انتظار
فصلنامه ى تخصصى مطالعات ويژه امام مهدى (عج )

بنياد فرهنگى حضرت مهدى موعود(عج )

- ۵ -


12 - توطئه
يوسف با توطئه هاى گوناگونى رو به رو گشت ؛به چاه افكندن ، به بردگى رفتن ، تهمت ناپاكى شنيدن و زندان . با اين حال ، مشيت الهى بر آن بود كه همه ى توطئه ها و نقشه ها ناكام گردد. دشمنان براى يوسف زهرا عليه السّلام نيز توطئه هاى فراوان و نقشه هاى شومى برنامه ريزى كرده بودند، ولى اراده ى الهى بر رهايى او از همه ى فتنه ها و تجلّى نور خداوندى تعلق گرفته است .
امام صادق عليه السّلام مى فرمايند:
كذلك بنواميه و بنو العباس لمّا ان وقفوا على ان به زوال مملكة الامراء الجبابرة منهم على يرى القائم منا ناصبونا للعداوة و وضعوا سيوفهم فى قتل اهل بيت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و ابارة نسله طمعا منهم فى الوصول الى قتل القائم عليه السّلام فابى اللّه ان يكشف امره لواحد من الظلمة الا ان يتم نوره ولوكره المشركون .(206)
بنى اميه و بنى عباس چون دريافتند كه گردن كشان آنان به دست مهدى ما از ميان مى روند، با ما بناى دشمنى نهادند. آنان براى كشتن اهل بيت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و نابودى نسل او، شمشيرهاى خود را از نيام در آوردند تا مهدى (عج ) را بكشند، ولى خداوند، امر او را از ستم كاران ، پنهان كرد و نورش را گستراند، هرچند مشركان از آن بيزار بودند.
13 - هدايت
يوسف ، هنگام غيبت - زندان - نيز از رسالتى كه در برابر مردم بر عهده داشت ، غافل نشد. هنگامى كه دو يار زندانى يوسف ، خواب خود را براى او بيان كردند و تعبير آن را از او خواستند، يوسف از فرصت به دست آمده استفاده كرد و پيش از بيان تعبير چنين گفت :
يا صاحبى السجن ءارباب متفرقون خيرٌ ام اللّه الواحد القهار ما تعبدون من دونه الا اسماءً سميتموها انتم و اباؤ كم ما انزل اللّه بها من سلطان ان الحكم الا اللّه امر الا تعبدوا الا اياه ذلك الدين القيم و لكن اكثر الناس لايعلمون .(207)
اى همراهان زندانى من ! آيا خدايان پراكنده بهترند يا خداوند يكتاى پيروز؟ اين معبودهايى كه غير از خدا مى پرستيد، چيزى جز اسم هايى (بى مسمّا) كه شما و پدران تان آن ها را (خدا) ناميده ايد، نيست . خداوند هيچ دليلى بر آن نازل نكرده است . حكم تنها از آنِ خداست . او فرمان داده است كه جز او را نپرستيد. اين است آيين پابرجا، ولى بيشتر مردم نمى دانند.
هر چند يوسف زهرا عليه السّلام نيز در پس پرده ى غيبت است ، امّا لحظه اى از انجام رسالت خود (هدايت مردم ) غفلت نمى ورزد و مردم از فيض او بهره مند مى شوند.
اولياى الهى از كوشش براى تحقق اهداف آسمانى خود هرگز دست نمى كشند؛ زيرا وظيفه ى حركت به سوى خداوند و تكامل ، هيچ گاه از دوش مردمان برداشته نمى شود. اگر در زمانى و جايى ، وظيفه ى حركت به سوى كمال از دوش كسى برداشته شود، آن گاه به همان ميزان ، رسالت هدايت نيز از عهده ى متوليان هدايت برداشته شده است . البته هرگز چنين چيزى رخ نمى دهد؛ زيرا در اين صورت ، آفرينش آدمى بيهوده مى شود. از اين رو، ممكن است ولىّ خدا ساكت باشد، امّا هرگز ساكن نمى ماند. هم چنان كه ممكن است غايب باشد، امّا هيچ گاه قاعد نمى ماند. امام هميشه در حال هدايت ، سازندگى و پرورش است ؛ گاه مخفيانه و گاه آشكارا. در كتاب هاى روايى ، نمونه هاى فراوانى از هدايت هاى ويژه ى حضرت مهدى (عج ) آمده است . براى نمونه به يكى از آن ها اشاره مى كنيم .
در عصر سفارت محمّد بن عثمان ، گروهى از شيعه درباره ى اين مساءله اختلاف كردند كه آيا خداوند، آفرينش موجودات و روزى دادن به آن ها را به ائمه ى معصومين عليهم السّلام واگذار كرده است يا نه ؟ گروهى ، آن را محال مى دانستند و گروهى ديگر بر اين باور بودند كه ائمه ى معصومين عليهم السّلام از جانب خداوند، موجودات را مى آفرينند و روزى مى دهند. اختلاف اين دو گروه پايان نيافت تا اين كه به محضر محمّد بن عثمان آمدند و پاسخ درست را از او جويا شدند. به سفارش او، نامه اى به امام عصر (عج ) نوشته شد. حضرت نيز در پاسخ چنين مرقوم فرمودند:
ان اللّه تعالى هو الذى خلق الاجسام ... امّا الائمة عليهم السّلام فانهم يساءلون اللّه تعالى فيخلق ويساءلونه فيرزق ايجابا لمسئلتهم واعظاما لحقهم .(208)
خداوند، آفريننده ى اجسام است ... ولى ائمه عليهم السّلام از خداوند درخواست مى كنند. او نيز مى آفريند و روزى مى دهد. اين به دليل اجابت دعاى آنان و تكريم مقام ايشان است .
