آشنايى با قرآن جلد ۸

متفكر شهيد استاد مرتضى مطهرى

- ۱۳ -


تفسير سوره ملك (2)

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

الذى خلق سبع سموات طباقا ما ترى فى خلق الرحمن من تفاوت فارجع البصر هل ترى من فطور.ثم ارجع البصر كرتين ينقلب اليك البصر خاسئا و هو حسير.و لقد زينا السماء الدنيا بمصابيح و جعلناها رجوما للشياطين و اعتدنا لهم عذاب السعير.و للذين كفروا بربهم عذاب جهنم و بئس المصير (1) .

آيه سوم از سوره مباركه ملك است.در آيه اول اعلام توحيد افعالى بود،يعنى اعلام اينكه با همه قدرتهايى كه در اين عالم وجود دارد و پراكنده است و آنهمه نيروهايى كه به شكلهاى مختلف در اين عالم هست،آيا همه قدرتها،اقتدارها،سلطه‏ها در يك نقطه متمركز است‏يا متمركز نيست؟كه اگر در يك نقطه متمركز باشد،آن نقطه همان دست قدرت الهى است. فرمود: تبارك الذى بيده الملك تمام اقتدارها و سلطه‏ها در نهايت امر در دست او متمركز است.به تعبير ديگر كه در نهج البلاغه آمده است،زمام همه امور به دست اوست،مهار همه امور در دست اوست،و خيال نكنيد كه يك وقتى چنين امكانى وجود داشته باشد كه زمام-العياذ بالله-از دست‏خدا بيرون برود،اين امر امكان پذير نيست و جزء محالات عالم است.

در آيه بعد فلسفه موت و حيات را بيان كرد،اين مرگ و زندگى چه فلسفه‏اى دارد؟اين آمدن و رفتن ما انسانها براى چيست؟فرمود:براى حسن عمل،يعنى آنچه كه در اين بوته آزمايش هدف اولى و مقصد اولى است،اين است كه انسانها برسند به حسن عمل.نفرمود:به عمل، نفرمود به كثرت عمل،فرمود:به مرحله‏«احسن عملا»،كه اينها را توضيح داديم و تشريح كرديم.

اين آيه كه آيه سوم است،توصيف ديگرى است از خدا.در آيه دوم فرمود:خداست كه نظام مرگ و زندگى را آفريده است،به آن غرض و براى آن مقصد،بعد اشاره‏اى به اشياء ديگر،تقريبا مى‏شود گفت به كل عالم خلقت و طبيعت مى‏كند،مى‏فرمايد: الذى خلق سبع سموات طباقا آن خدايى كه ملك و اقتدارها در يد قدرت اوست و زمام امور در دست اوست،همان است كه هفت آسمان،هفت‏سماء آفريده است،هفت‏سمائى كه طباق هستند،يعنى بعضى بر بعض ديگر[احاطه دارند،]متطابق و طبقه به طبقه‏اند،طبقات هفتگانه آسمانها را آفريد.بعد،از خصوص خلقت طبقات هفتگانه آسمانها صرف نظر مى‏كند، به طور كلى مساله خلقت را اعم از آسمان و زمين و ما بين زمين و آسمان،[مطرح مى‏كند،]مى‏فرمايد: ما ترى فى خلق الرحمن من تفاوت فارجع البصر هل ترى من فطور.ثم ارجع البصر كرتين ينقلب اليك البصر خاسئا و هو حسير كه نكته اصلى در اين آيات اين قسمت است.

نظام خلقت

يكى از مسائل مهم و بلكه از مهمترين مسائل براى فكر بشر همين مساله خلقت و نظام خلقت است.انسان وقتى كه به اين دنيا چشم مى‏گشايد،تدريجا كه داراى درجه‏اى از تفكر مى‏شود قهرا اين سؤال براى هر انسان متفكرى پيدا مى‏شود-مگر اينكه انسانى در افق حيوانات باشد كه اين فكر برايش پيدا نشود-كه به قول حافظ:اين‏«سقف ساده بسيار نقش‏»چيست؟اين زمين ما چيست؟چرا شب مى‏آيد،روز مى‏آيد،بهار مى‏آيد،تابستان مى‏آيد، پاييز مى‏آيد،زمستان مى‏آيد،باز همان جريان تكرار مى‏شود؟در زمستان گياهان مى‏ميرند،در بهار زنده مى‏شوند،تا تابستان به حد كمالشان مى‏رسند،پاييز فصل پژمردگى و افسردگى مى‏رسد،در زمستان مى‏ميرند.سال آينده دو مرتبه همين نظام تكرار مى‏شود.اين حركاتى كه در بالاى سر ما در اين ستارگان هست چيست؟اين ستارگان چه هستند؟اين چراغهاى آويخته شده بالاى سر ما(تعبير«مصباح‏»تعبير خود قرآن است)چيست؟بعد انسان به كارهاى اين اشياء دقت مى‏كند،حساب مى‏كند:ماه مثلا براى چيست؟آيا چه اثرى روى اشياء دارد؟ اثرى دارد يا اثرى ندارد؟آيا اگر يكى از اينها را از اين نظام بر دارند باقى ديگر سر جاى خودشان مى‏توانند كار بكنند،يا يك نظام بهم وابسته بهم پيوسته‏اى هست كه هر چيزى در جاى خودش وجودش لازم و ضرورى است؟و آيا اين كه وجود دارد هدفى را تعقيب مى‏كند؟ مقصدى در اينها هست؟خود اينها مقصدى دارند يا مقصدى ندارند؟اينها قهرا سؤالاتى است كه براى هر كسى پيدا مى‏شود.به قول نظامى:

