آشنايى با قرآن جلد ۳

متفكر شهيد استاد مرتضى مطهرى

- ۴ -


جلسه چهارم

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

ان الذين كفروا ينفقون اموالهم ليصدوا عن سبيل الله‏فسينفقونها ثم تكون عليهم حسرة ثم يغلبون و الذين كفروا الى‏جهنم يحشرون ليميز الله الخبيث من الطيب و يجعل الخبيث‏بعضه على بعض فيركمه جميعا فيجعله فى جهنم اولئك هم‏الخاسرون.قل للذين كفروا ان ينتهوا يغفر لهم ما قد سلف و ان‏يعودوا فقد مضت‏سنة الاولين .

ايمان و وابستگى به حق براى پيروزى كافى نيست

داب و روش قرآن كريم اينطور است كه پيروان خود را هرگزمغرور نمى‏كند.به اين معنى كه به مردم نمى‏گويد كه شما همين قدر كه‏ايمان آورديد و وابستگى خودتان را به خدا و پيغمبر خدا اعلام كرديد، ديگر كافى است،مطمئن باشيد كه تمام كارها صورت مى‏گيرد;وهمچنين هرگز نيروى باطل را ناديده نمى‏گيرد،بلكه آن را به حساب‏مى‏آورد و هميشه يك جنگ و مبارزه ميان اهل حق و اهل باطل راتجسم مى‏دهد و مى‏گويد اگر اهل حق در پيروى حق پايدارى به‏خرج بدهند پيروزى با اهل حق است.پس جنگ و مبارزه ميان اهل‏حق و اهل باطل هميشه درگير است و اهل حق نبايد گمان بكنند كه‏ايمان و وابستگيشان به حق كافى است بلكه بايد وارد ميدان مبارزه‏بشوند و بايد هم مطمئن باشند كه اگر در راه حق پايدارى نمايندپيروزى با آنهاست.حالا آياتى را كه قرائت كردم برايتان ترجمه و تفسيرمى‏كنم تا ببينيد همين منظره را قرآن مجسم مى‏كند يا نمى‏كند.

انفاق در راه باطل

ان الذين كفروا ينفقون اموالهم ليصدوا عن سبيل الله همانا كافران،مخالفان شما پولهايشان را خرج مى‏كنند براى مبارزه باشما و براى اينكه جلوى راه حق را بگيرند.«انفاق‏»پول خرج كردن‏است در راه يك منظور و مقصود.ينفقون اموالهم اموالشان را انفاق‏مى‏كنند.كافر انفاق مى‏كند.همه انفاقها در راه خدا نيست،برخى‏انفاقها در راه باطل است.ثروت خودشان را انفاق مى‏كنند براى‏اينكه جلوى راه حقى را كه پيغمبر باز كرده و شما به دنبالش مى‏رويدبگيرند، اين چشمه را از سرچشمه خشك بكنند.بعد تاكيد مى‏كندكه اين كه من مى‏گويم،مربوط به گذشته تنها نيست،در آينده هم‏چنين جريانهايى رخ خواهد داد كه كافران براى اينكه مانعى براى راه‏خدا به وجود آورند پولها خرج خواهند كرد:فسينفقونها(«س»كه دراول فعل مضارع مى‏آيد،يعنى در آينده،براى استقبال است.)در آينده نزديك پولها در اين راه خرج خواهند كرد.اما نتيجه نهايى چيست؟

حسرت كافران از انفاقهايشان

آيا از اين پول خرج كردنهاى خود نصيبى خواهند برد و موفقيتى كسب‏خواهند كرد؟ ثم تكون عليهم حسرة .فقط آن داغش در دل اينها باقى‏مى‏ماند كه اى افسوس اينهمه پول خرج كرديم آخرش هم به نتيجه‏نرسيديم.