14 - گواه
هنگامى كه پادشاه مصر، تعبير خوابش را خواست ، هم بند پيشين يوسف ، او را براى اين مهم معرفى كرد؛ زيرا در زندان ، محاسن اخلاق و دانش تعبير خواب او را كه نوعى از علم غيب است ، ديده بود.
ما نيز در برابر مدعيان مهدويّت يا مدعيان ارتباط با حضرت مهدى (عج ) بايد هوشيار باشيم و بى دليل به افراد اعتماد نكنيم . ادعاى افراد را بايد تنها پس از ديدن دليل قطعى بپذيريم . سيره ى عملى حضرت مهدى (عج ) و سفيران ايشان نشان مى دهد كه آنان هميشه ديگران را تشويق مى كردند تا از مدعيان ، دليل بخواهند. نمونه هاى فراوانى از اين حقيقت در كتاب هاى حديثى به چشم مى خورد. از جمله ، حسين بن على بن محمّد معروف به ابن على بغدادى مى گويد: در بغداد، زنى از من پرسيد: مولاى ما كيست ؟ يكى از اهالى قم پاسخ داد: ابوالقاسم بن روح ، وكيل حضرت است . پس ‍ نشانى او را به زن داد. وى نزد ابوالقاسم آمد و به او گفت : اى شيخ ! همراه من چيست ؟ شيخ فرمود: هرچه با خود دارى ، در دجله بيانداز. آن گاه نزد من بيا تا به تو باز گويم . زن رفت و آن چه با خود داشت ، در دجله انداخت و بازگشت . ابوالقاسم به خدمت كار خود دستور داد كه آن جعبه را بياورد. سپس به آن زن گفت : اين همان جعبه اى است كه با تو بود و تو در دجله انداختى . من به تو بگويم در آن چيست يا تو مى گويى ؟ زن گفت : شما بگوييد. شيخ گفت : يك جفت دست بند طلا، يك حلقه ى بزرگ گوهردار، دو حلقه ى كوچك كه هر كدام يك گوهر دارد و دو انگشتر فيروزه و عقيق در اين جعبه هست . سپس ‍ جعبه را گشود و هر چه را در آن بود، نشان داد، زن به آن ها نگريست و گفت : اين همان است كه من آوردم و در دجله انداختم . آن گاه از تعجب بى هوش شد!
اين كه ابوالقاسم بن روح ، پرسش زن را انكار نكرده و پاسخ گفته است ، نشان مى دهد كه مردم موظف بوده اند كه سخن كسى را بى دليل نپذيرند. سفيران حضرت مهدى (عج ) نيز با دادن پاسخ مثبت به خواسته ى آنان ، اين روش را امضا كرده اند. هنگامى كه چنين روشى در رويارويى با مدعيان با مدعيان نيابت و وكالت ، پسنديده و بلكه لازم است ، به طريق اولى ، در برابر مدعيان مهدويّت ، چنين خواهد بود.
15 - قدرشناسى
خدمت عزيز مصر و همسرش به يوسف - رها كردن او از بردگى و پرورش دادن وى در دامان مهر و محبت خود - سبب شد تا كه يوسف هنگام گرفتارى و قحطى ، به كمك آنان بشتابد و از او بهره برند:
و قال الذى اشتراه من مصر لامراءته اكرمى مثواه عسى ان ينفعنا.(209)
و آن كس كه او را از سرزمين مصر خريد (عزيز مصر) به همسرش ‍ گفت : مقام وى را گرامى دار، شايد براى ما سودمند باشد.
به يقين ، خدمت گزارى به آستان يوسف زهرا عليه السّلام كه برجسته ترين شكل آن ، زمينه سازى براى ظهور و تحقق بخشيدن به اهداف و آرمان هاى ايشان است ، برخوردارى از عنايت هاى ويژه ى آن عزيز را در پى خواهد داشت . آيا مى توان پنداشت كه يوسف زهرا عليه السّلام در بخشش به اندازه ى يوسف يعقوب نباشد؟ هرگز!
يكى از علماى اصفهان مى گويد: در ايام جوانى براى سخن رانى به جلسه اى دعوت شدم . ميزبان به من گفت : در همسايگى ما، منزلى است كه چند خانواده ى بهايى در آن زندگى مى كنند، پس در سخن رانى ، مراعات فرماييد. من بى توجه به گفته ى او، ده شب درباره ى بطلان مرام بهاييت سخن رانى كردم . شب آخر پس از سخن رانى ، هنگامى كه به سوى مدرسه به راه افتادم ، چند نفر نزد من آمدند و با احترام و پافشارى به منزل خود بردند. پس از بستن در، صحنه عوض شد. آنان بر من آشفتند و با تندى ، به من گفتند كه چرا عليه ما سخن گفتى و مى خواستند مرا بكشند. هر چه تلاش كردم ، از قصد خود چشم نپوشيدند. ناگزير اجازه خواستم تا براى آخرين بار، وضو بگيرم و نمازى بخوانم . به نماز ايستادم و قصد كردم در سجده ى آخر، هفت مرتبه ذكر المستغاث بك يا صاحب الزمان را بگويم . در اين هنگام ، در خود به خود باز شد و مردى سوار بر اسب به اندرون آمد. بى آن كه آنان بتوانند كارى بكنند، آن مرد، دست مرا گرفت ، از خانه بيرون برد و به مدرسه رساند. پس از رفتن آن مرد، تازه به خود آمدم كه : اين شخص كه بود؟ ولى ديگر دير شده بود. فرداى آن شب ، آن گروه بهايى نزد من آمدند و شهادتين گفتند.(210)
16 - دفع بلا
يوسف ، سپر دفع بلاى برادران خود و اهل مصر شد. هرچند برادران يوسف در حق وى ستم كردند و شرط برادرى را به جا نياوردند، ولى يوسف از كمك و دستگيرى آنان فروگذار نكرد. يوسف زهرا عليه السّلام نيز سپر دفع بلا از شيعيان هستند.
