مصلح بزرگ جهانى در آيات قرآن
قرآن يعنى مهمترين منبع اسلامى، در اين زمينه مانند بسيارى زمينههاى ديگر تنها
يك بحث كلّى و اصولى دارد، بدون اين كه وارد جزئيات مسأله شود; و به تعبير ديگر،
آيات قرآن همان را تعقيب مىكند كه در استدلالات عقلى و الهام فطرت داشتيم; يعنى،
خبر از تحقّق يك حكومت عدل جهانى در سايه ايمان مىدهد. چند نمونه از آياتى كه اين
بحث را مطرح ساخته ذيلا از نظر مىگذرانيم.
1 ـ در سوره انبياء (آيات 105 و 106) مىخوانيم:
ولقد كتبنا فى الزّبور من بعد الذّكر انّ الارض يرثها عبادى الصّالحون انّ فى
هذا لبلاغاً لقوم عابدين. قبلا به مفهوم اين چند لغت بايد توجّه كرد:
«ارض» به مجموع كره زمين گفته مىشود و سراسر جهان را فرا مىگيرد; مگر اينكه
قرينه خاصّى در كار باشد. «ارث» در لغت به معنى چيزى است كه بدون معامله و داد و
ستد به دست كسى مىافتد، ولى در بعضى موارد از قرآن كريم، ارث به تسلّط و پيروزى يك
قوم صالح بر ناصالحان; و در اختيار گرفتن مواهب و امكانات آنها گفته شده است.
«زبور» در اصل به معنى هرگونه كتاب و نوشته است; ولى معمولا به كتاب «داوود» كه در
عهد قديم از آن تعبير به «مزامير داود» شده اطلاق مىگردد; و آن مجموعهاى از
مناجاتها و نيايشها و اندرزهاى داوود پيامبر است; اين احتمال نيز وجود دارد كه زبور
تمام كتب آسمانى پيشين (قبل از قرآن) بوده باشد. «ذكر» در اصل به معنى هر چيزى است
كه مايه تذكّر و يادآورى باشد ولى در آيه فوق به كتاب آسمانى موسى(عليه السلام)
«تورات» تفسير گرديده به قرينه اين كه قبل از زبور معرّفى شده است، و طبق تفسير
ديگرى «ذكر» اشاره به قرآن مجيد است زيرا كه در خود آيات قرآن اين عنوان به قرآن
گفته شده (ان هو الاّ ذكر للعالمين(4)). بنابراين، عبارت «من بعد» به معنى «علاوه
بر» خواهد بود (دقّت كنيد). «صالح» به معنى شايسته و صلاحيتدار است و هنگامى كه
بطور مطلق گفته شود صلاحيّت و شايستگى از تمام چيزها را فرا مىگيرد; شايستگى علمى;
شايستگى اخلاقى; شايستگى از نظر ايمان و تقوى و آگاهى و مديريت. و به اين ترتيب
مفهوم آيات چنين مىشود: ما در كتاب زبور علاوه بر قرآن مجيد (يا پس از تورات)
نوشتيم كه زمين را بندگان صالح و شايسته من در اختيار خواهند گرفت; و همين براى
گروه عبادت كنندگان (و آنها كه در مسير بندگى خدا گام بر مىدارند) براى رسيدن به
اهدافشان كافى است. ذكر اين موضوع در زبور (اگر به معنى همه كتب آسمانى پيشين باشد)
دليل بر آن است كه اين موضوع در همه كتابهاى آسمانى به عنوان يك اصل ثابت وجود
داشته. و اگر هم منظور از آن كتاب داوود بوده باشد شايد به تناسب آن است كه داوود
حكومت وسيع و پهناورى داشت كه در مسير حقّ و عدالت و منافع انسانها بود; اگرچه جنبه
منطقهاى داشت و فراگير همه جهان نبود; ولى در زبور به او بشارت داده شد كه يك حكومت
فراگير جهانى بر پايه آزادى و امنيّت و عدالت در انتظار جهانيان خواهد بود. يعنى
هنگامى كه شايستگى كافى پيدا كنند، و مصداق زنده «عبادى الصّالحون» و بندگان شايسته
خدا گردند. وارث همه ميراثها و مواهب زمين خواهند شد. هم وارث حكومت مادّى و هم
حكومت معنوى. در پارهاى از روايات كه در تفسير آيه فوق آمده تعبيرات روشنتر و
صريحترى در اين زمينه ديده مىشود.
از جمله در تفسير معروف «مجمع البيان» در ذيل آيه فوق از امام باقر(عليه السلام)
نقل است: «هم اصحاب المهدى فى آخر الزّمان»: اينها همان ياران مهدى(عليه السلام) در
آخر زمان خواهند بود; همان مردان و زنان خود ساختهاى كه وارث همه ميراثهاى زمين
خواهند شد; و شايستگى اين رسالت بزرگ را خواهند داشت. جالب توجّه اينكه، در كتاب
«مزامير داوود» كه امروز جزء كتب عهد قديم (تورات) است عين اين موضوع به تعبيرات
گوناگون ديده مىشود: از جمله در مزمور 37 مىخوانيم:
زيرا كه شريران منقطع خواهند شد و اما متوكّلان به خداوند وارث زمين خواهند شد،
هان بعد از اندك مدّتى شرير نخواهند بود، در مكانش تأمّل خواهى كرد و نخواهد بود
امّا حكيمان وارث زمين خواهند شد. در همان «مزمور 37» همين موضوع به تعبيرات ديگرى
نيز آمده است:
«... زيرا متبرّكان خداوند وارث زمين خواهند شد، امّا ملعونان وى منقطع خواهند
شد ـ صديقان وارث زمين شده ابداً در آن ساكن خواهند شد».(5) همانگونه كه ملاحظه
مىكنيد كلمه صالحون كه در قرآن آمده كلمه جامعى است كه هم «حكيمان» و هم «صدّيقان»
و هم «متوكّلان» و هم «متبرّكان» را در بر مىگيرد.
استخلاف در زمين
در سوره نور، آيه 55، مىخوانيم:
وعداللّه الّذين آمنوا منكم و عملواالصّالحات ليستخلفنّهم فى الارض كمااستخلف
الّذين من قبلهم وليمكننّ لهم دينهم الّذى ارتضى لهم و ليبدّلنّهم من بعد خوفهم
امنا يعبدوننى لايشركون بى شيئاً و من كفر بعد ذلك فاولئك هم الفاسقون در اين آيه
سه وعده صريح به آنها كه گروه افراد با ايمان و شايسته را تشكيل مىدهند داده شده
است. و مىدانيم در هر وعده سه ركن وجود دارد: وعده دهنده كه در اينجا خدا است; و
وعده گيرنده كه «الّذين آمنوا منكم و عملوا الصّالحات» يعنى مؤمنان صالح هستند; و
موادّ مورد وعده كه امور سه گانه زير است:
1 ـ استخلاف فى الارض ـ «حكومت روى زمين به عنوان نمايندگى خدا» ; يعنى حكومت حق
و عدالت.
2 ـ تمكين دين ـ «نفوذ معنوى و حكومت قوانين الهى بر تمام پهنه زندگى»
3 ـ تبديل خوف به امنيّت; و بر طرف شدن تمام عوامل ترس و ناامنى، و جايگزين شدن
امنيّت كامل و آرامش در همه روى زمين. منظور از «تمكين دين» همانطور كه از ساير
موارد استعمال كلمه تمكين بر مىآيد اين است كه تعليمات الهى بطور ريشهدار و پا بر
جا در تمام شؤون زندگى نفوذ خواهد داشت، نه همانند الفاظ صلح و آزادى و حقوق بشر كه
امروز بازيچه دست مدافعان قلاّبى آن است و تنها گلوهايشان را براى شعارهاى داغ در
اين زمينه پاره مىكنند، و در خارج از آن اثرى نيست; گوئى الفاظى هستند رؤيايى كه جز
در عالم خيال نمىتوان به آنها دست يافت. در آن روز تعليمات حياتبخش و آزاد كننده
اسلام نه بشكل يك سلسله تشريفات خشك و صورى، و نه بگونه يك مشت الفاظ موميائى شده;
بلكه به عنوان يك دكترين زندگى در همه جا ريشه خواهد دوانيد، و تلاش بازسازى به
ريشهها كشيده خواهد شد نه به شاخ و برگها و نقش ايوان. آن روز آگاهى و احساس
مسؤوليّت جنبه عمومى خواهد داشت; و گسترش و تعميم آن مانع از آن خواهد بود كه
افرادى با الفاظ بازى كنند، و مفاهيم سازنده را مسخ نمايند; چه اينكه اين گونه
كارها تنها در جوامعى امكانپذير است كه آگاهى و احساس مسؤوليّت همگانى نيست، يا به
سر حدّ نصاب نرسيده، و الاّ فرصتى براى اين بازيهاى كودكانه باقى نخواهد ماند. آن روز منافع شخصى و خصوصى مانع از قضاوت صحيح عمومى
نخواهد شد، نه چون امروز كه پارهاى از محو كنندگان همه حقوق بشر، هنگامى كه بر كرسى
خطابه در مجامع پر عرض و طول جهانى كه به اصطلاح براى دفاع از حقوق بشر تشكيل
مىگردد، چنان داغ و پر هيجان سخنرانى مىكنند كه دهانها از تعجّب باز مىماند; حتّى
اعلاميّههاى موجود را در زمينه حقوق بشر (كه در واقع به هيچيك از آنها عمل نكرده
است) ناقص و نارسا و غير كافى مىشمرد، و حتّى سردمداران حقوق بشر در دنيا، براى
آنها كف مىزنند، چرا كه با هم دوستند و منافعشان بدون اين كار در خطر است. آرامش و
امنيّت در آن روز آميخته با خوف نيست، نه چون امنيّتى كه گهگاه در جهان امروز پيدا
مىشود، و زائيده ترسى از سلاحهاى مخوف و وحشتزا است. اين تعادل وحشت است نه امنيّت!
