آشنايى با قرآن جلد ۸

متفكر شهيد استاد مرتضى مطهرى

- ۱۶ -


معنى‏«لطيف‏»

و هو اللطيف الخبير و اوست لطيف[آگاه.] (1) كلمه‏«لطيف‏»در قرآن مكرر استعمال شده است و در موارد مختلف معانى مختلف دارد،ولى ريشه همه معانى يك چيز است.به طور كلى لطافت‏يك چيز عبارت است از نوعى صفت در شى‏ء كه حس ظاهر به طور آشكار آن را درك نمى‏كند،يك دقت و ذوق و بينشى مى‏خواهد كه انسان بتواند آن را درك كند.مثلا مى‏گوييم لطافتى كه در شعر حافظ هست‏يك امر محسوس نيست،يعنى يك كلمه در اين شعر نيست كه اسم اين كلمه لطافت اين شعر باشد،يك صفت است،اما يك صفت‏خيلى دقيق و ظريف كه يك حس و يك ذوق خيلى عالى آن را درك مى‏كند.در حديث است راجع به قرآن كه مى‏فرمايد:«القرآن عبارات و اشارات و لطائف و حقائق‏»قرآن چهار چيز در طول يكديگر است: عبارات،يعنى همين الفاظ.الفاظ قرآن را همه مردم مى‏شنوند.معانى ظاهرى اين الفاظ يعنى ترجمه تحت اللفظى آنها را هم هر كسى مى‏تواند درك كند،اما قرآن گذشته از آن ترجمه تحت اللفظى كلمات،يك اشاراتى دارد كه انسان بايد فكرش دقيقتر باشد تا اشارات قرآنى را درك كند،و اين ماوراى عبارات است.از اشارات،دقيقتر چيزهايى است كه به تعبير حديث لطايف است.لطايف حتى از اشارات هم دقيقتر است،يعنى ذهن بايد خيلى دقيق و صاف باشد و بلكه بايد پاك و نورانى باشد كه آن لطايف را از قرآن درك كند.آنگاه در پشت لطايف حقايق است.پس مقصود از لطافت چنين چيزى است.لطيف يك معنايش اين است:آن كه دقايق امور را درك مى‏كند،يعنى خدا نه فقط ظواهر امور را درك مى‏كند،آن دقايق را هم درك مى‏كند.

ولى در يكى از اخبار و احاديث ما كه در اصول كافى آمده است-و البته سابق ديده‏ام، ديث‏خيلى خوبى است،فى الجمله از معنايش در ذهنم هست و اتفاقا در تفسير فخر رازى كه امروز نگاه مى‏كردم ديدم اين معنا را فخر رازى هم ذكر كرده است-امام مى‏فرمايد:لطيف يعنى آن كه خالق اشيائى است كه آن اشياء آنقدر دقيق‏اند كه به چشم نمى‏آيند،يعنى خدا خالق اين اشيائى است كه شما مى‏بينيد و هزاران اشياء ديگر كه بشر نمى‏تواند وجود آنها را حس كند،آنها را آفريده و به آنها هم آگاه است.پس معنى لطيف يعنى خالق اشياء خيلى كوچك و خيلى ريز و امورى كه به واسطه خردى-و لطافتى از نظر خردى-به چشم نمى‏آيند. يادم هست كه در كتاب خدا در طبيعت نوشته فلاماريون(كتاب خوبى است)كه مرحوم شازده خسروانى ترجمه كرده و مرحوم خالصى زاده به اين كتاب پاورقيهايى نوشته است،در يك جا كه مؤلف براى اثبات صانع به همين اشياء ريز و ذره‏بينى و سلول و اين جور چيزها استدلال مى‏كند،خالصى زاده همين حديث را آورده است.اين حديث صراحت دارد.حتى آن طور كه فى الجمله يادم هست امام مى‏فرمايد:خداوند حيوانات كوچكى آفريده است،لطيف است‏يعنى خالق موجودات لطيف و حتى جاندارهاى لطيفى است كه آن جاندارها به چشم نمى‏آيند.

