آشنايى با قرآن جلد ۸

متفكر شهيد استاد مرتضى مطهرى

- ۱۴ -


اتصال تدبير

اتصال تدبير يعنى چه؟يعنى يك تدبير واحد بدون تبعيض بر همه اين اجزاء مختلف حكمفرماست.مثلا يك وقت ما مى‏گوييم در يك مملكت اختلاف به اين معنا نبايد باشد كه اختلاف در نقش نبايد وجود داشته باشد،يعنى همه يك كار داشته باشند.در اين صورت اين مملكت اداره نمى‏شود.اصلا زندگى بشر و جامعه بشرى قائم به اختلاف نقش است.نمى‏شود گفت همه بايد معلم باشند،همه بايد كشاورز باشند،همه بايد كارمند ادارى باشند،همه بايد سرباز باشند،همه بايد افسر باشند،همه بايد ژنرال باشند.چنين چيزى امكان ندارد.پس بايد اختلاف در نقش باشد.اين يك مساله است،ولى مساله تفاوت مساله ديگر است و آن اين است كه به يك گروه برسند،به گروه ديگر نرسند.به يك گروه مثلا به دليل اينكه سرباز هستند نهايت درجه رسيدگى بشود،به يك گروه ديگر به دليل اينكه كارگر هستند رسيدگى نشود،يا عكس قضيه.به اين مى‏گويند:تفاوت.با همه اختلاف و تنوعى كه در ميان اشياء هست،تفاوت به معنى تبعيض در تدبير ميان اشياء نيست.

اختلاف در نقش گاهى براى يك هدف است.گاهى دو نقش متناقض يك هدف را تامين مى‏كند.ما هميشه مثال مى‏زنيم به قيچى.اگر انسان تيغه‏هاى قيچى را نگاه كند،اينها هميشه بر ضد همديگر حركت مى‏كنند،يعنى اگر يك تيغه به طرف پايين مى‏آيد،آن يكى به طرف بالا مى‏آيد و بر عكس.اينها با هم هماهنگى ندارند،ولى همين ناهماهنگى خودش يك هماهنگى است،يعنى اگر هر دو با هم بالا بيايند يا هر دو با هم پايين بيايند،چيزى را قطع نمى‏كنند و كارى را انجام نمى‏دهند.يا دو كفه ترازو هميشه دو نقش مخالف را بازى مى‏كنند، يعنى اگر اين يكى به طرف بالا مى‏آيد ديگرى به طرف پايين مى‏رود و بالعكس.اين،دو نقش مخالف است ولى اين دو نقش مخالف براى هدف واحد است.در همين نقش مخالف يك هدف واحد وجود دارد.

قرآن اصرار عظيم و زياد دارد به مطالعه هر چه بيشتر خلقت،و به مطالعه كشف نظامات خلقت و پى‏بردن به راز اصلى خلقت و حتى كشف كردن وابستگى عظيم اشياء به يكديگر.در فلسفه امروز اصلى هست كه اين نظر را تاييد مى‏كند.روى اين اصل خيلى تكيه مى‏كنند و خوشبختانه تقريبا مى‏شود گفت كه قابل انكار نيست.گاهى آن را«اصل وابستگى اشياء»مى‏نامند(كمونيستها از آن به‏«اصل تاثير متقابل‏»تعبير مى‏كنند ولى ماهيتش همان اصل وابستگى اشياء است).اصل وابستگى اشياء معنايش اين است كه بر خلاف آنچه كه ما خيال مى‏كنيم،مثلا اين ناخن من كه در اينجا قرار دارد و ستاره‏اى كه در دورترين كهكشانها قرار گرفته است با يكديگر وابستگى دارند،يعنى وجود هر يك از اينها بدون ديگرى محال است،در صورتى كه انسان خيال مى‏كند كه اشياء به يكديگر وابستگى ندارند.گاهى ما مثلا مى‏گوييم همين مورچه اگر نمى‏بود چه مى‏شد؟نمى‏دانيم كه همين مورچه‏اى كه در اينجا وجود دارد يك ركن از اركان عالم است.اين تصورش خيلى مشكل است ولى حقيقت است، يعنى اگر به فرض محال(چون حذف كردنش محال است،ما مورچه را هم بكشيم بالاخره معدومش نكرده‏ايم،شكلش را تغيير داده‏ايم)ما مجموع اتمهايى كه مورچه را تشكيل داده از بين مى‏برديم و قدرت مى‏داشتيم كه آن را معدوم مطلق كنيم،تمام نظام عالم بهم مى‏خورد. اين مقدار وابستگى ميان اشياء هست،و هر موجودى در كار خودش است.اگر نقش هر چيزى را در مجموع دستگاه خلقت بدانيم،آنوقت نقش كل دستگاه خلقت را هم مى‏دانيم.

