يارى حضرت قائم عليه السّلام با امر به معروف و نهى از منكر
كيفيّت چهارم ; امربه معروف و نهى از منكر است ، و اين نوع ; نصرت و يارى كاملى نسبت به
وجود مبارك ايشان است ، بواسطه آنكه هرگاه امر به معروف و نهى از منكر با شرايط
مقررّه آن واقع شود ; آثار زيادى چه از نظر ظاهرى و چه از نظر باطنى از آن ظاهر
مى شود .
امّا آثار ظاهرى اين است كه : با امر به معروف و نهى از منكرآن كسى كه اهل
معصيت و گناه است يا بطور كلّى آن گناه را ترك مى كند و يا كمتر انجام مى دهد ،
يا موجب كمى جرأت او مى شود ; خصوصاً براى گناه در آشكارا ، و همچنين بوسيله
امر به معروف كسانى كه تارك واجبات و معروفات بوده اند ; آنها را بجا
مى آورند .
و فايده ديگر آنكه : ديگران مندفع مى شوند ، يعنى ديگر جرأت بر اقدام به
گناهان و ترك واجبات را پيدا نمى كنند .
و اين دو جهت موجب ثبات احكام و اقامه فرائض و اعلام دين مى شود ، و وسيله
نشر و ظهور آنها مابين بندگان مى گردد ، زيرا هرگاه بنا شد عدّه اى آنها را
انجام داده و بر آنها مواظبت داشته باشند ; عده ديگر هم قهراً تأسّى و تبعيّت
مى كنند ، و عدّه اى هم متذكّر مى شوند .
و امّا آثار باطنى : آنكه موجب نزول بركات و فيوضات الهى مى شود ، و سبب
دفع و رفع بليّات و نقمات مى گردد .
و در اين آثار ظاهرى و باطنى كيفيّاتى از نصرت حاصل مى شود كه ذيلا بيان
مى كنيم :
امّا نسبت به آثار ظاهرى اين است كه همه آنچه ذكر شد از اقامه فرائض و
استحكام آن و امثال آنها امورى است كه راجع به وجود مبارك امام (عليه
السلام)است ، پس هركس موفّق در جهتى از آن جهات گردد ; البته ايشان را نصرت و
يارى نموده است .
امّا نسبت به آثار باطنى ، چونكه بركات و فيوضات الهى به يمن وجود مبارك
امام (عليه السلام)مى باشد ، پس هركس وسيله شد در رفع موانع آن و سبب ظهور آنها
شد ; آنحضرت (عليه السلام)را در ظهور آثار وجود مبارك ايشان نصرت و يارى كرده
است ، و اين يارى در جهت عزّ و شرف ايشان مى باشد ، و نيز نصرت ايشان است نسبت
به وابستگان و شيعيان كه منتفع به آن بركات مى شوند .
و امّا در دفع نقمات و بلياّت ; پس آنحضرت را در دفع ضرر دنيوى از دوستان
ايشان يارى كرده است ; و نيز در دفع ضرر اُخروى كه به جهت ترك معاصى و انجام
فرائض از عذاب آخرت نجات مى يابند و مبتلا به آنها نمى شوند .
نصرت و يارى حضرت قائم عليه السّلام با مرابطه
كيفيّت پنجم ; مرابطه است ، و در اين آيه مباركه به آن امر فرموده: (
اِصْبِرُوا
وَ صابِرُوا وَ رابِطُوا ).(
[1]
)
در « كافى » روايت شده از حضرت صادق (عليه السلام)كه در بيان اين آيه
فرمود :
« اِصبِرُوا عَلى الفَرائضِ و صابروا على المصائب و رابطوا على
الائمّة(عليهم السلام) ».(
[2]
)
يعنى : بر سختى انجام واجبات صبر كنيد ، و يكديگر را در صبر بر مصائب امر
كنيد ; و تسليت دهيد ، و براى ائمّه (عليهم السلام)مرابطه نمائيد يعنى در مقام
نصرت و موالات آنها باشيد .
اقسام مرابطه
مرابطه بر دو قسم است :
قسم اوّل : كه معهود است در احكام ظاهرى
شرعى ; آن است كه جمعى از مسلمين و از اهل ايمان در سرحدّات و مرزهاى ممالك
اسلامى آماده باشند براى دفع دشمنان ; كه داخل در بلاد مسلمين نشده و هجوم بر
آنها نياورند .
و نصرت بودن اين كيفيّت واضح است ، زيرا اين هم ــ يعنى دفع شر اعداء دين و
اهل آن و حفظ بيضه اسلام و مؤمنين ــ از امورى است كه راجع به وجود مبارك امام
(عليه السلام) ، پس سعى در آن به هر وجه و هر درجه اى از درجات آن ; نصرت و
يارى آن حضرت(عليه السلام) است ، هم نسبت به وجود مباركش كه رفع سختى و مشقّتى
از ايشان نموده ، و هم نسبت به عزّ و شرف ايشان ، چرا كه در غلبه مشركين ; آثار
ايشان از بين مى رود ، و در غلبه اهل دين ; احياء امر و ظهور آثار و شئونات
ايشان مى شود ، و هم يارى ايشان است نسبت به متعلّقان و دوستان ايشان كه از شرّ
دشمنان از نظر جان و مال و عرض و دين حفظ مى شوند .
قسم دوّم : از مرابطه اين است كه : مؤمنين
در هر حال منتظر فرج ائمّه دين و هداة معصومين (عليهم السلام)باشند ، و در
تسليم و اطاعت امر آنها و صبر بر طول زمان ظهور و فرج ، و در آنچه در حال
استتار آنها و امر آنها است ـ از ابتلائات ـ ثابت قدم باشند ، و در اين حال در
حدّ امكان اسباب جهاد و اسلحه ـ و لو يك تيرى باشد ـ مهيّا نمايند ، و قلباً
عزم بر يارى ايشان در هنگام ظهور داشته باشند ، و از نظر ظاهرى و جسمى هم در
امر آنها ثابت قدم باشد .
و از شواهد بر اين قسم و بر كمال فضل آن ، روايتى است كه در « روضه كافى »
از ابوعبدالله جعفى نقل شده كه جعفى گويد :
حضرت امام محمّدباقر(عليه السلام) فرمود : مرابطه در نزد شما چند روز است ؟
گفتم : چهل روز .
فرمود : لكن مرابطه ما مرابطه ايست كه هميشه روزگار است ، و هر كس مرابطه
نمايد در راه ما ــ يعنى براى يارى ما اسبى را مهيّا نمايد ــ براى او به
اندازه دو برابر وزن آن ثواب و پاداش است ، مادامى كه آن را نگاه داشته ، و
هركس براى يارى ما سلاحى را ــ يعنى اسباب جنگى را ــ مهيّا كرده و نگاه دارد;
براى او ثوابى به اندازه وزن آن است ، مادامى كه نزد او هست .
آنگاه فرمود : از يك دفعه و دو دفعه و سه دفعه و چهار دفعه جزع نكنيد ،
بدرستيكه مَثَل ما و شما مانند پيامبرى است كه در بنى اسرائيل بود ، پس خداوند
جل شأنه به او وحى فرمود : كه قوم خود را به جهاد دعوت كن ، زيرا كه تو را يارى
مى كنم .
پس آنها را از هر كجا كه بودند جمع نموده ، و به اتّفاق هم روى بسوى دشمن
نهادند ، هنوز شمشير و نيزه بكار نبرده بودند كه دشمنان بر آنها غلبه كردند ، و
ايشان روى به هزيمت نهادند .
دفعه دوّم حقّ تعالى به آن پيامبر وحى فرمود كه : قوم خود را بسوى جهاد
دعوت كن ، بدرستيكه من شما را يارى مى كنم .
چون قوم خود را دعوت به جهاد نمود ، گفتند : تو وعده نصرت به ما دادى و ما
مغلوب شديم .
حقّ تعالى به آن پيغمبر وحى فرمود كه : اگر جهاد نكنيد مستوجب آتش خواهيد
بود .
پس عرض كرد : خدايا جهاد با كفّار بهتر از آتش عذاب است .
پس قومش را به جهاد دعوت كرد ، و سيصد و سيزده نفر از آنها ــ به عدد اهل
بدر ــ دعوت او را اجابت نمودند ، پس آن پيامبر با آن سيصد و سيزده نفر رو بسوى
دشمن نهادند ، هنوز شمشير و نيزه بكار نبرده بودند كه حقّ تعالى آنها را نصرت و
يارى فرمود و فتح نمودند ، و بر دشمنان غالب شدند .(
[3]
)
و نيز در « بحار» از « غيبت نعمانى» روايت شده كه حضرت صادق (عليه
السلام)فرمود :
« هر يك از شما براى ظهور قائم (عليه السلام)آلت حربى مهيّا كنيد ، اگر چه
يك تير باشد ، اميد است همين كه اين نيّت را داشته باشد ، حقّ تعالى او را از
اصحاب و ياوران او قرار دهد ».(
[4]
)
افعال انسان در مقام ترتّب ثواب و اجر
بنابر آنچه در معناى مرابطه ذكر و نيز از حديث امام محمّد باقر (عليه السلام) و احاديث ديگر استفاده
مى شود ، ظاهر مى گردد كه تقوا و آنچه بعد از آن ذكر كرديم ــ يعنى كيفيات سه
گانه ــ همه از قسم دوّم مرابطه محسوب مى شوند ; به اين بيان كه : افعال صادره
از انسان در مقام ترتّب اجر و ثواب بر آنها ، بر چهار قسم است :
قسم اوّل : افعالى است كه فى نفسها جنبه
عبادى ندارند ، يعنى در جمله عبادات متعارفه معيّنه در شرع محسوب نمى شوند ، پس
اجر و ثوابى هم بر آنها مترتّب نمى شود ، مگر در حالتى كه در آنها قصد عبادت
بشود ، و به يك عنوان از عناوين عبادت او را در آورند .
و اين قسم مثل كليّه اُمور مباح ــ مانند خوردن و آشاميدن و خواب و
رفت و آمد و معاشرت و امثال آنها ــ هر گاه در مقام مقدّمه امر مستحبى يا واجبى
واقع شوند در آنها قصد عبادت كند ; اجر و ثواب بر آن مترتّب شده ; و از عبادات
محسوب مى شود ، مثل آنكه چيزى را بخورد يا بياشامد ، يا مباحى را انجام دهد از
جهت خواهش يا سرور مؤمنى; كه در اين حال استحباب پيدا مى نمايد ، و فضل و
اجرهاى بزرگ و مهمّ بر آن مترتب مى شود ، يا آنكه مقدارى كه به حدّ ضرورت است
از اكل و شرب و نوم يا معاملات را از جهت رفع ضرورت از جهت مقدّمه عمل به فرائض
و تكاليف الهيّه بجاى آورد ، پس در اين حال عنوان وجوب پيدا مى كند .
بلى ; بعضى از اين امور مباحه در بعضى از مقامات فضل و شرافت تبعى پيدا
مى كند ، و اجر و ثواب بر آن مترتّب مى شود ، بدون آنكه در آن قصد عبادت كند ،
چون خواب عالم كه عبادت است ، و اين قهراً از جهت شرافت علم او است ، و چون
خوابيدن شخص روزه دار كه از جهت شرافت صوم است ، و چون خوابيدن در ماه مبارك
رمضان كه از جهت شرافت آن ماه شريف است ، و امثال آنها .
قسم دوّم : افعالى است كه صورت عبادت دارد ،
و لكن اگر در آنها قصد عبادت نكند ; عبادت نمى شود و اجر و ثوابى بر آن مترتّب
نمى شود ، و اين قسم مثل كليّه عبادات ــ مانند روزه و نماز ــ مى باشد كه هر
گاه قصد قربت در آن نشود از عبادت بودن خارج مى شوند ، اگر چه صورتاً عبادت است
بر حسب آنچه در تفصيل نيّت در كتب فقهى بيان شده است .
قسم سوّم : افعالى است كه خصوصيّتى دارد كه
فى نفسه محبوب الهى است ، ولو آنكه قصد قربت در آن نشود ، و با قصد قربت افضل و
اكمل خواهد شد ، چون احسان كردن كه آن فى نفسه امرى است محبوب و مطلوب از هر كه
صادر شود ـ ولو از كافر باشد ـ جزاى خيرى مترتّب بر آن مى شود چه در دنيا و چه
در آخرت ولو به تخفيف عذاب باشد .
پس دراين قسم هرگاه بنده مؤمن اقدام كند ، و قصد قربت هم در آن بنمايد ;
موجب كمال اجر و ثواب آن مى شود ، و وسيله ارتفاع مقام او در درجات عاليه جنان
مى شود .
قسم چهارم : افعالى است كه در عنوان و
مصداق خارجى يك عمل است ، و لكن به حسب نيّت و قصد اگر انسان مصداق اعمال
متعدده قرار دهد ; پس اجر و ثواب كامل هر يك را دريابد .
مثل آنكه شخصى مؤمن باشد ، سيّد باشد ، عالم باشد ، مضطرّ هم باشد ، پس
احسان به او در عنوان و مصداق خارجى يك عمل است ، و لكن عنوان احسان به مؤمن ،
و احسان به ذريّه رسول (صلى الله عليه وآله) ، و احسان به عالم ، و احسان به
مضطرّ ، و احسان به مظلوم ، و اگر رحميّت هم باشد ; احسان به رحم است ، و هرچه
از اين عنوانها باشد ; هر كدام عمل و عبادتى مستقلّ است كه هر گاه انسان به
هريك در هر مورد خاصّى اقدام كند; اجر كامل دارد ، و لكن ممكن است در چنين
موردى همه آن عناوين را قصد كند ، و اجر هريك را كاملا دريابد .
و از اين قبيل كه تداخل افعال به حسب نيّت است در بعضى از واجبات و مستحبات
جارى است كه در يك عمل به حسب نيّت; اعمال متعدّد محقّق مى شود ، از آنجمله در
امر غسل كه ممكن است به يك غسل نيّت اغسال متعدّده كرد ـ چه واجب و چه مستحب ـ
و اثر همه حاصل شود ، و يا در نماز كه ممكن و جائز است در يك نماز به حسب
نيّت ، دو نماز را به عمل آورد ، بر حسب تفصيلى كه در كتب فقهى بيان شده است .
