قصه زمين

عبد الحسين طالعى

- ۴ -


پيامى از سامرا

فرزندانم! آنچه تا کنون براى شما گفتم، قطره اى از درياى زحمات ومصيبت هايى است که انبيا واوصيا براى برپايى دين حق تحمل کردند. ديديد که هر کدام از آن بزرگواران، به نوعى وشکلى، گرفتار ستم حاکمان غاصب وناسپاسى مردمان جاهل بودند. حقيقت تلخى که اين بار ديدم، نوعى جديد از آزارهاى جسمى وروحى بود که امام هادى عليه السلام را به آن گرفتار ساختند. کشاندن حضرتش از مدينه رسول خدا صلى الله عليه وآله، به سامرا - پايتخت نوساز عباسيان - جاى دادن حضرتش در دار الصعاليک (خانه ويژه افراد سفله وپايين اجتماع) وآن گاه تحت نظر گرفتن حضرتش در خانه اى که بعدها مدفن آن بزرگوار شد، تنها نمونه اى از اين مصائب وگرفتارى ها است. از همان زمان، ارتباط مستقيم شيعه با امامانشان محدود شد. وبيشتر ارتباط ها، به وسيله نامه ها انجام گرديد. مگر آن بزرگوار چه کرده بود که دشمنان، امت را از فيض حضور خدمت وکسب فيض مستقيم از حضرتش محروم کردند؟ وچرا امت که مدعى مسلمانى بود، اين ستم بر امام خود را پذيرفت؟ نگاهى به آن زندگانى پر برکت - که همچون عمر شکوفه، کوتاه بود - نشان مى دهد که امام هادى صلوات الله عليه، وارث ووصى پدران بزرگوار خود عليهم السلام بود، که در زيارت جامعه کبيره، صفت مشترک همه آن پيشوايان نور را اين گونه بيان مى دارد: به سوى راه خدا، با حکمت وموعظه نيکو فرا خوانديد. وجانهاى خود را در راه رضاى او فدا کرديد.

وهر آنچه در آن مسير به شما رسيد، بر آن صبر کرديد. نماز را بر پا داشتند، زکات داديد، امر به معروف ونهى از منکر نموديد، در راه خدا جهاد کرديد، به حق جهاد، تا آنجا که دعوت الهى را آشکار نموديد، فرائض او را روشن فرموديد، حدود خدا را بر پا داشتند، شرايع احکام او را نشر داديد، سنت او را به پا داشتيد. در اين راه به رضاى الهى رسيديد، وتسليم قضاى او شديد...(1) به راستى، با خاندانى که تنها در وصف آنان مى توان گفت: حق، تنها با شما ودر شما واز شما وبه سوى شما است، وشما اهل ومعدن آن هستيد.(2) هر گاه خير ياد شود، شما اول آن، ريشه وشاخه آن، معدن وجايگاه ونهايت آن هستيد.(3) با چنين خاندانى، چنان برخوردى سزاوار بود؟ اما ديديم که چنان کردند وسزاى آن را ديدند. چرا که اين خاندان همچون کشتى نوح نجات امت هستند: شما دروازه اى هستيد که مردم به سبب آن آزمايش مى شوند: هر کس از سوى شما آمد، نجات يافت. وهر کس از سوى شما نيامد، هلاک گشت.(4) امت اسلام، بارها در اين امتحان خدايى، شکست خود را اعلام داشته بود. واکنون نوبت به مردم زمان امام هادى صلوات الله عليه رسيد، که مردم با سوء اختيار خود، اين حقيقت روشن را به خوبى نشان دادند، که صدها سال پيش از آن خداى تعالى مکررا فرموده بود: تنها اندکى از بندگان من، (نعمت ها را) شکر گزارند.(5)