اين است كه قرآن مى‏فرمايد: ما ترى فى خلق الرحمن من تفاوت فارجع البصر هل ترى من فطور در خلقت رحمان تفاوت(به همان معنى كه عرض كردم نه اختلاف،به معنى تبعيض،به معنى اينكه يك چيزى مورد توجه و عنايت و تدبير باشد و چيز ديگر نباشد)هرگز نمى‏بينى.

سستى در كار عالم نيست

قرآن مى‏گويد:باز هم نگاه كن(بار ديگر چشمت را تيز كن)ببين آيا يك سستى و فطور و شكافى در كار عالم مى‏بينى؟(همان بهم پيوستگى)هر چه كه مى‏بينى،خرابى در كار عالم نيست.هر خرابى مقدمه يك آبادى يعنى براى يك آبادى ديگر است.هيچ چيزى كه صرفا خرابى باشد در عالم وجود ندارد.بعد قرآن مى‏گويد:باز هم فكر كن،دو مرتبه روى آن فكر كن: ثم ارجع البصر كرتين و بار دوم باز چشمت را تيز كن و دقت كن و فكر كن.گويى اين طور مى‏خواهد بگويد:با چشم انتقاد نگاه كن،ببين مى‏توانى در جايى عيبى،نقصى،خللى پيدا كنى؟ مى‏فرمايد:بار ديگر و بار ديگر(كرتين يعنى مكرر در مكرر)نگاه كن.(اين نگاه فقط نگاه با چشم نيست،با فكر،با عقل،با علم،با چشم مسلح،با هر چه مى‏خواهى)هر چه كه دلت مى‏خواهد،مكرر در مكرر در نظام عالم دقت كن،ببين خللى و عيبى مى‏توانى پيدا كنى؟بعد مى‏گويد:من مى‏دانم چه مى‏شود،آخر اين چشم و ديده‏ات بر مى‏گردد به سوى تو كست‏خورده،يعنى بدون اينكه هيچ چيزى بتواند پيدا كند:«حسير».

قيافه يك آدمى كه هم شكست‏خورده باشد و هم خسته شده باشد چه قيافه‏اى است؟گاهى انسان يك كارى مى‏كند خيلى خسته مى‏شود ولى بالاخره موفق شده است.او اگر چه آثار خستگى در بدنش هست ولى آثار موفقيت از چشمهايش و از چهره‏اش پيداست.گاهى انسان در يك كارى خسته نشده ولى شكست‏خورده است،تنش خسته نيست ولى آثار شكست از چهره‏اش و از روحش پيداست.حال،انسان در يك كارى،هم خودش را خسته كرده باشد و هم بعد از خستگى شكست‏خورده برگردد،ببينيد ديگر چه قيافه‏اى پيدا مى‏كند؟!مى‏گويد:چشم و ديده را و دقت و فكر را،هر چه دلت مى‏خواهد،مكرر در مكرر براى پيدا كردن عيبى در كار عالم،در نظام كل عالم به كار بينداز.اما به تو مى‏گويم آخر كار وقتى بر مى‏گردد،هم كست‏خورده و هم خسته است،خسته و شكست‏خورده بر مى‏گردد.

هفت‏سماء

بعد مى‏فرمايد: و لقد زينا السماء الدنيا بمصابيح .در آيه قبل سخن از هفت آسمان يا به تعبير ديگر طبقات هفتگانه آسمان بود.در اين آيه تعبيرش اين است كه ما نزديكترين آن آسمانها را با مصباحها و چراغها مزين گردانيده‏ايم،كه مقصود از چراغها بدون شك ستاره‏هاست. و جعلناها رجوما للشياطين .راجع به مساله آسمانها،در قرآن به طور مسلم معنى و مفهومى به نام هفت آسمان،البته هفت‏سماء،وجود دارد.مكرر گفته‏ايم:سماء با آسمان متفاوت است،چون كلمه‏«آسمان‏»كه فارسى است‏يعنى مانند آس(سنگ آسيا)،يعنى آن چيزى كه مانند سنگ آسيا مى‏چرخد،يعنى مفهوم چرخيدن آنچه را كه آسمان مى‏ناميم بايد قبول كرده باشيم،كه همان‏«فلك‏»قدما مى‏شود.ولى سمائى كه قرآن مى‏گويد،يعنى آن كه در بالا قرار گرفته است، ديگر ندارد كه آن كه در بالا قرار گرفته،دور زمين مى‏چرخد يا نمى‏چرخد.ولى ما چون فعلا لغتى نداريم كلمه‏«آسمان‏»را به كار مى‏بريم بدون اينكه مفهوم چرخيدن را-چون در لغت عربى‏اش نيست-منظور كرده باشيم.قرآن به طور مسلم از حقيقتى به نام‏«هفت‏سماء»نام برده است و اين هفت‏سماء را به شكل هفت طبقه نام برده است،يعنى يكى بعد از ديگرى.اين جاى شك و شبهه نيست.و باز اين مساله كه ما نزديكترين آنها را با ستارگان مزين كرده‏ايم، يعنى نزديكترين آسمانها به ما(نه آن دومى،نه آن سومى،نه آن هفتمى)مزين است به اين قنديلها و چراغها،به اين ستاره‏ها،اين مقدار مطلبى است كه از قرآن كاملا و در نهايت روشنى ثابت مى‏شود.