قال ظريف ابونصر الخادم :
قال لى صاحب الزمان (عج ): اتعرفنى قلت : نعم . قال : من انا؟ فقلت : انت سيدى وابن سيدى . فقال ليس عن هذا ساءلتك . قال ظريف فقلت جعلنى اللّه فداك فسَّرلى . فقال انا خاتم الاوصياء وبى يدفع اللّه البلاء عن اهلى وشيعتى .
ظريف مى گويد:
به محضر امام عصر (عج ) وارد شدم . ايشان فرمودند: آيا مرا مى شناسى ؟ عرض كردم : آرى . فرمودند: من كه هستم ؟ عرض كردم : شما آقاى من و فرزند آقاى من هستيد. فرمودند: منظورم اين نبود. عرض كردم : فدايت شوم منظورتان چيست ؟ فرمودند: من آخرينِ اوصيا هستم و خداوند براى وجود من ، بلا را از اهلم و شيعيانم ، برطرف مى كند.(211)
براى نمونه ، عنايت حضرت مهدى (عج ) به شيعيان بحرين را از زبان محدّث نورى مى شنويم :
در روزگار گذشته ، فرمانروايى ناصبى بر بحرين حكومت مى كرد، كه وزيرش در دشمنى با شيعيان آن جا، گوى سبقت را از او ربوده بود. روزى وزير بر فرمانروا وارد شد و انارى را به دست حاكم داد، كه به صورت طبيعى اين واژه ها بر پوست آن نقش بسته بود: (لا اله الا اللّه ، محمّد رسول اللّه و ابوبكر و عمر و عثمان و على خلفاء رسول اللّه ). فرمانروا از ديدن آن بسيار در شگفت شد و به وزير گفت : اين ، نشانه اى آشكار و دليلى نيرومند بر بطلان مذهب تشيع است . نظر تو درباره ى شيعيان بحرين چيست ؟ وزير پاسخ داد: به باور من ، بايد آنان را حاضر كنيم و اين نشانه را به ايشان ارايه دهيم . اگر آن را پذيرفتند كه از مذهب خود دست مى كشند وگرنه آنان را ميان گزينش سه چيز مخيّر مى كنيم :
1 - پاسخى قانع كننده بياورند.
2 - جزيه بدهند.
3 - يا اين كه مردان شان را مى كشيم ، زنان و فرزندان شان را اسير مى كنيم . و اموال شان را به غنيمت مى بريم .
فرمانروا، راءى او را پذيرفت و دانشمندان شيعه را نزد خود فراخواند. آن گاه انار را به ايشان نشان داد و گفت : اگر براى اين پديده ، دليلى روشن نياوريد، شما را مى كشم و زنان و فرزندان تان را اسير مى كنم يا اين كه بايد جزيه بدهيد. دانشمندان شيعه ، سه روز از او مهلت خواستند. آنان پس از گفت وگوى فراوان به اين نتيجه رسيدند كه از ميان خود، ده نفر از صالحان و پرهيزگاران بحرين را برگزينند. آن گاه از ميان اين ده نفر نيز سه نفر را برگزيدند و به يكى از آن سه نفر گفتند: تو امشب به سوى صحرا برو و به امام زمان (عج )استغاثه كن و از او، راه رهايى از اين مصيبت را بپرس ؛ زيرا او، امام و صاحب ماست .
آن مرد چنين كرد، ولى پاسخى از حضرت نديد. شب دوم نيز نفر دوم را فرستادند. او نيز پاسخى دريافت نكرد. شب آخر، نفر سوم را كه مردى پرهيزگار بود، به بيابان فرستادند. او به صحرا رفت و با گريه و زارى از حضرت ، درخواست كمك كرد. چون آخر شب شد، شنيد مردى خطاب به او مى گويد: اى محمّد بن عيسى ! چرا تو را به اين حال مى بينم و چرا به سوى بيابان بيرون آمده اى ؟ محمّد بن عيسى از او مى خواهد كه او را رها كند و به حال خود واگذارد. آن مرد مى فرمايد: اى محمّد بن عيسى ! منم صاحب الزمان . حاجت خود را بازگو. محمدبن عيسى گفت : اگر تو صاحب الزمانى ، داستان مرا مى دانى و به گفتن من نياز نيست . آن مرد فرمود: راست مى گويى . تو به دليل آن مصيبتى كه بر شما وارد شده است ، به اين جا آمده اى . عرض كرد: آرى ، شما مى دانيد چه بر ما رسيده است و شما امام و پناه ما هستيد. پس آن حضرت فرمود: اى محمدبن عيسى ! در خانه ى آن وزير - لعنة اللّه عليه - درخت انارى است . هنگامى كه درخت تازه انار آورده بود، او از گِل قالبى به شكل انار ساخت . آن را نصف كرد و در ميان آن ، اين جمله را نوشت . سپس ‍ قالب را بر روى انار كه كوچك بود، گذاشت و آن را بست . چون انار در ميان آن قالب بزرگ شد، آن واژه ها بر روى آن نقش بست . فردا نزد فرمانروا مى روى و به او مى گويى كه من پاسخ تو را در خانه ى وزير مى دهم . چون به خانه ى وزير رفتيد، پيش از وزير به فلان جا برو. كيسه ى سفيدى خواهى يافت كه قالب گِل در آن است . آن را به فرمانروا نشان ده . نشانه ى ديگر اين كه به فرمانروا بگو: كه معجزه ى ديگر ما اين است كه چون انار را دو نيم كنيد، جز دود و خاكستر چيزى در آن نيست .
