قصه زمين

عبد الحسين طالعى

- ۳ -


امام مظلوم وامام منصور

هر چه غربت ومظلوميت خاندان پيامبر عليهم السلام را بيشتر مى ديدم، در انتظار آن روز نورانى بيشتر لحظه شمارى مى کردم. حدود سى سال پس از عاشوراى جانگداز، در خدمت امام سجاد صلوات الله عليه بودم. ودر نهايت، جز زندگى غريبانه ومرگى غريبانه تر نديدم. وقتى تمام هستى خود را در بقيع غريب خلاصه کردم، با همه وجود خود، بدن مجروح سيد الساجدين را در برگرفتم. به اين اميد که اين، آخرين برخورد زشت امت با امام خود باشد. اما تمام آن قصه ها در زمان امام محمد باقر صلوات الله عليه نيز ادامه يافت. بار ديگر، اوج فضائل وقله مظلوميت را يکجا در خانه حضرت باقر العلوم در مدينه يافتم. از قرائن، مى شد فهميد که باز هم بايد منتظر بمانم. ولى وقتى بيان صريح حضرت باقر عليه السلام را شنيدم، ديگر ترديدى برايم باقى نماند. آن روز ديدم که پيرمردى نابينا - به نام ابوالجارود - از راهى دور به خدمت حضرت باقر عليه السلام شتافت. واز حضرتش خواست که تمام دين را در چند جمله کوتاه بيان کند، زيرا که قدرت نداشت پيوسته به ديدن حضرتش برود. اينجا بود که دهان حق گوى باقر العلوم صلوات الله عليه به وحى الهى باز شد. واقيانوسى از حقايق را در ظرف اين چند سطر جا داد: - اگر چه سخن کوتاه گفتى، اما درخواست بزرگى بيان داشتى. به خدا سوگند، به تو مى گويم که دينى را که خودم وپدارنم، خدا را بدان مى پرستيم، چيست: - شهادت بر وحدانيت خدا ورسالت محمد صلى الله عليه وآله - اقرار به حق بودن آنچه از نزد خدا رسيده است - ولايت ولى ما - برائت از دشمن ما - تسليم در برابر امر ما - انتظار قائم ما - کوشش (در امر دين) - ورع (پرهيز از گناه وشبهه(1) ومن از اينجا، اهميت انتظار را شناختم، که در اين منشور هشت ماده اى، چه جايگاه ويژه اى دارد. فرزندانم! آى آدمها! درس بزرگى ديگر از باقر العلوم صلوات الله عليه گرفتم، که دوست دارم خلاصه اى از آن را هم برايتان بگويم. پس از واقعه کربلا، گروهى از افراد براى خونخواهى شهداى کربلا وقصاص از جنايتکاران اموى، قيام کردند. يکى از آنها مختار ثقفى بود که بسيارى از آن جنايتکاران را به مجازات جنايتهايشان رسانيد. تمام دوستان وشيعيان اهل بيت از اين مجازات، خوشحال بودند. وجمع زيادى از آنان گمان مى کردند که انتقام شهداى کربلا گرفته شده، ودوره غلبه وپيروزى اهل بيت بر دشمنان فرا رسيده است. از شما چه پنهان، من هم وقتى خون شمر وحرمله وابن زياد را - در حال خوارى وذلت - بر پشت خود ديدم، در همين فکر بودم. اما روزى با دو گوش خودم شنيدم که حضرت باقر العلوم صلوات الله عليه، با يکى از ياران نزديک خود، به نام مالک جهنى پيرامون ابعاد جنايت دشمنان در روز عاشورا، واعمال شيعيان در آن روز سخن مى گفت. واز جمله فرمود: وقتى در آن روز با هم ديگر ملاقات کردند، در مقام تسليت گفتن به يک ديگر، اين جمله را بگويند: خداوند، پاداشهاى ما را در مصيبتمان به (عزاى) امام حسين عليه السلام بزرگ بدارد. وما وشما را از خونخواهان حضرتش - به همراهى ولى او امام مهدى از آل محمد عليهم السلام - قرار دهد.(2) من - زمين - سراپا گوش بودم، وکلمات نورانى حضرت باقر عليه السلام را با گوش جان مى شنيدم. با شنيدن هر کلمه اى، يکى از سوالات من به پاسخ مى رسيد، به ويژه سوالات پس از واقعه تلخ وجانسوز عاشورا، که روز به روز برايم سخت تر مى شد. سالها پس از قيام مختار، فهميدم که خداى ما، او را خونخواه واقعى امام حسين عليهم السلام قرار نداده است. آرى، من همچنان گوش مى دادم، که ديدم امام باقر عليه السلام متن زيارتى براى روز عاشورا، به آن چند نفر شيعه اندک مى آموزد. در ضمن کلمات آن زيارت به اين جملات، حساس شدم که مى فرمود:

- پس درخواست مى کنم از خدايى که مقام تو را گرامى داشت که خونخواهى حضرتت در رکاب امام منصور از اهل بيت پيامبر صلى الله عليه وآله را نصيب من فرمايد... - واز او مى خواهم که مرا به مقام محمود که براى شما نزد خدا هست، برساند، وخونخواهى شما را - در رکاب امام مهدى سخنگوى به حق از شما اهل بيت - روزى من فرمايد.(3) اين جملات را که شنيدم، تازه فهميدم که چرا خداى ما، در قرآن جاودانه اش، از دو تن سخن گفته است: - آن که مظلوم کشته شد. - وآن که قصاص خون او مى کند که منصور است.(4) اينجا فهميدم که امام منصور، همان امام مهدى است، واو، بزرگوارى است غير از امام باقر صلوات الله عليه، که حضرتش به شيعيان توصيه مى فرمايد که هر روز زيارت عاشورا بخوانند، واز خدا بخواهند توفيق خونخواهى امام مظلوم سيد الشهدا عليه السلام را در رکاب امام منصور، مهدى آل محمد عليه السلام به آنها نصيب فرمايد. تکليف من روشن شد: انتظار، صبر، لحظه شمارى براى قيام وظهور امام منصور، که خدايش يارى مى کند تا ريشه کفر وظلم را از بيخ وبن براندازد. پس باز هم در انتظار ماندم...