آنگاه معنى آيه چنين مى‏شود: الا يعلم من خلق آيا آن كه آفريده است نمى‏داند؟(چون مردم فكرشان راجع به همين كارهايى است كه خودشان مى‏كنند،حرفى مى‏زنند آرام بگويند،بلند بگويند و...) و هو اللطيف او خالق بسيارى اشياء است كه شما از وجود آنها به واسطه لطافتشان آگاه نيستيد،و خبير است به همان اشيائى كه به لطف خودش و به لطافت‏خودش آنها را خلق كرده است،يعنى اين مقدار مخلوقاتى كه شما سراغ داريد،گذشته از اينكه آنها را مى‏داند،آنقدر مخلوقاتى دارد كه شما از وجود آنها هم آگاه نيستيد و او به آن مخلوقات هم آگاه است.

هو الذي جعل لكم الارض ذلولا فامشوا فى مناكبها و كلوا من رزقه و اليه النشور .در اين آيه، در آن واحد،هم توحيد را ذكر كرده است،هم معاد را و هم تكليف و وظيفه انسان را.اوست آن كس،آن ذاتى كه زمين را براى شما ذلول و رام قرار داد. فامشوا فى مناكبها اين زمين را كه خدا براى شما ذلول و رام قرار داد،استفاده كنيد.

معنى‏«ذلول‏»

قرآن كريم در اين آيه كلمه‏اى به كار برده است كه قدما در درك لطفش تا حد زيادى عاجز بودند.«ذلول‏»در اصل لغت عرب به معنى شتر رام است(حيوان رام،مخصوصا درباره شتر زياد گفته مى‏شود).ذلول من،يعنى حيوان رام من.البته كلمه‏«ذلول‏»كه به معنى رام است گو اينكه در اصل به معناى شتر رام است،ولى اين كلمه را در غير مورد شتر هم به كار بردن و معناى مطلق يك شى‏ء رام را قصد كردن مانعى ندارد.اما در اينجا قرينه‏اى هست كه نشان مى‏دهد تشبيه بيش از اين حرفهاست.مى‏فرمايد:زمين را براى شما ذلول قرار داد.معلوم مى‏شود تشبيه به همان خود ذلول و به همان حيوان است كه مى‏گويد: فامشوا فى مناكبها .«منكب‏»آن قسمت از روى شانه انسان و حيوان را مى‏گويند كه استخوان دست و بازو با پشت متصل مى‏شود.اين است كه در فقه مثلا مى‏گويند:مردمى كه در شمال و شرق ايران هستند،براى قبله،ستاره جدى را(كه به آن مى‏گويند«جديد»)،ستاره قطب را روى منكب راست قرار بدهند،يعنى اگر طورى بايستند كه آن ستاره به اين نقطه بخورد،رو به قبله ايستاده‏اند.قرآن در اينجا زمين را به يك حيوان رام و شتر رام تشبيه كرده و مى‏گويد:روى منكبهاى اين حيوان راه برويد.اين دليل است بر اينكه تشبيه مخصوصا به همين حيوان شده است چون كلمه فامشوا فى مناكبها آمده است.

مقصود اين است كه از زمين خدا استفاده كنيد. و كلوا من رزقه و از رزق پروردگار كه در اين زمين قرار داده است[بهره ببريد.] و جعلنا لكم فيها معايش (2) (در سوره اعراف است)ما در زمين براى شما اسباب معيشت و زندگى را قرار داده‏ايم،استفاده كنيد از آنچه كه در زمين مايه معيشت و روزى براى شما قرار داده‏ايم.و بدانيد كه اينها همه كارهاى حساب شده است، تصادفى و اتفاقى نيست كه به موجب يك علل اتفاقى قضايا به اينجا رسيده باشد(افكار ماديين):يك امر تصادفى و اتفاقى سبب شد كه زمين از خورشيد جدا شد،بعد يك امر تصادفى و اتفاقى سبب شد كه حيات در روى زمين پيدا شد،بعد امر تصادفى ديگر و امر اتفاقى ديگر،بالاخره مجموع اين تصادفات و اتفاقات نتيجه‏اش اين شده كه حالا ما مواجه شده‏ايم با يك سلسله اشياء،اين درختها،اين ميوه‏ها،اين مايه روزى‏هاى ديگر،اين كشتها، گندمها،جوها،خرماها و امثال اينها.اگر ما به صورت يك موجودى خلق شده‏ايم كه داراى دندان و معده هستيم،و اگر اين ميوه‏ها و ساير مواد زمين با ذائقه ما جور در مى‏آيد،همه اينها يك سلسله تصادفات است.ولى يك نفر موحد كه مى‏گويد: تبارك الذى بيده الملك و هو على كل شى‏ء قدير به آنها مى‏گويد به نظر شما اينها تصادف و يك كار حساب نشده مى‏آيد،از نظر شما جدا شدن زمين از خورشيد يك امر تصادفى و اتفاقى است،ولى از نظر خالق كل،همان چيزى كه در چشم شما يك امر تصادفى و اتفاقى است،هيچ گونه تصادف و اتفاق نيست،غايت و هدف و غرض[دارد،]يعنى اشياء به سوى يك مقصد حركت مى‏كنند.

