آشنايى با قرآن جلد ۳

متفكر شهيد استاد مرتضى مطهرى

- ۳ -


جلسه سوم

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

و اذ قالوا اللهم ان كان هذا هو الحق من عندك‏فامطر علينا حجارة من السماء او ائتنا بعذاب اليم.

نقاشى روحيه‏ها

قرآن روحيه‏ها را نقاشى مى‏كند،جمله‏هايى را كه افرادمى‏گويند و خودشان نمى‏توانند توضيح بدهند بيان مى‏كند: اللهم ان‏كان هذا هو الحق من عندك فامطر علينا حجارة من السماءاو ائتنا بعذاب اليم. خدايا اگر حق همين است،و سخن حق وقرآنى كه پيغمبر مدعى است منحصر به همين است;اگر اين راست‏است،حق است و اين پيغمبر راستگو است و هر چه مى‏گويد از جانب‏تو مى‏گويد(انتظار مى‏رود كه در ادامه آيه بگويد«پس ما مى‏پذيريم‏»

يا«خدايا آن را بر ما آشكار كن‏».اگر انسان حقيقتجو باشد چنين‏مى‏گويد.ولى مى‏گويد اگر چنين است)سنگى از آسمان بر سر مابفرست و ما را نابود كن،يا به شكل ديگرى عذاب دردناكى بر مابفرست.يعنى من تاب و تحمل شنيدن اين حقيقت را ندارم.اگر حق وحقيقت است فورا سنگى از آسمان بر سرم بفرست تا من چنين روزى‏را نبينم.من مى‏خواهم آن طورى كه دلم مى‏خواهد راست باشد و الا ازحقيقت بيزارم.

قرآن زبان حال آنها را بيان كرده ولى آيا در عالم فقط همانها آن‏طور بوده‏اند؟ما نبايد به خودمان خوشبين باشيم.مسلما آن حالت‏واقعى تسليم در مقابل حقيقت،صد در صد در ما نيست.على عليه السلام‏در جواب از تعريف اسلام فرمودند:الاسلام هو التسليم در مقابل‏چه؟ شخص؟نه،بلكه تسليم در مقابل حق،يعنى وقتى مواجه با حق‏شد،حالت طغيان و عصيان نداشته باشد.فرق اصول دين و فروع دين‏اين است كه فروع،آن چيزهايى است كه انسان بايد عمل بكند;امادر اصول،علم يا يقين لازم است.ولى آيا در اصول،علم يا يقين كافى‏است؟اينطور نيست.البته اعتقاد و علم لازم است.تا عقل چيزى رانفهمد نمى‏تواند قبول كند.ولى غير از اعتقاد،در مقابل اصول دين،تسليم لازم است،يعنى تمرد نداشتن.اسلام يعنى بى‏تمردى. اينكه‏كسى بگويد اگر حقيقت اين است مرا بكش،اين ايمان نيست زيرا ايمان آن است كه انسان در مقابل چيزى كه راست است تسليم و رام‏باشد.

آيا شيطان كافر است‏يا مؤمن؟كافر.آيا به خدا يقين‏داشت؟بله،علم داشت،از ما بهتر بود.در مقابل خدا مى‏گويد به عزت‏خودت همه آنها را گمراه مى‏كنم: فبعزتك لاغوينهم اجمعين (1) .

همچنين مى‏گويد: رب فانظرنى الى يوم يبعثون (2) .اعتقاد به خدا وقيامت داشت.تنها داشتن اعتقاد و علم،براى ايمان كافى نيست بلكه‏انسان بايد نسبت به آنچه اعتقاد دارد رام باشد. و جحدوا بها واستيقنتها انفسهم ظلما و علوا (3) .بايد خودمان را بشناسيم.اگرحقيقتى را كه مى‏شناسيم و مى‏دانيم،منكر مى‏شويم،پس ما جاهديم ومؤمن نيستيم.بشر صرف اينكه به يك مطلب علم پيدا كند كافى‏نيست كه مؤمن باشد بلكه بايد حالت عصيان و تمرد نيز نداشته باشد.

آن زمانى را توجه كن كه آن مردم مى‏گفتند ما تاب ديدن چنين‏حقيقتى را نداريم. و ما كان الله ليعذبهم و انت فيهم و ما كان‏الله معذبهم و هم يستغفرون خدا چنان نيست كه اين مردم راعذاب كند در حالى كه تو در ميان آنها هستى،و خدا چنان نيست كه‏آنها را عذاب كند در حالى كه گنهكارند و استغفار مى‏كنند.درنهج البلاغه نقل شده كه خدا دو امان داشت،اول رسول خدا و دوم‏استغفار.ايها الناس!يك امان رفت،امان ديگر را ميان خودتان حفظكنيد.آيا مقصود از عذاب چيست؟در اصطلاح مفسرين عذاب‏استيصال[داريم و عذاب]عادى و غير استيصال.اول،عذابهائى است‏كه براى قومى جنبه فوق العاده دارد مثل صاعقه،باد،مسخ و غيره.