در چنين فضايى تيره وتار، امام هادى صلوات الله عليه براى معدود افراد شيعه خود، دعا مى فرمود. ودر ضمن قنوت خود، خدايش را به حق اسماء او سوگند مى داد، که: پيروان مرا از کسانى بگردان که حق به آنها عرضه شد، پس آن گاه تصديقش کردند. از آنان سخن گفتن خواستند، وآنان در کمال امن وامان سخن گفتند. خدايا! توفيق اهل هدايت، اعمال اهل يقين، خير خواهى اهل توبه، عزم اهل صبر، تقيه اهل ورع، کتمان صديقان را براى آنها از پيشگاه حضرتت مى خواهم...(6) اين شيعيان واقعى کيانند؟ آنانند که در زيارت موالى خود عليهم السلام عرضه مى دارند. - نه تنها به زبان، بل به دل وجان - که: خدا را گواه مى گيرم، وشما را گواه مى گيرم که من مومن هستم به شما وبه آنچه آورديد... منتظر امر شمايم، چشم به راه دولت شما هستم، به کلام شما عمل مى کنم... ويارى من براى شما آماده است، تا آن گاه که خداى تعالى دين خود را به سبب شما زنده گرداند، وشما را در ايام خود (دوره رجعت) به دنيا بازگرداند، براى عدل خود شما را ظاهر وغالب سازد، ودر زمين خود تمکين بخشد. وخدا، مرا از کسانى قرار دهد که آثار شما را پى مى گيرند، راه شما مى پيمايند، هدايت شما را به جان مى پذيرند، در زمره شما محشور مى شوند، در رجعت شما باز مى گردند، در زمان دولت شما قدرت مى يابند، در زمان غافيت شما شرافت مى يابند، در دوران (قدرت) شما تمکين مى گيرند، ودر آن فردا ديدگانشان به ديدار شما روشن مى گردد...(7) من - که زمين ام - وقتى اين کلمات را از مولايم شنيدم، بار ديگر عزم خود را جزم کردم که براى ياران حضرتش رام ونرم باشم، بر پاهاى آنان با کمال افتخار بوسه بزنم، وبا تمام وجود، ميزبان آنها باشم، ودر خدمتشان با کمال افتخار بکوشم، چرا که حيات واقعى من به عبادات وخدمات آنها بستگى دارد. من که حيات خود را مديون آنها هستم، چرا اين گونه در خدمتشان نباشم؟ هنوز از ياد نمى برم، آن روزى را که مولايم امام هادى صلوات الله عليه فرمود: اگر نبودند کسانى بعد از غيبت قائم شما، که عالمان دعوت کننده به سوى حضرت مهدى وراهنمايان مردم به اويند، واز دين خدا با برهان هاى الهى دفاع مى کنند، وبندگان ضعيف خدا را از شبکه هاى ابليس وپيروانش واز دامهاى نواصب نجات مى دهند، (اگر چنين عالمان دعوت کننده به سوى حضرت بقيه الله نمى بودند) هيچ کس باقى نمى ماند، مگر اينکه از دين خدا بيرون مى رفت. اما اينانند که زمام دلهاى ضعفاى شيعه را نگاه مى دارند، همچنان که صاحب کشتى، سکان آن را به دست خود نگاه مى دارد. اينان نزد خداى عز وجل، برترين افراد هستند.(8) آى مردم! با شما هستم! من از زمان حضرت هادى عليه السلام اين سخن را به خوبى ثبت کردم تا اکنون به گوش شما برسانم: شما اکنون اين توفيق را يافته ايد که دوره زمانى بعد از غيبت حضرت مهدى عليه السلام را درک کنيد. پس بکوشيد تا از عالمان دين باشيد که مردم را به سوى حضرتش فرا مى خوانند، تا از برترين افراد نزد خداى عز وجل باشيد. اين خوان گسترده نعمت الهى است. اکنون زمان امتحان شما فرا رسيده است، که آيا جزء همان معدود افراد هستيد که شکرگزار نعمت هايند، يا از اکثريت که کفران نعمت مى کنند؟ من در انجام وظيفه ام (انتقال اين پيام وبشارت حضرت هادى صلوات الله عليه) به شما کوتاهى نکردم. شما از اين مژده بر حق الهى چه بهره اى مى گيرند؟

