انقلاب جهانى
انقلاب يا اصلاحات تدريجى
تا كنون بحث در اين بود كه انسان به حكم نداى خرد، و الهام فطرت، به آيندهاى
روشن مىنگرد، آيندهاى كه با امروز فرق بسيار خواهد داشت، و از اينهمه تيرهروزيها در
آن اثرى نخواهد بود. ولى اكنون اين سؤال پيش مىآيد كه پيدايش چنان دگرگونى از طريق
اصلاحات تدريجى بايد انجام گيرد; يا از طرق انقلابى و بنيادى؟ اصولا ـ و بطور كلّى
ـ در مورد اينكه اصلاحات اجتماعى بايد از چه راه انجام پذيرد عقيده واحدى در ميان
دانشمندان نيست; جمعى طرفدار اصلاحات تدريجى هستند كه به آنها «رفورميست» گفته
مىشود. و در برابر آنها «انقلابيون» قرار دارند كه هيچ دگرگونى اساسى را در وضع
جوامع انسانى بدون انقلاب ممكن نمىدانند. آنها معتقدند همانطور كه در طبيعت نيز
تحوّلها، شكل جهش و انقلاب دارد، و تغييرات تدريجى «كمّى» به جايى مىرسد كه شكل
«كيفى» به خود مىگيرد، و با يك جهش و انقلاب، جاى خود را به ضدّ خود مىدهد.
طرفداران اين اصل در همه دگرگونيهاى اجتماعى، شاخ و برگهاى زيادى براى چگونگى
انقلاب و تحوّل اجتماعات درست كردهاند كه نه همه آنها مستدل است، و نه منطبق بر
روند مسائل تاريخى و شواهد عينى، ولى نمىتوان انكار كرد كه اين اصل در موارد بسيارى
قابل قبول است.
توضيح اينكه: آنچه به واقعيّت نزديكتر به نظر مىرسد اين است كه درجه فساد
اجتماعات با هم متفاوت است، آنجا كه فساد به صورت همه گير، و همه جانبه در نيامده،
اصلاحات تدريجى مىتواند اساس برنامههاى اصلاحى را تشكيل دهد. امّا آنجا كه فساد همه
جا را گرفت و يا در بيشتر سازمانهاى اجتماعى نفوذ كرد جز با يك انقلاب بنيادى و
جهش، نمىتوان بر نابسامانيها چيره گشت. و اين درست به آن مىماند كه يك بناى با عظمت
را با تعميرات تدريجى مرمّت مىكنند و شكوه نخستين را به آن باز مىگردانند; امّا
هنگامى كه شالودهها از درون رو به ويرانى گذارد; و پايههاى اصلى در حال پوسيدن و
فرو ريختن بود; آن را بكلّى در هم مىكوبند و بر ويرانه آن بنايى تازه بر پا مىكنند.
شواهد زيادى بر درستى اين عقيده در دست داريم:
1 ـ اصلاحات تدريجى هميشه بر همان شالودههاى قديمى گذارده مىشود و تأثير آنها
وابسته به آن است كه شالودههاى سالم باشد، و به تعبير ديگر، در «رفورمها» الگوها و ضوابط همان الگوها و ضوابط پيشين هستند و اين
در آنجا به درد مىخورد كه الگوها سالم مانده باشند، در غير اين صورت به «نقش ايوان»
پرداختن ثمرى ندارد چه اينكه «خانه از پاى بست ويران است». در اينجا بايد به سراغ
الگوهاى جديد رفت و مسائل زير بنايى را در مسير دگرگونى مورد بررسى مجدّد قرار داد.
2 ـ اصلاحات تدريجى غالباً از طرق مسالمتآميز مايه مىگيرد و تكيه خود را در
بسيارى از موارد تنها روى «منطق» قرار مىدهد، و اين در حالى اثر دارد كه آمادگى
فكرى و زمينهاى در اجتماع باشد ولى آنجا كه اين زمينهها وجود ندارد، بايد از منطق
انقلاب كه منطق «قدرت» است استفاده كرد; اگرچه در «تحوّلهاى انقلابى» نيز منطق نقش
مؤثّرى دارد، ولى ضربه نهايى را «قدرتهاى انقلابى» وارد مىكنند. استفاده كردن از
روشهاى غير انقلابى در جوامعى كه فساد در عمق آنها نفوذ كرده، سبب مىشود كه عناصر
اصلى فساد از موقعيّت استفاده كرده، خود را در برابر «اصلاح طلبان» مجهّز سازند، و
در برابر سلاحهاى آنها به «وسائل خنثى كننده» و «بازدارنده» مجهّز گردند; درست
همانند ميكربهاى نيرومندى كه در برابر استعمال تدريجى «دارو» مصونيّت پيداكرده و به
كار خود ادامه مىدهند; و جز در يك حمله برق آسا با داروهاى قوى از ميان نخواهد رفت!
3 ـ در جامعههايى كه فساد به ريشه نفوذ كرده، عناصر قدرتمند ضدّ اصلاح، تمام
مراكز حسّاس اجتماع را در دست دارند و به آسانى مىتوانند هر طرح اصلاح تدريجى را عقيم كنند; مگر آن كه غافلگير شوند و پيش از آن
كه «تشكّل» و «تجهيز بيشتر» يابند; با يك «حمله انقلابى» از هم متلاشى گردند!
4 ـ نيروهاى عظيم اصلاحى و انقلابى را معمولا نمىتوان براى مدّت زيادى داغ و
پرهيجان و آماده و يكصدا نگاهداشت; و اگر بموقع از آنها استفاده نشود ممكن است با
گذشت زمان «كارائى و برندگى» خود را از دست دهند، و عناصر «ضدّ انقلابى» تدريجاً در
صفوف و افكار آنها نفوذ كنند; لذا بهنگام نياز به اصلاحات گسترده و وسيع، بايد از
وجود آنان حدّاكثر استفاده را، «سريع و برق آسا» نمود; و پيش از آن كه به خاموشى
گرايند، و نيروهاى ارتجاعى از حدّت و هيجان آنها بكاهند، مورد بهره بردارى قرار
گيرند.
5 ـ تاريخ نيز نشان مىدهد كه اين دسته از اجتماعات، از طريق اصلاحات تدريجى
سازمان نيافتهاند بلكه اصلاح آنها از طريق جهش و انقلاب بوده است. پيامبران بزرگ، و
مردان اصلاح طلب جهان، به هنگام مواجهه با چنين جوامع، همواره روش انقلابى را در
پيش گرفتند; و در ميدان جهاد و مبارزه تا آخرين حدّ قدرت گام نهادند. نوح; ابراهيم;
موسى; عيسى ـ و مخصوصاً پيامبر اسلام ـ كه سلام خدا بر همه باد، همگى مردان بزرگ
انقلابى بودند. مردان و زنان بزرگ ديگرى كه چهره تاريخ را عوض كردند و نقطه عطفى در
مسير زندگى انسانها، يا اجتماع خود محسوب مىشوند; همه انقلابى بودند، و اين خود دليل زندهاى است كه اصلاح اينگونه جوامع جز از طريق
انقلاب امكانپذير نيست. امّا در مورد اصلاح عمومى وضع جهان و برچيده شدن نظام كنونى
كه بر اساس هدر دادن نيروهاى فعّال و تبعيض و ظلم و ستم بنا شده; و جانشين شدن يك
«نظام عادلانه» خالى از اين نابسامانيها، وضع روشنتر است; زيرا اين انقلابىترين
كارى است كه بايد در جهان صورت گيرد، و از هر انقلاب ديگرى وسيعتر و گستردهتر است.
با اين حال، چگونه ممكن است از طريق اصلاحات تدريجى اين دگرگونى دامنه دار و بنيادى
صورت پذيرد؟! اينجاست كه بايد صريحاً گفت: اگر بنا هست جهان كنونى پر از بيدادگرى و
ظلم و فساد، از لبه پرتگاه فنا و نيستى كنار رود، بايد انقلابى وسيع در آن صورت
گيرد. انقلاب در همه زمينهها: در زمينه فكرى و فرهنگ و اخلاق; در زمينه اقتصاد و
سياست; و در زمينه قوانين و برنامهها; و يا سقوط در ميان شعلههاى سوزان يك جنگ
عالمگير!
