حکومت جهانی مهدی (عج)

آیت الله ناصر مکارم شیرازی

- ۵ -


مهدى دوازدهمين جانشين پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)

آنچه تا كنون پيرامون «مصلح بزرگ جهانى» و «برنامههاى انقلابى مهدى» در اين كتاب مورد تجزيه و تحليل قرار گرفته، قسمتى صرفاً در يك شكل كلّى عقلى، و بخش ديگرى در يك شكل كلّى اسلامى بوده است; ولى اعتقاد شيعه كه از مكتب اهل بيت پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) تغذيه مىشود، و يژگيهايى دارد كه در اين فصل مورد بررسى قرار مىگيرد; اين ويژگيها عبارتند از:

1 ـ عقيده شيعه بر اين است كه مهدى دوازدهمين جانشين پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) و فرزند امام حسن عسكرى(عليه السلام) است; نامش «محمّد» و كنيهاش «ابوالقاسم» و لقبش «مهدى» و «صاحب الزّمان» و «قائم» مىباشد.

2 ـ «مهدى» هم اكنون زنده است و چون تولّدش به سال 255 هجرى بوده هم اكنون بيش از هزار سال از عمر او مىگذرد.

3 ـ «مهدى» در عين اين كه در حال حيات است از نظرها پنهان مىباشد; يعنى، با اين كه از يك زندگى طبيعى برخوردار است، ولى بطور ناشناس در همين جهان زندگى دارد. امّا بقيه فرق اسلامى ـ جز معدودى ـ عقيده دارند كه او در آخر زمان متولّد مىگردد هرچند از دودمان پيامبر است; بنابراين، عمرى با اين غيبت طولانى براى او قائل نيستند; البتّه افراد كمى از اهل تسنّن نيز او را فرزند امام حسن عسكرى(عليه السلام) مىدانند. به هر حال، عقيده ويژه شيعه سه سؤال مهم را بر مىانگيزد:

سؤال اول سؤال معروف «طول عمر» است كه از قديم مطرح بوده است كه چگونه ممكن است انسانى اينهمه عمر كند; در حالى كه هيچ گاه نديدهايم سنّ انسانها از يكصد الى يكصد و ده بيست سال تجاوز كند! اين عمر طولانى با توجّه به حدّاكثر عمرهايى كه در اطراف خود مىبينيم چگونه سازگار است؟

سؤال دوم درباره فلسفه اين غيبت طولانى است كه چرا امام و رهبر جامعه اسلامى اينهمه مدّت در پرده غيبت بماند، سرّ اين كار چيست؟

سؤال سوم كه ارتباط نزديكى با سؤال دوم دارد ـ هر چند از آن جدا است ـ پيرامون فايده وجود امام(عليه السلام) در دوران غيبت است; هنگامى كه پيشوا با پيروان خود ارتباط نداشته باشد و مردم جهان نتوانند او را ببينند و از رهبريهاى او بهره گيرند، چه نقشى مىتوان براى او تصوّر كرد؟ و به تعبير ديگر، زندگى او در اين دوران يك زندگى خصوصى و شخصى است نه اجتماعى و در مقام رهبرى! در اين جا لازم است نخست به مدارك شيعه در زمينه اين اعتقادات سه گانه بپردازيم. سپس ببينيم سؤالات سه گانه فوق را چگونه مىتوان پاسخ داد. قبلا ذكر اين نكته لازم است كه دلايلى عقلى هيچ گاه نمىتواند انگشت روى شخص معيّنى در اين زمينه بگذارد، بلكه نتايج اين دلائل همواره كلّى است. روايات اهل تسنّن درباره مهدى نيز غالباً كلّى است; تنها از كسى از دودمان پيامبر است با لقب «مهدى» و با نام «محمّد» (همانند نام پيامبر اسلام) سخن مىگويد; باستثناى چند روايت كه تمام مشخّصات پدر يا اجداد او را نقل مىكند و با عقيده شيعه انطباق دارد، مانند دو روايت زير:

1 ـ «شيخ سليمان قندوزى» كه از علماى اهل سنّت است در كتاب معروف «ينابيع المودّة» از كتاب «فرائد السّمطين» از ابن عباس نقل مىكند كه مردى يهودى به خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) آمد و سؤالات فراوانى كرد و پس از دريافت پاسخ خود نور ايمان در قلبش درخشيد و مسلمان شد; از جمله پرسيد: «وصىّ تو كيست؟ زيرا هر پيامبرى بايد وصى داشته باشد، همانگونه كه پيامبر ما موسى(عليه السلام) «يوشع بن نون» را وصى (و جانشين) خود قرار داد.»

پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) در پاسخ اين سؤال فرمود:

«انّ وصيّى علىّ بن ابىطالب و بعده سبطاى الحسن و الحسين تتلوه تسعة ائمّة من صلب الحسين; وصى من علىّبن ابىطالب و پس از او دو فرزندزاده من حسن و حسين هستند و پس از حسين نه امام از نسل حسين خواهند بود.» مرد يهودى از پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) خواهش كرد نامهاى آنها را بيان كند، پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود:

«اذا مضى الحسين فابنه على; فاذا مضى على فابنه محمّد; فاذا مضى محمد فابنه جعفر; فاذا مضى جعفر فابنه موسى; فاذا مضى موسى فابنه على; فاذا مضى على فابنه محمّد; فاذا مضى محمّد فابنه على; فاذا مضى على فابنه الحسن; فاذا مضى الحسن فابنه الحجّة محمّد المهدى فهولاء اثنا عشر...; هنگامى كه حسين در گذرد فرزندش على; و هنگامى كه على در گذرد فرزندش محمّد; و هنگامى كه محمّد در گذرد، فرزندش جعفر; و هنگامى كه جعفر وفات كند، فرزندش موسى; و هنگامى كه موسى از دنيا برود، فرزندش على; و هنگامى كه على ديده از جهان فرو بندد، فرزندش محمّد; و هنگامى كه محمّد رحلت كند، فرزندش على; و هنگامى كه على به جهان ديگر بشتابد، فرزندش حسن; و هنگامى كه حسن با دنيا وداع گويد، فرزندش الحجّة محمّد المهدى جاى او را خواهد گرفت; اينها دوازده نفرند (اوصيا و جانشينان من)...»

سپس از چگونگى مرگ و شهادت آنها مىپرسد و پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) پس از توضيحاتى مىفرمايد:

«و انّ الثّانى عشر من ولدى يغيب حتّى لايرى، و يأتى على امّتى بزمن لايبقى من الاسلام الاّ اسمه; ولايبقى من القرآن الاّ رسمه فحينئذ يأذن اللّه تبارك و تعالى له بالخروج فيظهر اللّه الاسلام به و يجدّده...; دوازدهمين فرزند من پنهان مىگردد و ديده نمىشود و زمانى براى پيروان من فرامىرسد كه از اسلام جز نام و از قرآن جز خطوط باقى نمىماند; در اين هنگام، خداوند تبارك و تعالى به او اجازه قيام و خروج مىدهد و اسلام را به وسيله او آشكار و تجديد مىكند...» مرد يهودى پس از قبول اسلام اشعارى مىسرايد كه ضمن آن اشاره به جانشينان و اوصياى پيامبر كرده از جمله درباره آخرين آنها مىگويد:

«آخرهم يسقى الظماء و هوالامام المنتظر(38); آخرين آنها تشنگان (حقّ و عدالت) را سيراب مىكند و اوست امام منتظر!»

2 ـ باز در همان كتاب از «عامر بن واثله» كه آخرين نفر از ياران پيامبر است كه بدرود حيات گفت، از على(عليه السلام) نقل شده كه پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود:

«يا على انت وصىّ، حربك حربى، و سلمك سلمى، و انت الامام و ابوالائمة احدى عشر الّذين هم المطهّرون المعصومون و منهم المهدى الّذى يملأ الارض قسطاً و عدلا(39); اى على تو وصىّ منى; پيكار تو پيكار من، و صلح تو صلح من است; و تو امام و پدر امامان يازده گانهاى كه همگى پاك و معصومند; و از آنها «مهدى» است كه زمين را پر از عدل و داد مىكند.» امّا از طرق اهل بيت روايات فراوانى درباره مهدى(عليه السلام) و اين كه او يازدهمين فرزند على(عليه السلام) و نهمين فرزند امام حسين و فرزند بلافصل امام حسن عسكرى است وارد شده كه ذكر همه آنها مسلّماً بطول مىانجامد و از حوصله كتاب ما كه اساسش بر اختصار مىباشد بيرون است; لذا، اشاره به فهرستى از آن كرده و براى آگاهى بيشتر در اين زمينه شما را به كتاب «منتخب الاثر فى احوال الامام الثانى عشر» ارجاع مىدهيم (ترجمه مانندى از اين كتاب به نام «نويد امن و امان» نيز از همان مؤلّف محترم نشر يافته). در اين كتاب در زمينه پدر و اجداد مهدى(عليه السلام) رواياتى نقل شده كه بيشتر آن از طرف اهل بيت است; از جمله: 91 روايت درباره اين كه امامان و پيشوايان، دوازده نفرند كه نخستين آنها على(عليه السلام)و آخرين آنها مهدى(عليه السلام) است نقل شده. و 94 روايت درباره اين كه آخرين امامان مهدى(عليه السلام) است نقل شده. و 107 روايت پيرامون اين كه ائمّه دوازده نفرند كه نه نفر آنها از فرزندان حسين(عليه السلام) است و نهمين آنها «قائم» است.