بنابراين ; آنچه در باب نصرت حضرت ولى عصر(عليه السلام) ذكر شد از اُمور
پنج گانه و اُمور ديگرى ـ كه ذكر خواهد شد ـ از كيفيّات هفتگانه ، پس هرگاه فى
نفسه از اُمور مباحه باشد ; به واسطه همان كه قصد نمايد در آن حصول نصرت ولى
عصر(عليه السلام) را در مقامى كه اميد حصول آن باشد ، عمل او نصرت آنحضرت
مى شود ، و عنوان مرابطه پيدا مى كند ، و بوسيله آن داخل در انصار ايشان و
مرابطين در امر ايشان مى شود ، و فضيلت نصرت و مرابطه با ايشان را در مى يابد ،
خصوصاً در حالى كه در خارج هم اثر نصرت بر آن مترتّب شود .
امّا هريك از امور مزبوره كه فى نفسه از جمله عبادات باشد ، كه جنبه عبادى
آن به غير عنوان نصرت باشد ، به حسب مصداق خارجى آن ، چون تقوا و همه فرائض
الهى ، يا از جمله عباداتى باشد كه عنوان نصرت هم قهراً بر آن مترتّب مى شود
ولو بدون قصد آن ــ چون هدايت جاهلين و امر به معروف و نهى از منكر ــ پس
در اين نوع هر گاه بنده بالخصوص قصد نصرت و يارى نمايد ، اين موجب كمال درجه
اجر و ثواب او به چندين برابر مى شود ، علاوه بر آنكه اجر و ثواب كامل آن
عناوين ديگر هم كه خود آن اعمال دارند ; در مى يابد ، پس بواسطه همين قصد
نصرت ، جميع آن اُمور مسطوره عنوان مرابطه پيدا مى نمايند ، و اجر كامل آن بر
هريك از آنها مترتب مى شود .
و امّا اُمورى كه اصل عبادت بودن آنها در خارج به همان عنوان «نصرت امام»
(عليه السلام)است ــ چنانچه در فصل سوّم بيان خواهد شد ان شاء الله تعالى ــ پس
حكم آنها در جهت مرابطه بودن و ترتّب فضل مرابطه بر آنها ; واضح است .
نصرت و يارى حضرت قائم عليه السلام با تقيه
كيفيّت ششم ; تقيّه است ، و اين امر در ضمن سه مطلب بيان مى شود :
اوّل : دربيان آنكه چگونه تقيّه نصرت آنحضرت صلوات الله عليه
است .
دوّم : در بيان احاديث و اخبارى كه در فضيلت تقيّه و شدّت تأكيد در آن و در
شدّت ذمّ ترك آن ; وارد شده است .
سوّم : در اشاره اجمالى به موارد تقيّه و كيفيّت عمل به آن .
چگونه با تقيّه
حضرت را يارى كنيم؟
امّا مطلب اوّل :
در بيان آنكه تقيّه نصرت و يارى حضرت حجّت (عليه السلام) در امر دين است ،
و آن بر اين وجه است كه : چون بر حسب آنچه در مطلب دوّم و سوّم ان شاء الله
تعالى معلوم خواهد شد ; تقيّه در موردى است كه فعلى يا ترك فعلى كه لازم است از
آن احتراز شود ، در معرض خطرى باشد و آن خطر نسبت به آنحضرت (عليه السلام) يا
به شيعيان و دوستان ايشان باشد ، كه با تقيّه آن خطرات دفع يا مندفع مى شود .
پس هرگاه مؤمن در مورد وجوب و لزوم آن تقيّه نمود ، وجود مبارك امام(عليه
السلام)را در دفع خطر و ضرر يا در سالم بودن از آن خطر ، نسبت به خود ايشان و
متعلّقان و دوستانش يارى كرده است .
امّا نسبت به خود ايشان ، مثل آنكه در موردى باشد كه عمل و قول مؤمن ــ و
لو در امر حقّ باشد ــ موجب استهزاء اعداء و اشرار يا استخفاف و بى ادبى آنها
به امر الهى و دين حقّ يا اسم او جل شأنه ; يا نسبت به حضرت رسول (صلى الله عليه وآله)يا نسبت به امر امام (عليه
السلام) شود ، و همچنين در مواردى كه وهن به فرمايشات و اخبار آنها وارد آيد يا
تضييع آنها گردد .
امّا نسبت به دوستان ; مثل موردى كه ترك تقيّه موجب خطر و ضرر نسبت به خود
انسان يا مال يا آبرو يا اهلش يا نسبت به سائر مؤمنين باشد ; نصرت آنحضرت را در
اين امور نموده .
پس در بعضى از آنها مربوط به جهات دنيوى ايشان است ــ و بيان آن در فصل
سوّم خواهد آمد ــ و در بعضى از آنها مربوط به نصرت در امر دين است ، مثل موردى
كه تقيه وسيله محفوظ ماندن اخبار و احاديث آنها (عليهم السلام)از وهن يا تضييع
يا مخفى شدن يا معطّل ماندن شود كه نگذارند به وفق آنها عمل شود ، و مثل موردى
كه تقيّه وسيله تأليف قلوب اعداء شود ــ و همچنين امثال اين موارد ــ و به اين
سبب امر بر مؤمنين در باب اظهار حقّ و عمل به وظيفه و طريقه حقّ و ايمانى آنها
سهل و آسان شود .
بيان روايات وارده در فضل تقيّه
( تقيّه از نظر روايات و اخبار)
مطلب دوّم : در بيان اخبارى است كه در مدح تقيّه; و تأكيد در آن و مذمّت شديد در ترك آن
وارد شده است ، پس در اين مقام دو مقصد است :
بيان روايات وارده در فضل
تقيّه
مقصد اوّل : در ذكر آنچه در مدح تقيّه وارد است ، كه به ذكر پنج حديث اكتفا مى شود :
حديث اوّل : در كتاب « كافى » از حبيب بن بشر
از حضرت صادق (عليه السلام)روايت شده كه حضرتش فرمود :
« از پدر بزرگوارم شنيدم كه مى فرمود : به خدا قسم ; بر روى زمين نزد من
چيزى محبوب تر از تقيّه نيست ، اى حبيب ! هركس تقيّه كند ; خداوند او را بلند
مرتبه مى فرمايد ».(
[5]
)
حديث دوّم : در همان كتاب روايت شده از
ابوعمروكناسى از آنحضرت
صلوات الله عليه كه فرمود :
اى ابا عمرو ! اگر چنانچه تو را حديث نمايم به حديثى ، يا فتوا دهم به
فتوائى ، بعد از اين بيائى و از آن پرسش كنى; خبر دهم تو را به خلاف آنچه خبر
داده بودم يا فتوا داده بودم ، به كدام يك از آنها اخذ مى كنى ؟
عرض كردم : قول دوّم را گرفته و ديگرى را كنار مى گذارم .
فرمود : در اين صورت راه درست را انتخاب كرده اى ; اى ابا عمرو! خداوند ابا
دارد جز آنكه در پنهانى عبادت شود ، به خدا قسم ; اگر چنانچه بر همين نحو عمل
كنيد همانا براى من و شما بهتراست ، و خداوند عزّوجلّ ابا دارد از براى من و
شما در دين خود ; جز تقيّه نمودن را» .(
[6]
)
حديث سوّم : و نيز در آن كتاب از واسطى روايت
كرده كه آنحضرت (عليه السلام)فرمودند:
« احدى به درجه تقيّه اصحاب كهف نرسيد ، و آنان بر اين نحو بودند كه در
عيدهاى كفّار حاضر مى شدند و زنّارها را مى بستند ، پس خداوند اجر آنها را دو
برابر عطا فرمود » .(
[7]
)
حديث چهارم : و نيز عبدالاعلى از آنحضرت (عليه
السلام)روايت نموده كه گفت : شنيدم از امام صادق (عليه السلام)كه مى فرمود :
« همانا تحمّل امر ما مجرّد تصديق و قبول نمودن آن نيست ، از بلكه پنهان
كردن و حفظ آن از غير اهلش مى باشد ، پس سلام به شيعيان ما برسان ، و به
آنهابگو : خداوند رحمت كند آن بنده اى را كه مردم را بسوى خود دوست نمايد ، و
مردم را به آنچه قبول و باور نمايند حديث كند ، و آنچه را انكار مى كنند ; از
آنها پنهان كند .
پس فرمود : به خدا قسم حال كسيكه كلامى مى گويد كه ما كراهت داريم (سر ما
را فاش مى كند) كمتر از حال آن كسى نيست كه در حال جنگ با ما است ، پس اگر چنين
شخصى را مشاهده كرديد بسوى او رفته و او را از آن عمل باز داريد ، و اگر از شما
نپذيرفت كسى را كه از او مى ترسد بسوى او فرستاده تا او را وادار به ترك آن عمل
كند ، همانطور كه اگر كسى از شما طلب حاجت كند ; و با ملاطفت و نرمى حاجت او
را روا كند ، پس ملاطفت و نرمى نموده در حاجت من.
يعنى : همچنانكه در رفع نيازهاى خود با مردم با ملاطفت و نرمى رفتار
مى كنيد ، در پذيرش امر ما نيز با مردم با نرمى و ملاطفت رفتار كنيد .(
[8]
)
حديث پنجم : و نيز در كتاب « كافى» از عيسى
بن ابى المنصور روايت شده كه گفت : شنيدم كه حضرت صادق (عليه السلام)فرمود :
« نفس كشيدن كسيكه از براى مامهموم و بخاطر خللى كه به ما رسيده ; غمگين
باشد ، به منزله تسبيح است ، و همّ او براى امرى كه متعلّق به ما باشد به منزله
عبادت است ، و كتمان سرّ ما ; به منزله جهاد در راه خدا است ».(
[9]
)
بيان روايت وارده در مذمّت ترك تقيّه
مقصد دوّم : در بيان احاديثى كه در مذمّت ترك تقيّه ــ در مواردى كه لازم است ــ نقل
شده است ، كه به ذكر پنج حديث اكتفا مى شود .
حديث اوّل : در كتاب « كافى» نقل شده از حضرت
صادق (عليه السلام) كه فرمود :
« احتراز و اجتناب نمائيد از بجا آوردن عملى كه ما بواسطه آن مورد سرزنش و
بدگوئى مردم واقع مى شويم ، به تحقيق كه پدر بواسطه عمل فرزندش مورد سرزنش قرار
مى گيرد ، و از براى امام خود زينت باشيد ، و مايه ننگ و وهن ايشان نباشيد ».(
[10]
)
حديث دوّم : باز در آن كتاب نقل شده از حضرت
موسى بن جعفر (عليه السلام)از حضرت امام محمّد باقر (عليه السلام)كه فرمود :
« تقيّه دين من و دين پدران من مى باشد وايمان ندارد كسيكه تقيّه نمى كند».(
[11]
)
حديث سوّم : همچنين در آن كتاب از
عبدالله بن ابى يعفور نقل شده كه گفت : شنيدم از حضرت صادق (عليه السلام)كه
فرمود :
« تقيّه سپر مؤمن است ـ از شرّ اعداء ـ و حرز مؤمن است ـ از وقوع در
فتنه ها و بلاها ـ و كسيكه تقيّه نمى كند ايمان ندارد ، همانا كسيكه حديثى از
احاديث ما به او مى رسد ; و متمسّك به آن مى شود ; و وسيله قرب ما بين خود و
خداوند متعال قرار مى دهد ; پس اين تمسّك براى او در دنيا عزّت و در آخرت نور
مى باشد ، و همانا كسيكه حديثى از احاديث ما به او مى رسد ، و او آن را فاش كند
ـ نزد غير اهلش ــ اين امر موجب ذلّت او در دنيا مى شود و خداوند اين نور را از
او بر مى دارد ».(
[12]
)
حديث چهارم : باز از معلّى بن خنيس از حضرت
صادق (عليه السلام)روايت نموده كه حضرتش فرمود :
« اى معلّى! پنهان كن امر ما را و آن را فاش مكن ، همانا هركه امر ما را
پنهان نمايد و آن را فاش نكند ، خداوند او را بواسطه اين كتمان در دنيا عزيز
مى كند و در آخرت آن را نورى در پيشانى او قرار مى دهد كه راهنماى او بسوى بهشت
مى شود .
اى معلى! بدرستيكه تقيّه از دين من و دين پدران من مى باشد و كسيكه تقيّه
نمى كند ايمان ندارد .
اى معلى! بدرستيكه خداوند دوست مى دارد كه در پنهانى عبادت شود ، چنانكه
دوست مى دارد در آشكار عبادت شود .
اى معلى! بدرستيكه فاش كننده امر ما مثل كسى است كه امر ما را انكار كرده
است ».(
[13]
)
حديث پنجم : نيز از محمّد بن ابى نصر روايت
شده كه گفت : مسئله اى از حضرت رضا (عليه السلام) سئوال كردم ، پس ابا كرده و
جواب ندادند ، آنگاه فرمود :
« اگر چنانچه هر چه مى خواهيد به شما عطا كنيم ، به صلاح شما نخواهد بود و
موجب گرفتارى صاحب شما خواهد شد ، حضرت اباجعفر (عليه السلام)فرمود :
خداوند امر ولايت خود را نزد جبرئيل (عليه السلام)پنهان گردانيد ، و جبرئيل
آن را نزد حضرت رسول(صلى الله عليه وآله) پنهان كرد ، و حضرت رسول (صلى الله
عليه وآله) آن را نزد اميرالمؤمنين(عليه السلام)پنهان نمود ، و حضرت
اميرالمؤمنين (عليه السلام)نزد آنكسى كه خدا مى خواست آن را پنهان كرد ، پس
شماها آن را فاش مى كنيد ، كيست آن كس كه بتواند يك حرفى را كه شنيده باشد نگاه
دارد؟
حضرت اباجعفر (عليه السلام)فرمود : كه در حكمت آل داود (عليه السلام)چنين
آمده است كه : سزاوار است از براى مسلمان آنكه بتواند خود دارى كند ، و توجّهش
به حال خود باشد كه غفلت پيدا نكند ، و به اهل زمان خود بينائى داشته باشد ،
ــ يعنى بداند با هركس چه نوع سلوك كند ، و هر حرفى را به چه كسى اظهار كند ــ
پس از خداوند متعال بترسيد و حديث مارا ــ نزد هركس ــ فاش نكنيد .