انواع عذاب

در قرآن در آيات مكررى كلمه عذاب ذكر شده،عذابهائى كه‏شكل مذكور را نداشته و شكل ديگر دارد مثل آيه‏اى كه مى‏گويد:

قومى مسلط بر قوم ديگر شدند و اينها به دست آنها ذليل شدند.در سوره‏انعام مى‏فرمايد: قل هو القادر على ان يبعث عليكم عذابا من‏فوقكم او من تحت ارجلكم او يلبسكم شيعا و يذيق‏بعضكم باس بعض (4) خدا قادر است كه عذابى را از بالاى سر شمافرود آورد يا از زير پاى شما بجوشاند،و يا شما را فرقه فرقه نمايد،يا بدى‏بعضى از شما را به بعض ديگر بچشاند.عذاب از بالاى سر[يعنى]اقوياى شما را بر شما مسلط كند.[و عذاب از زير پاى شما يعنى]تحت‏تسلط زير دستها باشيد.آيه ديگر: قاتلوهم يعذبهم الله بايديكم ويخزهم و ينصركم عليهم (5) شما را مسلط مى‏كند.

مقصود از آيه مورد بحث اين است كه خداوند شما را تا پيغمبردر ميانتان هست و استغفار مى‏كند معذب نخواهد كرد.آيا مقصود،عذابى مانند عذاب قوم لوط است‏يا عذابى ديگر مثل گرفتاريها؟ظاهراشامل هر دو مى‏شود.و آيا مقصود اين است كه جسم پيغمبر در ميان‏مردم باشد؟ظاهر همين است،ولى بعيد نيست كه منظور،سنت واحكام پيغمبر و تعليمات او باشد. در اين صورت معنى آيه چنين‏مى‏شود:و مادامى كه تو در ميان آنها باشى-يعنى مادام كه دستورات‏و تعليمات تو در ميان آنها باشد-و يا حالت توبه و بازگشت وپشيمانى داشته باشيد، خداوند شما را عذاب نمى‏كند.ظاهرا منظور اين‏است كه اگر ملت اسلام از عذابهايى از قبيل عذابهاى عاد و ثمود درامان باشند،از عذابهاى ديگر در امان نيستند.اگر پيغمبر رفت، عذاب‏پشت‏سرش آمده است.قرآن عذابهائى را ذكر مى‏كند از قبيل تسلط‏اغنيا بر ضعفا،و از همه بالاتر فرقه فرقه شدن كه نيروها عليه يكديگر به‏كار مى‏افتد و دشمن شاد مى‏شود.اينها عذابهاى الهى است و ما كان‏الله ليعذبهم و انت فيهم تا تو در ميان مردم باشى خدا اينها راعذاب نخواهد كرد.تو نباشى ولى تعليمات تو باشد،باز هم خدا عذاب‏نمى‏كند.و در صورت استغفار و بازگشت نيز خدا آنها را عذاب نمى‏كند.

قريش و مسجد الحرام و كعبه

و ما لهم الا يعذبهم الله و هم يصدون عن المسجدالحرام،و ما كانوا اولياءه ان اولياؤه الا المتقون .اشاره‏اى به‏خصوص قريش دارد و شامل بعد از قريش هم مى‏شود.مى‏گويد مردم‏قريش مستحق عذاب هستند.اينها صاد و مانع مردم از مسجد الحرام‏شده و خودشان را اولياء و متوليان مسجد الحرام مى‏دانند.قريش‏خودشان را متوليان كعبه و مسجد الحرام مى‏دانستند،مى‏گفتند كعبه‏مال ما است،هر كه را مى‏خواستند راه مى‏دادند يا راه نمى‏دادند. چون‏اينها در مكه ساكن بودند خانه‏ها و زمينها را مال خودشان مى‏دانستند.

قرآن با اين فكر مبارزه كرد.گفت هيچكس تا دامنه قيامت‏حق ندارد ادعا كند من اختياردار مسجد الحرام و كعبه هستم.ايندو متعلق به عموم‏مردم متقى و مسلمان است.آيه‏اى است در سوره حج: سواء العاكف‏فيه و الباد (6) .مردم بومى و كسانى كه از خارج مى‏آيند مساويند.

درباره خانه‏هاى مكه يكى از گرفتاريها اجاره خانه است،آن‏هم اجاره‏هاى سنگين.ما خيال مى‏كنيم حق دارند اجاره بگيرند.