و 50 حديث درباره نامهاى هر دوازده پيشوا كه آخرين آنها مهدى است و به اين ترتيب پيروان اين مكتب طبق اسناد فراوان فوق، مهدى(عليه السلام) را با تمام خصوصيّاتش مشخّص مىسازند. ولى ذكر اين نكته نيز لازم است كه در منابع معتبر و معروف حديث اهل سنّت احاديث فراوانى درباره امامان و خلفاى دوازده گانه (بطور كلّى و سربسته) وجود دارد و همانگونه كه سابقاً اشاره كرديم تفسير منطقى براى اين روايات جز با قبول نظريّه شيعه نمىتوان يافت. در بعضى از اين احاديث مانند حديث «صحيح بخارى» و «صحيح ترمذى» تعبير به اثنى عشر اميرا(40)، و در صحيح مسلم، تعبير به اثنى عشر خليفه(41) و در صحيح ابى داود نيز اثنى عشر خليفه(42) و در مسند احمد، از دهها طريق اثنى عشر خليفه آمده است. آيا اين همه احاديث كتب معروف را مىتوان انكار كرد! آيا عدد دوازده خليفه را با ضميمه كردن خلفاى بنى اميّه همچون معاويه و يزيد و عبدالملك، يا با ضميمه كردن خلفاى بنى عبّاس همچون هارون و مأمون و متوكّل به خلفاى بنى عبّاس همچون هارون و مأمون و متوكّل به خلفاى چهارگانه نخستين تكميل كنيم!

راستى اين خلفاى دوازده گانه كه پيامبر از آنها نامبرده و آنان را مورد ستايش قرار داده كيانند و چه اشخاصى مىباشند؟ اين سؤالى است كه ـ غير از پيروان مكتب اهل بيت كه معتقد به دوازده امام هستندـ بايد پاسخى منطقى براى آن بينديشند; زيرا هيچ فرد با انصافى نمىتواند بر خلفاى بنى اميّه و بنى عبّاس كه حكومت اسلامى را از مسير خود بيرون كردند و همه گونه جنايت و بيدادگرى و ستم و مسخ و تحريف مفاهيم اسلام را مرتكب شدند، خلفاى پيامبر و شايسته ستايش بداند.

سؤالات مهمّ سه گانه

1 راز طول عمر

طرح اشكال : گفتيم از قديم به عقيده شيعه درباره مهدى خرده مىگرفتند كه: اگر او فرزند امام عسكرى است و به سال 255 هجرى از مادرش نرجس تولّد يافته و هنوز زنده است، بايد هم اكنون بيش از هزار سال از عمرش بگذرد، در حالى كه نه مشاهدات روزانه ما افرادى با چنين عمر طولانى به ما نشان مىدهد; و نه علم و دانش روز مىپذيرد; و نه تاريخ شبيه آن را به خاطر دارد.

بررسى و تحقيق: ما هم با ايراد كنندگان در اين قسمت همصدا هستيم كه عمرهاى عادى و معمولى كه مىبينيم غالبا از يكصد سال تجاوز نمىكند; و بندرت به يكصد و بيست سال مىرسد، و افرادى كه در عصر ما به يكصد و پنجاه يا شصت سال و بيشتر رسيده باشند جزء نوادر جهان محسوب مىگردند.(43) ولى براى يك بحث علمى و تحقيقى پيرامون مسأله طول عمر هيچ گاه نمىتوان به اين مقدار قناعت كرد بلكه بايد امور زير را مورد بررسى قرار دهيم و ببينيم: آيا عمر طبيعى حدّ ثابتى دارد؟ فيزيولوژى امروز در اين باره چه مىگويد؟ آيا راهى براى افزايش طول عمر هست؟ آيا تا كنون افراد استثنايى كه در ساختمان جسمى و روحى و اعضاى بدن، و حواسّ مختلف، و ساير صفات عمومى انسانها با دگران فرق داشته باشند ديده شدهاند؟ آيا تاريخ واقعاً كسانى را با عمرهاى طولانىتر از آنچه امروز مىبينيم به خاطر دارد؟ و از همه اينها گذشته، بايد ديد كسانى كه اين اشكال را طرح كرده چه كسانى هستند و برداشت آنها از مسائل مختلف مذهبى چيست؟

آيا عمر طبيعى حدّ ثابتى دارد؟

يك باطرى كوچك عمر معيّنى دارد; مثلا 24 ساعت پشت سرهم كار مىكند; سپس نيروى آن تمام مىشود. يك لامپ برق مثلاً يكهزار ساعت كار مىكند سپس مىسوزد. يك اتومبيل ممكن است 20 سال عمر كند. همچنين ساير مصنوعات انسانى عمرشان تقريباً معيّن است و حد متوسّطى دارد; البتّه اگر آنها را خوب نگهدارى كنند مقدارى بيشتر و اگر بد نگهدارى كنند مقدارى كمتر كار مىكند. در جهان طبيعت نيز همه گونه عمر داريم; در دل اتمها ذرّاتى وجود دارند كه يكهزارم ثانيه و گاهى يك «صد ميليونم ثانيه» بيشتر عمر نمىكنند، ولى در مقابل عمر كره زمين را به پنجهزار ميليون سال تخمين مىزنند! حال بايد ببينيم آيا عمر موجودات زنده در طبيعت مانند عمر فراوردههاى صنعتى ماست؟ مثلا يك انسان بطور متوسّط 80 سال; يك كبوتر 5 سال; يك حشره چند ماه; يك درخت چنار 150 سال و يك بوته گل 6 ماه عمر مىكند؟ در گذشته گروهى از دانشمندان عقيده به وجود يك سيستم عمر طبيعى در موجودات زنده داشتند مثلا: پاولولف عقيده داشت عمر طبيعى انسان 100 سال است. مچينكوف عقيده داشت عمر طبيعى انسان 150 تا 160 سال است. كوفلاند پزشك آلمانى عقيده داشت عمر طبيعى انسان 200 سال است.

فلوگر فيزيولژيست معروف عقيده داشت عمر طبيعى انسان 600 سال است. بالاخره بيكن فيلسوف و دانشمند انگليسى رقم را از اين بالاتر برده و به 1000 سال مىرساند. ولى اين عقيده از طرف فيزيولوژيستهاى امروز در هم شكسته شده و مسأله حدّ ثابت عمر طبيعى ابطال گرديده است. به گفته پروفسور اسميس استاد دانشگاه كلمبيا: «همان گونه كه سرانجام ديوار صوتى شكسته شده و وسائل نقليّهاى با سرعتى مافوق صوت به وجود آمد، يك روز ديوار سنّ انسان نيز شكسته خواهد شد و از آنچه تا كنون ديدهايم فراتر خواهد رفت!» دليل زندهاى كه براى اثبات اين عقيده مىتوان اقامه كرد آزمايشهايى است كه گروهى از دانشمندان روى گياهان يا حيوانات مختلف در آزمايشگاهها به عمل آوردهاند و در شرايط خاصّ آزمايشگاهى توانستهاند گاهى عمر يك موجود زنده را به «دوازده برابر» افزايش دهند. مثلا آزمايشى كه روى گياهى كه معمولا عمرش دو هفته بيشتر نيست به عمل آمده نشان مىدهد كه مىتوان آن را تا شش ماه نگهداشت. اگر فرضاً چنين افزايشى روى عمر انسانها عملى شود انسانهايى وجود خواهند داشت كه بيش از يكهزار سال عمر كنند.

آزمايش ديگرى روى نوعى از مگس ميوه كه عمر بسيار كوتاهى دارد به عمل آوردهاند و توانستهاند عمر آن را به «نهصد برابر»! افزايش دهند. اگر فرضاً اين افزايش عجيب و خارق العاده روزى درباره انسان عملى شود، يك انسان بيش از هفتاد هزار سال! عمر خواهد كرد. البته غالب ما نه آرزوى چنين عمر خسته كننده و طاقتفرسايى داريم و نه اگر مجانى هم به ما بدهند مىپذيريم، كار به جايى رسيده كه شاعر مىگويد:

من از دو روزه عمر آمدم بجان، اى خضر چه مىكنى تو كه يك عمر جاودان دارى و بفرض كه ما حاضر به قبول آن باشيم كره زمين استعداد پذيرش اينهمه انسان را ندارد! ولى هدف ما مطالعه و بررسى علمى روى مسأله طول عمر است. مىدانيم امروز بسيارى از زيست شناسان مسأله افزايش طول عمر انسان را بطور جدّى مورد بررسى قرار دادهاند; اگر چنين چيزى امكانپذير نبود اين مطالعات بيهوده به نظر مىرسيد. دانشمندان غذا شناس عقيده دارند طول عمر رابطه نزديكى با طرز تغذيه و شرايط اقليمى دارد; آنها با مطالعه روى طول عمر ملكه زنبوران عسل كه چند برابر زنبوران معمولى عمر مىكند به اين جا رسيدهاند كه اين موضوع معلول ژله مخصوصى است كه زنبوران كارگر براى تغذيه ملكه فراهم مىكنند كه با عسلهاى معمولى فرق بسيار دارد; و جمعى به اين فكر افتادهاند كه با تهيّه مقدار فراوانى از اين ژله ممكن است عمر انسان را تا چند برابر مقدار كنونى افزايش داد. روانشناسان مىگويند طول عمر انسان بستگى زيادى به طرز تفكّر و عقايد او دارد و با داشتن يك سلسله روحيّات و عقايد سازنده و آرامبخش، طول عمر انسان افزايش مىيابد. گروهى از پزشكان عقيده دارند: پيرى يك نوع بيمارى است كه بر اثر تصلّب شرايين و يا «اختلال متابوليسم بدن انسان» پديد مىآيد; و اگر ما بتوانيم از طريق تغذيه صحيح و داروهاى مؤثّر بر اين عوامل پيروز شويم، پيرى را شكست خواهيم داد و از يك عمر طولانى برخوردار مىگرديم. همه اين گفتگوها اين مسأله را بطور وضوح ثابت مىكند كه افسانه «عمر طبيعى ثابت» يك افسانه دروغين بيش نيست; و براى عمر موجودات زنده حدّ معيّنى را نمىتوان در نظر گرفت. مخصوصاً با گشوده شدن راه آسمانها به روى بشر و آغاز سفرهاى فضايى، مسأله طول عمر به صورت جدّىترى مورد توجّه قرار گرفته; زيرا مسلّم شده كه عمرهاى كوتاه ما مناسب پيمودن فاصلههاى عظيم نجومى نيست. گاهى براى برداشتن يك گام كوچك در اين جهان پهناور با سفينههاى فضايى كنونى عمر چند هزار ساله و يا براى راههاى دورتر عمر چندين ده هزار سال لازم است; لذا، بعضى از دانشمندان به فكر شكل ديگرى از افزايش طول عمر افتادهاند و آن استفاده از سيستم انجماد است.

