اخبار من بلغ وتسامح در ادله سنن
بعضى گمان کرده اند، مستند کسانى که اين دعا را در کتاب هاى خود
نقل کرده وفتوى به استحباب خواندن آن داده اند، اخبار (من بلغ)
وتسامح در ادله سنن است. لذا اشکال کرده اند که تسامح در ادله سنن
درجائى است که با سند ضعيفى به معصوم برسد، وبراى دعاى ندبه سندى
که منتهى به معصوم بشود ذکر نکرده اند.
جواب از اين اشکال اين است که:
اولاً، ورود وصدور اين دعا از معصوم عليه السلام مورد اطمينان است،
وآن چيزى که ملاک حجّيت خبر واحد است، اطمينان به صدور است ولذا به
اخبار موقوفه هم گاهى در فقه اعتماد مى شود.
ثانياً، بنفس اطلاق ادله عامّه دعا، استحباب اين دعا هم ثابت است.
وثالثاً، در باب تسامح در ادله سنن واخبار (من بلغ) ذکر نشده است
که بايد بلوغ با سند متصل به معصوم باشد، بلکه بلوغ ورسيدن به هر
نحو باشد ـ مسنداً يا مرسلاً ـ کفايت مى کند. شما چرا به قاعده
واحاديث، بى دليل حاشيه مى زنيد، واطلاق آن را مقيد مى سازيد. حتى
فتواى فقيه به رجحان عمل، اگر استناد او به روايتى محتمل باشد نيز
در بلوغ کافى است، چنانچه شيخ اعظم، شيخ مرتضى انصارى; هم در تنبيه
پنجم از تنبيهات رساله اى که در جواز تسامح در ادله سنن مرقوم
فرموده، تصريح کرده است. واولى به اعتبار، فتواى فقهائى است که در
کتب فتوائى نيز متون روايات را ذکر مى کرده اند. جائى که قُدما به
رساله (على بن بابويه قمى) در موارد فقدان نص يا به زبان علمى (عند
اعواز النصوص) عمل مى کردند، در مورد مستحبات با وجود اخبار (من
بلغ) ورود مطلق خبر، وفتواى فقيه به طريق اولى کافى است.(12)
بررسى وپاسخ به پرسش درباره جمله ليت شعرى اين
استقرت بک النوى
براى اينکه پرسش بهتر بررسى شود، لازم است نخست ذوطوى، ورضوى، اين
دو مکان مقدس را، بشناسيم، وسپس جواب را مطرح کنيم.
ذو طوى: (مجمع البحرين) مى گويد: ذو طوى بفتح طاء وضمّ، امّا ضمّ
مشهورتر است، موضعى است در داخل حرم، در يک فرسخى مکّه که از آنجا
خانه هاى مکّه ديده مى شود (قاموس) گفته است، ذو طوى ـ مثلثة الطاء
که گاهى هم با تنوين تلفظ مى شود ـ موضعى است نزديک مکّه.
(معجم البُلدان) از جوهرى نقل کرده است که: ذى طوى ـ به ضم طا ـ
موضعى است نزديک مکّه.
(أخبار مکّة المشرفة)(13)
مى نويسد: ذوطوى نمازگاه پيغمبر صلى الله وعليه وآله است. هر زمان
آن حضرت به مکّة تشريف مى آوردند در ذى طوى فرود مى آمدند، وشب را
در آنجا توقف فرموده، نماز صبح را در آنجا مى خواندند.
ونيز در (أخبار مکّة المشرفة)(14)،
روايت شده است که ذوطوى بطن مکّه، يعنى زمين آن است.
بنا بر اين به هر يک از اين دو معنى که مراد باشد، ذو طوى مکانى
است مقدّس ومحترم ومبارک ومحل نزول رسول خدا صلى الله وعليه وآله
است.
رضوى: (رضوى) ـ به فتح راء ـ مانند سَکرى، کوهى است مقدّس ومبارک
که از کوههاى مدينه طيّبه بوده ودر نزديکى ينبُع قرار دارد وداراى
دره ها وزمينها ومسيلها وآبها ودرختها مى باشد، وآن ابتداى کوههاى
تهامه است، وتا مدينه چهار شب راه است، ودر مدح وفضل آن روياتى
وارد شده است.(15)
اما پاسخ
اينکه فرموديد: غيبت امام عليه السلام به اين صورت نيست که در مکان
مخصوصى منزل گزيده باشد، واز آنجا بيرون نرود، سخنى حق وصحيح است.
