هدايتگران راه نور
زندگانى بقيّة اللَّه الأعظم امام مهدى (عجل الله فرجه)

محمّد تقى مدرّسى

- ۱ -


پيشگفتار

الحمد للَّه رب العالمين، وصلى اللَّه على محمّد سيّد المرسلين وعلى آله الهداة الميامين، وعلى أصحابه المنتجبين، وعلى عباد اللَّه الصالحين.

مسايل بغرنج فلسفى هيچ گاه به عنوان تفنن فكرى يا زياده روى در ايده آليسم مطرح نبوده بلكه غالب آنها از عمق محيط بشرى برخاسته اند زيرا نظريات فلسفى مى كوشند رابطه درست ميان انسان وخالق ونيز ميان انسان ومحيط اطراف او را مورد شناخت قرار دهند.

كسانى كه خواسته اند فلسفه را از اين مبحث مهم جدا كنند، علت وجودى فلسفه وحكمت انتشار آن در ميان مردم وتوجه آنان به فلسفه را از فلسفه سلب كرده اند.

يكى از اهداف گفتگو درباره امام غايب، حجت خداوند بر مردم، وريسمان ارتباطى ميان خدا وانسان، نشان دادن ابعاد مهم از همين ارتباط مستقيم ميان آفريننده آسمانها وزمين با انسان است!! اين رابطه در انسان كاملى كه در خصوصيات انسانى هيچ تفاوتى با ديگر هم نوعان خود ندارد به جز آنكه حجت خداست ورسالتهاى الهى در او متجلى مى گردد واز او يك انسان كامل مى سازد تا پيشوا ومقتداى مردم شود، تبلور مى يابد.

از آنجا كه بشريت سرگردان براى خود قهرمانى با عنوان سرباز گمنام وسوپرمن وقهرمانان خيالى ديگرى آفريده است، دست عنايت الهى نيز انسانى از گوشت وخون خلق كرده امام او نماد تمام فضيلتها وراهبر تمام برتريهاست تا حجت خدا بر انسان باشد تا مبادا انسان به خاطر نرسيدن به جايگاه والاى خويش ضعف بشرى را بهانه قرار دهد.

اينك ما بر آستان اين پيشواى بزرگواريم امام حجّت بن الحسن المنتظر ومن اميدوارم كسانى كه بدو باور ندارند از نو در اين مسأله تجديد نظر كنند، و خود را از اين فايده بزرگ بى بهره نگذارند.

كتابى هم كه اينك پيش روى شماست، گامى است بسيار كوچك در اين وادى.

بنده اين كتاب را حدود بيست سال پيش به رشته تحرير آورده بودم ودر اين چاپ در برخى از بخشهاى آن بازنگريهايى به عمل اوردم واكنون آن را به شما تقديم مى كنم واميدوارم خداوند در روز قيامت مرا از نگارش اين كتاب، منتفع سازد.

محمّد تقى مدرّسى

(م - ح - م - د) عليه السلام.

پدر ومادر: امام حسن عسكرى ونرجس شهرت: مهدى موعود، امام عصر، صاحب الزّمان، بقيّة اللَّه، قائم و...

زمان ومحلّ تولّد: روز 15 شعبان سال 255 يا 256 هجرى قمرى، در سامراء متولّد شد، وحدود پنج سال تحت كفالت پدر، به طور مخفى به سربرد.

دوران زندگى: در چهار بخش: 1 - دوران كودكى حدود پنج سال تحت سرپرستى پدر ودر پشت پرده خفاء، تا از گزند دشمنان محفوظ بماند؛ وهنگامى كه در سال 260 پدرش شهيد شد، مقام امامت به او محوّل گرديد.

2 - غيبت صغرى: از سال 260 ه. ق شروع شد ودر سال 329 كه حدود 70 سال مى شود پايان يافت.

(اقوال ديگرى نيز گفته شده است).

3 - غيبت كبرى: كه از سال 329 شروع شد، وتا وقتى كه خدا بخواهد وظهور كند، ادامه خواهد يافت.

4 - دوران درخشان ظهور آن حضرت وحكومت جهانى او.