اين موضوع شايد نخستين بار با مشاهده بعضى از موجودات زندهاى كه در حال انجماد طبيعى حيات خود را حفظ كرده بودند كشف شد; مثلا، چندى پيش در لابهلاى يخهاى قطبى ماهى منجمدى پيدا كردند كه وضع طبقات يخ نشان مىداد مربوط به پنجهزار سال قبل است! ابتدا گمان مىكردند ماهى مرده است، امّا وقتى آن را در آب ملايم قرار دادند با كمال شگفتى شروع به حركت كرد; معلوم شد او در اين پنجهزار سال زنده بوده امّا با شعله بسيار كمرنگى از حيات و زندگى! از اينجا به فكر افتادند كه اگر بتوان اين روش را درباره انسان نيز به كار برد و مثلا سرنشين يك سفينه فضايى را كه به نقطه دور دستى مىفرستيم، در كابين خود در حال انجماد فرو بريم و پس از صدها يا هزاران سال كه به مقصد مىرسد، با يك سيستم خود كار، بدن او تدريجاً به حال عادى باز گردد، مشكل طول عمر در سفرهاى فضايى حل خواهد شد. هم اكنون بعضى از پزشكان به اين فكر افتادهاند كه اين سيستم را براى بيمارانى كه هنوز راه درمان بيمارى آنها كشف نشده، و مثلا مبتلا به سرطان هستند، پيشنهاد كنند كه چنين بيمارانى را با روش انجماد در يك حالت خواب عميق ـ يا مافوق خواب ـ فرو برند، و مثلا پس از دو قرن ديگر كه راه درمان اين بيماريها طبعاً كشف خواهد شد آنها را به حال عادى بازگردانند و درمان كنند. همه اين بحثها و طرحها و پيشنهادها نشان مىدهد كه از نظر علم امروز حدّ ثابتى براى طول عمر بشر و ساير موجودات زنده وجود ندارد و مقدار آن را مىتوان تغيير داد.

وجود افراد استثنايى

اگر از بحث گذشته چشم بپوشيم و فرض كنيم نوع انسان به طبع نخستين خود، حدّ ثابتى از عمر دارد; ولى با اين حال، اين موضوع را نمىتوان به همه افراد تعميم داد زيرا معمولا در ميان انواع موجودات زنده هميشه افراد استثنايى وجود دارند كه با استانداردها و ضوابطى كه در علوم طبيعى و تجربى ديدهايم مطابقت ندارند; و حتّى گاهى علم از تفسير وضع آنها عاجز مىگردد. در ميان افراد انسان اشخاصى ديده شدهاند با حواس و ادراكات يا نيروهاى فوق العاده و كاملا استثنايى: در ميان افراد يك نوع خاص از درخت يا حيوانات كه رشد و نموّ ظاهراً معيّنى دارند و يا عمر و سنّ ظاهراً محدود، افرادى ديده مىشوند كه تمام ضابطهها و استانداردهاى نوع خود را مىشكنند و در يك شكل فوق العاده ظاهر مىشوند; مثلا:

1 ـ جهانگردانى كه از اسكاتلند ديدن كردهاند از درخت عجيب و شگفت انگيزى نام مىبرند كه قطر تنه آن 90 پاست و ميزان عمر آن را به پنجهزار سال تخمين زدهاند!

2 ـ در كاليفرنيا درختى را مشاهده كردهاند كه طول قامتش حدود يك صد متر! و قطرش در طرف پايين حدود 10 متر، و عمرش را به شش هزار سال بر آورد كردهاند.

3 ـ در ميان درختان جالب و متنوّعى كه در جزاير كانارى مىرويد درختى است از نوع عندم يا به تعبير ما «خون سياوش» كه توجّه دانشمندان را به خود جلب كرده است; درختى است كه مىگويند از زمان كشف اين جزيره (يعنى حدود پانصد سال پيش) تا كنون هيچ گونه تغييرى در رشد آن مشاهده نكردهاند! با اينحال به نظر مىرسد كه عمرى بسيار طولانى داشته باشد كه در اين مدّت، اثر گذشت زمان بر چهره آن آشكار نشده است; لذا، بعضى حدس مىزنند كه اين درخت قبل از خلقت آدم وجود داشته است!

4 ـ در مناطق استوايى زمين، درختانى وجود دارند با عمر جاويدان! يعنى مرتباً در حال ريشه زدن و جوانه زدن هستند و هيچ گاه عمرشان پايان نمىگيرد.

5 ـ در ميان نوع حلزونها، حلزونهايى ديده شدهاند با عمر چند هزار سال; و دانشمندان زيست شناس ماهيهايى كشف كردهاند كه عمر آنها را به سه ميليون سال تخمين مىزنند.

6 ـ در ميان افراد انسان كسانى را مىبينيم با كارهاى شگفتانگيز كه باور كردن آن حتّى براى كسانى كه مشاهده كردهاند مشكل است. كيست كه در جرائد خبرهاى مختلفى درباره جوانى كه با نيروى خارقالعاده چشم خود اجسام فلزى مانند قاشق و چنگال را خم مىكرد بدون آن كه كوچكترين اشارهاى با دست به آن كند، نديده باشد! او اين عمليّات خارقالعاده خود را در برابر خبر نگاران و حتّى از تلويزيون در انگلستان اجرا كرد كه انگليسىهاى دير باور هم پذيرفتند حقّه و حيله خاصّى در كار نيست و اين يك وضع خاص و استثنايى محسوب مىشود. شرح حال جوان ايرانى خودمان را كه لامپ و شيشه را مانند نقل و نبات مىخورد شايد كمتر كسى است كه در جرائد نخوانده باشد، در حالى كه افراد عادى اگر بدون توجّه، مختصر خرده شيشهاى را لابهلاى غذا بخورند ممكن است كارشان به جرّاحى بكشد! درمطبوعات شرح حال فردى را خواندم كه با نيروى خارق العاده خود حيوانات درنده و وحشى را رام مىكرد و به راحتى به آنها نزديك مىشد. در حالات فيلسوف و طبيب معروف «بوعلى سينا» مىنويسد كه مىگفت: در موقعى كه به مكتب مىرفتم هر چه شاگردان براى استاد مىخواندند من حفظ مىكردم; در ده سالگى آنقدر از علوم فرا گرفتم كه در بخارا از من تعجّب مىكردند; در 12 سالگى بر مسند فتوا نشستم! و در شهر بخارا فتوا مىدادم; در سنّ 16 سالگى كتاب قانون را در علم طب تصنيف كردم (همان كتابى كه تا چند قرن كتاب درسى در دانشكدههاى پزشكى اروپا بود); درباره حواسّ مختلف او از جمله ديد چشم يا قدرت شنوايى و مانند آن، داستانهاى حيرتانگيزى نقل شده كه در اين مختصر نمىگنجد.(44)

اينها همه افراد استثنايى هستند با ويژگيهايى كه دانشمندان علوم طبيعى از تفسير آن عاجزند و وضع آنها با ضوابط و استانداردهايى كه از صفات ويژه انسان در دست است، هماهنگ نيست; ولى اين عدم هماهنگى هرگز مانع از آن نمىشود كه ما آنها را بپذيريم; و در پرتو آن يك قانون كلّى را نيز قبول كنيم كه آنچه در «گياهان» و «جانداران دريايى و صحرائى» و «انسانها» معمولا مشاهده كردهايم يك قانون ابدى و هميشگى و همگانى نيست; بلكه كاملا امكان دارد كه در ميان همه آنها افرادى پيدا شوند با صفات ويژه و خارق العاده، چه از نظر سنّ و سال، و چه از نظر قدرتها و تواناييهاى روحى و جسمى; و هيچ گاه وضع استثنايى آنها دليل بر غير علمى بودن پذيرش اين پديدهها نخواهد بود; بلكه بايد قبول كنيم كه قلمرو تمام مقرّرات و ضابطههايى كه علوم به دست ما مىدهند محدود به افراد عادى مىباشد و افراد استثنايى از محدوده اين مقرّرات و معيارها خارجند.

اين ايراد را چه كسانى طرح مىكنند؟

اگر مشكل طول عمر مهدى(عليه السلام) از طرف ماترياليستها كه همه چيز را از زاويه قوانين طبيعى مىبينند مطرح شود پاسخش همان است كه در بحثهاى فوق ذكر شد، ولى اگر از سوى خدا پرستان جهان همانند پيروان آئين مسيح(عليه السلام) و موسى(عليه السلام) و يا برادران اهل تسنّن مطرح شود، علاوه بر آنچه گفتيم، سخنان ديگرى نيز با آنها داريم كه عبارتند از:

1 ـ آنها براى خدا قدرت بى پايان و براى فرستادگان و مبعوثان او خارق عادات و معجزات فراوان قائلند; به تعبير ديگر، خدا را حاكم بر قوانين طبيعى مىدانند نه محكوم اين قوانين، آيا شفا دادن بيماران غير قابل علاج از نظر فنّ پزشكى، و يا زنده كردن مردگان بوسيله مسيح، و يا معجزات حيرتانگيز ديگرى كه از موسى(عليه السلام) به وسيله عصا (يك قطعه چوب بىارزش چوپانى) و يد بيضا و گذشتن از نيل با آن جريان خارقالعاده، امورى هستند كه با ضابطهها و استانداردهاى طبيعى سازگارند؟ شك نيست كه همه پيروان مذاهب براى تفسير اين گونه پديدهها يكزبان مىگويند تأثير قوانين و اسباب طبيعى همه به فرمان خدا است، و هرگاه او چيز ديگرى اراده كند همان مىشود و اراده او مافوق علل طبيعى است. آيا اگر از نخست وضع چنين بود كه انسانها بعد از مردن يك بار ديگر زنده مىشدند و يا نابيناى مادر زاد با گذشت زمان بينا مىشد و يا حدّ متوسّط عمر يك انسان معمولى يك هزار سال بود، آيا كسى از اين امور تعجّب مىكرد و آنرا بر خلاف قانون عقل مىدانست؟... مسلّماً نه! بنابراين، نقض اين گونه قوانين نقض يك حكم عقلى و منطقى نيست; بلكه نقض يك حالت و يك جريان عادى است كه ما طبق مشاهده افراد عادى با آن خوگرفتهايم.

