جانم آمد بلب از دورى يارم چکنم؟
قابض روح چو خواهد که بگيرد جانم
اگر آن دلبر جانانه ى دوران از من
عمر بگذشت به مهجورى وغفلت هيهات
ايکه با يک نظرى صد گره را بگشائى
نبرد ره بتو جز رهرو راه تو ولى
گفته اى صبر کن آخر که فرج نزديک است
گر خداوند بعدلش به حسابم برسد
تو مگر شافع من روز قيامت باشى
من بيمار بدرد تو وبر درد فراق |
|
روز وشب از غم او زار ونزارم چکنم؟
اگر آن يار نيايد بکنارم چکنم؟
دستگيرى نکند، آخر کارم چکنم؟
گر نبينم رخ تابان نگارم چکنم؟
گره اى سخت فتاده است بکارم چکنم؟
من که گم کرده ره اندر شب تارم چکنم؟
رخت بر بسته ز دل صبر وقرارم چکنم؟
چون شود بسته بمن راه فرارم چکنم؟
ورنه با اينهمه سنگينى بارم چکنم؟
هم چنان (ملتجى) اى دوست دچارم چکنم؟ |