سه خصوصيّت مهمّ
در حديث امام صادق (عليه السلام)
و اين حديث شريف ; طرفه حديثى است كه جامع و مشتمل بر سه خصوصيت شريفه
عظيمه است .
خصوصيّت اوّل :
آنكه مشتمل است به بيان جامع بر همه حقوق عظيمه اولياء اطهرين معصومين
خداوند (عليهم السلام)كه بر عهده بندگان لازم است ، از قبيل سلام دادن بر
آنها ، و زيارت آنها از دور و نزديك ، و صلوات فرستادن بر آنها ، و دعاى در فرج
آنها ، و نصرت و يارى آنها در حال سختى و آسايش ; و به مال و دست و پا و زبان و
چيزهاى ديگر كه تعلّق به انسان داشته باشد و حصول نصرت و مودّت به آن ميسّر
شود .
و ديگر لزوم توسّل و تمسّك و اعتصام جستن به آنها در جميع حوائج .
وديگر فضيلت دادن آنهارا برجميع موجودات حتّى انبياءاولى العزم عظام(عليهم
السلام).
و ديگر دشمنى با اعداء آنها در ظاهر و باطن ، كه اين جمله از لوازم معرفت
داشتن به فضل آنها است .
و ديگر لزوم يادگيرى و تفهّم اخبار و احاديث آنها ، در هر مورد كه
فرموده اند ، و لزوم تسليم در آنچه از آنها ظاهر گرديده از قول و فعل ، و
اعتراف قلبى و زبانى به آنكه جميع آنها صدق و حقّ است ، و لو در آنچه بر انسان
حكمت آن از جهت نقصان فهم و درك مخفى باشد .
و ديگر لزوم پيروى از احوال و اوصاف حميده و جميله آنها در آداب و رسوم و
اخلاق حسنه است ، كه همه اينها از لوازم اتّباع و پيروى از آنها است .
و ديگرلزوم صبر در آنچه انسان مشاهده مى نمايد از ابتلائات و مكروهاتى كه
بر جان و مال و خانواده و عرض و آبروى او ; از اعداء و اشرار وارد مى شود ،
و ديگر انتظار ظهور و فرج عظيم آنها كه در زمان ظهور دولت و سلطنت آنان
وعده داده شده است .
و ديگر لزوم محزون بودن در حزن آنها و مسرور بودن در سرور آنها ، و عمل به
وظائف حزن از قبيل اقامه عزاء در اوقات مصيبت آنها ، و عمل به وظائف سرور در
اوقات سرور آنها ، كه همه اينها و امثال اينها از لوازم انتظار داشتن عاقبت و
دولت و سلطنت الهيّه از براى آنها
صلوات الله عليهم اجمعين است .
خصوصيت دوّم : آنكه مشتمل است به بيانى كه جامع همه حقوق لازم برادران ايمانى است ، كه آن
حقوق در حديث معلّى بن خنيس و اخبار بسيار ديگرى بيان شده است .
از جمله آن حقوق ; آنست كه مؤمن در حضوراو ; پشت و پناه برادر مؤمن خود
باشد ، و در حال غيبت او ; حافظ اهل و مال او باشد ، و آنكه به او اف نگويد ، و
به او نگويد : تو دشمن من مى باشى ، و در حيات او به ديدن او برود ، و در مردن
به زيارت قبر او برود ، و در امرى كه برادر مؤمن بر انسان واضح نباشد ــ در
گفته باشد يا كرده باشد يا در قصد قلبى باشد ، و حجّت و عذر در آن از براى
انسان واضح نباشد ــ گمان بد درباره او نكند .
و ديگر آنكه عطسه او را تسميه بگويد ، و غيبت او را ردّ نمايد ، و خطا و
لغزش او را عفو كند ، و عيب او را بپوشاند ، و فضل و كمال او را ظاهر نمايد ، و
عذر او را قبول كند ، و سلام او را جواب دهد ، و هديّه و تعارف او را قبول
كند ، و از گمشده او تفحصّ نمايد .
و ديگر آنكه حجّت و دليل بر خصمش
را به او تلقين كند ــ يعنى كلامى را به او تعليم او نمايد كه بتواند اثبات حقّ
خود را بنمايد ــ و او را در حال مظلومى به دفع ظلم از او ; يارى كند ، و او را
از ظلم كردن منع نمايد ، و او را در شدائد بخود وا نگذارد ، و ذمّه او را از
دين و قرض ــ با بخشيدن به او اگر خود صاحب قرض باشد ، و با اداء نمودن اگر
ديگرى صاحب قرض باشد ــ برى نمايد .
و ديگر آنكه زود از او نرنجد ، و گله و شكايت از او ننمايد ، و به اين سبب
مفارقت و قطع دوستى خود را از او ننمايد ، و با دوست او دوست ; و با دشمن او
دشمن باشد ، يعنى در جائى كه موافق با رضاى خداوند باشد ; با دوستان او دوست و
با دشمنان او دشمن باشد .
و همه اين حقوق و آنچه در حديث معلّى بود از لوازم خلوص محبّت و از مراتب
موالات فى جلال الله مى باشد ، كه هر دو در فرمايش نبوى (صلى الله عليه وآله)
در اين حديث ابن ابى يعفور مذكور است ، و هركدام از اين حقوق ; در احاديث
بسيارى به وجه تأكيد أكيد وارد شده است ، و از براى هريك جداگانه فضائل و
ثوابهاى عظيمه و جليله ; در اخبار زيادى بيان گرديده است .
خصوصيت سوّم : آنكه اين حديث شريف مشتمل است بيان فضل و مقام دوستى برادران ايمانى و اداء
نمودن حقوق يكديگر را كه آن بيان جامعى است براى همه فضائل كثيره ايكه وارد
شده است ، كه از جمله آنهاست آنچه از «تفسيرمنيرامام(عليه السلام)» ذكر شد ،
چرا كه بودنِ بنده مؤمن « بين يدي الله عزّوجلّ و عن
يمين الله في يمين عرش الله »
كنايه است از غايت قرب بنده به كرامت خاصّه الهيه در آن مقام رفيع است ، يعنى در
عرش مجيد با آن كمال نور و ضياء كه در آن حديث شريف ذكر شده است .
پس آن فضل و مقام جليلى است كه در آن جميع كرامات الهيه ; يعنى آنچه در
بهشت وعدن و فردوس و رضوان به مؤمنين وعده داده شده ، و آن منتهاى درجه همه
كرامات است ; حاصل است .
و از اين دو تعبير منير يعنى «بين يدالله» و «عن يمين الله» ظاهر مى شود
كه : صاحب اين مقام رفيع دو طائفه مى باشند ، و طايفه دوّم يعنى آنهائى كه
«عن يمين الله» مى باشند از طايفه اوّل يعنى آنهائى كه «بين يدى الله» مى باشند
افضلند ، چنانچه در اين حديث ; به اين دو طائفه و افضلّيت دوّمى اشاره شده است
كه بعد از ذكر طائفه اوّل و بيان فضل آنها فرمود :
« و أمّا الّذين عن يمين عرش الله عزّوجلّ . . . »
تا آخر كه فضل آنها را بيان مى كند .
و اين افضليّت مزبوره از اصل آن دو تعبير شريف مفهوم مى شود ، بواسطه آنكه
ذكر شد كه تعبير « بين يدى الله» و «عن يمين الله » كنايه از منتهى درجه كرامت
بنده در محضر قرب خداوند عزّوجلّ در محل كرامت او در عرش مجيد است .
و اين امر نسبت به محضر هر سلطانى واضح است ، زيرا هر كس در كنار سلطان
قرار داشته باشد ; در كرامات شاهانه از آنكه در مقابل سلطان نشسته باشد اشرف و
افضل است ، هرچند هر دو مقام ; كرامت خاصّ سلطانى است ، و اعلى مراتب حضور است
نسبت به آنهائى كه در حواشى محضر او واقعند .
و همچنين از اين حديث شريف ــ كه از جمله جوامع كلمات نبوى (صلى الله عليه
وآله)مى باشد ــ واضح گرديد كه : شرط فائز شدن بندگان مؤمن به اين مقام رفيع
بواسطه موالات آنها با هم و اداء حقوق يكديگر است ، كه بايد اين عمل شريفه ; از
شائبه هواهاى نفسانيّه و جهات دنيويّه سالم باشد ، و از براى جلال و بزرگوارى
خداوند به بيانى كه در توضيح آن ذكر گرديدــ خالص و محض باشد .
پس هرچند اين مرتبه خلوص ; كاملتر شود ، و از هوا و دنيا و ريا دورتر
گردد ، آن مرتبه نور و بهاء و ضياء در آن مقام قرب ; اعظم و اعلى خواهد
گرديد ، و از اخبارى كه در باب تأكيد در اداء حقوق وارد گرديده است ; ظاهر و
واضح مى شود كه : عمده و اصل و سبب در تعلّق اين حقوق عظيمه ; وصف ايمان است ،
پس هرچه اين صفت شريفه در هركس كاملتر باشد ، اين حقوق نسبت به او بزرگتر
مى شود ، و تأكيد لزوم اداء آنها در حقّ او شديدتر مى شود ، و اجر و ثواب آن
افضل و اكثر مى گردد .
قسم دوّم از حقوق
يعنى : حقوقى كه بر عهده بندگان تعلّق مى گيرد ، و سبب آن اختيار خود آنها
است كه به فعل و عمل بجا مى آورند به وجه وجوب يا استحباب يا اباحه ، مانند
حقوق ما بين زوج و زوجه ، و مابين عالم و متعلّم ، و ما بين مالك و مملوك ، و
مابين سلطان و رعيت ، و مابين والدين و ولد ، و مابين همسايه .
فرازهائى از
رساله حقوق حضرت زين العابدين (عليه السلام)
پس اخبار در بيان آن حقوق و بيان تأكيد اداء آنها ; و بيان كثرت فضل و ثواب
آنها ، و بيان شدّت ذمّ ترك آنها ; بسيار است ، و لكن در اينجا به ذكر آنچه در
كتاب مستطاب « مكارم الاخلاق » از حضرت امام زين العابدين
صلوات الله عليه در بيان همه حقوقى كه از هر جهت به انسان تعلّق مى گيرد ; اكتفا مى شود .
حضرت بعد از ذكر بعضى از حقوق از خداوند عزّوجلّ و از اعضاء و جوارح و از
عبادات فرمود :
« و حقّ السلطان : أن تعلم أنّك جعلت له فتنة ، و أنّه مبتلى فيك بما
جعل الله عزّوجلّ له عليك من السلطان ، و أنّ عليك أن لا تتعرض لسخطه فتلقى
بيدك إلى التهلكة ، و تكون شريكاً له فيما يأتي إليك من سوء .
و حقّ سائسك بالعلم : التعظيم له ، و التوقير لمجلسه ، و حسن الاستماع
إليه ، و الإقبال عليه ، و أن لا ترفع صوتك ، و أن لا تجب أحداً يسئله عن شىء
حتّى يكون هو الّذي يجيب ، و لا يحدث في مجلسه أحداً و لاتغتاب عنده أحداً ، و
أن تدفع عنه إذا ذكر عندك ، و أن تستر عيوبه و تظهر مناقبه ، و لا تجالس له
عدوّاً و لاتعادي له وليّاً ، فإذا فعلت ذلك شهد لك ملائكة الله بأنّك قصدته و
تعلّمت علمه لله جلّ اسمه لا للناس .
و أمّا حقّ سائسك بالملك : فأن تطيعه و لا تعصيه إلاّ فيما يسخطك الله
عزّوجلّ ، فإنّه لا طاعة لمخلوق في معصية الخالق .
و أمّا حقّ رعيتك بالسلطان : فأن تعلم أنّهم صاروا رعيّتك لضعفهم و قوّتك ،
فيجب أن تعدل فيهم و تكون لهم كالوالد الرحيم ، و تغفر لهم جهلهم و لا تعاجلهم
بالعقوبة ، و تشكر الله عزّوجلّ على ما أتاك من القوّة عليهم .
و أمّا حقّ رعيتك بالعلم : فأن تعلم أنّ الله عزّوجلّ إنّما جعلك قيّماً
لهم فيما أتاك من العلم و فتح لك من خزائنه فإن أحسنت في تعليم الناس و لم تخرق
بهم و لم تتحبر عليهم زادك الله من فضله ، و إن أنت منعت الناس علمك أو خرقت
بهم عند طلبهم العلم منك كان حقّاً على الله عزّوجلّ أن يسلبك العلم و بهائه و
يسقط من القلوب محلّك .
و أمّا حقّ الزوجة : فأن تعلم أنّ الله عزّوجلّ جعلها لك سكناً و اُنساً ،
فتعلم أنّ ذلك نعمة من الله عليك فتكرمها و ترفق بها و إن كان حقّك عليها أوجب
فإنّ لها عليك أن ترحمها لأنّها أسيرك و تطعمها و تكسوها ، و اذا جهلت عفوت
عنها .
و أمّا حقّ مملوكك : فأن تعلم
أنّه خلق ربك و ابن أبيك و اُمّك و لحمك و دمك لم تملكه لأنّك صنعته دون الله
عزّوجلّ و لا خلقت شيئاً من جوارحه ، و لا أخرجت له رزقاً و لكن الله عزّوجلّ
كفاك ذلك ثمّ سخّره لك و أئتمنك عليه و استودعك إيّاه ليحفظ لك ما يأتيه من خير
إليه ، فأحسن إليه كما أحسن الله إليك ، و إن كرهته استبدله و لا تعذّب خلق
الله عزّوجلّ ، و لاقوّة إلاّ بالله .
و أمّا حقّ اُمّك : فأن تعلم أنّها حملتك حيث لا يتحمّل أحد أحداً ، و
أعطتك من ثمرة قلبها مالايعطي أحد أحداً ، و وقيك بجميع جوارحها و لم تبال أن
تجوع و تطعمك و تعطش و تسقيك و تعرى و تكسوك و تضحى و تظلّك و تهجر النوم
لأجلك ، و وقيك الحرّ و البرد و لتكون لها فإنّك لا تطيق شكرها إلاّ بعون الله
و توفيقه .
و أمّا حقّ أبيك : فأن تعلم أنّه أصلك ، و أنّك لولاه لم تكن ، فمهما رأيت
في نفسك ما يعجبك فاعلم أنّ أباك أصل النعمة عليك فيه فأحمد الله و أشكره على
قدر ذلك ، و لاقوّة إلاّ بالله .