حتى در فقه اهل تسنن هم به اين نحو نيست.در نهج البلاغه[نامه‏اى‏است از حضرت امير به] قثم بن عباس[زمانى كه از طرف آن‏حضرت]والى مكه بود.مى‏فرمايد:مر اهل مكة الا ياخذوا من‏ساكن اجرا (7) .اهل مكه حق ندارند از افرادى كه به آنجا مى‏آينداجاره‏اى بگيرند زيرا حكم وقفى را دارد;و حق هم ندارند مانع ديگران‏بشوند.حتى پيغمبر دستور داد دربهاى دو لنگه‏دار بگذارند...لذا شهرمكه تعلق دارد به تمام مسلمين دنيا و كسى حق ندارد به[كسانى كه‏به اين شهر مى‏آيند]اعتراض كند.

و ما لهم الا يعذبهم الله و هم يصدون عن المسجدالحرام جلوى مردم را مى‏گيرند و خودشان را متولى مى‏دانند و ما كانوااولياءه صاحب اختيار نيستند ان اولياءه الا المتقون.

[صاحب اختيار آن فقط متقين هستند].و لكن اكثرهم لا يعلمون[اكثر آنها]سر اين نكته را نمى‏دانند.

مسجد الحرامى كه اكنون مى‏بينيم،در صدر اسلام اينقدربزرگ نبود.در واقع فاصله كعبه تا مسجد الحرام حدود پانزده متر بيشترنبود.مسجد الحرام حدود 32 در 32 متر بود و كعبه 4 متر عرض و كمى‏بيشتر طول داشت.در صدر اسلام خانه‏هاى اطراف را خريدند ومسجد الحرام را توسعه دادند.در زمان مهدى عباسى خليفه سوم عباسى‏تصميم گرفتند بار ديگر آن را توسعه بدهند.خلفاى اسلام در توسعه آن‏سعى داشتند رعايت كنند[كه خانه‏هاى مردم را] به زور نگيرند زيرابرخى اين كار را غصب مى‏دانستند.مهدى مى‏خواست مسجد الحرام‏را توسعه بدهد.برخى گفتند نمى‏فروشيم.عده‏اى از فقهاى اهل تسنن‏گفتند خانه خودشان است دلشان بخواهد مى‏فروشند و نخواهدنمى‏فروشند.بعضى ديگر گفتند مسجد الحرام است،به زور مى‏شودگرفت.معمولا مشكلى مى‏شد و به ائمه اطهار عليهم السلام رجوع‏مى‏كردند.امام باقر(ع)استدلال عجيبى كرد،ثابت نمود چون‏مسجد الحرام است،اگر مصلحت مسجد الحرام ايجاب كند،رضايت‏صاحب خانه شرط نيست.فرمود آيا اول كعبه اينجا بود و مردم به خاطركعبه اينجا آمدند يا اول مردم آمدند بعد كعبه را ساختند؟مثلا مردمى‏مى‏آيند نقشه‏اى مى‏كشند،خانه‏هايى بنا مى‏كنند،بعد مى‏گويند زمينى‏وقف مسجد نمائيم.اول مردم تملك زمينها را كرده‏اند بعد قسمتى از آن‏را اختصاص به مسجد داده‏اند.پس مسجد وارد شده بر مردم.تمام‏مسجدهاى دنيا اينطور بوده حتى مسجد پيغمبر(ص).در همه دنيا يك‏نقطه است كه اول مسجد در آنجا بنا شده و بعد مسجد،آن سرزمين رااحياء كرده،و آن،سرزمين مكه است زيرا مكه وادى غير ذى ذرع بودو مالكى نداشت،ابراهيم(ع)آمد براى اولين بار كعبه را در آنجا براى مردم ساخت و اختصاص داد به عبادت كه تا دامنه قيامت بيايندمناسك انجام دهند.پس اول ابراهيم آمد آن را ساخت،بعد مردم‏آمدند.حق كعبه و مسجد الحرام محفوظ است.مردم تا جايى كه مزاحم‏كعبه و مسجد الحرام نشوند[در تملك زمين آزادند].وقتى استدلال‏گفته شد همه[آن را پذيرفتند].

سرزمين مكه وضع خاصى دارد.قرآن نيز همين منطق را پيروى‏مى‏كند.مى‏گويد آنها مستحق عذابند،متوليان مسجد الحرام متقيان‏عالمند.حرمى است متعلق به مسلمانان دنيا و متقيان.