آن حضرت نه در رضوى، وذى طوى، ونه در سرداب غيبت، چنانچه بعضى از
اهل سنّت به شيعه افترا بسته اند، پنهان نمى باشند، واين سخن که آن
حضرت در سرداب غايب شده، واز أنجا ظاهر مى شود، وشيعه انتظار بيرون
آمدن ايشان را از سرداب مى کشند، يکى از افتراهاى شاخ دار آشکار
است(16)
ودر موضوع رضوى وذى طوى نيز مطلب به همين قرار است يعنى اين دو محل
نيز جايگاه حضرت صاحب الزمان عليه السلام در طول زمان غيبت نمى
باشد. نه شيعه اماميّه اين را گفته وحتى اهل سنّت هم به ايشان آن
را نسبت نداده اند.
بله، فقط در مورد محمد حنفيّه نقل شده است که برخى از فرق کيسانيّه(17)
که اکنون قرنها است منقرض شده واز بين رفته اند، اين عقيده را
داشته اند که وى در کوه رضوى اقامت گزيده است.
اين مطلب هم که آن حضرت در عصر غيبت در مکان معيّنى قرار ندارند،
بلکه به هر جا وهر مکان بخواهند تشريف مى برند، ووظايفى را که
دارند انجام مى دهند، واين ما هستيم که آن حضرت را نمى بينيم، صحيح
است، ودر همين دعاى ندبه در اين جمله (بنفسى أنت من مغيّب لم يخل
منا = جانم به فدايت اى که از چشم ما نهانى ولى از اجتماع ما به
دور نيستى). به اين معنى تصريح شده است، واز نهج البلاغه واخبار
واحاديث ديگر نيز استفاده مى شود(18)
ودر عبارت يکى از زيارات است:
(السلام على الامام الغائب عن الابصار الحاضر فى الامصار = سلام بر
امامى که از چشم ها پنهان وحاضر در شهرها است).
ارتباط امام با ذى طوى ورضوى
از آنچه گفته شد معلوم شد که امام عليه السلام نه در ذى طوى، ونه
در رضوى قرار ندارند، واين جمله (ليت شعرى أين استقرت بک النوى بل
أى أرض تقلک أو ثرى) هم، پرسش از قرارگاه دائمى آن حضرت نمى باشد،
وپرسش از زمان حال، وهمان هنگام خطاب ودعا است، وبلکه پرسش
واستفهام حقيقى نيست، زيرا بر حسب احاديث کسى بر قرارگاه آن حضرت
مطلع نيست(19)
وعبارات واستفهامهائى که در اين دعا است همين موضوع را تأييد مى
کند.
پس اين جمله دلالت دارد که آن حضرت قرارگاه مشخص ومعينى ندارند،
وبا عقيده کيسانيّه که يک فرقه از بين رفته ومنقرض شده اند ارتباطى
ندارد، بلکه اين جمله وبسيارى از جمله هاى اين دعا صريحاً عقيده
کيسانيّه را ابطال مى کند، واين استبعادى را که شده است رد مى
نمايد.
آقاى من! شما ببينيد، اين جمله ها با عقايد کيسانيّه ويا محمد
حنفيّه چه ارتباطى دارد وغير از اين است که صريحاً عقايد کيسانيّه
وامامت ومهدويّت محمّد حنفيّه را رد مى کند؟:
(أين الحسن، أين الحسين، أين أبناء الحسين صالح بعد صالح، وصادق
بعد صادق، أين السبيل بعد السبيل أين الخيرة بعد الخيرة أين الشموس
الطالعة... أين ابن النبى المصطفى، وابن على المرتضى، وابن خديجة
الغراء، وابن فاطمة الکبرى، بأبى أنت وامى ونفسى لک الوقاء والحمى
يا بن السادة المقربين يا بن النجباء الاکرمين... = چه شد امام حسن
وچه شد امام حسين، وچه شدند فرزندان حسين:، که هر يک پس از ديگرى
خلف صالح از سلف صالح وجانشين راستين پس از پيشواى راستين بودند،
کجا است راه (وراهنماى هدايت) پس از راه (وراهنماى هدايت)؟... کجا
است فرزند پيامبر مصطفى صلى الله وعليه وآله وعلى مرتضى. کجا است
فرزند خديجه غرّاء وفاطمه کبرى؟ جان من وپدر ومادرم در راهت نثار
باد،...).