و أمّا حقّ ولدك : فأن تعلم أنّه منك و مضاف إليك في عاجل الدنيا بخيره و
شرّه ، و أنّك مسئول عمّا وليته من حسن الأدب و الدلالة على ربّه عزّوجلّ و
المعونة له على طاعته فاعمل في أمره عمل من يعمل أنّه مثاب على الإحسان إليه
معاقب على الإسائة إليه . إلى أن قال (عليه السلام):
و أمّا حقّ ذى المعروف عليك : فأن تشكره و تذكر معروفه ، و تكسبه المقالة
الحسنة و تخلص له الدعاء فيما بينك و بين الله عزّوجلّ ، فإذا فعلت ذلك كنت قد
شكرته سرّاً و علانيةً ، ثمّ إن قدرت على مكافاته يوماً كافاته . إلى أن قال
(عليه السلام):
و أمّا حقّ جارك : فحفظه غائباً ، و إكرامه شاهداً ، و نصرته إذا كان
مظلوماً ، و لاتتبع له عورة فإن علمت عليه سوء سترته عليه ، و إن علمت أنّه
يقبل نصيحتك فنصحته فيما بينك و بينه ، و لا تسلمه عند شدّته ، و تقيل عثرته ،
و تغفر ذنبه ، و تعاشره معاشرة كريمة ، و لا قوّة إلاّ بالله .
و أمّا حقّ الشريك : فإن غاب كفيته ، و إن حضر رعيته ، و لاتحكم دون حكمه و
لاتعمل برأيك دون مناظرته ، و تحفظ عليه من ماله و لا تخونه فيما عزّ أو هان من
أمره ، فإنّ يد الله عزّوجلّ على الشريكين مالم يتخاونا ، و لا قوّة إلاّ
بالله ».(
[1]
)
و ما حصل ترجمه اين فرمايشات آنكه:
حقّ سلطان آن است كه بدانى تو سبب امتحان او شده اى ، و او درباره توامتحان
گرديده است به سبب آنچه خداوند سلطنت داشتن او را بر تو قرار داده است ، و
بدرستيكه بر عهده تو است آنكه خود را در معرض سخط و غضب او ; در نياورى تا آنكه
خود را به دست خود در مهلكه انداخته باشى ، و با او در گناه آن بدى كه از او
نسبت به تو واقع شود شريك شوى .
و حقّ صاحب اختيار تو در علم ; تعظيم نمودن از براى او است ، و احترام مجلس
او را نگه دارى ، و به جانب او خوب گوش كنى ، و توجه خود را براى او قرار دهى ،
و آنكه بر او صداى خود را بلند ننمائى ، و آنكه هر كس كه چيزى را از او سئوال
نمايد تو جواب ندهى ; تا آنكه خود او جواب دهد ، و آنكه حال كسى را در مجلس او
بيان نكنى ، و آنكه غيبت كسى را نزد او ننمائى ، و آنكه هرگاه او نزد تو به بدى
و عيبى ياد شود ; دفع نمائى ، و آنكه عيبهاى او را بپوشانى ، و فضيلت هاى او را
ظاهر نمائى ، و آنكه با دشمن او مجالست نكنى ، و با دوست او دشمنى نورزى .
پس هرگاه چنين كردى ملائكه خداوند براى تو شهادت مى دهند به آنكه تو به
جانب او توجه كرده اى ، علم او را از براى خداوند جلّ اسمه
ياد گرفته اى نه از براى مردم.
و امّا حقّ صاحب اختيار تو ; بواسطه مالك بودن او تو را ــ يعنى بردگى ــ
آن است ; كه امر و نهى او را اطاعت كنى ، و جز در آنچه موجب غضب خداوند شود ;
مخالفت ننمائى ، بواسطه آنكه حقّ طاعت و فرمان دادنى براى هيچ مخلوقى در چيزى
كه مخالفت و نافرمانى خالق به آن حاصل شود ; نيست .
و امّا حقّ رعيّت تو كه سلطنت بر آنها دارى ; آن است كه بدانى آنكه آنها
بواسطه ضعف حالشان و توانائى تو; رعيت تو شده اند ، پس واجب است كه ما بين آنها
به طريقه عدل رفتار كنى ، و از براى آنها پدر مهربان باشى ، و از جهل و نادانى
آنها چشم بپوشانى ، و در عقوبت و مجازات آنها عجله ننمائى ، و آنكه خداوند
عزّوجلّ را بر آنچه عطا فرموده است تو را از سلطنت و بزرگى داشتن بر آنها شكر
نمائى.
و امّا حقّ رعيت تو بواسطه علم آن است كه بدانى آنكه خداوند عزّوجلّ درباره
آنچه از نعمت علم به تو مرحمت فرموده تو را قيّم آنها گردانيده ، و بسوى تو باب
خزائن كرامت هدايت و سعادت خود را گشوده است ، پس اگر چنانچه در مقام تعليم
مردم با آنها نيكى نمودى ، و بر آنها درشت خوئى و تندى و تغيّر ننمودى ، خداوند
تو را از فضل خود يارى مى فرمايد ، و اگر از مردم علم خود را منع نمودى; يا در
حالى كه طلب علم از تو مى كنند تندى و درشت خوئى كردى ، براى خداوند حقّ است كه
از تو علم را و بهاء آن را سلب فرمايد ، و از دلها موقعيّت تو را بردارد.
و امّا حقّ زوجه ; پس اين است كه بدانى آنكه خداوند عزّوجلّ او را وسيله
سكون و انس تو قرار داده است ــ يعنى وحشت تنهائى تو در
امور معيشت و زندگانى دنيوى رفع شود ــ پس بدان كه او از خداوند براى تو
نعمتى است و با اين ملاحظه ; در حقّ او اكرام نمائى ، و به طور ملايمت و ملاطفت
با او رفتار كنى گر چه حقّ تو بر او واجب تر است ، و به درستيكه حقّ او بر تو
آن است كه با او مهربانى كنى ، چون كه او اسير تو است ، و در تحت اطاعت و تصرف
تو مى باشد ، و آنكه او را اطعام كنى ، و او را بپوشانى ، و هرگاه نادانى كرد
او را عفو نمائى .
و امّا حقّ مملوك و بنده ; تو پس آن است كه بدانى آنكه او مخلوق پروردگار
تو است ، و فرزند پدر و مادرتو مى باشد ــ يعنى حضرت آدموحوّا(عليهما
السلام) ــ و به منزله گوشت و خون تو است ، و تو مالك او نشده اى از جهت آنكه
تو او را خلق كرده باشى و مخلوق خدا نباشد ، و تو چيزى از جوارح او را خلق
نكرده اى ، و نه رزق او را تو ــ يعنى از آسمان و زمين ــ بيرون آورده اى ، و
لكن خداوند عزّوجلّ روزى او را نزد تو عطا كرده .
پس او را مسخّر تو فرموده كه در تحت تصرّف و اطاعت تو باشد ، و تو را امين
بر او گردانيده و او را به تو به عنوان امانت به وديعه سپرده است ، براى آنكه
آنچه از جانب تو خير به او مى رسد محفوظ بماند .
پس به او احسان نما ، چنانچه خداوند به تواحسان فرموده است ، و اگر كراهتى
از او پيدا كردى او را تبديل كن ، و مخلوق خداوند عزّوجلّ را عذاب نكن ، و بر
هيچ امرى توانائى نيست ; جز به تأييد خداوند.
امّا حقّ مادر تو ; پس آن است كه بدانى آنكه او تو را حمل نمود در حال و
زمانى كه هيچ كس كسى را حمل ننمايد ، و به تو از ميوه قلب خودش داد چيزى را كه
هيچ كس به كسى نمى دهد ، و تو را با همه جوارح خودش محافظت كرد ، و باك نداشت
از آنكه خود گرسنه باشد و تو را اطعام كند ، و خود تشنه باشد و تو را سيراب
نمايد ، و خود برهنه باشد و تو را بپوشاند ، و خود در گرمى و آفتاب باشد و بر
تو سايه بيندازد ، و به خاطر تو ; ترك خواب نمايد ، و حفظ نمايد تو را از گرما
و سرما به جهت آنكه تو از براى او باقى باشى ، پس بدرستيكه تو نمى توانى از
عهده شكر او بر آئى جز بوسيله يارى و توفيق خداوند.
و امّا حقّ پدر تو ; آن است كه بدانى آنكه او اصل و مايه وجود تو مى باشد ;
و آنكه اگر او نبود تو هم نبودى ، پس هر زمان در وجودت چيزى را ديدى كه از آن
خوشت آمد; پس بدان كه پدر تو اصل و مايه در آن نعمت است ، پس خداوند را حمد
كن ، و پدر خود را بر اين مقدار حقّ او بر تو شكر كن ، و بر هيچ امرى توانائى
نيست جز به تأييد خداوند.
و امّا حقّ فرزند تو ; پس آن است كه بدانى كه او از وجود تو مى باشد ، و
منسوب به تو است ، و بدان كه در اين دنيا در هر جهت از خير و شرّ او تو مورد
سئوال الهى واقع خواهى شد ، از جهت حقّ ولايت و بزرگى كه بر او دارى ، و امر او
به تو واگذار شده است از نيكو گردانيدن آداب و اخلاق او ، و راهنمائى كردن او ،
و شناسائى پرودگار او ، و اعانت نمودن او را بر اطاعت پروردگارش .
پس در امر او عمل نما مانند عمل كسى كه يقين دارد كه براى احسانش ثواب داده
خواهد شد ، و براى بدى نسبت به او عقاب مى شود.
و امّا حقّ كسيكه احسان و نيكى در حقّ تو نموده باشد ; پس آن است كه از او
تشكّر نمائى و احسان و خير او را ياد كنى ، و چنان كنى كه اسم او و ياد او در
زبان مردم به نيكى برده شود ، و با خلوص در حقّ او در پنهانى كه جز خداوند كسى
مطّلع نباشد دعا كنى ، پس هرگاه چنين كردى به تحقيق كه او را در پنهانى و
آشكارا شكر نموده اى ، پس اگر چنانچه توانائى بر مكافات و جبران پيدا نمودى
ــ يعنى به نحو احسانــ او را جبران نمائى .
و امّا حقّ همسايه تو پس در حال غيبتش محافظ او باشى ــ يعنى در امر مال و
اهل او ــ و در حضورش او را گرامى بدارى ، و او را در حال مظلوميّت يارى كنى ،
و آنكه در ظاهر كردن عيب او سعى ننمائى ، پس اگر امر بدى را در حال او ديدى
بپوشانى ، و اگر دانستى آنكه او نصيحت تو را در آنچه ما بين تو و اوست قبول
مى كند آگاه نمائى ، و آنكه او را هنگام شدّت و گرفتارى رها نكنى ، و آنكه
عذرش را در لغزش و خطا قبول كنى ، و آنكه رفتارت با او رفتارى باشد كه در آن
خير و رحمت است ، و در هيچ امرى توانائى نيست جز به تأييد خداوند.
و امّا حقّ شريك ; آن است كه اگر غائب باشد مواظبت در امورات او نمائى ، و
اگر حاضر باشد به طريق مهربانى با او سلوك و رفتار نمائى ، و آنكه در امرى بر
خلاف حكم او ; حكم نكنى ، و آنكه بى اطلاع او و بدون مشورت با او عمل نكنى ، و
آنكه براى او مالش را حفظ كنى ، و آنكه در هر موردى كه ملتفت نباشد و غفلت
داشته باشد خيانت ننمائى ، بواسطه آنكه يارى خداوند عزّوجلّ براى دو شريك هست
مادامى كه آنها با يكديگر خيانت ننمايند ، و در هيچ امرى توانائى نيست جز به
تأييد خداوند.
و حضرت حقوق ديگرى را با كيفيّت اداء آن در اين حديث شريف بيان
فرموده اند ، مانند حقّ امام جماعت ، و حقّ مؤذّن ، و حقّ عبادات ، و حقّ جوارح
و اعضاء بدن ، و حقّ همنشين ، و حقّ مهمان ، و حقّ نصيحت كننده و امثال اينها ،
و لكن در اينجا به ذكر مهمترين آنها ــ كه مقصود ما بود ــ اكتفا كرديم.
قسم سوّم از
حقوق
يعنى آنچه بر عهده انسان به فعل و اختيار خود ; و لكن به وجه ظلم و معصيت و
حرمت تعلّق مى گيرد ، مانند غيبت و تهمت و سخن چينى و افساد يا سرقت نمودن مال
كسى يا گرفتن مال مردم با قهر يا با حيله گرى و امثال اينها .
پس انواع و اقسام و كيفيّات آنها بسيار است و بيان آنها و شدّت مذمّت و
عقوبت عظيمه آنها در آيات و اخبار بسيار زيادى وارد شده است.
و از جمله در « خصال » از حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام)روايت شده است
كه :
« به حضرت عيسى (عليه السلام) خطاب شد كه به بنى اسرائيل بگو : ماداميكه
حقّ يكى از بندگان من به گردن شماها است محال است دعاى شما را مستجاب كنم »
پس هر بنده مؤمن كه در مقام تحصيل تقوى است بايد در اداء حقوق هر صاحب حقّى
ــ خاصه نسبت به اهل ايمان به وجهى كه در اين مسطورات به نحو اشاره و اختصار
بيان كرديم ، و حقوقى كه در كتب مبسوطه از آيات و اخبار است ــ سعى و كوشش
نمايد.
(نصرت و يارى حضرت قائم(عليه السلام)با
انتظار ظهور و فرج)
كيفيت دهم : انتظار ظهور و فرج حضرت ولى الله مى باشد.
اهميّت انتظار ظهور آنحضرت (عليه السلام) به حدّى است كه منتظر در زمره
مجاهدين آنحضرت (عليه السلام)و شهداى در حضورش محسوب مى گردد ، كه در اين مورد
احاديث بسيارى نقل شده است ، و اين مطلب در ضمن سه فصل بيان مى شود.
فصل اوّل : در ذكر اخبارى است كه دلالت
دارند بر آنكه انتظار فرج فضيلت نصرت و شهادت را دارد .
فصل دوّم : درذكر اخبارى در فضل انتظار
ـ غير از فضيلت نصرت وشهادت ـ است .
فصل سوّم : در بيان معناى انتظار ، و ذكر
شرايط و آداب آن ، و در بيان مقدمات و آثار آن است.
روايات وارده در
انتظار و نصرت حضرت قائم(عليه السلام)
فصل اوّل : در اخبار بسيارى وارد شده است كه : با انتظار; نصرت و يارى امام (عليه
السلام)حاصل مى شود .
از جمله در «نور الابصار» از حضرت صادق (عليه السلام)
روايت شده كه حضرت فرمودند:
هركس از شما بميرد در حالتى كه انتظار ظهور حضرت قائم (عليه السلام)را
داشته باشد ، مانند كسى است كه با آنحضرت در خيمه ايشان باشد .
آنگاه اندكى ساكت شد; بعدفرمود: مانندكسى است كه در ركاب او جهادكند .
