آشنايى با قرآن جلد ۸

متفكر شهيد استاد مرتضى مطهرى

- ۱۵ -


تفسير سوره ملك (3)

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

ان الذين يخشون ربهم بالغيب لهم مغفرة و اجر كبير.و اسروا قولكم او اجهروا به انه عليم بذات الصدور.الا يعلم من خلق و هو اللطيف الخبير.هو الذي جعل لكم الارض ذلولا فامشوا فى مناكبها و كلوا من رزقه و اليه النشور.ءامنتم من فى السماء ان يخسف بكم الارض فاذا هى تمور.ام امنتم من فى السماء ان يرسل عليكم حاصبا فستعلمون كيف نذير (1) .

آيات سوره مباركه ملك است و با اين مطالب شروع شد: تبارك الذى بيده الملك و هو على كل شى‏ء قدير كه اجمال و خلاصه‏اش اين است:زمام همه كار خلقت به دست‏خداوند متعال است،به دست‏يك خداى عليم حكيم مدبر است،عليم حكيم قادر تواناى على الاطلاق،و بنابراين در همه آنها حكمت و غايت و هدف نهفته است.بالخصوص مساله مرگ و زندگى انسانها را مطرح فرمود كه يك امر بيهوده و باطل و پوچى نيست: الذى خلق الموت و الحيوة ليبلوكم ايكم احسن عملا .(چون اينها را قبلا گفته‏ايم ديگر به تشريح نمى‏پردازيم،همين قدر عرض مى‏كنيم كه به آيات بعدى برسيم.)مساله اينكه خلقت مرگ و زندگى براى آزمايش احسن العمل-به بيانى كه قبلا گفتيم-است،خود به خود ايجاب مى‏كند كه وحيى و نبوتى باشد براى راهنمايى همين احسن العمل،يعنى انبياء آمده‏اند براى اينكه انسان را كمك بدهند و اعانت كنند كه به عنوان يك آزمون-كه لازمه نوع خلقت انسان است-كارش را انجام بدهد.از اين جهت است كه مساله نبوت و هدايت و راهنمايى و تبشير و انذار مطرح است. ترتيب اثر دادن به اين راهنماييها و ترتيب اثر ندادن به اين راهنماييهاست كه سرنوشت انسان را تعيين مى‏كند.

و در آيات قبل از اين آيات،وضع مردمى را كه سرنوشتشان عذاب است ذكر فرمود و حتى مكالمه‏اى كه ميان آنها و خدمه جهنم رخ مى‏دهد،آن را هم براى عبرت آموزى نقل فرمود كه كلما القى فيها فوج سالهم خزنتها الم ياتكم نذير آيا نذير و منذر و اعلام خطر كننده و كسى كه چنين پايانى را اعلام خطر كرده باشد براى شما نيامده بود؟گفتند:چرا آمده بود ولى ما آنها را تكذيب كرديم و نسبت دروغ داديم.بعد خودشان گفتند: لو كنا نسمع او نعقل ما كنا فى اصحاب السعير اگر آن روز سخن آنها را شنيده بوديم يا اگر در آن روز فكر و تعقل كرده بوديم و به فرمان عقل خودمان ترتيب اثر مى‏داديم،امروز چنين سرنوشتى نداشتيم.

اينها مربوط به آيات گذشته بود.گفتيم كه با آن فلسفه خلقت كه قرآن ذكر فرمود،سرنوشت نهايى انسان را ترتيب اثر دادن‏ها به آن تبشير و انذارها و ترتيب اثر ندادن‏ها تعيين مى‏كند. اين قسمت مربوط به گروهى است كه ترتيب اثر نداده‏اند و بلكه ترتيب اثر ضدش را داده‏اند و تكذيب كرده‏اند.حال نقطه مقابل:و اما آنها كه به خدا ايمان آوردند و قهرا به عدل الهى ايمان آوردند،به حساب و كتاب ايمان آوردند،كه لازمه ايمان به ذات الهى،ايمان به عدل الهى و ايمان به حساب و كتاب الهى است و لازمه همه اينها خشيت و خوف پروردگار است،لازمه چنين ايمانى خوف پروردگار است.