انقلاب مادّى يا معنوى؟
بحث ديگرى كه مىتواند مكمّل بحث گذشته باشد اين است كه با توجّه به دلايل
متعدّدى كه نشان مىدهد سرانجام، زندگى بشر به روشنى مىگرايد، و ابرهاى تيره و تار ناامنى و بيعدالتى از آسمان تمدّن انسانها
دامن بر مىچيند; اين سؤال پيش مىآيد كه آيا انقلاب وسيعى كه بايد اين برنامه را
پياده كند از طريق تكامل قوانين مادّى صورت خواهد گرفت و يا حتماً بايد با استمداد
از سرمايههاى معنوى اين هدف تحقّق يابد؟ و به تعبير ديگر، آيا ادامه وضع «زندگى يك
بعدى كنونى» و تكامل آن، توانايى اجراى چنان برنامهاى را دارد، يا دگرگونى بايد از
همينجا آغاز گردد، و تكامل يك بعدى جاى خود را به تكامل چند بعدى، و همه جانبه
بدهد: ارزشهاى انسانى زنده بشود. مسائل اخلاقى بطور وسيع به كار گرفته شود. ايمان و
عواطف احيا گردد. و با استفاده از اين سرمايهها، زندگى طغيانگر ماشينى و مادّى مهار
شود؟ دقّت در ريشههاى اصلى بدبختىها، و نابسامانيهاى كنونى، نشان مىدهد كه تكامل
اين وضع در واقع تكامل بدبختيها است! و ادامه اين راه ادامه بحرانها خواهد بود.
زيرا: عادلانهترين طرز حكومت در دنياى امروز حكومت دموكراسى و حكومت مردم بر مردم
است، كه در غالب نقاط جهان نيز تنها نامى از آن به گوش مىخورد; فرض كنيد اين نوع
حكومت به مفهوم واقعى در سراسر جهان پياده شود تازه آغاز مشكلات بزرگ است.
توضيح اينكه: در يك بررسى اجمالى مىبينيم چهار نوع حكومت در دنيا بيشتر نداريم:
1 حكومت استبدادى (در چهره اصلىاش) ـ منظور حكومت استبداد فردى است كه حال و وضعش
در گذشته و حال روشن است، و در يك جمله كوتاه مىتوان گفت: هر نوع بردگى و بدبختى و
سيه روزى و عقب ماندگى دامنگير نوع بشر شده، از اين نوع حكومت مرگآفرين سرچشمه
گرفته است.
2 حكومت استبدادى (در لباس دموكراسى) ـ يعنى همان حكومت خود كامه فردى
خونخوار و جبّارى كه لباس دموكراسى را در بر مىكند، و عنوان آن را يدك مىكشد، و با
راه انداختن «حزب و مجلس ساختگى» اداى دموكراسى را در مىآورد. همان حزب و مجلسى كه
ليست مقامات و نمايندگان و رهبرانش قبل از تشكيل نوشته و آماده شده و بازيگرانش به
ترتيب در پشت صحنه لباس در تن كرده و آماده كار مىشوند و به نوبت نقش خود را با
ظاهر شدن در صحنه ايفا مىكنند. در پشت صحنه با هم بر سر يك سفره مىخورند و مىنوشند
و مىخندند و مسخره مىكنند امّا روى صحنه كه آمدند يكى موافق و ديگرى مخالف، يكى در
جناح پيشرو و ديگرى در جناح سازنده، يكى هماهنگ كننده اين جناح و ديگرى هماهنگ كننده آن جناح، جنگهاى زرگرى مضحكى براى
فريب عوام ـ كه ديگر فريب اين بازيها را نمىخورند ـ راه مىاندازند; حتّى گاه براى
تكميل اين صحنه با مشتهاى گره شده و قيافه درهم كشيده به يكديگر حمله مىكنند! اين
نوع حكومت در تاريخ گذشته وجود نداشت; چرا كه مردمش و حتّى ديكتاتورهايش رك و راست
بودند، و يا شايد عقلشان نمىرسيد كه مىتوان استبداد را در قالب دموكراسى ارائه داد.
اين نوع حكومت پديده عصر ما است، عصر نفاقها، دو روئيها و عصر تغيير چهرهها! و ميوه
تلخى است كه مغزش به گذشته تعلّق دارد و پوششاش به امروز، و تنها هدفش آن است كه
تاريخ رهايى ملّتها و آزاديشان را چند روزى به عقب بيندازد و غير از آن كارى از آن
ساخته نيست.
3 حكومت استبدادى گروهى (ديكتاتورى پرولتاريا) ـ اين نوع حكومت در
گذشته با اين محتوا وجود نداشت، و فرآورده عصر گسترش ماشينيزم و مخصوص كشورهاى
كمونيستى است كه طبقه «پرولتاريا» (كارگر جديد) زمام امور را به دست مىگيرد و
خواستههاى خود را در تمام زمينهها زير لواى ماركسيسم تحقّق مىبخشد. گرچه خود
ماركسيستها هستند كه عنوان ديكتاتورى پرولتاريا را به عنوان شعار حكومتشان انتخاب
كردهاند، ولى قطع نظر از مفاهيمى كه زير اين عنوان نهفته شده بايد ديد، آيا اين طبقه پرولتاريا است كه بر چنين
جوامعى حكومت مىكند يا اعضاى كميته مركزى حزب و دبير كلّ آن; آنهم حزبى كه نه
فراگير است و نه انتخاب آزادى در آن صورت مىگيرد و نه رنگ و بويى از دموكراسى دارد،
و خود كامگى و استبداد سران گردانندگان حكومت، و توسّل به خشونت و سلب آزادى
انسانها در آن چيزى نيست كه بر كسى پنهان باشد. آيا به هنگام تنظيم تاريخ و تهيّه
ليست حكّام و زمامداران، آقاى استالين و خروشچف و مائو را جز در رديف سرسختترين
مستبدّان تاريخ كه دوران حكومتشان يادآور رنجهاى جانكاه بشريّت است مىتوان جاى داد!
درست است كه زمامداران در اين گونه جوامع گامهاى مؤثّرى در راه تعديل ثروت بر
مىدارند و نيز درست است كه به دوران ثروتمندان افسانهاى پايان مىدهند، ولى آيا
مىتوان از اين حقيقت روشن، چشم پوشيد كه آنها ميلياردها ثروتهاى كشور خود را در راه
تحكيم پايههاى قدرتشان صرف مىكنند; و به طور فعّال ما يشاء هرچه خواستند انجام
مىدهند; و حقّ اظهار نظر و نقد و بررسى و اعتصاب و هر گونه توضيح خواهى را از مردم
محيط خود مىگيرند.
4 حكومت دموكراسى (در چهره اصيلش) ـ اين نوع حكومت كه عاليترين و
كاملترين نوع حكومت در دنياى امروزش مىدانند، و حتّى ادّعا و اداى آن مايه مباهات
بسيارى از زمامداران است، تا چه رسد به وجود عينى و خارجىاش; از نظر مفهوم در يك
جمله خلاصه مىشود و آن اينكه: در اين سيستم حكومت، تمام مردم از هر گروه و قشرى
ظاهراً با آزادى كامل مىتوانند به پاى صندوقهاى رأى رفته و نمايندگان واقعى خود را
انتخاب كنند، و سرنوشت خويش را براى چند سال ـ تحت ضوابط خاصّى ـ به دست آنها
بسپارند. آنها نيز با تبادل نظر و مشورت ظاهراً آزادانه قوانين و مقرّراتى را كه به
عقلشان حافظ منافع آن مردم است وضع و مقرّر مىكنند. حال گاهى رئيس هيئت اجرايى
وسيله اين نمايندگان انتخاب مىشود و گاهى مستقيماً بوسيله مردم كه «نخست وزير» يا
«رئيس جمهورش» مىنامند.
عيوب حكومت دموكراسى
امّا با تمام امتيازاتى كه در اين طرز حكومت به چشم مىخورد، هنگامى كه به عمق و
محصول نهايىاش مىانديشيم مىبينيم بر خلاف ظاهر زيبايش; چهره وحشتناكى دارد; زيرا:
1 ـ استثمار گروهى ـ نخستين محصول اين نوع حكومت يعنى حكومت «اكثريّتها» ـ با
توجّه به اين كه اقلّيّتها هميشه نفرات محدود و ناچيزى نيستند كه بتوان در محاسبات
گروهى آنها را ناديده گرفت ـ اين است كه استثمار دستجمعى را مجاز مىشمرد و به پنجاه و يك درصد جمعيّت مردم
جهان اجازه مىدهد افكار و مقاصد خود را بر چهل و نه درصد جمعيّت تحميل كنند; و براى
حفظ منافع اكثريّت، منافع گروه قابل ملاحظهاى كه تنها دو درصد، و يا حتّى گاهى يك
درصد، با آنها تفاوت دارند، ناديده بگيرند. و اين ضربهاى است بزرگ بر عدالت و آزادى
در جهان انسانيّت كه تحت عنوان مترقىترين نوع حكومت انجام مىگيرد.
2 ـ اقلّيّتها در چهره اكثريّت ـ بدتر از آن اين كه در اين نوع حكومت غالباً
«اقليّتها» در چهره «اكثريّت» ظاهر مىشوند، و عقائد خود را بر آنها تحميل مىكنند;
به اين ترتيب كه صاحبان «زر» و «زور» با در دست داشتن وسائل ارتباط جمعى، و با
تغذيه اهداف و مقاصد و برنامهها و اشخاص مورد نظر خويش، به طور مستقيم و غير
مستقيم، به مطبوعات تجارتى، راديوها و تلويزيونهاى بازارى، چنان اكثريّت را شستشوى
مغزى مىدهند و افكار محيط را در مسير خواستههاى خود منحرف مىسازند كه عملا حكومتى
روى كار مىآيد كه تنها در مسير منافع اين اقلّيّت متكاثر (افزون طلبان قدرت و پول)
گام بر مىدارد. به همين دليل، جاى تعجّب نيست كه در كشورهايى كه با اين سيستم اداره
مىشود، حكومتها «معمولا» نماينده و حافظ منافع بورژواها و سرمايه داران بزرگند (هر
چند ظاهراً انتخابات آزاد با مشاركت عموم مردم و مداخله كتبى در صندوقهاى رأى صورت
مىگيرد).