در آستانه ميلاد

مى دانيد چرا خلفاى غاصب، اين همه به اهل بيت عليهم السلام ستم کردند؟ سخنم را با نقل اين کلام آغاز مى کنم: بنى اميه وبنى عباس شمشير بر ما کشيدند، فقط به دو علت: اول اينکه خودشان مى دانستند که در خلافت، حقى ندارند. از اين رو، بر خود امنيتى نداشتند، مبادا ما ادعاى خلافت کنيم، وآن امر در مرکز خود استقرار يابد. دوم اينکه از اخبار متواتر دانسته بودند که زوال سلطنت جباران وستمگران به دست قائم ما است. ودر اين نيز ترديد نداشتند که خودشان از جباران وستمگران هستند. از اين رو، کوشيدند تا اهل بيت رسول خدا صلى الله عليه وآله را بکشند، ونسل حضرتش را براندازند، در طمع دستيابى به عاملى که مانع تولد قائم عليه السلام شود يا سبب کشتن او گردد. اما خدا ابا کرد از اينکه پرده از امر خود براى يکى از آنها بردارد. و(چنين خواسته) که نور خود را به اتمام رساند، گر چه کافران را خوش نيايد.(9) فرزندانم! آنچه شنيديد، کلامى گويا وروشن از حجت معصوم خدا، امام حسن عسکرى صلوات الله عليه است، که خلاصه اى از دويست وپنجاه سال 4 تاريخ را - در کلامى کمتر از صد وپنجاه کلمه - بيان مى دارد. البته اين حقيقتى است که من بارها از ديگر حجتهاى خدا عليهم السلام شنيده بودم. وهر بار شنيدنش به من قوت قلبى مى داد که بار سنگين ستمگران وجنايت پيشگان را بر دوش خود بکشم، به اميد روزى که اين دوره سنگين وسخت به پايان رسد، ودوره اى ديگر به نفع انسان آغاز گردد.