2 ـ مسيحيان امروز عموماً معتقدند كه دشمنان مسيح(عليه السلام) او را به صليب (دار) آويختند و كشتند و دفن كردند; و پس از چند روز از مردگان برخاست و به آسمان رفت و هم اكنون زنده است. مسلمانان نيز گرچه به دار آويخته شدن و قتل عيسى را ـ طبق گفته قرآن ـ قبول ندارند; ولى او را هم اكنون زنده مىدانند; و اين گفتارى است كه همه دانشمندان اسلامى ـ جز افراد معدودى ـ آن را پذيرفتهاند. اگر اين استثنا بر خلاف حكم عقل نيست، و ممكن است انسانى بعد از مرگ و دفن مجدداً زنده شود و حدود دو هزار سال عمر كند، چگونه در موارد سادهتر كه سخن تنها از يك عمر طولانى كمى بيش از يكهزار سال در ميان است، محال و غير منطقى شمرده مىشود!

3 ـ هيچ مسلمانى نيست كه عمر طولانى نوح را انكار كند، زيرا صريحاً در متن قرآن آمده كه تنها دوران دعوت او به سوى توحيد و آئين خدا، نهصد و پنجاه سال طول كشيد (فلبث فيهم الف سنة الاّ خمسين عاماً(45)) همچنين درباره خضر و عمر فوق العاده طولانى او، غالباً سخنهايى شنيدهايم. شگفتآور اين كه گروهى همه اين مطالب را در جاى خود پذيرفتهاند، امّا هنگامى كه با عقيده شيعه در مورد طول عمر «مهدى» روبهرو مىشوند، انگشت حيرت به دهان مىگيرند، و سر خود را به علامت انكار تكان مىدهند، و لبخندهايى مىزنند كه مفهومش اين است كه اين گونه عقائد غير عاقلانه و غير منطقى هم مىتواند پيروانى داشته باشد؟!...

و اين است نمونه بارز يك بام و دو هوا! ولى همان گونه كه گفتيم مسأله طول عمر، قطع نظر از معتقدات مذهبى خدا پرستان درباره قدرت خداوند و مسأله اعجاز، با منطق علوم طبيعى روز كاملا قابل هضم است; تنها مشكلى كه در اين راه وجود دارد اين است كه ما راستى خود را از قيد و بند پيشداوريها، تعصّبهاى خاص، و عادات و رسومى كه به آن خو گرفتهايم آزاد كنيم، و تنها تسليم دليل و منطق باشيم و بحث حرّ و آزاد! ما هنگامى كه در جرائد مىخوانيم يك مرد اتريشى 140 سال از عمرش گذشته بود در حالى كه حتّى يك بار هم بيمار نشده بود! و يا مردى در كلمبيا در سنّ 167 سالگى كاملا جوانى اش محفوظ بود! و يا مردى در چين در سنّ 253 سالگى مويش سياه بود! از اينها تعجّب مىكنيم; زيرا هر چه باشد بر خلاف افراد معمول و عادى است; ولى اگر منابع اين خبر مورد اطمينان باشند، و يا در همه مطبوعات به عنوان يك خبر قطعى ذكر شود آن را خواهيم پذيرفت. امّا چرا هنگامى كه در حديث مىخوانيم: «القائم هوالّذى اذا خرج كان فى سنّ الشيوخ و منظرالشّبان; قوىّ فى بدنه; هنگامى كه قائم خروج مىكند در سنّ پيران است امّا با چهره جوانان و از نظر جسمى نيز نيرومند است.» تعجّب مىكنيم. شيعه مىگويد: چگونه بر طرز فكر آنهايى كه براى نوح و مسيح، عمر طولانى قائلند، و در حالات بوعلى سينا اين ويژگيهاى عجيب را مىنويسند; و يا پس از مشاهده كج شدن اجسام فلزى با نگاه يك جوان، و يا مشاهده درختان و جانداران طويل العمر لبخند نمىزنيم، امّا هنگامى كه سخن از طول عمر مهدى(عليه السلام) به ميان مىآيد گروهى قيافه اعتراضآميز به خود مىگيرند و با اعجاب مىگويند مگر چنين عمر طولانى براى انسانى ممكن است! كوتاه سخن اين كه: مسأله طول عمر از مسائلى نيست كه بتوان در يك داورى منصفانه و منطقى بر آن خرده گرفت و يا آن را انكار كرد.

2 فلسفه غيبت طولانى

گفتيم سؤال ديگرى كه در زمينه عقيده شيعه درباره مهدى(عليه السلام) پيش مىآيد، موضوع غيبت طولانى او است كه پس از قبول امكان عمر طولانى مطرح مىشود و آن اين كه: چرا مهدى ظهور نمىكند با اين كه فساد و ظلم بقدر كافى وجود دارد؟ چرا با قيام خود جهان را در مسير عدل و داد قرار نمىدهد؟ آخر تا كى بايد نشست و شاهد صحنههاى ظلم و خونريزى و بيدادگرى مشتى تبهكار و از خدا بى خبر باشيم؟ چرا اينقدر غيبتش به طول انجاميده؟ او در حقيقت انتظار چه چيزى را، ديگر مىكشد؟ و بالاخره سرّ اين غيبت طولانى چيست؟

ولى بايد توجّه داشت گرچه اين سؤال معمولا از شيعه در مسأله غيبت مىشود، امّا با كمى دقّت متوجّه خواهيم شد كه ديگران هم از آن سهمى دارند; يعنى، به شكل ديگر متوجّه ساير معتقدان به ظهور يك مصلح بزرگ جهانى كه روزى بايد قيام كند و جهان را پر از عدل و داد سازد، مىگردد; هر چند عقيده شيعه را درباره طول عمر و غيبت قبول نداشته باشند. زيرا جاى اين پرسش از آنها باقى است كه چرا آن مصلح بزرگ تا كنون متولّد نشده و اگر شده است چرا قيام نمىكند و دنياى تشنه را با جام عدالت و دادگرى خويش سيراب نمىسازد؟ بنابراين، اشتباه بزرگى است اگر اين ايراد را تنها متوجّه شيعه بدانيم. و به تعبير ديگر، شك نيست كه مسأله طول عمر (بحث گذشته) و مسأله فلسفه وجود امام در زمان غيبت (بحث آينده) از سؤالاتى است كه تنها متوجّه شيعه مىگردد، امّا مسأله تأخير ظهور او مطلبى است كه همه معتقدان به ظهور آن مصلح جهانى بايد به آن بينديشند كه چرا با آمادگى جهان، آن ظهور بزرگ به وقوع نمىپيوندد؟ (دقّت كنيد) به هر حال، اين سؤال يك پاسخ كوتاه دارد و يك پاسخ مشروح; پاسخ كوتاه آن اين است كه براى تحقّق يك انقلاب همه جانبه در سطح جهان تنها وجود يك رهبر شايسته انقلابى كافى نيست بلكه آمادگى عمومى نيز لازم است; و هنوز متأسفانه دنيا آماده پذيرش چنان حكومتى نشده است و به محض آمادگى، قيام او قطعى است!

امّا توضيح اين سخن: اولا، بايد توجّه داشت ـ همان گونه كه سابقاً اشاره شد ـ برنامه قيام مهدى، همانند برنامه قيام همه پيامبران الهى، از راه بهرهگيرى از وسائل و اسباب طبيعى انجام مىگيرد، و هيچ گاه اعجاز اساس آن را تشكيل نمىدهد; معجزات جنبه استثنايى دارند و در روند برنامههاى اصلاحى رهبر آسمانى ـ جز در موارد استثنائى ـ دخالت نخواهند داشت. به همين دليل، همه انبيا از سلاح روز، تربيت افراد لايق، مشورتهاى لازم، طرح نقشههاى مؤثّر، تاكتيكهاى نظامى حساب شده، و خلاصه، فراهم ساختن هرگونه امكان مادّى و معنوى براى پيشبرد هدفشان استفاده مىكردند; و در انتظار اين نمىنشستند كه هر روز معجزهاى واقع شود و دشمن يك گام عقب نشينى كند، يا دوستان در پرتو اعجاز هر روز در مسير تكامل گامى به پيش بگذارند.

بنابراين، اجراى طرح حكومت حقّ و عدالت در سطح جهانى نيز بايد با استفاده از وسايل مادّى و معنوى لازم ـ جز در موارد استثنائى ـ تحقّق پذيرد. به تعبير ديگر، مهدى(عليه السلام) آئين و مذهب جديدى با خود نمىآورد بلكه او طرحهاى انقلابى اجرا نشده الهى را به مورد اجرا مىگذارد. رسالت او تنها ابلاغ و انذار و تعليم و تربيت و توصيه و تذكّر نيست. رسالت او اجراى همه اصولى است كه به ظلم و ستم و تبعيض، در سايه حكومت علم و ايمان پايان مىبخشد، و مسلّماً اجراى اين طرح بدون آمادگى يا آمادگيها ممكن نيست.