بعد فرمود: نه ، و الله; بلكه مانند كسى است كه در ركاب حضرت رسول(صلى الله
عليه وآله)شهيد شده باشد .(
[2]
)
و نيز روايت ديگرى در «نورالابصار» از ابى حمزه نقل شده كه گفت: به حضرت
صادق (عليه السلام)عرض كردم: فدايت شوم; پير و نا توان شده ام ، و اجلم نزديك
شده است ، و مى ترسم پيش از وقوع امر فرج شما بميرم .
فرمود: اى ابا حمزه ! هركس كه ايمان بياورد و حديث ما را تصديق كند ، و
منتظر زمان فرج ما باشد ، مثل كسى است كه در زير علم حضرت قائم (عليه
السلام)شهيد شده باشد ، بلكه ثواب كسى را دارد كه در ركاب حضرت رسول (صلى الله
عليه وآله)شهيد شده باشد .(
[3]
)
و باز در روايت ديگرى از آنحضرت (عليه السلام)نقل شده كه فرمود:
هركس از شما ها بميرد در حالتى كه انتظار فرج داشته باشد نزد حقّ تعالى از
بسيارى از شهيدان بدر و احد افضل است .(
[4]
)
و در روايت ديگرى در «لآلى الاخبار» از حضرت امام محمّدباقر (عليه
السلام)نقل شده كه حضرتش فرمودند:
كسيكه از شماها امر به ما معرفت و شناخت داشته باشد و منتظر فرج باشد ، و
در اين انتظار ; اميدوار خير باشد (
[5]
) مانند كسى خواهد بود كه در راه خدا در ركاب حضرت قائم
(عليه السلام)به شمشير خود جهاد كرده باشد .
پس فرمود : بلكه به خدا قسم مانند كسى است كه در ركاب حضرت رسول(صلى الله
عليه وآله)به شمشير خود جهاد كرده باشد .
پس مرتبه سوّم فرمود : بلكه به خدا قسم ; مانند كسى است كه درك شهادت كرده
باشد با حضرت رسول (صلى الله عليه وآله)در خيمه ايشان ، و در باره شما در اين
مورد يك آيه از قرآن نازل شده است.
عرض كردم كدام آيه است ؟ فرمود: قول خداوند:
(
وَ الَّذينَ آمَنُوا بِالله وَ رُسُلِهِ اُولئِكَ هُمُ الصِّديقُونَ وَ
الشُّهَداءَ عِنْدَ رَبِهِّمْ ...(
[6]
).)(
[7]
)
و في « كمال الدين » عن أبي جعفر محمّد بن علىّ الباقر (عليهما السلام)
قال : قلت له : اصلحك الله ، لقد تركنا أسواقنا إنتظاراً لهذا الأمر.
فقال (عليه السلام) : يا عبدالحميد ! أ ترى من حبس نفسه على الله عزّوجلّ
لا تجعل الله له مخرجاً ، بلى و الله ليجعل الله له مخرجاً ، رحم الله عبداً
حبس نفسه علينا ، رحم الله عبداً أحيا أمرنا .
قال : قلت : فإن متّ قبل أن أدرك القائم (عليه السلام)؟
القائل منكم إن أدركت قائم آل محمّد (عليه السلام)نصرته كان كالمقارع معه
بسيفه بل كالشهيد معه »(
[8]
)
و مضمون اين روايت در كيفيّت هشتم گذشت .
و از ظاهر بعضى از اخبار و اخبارى كه به مضمون آنها وارد شده چنين استفاده
مى شود كه: خداوند بواسطه انتظار ; اجر و ثواب مجاهدين و شهداى در ركاب حضرت
قائم (عليه السلام)را مرحمت مى فرمايد ، و منتظرين فرج ايشان را در زمره انصار
ايشان و شهداى با ايشان محشور مى فرمايد ، مانند اعمال شريفه ديگر كه فضل و
ثواب شهادت را دارد ، گرچه عنوان نصرت و يارى در آن حاصل نشود.
و لكن در فصل سوّم در بيان معناى انتظار ظاهر مى شود ان شاءالله تعالى كه
هرگاه حقيقت انتظار در كسى حاصل شود ، پس نصرت آنحضرت (عليه السلام) هم ــ بر
وجهى كه در معناى نصرت و اقسام آن بيان شد ــ حقيقتاً حاصل مى شود.
فصل دوّم : برخى ديگر از فضائل انتظار ــ غير آنچه در فصل سابق ذكر شد ــ كه عنوان
نصرت باشد ، و در بيان وجوب انتظار ، و آنكه انتظار از لوازم حقيقيّه ايمان ، و
از شرايط قبولى اعمال و عبادات مى باشد.
از جمله در «نجم الثاقب» از «غيبت» شيخ طوسى (رحمه الله) روايت شده از مفضل
كه گفت: از حضرت قائم (عليه السلام) ياد كرديم ; و كسيكه از اصحاب ما بميرد در
حاليكه انتظار او را مى كشد .
پس حضرت صادق (عليه السلام) به ما فرمود : كه چون قائم (عليه السلام)خروج
كند كسى بر سر قبر مؤمن مى آيد و به او مى گويد: اى فلان ! بدرستيكه صاحب تو
ظاهر شده ، پس اگر مى خواهى كه ملحق شوى پس ملحق شو ، و اگر مى خواهى كه اقامت
كنى در نعمت پروردگار خود پس اقامت داشته باش .(
[9]
)
و نيز در «نور الابصار» از تفسير منير «برهان» روايت شده از مسعدة ، كه
گفت : در محضر مبارك حضرت صادق (عليه السلام) بودم كه پيرمردى خميده وارد شد ،
در حالتيكه به عصاء خود تكيه كرده بود ، پس سلام كرد ، و حضرت جواب سلامش را
دادند .
آنگاه عرض كرد: يابن رسول الله ! دست خود را بدهيد من ببوسم ؟
حضرت دست خود را دادند او بوسيد ، آنگاه شروع كرد به گريه كردن .
حضرت فرمودند اى شيخ ! چرا گريه مى كنى ؟
عرض كرد : فدايت شوم ; صد سال است كه عمرم در انتظار قائم شما گذشته ، هر
ماهى جديدى كه مى آيد مى گويم : در اين ماه ظاهر مى شود ، و هر سالى كه تازه
مى شود مى گويم : در اين سال واقع مى شود ، اكنون پير و ناتوان شده ام و اجلم
فرا رسيده ; و هنوز به مراد دل خود نرسيده ام ، و ظهور فرج شما را نديده ام ،
چرا گريه نكنم و حال آنكه بعضى از شما را در اطراف زمين پراكنده ، و بعضى را به
ظلم اعداى دين كشته مى بينم .
پس حضرت صادق (عليه السلام)گريان شدند و فرمودند: «اى شيخ ! اگر زنده ماندى
تا زمانى كه ببينى قائم ما را ; در مقام رفيع و بسيار والا مى باشى ، و اگر پيش
از ظهور حضرت در انتظارش مردى ، پس در روز قيامت در زمره آل محمّد (عليهم
السلام)محشور خواهى شد .
و آنها مائيم كه امر به تمسّك به ما نموده ، در آنجا كه فرموده:
« إنّي مخلّف فيكم الثقلين ، فتمسّكوا بهما لن تضلّوا ، كتاب الله ، و
عترتي أهل بيتى ».(
[10]
)
آن پيره مرد چون اين بشارت عظمى را شنيد ، جزع گريه اش ساكن گرديد ، و
گفت : مرا با وجود اين بشارت باكى از مرگ نيست .
آنگاه حضرت صادق (عليه السلام) فرمودند اى شيخ ! بدان كه قائم ما بيرون
مى آيد از صلب امام حسن عسكرى ، و امام حسن عسكرى بيرون مى آيد از صلب امام على
نقى (عليه السلام) ، و على بيرون مى آيد از صلب حضرت امام محمّد تقى ، و محمّد
بيرون مى آيد از صلب حضرت على بن موسى الرضا (عليه السلام) ، و على بيرون
مى آيد از صلب حضرت موسى كه پسر من است كه از صلب من خارج گرديده ، ما ها
دوازده نفريم كه تمامى ما از هر گناهى و كثافتى معصوم و پاكيزه مى باشيم »(
[11]
)
و في «البحار» عن أبي حمزة الثمالي ، عن أبي خالد الكابلي ، عن علىّ بن
الحسين (عليه السلام)قال: « ثمّ تتمدّ الغيبة بولىّ الله الثانى عشر
(عليه السلام)من اوصياء رسول الله (صلى الله عليه وآله) و الائمّة بعده ،
يا أبا خالد ! إنّ أهل زمان غيبته القائلون بإمامته ، المنتظرون لظهوره
أفضل أهل كلّ زمان ، لأنّ الله ــ تعالى ذكره ــ أعطاهم من العقول و الأفهام و
المعرفة ما صارت به الغيبة عندهم بمنزلة المشاهدة ، و جعلهم في ذلك الزمان
بمنزلة المجاهدين بين يدى رسول الله (صلى الله عليه وآله)بالسيف ، اولئك
المخلصون حقّاً ، و شيعتنا صدقاً ، و الدعاة إلى دين الله سرّاً و جهراً»
و قال : «انتظار الفرج من أعظم الفرج »(
[12]
)
و روايت ديگرى در «نجم الثاقب» از كتاب «غيبت» شيخ نعمانى (رحمه الله) ،
نقل شده كه ابى بصير گويد : روزى ابى عبدالله جعفربن محمّد (عليه السلام)
فرمود:
آيا خبر ندهم شما را به چيزى كه خداوند عملى را از بندگان قبول نمى كند مگر
به آن ؟
گفتم: بلى.
پس فرمود: شهادت
« لا اِلهَ اِلاَّ الله وَ أنّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُه » ، و اقرار به آنچه امر فرموده ; دوستى ما ، و بيزارى از دشمنان ما ، و
انقياد براى ايشان ، و ورع و اجتهاد و آرامى ، و انتظار كشيدن براى قائم (عليه
السلام) .
آنگاه فرمود : بدرستيكه براى ما دولتى است كه خداوند آن را مى آورد در هر
وقت كه بخواهد .
آنگاه فرمود: هركس كه دوست دارد كه از اصحاب قائم (عليه السلام)باشد پس هر
آينه انتظار كشد ، و هر آينه با ورع و محاسن اخلاق عمل كند در حاليكه انتظار
دارد ، پس اگر بميرد و قائم پس از او خروج كند از براى او اجر كسى است كه
آنحضرت (عليه السلام)را درك كرده است ، پس كوشش كنيد و انتظار بكشيد ، گوارا
باد ; گوارا باد براى شما ; اى گروه مرحومه (
[13]
)
و في «الكافي» عن أبي جارود ، و قال: قلت: لأبى جعفر (عليه السلام)يابن
رسول الله ; هل تعرّف مودّتي لكم و انقطاعى إليكم و موالاتي إيّاكم ؟ قال :
فقال: نعم .
قلت: فإنّي أسئلك مسئلة تجيبني فيها فإنّي مكفوف البصر ، قليل المشي و لا
يستطيع زيارتكم كلّ حين .
قال: هات حاجتك .
قلت: أخبرنى بدينك الّذي تدين الله عزّوجلّ به أنت و أهل بيتك لاِدين الله
عزّوجلّ به .
قال: إن كنت أقصرت الخطبة قد أعظمت المسئلة ، و الله لأعطينك ديني و دين
آبائي الّذي ندين الله عزّوجلّ به شهادة أن لا اله إلاّ الله و أنّ محمّداً
رسول الله (صلى الله عليه وآله)و الإقرار بما جاء من عند الله و الولاية
لوليّنا و البرائة من عدوّنا ، و التّسليم لأمرنا ، و إنتظار قائمنا ، و
الاجتهاد و الورع ».(
[14]
)
و فيه أيضا عن اسمعاعيل الجعفي ، قال: دخل رجل على أبي جعفر (عليه السلام)
و معه صحيفة ، فقال له ابوجعفر (عليه السلام): « هذه صحيفة مخاصم سئل عن الدين
الّذي يقبل فيه العمل؟
فقال: رحمك الله ، هذا الّذي اُريد .
فقال ابو جعفر (عليه السلام) : « شهادة أن لا اله إلاّ الله وحده لا شريك
له و أنّ محمّداً عبده و رسوله و تقرّ بما جاء من عند الله و الولاية لنا أهل
البيت و البرائة من عدوّنا ، و التسليم لأمرنا ، و التواضع و الورع و انتظار
قائمنا (عليه السلام) ، و إنّ لنا دولة إذا شاء الله جاء بها ».(
[15]
)
و همچنين در اخبار بسيارى تصريح شده است كه : انتظار فرج از افضل و احبّ
عبادات نزد خداوند
عزّوجلّ است .(
[16]
)
معناى انتظار ;
شرايط و آثار و علائم آن
فصل سوّم ; در معناى انتظار ، شرايط آن و آثار و علائم ظاهرى و باطنى آن
معنى و حقيقت انتظار بر حسب مفهوم لفظى آن ضد يأس است ، و آن قطع اميد از
امرى است بواسطه يقين و اطمينان به عدم وجود يا عدم وقوع آن ، پس مراد در
انتظار داشتن امرى آن است كه يقين به وقوع آن داشته باشد ، و چشم به راه او
باشد ، و اميدوار به زمان وقوعش باشد.
انتظار و اقسام
آن
كيفيّت انتظار فرج و ظهور آنحضرت (عليه السلام) را در هر زمانى چه قبل از
زمان غيبت ايشان در زمان ائمّه اطهار (عليهم السلام) و چه دراين حال غيبتشان ،
بر دوقسم است:
قسم اوّل : انتظار قلبى.
قسم دوّم : انتظار بدنى .
درجات سه گانه
انتظار قلبى
قسم اوّل ــ يعنى انتظار قلبى ــ سه درجه است:
درجه اوّل: آنكه اعتقاد يقينى داشته باشد به آنكه ظهور وفرج آن حضرت(عليه
السلام)حقّ است ، و واقع خواهد شد ، و آن از وعده هاى الهى است كه تخلّفى در آن
نيست ، هر زمان وقوع آن هرچه قدر طولانى شود; مأيوس و نا اميد نشود ، به طوريكه
منكر اصل وقوع آن شود.
درجه دوّم : آنكه ظهور را موقّت به وقت خاصّى نداند كه قبل از آن مأيوس از
وقوع آن شود ، مثل آنكه بواسطه بعضى از امور حدسيّه گمان كند كه تا ده سال يا
بيست سال ديگر مثلا يا زياده بر آن واقع نخواهد شد.