ده ها از اينگونه جمله ها که همه موافق با مذهب شيعه اثنى عشرى است
وکيسانيّه وقائلين به امامت محمد حنفيّه را رد مى کند در اين دعا
موجود است.
اگر گفته شود: با اينکه بطور يقين اين جمله هيچ تأييدى از عقيده
کيسانيّه ندارد، وخود اين جمله وساير جملات مذکور به صراحت بطلان
عقيده آنها را اعلام مى کند، پس ارتباط حضرت صاحب الزمان (عجل الله
فرجه) با اين دو مکان از چه جهت است، وچرا اين دو مکان بالخصوص در
دعا ذکر شده است.
پاسخ اين است که: ارتباط آن حضرت با اين دو مکان مانند ارتباط
ايشان با ساير اماکن مقدسه، ومتبرکه ديگر است که پرستش وعبادت خدا
در آن اماکن فضيلت دارد، مثل مسجد الحرام ومسجد مدينه طيّبه ومشهد
غروى حسينى ومسجد کوفه وسهله، که معلوم شده است حضرت در اين اماکن
رفت وآمد دارند، واين دو مکان را نيز به واسطه همين دو خصوصيّت در
دعا نام مى برند، زيرا چنانچه از بعضى اخبار استفاده مى شود، در
غيبت صغرى وکبرى کوه رضوى نيز يکى از مقامات آن حضرت، واز اماکنى
است که گاهى آنجا تشريف مى برند.(20)
و نکته اين که اين دو مکان در اين دعا نام برده شده ـ علاوه بر
اينکه ممکن است اشاره به اشتباه کيسانيّه در تعيين مهدى باشد،
واينکه آن موعودى که همه در انتظار ظهور او با هم شريکند، از عترت
پيغمبر واز اولاد على وفاطمه وفرزند امامان وحجّتهاى الهى است ـ
نکته اى ادبى است، زيرا در مقام ندبه واظهار تأثر از بى اطلاعى از
جا ومکان آن حضرت، ذکر اين دو مکان مناسب تر ودر قلوب نافذتر است
تا اماکن ديگر مانند خانه آن حضرت در سامرا يا مسجد الحرام يا مسجد
پيغمبر صلى الله وعليه وآله مثل اينکه محبوب سفر کرده اى را اگر
بخواهيم ياد کنيم، واز سوزش آتش هجران وفِراق او بناليم واز بى
خبرى از حال وجا ومکان وآسايشگاهش، اظهار نگرانى کنيم، سراغ آن
مسافر عزيز را در کوه ودريا وبيابان وهوا مى گيريم، نمى گوئيم:
(نمى دانيم اکنون در کجائى، به منزل رسيده اى، يا در بستر خواب
آرميده اى، يا در اطاق يا کنار جويبار وسبزه نشسته اى) زيرا اين
مضمون ها ندبه را تسکين مى دهد، بلکه مناسب اين است که بگوئيم:
(نمى دانيم اکنون در کجائى، در حال حرکتى يا در بيابان، ودر کوه
ودور از آبادى ناراحت وتنها هستى؟).
بر حسب بلاغت وتکلّم به مقتضاى حال، بايد اينگونه جمله ها در حال
ندبه آورده شود، وذوق سليم وطبع مستقيم ومأنوس با ادب، اين نکات را
درک مى کند.
و ممکن است که ذکر اماکنى مثل رضوى وذى طوى براى اشاره به اين باشد
که همه مکان هاى مقدس، حتى ذى طوى ورضوى هم که مورد نظر کيسانيّه
بوده، تحت تصرف امام وآمد وشد آن حضرت هستند.
واحتمال ديگرى نيز بعد از اين سه احتمال هست، وآن اين است که مراد
از ذى طوى چنانچه از (اخبار مکّة المشرفة) هم نقل شد، خود مکه
معظمه، ومراد از رضوى مدينه طيّبه باشد.(21)
به هر حال، ذکر اين دو مکان در مثل اين دعا به رعايت اينگونه نکات
ادبى يا معنائى است، وبه هيچ وجه متن آن را سست نمى سازد وبه خصوص
با توجه به جمله هائى مثل (بنفسى أنت...) وکلمه (أو غيرها) وکلمه
(أم ذى طوى) که هم صراحت دارند بر اينکه سراغ آن حضرت را در مکان
معينى نمى گيريم، وهم اينکه آن حضرت قرارگاه معلومى ندارند، معلوم
مى شود که بالمرّه با عقايد کيسانيّه بى ارتباط است.