محمدبن عيسى از اين سخنان بسيار شادمان گشت و به نزد شيعيان بازگشت . روز ديگر، آنان پيش فرمانروا رفتند و هر آن چه امام زمان (عج ) فرموده بود، آشكار گشت .
فرمانرواى يمن با ديدن اين معجزه به تشيع گرويد و دستور داد وزير حيله گر را به قتل رساندند.(212)
17 - مجازات
برادران يوسف كسانى بودند كه با تكبّر، قدرت بازوى خود را به رخ پدر مى كشيدند و مى گفتند:
و نحن عصبةٌ.(213)
ما گروه نيرومندى هستيم .
با اين حال ، چون در حق يوسف ، ستم كردند به جايى رسيدند كه ذليلانه ، كاسه ى گدايى به دست گرفتند. آن گاه باگردن هايى فرو افتاده ، سر بر آستان يوسف ساييدند و به وى ، اظهار عجز و نياز كردند:
يا ايها العزيز مسّنا واهلنا الضّر وجئنا ببضاعة مزجاة فاوف لنا الكيل وتصدق علينا ان اللّه يجزى المتصدقين .(214)
اى عزيز! ما و خاندان ما را ناراحتى فرا گرفته است و متاع اندكى (براى خريد مواد غذايى ) با خود آورده ايم . پيمانه ى ما را كامل كن و بر ما تصدّق و بخشش فرما؛ زيرا خداوند، بخشندگان را پاداش ‍ مى دهد.
بشر امروزى را مصيبت ها و دردهاى كشنده اى مانند فقر فاحش ، فاصله ى طبقاتى ، جنگ هاى خانمان سوز، خون ريزى هاى بى پايان ، احساس پوچى ، بى هويتى و سردرگمى و...فراگرفته است . دليل پيدايش اين ها چيزى نيست جز ستم آدميان به ولىّ خدا، يوسف زهرا عليه السّلام ، كه در راءس همه ى اين ستم ها، فراموشى ياد او و آماده نكردن شرايط ظهور اوست .
به اميد آن كه روزى انسان ، كاسه ى گدايى به بارگاه كسى بَرد و بر آستان كسى سر بسايد كه او، منجى واقعى است .
18 - محنت
ديدار با يوسف رخ نداد، مگر پس از رنج ها و محنت هاى فراوانى كه برادران اش به جان كشيدند و خون دل هايى كه يعقوب در فراق يوسف خورد و اشك هايى كه بر هجران او فرو ريخت .
خورشيد يوسف زهرا عليه السّلام نيز طلوع نخواهد كرد، مگر پس ‍ از محنت هاى فراوان وسيل هاى مصيبتى كه بر دل شيعيان فرو خواهد ريخت .
امام على عليه السّلام مى فرمايد:
ما يجيى ءُ نصر اللّه حتى تكونوا اهون على الناس من الميتة وهو قول ربى عزّوجل فى كتابه فى سورة يوسف (حتى اذا استيئس ‍ الرسل وظنّوا انّهم قد كذبوا جائهم نصرنا) وذلك عند قيام قائمنا عليه السّلام .(215)
يارى خداوند به سوى شما نخواهد آمد، مگر هنگامى كه در چشم مردم از مرده ، پست تر شويد و اين ، همان سخن خداوند در سوره ى يوسف است كه فرمود: (تا آن گاه كه رسولان نااميد شدند و (مردم ) گمان كردند كه به آنان دروغ گفته شده است . در اين هنگام ، يارى ما به سراغ آنان آمد). آن گاه ، هنگام قيام قائم ما، مهدى (عج ) است .
19 - نياز
نياز برادران به آذوقه ، زمينه ساز ديدار آنان با يوسف شد. هنگامى كه بار قحطى و تنگى معيشت بر دوش برادران فشار آورد، آنان به اميد يافتن آذوقه ، ره سپار مصر گشتند و اين مقدمه ى ديدار آنان با يوسف گرديد.
شكل گرفتن احساس نياز به امام مهدى (عج ) در ژرفاى جان انسان ها نيز زمينه ساز ظهور يوسف زهرا عليه السّلام است . امام مهدى (عج ) در توقيعى خطاب به اسحاق بن يعقوب مى فرمايند:
...واكثروا الدعاء بتعجيل الفرج ....(216)
...براى فرج من ، بسيار دعا كنيد....
افزون بر روايت ياد شده ، در روايت هاى فراوانى به شيعيان دستور داده شده است كه براى فرا رسيدن ظهور دعا كنند؛ زيرا يكى از زمينه هاى دعا، احساس نياز است . دعا در بستر نياز مى رويد. آدمى تا كمبودى نداشته باشد و در وجودش ، احساس نياز به آن چه ندارد، شكل نگيرد، دست به دعا بر نمى دارد. ما نيز اگر بخواهيم كه براى ظهور حضرت مهدى (عج ) دعا كنيم ، بايد احساس نياز به وجود ايشان را در درون خود سامان دهيم . تنها در اين صورت است كه دعا خواهيم كرد. بنابراين ، دستور به دعا كردن ، در واقع دستور به برانگيختن احساس نياز به امام (عج ) در وجود خويش است .
برادران يوسف ، تاب تحمل او را نداشتند؛ زيرا به او احساس نياز نمى كردند و نمى دانستند كه وجود يوسف به چه كار آنان مى آيد؛ از اين رو، او را از خود راندند و آواره ى ديار غربتش كردند.