درجه سوّم : آنكه بر حسب آنچه در روايت است كه :
« توقّعوا الفرج صباحاً و مساءاً » ،
(
[17]
)
و ديگر آنچه وارد است كه
« يأتى بغتةً كالشهاب الثاقب » ،(
[18]
)
و ديگر آنچه در فقره اى از دعا است « إنّهم يرونه بعيداً و نريه
قريباً » ،(
[19]
) و امثال اينها ، پس در جميع حالات و جمله اوقات منتظر باشد ، يعنى رجاء
واميد وقوع آن را داشته باشد ، مَثَل آن را مانند مردن بداند كه احتمال دارد در
اين وقت ; و روز حاضر واقع شود ، و احتمال دارد كه زمان آن طولانى شود ، پس
همچنين است امر فرج كه احتمال وقوع آن بر وجه رجاء و اميد در همه احوال است ،
و در جمله اوقات به ياد آن باشد .
امّا درجه اوّل انتظار ;
واجب است و حقيقت ايمان به آن بستگى دارد ، و هرگاه آن درجه نباشد ; در باطن امر
موجب كفر و ضلال است ، اگر چه به حسب ظاهر محكوم به احكام اسلام باشد ، و او
مخلّد در نار با كفار خواهد بود ، چون منكر امر امامت است در حالتيكه در ظاهر
اقرار به امر شهادت توحيد و رسالت دارد .
و حجّت و دليل بر آنهم از آيات و اخبار بسيار زياد است ، چنانچه به بعضى از
آن اشاره شد .
و مجمل و محصّل از آيات و روايات چنين است: بعد از ملاحظه وعده هاى الهيه
كه در اين آيات شريفه واقع شده است ( هُوَ
الَّذي اَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى
الدّينِ كُلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُون )(
[20]
)
و قوله تعالى : ( وَعَدَ
الله الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِى
الاَْرْضِ)(
[21]
)
و قوله تعالى : ( وَ
نُريدُ اَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذينَ اسْتُضْعِفُوا فِى الاَْرْضِ وَ
نَجْعَلَهُمْ اَئِمَةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثينَ ) ،(
[22]
) و ملاحظه آيات ديگر كه به مضمون آنها است ، و ملاحظه آنچه وارد شده است از
احاديث و اخبار كثيره متواتره قطعيّه از خاصّه و عامّه در آنكه كسانيكه بر حسب
دليل عقلى و نقلى ; شايستگى خلافت و وراثت نبويّه و ولايت الهيّه را دارند ،
اختصاص و انحصار دارد به دوازده وجود مقدّس مطهّر كه حسب و نسب و اسم و وصف و شخص آنها از جهت پدرى و مادرى ; در اخبار
متواتره معيّن شده ، و بعد از ملاحظه آنكه آن وعده هاى الهيه تاكنون ــ بر آن
وجهى كه در آن آيات و آن اخبار است ــ هرگز در هيچ زمانى نسبت به هيچ كدام از
آن دوازده نفر و در حقّ غير آنها وقوع نيافته ، و دين الهى در كلّ عالم بر همه
دينها غلبه نيافته كه جميع مردم به آن معترف شده باشند ، و ملاحظه آنكه آن
اوصياء معصومين همه اوقات تا حال; از جهت ظلم اعداء مظلوم و مستضعف بوده اند و
تمكين و استخلاف و وراثت آنها در زمين با نبود خوف و ترس براى هيچ يك تحقق
نيافته .
پس به مقتضاى صدق اعتقاد به آن آيات و به وعده هاى الهى در آنها ، و نيز
صدق اعتقاد به آن اخبار متواتره قطعيّه ; انسان يقين به وقوع آن وعده ها پيدا
مى كند ، و انتظار وقوع و افتتاح آن فرج هاى الهى را به وجود مبارك حضرت خاتم
الوصيين صلوات الله عليه
ــ چنانچه تنصيص به آنحضرت بالخصوص در اخبار متواتره شده ــ دارد ، و نيز آن
فرجها را از براى همه آباء طاهرين آنحضرت (عليه السلام)بعد از رجوعشان در اين
عالم دنيا ــ مثل حال حيات ظاهرى آنها قبل از رحلت و وفاتشان ــ واقع شود ،
چنانچه در اخبار متواتره بر اين وجه نيز تصريح شده است .
با آنكه اين مطلب نيز ــ يعنى رجعت ائمه(عليهم السلام) ــ به مقتضاى همان
آيات شريفه است كه وعده الهيّه در آنها از تمكين و استخلاف و وراثت در زمين در
حقّ همه صالحين و مستضعفين واقع شده كه اكمل از همه آنها آن انوار طيّبين صلوات الله عليهم اجمعين مى باشند.
پس بعد از تأمّل تمام در آن آيات و اخبار و ظواهر واضحه آنها بر وجه بصيرت
و انصاف بدون تعصب و عناد و اعتساف ــ كه بواسطه اين دو وصف حال انسان منقلب
مى شود و مصداق اين آيه مباركه : ( وَ مَثَلُ الَّذينَ كَفَرُوا
كَمَثَلِ الَّذي يَنْعِقُ بِما لا يَسْمَعُ إلاّ دُعاءً صُمٌّ بُكْمٌ عُمْىٌ
فَهُمْ لايَعْقِلُونَ) مى شود(
[23]
) ــ واضح و روشن مى شود ــ كالشمس فى النهار ــ كه انكار و شك
در امر ظهور و فرج حضرت خاتم الوصيين
صلوات الله عليه و نيز در رجعت آباءطاهرين ايشان(عليهم السلام) به
زندگى دنيوى ; بعد از وقوع آن ظهور ; انكار و تشكيك در آيات قرآنى و ادلّه قطعى
نقلى است ، و حقيقت كفر و ضلال نيست جز همان انكار امر حقّ ، يا تشكيك در آن
بعد از وضوح و ظهور آن به حجت و تبيان و دليل قاطع و برهان ،
والله هُو المُستعان ، وعليهِ التَكَلان ، ولاحول ولاقوّة إلاّ بالله العلىّ
العظيم .
درجه دوّم از انتظار ; نيز واجب است ، لكن بر
وجهى كه اگر آن نباشد موجب فسق است ، و آن يأسى است كه حرام و منهى عنه است ، و
اين حرمت به مقتضاى بعضى از احاديثى كه در «كافى» و غير آن نقل شده ، كه در آن
احاديث به تكذيب وقّاتون تصريح شده
است(
[24]
).
و درجه سوّم انتظار; مقتضاى كمال ايمان ، و نبودن آن
انتظار موجب نقصان در ايمان است ، پس لازمه كمال ايمان مؤمن آن است كه بر حسب
احاديث زيادى كه در آنها امر فرج را تقريب نزديك شمرده و ي علامات حتميّه آن را كه بر وجه
« لايُغيَّر و لايُبدَّل » مى باشد ; بيان فرموده اند ، پس
در همان سال فرج ، بلكه در همان ماه ظهور فرج ، بلكه در همان شب و روز آن واقع
مى شود.
و يا علائم بسيار ديگرى كه بسا در مكانهائى واقع مى شود كه همه كس بر آن
مطّلع نمى شود ، و يا بعضى ديگر از آن علائم غير حتميّه نيز ممكن است كه در
همان سال يا ماه وقوع ظهور و فرج يا نزديك به آن تحقّق يابد.
پس بنا بر اين جهات; و شدّت اعتقاد بر اخبار زيادى كه مشتمل است بر اين
خصوصيات ; بايد حال مؤمن مانند حال كسى باشد كه خبر آمدن مسافر را به او
داده اند ، و مسافر او در بين راه در حركت باشد ، پس با احتمال آنكه موانع
تأخير در بين حركت عارض او شود همه روزه و همه هفته انتظار ورود آن مسافر را
دارد .
بنابراين ; بايد از براى ظهور امر آنحضرت (عليه السلام)و از براى ملاقات
ايشان ــ به آدابى كه ذكر مى شود ان شاءالله تعالى ــ مهيا شود ، چنانچه انسان
از براى ورود مسافر عظيم القدر رفيع الشأن تهيّه مى بيند.
انتظار بدنى
قسم دوّم
از انتظار ; انتظار بدنى است ، پس بيان و توضيح آن بر اين وجه است كه: به عنوان
مثال هرگاه انسان مزرعه اى داشته باشد ، آن را اصلاح كرده و تخم بكارد و آب دهد
در حالى كه مى داند كه خلق كننده آن تخم خداوند
عزّوجلّ
است و نيز تربيت كننده و روياننده آن; او است ، و در اين حال چون احتمال وقوع
آفات زمينى و آسمانى مى رود پس دعا مى كند و از خداوند متعال حفظ آن زراعت را
از آن آفات طلب مى كند ، و با اين حال انتظار زمانِ رسيدن محصول آن را مى كشد.
و خداوند عالم
جلّ شأنه در هر زمان وجود مبارك امام (عليه السلام)را وسيله بقاء عالم و عطا كردن
همه نعمتهاى خود قرار داده است ، كه بدون آن نه عالمى باقى مى ماند و نه نعمتى
عطا مى شود ، و ظهور امر امام (عليه السلام)را ــ كه تصرفات ظاهرى داشته
باشند ــ وسيله از براى ظهور همه نعمتهاى ظاهرى و باطنى ، جسمى و روحى بر وجه
تمام و كمال قرار داده است ، كه بدون آن در هر قسم از آن نعمتها نقصان پيدا
مى شود ، و در هركدام سرورو خوشحالى او مقرون به حزن و غم خواهد شد.
پس مادامى كه امام (عليه السلام) از تصرفات ظاهرى ممنوع يا پنهان هستند ،
آن نعمتها هم مقترن به نقصان و احزان است ، و همان نحوى كه در نعم دنيوى خداوند
متعال بعضى اسباب را مهيّا كرده اند و آن نعم را بوسيله آن اسباب عطا
مى فرمايد ، چون بذر كاشتن و آب دادن كه وسيله ظاهر شدن حبوبات و ميوه جات و
گلهاى گوناگون است ، همچنين براى تعجيل در ظهور تصرف امام (عليه السلام)را كه
وسيله ظهور همه نعمتها است ; عبارت اسبابى مقرر فرموده است كه به دست خود
بندگان است ، و آن اسباب عبارت از تقوى و اعمال صالحه است ، چنانچه در اين آيه
شريفه مى فرمايد :
(وَ
لَوْ اَنَّ اَهْلَ الْقُرى آمَنُوا وَ اتَّقُوا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكات
مِنَ السَّماءِ وَ الاَْرْضِ )(
[25]
)
و آفت تعجيل در ظهور آنحضرت ــ چنانچه در بعضى از اخبار اشاره شده است و به
بعضى از آنها هم در كيفيّت هفتم اشاره كرديم ــ اعمال قبيحه و معاصى بندگان است
كه موجب تأخير در ظهور امر فرج مى شود .
پس بندگان مؤمن ; بعد از اعتقاد يقينى به اينكه امر فرج حقّ است و البته
واقع مى شود ، و ميعاد الهى است و خلفى در آن نيست ، و لكن تعجيل در آن موقوف
به تقوا و اعمال صالحه مى باشد كه به منزله كاشتن بذر و آب دادن است ، پس بايد
در آن اعمال صالحه سعى و كوشش نموده ، و از آن اعمال سيئه و گناهان اجتناب
نمايند.
و چونكه مى دانند شديدترين سيئات و قبائح اعمال ; افشاء اسرار
آل محمّد(عليهم السلام)و تقيّه نكردن از دشمنان آنها در جائى كه تقيّه لازم
است ; مى باشد ، كه موجب آفت در جهت وقوع فرج و سبب تأخير آن شده است ، و نيز
آفت در تأجيل آن در هر زمانى مى باشد ، و مى دانند به اين واسطه در امر فرج
احتمال بداء مى رود.
پس به اين سبب ; كمال سعى و توبه از همه معاصى و خطاها ، و سعى در دعا
مى كنند ، و از خداوند طلب دفع آن آفات و اثر آنها را مى كنند ، و در اين حال
از فضل حضرت احديّت انتظار و اميد دارند كه محصول و زرع آن اعمال و اين دعا را
تعجيل در ظهور فرج حضرت صاحب الامر صلوات الله عليه
قرار دهد .
پس اين حال با اين خصوصيّات; انتظار كامل قلبى و بدنى است كه از لوازم كمال
ايمان و صحّت است ، و اين كيفيّت هم كه بر اين وجه بيان شد ; كيفيّت جامعى است
كه ملازم با آن كيفيّات نه گانه ديگر است ، به اين معنى كه هر گاه اين حالت
خصوصيّات در كسى حاصل شد چنين كسى مى تواند به آن امور نه گانه عمل كند.
شرايط انتظار
شرايط انتظار يعنى : امورى كه مترتّب شدن همه آن فضائل كامله اى كه براى انتظار ذكر شد بر اجتماع آن امور بستگى دارد ، و هر قدر در آن امور نقصان حاصل شود موجب
نقصان در آن فضائل و ثوابهاى مهمّ خواهد شد ، پس از مهمترين آن شرايط ; دو امر
است كه در اين مقام ذكر مى شود ان شاءالله تعالى .
خلوص نيّت ;
اولّين شرط انتظار
شرط اوّل : خلوص نيّت است ، همچنانكه گفتيم انتظار فرج از افضل و احبّ عبادات نزد
خداوند احديّت است ، و از جمله شرايط مقرره در هر عبادتى ــ كه هم در صحت آن ،
و هم در قبولى آن و هم در تكميل آن تأثير دارد ــ خلوص در نيّت آن عبادت است.
توضيح و بيان آن به وجه اختصار بر اين عنوان است : در هر عملى از عبادات ;
آن امرى كه داعى و محرك واقعى براى انسان مى شود كه بر آن عمل اقدام نمايد ; به
عنوان كلّى بر يكى از وجوه زير است ، گر چه هريك از آن وجوه مراتب و اقسامى
دارد.
وجه اوّل : آنكه آن چيزى كه داعى و باعث بر عمل است ملاحظه اصلاح امور دنيوى است ، و
اين به دو عنوان است :
عنوان اوّل: آنكه در عمل قصد و نيّت ; محض
رسيدن به امر دنيوى باشد ، بدون آنكه در آن رضاى الهى را تصور نمايد ، و اين
مانند مزدور و اجرت بگيرى است كه قصدش در عمل خود گرفتن اجرت است ، بدون ملاحظه
شخص اجرت دهنده ، يا مانند حال مريضى كه در خوردن دوا قصد او محض خاصيّت آن
است ، بدون آنكه خشنودى احدى را در آن ملاحظه كند .
پس هرگاه در واقع و حقيقت ; در مقام عبادت قصد بنده همين نحو باشد ، اين
عبادت بطور كلّى از درجه خلوص خارج است ، و علما در چنين حال به بطلان صورت
عبادت حكم فرموده اند.