پس اگر جز اين بود كه خداوند از اولياء خود دفاع مى كند و از دشمنان خود به
خاطر اوليائش انتقام مى گيرد (پس دشمنان به سبب عناد خود ، مؤمنين رانابود
مى كردند ) آيا نمى بينى كه خداوند متعال با آل برمك چه كرد ؟ و چگونه از براى
حضرت موسى بن جعفر (عليه السلام)انتقام گرفت ؟
و بتحقيق طائفه بنو اشعث در خطر عظيم بودند ، پس خداوند خطر را از آنها دفع
فرمود ، بواسطه موالات آنها با حضرت موسى بن جعفر (عليه السلام) ، و شماها كه در عراق هستيد كارها
و كردارهاى اين فراعنه را مى بينيد و آنكه چگونه خداوند آنهارا مهلت داده است .
پس بر شما باد ترس از خداوند
عزّوجلّ ، و دنيا شمارا مغرور
نكند ، و بواسطه مشاهده حال كسيكه به تحقيق خداوند او را مهلت داده ، فريب
نخوريد ، پس در اين حال چنين خواهد شد كه امر فرج الهى شما مهيا و فراهم خواهد
است ».(
[14]
)
موارد لزوم تقيّه و كيفيت عمل به آن
مطلب سوّم : در اشاره اجمالى به مورد لزوم تقيّه ; و كيفيّت عمل به آن ، آنچه از برخى
از احاديثى كه بيان شد و غير آنها استفاده مى شود ، آن است كه تقيّه بر دو قسم
است : 1 ــ قولى ، 2 ــ فعلى .
تقيّه قولى نيز بر دو وجه است :
وجه اوّل : آنكه مؤمن از بيان احاديث اهلبيت
(عليهم السلام) ــ خصوصاً آنچه در بردادنده شئون جليل و خاصّه آنها است ــ در
جائيكه مورد استهزا و استخفاف قرار گيرد و به آن بخندند ; يا از روى نادانى
انكار كرده و ردّ نمايند ; احتراز نمايد ، چرا كه عدم احتراز در اين موارد موجب
هتك حرمت اولياء الهى مى شود ، و يا آنكه از روى حسادت يا دشمنى باشنيدن آن
اخبار درصدد اذيت و قتل و غارت آنها برآيند .
وجه دوّم : آنكه انسان كلامى از قبيل سبّ و
شتم و لعن و تبرّى را در جائى بگويد كه مى داند موجب سبّ و شتم و تبرى به امر
الهى و اولياء او مى شود ، چنانچه در اين آيه شريفه به آن اشاره شده
( وَلا
تَسُبُّوا الَّذينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ الله فَيَسُبُّوا الله عَدْوًا
بِغَيْرِ عِلْم ).(
[15]
)
و امّا تقيّه فعلى ; پس آن هم بر دو وجه است :
وجه اوّل : آنكه مؤمن از مجالست و معاشرت با
اهل ضلالت و جهالت و كسانيكه امر حقّ و فعل و قول حقّ را استهزاء مى كنند ،
اجتناب نمايد .
وجه دوّم : آنكه در جائيكه به مجالست با اين
افراد ناچار باشد ، پس با آنها به طريق مدارا و حسن اخلاق معاشرت و رفتار
نمايد ، به طوريكه تاليف قلوب آنها شود ، و اهل حقّ از ضرر و خطر آنها به سلامت
باشند.
و هريك از اين اقسام چهارگانه بايد در چهار موردملاحظه شود :
اوّل : اعداء دين و منافقين.
دوّم : فسّاق و اشرار و ظالمين از اهل دين.
سوّم جهال از مؤمنين.
چهارم عامّه مؤمنين حتّى كاملين .
يعنى در هركدام از آنها نسبت به هر كدام كه از جهت مرتبه ايمان و يقين
پائين تر مى باشد تقيّه كند . چنانچه در « كافى» در باب ذكر احاديث «صعبه
مستصعبه» از حضرت امام زين العابدين (عليه السلام)به اين مضمون روايت نقل شده
كه :
« سلمان رضوان الله عليه از اباذر رحمه الله تقيّه مى فرمود»(
[16]
)
پس بنابراين ; حال سائر مؤمنين چگونه خواهد بود.
موارديكه تقيّه
لازم نيست
و لكن مورد لزوم تقيّه ــ بر وجهى كه بيان شد ــ در اقسام چهار گانه وقتى
است كه بر تقيّه دفع محذورات مزبوره بشود ، و لكن در جائى كه تقيّه مفيد واقع
نشود ــ ولو در تخفيف محذور و در هر صورت محذور باقى است ــ پس در باره حكم
آن ; در « كافى» از حضرت امام محمّدباقر (عليه السلام)چنين روايت شده كه حضرتش
فرمود :
جز اين نيست كه تقيّه قرار داده شده براى آنكه مؤمن به سبب آن خون و جانش
حفظ شود ، پس هرگاه ضرورت بحدّى است كه انسان در معرض كشته شدن است ، يعنى يقين
دارد كه او را مى كشند ، پس ديگر دراين حال تقيه نيست(
[17]
) ، يعنى آنچه بخواهد از امر حقّ بگويد و طريق خود را اظهار
كند ، يا از دشمنان تبرّى و لعن نمايد ، مانعى ندارد ».
و در روايت ديگرى كه زراره از حضرت امام محمّد باقر (عليه السلام)نقل ميكند
كه حضرت فرمود :
« در مورد هر ضرورتى مى شود تقيّه نمود ــ يعنى در هر خطر و ضرر جانى و
مالى و ضرر عرض و آبروى خانوادگى يا دينى ــ و كسيكه ضرورت دارد به خصوصيّت آن
داناتر است هنگامى كه براى او ضرورت واقع مى شود ».(
[18]
)
موارديكه تقيّه لازم نيست و كيفيّت تقيّه از دشمنان
و امّا در كيفيّت خصوص تقيه از اعداء ، پس هر گاه مؤمن در مابين آنها قرار
گرفت ، و مضطرّ به مجالست و معاشرت با آنها گرديد ، پس كيفيّت تقيه او در حالتى
كه قلبش به ايمان در همه اعمال و افعالش از عبادات و غير عبادات ــ از معامله و
معاشرت و تكلم و هم تبرّى از امر حقّ بازبان ــ مطمئن باشد ، پس جمله اى از
آنها از اُمور تقليدى است ، كه در كتب فقهيه بيان شده است ، و لكن مجملش چنين
است كه :
هر گاه در ما بين آنها به ناچار واقع شد ، نوعى رفتارنمايد كه آنها او را
از خود گمان نمايند ، و هيچ ملتفت نشوند كه او بر خلاف طريق آنها است ، تا آنكه
موجب خطر و ضررى نسبت به خود او يا مؤمنين ديگر يا نسبت به امر حقّ و معالم دين
نشود .
و در « اصول كافى» در باب «تقيّه»(
[19]
) و باب «كتمان»(
[20]
) و باب «عشرت» ;(
[21]
)
آداب و كيفيّت و خصوصيّات تقيّه در ضمن رواياتى بيان شده است .
(
تذكّر مهمّ در مورد تقيّه)
در «تفسير حضرت امام حسن عسكرى (عليه السلام)» روايت شده كه آنحضرت از آباء
طاهرينش
صلوات الله عليهم اجمعين نقل فرموده :
« دو عمل و عبادت است كه اهميّت زيادى دارد ، تا آنجا كه مؤمن بسيار دعا
نمايد ، و طلب توفيق آن دو عمل را از خداوند بخواهد ، يكى معرفت و شناخت به
اداء حقوق برادران مؤمن ، و ديگرى حُسن تقيّه ».(
[22]
)
و در همان كتاب از حضرت امام زين العابدين (عليه السلام)روايت شده كه حضرتش
فرمود :
« دو گناه است كه خداوند عفو نمى فرمايد و حتماً تقاص و تلافى آن را به
عقوبت و عذابى مى فرمايد ، مگر آنكه بنده از آن توبه نمايد ، و هر نقصانى كه
بواسطه اين دو گناه وقوع يافته باشد تدارك نمايد ، و آن دو گناه : يكى ترك اداء
حقوق مؤمنين و تضييع آن است ، و ديگرى ترك تقيّه در مورد لزوم آن است ».(
[23]
)
پس بنده مؤمن بعد از شناخت به آنچه در مدح تقيّه و تأكيد در آن وارد شده
است ; و آنكه از بزرگترين فوائد و فضائل تقيّه آن است كه به سبب آن نصرت و يارى
حضرت حجّت الله (عليه السلام)حاصل مى شود ، و نيز دانست كه ترك تقيّه مذمّت
شديدى دارد ; و همچنين آشنائى با اقسام و مواردى كه هركس ممكن است مبتلا به آن
شود پيدا كرد ; پس سزاوار است كه از آن غافل نباشد .
و از خداوند توفيق عمل به آن را ـ به بهترين وجه ـ بسيار طلب نمايد ، و از
آنچه ممكن است از او واقع شده باشد ; توبه واقعى نمايد ، و در تدارك آنچه را كه
مى داند واقع شده ; كوشا باشد ، تا آنكه به بليّه سخت آن گرفتار نشود .
تتميم بحث تقيّه
چنانچه ترك تقيه در مورد آن ، مذموم و مورد نهى است ـ بر وجهى كه گذشت ـ و
مخلّ به امر دين و ايمان انسان و ديگران است ، همچنين است بعينه تقيّه نمودن و
كتمان امر حقّ در موردى كه سبب تقيّه موجود نباشد ، و اين فقط به جهت تسامح و
تكاسل يا ملاحظه هواى نفسانى و راحت طلبى يا مراعات شئونات دنيوى و مقدّم داشتن
حفظ آنها بر امر دين و احياء امر حقّ و نصرت اولياء الهى باشد ، و اين تقيه از
اظهار امر حقّ جهت ديگرى ندارد ، خصوصاً تقيّه كردن علماء در اظهار علمشان .
و از جمله آنچه در شدت مذمّت كتمان امر حقّ وارد شده ، روايتى است كه در
تفسير منير حضرت امام حسن عسكرى (عليه السلام) بر اين وجه ذكر شده :
دخل جابر بن عبدالله الانصارى على أميرالمؤمنين(عليه السلام) ، فقال له
أميرالمؤمنين (عليه السلام): يا جابر ! قوام هذه الدنيا بأربعة ، عالم يستعمل
علمه ، و جاهل لايستنكف أن يتعلّم ، و غنىّ جواد بمعروفه ، و فقير لا يبيع
آخرته بدنيا غيره .
يا جابر ! من كثرت نِعَم الله عليه كثرت حوائج الناس إليه ، فإن فعل ما
يحبّ الله عليه عرضها للدوام و البقاء ، و إن قصّر فيما يحبّ الله عليه عرضها
للزوال و الفناء ، و أنشاء يقول شعر :
ما أحسن الدنيا و إقبالها***إذا أطاع الله من نالها
من لم يواس الناس من فضله***عرض للإدبار إقبالها
فاحذر زوال الفضل يا جابر***و اعط من دنياك من مالها
فإنّ ذا العرش جزيل العطا***يضعف في التحية أمثالها
ثمّ قال أميرالمؤمين (عليه السلام) :
فإذا كتم العالم العلم ; أهمله ، و زهد الجاهل في تعلّم ما لابدّ منه ، و بخل
الغنىّ بمعروفه ، و باع الفقير دينه بدنيا غيره ، جلّ البلاء و عظم العقاب ».(
[24]
)
و فيه أيضا و قال أميرالمومنين(عليه السلام) :
« سمعت رسول الله (صلى الله عليه وآله)يقول : من سئل عن علم فكتم حيث يجب
إظهاره تزول عنه التبعة ، جاء يوم القيامة ملجماً بلجام من النار ».(
[25]
)
و به اين مضمون اخبار بسيارى ،در ذيل آيه مباركه (
اِنَّ الَّذينَ يَكْتُمُونَ ما اَنْزَلْنا . . . . )(
[26]
) و غير آن وارد است .
و در كتب ديگر هم به اين مضمون آمده كه : « علمائى كه كتمان حقّ مى كنند در
قيامت با يهود و نصارى محشور مى شوند ، و آنكه آنها به مقاريض مقراض مى شوند »(
[27]
)
و
لا حول و لا قوّة الاّ بالله العلىّ العظيم .
نصرت و يارى حضرت قائم عليه السلام با دعا در تعجيل فرج
كيفيت هفتم ; سعى و اهتمام در دعا نمودن در تعجيل فرج آنحضرت صلوات الله عليه
است ، و بيان آن بر وجه اجمال چنين است كه :
چون بر حسب برخى از احاديث و اخبار قطعيّه بلكه به مقتضاى ضرورت مذهب حقّ
ثابت و معلوم است كه احقاق جميع حقوق الهيّهجلّ شأنه و حقوق جميع انبياء و اوصياء و اولياء از اوّلين و آخرين ، چه نسبت به نفوس
طيّبه و پاك آنها ، و چه نسبت به حرمت آنها ، يا اهل و اولاد آنها ، يا مال
آنها ، و نيز ظهور جميع آثار دين و معالم حقّ موقوف به ظهور موفور السّرور حضرت
بقية الله (عليه السلام) است آن را خداوند در قرآن وعده فرموده :
(
هُوَ الّذي اَرسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دينِ الحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى
الدّينِ كُلِّهِ وَلَو كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ ).(
[28]
)
و فرمود :(
وَعَدَ الله الَّذينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصّالِحات
لَيَسْتَخْلفَنَّهُمْ في الأرْضِ كَما اسْتَخْلَفَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ
لَُيمَكِّنَنَّ لَهُمْ دينَهُمُ الّذي ارْتَضى لَهُمْ وَ لَيُبَدِّلَنَّهُمْ
مِنْ بَعْدِ خَوفِهِمْ اَمْناً يَعْبُدُونَنى لايُشْرِكُونَ بى شَيْئاً ).(
[29]
)
و فرمود : (وَ
نُريدُ اَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذينَ اسْتُضْعِفُوا فى الأرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ
اَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثينَ).(
[30]
)
و همچنين به مقتضاى بسيارى از اخبار و فقرات شريفه ادعيه و زيارات ; امر
ظهور آنحضرت
صلوات الله عليه و اصل وقوع آن ; يك وعده الهى است كه تخلّف پذير نيست ، و لكن تأخير و
تعجيل وقوع آن از امور بدائيّه است .