ثانياً، با توجّه به اصل اساسى بالا روشن مىشود كه چرا مىگوييم هنوز وجود اين آمادگى مسلّم نيست; چه اينكه، حدّاقل چند نوع آمادگى براى اين كار لازم است:

1 آمادگى پذيرش (آمادگى روانى)

مردم جهان بايد بقدر كافى تلخى اين وضع نابسامان و بى عدالتيها را درك كنند. مردم جهان بايد نارسائى و ضعف قوانين بشرى را براى اجراى عدالت اجتماعى لمس كنند. مردم جهان بايد اين حقيقت را بيابند كه تنها در سايه اصول و پيوندهاى مادّى و ضمانت اجرايى موجود و مقرّرات خود ساخته انسانها مشكل جهان حل نمىشود; بلكه مشكلات هر روز متراكمتر و به گونه كلاف سردرگمى پيچيدهتر مىگردد. مردم جهان بايد احساس كنند كه بحرانهاى كنونى زاييده نظامات كنونى است; و اين نظامات از حلّ بحرانها سرانجام عاجزند. مردم جهان بايد درك كنند كه براى وصول به اين هدف بزرگ، اصول و نظاماتى تازه لازم است كه متّكى به ارزشهاى انسانى و ايمان و عواطف بشرى و اخلاق باشد، نه تنها اصول خشك و بى روح و نارسايى مادّى. مردم جهان بايد به اين حد از رشد اجتماعى برسند كه بفهمند پيشرفت تكنولوژى الزاماً به مفهوم پيشرفت بشريّت و تأمين خوشبختى انسانها نيست; بلكه تكنولوژى پيشرفته تنها در صورتى ضامن نيكبختى و سعادت است كه زير چتر يك سلسله اصول معنوى و انسانى استقرار يابد و الاّ ـ همان گونه كه بارها ديدهايم ـ بلا آفرين خواهد بود و مايه ويرانگرى است. مردم جهان بايد دريابند صنايع اگر به صورت بتى در آيند برحجم مشكلات كنونى افزوده خواهد شد و به ابعاد ويرانى و ضايعات جنگها وسعت مىبخشد; بلكه بايد به شكل ابزارى در آيند تحت كنترل انسانهاى شايسته. بالاخره مردم جهان بايد تشنه شوند و تا تشنه نشوند به سراغ چشمههاى آب نمىروند. و به تعبير ديگر، تا در مردم جهان تقاضائى نباشد، عرضه هر نوع برنامه اصلاحى، مفيد و مؤثّر نخواهد بود; كه قانون «عرضه و تقاضا» بيش از آنچه در مسائل اقتصادى مورد توجّه است در مسائل اجتماعى بايد مورد توجّه قرار گيرد. اين سؤال پيش مىآيد كه اين حالت عطش و تقاضا را چه عاملى بايد ايجاد كند؟ در پاسخ مىگوييم: قسمتى از آن را گذشت زمان، و بدون آن ممكن نيست، امّا قسمت ديگرى بستگى به تعليم و تربيت دارد; بايد با رستاخيز فكرى كه از طرف انديشمندان با ايمان و آگاهان مسؤول جامعه به وجود مىآيد، عملى گردد. آنها بايد با برنامههاى انسان سازى خود، حدّاقل اين آگاهى را به مردم جهان بدهند كه با اين اصول و قوانين و روشهايى كه در دست دارند مشكلات اساسى حل نخواهد شد; و به هر حال، اين نيز نيازمند به زمان است.

2 تكامل فرهنگى و صنعتى

از سوى ديگر گرد آورى تمام مردم جهان در زير يك پرچم، كوتاه ساختن دست زورمندان و قلدران در همه جا، گستردن تعليم و تربيت در آخرين حدّ امكان در همه سطوح، تفهيم كامل اين مسأله كه اختلاف زبان، و نژاد، و منطقه جغرافيايى و مانند آنها، دليل بر اين نيست كه مردم جهان نتوانند همانند برادران، در يك خانواده زندگى كنند; و در صلح و برادرى و عدالت زيست نمايند. و فراهم ساختن يك اقتصاد سالم و كافى براى همه انسانها، نياز به رشد فرهنگى و بالا رفتن سطح دانش بشرى از يك سو، و تكامل وسائل صنعتى از سوى ديگر دارد; وسائلى كه بتواند پيوند سريع و نزديك و دائمى ميان تمام نقاط جهان بر قرار سازد، كه آن هم بدون گذشت زمان ممكن نيست. چگونه ممكن است يك حكومت به وضع همه جهان رسيدگى كند اگر ارتباطات به كندى صورت گيرد؟ چگونه مىتوان با وسائلى كه فرستادن يك پيام با آن به نقاط دور افتاده جهان يك يا چند سال وقت لازم دارد دنيا را اداره كرد؟ از پارهاى از روايات كه شكل زندگى مردم جهان را در عصر قيام مهدى(عليه السلام) ترسيم مىكند ـ و بعداً بخواست خدا مشروحاً پيرامون آن بحث خواهد شد ـ استفاده مىشود كه پيشرفت تكنولوژى و صنعت مخصوصاً صنايع حمل و نقل و ارتباطى در آن عصر چنان خواهد بود كه قارّههاى بزرگ جهان عملا به صورت چند شهر نزديك به هم در مىآيند; و شرق و غرب حتّى حكم يك خانه را پيدا مىكند; مشكل زمان و مكان بكلّى حل خواهد شد. البتّه ممكن است قسمتى از اين امور در پرتو يك جهش و انقلاب صنعتى در آن عصر صورت گيرد، ولى بالاخره يك نوع آمادگى علمى به عنوان زمينه بايد در آستانه چنان عصرى باشد.

3 پرورش يك نيروى ضربتى انقلابى

سرانجام لازم است گروهى هر چند در اقلّيّت باشند در اين جهان پرورش يابند كه هسته اصلى ارتش انقلابى آن مصلح بزرگ را تشكيل دهند. بايد در ميان اين جهنّم سوزان، گلهائى برُويَد تا مقدّمه گلستانى گردد; بايد در اين شوره زار نهالهايى تربيت شوند تا پيام آور بهار براى دگران باشند. بايد افرادى فوق العاده آگاه، شجاع، دلسوز; فداكار و جانباز براى اين كار تربيت شوند هرچند نسلهايى براى اين منظور يكى پس از ديگرى بگذرند تا ذخاير اصلى آشكار گردد و عناصر اصلى انقلاب فراهم شود، و اين نيز زمان مىخواهد.

امّا اين كه چه كسى بايد عهده دار پرورش اينگونه افراد گردد؟ بايد به خاطر داشته باشيم كه اين برعهده همان رهبر بزرگ است كه به طور مستقيم يا غير مستقيم دست به چنين برنامهاى بزند (شرح بيشتر پيرامون اين موضوع بخواست خدا در بحث آينده خواهد آمد). در روايات اسلامى يكى از علل طولانى شدن غيبت امام(عليه السلام) مسأله امتحان و آزمون عمومى مردم; و انتخاب اصلح ذكر شده كه ممكن است اشاره به همين موضوع باشد. توضيح اينكه: آزمونهاى انسانى الهى، همچون آزمونهاى به خاطر آگاهى بيشتر به حال آزمون شوندگان نيست، بلكه به معنى پرورش استعدادها و آشكار ساختن شايستگيها و جدا شدن صفوف از يكديگر است. و به تعبير ديگر، هدف آنها تربيت و تكامل يا ايجاد آمادگى است; زيرا احاطه علمى خداوند نسبت به همه چيز هر گونه هدف آگاهىطلبى را از آزمونهاى الهى سلب مىكند. از مجموع اين بحث روشن شد كه چرا غيبت مهدى بايد اين گونه طولانى باشد.

3 فلسفه وجود امام به هنگام غيبت

سؤال ديگرى كه درباره عقيده شيعه و ويژگيهاى آن، پيرامون وجود مهدى(عليه السلام) پيش مىآيد اين است كه: امام(عليه السلام) در هر حال رهبر و پيشوا است و وجود يك رهبر در صورتى مىتواند مفيد باشد كه تماسّ مداوم با پيروان خود داشته باشد; امام غائب از نظر، و ناپيدا، چگونه مىتواند نقش رهبرى خود را ايفا كند!؟ به تعبير ديگر، زندگى امام(عليه السلام) در دوران غيبت يك زندگى خصوصى است نه يك زندگى اجتماعى در صورت يك پيشوا، با اين حال حق داريم بپرسيم اين ذخيره الهى چه اثر عمومى براى مردم مىتواند داشته باشد و چه نوع بهرهاى مردم مىتوانند از وجود او ببرند؟ او به چشمه آب زلال حيات مىماند كه در ظلمات باشد و كسى را در دسترسى به وجود او باشد! بعلاوه، اصولا آيا مفهوم غايب شدن امام(عليه السلام) اين است كه وجودش به يك روح نامرئى يا امواج ناپيدا و اثيرى و امثال اينها تبديل شده؟ آيا اين با علم سازگار است؟ اين سؤال ـ بدون شك ـ سؤال مهمّى است; ولى اشتباه است كه گمان كنيم بى جواب مانده; امّا اجازه بدهيد نخست به پاسخ جمله اخير بپردازيم كه مايه سوء تفاهم ناجورى براى گروهى گرديده است و پس از روشن شدن آن به سراغ بقيّه سؤالها مىرويم. صريحاً بايد گفت، مفهوم غائب بودن امام(عليه السلام) ـ چنان كه اشاره كردهايم ـ هرگز اين نيست كه وجود امام(عليه السلام) در عصر غيبت يك وجود نامرئى و رؤيائى است كه به يك وجود خيالى و پندارى شبيهتر از يك وجود عينى باشد.