پس اصل مقصد آيه اين است كه آنچه پيش آمده است به تدبير آن كسى پيش آمده است كه بيده الملك (چون اول،بحث روى اين قضيه بود: تبارك الذى بيده الملك و هو على كل شى‏ء قدير و او اينها را خلق كرده است كه شما هم در روى زمين از همين نعمتها استفاده كنيد،اما بدانيد كه پايان كار اين نيست،[اين دنيا]براى شما يك منزل است،يك مدرسه است،يك جايگاه آزمون است ليبلوكم ايكم احسن عملا .

و اليه النشور با توجه به اينكه به سوى او نشر و حشر و بازگشت هست،پس برنامه بايد بر اين اساس تنظيم بشود،يعنى همان مساله ايكم احسن عملا .

نكته‏اى كه علماى عصر جديد از اين آيه استفاده كرده‏اند اين است كه مى‏گويند:چرا قرآن زمين را به ذلول و حيوان رام تشبيه كرده و بعد هم مى‏گويد:روى شانه‏هاى اين حيوان حركت كنيد؟از نظر قدما معنى ذلول در اينجا اين بود كه رام است به معنى اينكه ساكن است.با هيئت قديم ناچار بودند اين جور بگويند كه‏«خدا زمين را ذلول قرار داد»معنايش اين است كه خدا زمين را براى شما ساكن قرار داد.قهرا اين سؤال باقى مى‏ماند كه براى تشبيه كردن زمين به يك امر ساكن و آرام، آيا چيز ديگرى نبود كه بيايند به شتر رام و راهوار تشبيه كنند؟... (3) خداست كه اين زمين را براى شما يك مركب سائر و در حال حركت قرار داد،اما رام و هموار،مثل يك قطار(البته در مقايسه با مركوبهاى ديگر خودمان)كه در حالى كه دارد حركت مى‏كند،شما در آن حركت مى‏كنيد.يك هواپيما در يك شرايط خاصى،وقتى كه روى خط افقى حركت مى‏كند،انسان حس نمى‏كند كه اصلا حركت مى‏كند،شما در آن حركت مى‏كنيد در حالى كه آن هم حركت‏خودش را دارد انجام مى‏دهد.گفته‏اند اين(تشبيه زمين به ذلول)اشاره به حركت زمين است.

ءامنتم من فى السماء ان يخسف بكم الارض فاذا هى تمور.ام امنتم من فى السماء ان يرسل عليكم حاصبا فستعلمون كيف نذير .

نيروى حيات حاكم بر قوانين عالم

بعضى‏ها خيال مى‏كنند كه وضع موجود در طبيعت،يك وضع صد در صد مكانيكى و صد در صد رياضى است،يعنى يك امرى است كه خلاف آنچه الآن وجود دارد ممكن نيست و محال است،همين طور كه‏«پنج پنج تا بيست و پنج تا»و فرض اينكه پنج پنج تا بيست و شش تا يا بيست و چهار تا باشد،فرض يك امر محال است.