نکته قابل توجه
اين جمله پرسش آميز (ليت شعرى...) در زيارتهاى ديگر نيز وارد شده،
وعلاوه بر علامه مجلسى در بحار(22)،
علامه متبحر سيد عبد الله شبّر 0 نيز از جمعى از مشايخ خود در ضمن
يکى از زيارتها روايت فرموده است، به اين لفظ:
(ليت شعرى أين استقرت بک النوى أم أى أرض تقلک أو ثرى أبرضوى أنت
أو ذى طوى).(23)
بنا بر اين، صحت واعتبار اين جمله از اين راه نيز تأييد مى شود وبه
اصطلاح اهل فن، حديث از غرابت متن هم خارج مى شود.
دعاى ندبه وامامت ائمه اثنى عشر
تصريح نداشتن دعا به نام وعدد ائمه اثنى عشر: از قوّت متن آن چيزى
نمى کاهد، ودر اعتبار آن از اين جهت خللى وارد نمى شود، وعدم تصريح
در اينجا مفهوم ندارد خصوصاً که تصريح يا اشاره به مطلبى که خلاف
مذهب شيعه اثنى عشرى باشد، در دعا به هيج وجه وجود ندارد.
در دعاى ندبه، مطالب عمده وحساس وارزنده اى در موضوع نبوت مطرح
شده، وسپس مسأله خلافت وولايت على عليه السلام وبعضى از نصوص وادله
اين موضوع، ومجاهدات وفداکاريها وفضايل ومناقب آن حضرت، عنوان شده،
وهمچنين به مخالفت ها ودشمنى هائى که اهل کينه ونفاق وجاه پرستان،
با آن خليفه منصوب وتعيين شده از جانب خدا ورسول کردند، ومسير
واقعى اسلام را ـ که منتهى به سعادت وآزادى همه انسانها مى شد ـ
تغيير دادند، وشد آنچه شد، ورهبر واقعى اسلام را خانه نشين ساختند،
اشاره گرديده است.
بديهى است مسأله اساسى ومهم که بيشتر در احاديث واخبار وادعيه مورد
تعرض قرار مى گيرد، مسأله زمامدارى است که ترک تمسک به امام منصوب
وتعيين شده، از آغاز کار وروز اوّل، سنّت سيّئه زمامدارى نا اهلان
را چون عصر جاهليت جلو آورد، واجراى برنامه هاى نجات دهنده وآزادى
بخش اسلام را به طور يک پارچه ودربست وجهانى، تا ظهور حضرت بقية
الله صاحب الزمان ـ عجل الله تعالى فرجه ـ به تأخير وتعويق انداخت.
اين مصيبت از هر مصيبت بالاتر بود که با آن همه سفارش هاى پيغمبر
صلى الله وعليه وآله واعلام هاى متعدد، وبا آن تعيين رسمى وتاريخى
غدير، وبا آن همه تأکيدات رسا، براى حبّ جاه وکينه هائى که از
مولاى متقيان على عليه السلام از غزوه بدر واُحُد وخيبر وحنين
واحزاب وغير اينها در دل داشتند، آن يگانه مرد حق وعدالت وپيشواى
لايق وعالم وفاتح را کنار گذاشتند، وچون خويشاوندان مشرک ومستبد
واستثمارگر آنها را ـ که سد راه نجات جوامع محروم، ومانع از پيشرفت
دين توحيد وبرنامه هاى الهى ومترقّى اسلام ومهاجم به حوزه دين
ودعوت خدا بودند ـ از ميان برداشته بود، با او به مخالفت برخاستند
وبا اشتباه کارى ونيرنگ واغفال مردم، يکى از اساسى ترين برنامه هاى
اسلام را پايمال کرده، وجامعه را تا امروز گرفتار اين همه مفاسد،
ودردسرها ونابسامانى ها ساختند.
ساير مفاسد هم از اينجا ايجاد شد، وموضوعى که بايد به آن توجه
بيشتر شود، همين است. لذا در دعاى انقلابى وسياسى ندبه هم در
مقدمه، همين مصيبت مطرح شده است.
مع ذلک، در جمله هائى از اين دعا، سخن از امامان ديگر ومصائبى که
در راه هدايت خلق متحمل شدند نيز گفته شده، وجمله:
(لم يمتثل أمر رسول الله صلى الله وعليه وآله فى الهادين بعد
الهادين... فقُتل من قُتل وسبى من سبى، واُقصى من اُقصى = فرمان
رسول خدا صلى الله وعليه وآله در باره هدايت کنندگان پى در پى
اطاعت نشد... شخصيت هايى کشته شدند، عده اى اسير گشتند ودسته اى از
وطن آواره گرديدند).
