در انتظار ققنوس
(کاوشى در قلمرو موعودشناسى و مهدى باورى)

سيد ثامر هاشم العميدى

- ۲۲ -


4. لزوم اصلاح طلبى و ظلم ستيزى

فرد منتظر بايد به سهم خود، در راه اصلاح جامعه و استقرار عدالت و رفع ظلم و تعدى بكوشد؛ آن كه منتظر مصلح جهانى است، خود نيز بايد صالح و مصلح باشد. لزوم صالح بودن فرد منتظر در محور شماره يك تبيين شد. اكنون توضيح كوتاهى در باب لزوم مصلح بودن منتظران ارايه مى شود.
در شريعت مقدس اسلام، تاكيدهاى فراوانى مبنى بر لزوم مبارزه با هر گونه فساد اخلاقى - سياسى - اجتماعى وارد شده است. شارع مقدس اين حساسيت حكيمانه را در قالب تقنين به صورت ((اصل امر به معروف و نهى از منكر)) ابراز كرده است. امر به معروف و نهى از منكر از ديدگاه فقه اسلامى وظيفه شرعى و همگانى است. نتيجه مستقيم انجام اين فريضه، ((اصلاح)) و مجرى آن ((مصلح)) ناميده مى شود.
براى درك اهميت اين اصل در اسلام، به ذكر يك آيه از قرآن كريم و دو حديث از اهل بيت عصمت و طهارت بسنده مى كنيم. دعاى سبحان مى فرمايد:
كنتم خير امة اخرجت للناس تاءمرون بالمعروف و تنهون عن المنكر و تؤ منون بالله...(579)
شما بهترين امتى هستيد كه براى انسان ها پديدار شده است، (چه اين كه) امر به معروف و نهى از منكر مى كنيد و به خدا ايمان داريد...
همچنين رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود:
يا اءيها الناس! ان الله يقول لكم: مروا بالمعروف و انهوا عن المنكر، قبل اءن تدعوا فلا اجيب لكم و تساءلونى فلا اعطيكم و تستنصرونى فلا اءنصركم؛(580) اى مردم خداوند مى فرمايد: امر به معروف و نهى از منكر كنيد، پيش از آن كه مرا بخوانيد و به شما پاسخ ندهم و از من درخواست كنيد، شما را محروم سازم و از من يارى طلبيد، شما را يارى نكنم.
امام باقر (عليه السلام) فرمود:
ان الاءمر بالمعروف و النهى عن المنكر سبيل الاءنبياء و منهاج الصلحاء فريضة عظيمة بها تقام الفرائض و تاءمن المذاهب و تحل المكاسب و ترد المظالم و تعمر الاءرض و ينتصف من الاءعداء و يستقيم الاءمر؛(581) بى ترديد امر به معروف و نهى از منكر راه انبيا و طريقه صالحان است. امر به معروف و نهى از منكر، وظيفه اى سترگ و خطير است كه ساير واجبات دينى به واسطه آن انجام مى پذيرد و راه ها به وسيله آن امنيت مى يابد و در آمدها به واسطه آن حلال و مشروع مى گردند و مظالم دفع مى گردد و زمين آباد مى شود و از دشمنان انتقام گرفته مى شود و امور سامان مى يابد.
همچنين روايات فراوانى بيانگر اين نكته است كه چنانچه اين فريضه ترك شود، اشرار بر جامعه حاكم خواهند شد(582) و عذاب الهى بر آن جامعه نازل خواهد گشت.(583)
امر به معروف و نهى از منكر در عصر غيبت، دو ويژگى دارد:
الف - سطح فردى؛ در هر انقلابى، پس از پيروزى و تثبيت، نياز اساسى و نخستين، ضرورت وجود نيروى انسانى مجرب و قابل اعتماد است.
از اين رو، تشكل هاى سياسى، احزاب، تراست هاى قدرت و... به مسئله ((كادرسازى)) اهميت جدى مى دهند. انقلاب عظيم مصلح جهانى هم از اين قاعده مستثنى نيست؛ يعنى راءس مخروط رهبرى انقلاب براى اداره كشورى به گستردگى چند قاره و تثبيت پايه هاى تمدن نوين خود، به حجم عظيمى از نيروى ورزيده قابل اعتماد انسانى نياز دارد و جامعه منتظران در عصر غيبت و تا پيش از ظهور حضرت، بايد در درون خود، عمليات بنيادين كادرسازى را آغاز كند.