عنوان دوّم: آنكه در عبادت قصد رضاى الهى
است ، و لكن رضاى الهى را وسيله حصول امر دنيوى قرار مى دهد ، يعنى : چون معرفت
پيدا نموده كه خداوند عالم اين عبادت و اين عمل خاص را ـ مثلا ـ دوست مى دارد ،
به قرينه آنكه به آن عمل امر يا راهنمائى فرموده ، پس بجا مى آورد كه رضاى الهى
به آن حاصل شود ، و خداوند بوسيله آن عمل امر او را اصلاح فرمايد .
پس اگر چنانچه در كليّه عبادات ; نيّت و قصدش چنين باشد ، يعنى اصل عبادت
او در هر مقامى و به هر عنوانى چه واجب و چه مستحب همان حصول امور دنيوى و وصول
به مقاصد آن است كه همگى راجع به دنيا است مانند رياست و راحت طلبى و لذّت جوئى
و امثال اينها ، پس اين عبادت; عبادت شيطانى است ، كه عبادت شيطان نيز در آن
مدّت متمادى به همين عنوان بوده ، پس عاقبت چنين كسى همچون عاقبت او خواهد
شد ، و از زمره اهل اخلاص بطور كلّى خارج است.
و لكن اگر اين نوع قصد در امور اضطرارى باشد ، يعنى در بعضى از حوائج دنيوى
چون اداء قرض يا رفع امراض يا رفع پريشانى و امثال اينها به بعضى عبادات بر
همان وجهى كه دستور شده است ; متوسّل مى شود ، پس اگر نيّت در آن عبادت و اعمال
خاصّه ــ از ذكر يا نماز يا غير آنها ــ رضاى الهى باشد و آن اعمال را وسيله
اصلاح امر دنيائى قراردهد ، اين كمترين درجه خلوص مى باشد ، و علماء به صحت
اين عمل به وجه مزبور حكم فرموده اند ، خصوصاً به ملاحظه تأكيدى كه در بعضى از
اخبار ، بلكه در بعضى آيات شده است كه در حوائج و شدائد توسّل به آن اعمال
خاصّه نمايند.
و لكن در اين وجه مزبور بعضى از احكام آن ; از مسائل تقليدى و فقهى است ،
كه براى حكم آن در مقام عمل بايد به كتب فقهى رجوع شود ، و در اينجا غرض ما به
عنوان تذكّر بود.
وجه دوّم : آنكه انگيزه عمل او ; محض فوائد اُخروى باشد ; مانند رسيدن به مقامات
عاليه بهشت ، يا نجات از دركات آتش و دوزخ .
پس بنابراين وجه ; اگر چه در صورتى كه نيّت و قصد
واقعى در عبادت حصول رضاى الهى باشد ، و بوسيله رضاى الهى در آن عبادت از
خداوند
جلّ شأنه بهشت يا خلاصى از جهنم را طلب نمايد ، با اين حال ; خلوص حاصل مى شود ،
چنانچه در جاى خود در كتب فقهى بيان شده است .
لكن خلوص حقيقى حاصل نمى شود ، زيرا خلوص حقيقى در مقام عبادت آن است كه ;
هيچ منفعتى كه برگشت آن به خود بنده باشد ــ و لو منافع اُخروى ــ در نيّت لحاظ
نكند ، و حقيقتاً جز رضاى الهى چيز ديگرى در نظرش نباشد .
چنانچه در اين آيه شريفه مى فرمايد : (نُسْقيكُمْ
مِمّا في بُطُونِها مِنْ بَيْنِ فَرْث وَ دَم لَبَناً خالِصاً سائِغاً
لِلشّارِبينَ)(
[26]
) پس «شير خالص» وقتى صادق است كه با هيچ چيز مخلوط نباشد ، و الاّ اگر با
شكر يا عسل هم ممزوج شد ; گرچه نيكو است و لكن خالص نيست ، و لذا خواصى كه در
طبيعت شير است در آن نيست ، ولو آنكه خواص ديگر پيدا كند كه آنها هم نيكو باشد.
و از جمله شواهد بر اين شرط بودن اين مطلب ; حديثى قدسى است كه در «لآلى
الاخبار» نقل شده ; كه حضرت امام محمّد باقر (عليه السلام)فرمودند:
قال : أوحى الله إلى موسى : هل عملت لي عملا قطّ؟
قال : إلهي صلّيت لك ، و صمت و تصدّقت و ذكرت لك.
فقال : إنّ الصلاة لك برهان ، و الصوم جنّة ، و الصدقه ظلّة ، و ذكري نور ،
فأىُّ عمل عملت لي ؟
فقال موسى : إلهي دلّني على عمل هو لك ؟
فقال : يا موسى ! هل واليت لي وليّاً ، و هل عاديت لي عدواً ؟
فعلم موسى أنّ أحبّ الأعمال الحبّ في الله و البغض في الله .(
[27]
)
چنانكه در مضمون اين حديث شريف تأمل كنيم ; كه همچون موسى كليم الله(عليه
السلام)كه معصوم بوده و عبادات و اعمال او ; خالص و محفوظ از شائبه اى كه موجب
نقص و بطلان باشد ; بوده است ، خصوصاً با قرينه موجود در روايت ; كه خداوند
جلّ شأنه فرمود: نماز و روزه و صدقه و ذكرى كه بجا آورده اى هر يك آثار محبوبه
اُخروى دارد ، و مع ذلك مى فرمايد : عملى كه خالص و مختصّ من باشد غير از اينها
است ; پس واضح و روشن مى شود كه خلوص كامل در عمل ; آن است كه بنده هيچ جهتى را
كه برگشت آن به خود او باشد ــ چه دنيوى و چه اُخروى ــ قصد ننمايد و تمام غرض
او امرى باشد كه رضاى حضرت احديّت به آن حاصل مى شود.
خلوص كامل و
حقيقى
وجه سوّم
آنكه در مقام عبادت قصد واقعى او هيچ امرى نباشد ، و در واقع در قلب بنده جز
رضاى الهى چيز ديگرى نباشد ، واين خلوص كامل حقيقى است كه بنده بواسطه آن
واقعاً در زمره عبادالله مخلصين داخل مى شود ، و به درجه مخلصين مى رسد .
و لكن منافات ندارد كه بنده با اين درجه از خلوص و در همين حال خلوصش كمال
رغبت و اشتياق هم به نعمتهاى الهى در بهشت ــ حتّى به نعمتهاى جسمانيه آن
ــ بلكه به نعمتهاى دنيوى هم ــ كه جمله از آنها در نظر او محبوب و مطلوب
باشد ــ داشته باشد ، و همچنين از عذاب الهى در جهيم ــ بلكه از شدائد دنيويه
نيز ــ خائف و ترسان باشد ، بواسطه آنكه خلوص او در مقام عبادت و بندگى است كه
در اين مقام جز رضاى الهى هيچ امر ديگرى را ملاحظه نمى كند .
و امّا نعمتهاى الهى در بهشت و نعمتهاى دنيوى را در حالى كه سبب غفلت او از
ذكر الهى نشود آنها را از فضل و رحمت واسعه حضرت احديت جلّ شأنه
سئوال مى نمايد ، و همچنين نجات از عذاب او در جهنم و از شدائد دنيوى را از جود
و عفو او سئوال مى نمايد ، بدون آنكه هيچ يك از اينها را در حال عبادت در قصد و
نيّت خود ملاحظه كرده و به نظر آورد .
چنانچه حال اولياء الله چنين بوده ، و شرح حال مناجات آنها و فقرات دعاهاى
آنان قوى ترين شاهد بر اين مطلب مى باشد.
علاوه بر آن ; اين اشتياق و رغبت ، و اين حالت خوف و ترس ، و اين سئوال و
طلب از فضل و رحمت الهى خود فى نفسها امرى محبوب و مرضى عند الله است ، و از
لوازم همان مقام خلوص حقيقى مى باشد ، به خاطر آنكه بعد از آنى كه بنده در طلب
رضاى الهى مقام خلوصش چنان شد كه زحمت و مشقّت عبادت را تحمّل مى نمايد ، پس
خلوص او در هر مقامى چنين خواهد بود ، و در هر چيزى كه بداند رضاى الهى و وسيله
رضا جوئى او است در حصول آن سعى و كوشش خواهد كرد.
و از بزرگترين وسائل آن ــ يعنى رضا جوئى او ــ همان دعا و طلب از فضل او و
تذلّل در نزد او است ، حتّى در امور جزئى دنيوى كه آنها را هم از خداوند سئوال
نمايد به قصد و غرض آنكه كمال تذلّل و احتقار و مسكنت را در جنب جلال و كبريائى
حضرت واجب الوجود
جل شانه نموده باشد.
و اين درجه از خلوص نيز در چند عنوان ذكر مى شود:
عنوان اوّل: عنوان شكر گذارى از نعم الهى است .
عنوان دوّم: حياء است .
عنوان سوّم: مسكنت و اظهار فقر و حاجت است .
عنوان چهارم :حبّ است .
عنوان پنجم: خشوع و و خضوع و خشيت و ترس است ، و اينكه ذات مقدّس الهى در
مقام ملاحظه كبريائى و عظمت و جلال و مجد و بزرگوارى او براى اين عنوان اهليّت
دارد .
چنانچه سرور صدّيقين و امام المتّقين حضرت علىّ عليه صلواة المصلين در مناجات خود اظهار مى كنند:
« إلهي ; ما عبدتك خوفاً من نارك ، و لا طمعاً في جنّتك ، بل وجدتك أهلا
للعبادة فعبدتك ».(
[28]
)
درجات سه گانه
نيّت در انتظار و ظهور حضرت قائم (عليه السلام))و بر همين منوال است امر
در انتظار فرج كه افضل و احبّ عبادات الهى است كه نيّت و انگيزه در آن بر اين
درجات سه گانه مى باشد .
درجه اول :
بعضى از بندگان; عمده غرض و داعى آنها در انتظار فرج حضرت صاحب الأمر صلوات الله عليه
اشتياق به سوى آنچه در زمان ظهور است ، مثل زيادى نعمتهاى الهى و وسعت در امور
زندگى ، و رفع شدائد و سختيها و بلاهاى دنيوى ، و اين خود بر دو نوع است :
نوع اوّل : آنكه غرض و هدف مجرّد رسيدن به همين جهات مزبوره است ، به
گونه اى كه اگر چنانچه در همين حال از براى او اين جهات اصلاح شود ، يعنى
خداوند به او وسعت و كثرت در نعمتهاى خود عطا فرمايد ، و از او سختيها و بليّات
را دفع نمايد ، پس آن حال اشتياق از او زائل مى شود ، و به كلّى از ذكر آن
حضرت(عليه السلام) و از تذكر امر فرج و ظهور ايشان غافل مى گردد ، و از همّ و
غصّه آن منصرف خواهد شد .
پس اگر عمده غرض در آن اشتياق بر اين وجه باشد بطور كلّى از عنوان خلوص
خارج خواهد بود ، و به فيوضات مقرّره از براى انتظار فرج فائز نخواهد شد ، ودر
اين انتظارش از اهل دنيا خواهد بود.
چنانچه در «كافى» از ابى بصير از حضرت صادق (عليه السلام)روايت كرده كه
گفت: عرض كردم: كى فرج خواهد شد؟
فرمود:
« وأنت ممّن تريد الدنيا ؟» يعنى: «قصد و اراده تو در طلب اين امر دنيا است؟».
بعد فرمود:« هر كس به اين امر معرفت پيدا نمايد پس به تحقيق از براى او فرج
حاصل شده است ، بواسطه انتظار فرج الهى».(
[29]
)
و نوع دوّم : آنكه غرض او از اشتياق داشتن او
به آن جهات مزبوره ; به ملاحظه آن است كه آن فرجهاى عظيمه و آن نِعَم كثيره
مخصوص آن زمان است ، و چيزى است كه آن را خداوند ازبراى اولياء مقرّبين او صلوات الله عليهم اجمعينپسنديده
است .
و اين حال اشتياق به اين عنوان اگر چه فى نفسه امرى محبوب عندالله است ،
چنانچه مضمون حديثى است كه از حضرت امام محمّد باقر (عليه السلام)روايت شده كه
فرمود:
« ما اهلبيت در مقام رضاى الهى چنانيم كه اگر خداوند فقر را بر ما مقرّر
كند ; دوست مى داريم ، واگر وسعت و غنا مقّرر نمايد آن را نيز دوست مى داريم».
و در روايت ديگرى نقل شده است كه: چون خداوند عالم براى حضرت ايّوب (عليه
السلام)بعد از كشف و رفع بلا; ملخ طلا نازل كرد ، آنحضرت (عليه السلام)تمام
دانه هاى آن ملخها را از اطراف بر مى داشتند ، حضرت جبرئيل (عليه السلام)عرض
كردند خوب در ضبط آنها اهتمام داريد ، فرمود: چونكه عطاى پروردگار من است .(
[30]
)
پس از اينگونه احاديث ظاهر مى شود كه هرگاه بنده نِعَم دنيوى را به اين
عنوان كه آن عطائى است كه خداوند به رضاى خود مرحمت فرموده است ، دوست داشته
باشد ، اين دوستى از موضوع اخبارى كه در مذمّت دنيا و دوست داشتن آن وارد شده
است; خارج است .
و چونكه همه نعمتهاى الهى كه در زمان فرج آل محمّد صلوات الله عليهم اجمعين
وعده داده شده است ، خداوند آنها را بر اولياء مقربين خود پسنديده است ، و براى
آنها گوارا قرار داده است ، پس اشتياق به سوى آنها و در انتظار ظاهر گرديدن
آنها بودن به اين عنوان مزبور محبوب و مرضى الهى خواهد بود ، چراكه بنده در اين
اشتياق و انتظارش ; رضاى الهى را ملاحظه دارد ، و لهذا به همه فيوضات و مثوبات
مقرّره براى انتظار فرج فائز خواهد شد.
لكن اين نوع قصد و غرض درجه اوّل خلوص در امر انتظار فرج مى باشد ، بواسطه
آنكه نهايت اين غرض طلب نِعَم و منافع دنيوى است كه برگشت به خود او مى شود.
درجه دوّم ; آن است كه عمده غرض در اشتياق به فرج آن حضرت(عليه السلام)و
انتظار ; كثرت و وفور علوم و معارف و حكمتهاى الهى باشد.
زيرا علومى كه درآن زمان ظاهر مى شود ما فوق تمام علومى است كه از اوّل
عالم تا آن زمان ظاهر شده ، و نيز آنكه در آن زمان هركس به كمال علم خود از
ديگرى بى نياز است ، و در تفسير اين آيه مباركه (يُغْنِ
الله كُلاًّ مِنْ سَعَتِهِ )(
[31]
) آمده است كه حتّى زنان در خانه هاى خود به احكام دين ; به درجه علماء
كامل ; عارف و عالم مى شوند (
[32]
).