براى وصال يوسف مى بايست زمان بگذرد تا برادران با دشوارى هاى روزگار دست و پنجه نرم كنند، سختى ها را بچشند و فراز و نشيب ها را ببيند. آن گاه كم كم احساس نياز به يوسف در وجودشان شكل بگيرد؛ نياز به كسى كه دردهاى آنان را تسكين بخشد و غبار محنت از رُخ ‌شان بزدايد. اين احساس چيزى نبود كه بتوان آن را يك شبه به آنان تزريق كرد، بلكه در گذر زمان مى بايست اين احساس شكل بگيرد. اين ميوه اى بود كه بايد به طور طبيعى مى رسيد. به همين دليل ، يوسف با اين كه مى دانست پدر و برادران او در كنعانند، ولى هيچ اقدامى نكرد. او مى توانست به كنعان برود يا دست كم ، نامه اى براى پدر بنويسد و از او بخواهد كه به نزدش ‍ بيايند، ولى اين چنين نكرد. زيرا چه بسا اگر برادران ، پيش از فراهم شدن زمينه ، به ديدار او مى آمدند، سودى نداشت ؛ زيرا انگيزه هاى دشمنى پيشين هنوز وجود داشت و تحولى كه آن عامل را از بين ببرد، هنوز رخ نداده بود.
به راستى ، هنگامى كه برادران ادعا كردند يوسف ، طعمه ى گرگ شده است ، چرا يعقوب از آنان نخواست كه باقى مانده ى جسد يا دست كم استخوان هايش را بياورند؟ اين بدان دليل بود كه مى دانست اگر چنين بگويد، برادران براى اثبات ادعاى شان ، يوسف را خواهند كشت و جسدش را خواهند آورد. چرا هنگامى كه كاروان ، يوسف را يافت ، يوسف به آنان نگفت كه من فرزند يعقوب و اهل كنعانم . مرا به خاندانم باز گردانيد؟ آيا به اين دليل نبود كه مى دانست اگر او را باز گردانند، سرانجام به دست برادرانش كشته خواهد شد؟! چرا كه ظرفيتِ با يوسف بودن هنوز در آنان پديد نيامده بود و اين ظرفيت مى بايست به صورت طبيعى و در گذر زمان و كشاكش حوادث ، شكل مى گرفت . بر همه ى اين ها مقام الهى يعقوب را نيز بيافزاييد. او پيامبر بود و با اعجاز الهى مى توانست كارى كند كه برادران نتوانند يوسف را بكشند و او در كنار يوسف بماند، ولى چنين نكرد؛ زيرا سنت الهى بر اين است كه جريان امور روند طبيعى و عادى خود را بپيمايد و مردم با اختيار و انتخاب خود، سعادت يا شقاوت را برگزينند و در ميدان نفس گير زندگى به آن برسند. به همين خاطر - گرچه در اين ميان ، يعقوبى نيز وجود دارد كه زمينه ى ملاقات براى او كاملا مهياست و او خود را كاملا آماده ى وصال كرده است - هرچند يوسف خود نيز از غربت و تنهايى ، غمگين و دل آزرده است ، ولى لب فرو مى بندد و منتظر مى ماند، تا برادران آماده شوند و خود قدم به راه گذارند و به سويش بيايند. تنها در اين صورت است كه قدر او را خواهند دانست و از او بهره خواهند برد.
و اين ، حكايت حال يوسف زهراست . نااهلان و كم خردانى كه تاب تحمل او و ظرفيت با او بودن و در كنار او زيستن را نداشتند، او را به چاه غيبت افكندند. در آمدن او از چاه غيبت نيز به فراهم شدن زمينه بستگى دارد. بايد مردم به خود آيند، او را بخواهند و به او احساس ‍ نياز كنند. شكل گرفتن چنين احساس نيازى ، نيازمند گذر زمان است . بايد زمان سپرى شود تا بشريت در كوران حوادث دريابد كه گره گشاى مشكلاتش ، كس ديگرى است . بايد خود اين ميوه برسد؛ چيدن آن پيش از موعد، تباه كردن آن است . آمدن مهدى (عج ) بدون فراهم آمدن زمينه و شكل گيرى احساس نياز به او و پديد آمدن ظرفيت تحمل او، چيزى جز تباه كردن او نيست . آرى ، او مى تواند به اعجاز الهى ، همه ى مانع ها را برطرف كند، امّا سنت الهى جز اين است . بايد، مردم خود بخواهند و در راه ، گام نهند. هرچند وى از اين غربت و فراق ، غمگين و دل خسته است ، اما لب فروبسته و براى آمدن مردم به سوى خويش ، هم چنان چشم به راه نشسته است ؛ زيرا راهى جز اين نيست . آيا كسى هست كه او را از اين انتظار به در آورد؟ در اين ميان ، شيعيان يعقوب گونه اى نيز هستند كه دل هاى شان ، از عطر محبت او سرشار است و خود را براى سيراب شدن از چشمه سار حضورش كاملا آماده كرده اند، امّا افسوس كه اين دسته نيز بايد در غم فراق بسوزند؛ زيرا براى آمدن او، بايد همه آماده باشند.
20 - تنها پناه
آن چه يوسف داشت ، نزد ديگران يافت نمى شد. از اين رو با اين كه ميان يوسف و برادرانش 18 روز فاصله بود،(217) آنان براى تهيه ى آذوقه ، اين مسير طولانى را پيمودند. اگر آذوقه در جاى ديگرى نيز يافت مى شد، هرگز سختى اين راه طولانى را به جان نمى خريدند.