معنى خوف خدا

عرض كرده‏ايم كه معنى خوف پروردگار يكى هيبت پروردگار يعنى درك عظمت پروردگار است.يك معنى ديگر خوف پروردگار،خوف از عدالت پروردگار است.اين مساله خيلى اوقات مطرح مى‏شود كه خوف خدا يعنى چه؟مگر خدا يك شى‏ء مخوف است كه بايد از او ترسيد؟ خدا را كه مى‏گويند يك شى‏ء محبوب است و نه تنها يك شى‏ء محبوب است كه اين تعبير كوتاه و قاصر است،او يگانه ذاتى است كه شايسته محبوبيت است.مگر خود قرآن نمى‏فرمايد كه‏«بگو به اين مردم اگر فرزندانتان،همسرانتان،پدرانتان،برادرانتان،فاميلتان،خانه و مسكنتان،كسب و كارتان،اينها برايتان عزيزتر و محبوب‏تر از خدا و پيامبر باشد،پس برويد كنار»؟خدا براى انسان از هر محبوبى بايد محبوب‏تر باشد.پس اين چگونه است؟آيا خدا يك ذات جميل دوست داشتنى است‏يا يك ذات قهار جبار ترسيدنى؟كداميك از ايندو؟هم از خدا خائف بودن و هم محب او بودن و به او اميدوار بودن چگونه است؟

گفته‏ايم كه آنچه به ذات الهى مربوط مى‏شود محبوبيت است و آنچه به انسان مربوط مى‏شود منشا خوف و خشيت است.از خدا ترسيدن به اين معنى كه العياذ بالله خدا يك ذات گزافكارى باشد آن طور كه انسان از يك آدم جبار ديكتاتور مى‏ترسد كه چشمش به آدم بيفتد،يك بهانه بيهوده بگيرد،بعد دستور كتك زدن يا اعدام كردن بدهد،چنين چيزى محال است.از خدا ترسيدن يعنى از عدل الهى ترسيدن،از عدالتش،از همين صفت كمالش بايد ترسيد.مگر عدل ترسيدنى است؟از عدل هم بايد ترسيد؟نه،هر آدم نيكوكارى عاشق عدل است،آدم بدكار از عدالت مى‏ترسد.پس ترسيدن از عدالت به معنى ترسيدن از عمل خود است.اگر ما از عدالت الهى مى‏ترسيم،يعنى نگران اين هستيم كه خلافى مرتكب بشويم كه در آن صورت عدل الهى ما را اخذ خواهد كرد يا من لا يخاف الا عدله و لا يرجى الا فضله .پس تبشير و انذار انبياء كه همه تبشير و انذارها بر اساس عدل الهى و بر اساس فضل الهى است، براى اهل ايمان ايجاد خشيت مى‏كند،به همين دو معنايى كه عرض كردم.

ان الذين يخشون ربهم بالغيب آنان كه پروردگار خود را به غيب و در غيب خشيت دارند. مقصود اين است كه خشيت پروردگار خودشان را دارند.كلمه‏«بالغيب‏»اينجا چه محلى از اعراب دارد؟

كلمه‏«بالغيب‏»ممكن است صفت‏«رب‏»باشد،يعنى آنان كه پروردگارشان را خشيت دارند،آن پروردگارى كه غيب است و در غيب است،يعنى پروردگارى كه محسوس نيست،با چشم سر نمى‏شود او را ديد ولى با چشم دل و عقل مى‏شود او را شناخت و به او ايمان آورد.

بعضى از مفسرين كلمه‏«بالغيب‏»را جانشين يك مفعول مطلق دانسته‏اند،يعنى اين طور مى‏شود: ان الذين يخشون ربهم خشية بالغيب آنان كه از پروردگار خودشان مى‏ترسند، ترسيدنى كه اين ترسيدن در غيب است،يعنى در حالى كه خدا را در جلوى چشمشان نمى‏بينند و خداوند محسوس نيست مع ذلك از خداى خود مى‏ترسند.