وجمله هاى بعد، همه تذکر مصائب اهل بيت: ومطابق مذهب شيعه است که
امامت را در فرزندان حسين عليه السلام مى دانند; مانند اين جمله
ها:
(أين الحسن أين الحسين أين أبناء الحسين... أين...)
وبالجمله فقرات دعا در مورد مصائب وفضائل ائمه: وخصوصيات، ونشانه
هاى حضرت ولى عصر ـ ارواحنا فداه ـ همه متضمن مطالبى است که در
روايات واحاديث کثير، صحت آن مسلّم وثابت شده است، ويکى از جهاتى
که موجب قوّت اين دعا شده همين متن محکم وپر از نکات اعتقادى
ومهيّج عواطف مى باشد. وچنانچه علماى حديث مى فرمايند، گاهى متن،
سبب قوّت اعتبار سند، وگاهى به عکس سبب ضعف مى گردد واينجا از همان
مواردى است که سبب قوّت مى شود.
توضيح ديگر:
اين دعا براى ندبه است; ودر چنين دعايى شرح تمام مناقب ائمه: موجب
طولانى شدن کلام، وخلاف بلاغت است; غرض بيان عقايد حقّه بطور تفصيل
نيست، بلکه غرض دعا وندبه با اشاره به بعضى مطالب است که خواننده
به واسطه انس، وسابقه ذهنى مى فهمد که مراد ومقصود از آن چيست هر
چند بعضى جمله ها فشرده باشد. لذا مثلاً وقتى مى گويد: (أين الحسن
أين الحسين) همه مصائب اين دو امام را به خاطر مى آورد ودر ذهنش
مجسم مى شود.
دعاى ندبه ومعراج جسمانى
چنانکه گفته شد، پرسش ديگر اين است که:
جمله (وعرجت بروحه الى سمائک) با إجماع، واتفاق آيات واخبار، که
دلالت دارند بر جسمانى بودن معراج رسول اکرم صلى الله وعليه وآله
وسلم مخالفت دارد وبه اين جهت متن دعا ضعيف، وموجب عدم اطمينان به
صدور آن از امام عليه السلام مى شود
پاسخ اين است که: اين جمله نزد اهل فن على التحقيق تحريف شده، که
صحيح آن (وعرجت به الى سمائک) مى باشد.
1ـ محدث نورى ـ رحمة الله عليه ـ در تحيّة الزائر(24)
فرموده است:
در کتاب مزار محمد بن المشهدى وکتاب مزار قديم ـ که تأليف هر دو
مدتها قبل از تأليف (مصباح الزائر) بوده ـ عبارت دعا چنين است که
نقل کرديم: (وعرجت به الى سمائک)، ودر بعضى از نُسخ مصباح الزائر
که حقير ديدم نيز چنين بود، وليکن در جمله اى از نسخ مصباح، اين
فقره چنين است (وعرجت بروحه الى سمائک) ونسخه مصباح مجلسى نيز از
اين نسخ بوده. پس معلوم مى شود در نسخ مصباح به وسيله بعضى از
ناسخين که مبتلا به امراض قلبى وعقائد فاسد بوده اند تحريفى شده
است.
2ـ مرحوم حاج شيخ عباس محدث قمى نيز در هدية الزائر(25)
همين سخن استاد خود محدث نورى را شرح داده وتأييد کرده است.
3ـ در نسخه خطى قديمى نفيسى از مزار کبير محمد بن المشهدى که قبلاً
به آن اشاره کرديم، اين جمله (وعرجت به الى سمائک) ضبط شده است.
4ـ جمله (وأوطأته مشارقک ومغاربک) نيز، شاهد ومؤيد اين است که نسخه
(وعرجت به) صحيح است، زيرا (أوطأت) ظاهر در جسمانى بودن است
چنانکه، (وسخرت له البراق) نيز همين معنى را تأييد مى کند، چون
عروج روحى احتياج به مرکب ندارد.
5ـ همين دو جمله دلالت دارند بر اينکه: فرضاً نسخه (وعرجت بروحه)
صحيح باشد مراد عروج روحى تنها نيست.