گم شده ى بشر امروزين - عدالت ، معنويت و در يك كلام ، رشد انسان - (218) نيز تنها نزد يوسف زهرا(عج ) است وبس . او تنها كسى است كه مى تواند نيازهاى بشريت را برآورده سازد و او را در همه ى ابعاد به كمال برساند. تا اين باور در انسان ها شكل نگيرد، او ظهور نخواهد كرد.
امام صادق عليه السّلام فرمودند:
لايكون هذا الامر حتى لايبقى صنف من الناس الا و قد ولّوا على الناس حتى لايقول قائل انا لو ولّينا لعدلنا. ثم يقوم القائم بالحق و العدل .(219)
ظهور رخ نخواهد داد مگر هنگامى كه همه ى گروه ها بر مردم حكومت كردند و كسى نگويد: اگر ما، حاكم بوديم ، به عدالت رفتار مى كرديم . پس از اين وضعيت ، قائم (عج ) همراه با حق و عدالت ، قيام خواهد كرد.
اين حديث بدين معناست كه مردم بايد دريابند كه خود، توان هدايت ، رهبرى و رسيدن و رسانيدن به آرمان هاى خويش را ندارند. پس بايد در پى منجى واقعى باشند، كه همانا حضرت مهدى (عج ) است .
21 - دلدادگى
برادران يوسف ، آذوقه ى او را مى خواستند:
اوف لنا الكيل .(220)
پيمانه ى ما را كامل كن .
و يعقوب ، وصال يوسف و سيراب شدن از چشمه سار حضور او رامى خواست ؛ زيرا يوسف ، خواستنى و دوست داشتنى بود:
يا بنىّ اذهبوا فتحسسوا من يوسف .(221)
پسرانم ! برويد و يوسف را بجوييد.
منتظران ظهور يوسف زهرا عليه السّلام نيز دو دسته اند: برخى ظهور او را براى سرسبزى ، خرّمى ، فراوانى نعمت ، ارزانى اجناس ‍ و... مى خواهند و برخى ديگر، او را براى خودش مى خواهند.
هميشه در طول تاريخ ، دو دسته شيعه وجود داشته اند: شيعيانى كه امام را براى رسيدن به هدف ها و منافع شخصى خود مى خواسته اند و كسانى كه شيفته ى امام بوده اند تنها به اين دليل كه او، امام است ، خليفه ى خداست . آنان ، امام را آيينه ى تمام نماى اسما و صفات الهى و موجودى سرشار از معنويت و روحانيت مى دانستند.
نگاه بسيارى از شيعيان به امام - هرچند به صورت ناخودگاه - به گونه ى نخست است . به همين دليل ، هنگامى كه مصيبت ها بر ما فرو مى ريزد، ارتباط، توسل و توجه مان به امام بيشتر مى شود و چون در خوشى و نعمت فرو مى رويم ، از ميزان توسل و توجه مان كاسته مى گردد. همين نكته ، يكى از آسيب هاى بزرگ و ظريف اعتقاد به امامت است .
آن كه امام را براى رسيدن به آمال و آرزوهاى خود مى خواهد و از او، به عنوان ابزارى براى رسيدن به منافع شخصى خود بهره مى گيرد، ارتباط و توسلى پايدار و هميشگى ندارد. چه بسا اگر روزگار به او روى خوش نشان دهد، هيچ گاه به ياد امام خود نيافتد؛ زيرا به او نيازى ندارد و اين ، يعنى تباهى و از دست دادن سرمايه ى زندگى . كسى كه با اين نظر به امام خويش مى نگرد، اگر در گرفتارى به امام پناه ببرد و امام به مقتضاى مصلحتى ، دعايش را مستجاب نكند، از امام خود مى گسلد؛ زيرا او، امام را تنها براى رسيدن به منافع خود مى خواهد. امامى كه او را به منافعش نرساند، به چه كار آيد! البته اين سخن درست است كه گفته اند: همه چيز را از آنان بخواهيم ، امّا شايسته است كه از آنان ، جز خودشان را نخواهيم . بياييم يعقوب وار، يوسف زهرا عليه السّلام را براى خودش بخواهيم ؛ زيرا، سرچشمه ى همه ى خوبى ها، كمالات و زيبايى هاست .
22 - دميدن روح اميدوارى
يعقوب افزون بر آن كه خود از رحمت الهى و وصال يوسف نااميد نبود، پسران خويش را نيز از نوميدى باز مى داشت و روح اميدوارى را در دل هاى آنان مى دميد.
يا بنىّ اذهبوا فتحسسوا من يوسف واخيه ولا تاءيئسوا من روح اللّه ....(222)
پسرانم ! برويد و يوسف و برادرش را بجوييد و از رحمت خدا نااميد نشويد.
شيعيان يوسف زهرا عليه السّلام نيز افزون بر آن كه بايد اميدوار باشند، وظيفه دارند روح اميد به ظهور مهدى موعود عليه السّلام را در ديگران بدمند و ياد و خاطره ى او در ذهن مردم ، زنده نگاه دارند.
اميد، آدمى را از سستى و خمودگى بيرون مى آورد و به بالندگى و سازندگى مى رسد. آن كه از خورشيد جهان افروزى كه فردا بر مى آيد و همه جا را روشن مى كند، غافل است ، هرگز شور و نشاطى براى پويايى و سازندگى ندارد. او به شام تيره و تار نوميدى ، ايمان آورده است . او خود را در برابر ظلمت شبانه ، هيچ مى انگارد و نيروى اراده ى خويش را باور ندارد. روح اميد در چنين شخصى ، مرده است . در مقابل ، با اميد به آينده ، سراسر وجود آدمى از روح حيات سرشار مى شود. آن كه به آمدن منجى ايمان و اميد دارد، و آمدن او بسته به آماده شدن مقدمات و فراهم آمدن انسان هايى است كه او را بخواهند و او را در رسيدن به اهدافش يارى كنند، هميشه مى كوشد ظرفيت با او بودن را در خود پديد آورد و انسان هايى را بپروراند كه بتوانند مانند بازوانى نيرومند، حضرت مهدى (عج ) را در رسيدن به اهدافش يارى دهند. و اين ، همان حيات واقعى و بالندگى و سازندگى است .