اما هر چه عقربه زمان بيشتر مى گذشت، رد پاى امام موعود عليه السلام را نزديکتر مى ديدم. واين بالاترين مژده براى من بود. من در طول مدت زندگانى کوتاه مولايم امام حسن عسکرى عليه السلام، اين مضامين را از حضرتش شنيدم: پنداشتن که به قتل من دست مى يابند تا اين نسل را قطع کنند. اما خداى عز وجل سخن آنها را دروغ داشت، وسپاس خداى راست.(10) (زبيرى) مى پندارى که مرا مى کشد، در حالى که نسلى از من باقى نمى ماند، پس اکنون چگونه قدرت خدا را در مورد من مى بيند؟(11) حمد، خداى را که مرا از دنيا بيرون نبرد تا اينکه جانشين مرا به من نشان داد، همان که شبيه ترين مردم به رسول خدا صلى الله عليه وآله در خلقت واخلاق است. خداى تبارک وتعالى او را در غيبتش نگاه مى دارد. سپس او را ظاهر وغالب مى سازد، واو زمين را پر از عدل وقسط مى نمايد، چنانکه از جور وظلم پر شده باشد.(12) اين تعبيرات را گاهى بطور شفاهى به بعضى از خواص مى فرمود. وگاهى به صورت نامه ها (توقيعات) براى خواص شيعه مى نوشت. ومن از همه آنها اطلاع داشتم. اما وقتى که ديدم حضرت عسکرى امر به کتمان اين خبر مى فرمايد - خصوصا بعد از ميلاد فرزند برومندش - من هم سخن نمى گفتم. مثلا روزى امام حسن عسکرى صلوات الله عليه به احمد بن اسحاق قمى نامه اى نوشت، ودر ضمن آن مرقوم داشت: فرزندى براى ما متولد شد. اين خبر نزد تو پوشيده بماند. واز تمام مردم مکتوم باشد. زيرا ما کسى را از آن آگاه نساخته ايم مگر افراد خيلى نزديک را به جهت قرابت آنها، وخواص شيعيان را به جهت ولايت آنها. دوست داشتيم که به تو هم خبر دهيم تا خدا ترا هم به اين خبر شادمان سازد، چنانچه ما را شادمان ساخت. والسلام.(13) طليعه نويد ديرينه الهى ظاهر شده بود، اما در همان خانه اى که امام حسن عسکرى صلوات الله عليه تحت نظر بود. فرزندانم! اى بنى آدم! شما اين همه قدرت نمايى خدا را ديده ايد، اما باز هم عبرت نمى گيريد. شما ديده بوديد که چگونه حضرت موسى وحضرت ابراهيم عليهما السلام در شرايط سخت دوره فرعون ونمرود، گام در اين جهان نهادند، وحتى ديديد که چگونه فرعون، خود، حضرت موسى عليه السلام را در کاخ خود بزرگ کرد، درست در همان زمانى که پسران نوزاد بنى اسرائيل را مى کشت، تا مبادا حضرت موسى به اين دنيا گام نهد. پس چرا، بعضى از شما آدمها، بعد از ديدن اين نمونه هاى قدرت الهى، در مورد کارهاى فرعونى بنى عباس، وقدرت نمايى خدا در اين زمان ترديد مى کنيد؟ وتولد آخرين حجت خدا صلوات الله عليه در آن زمان سخت را بعيد مى دانيد؟ سوال وتذکر من اين است: مگر شما براى عبرت گرفتن از گذشته، براى امروز وفرداى خود، چقدر فرصت داريد؟ براى استفاده از اين زمان کوتاه - که نام آن را عمر مى نهند - چه فکرى کرده ايد؟ وچرا گذشته را سرمايه اى براى حال وآينده نمى دانيد؟ اکنون که سخن به اينجا رسيد، يک تذکر ديگر به شما بدهم، که مضمون آن را از مولايم امام حسن عسکرى عليه السلام شنيده ام. مى دانيد که رسول خدا صلى الله عليه وآله در سخنى کوتاه - که يک اقيانوس معنى در آن موج مى زند - فرمودند: من مات ولم يعرف امام زمانه، مات ميته جاهليه هر کس بميرد در حالى که امام زمانش را نشناخته باشد، به مرگ جاهلى مرده است.(14) در مورد اين حديث، سخن فراوان گفته اند، اما سخن زيباى امام حسن عسکرى صلوات الله عليه، ارزشى وراى سخنان ديگر دارد. بشنويد: ان هذا حق کما ان النهار حق اين سخن حق است، همچنان که روز حق است.(15) کيست که در روشنايى روز ترديد کند؟ هر کس در مورد آن حديث ارزشمند وآن گوهر والاى ولايت شک کند، مانند همان کسى است که خورشيد را بالاى سر خود ببيند، ودر وجود آن ترديد داشته باشد. نمى دانم چگونه اظهار تاسف کنم از اينکه چنين مردمانى کم نيستند، ومن، خودم، بار سنگين بسيارى از اين گونه آدمها را بر دوش کشيده ام وهمچنان مى کشم. وبسيارى از اين افراد فرارى از نور را در دل گور جاى داده ام. اکنون شما در حال خود نظر کنيد که براى مردن جاهلى - يعنى مرگ کفر ونفاق - آماده هستيد يا براى مرگ مبتنى بر ايمان وهدايت واسلام؟ آيا مى دانيد که مرگ جاهلى پس از حيات جاهلى است، ومرگ مبتنى بر ايمان واسلام پس از زندگى اسلامى به دست مى آيد؟ طبيعى بود که پس از آن سخن که امام عسکرى صلوات الله عليه فرمود، حضرتش مورد سوال قرار بگيرد. اين بود که پرسيدند: اى فرزند رسول خدا، حجت وامام پس از شما کيست؟ فرمود: فرزندم محمد، امام وحجت پس از من است. هر کس در حالى بميرد که او را نمى شناسد، به مرگ جاهلى مرده است. آگاه باشيد که او را غيبتى است که جاهلان در آن سرگردان شوند، ابطال گران هلاک شوند، وتعيين کنندگان وقت ظهور دروغ مى گويند....(16) خوب گوشهايتان را باز کنيد. اين کلام را چند بار بخوانيد. مخاطب اين سخن کيست؟ دقت کنيد مبادا يکى از آن سه گروه باشيد. من، همچنان پرده هايى ديگر در اهميت موضوع عقيده ومعرفت وانتظار حضرت مهدى، از پدر بزرگوارش امام حسن عسکرى عليهما السلام مى شنيدم. دريغم مى آيد که بعضى از آنها را برايتان نگويم. دوست دارم چند روزى که در دنيا هستيد، با چشمان باز وبا گوشهاى شنوا زندگى کنيد، وفرصت را از دست ندهيد، که اين فرصت عمر، بار ديگر به دست نمى آيد. به اين هشدار امام حسن عسکرى صلوات الله عليه گوش جان سپاريد: گويى شما را مى بينم که پس از من در مورد جانشينم به اختلاف افتاده ايد. آگاه باشيد که هر کس به امامان پس از رسول خدا صلى الله عليه وآله اقرار کند، اما فرزندم را منکر باشد، مانند کسى است که به تمام پيامبران وفرستادگان الهى ايمان آورد، اما نبوت رسول خدا صلى الله عليه وآله را انکار کند. ومنکر رسول خدا، مانند منکر تمام پيامبران است، زيرا اطاعت آخرين فرد ما، مانند اطاعت نخستين فرد ما است. ومنکر آخرين ما، مانند منکر نخستين ما است. بدانيد که فرزندم را غيبتى است، که مردم در آن به ترديد مى افتند، مگر آن کسى که خداى عز وجل او را نگاه دارد.(17) فرزندانم! در امتحان سخت ودشوارى افتاده ايد. از خدا بخواهيد که شما را بر دين خود، ثابت قدم بدارد. توفيقات الهى را از دست ندهيد. از اين نکته نيز که امام عسکرى صلوات الله عليه به عنوان راهى براى نجات از فتنه ها وآزمايشهاى دشوار اين دوره فرموده اند - غفلت نکنيد، که در جلب توفيقات الهى بسيار موثر است. اين نکته مهم را، روزى مولايم امام عسکرى عليه السلام به احمد بن اسحاق قمى - از خواص اصحاب خود - فرمود: به خدا سوگند، (حضرت مهدى عليه السلام) حتما وقطعا غيبتى خواهد گزيد، که در آن غيبت، کسى از هلاکت نجات نمى يابد، مگر آن کسى که خداى عز وجل، او را بر عقيده به امامت حضرتش ثابت قدم بدارد. وبراى دعا به تعجيل فرج آن بزرگوار، توفيق عنايت فرمايد.(18) اقيانوسى از حقايق است که در ظرف کوچک اين کلمات محدود، موج مى زند. هر کس مى خواهد از اين آزمايشها، سر بلند بيرون آيد، دعا براى تعجيل فرج را از دست ندهد. اين گوهرى گرانبها است که همچون گنج بى رنج، خداى بخشنده کريم به شما عطا فرموده است. کيست که شکر اين نعمت گزارد؟ اعلام بلند خدا را به گوش دل بسپاريد: زمانى که خداى شما اعلام همگانى کرد که به قطع ويقين، اگر شکر نعمت کنيد، حتما وقطعا بر نعمت شما مى افزايم. واگر کفران کنيد، قطعا عذاب من شديد است.(19) هر چه نعمت والاتر باشد، شکر آن عظيم تر است. هر نعمتى، شکرى در حد خود مى طلبد وکفران هر نعمتى، در حد خود آن نعمت، عظيم است وشدت عذاب آن، در حد عظمت خود نعمت است. اکنون، طبيب الهى، درد شما را گفته ودرمان را هم معين فرموده است. هر کس به بيمارى خود واقف است، از اين درمان بهره گيرد. اگر بهره نگرفت، مقصر کيست؟ به ياد داريد که خالق بزرگ ما چه فرمود؟ انا هديناه السبيل، اما شاکرا واما کفورا. ما به او راه نموديم، چه او سپاسگزار باشد وچه ناسپاس.(20) خداى ما، لطفش را - به تمام وکمال - عنايت فرموده است. اکنون شما بر سر دو راهى هستيد: شکر نعمت يا کفران نعمت. انتخاب شما کدام است؟