فرق انفاق مومن و انفاق كافر

چون فرق است ميان پولى كه يك نفر مؤمن در راه خدا و براى‏خدا خرج مى‏كند[و پولى كه يك نفر كافر براى مسدود كردن راه‏خدا خرج مى‏كند.]مؤمن هيچ وقت‏حسرت نخواهد خورد، اعم ازآنكه در راهى كه خرج مى‏كند،به نتيجه برسد يا نرسد.البته مؤمن‏بايد در راهى خرج بكند كه به نتيجه برسد نه مثل بعضى از اشخاص‏كه وقتى به او مى‏گويى آقا اين پولت را كه در فلان راه مى‏دهى به‏خيال خودت به نام خير،براى چه مى‏دهى؟مى‏گويد من مى‏دهم،به‏گردن او،بگذار او برود به جهنم.نه،تو هم مى‏روى به جهنم.تو هم‏كه پولت را به آدمى مى‏دهى كه خودت به او اعتماد ندارى و نمى‏دانى‏نتيجه نهايى اين پول خرج كردن چيست و آيا به نفع اسلام است‏يا نه[مستحق كيفر هستى].مى‏گويد من به اين حرفها چه كار دارم؟!من‏از گردن خودم رد مى‏كنم،بگذار او برود جهنم.نه،تو هم كه پول مى‏دهى‏به نام خدا و اسلام ولى در نهايت امر اين پول صرف اشخاص يا امورى‏مى‏شود كه بر ضرر اسلام است،به جهنم مى‏روى. ولى اگر يك نفرمؤمن آن مقدارى كه بر او لازم و واجب است،سعى و كوشش خود راكرد كه پولش را در راهى خرج كند كه راه خير باشد،اما از آنجا كه‏بشر است و گاهى اشتباه مى‏كند نتيجه‏اى نگرفت،وجدانش آرام‏است چون او به حسب نيت صادقانه خودش و به حسب سعى و كوشش خودش در راه خدا داده است ولى تصادفا به نتيجه نرسيده‏است.ولى آدمى كه خدا را نمى‏شناسد و به تعبير قرآن كافر است و فقطبراى هدفهاى فردى و شخصى و مادى[كار مى‏كند]و دنبال آز وشهوت خودش است،وقتى پول خرج مى‏كند براى اينكه به مقاصدش‏برسد و بعد مى‏بيند نمى‏رسد،داغى مى‏شود در دلش.قرآن هم‏مى‏فرمايد: ثم تكون عليهم حسرة اين پول خرج كردنها به صورت‏يك حسرتهايى بر روى اينها باقى خواهد ماند.آيا در همين جا تمام‏مى‏شود؟اينها پولى خرج مى‏كنند و بعد به نتيجه نمى‏رسد و حسرتش به‏دلشان مى‏ماند؟نه. ثم يغلبون در مرحله بعد خودشان شكست‏مى‏خورند و نابود مى‏شوند. در مرحله اول،برنامه‏شان شكست‏مى‏خورد و در مرحله دوم خودشان.اين آيات در اوايل ورودپيغمبر اكرم(ص)به مدينه نازل شده است،چون آيات بعد[درباره‏جنگ]بدر است.جنگ بدر در سال دوم هجرت واقع شد و اين آيات‏آن طور كه مفسرين مى‏گويند در همين سال نازل شده است و تاآن وقت هنوز كفار،هم از نظر عده و هم از نظر عده،هم از نظر مال وثروت و اقتصاد و هم از نظر نظامى خيلى قويتر از مسلمين بودند.قرآن‏دارد آينده‏اى را كه به حسب ظاهر پيش‏بينى‏اش مشكل بود به صورت‏غيب خبر مى‏دهد كه در آينده اينها پولها خرج خواهند كرد و همين پول‏خرج كردنها به صورت حسرتهايى در دل اينها باقى خواهد ماند و درنهايت امر هم خودشان مغلوب مى‏شوند و شكست مى‏خورند،كه درفتح مكه قضيه رخ داد. آيا در همين جا قضيه خاتمه پيدا مى‏كند؟پول‏خرج كردن و بعد هم حسرت كشيدن و بعد هم شكست‏خوردن؟نه، آن بعدش به مراتب بالاتر است. ثم الذين كفروا الى جهنم‏يحشرون تمام اينها در جهنم جمع خواهند شد.

پس اين آيه‏اى كه خواندم مشتمل بر چهار قسمت بود.يكى‏اينكه كافران بيكار نخواهند نشست و در آينده پول زيادى خرج خواهندكرد.دوم اينكه خودشان خواهند ديد كه اين پول خرج كردنها به‏نتيجه نرسيد،و حسرت اين پولها در دلشان باقى مى‏ماند.مرحله سوم‏اينكه خودشان شكست نهايى خواهند خورد،كه در فتح مكه شكست‏خوردند.مرحله چهارم،آن آينده بسيار تاريك آنهاست كه محشور شدن‏آنان در جهنم است.