اين آرامش ناشى از خوف عظيم از عواقب دردناك جنگ است نه آرامش واقعى! لذا هر روز
تعادل وحشت به هم خورد پايههاى اين امنيّت و آرامش كاذب نيز فرو خواهد ريخت. نتيجه
اين وعدههاى سه گانه الهى فراهم شدن زمينهها براى انسان سازى، و تكامل هر چه بيشتر
در مفاهيم انسانى و بندگى خالص خداوند، و شكسته شدن همه بتها در تمام قالبها است
(يعبدوننى لا يشركون بى شيئا).
بد نيست در اينجا نگاهى به گفتههاى مفسّران و آنچه در شرح نزول آيه فوق آمده است
بيندازيم: بعضى از مفسّران معتقدند كه اين آيه هنگامى نازل شد كه ياران پيامبر(صلى
الله عليه وآله وسلم) به مدينه هجرت كرده بودند. يك جنبش نوين آغاز شده بود، جنبشى
كه لرزه بر اركان جامعه كهنه و پوسيده پر از خرافات و پر از جهل و ظلم و تبعيض
جاهلى افكنده بود و طبعاً پرچمهاى مخالفت از هر سو برافراشته شد. گرچه ياران محدود
امّا فداكار اين انقلاب الهى با بهرهگيرى از ديناميسم عظيم آئين جديد، ابتكار واقعى
را در دست داشتند، ولى انبوه مخالفان و هياهوى آنها بقدرى زياد بود كه آهنگ حق
طلبانه آنان در ميانشان گم مىشد. شدّت مخالفت قبايل بقدرى بود كه سربازان انقلابى
پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)هميشه در حال آماده باش بودند; هر شب با اسلحه
مىخوابيدند و صبح با اسلحه و در لباس تنگ و سنگين جنگ بيدار مىشدند. ادامه اين وضع
براى مدّت طولانى مسلماً ناراحت كننده بود، چگونه با زره و چكمه در كنار شمشير و
سپر مىتوان خوابيد؟! آنهم خوابى توأم با بيدارى و بريده! گاهى آرزو مىكردند زمانى
فرا رسد كه بتوانند يك شب آسوده در بستر استراحت كنند; و خطرى از ناحيه دشمن آنها
را تهديد نكند. نه در موقع نماز وحشتى از حمله غافلگيرانه دشمن داشته باشند; و نه
شبهنگام ترسى از شبيخون آنها، آزادانه خدا را بپرستند; و بتها را بشكنند و در سايه حكومت عدالت پرور قرآن زندگى آسودهاى داشته باشند. لذا گاهى از وضع
خود ابراز نگرانى كرده و از يكديگر مىپرسيدند آيا چنان روزى فرا خواهد رسيد؟! در
اين موقع آيه فوق نازل شد و به آنها بشارت داد: آرى چنان روزى فرا مىرسد، و اين
وعده بزرگ خدا است; وعدهاى قطعى و تخلفناپذير! و در تاريخ اسلام ديدهايم چگونه با
پيروزى كامل پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) بر جزيره عرب آن روز فرا رسيد. اين
شأن نزول براى آيه كاملا طبيعى به نظر مىرسد ولى ما كه با آيات مختلف قرآن و شأن
نزولهاى آن آشنا هستيم مىدانيم هيچگاه مفاهيم وسيع آيات را نمىتوان در محدوده
نزولها محصور ساخت; بلكه هميشه شأن نزول يكى از مصداقهاى آيه را تشكيل مىدهد. تخصيص
يك آيه با شأن نزولش درست به اين مىماند كه اسلحهاى را كه به حكم ضرورت براى جنگ با
دشمن تهيه مىكنيم پس از پايان آن جنگ كنار بگذاريم هر چند كاملا قابل استفاده و
گرانقيمت و ناياب بوده باشد. البتّه در اواخر عصر پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)
قسمتى از مفهوم وسيع اين آيه جامه عمل بخود پوشيد، امّا پياده شدن تمامى مفهوم آن،
و استخلاف در سراسر روى زمين، هنوز پياده نشده و جهان در انتظار آن است. آيه همه
مؤمنان شايسته را در همه اعصار و قرون بشارت مىدهد كه سرانجام، حكومت جهان از آنِ
شايستگان خواهد بود و براى هميشه بازيچه دست يك مشت خودخواه خود كامه استعمارگر كه
دنيا را همانند يك توپ بازى به يكديگر پاس مىدهند نخواهد بود. لذا در روايات مىخوانيم كه
اين آيه به قيام مهدى موعود تفسير شده; از جمله «طبرى» مفسّر ارزنده در «مجمع
البيان» از امام سجاد(عليه السلام)نقل مىكند كه فرمود:
«هم واللّه شيعتنا اهل البيت يفعل اللّه ذلك بهم على يدى رجل منّا و هو مهدى هذه
الامّه; اين گروه همان پيروان ما هستند كه خداوند به وسيله مردى از خاندان ما اين موضوع را تحقّق مىبخشد و او
مهدى اين امّت است.» سپس همين مضمون را از امام باقر(عليه السلام) و امام صادق(عليه
السلام) نقل مىكند. بعد اضافه مىنمايد كه آيه مطلق است و خلافت همه روى زمين را
شامل مىشود و چون اين وعده الهى هنوز تحقّق نيافته بايد منتظر آن بود. و در تفسير
«برهان» ذيل همين آيه روايات متعدّدى از امام صادق(عليه السلام) و امام باقر(عليه
السلام) نقل شده كه اين آيه اشاره به قيام قائم(عليه السلام) است. يادآورى اين نكته
نيز لازم است كه با توجّه به كلمه منكم وجود يك اقلّيّت شايسته و با ايمان و صالح
كافى است كه به هنگام فراهم شدن زمينهها دست به انقلاب وسيع جهانى خود بزنند، و با
رهبرى همه جانبه آنها اين كشتى طوفان زده به ساحل نجات برسد.
3 ـ در سوره توبه، آيه 33، آمده است:
هوالّذى ارسل رسوله بالهدى و دين الحق ليظهره على الدّين كلّه ولو كره المشركون
براى معنى فهم اين آيه بايد نخست به آيه پيش از آن باز گرديم آنجا كه مىگويد:
يريدون ان يطفؤا نور اللّه بافواههم ويأبى الله الاّ ان يتمّ نوره و لو كره
الكافرون; دشمنان مىخواهند نور خدا را با دهان
خود خاموش سازند ولى خدا مىخواهد نور خود را تكميل كند اگر چه كافران كراهت
داشته باشند. از اين آيه بخوبى روشن مىشود كه اراده پروردگار بر تكامل نور اسلام
تعلّق گرفته، و تكامل واقعى آن هنگامى خواهد بود كه بر سراسر پهنه جهان سايه افكند.
سپس با وضوح بيشتر اين حقيقت را در آيه مورد بحث بازگو كرده مىفرمايد:
خداوند كسى است كه پيامبرش را با هدايت و آئين حق فرستاد تا او را بر همه اديان
پيروز گرداند اگرچه مشركان ناخشنود باشند. همينوعده با تفاوت مختصرىدر آيه 28،
سورهفتح، تكرار شدهاست:
هوالّذى ارسل رسوله بالهدى و دين الحق ليظهره على الدّين كلّه و كفى باللّه
شهيداً; او كسى است كه پيامبرش را با
هدايت و دين حق فرستاد تا بر تمامى اديان پيروزش گرداند، و همين بس كه خداوند
گواه (اين وعده بزرگ) است. و بالاخره براى سومين بار اين وعده بزرگ را در سوره صف،
آيه 9، با همان تعبير سوره توبه ملاحظه مىكنيم:
هوالذى ارسل رسوله بالهدى و دين الحق ليظهره على الدّين كلّه ولو كره المشركون
از مجموع اين آيات كه در سه سوره از قرآن ذكر شده اهمّيّت اين وعده الهى اجمالا به
دست مىآيد. ولى مهم اين است كه مفهوم جمله «ليظهره» در اينجا روشن گردد: اولا، ضمير
«ه» آيا به پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) باز مىگردد يا به «دين الحق»؟ در صورت
اوّل مفهومش پيروزى پيامبر بر همه اديان است، در صورت دوم پيروزى آئين اسلام. امّا
با توجّه به اين كه «دين الحق» نزديكتر است، طبق قواعد ادبى رجوع ضمير به آن صحيحتر
به نظر مىرسد (اگرچه در نتيجه تفاوت چندانى نخواهد داشت). بعلاوه، پيروزى يك آئين
بر آئينهاى ديگر، تعبير مناسبترى است تا پيروزى شخص بر آئينها. (دقّت كنيد) ثانياً،
(و مهم همين قسمت است) منظور از ظهور در اينجا چيست؟ شك نيست كه «ظهور» در اينجا به
معنى بروز و آشكار شدن نمىباشد بلكه به معنى غلبه و پيروزى است; زيرا يكى از معانى
مشهور اين كلمه همين معنى است; در كتاب قاموس كه از منابع معروف لغت عربى است چنين
آمده: ظهر به و عليه غلبه. در كتاب مفردات راغب نيز آمده است ظهر عليه غلبه. در
آيات متعدّدى از قرآن مجيد كه در سوره مؤمن و كهف و «توبه» آمده اين كلمه به معنى «غلبه و پيروزى» استعمال شده است مانند:
كيف و ان يظهروا عليكم لايرقبوا فيكم الاّ و لاذمّة(6);
چگونه پيمان آنها احترام دارد با اينكه اگر بر شما پيروز شوند مراعات خويشاوندى
و پيمان را نخواهند كرد!
