مجموعه سروده هاى ديدار

سيد حبيب نظارى

- ۲ -


آن سوى اقيانوسها

سوار موج مى آيى تو در اوجپريشانى

سوارى نيمه شب از شيهه ياسب سپيدت گفت

تو را آن سوى اقيانوسها، توفان در انگشت است

چنان لبريزم از شوق تماشايت که ميخواهم

مشو پنهان به پشت ابرها پائيز را بنگر

تبارسبز پوشان راچه خشم آگين دروکردند

صداى سُم اسبى پشت ديوار بلند شهر!

 

تبسم مى کنى خورشيد را از شرق پيشانى

پس از آن جاده ماند وانتظار چشم بارانى

درآن هنگامه ى روشن به نفخ صورميمانى

مرا نذر نگاه شرقى ات هرشب بسوزانى

وگلها را که مى ميرند با دستى زمستانى

بباراى دست سرخ انتقام اى قهر توفانى!

سپيداران،  چناران،  بى قرار لاله افشانى

حسين انصارى نژاد

دلم به انتظار تو

من از قبيله ى شبم ولى تو روشنى تبار

چه فصل سردوساکتى، پناه برتو اى بزرگ!

غمت به روى شانه ام،  دوباره گريه ميکند

از اين سکوت خسته ام،  بيا صدا بزن مرا

به آسمان نمى رسم به حجم سبز خانه ات

 

ببين چه ساده روزرا نشسته ام به انتظار

چرا نميرسم به تو،  چرا نميشود بهار؟!

بيا وتسليت بگو به شانه هاى سوگوار

ومرهمى به روى زخمهاى کهنه ام گذا

دلم به انتظار تو،  تو بر ستاره ها سوار!

نرگس ايمانيان

غزل انتظار

صحراى غم گرفته ى ما را بهار نيست

درکوچه باغ ديده ى ما آنچه ديده ايد

آن ماهتاب شهر تماشاى من کجاست

اى يادگار حيدر کرّار مابيا!

 

با اين دل شکسته ى ما، غمگسارنيست

جز خاکدان محنت گرد وغبار نيست

اين شهر بى کرانه،  ولى شهريار نيست

ما را به جز نگاه تو در انتظار نيست

عباس ايزدپناه

آدينه

درداست،  اين که مى فشرد سينه ى مرا

آنان که سال هاست ز زنجير بسته اند

سوگند خورده اند که اين بار بشکنند

حاشا که حيله بازى شان،  مانعى شود

تيغم غلاف مرگ شد (آقا) شتاب کن!

 

بيدار مى کند تب دير ينه ى مرا

دستان زخم خورده ى پرپينه ى مرا

با نان وعشق، حرمت ديرينه ى مرا

آتشفشان شعله ور کينه ى مرا

اثبات کن به اينان آدينه ى مرا

سيد محمد بهشتى

اى خوب

خوشا جمال جميل تو اى سپيده ى صبح

هلا طليعه ى موعود! جان رستاخيز!

به پهندشت خيالم چمن،  چمن گل ياس

گلوى ظلمت شب رادريده خنجر روز

دراى قافله ى شب دگر نميآ يد

اگرچه غايبى ازديدگان من، ايخوب!

 

که جلوه هايتوپيداست درجريده يصبح

بيا که با تو برويد گل سپيده ى صبح

شکفته شدبه هوايگل دميده ى صبح

نماى روشن اميد در پديده ى صبح

زپشت پلک افق شدشکفته ديده يصبح

خوشا به چهره ى زيبايآفريده ى صبح

اکبر بهداروند

ظهور

يار،  اميد من آن است که تعجيل کند

جمع ما منتظران راکه سراسر نقص است

گرد تحريف ز يُمن نفَس عيسوى اش

تا همه کور دلان در دل شب غرق شوند

هان که هابيل به خون خفته ازآنسوى زمان

اين جرم نيست که بازار بتان است کنون

با چنين رونق وحُسنى که تو دادى به چمن

 

تا جهان را به عدالت کده تبديل کند

آخر از پرده برون آيد وتکميل کند

پاک از صورت نورانى ا نجيل کند

با عصا ويد بيضا گذر از نيل کند

شکوه از کينه ى ديرينه ى قابيل کند

آه! اين بتکده راکيست که تعطيل کند؟!