فرزندان عزيزم

بعد از آن همه وقايع تلخ که ديده بودم، برايم قطعى بود که خداى بزرگ، روز راحت وآسايش پيغمبران وامامان خود را در دوره آخرين امام وآخرين بازمانده خاندان نور قرار داده است، تا بساط ظلمت را درهم پيچد، وگمراهى ها را ريشه کن سازد. اما با اين همه، دستم به دعا بلند بود که شايد خداى متعال، اين وعده را به دست يکى ديگر از خاندان پيامبر عملى سازد ومن اين زمان را زودتر ببينم. وبه اين مطلب، سخت اميدوار بودم. چرا؟ به شما آدمها که همه فرزندان من هستيد، مى گويم که شما آن روزها را نديده ايد وفقط وصفى از آن روزها شنيده ايد. اگر مثل من مى ديديد که مردم آن روزگار، با آن که خودشان، امام صادق عليه السلام را عالم آل محمد مى دانند، اما در عين حال، به در خانه ديگران براى کسب علم مى روند، اگر اين را هر روز مى ديديد، چه مى کرديد؟ اگر مثل من مى ديديد که بعضى از آنها، فقط به اين نيت، از اين فرزند برومند رسول خدا مطلب مى پرسند که دقيقا به عکس آن عمل کنند ودستور دهند، چه مى کرديد؟ اگر مى ديديد که خانه ابوحنيفه پر از شاگرد است، ولى در خانه امام صادق عليه السلام، فقط عده معدودى رفت وآمد دارند - آن هم با چه سختى وزحمتى، که عمده معارف وحقايق دينى، با اخلاص وهمت وتلاش همان عده معدود، به دست شما رسيده است - آن گاه مثل من، از خدا مى خواستيد که آن روز موعود را زودتر از موعد برساند، خصوصا که مى دانستيد که دست خدا در هر حال، باز است. واو خود، وعده کرده که اهل حق را بر اهل باطل پيروز گرداند. اين، زبان حال من بود. اما معدودى از آدمها را ديدم که آنها هم مثل من عجله داشتند که روز ظهور را زودتر ببينند. داستان چند نمونه از اين آدمهاى سعادتمند را براى شما مى گويم، ودوست دارم که شما هم مثل آنها باشيد. فرزندانم! عزيزانم! اگر آنها در آن زمان، اين گونه منتظر ظهور بودند، شما در اين زمان چگونه بايد منتظر باشيد؟ پس به اين چند نمونه، به دقت گوش دهيد. روزى شخصى از حضرت صادق عليه السلام پرسيد: آيا قائم عليه السلام متولد شده است؟ امام فرمودند، هنوز متولد نشده است. واگر زمان او را درک مى کردم، در تمام دوران عمرم در خدمت او بودم. شنيديد؟ درست شنيديد؟ آى آدمها! با شما هستم. درست شنيديد؟ دقت کرديد که گوينده کيست وموضوع چيست؟ اگر امام صادق صلوات الله عليه - که خود، امام معصوم وحجت خدا است - چنين بفرمايد، تکليف شما آدمها ومن - که زمين هستم - وآسمان وخورشيد وماه، چيست؟ ما چگونه بايد در خدمت امام زمانمان باشيم؟ روزى ديگر، داود رقى را ديدم که به خدمت مولايش شتافته بود. داوود، از ياران بسيار وفادار ومخلص حضرت صادق عليه السلام بود. او آمد وبه خدمت مولايش عرضه داشت: - فدايت کردم. اين امر، به طول انجاميد، تا آنجا که دلهاى ما به تنگ آمد، واز غصه مرديم! من شنيدم که حضرت صادق عليه السلام او را دلدارى داد، اما چگونه؟ امام عليه السلام به بيانى دلدارى داد که خودش بيشتر باعث ناراحتى من شد. حضرتش فرمود: - اين امر، در بدترين حالت نوميدى که نسبت به آن داشته باشيد، ودر شديدترين اندوه شما فرا مى رسد، که منادى از آسمان به نام قائم ونام پدرش فرا مى خواند...(5) روزى ديگر، پيرمردى خدمت حضرتش آمد، که قدش خميده بود، وعصا به دست گرفته بود. به خدمت مولايش رسيد وسلام کرد. امام پاسخ سلام او را دادند. پيرمرد گريه کرد. امام علت گريه اش را پرسيد. پيرمرد گفت: - در انتظار قائم شما، صد سال از عمرم را سپرى کردم. پيوسته گفتم: اين ماه و. اين سال. سنم زياد شد، استخوانم نازک گرديد، زمان مرگم فرارسيد، اما آنچه آرزو دارم، نمى بينم. تنها مى بينم که دشمنان، شما را مى کشند وآواره مى کنند، اما خودشان در کارشان آزادند. پس چرا گريه نکنم؟ سخن پيرمرد که به اينجا رسيد، مرواريد اشک را بر چهره نورانى حضرت صادق عليه السلام ديدم، که از صدف ديدگانش بيرون مى آمد. پس از آن، دريا دريا گوهر، از دهان حق گوى خود - که جز به وحى الهى باز نمى شد - به آن پير روشن ضمير بخشيد. من همچنان با بهت وحيرت، مى ديدم ومى شنيدم. تمام وجودم، چشم وگوش شده بود. بر پاهاى آن پير سپيد موى سپيد روى نورانى بوسه مى زدم، که در آن دوره غربت وتنهايى مولايش حضرت صادق عليه السلام، با او همدردى مى کرد. مگر امام صادق چند نفر مانند او داشت که راز دل به آنها بگويد؟ فرزندانم! اين کلمات، آسان به دست شما نرسيده است. چهره من به خونهاى بسيارى رنگين شد تا اين کلمات نورانى نسل به نسل وسينه به سينه، به دست شما برسد. گامهاى استوارى، شهرها وروستاها؟ وراههاى بيابانها را پيمودند، تا اين حقايق را از راويان صادق بشنوند وبه ديگران بگويند، تا به گوش شما برسد. بسيارى از دانشمندانى که اين ارزشهاى والاى ولايت را به شما رساندند، مشکلاتى شگفت در زندگى داشتند، که تنها با خدايشان گفتند، ومن مى شنيدم. اما با آن همه سختى ها، دست از خدمت خالصانه خود برنداشتند.