بلكه، او از نظر زندگى، يك زندگى طبيعى عينى خارجى دارد، منتها با عمرى طولانى; در ميان مردم و در دل جامعهها رفت و آمد دارد; و در نقاط مختلف زندگى مىكند; و اگر استثنايى در زندگى او هست همين است كه او از يك عمر طولانى برخوردار است; همين و بس. او بطور ناشناس در جامعه انسانى زندگى مىكند، و هيچ كس درباره غيبت او جز اين نگفته است; و چقدر فرق است ميان «ناشناس» و «نامرئى»! حال كه اين سوء تفاهم برطرف شد، به سراغ اين موضوع مىرويم كه: بسيار خوب، ولى اين چنين زندگى ممكن است براى يك فرد عادى قابل توجيه باشد، امّا آيا براى يك رهبر ـ آنهم يك رهبر بزرگ الهى ـ قابل قبول است؟! شاگردى كه معلّم خود را نشناسد، بيمارى كه به وجود طبيب و مطبّ او پى نبرد، تشنهاى كه از چشمه آب بى خبر باشد ـ هر چند در نزديكى او قرار داشته باشد ـ چه بهرهاى مىتوانند ببرند؟! جالب اين كه: اين سؤال تنها امروز براى ما مطرح نيست; از روايات اسلامى بر مىآيد كه حتّى پيش از تولّد مهدى(عليه السلام) در عصر امامان پيشينش مطرح بوده و به هنگامى كه آنها سخن از مهدى و طول غيبتش به ميان مىآوردند، با چنين سؤال روبه رو مىشدند و با آغوش باز به آن پاسخ مىگفتند كه نمونهاى از آنها را ذيلا از نظر مىگذرانيم:

فايده وجود امام در دوران غيبت (46)

در احاديث متعدّد و گوناگونى كه در زمينه فلسفه و فايده وجود امام(عليه السلام) در دروان غيبت به ما رسيده، تعبير بسيار پر معنى و جالبى در يك عبارت كوتاه ديده مىشود كه مىتواند كليدى باشد براى گشودن اين رمز بزرگ و آن اين كه از پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) در پاسخ اين پرسش كه چه فايدهاى وجود مهدى(عليه السلام) در عصر غيبتش دارد فرمود:

«اى والّذى بعثنى بالنبوّة انّهم ينتفعون به، و يستضيئون بنور ولايته فى غيبته كانتفاع النّاس بالشّمس و ان جلّلها السّحاب(47); آرى سوگند به خدايى كه مرا به نبوّت برگزيده، مردم از نور رهبرى او در دوران غيبتش بهره مىگيرند همانگونه كه از خورشيد به هنگام قرار گرفتن پشت ابرها!» براى فهم اين كليد رمز، نخست بايد نقش خورشيد را بطور كلّى، و به هنگامى كه چهره تابناكش پشت ابرها پنهان مىگردد; دريابيم: خورشيد داراى دو نوع نور افشانى است: نور افشانى آشكار و نور افشانى مخفى يا به تعبير ديگر، نورافشانى «مستقيم» و نور افشانى غير «مستقيم».

در نورافشانى آشكار، اشعّه آفتاب بخوبى ديده مىشود، هر چند قشر ضخيم هوا كه اطراف كره زمين را پوشانيده همانند يك شيشه ضخيم كار مىكند; شيشهاى كه هم از شدّت تابش آفتاب مىكاهد و آن را قابل تحمّل مىسازد; و هم نور آفتاب را تصفيه مىكند و شعاعهاى مرگبارش را خنثى و بى اثر مىسازد، ولى به هر حال مانع از تابش مستقيم آفتاب نيست. ولى در تابش غير مستقيم، ابرها، همانند يك شيشه مات، نور مستقيم خورشيد را گرفته و پخش مىكنند. نور آفتاب مهمترين نقش را در دنياى حيات و موجودات زنده دارد: نور و حرارتى كه از خورشيد به هر سو پاشيده مىشود تنها انرژى خلاّق موتورهاى زندگى در گياهان و حيوانات و انسان است: رشد و نمو موجودات زنده; تغذيه و توليد مثل آنها; حسّ و حركت و جنبش; آبيارى زمينهاى مرده; غرّش امواج دريا; وزش حياتبخش بادها; ريزش دانههاى زندگى آفرين باران و برف; صداى زمزمه آبشارها; نغمههاى مرغان; زيبايى خيره كننده گلها; گردش خون در عروق انسان و طپش قلبها; عبور برق آساى انديشه از لابهلاى پردههاى مغز; و لبخند شيرينى كه بر لب گلبرگ مانند يك كودك شيرخوار نقش مىبندد و... همه و همه بطور مستقيم يا غير مستقيم به نور آفتاب بستگى دارد و بدون آن همه اينها به خاموشى خواهد گرائيد، و اين موضوع را با كمى دقّت مىتوان دريافت. خوب، حالا اين سؤال پيش مىآيد كه آيا اين بركات و آثار زندگىبخش، مخصوص زمانى نيست كه نور بطور مستقيم مىتابد؟ پاسخ اين سؤال روشن است: نه; بسيارى از اين آثار در نور مات خورشيد از پشت ابرها نيز وجود دارد. مثلا در كشورها يا شهرهائى كه چندين ماه از سال ابرها سراسر آسمان را پوشانيدهاند آفتاب ديده نمىشود، ولى گرما; نمو و رويش گياهان; توليد انرژى لازم براى موتور حيات; رسيدن غلاّت و ميوهها; خنديدن گلها و شكوفهها وجود دارند. بنابراين، تابش خورشيد از پشت پرده ابرها قسمت مهمّى از بركات خود را در بر دارد; و تنها قسمتى از آثار آن كه نياز به تابش مستقيم دارد موجود نيست; مثلا مىدانيم تابش آفتاب اثر حياتى خاصّى روى پوست و ساير جهاز بدن انسان و موجودات زنده دارد و به همين دليل در كشورهايى كه از اين نظر در محروميّت به سر مىبرند در روزهاى آفتابى بسيارى از مردم حمّام آفتاب مىگيرند; و در برابر اين نور حياتبخش برهنه مىگردند و با تمام ذرّات وجود خود كه تشنه اين هديه آسمانى است ذرّات اين نور را مىمكند. و نيز تابش مستقيم آفتاب، علاوه بر اين كه روشنايى و گرماى بيشترى مىآفريند، اثر خاصّى ـ به خاطر همان اشعّه ماوراى بنفش ـ در كشتن انواع ميكروبها و سالمسازى محيط دارد كه در نور غير مستقيم ديده نمىشود. از مجموع بحث بالا نتيجه مىگيريم كه هر چند پردههاى ابر، بعضى از آثار آفتاب را مىگيرد ولى قسمت مهمّى از آن همچنان باقى مىماند. اين بود حال «مشبّه به» يعنى آفتاب، اكنون بازگرديم به وضع «مشبّه» يعنى وجود رهبران الهى در حال غيبت. اشعّه معنوى نامرئى وجود امام(عليه السلام) به هنگامى كه در پشت ابرهاى غيبت نهان است داراى آثار گوناگون قابل ملاحظهاى است كه علىرغم تعطيل مسأله تعليم و تربيت و رهبرى مستقيم، فلسفه وجودى او را آشكار مىسازد. اين آثار به صورت زير است:

1 اثر اميد بخشى

در ميدانهاى نبرد تمام كوشش گروهى از سربازان زبده و فداكار اين است كه پرچم، در برابر حملات دشمن همچنان سر پا در اهتزاز باشد; در حالى كه سربازان دشمن دائماً مىكوشند پرچم مخالفان را سرنگون سازند، چرا كه بر قرار بودن پرچم مايه دلگرمى سربازان و تلاش و كوشش مستمرّ آنها است. همچنين وجود فرمانده لشكر در مقرّ فرماندهى ـ هر چند ظاهراً خاموش و ساكت باشد ـ خون گرم و پر حرارتى در عروق سربازان به حركت در مىآورد، و آنها را به تلاش بيشتر وا مىدارد كه فرمانده ما زنده است و پرچممان در اهتزاز! امّا هر گاه خبر قتل فرمانده در ميان سپاه پخش شود يك لشكر عظيم با كارائى فوقالعاده يكمرتبه متلاشى مىگردد، گوئى آب سردى بر سر همه ريختهاند، نه، بلكه روح از تنشان بيرون رفته! رئيس يك جمعيّت يا يك كشور مادام كه زنده است، هر چند مثلا در سفر يا فرضاً در بستر بيمارى باشد، مايه حيات و حركت و نظم و آرامش آنها است; ولى شنيدن خبر از دست رفتن او گرد و غبار يأس و نوميدى را بر همه مىپاشد. جمعيّت شيعه طبق عقيدهاى كه به وجود امام زنده دارد، هر چند او را در ميان خود نمىبيند، خود را تنها نمىداند. (دقّت كنيد) او همواره انتظار بازگشت آن سفر كرده را كه قافلههاى دل همراه اوست مىكشد، انتظارى سازنده و اثر بخش، او هر روز احتمال ظهور او را مىدهد. اثر روانى اين طرز فكر در زنده نگهداشتن اميد در دلها و وادار ساختن افراد به خود سازى و آمادگى براى آن انقلاب بزرگ كه شرحش در بحث «انتظار» گذشت، كاملا قابل درك است.

امّا اگر اين رهبر اصلا وجود خارجى نداشته باشد و علاقهمندان مكتبش در انتظار تولّد و پرورش او در آينده باشند وضع بسيار فرق مىكند. و اگر يك نكته ديگر را به اين موضوع بيفزائيم مسأله شكل جدّىترى به خود مىگيرد، و آن اينكه: طبق اعتقاد عمومى شيعه كه در روايات بسيار زيادى در منابع مذهبى آمده است، امام به طور مداوم، در دوران غيبت، مراقب حال پيروان خويش است; و طبق يك الهام الهى از وضع اعمال آنها آگاه مىگردد و به تعبير روايات همه هفته برنامه اعمال آنها به نظر او مىرسد و از چگونگى رفتار و كردار و گفتار آنها آگاه مىگردد.(48) اين فكر سبب مىشود كه همه معتقدان در يك حال مراقبت دائمى فرو روند و به هنگام ورود در هر كار توجّه به آن «نظارت عالى» داشته باشند; اثر تربيتى اين طرز فكر نيز قابل انكار نيست.