يا قوم لكم الملك اليوم ظاهرين فى الارض(7); اى گروه فرعونيان! امروز شما در روى
زمين پيروزى داريد امّا...
انّهم ان يظهروا عليكم يرجموكم(8); آنها اگر بر شما (اصحاب كهف) پيروز گردند
سنگبارانتان مىكنند! ولى سخن در اين است كه منظور از پيروزى اين آئين بر ساير
آئينها چه نوع پيروزى است؟ مفسّران سه تفسير براى آن ذكر كردهاند.
1 ـ پيروزى منطقى; يعنى با مقايسه اسلام با آئينهاى ديگر كه غالباً آميخته با
خرافات شده، پيروزى منطق مستدلّ آن بر ساير منطقها آشكار است. طرفداران اين تفسير
معتقدند هرگاه توحيد خالص اسلامى را با انواع توحيدهاى آميخته با شرك، و يا شرك
خالص، مقايسه كنيم برترى مكتب اسلام بر ساير مكاتب روشن مىشود، همچنين مباحث ديگر. اين وعده الهى جامه
عمل به خود پوشيده است; حتّى مقايسه شعار اذان كه شعارى گويا و تكاندهنده است با
شعار ناقوس و بى شعارى بسيارى از اديان، روشنگر اين پيروزى منطقى است.
2 ـ منظور پيروزى عملى و غلبه خارجى بر ساير اديان است، منتها در يك مقياس
منطقهاى نه جهانى و عمومى. اين نيز تحقّق يافته; چرا كه اسلام در عصر پيامبر(صلى
الله عليه وآله وسلم) بر شبه جزيره عرب، و پس از آن بر بخش عظيم آبادى از جهان غلبه
يافت و پيروان اديان و مذاهب ديگر در اين مناطق كه از ديوار چين ـ بلكه ماوراى
ديوار چين ـ تا ساحل اقيانوس اطلس امتداد مىيافت، غالباً در برابر اسلام سر تعظيم
فرود آوردند. حتّى زمانى كه سلطه حكومت اسلامى از اين نقاط بر چيده شد باز اسلام به
عنوان يك مكتب و آئين پا برجا در اين مناطق متوطّن گرديد.
3 ـ منظور پيروزى و غلبه خارجى و عملى در سطح جهان و تمامى روى زمين است، كه
شامل پيروزى فرهنگى، اقتصادى، و سياسى مىشود، و اين تفسير را جمعى از مفسّران اهل
تسنّن علاوه بر مفسّران شيعه پذيرفتهاند. مسلّماً اين وعده تا كنون عملى نشده و
تنها بر حكومت جهانى مهدى موعود منطبق مىگردد كه حكومت حق و عدالت همه جا را فرا
گيرد و اين آئين بر تمام آئينها در مقياس جهانى غلبه يابد. و قرائنى در دست داريم
كه اولويّت تفسير سوم را بر تفاسير ديگر به ثبوت مىرساند; زيرا: اوّلا، غلبه و پيروزى كه از كلمه «ظهور» استفاده مىشود ظاهر
در غلبه حسّى و عينى و خارجى است، نه غلبه ذهنى و فكرى، و لذا در هيچيك از مواردى
كه از قرآن بر شمرديم «ظهور» به معنى غلبه ذهنى نيامده بلكه اگر به آيات گذشته
بازگرديم و دقّت كنيم مىبينيم در تمام اين موارد به معنى غلبه عينى و خارجى است.
ثانياً، ذكر كلمه «كلّه» به عنوان تأكيد روشن مىكند كه غلبه جنبه منطقهاى و محدود
ندارد بلكه شامل عموم اديان و مذاهب جهان مىشود و اين جز از طريق فراگيرى و شمول
اسلام نسبت به جهان ممكن نيست. ثالثاً، رواياتى كه در تفسير آيه فوق به ما رسيده،
تفسير سوم را تقويت مىكند مانند روايات زير:
1 ـ «عيّاشى» به اسناد خود از «عمران بن ميثم» از «عبايه» چنين نقل مىكند: امير
مؤمنان على(عليه السلام) هنگامى كه آيه «هو الّذى ارسل رسوله بالهدى و دين الحق...»
را تلاوت فرمود از ياران خود پرسيد: اظهر ذلك؟ (آيا اين پيروزى حاصل شده است؟) عرض
كردند: آرى! فرمود:
كلاّ; فوالّذى نفسى بيده حتّى لايبقى قرية الاّ و ينادى فيها بشهادة ان لا اله
الاّ اللّه بكرة و عشيّاً; نه، سوگند به كسى كه
جانم به دست او است اين پيروزى آشكار نمىشود مگر زمانى كه هيچ آبادى روى زمين
باقى نماند مگر اين كه صبح و شام بانگ لا اله الااللّه از آن به گوش مىرسد!(9)
2 ـ در حديث ديگرى از امام باقر(عليه السلام) مىخوانيم:
انّ ذلك يكون عند خروج المهدى من آل محمّد فلا يبقى احدا الاّ اقر بمحمّد(10)(صلى
الله عليه وآله وسلم); اين پيروزى به هنگام قيام مهدى از
آل محمّد(صلى الله عليه وآله وسلم) خواهد بود، آنچنان كه هيچ كس در جهان باقى
نمىماند مگر اينكه اقرار به محمد(صلى الله عليه وآله وسلم)خواهد كرد.
3 ـ مقداد بن اسود چنين مىگويد:
سمعت رسول اللّه(صلى الله عليه وآله وسلم) يقول لا يبقى على ظهر الارض بيت مدر و
لا و بر الاّ ادخله اللّه كلمة الاسلام(11); بر سراسر روى زمين خانهاى از خشت و گل و خيمهاى (در بيابان باقى نمىماند) مگر اين كه آئين
اسلام در آن ورود خواهد كرد. روايات ديگرى نيز در تفسير آيه فوق به همين مضمون وارد
شده است. اين بود قسمتى از آيات قرآن مجيد كه صلح و عدالت جهانى و ايمان به توحيد و
اسلام را در سراسر جهان تأكيد مىكند.
مصلح جهانى در منابع حديث اهل تسنّن
قبل از هر چيز توجّه به دو مطلب لازم است.
1 ـ بعضى مىپرسند با وجود قرآن، چه نيازى به احاديث و روايات داريم؟ و با توّجه
به اين كه در قرآن بيان همه چيز هست (فيه تبيان كل شىء) چه مانعى دارد كه ما هم با
آنها كه گفتند: «حسبنا كتاب اللّه; قرآن كتاب خدا ما را بس است» همصدا شويم؟ بخصوص
كه مىشنويم كه در ميان احاديث صحيح، احاديث مجعول و نادرست نيز وجود دارد، و اين
باعث بى اعتبار شدن همه آنها است. ولى با توجّه به اين كه ما مسلمان هستيم، يك
مسلمان پايبند به قرآن نمىتواند به احاديث اسلامى كه از طرق صحيح رسيده عمل نكند
زيرا: اولا، منكران سنّت و حديث صحيح، در واقع منكر خود قرآن محسوب مىشوند; چه
اينكه، قرآن صريحاً گفتار پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) را به عنوان يك منبع معتبر و واجب الاطاعه معرفى كرده و مىگويد:
ما اتاكم الرّسول فخذوه و مانهاكم عسنه فانتهوا(12); آنچه پيامبر براى شما آورده و به شما فرمان دهد بگيريد و عمل كنيد و آنچه شما را از
آن نهى كند، خوددارى كنيد!
ما كان لمؤمن ولامؤمنة اذا قضى اللّه ورسوله امراً ان يكون لهم الخيرة من
امرهم(13); هيچ مرد و زن با ايمان حق ندارد در برابر فرمان خدا و پيامبر سرپيچى كند!