تبارى پاك وبزرگوار امام مهدى (عجل الله فرجه) كيست؟ پدرش امام حسن فرزند على، فرزند محمّد، فرزند موسى، فرزند جعفر، فرزند محمّد، فرزند على، فرزند حسين، فرزند على بن ابى طالب (درود خداوند بر تمامى آنان باد) بود ومادرش كنيزى ترك واز سلاله پاكى بود كه با اوصياى عيسى بن مريم عليهما السلام پيوند مى يافت.

نام اين كنيز، نرجس يا صيقل بود.

او پيش از ازدواج با امام حسن عليه السلام در كشور خود، به خاطر خوابى كه ديده بود، اسلام آورد وهنگامى كه طلايه داران سپاه اسلام به ديارش هجوم بردند خود را تسليم آنان كرد تا تقدير، او را به خانه امام عسكرى بياورد ومادر حجّت خدا گردد.

ميلاد امام مهدى در شب نيمه شعبان سال 255 - ويا 256 - هجرى ودر شهر سامراء پايتخت خلافت در روزگار معتصم عباسى، امام مهدى چشم به جهان گشود.

ولادت او را شواهدى بود كه نشان مى داد خداوند براى اين نوزاد با سعادت چه اثرى بر زندگى بشر مقدّر نموده است.

اجازه دهيد با هم به سخنان حكيمه دختر امام جواد وعمّه امام حسن گوش فرا دهيم وماجراى ولادت آن حضرت را از زبان او بشنويم: امام حسن عسكرى مرا خواست وگفت: حكيمه! امشب نزد ما افطار كن.

امشب نيمه شعبان است وخداوند تبارك وتعالى حجّت را در اين شب آشكار فرمايد.

او حجّت خدا بر زمين است.

حكيمه گويد: پرسيدم مادر اين نوزاد كيست؟ فرمود: نرجس.

گفتم: فدايت گردم! نشانى از حمل، در نرجس نمى بينم.

فرمود: همين است كه با تو گفتم.

حكيمه گويد: به خانه آن حضرت آمده، سلام دادم ونشستم.

نرجس آمد، كفش از پاى من در آورد وگفت: اى بانوى من وبانوى خانواده ام امشب چگونه اى؟ به او گفتم: تو بانوى من وبانوى خانواده منى.

گفت:چنين نيست.

سپس گفت: عمّه چه شده است؟ به او گفتم: خداوند متعال امشب تو را فرزندى عطا خواهد كرد كه در دنيا وآخرت سرور است. . .

حكيمه گويد: نرجس، از شنيدن اين سخن خجل شد وشرم كرد.

چون نماز شام را گزاردم، افطار كردم به بستر رفته، خوابيدم.

نيمه شب براى خواندن نماز شب از جا برخاستم.

نرجس خفته بود ونشانى از وضع حمل نداشت.

نماز گزاردم وبه تعقيبات نماز پرداختم وآنگاه دو باره خوابيدم.

پس از لحظه اى مضطرب برخاستم واو را ديدم كه خوابيده.

سپس برخاست ونماز گزارد وخوابيد.

حكيمه گويد؛ براى اينكه ببينم سپيده دميده يانه، بيرون آمدم.

ديدم كه هنوز فجر اوّل است.

نرجس خفته بود.

درباره سخن امام حسن عليه السلام دچار ترديد شدم كه ناگاه حضرت از جايى كه نشسته بود با صداى بلند به من بانك زد: عمّه شتاب مكن! هنگام وعده نزديك است.

حكيمه گويد: نشستم وسوره هاى سجده وياسين را قرائت كردم.

در اين حال بودم كه ناگهان نرجس مضطرب از خواب بيدار شد.

به طرف او جستم ونام خدا را بر او بردم وآنگاه پرسيدم: آيا چيزى احساس مى كنى؟ گفت: آرى عمّه.

گفتم: روح وقلب خود را قوى نگه دار.

اين همان چيزى است كه با تو گفته بودم.

مرا سُستى فراگرفت واو را زايمان.

ناگهان متوجّه صداى سرورم امام زمان شدم.

پرده از نرجس برداشتم.

ديدم نوزاد به دنيا آمده وسجده گاه ههاى خويش را بر زمين نهاده ودر حال سجده است.

او را در آغوش گرفتم.