مگر مى‏كرد درويشى نگاهى به اين درياى پر در الهى كواكب ديد چون شمع شب افروز كه شب از روى ايشان گشته چون روز بگفتى اختران استاده‏اندى زبان با خاكيان بگشاده‏اندى كه هان اى خاكيان هشيار باشيد در اين درگه شبى بيدار باشيد

خلاصه اينكه اينها براى چه حركت مى‏كنند؟

چه مى‏خواهند از اين محمل كشيدن چه مى‏جويند از اين منزل بريدن در اين محرابگه معبودشان كيست؟ از اين آمد شدن مقصودشان چيست؟

آيا اينها يك حركات بيهوده و لغوى است؟يا نه،راز و معنى‏اى دارد و آن راز و معنى را بايد كشف كرد.اصلا حرف قرآن و حرف انبياء اين است كه شما نه فقط تعبدا قبول كنيد،بلكه بايد به اين راز برسيد.اگر صرفا حركت كردن باشد،بروند و برگردند،هيچ مقصدى نداشته باشند، يعنى يك كار باطل و پوچ.ولى يك وقت هست كه همه اينها مثل اجزاء يك كارخانه‏اند.شما اگر وارد كارخانه عظيمى شويد،هزاران دستگاه جزء مى‏بينيد.در آنجا چرخها،تسمه‏ها،انواع لوله‏ها و انواع موتورها مى‏بينيد.مسلم اگر انسان يك دستگاه را به تنهايى نگاه كند،مى‏بيند مثلا تسمه‏اى دور چرخهايى دارد مى‏چرخد،دائم مى‏رود به نقطه اول و بر مى‏گردد.انسان اين را به تنهايى ببيند مى‏گويد چه كار بيهوده‏اى!چرا بر مى‏گردد سر جاى اول؟!ولى وقتى كه اين را در مجموعش حساب كند كه همه اينها جزء يك دستگاه هستند و يك هدف كلى را-هدفى كه به همه اينها مربوط مى‏شود و به هيچ كدام هم به تنهايى مربوط نيست-تعقيب مى‏كنند، آنوقت قهرا معنى خاصى پيدا مى‏كند.كسانى كه شب براى شب خيزى و عبادت بلند مى‏شوند،وقتى مى‏آيند بيرون براى مثلا تجديد وضو و مى‏رسند زير آسمان،سنت است كه اين آيات سوره آل عمران را بخوانند:

ان فى خلق السموات و الارض و اختلاف الليل و النهار لايات لاولى الالباب.الذين يذكرون الله قياما و قعودا و على جنوبهم و يتفكرون فى خلق السموات و الارض ربنا ما خلقت هذا باطلا سبحانك فقنا عذاب النار (2) .