البتّه اگر اكثريّت بتواند نخست اين گروه را از تخت قدرتشان پايين بكشد سپس
انتخاباتى صورت گيرد، ممكن است اكثريّت واقعى حاكم بر مقدّرات جامعه باشند، ولى اين
كار هم به اصطلاح سر از دور و تسلسل و محال در مىآورد. و اگر ما بتوانيم حكومت
اكثريّت واقعى را بر اقلّيّت (فرضاً) به نحوى توجيه كنيم مسلّماً حكومت اقلّيّت
استثمارگر بر اكثريّت استثمار شده به هيچوجه قابل توجيه نيست.
3 ـ نامساوى در شرايط مساوى ـ در اين سيستم حكومتى هر كس در هر شرائطى داراى يك
رأى است، يعنى: يك دانشمند بزرگ با يك فرد بيسواد كاملا مساوى است; همچنين يك
سياستمدار آگاه و ورزيده و ملّى، با يك فرد نا وارد و فاقد تجربه; و يك انسان
پاكدامن خوشنام با يك عضو دزد آلوده جانى... و اين يك نوع بيعدالتى آشكار است، چرا
كه يكى از اين دو مىتواند هزاران برابر ديگرى سرنوشت ساز باشد. درست است كه اگر
بخواهيم تفاوتهايى ميان افراد قائل شويم، با فقدان معيار و ضابطه روشن روبه رو
خواهيم شد ولى هر چه هست اين يك نوع نارسائى است كه در طبيعت حكومت دموكراسى مادّى
غربى نهفته است.
4 ـ دنباله روى بجاى رهبرى ـ حكومتها و نمايندگان مجلس در اين سيستم حتماً خود
را ملزم به رعايت خواستههاى اكثريّت (بى هيچ قيد و شرط) مىدانند، چرا كه براى حال و
آينده چشمشان به آنها دوخته است، و بدون اين دنباله روى موقعيّت و قدرتشان بخطر خواهد افتاد. بنابراين، در
طبيعت اين طرز حكومت، مسأله رهبرى عملا جاى خود را به دنباله روى سپرده است، و
مفاسد و مظالم و انحرافات و آلودگيهاى اجتماعى از هر نوع و هر قبيل كه مورد علاقه
اكثريّت باشد، نه تنها دنبال، بلكه تشديد مىشود. با توجّه به اين واقعيّت، جاى
تعجّب نيست كه فى المثل مىبينيم پارلمان انگلستان مسأله «همجنس گرايى»! را با نهايت
تأسّف به عنوان يك قانون به تصويب مىرساند، چرا كه همجنس گرايان در آنجا نماينده
بلكه نمايندگان دارند! با توجّه به آنچه گفته شد، تصديق خواهيد كرد تا چه اندازه
اين حكومت ايده آل مادّى غير ايده آل است! زيرا: اولا، قوانين مادّى بفرض اين كه
مفيد به حال ضعفا و موجب تعميم عدالت باشد هيچگونه ضمانت اجرايى ندارد، زيرا در
محيطى كه تمام ارزشها طبق مقياسهاى مادّى تعيين مىگردد، موضوع «عدالت» براى
زورمندان كه مستلزم گذشت از بسيارى منافع و امكانات مادّى است، مفهوم صحيح و
عاقلانهاى ندارد; لذا در چنين محيطهايى تنها ضعفا دم از عدالت و مساوات مىزنند نه
اقويا ولى اگر پاى ارزشهاى معنوى پيش آيد عدالت براى آنها نيز مفهوم پيدا خواهد كرد
زيرا هنگام اجراى عدالت اگر چه قسمتى از منافع خود را از دست مىدهند امّا به جاى آن
به يك ارزش معنوى و فضيلت خواهند رسيد. نمونه روشن اين مطلب سازمانهاى وسيع
بينالمللى است كه پس از جنگ دوم جهانى به وجود آمده; اين سازمانها كه به اصطلاح مهمترين مركز براى
تأمين صلح جهانى محسوب مىشود و سياستمداران متفكّر جهان در آن شركت دارند تا كنون
همواره بهصورت بازيچهاى براى اعمال نفوذ دولتهاى بزرگ و يا بهصورت يك سالن كنفرانس
و سخنرانى براى دولتهاى كوچك بوده كه فقط مىتوانستهاند قسمتى از حرفهاى خود را در
آنجا بزنند. ثانياً، مطالعات تاريخى و تجربه نشان مىدهد كه حسّ افزونطلبى انسان
هيچگاه از طريق مادّى اشباع نشده است; يعنى انسان هرگز به جايى نرسيده كه بگويد
همين مقدار براى من كافى است. خواستههاى انسان از اين نظر نامحدود است و امكانات
مادّى هر قدر هم زياد باشد محدود است و اين وسائل محدود پاسخ آن خواستههاى نامحدود
را نمىدهد و همين «تضادّ خواستهها و امكانات» است كه جنگ را به صورت يكى از لوازم
هميشگى زندگى مادّى در آورده است. ولى اگر پاى معنويات ايمان به خدا و توجّه به
ارزشهاى انسانى و اخلاقى و احساس مسؤوليّت در پيشگاه آن مبدأ بزرگى كه مافوق
مادّيات و جهان مادّه است در دلها زنده شود، مىتواند اين غريزه را محدود ساخته و در
مجراى صحيحى به كار اندازد و صلح و امنيّت را به جاى جنگ بنشاند. و به عبارت ديگر،
غريزه فزونطلبى را مىتوان از طريق امور معنوى كه هيچگونه محدوديّتى ندارد اشباع كرد
و آن تضادّى كه عامل اصلى جنگ و ظلم بود از ميان خواهد رفت.
آمادگيهاى لازم براى حكومت جهانى
آمادگيهاى عمومى
ما هر قدر خوشبين و اميدوار باشيم باز بايد بدانيم رسيدن به مرحلهاى از تاريخ كه
در آن : همه انسانها زير يك پرچم گرد آيند، و سلاحهاى وحشتناك از جهان برچيده شود;
و طبقات به مفهوم استعمارگر و استعمار شونده از ميان برود; و كشمكشها و بازيهاى
خطرناك سياسى و نظامى ابرقدرتها براى هميشه به دست فراموشى سپرده شود و دنيا از نام
چندش آور «ابرقدرت» و كابوس شوم نيروهاى جهنمى آنها رهايى يابد; و رقابتهاى ناسالم
و ويرانگر اقتصادى جاى خود را به تعاون همگانى انسانها در راه بهتر و پاكتر زيستن
دهد;... هنوز زود است; و آمادگى عمومى لازم دارد. امّا از آنجا كه در عصر اخير
تحوّلها و دگرگونيها به سرعت روى مىدهد نبايد آن را هم زياد دور بدانيم همانند يك
رؤيا و خواب شيرين.
ولى در هر حال، براى اين كه دنيا چنان حكومتى را پذيرا گردد چهار نوع آمادگى
لازم است.
1 آمادگى فكرى و فرهنگى
يعنى سطح افكار مردم جهان آنچنان بالا رود كه بدانند مثلا مسأله «نژاد» يا
«مناطق مختلف جغرافيائى» مسئله قابل توجّهى در زندگى بشر نيست. تفاوت رنگها و
زبانها و سرزمينها نمىتوانند نوع بشر را از هم جدا سازد. تعصّبهاى قبيلهاى و گروهى
بايد براى هميشه بميرد; فكر مسخرهآميز «نژاد برتر» را بايد به دور افكند; مرزهاى
ساختگى با سيمهاى خاردار! و ديوارهايى همچون ديوار باستانى چين! نمىتواند انسانها
را از هم دور سازد. بلكه همان گونه كه نور آفتاب و نسيمهاى روحبخش، و ابرهاى باران
زا، و ساير مواهب و نيروهاى جهان طبيعت به اين مرزها ابداً توجّهى ندارند و همه روى
كره زمين را دور مىزنند و دنيا را عملا يك كشور مىدانند; ما انسانها نيز به همين
مرحله از رشد فكرى برسيم. و اگر خوب دقّت كنيم مىبينيم اين طرز تفكّر در ميان
آگاهان و روشنفكرهاى جهان در حال تكوين و تكامل است، و روز به روز بر تعداد كسانى
كه به مسأله «جهان وطنى» مىانديشند افزوده مىشود. حتّى مسأله زبان واحد جهانى از
صورت حرف بيرون آمده و زبان «اسپرانتو» به عنوان زبانى كه همه جهانيان را در آينده
به هم پيوند دهد ابداع شده، و كتابهاى مختلفى به اين زبان نشر يافته است.
