه اصلى در كلماتى مانند خب‏ء و دف‏ء كه به صورت كامل ادا و تلفظ مى‏شود، ساير همزه‏ها اضافى است.

با توجه به معناى لغوى نبر، به نظر مى‏رسد كه چون تلفظ و اداى همزه در برخى لهجه‏هاى عرب، همراه با ايجاد صدايى شديد و انفجارى و گوش خراش بوده است، پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) اين گونه ادا كردن همزه را در قرائت قرآن نهى كرده و خواستار تسهيل در اداى آن شده‏اند.

اين پديده آوايى (نبر) را به لهجه قبيله تميم و بدويان نسبت داده‏اند. عيسى بن عمر (ثقفى) گفته است:

گفتارى از زبان قبيله تميم نشنيدم، مگر همراه با نبر. آنان اصحاب نبر هستند، ولى اهل حجاز هرگاه اضطرار پيش آيد، نبر را به كار مى‏برند. ابوزيد نيز گفته است: اهل حجاز و هذيل و اهل مكه و مدينه، نبر را به كار نمى‏برند (اين ويژگى در زبان آنان يافت نمى‏شود(565)).

نويسنده ناشناخته مقدمة المبانى فى نظم المعانى آورده است:

برخى از عرب‏ها همچون قبيله تميم و موافقان آن، همزه را در زبانشان به كار مى‏برند و برخى ديگر همچون اهل حجاز و قبيله هذيل، به ندرت از آن استفاده مى‏كنند و به طور كلى همزه حرفى (آوايى) است كه برخى آن را در زبان مى‏افزايند و برخى آن را حذف مى‏كنند(566).

اهل حجاز بيشترين تسهيل و تخفيف را در اداى همزه داشته‏اند. همين امر سبب شده است كه برخى به اشتباه بگويند: قريش، همزه را نمى‏شناخته و آن را ادا نمى‏كرده است‏(567). در مقابل، تحقيق همزه، خصوصيت آوايى لهجه‏هاى بنى تميم، قيس و اسد و مجاوران آن‏ها و به طور كلى، لهجه منطقه نجد بوده است كه آن هم به گونه‏هاى متفاوتى صورت مى‏پذيرفته است‏(568).

اين تفاوت، در قرائات و رسم الخط قرآن نيز مشهود است؛ به گونه‏اى كه قرائت قاريان حجاز مانند: ابن كثير (د 120ق) به روايت ابن فليح، و نافع (د 169ق) به روايت ورش (د 197ق) و قالون (د 220ق) براساس تسهيل و تخفيف همزه بوده است و قرائت قاريان كوفه و عراق؛ مانند حمزه (د 156ق)، كسائى (د 189ق) و حفص (د 180ق) براساس تحقيق كامل همزه‏(569).

از اين رو، با توجه به توضيح امام صادق (عليه السلام) مبنى بر اضافى بودن بعضى از همزه‏ها، به نظر مى‏رسد كه چون برخى از قاريان و معلمان، به تسهيل همزه توجهى نمى‏كردند و همه آن‏ها را با حالت تحقيق ادا مى‏كردند، امام (عليه السلام) اين گونه قرائات را خلاف طبيعت قرائت قرآن مى‏دانستند. پس اين تعليم نبوى و توضيح امام صادق (عليه السلام) را مى‏توان براى اصل آسان‏سازى آموزش و قرائت قرآن دانست كه با ديگر مبانى ترويج قرآن در سيره نبوى در تعارض نيست.

ابن منظور، نبر را تبديل كردن حرفى (آوايى) به همزه تعريف مى‏كند؛ يعنى تبديل برخى آواها مانند: ه، و، ى و ا به همزه آن را مانند همزه ادا كردن. اثر اين پديده را در برخى قرائت‏ها مى‏بينيم: وعاء أخيه به صورت اعاء اخيه و فتيمموا صعيدا به صورت فتأمموا صعيدا خوانده شده است.

در روايتى آمده است كه فردى نبى‏اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) را به صورت يا نبى‏ء الله خطاب كرد، رسول‏خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) از او خواست كه اسم ايشان را بدون نبر (همزه) صدا بزند: فقال: لا تنبر باسمى‏(570).

نافع (د 169ق) از ابن عمر روايت مى‏كند: ما مز رسول الله و لا ابوبكر و لا عمر و لا الخلفاء و انما الهمز بدعة ابتدعوها من بعدهم‏(571).