اين تذکر را دادم، تا اين کلمات را آسان نگيريد، وبه سادگى از کنار آنها نگذريد. پاى هر کلمه اى از اين کلمات، خونها از تن ريخته، وخونها به دل رسيده است. بارى، امام صادق عليه السلام مطالبى بسيار مهم به آن پيرمرد بزرگوار فرمود، که فقط چند جمله از آن را برايتان نقل مى کنم: - اى پيرمرد! اگر خدا ترا زنده بدارد، تا روزى که قائم ما را ببينى، در درجات والا با ما خواهى بود. واگر پيش از آن، مرگ ترا دريابد، روز قيامت با خاندان گرانقدر پيامبر خواهى بود. - اى پيرمرد! قائم ما، فرزند حسن است، وحسن فرزند على، وعلى فرزند محمد، ومحمد فرزند على، وعلى فرزند اين پسرم موسى عليهم السلام. ما دوازده تن، جملگى معصوم واز گناه پيراسته ايم. - اى پيرمرد! به خدا سوگند، اگر از عمر دنيا تنها يک روز باقى بماند، خدا آن روز را چنان طولانى گرداند که قائم ما اهل بيت خروج کند. - شيعه ما، در امتحان وسرگردانى غيبت مى افتند. در آن حال، خدا، مخلصان را بر هدايت خود ثابت مى دارد. خدايا! آنها را بر اين هدايت، کمک کن.(6) پيرمرد رفت. ومن حسرت زده به او نگاه مى کردم. وبا خود مى گفتم: خدايا! چه مى شد که تمام مردم آن زمان، اين گونه قدر شناس وشکرگذار مى بودند! خدايا! شيعه مومن مخلص منتظر در دوره غيبت، چه ارزش ودرجه اى دارند که صدها سال قبل از اينکه به دنيا بيايند، امام صادق صلوات الله عليه براى آنها دعا مى کند! اما اين تنها موردى نبود که امام صادق عليه السلام براى ياران حضرت مهدى عليه السلام دعا مى کرد. روزى ديگر، عباد بن محمد مدائنى را ديدم، که پس از نماز ظهر، به حضور حضرت صادق عليه السلام رسيد، زمانى که حضرتش مشغول دعا بود. ودر قسمتى از دعايش مى گفت: خدايا! وليت وفرزند پيامبرت را، که به اذن تو، مردم را به سوى تو فرا مى خواند، امين تو در ميان مخلوقات تو است، چشم بيناى تو در ميان بندگانت، حجت تو بر آفريدگانت است - که درودها وبرکتهاى تو بر او باد - وعده اش را به انجام رسان. خدايا او را به يارى خود تاييد فرما، بنده خود را يارى کن، يارانش را قوى ساز وصبر ده، وبراى آنها از سوى خود سلطنت يارى بخش قرار ده، فرجش را زود برسان، واو را بر دشمنان خود ودشمنان رسولت قدرت بخش، يا ارحم الراحمين. دعا که تمام شد، شنيدم که مدائنى پرسيد: آيا براى خودتان دعا کرديد؟ امام فرمود: - من براى نور آل محمد دعا کردم، براى کسى که به امر الهى از دشمنانشان انتقام مى کشد...(7) من هم به دعاى مولايم آمين گفتم. فرزندانم! به شما توصيه مى کنم که اين دعا را بخوانيد، وبا مولاى خودتان حضرت صادق صلوات الله عليه همصدا شويد. بارها وبارها حضرت صادق عليه السلام را ديدم که براى فرزندش حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه دعا مى کند. ومن هم با او آمين مى گفتم، گر چه بسيارى از شما صداى مرا نشنيديد...