2 آمادگيهاى اجتماعى
مردم جهان بايد از ظلم و ستم و نظامات موجود خسته شوند، و تلخى اين زندگى مادّى
و يك بعدى را احساس كنند، و حتّى از اين كه ادامه اين راه يك بعدى ممكن است در
آينده مشكلات كنونى را حل كند، مأيوس گردند. مردم جهان بايد بفهمند آنچه در قرن 18
و 19 ميلادى درباره آينده درخشان تمدّن بشرى در پرتو پيشرفتهاى ماشينى به آنها نويد
داده مىشد، در واقع در باغ سبزى بيش نبود; و يا همچون سرابى در يك بيابان سوزان در
برابر ديدگان مسافران تشنه كام. نه تنها صلح و رفاه و امنيّت مردم جهان تأمين نشد،
بلكه دامنه مناقشات و ناامنيهاى مادّى و معنوى گسترش يافت. نه تنها وضع قوانين
بظاهر جالب، ظلم و تبعيض و استعمار و شكافهاى عظيم طبقاتى را از جهان برنچيد، بلكه
مفاسد پيشين، در مقياسهاى عظيمتر و اشكال خطرناكتر بروز كرد. پى بردن به عمق وضع
خطرناك كنونى، نخست حالت تفكّر، سپس ترديد، و سرانجام يأس از وضع موجود جهان، و
آمادگى براى يك انقلاب هه جانبه بر اساس ارزشهاى جديد به وجود مىآورد. اين چيزى است
كه تا حاصل نگردد رسيدن به چنان مرحلهاى ممكن نيست، درست همانند دمل چركينى كه تا
نضج نگيرد لحظه نشتر زدن آن فرا نخواهد رسيد.
3 آمادگيهاى تكنولوژى و ارتباطى
بر خلاف آنچه بعضى مىپندارند كه رسيدن به مرحله تكامل اجتماعى و رسيدن به جهانى
آكنده از صلح و عدالت، حتماً همراه با نابودى تكنولوژى جديد امكانپذير است، وجود
اين صنايع پيشرفته نه تنها مزاحم يك حكومت عادلانه جهانى نخواهد بود، بلكه شايد
بدون آن وصول به چنين هدفى محال است. براى ايجاد و سپس كنترل يك نظام جهانى، يك
سلسله وسايل مافوق مدرن لازم است كه با آن بتوان جهان را در مدّت كوتاهى در نورديد
و به همه جا سركشى كرد; از همه جا آگاه شد; و در صورت نياز امكانات لازم را از يك
سوى جهان به سوى ديگر برد; و پيامها و اطّلاعات و آگاهيهاى مورد نياز را در كمترين
مدت به همه نقاط دنيا رسانيد. اگر زندگى صنعتى به وضع قديم بازگردد، و مثلا براى
فرستادن يك پيام از يك سوى جهان به سوى ديگر يك سال وقت لازم باشد، چگونه مىتوان بر
جهان حكومت كرد و عدالت را در همه جا گسترد؟! اگر براى سركوب كردن يك فرد يا يك
گروه كوچك متجاوز ـ كه مسلّماً حتى در چنان جهانى نيز امكان وجود دارد ـ مدّتها وقت
براى مطّلع شدن حكومت و سپس مدّتها وقت براى فرستادن نيروى تأمين كننده عدالت لازم
باشد، چگونه مىتوان حقّ و عدالت و صلح را در سراسر دنيا تأمين كرد؟! خلاصه، بدون شك
چنين حكومتى براى برقرار ساختن نظم و
عدالت در سطح جهان نياز به آن دارد كه در آنِ واحد از همه جا آگاه و بر همه جا
تسلّط كامل داشته باشد، تا مردم آماده اصلاح را تربيت و رهبرى كند; آگاه سازد; زنده
و بيدار نگه دارد; و چنانچه افرادى ناصالح بخواهند سر برآورند آنها را بر سر جاى
خود بنشاند. آنها كه غير از اين فكر مىكنند گويا به مفهوم حكومت جهانى نمىانديشند و
آن را با حكومت در يك محدوده كوچك مقايسه مىكنند. اصولا دنيائى كه مىخواهد به چنين
مرحلهاى برسد بايد آنچنان وسايل آموزش و تربيت در آن وسيع و گسترده و همگانى باشد
كه قسمت عمده برنامههاى اصلاحى را با «خود آگاهى» و «خود يارى» مردم پياده كند، و
زنده كردن روح «خودآگاهى» و «خوديارى» عمومى و در سطح جهان نيازمند به نيرومندترين
مراكز فرهنگى و وسايل ارتباط جمعى، و جامعترين كتب و مطبوعات، و مانند آن است، كه
هيچ كدام از اينها بدون عاليترين و پيشرفتهترين وسائل صنعتى ممكن نيست. آرى! اگر
بنا بود همه كارها با «معجزه» تحقّق پذيرد وجود چنين نظامى بدون وسايل پيشرفته
صنعتى قابل تصوّر بود ولى مگر اداره زندگى مردم جهان با معجزه ممكن است؟ معجزه،
استثنائى است منطقى در نظام جارى طبيعت، براى اثبات حقّانيّت يك آيين آسمانى، نه
براى اداره هميشگى نظام جامعه. اين كار تنها بايد بر محور قوانين طبيعى صورت گيرد.
البتّه در اين زمينه باز هم سخن خواهيم گفت.
انتـظار
مفهوم انتظار
«انتظار» يا «آينده نگرى» به حالت كسى گفته مىشود كه از وضع موجود ناراحت است و
براى ايجاد وضع بهترى تلاش مىكند. فى المثل، بيمارى كه انتظار بهبودى مىكشد، يا
پدرى كه در انتظار بازگشت فرزندش از سفر است، از بيمارى و فراق فرزند ناراحتند و
براى وضع بهترى مىكوشند. همچنين تاجرى كه از بازار آشفته ناراحت است و در انتظار
فرونشستن بحران اقتصادى مىباشد اين دو حالت را دارد : «بيگانگى با وضع موجود» و
«تلاش براى وضع بهتر». بنابراين، مسأله انتظار حكومت حق و عدالت «مهدى» و قيام مصلح
جهانى در واقع مركّب از دو عنصر است; عنصر «نفى» و عنصر «اثبات». عنصر نفى همان
بيگانگى با وضع موجود; و عنصر اثبات خواهان وضع بهترى بودن است.
انتظار در اعماق سرشت آدمى
برخلاف گفته كسانى كه فكر مىكنند بذر اصلى انتظار ظهور يك مصلح بزرگ را شكستها و
ناكاميها و نابسامانيها در سطح افكار مىپاشد، عشق به اين موضوع مربوط به اعماق وجود
آدمى است; گاهى به گونه پررنگ، و گاهى كم رنگ. به تعبير ديگر، انسان از دو راه ـ از
راه عاطفه، و از راه خرد ـ سر انجام در برابر چنين مسألهاى قرار مىگيرد و سروش اين
ظهور را با دو زبان «فطرت و عقل» مىشنود. و به عبارت روشنتر، ايمان به ظهور مصلح
جهانى جزئى از «عشق به آگاهى» و «عشق به زيبايى» و «عشق به نيكى» (سه بعد از ابعاد
چهارگانه روح انسان) است كه بدون چنان ظهورى اين عشقها به ناكامى مىگرايد و به شكست
محكوم مىشود. شايد اين سخن نياز به توضيح بيشترى داشته باشد و آن اينكه مىدانيم
«عشق به تكامل» شعله جاويدانى است كه سراسر وجود انسان را در برگرفته; او مىخواهد
بيشتر بداند; بيشتر از زيبائيها ببيند; بيشتر از نيكيها بهرهببرد و خلاصه آنچه مايه
پيشرفت و برترى مىداند بيشتر فراهم سازد. هيچگاه پيدايش اين انگيزهها را نمىتوان با
عوامل اجتماعى و روانى پيوند داد. گرچه اين عوامل در تضعيف يا دامن زدن به آنها سهم
مهمّى دارند; ولى اصل وجود آنها، جزء بافت روان انسانهاست و جزء ابعاد اصلى روح او;
به دليل اين كه هيچ جامعه و هيچ ملّتى هرگز از اين انگيزهها تهى نبوده است.
خلاصه، علاقه انسان به پيشرفت و تكامل، به دانايى و زيبايى، به نيكى و عدالت،
علاقهاى است اصيل، هميشگى و جاودانى; و انتظار ظهور يك مصلح بزرگ جهانى آخرين نقطه
اوج اين علاقه است. (دقّت كنيد!) چگونه ممكن است عشق به تكامل همه جانبه در درون
جان انسان باشد و چنان انتظارى نداشته باشد! مگر پياده شدن تكامل جامعه انسانى بدون
آن امكانپذير است! بنابراين، كسانى كه در زندگى گرفتار شكست و بحرانى نبودهاند چنين
احساسى را در درون جان خود دارند... اين از يكسو. از سوى ديگر، همانطور كه اعضاى
پيكر انسان به تكامل و پيشرفت وجود او كمك مىكند و عضوى در بدن نمىيابيم كه مطلقاً
نقشى در اين حركت تكاملى نداشته باشد، خصايص روانى انسان نيز چنيناند; يعنى، هر
كدام نقش مؤثّرى در پيشرفت هدفهاى اصيل او دارند. مثلا «ترس از عوامل خطرناك» كه در
هر انسانى وجود دارد سپرى است براى حفظ او در برابر خطر.