آيه ديگر: و ما كان صلوتهم عند البيت الا مكاء وتصدية .اين آيه،متمم آيه قبلى است.قرآن عمل اين اولياء را كه‏خودشان را صاحب اختيار مى‏دانستند،نشان مى‏دهد كه با كعبه چه‏كردند.ابراهيم(ع)به دستور خدا خانه را ساخت و خداوند در ضمن‏آيه‏اى فرمود خانه مرا پاكيزه كنيد براى طواف كنندگان،براى توحيد وعبادت خداى يگانه.سرنوشت اين را به كجا كشاندند؟ و اتخذوامن مقام ابراهيم مصلى (8) .يكى از كارهائى كه بايد انجام مى‏شد نمازبود. آنقدر از سر و ته آن زدند و بر آن افزودند كه به صورت سوت‏كشيدن و كف زدن درآمد.و حال آنكه عبادتها توقيفى هستند يعنى درعبادت خدا،از نظر كيفيت و كميت نبايد اعمال سليقه شود،بلكه‏بايد همان طور كه براى ما بيان كرده‏اند،بدون كم و زياد اجرا شود.

چون و چرا بردار نيست.اينكه عده‏اى عربى بخوانند،عده‏اى فارسى،عده‏اى تركى،و خلاصه هر كس به زبان ملى خود بخواند[اعمال سليقه‏است].يا بگوئيم در مسافرتها،قديم نماز دو ركعتى بوده ولى اكنون چون باهواپيما مسافرت مى‏كنند بايد چهار ركعتى بخوانند زيرا اين سفر مشقت‏ندارد.اگر در عبادتها سليقه را دخالت بدهيم به تدريج چيزى از آب درمى‏آيد كه مصداق اين شعر مى‏شود:

بس كه ببستند بر او برگ و ساز
گر تو ببينى نشناسيش باز

نمازى كه به شكل سوت كشيدن مى‏خواندند،يكمرتبه‏اينطور نشد بلكه اول يك گوشه آن را تغيير دادند بعد گوشه ديگر،وهمينطور.در طول نسلهاى متوالى به اين شكل درآمد،زيرا هر نسلى ازنسل قبل خبر ندارد[و فكر مى‏كند آنچه به دستش رسيده از اول به همين‏صورت بوده است].بعد از چندين نسل به چيزى شبيه مى‏شود كه بااصل آن شباهتى ندارد.

راجع به اينكه قرآن و نماز را مثلا به فارسى بخوانند،ذكرتجربه‏اى كه خارجيها در مورد ترجمه پى در پى يك جمله به زبانهاى‏مختلف كرده‏اند بى‏فايده نيست.اگر سخنى مثلا به زبان فارسى باشد وكسى آن را به زبان عربى ترجمه كند،بعد تركى،انگليسى،فرانسه،آلمانى،روسى و...تجربه كرده‏اند ديده‏اند از جمله اول يك ذره در جمله‏چهلم باقى نيست.

ممكن است بپرسيد چرا انسان در بعضى مسائل،فهميده يانفهميده بايد متعبد باشد،مانند اخفات نماز ظهر؟البته فلسفه دارد،تامل بكن،اما هيچوقت فكر نكن كه به خاطر فلسفه انجام مى‏دهى، بلكه بگو انجام مى‏دهم و سعى مى‏كنم بيشتر بفهمم.نمازى كه‏ابراهيم(ع)مى‏خواند به صورت كف زدن نبود،تدريجا به اين صورت‏بدعت درآمد.قرآن مى‏گويد متوليان كعبه نمازشان بجز سوت كشيدن وكف زدن چيز ديگرى نيست.عذاب الهى را بچشند به موجب كفر وعنادى كه در مقابل حق و حقيقت داشتند.

 

پى‏نوشتها:

1-[اين جلسه علاوه بر اينكه نوار آن در دست نيست،متن پياده شده آن نيز به شكل‏خلاصه‏بردارى و آنهم به صورت غير منقح بوده است،لهذا ممكن است برخى عبارات آن‏عين جملات استاد نباشد].

2-سوره ص،آيه 82.

2-سوره ص،آيه 79.[پروردگارا پس مهلتم ده كه تا روز قيامت زنده بمانم].

3-سوره نمل،آيه 14.[و با اينكه پيش نفس خود به يقين دانستند(معجزه خداست)از روى ستمگرى و نخوت آن را انكار كردند].

4-سوره انعام،آيه 65.

5-سوره توبه،آيه 14.[با كافران بجنگيد تا خدا آنان را به دست‏شما عذاب كند و خوار گرداند و شما را بر آنها مسلط نمايد].

6-سوره حج،آيه 25.

7-نهج البلاغه،نامه 67.

8-سوره بقره،آيه 125.[و دستور داده شد كه مقام ابراهيم را جايگاه پرستش خدا قرار دهيد].