يكى از شاخص هاى اصلى كادر انقلابى حكومت مهدوى، پارسايى و تهذيب نفس و آراستگى به مكارم اخلاق و... است. يقينا در جامعه اى كه داعيان به خير و نيكى، و بازدارندگان از شر و زشتى وجود نداشته باشد، نفوس مهذّب بسترى مساعد براى رشد و تكثير پيدا نمى كنند؛ به ويژه اگر قرار نباشد كه شكوفايى استعدادهاى معنوى در قالب تنگ استثناها محصور گردد.
بنابراين، امر به معروف و نهى از منكر نسبت به تك تك افراد، پيش نيازى اساسى براى پرورش كادر فرماندهان و كارگزاران حكومت مصلح جهانى است. حكومتى كه به فرماندهان ارشد لشگرى و مديران برجسته كشورى بسيارى در مرحله اول و فرماندهان و مديران ميانى انبوهى در درجه دوم نيازمند است.
ب - سطح حكومتى؛ منتظران مصلح جهانى موظف اند با منكران كلان حكومتى برخورد فعال و جدى داشته باشند. از آنجا كه الناس على دين ملوكهم (امروزه هر چند مدل حكومت هاى پادشاهى آرام آرام به طور كلى از صحنه سياسى دنيا خارج شده است، اما مفاد اين كلام هنوز صادق است؛ زيرا دستگاه هاى تبليغاتى حكومتى و رسانه هاى دولتى به نحوى موثر از پيش، ارزش هاى مورد نظر حاكميت ها را به توده ها تزريق مى كنند) منكراتى كه از سوى دستگاه هاى رسمى اشاعه مى گردد، تاثيرى به مراتب مخرب تر را در بر دارد.
از سوى ديگر، يكى از اساسى ترين رسالت هاى منجى موعود (عجل الله تعالى فرجه الشريف) بر چيدن بساط ظلم و حق كشى همين حاكميت هاى غير الهى و صاحبان زر و زور است. او مى آيد تا بازوان اختاپوس نظام سلطه جهانى را با تبر ابراهيمى خود براى هميشه قطع كند.
به پا خواستن مستضعفان در ركاب منجى عالم و مواجهه آنان با صاحبان بمب هاى هسته اى، موشك هاى بالستيك و كلاهك هاى اتمى و سلاح هاى ميكربى و شيميايى و... نيازمند پيش زمينه روانى مساعد است.
اگر آنان عمرى را در پذيرش سلطه جايران سپرى كرده باشند و اگر كسى را به ياد نياورند كه يكبار به خود جراءت مواجهه با سركردگان استكبار جهانى را داده باشد، مرعوب بودن در مقابل حزب الشيطان، چون عادتى ثانوى در وجودشان رخنه خواهد كرد، و اين ضعف عمده روحى، در موج خيز خطرات قدم هاى آنان را سست خواهد كرد.
امر به معروف و نهى از منكر حاكمان و دولت ها، يكى از ارزشمندترين اقدامات فرد مسلمان شمرده شده است.
رسول مكرم اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود:
اءفضل الجهاد، كلمة عدل عند امام جائر؛(584) برترين جهاد، سخن عادلانه اى است كه در برابر حاكم ستمگر بر زبان جارى شود.
اميرالمومنين على (عليه السلام) فرمود:
و ان الاءمر بالمعروف و النهى عن المنكر لايقربان من اءجل و لا ينقصان من رزق، و اءفضل من ذلك كله كلمة عدل عند امام جائر؛(585) امر به معروف و نهى از منكر نه اجلى را نزديك و نه رزقى را كم مى كند، (اما) برتر از آن همه، سخن عادلانه اى است كه پيش روى حاكم ستمگرى بر زبان جارى شود.
امام باقر (عليه السلام) فرمود:
من مشى الى سلطان جائر فاءمره بتقوى الله و وعظه و خوفه، كان له مثل اءجر الثقلين من الجن و الاءنس و مثل اءعمالهم (586) هر كس به سوى حاكم ستمگرى رود و او را به پرواى الهى امر نموده و موعظه اش كند و بترساند، خداوند مانند اجر جن و انس و عبادات ايشان را به وى عطا كند.