2 پاسدارى آئين خدا

«على» آن ابر مرد تاريخ بشر در يكى از سخنان كوتاه خود كه در آن اشاره به لزوم وجود رهبران الهى در هر عصر و زمان مىكند مىگويد:

«اللّهمَّ بلى لا تخلو الارض من قائم للّه بحجّة امّا ظاهراً مشهوراً و امّا خائفاً مغموراً لئلاّ تبطل حجج اللّه و بيّناته(49); آرى هيچ گاه صفحه روى زمين، از قيام كننده با حجّت و دليل خالى نمىماند; خواه ظاهر و آشكار باشد، يا مخفى و پنهان، تا دلائل و اسناد روشن الهى ضايع نگردد، و به فراموشى نگرايد (و مسخ و تحريف نشود).» اكنون به توضيح اين سخن توجّه كنيد: با گذشت زمان و آميختن سليقهها و افكار شخصى به مسائل مذهبى و گرايشهاى مختلف به سوى برنامههاى ظاهر فريب مكتبهاى انحرافى، و دراز شدن دست مفسده جويان به سوى مفاهيم آسمانى، اصالت پارهاى از اين قوانين از دست مىرود و دستخوش تغييرات زيانبخشى مىگردد. اين آب زلال كه از آسمان وحى نازل شده با عبور از مغزهاى اين و آن تدريجاً تيره و تار گشته، صفاى نخستين خود را از دست مىدهد. اين نور پرفروغ با عبور از شيشههاى ظلمانى افكار تاريك، كمرنگ و كمرنگتر مىگردد. خلاصه، با آرايشها و پيرايشهاى كوته بينانه افراد و افزودن شاخ و برگهاى تازه به آن، چنان مىشود كه گاهى بازشناسى مسائل اصلى دچار اشكال مىگردد!

و به گفته آن شاعر ـ كه البتّه همان گونه كه روش و سنّت شاعران است در شكل مبالغهآميزى مطرح شد ـ خطاب به پيامبر كرده مىگويد:

شرع تو را در پى آرايشند
دين تو را از پى پيرايشند

بس كه فزودند بر آن برگ و بر
گر تو ببينى نشناسى دگر

با اين حال، آيا ضرورى نيست كه در ميان جمع مسلمانان كسى باشد كه مفاهيم فناناپذير تعاليم اسلامى را در شكل اصلىاش حفظ و براى آيندگان نگهدارى كند؟ آيا مجدّداً وحى آسمانى بر كسى نازل مىشود؟ مسلّماً نه! باب وحى با مسأله خاتميّت براى هميشه بسته شد. پس چگونه بايد آئين اصيل حفظ گردد، و جلو تحريفات و تغييرات و خرافات گرفته شود و اين آئين براى نسلهاى آينده محفوظ بماند. آيا جز اين است كه بايد اين رشته بوسيله يك پيشواى معصوم ادامه يابد، خواه آشكار و مشهور باشد يا پنهان و ناشناس (لئلاّ تبطل حجج اللّه و بيّناته). مىدانيم در هر مؤسّسه مهمّى «صندوق آسيب ناپذيرى» وجود دارد كه اسناد مهمّ آن مؤسّسه را در آن نگهدارى مىكنند، تا از دستبرد دزدان محفوظ بماند; بعلاوه، هرگاه مثلا آتش سوزى در آنجا روى دهد از خطر حريق مصون باشد كه اعتبار و حيثيّت آن مؤسّسه پيوند نزديكى با حفظ آن اسناد و مدارك دارد. سينه امام و روح بلندش صندوق آسيبناپذير حفظ اسناد آئين الهى است كه همه اصالتهاى نخستين و ويژگيهاى آسمانى اين تعليمات را در خود نگاهدارى مىكند «تا دلائل الهى و نشانههاى روشن پروردگار باطل نگردد و به خاموشى نگرايد». و اين ديگر از آثار وجود او ـ گذشته از آثار دگر ـ است.

3 تربيت يك گروه انقلابى آگاه

بر خلاف آنچه بعضى فكر مىكنند، رابطه امام در زمان غيبت بكلّى از مردم بريده نيست; بلكه آن گونه كه از روايات اسلامى بر مىآيد گروه كوچكى از آمادهترين افراد كه سرى پر شور از عشق خدا، و دلى پر ايمان، و اخلاصى فوقالعاده براى تحقّق بخشيدن به آرمان اصلاح جهان دارند، با او در ارتباطند و از طريق اين پيوند تدريجاً ساخته مىشوند; و روح انقلابى بيشترى كسب مىكنند; انقلابى سازنده و بارور براى ريشه كن ساختن هر گونه ظلم و بيدادگرى در جهان! ممكن است آنها خودشان پيش از اين قيام از دنيا بروند ولى به هر حال آمادگى و تعليمات انقلابى را به نسلهاى آينده شان، و به ديگران منتقل مىسازند، و در پرورش گروه نهايى سهيم و شريكند. سابقاً گفتيم معنى غيبت امام اين نيست كه او به شكل يك روح نامرئى و يا اشعّهاى ناپيدا در مىآيد، بلكه او از يك زندگى طبيعى آرام برخوردار است; و به طور ناشناخته در ميان همين انسانها رفت و آمد دارد، و دلهاى بسيار آماده را بر مىگزيند; و در اختيار مىگيرد و بيش از پيش آماده مىكند و مىسازد.

افراد مستعد به تفاوت ميزان استعداد و شايستگى خود، توفيق درك اين سعادت را پيدا مىكنند; بعضى چند لحظه; و بعضى چند ساعت و چند روز; و بعضى سالها با او در تماس نزديك هستند! به تعبير روشنتر، آنها كسانى هستند كه آنچنان بر بال و پر دانش و تقوا قرار گرفته و بالا رفتهاند كه همچون مسافران هواپيماهاى دور پرواز بر فراز ابرها قرار مىگيرند; آنجا كه هيچ گاه حجاب و مانعى بر سر راه تابش جانبخش آفتاب نيست; در حالى كه ديگران در زير ابرها در تاريكى و نور كمرنگ به سر مىبرند. حساب صحيح نيز همين است; من نبايد انتظار داشته باشم كه آفتاب را به پائين ابرها بكشم تا چهره او را ببينم; چنين انتظارى اشتباه بزرگ و خيال خام است; اين منم كه بايد بالاتر از ابرها پرواز كنم تا شعاع جاودانه آفتاب را جرعه جرعه بنوشم و سيراب گردم. به هر حال، تربيت اين گروه يكى ديگر از فلسفههاى وجود او در اين دوران است.

4 نفوذ روحانى و ناآگاه

مىدانيم خورشيد يك سلسله اشعّه مرئى دارد كه از تركيب آنها با هم، هفت رنگ معروف، پيدا مىشود; و يك سلسله اشعّه نامرئى كه به نام «اشعّه فوق بنفش» و «اشعّه مادون قرمز» ناميده شده است. همچنين يك رهبر بزرگ آسمانى خواه پيامبر باشد يا امام، علاوه بر تربيت تشريعى كه از طريق گفتار و رفتار و تعليم و تربيت عادى صورت مىگيرد، يك نوع تربيت روحانى و از راه نفوذ معنوى در دلها و فكرها دارد كه مىتوان آن را تربيت تكوينى نام گذارد; در آنجا الفاظ و كلمات و گفتار و كردار كار نمىكند بلكه تنها جاذبه و كشش درونى كار مىكند.

در حالات بسيارى از پيشوايان بزرگ الهى مىخوانيم كه گاه بعضى از افراد منحرف و آلوده با يك تماس مختصر با آنها بكلّى تغيير مسير مىدادند، و سرنوشتشان يكباره دگرگون مىشد، و به قول معروف با 180 درجه انحراف راه كاملا تازهاى را انتخاب مىكردند; يكمرتبه فردى پاك و مؤمن و فداكار از آب در مىآمدند كه از بذل همه وجود خود نيز مضايقه نداشتند! اين دگرگونيهاى تند و سريع و همه جانبه، اين انقلابهاى جهشآسا و فراگير، آنهم با يك نگاه يا يك تماس مختصر (البتّه براى آنها كه در عين آلودگى يك نوع آمادگى نيز دارند) نمىتواند نتيجه تعليم و تربيت عادى باشد بلكه معلول يك اثر روانى نامرئى و يك جذبه ناخودآگاه است كه گاهى از آن تعبير به «نفوذ شخصيّت» نيز مىشود. بسيار از كسان اين موضوع را در زندگى خود تجربه كردهاند كه به هنگام برخورد با افرادى كه روحهاى بزرگ و عالى دارند چنان بىاختيار و ناخود آگاه تحت تأثير آنان قرار مىگيرند كه حتّى سخن گفتن در برابر آنها برايشان مشكل مىشود; و خود را در ميان هالهاى مرموز و غير قابل توصيف از عظمت و بزرگى مىبينند.