طلوع خورشيد

وبالاخره، آن لحظه موعود فرا رسيد. وخورشيد در نيمه شب طلوع کرد. در نيمه شبى زيبا وپر شکوه، پيکهاى سبک خيز نسيم، ميلاد مولودى عزيز را بشارت دادند. فرشتگان، اين عيد بزرگ الهى را به جشن وسرور نشستند. ستارگان، با چشمانى که از شادى وعده ديدارش برق مى زدند، آسمان را چراغدان کردند. وزش نسيم هاى رحمت خداوندى، عطر شادى را در فضا پراکند. تمام ما سوى الله، چشمى شده بود که به بيت نورانى امام عسکرى عليه السلام نظاره مى کرد. من - که زمين هستم - گوئى آن شب، همه در سامرا خلاصه شده بودم، در خانه متبرک امام هادى عليه السلام که پس از شهادت، جسم شريفش را در برگرفته بود. حکيمه، بانوى بزرگوار خاندان نبوت، فرزند گرامى امام جواد، خواهر بزرگوار امام هادى، وعمه والا مقام امام عسکرى عليهم السلام، آن شب در خانه برادر زاده اش، مولا وامام زمانش امام عسکرى عليه السلام بود. قصد رفتن داشت که حضرتش مانع شد، ومژده بزرگ تاريخ را به عمه داد. شگفتى عمه را در چهره اش ديدم، زيرا هيچ اثرى از آثار حمل در بانوى بزرگ عنايت شده - نرجس - نمى ديدم. اما با اطمينانى که امام عسکرى صلوات الله عليه به او داد، قدرت نمايى خدا را - پيش از وقوع آن، با تمام وجود، باور کرد. هنگامى که حکيمه - دخت گرامى جواد الائمه - را ديدم، که آن گونه در برابر نرجس - دختر قيصر روم - عرض ادب مى کرد، ودر عين شرافت نسب وبزرگى سن، نرجس جوان را پيوسته با خطاب بانوى من، وبانوى خاندان من مى ستود، درسى از ادب گرفتم، که هيچ گاه از ياد نمى برم. وآن گاه که ديدم نرجس بزرگ زاده، در زمانى کوتاه، از قصر قيصر تا خانه وحى، آن چنان معرفتى يافته که اين سخن حکيمه خاتون بر او بزرگ آمده، از ادب اين خاندان به شگفت آمدم، وناگاه کلام الهى را به ياد آوردم که خطاب به رسولش مى فرمايد: (انک لعلى خلق عظيم). قطعا تو بر اخلاق عظيم هستى.(21) وبه ياد آوردم که اينان، فرزندان وبازماندگان همان پيامبرند که صاحب خلق عظيم است. وچون بهتر نگريستم، ديدم اين خانه محاصره شده سامرا، همان خانه رسول الله در مدينه است. پس چرا خلق عظيم نبوى را در اهل اين خانه انتظار نکشم؟ عجايبى که در آن شب شگفت، در آن خانه وحى ديدم وشنيدم، بسيار زياد است. چون شما حوصله زيادى براى شنيدن نداريد، تنها بعضى موارد آن را برايتان باز مى گويم. حکيمه به نرجس فرمود: دخترم! خداى تعالى در اين شب، فرزندى به تو مى دهد که در دنيا وآخرت، سرور وآقا است. حکيمه خاتون، از ولادت پسر ى خبر مى داد که بر همه جهانيان پدر است. سخن کوتاه کنم. اهل خانه نماز مى خواندند، ودر انتظار مولود موعود بودند. حکيمه خاتون سوره قدر وتوحيد وآيه الکرسى مى خواند، وکودکى که در جنين بود، با او همراهى مى کرد.(22) شگفتا از اين مولود! وچه جاى شگفتى است؟ اين همان مقتداى عيسى وروح الله است که حضرت عيسى در آينده به نمازى که پشت سر او مى خواند، افتخار مى کند. اگر حضرت مسيح در لحظات پس از تولد سخن گفت، وآيت قدرت خدا را نشان داد، مولود نيمه شعبان، پيش از تولد سخن مى گويد تا آيت بزرگترى از قدرت الهى را نشان دهد. در اين زمان، براى لحظه اى، نرجس، از ديدگان عمه غايب شد.