در خلقت اين آسمانها و زمين و در اين آمد و شد شب و روز نشانه‏هاست،اما براى صاحبان مغز،فكر،عقل(اينجا قرآن مطالبه عقل و فكر مى‏كند،مى‏گويد كه اين نشانه‏ها را درك كنيد، ظاهر بين نباشيد،اينها را به عنوان نشانه‏هايى براى حقيقت درك كنيد،يعنى اينها نشانه‏هايى است از حقيقتى و از حقى)،اولوا الالبابى كه نه تنها صاحبان خرد و فكر هستند، صاحبان دل هم هستند،صاحب خردان و صاحبدلان.ببينيد قرآن چگونه ضميمه مى‏كند صاحبدل بودن را با صاحب فكر بودن،يعنى ايندو[بايد]با يكديگر توام بشود.«اولوا الالباب‏»صاحب عقل بودن و صاحب فكر بودن را ذكر مى‏كند و الذين يذكرون الله قياما و قعودا صاحبدل بودن را:آنان كه چه در حالى كه ايستاده‏اند و چه در حال نشسته[خدا را ياد مى‏كنند.]اين ايستاده و نشسته تقريبا دو حال مختلف را بيان مى‏كند،نه فقط مقصود همان ايستادن و نشستن ظاهرى باشد،آن هم بخواهد باشد بالاخره انسان يا ايستاده است‏يا نشسته است‏يا خوابيده،هر سه حال را بيان مى‏كند:در حالى كه ايستاده‏اند،در حالى كه نشسته‏اند،در حالى كه خوابيده‏اند،يعنى ياد خدا از آنها جدا نمى‏شود،مثل عاشقى كه به هر چيزى و به هر كارى كه سرگرم باشد در آن عمق دلش هميشه آن معشوق را مى‏بيند،يعنى هيچ چيزى نمى‏تواند او را از معشوقش غافل كند. و يتفكرون فى خلق السموات و الارض در خلقت آسمانها و زمين فكر مى‏كنند و نتيجه‏اى كه مى‏گيرند اين است: ربنا ما خلقت هذا باطلا پروردگارا ما مى‏دانيم و ايمان داريم كه تو اينها را بيهوده نيافريدى،اين حركات بيهوده نيست،اين آمد و شدها بيهوده نيست.اينها بر اساس حقى و حقيقتى و براى منظورهاى حكيمانه‏اى است.

اين است كه در اينجا قرآن تعبيرش اين است،مى‏گويد:فكر كنيد،دقت كنيد،هر چه بيشتر فكر كنيد و دقت كنيد تا به يك راز پى ببريد.

اينجا يك تعبير عجيبى است:مى‏بينيد در مخلوقات رحمان تفاوت ميان اشياء وجود ندارد. «تفاوت وجود ندارد»يعنى چه؟آيا تفاوت وجود ندارد يعنى اختلاف و چند گونگى وجود ندارد؟ اين را كه خود قرآن جاى ديگر تاييد مى‏كند و بلكه خودش چند گونگى را يكى از آيات توحيد ذكر مى‏كند: و من اياته...و اختلاف السنتكم و الوانكم (3) اختلاف زبانهاى شما جزء آيات و نشانه‏هاى الهى است.اختلاف رنگها و نژادها خودش يكى از آيات الهى است.نفس اختلاف و چند گونگى را نه تنها قرآن يك امر زائد و بيهوده‏اى نمى‏داند،جزء دلائل حكمت مى‏شمارد. پس تفاوت در اينجا به چه معناست؟اين،تفاوتى است كه با آن اختلاف منافات ندارد.حال قبل از آنكه اين[موضوع]را توضيح دهم،مطلبى را عرض كنم و آن مطلب اين است:

افسانه‏اى درباره اختلاف زبانها

حدود سه ماه پيش مجله نگين-كه هر چه هست‏يك مجله علمى است و شايد تازه‏ترين مقالات و افكار جديد امروزى در اين مجله مطرح مى‏شود و من اين مجله را مرتب مى‏گيرم و مى‏خوانم-مقاله‏اى چاپ كرده بود از فردى كه سخنرانيهاى مذهبى هم به ندرت كرده است و در نوشته‏هايش هم گاهى تمايلات مذهبى نشان مى‏دهد،ولى اين آدمهايى كه يك علاقه‏اى به دين و مذهب دارند اما در عمل پايبند نيستند،بالاخره در يك جاهايى لغزشهايى پيدا مى‏كنند.يك مقاله خيلى مفصلى در دو شماره نوشته بود،عنوانش‏«براى حمايت از زبان اسپرانتو»بود.«زبان اسپرانتو»زبان مخصوصى است كه سالهاست اختراع شده به عنوان اينكه زبان بين الملل باشد و در واقع اختلاف زبانها از بين برود.مى‏گويند زبان ساده‏اى است و خيلى زود مى‏شود آن را ياد گرفت.مساله اختلاف زبانها را در اين مجله طرح كرده بود.از اينجا شروع كرده بود كه در كتاب مقدس تورات چنين آمده است كه اين اختلاف زبانها يك عقوبت الهى است.