البتّه ممكن است گاهى اين گونه امور را با تلقين و امثال آن توجيه كرد; ولى مسلّماً اين تفسير براى همه موارد صحيح نيست بلكه راهى جز اين ندارد كه بپذيريم كه اين آثار نتيجه شعاع اسرارآميزى است كه از درون ذات انسانهاى بزرگ برمىخيزد. سرگذشتهاى فراوانى در تاريخ پيشوايان بزرگ مىبينيم كه جز از اين راه نمىتوان آنها را تفسير كرد; داستان آمدن جوان آلودهاى نزد پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) و انقلاب ناگهانى روحى او. يا برخورد اسعد بن زراره بت پرست به پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) در كنار خانه كعبه و تغيير جهش آساى طرز تفكّر او. و يا آنچه دشمنان سرسخت پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) نام آن را سحر مىگذاردند و مردم را به خاطر آن از نزديك شدن به او باز مىداشتند، همه حاكى از نفوذ شخصيّت پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)در افراد مختلف از اين طريق است. همچنين آنچه درباره تأثير پيام امام حسين(عليه السلام) روى فكر «زهير» در مسير كربلا نقل شده تا آنجا كه با شنيدن پيام امام حتّى نتوانست لقمهاى كه در دست داشت به دهان بگذارد، و آن را به زمين نهاد و حركت كرد. و يا كشش عجيب و فوق العاده كه «حرّبن يزيد رياحى» در خود احساس مىكرد، و با تمام شجاعتش همچون بيد مىلرزيد; و همين كشش سرانجام او را به صف مجاهدان كربلا كشانيد و به افتخار بزرگ شهادت نائل آمد. و يا داستان جوانى كه در همسايگى «ابوبصير» زندگى داشت، و با ثروت سرشار خود كه از خودش خدمتى به دستگاه بنى اميّه فراهم ساخته بود به عيش و نوش و بىبند و بارى پرداخته بود و سرانجام با يك پيام امام صادق(عليه السلام) بكلّى دگرگون شد، و همه كارهاى خود را در هم پيچيد و تمام اموالى را كه از طريق نامشروع گرد آورده بود به صاحبانش داد، يا در راه خدا انفاق كرد. و يا سرگذشت كنيز خواننده و زيبا و عشوه گرى كه هارون به گمان خام خود براى منحرف ساختن ذهن امام كاظم(عليه السلام) به زندان اعزام داشته بود; و منقلب شدن روحيّه او در يك مدّت كوتاه، تا آنجا كه قيافه و طرز سخن و منطق او هارون را به حيرت و وحشت افكند... همه و همه نشانه و نمونههايى از همين تأثير ناخودآگاه است كه مىتوان آن را شعبهاى از «ولايت تكوينى» پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) يا امام(عليه السلام)دانست، چرا كه عامل تربيت و تكامل در اينجا الفاظ و جملهها و راههاى معمولى و عادى نيست، بلكه جذبه معنوى و نفوذ روحانى عامل اصلى محسوب مىشود.

اين برنامه ـ همان گونه كه گفتيم ـ منحصر به پيامبران و امامان نيست; بلكه رجال راستين و شخصيّتهاى بزرگ نيز به تناسب ميزان شخصيّت خود هالهاى از اين نفوذ ناخودآگاه اطراف خود ترسيم مىكنند، منتها قلمرو گروه اوّل با گروه دوم از نظر ابعاد و گسترش قابل مقايسه نيست. وجود امام(عليه السلام) در پشت ابرهاى غيبت نيز اين اثر را دارد كه از طريق اشعّه نيرومند و پردامنه نفوذ شخصيّت خود، دلهاى آماده را در نزديك و دور تحت تأثير جذبه مخصوص قرار داده به تربيت و تكامل آنها مىپردازد و از آنها انسانهايى كاملتر مىسازد. ما قطبهاى مغناطيسى زمين را با چشم خود نمىبينيم، ولى اثر آنها روى عقربههاى قطب نما، در درياها راهنماى كشتيهاست; و در صحراها و آسمانها راهنماى هواپيماها و وسائل ديگر است. در سرتاسر كره زمين از بركت اين امواج مغناطيسى، ميليونها مسافر راه خود را به سوى مقصد پيدا كرده، يا وسائل نقليّه بزرگ و كوچك به فرمان همين عقربه ظاهراً كوچك از سرگردانى رهايى مىيابند. آيا تعجّب دارد اگر وجود امام(عليه السلام) در زمان غيبت با امواج جاذبه معنوى خود افكار و جانهاى زيادى را كه در دور يا نزديك قرار دارند هدايت كند، و از سرگردانى رهايى بخشد؟ ولى نمىتوان و نبايد فراموش كرد كه همان گونه كه امواج مغناطيس زمين روى هر آهن پاره بى ارزشى اثر نمىگذارد بلكه روى عقربههاى ظريف و حسّاسى كه آب مغناطيس خوردهاند و يك نوع سنخيّت و شباهت با قطب فرستنده امواج مغناطيسى پيدا كردهاند اثر مىگذارند، همينطور دلهايى كه راهى با امام دارند و شباهتى را در خود ذخيره نمودهاند تحت تأثير آن جذبه غير قابل توصيف روحانى قرار مىگيرند. با در نظر گرفتن آنچه در بالا گفتيم، يكى ديگر از آثار و فلسفههاى وجودى امام(عليه السلام) در چنين دورانى آشكار مىگردد.

5 ترسيم هدف آفرينش

هيچ عاقلى بى هدف گام بر نمىدارد، و هر حركتى كه در پرتو عقل و علم انجام گيرد در مسير هدفى قرار خواهد داشت. با اين تفاوت كه هدف در كار انسانها معمولا رفع نيازمندى خويش و برطرف ساختن كمبودهاست، ولى در كار خدا هدف متوجّه ديگران و رفع نيازهاى آنهاست; چرا كه ذات او از هر نظر بى پايان است و عارى از هر گونه كمبود و با اين حال انجام دادن كارى به نفع خود، درباره او مفهوم ندارد. حالا به اين مثال توجّه كنيد: در زمينى مستعد و آماده، باغى پر گل و ميوه احداث مىكنيم; در لابه لاى درختان و بوتههاى گل ،علف هرزههايى مىرويند; هر وقت به آبيارى آن درختان برومند مىپردازيم علف هرزهها نيز از پرتو آنها سيراب مىشوند.

در اينجا ما دو هدف پيدا مىكنيم: هدف اصلى كه آب دادن درختان ميوه و بوتههاى گل است. و هدف تبعى كه آبيارى علف هرزههاى بى مصرف مىباشد. بدون شك هدف تبعى نمىتواند انگيزه عمل گردد، و يا حكيمانه بودن آن را توجيه كند; مهم همان هدف اصلى است كه جنبه منطقى دارد! حال اگر فرض كنيم بيشتر درختان باغ خشك شوند و جز يك درخت باقى نماند، امّا درختى كه به تنهايى گلها و ميوههايى را كه از هزاران درخت انتظار داريم به ما مىدهد بدون ترديد براى آبيارى همان يك درخت هم كه باشد برنامه آبيارى و باغبانى را ادامه خواهيم داد; گو اينكه علف هرزههاى زيادى نيز از آن بهره گيرند، و اگر يك روز آن درخت نيز بخشكد آنجاست كه دست از آبيارى باغ مىكشيم هرچند علف هرزهها بميرند.

جهان آفرينش بمانند همان باغ پر طراوت است و انسانها درختان و بوتههاى اين باغند. آنها كه در مسير تكاملند درختان و شاخههاى پر برند. و آنها كه به پستى گرائيده و منحرف و آلودهاند علف هرزههاى اين باغند. مسلّماً اين آفتاب درخشان، اين مولكولهاى حياتبخش هوا، اينهمه بركات زمين و آسمان، براى آن آفريده نشده است كه مشتى فاسد و هرزه به جان يكديگر بيفتند و به خوردن يكديگر مشغول شوند و جز ظلم و ستم و جهل و فساد محصولى براى اجتماع آنها نباشد; نه! هرگز هدف آفرينش نمىتواند اينها باشد! اين جهان و تمام مواهب آن ـ از ديدگاه يك فرد خداپرست كه با مفاهيمى چون علم و حكمت خدا آشناست ـ براى صالحان و پاكان آفريده شده است; همانگونه كه سرانجام نيز بطور كامل از دست غاصبان در خواهد آمد و در اختيار آنان قرار خواهد گرفت. (ان الارض يرثها عبادى الصالحون). باغبان آفرينش (جهان پهناور هستى) به خاطر همين گروه فيض و مواهب خود را همچنان ادامه مىدهد; هر چند علف هرزهها نيز به عنوان يك هدف تبعى سيراب گردند و بهرهمند شوند; ولى بى شك هدف اصلى آنها نيستند. و اگر فرضاً روزى فرا رسد كه آخرين نسل گروه صالحان از روى زمين برچيده شوند، آن روز دليلى بر ادامه جريان اين مواهب وجود نخواهد داشت.

آن روز آرامش زمين به هم مىخورد، و آسمان بركات خود را قطع مىنمايد، و زمين از دادن بهره به انسانها مضايقه خواهد كرد! پيامبر يا امام، سمبل گروه صالحان و نمونه بارز انسان كامل است; يعنى، همان گروهى كه هدف اصلى آفرينش را تشكيل مىدهند و به همين دليل وجود او به تنهايى يا در رأس گروه صالحان، توجيه كننده هدف آفرينش و مايه نزول هر خير و بركت و ريزش باران فيض و رحمت خدا است; اعم از اين كه در ميان مردم آشكارا زندگى كند يا مخفى و ناشناس بماند. درست است كه افراد صالح ديگر نيز هر كدام هدفى هستند براى آفرينش، و يا به تعبير ديگر، بخشى از آن هدف بزرگ، ولى نمونه كامل اين هدف همين انسانهاى نمونه و مردان آسمانى مىباشند، هر چند سهم دگران نيز محفوظ است. و از اينجا روشن مىشود، آنچه در پارهاى از عبارات به اين مضمون وارد شده كه: «بيمنه رزق الورى و بوجوده تثبت الارض والسّماء; از بركت وجود او (يعنى حجّت و نماينده الهى) مردم روزى مىبرند، و به خاطر هستى او آسمان و زمين برپاست!» يك موضوع «اغراقآميز» و «دور از منطق» و يا «شرك آلود» نمىباشد; همچنين، عبارتى كه به عنوان يك حديث قدسى خطاب به پيامبر از طرف خداوند در كتب مشهور نقل شده: «لولاك لما خلقت الافلاك; اگر تو نبودى آسمانها را نمىآفريديم» بيان يك واقعيّت است نه مبالغه! گوئى، منتها او شاهكار هدف آفرينش است و صالحان ديگر هر كدام بخشى از اين هدف بزرگ را تشكيل مىدهند. از مجموع آنچه در اين فصل تحت پنج عنوان گفته شد، چنين نتيجه مىگيريم: آنها كه دور نشستهاند و وجود امام را در عصر غيبت يك وجود شخصى و بدون بازده اجتماعى دانستهاند و به عقيده شيعه در اين زمينه تاخت و تاز كردهاند كه وجود چنين امامى چه نفعى در مقام رهبرى و امامت خلق مىتواند داشته باشد، آنچنان كه آنها گفتهاند نيست، و آثار وجودى او در اين حال نيز فراوان است.