چگونگى تحقيق همزه در لهجه نجد با فرآيند آوايى عنعنه كه به آن‏ها

نسبت مى‏دهند، بى‏ارتباط نيست. منظور از اين پديده، تبديل همزه أن يا أن به آواى ع است؛ به شرط اين كه همزه، مفتوح باشد.

فراء (د 207ق) گفته است:

در زبان قريش و مجاوران آن همزه مفتوحه در كلمه أن به همين صورت به كار مى‏رود، اما قبايل تميم، قيس، اسد و همسايگان آن‏ها همين همزه را هرگاه مفتوح باشد، به ع تبديل مى‏كنند؛ مانند: اشهد عنك رسول‏الله كه به جاى انك، عنك تلفظ مى‏كرده‏اند(572).

سيوطى (د 911ق) معتقد است كه دامنه آن، تمام همزه‏ها را به شرط آن كه در ابتداى كلمه واقع شوند، فرا مى‏گيرد و به گمان غالب، اختصاص دادن عنعنه به أن مفتوحه، چيزى براى توجيه خود اين عنوان است و حقيقت اين است كه تبديل همزه به عين، در زبان تميم و همسايگان آن، تمام همزه‏ها را در هر حالتى كه باشد، شامل مى‏شود؛ چنان كه خليل بن احمد فراهيدى (د 175ق) آورده است: الخبع همان الخب‏ء است، زيرا در زبان قبيله تميم، همزه را به عين تبديل مى‏كنند. ابن دريد (د 321ق) نيز آورده است: هذا خباعنا همان خباءنا است، زيرا قبيله بنى تميم همزه را غليظ تلفظ كرده و به ع تبديل مى‏كنند. به عبارتس ديگر، تبديل همزه به عين، نوعى مبالغه در تحقيق همزه است‏(573).

هماهنگى آوايى‏

اتباع يا هماهنگى آوايى؛ يعنى شباهت تام حركتى با حركت ديگر. لهجه حجاز از هماهنگى آوايى به دور است؛ زيرا مثلا به را به صورت به يا بهو تلفظ مى‏كرده است؛ مانند آيه فخسفنا به و بداره الأرض كه آن را به صورت فخسفنا بهو و بدارهو الارض قرائت مى‏كرده‏اند. در مقابل، هماهنگى آوايى از ويژگى‏هاى لهجه تميم بوده است. پس زبان قرآن (عربى مبين) به طور مطلق، بازتاب لهجه حجاز يا ديگر لهجه‏هاى عربى نيست‏(574).

از اين رو به نظر مى‏رسد براى شناخت و توجيه زبان قرآن و ايجاد پشتوانه‏اى محكم براى فهم لفظ و معناى آن، نيازى حتمى و ضرورى به فرض كردن زبانى ادبى و مشترك در ميان قبايل عرب نيست؛ چرا كه قرآن كريم زبان خاص خود را دارد و خاص بودنش، هر دو جنبه ظاهر و باطن و لفظ و معناى آن را در بر مى‏گيرد. نام عربى مبين نيز در هيچ يك از دوره‏هاى تاريخى زبان عربى ديده نشده است.

خداوند سبحان اين زبان را به رسولش تعليم داد و پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) آن را فرا گرفت. با آموزش و ترويج تدريجى و پيوسته آيات قرآن، اين زبان در ميان مسلمانان و حاملان قرآن به تدريج نضج گرفت و گسترش يافت؛ به گونه‏اى كه مى‏توان گفت: با وحدت و پيوندى كه به واسطه تعاليم قرآن و تدابير رسول‏خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) ميان قبايل مختلف عرب ايجاد شد و با گسترش و ترويج همگانى قرائت قرآن ميان مسلمانان، زبان عربى مبين بر ساير زبان‏ها و لهجه‏هاى گوناگون عرب، تأثيرى شگرف نهاد و موجب وحدت نسبى زبان عربى و پيدايش زبانى مشترك شد. البته زبان و لهجه قبايلى كه ديرتر به اسلام گرويده بودند و قرائت قرآن در آن جا گسترش چندانى نيافته بود، كمتر تحت تأثير قرار گرفته بود.