حکيمه، با اضطراب نزد امام عسکرى عليه السلام شتافت واز غيبت نرجس خبر داد. صداى دلنشين امام عليه السلام، آرامشى به دل نگران عمه داد: عمه جان! برگرد، که او را در جاى خودش مى يابى.(23) عمه باز مى گردد. نورى خيره کننده مى بيند، ونوزادى، که سر به سجده نهاده، شهادتين مى گويد، ونام پدران بزرگوار وجده مظلومه اش صديقه کبرى عليهم السلام را - يکايک - بر زبان مى آورد، وبه امامت خود نيز گواهى مى دهد. آن گاه براى فرج وظهور خود دعا مى کند: اللهم انجز لى ما وعدتنى واتمم لى امرى وثبت وطاتى، واملا الارض بى قسطا وعدلا. خدايا! وعده اى را که به من داده اى، به انجام رسان. امر مرا به پايان رسان. گام مرا ثابت دار. وزمين را به دست من، از قسط وعدل، آکنده ساز.(24) فرزندانم! اين همه را خودم ديدم وشنيدم. راويان راست گفتار نيز براى شما بازگو کرده ودر کتابهاى معتبر آورده اند. من - که زمين هستم - از سويى آرام وقرار يافتم، که بالاخره وعده چند هزار ساله خدايى تحقق يافت. واز سوى ديگر، چشم به وعده ديگر دوختم: وعده ظهور، ظهور نور بر ظلمت وسرور بر حزن وحضور بر غفلت. آن شب وسحرگاه گذشت. اما شيرينى آن، هنوز از کام تلخى زده من بيرون نرفته است. با اينکه بسيار رنج ديده ومحنت کشيده ام، آن سحرگاه زيبا وپر شکوه را به ياد مى آورم، وجان خسته ورنجور را بدان تسلى مى دهم. وبه اميد روزى ديگر هستم که آن شيرينى را، خداى بنده نواز بار ديگر در کام من بنشاند: روز شيرين ظهور وفرج نيکان وپاکان. وعده دلنشين الهى، هزاران سال است در پيش چشمانم، همچون منظره اى نورانى مى درخشد، وجان مجروح مرا مى نوازد، که: (ولقد کتبنا فى الزبور من بعد الذکر ان الارض يرثها عبادى الصالحون).(25) من - زمين - آماده ام تا در برابر بندگان صالح خدا تسليم شوم، خود را به آنها سپارم، ورنج هزاران ساله را با مرهم حضور پيروزمندانه انبياء واوصياء شفا بخشم. فرزندم! اى زاده آدم! اندکى بهر تو گفتم غم دل، ترسيدم که دل آزرده شوى، ورنه سخن بسيار است مى دانم که شادى رسول خدا صلى الله عليه وآله، زمانى است که فرزندش مهدى موعود عليه السلام را، ظاهر وغالب وپيروز، بر بسيط خاک ببيند. لحظه شادمانى رسول را، من هنوز به چشم خود نديده ام. واين لحظه، بسيار مهم وحياتى است. خوب عزيزانم! فرزندانم! منم! زمين! گاهواره آرام شما! که برايتان قصه گفتم، اما قصه از واقعيات ونه افسانه سرائى. واينک که مى خواهم داستان را به پايان آورم، به شما مى گويم که از اولين روز آفرينش خودم، نور پاک رسول خدا وائمه هدى عليهم السلام را - همچون ماه شب چهارده بر تارک آسمان تاريک - برفراز خود ديده ام، شادى اين انوار تابناک برايم آرزويى بس بزرگ ووالا است. اين است که هزاران سال براى رسيدن به اين لحظه شيرين، دعا مى کنم، چشم اميد به درگاه خدا دارم، ومى دانم که روزى به آن مى رسم، وآن روز دير نيست. (أليس الصبح بقريب