و همچنين بر حسب برخى از اخبار ثابت شده است كه دعاى مؤمنين هرگاه با آدابش
واقع شود ، تأثير و مدخليّت تامّه در تعجيل آن دارد ، پس بايد همّ مؤمن در امر
ظهور آنحضرت (عليه السلام) كامل تر باشد ، و انتظارش بيشتر باشد ، و به سبب
طولانى شدن آن و مخفى بودن آثار دين و خذلان مؤمنين محزون تر باشد ، كه اين
حالات از جمله آداب اين دعا است .
پس با اين حال به قصد احقاق حقوق الهى و حقوق اولياء و ائمّه معصومين
(عليهم السلام)و ظهور آثار دين مبين و خذلان كفّار و مشركين تعجيل فرج و ظهور
آنحضرت
صلوات الله عليه دعا نمايد .
بنابراين ; دعاء او در اين حال در تعجيل فرج ; مدخليّت و سببيّت تامّه پيدا
مى كند ، و اين مدخليّت پيدا كردن به دو عنوان است :
عنوان اوّل ; به ملاحظه آنچه در قصد و نيّت اوست از آرزوى قلبى بر وقوع
فرج ; و همّ آن را در دل داشتن ، چنانچه شرح بيان اين عنوان در كيفيّت هشتم
مى آيد .
عنوان دوّم ; به ملاحظه تأثيرى كه در اين نحو دعاى بنده حاصل مى شود ، بر
حسب وعده الهى در استجابت آن در باب تعجيل شدن فرج ، چنانچه اين هم بزودى بيان
مى شود ان شاء الله تعالى .
و البته چنانچه در هر امرى اگر فعل كسى در وقوع آن مدخليّت و سببيّت پيدا
كند ، از اعوان و انصار صاحب آن امر محسوب مى شود ، پس در امر فرج اهلبيت اطهار
(عليهم السلام)چنين است كه افتتاحش به وجود حضرت صاحب الامر صلوات الله عليه
مى باشد ، هر گاه كسى به عنوان مزبور مدخليّت و سببيّت پيدا نمايد ، پس او در
واقع داخل در زمره اعوان و انصار ايشان است و به فضل جزيل آنها فائز مى شود .
پس در اينجا بيان دو امر به صورت اختصار ــ براى ياد آورى اهل عبرت ــ لازم
و مهمّ است :
اوّل : در بيان برخى از رواياتى كه وارد شده است در آنكه ظهور آثار حقّ
موقوف است به ظهور امر آنحضرت
صلوات الله عليه .
دوّم : در بيان اخبارى كه وارد شده در آنكه براى تعجيل ظهور ; دعا اثر كامل
دارد .
احاديث وارده در اينكه ظهور آثار حقّ ; بستگى به ظهور دارد
امّا امر اوّل :
گفتيم كه اخبار در اين مقوله بسيار زياد نقل شده و لكن در اينجا جهت تيمّن
و تبرّك به ذكر ده حديث اكتفا مى شود .
حديث اوّل : در كتاب كافى روايت كرده :
بإلاسناد عن أبي جعفر (عليه السلام)قال : قال رسول الله (صلى الله عليه وآله) :
« من اولادي اثنى عشر نقيباً نجيباً محدثّون مفهّمون ، آخرهم القائم بالحقّ
يملأها عدلا كما ملئت جوراً ».(
[31]
)
يعنى : حضرت رسول (صلى الله عليه وآله)فرمود : دوازده نفر از اولادهاى من
نقباء و نجبايند ، و ملائكه با آنها به اخبار غيبى تكلّم مى كنند و به الهامات
الهيّه الهام كرده مى شوند ، آخر آنها كسى است كه قيام به امر حقّ خواهد نمود ،
و زمين را از عدل پر مى كنند چنانچه از جور پر شده باشد .
حديث دوّم : باز در آن كتاب روايت كرده :
بالاسناد عن ابي عبدالله (عليه السلام) ــ في ضمن كلامه ــ قال : فإنّ الحسين
لمّا قتل عجّت السماوات و الأرض و من عليها و الملائكة ، فقالوا : يا ربّنا!
ائذن لنا في هلاك الخلق حتّى نجدهم عن جديد الأرض بما استحلّوا حرمك و قتلوا
صفوتك ، فأوحى الله إليهم يا ملائكتي و يا سماواتي و يا أرضي اسكنوا ، ثمّ كشف
لهم حجاباً من الحُجب فإذا خلفهم محمّد و اثنى عشر وصيّاً (عليهم السلام) و أخذ
بيد فلان القائم من بينهم ، فقال : يا ملائكتي و سماواتي و أرضي بهذا انتصر
لهذا ، قالها ثلاث مرّات ».(
[32]
)
يعنى : حضرت صادق (عليه السلام)فرمود : بدرستيكه چون حسين صلوات الله عليه
شهيد شد ، آسمانها و زمينها و هر كس كه در آنها بود به ناله در آمدند ، پس عرض
كردند : اى پروردگار ما ! ما را در هلاك نمودن اين خلق اذن فرما ، تا آنكه آنها
را از اطراف زمين از بين ببريم ، به سبب آنكه حرمت تو را ضايع كردند و برگزيده
تو را كشتند .
پس خداوند بسوى آنها وحى فرمود
كه : اى ملائكه من و اى آسمان و زمين من ! آرام باشيد ، پس پرده اى از حجابها
را براى آنها كشف فرمود ، در اين حال از عقب آن حجابها وجود مبارك محمّد و
دوازده نفر اوصياء او صلوات الله
عليهم اجمعين آشكار شد ، و اشاره فرمود به يكى از آنها كه
مابين آنها ايستاده بود ، پس فرمود : اى ملائكه من ! و اى آسمانها و زمين من !
با اين قائم و ايستاده ; براى اين مظلوم انتقام مى گيرم ، و اين فرمايش را تا
سه مرتبه تكرار فرمود .
حديث سوّم : شيخ صدوق (قدس سره) در « كمال
الدين» روايت كرده كه : بالإسناد عن مفضّل عن الصادق
(عليه السلام) ، عن أبيه ، عن آبائه (عليهم السلام) ، عن أميرالمؤمنين (عليه
السلام)قال :
«قال رسول الله(صلى الله عليه وآله) : لمّا اسري بي إلى السماء ــ إلى أن
قال : ــ فقال الله عزّوجلّ : ارفع رأسك فلمّا رفعت رأسي و إذاً بأنوار عليٍّ و
فاطمة و الحسن و الحسين و علىّ بن الحسين و محمّد بن علىّ و جعفربن محمّد و
موسى بن جعفر و علىّ بن موسى و محمّد بن علىّ و علىّ بن محمّد و الحسن بن علىّ
و "م ح م د" ابن الحسن القائم كأنّه كوكب درىّ .
قلت : يا ربّ و من هولاء ؟
قال : الائمّة ، و هذا القائم يحلّل حلالي و يحرّم حرامي و به انتقم من
أعدائي و هو راحة لأوليائي و هو الّذي يشفي قلوب شيعتك من الظالمين و الجاحدين
و الكافرين ، فيخرج اللات و العزّى طريين فيحرقهما ، ففتنة الناس يومئذ بهما
أشدّ من فتنة العجل السامري ».(
[33]
)
يعنى : حضرت رسول (صلى الله عليه وآله)فرمود : چون مرا بسوى آسمان بردند ،
ـ پس بعد از وحى هاى چند ـ خداوند عزّوجلّ فرمود : سر خود را بلند نما ،
چون بلند نمودم در اين حال ; انوار علىّ و فاطمه و حسن و حسين و علىّ بن الحسين
و محمّد بن علىّ و جعفر بن محمّد و موسى بن جعفر و علىّ بن موسى و محمّد بن
علىّ و علىّ بن محمّد و حسن بن علىّ و «م ح م د» بن حسن نمايان شد ، آنكه
ايستاده بود ـ يعنى آخرين آنها ـ در ما بين آنها همچون ستاره درخشان بود .
عرض كردم : پرودگارا ! اينها چه كسانيند ؟
فرمود : اينها امامانند ، و اينكه ايستاده حلال مرا حلال ; و حرام مرا حرام
خواهد كرد ، و به او از دشمنان خود انتقام خواهم كشيد ، و او سبب راحتى اولياء
من مى باشد . و او است آنكسى كه به سبب او دلهاى شيعيان تو از شرّ ظالمين و
جاحدين و كافرين شفا مى يابد ، پس لات و عزى را در حالتيكه بدن آنها تازه باشد
بيرون مى آورد ، پس او آنها را مى سوزاند ، و هر آينه امتحان شدن مردم به سبب
آنها در اين روز شديدتر از امتحان به امر گوساله سامرى است .
حديث چهارم : نيز در « كافى» روايت كرده از
حضرت امام محمّد تقى
صلوات الله عليه كه فرمود : حضرت امير المؤمنين (عليه السلام)به مسجد الحرام تشريف فرما
شدند ، و با ايشان بودند حضرت امام حسن (عليه السلام)در حالتيكه تكيه فرموده
بودند به سلمان(رضي الله عنه) ، پس نشستند و در اين حال مردى با هيئت و لباس
نيكو وارد شد ، پس به اميرالمؤمنين (عليه السلام)سلام كرد ، و ايشان جواب سلام
دادند ، بعد سه مسئله سئوال كرد .
حضرت امام محمّدتقى (عليه السلام)بعد از بيان آن مسائل و جواب آنها را از
فرمايش حضرت مجتبى (عليه السلام) ــ بر حسب محوّل فرمودن حضرت اميرالمؤمنين
(عليه السلام)بيان جوابها را به ايشان ــ فرمود :
پس آن مرد گفت : شهادت مى دهم به كلمه توحيد ، و هميشه شهادت به آن
مى دهم ، و شهادت مى دهم به آنكه وجود مبارك محمّد (صلى الله عليه وآله)رسول
الله مى باشند ، و هميشه شهادت به آن مى دهم ، و شهادت مى دهم به آنكه شما
ــ اشاره به اميرالمؤمنين (عليه السلام) كرد ــ وصىّ او هستيد و قيام به حجّت
او مى فرمائيد ، و هميشه شهادت به آن مى دهم ، و شهادت مى دهم به آنكه تو
ــ اشاره به حضرت امام حسن (عليه السلام)كرد ــ وصىّ او مى باشى ، و قيام به
حجّت او مى فرمائى ، و شهادت مى دهم به آنكه بعد از او حسين بن على صلوات الله
عليه وصىّ برادرش مى باشد و قيام به حجّت او مى فرمايد .
و شهادت مى دهم به آنكه بعد از
ايشان علىّ بن الحسين (عليه السلام)قيام به امر حسين (عليه السلام)مى نمايد ، و
شهادت مى دهم به آنكه محمّد بن على (عليه السلام)قائم بامر علىّ بن الحسين
(عليه السلام)مى باشد ، و شهادت مى دهم براى جعفر بن محمّد (عليه السلام)كه او
قائم به امر محمّد است .
و شهادت مى دهم براى موسى بن جعفر (عليه السلام)كه او قائم به امر جعفر بن
محمّد (عليهما السلام)است ، و شهادت مى دهم براى علىّ بن موسى (عليه السلام)كه
او قائم به امر موسى بن جعفر (عليهما السلام)است ، و شهادت مى دهم براى محمّد
بن علىّ (عليهما السلام)كه او قائم به امر علىّ بن موسى (عليهما السلام)است ، و
شهادت مى دهم براى علىّ بن محمّد (عليه السلام)كه او قائم به امر محمّد بن علىّ
(عليهما السلام) است ، و شهادت مى دهم براى حسن بن علىّ (عليه السلام)كه او
قائم به امر على بن محمّد (عليهما السلام)است .
و شهادت مى دهم براى مردى از اولاد حسين صلوات الله
عليه كه تا زمانى كه امر او ظاهر شود ; با كنيه نام برده
نمى شود ، زمين را از عدل پر نمايد چنانچه از جور پر شده باشد ، و سلام و رحمت
و بركات الهى بر تو باد ، يا اميرالمؤمنين .
پس آن مرد برخاست و رفت ، پس اميرالمؤمنين صلوات الله عليه
فرمود : يا ابا محمّد در عقب او برويد ببينيد به كدام طرف مى رود ؟
پس امام حسن (عليه السلام)بيرون رفتند و بعد فرمود : طولى نكشيد مگر آنكه
پاى خود را بيرون مسجد گذاردم ديگر نديدم به كدام سو رفت ، پس نزد اميرالمؤمنين
(عليه السلام)برگشتم و ايشان را به اين امر خبر دادم .
پس آنحضرت فرمود : آيا او را مى شناسيد ؟
گفتم : خدا و رسول او (صلى الله عليه وآله)و اميرالمؤمنين (عليه
السلام)دانا ترند .
فرمود : او خضر (عليه السلام)مى باشد.(
[34]
)
حديث پنجم : در « كمال الدين» از احمد بن
اسحاق قمى روايت شده كه گفت : خدمت حضرت امام حسن عسكرى (عليه السلام)رفتم و
مى خواستم كه درباره خلف و حجّت بعد از ايشان سئوال كنم ، ــ بعد از ذكر
فرمايشاتى از ايشان مى گويد ــ
پس ايشان برخاستند و به عجله داخل خانه شدند ، و در حالتى كه بر سر شانه
ايشان پسرى كه صورت او چون ماه شب چهارده بود به سنّ سه سالگى بيرون آمدند .
پس فرمود : اى احمد بن اسحاق اگر كرامت تو نزد خداوند و حجّتهاى او نبود ،
براى تو اين فرزند خود را ظاهر نمى كردم ، همانا او هم اسم و هم كنيه رسول الله
(صلى الله عليه وآله)مى باشد ، و آن كسى است كه زمين را از عدل و قسط پر
مى نمايد ، چنانچه از ظلم و جور پر شده باشد .
اى احمدبن اسحاق ! مَثَل او در اين امت مَثَل خضر (عليه السلام)و مَثَل ذى
القرنين است ، به خدا قسم غائب شود غيبتى كه در آن كسى از هلاكت و فتنه ها نجات
نيابد ، مگر كسيكه خداوند او را بر اقرار و اعتراف به امامت او ثابت گردانيده
باشد ، و او را بر دعا در تعجيل فرج موفّق فرموده باشد .