6ـ علاوه بر وجه پنجم، بر فرض صحت نسخه (وعرجت بروحه) مى گوئيم،
اين فقره صراحت ندارد که معراج فقط با روح بوده است، زيرا در زبان
عرب وعجم، استعمال لفظ موضوع براى جزء، در کل، بسيار متداول است،
مانند استعمال لفظ رقبه در انسان. وشايد به همين معنى باشد (روحى
لک الفداء) و(جئتک بروحى). در فارسى نيز استعمال در جان مى شود،
واز آن اعم از جان وبدن، بلکه گاهى خصوص بدن، اراده مى شود; مثل
اين شعر:
جانا هزاران آفرين بر جانت از سر تا قدم صانع خدائى کاين وجود آورد
بيرون از عدم
کلام تحقيقى يکى از اساتيد بزرگ علم وادب
براى اينکه اين موضوع کاملاً روشن شود، کلام علامه شهير حاج ميرزا
ابوالفضل تهرانى (متولد1316هـ) را که در علوم عقلى ونقلى استاد واز
مفاخر فن ادب وشعر ولغت وبلاغت، وممدوح شاعر بزرگ سيد حيدر حلّى،
وسيد محمد سعيد حبوبى 5 بوده است نقل مى کنيم.
اين مرد اديب دانشمند مى فرمايد:
گاه روح را به علاقه حالّ ومحلّ يا ملابست به معنى جسم با روح
استعمال مى کنند، چنانچه عرب فعلاً مى گويند: (شال روحه) يا مى
گويند: (جرح روحه) ودر عراق وحجاز اين استعمالات متعارف است که مى
گويند: جانش را پوشيد يا جانش زخم شده، واين علاقه اى صحيح
واستعمالى است فصيح، وعبارت دعاى ندبه (وعرجت بروحه الى سمائک)
منزّل بر اين است چون ضرورت قائم است بر معراج جسمانى وبرهان نيز
مساعد او است، چنانچه در جاى خود مقرر شده.(26)
ايشان پس از تحقيقاتى در شرح اين جمله از زيارت عاشورا (السلام
عليک وعلى الارواح التى حلّت بفنائک) در بيان اينکه مراد از ارواح
همان اصحاب باوفاى حضرت مولانا أبى عبد الله عليه السلام مى باشد
مى فرمايد:
نسبت حلول واناخه به آنها به چند اعتبار جايز، ودر نظر صحيح مى
آيد:
يکى اينکه مراد از ارواح، همان اجسام مقدس وطاهر باشد. چنانچه
اشاره شد که روح به اين معنى استعمال مى شود، وچون اصحاب آن جناب،
البته حيات جاودانى دارند که قدر متيقن ومصداق حقيقى از مقتول فى
سبيل الله اند، وخداى تعالى مى فرمايد: (ولا
تحسبن الذين قتلوا فى سبيل الله أمواتاً بل أحياءٌ عند ربهم يرزقون)(27)
لهذا اطلاق روح، واراده اين اجسام مکرّمه، مانعى ندارد، ومؤيد اين
وجه است فقره زيارت جابر که (المُنيخة بقبر أبى عبد الله) گفته
است، وبنا بر اين مراد از رحل وفِنا همان قبر وحائر است که شيخ
مفيد رضى الله وعنه در کتاب ارشاد مى فرمايد: ما شک نداريم که
اصحاب آن جناب از حائر بيرون نيستند، اگر چه خصوصيات قبور آنها را
ندانيم، وقبر حضرت عباس عليه السلام اگر چه دور است، ولى داخل در
فِنا ورحل سيد الشهداء است، وشايد مراد همان حلول جسمانى در ايام
حيات باشد که در رحل آن حضرت نازل شدند وبه ساحت او بار انداختند،
واين معنى با ظاهر رحل وفنا أنسب وأقربست، وعبارت زيارت اقبال،
شاهد اين احتمال مى شود.(28)
وحاصل وخلاصه جواب اين است که اين جمله طبق نسخه هاى صحيح خطى
(وعرجت به) است، واما نسخه (بروحه) هم غير ثابت، وبلکه به فرمايش
محدث نورى تحريف شده است، وهم با اين بيانات دقيق ادبى صاحب شِفاء
الصدور، هيچ شبهه اى باقى نمى ماند که مراد از روح در اين جمله،
جسم با روح است، وبا ادّله معراج جسمانى کاملاً قابل جمع وسازگار
است، وبه هر حال از اين راه خللى به صحت دعا وارد نمى شود.