ولى اين فلسفه يك فلسفه مردودى است.خير،عوامل مكانيكى بر جهان حكمفرما هست ولى عوامل ديگرى هم بر جهان حكومت مى‏كند.مثل اين است كه بر بدن ما عواملى كه با فرمول رياضى حكمفرماست وجود دارد،مثلا قوه ثقل،قوه جاذبه.اين قوه جاذبه يك قوه‏اى است كه طرز عملش نظير طرز عمل امور رياضى است،يعنى اگر جرم بدن ما فلان مقدار و فاصله‏مان تا مركز زمين فلان مقدار باشد حتما ثقل و سنگينى معينى داريم كه از آن حد نه يك ذره بيشتر است نه يك ذره كمتر.از نظر اقتضاى قوه جاذبه زمين،ما اگر روى سقف باشيم و پايمان را كنار پشت بام بگذاريم فورا مى‏افتيم.و اگر در عالم،قانونى غير از اين قانون نمى‏بود همين بود.ولى عوامل ديگرى هم غير از اين قوانين وجود دارد.ساده‏ترينش قوانين حيات است.(قوانين حيات را گاهى مى‏خواستند بر همين اساسهاى مكانيكى توجيه كنند ولى قابل توجيه نيست.)همين موجودات كه محكوم اين قوانين هستند،همين قدر كه نيروى حيات بر اينها مسلط شد،نيروى حيات بر اينها حكومت مى‏كند(آن قانون به جاى خودش خاصيتش را دارد و تخلف نشده است)يعنى[نيروى حيات]يك نيروى فوق نيرو است.مثلا وقتى كه شما يك نهال را در زمين مى‏كاريد،بعد مى‏بينيد چطور اين ريشه‏هاى ضعيف،ماده غذايى سنگين را كه به طبع خودش سنگين است از زير زمين مى‏كشد و تا سر درخت بالا مى‏برد،چون يك قوه و نيروى ديگر حاكم است.

داستان ابو سعيد ابو الخير و بو على سينا

داستان معروفى است از ابو سعيد ابو الخير و بو على سينا.ابو سعيد ابو الخير عارف معروفى است،از عرفاى خيلى مهم است و در نيشابور بوده است.بو على سينا در ماوراء النهر(بلخ و بخارا و آن مناطق)بود.

محمود غزنوى از امير سامانى چند نفر را مى‏خواهد كه به دربار او بفرستد.او دربار خودش را از دانشمندان،فلاسفه،شعرا و سايرين غنى مى‏كرد.[پيك]فرستاد كه اين چند نفر را بفرستيد. اينها قبل از آنكه رسما اعلام بشود،از اين قضيه خبردار شدند.بعضى گفتند مى‏رويم،مثل ابو ريحان و يكى دو نفر ديگر،يكى دو نفر ديگر فرار كردند و حاضر نشدند بروند،يكى از آنها بو على سينا بود.او تا گرگان رفت،بعد به همدان رفت كه خودش را از قلمرو محمود خارج كند. در سر راهش به نيشابور آمد.در نيشابور با ابو سعيد ابو الخير[برخورد كرد.]معروف است و در كتابها نوشته‏اند كه ايندو سه شبانه روز با يكديگر ملاقات و خلوت داشتند و بيرون نمى‏آمدند مگر براى نماز و تطهير.صحبتهايى بينشان[رد و بدل]شده است.مى‏گويند يك وقت اين دو نفر با هم در حمام بودند.ابو سعيد براى اينكه به بو على ارزش عرفان را در مقابل ارزش فلسفه نشان بدهد(حالا داستان راست است‏يا دروغ من كارى ندارم،مى‏خواهم نتيجه گيرى كنم)آن طاس حمام را به طرف بالا پرتاب كرد و بعد همين طور معلق نگهش داشت.به بو على گفت: شما فلاسفه مى‏گوييد كه جسم ثقيل اگر در بالا باشد،لازمه طبيعتش اين است كه بيفتد،چرا اين نمى‏افتد؟پس آن قانون شما فلاسفه را نقض كرد.بو على گفت كه اين قانون ما فلاسفه نقض نمى‏شود.قانون فلاسفه اين است كه طبيعت‏حكمش اين است كه به طبع خودش اقتضا دارد پايين بيايد مگر اينكه يك قاسر مانع او شود.اينجا يك اراده قوى است كه مانع آمدن اوست.الآن هم او به طبع خودش مى‏خواهد پايين بيايد ولى يك اراده قوى مانع است.