من يطع الرّسول فقد اطاع اللّه و من تولّى فما ارسلناك عليهم حفيظاً(14); آن كس
كه اطاعت پيامبر كند اطاعت خدا كرده و آن كس كه روى بگرداند تو مسؤول آنها نيستى (و حساب و كيفرشان با خدا است). و
آيات ديگر كه همگى فرمان پيامبر را همچون فرمان خدا واجبالاطاعه مىشمرد. ثانياً،
قرآن محتوى دستورات كلّى و قوانين اساسى اسلام است; و اگر از سنّت چشم بپوشيم، جنبه
عملى خود را از دست خواهد داد، و به گونه كلّياتى ذهنى كه قابليّت اجرا ندارد باقى
مىماند; زيرا تمام جزئيّات و ريزه كاريها و آئين نامههاى عملى و اجرايى آن قوانين
كلّى همه در سنّت بيان شده است. گرچه افراد بى اطّلاعى پس از وفات پيامبر(صلى الله
عليه وآله وسلم)اصرار داشتند كه احاديث او را كسى ننويسد، مبادا مزاحمتى با قرآن
فراهم گردد! امّا پس از مدّتى همه به ضعف و سستى اين طرز تفكّر آشنا شدند كه اگر
زمان ديگرى بگذرد و احاديث پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) به دست فراموشى سپرده
شود اسلام فاقد ارزش اجرايى و عملى خواهد شد; لذا آن نظريه كهنه و افراطى و كوته
بينانه را رها ساخته به تدوين كتب حديث پرداختند. ثالثاً، درست است كه دست جاعلان
به سوى احاديث اسلامى دراز شده و با انگيزههاى مختلفى به آشفته ساختن احاديث
پرداختند، ولى چنان نيست كه احاديث صحيح و مجعول و مشكوك ضوابطى نداشته باشد، و
نتوان آنها را از هم جدا ساخت; بلكه با توجّه به علم رجال و علم حديث و درايه، اين
كار كاملا ممكن است.
2 ـ او يك مرد انقلابى است نه يك سياستمدار مادى! دلائلى كه از طريق عقل و خرد
يا از راه فطرت و نهاد اصيل آدمى، بر تحقّق يك انقلاب اصلاحى وسيع در جهان ذكر شد ـ
همانند آياتى كه در قرآن در اين زمينه ديده مىشود ـ هيچكدام سخن از شخص خاصّى به
ميان نمىآورد; بلكه تنها يك بحث كلّى را تعقيب مىكند; ولى بدون شك چنان انقلاب
مانند هر انقلاب ديگرى نيازمند به رهبر دارد. يك رهبر نيرومند و آگاه و پرقدرت و پر
استقامت با ديدى وسيع و جهانى. آيا اين رهبر مىتواند همانند رهبران امروز جهان از
جوامع مادّى برخيزد؟
يعنى همانند رهبرانى كه هدفشان در درجه اوّل حفظ موقعيّت خويش، و سپس هر چه به
حفظ موقعيّت شخصى آنها كمك كند مىباشد; و تعظيمشان در برابر مكتبهاى مختلف سياسى و
اقتصادى به مقدار تأثيرى است كه در حفظ موقعيّتشان دارند; و در درجه بعد حدّ اعلاى
هدف و همّتشان گام گذاردن در مسير منافع ملّتشان مىباشد، هر چند به خاطر آن ملّتهاى
ديگر را به «قربانگاه» ببرند! جنگ بيست ساله ويتنام با مليونها كشته، و مجروح، و
مليونها خانه و لانه ويران شده، و مليونها معيوب و ناقص العضو، و ميلياردها ثروت بر
باد رفته، ثابت كرد كه سرمايه دارى امروز حاضر است براى حفظ منافع خويش، و حتّى
گاهى براى هيچ ـ هيچ كه نه، بلكه يك مشت اوهام به نام پرستيژ و نه چيز ديگر ـ
بجنگد; و در اين ميان چند رهبر عظيمالشّأن(؟) عوض شدند; ولى همه آنها اين مسير را
مانند اسلافشان پيمودند و ثابت كردند اين عمل نظر شخصى فرد يا افرادى نبوده بلكه
قولى است كه جملگى بر آنند و خاصيّت كشورهايى است كه با آن اصول اداره مىشوند. آنها
آزادى را به عنوان بزرگترين هدف مىطلبند، امّا تنها براى خودشان; گاهى سخن از آزادى
براى دگران بر زبان مىرانند امّا همين كه با منافع آنها تصادمى پيدا كند بسرعت از
ميان مىرود «همچون برف در آفتاب تموز»! براى تامين منافع مادّيشان همه دست در دست
هم دارند و تنها اصل مقدّس و مورد اتّفاقشان همين است; گويى يك قرار داد دائمى و
جاودان در زمينه آن تنظيم كردهاند. و حربههايى چون «حقوق بشر» و اصل «آزادى
انسانها در تعيين سرنوشتشان» بيشتر براى كوبيدن رقبا است; به همين دليل، موقعى كه
پاى دوستانشان به ميان مىآيد اين حربهها كند مىشود; و به خاطر همان دوستى و اشتراك
منافع از اجراى اين اصول معاف مىگردند! آيا اين سيستمهاى اجتماعى و اين گونه
ابرقدرتها مىتوانند پرچم آزادى و عدالت را در جهان به اهتزاز در آورند و آيا ميان
ابرقدرتها فرقى وجود دارد! تكليف «ابرقدرتهاى سرمايه دارى» و ظلم و ستم و
استعمارشان ناگفته روشن است و نيازى به بحث ندارد. امّا ابرقدرتهاى چپ: آنها براى
تعميم و بسط عدالت در ميان تودههاى زحمتكش و ساختن يك جامعه بدون طبقات تمام قدرتها
را كوبيده و در چند نفر ـ يعنى گردانندگان تنها حزبشان ـ متمركز ساختهاند. هزاران
فئودال بزرگ و كوچك را در كوره انقلاب «پرولتاريا» ذوب كرده، و از آن چند فئودال
بزرگ ريختهاند كه سر نخ تمام حركات سياسى و اقتصادى محيطشان را در دست دارند.
آنچنان سانسور شديدى بر محيط مسلّط كردهاند كه حتّى مجال انديشيدن بر خلاف آنچه اين
رهبران مىخواهند، يا مىانديشند، از خلقها سلب شده! اصولى را كه زائيده مغز بشر
متحوّل متغيّر و در مسير تكامل است به گونه يك رشته اصول جاودانى و دُگم در آورده، گويى مىخواهند تاريخ را در يك قرن
قبل متوقّف سازند و چرخهايش را براى هميشه از حركت باز دارند.
گاه يكى از سران كه رقبا را بتدريج از صحنه قدرت كنار مىزند آنچنان خود كامه
مىشود كه انسان را به ياد افسانه ديكتاتورهايى همچون خان مغول مىاندازد و فىالمثل
مانند آقاى استالين براى حفظ موقعيّت خويش كشتن يك مليون و دويست هزار نفر را مجاز
مىشمرد! امّا پس از مرگ، حتّى جسدش را از اين قبر به آن قبر مىكشانند، و نامش را از
همه بر مىدارند; گويى اصلا وجود نداشته، در حالى كه تا ديروز تنها سنگر آزادى
خلقهاى زحمتكش و تنها يار و حامى استثمار شدگان دنيا بود! به خاطر حفظ منافع، گاه
با هممسلكانشان شديدترين مبارزه را مىكنند و با دشمنان سرسخت، طرح دوستى و «همزيستى
مسالمتآميز» مىريزند و اصول جاودان خود را به دست فراموشى مىسپارند! آيا اينها
مىتوانند پرچم عدالت را در جهان برافرازند و همه ملّتها و كشورها را زير آن فرا
خوانند؟ آيا مىتوان از يك مكتب مادّيگرى جز اين انتظار داشت؟ مسلّماً نه! خواه
ماترياليسم كاپيتاليسم باشد يا ماترياليسم سوسياليسم يا ماترياليسم ماركسيسم.
تنها يك مكتب انسانى و مافوق مادّى توانائى دارد چنان برنامه انسانى را در سطح
جهان پياده كند. مكتبى كه رهبرش به حفظ موقعيّت خويش نينديشد. تنها به ملّت خويش
متعلّق نباشد. فقط از زاويه محدود مادّيگرى به جهان نگاه نكند. افكارى آسمانى و
بلند و ژرف داشته باشد. و پاك از پستيها و لغزشها. او است كه در پرتو اصولى كه
الفبايش با الفباى اصول مادّيگرى كه دنياى امروز را اداره مىكند، فرق دارد، مىتواند
بشريّت را از اين گذرگاه خطرناك تاريخ برهاند و به وادى ايمن برساند. او كيست؟ و چه
شخصى خواهد بود؟ اعتقاد عمومى مسلمانان اين است كه او مردى است به نام مهدى با
مشخصات زير:
مهدى كيست؟
در بحث اثرات انتظار ديديم كه همه فرق اسلامى بدون استثناء در انتظار قيام يك
مرد بزرگ انقلابى از دودمان پيامبر به نام «مهدى» هستند (رهبرى كه به سوى هدف و
برنامه وسيع انقلابىاش هدايت شده و به همين دليل قادر به هدايت و رهبرى دگران است).
اين اتّفاق نظر به حدّى است كه حتّى تندروترين گروههاى اسلامى ـ يعنى وهّابيان ـ
نيز اين موضوع را پذيرفتهاند، نه تنها پذيرفتهاند بلكه بطور جدّى از آن دفاع مىكنند
و از عقايد قطعى و مسلّم اسلامى مىدانند.
در هر حال، پيش از آن كه گواهى گروهى از دانشمندان بزرگ اهل سنّت را بر اين
مسأله يادآور شويم لازم مىدانيم بيانيهاى را كه از طرف «رابطة العالم الاسلامى» كه
از بزرگترين مراكز دينى وهّابىها در مكّه است به عنوان يك سند زنده بياوريم. به
عقيده ما مدارك لازم، در اين رساله كوتاه آنچنان جمع آورى شده كه هيچكس را ياراى
انكار آن نيست و اگر وهّابيان سختگير در برابر آن تسليم شدهاند نيز به همين دليل
است. ما نخست ترجمه قسمت حسّاس اين رساله را نقل كرده، سپس تمام متن عربى آن را
براى ثبت در تاريخ و آنها كه مىخواهند مطالعه بيشتر كنند مىآوريم.