بارى منتظران واقعى، اين زمينه سازان ظهور به اقتدا به مولاى قائم (عليه السلام) خود، مشى مبارزاتى و قيام عليه دستگاه جباران را پيشه خود مى سازند. آنان به هنگام شنيدن لقب مولاى خود ((قائم)) قيامگر به پا مى ايستند و با اين عمل آمادگى هميشگى خود را اعلام مى دارند.
آنان پيام رئيس مذهب، امام صادق (عليه السلام) را كه فرمود:
ليعد اءحدكم لخروج القائم ولو سهما؛(587) حتما هر يك از شما منتظران براى قيام حضرت قائم سلاح فراهم سازد، هر چند يك تير.
لبيك مى گويند و خطاب به خداوند سبحان عرضه مى دارند:
اللهم ان حال بينى و بينه الموت الذى جعلته على عبادك حتما مقضيا، فاءخرجنى من قبرى، مؤ تزرا كفنى، شاهرا سيفى، مجردا قناتى، ملبيا دعوة الداعى فى الحاضر و البادى؛(588) بارالها! هرگاه ميان من و مولايم مرگ حايل گردد كه سرنوشت حتمى بندگانت قرار داده اى، از تو مى خواهم كه مرا از قبرم بيرون آرى، در حالى كه كفن به تن كرده، با شمشير بركشيده و نيزه برهنه، دعوت آن داعى الى الخير را در شهر و باديه اجابت كنم (و در ركابش حاضر گردم.)
آنچه گذشت مرورى بود گذرا بر عوامل و ريشه هاى دشوارى و سترگى وظيفه منتظران و تكليف ((انتظار)) و طبعا همه نمى توانند اين راه صعب العبور را تا پايان بپيمايند. بارى
((عاشقى شيوه رندان بلاكش باشد))
از اين رو، در حديث شريف از حضرت باقرالعلوم (عليه السلام) وارد شده است كه:
هيهات هيهات لايكون فرجنا حتى تغربلوا، ثم بغربلوا، ثم تغربلوا حتى يذهب الكدر و يبقى الصفو؛(589) بى ترديد فرج موعود ما (براى شما) حاصل نشود تا آنكه به سختى غربال شويد تا ناخالصان بروند و خالصان باقى بمانند.
امام صادق (عليه السلام) فرمود:
لا يكون هذا الاءمر حتى يذهب ثلثا الناس (590) فرج قائم حاصل نخواهد شد، تا زمانى كه دو سوم مردم كنار بروند.
خداوند سبحان، زمانى منجى موعود را به جامعه بشرى عرضه خواهد كرد، كه دلهاى منتظران لبريز از تقاضاى واقعى باشد. اين مطلب را خود حضرت ولى عصر (عجل الله تعالى فرجه الشريف) در توقيعى كه خطاب به شيخ مفيد (رحمة الله عليه) صادر فرموده اند، بيان داشته اند:
... ولو كان اءشياعنا، وفقهم الله لطاعته، على اجتماع من القولب فى الوفاء بالعهد عليهم، لما تاءخر عنهم اليمن بلقائنا و لتعجلت لهم السعادة بمشاهدتنا على حق المعرفة و صدقها منهم بنا، فما يحبسنا عنهم الا ما يتصل بنا مما نكره و لا نؤ ثره منهم...؛(591) اگر شيعيان ما - كه خدايشان بر انجام طاعات موفق بدارد - در وفا كردن به عهد ما همدل و يكنوا بودند، در يمن لقاى ما دچار تاءخير نمى شدند و سعادت ديدار تواءم با معرفت ما، به سويشان مى شتافت؛ چيزى جز آن چه از ايشان به ما مى رسد و از آنان نمى پسنديم، ما را از ايشان جدا نكرده است.
الحق كه اين شكوه جان سوز آقا، چون پاره هاى اخگر، جگر عاشقان را چاك چاك مى كند.
((منم ابراهيم، آنگاه كه آتش به او پناه مى برد.
اسماعيل منم. كعبه از من برافراشت و زمزم به پاى من مى ريزد.
صفا، سعى من دارد و مكى ترين آيات قبيله ام من
محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) نياى من است.
منم مهدى، موعود، قائم و منتظر
گفت شراب اگر خورى، از كف هر خسى مخور
باده بيا مَنَت دهم، پاك شده زخار و خس
زندگى را از كف هر خسى، خواستگارى نكنيد؛
منم كه شما را خواستارم.
يار مفروش به دنيا كه بسى سود نكرد
آن كه يوسف به زر ناسره بفروخته بود
من در قاب پنجره شما نشسته ام، درها را برهم مزنيد.