اثر امتحان الهى: جدا شدن صفوف از يكديگر

ليميز الله الخبيث من الطيب و يجعل الخبيث بعضه على‏بعض فيركمه جميعا فيجعله فى جهنم اولئك هم الخاسرون.

در دنيا بد مطلق وجود ندارد.هيچ بدى نيست كه يك نتيجه‏خوب نداشته باشد.يكى از چيزهايى كه به حسب ظاهر به نظرمى‏رسد بد است و در باطن خوب است آزمايشهاى الهى است.وقتى‏اجتماع آرام است‏يعنى يك امتحان بزرگى پيش نيامده است،انسان‏همه مردم را يكرنگ و مانند هم مى‏بيند.همه شبيه همديگرند.انسان‏خيال مى‏كند يك مردم يكدست وجود دارد و حتى بعضى از افرادخيلى بهتر از ديگران جلوه مى‏كنند و انسان آنها را بهتر تشخيص مى‏دهدتا اينكه يك حادثه تندى و به تعبير قرآن يك امتحانى پيش مى‏آيد.

يكوقت انسان مى‏بيند كه گويى مردم غربال مى‏شوند.مثل غربال‏كه ريز و درشت مى‏كند، ريزها به يك طرف،درشتها به يك طرف;

مردم غربال مى‏شوند،يك عده يك طرف قرار مى‏گيرند و يك عده طرف ديگر.به اصطلاح امروز صفها از همديگر جدا مى‏شود.از يك‏نظر خيلى اسباب تاسف است.انسان يكوقت مى‏بيند افرادى كه‏هيچ از آنها انتظار نداشت چغاله از آب در آمدند.ولى از نظر افراد دقيق‏و باريك بين بايد گفت‏خوب شد كه صفها از همديگر جدا شد.

مثلا اگر پيغمبر اكرم(ص)در مكه مبعوث نشده بود و فرضاما را مى‏بردند در همان جامعه مكه،در آنجا افرادى را مى‏ديديم همه‏مثل همديگر،يكسره و همانند و يكسان.ابو جهل و ابو سفيان رامى‏ديديم،عمار ياسر و ابوذر غفارى را هم مى‏ديديم و از نظر ما ميان‏اينها فرقى نبود. اما حادثه شديدى مثل ظهور اسلام و نزول قرآن پيش‏مى‏آيد،يك تكان شديد مى‏دهد،يك وقت مى‏بينيم كه اينها ازهمديگر جدا مى‏شوند،درست مثل دستگاههاى تجزيه شيميائى كه‏عناصرى را كه به يكديگر آميخته‏اند،از همديگر جدا مى‏كند،هر قسمتش به يك طرف مى‏رود.امير المؤمنين على عليه السلام در يكى‏از خطبه‏هاى نهج البلاغه مى‏فرمايد:لتبلبلن بلبلة،و لتغربلن غربلة،ولتساطن سوط القدر،حتى يعود اسفلكم اعلاكم و اعلاكم‏اسفلكم (1) يعنى شدائدى براى شما پيش خواهد آمد و شما ماننددانه‏هايى كه در غربال ريخته باشند و غربال آنها را تكان بدهد به‏طورى كه از همديگر جدا بشوند،غربال خواهيد شد;و مانند ديگ‏جوشانى خواهيد شد كه در اثر حرارت دادن زياد به آن،آنچه در ته‏ديگ است بالا بيايد و آنچه در بالاست پائين برود.چه تشبيه عجيبى است!شما اگر در يك ديگ مثلا سيب زمينى و پياز و گوشت و نخود ولوبيا بريزيد،هر كدام در جايى قرار مى‏گيرند و تنها چيزى كه مى‏بينيددر رو قرار گرفته،مثلا فلفل و زردچوبه است كه روى آب را گرفته.

ولى وقتى كه به اين ديگ حرارت داديد به حدى كه محتواى آن‏به جوش آمد،آنوقت مى‏بينيد آنچه كه در اين ديگ است بالا و پائين‏مى‏رود،پايينيها بالا مى‏آيد،بالاها پايين مى‏رود. خيلى تشبيه خوبى‏است.امير المؤمنين(ع)مى‏فرمايد در تكانهاى شديد و شدائدى كه درميان مردم رخ مى‏دهد و در امتحاناتى كه پيش مى‏آيد،مردم مثل‏دانه‏هايى كه در غربال، غربال بشوند،غربال مى‏شوند و مثل محتواى‏ديگى مى‏شوند كه در اثر حرارت زياد به جوش مى‏آيد و بالا،پائين وپائين،بالا مى‏رود.