جز خدا کيست که ازشأن توتجليل کند؟

زنده ياد: على پور محى آبادى

پنجره گلها

گوش کن مى شنوى همهمه ى دريا را

نور بى حوصله در پنجره مى آشو بد

واژه ها در شعف شور شدن مى رقصند

شيهه ى اسب کسى در نفس توفان است

سبزپوش اسب سوارى، گل وقرآن دردست

 

تپش واهمه خيز نفس صحرا را

باز کن پنجره ى بسته گلدان ها را

ديدى آنک به افق، چرخش مولانا را

گوش کن ميشنوى همهمه يدريارا

آب مى پاشد يک مرقد نا پيدا را

قنبر على تابش

پرسش

اى نسيم سرخوشيکه ازکرانه ها عبورميکنى

اى شهاب روشنيکه از ديار آفتاب مى رسى

آى ابر دلگرفته ى مهاجرى که خاک تيره را

اى ترّنمى که پا به پاى رودها وآبشارها

آى راهيان! گر از ديار يار ما عبور ميکنيد

 

اى چکاوکيکه کوچ تا به جلگه هايدورميکنى

وين فضاى قير گونه را پر ازطنين نور ميکنى

آشناى تند بارش شبانه ى بلور مى کنى

خلوت سواحل خموش رافضاى شور ميکنى

پرسشى کنيد ازاو که اى بهارکى ظهورميکنى

محمد رضا ترکى

گفتم مى آيى

گفتم مى آيى، کو چه ها را آب پاشيدم

شب باسياه خويش درپس کوچه هاگم شد

هر چند بيتو زندگى،  مرداب ماندن بود

در قاب عمرم انتظارى کهنه مى رقصيد

امشب تمام آنچه مى بايست،  من کردم

 

گلدان نور آوردم،  عطر ناب پاشيدم

بر ذهن تار آسمان،  مهتاب پاشيدم

من بذر نيلوفر بر اين مرداب پاشيدم

تصويرهاى تازه بر اين قاب پاشيدم

بايد بيايى! کوچه ها را آب پاشيدم

محمد رضا تقى دخت

سوار سبزپوش

من امشب زار مى نالم چرا مولا نمى آيى؟

دلم را نذر کردم تا به چشمانت بياويزم

طلسم انتظار کهنه ى چشم مراکافيست

تمام جاده ها چشم انتظار مقدمت هستند

ببين در انتظارم تا نثار مقدمت سازم

زمين آئينه ى تاريکى وکفر وتفرعن شد

تو گفتى جمعه ى موعود مى آيم؛ نميدانم

 

چرا اى صبح بى پايانترين يلدا نمى آيى؟

ضريح چشمهايت قبله گاه ما،  نمى آيى؟!

که در هم بشکنى با يک نگاه،  اما نميآيى

سوار سبز پوش وادى بطحا! نمى آيى؟!

دلم را ـ هستيم، داروندارم را ـ نميآيى؟

غرور آخرين از نسل اعطينا نمى آيى؟

چرا مولا، چرا مولا،  چرا مولا، نمى آيى؟!

محمد رضا تقى دخت

کران سبز

کران شرق،  کمان خطر کشيد، بيا

در آسمان کبودم،  کران سبزى باش

خداى تيغ رهايى! چه حاجت آنکه دهد

دل خميده ـ که درخود فرو رودهردم

فراخناى انا الحق! براى ديدن تو

به خون نشست، هزاران دل تماشايى

 

کوير فتنه،  امان مرا بريد،  بيا!

بياکه قامت اين کهکشان خميد، بيا

طلوع سبز تورا اين فلک، شويد؟بيا

به انتهاى تکاپوى خود رسيد،  بيا

به روى دار، سرم بازسرکشيد، بيا

هزار ديده به ياد تو آرميد،  بيا

محمد سرور تقوى

اى آفتاب...

بى تو چه سخت مى گذرد روزگار من

اى آفتاب! خيره به راهت نشسته ام

هر شب براى آمدنت گريه مى کنند

اميّد بسته ام که مى آيى ومى کشى

دل را براى آمدنت،  فرش کرده ام

دست دعا واشک و،  نياز ظهور تو

 

(خودرا به من نشان بده آيينه دار من)(*)

رحمى به حال ديده ى چشم انتظار من!

سجّاده ودو ديده ى شب زنده دارمن

دستى بر اين دل،  اين دل اميّدوار من

بشتاب! اى اميد دل بى قرار من

کى مستجاب ميشود اين انتظار من؟!

مجتبى تونه اى

(*) وامى از محمد على بهمنى.

ظهور عشق

ستاره اى به شب ما هنوز پابرجاست

به خستگان کوير،  ابرهاى سبز اميد

... ودرکناره ى دريا دوباره ميبينيد

اگر چه پر شده آفاق خاک از ظلمت

نهال سوخته ى من!به خاک، چنگ بزن

مسافران پريشان دوباره برگرديد

 

اميد روشن فردا،  هنوز پابرجاست

خبر دهيد که دريا هنوز پابرجاست

هزار باغ شکوفا،  هنوز پا برجاست

ظهور عشق به دنيا هنوز پا برجاست

که چشمه هايگوارا هنوزپابرجاست

اميد پنجره ى ما هنوز پا برجاست

عبد الرضا جانسپار