در واقع ان الذين يخشون ربهم بالغيب متضمن دو جمله است:آنان كه به خدا-كه خدا در غيب است-[ايمان دارند،]ايمان به غيب دارند الذين يؤمنون بالغيب و چون ايمان به غيب دارند خشيت از خداى غيب هم دارند.

كسى از مغفرت خدا بى‏نياز نيست

لهم مغفرة و اجر كبير براى اينها دو چيز است،دو امر مثبت و منفى است:يكى مغفرت و آمرزش.انسان هر چه باشد،در هر مقامى باشد،در آن مقام باز دچار نوعى لغزش و كدورت مى‏شود كه نياز به پاك كردن و تنزيه دارد.احدى نيست كه از مغفرت خدا بى‏نياز باشد،حتى پيغمبر.در ذيل آيه سوره انعام كه مى‏فرمايد: من يصرف عنه يومئذ فقد رحمه (2) كه خلاصه‏اش اين است:هر كسى به هر مقامى كه مى‏رسد در نهايت امر به فضل الهى است، پيغمبر فرمود:و حتى خود من،يعنى هيچ كس از خدا طلبكار نمى‏شود اگر پاى مناقشه در حساب و نقاش در حساب باشد.اگر پاى عدالت بخواهد در ميان باشد،يعنى مساله تنها مساله حساب كشى است:خدايا تو يكى من يكى،مى‏خواهم ببينم تو از من طلبكارى يا من از تو. چون انسان هر چه دارد از خدا دارد،اگر بگويد تمام عبادتهاى من شكر يكى از نعمتهاى خداست،همان هم[انجام]نشده تا چه رسد به باقى ديگر.اين است كه هر مؤمنى در درجه اول نياز به مغفرت و آمرزش دارد،پاك كردن آلودگيهاى او،صرف نظر كردن از لغزشها،خطاها، گناهان و تيرگيها،كه اين جنبه منفى قضيه است،و بعد هم اجر كبير و مزد بسيار زياد.

خواب جوان قمى

حدود يك هفته پيش بود،در قم يكى از دوستان ما كه از اهل علم است گفت:يك جريان خيلى عجيبى رخ داده و آن جريان اين است كه يك جوان قمى گفته است:من مرحوم حاج ميرزا على محدث زاده(پسر مرحوم آقاى حاج شيخ عباس قمى)را كه چند ماه پيش فوت كرد همين چند روز پيش به خواب ديدم(و من با اين مرد آشنا بودم،بسيار بسيار مرد صالح و صادق و با ايمانى بود كه خودم از او داستانها دارم،يعنى واقعا چيزى از روح پدرش مرحوم حاج شيخ عباس در اين مرد بود و او يك عجايبى داشت در روابطش با پدرش بعد از مردن و راهنماييهايى كه اين پدر او را بعد از مردن مى‏كرد كه داستانها براى خود من نقل كرد).در خواب متوجه شدم كه فوت كرده.از او پرسيدم كه وضعت چگونه است،حالت چطور است؟ گفت:الحمد لله خوب است.ولى جمله‏اى گفت كه:امان از نقاش در حساب.اين شخص بازارى بوده و معناى اين كلمه را نفهميده بود.يك وقت هست انسان معنى يك كلمه را قبلا مى‏داند. او اصلا معناى اين جمله را كه در خواب به او گفته بودند نفهميده بود،بعد در بيدارى آمده بود پرسيده بود كه نقاش در حساب يعنى چه؟يعنى حساب را دقيق رسيدن.يك حسابهايى را دقيق به انسان مى‏رسند كه آدم خودش توجه ندارد و با خودش خيال مى‏كند كه يك انبار عمل صالح فرستاده‏ايم و ديگر كار ما درست است.نمى‏داند وقتى كه تفتيش بشود و نقاش بشود همه اينها مثل كالايى است كه اين كالا را مثلا بيد يا سن زده باشد.