زمينه‏هاى صدور روايات احرف سبعه‏

درباره درستى يا نادرستى روايات احرف سبعه و مراد از اين حروف هفت‏گانه، مباحث فراوانى را در كتب علوم قرآنى و مقدمه‏هاى برخى تفاسير يا در كتب مستقل (575) مى‏توان يافت؛ به طورى كه برخى از علماى اسلامى، به كلى اين روايات را مردود اعلام كرده‏اند(576) و در مقابل، برخى قائل به تواتر آن‏ها شده‏اند(577). درباره معناى سبعة احرف بيش از سى قول نقل شده است‏(578)، ولى باز هم مبهم و ناشناخته مانده است (579).

مسئله‏اى كه در اين مباحث بدان پرداخته نشده، بررسى ماهيت نزول و قرائت قرآن بر هفت حرف، با توجه به زمينه‏هاى صدور و جايگاه اين روايات است.

چند نمونه از روايات احرف سبعه‏

بر پايه آن‏چه دكتر عبدالصبور شاهين آورده است:

حديث (نزول قرآن براساس هفت حرف) از طريق 24 صحابى با 46 سند روايت شده است كه تنها هشت سند كه سلسله سند در آن‏ها قطع شده است، هرچند كه روايت آن‏ها از سوى صاحبان روايت، درست و معناى آن‏ها با احاديث متصل تأييد شده است. حديث با مجموعه همين سندها به مرتبه تواتر مى‏رسد(580).

عن أبى قيس مولى عمرو بن العاص عن عمرو: ان رجلا قرأ آية من القرآن فقال له عمرو: انما هى كذا و كذا بغير ما قرأ الرجل: هكذا أقرأنيها رسول‏الله (صلى الله عليه و آله و سلم)، فخرجا الى رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) حتى أتياه، فذكرا ذلك له، فقال رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) ان هذا القرآن نزول على سبعة أحرف، فأى ذلك قرأتم أصبتم، فلاتماروا فى القرآن فان المراء فيه كفر(581)

فردى آيه‏اى از قرآن را خواند. عمرو بن عاص به او گفت: آيه را اشتباه خواندى! آن گاه تصحيح شده آن را خواند، در حالى كه متفاوت از قرائت آن فرد بود. آن شخص به عمرو گفت: رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) آيه را همان طور كه خواندم، بر من اقرا كرده است. از آن جا به سوى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) روانه شدند و آنچه را اتفاق افتاده بود، باز گفتند رسول‏خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: همانا اين قرآن براساس هفت حرف نازل شده است، پس هر طور قرائت كنيد، قرائت شما در راستاى رسيدن به اهداف نزول قرآن است، بنابراين بر سر قرائت قرآن با يكديگر مخالفت نكنيد، چرا كه مشاجره و نزاع بر سر قرآن، نشان دهنده كفر و ناسپاسى است.

عن بشر بن سعيد: ان أباجهم الأنصارى أخبره أن رجلين اختلفا فى آية من القرآن، فقال: هذا تلقيتها من رسول‏الله (صلى الله عليه و آله و سلم) و قال الآخر تلقيتها من رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) فسألا رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) عنها. فقال رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم): ان القرآن أنزل على سبعة أحرف فلا تماروا فى القرآن، فان المراء فيه كفر(582)؛

ابوجهم انصارى، بسر بن سعيد را خبر داد كه دو نفر بر سر قرائت آيه‏اى از قرآن دچار كشمكش شده بودند؛ يكى مى‏گفت: اين آيه را همين طور كه خواندم از رسول‏خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرا گرفته‏ام و ديگرى مى‏گفت: من نيز آيه را از رسول‏خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) چنين تلقى كرده‏ام! سپس از رسول‏خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) درباره صحت مدعاى خويش سؤال كردند. رسول‏خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) در پاسخ به آن‏ها فرمود: همانا قرآن بر مبناى هفت حرف نازل شده است. بنابراين در امر قرآن، مشاجره نكنيد، چرا كه هرگونه جدال بر سر قرآن، انسان را در مرز كفر و سقوط قرار مى‏دهد.