غرضم اين جهت است كه يكى از فوائد مبارزات و تضادهاى‏شديد و جنگ حق و باطلى كه در اجتماع پيش مى‏آيد اين است كه‏صفوف از يكديگر جدا مى‏شوند و اين چقدر خوب است كه صفوف‏مشخص و جدا بشود.آنوقت اهل حق و بصيرت تكليف خودشان رابهتر مى‏فهمند.خدا به صورت يك فايده ذكر مى‏كند: ليميز الله‏الخبيث من الطيب بگذار اينها اين كارها را بكنند تا خدا به اين‏وسيله پليد را از پاكيزه جدا كند و صفوف از يكديگر جدا بشوند. ويجعل الخبيث بعضه على بعض فيركمه جميعا و پليدها را بر روى‏يكديگر قرار دهد و انباشته كند،همه به يك طرف بروند،و همه را دريك نقطه متراكم كند.بگذار پاكان از ميان آنها جدا بشوند، خودشان‏باشند با خودشان.وقتى كه اينطور شد كه صفها جدا شد،پاك در يك صف قرار گرفت و پليد در يك صف،آن وقت نتيجه نهايى باپاكان است و پليدها يكجا به جهنم الهى سرازير خواهند شد: فيجعله‏فى جهنم پس پليد را يكجا در جهنم قرار بدهد. اولئك هم الخاسرون بدبخت فقط همينها هستند.

هنوز اين بحث جنگ به تعبير قرآن طيب و خبيث،پاك وناپاك،حق و باطل،تتمه دارد.در آيه بعد،به وسيله پيغمبر اكرم(ص)

به اينها اعلام و اتمام حجت مى‏كند كه اى پيغمبر!به اين كافران‏اعلام كن و بگو از هر جاى راهشان كه برگردند،از هر نقطه كه‏برگردند،خدا توبه آنها را مى‏پذيرد.

قرآن هيچگاه انسان را از رحمت‏حق مايوس نمى‏كند

اين نكته را بايد توجه داشته باشيد كه قرآن،هيچوقت انسان‏را مادامى كه زنده است و مى‏تواند عملى انجام دهد و اراده و انتخاب واختيار نمايد،مايوس نمى‏كند،و لهذا مى‏گويد در توبه هميشه به روى‏بنده باز است.اما توبه،گفتن لفظ نيست.«استغفر الله ربى و اتوب‏اليه‏»را به زبان آوردن توبه نيست.توبه يعنى بازگشت.قرآن اتمام‏حجت مى‏كند كه اى پيغمبر!به اين كافران اعلام كن كه اگر ازراهى كه مى‏روند بازگردند تمام گذشته‏ها پوشانده مى‏شود. قل‏للذين كفروا بگو به اين كافران ان ينتهوا(«ينتهوا»از ماده‏«نهى‏»

است.نهى كردن،منع كردن است.«انتها»يعنى نهى پذيرى)اگرنهى بپذيرند،يعنى اگر باز گردند از راهى كه مى‏روند،خدا مى‏پذيرد.

خدا با بنده خودش هرگز لجبازى نمى‏كند: يغفر لهم ما قد سلف اگرباز گردند تمام گذشته‏ها به نفع آنها پوشانده مى‏شود.«يغفر»از ماده‏«غفران‏»است.غفران را معمولا به كلمه‏«آمرزش‏»ترجمه مى‏كنيم و درست هم هست.در فارسى ما كلمه ديگرى نداريم كه ترجمه كلمه‏«غفران‏»باشد.ريشه كلمه غفران،مفهوم‏«پوشش‏»را مى‏دهد.به‏مغفرت و آمرزش از آن جهت غفران مى‏گويند كه خداوند روى‏گناهان گذشته را مى‏پوشاند و ستر مى‏كند. يغفر لهم ما قد سلف اگر توبه كنند،آنچه كه قبلا گذشته است‏يعنى اعمال بدى كه‏مرتكب شده‏اند آمرزيده مى‏شود يعنى رويش پوشانده مى‏شود،كالعدم‏مى‏گردد،ناديده گرفته مى‏شود.پس معنى كلمه‏«غفران‏»پوشيدن وپوشاندن است.شعرى حافظ دارد كه تقريبا در همين زمينه طلب‏مغفرت است و مناجاتى است در زبان غزل.مى‏گويد:

ما بدين در نه پى حشمت و جاه آمده‏ايم
از بد حادثه اينجا به پناه آمده‏ايم

درگاه الهى را مى‏گويد.