ما مطلبى را كه از قرآن استنباط كنيم هيچ اصرارى نداريم كه حتما آن را با علم روز منطبق كنيم،چون علم بشر متغير است،در هر دوره و زمانى يك نظريه‏اى دارد كه در زمان ديگر نيست،گو اينكه براى خود بشر هر چه كه در زمان خودش هست امرى است مسلم.آنچنان كه امروز براى ما يك سلسله مسائل از نظر علمى مسلم است،در دويست‏سال پيش و پانصد سال پيش و هزار سال پيش همان نظريه هيئت بطلميوسى براى آنها صد درجه مسلم‏تر و يقينى‏تر و قطعى‏تر بود.ما اصرار نداريم كه آنچه را كه در قرآن آمده است‏حتما تطبيق بكنيم با آنچه كه علوم قديم گفته‏اند يا علم جديد مى‏گويد.اى بسا مسائلى باشد كه فعلا در اين زمان براى ما يك مشكل و لا ينحل باشد،بعد در دوره‏هاى ديگر كه علوم بشر پيشرفت بيشتر مى‏كند مساله حل شود.

ولى آنچه كه ما مى‏دانيم اين است كه اين مطلبى كه در قرآن آمده است اگر نخواهيم هيچ گونه توجيه و تاويلى در آن بكنيم،با هيئت قديم متضاد است و با هيئت جديد متضاد نيست ولى منطبق نيست.ايندو با هم فرق مى‏كنند.با هيئت قديم متضاد است،يعنى اين ضد آن است،از چند جهت.اول،آنها نه فلك مى‏گفتند و قرآن مى‏گويد:هفت تا.ثانيا آنها شديدا معتقد بودند كه اين سيارات هفتگانه-كه از ماه شروع كرده بودند،بعد عطارد،بعد خورشيد،بعد مريخ،مشترى،زحل-هر كدام در يكى از آسمانها قرار دارد و در آسمان هشتم همه ستارگان ديگر قرار دارد.آسمان نهم هم اطلس است‏يعنى هيچ ستاره‏اى در آن نيست.قهرا اين سؤال را در قديم براى معتقدين به قرآن و معتقدين به هيئت قديم به وجود مى‏آورد كه ما اين را با قرآن چگونه تطبيق كنيم.قرآن مى‏گويد ما نزديكترين آسمانها را به ستاره‏ها مزين كرده‏ايم،و هيئت مى‏گويد در نزديكترين آسمانها فقط ماه وجود دارد،در دومى ستاره عطارد وجود دارد، در هشتمين آسمانهاست كه ساير ستارگان وجود دارد.ناچار بودند به گونه‏اى توجيه و تاويل كنند،بگويند از باب اينكه آسمان دنيا از همه نزديكتر است،گو اينكه اين چراغها در بالاتر از آسمان دنياست ولى چون ما از اينجا مى‏بينيم مجازا چنين چيزى مى‏گوييم.ولى اين،توجيه و تاويل است.