«خشم» به هنگامى كه انسان منافع خود را در معرض تهديد مىبيند وسيلهاى است براى
افزايش قدرت دفاعى و بسيج تمام نيروهاى ذخيره جسمى و روحى براى نجات منافعش از خطر;
بنابراين، عشق به تكامل، عشق به صلح و عدالت، نيز وسيلهاى است براى رسيدن به اين
هدف بزرگ و به منزله موتور نيرومندى است كه چرخهاى وجود انسان را در اين راه به
حركت دائمى وا مىدارد; و او را براى رسيدن به جهانى مملو از صلح و عدالت كمك مىكند.
از سوى ديگر، احساسات و دستگاههايى كه در جسم و جان وجود دارد نمىتواند هماهنگ
با مجموعه عالم هستى نباشد; زيرا همه جهان هستى يك واحد به هم پيوسته است، و وجود
ما نمىتواند از بقيه جهان جدا باشد. از اين به هم پيوستگى بخوبى مىتوانيم نتيجهگيرى
كنيم كه هر عشق و علاقه اصيلى در وجود ما هست دليل بر آن است كه «معشوق» و «هدف» آن
نيز در جهان وجود دارد واين عشق وسيلهاى است كه ما را به او نزديك مىسازد. يعنى اگر
تشنه مىشويم و عشق به آب داريم دليل بر آن است كه «آبى» وجود دارد كه دستگاه آفرينش
تشنگى آن را در وجود ما قرار داده است. اگر علاقهاى به جنس مخالف داريم دليل بر
وجود جنسى مخالف در بيرون ماست; و اگر عشق به زيبايى و دانايى داريم دليل بر اين
است كه زيبائيها و دانائيهايى در جهان هستى وجود دارد. و از اينجا به آسانى نتيجه
مىگيريم كه اگر انسانها انتظار مصلح بزرگى را مىكشند كه جهان را پر از صلح و عدالت
و نيكى و داد كند، دليل بر آن است كه چنان نقطه اوجى در تكامل جامعه انسانى
امكانپذير و عملى است كه عشق و انتظارش در درون جان ماست. عموميّت اين اعتقاد در
همه مذاهب نيز نشانه ديگرى بر اصالت و واقعيّت آن است زيرا چيزى كه زاييده شرايط
خاص و محدودى است نمىتواند اينچنين عمومى باشد. تنها مسائل فطرى هستند كه از چنين
عموميّتى برخوردارند; و اينها همه نشانه آن است كه از زبان عواطف و سرشت آدمى
اين نغمه در جان او سرداده شده كه سرانجام مصلحى بزرگ جهان را زير پرچم صلح و عدالت
قرار خواهد داد.
فلسفه انتظار
ممكن است براى شما نيز اين سؤال پيش آيد كه : سخن از آينده جهان بشريّت، چه
نتيجهاى براى امروز ما مىتواند داشته باشد؟ امروز با هزاران مشكلات و گرفتارى دست
بگريبانيم و بايد براى پيروزى بر اين مشكلات بينديشيم، ما را با فردا چه كار؟ آينده
بالاخره خواهد آمد، خوب باشد يا بد، آنها كه تا آن روز زندهاند از مواهبش برخوردار
مىشوند، و آنها كه نيستند خدا رحمتشان كند! به هر حال، اين مسأله فعلا «نسيه» است و
اثر مثبت و سازندهاى در زندگى امروز ما ندارد! ولى اين سخن را كسانى مىگويند كه
هميشه با ديد سطحى حوادث را مىنگرند، و تصوّر مىكنند امروز از ديروز و فردا جدا
است; و جهان را مركّب از واحدهاى پراكنده و از هم گسسته مىپندارند. ولى با توجّه به
اين كه ريشههاى «حوادث امروز» در گذشته است و آينده را هم از امروز بايد بسازيم، و
اين كه توجّه به يك آينده «تاريك» يا «درخشان» انعكاس فورى در زندگى امروز و موضعگيرىهاى مادر برابر حوادث دارد،
روشن مىشود كه ما به خاطر امروز هم كه باشد بايد گذشته و آينده را مورد بررسى دقيق
قرار دهيم و بزودى خواهيم ديد چه اندازه سازنده است اين انتظار بزرگ. امّا عجب اين
كه، بعضى از نويسندگان نه تنها جنبه مثبت اين قضيّه را منكر شدهاند بلكه تصريح
كردهاند كه در انتظار چنان آيندهاى بودن، اثرات منفى در كاربرد نيروهاى اجتماعى
امروز دارد و آنها را كند مىسازد! و عجبتر اين كه، بعضى معتقدند ايمان به وجود يك
آينده روشن، بازتابى از محروميّتهاى طبقه شكست خورده است كه غالباً در شكل مذهبى
خود نمايى كرده. ولى انكار نمىتوان كرد كه عدّهاى كوته فكر از مسأله انتظار سوء
استفاده كرده و به عنوان اين كه ما منتظر چنان ظهورى هستيم تمام مسؤوليّتها را از
دوش خود برداشته و به جاى همه آنها، مسأله انتظار ـ آن هم محدود به زبان ـ
گذاردهاند! براى بر طرف شدن هر گونه سوء تفاهم از طرفين لازم مىدانم قسمتى از
رسالهاى را كه چندى قبل پيرامون اين موضوع نوشتهام از نظر خوانندگان عزيز بگذرانم:
داوريهاى حساب نشده
با اين كه جمعى از خاورشناسان اصرار دارند ايمان به وجود يك مصلح بزرگ جهانى را
«واكنشى» از وضع نابسامان مسلمانان در دورانهاى تاريك تاريخ بدانند; و با اين كه جمعى از پژوهشگران شرقى و اسلامى كه
تحت تأثير افكار غربيها قرار دارند به اين طرز تفكّر دامن مىزنند; و حتّى اصرار
دارند كه ايمان به وجود «مهدى» و مصلح جهانى را يك فكر وارداتى تلقّى كنند كه از
عقايد يهود و مسيحيان گرفته شده; و با اين كه جمعى از جامعه شناسان ماترياليست
مىكوشند كه از مسأله انتظار ظهور مهدى، دليلى بر عقيده خود ترتيب دهند كه اين عقيده
يك ريشه اقتصادى دارد و براى تخدير افكار تودههاى به زنجير استعمار كشيده ساخته و
پرداخته شده است; با تمام اين گفتگوها، بايد توجّه داشت كه اعتقاد به چنين ظهورى يك
ريشه فطرى در همه نهادها دارد كه در اعماق عواطف انسان نفوذ كرده است; و يك ريشه
اصيل اسلامى كه در منابع مهمّ اسلامى ديده مىشود. ولى شايد مطالعات محدود اين
پژوهشگران از يك سو، و علاقه به «توجيه مادّى» براى هر گونه فكر و عقيده مذهبى، از
سوى ديگر، اين گونه افكار را به وجود آورده است. جالب اين كه جستجو گرانى از غرب،
همچون «مارگلى يوت» به انكار احاديث اسلامى پيرامون مهدى(عليه السلام) برخاسته و
مىگويد:
اين احاديث را هر گونه تفسير كنند، دليل قانع كنندهاى در دست نيست كه تصوّر كنيم
پيغمبر اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم) ظهور يك مهدى را براى احياء، تحقّق اكمال و
تقويت اسلام، لازم و حتمى شمرده باشد; ليكن درگيرى آتش جنگهاى داخلى در ميان يك نسل واحد، پس از وفات پيغمبر(صلى الله
عليه وآله وسلم) و درهمى و آشفتگى جهان اسلام كه بر اثر اختلاف آنان با يكديگر روى
داد، موجب اقتباس فكر ظهور «منجى» از يهود يا مسيحيان گرديد، كه به ترتيب در انتظار
ظهور و بازگشت «مسيح» به سر مىبرند.