اشك هاى شما را دانه دانه از زمين بر مى چينم، برهم مى گذارم و قصرى از بلور مى سازم؛
آنگاه شما را به يافتى كه در قصرهاى بلورتان، برپاست، مى خوانم.
آيا مى دانيد يا هنوز، مرا باور نكرده ايد؟ من شمايان را بيش از پدرانتان و پيش از مادرانتان باور كرده ام.
من مهربانى ام را نذر شما كردم؛ شما در كدام بازار به نيم سكه زرد، قلب خود را فروختيد؟
من در زمهرير غيبت، كنار هيچ آتش خونگرمى ننشستم كه شما را فراموش ‍ كنم؛ شما اما چه ارزان بر همه گرمى هاى خود چوب حراج زديد.
خاطر من از شما مكدر نيست، كه در آن جا جز نسيم خوشرويى، راه نمى داند.
شما نيز چنان نباشيد كه به غمزى بر آشوبيد و به دوغى مست شويد.
ب هوش باشيد!
غيبت، منتظر مى خواهد نه عزادار.))(592)
هشدار مسيح را نيز از پس قرون و اعصار بايد به گوش هوش شنيد:
((بيدار باشيد، زيرا نمى دانيد كه صاحب خانه كى مى آيد؛ در شام يا بانگ خروس يا صبح! مبادا ناگهان آمده و شمايان را خفته يابد!))(593)
اى كاش همه ما در آزمون ورودى به دانشگاه مجاهد پرور ((انتظار)) قبول مى شديم، دانشگاهى كه دانش آموختگان آن را امام صادق (عليه السلام) چنين توصيف كرده است:
... و رجال كاءن قلوبهم زبر الحديد، لا يشوبها شك فى ذات الله، اشد من الحجر، لو حملوا على الجبال لاءزالوها. لا يقصدون براياتهم بلدة الا خربوها. كاءن على خيولهم العقبان يتمسحون بسرج الامام (عليه السلام) يطلبون بذلك البركة و يحفون به، يقونه باءنفسهم فى الحروب و يكفونه ما يريد فيهم؛ رجال لا ينامون الليل، لهم دوى فى صلاتهم كدوى النحل، يبيتون قياما على اءطرافهم و يصبحون على خيولهم، كاءن قلوبهم القناديل، و هم من خشية الله مشفقون، يدعون بالشهادة، و يتمنون اءن يقتلوا فى سبيل الله، شعارهم: يا لثارات الحسين. اذا ساروا يسير الرعب اءمامهم مسيرة شهر، يمشون الى المولى اءرسالا، بهم ينصرالله امام الحق؛(594 ) ياران مهدى، مردانيند پولاد دل، و همه وجودشان يقين به خدا، مردانى سخت تر از صخره ها، اگر به كوه ها روى آرند، آن ها را از جاى بركنند، درفش پيروزگر آنان به هر شهر و پايتختى روى نهد، آنجا را به سقوط وادار مى سازد. گويا آن مردان، عقابان تيز چنگال اند كه بر مركب ها سوار شده اند.
اين شير مردان پيروز و عقابان تيزچنگ، براى تبرك و فرخندگى، دست خويش به زين اسب امام مى كشند، و بدين سان تبرك مى طلبند. آنان او را در ميان مى گيرند و جان خويش را، در جنگ ها سپر او مى سازند و هر چه را اشاره كند، با جان و دل انجام مى دهند. اين شير مردان به شب هنگام نخوابند و زمزمه قرآن و مناجات خويش، چون صداى زنبوران عسل، درهم اندازند و تا بامداد به عبادت خداى بايستند، و بامدادان سوار بر مركب ها باشند.
آنانند راهيان شب و شيران روز، و آنانند گوش به فرمان امام خويش، و چون مشعل هاى فروزانند و دل هاى منور آنان، بسان قنديل هاى نور در سينه هايشان آويخته است.
اين مردان، از خدا مى ترسند، و فرياد ((لا اله الا الله)) آنان بلند است. همواره در آرزوى شهادت در راه خدايند. شعار آنان: يا لثارات الحسين ، (بياييد به طلب خون حسين، است) به هر سو روى آورند، ترس آنان، پيشاپيش در دل مردمان افتد (و تاب مقاومت را از همه بگيرد). اين خداجويان، دسته دسته، به سوى ملواى خويش روى آورند و خدا، به دست آنان امام حق را يارى مى كند.(595)
اميد كه ما نيز در حلقه عاكفان كوى و شوريدگان روى دوست راه يابيم.