شير در زنجير

يک بزرگ، يک دانشمند، يک عالم ومعلم دلسوز ومهربان، اگر بهترين شرايط - از نظر ظاهرى - را برايش فراهم کنند، اما کسانى پيرامون او قرار دهند که از علم وايمان واخلاص آن بزرگ هيچ توشه اى نگيرند، همين حالت براى آن مرد بزرگ، نوعى زندان است. دقت کنيد که براى مردان بزرگ، اظهار ادب هاى تشريفاتى وظاهرى، احترام به حساب نمى آيد. آنچه عرض ادب در برابر اينان به حساب مى آيد، استفاده واقعى از علم وايمان آنها وسرمشق گرفتن راستين از آن است. پيامبران وامامان عليهم السلام، همه در زندان بودند، زندان جهل وقدر ناشناسى مردم. مردم در تمام زمانها، با بهره نگرفتن از آن عزيزان بارگاه قرب الهى، ايشان را زندانى کرده بودند. زندان جهالت مردم را فقط کسانى مى بينند که چشم بصيرت دارند، وگر نه ديوارهاى آن از زندانهاى ظاهرى بسيار بلندتر، ورهايى از آن، بسيار مشکلتر از زندان ظاهرى است. در مورد امام کاظم صلوات الله عليه، علاوه بر زندان باطنى، که تمام حجتهاى الهى در آن مشترک بودند - زندان ظاهرى نيز، امتحانى بزرگ بود، که پيش آمد. زندان جهالت مردم، در اين بود که مردم، هارون ستمگر غاصب را، فقط به اين دليل که لقب الرشيد بالله داشت، وجدش عموى پيامبر بود، بدون هيچ گونه تقوى وعلم وايمان، خليفه پيامبر دانستند. وتا آنجا به او ميدان دادند که سالها، امام وحجت خدا را از سياهچالى به سياهچالى ديگر منتقل کند، بدون اينکه به او يک کلمه اعتراض کنند، يا اينکه حتى کار او را زشت بدانند. اصل، همين زندان باطنى بود. زندان ظاهرى، فرع بر آن زندان بود. ومن - زمين پير - مانده بودم که با اين يکى، ديگر چه بايد کرد؟

اگر شما جاى من بوديد، واين کلمات را - به گوش جان - از مولايتان مى شنيديد، چه مى کرديد؟ من خودم شنيدم که مولايم در دعايش چنين مى گفت: اى رهاننده درخت، از ميان خاک وگل وآب، اى رهاننده شير از ميان چرک وخون، اى رهاننده آتش، از ميان سنگ وآهن، اى رهاننده روح، از ميان رگها وپى ها، مرا از دست هارون رها کن(8) من اين کلمات را شنيدم. وديدم که تا چه اندازه بر مولايم سخت مى گذرد. مى توانستم دهان باز کنم وکاخ خلافت را يکجا - با تمام ساکنانش - ببلعم، ولى خدايم به من اجازه نداده بود. در همان حال به فکرى ديگر فرو رفتم. به اين فکر که: مگر مولايم، امامم، حجت خدا، موسى بن جعفر (عليهما السلام)، خودش چنين قدرتى ندارد؟ او که زمام اختيار زمين وزمان را به دست دارد، از قدرت الهى خود چنين استفاده اى نمى کند، چرا که به اراده وحکمت الهى وعبوديت خود مى انديشد، نه رهايى از زندان. وصبر مى کند. پس چرا من صبر نکنم؟ اين بود که من - زمين - هم صبر کردم، وطعم تلخ صبر را چشيدم، وسختى آن را يافتم، البته نه به اندازه آن امام صابر، بلکه به اندازه توان ومعرفت خودم. در اين انديشه ها بودم، که آيا بالاخره کسى از فرزندانم، يکى از زمينيان، اين غربت وتنهايى مولاى خود را درک مى کند يا نه؟ وپيوسته چشم خود را به محل اقامت مولايم - مدينه، بصره، بغداد، يا هر نقطه ديگر که بود - مى دوختم. تمام وجود خود را به چشمى وگوشى تبديل کرده بودم، چشمى براى نگريستن به او، وگوشى براى شنيدن کلامش. ومنتظر يک نفر اهل درد بودم، که روزى يونس بن عبد الرحمن را ديدم. يونس، بزرگمردى اهل بصيرت، وفادار، شکرگزار نعمت امامت، وقدرشناس گوهر والاى ولايت بود. يونس - گويى که حوصله اش به تنگ آمده باشد - به خدمت مولايش رسيد، تا در مورد قائم بپرسد. سوال در مورد قائم، به اين معنى بود که: زمان راحت وگشايش در امر اهل بيت، چه زمانى است؟ آيا ديگر زمان فرج خاندان نور، وآشکار شدن چهره کريه دشمنان فرا نرسيده است؟ يونس بن عبد الرحمن از مولايم امام کاظم عليه السلام پرسيد: اى فرزند رسول خدا، آيا شما قائم به حق هستيد؟ وامام عليه السلام در پاسخ فرمود: من قائم به حق هستم. اما آن قائم که زمين را از لوث وجود دشمنان خداى عز وجل پاک مى سازد، وزمين را از عدل پر مى سازد همچنان که از جور وظلم پر شده باشد، او پنجمين از نسل من است. او به اين دليل که بر جان خود امنيت ندارد غيبتى دارد، که دوره آن به طول مى انجامد. در اين دوره طولانى، گروههايى از دين بر مى گردند وديگران ثابت قدم مى مانند... اينان که بر ولايت ما وبرائت از دشمنان ما ثابت هستند، از ما هستند وما از ايشان هستيم. آنها به امامت ما رضايت داده اند وما ايشان را به عنوان شيعه پسنديده ايم. خوشا به حال آنها، خوشا به حال آنها. به خدا سوگند، ايشان روز قيامت، با ما، در درجات ما هستند.(9) اين سخن، سخنى نبود که آن روز براى هر کسى قابل بيان باشد. لذا فقط به گوش خواص مى رسيد، وچاره اى جز اين نبود. اين سر الهى، نبايد به گوش حاکمان غاصب عباسى مى رسيد. لذا همچنان بين خواص ماند، تا روزى که زمان مناسب براى بيان بعضى از حقايق فرا رسيد. روزى ديگر يحيى بن فضل نوفلى را ديدم، که در شهر بغداد، به محضر امام کاظم صلوات الله عليه رسيد. امام، نماز عصر را خوانده ودست به دعا بلند کرده بود. ابتدا وصفى بليغ از خداى تعالى وآيات قدرتش بيان داشت. وسپس خدا را اين چنين سوگند داد: - خدايا! ترا به حق آن اسم تو، که مکنون ومخزون وحى وقيوم است، آن اسمى که هر کسى ترا به آن بخواند، نوميد نمى شود، (به حق آن اسم) مى خوانم که بر محمد وآل محمد درود فرستى، ودر فرج انتقام گيرنده از دشمنانت تعجيل فرمايى. وآنچه را به او وعده فرموده اى، وفا کن، يا ذا الجلال والاکرام. يحيى بن فضل پرسيد: براى چه کسى دعا کرديد؟ امام فرمود: براى آن کسى که به امر خدا قيام کننده است، آن که در تمام شب، در حال سجده ورکوع است، آن که در راه خدا از ملامت هيچ ملامتگرى نمى هراسد...(10) فرزندانم! آى مردم! اين دعا را بخوانيد وزياد بخوانيد. جايى که امام کاظم صلوات الله عليه، پيش از تولد حضرت مهدى عجل الله فرجه، اين چنين برايش دعا کند، شما که در زمان امامت او هستيد، خيلى بيش از اين تکليف ووظيفه داريد. بله! فرزندانم! روزى ديگر حسن بن قاسم را ديدم، که از ياران وپيروان امام کاظم عليه السلام بود. آن زمان، امام در بغداد بود، وروزى نماز جعفر طيار را مى خواند. حسن بن قاسم گفت: امام عليه السلام، پس از نماز جعفر، دعايى مفصل خواند. ضمن آن براى حضرت مهدى عليه السلام، ويارانش دعا کرد. براى اهل بيت پيامبر، که مورد ظلم وستم امت قرار گرفته اند، وبراى دين خدا که به دست ستمگران ومخالفان، تغيير وتبديل يافته، دعا کرد. بعضى از جملات آن دعا، چنين است: خدايا! وقتى او را ظاهر فرمودى، وعده اى را که به او داده اى، تحقق بخش، اصحابش را به نزدش برسان، او را يارى کن ويارانش را قوت بخش. او را به برترين آرزويش برسان. خواسته اش را به او عطا کن...(11) من بار ديگر با گوشهاى خودم شنيدم که منجى موعود اهل بيت، امام کاظم عليه السلام نيست. يعنى هنوز هم بايد صبر کنم. وبه اين صبر خود، با اهل بيت - که خاندان صبر هستند - همدردى کنم. اما نتيجه اى ديگر هم گرفتم. يعنى حقيقتى را که قبلا از امامان ديگر شنيده بودم، بار ديگر برايم تکرار شد. وآن حقيقت، اين بود که، امامان معصوم عليهم السلام، نه تنها براى حضرت مهدى صلوات الله عليه، بلکه براى ياران وانصار حضرتش نيز دعا کرده اند. آيا مى دانيد که امروز، بهترين زمان براى يارى حضرت مهدى است؟ کيست که دوست نداشته باشد مشمول دعاى خير ائمه طاهرين قرار گيرد؟ پس بشتابيد، واز اين سفره خير که گسترده است، بى بهره نمانيد. هيچ لحظه اى را براى يارى امام زمانتان از دست ندهيد. از حريم مقدسش دفاع کنيد. برايش دعا کنيد. تعجيل در ظهورش را از خدا بخواهيد. حل همه مشکلات اهل بيت عليهم السلام را - که موکول به فرج وظهور اوست - همواره وپيوسته، از خدا بخواهيد. بکوشيد که دست از او در هيچ حالت وموقعيت برنداريد. وبراى تمام اين کارها، از خدا توفيق بطلبيد.