آيا صبح نزديک نيست؟(26) روزى کلامى در ضمن دعا، از زبان صادق آل نبى - عليه وعليهم السلام - شنيدم که آويزه گوش دارم. آن امام همام، روزى به دوستداران، خاندان نور توصيه فرمود که دعاى عهد را صبح هر روز بخوانند. نمى دانم شما به اين کلام، عمل مى کنيد يا نه؟ نمى دانم در حين خواندن اين دعا، به مطالب ومحتواى آن چه اندازه توجه داريد؟ در اين دعا، سخن از شادى رسول خدا است، که به زودى فرا مى رسد. دشمنان، آن روز را دور مى پندارند، وما نزديکش مى دانيم. اللهم وسر نبيک محمدا صلى الله عليه وآله برويته ومن تبعه على دعوته وارحم استکانتنا بعده اللهم اکشف هذه الغمه عن هذه الامه بحضوره وعجل لنا ظهوره، انهم يرونه بعيدا ونراه قريبا برحمتک يا ارحم الراحمين. خداوندا! با ديدار او، پيامبر خود - صلى الله عليه وآله - وهمه پيروان دعوت محمدى را مسرور گردان. ودر زمان پس از او بر پريشان حالى ما رحم آور. خدايا! اين اندوه انباشته را، با حضور حضرتش، از اين امت بردار. ودر ظهور او براى ما شتاب کن، که آنان اين را بعيد مى دانند، وما آن را نزديک مى بينيم. به حق رحمتت، اى مهربان ترين مهربانان.(27)

پاورقى:‌


(1) زيارت جامعه کبيره.
(2) زيارت جامعه کبيره.
(3) زيارت جامعه کبيره.
(4) زيارت جامعه کبيره.
(5) سوره سبا، آيه 13.
(6) ربيع الانام، ص 98 - 97.
(7) زيارت جامعه کبيره.
(8) معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام، ج 4 ص 209 - 208، نقل از تفسير امام حسن عسکرى عليه السلام.
(9) معجم ج 4 ص 221 حديث 1262، گزيده کفايه المهتدى حديث 34.
(10) معجم ج 4 ص 223 حديث 1263.
(11) همان کتاب، حديث 1265.
(12) همان کتاب، ص 225 حديث 1267.
(13) همان کتاب، ص 226 حديث 1269.
(14) رجوع شود به کتاب: شناخت امام يا راه رهايى از مرگ جاهلى، تاليف مهدى فقيه ايمانى.
(15) معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام، ج 4 ص 246 حديث 1288.
(16) همان مدرک.
(17) همان کتاب ص 247 حديث 1289.
(18) همان کتاب ص 267 حديث 1299.
(19) سوره ابراهيم، آيه 7.
(20) سوره دهر، آيه 2.
(21) سوره قلم، آيه 4.
(22) معجم، ج 4 ص 359.
(23) همان کتاب، ص 362.
(24) همان کتاب، ص 363.
(25) سوره انبياء، آيه 105.
(26) سوره هود، آيه 81.
(27) مفاتيح الجنان، دعاى عهد.