نمىدانم «مارگلى يوت» چه كتابهايى از منابع
اسلامى را در اين زمينه ديده و چگونه در تفسير آنها چيزى كه او را قانع كند نيافته
است، در حالى كه در مهمترين منابع شيعه و اهل تسنّن درباره اين ظهور احاديث صريحى
وجود دارد، و اين احاديث در سر حدّ تواتر است. چگونه همه دانشمندان و محقّقان
اسلامى تقريباً بدون استثناء (جز افراد بسيار نادرى همچون ابن خلدون كه در مقدّمه
تاريخ خود در احادث مهدى ترديد كرده) گفتگويى در صدور اين احاديث از پيامبر(صلى
الله عليه وآله وسلم) ندارند و تنها گفتگوها پيرامون شاخ و برگها و مسائل فرعى آن
است، ولى تنها «مارگلى» نتوانسته قانع شود؟ اين سؤالى است كه خود او بايد پاسخ آن
را بدهد. در اين ميان عدّه ديگرى مىگويند:
ما كار به عمل و انگيزههاى اين انتظار عمومى نداريم، ما پى آمدهاى آن را مىنگريم
كه سبب تحمّل دردها و شكيبايى در برابر نابسامانيها و تن در دادن به مظالم و ستمها;
و فرار از زير بار مسؤوليت هاست. ما به اين مىنگريم كه اين انتظار، تودههاى رنجديده را در يك عالم رويايى فرو
مىبرد و از آنچه در اطراف آنها مىگذرد غافل مىسازد، و آنها را به تنبلى و فرار از تعهّدهاى اجتماعى تشويق مىكند.
و به عبارت ديگر، از نظر فردى عاملى است براى ركود و توقّف، و از نظر اجتماعى
وسيلهاى است براى خاموش ساختن جنبشهاى ضدّ استعمارى و به هر صورت اثر منفى آن آشكار
است. ولى به عقيده ما يك پژوهشگر آگاه كه نمىخواهد از دور قضاوت كند; بلكه خود را
موظّف مىبيند كه از نزديك همه مسائل مربوط به «انگيزهها و نتيجهها» را بنگرد
نمىتواند تنها به اين داوريهاى حساب نشده قانع شود. اكنون اجازه دهيد بيطرفانه
انگيزههاى انتظار و نتايج و پىآمدهاى آن را يك يك، مورد بررسى قرار دهيم و ببينيم
عامل پيدايش آن شكست هاست و يا يك سلسله واقعيّتهاى فطرى و عقلانى است; و نتايج آن
سازنده و مثبت است يا منفى و نامطلوب؟
آثار سازنده انتظار
آيا ايمان به چنين ظهورى انسان را آن سان در افكار رويائى فرو مىبرد كه از وضع
موجود خود غافل مىگردد، و تسليم هر گونه شرايطى مىكند؟ و يا اين كه به راستى اين
عقيده يك نوع دعوت به قيام و سازندگى فرد و اجتماع است؟ آيا ايجاد تحرّك مىكند يا
ركود؟ آيا مسؤوليّت آفرين است يا مايه فرار از زير بار مسؤوليّتها؟
وبالاخره آيا مخدّر است يا بيدار كننده؟ قبل از توضيح و بررسى اين سؤالات توجّه
به يك نكته كاملا ضرورى است و آن اين كه سازندهترين دستورات و عاليترين مفاهيم هر
گاه به دست افراد ناوارد، يا نالايق، يا سوء استفادهچى بيفتد ممكن است آن را چنان
مسخ كنند كه درست نتيجهاى بر خلاف هدف اصلى بدهد و در مسير بر ضدّ آن حركت كند; و
اين نمونههاى بسيار دارد و مسأله «انتظار» بطورى كه خواهيم ديد در رديف همين مسائل
است. به هر حال، براى رهايى از هر گونه اشتباه در محاسبه، در اين گونه مباحث، بايد
به اصطلاح آب را از سرچشمه گرفت تا آلودگىهاى احتمالى نهرها و كانالهاى ميان راه در
آن اثر نگذارد. به همين دليل، ما در بحث انتظار مستقيماً به سراغ متون اصلى اسلامى
رفته و لحن گوناگون رواياتى را كه روى مسأله «انتظار» تأكيد مىكند مورد بررسى قرار
مىدهيم تا از هدف اصلى آگاه شويم. اكنون با دقّت به اين چند روايات توجّه كنيد! كسى
از امام صادق(عليه السلام) پرسيد چه مىگوييد درباره كسى كه داراى ولايت امامان است;
و انتظار ظهور حكومت حق را مىكشد و در اين حال از دنيا مىرود؟ امام(عليه السلام) در
پاسخ فرمود:
هو بمنزلة من كان مع القائم فى فسطاطه ـ ثمّ سكت هنيئه
ـ ثمّ قال هو كمن كان مع رسول اللّه(صلى الله عليه وآله وسلم); او همانند كسى است كه با رهبر اين انقلاب در خيمه او (ستاد ارتش او) بوده باشد ـ سپس كمى سكوت
كرد ـ و فرمود مانند كسى است كه با پيامبر اسلام (در مبارزاتش) همراه بوده است. اين
مضمون در روايات زيادى با تعبيرات مختلفى نقل شده است: در بعضى «بمنزلة الضّارب
بسيفه فى سبيل اللّه; همانند شمشير زنى در راه خدا». و در بعضى ديگر «كمن قارع مع
رسول اللّه بسيفه; همانند كسى است كه در خدمت پيامبر با شمشير بر مغز دشمن بكوبد.»
در بعضى ديگر «بمنزلة من كان قاعداً تحت لواء القائم; همانند كسى است كه زير پرچم
قائم بوده باشد.» و در بعضى ديگر «بمنزلة المجاهد بين يدى رسول اللّه; همانند كسى
است كه پيش روى پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) جهاد كند.» و در بعضى ديگر «بمنزلة
من استشهد مع رسول اللّه(صلى الله عليه وآله وسلم); همانند كسى است كه با پيامبر
شهيد شود.» اين تشبيهات كه در مورد انتظار ظهور حضرت مهدى (عج) در اين روايات وارد
شده بسيار پر معنى و روشنگر اين واقعيّت است كه يك نوع رابطه و تشابه در ميان مسأله
«انتظار» و «جهاد» و مبارزه با دشمن، در آخرين شكل خود، وجود دارد.(دقّت كنيد!) در
روايات متعدّدى نيز انتظار چنين حكومتى را داشتن، به عنوان بالاترين عبادت معرفى شده است. اين مضمون در بعضى از احاديث، از پيامبر(صلى الله
عليه وآله وسلم) و در بعضى از حضرت على(عليه السلام)نقل شده است; از جمله در حديثى
مىخوانيم كه پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود:
«افضل اعمال امّتى انتظار الفرج من اللّه عزّوجلّ; بالاترين اعمال امّت من
انتظار فرج از ناحيه خدا كشيدن است.» و در حديث ديگرى از پيامبر(صلى الله عليه وآله
وسلم) مىخوانيم:
«افضل العبادة انتظار الفرج» اين حديث اعم از اين كه انتظار فرج را به معنى وسيع
كلمه بدانيم، و يا به مفهوم خاص يعنى انتظار ظهور مصلح جهانى باشد، اهمّيّت انتظار
را در مورد بحث ما روشن مىسازد. اين تعبيرات همگى حاكى از اين است كه انتظار چنان
انقلابى هميشه توأم با يك جهاد وسيع دامنهدار است. و اگر اعتقاد و انتظار حكومت
جهانى مهدى به صورت ريشهدار حلول كند، سرچشمه دو رشته اعمال دامنه دار خواهد شد
(زيرا اعتقادات سطحى ممكن است اثر آن از گفتار و سخن تجاوز نكند امّا اعتقادات عميق
هميشه آثار عملى گستردهاى به دنبال خواهد داشت); اين دو رشته اعمال عبارتند از: ترك
هرگونه همكارى و هماهنگى با عوامل ظلم و فساد، و حتّى مبارزه و درگيرى با آنها از
يك سو; و خودسازى و خوديارى و جلب آمادگيهاى جسمى و روحى و مادّى و معنوى براى شكل گرفتن آن حكومت واحد جهانى و
مردمى، از سوى ديگر. و خوب كه دقّت كنيم مىبينيم هر دو قسمت آن كاملا سازنده و عامل
تحرّك و آگاهى و بيدارى است. با توجّه به مفهوم اصلى «انتظار»، معنى روايات متعدّدى
كه درباره پاداش و نتيجه كار منتظران نقل شده بخوبى درك مىشود. اكنون مىفهميم چرا
منتظران واقعى گاهى همانند كسانى شمرده شدهاند كه در خيمه حضرت مهدى(عليه السلام)
يا زير پرچم او است، يا كسى كه در راه خدا شمشير مىزند يا به خون آغشته شده يا شهيد
گشته است. آيا اينها مراحل مختلف و درجات مجاهده در راه حقّ و عدالت نيست كه متناسب
با مقدار آمادگى و درجه انتظار افراد است؟ يعنى همانطور كه ميزان فداكارى مجاهدان
راه خدا و نقش آنها با هم متفاوت است، انتظار و خودسازى و آمادگى نيز درجات كاملا
مختلفى دارد كه هر كدام از اينها با يكى از آنها از نظر «مقدّمات» و «نتيجه» شباهت
دارد; هر دو جهادند و هر دو آمادگى مىخواهند و خودسازى. كسى كه در خيمه رهبر چنان
حكومتى قرار گرفته يعنى در مركز ستاد فرماندهى يك حكومت جهانى است، نمىتواند يك فرد
غافل و بىخبر و بىتفاوت بوده باشد; آنجا جاى هر كس نيست; جاى افرادى است كه بحق
شايستگى چنان موقعيّت پر اهمّيّتى را دارند. همچنين كسى كه سلاح در دست دارد و در
كنارِ رهبر اين انقلاب با مخالفان حكومت صلح و عدالتش مىجنگد، آمادگى فراوان روحى و فكرى و رزمى بايد
داشته باشد.