ديدم (بر خلاف ساير نوزادان) تميز وپاكيزه است.

در اين هنگام امام عسكرى مرا بانگ زد: عمّه! پسرم را نزد من بياور.

او را خدمت امام عليه السلام بردم.

امام دست، زير رانها وپشت بچّه گرفت وپاهاى او را روى سينه خود گذارد وسپس زبان در دهانش گردانيد ودست بر چشمان ومفصلهاى بدن نوزاد كشيد.(1)

پس از ولادت اين كودك، امام حسن عسكرى آداب ورسوم تولّد را به تفصيلى كه در زير مى آيد به اجرا گذارد.

ده هزار رِطل(2) نان وده هزار رطل گوشت براى او صدقه داد وسيصدگوسفند نيز به خاطر او عقيقه كرد واز روز تولّد نوزاد آنها را براى بنى هاشم وشيعيان فرستاد.

سپس ياران خاص خويش را از ولادت فرزندش واينكه او پس از ايشان امامت را عهده دار است، آگهى داد وآنان را فرمود تا اين خبر را در ميان خود مخفى نگه دارند.

از محمّد بن حسن بن اسحاق قمى نقل است كه گفت: چون امام زمان به دنيا آمد، مولاى ما امام عسكرى نامه اى به جدّم احمد بن اسحاق نوشت كه در آن به خط خويش كه بدان نامه هاى خود را صادر مى فرمود، نگاشته بود: نوزاد به دنيا آمد.

بايد اين خبر پيش تو پنهان بماند وديگر مردمان از آن اطلاعى نداشته باشند.

ما كسى را از خبر ولادت او آگاه نمى كنيم مگر خويشاوند نزديك را به خاطر خويشاوندى، ودوست را به خاطرولايتش.

دوست داشتيم اين خبر را نيز به تو اعلام كنيم تا خداوند همچنانكه ما را بدان مسرور ساخت، تو را نيز از شنيدن آن شاد وخوشحال سازد.

والسلام.(3)

از ابراهيم، صحابى امام حسن عسكرى نقل است كه گفت: مولايم امام عسكرى عليه السلام چهار قوچ برايم فرستاد ونامه اى نيز به من نوشت (بدين مضمون).

بسم اللَّه الرحمن الرحيم.

اين قوچها به خاطر (ولادت) فرزندم محمّد المهدى است.

از آنها با لذّت بخور وهر كه از شيعيان ما را ديدى بدو نيز بخوران (4) پنهان بودن ميلاد حجّت اللَّه ولادت امام زمان عليه السلام بدين گونه انجام پذيرفت وبه خاطر شرايط سياسى آن دوران در زير پرده كتمان پوشيده ماند.

امام حسن عسكرى عليه السلام تولّد فرزند خودش را جز به اصحاب خاص خود در ميان ننهاد.

در روايتى از كتاب غيبت، از عدّه اى از اصحاب امام عسكرى نقل شده است كه گفتند: نزد امام عسكرى عليه السلام گرد آمده بوديم واز وى درباره حجّت وپيشواى پس از او پرسش مى كرديم.

در مجلس او چهل مرد حضور داشتند

عثمان بن سعيد بن عمر عمرى در برابر آن حضرت بر پا خاست وگفت: فرزند رسول خدا! مى خواهم در باره مطلبى از شما سؤال كنم كه خود بدان داناتر از منى.

امام به او فرمود: بنشين عثمان! عثمان نا راحت وخشمگين برخاست تا خارج شود.

امّا آن حضرت فرمود: كسى بيرون نرود.

هيچ كدام از ما بيرون نرفتيم.

تا پس از ساعتى كه امام، عثمان را با صداى رسا ندا داد.

عثمان روى پاهايش برخاست.

امام فرمود: آيا شما رابه خاطر مطلبى كه آمده ايد، آگهى دهم؟ همه گفتند: آرى اى فرزند رسول خدا! فرمود: شما آمده ايد تا در باره حجّت پس از من سؤال كنيد: همه گفتند: آرى.

ناگهان پسرى را ديديم مثل پاره ماه، شبيه تر از هر كسى به امام عسكرى! فرمود: اين پس از من پيشواى شماست وجانشين من بر شما.