بارى، فرزندانم! امام کاظم صلوات الله عليه نيز به دست فرعون زمانش - هارون عباسى - مسموم وشهيد شد. اما دوره فرج وراحت اهل بيت عليهم السلام فرا نرسيد. ومن باز هم در انتظار ماندم...

زندانى کاخ

از نخستين روزى که خداى بزرگ، بشر را آفريد، امتحان را همزاد او قرار داد. در هر سختى وآسانى، امتحانى براى بشر جاى داد، تا با کمال آگاهى، راه را از چاه تشخيص دهد. وبا کمال اختيار، صلاح يا فساد را برگزيند. مهمترين نکته اى که در زمان امتحان، دست انسان را مى گيرد واو را از سقوط مى رهاند، معرفت است، که هر لحظه بايد از خدا بخواهد، وبراى ثبات آن معرفت نيز، از خالق خود کمک بگيرد. بارى، فرزندانم! به شما گفته بودم که زندان اصلى اهل بيت عليهم السلام، جهالت مردم وعدم معرفت يا کمى معرفت آنان بود. آنان که به اين زندان باطنى گرفتار بودند، با زندان ظاهرى امام کاظم صلوات الله عليه در معرض امتحانى سخت قرار گرفتند، واز ادامه راه بازماندند. آنها ندانستند يا نفهميدند که امام معصوم عليه السلام به هر حال، حجت خدا است، در هر جا که باشد، در سياهچال زندان يا بر مسند حکومت. تنها معدودى از شيعيان که اهل معرفت بودند، اين حکمت الهى را فهميدند. وهمانها بودند که ارتباط خود با امام زمانشان را - در کمال سختى - ادامه دادند. اين امتحان الهى، در زمان حضرت رضا صلوات الله عليه، به شکلى ديگر پيش آمد. مامون عباسى از سر حيله وريا حضرت رضا عليه السلام را در زندانى به نام قصر خلافت جاى داد. البته ظاهر مطلب، کاخ بود. ودر باطن، زندانى بود تا حضرتش را تحت نظر بگيرد. افراد ظاهربين - که هميشه اکثريت را تشکيل مى دهند - زبان به اعتراض بر حجت خدا گشودند. واهل معرفت - که هميشه عدد اندکى دارند - دانستند که اين هم امتحانى ديگر است. وبراى اينکه سر بلند از آن بيرون آيند، بايد از خدايشان کمک بگيرند. وگرفتند ونجات يافتند. فرزندانم! حضرت رضا صلوات الله عليه، کوشيد تا از فرصتى که به دست آمده بود، حد اکثر بهره را بگيرد، تا حقايق دين را - پس از دويست سال فراموشى - به گوش همه مسلمانان وپيروان مکاتب مختلف رساند، تا آنجا که به عنوان حجج رضويه شهرت يافت. اما در آن زمان هم - مثل زمانهاى ديگر - افراد اهل معرفت، که بتوانند اسرار الهى را نگاه دارند، اندک بودند. کار به آنجا رسيد که امر امامت ومهدويت، بر گروه زيادى از مردم مشتبه شد. آنان، قدرت ظاهرى وولايت عهدى حضرت رضا عليه السلام را که ديدند، به اين تصور افتادند که مهدى است، زيرا که ظاهرا قدرت وحکومتى در دست حضرتش مى ديدند. به اين حديث دقت کنيد: ايوب بن نوح گفت: خدمت امام ابو الحسن الرضا عليه السلام گفتم: من اميدوارم که شما صاحب الامر باشيد. وخداى بزرگ، حکومت حقه را بدون شمشير به شما برساند، چرا که با شما بيعت کرده اند وسکه به نام شما زده اند. امام رضا عليه السلام فرمود: هيچ يک از ما (اهل بيت) نيست که نامه ها به سويش رد وبدل شود، با انگشتان به او اشاره کنند، مسائل از او بپرسند، واموال نزد او ببرند، مگر اينکه (دشمنان) يا او را بکشند ويا مسموم کنند. تا اينکه خدا براى اين امر، کسى از ما را برانگيزد که ولادتش ورشدش بر مردم پنهان باشد، بدون اينکه نسب او مخفى بماند.(12) اين تنها موردى نبود که حضرت رضا عليه السلام در معرض چنين کلامى قرار مى گرفت. روزى ديگر، کسى ديگر اين سخن را به حضرتش گفت، وجوابى ديگر گرفت. اين گفتگو را هم بشنويد: ريان بن صلت گفت: از امام رضا عليه السلام پرسيدم: شما صاحب الامر هستيد؟ فرمود: من صاحب اين امر (امامت) هستم. اما من آن کسى نيستم که زمين را پر از عدل مى کند، چنانچه از ستم پر شده است. چگونه من چنين باشم، با وجود ضعف بدن که در من مى بينى؟ در حالى که قائم، کسى است که وقتى خروج کند، در سن پيران ودر سيماى جوانان است... او چهارمين از فرزندان من است. خدا او را در پوشش خود غايب مى نمايد، به هر قدر که بخواهد. سپس او را ظاهر (غالب) مى سازد، پس آن گاه زمين را به دوست او، از قسط وعدل آکنده مى نمايد، همچنان که از جور وظلم پر شده باشد.(13) اين دو حديث را شنيديد؟ فرزندانم! مطمئن باشيد که اگر همه مردم، در خانه مولايم حضرت رضا صلوات الله عليه مى رفتند، ودر مورد امام موعود عجل الله فرجه مى پرسيدند، همچنان حقايقى ديگر به دست مى آوردند. اما نرفتند، که نرفتند! اين را بدانيد که: امام، مانند کعبه است، نزد او مى روند، اما او وظيفه ندارد نزد همه مردم برود. اين را قبلا هم به شما گفته بودم. وهمانجا تذکر دادم که من همين را از خود امامان معصوم عليهم السلام آموخته ام، وگر نه من ضعيف کجا، وفهم ودرک مقامات والاى آن بزرگواران کجا؟ خوب، بعد از اينکه مردم، به در خانه امام رضا عليه السلام نرفتند، اگر امام عليه السلام مهر سکوت بر لب بزند، وهيچ حقيقتى از حقايق عالى مهدوى به مردم نگويد، آيا جاى اعتراض دارد؟ خير، او، انجام وظيفه کرده، وخود را به امامت شناسانده است. از اينجا به بعد، وظيفه امت است که به حضرتش رجوع کنند، واز او حقايق را بخواهند. اما امام رضا عليه السلام همچون جد بزرگوارش رسول خدا صلى الله عليه وآله، پزشکى بود که در هر جا مى رفت، به طبابت خود عمل مى کرد.(14) ابتدا بيمارى آنها را - که در واقع خود از آن بى خبر بودند - به ايشان خبر مى داد، وسپس به مداوايشان مى پرداخت. يک نمونه بگويم. روزى امام رضا عليه السلام به مقاتل بن مقاتل فرمود: در قنوت نماز جمعه چه مى خوانيد؟ گفتم: همان کلمات که مردم مى خوانند. امام عليه السلام فرمود: دعائى را که مردم مى خوانند، مخوان. به جاى آن بگو: اللهم اصلح عبدک وخليفتک بما اصلحت به انبيائک ورسلک وحفه بملائکتک وايده بروح القدس من عندک واسلکه من بين يديه ومن خلفه رصدا يحفظونه من کل سوء وابدله من بعد خوفه امنا يعبدک لا يشرک بک شيئا ولا تجعل لاحد من خلقک على وليک سلطانا وائذن له فى جهاد عدوک وعدوه، واجعلنى من انصاره انک على کل شىء قدير.