عن سعيد بن جبير، عن ابن عباس، عن أبى بن كعب، قال: أقرأنى رسول‏الله (صلى الله عليه و آله و سلم) سورة فبيننا أنا فى المسجد جالس، اذ سمعت رجلا يقرأها يخالف قراءتى، فقلت له: من علمك هذه السورة؟ فقال: رسول‏الله (صلى الله عليه و آله و سلم) فقلت: لا تفارقنى حتى نأتى رسول‏الله (صلى الله عليه و آله و سلم) فأتيته فقلت: ييا رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم)! ان هذا خالف قراءنى فى السورة التى علمتنى! فقال رسول الله: اقرأ يا أبى فقرأتها، فقال لى رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم): أحسنت، ثم قال للرجل: اقرأ، فقرأ فخالف قراءتى، فقال له رسول‏الله (صلى الله عليه و آله و سلم): أحسنت، ثم قال رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم): يا أبى! انه أنزل القرآن على سبعة أحرف كلهن شاف كاف‏(583)؛

ابن بى كعب گفت: رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) سوره‏اى را بر اقرا كرد. در مسجد نشسته بودم كه شنيدم فردى همان سوره را به نحوى قرائت مى‏كند كه با قرائت من اختلاف دارد. به او گفتم: چه كسى اين سوره را به تو تعليم داده است؟ گفت: رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم). گفتم: نمى‏گذارم از من جدا شوى تا رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) وارد شود. پس او را نزد آن حضرت آوردم، گفتم: اى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) اين فرد همان سوره‏اى را كه پيش از اين به من تعليم فرموديد، طورى قرائت مى‏كند كه با نحوه خواندن من تفاوت دارد! رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: ابى بخوان! من سوره را خواندم. رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) گفت: احسنت. سپس به فرد ديگر فرمود: شما بخوان! او سوره را به همان گونه كه مخالف قرائت من بود، خواند. رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) به او نيز احسنت گفت. سپس فرمود: همانا خداوند قرآن را بر هفت حرف نازل كرده است كه همه آنها شفابخش و بسنده‏اند.

به طور كلى، با توجه به زمينه صدور اين روايات مى‏توان گفت: سبعة احرف هر معنايى كه داشته باشد، مسلما مربوط به حوزه قرائت قرآن است؛ چرا كه روايات احرف سبعه درست پس از اختلاف چند نفر از قرآن‏آموزان (صحابه) در نحوه قرائت درست آيات و نظم و ترتيب آن‏ها و رجوع به رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) براى رفع اختلاف و تحسين قرائت آن‏ها از سوى ايشان و جلوگيرى از درگيرى و كشمكش بر سر قرائت درست قرآن صادر شده است.

معناى حرف

حرف را در لغت به معناى: وجه، طريقه، طرف، كناره، جانب، لبه، دامنه، ناحيه و حد هر چيزى دانسته‏اند(584). از ريشه ح، ر، ف فعل‏هايى ساخته شده است: مانند يحرف يا يحترف به معناى كسب كردن (585). وقتى اموال كسى رشد و نمو مى‏كند و در خور و سودمند مى‏گردد، گفته مى‏شود: احرف فلان احرافا(586)؛ لا تحارف اخاك بالسوء (587)؛ يعنى: بدى برادرت را با بدى پاسخ نده، بلكه در حق او خوبى كن و از او درگذر.

خليل بن احمد فراهيدى (د 175ق) حرف را به چهار معناى ذيل به كار برده است:

1. حروف هجا (الفبا)

2. به هر كلمه‏اى كه به عنوان ابزار و آلتى عاريه‏اى (قراردادى) براى متمايز ساختن معانى در زنجيره كلام به كار رفته است؛ هرچند ساختار آن بر يك حرف يا بيشتر باشد؛ مانند حتى، هل، لعل و... .

3. هر كلمه‏اى از قرآن كه به وجهى خوانده مى‏شود؛ مثلا يقرأ هذا الحرف فى حرف ابن مسعود؛ يعنى در قرائت ابن مسعود اين كلمه چنين خوانده مى‏شود.

4. در بيان معناى جمله الانسان يكون على حرف من امره آمده است: انسان در انتظار چيزى به سر مى‏برد، پس اگر آنچه را مى‏خواهد، در آن بيابد، به كار خود ادامه مى‏دهد، و گرنه از آن كار كناره مى‏گيرد و به غير آن روى مى‏آورد. تحريف در قرآن نيز به معناى تغيير در معناى كلمات آن است‏(588).

بسيارى از لغويان مفسران در معناى اين قسمت از آيه 11 سوره حج: و من الناس من يعبد الله على حرف گفته‏اند: بعضى انسان‏ها (به صورت خالص) در متن بندگى خداوند قرار نمى‏گيرند، پس اگر آن‏چه را مى‏خواهند، نيابند يا ضرر و سختى به آن‏ها برسد، از بندگى خداوند روى گردان مى‏شوند. بنابراين كسانى كه فقط در حالت خوشى خدا را عبادت مى‏كنند، در واقع خداوند را بر يك حرف عبادت كرده‏اند، در حالى كه براى بنده لازم است كه خالقش را در هر حالتى كه هست، عبادت كند(589).