پس عرض كردم : اى مولاى من ! آيا از براى امر ايشان علامتى هست كه بواسطه
آن اطمينان خاطر براى من حاصل شود ؟
پس آن پسر
صلوات الله عليه به لسان عربى فصيح فرمود :
منم بقيّة الله در زمين او ، و منم انتقام گيرنده از دشمنان او ، و اى احمد
بن اسحاق ! علامتى را بعد از مشاهده نمودن حقّ به چشم خود طلب نكن .(
[35]
)
حديث ششم : نيز در «كمال الدين» از جابر
انصارى (رضي الله عنه)از حضرت رسول (صلى الله عليه وآله)در ذيل آيه مباركه (
اَطيعُوا الله وَاَطيعُوا الرَّسُولَ وَ اُولِى الأمرِ مِنْكُمْ)(
[36]
) روايت شده كه بعد از ذكر اسماء مباركه اوصياء و اولى الامر ــ بعد از
خودشان تا امام حسن عسكرى (عليه السلام) ــ فرمود :
پس از آن حجّت الله در زمين ; و بقيّه او مابين بندگان او ; فرزند حسن بن
على (عليهم السلام)اولى الامر است ، او است آن كسى كه خداوند بر دو دست او
مشارق و مغارب زمين را فتح مى نمايد ، او است آن كسى كه از شيعيان و اولياء خود
غائب مى شود ، چنان غيبتى كه ثابت نماند بر قول به امامت او در آن غيبت مگر كسى
را كه خداوند قلب او را از براى ايمان امتحان فرموده باشد .
جابر گويد : پس عرض كردم : يا رسول الله ! آيا از براى شيعيان ايشان (عليه
السلام)به وجود مبارك او در حال غيبتشان انتفاعى هست ؟
فرمود : آرى به حقّ آن خداونديكه مرا به نبوت مبعوث فرمود بدرستيكه آنها در
حال غيبت او به نور او استضائه مى كنند و هدايت مى يابند ــيعنى به علومى كه
ازاو ظاهر شود ، و علومى كه بواسطه او باقى بماند ، و بوسيله موالات با او از
فيوضات و بركات الهيه ــ مثل انتفاع بردن مردم بواسطه شمس زمانى كه پشت ابر
مخفى باشد و منتفع مى شوند .(
[37]
)
حديث هفتم : به مقتضاى اخبار متعدد در تفسير
اين آيه شريفه (وَعَدَ
الله الَّذينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَيَسْتَخْلَفَنَّهُمْ
في الأرضِ كَما اسْتَخْلَفَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَلَُيمَكِنَنَّ لَهُمْ
دينَهُمُ الَّذى ارْتَضى لَهُمْ وَ لِيُبْدِلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوفِهِمْ
اَمْناً يَعْبُدُونَنى لايُشْرِكُونَ بى شَيْئاً )(
[38]
) ; اين آيه مباركه در حقّ وجود مبارك حضرت مهدى (عليه السلام)نازل شده ، و
اين سه كرامت الهى : استخلاف در ارض ، و تمكين در آن ، و ارتفاع خوف ، درباره
شيعيان و اولياء ; در عهد ظهور ايشان است .
و در بعضى از روايات مذكور است كه راوى خدمت حضرت صادق (عليه السلام)عرض
كرد : كسانى گمان مى كنند اين آيه در حقّ فلان و فلان و فلان و على (عليه
السلام)نازل شده .
حضرت فرمود : خدا دلهاى آنها را هدايت نكند ، كجا متمكّن شد دينى و ميان
مردم منتشر شد كه خداوند و رسولش آن را بپسندند ; و رفتن خوف از دلها و مرتفع
شدن شكّ از سينه ها ; درعهد يكى از آن خلفاء و در عهد على (عليه السلام)بود ،
با حال ارتداد مسلمين و فتنه هائى كه برانگيخته مى شد در عهد آنها و جنگهائى كه
ما بين كفّار و آنها واقع مى شد .(
[39]
)
پس بعد از آنكه در اين وعده الهيه تأمل شود كه آن از براى عامّه مؤمنين
صالحين است كه اشرف و افضل از همه آنها ائمّه اثنى عشر طيّبين و طاهرين (عليهم
السلام)مى باشند به آنكه مرتبه بزرگوارى و رياست و حكمرانى در روى زمين ــ به
وجه حقّ ــ براى آنها پسنديده است ، به طورى كه هيچ خوفى از دشمنان براى آنها
نباشد ، و به سبب ايشان هيچ شركى در زمين نباشد .
و بعد از آن ; ملاحظه شود كه همه ائمّه طاهرين (عليهم السلام)و شيعيان
صالحين آنها از دنيا رفتند و و براى آنها چنين نشد ، و تا كنون چنين امرى براى
وجود آخرين آنها و شيعيان در عهد ايشان واقع نشده است .
پس مقتضاى صدق وعده الهيه در چنين امر عظيم آن است كه بعد از اين البته
واقع خواهد شد ، و بنابراين مطلب ; اين آيه شريفه حجّت قطعيّه و شاهد صدق است
از براى صدق همه اخبارى كه وارد است كه ظهور و فرج براى حضرت صاحب الأمر (عليه
السلام)با شيعيان ايشان واقع خواهد شد ، و بعد از آن هم رجعت تمامى ائمّه
معصومين و شيعيان صالحين كاملين آنها به حيات جسمانى دنيوى وقوع مى يابد ، و
خلافت الهيّه و دولت حقّه و فرج كلّى براى آنها ــ الى يوم النشور و قيام
القيامت ــ مدام بر قرار است .
حديث هشتم : آنچه در « نجم الثاقب» از « تفسير
عياشى» از حضرت كاظم (عليه السلام)در بيان اين آيه شريفه روايت شده (
وَ لَهُ اَسْلَمَ مَنْ في الَّسمواتِ وَ الأرضِ طَوعاً وَ كَرهاً )(
[40]
) كه فرمود : اين آيه در حقّ قائم (عليه السلام)نازل شده ،
هنگامى كه يهود ونصارى و صائبين و زنادقه و كفار را در مشرق و مغرب آن بيرون
آورد ، و اسلام را بر آنها عرضه مى كند ، پس هركه با رغبت اسلام آورد ، او را
به نماز و روزه و زكات ــ و آنچه مسلم را به آن امر كنند و از خداوند بر او
واجب است ــ امر فرمايد و هر كه اسلام نياورد ; گردنش را بزند ، تا آن كه در
مشرق ها و مغرب ها احدى نماند مگر موحد باشد .(
[41]
)
حديث نهم : روايتى است در ذيل اين آيه مباركه
(
وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَليِِّهِ سُلْطاناً فَلا يُسْرِفْ
في الْقَتْلِ إنَّهُ كانَ مَنْصُوراً)(
[42]
) در « كامل الزيارات» از حضرت صادق (عليه السلام) ، و در تفسير« فرات» از حضرت امام
محمّدباقر (عليه السلام) كه :
مراد از « منصور» حضرت قائم (عليه السلام) مى باشد ، كه ولىّ دم آن
مظلومند ، و در هنگام ظهور از قاتلين ايشان خون خواهى مى كنند ، و از جانب
خداوند مورد نصرت و يارى قرار مى گيرد ، يعنى : به اسباب خاصّه الهيّه ــ از
باطنى و ظاهرى كه در آن وقت براى ايشان است از قوّت و قدرت و از لشكريان ملائكه و جن و انس و غيره ها ــ يارى مى شوند .(
[43]
)
و در كتاب « نور الانوار» روايت فرموده كه : آنحضرت (عليه السلام)بعد از
كشتار بسيارى از كفّار و اشرار و دشمنان ، به بالاى منبر مى روند و يك بند از
نعلين حضرت سيّدالشهداء
صلوات الله عليه را بيرون مى آورند ، و مى فرمايد : اگر همه دشمنان را بكشم مقابل خون اين
بند نعلين نخواهد شد .
و در روايت است كه مى فرمايد : اگر همه اهل عالم را بكشم در عوض اين بند
نعلين نمى شود .
حديث دهم : قسمتى از فقرات خطبه غديريّه است
كه حضرت رسول (صلى الله عليه وآله)فرمود :
« معاشر النّاس ألا و إنّى منذر و علىّ هاد ، معاشر النّاس إنّى نبىّ و
علىّ وصىّ ، ألا أنّ خاتم الائمّة منّا القائم المهدىّ ، ألا إنّه الظاهر على
الدّين ، ألا إنّه فاتح الحصون و هادمها ، ألا انّه قاتل كلّ قبيلة من أهل
الشّرك ، ألا إنّه المدرك بكلّ ثار لأولياء الله عزّوجلّ ، ألا إنّه النّاصر
لدين الله ».(
[44]
)
يعنى حضرت رسول فرمودند (صلى الله عليه وآله): اى گروه مردمان! آگاه
باشيد ; همانا من انذار كننده ام و على هدايت كننده است .
اى گروه مردمان! آگاه باشيد ; بدرستيكه من نبيّم و على وصىّ من است .
آگاه باشيد ; همانا خاتم ائمّه از ما قائم مهدى خواهد بود .
آگاه باشيد ; همانا او در امر دين بر ديگران غالب است و درآن سلطنت دارد .
آگاه باشيد ; همانا او گشاينده و فتح كننده شهرها و خراب كننده آنها است .
آگاه باشيد ; همان او كشنده تمام قبائل اهل شرك است .
آگاه باشيد ; همانا او خون خواه همه خونهاى اولياء الهى است .
آگاه باشيد ; همانا او يارى كننده دين خدا است .
اثر دعا در تعجيل ظهور حضرت قائم عليه السلام
امر دوّم ; رواياتى وارد شده كه در
تعجيل ظهور آنحضرت(عليه السلام) ; دعا اثر كامل دارد ، و آنچه از اخبار دلالت بر اين امر دارد ; پنج قسم است :
قسم اوّل : در بعضى روايات تصريح شده است كه دعاى مؤمنين و طلب فرج آنحضرت (عليه
السلام) موجب تعجيل در فرج مى شود ، و ترك آن موجب تأخير در فرج مى شود .
از آن جمله روايتى كه در « نجم الثاقب» از شيخ جليل عيّاشى از فضل بن ابى
قره نقل شده ، كه گفت : از حضرت صادق (عليه السلام)شنيدم كه مى فرمود :
حقّ تعالى به حضرت ابراهيم (عليه السلام)وحى فرمود كه : بزودى از براى تو
از ساره پسرى متولّد مى شود .
ساره گفت : كه من پيره زن و عجوزه ام .
حقّ تعالى فرمود : بزودى فرزندى آورد و فرزندان آن پسر تا چهارصد سال در
دست دشمن من معذّب مى گردند ، به سبب آنكه كلام مرا ردّ نمود .
پس چون بنى اسرائيل در دست فرعون مبتلا شدند تا چهل روز در درگاه خداوند
ناله و گريه نمودند .
حقّ تعالى به حضرت موسى و هارون (عليهما السلام)وحى فرمود كه : ايشان را از
دست فرعون خلاص گرداند ، و صد و هفتاد سال از آن چهار صد سال باقى مانده بود كه
آن را از ايشان برداشت .
پس حضرت صادق (عليه السلام)فرمود : كه اگر شما نيز چنين تضرّع و زارى
مى كرديد ، حقّ تعالى فرج ما را مقدّر مى كرد ، و چون چنين نكنيد پس بدرستيكه
اين امر به نهايت خود خواهد رسيد .(
[45]
)
و در كتاب « احتجاج» در توقيع مبارك آنحضرت چنين آمده :
« و أكثروا الدّعا بتعجيل الفرج فإنّ ذلك فرجكم » .(
[46]
)
يعنى براى تعجيل فرج ; بسيار دعا كنيد ، پس بدرستيكه اين دعاء موجب فرج شما
است .
(
نكاتى مهمّ در توضيح كلام آنحضرت(عليه
السلام))
و اين روايت جامع ترين و كامل ترين كلام در امر دعا در فرج ايشان مى باشد ،
و در اينجا تذكر چند نكته لازم است :
اوّل : در آن ; شدّت تأكيد در باب دعا
در فرجشان را بيان فرموده اند ، به آنكه امر به آن فرموده اند ، و آن ظاهر است
و تا شاهد و قرينه بر اراده استحباب از آن نشده باشد ; حمل بر وجوب مى شود .
دوّم : زياد دعا كردن را بيان فرموده ،
بطوريكه لازم است در همه اوقات شب و روز و در همه مجالس و در همه حالات و
خصوصاً بعد از نماز ها و مواقع استجابت دعا بر آن مواظبت و محافظت شود .
سوّم : بيان فرموده آنكه اين امر ـ دعا
در فرج ايشان ـ بر همه بندگان فرض و لازم است ، و بر فرد فرد ايشان ــ مانند
امر
اقيموا الصلوة ــ
تكليفى است ثابت .
چهارم : اهتمام در طلب فرج را به وجه
عموم بيان فرموده ، چنانچه مقتضاى اطلاق كلمه « الفرج» همين است ، يعنى : دعا
در تعجيل فرج ــ چه فرج كلّى و چه فرج در هر امرى از ايشان ــ و طلب كشف حزن و
رفع غم از قلب مباركشان ــ در آنچه تعلّق به ايشان دارد يابه هريك از شيعيان ــ
لازم است .
پنجم : فائده دعا براى تعجيل فرج ، فرج كلّى و عمومى براى جميع مؤمنين
است كه با ظهور آنحضرت حاصل مى شود و جميع حالات دنيوى و اخروى آنها را شامل
مى شود .
و شاهد براين تعميمات در فقرات توقيع رفيع ــ با آنكه به مقتضاى ظاهر آن
چنين است ــ كلام حضرت صادق (عليه السلام)است در « كافى» در تفسير آيه شريفه :
( الَّذينَ
يَصِلُونَ ما اَمَرَ الله بِهِ اَنْ يُوصَلَ )(
[47]
)
قال : نزلت في رحم آل محمّد (عليهم السلام) وقديكون في قرابتك ، ثمّ قال:
فلاتكوننّ ممّن يقول للشىء إنّه في شىء واحد »(
[48]
)
امر ائمه عليهم السلام بر دعا در هنگام شدائد و مهمّات
قسم دوّم
در بيان اخبارى است كه وارد شده در آنكه ائمّه اطهار (عليهم السلام)در حوائج و
مهمات خاصه خود ، شيعيان و اولياء خود را امر مى فرمودند كه دعا براى اصلاح آن
حوائج و مهمات بنمايند .