انتظار يعنى آماده باش كامل
من اگر ظالم و ستمگرم چگونه ممكن است در انتظار كسى باشم كه طعمه شمشيرش خون
ستمگران است! من اگر آلوده و ناپاكم چگونه مىتوانم، منتظر انقلابى باشم كه شعله
اوّلش دامان آلودگان را مىگيرد! ارتشى كه در انتظار جهاد بزرگى است آمادگى رزمى
نفرات خود را بالا مىبرد و روح انقلابى در آنها مىدمد، و هر گونه نقطه ضعفى را
اصلاح مىكند. چگونگى «انتظار» همواره متناسب با هدفى است كه در انتظار آن هستيم:
انتظار آمدن يك مسافر عادى از سفر انتظار بازگشت يك دوست بسيار عزيز انتظار فرا
رسيدن فصل چيدن ميوه از درخت و درو كردن محصول انتظار فرا رسيدن فصل تحصيلى
مدارس... هر يك از اين انتظارها آميخته با يك نوع آمادگى است. در يكى بايد خانه را
آماده كرده و وسايل پذيرايى فراهم ساخت; در ديگرى ابزار لازم و داس و كمباين و...
در ديگرى كتاب و دفتر و قلم و لباس مدرسه و مانند آن.
اكنون فكر كنيد آنها كه انتظار قيام يك مصلح بزرگ جهانى را مىكشند در واقع
انتظار انقلاب و دگرگونى و تحوّلى را دارند كه وسيعترين و اساسىترين انقلابهاى
انسانى در طول تاريخ بشر است. انقلابى كه بر خلاف انقلابهاى اصلاحى پيشين جنبه
منطقهاى نداشته و نه اختصاص به يك جنبه از جنبههاى مختلف زندگى دارد; بلكه علاوه بر
اين كه عمومى و همگانى است، تمام شؤون و جوانب زندگى انسانها را شامل مىشود;
انقلابى است سياسى و فرهنگى و اقتصادى و اخلاقى. فعلا كار به اين موضوع نداريم كه
دليل ما بر تحقّق يافتن چنين انقلابى چيست؟ اين را موكول به بحث ديگرى مىكنيم، زيرا
هدف ما در اين بحث تنها نتايج و آثار چنين عقيده و چنان انتظارى است كه آيا به
راستى آنچنان كه بعضى از ماترياليستها پنداشتهاند جنبه تخديرى دارد يا سازنده و
حركت آفرين و اصلاحگر است. سابقاً گفتيم كه «انتظار» هميشه از دو عنصر «نفى» و
«اثبات» تشكيل مىشود; ناراحتى از وضع موجود و عشق و علاقه به وضع بهتر. و در اينجا
اضافه مىكنيم كه در هر انقلاب و تحوّل بنيادى نيز دو جنبه وجود دارد; جنبه نفى و
جنبه اثبات. جنبه نخستين انقلاب كه همان جنبه «نفى» است، از ميان بردن عوامل اختلال
و فساد و انحطاط و شستشو دادن لوح جامعه از نقشهاى مخالف است.
پس از انجام يافتن اين مرحله، نوبت به جنبه اثبات يعنى جانشين ساختن عوامل اصلاح
و سازندگى مىرسد. تركيب دو مفهوم «انتظار» و «انقلاب جهانى» آنچه را قبلا گفتيم
كاملا روشن مىكند; يعنى، كسانى كه در انتظار چنان انقلابى به سر مىبرند اگر در دعوى
خود صادق باشند (نه جزء منتظران دروغين خيالى) بطور مسلم آثار زير در آنها آشكار
خواهد شد:
1 خودسازى فردى
حكومت جهانى مهدى قبل از هر چيز نيازمند به عناصر آماده و باارزش انسانى است كه
بتوانند بار سنگين چنان اصلاحات وسيعى را در جهان بدوش بكشند; و اين در درجه اوّل
محتاج به بالا بردن سطح انديشه و آگاهى و آمادگى روحى و فكرى براى همكارى در پياده
كردن آن برنامه عظيم است; تنگ نظرىها، كوته بينيها، كج فكريها، حسادتها، اختلافات
كودكانه و نابخردانه، و بطور كلّى هر گونه نفاق و پراكندگى با موقعيّت منتظران
واقعى سازگار نيست. نكته مهم اينجاست كه منتظر واقعى براى چنان برنامه مهمّى هرگز
نمىتواند نقش تماشاچى را داشته باشد; بايد حتماً در صف اصلاح طلبان واقعى قرار
گيرد. ايمان به نتايج و عاقبت اين تحوّل هرگز به او اجازه نمىدهد كه در صف مخالفان
باشد و قرار گرفتن در صف موافقان نيز محتاج به داشتن اعمالى پاك و روحى پاكتر،
برخوردارى از شهامت و آگاهى كافى است.
من اگر ناپاك و آلودهام چگونه مىتوانم منتظر تحوّل و انقلابى باشم كه شعله اوّلش
دامان مرا مىگيرد! من اگر ظالم و ستمگرم چگونه ممكن است در انتظار كسى بنشينم كه
طعمه شمشيرش خون ستمگران است و من اگر فاسد و نادرستم چگونه مىتوانم در انتظار
نظامى كه افراد فاسد و نادرست در آن هيچ گونه نقشى ندارند، بلكه مطرود و منفور
خواهند بود، روزشمارى كنم! آيا اين انتظار براى تصفيه روح و فكر و شستشوى جسم و جان
من از لوث آلودگيها كافى نيست! ارتشى كه در انتظار جهاد آزاديبخش به سر مىبرد،
حتماً به حالت آماده باش كامل در مىآيد; سلاحى كه براى چنين ميدان نبردى شايسته است
به دست مىآورد; سلاحهاى موجود را اصلاح مىكند; سنگرهاى لازم را مىسازد; آمادگى رزمى
نفرات خود را بالا مىبرد; روحيه افراد خود را تقويت مىكند; و شعله عشق و شوق براى
چنان مبارزهاى را در دل فرد فرد سربازانش زنده نگه مىدارد; ارتشى كه داراى چنين
آمادگى نيست هرگز در انتظار به سر نمىبرد و اگر بگويد دروغ مىگويد; انتظار يك مصلح
جهانى به معنى آماده باش كامل فكرى و اخلاقى، مادّى و معنوى، براى اصلاح همه جهان
است. فكر كنيد چنين آماده باشى چقدر سازنده است! اصلاح تمام روى زمين و پايان دادن
به همه مظالم و نابسامانيها شوخى نيست! كار سادهاى نمىتواند باشد! آماده باش براى
چنين هدف بزرگى بايد متناسب با آن باشد; يعنى بايد به وسعت و عمق آن باشد.
براى تحقّق بخشيدن به چنين انقلابى مردانى بسيار بزرگ و مصمّم و بسيار نيرومند و
شكستناپذير، فوق العاده، پاك و بلند نظر، كاملا آماده و داراى بينش عميق، لازم است;
و خودسازى براى چنين هدفى مستلزم به كار بستن عميقترين برنامههاى اخلاقى و فكرى و
اجتماعى است; اين است معنى انتظار واقعى; آيا هيچ كس مىتواند بگويد چنين انتظارى
سازنده نيست!
2 خودياريهاى اجتماعى
منتظران راستين در عين حال، وظيفه دارند كه علاوه بر اصلاح خويش، در اصلاح
ديگران نيز بكوشند; زيرا برنامه عظيم و سنگينى كه انتظارش را مىكشند يك برنامه فردى
نيست; برنامهاى است كه تمام عناصر تحوّل بايد در آن شركت جويد; بايد كار به صورت
دستجمعى و همگانى باشد; كوششها و تلاشها بايد هماهنگ گردد و عمق و وسعت اين هماهنگى
بايد به عظمت همان برنامه انقلاب جهانى باشد كه انتظار آن را دارند. در يك ميدان
وسيع مبارزه دستجمعى هيچ فردى نمىتواند از حال ديگران غافل بماند; بلكه موظّف است
هر نقطه ضعفى را در هر كجا ببيند اصلاح كند; و هر موضع آسيب پذيرى را ترميم نمايد;
و هر قسمت ضعيف و ناتوانى را تقويت كند; زيرا بدون شركت فعّالانه و هماهنگ تمام
مبارزين، پياده كردن چنان برنامهاى امكانپذير نيست. بنابراين منتظران واقعى علاوه
بر اين كه به اصلاح خويش مىكوشند، وظيفه خود مىدانند كه ديگران را نيز اصلاح كنند. اين است اثر سازنده
ديگر براى انتظار قيام يك مصلح جهانى! و اين است فلسفه آنهمه افتخارات و فضيلتها كه
براى منتظران راستين شمرده شده است.