يك مدرك زنده
حدود دو سال قبل(15) شخصى بنام ابومحمّد از كنيا سؤالى درباره ظهور مهدى منتظر از
«رابطةالعالم الاسلامى» كه از متنفّذترين مراكز مذهبى حجاز و مكّه است كرده است.
دبير كلّ رابطه، محمد صالح القزاز، در پاسخى كه براى او فرستاده است ضمن تصريح به
اين كه «ابن تيميّه» مؤسّس مذهب وهّابيان نيز احاديث مربوط به ظهور مهدى را
پذيرفته، متن رساله كوتاهى را كه پنج تن از علماى معروف فعلى حجاز در اين زمينه تهيّه كردهاند براى او ارسال داشته
است. در اين رساله پس از ذكر نام حضرت مهدى و محلّ ظهور او، يعنى مكّه، چنين
مىخوانيم:
... به هنگام ظهور فساد در جهان و انتشار كفر و ستم، خداوند به وسيله او (مهدى)
جهان را پر از عدل و داد مىكند همانگونه كه از ظلم و ستم پر شده است.
او آخرين خلفاى راشدين دوازده گانه است كه پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)خبر
از آنها در كتب صحاح داده است.
احاديث مربوط به مهدى را بسيارى از صحابه پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) نقل
كردهاند از جمله:
عثمان بن عفان; على بن ابى طالب; طلحة بن عبيداللّه; عبدالرّحمان بن عوف;
عبداللّه بن عبّاس; عمّار ياسر; عبداللّه بن مسعود; ابوسعيد خدرى; ثوبان; قرة بن
اساس مزنى; عبداللّه بن حارث; ابوهريره; حذيفة بن يمان; جابر بن عبداللّه;
ابوامامه; جابر بن ماجد; عبداللّه بن عمر; انس بن مالك; عمر بن حصين; و امّ سلمه.
اينها بيست نفر از كسانى هستند كه روايات مهدى را نقل كردهاند و غير از آنها
افراد زياد ديگرى نيز وجود دارند.
سخنان فراوانى نيز از خود صحابه نقل شده كه در آن بحث از ظهور مهدى شده كه آنها
را نيز مىتوان در رديف روايات پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) قرار داد; زيرا اين
مسأله، از مسائلى نيست كه با اجتهاد بتوان چيزى پيرامون آن گفت. (بنابراين، آنها
نيز مطلب را از پيامبر شنيدهاند.)
سپس اضافه مىكند.
هم احاديث بالا كه از پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) نقل شده و هم شهادت و
گواهى صحابه كه در اينجا در حكم حديث است، در بسيارى از كتب معروف اسلامى و متون
اصلى حديث پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) اعم از سنن و معاجم و مسانيد آمده است;
از جمله:
سنن ابوداوود; سنن ترمذى; ابن ماجه; ابن عمرو الدانى; مسند احمد و ابن يعلى و
بزاز; و صحيح حاكم و معاجم طبرانى (كبير و متوسّط) و رويانى و دار قطنى و ابونعيم
در اخبار المهدى و خطيب در تاريخ بغداد و ابن عساكر در تاريخ دمشق و غير اينها. بعد
اضافه مىكند:
بعضى از دانشمندان اسلامى در اين زمينه كتابهاى مخصوصى تأليف كردهاند از جمله:
ابونعيم در «اخبار المهدى»; ابن حجر هيثمى در «القول المختصر فى علامات المهدى
المنتظر»; شوكانى در «التّوضيح فى تواتر ماجاء فى المنتظر و الدّجال والمسيح»;
ادريس عراقى مغربى در «المهدى»; ابوالعبّاس بن عبدالمؤمن المغربى در كتاب «الوهم
المكنون فى الردّ على ابن خلدون».
و آخرين كسى كه در اين زمينه بحث مشروحى نگاشته مدير دانشگاه اسلامى مدينه است
كه در چندين شماره مجله دانشگاه مزبور بحث كرده است.
عدهاى از بزرگان و دانشمندان اسلام از قديم و جديد نيز در نوشتههاى خود تصريح
كردهاند كه احاديث در زمينه مهدى در سرحدّ تواتر است (و به هيچ وجه قابل انكار
نيست) از جمله:
السّخاوى در كتاب «فتح المغيث»; محمّد بن احمد السّفاوينى در «شرح العقيده»;
ابوالحسن الابرى در «مناقب الشّافعى»; ابن تيميه در كتاب فتاوايش; سيوطى در
«الحاوى»; ادريس عراقى در تأليفى كه در زمينه «مهدى» دارد; شوكانى در كتاب
«التّوضيح فى تواتر ما جاء فى المنتظر...»; محمّد جعفر كنانى در «نظم المتناثر»;
ابوالعبّاس بن عبدالمؤمن در «الوهم المكنون...». در پايان بحث مىگويد:
(تنها) ابن خلدون است كه خواسته احاديث مربوط به مهدى را با حديث بى اساس و
مجعولى كه مىگويد «لا مهدى الاّ عيسى; مهدى جز عيسى نيست!» مورد ايراد قرار دهد;
ولى بزرگان پيشوايان و دانشمندان اسلام گفتار او را رد كردهاند; بخصوص «ابن
عبدالمؤمن» كه در ردّ گفتار او كتاب ويژهاى نوشته است كه از 30 سال قبل در شرق و
غرب انتشار يافته.
حفّاظ احاديث و بزرگان دانشمندان حديث نيز تصريح كردهاند كه احاديث مهدى مشتمل
بر احاديث «صحيح» و «حسن» است و مجموع آن متواتر مىباشد.
بنابراين، اعتقاد به ظهور مهدى (بر هر مسلمانى) واجب است و اين جزء عقايد اهل
سنّت و جماعت محسوب مىشود و جز افراد نادان و بى خبر يا بدعتگذار آن را انكار
نمىكنند. به عقيده ما بحث فوق چنان روشن است كه نياز به هيچ گونه توضيح اضافى
ندارد; با اين حال آيا آنها كه مىگويند عقيده به ظهور مهدى يك فكر وارداتى است در
اشتباه بزرگى نيستند!
اينك متن اصلى نامه در اينجا متن عربى نامهاى را كه آقائى از «كنيا» به «رابطة
العالم الاسلامى» كه يك مركز رسمى اسلامى در «مكّه» است درباره «مهدى منتظر»
فرستاده و متن پاسخى را كه رئيس رابطه، زير نظر جمعى از علماى معروف حجاز تهيّه و
ارسال داشته است از نظر خوانندگان محترم مىگذرانيم. و اين همان است كه ترجمه قسمت
حسّاس آن را قبلا بدون كم و كاست از نظر گذرانديم. تنها نكتهاى كه ياد آورى آن در
اينجا لازم است اين مىباشد كه «تفاوت مهمّى» كه اين نوشته با عقايد پيروان مكتب اهل
بيت(عليه السلام) دارد اين است كه آنها نام پدر حضرت مهدى(عليه السلام) را
«عبداللّه» ذكر كردهاند در حالى كه در كتب شيعه نام پدر بزگوارش بطور مسلّم «الامام
الحسن العسكرى» است و سرچشمه اين اختلاف آن است كه در بعضى از روايات اهل سنّت جمله
«اسم ابيه اسم ابى» (اسم پدرش اسم پدر من است) آمده در حالى كه قرائن نشان مىدهد كه
اين جمله در اصل «اسم ابيه اسم ابنى» (اسم پدرش اسم فرزند من است) بوده، و بر اثر
اشتباه در نقطه گذارى به اين صورت در آمده است. (اين احتمال را كنجى شافعى نيز در
كتاب «البيان فى اخبار صاحب الزّمان» تأييد كرده است.) و در هر حال، آن جمله قابل
اعتماد نيست زيرا: اولا، در اكثر روايات اهل سنّت اين جمله وجود ندارد. ثانياً، در
روايت معروف ابن ابى ليلى مىخوانيم «اسمه اسمى و اسم ابيه اسم ابنى» ثالثاً، روايات متواتر از طرق اهل بيت(عليهم السلام) گواهى مىدهد
كه نام پدرش «حسن» است. رابعاً، در بعضى از روايات اهل سنّت نيز تصريح شده كه او
فرزند امام حسن عسكرى است. (براى توضيح بيشتر در اين زمينه به كتاب «منتخب الاثر»
صفحات 231 تا 236، باب 11، و كتاب نورالابصار، مراجعه فرمائيد.)