رهرو منزل عشقيم ز سر حد عدم
تا به اقليم وجود اينهمه راه آمده‏ايم

شاهد من اين شعر است:

آبرو مى‏رود اى ابر خطاپوش ببار
كه به ديوان عمل نامه سياه آمده‏ايم

و ان يعودوا و اما اگر باز نگردند و همان خطاها و گناهان‏گذشته را تكرار كنند(اينجا قرآن به كنايه جواب مى‏دهد) فقدمضت‏سنة الاولين به آنها بگو سنت و روشى كه ما درباره امم‏گذشته داشته‏ايم گذشته است.سنت ما درباره گذشتگان جارى شده‏است.يعنى شما هم همان سرنوشت را خواهيد داشت.عجيب است‏تعبير قرآن!نمى‏گويد اگر تكرار كنند چنين مى‏كنيم، با اينكه مقصودهمان است;ولى مى‏خواهد بگويد ما هر كارى كه بكنيم اراده ما جزئى‏نيست كه روى يك شى‏ء بالخصوص تصميم بگيريم،اراده ما كلى است،قانون است.

مجازات مجرم، قانون الهى

قانون الهى در گذشته چنين بوده است كه متخلف،مجرم،گنهكار،منحرف،مجازات خودش را ديده است،پس شما هم‏خواهيد ديد.

فلسفه جهاد در اسلام

و قاتلوهم حتى لا تكون فتنة و يكون الدين كله لله فان‏انتهوا فان الله بما يعملون بصير و ان تولوا فاعلموا ان الله موليكم‏نعم المولى و نعم النصير.

عرض كرديم كه قرآن يك صحنه مبارزه را مجسم مى‏كند.

مى‏گويد كفار آرام نخواهند نشست،پولها خرج خواهند كرد.هشدارمى‏دهد به مؤمنين و مسلمين كه گو اينكه عاقبت كار كفار شكست وحسرت و مغلوبيت است ولى اينها همه به اين شرط است كه اهل ايمان‏به آن وظيفه خودشان كه مبارزه با باطل است قيام كنند. اينجاست‏كه قرآن دستور مبارزه مى‏دهد،نمى‏گويد شما مطمئن باشيد اينها خودبخود شكست مى‏خورند و از بين مى‏روند،مثل حرفهايى كه اغلب مامى‏گوييم:خود بخود خودشان از ميان مى‏روند،ديگر احتياجى به‏مبارزه ما نيست.قرآن نمى‏گويد كفار خود بخود شكست مى‏خورند،بلكه اشاره مى‏كند به وظيفه مسلمين و مؤمنين،و مى‏گويد: و قاتلوهم‏حتى لا تكون فتنة و يكون الدين كله لله با اينها بجنگيد.يعنى آنهاكه باز نمى‏گردند و در راه باطل اصرار مى‏ورزند،وقتى كه شما مى‏بينيدسرسختى نشان مى‏دهند و پولشان را[در راه باطل] خرج مى‏كنند،شماهم مردانه با آنها بجنگيد.چرا؟ حتى لا تكون فتنة تا ريشه فتنه رابكنيد.از اين آيه قرآن،فلسفه جهاد در اسلام روشن مى‏شود.اسلام‏دينى است كه يكى از دستورهاى اصيل آن جهاد است.جهاد يعنى سربازى،يعنى جنگ.بايد اندكى در اطراف اين موضوع توضيح بدهم‏اگر چه بعدا مخصوصا در سوره برائت،آيات زيادى داريم درباره جهاد واين بحث جايش آنجاست.