ومخفى نماند که در بيان مراد از اين جمله، وجه دقيق ديگرى را علامه
متبحر سيد صدر الدين محمد حسنى طباطبائى، در شرح دعاى ندبه فرموده
است، که چون بيش از اين اطاله کلام را در اينجا مناسب نديديم، از
نقل آن صرف نظر شد. کسانى که بخواهند به شرح دعاى ندبه ايشان(29)
مراجعه نمايند.
دعاى ندبه وامکان انتساب آن به ائمه
يکى از پرسشها يا ايراداتى که به دعاى ندبه شده، اين است که: چگونه
ممکن است اين دعا منسوب به يکى از امامان باشد که همه عاقل وکامل
بودند؟ چگونه با اينکه هنوز امام زمان عليه السلام به دنيا نيامده
بود، در اين دعا به او مى گويند: (ليت شعرى أين استقرت بک النوى بل
أى أرض تقلک أو ثرى أبرضوى أو غيرها أم ذى طوى، بنفسى أنت من مغيب
لم يخل منا)؟ آيا معقول است که امام ششم يا دهم يا هر امام ديگر،
به نواده اش که هنوز به دنيا نيامده وغايب نشده، بگويد: تو کجائى؟
واگر بگويند امام زمان خودش براى خود، اين دعا را خوانده، واز فراق
خود ناله کرده، آن هم معقول نيست که آن حضرت جاى خودش را نداند...
جواب:
سبحان الله!
مگر کسى گفته است که اين دعا را امامان گذشته مى خوانده اند وامام
ششم يا دهم به حضرت صاحب الزمان عليه السلام اين خطابات را فرموده
يا خود امام زمان عليه السلام به خودشان خطاب فرموده واز فراق خود
ناله وندبه کرده اند.
علامه مجلسى مى فرمايد اين دعا به سند معتبر از امام جعفر صادق
عليه السلام منقول است، که فرمودند: مستحب است اين دعا را در چهار
عيد بخوانند، از کجاى فرمايش او، وهمچنين سيد بن طاووس وشيخ محمد
بن المشهدى ومحمد بن على بن ابى قره وبزوفرى استفاده مى شود که
ائمه آن را مى خوانده اند، يا امام زمان ـ عجل الله تعالى فرجه ـ
خودشان براى خود آن را خوانده اند.
از فرمايش اين بزرگان، بيش از اين استفاده نمى شود که دستور العمل
است براى مؤمنانى که در عصر غيبت زندگى مى کنند، اين دعا را در
اعياد اربعه بخوانند.
اين چه ربطى دارد به اينکه ائمه هدى: هم اين دعا را مى خوانده يا
نمى خوانده اند؟
ثانياً: مخاطب قرار
دادن کسى که هنوز به دنيا نيامده ومعلوم است که به دنيا مى آيد،
ونور وحقيقت وجود او آفريده شده، اگر چه هنوز به اين بدن عنصرى
تعلق نيافته، از کسانى که با آن عوالم ارتباط دارند، چه مانعى
دارد؟ مگر نه بر حسب قرآن مجيد در سوره اعراف آيه 26 و27 و31 و35
خداوند به بنى آدم در حالى که هنوز وجود پيدا نکرده بودند خطاب
فرموده است(30)
يا اگر بعضى وجود داشتند اين خطابات که عام است مثل (يا بنى آدم)
شامل همه معدومين وموجودين است.
وثالث: اين دعا، دعاى ندبه است، ودر مقام ندبه مجازاً اينگونه
خطابات به جا وموافق با ذوق است. گوينده خود را مانند يکى از کسانى
که در دوره غيبت زندگى مى کنند، ودر آتش فِراق وهجران ولى عصر عليه
السلام مى سوزند واز ستمگران، ستم وجفا مى بينند فرض مى کند واين
خطابات را مى نمايد، وبراى آن دوران وآن روزگار، وآن سختى ها
وامتحانات که جلو مى آيد، ندبه مى کند، نه اينکه واقعاً بخواهد جاى
امام زمان را پيدا کند.
اينگونه خطابات در آثار ادبى بسيار است که غائب را حاضر وبعيد را
قريب، وموجود نشده را موجود مى شمارند، بلکه به زمان ومکان وغير
ذوى العقول خطاب مى کنند، واحساسات خود را اظهار، يا آتش درونى را
خاموش وناراحتى ها وآلام روحى را تخفيف مى دهند.