چنين باد.

شيعه؛ قافله سالار كاروان انتظار

 
در خواب شوم، روى تو تصوير كنم   بيدار شوم، وصل تو تعبير كنم
گر هر دو جهان خواهى و جان و دل و تن   بر هر دو و هر سه، چار تكبير كنم (596)
((منجى باورى)) و اعتقاد به مهدى موعود - همچنانكه در مقدمه مولف و تعلقات مترجم به تفصيل گذشت - ايده اى است جهان وطنى كه نه تنها مختص به شيعه نيست و قاطبه اهل سنت هم بدان معتقدند، بلكه بيشتر پيروان ديگر اديان نيز به نوعى به آن ايمان دارند و همگى منتظر ظهور اويند؛ ليكن در ميان طيف وسيع مهدى باوران و منتظران موعود، تاثير شگرف اين انتظار شورانگيز بر شيعه، از سنخ ديگرى است. زيرا:
الف - در اسلام مسئله منجى آخرالزمان و مهدى موعود با تفصيل و تاكيد و شفافيت بيشترى نسبت به ساير اديان همراه است.
ب - در خود جهان اسلام هم تفاوتى در نگرش شيعه و غالب برادران اهل سنت به مسئله مهدويت وجود دارد. شيعه و خواص اهل سنت به ولادت و زنده بودن آن حضرت معتقدند، ولى توده برادران عزيز اهل سنت بر اين باورند كه آن حضرت هنوز به دنيا نيامده است.(597)
از آنجا كه ايده مهدى باورى و پديده انتظار در فرهنگ شيعى، به صورتى عينى و زنده، تعريف شده است و با هويتى تاريخمند و بسيار دقيق ثبت و تواءم گرديده، توان بخشى و شورآفرينى و سازندگى اكسيرى اين اميد مقدس ‍ و انتظار آرمانى، به مراتب جلوه گرتر و محسوس تر از پيامدهاى آن در ميان برادران اهل سنت است، به گونه اى كه توجه ناظران خارجى را نيز به شكل موثرى به خود معطوف داشته است و چون ((خوش تر آنست كه سرّ دلبران، گفته آيد در حديث ديگران)) در اينجا صرفا به ذكر دو نمونه از قضاوت هاى اسلام پژوهان غربى بسنده مى كنيم:

تاثير مهدى باورى بر فرهنگ شيعى از نگاه اسلام پژوهان غربى

1. ماربين محقق آلمانى در اين خصوص مى گويد:
از جمله مسائل اجتماعى بسيار مهمى كه هميشه مى تواند موجب اميدوارى و رستگارى شيعه باشد، اعتقاد به وجود حجت عصر و انتظار ظهور اوست. زيرا عقيده شيعه اين است هنگامى كه انسان در بستر رود، به اين اميد بايد بخوابد كه چون صبح از خواب برخيزد، حجت عصر ظهور كرده، و او براى تاييدش آماده باشد. معتقدند كه همه مردم و دُوَل زمين تابع حكومت آن ها خواهند بود. گويا فرد فرد شيعه، بدون استثنا، شب كه در بستر مى روند، به اميد ترقى و عالم گيرى مذهب و اقتدار خود، صبح از خواب بر مى خيزند.
شيعيان مجتهدان را نواب عام حجت عصر مى دانند. بر دانشمندان اجتماعى روشن است كه اگر چنين عقيده اى در ميان فرد فرد ملتى گسترش ‍ يافته و رسوخ كند، ناچار روزى اسباب طبيعى براى آنان فراهم خواهد آمد! ياءس و حرمان، عامل هرگونه نكبت و ذلت؛ ولى ضد آن كه پشت گرمى و اميدوارى و قوت قلب از روى اعتقاد است، مايه فلاح و نجات مى گردد.(598)
2. هانرى كربن (599) اسلام شناس و شيعه پژوه شهير فرانسوى، در اين زمينه مطالبى شنيدنى بيان كرده است، او در گفتارى با عنوان ((بشارت مذهب تشيع براى بشريت چيست؟)) چنين اظهار مى دارد:
به نظر من، ما مى توانيم كوشش كنيم تا در تفكر شيعه يك مشاهده واضح و روشن معنوى جستجو كنيم، مشاهده اى كه بر نا اميدى امروز بشر تفوق مى يابد و آن را از ميان بر مى دارد... به صورت اختصار مى گوييم: امام شناسى شيعه (iteسShi amologie Lim) مى تواند... صراط مستقيمى ميان وحدت بينى انتزاعى اسلام سنى و حلوليت كليساهاى رسمى مسيحى باشد...