يك افسانه عجيبى در تورات هست.(اين نكته خيلى آموزنده است.)اتفاقا عجيب اين است كه در بعضى از كتابهاى ما اين مطالب آمده است،در صورتى كه قصه از تاريخ تورات است.يهوديها يك چيزى را به نام‏«تبلبل السنه‏»در دنيا رايج كردند و آن اين است كه گفتند:انسان اولى كه روى زمين بود يك زبان بيشتر نداشت.برجى بود به نام برج بابل،مردم در پاى برج بابل نشسته بودند و مى‏خواستند فلان تصميم را بگيرند و چنين و چنان بكنند،اين برج كه چنين بزرگ و عظيم بود(مى‏دانيد در افسانه‏ها وقتى بخواهند چيزى را بزرگ كنند خيلى بزرگ مى‏كنند)ناگهان زلزله‏اى شد و خراب شد.مردم آنچنان دهشت زده و وحشت زده شدند كه به بل بل افتادند،يعنى زبانهايشان را فراموش كردند.هر يك به گونه‏اى بل بل كردند.از اينجا اختلاف زبانها پيدا شد.پس تعدد و اختلاف زبان نتيجه يك عذاب الهى بوده است،در اثر يك عصيان كه بشر كرد اختلاف[زبان پيدا شد]و الا مردم اول در بهشت وحدت زبان بودند،بعد در اثر يك عصيانى كه مرتكب شدند دچار عذاب اختلاف زبان شدند كه هنوز دارند رنج اين اختلاف زبان را مى‏كشند.الان شايد بيشترين نيروهاى فكرى افراد بشر صرف ياد گرفتن زبانها مى‏شود.ما زبان اصلى‏مان يك چيز است،قوم ديگر چيز ديگر و...ما مى‏خواهيم از كتابهايى كه به زبان خارجى نوشته مى‏شود آگاه باشيم،آنها مى‏خواهند از كتابهايى كه به زبان ماست آگاه شوند،ناچار بايد زبان ياد بگيريم و يك مصيبتى است در دنيا و نتيجه عصيان.اين را از آنجا نقل كرده بود.بعد نوشته بود كه قرآن هم همين مطلب را تاييد كرده است،براى اينكه اولا در بسيارى از آيات خود تورات را تاييد كرده و كتاب آسمانى دانسته است،و ثانيا آياتى از قرآن بر اين مطلب دلالت دارد،و هر چه آيه در قرآن لفظ‏«لسان‏»مثلا در آن بوده، همين طور آورده و ترجمه كرده بود به عنوان تاييدى از قرآن براى اين موضوع.من خواندم، ديدم به قدرى مقاله بدى است كه حد ندارد.

اتفاقا جايى كه بايد نتيجه خلاف گرفت همين جاست.يكى از ادله اينكه قرآن اصالت دارد اين است كه برداشتهايش در مسائل با تورات مختلف است.يكى از موارد همين است.تورات امروز كه يك تورات مجعول و محرف است و قرآن مى‏گويد:اين كتابى است محرف،اين تورات مجعول مى‏گويد اختلاف زبانها در نتيجه يك عصيان پيدا شد،قرآن مى‏گويد اختلاف زبانها مثل اختلاف رنگها يك امر ضرورى لا بد منه است و از آيات حكمت الهى است.از زمين تا آسمان فرق مى‏كند.او مى‏گويد يك مصيبتى است كه نبايد باشد،در اثر يك عصيان،خدا بشر را به اين عقوبت(عقوبت اختلاف زبان)گرفتار كرد،قرآن مى‏گويد اين يك امرى است كه مقتضاى حكمت الهى است كه بايد باشد و هست و هيچ به كار بشر مربوط نيست.همين طور كه اختلاف رنگها را بشر ايجاد نكرده است،اختلاف زبانها هم يك امر ضرورى و طبيعى است كه بايد باشد و نشانه‏اى است از حكمت الهى،تنوعى است كه نشانه‏اى است از حكمت الهى. اين كجا و آن كجا!