او را فرمان بريد وپس از من به تفرقه دچار نشويد كه در دين خويش به هلاكت افتيد.

بدانيد كه شما پس از اين روز او را نخواهيد ديد تا عمرش كامل گردد.

از عثمان بن سعيد آنچه را مى گويد بپذيريد وفرمان او را اطاعت كنيد.

كه او جانشين امام شماست وكار به دست اوست. (5)

دوره امامت، چگونه آغاز شد؟ خلفاى عبّاسى بنابر عادت معمول خويش، هر گاه فرصتى براى كشتن اولياء اللَّه مى يافتند، فوراً آنها را به زهر از پاى در مى آوردند.

معتصم نيز، امام حسن عسكرى عليه السلام را به زهر شهيد كرد وسپس در صدد يافتن فرزندِ آن حضرت بر آمد تا او را نيز از ميان بردارد وبه خيال خويش دنباله امامت را نيست ونابود گرداند.

معتصم عده اى را به خانه امام فرستاد تا هر كه وهر چه در آنجاست توقيف كنند.

بهتر است خبر اين ماجرا را از زبان احمد بن عبد اللَّه بن يحيى بن خاقان پسر وزير معتصم بشنويم.

او در اين باره مى گويد: چون امام حسن عسكرى بيمار شد.

پدرم به من پيغام داد كه امام بيمار شده.

آنگاه خود همان لحظه سوار شد وبه دار الخلافه رفت وسپس باپنج نفر از خادمان امير المؤمنين معتصم شتابان بازگشت.

همه آنان از افراد مورد وثوق وخواص خليفه بودند.

يكى از آنها هم نحرير بود.

پدرم به آنها دستور داده بود در خانه حسن بن على باشند واوضاع واحوال او را زير نظر بگيرند.

همچنين در پى عده اى از پزشكان فرستاده بود وبه آنان دستور داده بود كه در خانه امام حسن عسكرى رفت وآمد كنند وهر بام وشام از او پرستارى ومراقبت كنند.

چون دو روز از اين ماجرا گذشت، كسى نزد پدرم آمد وبه وى خبرداد كه آن حضرت (بيمارى اش شدت يافته و) ضعيف شده است.

پدرم سوار شد وبه خانه آن حضرت رفت وبه پزشكان دستور داد بخوبى حال آن حضرت را تحت نظر بگيرند.

همچنين در پى قاضى القضات فرستاد وبه او دستور داد كه پيش او بيايد وده تن از كسانى را كه به دين وامانتدارى وپرهيز گارى آنان مطمئن است، انتخاب كند وبا خود بياورد.

آنگاه تمام آنها را به خانه امام حسن فرستاد وبديشان تكليف كرد كه شبانه روز همانجا بمانند.

آنها در آنجا بودند تا آنكه امام حسن عسكرى عليه السلام درگذشت.

رحلت او چند روز گذشته از ماه ربيع الاوّل سال 260 واقع شد.

با رحلت او سامراء يك صدا ناله بر مى آورد كه ابن الرضا از دنيا رفت.

خليفه عدّه اى را به خانه آن حضرت فرستاد تا خانه واتاقها را بازرسى كنند وهر آنچه در خانه است مهر وموم نمايند ونشان فرزند آن حضرت را بجويند.

همچنين زنانى آوردند كه از حمل وآثار آن آگاه بودند.

زنان پيش كنيزهاى امام رفته، يكايك آنها را معاينه كردند.

يكى از اين زنان ادعا كرد كه در ميان اين كنيزها، كنيزى است كه نشانه حمل با خود دارد.

از اين رو دستور دادند آن كنيز را در اتاقى نگه دارند.

نحرير ويارانش ونيز زنانى كه با او بودند، مأمور مراقبت از اين اتاق شدند.

سپس احمد بن عبد اللَّه در ادامه گفتار خويش مى گويد: مأمورينى كه گمان مى كردند آن كنيز باردار است واز او مراقبت مى كردند، دو سال واندى وى را زير نظر داشتند تا آنكه به اشتباه خودپى بردند.

سپس ميراث امام حسن ميان مادر وبرادرش، جعفر، تقسيم شد ومادرش ادعا كرد وصى او است واين امر نزد قاضى ثابت شد.