خلاصه مطلب از اين قرار است: همه مردم مغرب زمين تماس با خداوند را در واقعه تاريخى كه آن را به صورت ((حلول)) مى فهمند، جستجو مى كنند، در حالى كه اسلام شيعى، اين تماس را در ((تجلى و ظهور و مظهر حق)) كه مخالف با تصور حلول طلب هاى رسمى است، مى طلبد. پس، اگر اين عقيده - يعنى حلول - در بحران فعلى وجدان مردم مغرب زمين دخيل است، آيا تشيع مطالب جديدى در بر ندارد كه در اين مورد اشاعه دهد؟... اگر مردم مغرب زمين مسيحيت را رها كرده اند، تقصير از روش مسيح شناسى آنان است... اگر يك مسلمان سنى تحت تاثير افكار غربى ها قرار مى گيرد، به دليل نداشتن ((امام شناسى)) است. زيرا اين، (امام شناسى) روش صوابى براى تصور رابطه ميان خداوند و انسان و روش ‍ صحيحى براى مواجه شدن بالاادريون است.(600)
وى در ادامه همين گفتار، سخنان نغزى در باب مهدى باورى شيعى، با اين عبارات بيان مى دارد: ((درباره ابعاد پيام جديدى از معنويت تشيع موارد زير شايان تامل است:
الف - پيغمبرشناسى و امام شناسى؛ يعنى آنچه تشيع درباره شخصيت دوازده امام براى خود تبيين كرده كه نه ((حلول)) است كه هبوط خداوند را در تاريخ تجربى در بردارد و نه عقايد ((لااءدريه)) كه انسان را با عالمى كه خداوند آن را ترك كرده است، مواجه مى سازد و نه ((وحدت بينى انتزاعى اسلام سنى)) كه بُعد بى نهايتى ميان خداوند و انسان به وجود مى آورد. وضع فعلى جهان ما را وادار مى كند كه بار ديگر درباره ((صراط مستقيم)) بين ((تشبيه)) و ((تعطيل)) بيانديشيم.
ب - مفهوم غيبت؛ اصل و حقيقت ((غيبت)) هرگز در چارچوب درخواست هاى دنياى امروز در معرض تفكر عميق قرار نگرفته است. كاملا بجاست كه حقيقت مزبور با توجه خاص به نكته اى كه ((مفضل)) اعلام كرده و مى گويد: ((باب دوازدهم بر اثر غيبت امام دوازدهم در پرده غيب و نهان مستور گرديده است،)) مورد توجه قرار گيرد. معناى اين امر به عقيده اين جانب چشمه اى بى نهايت و ابدى از معانى و حقايق است. در حقيقت ترياق قاطعى است در برابر هرگونه سموم ((سوسياليزاسيون)) و ((ماترياليزاسيون)). به عقيده حقير، حقيقت غيبت اساس و بنيان اصيل سازمان جامعه اسلامى است و بايد پايگاه معنوى غيبى تلقى گردد. معنويت اسلام تنها با تشيع امكان حيات و دوام و تقويت دارد و اين معنا در برابر هرگونه تحول و تغييرى كه جوامع اسلامى دستخوش آن باشند، استقامت خواهد كرد.
ج - امام زمان؛ مفهوم اعلايى است كه مكمل مفهوم ((غيبت)) است، ولى كاملا مرتبط به شخصيت امام غايب است. اينجانب مفهوم ((امام غايب)) را با روح غربى خودم به گونه اى نو و بكر احساس و درك مى كنم و چنين به تفكر و دلم الهام مى شود كه رابطه حقيقى آن را با حيات معنوى بشر وابسته مى دانم. اين رابطه خصوصى ارواح با امام غايب، تنها ترياق بر ضد مختلط ساختن حقيقت دين است... مستشرقانى كه مذهب تشيع را به منزله يك مذهب متمركز و استبدادى معرفى كرده اند، مسلما دچار گمراهى و اشتباه عظيم گرديده اند و اين طرز تفكر، برخاسته از مفهوم كليسا و روحانيت مسيح است كه در ذهن آنان به قرينه فكرى وارد شده است.