خوشبختانه يكى از دوستان يك مقاله خيلى كوبنده حسابى و خوبى در رد اين مقاله نوشت و آن هم در شماره اول ارديبهشت چاپ شد.البته من خودم بر آن مقاله نظارت داشتم.بعد از چاپ مقاله به او گفتم:اينجا كه او مى‏گويد تورات اينچنين گفته،قرآن هم همين حرف را مى‏زند،جاى يك مثلى هم بود كه برايش بياورى.اين سخن شبيه آن مثل معروف است. منبريها و روضه خوانها هميشه يك تقيدى دارند به اينكه به اصطلاح گريز بزنند،يعنى هر بحثى كه مى‏كنند،وقتى مى‏خواهند آخرش روضه بخوانند بايد به فكر گريز باشند و يك مناسبتى پيدا كنند.گفتند يك روضه خوانى داشت در ابتداى منبرش داستان حضرت ابراهيم و حضرت اسماعيل و رفتن حضرت اسماعيل به قربانگاه را بيان مى‏كرد.داستان را خيلى مفصل و با آب و تاب بيان كرد كه حضرت ابراهيم در عالم رؤيا ديد كه امر شد به اينكه بايد فرزندت را قربانى كنى،دفعه اول،دفعه دوم،دفعه سوم،فهميد اين خواب رحمانى است.به اسماعيل عرضه كرد و اسماعيل قبول كرد.دور از چشم هاجر اسماعيل را برداشت برد به قربانگاه منى و دست و پايش را بست(و خيلى با آب و تاب نقل كرد).در اين بين شيطان رفت و به هاجر خبر داد كه چه نشسته‏اى؟!ابراهيم دارد سر فرزندت را مى‏برد.هاجر هراسان از آنجا بيرون آمد.در اين ميان امر خدا به ابراهيم رسيد كه غرض ما امتحان بود،ما نمى‏خواستيم تو فرزندت را بكشى.هدف ما اين بود كه تو و فرزندت تا كجا تسليم امر ما هستيد،آيا اگر ما همين طور امر كنيم كه بدانى تعبدا فرزندت را بايد در راه ما قربانى كنى، مى‏كنى؟و الا هدف ما اين نبود.هاجر سراسيمه داشت به طرف قربانگاه مى‏آمد كه ناگهان ديد اسماعيل سالم دارد بر مى‏گردد.

به اينجا كه رسيد خواست گريز بزند،گفت:چقدر شبيه است برگشتن اسماعيل به نزد مادر، به برنگشتن على اكبر به نزد حضرت ليلا!(خنده حضار و استاد).واقعا چقدر شبيه است اين داستان تورات كه مى‏گويد:اين اختلاف زبانها در اثر يك عصيان و گناه است،امرى است كه نبايد باشد،و آن كه قرآن مى‏گويد اين يك امر ضرورى است و از آثار حكمت الهى است و بايد باشد،چقدر ايندو با همديگر شبيه هستند!درست‏شباهت وجود با عدم است،و مثل اين است كه بگوييم چقدر اين شب تاريك با يك روز روشن شبيه است!

در خلقت اختلاف هست تفاوت نيست

غرضم اين جهت است كه قرآن بسيارى از اختلافات خلقت را يك امر ضرورى مى‏داند ولى در عين حال مى‏فرمايد كه در خلقت اختلاف هست،تفاوت نيست.اين،اصطلاح خود قرآن است، اختلاف را نفى مى‏كند،تفاوت را اثبات مى‏كند.معنايش چيست؟اختلاف در واقع اختلاف نقش است،يعنى در عالم خلقت،در اين دستگاه كلى خلقت به هر موجودى يك نقش مخصوص به خود واگذار شده است.نقش خورشيد غير از نقش ماه است.كارى كه خورشيد بايد انجام بدهد غير از كارى است كه ماه بايد انجام بدهد،و كارى كه هر دوى اينها بايد انجام بدهند غير از كارى است كه زمين بايد انجام بدهد.كارى كه هوا بايد انجام بدهد غير از كارى است كه آب يا خاك بايد انجام بدهد.اين،معنى اختلاف است.اختلاف يعنى اختلاف نقش.

تفاوت،يك چيزى است نظير تبعيض،كه ما در عدل الهى اين بحث را تحت عنوان‏«تفاوت نه تبعيض‏»طرح كرده‏ايم.تبعيض يعنى چه؟ يك وقت هست‏يك شى‏ء در نقش خودش مورد توجه قرار مى‏گيرد و ديگرى در نقش خودش مورد توجه قرار نمى‏گيرد.در يك كارخانه،يك پيچ كوچك نقشى دارد و يك چرخ بزرگ نقشى دارد.ولى از نظر آن كه اين كارخانه را اداره مى‏كند تفاوتى ميان آن چرخ بزرگ و آن پيچ كوچك نيست،يعنى آن پيچ كوچك در جاى خودش بايد مورد رسيدگى كامل قرار بگيرد،آن چرخ بزرگ هم بايد در جاى خودش مورد توجه قرار بگيرد.اين طور نيست كه بگوييم:اين آقا اينجا را خوب رسيدگى مى‏كند و جاهاى ديگر كوچكترين رسيدگى نمى‏شود،يعنى از نظر مدبريت و تدبير،وحدت است.اين را در اصطلاح روايات‏«اتصال تدبير»مى‏گويند.

 

پى‏نوشتها:

1- ملك/3-6.

2- آل عمران/190 و 191.

3- روم/22.