از آنجمله در « بحار » روايت شده :
بالاسانيد العديدة عن أبي هاشم جعفري ، قال : دخلت على أبي الحسن علىّ بن محمّد
(عليه السلام) و هو مهموم عليل ، فقال لى : يا أباهاشم! إبعث رجلا من موالينا
إلى الحير يدعوا الله لي .
فخرجت من عنده فاستقبلني علىّ بن بلال فأعلمته ما قال لي و سألته أن يكون
الرجل الّذى يخرج .
فقال : السمع و الطاعة ، و لكنّنى اقول : إنّه أفضل من الحير ، إذا كان
بمنزلة من في الحير ، و دعائه لنفسه أفضل من دعائى له بالحير ، فأعلمته (عليه
السلام) ما قال .
فقال لي : قل : له كان رسول الله (صلى الله عليه وآله) افضل من البيت و
الحجر ، و كان يطوف بالبيت و يسلّم الحجر ، و انّ لله تبارك و تعالى بقاعاً
يحبّ أن يدعى فيه فيستجيب لمن دعاه ».(
[49]
)
يعنى: حضرت امام علىّ النقى (عليه السلام) مريض بودند ، فرمود : اى ابى
هاشم! مردى از دوستان ما را جانب كربلا بفرست تا در حرم حضرت ابى عبدالله
الحسين (عليه السلام)از براى من دعا نمايد ; كه خداوند عافيت مرحمت فرمايد .
پس از خدمت ايشان بيرون رفتم ، در اين حال على بن بلال رو به جانب من
مى آمد ، فرمايش ايشان را به او گفتم و از او درخواست كردم كه او براى امتثال
فرمايش امام (عليه السلام)برود .
پس گفت سمعاً و طاعتاً ، و لكن مى گويم كه آنحضرت (عليه السلام) خود از
حائر افضل مى باشد ، و او خود مثل كسى است كه در حائر مى باشد و امام است ، و
دعاء ايشان از براى خود افضل است از دعاى من در حقّ ايشان و در حائر .
پس اين كلام را به آنحضرت (عليه السلام) گفتم ، به من فرمود : به او بگو :
حضرت رسول (صلى الله عليه وآله)از كعبه معظمه و از حجر الاسود افضل بودند و با
اين حال طواف كعبه را مى فرمودند و حجر الاسود را مى بوسيدند ، بدرستيكه از
براى خداوند تبارك و تعالى بقعه هائى است كه دوست مى دارد در مكانها خوانده
شود ، پس هر كس او را بخواند اجابت فرمايد ، و حائر از جمله آن بقعه ها
مى باشد .
و از آن جمله در كتاب « شفاء الصدور » از شيخ فقيه زاهد عارف احمد بن فهد
حلّى (رضي الله عنه) در « عدة الداعى » روايت كرده كه حضرت صادق(عليه السلام)
مريض شدند ، به كسان خود امر فرمود كه شخصى را اجير كنند كه براى ايشان كنار
قبر مطهر امام حسين (عليه السلام)دعا كند .
پس كسى را يافتند و به او گفتند ، گفت : مى روم ، ولى حسين (عليه السلام) ;
امام مفترض الطاعة است ، و او نيز مفترض الطاعة است .
پس برگشتند بسوى حضرت صادق (عليه السلام) و كلام او را خبر دادند ، آنحضرت
در جواب فرمود : امر چنان است كه آن شخص گفته ، و لكن ندانسته كه خداى تعالى را
بقعه هائى است كه دعا در آنها مستجاب مى شود ، و آن بقعه كه قبر حسين (عليه
السلام) در آن است از آنهاست.(
[50]
)
پس از همه اين اخبار و اخباريكه در باب طلب دعا نمودن ائمّه اطهار (عليهم
السلام)از شيعان و اولياء خود وارد شده است ، چنين استفاده مى شود كه دعاء مؤمن
تأثير در اصلاح حوائج و كشف هموم و غموم ائمّه(عليهم السلام) دارد.
و اين منافات ندارد با آنكه خود ايشان وسيله همه فيوضات الهى براى ديگران
هستند ، و از غير خود در همه جهات جزئيه و كلّيه بى نياز مى باشند ، چرا كه
همان طوريكه خداوند متعال جل شأنه با آنكه از غير خود ـ يعنى همه
موجودات ـ غنى و بى نيازمى باشد ، و لكن بندگان را امر به عبادتش فرموده ، و
نيز از آنها طلب يارى نموده ، و از آنها قرض خواسته ، اينها همه به اين حكمت
است كه آنها در صدق عقيده شان و ضعف آن در مقام دوستى با خداوند امتحان شوند ،
و همچنين بوسيله عبادت و نصرت او لياقت و قابليت رحمتهاى او را پيدا نمايند ،
چنانچه در مقدّمه اين رساله به آن اشاره شد .
همچنين است امر نسبت به اولياء معصومين او (عليهم السلام)كه دوستان آنها در
مقام خدمات و احسان و نصرت با آنها (عليهم السلام) ; در صدق عقيده مودّت و
محبّت خود امتحان مى شوند ، و نيز اين وسائل تطهير و تزكيه مى شوند ، و از براى
فيوضات و رحمتهاى الهيّه ــ خصوصاً عطيّه هاى مهمّ و نيكوى اُخروى و درجات
عاليه جنان و رضوان ــ كه بوسيله ائمّه معصومين (عليهم السلام)عطا كرده مى شود
قابل مى گردند .
چنانچه در احاديث بسيارى در « كافى » و غير آن خصوصاً در باب «صله
به امام(عليه السلام)» و باب «خمس» به حكمت آن تصريح شده است .(
[51]
)
پس دعا هم براى آنها مثل يارى كردن آنها در جهاد و جنگ با دشمنان آنها و
مخذول و مغلوب كردن دشمنانشان است ، و به اين سبب كشف حزن ائمّه معصومين (عليهم
السلام)مى شود ، اگرچه آن شكست دشمنان نيز در واقع به يمن افاضه غيبيّه الهيه از جانب خود
آنها(عليهم السلام)مى باشد .
دعاء مؤمنين براى
تعجيل ظهور
قسم سوّماخبارى
كه در آنها دعاء مؤمنين و طلب تعجيل در فرج آنحضرت (عليه السلام)از خداوند
تصريح و تأكيد شده است ، و نيز ادعيه مخصوصه ايكه در خصوص اين دعا وارد شده و
در زمان غيبت ايشان به خواندن آن امر شده است .
دعاء
ائمه اطهار(عليهم السلام) براى تعجيل ظهور آنحضرت(عليه السلام)
قسم چهارم
اخبارى است در آنكه ائمّه اطهار (عليهم السلام) خودشان بسيار دعاء مى فرمودند ،
و طلب تعجيل فرج ايشان را مى كردند ، و نيز دعاهاى مخصوصى كه در اين مورد مكرّر
تلاوت مى فرمودند .
و اخبار زيادى در اين دو قسم وارد شده و از آنها استفاده مى شود كه زمان
ظهور آنحضرت (عليه السلام)از امور بدائيه غير محتومه است ، و دعا در تعجيل آن ;
تأثير و مدخليّت تامّ و كاملى دارد .
يكى از حكمتهاى طولانى شدن غيبت
و لكن با كثرت دعاى ائمّه اطهار (عليهم السلام) مى بينيم باز امر ظهور
ايشان و غيبتشان بطول انجاميده ، پس يكى از حكمتهاى آن كه از مجموع اخبار
استفاده مى شود آنچيزى است كه در باب تقوا ــ در عنوان پانزدهم ذكر شد ــ و
خلاصه آن چنين است كه :
از اعظم وسائل كامله الهيّه از
براى نزول بركات و افاضه فيوضات ، شفاعت و دعاى ائمّه اطهار(عليهم السلام) در
قبولى اعمال و آمرزش گناهان است ، كه اگر نباشد بواسطه دعا و شفاعت آنان ، پس
اعمال بندگان فى نفسها به ملاحظه كوتاهى و نقصان آنها در شرايط تأثير ــ هرچند
درآنها سعى كامل بشود ــ وسيله قرب به درگاه الهى و سلب آثار گناهان براى
فيوضات و رحمتهاى الهيه در جنان نمى شود .
و لكن بايد بندگان در مقام اطاعت الهى در واجبات ، و اجتناب از كبائر چنان
باشند كه مسامحه و سهل انگارى چنان نشود كه به حدّ استخفاف به امر الهى برسد ،
كه به اين سبب از شمول دعاى ائمّه (عليهم السلام)و شفاعتشان در حقّ آنها ، سلب
قابليّت شود ، و همين يك نوع اعانت و يارى امام (عليه السلام)است كه مؤمنين به
تقواى خود در مورد تأثير شفاعت آنها انجام دهند ، چنانچه در عنوان تقوا ذكر
شد .
پس امر فرج و ظهور حضرت حجّت
صلوات الله عليه چنين است كه وسيله همه رحمتهاى كامله است نسبت به عامّه انبياء و اولياء و
مؤمنين از اولين و آخرين ، و عمده وسيله در انجام اين تعجيل نيست مگر همان
دعائى كه ائمّه معصومين (عليهم السلام)مى فرموده اند .
و لكن چونكه عمده سبب وقوع اين غيبت سوء اعمال خود بندگان است كه در فقراتى
از توقيع مبارك هم به اين خصوصيت اشاره شده است :
« و لو أنّ أشياعنا ـ وفّقهم الله لطاعته ـ على اجتماع من القلوب في الوفاء
بالعهد عليهم لما تأخّر عنهم اليمن بلقائنا ، و لتعجّلت لهم السعادة بمشاهدتنا
على حقّ المعرفة و صدقها منهم بنا ، فما يحبسنا عنهم إلاّ ما يتّصل بنا ممّـا
نكرهه و لا نؤثوه منهم ».(
[52]
)
پس سعى و كوشش مؤمنين در توبه و انابه و تضرّع به درگاه الهى ، و طلب نمودن
آنها اين فرج را وسيله رفع مانع از آنها مى شود ، و آنها قابل مى شوند كه مشمول
آن دعاهاى اولياء معصومين (عليهم السلام)واقع شوند ، و به سرعت معجّلا اثرش
براى آنها ظاهر شود ، و اگر در دعا و توبه مسامحه نمايد و اشتغال به غفلت و
معصيت داشته باشد مانع مى شود از آنكه اثر آن دعاها به سرعت ظاهر گردد ، و لكن
با اين حال مسامحه در ترك دعا و توبه باز آثارى چند از دعاهاى ايشان(عليه
السلام) شامل او مى شود .
يك نوع آنكه اگر دعاهاى آنهانبود ، پس سوء اعمال بسا سبب مى شد كه به
روزگاران طويه طولانى شود ، و لكن بواسطه آن دعاها تخفيف مى يابد ، مثلا در
واقع اگر بايد ده هزار سال يا بيشتر باشد ، پس به نصف آن يا يك سوّم يا كمتر
تقليل مى يابد ، و تا مادامى كه دعا وتوبه از خود بندگان عموماً واقع شود پس
زمان طول غيبت بسيار كوتاه شود و بسا ده سال و كمتر مى شود .
نوع ديگر آنكه بواسطه آن دعاها تخفيف در شدائد زمان غيبت مى شود كه اگر آن
دعاها نباشد در اثر بدى اعمال شدائد دوران غيبت بسيار سخت خواهد شد ، چنانچه در
امّتهاى سابقه چنين بوده ، خصوص در بنى اسرائيل كه زمانى در غل و زنجير و به
حال غلامى و كنيزى گرفتار فرعونيان بودند .
چنانچه به اين خصوصيت ــ يعنى تخفيف شدائد بوسيله دعاى امام (عليه
السلام) ــ در فقراتى از توقيع رفيع اشاره شده است :
« إنّا غير مهملين لمراعاتكم و لاناسين لذكركم ، و لولا ذلك لنزل بكم
اللاواء واصطلمكم الأعداء ».
و اين توقيع را با ترجمه اش در كيفيّت اوّل بيان كرديم .
و در توقيع ديگر ; ــ بعد از خبر از حال ظهور ظالم منافقى ــ مى فرمايد :
« و لايبلغ بذلك غرضه من الظلم لهم و العدوان ، لأنّنا من وراء حفظهم
بالدعاء الّذي لا يحجب عن ملك الأرض و السماء فلتطمئنّ بذلك من أوليائنا
القلوب ، و ليثقوا بالكفاية منه و إن راعتهم الخطوب ، و العاقبة لجميل صنع الله
سبحانه تكون حميدة لهم ، ما اجتنبوا المنهي عنه من الذنوب ».(
[53]
)
و لكن هر گاه در حالى كه عامّه مردم از اجتماع در توبه و دعا غافلند ، پس
بعضى از مؤمنين ــ بر حسب وسع حال خود ــ سعى در آن نمايند ، و بر دعاى آنان
فوائد مهم ديگرى هم مترتّب مى شود كه در كيفيّت يازدهم ذكر خواهد شد.
روايات وارده در تأثير و استجابت دعا
قسم پنجم ; اخبارى كه در باب تأثير و استجابت دعا در كليه حوائج و در باب قبولى توبه
وارد شده است ، و آنكه بوسيله آن دعا ; نعمتهائى كه بواسطه سوء اعمال از انسان
سلب شده باشد بر مى گردد ، خصوص رواياتى كه در تأثير دعا وارد شده است كه هرگاه
دعا با آداب و شرايط ظاهرى و باطنى آن واقع شود ، از قبيل توبه حقيقى و خضوع و
خشوع و با حال يأس از غير خدا ، و خلوص و مودّت و موالات با اهلبيت اطهار
(عليهم السلام)، و معرفت به حقّ واجب و شأن جليل آنها ، پس چنين دعائى مشكلات
را هر چند عظيم باشد و هر چند تقدير آن مبرم و محكم شده باشد ; رفع مى كند ،
چنانچه بلاى عظيم بر قوم حضرت يونس (عليه السلام) نازل شد و به توبه و تضرّع
واقعى دفع گرديد .
پس از ملاحظه اين نوع آيات و اخبار كه بسيار زياد است معلوم مى شود كه : هر
زمان كه مومنين به درگاه الهى اجتماع كرده و با توبه و تضرّع و ناله از خداوند
درخواست دفع بليّات و مصائبى را كه بخاطر غيبت حضرت صاحب الامر(عليه السلام) بر
آنها وارد شده ; بنمايند ، و فرج و ظهور ايشان را مسئلت كنند ; پس خداوند متعال
اجابت خواهد فرمود و تعجيل در فرج آنحضرت (عليه السلام) را مقدّر خواهد نمود .