غرض اين جمله ها همه تعليم ندبه، وابراز علاقه به ولى عصر، واظهار
حالت انتظار است.
پس هيچ مانعى ندارد، وخلاف ذوق وعقل نيست، اگر امامان گذشته هم اين
دعاى ندبه را خوانده باشند، ويا اينکه خود حضرت صاحب الزمان ـ
أرواحنا فداه ـ آن را تعليم فرموده باشد. با وجود اينکه قبلاً
گفتيم در هيچ يک از مدارک ومصادر اين دعا ديده نشده که يکى از
امامان يا خود ولى عصر: آن را خوانده باشند.
بله، در روايات ديگر از بعضى از ائمه: خطاب به آن حضرت ودعا براى
ايشان، روايت شده است: مثل روايت سُدير صيرفى که قبلاً نقل کرديم
ومثل دعاى امام زين العابدين عليه السلام براى آن حضرت در دعاى
عرفه، ومثل دعائى که در تعقيب نماز ظهر از حضرت صادق عليه السلام
روايت شده است، از عباد بن محمد مداينى که گفت: در مدينه به حضور
حضرت امام جعفر صادق عليه السلام شرفياب شدم، هنگامى که از نماز
ظهر فراغت يافته، ودست هاى مبارک را به سوى آسمان بلند کرده وعرض
مى کرد:
(أى سامع کل صوت، أى جامع کل فوت. أى بارئ النفوس بعد الموت. أى
باعث، أى وارث، أى سيد السادات، أى اله الالهة، أى جبار الجبابرة،
أى مالک (ملک خل) الدنيا والاخرة، أى رب الارباب أى ملک الملوک، أى
بطاش، أى ذا البطش الشديد، أى فعالاً لما يريد، أى محصى عدد
الانفاس، وثقل الاقدام، أى من السر عنده علانية، أى مبدء أى معيد،
أسألک بحقک على خيرتک من خلقک، وبحقهم الذى أوجبت لهم على نفسک أن
تصلى على محمد وأهل بيته وأن تمن على الساعة بفکاک رقبتى من النار،
وأنجز لوليک الداعى اليک باذنک، وأمينک فى خلقک، وعينک فى عبادک،
وحجتک على خلقک عليه صلواتک وبرکاتک وعده، اللهم أيده بنصرک، وانصر
عبدک وقوّ أصحابک به وصبرهم وافتح لهم من لدنک سلطاناً نصيراً
وعجّل فرجه وأمکنه من أعدائک وأعداء رسولک ياأرحم الراحمين = اى
شنونده هر صدا، اى جمع کننده هر فوت، اى آفريننده نفوس بعد از موت،
اى برانگيزنده، اى ارث برنده، اى آقاى آقايان... سؤال مى کنم تو را
به حق تو بر برگزيدگانت از خلق تو، وبه حقى که براى ايشان بر خودت
واجب کردى که درود فرستى بر محمد واهل بيت او واينکه منّت گذارى بر
من در اين ساعت به آزاديم از آتش. ووفا کن از براى ولّى خودت که
دعوت کننده به سوى تو، به اذن تو است وامين تو در خلق تو وعين
وديده تو در بندگان تو بر خلق تو است ـ بر او باد صلوات وبرکات تو
ـ که وعده دادى او را. خدايا تأييد کن او را به نصرت خودت ويارى کن
بنده ات را ونيرو بده به وسيله او اصحابت را وشکيبا گردان ايشان را
وفتح کن براى ايشان از نزد خودت سلطنت واستيلاى يارى کننده اى را
(يا يارى شده) ونزديک ساز فرج او را ومسلط ساز او را بر دشمنان
خودت ودشمنان پيغمبرت، اى رحم کننده ترين رحم کنندگان).
(عباد بن محمد که اين دعاها را شنيد) عرض کرد: آيا براى خود دعا
کردى فدايت شوم؟ فرمود:
(دعوت لنور آل محمد وسابقهم والمنتقم بأمر الله من أعدائهم = براى
نور آل محمد وسابق ايشان وانتقام گيرنده به امر خدا از دشمنانشان
دعا کردم).
سپس راوى خبر، از علائم ظهور آن حضرت پرسيد وجواب شنيد، واين روايت
را که از آن استفاده مى شود مراد به ولى مطلق در لسان ائمه: حضرت
صاحب الزمان عليه السلام است، جمعى از علما ـ مانند شيخ در مصباح
المتجهد ـ روايت کرده اند.(31)