خدايا! (کار) بنده وجانشين خود را اصلاح فرما، به آنچه پيامبران ورسولانت را اصلاح فرمودى. واو را با ملائکه خود بپوشان. وبه روح القدس از جانب خود تاييد فرما. وبراى او از پيش رو وپشت سر، نکاهبانانى گمار، که او را از هر بدى حفظ کنند. وپس از ناامنى براى او، امنيت جايگزين فرما، تا ترا بپرستد، وهيچ چيز را شريک با تو نگرداند. وبراى هيچ کس از آفريدگانت بر ولى خود، سلطه اى قرار مده. وبراى جهاد با دشمن تو ودشمن او، به او اذن بده. ومرا از يارانش گردان، که تو بر هر امرى توانايى.(15) فرزندانم! آى آدمها! اين دعا را برايتان نقل کردم، تا شما هم به امر مولايتان عمل کنيد، وآن را پيوسته بخوانيد. بدانيد که اگر بخواهم مطالبى را که از امام رضا عليه السلام درباره فرزند بزرگوارش حضرت مهدى عجل الله فرجه شنيده ام برايتان بگويم، خسته مى شويد. البته خودم هيچ گاه از تکرار اين حقايق وبازگو کردن آنها، نه سير مى شوم ونه خستگى دارم. بيان اينها براى من، مثل نفس کشيدن براى شما است. کداميک از شما از نقس کشيدن خسته مى شود؟ از طرفى، من که در طول عمر چند هزار ساله ام، ميزبان ميليونها فرزند ناخلف بوده ام، وتنها معدودى از نيکان ديده ام، وقتى به بيان خاطرات خودم از اين سروران پاک نهاد مى نشينم، از آن همه خستگى چند هزار ساله نفسى تازه مى کنم، ودوست ندارم قصه هاى بد سيرتان بدکردار را به ياد بياورم. پس چرا خسته شوم؟ اما چه کنم که شما بنى آدم، به تنوع علاقه داريد. پس بياييد باهم از طوس به بغداد برويم، ودر آن نقطه هم درسى به شما بگويم...