23 - اقبال همگانى
برادران يوسف آن گاه از جام حضور و ديدار يوسف سيراب شدند كه همگان به صورت دسته جمعى به سوى او رفتند و به او، اظهار نياز كردند. قرآن مى فرمايد:
و جاء اخوة يوسف .(223)
برادران يوسف (در پى مواد غذايى به مصر) آمدند.
براى دميدن آفتاب جمال يوسف زهرا عليه السّلام نيز راهى نيست جز درخواست همگانى . مردم بايد همگى دعا كنند و آمدنش را از خداوند بخواهند. تاءثير گذارى دعاى برخى - و نه تمام مردم - چندان معلوم نيست .
حضرت مهدى (عج ) در توقيع شريف خود به شيخ مفيد قدّس سرّه مى فرمايد:
و لو اءن اشياعنا وفقهم اللّه لطاعته على اجتماع فى الوفاء بالعهد عليهم لما تاءخر عنهم اليمن بلقائنا ولتعجلت لهم السعادة بمشاهدتنا....(224)
اگر همه ى شيعيان ما - كه خداوند، آنان را در فرمان بردارى يارى دهد - بر وفاى به عهد و پيمانى كه با ما بسته اند، با هم يك دل مى شدند، بركت زيارت و ديدار ما براى شان به تاءخير نمى افتاد و از سعادت ديدار ما بهره مند مى گشتند....
نويسنده ى (مكيال المكارم ) به نقل از يكى از دوستان خود مى گويد: شبى در رؤ يا يا مكاشفه ، مولاى مان امام حسن مجتبى عليه السّلام را ديدم . ايشان مطالبى فرمودند كه مضمونش اين بود: بر منبرها به مردم بگوييد كه توبه كنند و براى فرج حضرت ولىّ عصر عليه السّلام و تعجيل ظهور ايشان دعا كنند. اين دعا كردن مانند نماز ميت ، واجب كفايى نيست كه اگر برخى مردم انجام بدهند، از ديگران ساقط شود. بلكه همانند نمازهاى پنجگانه ى شبانه روزى بر همه ى مكلفان واجب است .(225)
24 - ميهمان نوازترين
يوسف بهترين ميزبان بود، زيرا برادران جفاكارش را از عطاى خويش محروم نكرد.
و انا خيرالمنزلين .(226)
و من بهترينِ ميزبانانم .
يوسف زهرا عليه السّلام نيز بهترينِ ميزبانان است . با اين كه بسيارى از مردم ، او را نمى شناسند و بسيارى نيز با او به دشمنى برخاسته اند يا در حقش ، جفا و ستم مى كنند و قدرش را نمى شناسند يا فراموشش كرده اند، ولى هم چنان بر سر سفره ى رحمت او نشسته اند و به بركت او، روزى مى خورند. (بيمنه رزق الورى ).
25 - پيروزى
يوسف پس از پشت سر نهادن فراز و نشيب هاى فراوان ، در پايان ، به اوج شكوه رسيد. آن گاه بود كه همه در برابر وى كرنش كردند و برادران و پدر و مادر در برابر شكوهش به خاك افتادند.
و رفع ابويه على العرش وخرّوا له سجدا.(227)
و پدر و مادر خود را بر تخت نشاند و همگى براى او به سجده افتادند.
يوسف زهرا عليه السّلام نيز پس از سپرى كردن دوران جان كاه غيبت ، افزون بر شكوه معنوى هميشگى به شكوه ظاهرى خواهند رسيد. آن گاه جهان و جهانيان در برابر شكوه و جلالش ، سر تعظيم فرو خواهند آورد.
و نريد ان نمن على الذين استضعفوا فى الارض ونجعلهم ائمة ونجعلهم الوارثين .(228)
ما مى خواستيم بر مستضعفان زمين منّت نهيم و آنان را پيشوايان و وارثان روى زمين گردانيم .
نجواهايى با يوسف زهرا عليه السّلام
(1) هنگامى كه برادران يوسف نزد وى آمدند، از گذشته ى خود، اظهار پشيمانى كردند. يوسف نيز اشتباه آنان را فرايادشان نياورد، بلكه بى درنگ آنان را بخشيد و از خداوند براى ايشان ، بخشش ‍ خواست .
قال لاتثريب عليكم اليوم يغفراللّه لكم و هو ارحم الراحمين .(229)
(يوسف ) گفت : امروز ملامت و توبيخى بر شما نيست . خداوند، شما را مى بخشد و او مهربان ترينِ مهربانان است .
اى يوسف زهرا عليه السّلام ! ما نيز در حق شما، ستم هاى فراوانى كرده ايم . ناسپاسى ها و قدر ناشناسى هاى ما از شمارش بيرون است . با اين حال ، بر اين باوريم كه بزرگوارى شما از كرم يوسف افزون تر است . پس عاجزانه از شما مى خواهيم در روز موعود، آن گاه كه به محضر مبارك شما آمديم ، ستم هاى ما را فراموش كنيد. ناسپاسى هاى ما را به دل نگيريد و ما را ببخشاييد. از خداوند نيز براى مان آمرزش بخواهيد.