و مؤيّد اين مطلب نقلى است كه بعضى از بزرگان از بعضى از مؤمنين كرده اند
كه : در عالم رؤيا حضرت امام محمّد باقر (عليه السلام)رامشاهده كرد ، پس عرض
نمود : كه حكمت چيست كه در امّتهاى گذشته هرگاه حجّتهاى آنها غائب مى شدند به
اين مقدار طولانى نمى شد كه در اين امّت واقع شده است ؟
جواب فرمود : چون در امّتهاى گذشته هر گاه غيبتى براى حجّت آنها واقع
مى شد ، براى توبه و تضرّع و دعا اجتماع مى كردند ، و لكن در اين امّت چون چنين
اجتماعى واقع نشده از اين سبب غيبت به طول انجاميده است .
تكميل بحث دعا در
تعجيل فرج حضرت قائم (عليه السلام)
پس بنا بر آنچه بيان شد ; واضح گرديد كه دعاى در فرج آنحضرت صلوات الله عليه
نصرت و يارى است نسبت به ايشان هم در ظهور شأن جليل و مقام رفيع دنيوى و اُخروى
ايشان هم در نظر دوستان و هم در نظر دشمنان و هم نصرت و يارى است نسبت به
شيعيان و اولياء و همه رعاياى آنحضرت در جهت كشف كروب آنها و رفع اعدائشان و
اصلاح اُمورشان ، و هم يارى است نسبت به وجود مبارك آنحضرت ، چه از نظر روحى و
چه از نظر جسمى ، كه رفع هموم و احزان و ابتلائات وارده بر ايشان در حال غيبت
شان مى شود .
چرا كه در بعضى از احاديث وارد است كه از جمله شباهت هاى ايشان به انبياء
(عليهم السلام) و سنّتهاى جاريه آنها محبوس بودن آنحضرت است ، كه دراين باب
شباهت به حضرت يوسف دارند ، و بنابراين ; حال ايشان از جهت قلبى و جسمى در وقت
غيبت شان مانند حال كسيكه زندانى شده و در ابتلاء و حزن است ، مى باشد .
و نيز در بعضى احاديث است كه از القاب و اوصاف آنحضرت « طريد و شريد و وحيد
و فريد و مضطرّ و خائف » مى باشد ، و واضح است كه اينها اوصاف حال غيبت ايشان
است .
و نيز دعاء موجب نصرت و يارى
آنحضرت است در جهت حقّ عظيم الهى ايشان كه در حال غيبت مغصوب در دست اعداء و در
تصرّف آنها است .
و بر حسب بعضى از احاديث كه : هرگاه بنده اى اقدام به انجام عملى از اعمال
حسنه نمايد ، پس او عند الله در زمره اهل آن عمل محسوب است ، و به او اجر و فضل
كامل آن عمل عطا مى شود ، هر چند آن عمل را او انجام ندهد ، و خصوصاً آن عمل در
معرض ترتّب اثر و نتيجه باشد ، و رجاء حصولش در آن عمل محقّق باشد ، و با توجّه
به آنچه كه گفتيم ; واضح شد كه توبه و دعاى مؤمنين در تعجيل فرمودن خداوند ظهور
و فرج آنحضرت (عليه السلام)تأثير تامّى دارد .
پس بنابراين ; هركس كه برحسب مقدور خود سعى دراين وسيله الهيّه ــ يعنى
توبه و دعا ــ نمايد ، در حالى كه بانيّت صادق و خلوص عقيده در مودّت و معرفت
آنحضرت (عليه السلام)باشد ; و به حصول آن اميد وار باشد ; به مقتضاى اخبار
مسطوره ; چنين شخصى آنحضرت را در همه آن جهات مزبوره يارى نموده ، گرچه در عالم
خارج دعاى او فوراً مستجاب نشود ، بواسطه آنكه همه اين جهات بطور كامل در ظهور
و فرج ايشان حاصل مى شود ، و بر حسب آن اخبار هم رجاء و اميد زيادى به حصول
ظهور بوسيله دعا مؤمنين هست .
و بعضى از مطالب در اين باب و شواهد بر آن در كيفيّت يازدهم خواهدآمد.
از اقسام پنجگانه اخبار در باب تأثير دعاء در امر تعجيل فرج واضح گرديد
كه : دعا در فرج ايشان و ترتّب اين فضل ; منحصر بر دعا در امر فرج كلّى ايشان ;
ــ آنهم دعاء به عنوان خاص طلب تعجيل در ظهور ــ نيست ، بلكه به هريك از اين
چند عنوان كه دعا شود هم مصداق دعاى در فرج و هم مصداق نصرت حاصل مى شود .
انواع دعا براى ظهور كه سبب يارى حضرت مى شود
اوّل : در دعاى معصومين (عليهم
السلام)كه براى تعجيل فرج نموده اند ; آمين بگويد ، به اين نحو كه از خداوند
تعجيل در استجابت آن دعاها را طلب كند ; كه خداوند متعال در ظاهر كردن اثر آن
دعاها ; تعجيل فرمايد ، و معناى آمين هم همين مضمون است .
و در حديث وارد شده است كه : « آمين گوينده با دعا كننده شريك است »(
[54]
) و واضح است كه شركت با چنان دعاهاى جليله اولياء الله اگر
براى كسى ميسّر شود و توفيقش را پيدا نمايد ; مشمول ( فَذلِكَ
فَضْلُ الله يُؤتيهِ مَنْ يَشاء ).(
[55]
) خواهد بود .
دوّم : از مؤمنين استدعا كند كه اين دعا
را بنمايند ، و به هر وجه كه بتواند آنها را تشويق و ترغيب نمايد ، و هر كس
بوسيله اين تشويق دعا كند مثل آن است كه خود او دعا كرده است ، بواسطه آنكه در
بعضى از اخبار است كه :
« هر گاه كسى سنّتى و عمل خيرى را انجام دهد تا آنكه در ما بين بندگان جارى
گردد پس ما دامى كه اين سنّت و عمل خير باقى است هر كس به آن عمل نمايد مثل
ثواب عمل كننده براى آن شخص جارى كننده نوشته مى شود ، خواه زنده باشد يا
مرده ، بدون آنكه از ثواب آن عمل كننده چيزى كم شود ».(
[56]
)
و واضح است كه اين دعا از بهترين اقسام صدقات جاريه است .
علاوه بر اين خصوصيت ; بعد از آنكه ثابت شد دعا براى فرج و ظهور نصرت و
يارى آنحضرت (عليه السلام)مى باشد ، پس اعانت و سعى و تلاش در وقوع اين نصرت
هم ; نصرت و يارى خواهد بود .
سوّم : از خداوند مسئلت نمايد كه به
جميع مؤمنين توفيق اين دعا و اين توبه را مرحمت فرمايد ، كه از دعا گوئى آنحضرت
غفلت ننمايند ، و اين هم به چند جهت نصرت و يارى آنحضرت است .
1 ــ يكى بواسطه آنچه روايت شده كه : « هركس در حقّ غير دعا و طلب خير
نمايد دو برابر آن خير ، يا دويست برابر آن ، يا هزار هزار برابر آن خير ; به
آن دعا كننده عطا مى شود »(
[57]
)ّ.
2 ــ ديگر بواسطه آنكه در بعضى از اخبار وارد شده كه : از جمله دعاهاى
مستجاب ; دعاى مؤمن در حقّ برادران ايمانى است كه در غياب آنها براى آنان دعا
نمايد . اين دعا در حقّ آنها حتماً مستجاب است گرچه در دعا كننده موانع اجابت
دعا باشد ، به دليل آنكه مؤمن دعا كننده زبانش را به منزله زبان برادران خود
قرار مى دهد ، كه در حقّ آنها از گناه پاك است .
پس در واقع چنين مى شود كه آن مؤمنين به اين زبانى كه آنها به آن گناه
نكرده اند در حقّ خود دعا كرده باشند ، چنانچه حكمت اين در حديث قدسى از خداوند
به حضرت موسى (عليه السلام)بيان شده است.
پس بنابراين ; هر مؤمنى كه به جهت دعاى او ; موفّق به دعا براى فرج شود ،
چنان است كه خود او آن دعا را كرده باشد ، چنانچه در عنوان تشويق و ترغيب بيان
كرديم .
3 ــ ديگر آنكه در جارى گردانيدن سنّت و عمل خيرى سعى و كوشش نمايد ، چه
آنكه اين دعا هم يك نوع سعى در جارى شدن اين نصرت از مؤمنين است ،البته اين وجه
را در عنوان قبل بيان كرديم .
4 ــ ديگر آنكه دعا كند كه خداوند آنهائى را كه سعى در دعا گوئى آنحضرت
(عليه السلام)مى كنند يارى فرموده و موفّق به آن شوند ، ان شاء الله تعالى بيان
خواهيم كرد كه هر نوع اعانت و يارى كه به اهل صلاح شود ، پس آن اعانت و يارى به
حضرت خواهد بود ، و هر عملى از اعمال خوب و حسنات انجام دهند به اين وسيله ;
شريك در عمل آنها و از اهل آن عمل محسوب خواهند شد .
5 ــ ديگر آنكه دعا كند كه خداوند جميع گناهانى كه سبب تأخير فرج آل محمّد
(عليهم السلام)شده است از جميع مؤمنين و مؤمنات از اموات و احياء آنهابيامرزد ،
و بيان آن در عنوان يازدهم خواهد آمد.
6 ــ ديگر دعا كند كه خداوند شرّ جميع اشرار و منافقين را كه موجب تأخير
اين فرج شده اند يا مى شوند رفع نمايد .
7 ــ ديگر دعا كند كه خداوند هر سببى كه موجب تعجيل اين فرج است به عافيت
ميسّر نمايد .
8 ــ ديگر دعا كند كه خداوند متعال آنچه مانع در تعجيل اين فرج است به
عافيت دفع نمايد ، و در احاديث وارد شده كه : چند چيز است كه موجب غيبت آنحضرت
(عليه السلام) شده و مانع از تعجيل در ظهور آنحضرت است ، و لكن دعا در دفع همه
آنها تأثير دارد كه در هريك به كيفيّت خاصّه اثر مى گذارد . البته اين مقام
گنجايش ذكر آنها را ندارد .
9 ــ ديگر دعا كند كه خداوند جميع انصار و ياوران آل محمّد (عليهم السلام)
را ــ خصوصاً انصار و ياوران حضرت صاحب الأمر (عليه السلام) كه در قيد حياتند
يا در اصلاب و ارحام مى باشند و بعدها به اين عالم خواهند آمد ــ يارى نمايد .
و وجه اينكه آنها در زمره دعا گويان و انصار آنحضرت (عليه السلام)مى شوند ;
آن است كه هر كس در انجام عملى ــ چه در خود عمل يا در مقدّمات آن يا در رفع
موانع آنــ سعى نمايد ، پس در واقع از اهل آن عمل خواهد بود . چنانكه مقتضاى
اخبار و نظر عرف و اهل اعتبار نيز همين است .
10 ــ ديگر دعا كند بر وجه كلّى كه خداوند در فرج آل محمّد عليهم السَّلام
تعجيل فرمايد ، خصوصاً با ضميمه صلوات به اين نحو :
« اَللّهمَ صَلِّ عَلى محمّد وَ آلِ محمّد وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ ».
و اين نوع دعا ; فضيلت مخصوص دارد ، كه علامّه مجلسى(رحمه الله) در
«مقياس المصابيح» از كفعمى (رضي الله عنه) روايت كرده كه حضرت صادق (عليه
السلام)فرمود :
« هر كس بعد از نماز صبح و ظهر اين صلوات را بخواند ; نميرد تا قائم آل
محمّد (عليهم السلام)را ملازمت كند».(
[58]
)
11 ــ ديگر آنكه بر دشمنان آنحضرت(عليه السلام)لعن نمايد ، و مخذول و مقهور
شدن آنها را از خداوند متعال بخواهد ، چنانچه در « بحار » و « تفسير حضرت امام
حسن عسكرى (عليه السلام)» روايت فرموده از حضرت رسول(صلى الله عليه وآله) به
اين مضمون كه :
هركس دشمنان ما را لعن نمايد ، ملائكه لعن او را مى شنوند و به لعن او ;
آنها نيز همه دشمنان ما را لعن مى نمايند ، و به درگاه الهى شهادت مى دهند كه
اين بنده آنچه مى توانست نصرت و يارى اولياء تو را نمود ، پس دعا در حقّ او
مى نمايند ، پس از حضرت احديت جل شانه به آنها خطاب مى رسد كه : دعاء
شما را در حقّ او شنيدم « و صليت على روحه في الأرواح
و جعلته من المصطفين الأخيار ».(
[59]
)
12 ــ ديگر آنكه از براى وجود اقدس و اشرف آنحضرت صلوات الله عليه
دعا كند ، و از خداوند متعال سلامت و عافيت حضرتش را از جميع آفات و عاهات روحى
و جسمى ، و از جميع هموم و احزان ; درخواست نمايد .
و لكن اين قسم دعا به بعض خصوصيّات آن ; نصرت و يارى آنحضرت در جهات دنيوى
ايشان خواهد شد ، و بيان آن در فصل سوّم از باب اوّل خواهد آمد ان شاء الله
تعالى .
و همه اين عناوينى كه در باب دعا در امر فرج آنحضرت (عليه السلام)ذكر
كرديم ; مضمون همه آنها در فقرات دعاهائى كه در مورد آن حضرت(عليه السلام) وارد
شده مذكور است ، علاوه بر آنكه گفتيم با اين عناوين نصرت و يارى به وجود مبارك
آن حضرت(عليه السلام)نيز حاصل مى شود .
پس هر كس به هريك از اين عناوين به زبان خود دعا نمايد يعنى آنچه از ادعيه
مخصوصه وارد شده ــ كه مشتمل براين عناوين است ــ تلاوت كند ، پس بدين وسيله در
زمره ياران آنحضرت (عليه السلام)محسوب خواهد بود ، و به فيض كامل نصرت و يارى
ايشان فائز خواهد شد ، و توضيحات بيشتر در اين مورد ; در كيفيّت يازدهم خواهد
آمد .