اراده و مشيت‏خداوند بالاتر از نظام عالم

غرضم اين جهت است كه كار عالم و طبيعت عالم چنين است.آيا اين عالم با همين نظام رياضى كه دارد و همين زمين با وضعى كه دارد،يك امر جبرى و لا يتخلف است‏يا يك قدرتهاى ما فوق حاكمى هست و اگر خدا(آن قدرت حاكم بر همه اشياء،كه گفتيم: تبارك الذى بيده الملك زمام همه امور در دست اوست)بخواهد در آنى همين زمين را فرمان مى‏دهد،دهان باز مى‏كند،همه را يكجا خسف مى‏كند.مى‏فرمايد:آيا آن كس كه در آسمان است،شما اطمينان داريد،خودتان صد در صد امن داريد يعنى يقين داريد و اين را لا يتخلف مى‏دانيد،جبرى مى‏دانيد كه[چنين]نخواهد كرد يا نمى‏تواند بكند؟صحبت‏«نمى‏تواند»نيست. همه چيز به مشيت و اراده اوست.اگر مشيت و اراده‏اش تعلق بگيرد،همين زمين،همين شتر رام راهوار يكمرتبه حلقش را باز مى‏كند و شما را يكجا مى‏بلعد،همين حيوان رام ناگهان شروع مى‏كند به تكان خوردن،مثل يك حيوان كه شروع مى‏كند به جفتك انداختن و تكان خوردن و انسان را از روى خودش پرت مى‏كند،شروع مى‏كند به تكان خوردن،دهان باز مى‏كند و شما را در داخل خودش فرو مى‏برد.

مقصود از من فى السماء چيست؟آيا مقصود خداست؟در اين صورت اين تعبير يك تعبير عرفى و عاميانه است،يعنى تعبيرى است بر اساس تعبير عرف كه مى‏گوييم:خداى بالا سر، خداى در آسمان،و حال آنكه عرش الهى احاطه بر آسمانها دارد،تا چه رسد به ذات الهى.يا مقصود ماموران الهى است؟قبلا گفتيم كه از قرآن استفاده مى‏شود كه موجودى هست به نام‏«آسمان‏»و لو اينكه ما فوق تمام اين كرات باشد،و ملائكه الهى نوعى تعلق و رابطه و ارتباط با آنجا دارند.معنى آيه چنين مى‏شود:آيا شما اطمينان داريد كه مامور الهى يا ماموران الهى كه در آنجا هستند،اگر بخواهند به امر خدا زمين را خسف كنند،چنين نكنند؟آيا اطمينان و يقين داريد؟(اين يقين غير از اينكه براى بشر حاصل بشود-مگر به صورت همان[قطعيت] رياضى باشد-محال است.)اشتباه مى‏كنيد،اين طور نيست. ءامنتم من فى السماء ان يخسف بكم الارض فاذا هى تمور يكدفعه مى‏بينند زمين دهان باز كرد و پى در پى دارد به خود مى‏لرزد. ام امنتم من فى السماء ان يرسل عليكم حاصبا آيا اطمينان داريد آن كه در آسمان است[چنين نخواهد كرد يا نمى‏تواند بكند كه]بر شما سنگريزه بفرستد،همان كه بر قوم لوط فرستاد؟ فستعلمون كيف نذير مى‏خواهد بگويد كه خداى متعال كيفر اعمال را در دنياى ديگر قرار داده است و اگر بخواهد در همين دنيا شما امت آخر الزمان را هم كيفر كند-همان طور كه بعضى از امتهاى ديگر را كرد-مى‏كند. فستعلمون كيف نذير (گفته‏اند نذير در اينجا به معنى انذار است نه منذر)آنوقت‏خواهيد دانست كه انذار و اعلام خطر من چگونه است.

 

پى‏نوشتها:

1- [چند ثانيه‏اى از مطالب روى نوار ضبط نشده است.]

2- اعراف/10.

3- [چند ثانيه‏اى از سخنان استاد روى نوار ضبط نشده است.]