از مدينه تا بغداد

از مدينه تا بغداد، راهى دراز است. اين مسافت طولانى، ظاهرى دارد وباطنى. ظاهر آن را همه مى دانند. اما در اينجا باطن مهمتر از ظاهر است. مدينه يعنى مرکز معنويت رسول خدا صلى الله عليه وآله، که از دنيا بيگانه بود. وتمام وجودش، عبوديت خدا را نشان مى داد. اما بغداد، پايگاه حکومت بنى عباس بود که به نام خلافت رسول الله، تنها هدفى که نمى شناختند، آخرت بود. وتمام وجودشان در عبوديت شيطان خلاصه مى شد. وقتى خليفه بنى عباس، امام جواد صلوات الله عليه را با تحميل واکراه، از مدينه به بغداد منتقل کند، مى خواهد - به نظر خام خودش - ابهت وعظمت امام معصوم عليه السلام را در نظر شيعيانش بشکند، وچنين وانمود کند که امام عليه السلام به ميل خود، مرکز معنويت نبوى را به قصد پايگاه دنيا طلبى عباسى ترک گفته است. اشتباه آنها اين بود که فکر مى کردند مطلب همين جا تمام مى شود. ونمى دانستند که دهها قضيه ومشکل پيش مى آيد که مجبور مى شوند به جواد الائمه مراجعه کنند. نکته مهمى در اينجا دارد، که بايد دقت کنيد. مراجعه آنها به امام عليه السلام، يعنى مراجعه پيرمردانى سپيد موى مدعى، به نوجوانى که امامت عالم وزمام کائنات را خداى بزرگ به او سپرده است. هر چه مى خواستند، نسبت به حضرتش در بين مردم، شايعات پخش کردند. اما نور الهى به صورت ديگرى بر اين تلاشهاى بى حاصل بشرى چيره شد. امام جواد صلوات الله عليه، در چنين وضعيت سخت وحساسى، با معدودى از شيعه اهل معرفت سخن مى گفت وبه تربيت آنان مى پرداخت. يکى از آن بزرگواران، عبد العظيم الحسنى بود، سيدى بزرگوار وپيرمردى از سادات حسنى بود که در آن شرايط فتنه وامتحان - که بعضى از سادات حسنى، داعيه هايى براى خود داشتند - هيچ گاه از ائمه اطهار عليهم السلام جدا نشد. فرزندانم! امامت، موکول به سن کم وزياد نيست. اين درس را خداى شما به شما داده است. روزى که خداى شما ومن، مقام نبوت را به حضرت عيسى عليه السلام - به هنگام تولد ودر گاهواره - بخشيد، همان روز به همه جهانيان فهماند که اين گونه مقامات الهى، اکتسابى نيست. ولذا به سن وموقعيت واين گونه عوامل بشرى بستگى ندارد. با چنين حسن وملاحت، اگر اينان بشرند از زمين دگر وآب وهواى دگرند اين درس را رسول خدا صلى الله عليه وآله به همه مردم داد، زمانى که در نخستين روز ابلاغ نبوت خود، امير المؤمنين عليه السلام را - در سن نوجوانى - به عنوان جانشين خود معرفى فرمود. آيا مردم، درس را گرفتند يا نه؟ بحث ديگرى است. ظاهرا فقط معدودى از مردم به آن کلام رسول خدا گوش دادند، وگر نه قضاياى سقيفه به نتيجه نمى رسيد. بارى، مراجعه پيرمردى بزرگوار با موى سپيد - مانند عبد العظيم حسنى - به نوجوانى که صاحب منصب والاى امامت الهى است، نشان از معرفت فوق العاده او دارد، که بر تک تک شما آدمها اتمام حجت کرده است. ومن شاهد روزى بودم که عبد العظيم حسنى، کاسه صبرش، از آن همه ظلم وستم وغصب حقوق اهل بيت وبدعت وانحراف، لبريز شده بود. به خدمت امام جواد صلوات الله عليه شتافت ومى خواست از حضرتش بپرسد که قائم اوست يا ديگرى. پيش از آن که سوال خود را بپرسد، امام عليه السلام به پاسخ نشست: اى ابو القاسم! قائم ما اهل بيت، همان مهدى است که بايد در زمان غيبت، انتظارش کشند، ودر زمان ظهور، پيرو او باشند. او سومين نسل من است... خداى تبارک وتعالى، امر او را در يک شب اصلاح مى فرمايد، همچنان که امر کليم خود موسى عليه السلام را اصلاح فرمود، زمانى که حضرت موسى (به سمت کوه طور) رفت تا براى خانواده اش آتشى بياورد، اما در حالى بازگشت که رسول ونبى بود...(16) معناى اين سخن چيست؟ يعنى هر لحظه منتظر باشيد. منتظر اصل ظهور باشيد نه علائم ظهور. آن شب که امر ظهور امام منتظر اصلاح مى شود، نمى دانيد چه شبى است. پس هر روز بايد منتظر باشيد، انتظارى پيوسته ودائمى. اگر اين گونه منتظر باشيد، آن گاه در شمار کسانى خواهيد بود که مشمول دعاى امام جواد عليه السلام هستيد. فرزندانم! اين کلام مهمى که گفتم، بر اساس يکى از دعاهاى مولايم امام جواد عليه السلام گفتم که روزى در حال قنوت نماز، از او شنيدم. اما اين سر را همچنان در دل خود نگاه داشته بودم، تا اينکه دهها سال بعد، روزى جناب حسين بن روح نوبختى - قدس سره - در ميان جمعى محدود از خواص شيعه بود، ونوشته هايى به آنها نشان داد، وفرمود: اين نوشته ها را، مولايم امام حسن عسکرى عليه السلام به وکيل خود عثمان بن سعيد عمرى - قدس سره - سپرده، وقنوتهاى ائمه اطهار عليهم السلام در آن است... اين يادگار گرانبهاى امام عسکرى عليه السلام را، جناب نوبختى با کمال امانت ودقت نگاه داشته بود. واز جمله در قنوت امام جواد عليه السلام چنين آمده بود: خدايا! کسانى را که ايمان آوردند، در برابر دشمن خودت ودشمن اولياى خودت تاييد فرما تا بر آنها غالب شوند، وبه سوى حق دعوت کنند، وبراى امام منتظر قائم به قسط، پيروان باشند...(17) وروزى ديگر ديدم که امام جواد عليه السلام به يکى از اصحاب خود به نام محمد بن فرج، دعايى براى تعقيب نماز آموخت. وخواندن آن دعا را توصيه فرمود. در ضمن همين دعا، ديدم که آن بزرگوار معصوم براى نواده خود - امام موعود عليه السلام - دعا مى کند، واز خدا مى خواهد تا او را از شر دشمنان در امان دارد. واين دعا، دهها سال پيش از تولد حضرت مهدى عليه السلام بود. چند جمله از مضامين دعا اين است: خدايا ولى خود - حجت عليه السلام - را از پيش رو وپشت سر، واز سمت راست وچپ، واز بالاى سر وپايين پايش حفظ فرما، عمرش را طولانى گردان، او را قائم به امر خود، ويارى کننده دين خود قرار ده، هر چه دوست دارد ومايه روشنى چشم اوست، به او بنمايان... وسينه ما وسينه گروه مؤمنان را به ظهورش شفابخش(18) فرزندانم! من که زمين ام، از همان روز که اين کلمات را از مولايم امام جواد عليه السلام شنيده ام، پيوسته اين دعا را زمزمه مى کنم. شما - آدمها - که امروز در زمان امامت وغيبت حضرت مهدى صلوات الله عليه هستيد، آيا به اين مهم توجه داريد؟ آيا مى دانيد که چه تکليف سنگينى بر دوش شما هست؟ آيا مى دانيد که تمام خير ورفاه وآسايش وگشايش ورهايى شما در همين دعا است؟

بس کنم اين گفتگو، باهم به سامرا رويم.

پاورقى:‌


(1) معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام، ج 3 ص 220.
(2) کامل الزيارات، باب 71، حديث 7. ومفاتيح الجنان، اعمال روز عاشورا.
(3) زيارت عاشورا.
(4) سوره اسراء، آيه 33.
(5) غيبت نعمانى ص 181.
(6) معجم، ج 3 ص 407 حديث 964.
(7) ربيع الانام فى ادعيه خير الانام عليه السلام، ص 127.
(8) باقيات الصالحات، محدث قمى (حاشيه مفاتيح الجنان)، ملحقات دوم، دعاى 12.
(9) معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام، ج 4 ص 140.
(10) ربيع الانام، ص 130 - 128.
(11) ربيع الانام ص 188 - 181، معجم احاديث، ج 4 ص 145.
(12) معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام، ج 4 ص 156 - 155.
(13) همان کتاب، ص 155 - 154.
(14) نهج البلاغه: طبيب دوار بطبه.
(15) معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام، ج 4 ص 171، نقل از جمال الاسبوع سيد ابن طاووس.
(16) همان کتاب، ص 188 - 187.
(17) همان کتاب، ص 191 - 190.
(18) همان کتاب، ص 190 - 189.