غير مسلمانها-مخصوصا مسيحيها-چه آنها كه پيرو مذهبى ازمذاهب قديم هستند و چه آنها كه مرامشان اسما مذهب است و در واقع‏يك باند سياسى هستند گاهى به اسلام عيب مى‏گيرند كه اسلام‏دستور جهاد داده است،در دين نبايد جهاد باشد،دين فقط بايد مردم‏را دعوت بكند،هر كس پذيرفت،پذيرفت و هر كس نپذيرفت،نپذيرفت.اين اشكال يك جواب بسيار روشن و واضحى دارد.اگردينى مثل دين مسيح باشد يعنى محتواى آن همان محتواى دين مسيح باشدمطلب از همين قرار است كه مى‏گويند،مثل يك فيلسوفى كه كارش‏فقط اين است كه يك مكتبى آورده مى‏خواهد به مردم ياد بدهد،يامثل يك ناصح كه فقط مى‏خواهد به مردم اندرز بدهد.يك ناصح‏مثل سعدى،اندرزگو است و اندرزگو از آن جهت كه اندرزگو است‏فقط كارش اندرز دادن است.گفت:«ما نصيحت به جاى خودكرديم(يا به جاى خود گفتيم) و رفتيم،هر كه مى‏خواهد،بشنود،هر كه‏مى‏خواهد،نشنود».يا حافظ مى‏گويد:

من آنچه شرط بلاغ است با تو مى‏گويم
تو خواه از سخنم پند گير و خواه ملال

من فقط وظيفه‏ام اين است كه سخنم را به تو بگويم.حال تومى‏خواهى بپذير،مى‏خواهى نپذير.در مورد يك ناصح،كسى كه‏تعهدش از حد نصيحت و اندرز و پند تجاوز نمى‏كند مطلب همين است،اما آن دينى كه به پند و اندرز قناعت نكرده است بلكه بر سراسر زندگى بشر چنگ انداخته و آمده اجتماع بسازد،دينى كه‏تشكيل دولت دادن جزء دستوراتش است،آيا مى‏تواند دستور جهادنداشته باشد؟!يك دينى در دنيا اعلام بكند كه من مى‏خواهم دولت‏تشكيل بدهم و تعليمات من مكتبى است كه يكى از شؤون آن اين‏است كه زندگى اجتماعى در جميع شؤونش بايد بر اساس اين مكتب‏باشد،و مى‏خواهد مسلمين را به صورت يك واحد اجتماعى‏مستقل در بياورد;آيا اين دين مى‏تواند دولت داشته باشدولى ارتش و سرباز نداشته باشد،دستور جهاد و دفاع‏نداشته باشد؟!اگر شما در همه دنيا يك دولت پيدا كرديد كه ارتش‏نداشته باشد،آن وقت بگوئيد چرا اسلام دستور تشكيل ارتش مى‏دهد.

اسلام را نبايد با اديانى كه همه محتواشان چهار تا كلمه اندرز است‏مقايسه كرد.اسلام خودش را در مقابل همه بدبختيهاى اجتماع مسؤول‏مى‏داند اما فلان اندرزگو خودش را مسؤول نمى‏داند.منتها هدف‏تشكيل دولت اسلامى چيست؟هدف تشكيل ارتش در اسلام‏چيست؟ هدف جهاد در اسلام چيست؟يكى هدفش زورگويى است‏كه همه بايد مطيع من باشيد،و يكى هدفش مبارزه با زورگويى است.

هميشه در دنيا زور وجود دارد.يا بايد در مقابل زور تسليم بود،يا بايد درمقابلش ايستاد.آن كسى كه مى‏گويد من جهاد ندارم معنايش اين‏است كه در مقابل زورهاى دنيا تسليمم.البته حضرت مسيح اجل ازاين است كه اين دستور جزء دستورهاى او باشد،حتما از چيزهايى‏است كه بعد افزوده‏اند كه آقا كار خدا را به خدا واگذار و كار قيصر رابه قيصر.تقسيم كار كرده‏اند، يك منطقه را به قيصر اختصاص داده‏اند و يك منطقه را به خدا.آن منطقه كه مال قيصر است به خدا مربوطنيست و آن منطقه كه مال خداست به قيصر مربوط نيست.تا آنجا كه‏قيصر كار دارد به خدا مربوط نيست.از آنجا كه به قيصر مربوط نيست‏مال خدا.خوب معلوم است كارهاى اساسى دست قيصر است،فقطچهار كلمه نماز خواندن و دعا كردن و شفا خواستن و غيره براى خداباقى مى‏ماند.اما در اسلام چنين حرفى نيست،بلكه اسلام مى‏گويدهر چه كار بشر است،كار خدا و دين است.بنابراين چون هميشه در دنيازور وجود دارد،يكى از دو راه را بايد انتخاب كرد:يا بايد گفت درمقابل زور بايد تسليم بود و يا بايد گفت در مقابل زور بايد ايستادگى‏كرد.بله،اگر يك جهادى خودش بخواهد زورى باشد در مقابل‏بى‏زورها آن نبايد باشد،اما زور در مقابل زور يكى از سنن خلقت‏است.اين شعرها گويا از نظامى است و خيلى معروف است:

تا چند چو يخ فسرده بودن
در آب چو موش مرده بودن
مى‏باش چو غنچه خار بر دوش
تا خرمن گل كشى در آغوش

مى‏خواهد بگويد يك بوته گل هم مجهز به خار است براى‏حفاظت‏خودش.

قرآن در اينجا،هم دستور جهاد مى‏دهد و هم هدف جهاد رامشخص مى‏كند. و قاتلوهم با اينها بجنگيد.براى چه؟ حتى لا تكون‏فتنة براى اينكه زمينه فتنه را از ميان ببريد،آشوبى در ميان نباشد. ويكون الدين كله لله و دين تنها از آن خدا باشد،يعنى بشر تسليم خداباشد، تسليم حقيقت باشد.معنى «و يكون الدين كله لله‏» همان طوركه مفسرين گفته‏اند اين نيست كه‏«تا همه مردم مسلمان باشند»چون از ضرورتهاى دين اسلام است كه اسلام-به اصطلاح امروزهمزيستى مسالمت‏آميز با اهل كتاب را يعنى مردمى كه به يكى از اديان‏آسمانى اعتقاد دارند مى‏پذيرد و لو بالفعل توحيدشان توحيد درستى‏نيست.بالاخره اينها در اصل اهل توحيد بوده‏اند.اسلام تنها شرك رانمى‏پذيرد.پس معنى «و يكون الدين كله لله‏» اين است كه تا مردم‏با خدا آشنايى داشته باشند و لااقل اظهار تسليم در مقابل ذات‏پروردگار بكنند.پس در اين آيه، قرآن صريحا دستور مى‏دهد كه با اين‏مردمى كه مجهزند و مال و ثروت خرج مى‏كنند و صرف نيرو مى‏نمايندبجنگيد. فان انتهوا فان الله بما يعملون بصير با اينها بجنگيد تا وقتى كه‏دست از جنگ بردارند.(اين قسمت از آيه نشان مى‏دهد كه اين‏جنگ در مقابل مردمى است كه آن مردم مى‏جنگند).اگر آنها دست‏از جنگ كشيدند كه بسيار خوب،يعنى شما هم دست بكشيد، خدا به‏كار آنها آگاه است.يعنى شما نترسيد كه حالا كه آنها دست كشيدندما دست نكشيم.نه، شما دست بكشيد. و ان تولوا اما اگر حاضرنشدند دست بكشند و سرسختى نشان دادند نترسيد، فاعلموا پس‏بدانيد ان الله موليكم خدا ياور شماست. نعم المولى و نعم النصير خدا حامى و يار بسيار خوبى است.

در اينجا اين آيات تمام مى‏شود،آياتى كه به اصطلاح يك‏صحنه مبارزه ميان اهل حق و اهل باطل را مجسم كرده است.آيه بعدآيه‏اى است كه در اطراف آن زياد بايد بحث بكنيم.آيه خمس است:

واعلموا انما غنمتم من شى‏ء فان لله خمسه و للرسول و لذى القربى‏و اليتامى و المساكين و ابن السبيل. اين آيه از آياتى است كه مورد اختلاف شيعه و سنى است.شيعه‏ها آن را به يك صورت عام‏تر وكلى‏تر تفسير مى‏كنند و ما ثابت‏خواهيم كرد كه اين تفسير مطابق باحقيقت است.و بعد مقدارى درباره خمس و فلسفه آن و بعضى ايرادهاو سؤالهايى كه درباره خمس مطرح است صحبت‏خواهيم كرد.

و صلى الله على محمد و آله الطاهرين.

 

پى‏نوشت:

1-نهج البلاغه،خطبه 16.