آنچه بيش از همه چيز جلب توجه مى كند، در نزد عرفاى شيعه مانند ((حيدر آملى)) تشبيهى است كه بين امام غايب و فارقليط و استشهاد او به انجيل يوحنا (انجيل چهارم) صورت گرفته است. هرگز چنين تلاقى فكرى و معنوى بدين وضوح سابقه نداشته است.
تفكرات فوق از ناحيه مردى از مغرب زمين تراوش كرده، ليكن بهمين دليل كه او در مجاورت و معاشرت با حقايق تشيع قرار گرفته، به ويژه كه يك فرد مشتاق و محقق مغرب زمين، حقايق معنوى و بشارت هاى تشيع را در دل خود جذب كرده و آن را در كوره ذوق و فلسفه خود وارد ساخته است، اين اظهارات مى تواند شاهد مطمئن و با ايمانى نسبت به امكانات و مكنونات زنده مذهب تشيع باشد.(601)
بارى مفاهيم ((امامت))، ((وصايت))، ((ولايت))، ((عصمت))، ((عترت))، ((غيبت))، ((حجت قائم))، ((ولى عصر)) و ((امام زمان)) - افزون بر ماهيم ((توحيد))، ((نبوت)) و ((معاد)) - با هويت فرهنگى و تاريخى تشيع در آميخته اند و شيعه در چارچوب اين مفاهيم، جهان بينى توحيدى ژرف و استوارى را بنيان نهاده است كه طى آن روابط و سلسله مراتب تكوينى و تقنينى تمامى عناصر هرم هستى - از عرش تا فرش - به صورت بسيار دقيقى تبيين شده است.
در مكتب آسمانى اسلام، ((تقرب الى الله)) هدف نهايى آفرينش ‍ انسان شمرده مى شود و از طرفى طبق آموزه قرآنى، آدمى براى عروج به درجات قرب نيازمند به ((وسيله))(602) است.
بر اين پايه ((ابتغاء الوسيلة)) بر وى واجب مى شود. در واقع بايد گفت: اين ((وسيله)) در مراتب وجود، فاصله چشمگير از مخلوق تا خالق و از خود تا خدا را پر مى كند.
در تفكر شيعى، چنگ زدن به عروة الوثقاى ((ولايت)) همان ((توسل و ابتغاء)) و ((امام)) همان ((وسيله)) به شمار مى آيد؛ انسان از طريق امام و حجت زمان به خداوند متعال نزديك شده و اتصال روحانى مى يابد. امام، انسان كامل است و انسان كامل مظهر اسماء الله الحسنى و تجلى اعظم الهى و مجلاى اتم صفات جلال و جمال حق سبحانه است. ((امام)) همان مخلوقى است كه كردگار حكيم با آفرينش وى، بر فرشتگان مباهات كرد. ((امام)) يعنى ((خليفة الله)) و آخرين خليفة الله كسى نيست جز حضرت ((بقية الله (عجل الله تعالى فرجه الشريف)))، همو كه آيينه دار طلعت رب العالمين و ((وجه الله)) است؛ از اين روى در دعاى شريف ندبه، امام زمان (عليه السلام) را با اين عبارت مى خوانيم:
اءين وجه الله الذى يتوجه اليه الاولياء
شيعه پاكباخته و راستين كه با ديده سِرّ (نه چشم سَر) جمال بى مثال امام و ولى خود را به نظار نشسته، در دوران هجران و عصر غيبت، غم مهجورى و درد دورى جانش را مى خلد و او را بر آن مى دارد كه سر بر آستان دوست نهد و روايت ارادت خويش با وى بازگويد:
 
خوش مى روى به تنها، تن ها فداى جانت   مدهوش مى گذارى ياران مهربانت
آيينه اى طلب كن تا روى خود ببينى   وز حسن خود بماند انگشت در دهانت
رخت سراى عقلم تاراج عشق كردى   اى رند آشكارا مى بينم از نهانت
دانى چرا نخسبم؟ تا پادشاه حُسنى   خفتن حرام باشد بر چشم پاسبانت
من آب زندگانى بعد از تو مى نخواهم   بگذار تا بميرم بر خاك آستانت (603)
و براستى كه شگفت حكايتى است قصه اين مودت و شوريدگى:
 
قلبى اليك من الاءشواق محترق   و دمع عينى من الاماق مندفق
الشوق يحرقنى والدمع يغرقنى   فهل راءيت غريقا و هو محترق