مرحوم آقاى بروجردى(رضوان الله عليه)در همان مرض فوتشان،عده‏اى از اطرافيانشان حضور داشتند،آنها گفتند يك حالت غمناكى به خود گرفته بود و بعد گفت:رفتيم و عملى انجام نداديم،رفتيم و دست‏خالى رفتيم.يكى از اصحاب گفته بود:آقا شما اين حرف را مى‏زنيد؟ !شما ديگر چرا؟!شما الحمد لله كسى هستيد كه حوزه علميه را احيا كرديد،شما چقدر مسجد ساختيد،چقدر مدرسه ساختيد،چنين كرديد،چنان كرديد.ايشان حرفى نزد جز يك جمله‏اى كه در حديث است،فرمود:«خلص العمل فان الناقد بصير بصير»عمل را خالص كن كه نقد كن،آن نقاش،آن مناقش بسيار دقيق و بيناست.و چه اشتباه بزرگى است كه انسان چنين توهمى در خيالش پيدا بشود و بگويد:من از مغفرت خداى متعال بى‏نيازم،ما كه كار بدى نكرديم كه بخواهد ما را بيامرزد،حالا طلبهايمان را مى‏خواهيم از او وصول كنيم.اين احمقانه‏ترين حرفى است كه يك بنده در مسائل الهى و در رابطه‏اش با پروردگار بگويد. فرمود: براى اينها مغفرت است:«مغفرة‏»مغفرتى،نوعى مغفرت،شستشويى،پاك كردنى كه خدا ديگر به لطف خودش اثرى باقى نمى‏گذارد.و اجر بزرگ.آنها دنبال همان مساله انذار است،و گفتيم مساله انذار دنبال مساله الذى خلق الموت و الحيوة ليبلوكم ايكم احسن عملا (فلسفه خلقت) است و آن نيز به دنبال تبارك الذى بيده الملك است و مساله انذار و نذيرها و ترتيب اثر دادنها و ندادنها.

و اسروا قولكم او اجهروا به انه عليم بذات الصدور .اينكه ليبلوكم ايكم احسن عملا (از نظر حسن عمل مورد آزمايش قرار مى‏گيريد)يكى از لوازمش اين معرفت است كه انسان علم داشته باشد كه از ذات پروردگار هيچ چيزى،هيچ ذره‏اى،هيچ حركتى،هيچ جنبشى،در ظاهر و باطن،در هر جا،در حوزه وجود انسان،در خارج از حوزه وجود انسان مخفى نمى‏ماند.

سر و آشكار براى خدا يكسان است

و اسروا قولكم او اجهروا به سخن خودتان را سرى بكنيد يا علنى،[براى خدا يكسان است.]اين سر و علن براى بشرها متفاوت است،اگر حرفى را به صورت سرى به شما بگويند قهرا از ديگران مخفى مى‏ماند،و اگر علنى بگويند بر همه آشكار مى‏شود.اين يك امرى است كه نسبت به انسانها متفاوت است.نسبت به ذات حق،دور و نزديك،سر و علن،جهر و اخفات، ظاهر و باطن على السويه است. و اسروا قولكم او اجهروا به پنهان كنيد سخن خود را يا آشكار كنيد،يعنى از نظر ذات حق هيچ فرق نمى‏كند انه عليم بذات الصدور او آگاه است بدانچه كه در جوفها و سينه‏هاست،او از آن باطن باطن آگاه است،سر و جهر تاثيرى در اين جهت ندارد.