و عطاى اين كثرت و وفور در علوم بوسيله دست مبارك آنحضرت (عليه السلام)است
كه بر سر شيعيان مى گذارند ، و در اين حال عقول آنها كامل مى شود ، چنانچه در
روايات متعددى در «كافى» و غير آن وارد شده است.(
[33]
)
و وسيله ديگر ظاهر فرمودن جمله بيست و هفت حرفى است كه مبناى همه علوم الهى
است كه حضرتش افاضه مى فرمايند ، و از اوّل عالم تا كنون همه علومى كه براى
هركس ظاهر شده ; دو حرف از آن بيست و هفت حرف است.
و وسيله ديگر آنچه در قضيّه شمشيرهاى آسمانى است كه براى اصحاب ايشان نازل
مى شود كه هزار حرف نوشته شده است ، و از هر حرفى هزار در از علم باز مى شود.
و همچنين است اشتياق به سوى فرج آنحضرت به خاطر آنكه در آن زمان اسباب
عبادت به اعلى درجه آن آماده است ، كه هركس بخواهد خداوند متعال را عبادت
نمايد; و اين به يمن و بركت وجود مقدّس اولياء معصومين (عليهم السلام)و ظهور
امر آنها ، و هم نبودن موانع است ، چونكه شيطان و اتباع او همگى مقتول و منقرض
مى شوند ، و به خاطر مخذول بودن شياطين ظاهرى ; ترس از بندگان بر داشته
مى شود .
پس هر گاه غرض اصلى و حقيقى در اشتياق و انتظار فرج آنحضرت رسيدن به اين دو
مقصد مهّم باشد ــ يعنى كمال معرفت و عبادت ــ روشن است كه در صورت خلوص چندين
برابر از درجه اولى كاملتر است ، و به همين جهت به آن فيوضات و ثوابهاى خاصّه
انتظار فرج هم به كاملترين درجه فائز مى شود.
و لكن اين درجه هم خلوص كامل نيست ، چرا كه خلوص كامل آن است كه بنده در
مقام عبادت هيچ جهت از جهاتى كه برگشت به خود او دارد و از منافع راجحه و
محبوبه اُخروى است ; ملاحظه ننمايد .
خلوص حقيقى در
انتظار
درجه سوّم ; آن است كه غرض اصلى از اشتياق به فرج آنحضرت (عليه السلام)و انتظار ظهور ،
آن چيزى است كه در آن فرج مى باشد از قبيل ظهور امر الهى ، و ظهور دين مبين او
در همه دنيا ، و غلبه آن بر همه اديان باطله ، و ظهور امر اولياء مقرّبين
مكرّمين معصومين او (عليهم السلام) ، و ظهور كمالِ فضل و كمالِ جلال آنها ، و
ظهور نور و ضياء آنها ، و ظهور همه شئونات جليله و عظيمه آنها ، و باز آنچه در
آن فرج و ظهور است از قبيل خذلان جميع دشمنان آنها ، و تقاص حقوق آنها ، و
انتقام از ظالمين آنها ، بخصوص آنچه در خونخواهى مظلومان كربلاء است ، و اجراء
همه حدود الهى و احكام او ، طوريكه حقّ تعالى بدون خوف و ترس از احدى از مردم
عبادت مى شود.
پس اگر حقيقتاً عمده غرض در انتظار فرج اين باشد ، اين است آن خلوص كامل كه
همه فيوضات و مثوبات كامله كه از براى انتظار فرج ثابت شده است; بر آن مترتب
مى شود ، و اين است آن خلوص حقيقى كه در حديث قدسى ــ كه قبلا ذكر كرديم ــ
اشاره به آن شده بود ، بر اين مضمون :
خطاب شد از جانب حضرت احديّت
جلّ شأنه به حضرت موسى (عليه السلام) كه : چه عمل خالصى از براى من نموده اى ؟
عرض كرد : الهى مرا به آن راهنمائى فرما .
خطاب شد: آيا موالات و دوستى با وليّى از اولياء من نموده اى؟ و معادات و
دشمنى با عدوّى او اعداء من نموده اى؟(
[34]
)
واضح گرديد كه هر گاه كسى در انتظار فرج و ظهور حضرت خاتم الوصييّن صلوات الله عليه
به اين درجه سوّم برسد كه غرض اصلى در آن با همه شرايط و آداب ديگرش همان باشد
كه بيان كرديم ، پس چنين شخصى موالات و دوستى كامل ــ چه از نظر ظاهرى و چه از
نظر باطنى ــ با همه اولياء الهى ، و معادات و دشمنى كامل با همه دشمنان الهى
نموده است.
و هرگاه اين درجه سوّم از خلوص در مقام انتظار فرج محقق گرديد و غرض اصلى
شد ، منافاتى ندارد كه اشتياق به موارد درجه اوّل و درجه دوّم از خلوص هم
داشته باشد ، بواسطه آنكه آن اشتياق هم مؤكّد اين درجه سوّم خواهد شد ، زيرا
اگر آنچه در درجه دوّم ذكر شد ــ رسيدن به مقام كمال معرفت و عبادت ــ امرى است
كه وسيله تقرّب بنده نزد حضرت ولىّ الله صلوات الله عليه
و سائر اولياء مكرمين
صلوات الله عليهم اجمعين مى شود ، و آنچه در درجه اول ذكر شد ــ از رسيدن به نِعَم كثيره در زمان
فرج ــ آن هم به و اسطه اشتياق به سوى آن فضل و شرفى است كه در آن نِعَم الهيه
است ، و آن هم از جهت انتساب و اختصاص آنها به اولياء مقرّبين الهى (عليهم
السلام) است .
لازم به تذكّر است كه : بيان اين عدم تنافى ; در بحث درجات خلوص نسبت به
كلّيه عبادات بيان گرديد.
حديثى از امام
صادق(عليه السلام) و خلوص حقيقى در انتظار
و از جمله شواهد در اينكه سوّمين درجه خلوص در باب انتظار فرج لازم و بر آن
تأكيد شده و با آن همه فضائل انتظار حاصل مى شود ، روايتى است در «كافى» ، و در
«نجم الثاقب» از «كمال الدين» از عمّار ساباطى از حضرت صادق (عليه السلام)نقل
شده ، كه ما در اينجا روايت را از «نجم الثاقب » نقل مى كنيم ، و به بعضى از
اختلاف عباراتى كه در حديث «كافى» در بعضى موارد است اشاره مى كنيم .(
[35]
)
عمّار ساباطى گويد: به خدمت حضرت
صادق (عليه السلام)عرض كردم: عبادت كردن با امامى از شما كه ظاهر نبوده و در
زمان دولت باطل باشد افضل است ، يا عبادت كردن در زمان ظهور دولت حقّ با امام
ظاهر از شما ؟
حضرت فرمودند: اى عمّار ! (به خدا قسم ) صدقه در پنهانى افضل است از صدقه
در آشكار و علانيه ، و (به خدا قسم ) چنين است ; عبادت شما در پنهان با امام
غير ظاهر در دولت باطل افضل ــ بخاطر ترسيدن شما از دشمنان در زمان دولت
باطل ــ و بهتر است از اينكه خدا را در زمان ظهور حقّ با امام ظاهر عبادت
كنيد ، (و عبادت با خوف در دولت باطل مثل عبادت در حال رضا در دولت حقّ نيست.)
بدانيد كه هر كه از شما نماز بخواند (يك نماز فريضه با جماعت در وقت آن در
حال پنهانى از دشمن خود و تمام كند آن را ، خدا از براى او ثواب پنجاه نماز
واجب در جماعت بنويسد ، و هركه بجا آورد از شما) يك نماز واجب را (به صورت
انفرادى ) در پنهانى از دشمن خود و آن نماز را در وقت آن بجا آورد و تمام كند
حقّ تعالى از براى او ثواب بيست و پنج نماز ( به صورت انفرادى ) بنويسد ، و اگر
يك نافله در زمان او بجا آورد ( و تمام كند آن را ) حقّ تعالى از براى آن ثواب
ده نافله بنويسد.
و هركه از شما عمل خوبى بجاى آورد حقّ تعالى از براى او بيست و پنج حسنه
بنويسد ، و مؤمنى از شما ; وقتى كه عمل را نيكو بجا آورد و با تقيّه دين دارى
كند بخاطر ترس بر امام خود و بر جان خود ; زبان خود را نگاه دارد ; حقّ تعالى
حسنات او را چندين برابر مى كند ، بدرستيكه خداىعزّوجلّ ;
كريم است .
عرض كردم كه: جان من به فداى تو ، مرا راغب به عمل گردانيدى و تحريص بر آن
نمودى ، و لكن مى خواهم بدانم كه چگونه اعمال ما از اعمال اصحاب امام ظاهر در
دولت حقّ افضل است ، با آنكه ما و ايشان همه بر يك دين مى باشيم؟
فرمود : شما بر آنان در ادا نماز و روزه و حجّ و به دانستن ساير امور دين و
به عبادت نمودن خدا را در پنهانى از براى خوف دشمن خودتان پيشى گرفته ايد ، و
اطاعت خدا را در پنهانى مى كنيد ، و با امام (عليه السلام)خود را در صبر كردن
در دولت باطل شريك كرده ايد (در حالتيكه انتظار دولت حقّ را داريد) و از
پادشاهان بر امام خود و بر جانهاى خود مى ترسيد ، و حقّ امام خود را در دست
ظالمان مى بينيد كه شما را از حقّ خود منع كرده اند و بر مشقّت و سختى كشيدن در
دنيا و طلب معاش كردن ناچاراند ، و بر دين خود ; در عبادت خود و طاعت كردن
پروردگار خود و ترسيدن از دشمنان خود ; صبر مى كنند ، پس به اين اسباب
حقّ تعالى اعمال شما را چندين برابر كرده است ، پس گوارا باد اين از براى شما.
عرض كردم: جان من به فداى تو باد ، هر گاه چنين است پس ما چرا آرزو كنيم كه
با ظاهر بودن حقّ از اصحاب حضرت قائم (عليه السلام)باشيم ، با آنكه ما امروز در
زمان امامت تو و مشغول طاعت تو هستيم و اعمال ما بهتر از اعمال اصحاب دولت حق
است؟
حضرت فرمود : سبحان الله ; آيا نمى خواهى كه خداى عزّوجلّ حقّ و عدل را در
بلاد خود ظاهر گرداند ، و حال همه نيكو گردد ، و كلمه خدا جمع گردد ، و مردم
همه بر دين حقّ اجتماع نمايند ، و الفت و التيام در ميان قلوب مختلفه بهم رسد ،
و كسى در زمين خدا معصيت نكند ، و حدود خدا در ميان خلق جارى گردد ، و حقّ به
سوى اهلش رسيده و آن را اظهار نمايند ، و چيزى از حقّ به جهت خوف از مردم پنهان
نگردد؟
بدان ، والله اى عمّار! كسى از شما نمى ميرد (بر اين حالى كه شما بر آن
مى باشيد ـ يعنى از امور مزبوره از صبر و انتظار و خوف و سختى در معاش با دوستى
اهلبيت (عليهم السلام) ـ) به اين حالت دوستى ما ; مگر آنكه او نزد خداى عزّوجلّ
از بسيارى از آنهائى كه در جنگ بدر و اُحد حاضر شدند افضل است ، پس بشارت باد
شما را.(
[36]
)
پس از قسمت آخر اين حديث شريف واضح شد كه مؤمن ولو به ملاحظه آنكه اعمال او
قبل از زمان ظهور امر فرج و دولت حقّ افضل از زمان ظهور باشد ، و لكن بايد
انتظار ظهور فرج حضرت قائم (عليه السلام)و دولت حقّ را داشته باشد ، و به كمال
خلوص و اشتياق همان ظهور امر حقّ و احكام دين و ظهور امر اولياء الهى و رجوع
حقوق آنها به سوى خودشان و برطرف شدن خوف از آنها و امثال اين امور را داشته
باشد.
صبر و شكيبائى ;
دوّمين شرط انتظار
امّا شرط دوّم در انتظار فرج آنحضرت (عليه السلام)براى رسيدن مؤمن بخ فضائل كامله و
مثوبات جليله كه در اخبار آمده است ; صبر است ، چنانچه در روايتى در «بحار» از
حضرت صادق (عليه السلام)نقل شده كه حضرت فرمودند:
« از دين ائمّه است ورع و عفّت داشتن و صلاح ــ تا آنكه مى فرمايد: ــ و
انتظار فرج به صبر نمودن ».(
[37]
)
بلكه از اين فرمايش استفاده مى شود كه صبر به منزله جزء و ركن انتظار است .
اقسام و درجات
صبر
و اين صبر در چند امر و چند مقام بيان مى شود:
صبر بر ظلم اعداء
مقام اوّل : صبر بر ظلم اعداء از جهت خوف از آنها و در آنچه از آنها بر مؤمنين در دولت
باطل و در حال غيبت و استتار امام (عليه السلام) وارد مى شود ، بر حسب آنچه
ـ در حديث عمار ساباطى ـ بيان كرديم بواسطه اين صبر فضائل زيادى را افزون بر
آنچه را اهل دولت حقّ در وقت ظهور درك مى كنند ، او چندين برابرش را درك
مى كنند.
و فرمود: هر كدام از شماها در حال انتظار و صبر نمودن بر اين ظلمها بميرد ;
نزد خدا از بسيارى از شهداى بدر و احد افضل است .
و همچنين به اين درجه از صبر در روايتى كه در «بحار» نقل شده ; اشاره
شده است كه آنحضرت (عليه السلام) به بعض از مواليان خود فرمودند:
« ألا تعلم أنّ من انتظر أمرنا و صبر على ما يرى من الأذى و الخوف هو غداً
في زمرتنا؟».(
[38]
)
يعنى : آيا نمى دانى آنكه هر كس انتظار امر ما را داشته باشد ، و بر آنچه
ببيند ازاذيّت و خوف ودشمنان; صبرنمايد ، درروز قيامت در زمره ما خواهند بود.
صبر بر بلاياو
هموم
مقام دوّم
صبر بر كلّيه بليّات و هموم و احزانى كه از هر جهتى به سبب غيبت امام (عليه
السلام)بر مؤمنين وارد مى شود .
چنانچه در «كافى» از ابى صلاح كنانى روايت كرده كه گفت: خدمت حضرت صادق
(عليه السلام) بودم پيرمردى را حضور ايشان آوردند ، عرض كرد: يا اباعبدالله نزد
شما از ظلم فرزندانم و اذيّت برادرانم به من در اين سن پيرى شكايت دارم .