سپس وى ماجراى مخالفت جعفر با وصايا را نقل كرده تا آنجا كه مى گويد: بيرون آمديم، وضع بر همين منوال بود، وخليفه امروز در پى جستن نشانى از فرزند امام حسن عليه السلام است. (6)

بدين گونه قدرت جاهلى واستكبارى مى كوشيد، ريشه هاى امامت را از بيخ بركند وحركت اصيل مكتبى را دستخوش نابودى سازد.

امّا به مقصود خود نايل نيامدند كه دست خداوند بر فراز دستان آنها بود.

(يُرِيدُونَ أَن يُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَيَأْبَى اللَّهُ إِلَّا أَن يُتِمَّ نُورَهُ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ) (7)؛ خواهند پرتو خدا را با دهانهاى خويش فرو نشانند امّا خداوند چنين نخواهد مگر آنكه پرتو خويش را به انجام رساند، هر چند كه كافران نا خوش دارند.

امام حجّت عليه السلام عمويى داشت، كه نامش جعفر بود

او ادعا مى كرد كه امامت پس از برادرش امام حسن عسكرى عليه السلام حقّ اوست.

بنابر همين ادعاى باطل او مردم را به خود مى خواند وحتّى در راه رسيدن به مقصود خويش به قدرتهاى ستمگر متوسّل مى شد، تا از آنها كمك بگيرد.

بدون آنكه بداند آنچه موجب استمرار خط امامت است، مقاومت در برابر همين قدرتها ورهبرى توده هاى مؤمن بر ضّد فساد وانحراف آنهاست.

جعفر كه خود مى دانست از شايستگيهاى كافى براى امامت بهره اى ندارد.

وبه خوبى آگاهى داشت كه امّت، پيشوايى او را به رسميّت نمى شناسد.

نزد عبد اللَّه بن يحيى بن خاقان، وزير خليفه وقت عباسى رفت، وكوشيد از كمكهاى او بر خوردار شود.

پسر اين وزير ماجراى اين برخورد را چنين بازگو مى كند: پس از تقسيم ميراث، جعفر نزد پدرم آمد وبدو گفت: حقوق پدرم رابراى من نيز مقرّر دار وهر سال 20 هزار دينار به من انعام بده.

پدرم او را از اين خواسته نهى كرد وبدو گفت: احمق! خليفه، درمورد كسانى كه ادعا مى كنند پدر وبرادرت امامند، شمشير خويش را آخته وتازيانه اش را بالا برده تا آنان را از اين باور باز گرداند.

امّا اين امكان براى خليفه فراهم نشد.

تا آنان را از اين اعتقاد در باره پدر وبرادر تو منصرف سازد.

پس اگر تو پيش پيروان پدر وبرادرت امام بودى چه نيازى به خليفه داشتى كه حقوق آنها را براى تو قرار دهد؟ واگر پيش اينان چنين جايگاهى ندارى، در نزد ما هم بدان حقوق دست نخواهى يافت.

ديرى نپاييد كه جعفر از اين ادعاى دروغ خود دست برداشت وبه راه صواب بازگشت وامامتِ حضرت حجت عليه السلام را پذيرفت.

از اين رو پيش شيعيان كه او را جعفر كذّاب ناميده بودند، ملقّب به جعفر توّاب شد.

غيبت صغرى پس از آنكه پيشوايان هدايت گر، طى گذشت دو قرن ونيم از عمر رسالت پس از پيامبر صلى الله عليه وآله احكام وشرايع دين را تبيين كرده بودند، وپس از آنكه برگزيدگان امّت از طريق جانشينان معصوم پيامبران، پرچم آنهارا بر دوش گرفتند وريشه هاى شناخت ومعرفت الهى در جان هزاران هزار نفر استحكام پذيرفت، واز پسِ آنكه جريانِ مكتبى وظيفه انقلاب بر ضدّ ستم وطغيان را عهده دار گرديد ودر برابر انحرافات اساسى در دين قد علم كرد، خداوند براى ولى اللَّه اعظم حضرت حجّت بن الحسن عليهما السلام غيبت صغرى را مقدّر فرمود.

اين غيبت از سال 260 ه تا سال 329 ه به طول انجاميد.