3 حل نشدن در فساد محيط
هنگامى كه فساد فراگير مىشود، و اكثريّت و يا جمع كثيرى را به آلودگى مىكشاند،
گاهى افراد پاك در يك بن بست سخت روانى قرار مىگيرند، بن بستى كه از يأس از اصلاحات
سرچشمه مىگيرد. گاهى آنها فكر مىكنند، كار از كار گذشته و ديگر اميدى براى اصلاح
نيست، و تلاش و كوشش براى پاك نگهداشتن خويش بيهوده است; اين نوميدى و يأس ممكن است
آنها را تدريجاً به سوى فساد و همرنگى با محيط بكشاند، و نتوانند خود را به صورت يك
اقلّيّتصالح در برابر اكثريّت ناسالم حفظ كنند، و همرنگ جماعت نشدن را موجب رسوايى
بدانند. تنها چيزى كه مىتواند در آنها روح اميد بدمد و به مقاومت و خويشتن دارى
دعوت كند و نگذارد در محيط فاسد حل شوند، اميد به اصلاح نهايى است; تنها در اين
صورت است كه آنها دست از تلاش و كوشش براى حفظ پاكى خويش و حتّى براى اصلاح دگران
بر نخواهند داشت. و اگر مىبينيم در دستورات اسلامى يأس از آمرزش. يكى از بزرگترين گناهان شمرده شده است و ممكن است افراد ناوارد، تعجّب كنند كه چرا يأس
از رحمت خدا اين قدر مهم تلقى شده ـ مهمتر از بسيارى از گناهان ـ فلسفهاش در حقيقت
همين است كه گناهكار مأيوس از رحمت، هيچ دليلى نمىبيند كه به فكر جبران بيفتد و يا
لااقل دست از ادامه گناه بردارد، و منطق او اين است: «آب از سر من گذشته است، چه يك
قامت چه صد قامت ـ من كه رسواى جهانم غم دنيا هيچ است ـ بالاتر از سياهى، رنگ دگر
نباشد; آخرش جهنّم است من كه هم اكنون آن را براى خود خريدهام; ديگر از چه چيز
مىترسم!» امّا هنگامى كه روزنه اميد براى او گشوده شود، اميد به عفو پروردگار و
اميد به تغيير وضع موجود، نقطه عطفى در زندگى او پيدا مىشود و چه بسيار او را به
توقّف كردن در مسير گناه و بازگشت به سوى پاكى و اصلاح دعوت مىنمايد. به همين دليل،
اميد را مىتوان همواره به عنوان يك عامل مؤثّر تربيتى در مورد افراد فاسد شناخت;
همچنين افراد صالحى كه در محيطهاى فاسد گرفتارند، بدون اميد نمىتوانند خويشتن را
حفظ كنند. نتيجه اين كه، انتظار ظهور مصلحى كه هر قدر دنيا فاسدتر مىشود اميد ظهورش
بيشتر مىگردد اثر فزاينده روانى در معتقدان دارد، و آنها را در برابر امواج نيرومند
فساد بيمه مىكند; آنها نه تنها با گسترش دامنه فساد محيط مأيوستر نمىشوند، بلكه به
مقتضاى:
وعده وصل چون شود نزديك
آتش عشق تيزتر گردد
وصول به هدف را در برابر خويش مىبينند و كوششهايشان براى مبارزه با فساد و يا
حفظ خويشتن با شوق و عشق زيادترى تعقيب مىگردد. از مجموع بحثهاى گذشته چنين نتيجه
مىگيريم كه اثر تخديرى انتظار تنها در صورتى است كه مفهوم آن مسخ و تحريف شود ـ
همان گونه كه جمعى از مخالفان، تحريفش كردهاند; و جمعى از موافقان مسخش ـ امّا اگر
به مفهوم واقعى در جامعه و فرد پياده شود، يك عامل مهمّ تربيت و خودسازى و تحرّك و
اميد خواهد بود. از جمله مدارك روشنى كه اين موضوع را تاييد مىكند، اين است كه در
ذيل آيه: «وعداللّه الّذين آمنوا منكم و عملوا الصّالحات ليستخلفنّهم فى الارض...;
خداوند به آنها كه ايمان دارند و عمل صالح انجام مىدهند، وعده داده است حكومت روى
زمين را در اختيارشان بگذارد...» از پيشوايان بزرگ اسلام نقل شده است كه منظور از
اين آيه «هوالقائم و اصحابه; مهدى و ياران او» هستند. و در حديث ديگرى مىخوانيم:
«نزلت فى المهدى; آيه درباره مهدى نازل شده است» در حالى كه در اين آيه مهدى و
يارانش به عنوان «الّذين آمنوا منكم و عملوا الصّالحات» معرفى شدهاند. بنابراين
تحقّق اين انقلاب جهانى بدون يك ايمان مستحكم، كه هر گونه ضعف و زبونى و ناتوانى را
دور سازند و بدون اعمال صالحى كه راه را براى اصلاح جهان بگشايد، امكانپذير نيست و آنها كه در انتظار چنين
برنامهاى هستند، هم بايد سطح آگاهى و ايمان خود را بالا ببرند و هم در اصلاح خويش و
اعمال خود بكوشند. تنها چنين كسانى هستند كه مىتوانند نويد زندگى در حكومت او به
خود دهند، نه آنها كه با ظلم و ستم همكارى دارند! و نه آنها كه از ايمان و عمل صالح
بيگانهاند! نه افراد ترسو و زبونى كه بر اثر ضعف ايمان از همه چيز حتّى از سايه خود
مىترسند! و نه افراد سست و بيحال و بيكارهاى كه دست روى دست گذارده و در برابر
مفاسد محيط زندگى و جامعه شان سكوت اختيار كرده و كمترين تلاشى در راه مبارزه با
فساد ندارند. آرى انتظار راستين اين است!
مصلح بزرگ جهانى در منابع اسلامى
صفات رهبر جهانى
در بحثهاى گذشته ظهور يك انقلاب بزرگ جهانى را در راه ريشهكنى ظلم و فساد، از يك
ديدگاه وسيع مورد بررسى قرار داديم و به اين جا رسيديم كه: پيشبينى تحقّق چنان
انقلابى از نظر منطق عقل و راهنمايى فطرت كاملا قابل قبول است. ولى بايد توجّه داشت
كه دلائل عقلى تنها يك طرح كلّى را در اين زمينه ارائه مىدهد، و امّا مشخّص ساختن
جزئيات اين طرح و اين كه رهبر چنان انقلابى چه كسى خواهد بود از اين راه ممكن نيست.
همين قدر مىدانيم: اين انقلاب ـ يعنى بزرگترين رويداد تاريخ بشر و عظيمترين و
گستردهترين انقلاب دنيا ـ حتماً به رهبرى كسى خواهد بود كه داراى صفات زير باشد.
1 ـ آگاهى فوق العاده وسيع و بينشى ژرف و عميق
2 ـ ديد و نظرى صائب، و دورنگرى بى مانندى به وسعت جهان انسانيّت
3 ـ دارا بودن طرحهاى پخته انقلابى در همه زمينهها
4 ـ شهامت و بلند نظرى و همّت فوق العاده
5 ـ پاكى و تقوا و درستكارى به اندازه هدف وسيعش
6 ـ نگريستن به همه ابعاد زندگى و محصور نشدن در بعد مادّى
7 ـ روح بزرگى كه مافوق دسته بنديها، و گروههاى متخاصم و تنگ نظريهاى منافع
خصوصى و مافوق عادات و رسوم و مكتبها و مسلكهاى موجود باشد. ارتش انقلابى اين چنين
رهبر نيز بايد آموزشى عالى ديده باشد تا بتواند به چنان طرح عظيمى جامه عمل
بپوشاند. ناآگاهان; تنگ نظران; كوته بينان; ترسوها; كم همتان; آلودهها; كم ارادهها;
و عناصر غير انقلابى; در اين ارتش راهى نخواهند داشت! اكنون مىخواهيم اين بحث كلّى
را تا همين جا رها ساخته و ظهور اين مصلح بزرگ جهانى را در منابع اسلامى مورد بررسى
قرار دهيم، زيرا با تمام پيشگوييهائى كه تقريباً در همه منابع مذهبى دنيا در زمينه
چنين ظهورى شده است; در هيچ مذهبى به اندازه اسلام از آن بحث نشده و در جزئيّات آن
دقّت به عمل نيامده است. جالب توجّه اين كه، آنچه در منابع اسلامى در اين زمينه
آمده مطابقت عجيبى با آنچه از طريق «خرد و فطرت» به آن مىرسيم دارد; اين توافق و
هماهنگى داراى دو اثر است: از يك سو، ما را به داوريهاى خرد مؤمنتر مىسازد. از سوى
ديگر، به اصالت تعليمات اسلام خوشبينتر مىكند.