آنحضرت (عليه السلام) فرمودند: اى فلان ! بدرستيكه از براى حقّ دولتى است ،
و ازبراى باطل هم دولتى ، و اهل هر يك در دولت ديگرى در ذلّت خواريند ، و
بدرستيكه كمتر چيزى كه به مؤمن در دولت باطل مى رسد; ظلم اولادش و جفاى
برادرانش است ، و هيچ مؤمنى نيست كه او را راحتى و آسودگى در دولت باطل برسد;
مگر آنكه در مقابل آن قبل از مردن او يا در بدن او يا در اولادش يا در مالش
گرفتار خواهد شد ، تا آنكه خداوند او را از هر آلودگى كه پيدا كرده است به آن
ــ از قذرات راحت در دولت باطل ــ خالص گرداند ، و بهره او را در دولت حقّ كامل
گرداند ، پس صبر كنيد و شاد باشيد.(
[39]
)
پس از اين حديث شريف استفاده مى شود كه: هر بنده مؤمن كه از براى او بهره و
نصيبى باشد در دولت حقّ و زمان فرج اهلبيت اطهار (عليهم السلام) خداوند متعال
او را تا آن عهد باقى مى دارد ، يا آنكه اگر قبل از آن زمان بميرد ; او را در
آن زمان زنده مى فرمايد .
پس لازمه آن نصيب و بهره در دولت حقّ ; آن است كه : قبل از وقوع فرج اهل
حقّ در زمان حيات زندگى اش حتماً بليّه اى از بليات گرفتار شود ، و بايد در آن
صبر نمايد ، و از خداوند در امر صبر خود طلب يارى كند ، بلكه بر حسب اين
بشارت ; بايد طبيعتاً كمال رضا و تسليم را داشته باشد ، و در صورت امكان از طلب
لذّت جوئى و راحت طلبى اعراض كنند.
صبر بر طولانى
شدن زمان غيبت
مقام سوّم
صبر در طولانى شدن غيبت امام (عليه السلام)است به آنكه با قلب يا با زبانش بر
خداوند يا بر امام (عليه السلام)اعتراض ننمايد ، و بگويد چرا غيبت ايشان را
طولانى فرموده است ؟ يا آنكه چرا با وجود اين همه فساد و غلبه آن بر تمامى
زمين; ايشان ظاهر نمى شوند ؟
زيرا بعد از اينكه يقين و اعتقاد بنده مؤمن; صحيح و با حقيقت باشد در آنكه
جميع امور زمينى و آسمانى بر وفق اراده و مشيّت حضرت احديّت جلّ شأنه مى باشد ، و بدون آن هيچ امرى
وقوع نمى يابد ، بخصوص اعظم امور كه تعيين وجود امام (عليه السلام)است ، و نيز
همه تصرّفات ايشان به اذن الهى است ، و آنحضرت هم در هيچ امرى بدون اذن و رضاى
الهى تصرّف نمى فرمايد ، و همچنين يقين و اعتقاد او صحيح باشد در آنكه اراده و
مشيّت الهى در هر امرى و در هر جهتى كه تعلّق بگيرد حتماً بر وفق حكمت و خير و
صلاح است ; بلكه مقرون به حكمتهاى بسيار است .
پس لازمه صحّت اين يقين و اعتقاد آن است كه هرچند غيبت امام (عليه
السلام)طولانى شود ، و فتنه ها و بلاهاى زيادى از هر نوع آنها روى دهد ، بنده
بايد هم از جهت ظاهرى و هم از جهت قلبى تسليم خداوند باشد ، و راضى به آن بوده
و صبر نمايد ، و چون و چرا نكند ، و شكّ در دلش پيدا نشود ، و وسوسه به قلب خود
راه ندهد .
بنابراين ; هرگاه چنين مقام رضا و تسليم و صبر از براى كسى در مورد طولانى
شدن غيبت امام (عليه السلام) حاصل شد ; نزد خداوند متعال چنان فضيلت و مقام
بلند و درجه اى دار است كه حضرت اميرالمؤمنين(عليه السلام) در باره آن
فرموده اند:
«از براى قائم ما (عليه السلام)غيبتى خواهد بود كه زمان آن طولانى مى شود ،
گويا مى بينم كه شيعيان او را در حال غيبت او مانند جولان كردن گوسفندان براى
پيدا كردن چراگاه جولان مى كنند ــ يعنى به دنبال مكان آنحضرت (عليه
السلام)هستند ــ و آن را نمى يابند .
آگاه باشيد هركس از آنها بر دينش ثابت بماند بر وجهى كه دلش قساوت پيدا
نكند ــ يعنى شكى در او به سبب طولانى شدن غيبت آنحضرت (عليه السلام) عارض
نشود ــ پس او در روز قيامت با من و در درجه من خواهد بود »(
[40]
)
و روايت ديگرى در «بحار» از حضرت امام زين العابدين (عليه السلام)نقل شده
كه حضرتش فرمود :
«هركس بر ولايت ما در زمان غيبت قائم ما (عليه السلام) ثابت بماند ، خداوند
او را اجر هزار شهيد بدر و اُحد عطا فرمايد .(
[41]
)
و به اين درجه از صبر در دعاى شريفى كه از شيخ جليل عثمان بن سعيد(رضي الله
عنه)ــ نائب دوّم از نوّاب چهارگانه آن حضرت ــ روايت شده ; اشاره شده است ، كه
شيعيان آن را در زمان غيبت بخوانند ، و مضمون فقرات آن چنين است :
«الهى ; ما را بر دين خود ثابت فرما ، و مرا براى عمل به طاعت خودت توفيق
بده ، و قلب مرا از براى اذعان به امر ولىّ امرت نرم كن ، و مرا از آنچه به آن
خلق خود را امتحان فرموده اى عافيت فرما ، و مرا بر فرمان بردارى براى ولىّ خود
ــ آن كسيكه او را از خلق خود پنهان فرموده اى ــ ثابت گردان ، پس به سبب اذن
تو از مخلوقات تو غائب شده است ، و انتظار صبر و امر تو را ــ يعنى براى
ظهورش ــ دارد ، و توئى داناى نا آموخته از غير خود ; به وقتى كه در آن صلاح
امر ولىّ تو است او را براى اظهار امرش و منكشف نمودن سرّش اذن فرمائى .
پس مرا براين امر صبر عطا كن ، تا آنكه دوست نداشته باشم تعجيل امرى را كه
آن را تأخير فرموده اى ، و نه تأخير آنچه را كه آن را معجّل قرار داده اى ، و
امر پنهان تو را كشف نكنم ، و از آنچه علّت آن را مخفى فرموده اى جستجو نكنم ،
و در آنچه تقدير فرموده اى با تو منازعه ننمايم ، و تا آنكه نگويم كه به چه سبب
و چرا و به چه غرض ولىّ امر تو ظاهر نمى شود؟ و حال آنكه زمين از ظلم و جور پر
شده است ، و تا آنكه تمام امورات خود را به سوى تو تفويض و واگذار نمايم».(
[42]
)
پس براى بنده مؤمن لازم و مهم است از جهت سالم ماندن از وسوسه ها و شكوك و
فتنه ها به دعا روى آورده ، و از حضرت احديّت جلّ شأنه ــ خصوصاً به همين دعاى مزبور ــ
مسئلت نمايد.
آداب انتظار
و امّا آداب انتظار ; يعنى امورى كه وجود آنها در مؤمن سبب كامل شدن فضل و
ثواب انتظار او مى شود ، اگر چه بعد از حاصل شدن حقيقت انتظار و شرايط لازمه
آن; نبود آن امور موجب نقصان اصل فضائل انتظار نمى شود .
و اين مانند وجود انسان است كه وقتى كه همه اعضايش صحيح باشد ، و لباس اش
به قدر پوشش بدن و عورت باشد ، و آلوده به نجاسات و كثافات هم نباشد ، پس آنچه
لازمه آثار انسانى است ــ چون بينائى و شنوائى و جميع حركات و سكنات و انتفاعات
و اكتسابات ــ از او ظاهر خواهد شد و نقصانى در آن آثار نخواهد بود .
و لكن اگر لباسهاى فاخر بپوشد و خود را زينت نمايد به آنچه متعارف است ، پس
اين سبب ; زيادتى حسن جمال او در انظار و واقع شدن او در قلوب مى شود ، و به
سبب آن درمجالس و محافل در نزد اعيان و اشراف; تشريفات و تعظيمات و احترامات
خاصّه پيدا مى كند .
و همچنين هر گاه آن آداب خاصّه در مؤمن در حال انتظارش موجود شد موجب رفعت
مقام و درجه او نزد خداوند و در نزد اولياء او مى شود ، و در درجات عاليه بهشت
قرار مى گيرد.
و مهمترين آداب انتظار دو امر است كه بر اين وجه بيان مى كنيم :
امر اوّل : آنكه همچنانچه در بيان حقيقت و
معناى انتظار گفتيم كه انتظار كامل ظاهرى و قلبى آن است كه حال بنده مؤمن در
مقام انتظار فرج و ظهور حضرت بقيّة الله
صلوات الله عليه و اشتياق به سوى آن بايد مانند حال كسى باشد كه انتظار مسافرى را دارد از
دوستان خود كه در راه سفر به وطن مى آيد ، پس واضح است كه چنين كسى بر حسب شأن
آن مسافر ــ هرگاه شخص جليلى باشد ــ و به مقتضاى درجه محبتش با آن شخص جليل ;
و بر حسب مقدور خود سعى مى كند تا قبل از ورود آن مسافر براى او منزلى را تهيّه
و آن را نظافت نموده و زينت دهد ، و همچنين نسبت به حال خود مهمان ، و نيز نسبت
به موجود نمودن هدايا و تعارفات از خوردنى و پوشيدنى و امثال آن از براى آن
مسافر جليل تهيّه و تدارك مى بيند.
پس بنده مؤمن هم هرگاه واقعاً انتظار ظهور فرج مولاى خود صلوات الله عليه
را دارد ، و حقيقتاً اشتياق به سوى لقاى جمال بى مانند آن مظهر كمال حضرت ذو
الجلال و نيز ديدار جمال مبارك جميع آباء طاهرين آنحضرت صلوات الله عليه
را و لقاى همه اولياء الهى را كه در زمان ظهور ايشان ميسّر خواهد شد ; دارد ، و
اگر واقعاً آرزومند درك حضور مبارك آنها مى باشد ــ چه بر وجهى كه امر ظهور فرج
ايشان مقارن شود با زمان حيات او ، يا به نوعى كه بعد از موت او را زنده نمايند
و فائز به فيض خدمت آنحضرت گردد ــ پس بر چنين كسى لازم است بعد از آنيكه حدّ
واجب انتظار را ــ به نوعى كه بيان شد ــ تحصيل كرد ; سعى و كوشش كند تا آنكه
باطن و قلب خود را به محاسن و مكارم اخلاق زينت دهد ، از قبيل متصّف شدن به صفت
حلم و وقار و عفّت و بى نيازى از غير خدا و توكل و ترحم و خضوع و خشوع و تواضع
و جود و كرم و امثال اينها ، و ظاهر خود را به آداب و سنن نبويّه (صلى الله
عليه وآله)زينت دهد ، بر وجهى كه در مقام خود مسطور است از قبيل انجام دادن
نوافل و مستحبات ، ــ خاصّه مؤكده از آنها را ــ و ترك نمودن مكروهات .
چنانچه به اين مطلب ــ يعنى اهتمام داشتن در مكارم و محاسن اخلاق و سنن و
آداب ــ در ضمن احاديثى كه در بيان فضائل انتظار فرج ذكر شد ; اشاره گرديد.
و لكن عمده تأكيد در اين مورد آن است كه بنده مؤمن در مقام اتصاف به آن
اخلاق حسنه و آداب نبويّه بر وجهى سعى نمايد كه معروف و شناخته به آن اخلاق و
آداب شود ، از آن جهت كه او در آن آداب ; در هر حال و در هر زمانى كمال سعى و
اهتمام را داشته باشد ، بواسطه آنچه در «بحار» از «خرائج» از حضرت امام محمّد
باقر (عليه السلام)روايت شده كه حضرتش ـ در ضمن حديثى ـ فرمود:
« و عوّدوا أنفسكم الخير و كونوا من أهله تعرفوا فإنّي امر بهذا ولدي و
شيعتي ».(
[43]
)
يعنى : خودتان را به امر خير عادت بدهيد ، و از اهل آن شويد تا آنكه نزد هر
كسى به وصف خير و نيكى شناخته شويد ، و هركس شما را به طريق صلاح بشناسد ، پس
بدرستيكه من به اين طريق و اين نحو اولاد و شيعيان خود را امر مى كنم.
و روايت ديگرى در «كافى» از حضرت موسى بن جعفر (عليه السلام)نقل شده كه
حضرت كه فرمودند:
« بارها از پدر بزرگوارم شنيدم كه مى فرمود: شيعه ما نيست كسيكه مخدرات;
پرهيزكارى او را در حجله ها و خانه هايشان ذكر نكنند ، و از اولياء ما نيست
كسيكه او در قريه اى باشد كه در او ده هزار نفر مرد باشد و در ما بين آنها
پرهيزكارتر از او پيدا شود».(
[44]
)
و در حديث ديگر فرمود: «در شهرى كه در او صد هزار نفر يا بيشتر باشد و در
مابين آنها پرهيزكارتر از او پيدا شود».
پس از اين احاديث استفاده مى شود كه : آنچه وسيله تقرّب به ائمّه
اطهار(عليهم السلام)است ، و موجب لياقت انس با آنهامى شود ، اهتمام در اتّصاف
به وصف صلاح و محاسن اخلاق و مكارم سنن و آداب است ، خصوصاً بر وجهى كه از او
اين اوصاف ــ از جهت شدت مواظبت بر آن و محافظت در آنها ــ نمايان و هويدا
باشد.
علاوه بر آنكه به مقتضاى براهين و ضرورت عقل وسيله محبت مابين دو شخص ــ بر
وجهى كه موجب انس آنها با هم شود و سبب اتّحاد و اتّصال تامّ گردد ــ سنخيت و
جنسيّت آن دو در احوال و اوصاف است ، پس بنده مؤمن هم هرگاه كمال اشتياق به
درك فيض حضور مبارك مولاى خود صلوات الله
عليه دارد ، و فوز به مقام انس به خدمت آنحضرت (عليه
السلام)را در حال ظهور فرج ايشان ، بلكه قبل از آن هم در ساير احوال ; دارد ،
بايد در اين دو امر ; يعنى محاسن اخلاق قلبى ، و حسن آداب ظاهرى نبويّه ; سعى
نمايد .
پس بر اين وجه كمال تهيّأ حاصل مى شود ، و به كمال انتظار آن حاصل مى شود ،
و كمال فضائل و آثار بر آن مترتّب مى شود.