اگر ما باشيم و ظاهر آيه قرآن،مطلبى به دست مى‏آيد كه اگر مى‏گويند با هيئت جديد منطبق نيست،به اين معنى است كه هيئت جديد ساكت است،چطور؟هيئت جديد مدعى است كه اين ستارگانى كه بشر كشف كرده است،بعضى از ستارگانى است كه در عالم وجود دارد،هنوز تا همه ستارگان كشف بشود راه بشر خيلى زياد است.ما هنوز مقدار كمى از ستارگان را كشف كرده‏ايم.تا آنجا كه ما كشف كرده‏ايم فقط ستاره ديده‏ايم و غير از ستاره خورشيد يا خورشيدهاى منظومه‏هاى شمسى كهكشانها چيزى نديده‏ايم.بعد از آن چيست، چقدر ستاره و كهكشان است،نمى‏دانيم.آيا اين ستاره‏ها و اين كهكشانها،آن مقدارى كه تاكنون كشف شده-كه زياد هم كشف شده است-[چه نسبتى با آن مقدارى كه كشف نشده است دارد؟]ستاره‏هايى كشف شده است كه مى‏گويند ميليونها سال نورى طول مى‏كشد كه نور خودش را[به زمين]برساند.نورى كه در هر ثانيه سيصد هزار كيلومتر يعنى پنجاه هزار فرسخ حركت مى‏كند،ستاره‏هايى هست كه اينقدر از ما دور است كه اگر بخواهد نورش به ما برسد چندين ميليون سال نورى طول مى‏كشد.در عين حال شايد آنهايى كه وجود دارد و كشف نشده است چندين برابر اينها باشد.حال آيا بعدش به جايى منتهى مى‏شود يا نمى‏شود، علم جديد نمى‏گويد منتهى نمى‏شود،مى‏گويد:نمى‏دانم.

ظاهر آيه قرآن اين است كه همه اين ستارگان در زير نزديكترين آسمانها قرار گرفته است. پس آسمانهايى كه قرآن معتقد است،غير از آن چيزى است كه هيئت بطلميوس مى‏گفت در آسمان اولش ماه است،در آسمان دومش عطارد و...آسمانهايى كه قرآن مى‏گويد فوق همه اين ستارگانى است كه بشر كشف كرده است.آيا روزى بشر با علم خودش به نزديكترين آن آسمانها مى‏رسد يا نمى‏رسد،نمى‏دانيم،خدا عالم است.شايد هرگز چنين روزى نرسد.

ملائكه نفوس و قواى شاعر آسمانها

از قرآن همچنين استنباط مى‏شود كه آن عالم آسمانها با اين عالم فرق دارد،يعنى موجوداتى كه در طبيعت هستند مثل زمين ما،ماه و خورشيد جماداتند يعنى روح ندارند،حس و شعور ندارند،ولى آن آسمانها آيا به شكل يك موجودات زنده هستند،يعنى اندام آن آسمانها حكم بدن يك موجود زنده را دارد،به تعبير فلاسفه نفوسى به آنجا تعلق دارد،قوايى به آنجا تعلق دارد يا خير؟ظاهر قرآن اين است كه آن آسمانها با زمين ما،با ماه و خورشيد كه اينها فقط ماده بى‏جان هستند متفاوت است،يعنى نفوسى به آنجا تعلق دارد،قواى شاعرى تعلق دارد، همان چيزهايى كه قرآن از آنها تعبير به‏«ملائكه‏»مى‏كند،كه اگر روح بشر(چون جسم بشر چنين قدرتى را ندارد)بتواند با آن آسمانها اتصال پيدا كند(البته براى روح بشر در يك‏«آن‏»اتصال به همان آسمانهايى كه شايد ميلياردها سال نورى فاصله هم براى آنها كم باشد امكان دارد،چون روح بشر مجرد است)يعنى بتواند در واقع با روح و قواى آن آسمانها اتصال و ارتباط پيدا كند،با يك دنياى ديگرى از غيب و ملكوت ارتباط پيدا مى‏كند.جن و شياطين در قرآن يك موجودات نامرئى هستند و با سرعتى ما فوق سرعت نور-كه اسمش را سرعت نمى‏شود گذاشت-مى‏توانند از نقطه‏اى از عالم به نقطه‏اى ديگر بروند.از قرآن استفاده مى‏شود كه شياطين مى‏خواهند به آن عالم آسمانها نزديك شوند و از اخبار آنجا آگاه شوند، ولى خداى متعال به وسيله شهابها-كه ما نمى‏دانيم چيست-مانعى قرار داده است كه حتى اين موجودات هم قادر نيستند خودشان را به آنجا نزديك كنند.فقط روح بشر و ارواح انبياء هستند كه مى‏توانند به عالم آن آسمانهايى كه قرآن مى‏گويد عالم ملائكه است نزديك شوند، ولى حتى جن و شياطين هم نمى‏توانند به آن عالم نزديك شوند.