نصرت و يارى حضرت قائم عليه السلام با آرزو و تمنّاى يارى ايشان
كيفيّت هشتم ; آرزو و تمنّاى يارى ايشان است ، در حالى كه با عزم و اراده حقيقى و اشتياق
قلبى و صدق و يقين باشد ، و اين كيفيّت بر دو قسم است :
اوّل : آنكه با حال شوق عزم و اراده داشته باشد كه هرگاه آنحضرت صلوات الله عليه
ظاهر شوند ايشان يارى كند ، پس
در هر حال آرزوى ظهور ايشان و نصرت و يارى آنحضرت را داشته باشد .
قسم دوّم : آنكه همّ نصرت و يارى اسلام در قلب او باشد و بواسطه خرابى آن
محزون باشد .
و بيان عنوانِ نصرت و يارى ; بر اين بر كيفيّت بر دو وجه است :
امّا در قسم اوّل ; آنكه چون در هر فعلى كه از انسان صادر مى شود پس عمده چيزى كه در وقوع آن
اصل است ، شوق و اشتياق بسوى آن است بواسطه معرفت و شناختى كه به فضل و شرف آن
دارد ، و بعد از آن ; عزم و اراده قلبى براى انجام آن فعل است ، بواسطه آنكه هر
گاه اين عزم و اراده به سبب آن حالت شوق حقيقتاً در قلب كسى تحقّق يابد ; اگر
اسباب خارجى و ظاهرى آن فعل فراهم شود ; بر آن فعل اقدام مى كند . واگر اسباب
خارجى آن فراهم نشود ; چون آن فعل در نظر انسان محبوبيّت دارد و اهتمام به شأن
آن دارد ، پس آن عزم و اراده از قلب او زائل نمى شود ، بلكه قلب او تا موقع
ميسّر شدن اسباب خارجى آن ; توجّه و آمادگى به آن فعل دارد ، و تا آن اسباب
فراهم نشده قهراً آرزوى فراهم شدنش را دارد ، و هر چه زمان فراهم شدن آن طولانى
شود ; قلب محزون شده تا آنكه چشم گريان مى شود .
و بنابراين ; جزء عمده هر عمل ; همان حالت شدت عزم و اراده است كه منبعث از
شوق است ، و آن شوق از معرفت و شناخت يقينى به فضل و شرف آن عمل حاصل مى شود ،
و آن عزم و اراده موجب تمنّى و آرزو مى شود ، و تمنّى و آرزو سبب اقدام بر فعل
در وقت امكان آن مى شود .
همچنين است براى مؤمن در مقام نصرت و يارى حضرت ولىّ الله (عليه السلام) ، كه هر گاه در حال قلبى او معلوم
شد كه تمنّا و آرزوى واقعى دارد بر وجهى كه قلب اشتياق به آن دارد كه آن بواسطه
حسن معرفت و شناخت از روى يقين است به آنچه در نصرت و يارى ولىّ الله صلوات الله عليه
مى باشد ــ از ثوابهاى اُخروى و فوائد دنيوى ــ و اشتياق به حدّى است كه از جهت
طول زمان ميسّر شدن اسباب خارجى نصرت و يارى ــ كه عمده آن اسباب موقوف به ظهور
موفور السرور آنحضرت (عليه السلام)مى باشد ــ مؤمن محزون ; بلكه گريان است ، تا
به حدّى كه حال جزع و ندبه در او پيدا مى شود ، پس جزء عمده نصرت و يارى ــ كه
به منزله اصل است ــ در وجود او مهيّا شده است .
امّا جزء ديگر ــ كه انجام دادن آن فعل است ــ در حال غيبت ممنوع است ، به
سبب امرى كه از جانب خداوند متعال است و از اختيار بنده خارج است ، و لهذا
بواسطه همين حالت آرزو اجر كامل نصرت و يارى را در مى يابد ، و در واقع نزد
خداوند جزء ياوران آنحضرت محسوب مى شود .
و شواهد آن هم از اخبار بسيار است ولى دو وجه اش را بيان مى كنيم :
وجه اوّل : به عنوان عموم است به اين مضمون كه : هر كس تمنّى و آرزوى عمل خيرى را
داشته باشد ــ بلكه همانكه دوست داشته باشد ــ پس در ثواب آن عمل با آنهائى كه
اهل آن عمل مى باشند شريك است ، بلكه مثل ثواب آنها به او داده مى شود .
1 ــ در « كافى » روايت شده :
بالإسناد عن أبى بصير ، عن أبي عبدالله (عليه السلام)قال :
« انّ العبد المؤمن الفقير ليقول : يا ربّ ; ارزقني حتّى أفعل كذا و كذا من
البرّ و وجوه الخير ، فإذا علم الله عزّوجلّ ذلك منه بصدق نيّـته ، كتب الله له
من الأجر مثل ما يكتب له لو عمله ، إنّ الله واسع كريم ».(
[60]
)
يعنى : حضرت صادق
صلوات الله عليهفرمود : « بدرستيكه بنده مؤمن فقير مى گويد پروردگارا! مرا سعه مال يا قوّت
و تمكّن در مال عطا فرما تا اينكه چنين و چنان از اعمال نيك و افعال خير را بجا
آورم ، پس هرگاه خداوند عزّوجلّ اين آرزو را از او دانست كه بر وجه صدق نيّت و
درستى قصد است ، اجر آن را به او مى دهند ، اجرى كه اگر آن عمل را بجا آورده
بود به او مى دادند، بدرستيكه خداوند وسعت دارد رحمت او و صاحب كرم است .
2 ــ باز درآن كتاب روايت شده :
بالاسنادعن أبي هاشم قال : قال أبوعبدالله(عليه السلام):
« إنّما خلّد أهل النار في النار لأنّ نيّاتهم كانت في الدنيا أن لوخلّدوا
فيها أن يعصوا الله أبدا ، و إنّما خلّد أهل الجنّة في الجنّة ، لأنّ نيّاتهم
كانت في الدنيا أن لوبقوا فيها أن يطيعوا أبدا ، فبالنيّات خلّد هؤلاء و
هؤلاء ، ثم تلا قوله تعالى : ( قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلى شاكِلَتِهِ)(
[61]
)
قالَ عَلى نيّته ».(
[62]
)
يعنى : امام صادق (عليه السلام) فرمود : « جز اين نيست كه اهل آتش در آتش
مخلّد مى شوند به سبب آنكه نيّت هاى آنها چنانست كه اگر هميشه در دنيا باقى
باشند مدام نافرمانى خدا را نمايند ، و جز اين نيست كه اهل بهشت در بهشت مخلّد
مى شوند ، بواسطه آنكه نيّتهاى آنها چنين است كه اگر در دنيا باقى باشند ،
هميشه خداوند را اطاعت نمايند ، پس هر دو طائفه به سبب نيّت مخلّد مى شوند ،
بعد كلام الهى را تلاوت فرمود كه خطاب به حضرت رسول (صلى الله عليه وآله)است كه
بگو : هر كس عمل او بر حسب نيّت او است ».
3 ــ و نيز در آن كتاب روايت شده كه حضرت صادق
(عليه السلام) فرمود :
« والنيّة أفضل من العمل ألا و أنّ النيّة هي العمل ، ثمّ تلا قوله تعالى (
قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلى شاكِلَتِهِ ) يعنى على النيّة »(
[63]
)
يعنى نيّت از عمل افضل است ، آگاه باشيد! بدرستيكه نيّت همان عمل است ، پس
آيه شريفه را تلاوت فرمودند .
4 ــ و در «بحار» از «تحف العقول» روايت شده از
حضرت اميرالمؤمنين(عليه السلام)در ضمن نامه آنحضرت به محمّدبن ابى بكر :
« إن
استطعت أن تعظم رغبتك في الخير و تحسن فيه نيّتك فافعل ، فإنّ الله يعطى العبد
بقدر نيّته ، إن كان احبّ الخير و أهله و إن لم يفعله ، كان إن شاء الله كمن
فعله ».(
[64]
)
يعنى : اگر بتوانى كه رغبت و ميل خود را در امر خير بزرگ نمائى ; پس چنين
كن ، بواسطه آنكه خداوند به بنده به قدر نيّت او عطا مى فرمايد ، اگر او
دوستدار خير و اهل خير باشد گرچه با اين حال آن خير رابجا نياورد ، ان شاء الله
مانند كسى است كه آن را بجا آورده باشد .
وجه دوّم : به عنوان خصوص است با اين مضمون كه : هر كس تمنّى و آرزوى نصرت و يارى هر
يك از ائمّه معصومين (عليهم السلام) خصوصا حضرت ابى عبدالله الحسين (عليه
السلام)و حضرت قائم آل محمّد (عليهم السلام)را داشته باشد ، پس حقيقتاً داخل در
زمره انصار آنها است ، و به فيض كامل نصرت و يارى آنان فائز مى شود .
1 ــ از آنجمله است حديثى كه در كتاب « اقبال » نقل
شده كه حضرت رضا صلوات الله
عليه فرمود :
« يابن شبيب ! إن سرّك أن يكون لك من الثواب مثل ما لمن استشهد مع الحسين
(عليه السلام)فقل متى ما ذكرته : ياليتني كنت معهم فأفوز فوزاً عظيماً ».(
[65]
)
يعنى : اى پسر شبيب ! اگر دوست دارى كه براى تو ثواب مثل كسانى كه درك
شهادت با حسين (عليه السلام) نمودند ; باشد ، پس هر وقت كه بياد آنحضرت (عليه
السلام)بودى بگو : كاش من با آنها بودم و به فوز عظيم فائز مى شدم .
2 ــ و در « لآلى الأخبار » نقل شده كه امام (عليه
السلام) فرمود :
« إنّي أعدّ نفسي من شهداء كربلا و ذلك إنّى لو كنت معه لجاهدت أعدائه ».
يعنى : بدرستيكه من خود را در عداد شهداء كربلا مى دانم ، بواسطه آنكه اگر
من با او بودم هر آينه با دشمنان او جهاد مى كردم .
3 ــ و در روايت ديگرى نيز در « نور الابصار » از
« بحار » نقل شده از عبدالحميد واسطى كه گويد : به حضرت امام محمّد باقر (عليه
السلام)گفتم : ما به جهت انتطار اين امردست از بازار و كار و كاسبى خود بر
داشته ايم ، به نحويكه نزديك است بعضى از ما سائل به كف شود .
فرمود : اى عبد الحميد ! آيا گمان مى كنى كسيكه در را خدا چنين كند خداوند
به او فرج و گشايش نمى دهد ؟ بلى ; و الله گشايش به او مى دهد ، خدا رحمت كند
بنده اى را كه خودش را براى يارى ما نگاه مى دارد ، خدا رحمت كند بنده اى را كه
امر ما را احياء مى كند .
گفتم : اگر پيش از ظهور قائم شما در حال انتظار بميرم چه ثواب دارم ؟
فرمود : هركس از شماها كه در حال انتظار حضرت قائم (عليه السلام)از دنيا
برود و تصميم به يارى او در زمان ظهورش داشته باشد ، مثل كسى است كه در ركاب او
جهاد كرده و شهيد شده است.(
[66]
)
4 ــ و باز در فرمايش حضرت صادق (عليه السلام) در
مقام تمجيد هشام بن حكم كه در فصل اوّل ذكر كرديم حضرتش فرمود :
« ناصرنا بقلبه و يده و لسانه ».(
[67]
)
يعنى : (هشام) يارى كننده ما به قلب خود و به دست و زبانش است .
و يك وجه از نصرت قلبى همين حال تمنّا و آرزو و عزم بر يارى آنان است ، و
وجه ديگرى را هم در عنوان دوازدهم از كيفيّت اوّل ذكركرديم .
امّا قسم دوّم ;
از كيفيّت تمنّى و آرزو كه نصرت و يارى امام (عليه السلام)به آن حاصل
مى شود اين است كه : بنده مؤمن ــ به همان وجهى كه در معناى تمنّى بيان شد ــ
تمنّاى نصرت و يارى اسلام را داشته باشد ، و حقيقتاً براى آنچه مطلع مى شود از
خرابيهائى كه از جانب دشمنان به اسلام وارد شده ; محزون و مهموم باشد ، و براى
آنكه قدرت ندارد تا آن را نصرت و يارى كند و نيز دفع ضرر دشمنان از آن نمايد ;
محزون و غمگين شود .
پس كسيكه با عدم قدرت ; آرزو و تمنّاى يارى اسلام دارد ; در زمره مجاهدين و
انصار واقعى اسلام محسوب مى شود ، خصوصاً بوسيله اين دعاى شريف كه از حضرت امام
سيدالساجدين (عليه السلام)در حقّ انصار اسلام ; در ضمن ادعيه «صحيفه سجاديّه »
بيان شده است ، در دعائى كه براى اهل ثغور است :
« اللّهمّ و أيّما مسلم أهمّه أمر الإسلام أو أحزنه تحزّب أهل الشّرك
عليهم ، فنوى غزواً أو همَّ بجهاد فقعد به ضعف ، أو أبطات به فاقة ، أو أخّره
عنه حادث ، أو عرض له دون إرادته مانع ; فاكتب اسمه في العابدين ، و أوجب له
ثواب المجاهدين ، و اجعله في نظام الشهداء والصالحين ».(
[68]
)
يعنى : الهى! هر مسلمانى كه امر اسلام او را مهموم گردانيده ، يا خرابى اهل
شرك كه بر اهل اسلام وارد آورده اند او را محزون كند ، پس نيّت جنگى يا قصد
جهادى نموده است ، پس در اين حال به خاطر ضعفى كه دارد از جهاد باز ايستد يا
احتياجى او را باز داشته باشد يا حادثه اى او را از آن قصد و نيّت به عقب
انداخته باشد ، يا عارضه ايكه خارج از اراده او است مانعى براى او باشد ، پس
اسم او را در زمره عابدين بنويس ، و از براى او ثواب مجاهدين را واجب گردان ، و
او را در نظم شهداء و صالحين قرار ده .
و چونكه ذكر شد كه نصرت و يارى اسلام و حفظ آن ، امرى است كه راجع به وجود
مبارك امام (عليه السلام) ، و از شئونات خاصه ايشان است ، پس هركس به هر عنوان
و به هر وسيله اى سعى و كوشش در نصرت اسلام نمايد ; داخل در جمله انصار آن شود
خصوصاً اگر در مقام نصرت اسلام ; قصدِ نصرت و يارى آنحضرت (عليه السلام) را
نمايد ، پس او در زمره انصار حقيقى حضرت ولىّ الله (عليه السلام) خواهد بود ، و
به فيض كامل آنها فائز خواهد شد .