امر دوّم : و از آداب ظاهرى تهيّأ و انتظار ; مهيّا نمودن اسلحه است ، و لو
اينكه يك تير باشد ــ چنانچه ذكر آن و ذكر فضل آن از حضرت صادق (عليه السلام)در
باب تمنّى و آرزوى نصرت حضرت قائم (عليه السلام) ; گذشت.
علائم انتظار
علائم انتظار ; يعنى : چيزهائى كه بواسطه وجود آنها مؤمن مطمئن مى شود كه
حقيقت معناى انتظار در او موجود شده است ، و به آن علامت معلوم مى شود كه :
آنچه از آثار انتظار در او مشاهده مى شود ; صِرف آداب ظاهرى و صورى نيست.
و از آشكارترين آن علائم; دو علامت است كه اجمالا بيان مى شود:
اوّلين علامت انتظار ; اشتياق قلبى است ، چون واضح
گرديد كه اين انتظار نسبت به امر فرج آنحضرت از لوازم كمال اشتياق به سوى
آنحضرت (عليه السلام)است ، و بديهى است كه اشتياق قلب سوى امرى از لوازم كمال
محبّت و دوست داشتن آن امر است .
پس هرچه محبوب در نظر حبيب عزيز باشد و محبّت حبيب نسبت به او بيشتر باشد
، اشتياق او به ديدار محبوب بيشتر مى شود ، و هرچه اين اشتياق بيشتر شد مفارقت
دوست مشكل تر و تلخ تر خواهد شد ، و هرچه زمان مفارقت طولانى شود ناچاراً موجب
شدّت حزن و غم خواهد شد ، تا به حدّى كه باعث بكاء و گريه شديد بلكه ، موجب جزع
و ندبه مى شود .
پس بنابراين ; هرگاه بنده مؤمن در حال انتظارش حقيقت كمال اشتياق را به
ديدار مولاى خود
صلوات الله عليه ــ از جهت كمال مودت با ايشان ــ داشته باشد ، پس بايد بواسطه طول زمان
مفارقت و زمان غيبت ايشان شدّت حزن و غم در قلب او ظاهر و هويدا گردد ، و از
لوازم اين شدّت حزن; بكاء و گريه از جهت مفارقت آنحضرت (عليه السلام)است.
چنانچه در «كافى» روايت شده از حضرت صادق (عليه السلام) كه حضرتش در بيان
ذكر حال مؤمنين در غيبت ايشان ; فرمودند:
« و لتدمعنّ عليه عيون المؤمنين »(
[45]
)
يعنى : براى او در حال طول غيابش چشمهاى مؤمنين گريان مى شود .
و نيز از لوازم كمال اين حزن قلبى; جزع و ندبه كردن است ، چنانچه در
جمله اى فقرات شريفه «دعاء ندبه» آمده است ، و از حضرت صادق (عليه السلام)
روايت شده كه در چهار عيد اين دعاى شريف خوانده شود:
« هل من معين فاُطيل معه البكاء ؟ هل من جزوع فاُساعد جزعه إذا خلا ؟
هل قذيت عين فتسعدها عنّي على القذى ؟ ».(
[46]
)
يعنى: آيا يارى كننداى هست تا آنكه با او ناله و گريه را طول دهم؟ آيا جزع
كننده اى هست تا آنكه يارى نمايم جزع او را هر گاه ساكن شود ؟ آيا چشم مجروحى
هست تا آنكه او را چشم من بر مجروح شدن آن يارى نمايد؟»
و در فقرات ديگرش نيز به همين مضمون آمده است.
و از لوازم اين درجه از همّ و غم و جزع ; ناگوار بودن لذائذ در كام انسان
است ، و اين بخاطر طول مفارقت محبوب او است ، و نيز سلب شدن خواب راحت از او ،
بلكه اين همّ و غمّ قهراً موجب كمبود شديد خواب مى شود .
و باز از لوازم آن است هميشه به ياد محبوب خود بودن است و از او ـ مگر
اندكى ـ غافل نباشند .
دومّين علامت انتظار ; عزلت و گوشه گيرى از
بيگانگان است ، و از لوازم آن ; قلّت كلام خصوصاً در لهويّات است.
پس هركس اين آثار را در وجود خود به صورت بيشتر و كاملتر چه از نظرظاهرى و
چه از نظر باطنى ; مشاهده كرد ; علامت آن است كه مقام اشتياق و حقيقت انتظار او
براى ظهور و فرج مولاى خود (عليه السلام) و زيارت جمال منيرش كاملتر است.
بديهى است كه به همه اين امور ده گانه يعنى حزن قلبى ، افسردگى چهره ،
بكاء و گريه ، جزع و ندبه ، ناگوارى لذائذ ، كمى خواب ، عزلت و گوشه گيرى ،
هميشه به ياد او بودن ، قلّت كلام ، در اخبار به طور عموم و خصوص ــ چه ما بين
هر حبيب و محبوبى و چه مابين آنحضرت و اوليائشان ــ اشاره شده است.
علاوه بر اين ; به مقتضاى آنچه در مورد درجه خلوص اشتياق به امر فرج بيان
شد ; مهمترين درجه خلوص آن نصرت و يارى مظلومين اولياء الهى است ، و بعد از آن
رسيدن به كمال معرفت و كمال عبادت است ، و بعد از آن رسيدن به وسعت نعمت و رحمت
است ، پس در واقع با هر كدام از اين درجات خلوص حاصل شود قهراً قلب او به خاطر
طولانى بودن زمان رسيدن به مقصود و محبوب محزون خواهد شد.
و در «كمال الدين» در قضيه ابراهيم بن مهزيار روايتى از مولاى ما حضرت صاحب
الأمر
صلوات الله عليه نقل شده كه حضرتش در ضمن فرمايشات زيادى ــ در رابطه با آنچه پدر
بزرگوارشان حضرت امام حسن عسكرى (عليه السلام)به ايشان فرموده بودند ــ به
ابراهيم بن مهزيار فرمودند:
« و اعلم أنّ قلوب أهل الطاعة و الإخلاص تزع إليك مثل الطّير إذا امّت إلى
أوكارها و هم معشر يطّلعون بمخائل الذلّة و الاستكانة ، و هم عند الله برده
أغرّاء يبرزون بأنفس مختلة محتاجع ، و هم أهل القناعة و الاعتصام ، استنبطوا
الدين فواردوه على مجاهدة الأضداد ، خصّهم الله باحتمال الضيم في الدنيا
ليشملهم باتّساع العزّ في دار القرار ، و جلبهم على الخلائق الصبر ليكون لهم
العاقبة الحسنى و كرامة حسن العقبى »(
[47]
)
يعنى : بدان ، بدرستيكه قلبهاى اهل طاعت و اخلاص به شدّت به سوى تو توجّه
دارد ، مانند توجّه مرغان هنگامى به جانب آشيانه هاى خود توجّه مى كنند و رو
مى آورند ، و آنها جماعتى هستند كه در مغرصهاى ذلّت و حقارت واقع مى شوند ، و
حال آنكه ايشان در نزد خداوند نيكويان و روسفيدان اند ، آنها در مابين مردم
ظاهر مى شوند در حالتيكه به شدّت به فقر و حاجت مبتلا هستند ، و ايشان اهل
قناعت و اهل تمسّك بوسيله هائى هستند كه از فتنه ها سالم بمانند .
و آنها بر وجه تحقيق دين را به دست آورده اند ، پس آن را به مجاهده نمودن
در امورى كه ضديّت با دين آنها دارد ; يارى مى نمايند ــ يعنى: آن امور را ترك
مى كنند يا با كسانيكه ضديّت به امر دين دارند مجاهده مى نمايند ، بنا بر يك
احتمال در معنى اين فقره شريفه ــ خداوند آنها را به قوّت تحمّل سختى هاى دنيا
مخصوص فرموده است ، تا آنكه سعه عزت در دار القرار ـ آخرت ـ را شامل حال آنها
فرمايد و چگونگى صبر در هر مكروهى را جبلّى و در نهاد آنها قرار فرموده ، تا
آنكه از براى آنها عافيت نيكو و بلند مرتبه گى نيك در آخرت بوده باشد .
و از لوازم ديگر اين اشتياق و اين شدّت ; اهتمام نمودن به همّ و حزن در دعا
و طلب تعجيل فرج از خداوند است ، بواسطه آنكه واضح است كه هرگاه كسى كمال
اشتياق را به امرى ــ بر وجهى كه مفارقت آن سبب شدّت همّ و غمّ و بكاء و جزع و
ندبه شود ــ داشته باشد ، پس اگر بداند با هر وسيله اى كه ممكن است با آن وسيله
به آن امر برسد ، يا وسيله كم شدن زمانِ مفارقت از آن گردد ، يا وسيله سهولت
در حاصل شدن آن امر شود ، حتماً بر حسب آنچه در قدرت و امكان او باشد ، در
تحصيل و تهيّه آن وسيله سعى و اهتمام خواهد نمود .
بنابراين ; در بيان كيفيّت نهم از كيفيّات نصرت و يارى امام (عليه السلام)
معلوم شد كه دعا و توبه مؤمنين در طلب تعجيل فرج و ميسّر شدن آن و كم شدن طول
زمان غيبت آنحضرت (عليه السلام) تأثير تمام و مدخليّت كامل دارد.
و در اين مورد مطالب ديگرى نيز هست كه ان شاء الله تعالى در كيفيّت دوازدهم
بيان خواهد شد .
پس بنده مؤمن بعد از شناخت به اين نوع تأثير در توبه و دعا هرچه قدر مرتبه
اشتياق او به سوى امر فرج آنحضرت (عليه السلام)و فوز به زيارت جمال منيرش
كاملتر باشد ، و به اين سبب حزن او در طول زمان غيبت ايشان شديد تر باشد ، پس
سعى و اهتمام او در توبه و دعاى در تعجيل فرج و ظهور امر ايشان شديدتر و بيشتر
خواهد شد ، و دعاى او در اين امر در نظر او و در قلبش از دعاى او در بليّه
شدائد و احزان و مهمّات ديگر كه از براى خود در امور دنيوى ــ بلكه در امور
اُخروى نيز ــ مهمتر خواهد بود.
در اينجا سزاوار است كه حال او مانند حال حضرت اباذر (رضي الله عنه)باشد كه
روايت شده است كه : چشم ايشان مبتلا به رَمد ــ چشم درد ــ شد ،
پرسيدند: چرا معالجه نمى كنى؟ فرمود: امرى مهمتر ازاين دارم ، گفتند: چرادعا
نمى كنى ؟ فرمود : دعاى مهمتراز اين دارم (
[48]
)
نتيجه كلّى از
بحث انتظار
از آنچه در باب انتظار فرج بيان شد; معلوم و واضح گرديد كه: هرگاه حقيقتاً
معنا و مصداق انتظار ــ بر وجهى كه بيان شد ــ چه از نظرظاهرى و چه از نظر
قلبى ، با شرايط لازمه آن و با آن آداب خاصه اش در كسى محقّق شد طوريكه آثار
وعلائم آن آشكار و هويدا باشد ، پس عنوان نصرت و يارى به وجود مبارك حضرت
حجة الله
صلوات الله عليه ، بلكه نصرت به جميع آباء طاهرينشان (عليهم السلام) ، بلكه به جميع اولياء
الهى در او موجود و محقّق شده است .
و اين نصرت و يارى در واقع با همه اقسام نصرت تحقّق پيدا كرده ، يعنى: هم
نصرت و يارى است نسبت به قلب مباركشان كه ارتفاع هموم از آن مى شود ، و هم نسبت
به وجود اقدس شان كه دفع شدائد و بليّات دوران غيبت از ايشان مى شود ، و هم
نسبت به حقّ جليل ايشان ، و هم نسبت به دوستان و شيعيانشان ، هم در جهات اُخروى
آنها و هم در جهات دنيوى آنها كه در همه آن جهات براى آنها فرج مى شود ، و از
هر خوفى و هر شرّى و هر حزنى و هر بلائى ; آسوده خاطر و راحت مى شوند .
و در هركدام از اين جهات ; آن حضرت را با قلب و زبان و جسم خود نصرت ويارى
كرده است ، پس بوسيله همين حال انتظار ــ هرچند امر فرج قبل از مرگ او واقع
نشود ــ در زمره انصار و ياورانِ واقعى آنحضرت(عليه السلام)محسوب خواهد شد ،
بواسطه آنكه جميع اين خصوصيّات نسبت به ايشان در زمان ظهورشان حاصل مى شود ، و
بنده مؤمن در آنچه وسيله وقوع ظهور و تعجيل آن مى شود با حال اميدوارى به وقوع
آن و با كمال اشتياق و فرح بر آن ، سعى و كوشش كرده است.
چنانچه حضرت ابراهيم خليل (عليه السلام) بعد از آنكه در رؤيا; جريان امر به
ذبح حضرت اسماعيل (عليه السلام) را مشاهده نمود; و همه اسباب و مقدّمات آن را
بجا آوردند ، ولى وقوع آن به امرى از جانب خداوند متعال ممنوع شد ، پس خطاب شد:
( قَدْ
صَدَّقْتَ الرُؤيا )(
[49]
) يعنى : به آنچه مأمور شديد در مورد ذبح اسماعيل (عليه السلام)عمل كرديد ،
و از اين جهت ; فيض عظيم الهى و اجر جزيل او را ــ ولو با حال واقع نشدن آن ــ
دريافتند .
پس بنابراين ; و با ملاحظه آنچه در انواعى از اخبار تصريح شده است چنين
استفاده مى شود كه هرگاه بنده در هر عمل برحسب مقدور خود با صدق نيّت در جميع
اسباب و مقدّمات وقوع آن سعى نمايد ، ولكن بواسطه مانعى از جانب خداوند متعال
ــ بدون آنكه به اختيار خود او باشد ــ آن عمل بوقوع نپيوندد ، پس آن بنده
واقعاً عند الله از اهل آن عمل خواهد بود ، و به فضل كامل آن فائز خواهد گرديد
.
پس همچنين است در مقام يارى حضرت ولىّ الله صلوات الله
عليه ، هرگاه بنده بر حسب مقدور خود در اسباب آن سعى و
اهتمام نمايد ، كه از اعظم آنها امر انتظار فرج است ، كه اكثر اسباب و وسائل
نصرت را در بر دارد ، كه با شرايط و آداب خاصه مزبوره آن حاصل شود .
بخصوص كه هرگاه متوجّه به حاصل شدن نصرت آنحضرت (عليه السلام) به آن باشد ،
و قصد و نيّت آن را هم بخصوصه در آن بنمايد ، پس چنين بنده اى داخل در زمره
انصار و ياوران آنحضرت خواهد شد و به فيض آن فائز خواهد گرديد ، هر چند بر حسب
مصالح و حكمتهاى ظاهره يا خفيّه الهيّه ظهور امر فرج آنحضرت (عليه السلام)تأخير
افتد.