الكرم ابومحمّد ـ المحترم (كنيا)
السلام عليكم و رحمةاللّه و بركاته ـ اشارة الىخطابكم (المورخ فى21 يوما 1976م)
المتضمن عن موعد ظهور المهدى و فى اى مكان يقيم؟
نفيدكم باننا نوفرلكم مع خطابنا اليكم ما جاء من الفتوى فى مسأله المهدى المنتظر
و قد قام بكتابته فضيلة الشيخ محمد المنتصر الكنانى واقرته اللجنه المكنونه من
اصحاب الفضيله الشيخ صالح بن عثيين و فضيلة الشيخ احمد محمد جمال و فضيلة الشيخ
احمد على و فضيلة الشيخ عبداللّه خياط. مدير اداره مجمع فقهى اسلامى: محمد منتصر
كنانى
و قد دعم الفتوى بما ورد من احاديث المهدى عن الرسول(صلى الله عليه وآله وسلم) و
ما ذكره ابن تيميه فى المنهاج بصحه الاعتقاد و ابن القيم فى المنار و ان شاء اللّه
تعالى ستجدون فى الكتابه مطلبكم و ما يغنيكم عن مسأله المهدى انتم و من كان على نهجكم آملين لكم التوفيق والسداد. الامين العام
محمد صالح القزاز
بعد التحيه
جوابا عما يسأل عنهالمسلم الكينى فى شأن المهدى المنتظر عن موعد ظهوره عن المكان
الذى يظهر منه و عن ما يطمئنه عنالمهدى(عليه السلام)
هو محمد بن عبداللّه الحسنى العلوى الفاطمى المهدى الموعود المنتظر موعد خروجه
فى آخر الزمان و هو من علامات الساعة الكبرى يخرج من الغرب و يبايع له فى الحجاز فى
مكة المكرمه بين الركن والمقام ـ بين باب الكعبه المشرفه والحجر الاسود عند الملتزم
و يظهر عند فساد الزمان و انتشار الكفر و ظلم الناس يملا الارض عدلا و قسطا كما
ملئت جورا و ظلما يحكم العالم كله و تخضع له الرقاب بالاقناع تارة و الحرب اخرى
وسيملك الارض سبع سنين و ينزل عيسى(عليه السلام) من بعده فيقتل الدجال او ينزل معه
فيساعده على قتله بباب «اللّد» بارض فلسطين.
هو آخر الخلفاء الراشدين، الاثنى عشر الذين اخبر عنهم النبى صلوات اللّه و سلامه
عليه فى الصحاح، و احاديث المهدى واردة عن الكثير من الصحابه يرفعونها الى رسول
اللّه(صلى الله عليه وآله وسلم) و منهم عثمان بن عفان; و على بن ابى طالب، وطلحة بن
عبيداللّه، و عبدالرحمن بن عوف، و عبداللّه بن عباس; و عمار بن ياسر، و عبداللّه بن
مسعود، و ابوسعيد الخدرى، و ثوبان، وقرة بن اياس المزنى، و عبداللّه بن الحارث بن جز، وابوهريره، و حذيفة بن اليمانى، جابر بن عبداللّه; و
ابوامامه، و جابربن ماجد الصدفى; و عبداللّه بن عمر و انس بن مالك، و عمران بن
حصينى، و ام سلمه.
هولاء عشرون منهم، ممن وقفت عليهم، و غيرهم، كثير، و هناك آثار عن الصحابه،
مصرحة بالمهدى، من اقوالهم، كثيره جدا، لها حكم الرفع، اذ لامجال للاجتهاد فيها.
احاديث هؤلاء الصحابة التى رفعوها الى النبى(صلى الله عليه وآله وسلم); والتى
قالوها من اقوالهم اعتماد على ما قاله رسول اللّه و سلامه عليه ورواها الكثير من
دواوين الاسلام; و امهات الحديث النبوى; من السنن، و المعاجم، والمسانيد منها.
سنن ابى داود، والترمذى، و ابن ماجه، و ابن عمروالدانى; ومسانيد احمد، و ابن
يعلى; و البزاز، و صحيح الحاكم; و معاجم الطبرانى الكبير والالوسى والرويانى والدار
قطنى فى الافراد، و ابونعيم فى اخبار المهدى، والخطيب فى تاريخ بغداد، و ابن عساكر
فى تاريخ دمشق و غيرها.
و قد خص المهدى بالتاليف ابونعيم فى «اخبار المهدى» و ابن حجر الهيثمى فى القول
المختصر فى علامات المهدى المنتظر والشوكانى فى التوضيح فى تواتر ما جاء فى المنتظر
و الدجال والمسيح; وادريس العرقى المغربى فى تاليفه «المهدى» وابوالعباس بن
عبدالمؤمن المغربى فى كتابه «الوهم المكنون فى الرد على ابن خلدون».
و آخر من قرات له عن المهدى، بحثاً مستفيضا، مدير الجامعه
الاسلاميه، فى المدينه المنوره فى مجلة الجامعه; اكثر من عدد.
و قد نص على ان احاديث المهدى، انها متواتره، جمع من الاعلام قديما و حديثا منهم
السخاوى فى «فتح المغيث»، و محمد بن احمد السفاوينى فى شرح العقيده و ابوالحسين
الابرى فى «مناقب الشافعى» و ابن تيميه فى فتاواه والسيوطى فى الحاوى; و ادريس
العراقى المغربى فى تأليف له عن المهدى، والشوكانى فى «التوضيح فى تواتر ما جاء فى
المنتظر; و الدجال، والمسيح» و محمد بن جعفر الكنانى فى «نظم المتناثر فى الحديث
المتواتر»، و ابوالعباس بن عبدالمؤمن المغربى فى «الوهم المكنون من كلام ابن خلدون»
رحمهم اللّه و حاول ابن خلدون فى مقدمته ان يطعن فى احاديث المهدى، محتجا بحديث
موضوع لا اصل له عند ابن ماجه لا مهدى الا عيسى. ولكن رد عليه الائمه والعلماء; و
خصه بالرد شيخنا ابن عبدالمؤمن، بكتاب مطبوع متناول فى المشرق والمغرب منذ اكثر من
ثلاثين سنه.
و نص الحفاظ والمحدثون على ان احاديث المهدى فيها الصحيح والحسن و مجموعها
متواتر مقطوع بتواتره و صحته.
و ان الاعتقاد بخروج المهدى، واجب و انه من عقائد اهل السنة و الجماعة ولاينكر
الاجاهل بالسّنّة، و مبتدع فى العقيده.
واللّه يهدى الى الحق و يهدى السبيل. مدير ادارة المجع الفقهى الاسلامى محمد
المنتصر الكنانى
در اينجا لازم مىدانيم كه چند گفتار ديگر از چند نفر از علماى معروف اهل سنّت بر
آنچه گذشت بيفزائيم:
1 ـ دانشمند معروف شيخ منصور على ناصف نويسنده كتاب «التاج»(16)در كتاب خود چنين
مىنويسد:
اشتهر بين العلماء ـ سلفاً و خلفاً ـ انه فى آخر الزمان لابد من ظهور رجل من اهل
البيت يسمى «المهدى» يستولى على الممالك الاسلاميه و يتبعه المسلمون و يعدل بينهم و
يؤيد الدين. تا آنجا كه مىگويد:
و قد روى احاديث المهدى جماعة من خيار الصحابة واخرجها اكابر المحدثين كابى
داود; والترمذى و ابن ماجه والطبرانى، و ابى يعـلى، والبزاز، والامام احمد،
والحاكم; رضى اللّه عنهم اجمعين و لقد اخطأ من ضعف احاديث المهدى كلها كابن خلدون و
غيره.(17) يعنى، در ميان همه دانشمندان امروز و گذشته مشهور است كه سرانجام مردى از
اهل بيت پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) ظاهر مىشود كه بر تمام كشورهاى اسلامى
مسلّط مىگردد، و مسلمانان از او پيروى مىكنند; و در ميان آنها عدالت را اجرا
مىنمايد، و دين را تقويت مىكند... احاديث مهدى را بسيارى از بزرگان صحابه و محدّثين نقل كردهاند... و كسى كه همچون
ابن خلدون آنها را ضعيف شمرده خطا كرده است.
2 ـ خود «ابن خلدون» كه معروف به مخالفت با احاديث مهدى است نيز شهرت احاديث
مهدى را در ميان همه دانشمندان اسلام نتوانسته است انكار كند آنجا كه مىگويد:
مشهور در ميان تمام مسلمانان در تمام اعصار و قرون اين بوده و هست كه در آخر
زمان مردى از اهل بيت ظهور مىكند كه آئين اسلام را تأييد كرده و عدالت را آشكار
مىسازد و مسلمانان از او پيروى مىكنند.(18)
3 ـ محمد شبلنجى دانشمند معروف مصرى در كتاب «نورالابصار» مىنويسد:
تواترت الاخبار عن النّبى(صلى الله عليه وآله وسلم) على انّ المهدى من اهل بيته
و انّه يملا الارض عدلا(19) ; اخبار متواترى از پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)
آمده كه مهدى از خاندان او است; او همه روى زمين را پر از عدل مىكند.
4 ـ شيخ محمّد صبان(20) در كتاب «اسعاف الرّاغبين» چنين مىگويد:
اخبار متواترى كه از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) نقل شده گواهى مىدهد
كه مهدى (سرانجام) قيام مىكند و او از خاندان پيامبر است و زمين را پر از عدل و داد
خواهد كرد.