در طى اين مدّت عدّه اى به نام وكيل، پُل ارتباطى ميان امام وشيعيان بودند.

اينان عبارتند از: 1 - ابو عمرو عثمان بن سعيد.

وى وكيل امام حسن عسكرى عليه السلام بود وپس از در گذشت آن بزرگوار نايب امام حجّت گرديد.

2 - پس از وفات عثمان در سال 266 ه ، امام حجّت فرزند وى ابو جعفر محمّد بن عثمان را نايب خويش قرار داد.

مدّت نيابت محمّد 38سال بود.

3 - پس از محمّد بن عثمان، حسين بن روح به نيابت رسيد.

او كه از سال 304 ه ، بدين سمت منصوب شد براى مدّت 22 سال از جانب امام به عنوان مرجع شيعيان عمل مى كرد.

4 - پس از آنكه حسين بن روح ، نداى پروردگارش را اجابت گفت.

امام عليه السلام، على بن سمرى را به عنوان جانشين او تعيين كرد.

على بن محمّد سه سال در اين منصب باقى ماند وچون وفاتش نزديك شد، از آن حضرت در باره كسى كه پس از وى بايد جانشين شود پرسش كرد.

امّا آن حضرت به وى آگهى داد كه پس از وفات او دوره غيبت صغرى نيز به پايان مى رسد.

در طول سالهاى غيبت صغرى چهار فقيه بزرگ ياد شده، به نيابت از امام نقش رهبرى را ايفا مى كردند وچه بسا اين مدّت براى تربيت امّت براى گزينش رهبران خود در دوره غيبت كبرى از ميان فقها، كسانى را كه از نظر خصوصيتها به نوّاب اربعه بيشتر نزديك باشند، كافى بوده است.

چرا كه ضرورى بود امّت از ميان فقهاى عادل وراسخ در دانش اهل بيت، وزاهد در دنيا وكسانى كه تبلور تعاليم مكتب هستند، بتواند كسى را برگزيند.

شايد حكمت اين امر در اين نهفته باشد كه ارتباط الهى از وحى به وصايت (امامت) واز آن به نيابت خاصّه وپس از آن به نيابت عامه، درجه بندى مى شود.

روزگار پيامبر بزرگ اسلام صلى الله عليه وآله، روزگار وحى است كه شاهد ماجراهاى عظيمى است.

پس از آنكه كار تبليغ رسالت كامل شد، ائمه عليهم السلام مأمور اين وظيفه شدند كه آيات متشابه قرآنى را تفسير كنند.

چرا كه مردم خود مى بايست مستقيماً به آيات محكم رجوع مى كردند.

اين نكته خود گامى پيش برنده در راه برخورد با وحى تلقّى مى شود.

در روزگار امامت، بسيارى از دانشمندان مسلمان در پى فرا گرفتن فقه، همّت گماردند تا آنجا كه برخى از آنان از سوى ائمه مأمورِ دادن فتوا شده بودند.

بعد از اين دوره، مرحله نيابت خاصّه آغاز مى شود.

مردم در اين مرحله وظيفه داشتند از طريق مراجعه به نوّاب امام عليه السلام ونه به صورت مستقيم، آن چنانكه در روزگار امامت معمول بود، با آن حضرت تماس بگيرند.

امّا اكنون كه عصر نيابت عامّه است، مسلمانان بايد به فقيهان عادلى كه بنابر مقياسهاى عمومى، به شايستگيهاى آنها شناخت پيدا كرده اند، مراجعه كنند.

اين شايستگيها از زبان ائمه عليهم السلام براى مردم بازگو وتبيين شده است.

اگر چه ارتباط حجّت اللَّه با اولياى خدا به اشكال گوناگونى ادامه دارد، ليكن اين امر در چهار چوب احكام ظاهرى داخل نمى گردد.

چون هيچ كس نمى تواند ادعا كند كه نايب خاصّ امام است.

حتّى نمى تواند ادعا داشته باشد كه با امام ارتباط مستقيم دارد وچنانكه كسى زبان به چنين ادعاهايى بگشايد مسلمانان خود بايد او را تكذيب كنند.

اگر چنين درجه بندى وجود نمى داشت، امّت با فاجعه اى واقعى روبه رو مى شد.

