سوار موج مى آيى تو در اوجپريشانى
سوارى نيمه شب از شيهه ياسب سپيدت گفت
تو را آن سوى اقيانوسها، توفان در انگشت است
چنان لبريزم از شوق تماشايت که ميخواهم
مشو پنهان به پشت ابرها پائيز را بنگر
تبارسبز پوشان راچه خشم آگين دروکردند
صداى سُم اسبى پشت ديوار بلند شهر!
| |
تبسم مى کنى خورشيد را از شرق پيشانى
پس از آن جاده ماند وانتظار چشم بارانى
درآن هنگامه ى روشن به نفخ صورميمانى
مرا نذر نگاه شرقى ات هرشب بسوزانى
وگلها را که مى ميرند با دستى زمستانى
بباراى دست سرخ انتقام اى قهر توفانى!
سپيداران، چناران، بى قرار لاله افشانى
|