5 ـ «ابن حجر» در كتاب «صواعق المحرقة» از ابوالحسن امرى چنين نقل مىكند:
اخبار متواتر و فراوانى از پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) نقل شده كه سرانجام
مهدى ظهور مىكند و او از اهل بيت پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) است... و زمين را
پر از عدل و داد خواهد كرد.(21)
6 ـ نويسنده كتاب «التّاج» پس از اشاره به كتاب «شوكانى» عالم معروف اهل سنّت كه
تمام آن پيرامون تواتر احاديث مربوط به مهدى و خروج دجّال و بازگشت مسيح است و بحث
مشروحى در زمينه تواتر احاديث مربوط به مهدى(عليه السلام) مىگويد:
هذا يكفى لمن كان عنده ذرّة من الايمان و قليل من انصاف!(22);
آنچه گفته شد براى كسانى كه يك ذرّه ايمان و يك جو انصاف دارند كافى به نظر
مىرسد!» براى پى بردن به مشروح احاديثى كه از طرق اهل سنّت در زمينه قيام اين
انقلابى بزرگ جهان، رسيده به كتاب «المهدى» و كتاب «منتخب الاثر فى احوال الامام
الثّانى عشر» مراجعه كنيد.
منطق مخالفان احاديث مهدى
در بحث گذشته دانستيم كه افراد بسيار معدودى از اهل سنّت احاديث مربوط به مهدى
را نپذيرفتهاند كه از آن جمله: ابن خلدون مورخ معروف و احمد امين دانشمند مصرى معاصر است هرچند اكثريّت قاطع دانشمندان
اسلامى نظر آنان را رد كردهاند. ولى به هر حال لازم است به منطق آنها در اين زمينه
گوش كنيم. مجموع ايرادهاى اين گروه را مىتوان در 5 موضوع خلاصه كرد:
1 ـ اسناد اخبار مهدى معتبر نيست!
2 ـ اخبار مزبور با عقل سازگار نمىباشد!
3 ـ اين اخبار مورد سوء استفاده مدّعيان مهدويّت قرار گرفته!
4 ـ وجود اين اخبار سبب ركود و سستى در جامعه اسلامى مىگردد!
5 ـ اين اخبار به سود شيعه و عقايد آنها تمام مىشود!
ضعف منطق مخالفان از اين ايرادها استفاده مىشود كه مخالفت با احاديث مهدى يك
چهره ظاهرى دارد و آن به اصطلاح ضعف سند رواياتى است كه در اين زمينه نقل شده و يا
ضعف دلالت آنها; و يك قيافه واقعى كه در پشت اين چهره قرار گرفته و انگيزه آن تعصّب
خاصّ مذهبى; و پارهاى از مصلحت انديشيهاى بى دليل است و در هر حال منطق مخالفان در
هر قسمت كاملا سست است زيرا: اولا، احاديث مهدى را همانطور كه قبلا اشاره شد، علاوه
بر شيعه جمعى از معروفترين محدّثان اهل سنّت در كتبى كه از معتبرترين و معروفترين
كتب آنها محسوب مىشود نقل كردهاند، و جمع كثيرى اعتراف به تواتر آنها نمودهاند;
بنابراين، جاى اين نيست كه در اسناد يك يك آنها بحث شود زيرا شهوت و تواتر آنها ما را بى نياز از ملاحظه سند مىكند;
يعنى، طبق معيارهاى سنجش حديث اين احاديث كاملا قطعى است. از اين گذشته، در ميان
احاديث مزبور احاديث صحيح و معتبرى نيز هست كه محدّثان اهل سنّت هم اعتراف به صحّت
آنها كردهاند. عجيب اين است كه خود «ابن خلدون» نيز به اين حقيقت معترف مىباشد;
زيرا او پس از اين كه چندين صفحه از كتاب خود را به ذكر احاديث مهدى اختصاص داده و
در اسناد آنها تا آنجا كه مىتواند ترديد و تشكيك نموده، چنين مىگويد:
فهذه جملة الاحاديث التى اخرجها الائمة فى شأن المهدى و خروجه آخر الزمان و هى
كما رأيت لم يخلص منها من النقد الا القليل والاقل منه; اين تمام احاديثى است كه
پيشوايان حديث
درباره مهدى و قيام او در آخر زمان نقل كردهاند، و همانگونه كه مشاهده كرديد جز
كمى از آنها مصون از انتقاد نماند!» و به اين ترتيب، لااقل اعتراف مىكند كه مقدارى
كمى از اين احاديث صحيح و غير قابل نقد است. بعلاوه، احاديث منحصر به اين احاديث كه
ابن خلدون در كتاب خود آورده نيست; و لذا بعضى از دانشمندان اهل سنّت براى پاسخگويى
به ابن خلدون و اثبات تواتر احاديث مهدى و عدم انحصار آنها به آنچه او در كتاب خود
آورده، كتابى نوشتهاند كه سابقاً به آن اشاره شد.
بنابراين، انكار احاديث از اين راه يعنى راه تضعيف سند بكلّى بى اساس است.
ثانياً، در احاديث مزبور مطلبى بر خلاف عقل ديده نمىشود كه سبب شود آنها را انكار
كنيم، و هر قدر مضمون بعضى از آنها خلاف عادى به نظر برسد، بالاتر از معجزات انبياى
سلف نيست; و استبعاد نمىتواند مانع از قبول آنها گردد. بعلاوه، احاديث مهدى يك واحد
بهم پيوسته نيست كه همه آنها را يكجا بپذيريم يا رد كنيم; به عبارت ديگر، قدر مسلّم
احاديث مزبور، يعنى قيام يك نفر از دودمان پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) و
از فرزندان فاطمه(عليها السلام)و به وجود آوردن يك انقلاب اصلاحى عالمگير، و پر
كردن صفحه روى زمين را از عدل و داد، مطلبى نيست كه جاى ايراد عقلى داشته باشد،
بلكه در گذشته اثبات كرديم اين موضوع موافق يك سلسله ادلّه عقلى مىباشد; و امّا
پارهاى از احاديث مربوط به علائم ظهور و امثال آن اگر بعيد به نظر برسد، و از نظر
سند هم روشن و قابل اعتماد نباشد، آنها را مىتوانيم قبول نكنيم، ولى عدم قبول آنها
ارتباطى كه به بقيّه ندارد. خلاصه اين كه، ما نمىدانيم چرا بعضى روش تفكيك احاديث
را از يك ديگر و صرّافى و نقد جداگانه آنها را در اين جا ناديده گرفتهاند، و به
چنين اشتباهكاريها افتادهاند! اين احاديث مىگويد تمدّن مادّى، بشر را اصلاح نمىكند;
جنگ 25 ساله ويتنام يك بوته آزمايش عجيب بود; همه متفكّران دارند نظرات خود را در
اين بوته مىآزمايند; امّا من به عنوان يك عالم مذهبى مىگويم دليلى است بر ناتوانى مكتبهاى مادّى، و اين كه همه وسايل مادّى بدون
ايمان وسيله تشديد بحران هستند همانگونه كه در ساير نقاط جهان نيز شاهد آن هستيم.
ثالثاً، آيا اگر اين احاديث به نفع شيعه تمام شود، گناه شيعه يا گناه احاديث است؟!
چه مانعى دارد حقيقتى از اين راه روشنتر گردد؟! بعلاوه، احاديث مزبور اگر چه نظر
شيعه را تأييد مىكند امّا در عين حال ملازمه قطعى ميان قبول آنها و قبول تشيّع
نيست، چه بسيارند كسانى كه قيام مهدى را پذيرفتهاند ولى به عللى شيعه نيستند; و در
هر صورت تعصّبات ناروا نبايد مانع از درك حقايق گردد; اين سخن درست به آن مىماند كه
كسى بگويد پزشكى با من خرده حساب داشته امّا داروى شفابخش به من داده ولى من آن را
نمىخورم زيرا اگر آن را بخورم و خوب بشوم به نفع او تمام مىشود و مىگويند دكتر خوبى
است! رابعاً، درست است كه از اين احاديث سوء استفاده شده ولى كدام حقيقت است كه در
جهان مورد سوء استفاده قرار نگرفته است؟! آيا مدّعيان دروغى نبوّت يا الوهيّت و يا
ساير مقامات معنوى در دنيا كم بودهاند؟! آيا اديان ساختگى در جهان كم است؟! آيا ما
بايد همه اين حقايق را به جرم سوء استفاده منحرفان كنار بزنيم؟! و مطلقاً منكر خدا
پرستى و نبوّت انبيا بشويم؟! آيا از نيروهاى مختلف مادّى در جهان كم سوء استفاده
شده است؟! آيا بايد همه آنها را از ميان ببريم! اين چه منطقى است!
در قرن دوزادهم حدود ده نفر «مسيحهاى دروغگو» ظاهر گشتند ـ جمعى را به خود گرايش
دادند ـ اين مطلب اسباب فتنه و جنگ شد و جمع كثيرى در آن معركه طعمه شمشير شدند.(23)
آيا اينها سبب مىشود كه وجود مسيح را بكلّى ناديده بگيريم چرا كه از نام او سوء
استفاده شده! خامساً، همانطور كه در بحث انتظار مشروحاً گفته شد، اعتقاد به قيام
مهدى براى افرادى كه حقيقت آن را دريابند نه تنها موجب ركود و تنبلى نيست، بلكه
مايه اميدوارى و دلگرمى در برابر مشكلات و حوادث سخت زندگى است; همانطور كه اعتقاد
به خدا و قدرت بى پايان او به انسان در برابر مشكلات نيرو مىبخشد، و پناهگاه
مطمئنّى در برابر عوامل يأس و نوميدى ايجاد مىكند، اعتقاد به ظهور مهدى نيز چنين
اثرى دارد و اصولا انتظار قيام مهدى يك عامل نيرومند حركت و اصلاح جامعه است. حال
بعضى معنى اين قيام را درست درك نكرده و به تنبلى و شانه خالى كردن از زير بار
مسؤوليّت گرائيدهاند، تقصير عدم درك صحيح آنها است همانگونه كه در مسئله اعتقاد به
خدا و نفوذ قدرت بى پايان او در جهان هستى نيز چنين اشتباهى براى بعضى افراد بى
اطّلاع پيدا شده است. خلاصه اين كه، با اين بهانههاى سست نمىتوان از يك واقعيّت
مسلّم دست برداشت.