شمايل وصفات امام غائب اوصاف آن حضرت با دقت تمام از زبان پيامبر صلى الله عليه وآله وائمه عليهم السلام بيان شده است.

شايد فلسفه اين امر بدان جهت بوده كه با ذكر اين اوصاف جلوى هر كسى را كه قصد داشته ادعاى مهدويت بكند، بگيرند.

چرا كه مسأله ظهور امام مهدى در آخر الزمان يكى از ضرورتهاى دينى هم شده بود.

واز آنجا كه فراهم آمدن تمام اين صفات وويژگيها، كه در روايات اسلامى ذكر آنها رفته، در شخص مدّعى مهدويّت امكان ناپذير است بنابراين باعث مى شود تا دروغ او پيش مردم فاش شود.

درباره اوصاف آن حضرت چنين آمده است: 1 - رسول خدا صلى الله عليه وآله اوصاف حضرت مهدى را چنين بيان مى فرمايد: مهدى از من است، او بلند پيشانى است وداراى بينى باريكى است كه ميانش اندك بر آمدگى دارد.

مهدى از فرزندان من است.

چهره اش چون ماه تابان است

چشمان گردى دارد.

رنگش، رنگ عربى وبدنش، بدن اسرائيلى است.

صورتش مثل دينار (گرد وسرخ) است.

دندانهايش چون اره (تيز وبراّن) وشمشيرش چون سوزش آتش است.

2 - امام على عليه السلام نيز در توصيف حضرت قائم چنين مى فرمايد: مهدى ديدگانى مشكى دارد وموهايى پر پشت.

او داراى چهره سرخ وپيشانى نورانى است.

صاحب خال وعلامت است.

عالمى است غيوردانائى است كه اخبار گذشتگان را داراست.

ساحت ودرگاهش از همه شما گشاده تر ودانش او از تمام شما افزون تر وبيش تر از همه شما به جاى آرنده صله رحم است.

به مرغ (كه در آسمان پرواز مى كند) اشاره مى كند ودر دستش فرو مى افتد، وشاخى (خشك) در زمين مى كارد، سبز مى شود وبرگ مى آورد.

3 - امام حسين عليه السلام در باره اوصاف آن حضرت نيز چنين مى فرمايد: مهدى را از روى سكينت ووقارى كه دارد وهمچنين دانش او به حلال وحرام ونيازمندى مردم به او وبى نيازى او از مردم مى شناسيد.

4 - امام باقر عليه السلام اوصاف امام مهدى را چنين بيان كرده است: سياهى چشمانش تابنده وپنجه هايش قوى وزورمند است وزانوانش بزرگ وشكمش فربه است.

پشت او دو خال است، خالى به رنگ پوستش وخالى همانند خال پيامبر، ابروانش به هم پيوسته است، ديدگانش از كثرت شب بيدارى وعبادت آشكار است، سياهى چشمانش تابنده است.

در صورتش اثرى (خالى) است، سينه اش فراخ است، شانه هايش را (به دو طرف بدنش) رها مى كند وسر استخوانهاى كتفش بزرگ ودرشت است.

5 - امام صادق عليه السلام نيز در باره اوصاف آن حضرت فرموده است: مهدى خوش سيما وگند مگون است كه به سرخى مى زند، ابرو كمان ونورانى است وسياهى چشمانش بغايت سياه است، چشمان فراخ دارد، بالاى بينى اش بر آمده است، بينى عقابى دارد وپيشانى بلند.

او خاشع است ونازك مثل شيشه، هيبتش مردم را مى ترساند، به مردم ودلها نزديك است، شيرين گفتار وخوش سيماست، ساقهايش باريك است وبدنى نيرومند دارد، چون بر كوه بانگ زند صخره ها از هم بپاشند وفرو ريزند، دست بربنده اى نمى نهد جز آنكه دلش همچون پاره هاى آهن (سخت ونيرومند) مى گردد، نه بسيار بلند بالاست ونه بسيار كوتاه بلكه ميانه قامت است، سَرِ گرد دارد وسينه فراخ، بلند پيشانى است وابروهايش پيوسته است، بر گونه راستش خالى است گويا دانه مشك است كه بر قطعه عنبر ساييده باشند.