بعد براى اينكه چرا ذات پروردگار عالم است،يك استدلالى مى‏كند كه اين استدلال خود برهان است.ممكن است كسى بگويد:به چه مناطى خدا به سر و جهر و به ظاهر و باطن و خلاصه به همه چيز علم دارد؟مى‏فرمايد:مناطش خلقت است.او چون خالق است عالم است، چون خدا كه خالق است،غير از آن است كه انسان صانع چيزى است،انسان كه صانع چيزى است،يعنى در ميان اشياء خلق شده يك رابطه مكانيكى برقرار مى‏كند،قطعاتى از آهن، قطعاتى از فلز ديگرى،قطعاتى از سيم يا لاستيك را با يكديگر به شكلهاى مخصوصى پيوند مى‏دهد،از نيروهاى موجود در طبيعت استفاده مى‏كند،اسمش را مى‏گذارد صنعت.ولى خالق،آن كسى است كه اصلا به وجود آورنده اشياء است،وجود اشياء به اراده اوست،به اراده او حادث‏اند و به اراده او باقى‏اند،و او ذاتش بر فعل خودش احاطه دارد.اصلا عالم شانى ندارد جز اينكه فعل خداوند است،و هر فاعلى بر فعل خودش از آن جهت كه آن فعل،فعل خودش است محيط است. الا يعلم من خلق آيا آن كس كه آفريننده است به آفرينش خودش عالم نيست؟ يعنى همين قدر كه تصور كنيد،[براى تصديق]مطلب كافى است.آن كه آفريننده است،محيط به آفريده‏هاى خودش است،پس عالم به آفريده‏هاى خودش است.

فلاسفه هم اين حرف را هميشه مى‏زنند و علم پروردگار به اشياء را تقريبا به همين مناط بيان مى‏كنند كه ذات پروردگار به ذات خود علم دارد(به دلايلى كه در جاى خودش ثابت‏شده است) و ذاتى كه به ذات خود علم دارد،به هر آفريده خود علم دارد و بلكه آن آفريده‏اش در عين اينكه معلوم اوست علم او هم هست.

مى‏فرمايد: الا يعلم من خلق آيا آن كس كه آفريده است عالم نيست؟اين جمله را چند جور مى‏شود معنى كرد كه همه به يكديگر نزديك است.يكى اينكه‏«من خلق‏»فاعل‏«يعلم‏»باشد: الا يعلم من خلق آيا آن ذاتى كه آفريننده است نمى‏داند؟آنوقت مفعول محذوف است،يعنى آيا نمى‏داند،آگاه نيست از وضع مخلوق خودش؟يعنى واضح است كه آگاه است.ديگر اينكه‏«من خلق‏»مفعول‏«يعلم‏»باشد و ضمير«يعلم‏»به خدا برگردد: الا يعلم الله من خلق آيا خدا نمى‏داند كسانى را كه آفريده است؟يعنى آيا خدا به اين كسان آگاه نيست؟كه لازمه آگاهى به اين كسان آگاهى به افعال آنهاست.اگر چه بعضى از مفسرين حتى الميزان اينطور معنى كرده‏اند اما آن معنى اول بهتر است.تفسير فخر رازى هم ديدم معنى اول را ترجيح مى‏دهد.

كلمه‏«الا»كلمه‏اى است كه در زبان عرب به دو معنى به كار برده مى‏شود:يكى اينكه مجموعا«الا»يك كلمه است كه به معنى تنبيه است،يعنى آگاه باش.«الا»يعنى هان!(ديگر بيش از اين نيست).«الا يعلم من خلق‏»هان!ذات حق كه خالق است مى‏داند و به مخلوقات آگاه است.

ديگر اينكه اين كلمه گاهى مركب از دو كلمه به كار برده مى‏شود:همزه كه به معناى حرف استفهام است و«لا»كه حرف نفى است.آنوقت‏«الا»مى‏شود آيا نه؟به آن معنى اول مى‏شود:هان، به معنى دوم مى‏شود:آيا نه؟از همه اينها يك نتيجه در مى‏آيد و آن نتيجه اين است كه خالق، عالم و آگاه به مخلوقات است،به دليل اينكه خالق است آگاه است.

 

پى‏نوشتها:

1- ملك/12 - 17

2- انعام/16