مهدى در منابع حديث شيعه
عقيده به وجود يك مصلح جهانى به نام «مهدى» در بين شيعه اماميّه موج بيشتر
وگستردهترى دارد; زيرا اگر اهل تسنّن آن را به عنوان يك مسأله فرعى مسلّم
پذيرفتهاند، شيعه آن را جزء اصول اصلى مىداند، چون سلسله امامان دوازده گانه، به او
ختم مىگردد، و او خاتم الاوصياء است. بعضى از پژوهندگان مسائل اسلامى تعداد رواياتى
را كه از طرق اهل تسنّن در اين زمينه وارد شده به 200 حديث تخمين زدهاند، در حالى
كه روايات وارده از طرق شيعه در اين موضوع شايد بالغ بر يكهزار حديث مىشود. اگر
رواياتى كه از مصلح بزرگ جهانى سخن مىگويد نزد اهل تسنّن از روايات متواتره است نزد
شيعه از «ضروريّات مذهب» محسوب مىشود. به همين دليل، دانشمندان شيعه بيش از
دانشمندان اهل سنّت در اين زمينه كتاب نوشتهاند. اگرچه همّت نگارندگان غالباً جمع آورى روايات بوده، و جز
در چند مسأله، در اين باره به تجزيه و تحليل نپرداختهاند; و شايد در عصر خود نيازى
به آن نمىديدند. ولى به هر حال، در جمع آورى اين روايات زحمت فراوان كشيدهاند. از
ميان كتبى كه در اين زمينه ـ و به همين سبك كه اشاره شد نگاشته شده ـ شايد سه كتاب
زير كه دانشمندان معاصر به تأليف آن پرداختهاند جامعتر از همه باشد.
1 ـ كتاب «المهدى»(24) تاليف فقيه بزرگوار سيّد صدر الدّين صدر.
2 ـ كتاب «البرهان على وجود صاحب الزمان» تأليف عالم مجاهد مرحوم سيّد محسن
الامين.
3 ـ كتاب «منتخب الاثر فى احوال الامام الثّانى عشر» تأليف دانشمند بزرگوار «لطف
اللّه صافى» كه به تشويق و راهنمايى مرحوم آيةاللّه بروجردى صورت گرفته و فشردهاى
از آن به نام «نويد امن و امان» بفارسى نشر يافته.
منابع اين كتب، كتابهاى فراوانى از قدماى شيعه و اهل تسنّن است كه مستقلاًّ
درباره همين موضوع تأليف و يا ضمن مسائل ديگر بيان شده است. چون نقل همه روايات
وارده در اين زمينه از حوصله كتاب ما بيرون است، تنها فصولى از كتاب اخير را فهرست وار يادآور شده و در فصول آينده به تناسب
روى قسمتى از احاديث انگشت مىگذاريم:
1 ـ در فصل نخست، اشاره به احاديثى كه درباره پيشوايان دوازدهگانه از پيامبر(صلى
الله عليه وآله وسلم) و ائمّه(عليهم السلام) آمده است شده، و تعداد 271 حديث از
منابع معروف اهل تسنّن و شيعه در اين فصل جمع آورى شده كه بعضى به عنوان «امام» و
بعضى «خليفه» و بعضى «امير» و يا تعبيراتى شبيه به آن مىباشد. اين احاديث در
مهمترين منابع حديث اهل سنّت و مهمترين منابع اهل بيت آمده است. توجيه اين گونه
روايات از نظر مكتب شيعه روشن است، ولى اهل تسنّن چون از يك سو، ورود اين احاديث را
در منابع اصيل خود انكار نمىكنند، و از سوى ديگر عقيده شيعه را درباره «ائمّه اثنى
عشر» نپذيرفتهاند، در توجيه اين احاديث گرفتار درد سر عجيبى شدهاند; گاهى خلفاى
چهارگانه نخستين را اصل قرار داده، سپس تعداد 8 نفر از خلفاى بعد را به آنها اضافه
مىكنند! در حالى كه اگر بخواهند خلفا را به ترتيب جزء امرا و پيشوايان راستينى كه
پيامبر وعده داده بشمرند، هر قدر هم اغماض بكنند، شمردن افرادى مانند «يزيد» و
اخلاف او از حكّام بنى اميّه در اين زمره امكانپذير نيست; و اگر بنا شود از ميان
آنها افرادى كه مختصرى روبهراهتر بودند دست چين كنيم، آنهم با توجّه به وحدت اهداف
و برنامههاى خلفاى بنى اميّه و بنى عبّاس هيچ ضابطهاى در دست نخواهيم داشت; بعلاوه، بريده شدن اين رشته دوازده گانه از نظر زمانى خود كار
مشكلى است. گاهى مىگويند چهار نفر از اين 12 تن همان خلفاى نخستينند و 8 نفر ديگر
در زمانهاى بعد خواهند آمد كه مهدى آخرين آنها است! و به اين ترتيب ميان سلسله
خلفاى راستين پيامبر ـ هرقدر هم اعمال تعصّب كنيم، فاصله عجيبى مىافتد كه به هيچ
وجه موافق روايات مزبور نيست.
2 ـ در فصل بعد رواياتى كه نشان مىدهد عدد پيشوايان پس از پيامبر(صلى الله عليه
وآله وسلم) عدد نقبا و اسباط بنى اسرائيل است كه قرآن مجيد تعداد آنها را دوازده
نفر شمرده است، آمده است; و در اين زمينه 40 حديث از كتب هر دو گروه جمع آورى شده
كه در حقيقت مكمّل بحث گذشته است.
3 ـ در فصل سوم رواياتى را كه تصريح مىكند آنها 12 نفرند و اوّل آنها على(عليه
السلام)است گردآورى شده و عدد روايات اين بحث 133 روايت است:
4 ـ در فصل بعد گروه ديگرى از روايات از منابع هر دو گروه جمع آورى شده كه
مىگويد نخستين خلفاء على(عليه السلام) و آخر آنها مهدى(عليه السلام)است; در اين فصل
91 حديث گردآورى شده است.
5 ـ در فصل بعد سخن از احاديثى به ميان آمده كه در آن تصريح شده كه امامان 12
نفرند و 9 نفر آنها از فرزندان حسين بن على(عليه السلام) است، در اين جا 139 حديث
ذكر شده است.
6 ـ در فصل ديگرى بحث از رواياتى است كه ضمن تصريح به عدد 12 و اين كه 9 نفر از آنان از فرزند حسين(عليه السلام) هستند، جمله «تاسعهم
قائمهم; نهمين آنها قيام كننده آنها است». در آن قيد شده است; در اين فصل، 107 حديث
به چشم مىخورد.
7 ـ در فصل ديگر، احاديثى ذكر شده كه آنها را با نام، مشخّص ساخته، بعضى از اين
احاديث از منابع اهل سنّت است ولى اكثريّت آن از منابع شيعه گرد آورى شده و در اين
فصل 50 حديث آمده است. و همچنين روايات فراوانى درباره مشخّصات جسمى و روحى مهدى و
نشانههاى ظهور و كيفيّت حكومت و انقلاب جهانى او و ساير موضوعات مربوط به اين قيام
بزرگ. از مجموع اين احاديث روشن مىشود كه مصلح بزرگ جهانى، مهدى موعود، داراى
مشخّصات زير است: الف ـ از خاندان پيامبر اسلام و فرزندان او است. ب ـ از فرزندان
امام حسين(عليه السلام) است. ج ـ دوازدهمين پيشوا پس از پيامبر است. د ـ فرزند حسن
بن على العسكرى است. هـ ـ دنيا را مملو از عدل و داد خواهد كرد. و ـ حكومت جهانى در
اختيار او قرار مىگيرد. ز ـ مستضعفين و استعمار شدگان، در عصر او از قيد و زنجير
اسارت آزاد مىشوند، و جنگها برچيده مىشود و صلح و آرامش و عمران جاى آن را مىگيرد.
همانگونه كه گفتيم تعداد اين روايات بقدرى زياد است كه خود نيازمند تأليف كتاب
جداگانهاى است و چون در اين زمينه كتابهاى مختلفى تأليف شده كه به بعضى از آنها در
بالا اشاره كردهايم، از ذكر اين روايات بطور مشروح خود دارى مىكنيم، جز آن مقدار كه
در ضمن بحثهاى آينده براى تشريح و تكميل بحث به آن نيازمنديم كه هر كدام را در جاى
خود مىآوريم. مشكل كار در اين مباحث اين است كه غالباً به نقل روايات قناعت شده و
تجزيه و تحليل روى آن كمتر به عمل آمده است; هدف ما در اين كتاب اين است كه بيشتر
به دلائل عقلى بپردازيم، و روى دلائل نقلى و روايات نيز تجزيه و تحليل به عمل
آوريم.