ابو عبيد، قاسم بن سلام (د 244ق) منظور از سبعة احرف را وجود واژگانى از هفت لهجه و گويش زبان عربى در قرآن مى‏داند كه معانى آن‏ها يكى است‏(590).

ابن قتيبه (د 276ق) آورده است: حرف بر يك كلمه واحد، بر خطبه كامل و بر كل قصيده اطلاق مى‏شود(591).

طبرى (د 310ق) حرف را به سه معناى: لهجه، قرائت و وجه به كار برده است و وقتى از واژگان دخيل در زبان عربى كه در قرآن آمده است، سخن مى‏گويد، بر آن عنوان القول فى البيان عن الأحرف التى اتفقت فيها ألفاظ العرب و ألفاظ غيرها من بعض أجناس الامم مى‏نهد كه مراد او از حرف در اين جا كلمات مشترك بين زبان عربى و ديگر زبان‏هاست‏(592).

هر سه معنا به عناصر آوايى بر مى‏گردد، زيرا تفاوت لهجه و قرائت و وجوه معنايى به علت تفاوت عناصر آوايى آن‏هاست‏(593).

ابن جنى (د 392ق) حرف را به معناى ساختارهاى قياسى صرفى در زبان عربى مى‏داند؛ هر چند اين ساختارهاى صرفى را تلفظ نكرده باشند (594).

ابن فارس (د 395ق) حد و اندازه و تقدير هر چيز و عدول و انحراف را از اصول معنايى اين ريشه دانسته است‏(595).

حسن مصطفوى در التحقيق فى كلمات القرآن الكريم آورده است:

اصل معناى ماده حرف، طرف و كناره و انتهاى هر چيزى است، بنابراين وقتى گفته مى‏شود: حرفت الشى‏ء يعنى آن چيزى را از جايگاهش خارج كرده و به اطرافش كشاندم؛ به طورى كه از حالت اعتدال بيرون آمد. پس عبارت رجل محارف كه به رجل محدود در مقابل مبارك معنا شده است؛ يعنى مردى كه زندگى‏اش در تنگنا قرار گرفته و از آن حالت عادى و معتدل خارج شده است.

دور از واقعيت نيست اگر بگوييم دو قيد از مفهوم اين ماده برداشت مى‏شود:

1. اطراف و جوانب.

2. عدول و خروج از موضع و جايگاه اصلى.

بنابراين مفهوم ماده حرف عبارت است از عدول شى‏ء از جايگاه اصلى‏اش و استقرار يافتن يا قراردادن آن در اطراف و جوانب آن جايگاه و موضع اصلى.

بدين سان، عبارت يحرفون الكلم عن مواضعه‏(596)؛ يعنى خارج كردن كلمات و جملات از آنچه براى آن وضع شده‏اند (از جهت معنى) يا از آن حالتى كه در آن قرار دارند و انتقال آن‏ها به اطراف آن مواضع اصلى.

پس صرف تبديل و تغيير كلمه‏اى به كلمه ديگر، تحريف ناميده نمى‏شود. از اين رو عبارت: يحرفون الكلم من بعد مواضعه‏(597) يعنى آنان (برخى از يهوديان) زمانى دست به تحريف مى‏زنند كه كلام (الله) از جهت لفظ و معنا و مصداق، تثبيت شده و در جايگاه اصلى خود قرار گرفته است و همگان آن را مى‏دانند؛ همان طور كه در اين آيه نيز به آن اشاره شده است: يسمعون كلام الله ثم يحرفونه من بعد ما عقلوه‏(598) (599).

به بيانى ديگر، تغيير، تبديل و حذف و اضافه‏اى را تحريف مى‏گويند كه موحب خروج آيات از موضوع له و مراد خداوند شود.

در علو نحو، حرف يكى از اقسام كلمه است كه در مقابل اسم و فعل قرار دارد.

زرقانى (د 1368ق) معتقد است:

كاربردهاى كثير حرف به معانى گوناگون، دلالت بر آن دارد كه حرف از الفاظ مشترك لفظى است كه طبق قاعده، مناسبت‏ها و قراين حال و مقام، معناى آن را در جمله مشخص مى‏سازد(600).