اين معنايى بود كه عرض كردم آنچه كه قرآن مى‏گويد،ضد هيئت قديم است و با هيئت جديد منطبق نيست،نه به معناى اينكه مخالف است،بلكه آنچه كه قرآن مى‏گويد چيزى است كه علم بشر هنوز در اطراف آن نمى‏تواند يك كلمه حرف بزند،نمى‏تواند نفى كند و نمى‏تواند اثبات كند.وقتى قرآن يك مطلبى را گفته است،گفته قرآن براى ما احتياج به هيچ سند ديگر ندارد،بزرگترين سند است.قرآن گفته است هفت آسمان در ما فوق همه ستارگان وجود دارد،ما هم قبول كرديم.

تفسير معنوى

البته اينجا مساله ديگرى هم هست و آن اين است كه بعضى فرضيه‏اى دارند كه اساسا هفت آسمانى كه در قرآن هست جنبه جسمانى ندارد،معنوى و باطنى محض است.ما اين را انكار نمى‏كنيم،شايد از بعضى آيات و از روايات اين آيات بتوان اين مطلب را فهميد كه به حذاء هفت آسمان جسمانى،ما مراتب معنوى داريم،و شايد در خيلى از موارد وقتى مى‏گويند آسمانهاى هفتگانه،نظر به همين آسمانهاى ما فوق ستاره‏ها نيست،نظر به عوالم باطن انسان است.ولى به نظر ما اگر چه اين مطلب در جاى خود درست است،نمى‏شود گفت كه قرآن به هفت آسمانى كه جنبه جسمانى دارد قائل نيست،به اين هم قطعا قائل است. و لقد زينا السماء الدنيا بمصابيح .وقتى مى‏گويد:نزديكترين آسمانها را ما با اين چراغها و قنديلها زينت بخشيده‏ايم،اين نشان مى‏دهد كه يك جسمى هست كه اين ستارگان چراغهاى آن هستند،و حتى در روايتى كه سؤالاتى است كه عبد الله بن سلام(از علماى يهود)از پيغمبر اكرم مى‏كند-كه بعد همان مرد مسلمان شد و مسلمان پاك ايمانى هم شد-وقتى راجع به ستارگان از حضرت رسول سؤال كرد،حضرت در كمال صراحت همين را فرمود كه همه اين ستارگانى كه شما مى‏بينيد،مانند قنديلهايى هستند در زير نزديكترين آسمانها.

و لقد زينا السماء الدنيا بمصابيح .«الدنيا»صفت‏«السماء»است.«سماء الدنيا»نيست،«السماء الدنيا»است.اگر«سماء الدنيا»مى‏بود معنايش مى‏شد آسمان دنيا،در مقابل آسمانى كه مربوط به دنيا نيست.آنوقت مقصود از دنيا عالم در مقابل آخرت بود.مى‏گويد:«السماء الدنيا»(«دنيا»صفت مى‏شود)يعنى نزديكترين آسمانها.ما نزديكترين آسمانها را به چراغها مزين كرده‏ايم،و همين مصابيح و چراغها را مانعى براى شياطين و وسيله رانده شدن شياطين قرار داديم كه اينها نمى‏توانند از اين ستارگان بگذرند و خود را به آن عالم كه نوعى تعلق به ملائكه دارد نزديك كنند و از اخبار آن عالم و آگاه شوند. و اعتدنا لهم عذاب السعير براى آن شياطين عذاب جهنم(عذاب سعير)را آماده كرده‏ايم،براى آنها كه مى‏خواهند خيانت كنند.

و للذين كفروا بربهم عذاب جهنم و بئس المصير .آن آيات،آيات ايمان بود،آياتى كه نشانه‏هايى از وحدانيت‏خدا بود.و اما كسانى كه در مقابل عقل خودشان،در مقابل اين آيات و نشانه‏هاى الهى عناد مى‏ورزند و سرپيچى و عصيان مى‏كنند،براى آنها هم عذاب جهنم است و بد صيرورت گاهى است. اذا القوا فيها سمعوا لها شهيقا و هى تفور.تكاد تميز من الغيظ كلما القى فيها فوج سالهم خزنتها الم ياتكم نذير.قالوا بلى قد جائنا نذير فكذبنا و قلنا ما نزل الله من شى‏ء ان انتم الا فى ضلال كبير.و قالوا لو كنا نسمع او نعقل ما كنا فى اصحاب السعير.فاعترفوا بذنبهم فسحقا لاصحاب السعير.ان الذين يخشون ربهم بالغيب لهم مغفرة و اجر كبير... (1) .

 

پى‏نوشت:

1- [مقدار كمى از بيانات استاد در آخر اين جلسه روى نوار ضبط نشده است.]