(2) برادران يوسف با متاعى اندك و ناچيز براى خريد آذوقه به بارگاه يوسف آمدند؛ متاعى كه در برابر شوكت و شكوه آستان يوسف ، چيزى جز شرمندگى براى برادران نداشت . شايد آنان به متاع خود مى نگريستند و نگاهى نيز به جلال و جبروت يوسف مى افكنند. آن گاه از متاع ناچيز خود، شرمنده مى شدند.
يا ايها العزيز مسنا واهلنا الضرّ وجئنا ببضاعة مزجاة فاوف لنا الكيل وتصدق علينا ان اللّه يجزى المتصدقين .(230)
اى عزيز! ما و خاندان ما را ناراحتى فراگرفته است و متاع اندكى (براى خريد مواد غذايى ) با خود آورده ايم . پيمانه ى ما را پر كن و بر ما تصدّق و بخشش فرما؛ زيرا خداوند، بخشندگان را پاداش ‍ مى دهد.
با اين حال ، يوسف كريمانه ايشان را پذيرفت و پيمانه ى آنان را پر كرد.
اى يوسف زهرا عليه السّلام ! ما نيز خريدار مهر شماييم ، ولى براى بار يافتن به آستان بلند شما، چيزى نداريم . اگر هم داشته باشيم ، بضاعتى است ناچيز كه نگاه به آن و يادآورى آن ، عرق شرمندگى بر جبين مان مى نشاند. با اين حال ، عاجزانه از شما مى خواهيم كه يوسف گونه ما را بپذيريد و كريمانه بر ما نظر كنيد و پيمانه ى ما را پر سازيد.
(3) يوسف نه به تقاضاى پدر، بلكه از جانب خود، پيراهنش را فرستاد تا پدر بدان شفا يابد و چشمانش بينا شود.
اذهبوا بقميصى هذا فالقوه على وجه ابى ياءت بصيرا.(231)
اين پيراهن مرا ببريد و بر صورت پدرم بكشيد تا بينا شود.
اى يوسف زهرا عليه السّلام ! چشمان بصيرت ما به دليل گناهان و نافرمانى ها نابينا شده اند و اگر چنين نبودند هيچ گاه از افتخار روشن شدن به چهره ى دل رباى شما محروم نمى گشتند. آيا چشمى كه هزاران آلودگى بر آن نشسته است ، شايستگى دارد كه تصوير آن عزيز مه پيكر را در آغوش بگيرد؟ پرده اى كه بر ديدگان ما افتاده ، آن قدر ضخيم است كه دستان ما از زدودن آن ناتوانند و تنها يد بيضاى شما مى تواند آن را فرو افكند.
اى يوسف زهرا عليه السّلام ! ما يعقوب نيستيم ، امّا شما از يوسف ، كريم تر و بخشنده تريد. بر ديدگان نابيناى ما نظرى افكنيد تا شايستگى ديدار چهره ى زيباى شما را بيابد و از نگريستن به آن ، مست و سرشار شود.
(4) خشك سالى ، هفت سال مصر را فرا گرفت . آن چه مصر را از گرداب بلا به ساحل امن رساند، حسن تدبير و حكومت يوسف بر آن سامان بود.
قال اجعلنى على خزائن الارض انى حفيظ عليم .(232)
(يوسف ) گفت : مرا سرپرست گنجينه هاى سرزمين (مصر) قرار ده ؛ زيرا نگه دارنده و آگاهم .
او بود كه بر مصر حكم راند و به سرانگشت تدبير خود، آن جا را از خشك سالى ، رهايى بخشيد.
اى يوسف زهرا عليه السّلام ! در دل هاى ما، نه هفت سال ، كه عمرى است خشك سالى ، حكم مى راند. در اين دل هاى خشكيده و تفتيده ، نه گل محبتى مى رويد، نه شكوفه ى حضورى به بار مى نشيند و نه شقايق وصالى مى شكفد. آن چه اين دل هاى قحطى زده را از نعمت و خرّمى ، سرشار مى كند، سرانگشت تدبير شماست . بيا و بر دل هاى ما حكومت كن ؛ كه اين ديار جز به تدبير شما به سامان نمى رسد.
رواق منظر چشم من آشيانه ى توست
كرم نما و فرودآ كه خانه ، خانه ى توست
(5) يوسف مشتاق ديدار برادر خويش ، بنيامين بود. از اين رو، خود، زمينه ى وصال را فراهم كرد.
فلّما جهّزهم بجهازهم قال ائتونى باخٍ لكم من ابيكم ...فاءن لم تاءتونى به فلاكيل لكم عندى .(233)
و هنگامى كه (يوسف ) بارهاى آنان را آماده ساخت ، گفت : (بار ديگر كه آمديد) آن برادرى را كه از پدر داريد، نزد من آوريد... و اگر او را نزد من نياوريد، پيمانه اى (از غلّه ) نزد من نخواهيد داشت .
اى يوسف زهرا عليه السّلام ! سرگذاردن بر گام هاى مبارك شما و بوسيدن آن ، رؤ ياى شيرين ما و آرزوى ديرين ماست .
اگر به دامن وصل تو دست ما نرسد
كشيده ايم در آغوش آرزوى تو را
و اين آرزو، بلند است و دست نايافتنى ؛ زيرا ما كجا و آستان بلند شما كجا! اما كريمان هميشه بزرگى خود را مى بينند، نه خردى نيازمندان را.
آخر چه زيان افتد سلطان ممالك را
كو را نظرى ، روزى بر حال گدا افتد؟
اگر شما منتظريد كه ما، خود، در اين راه ، گام نهيم و شايستگى وصال را در خويش فراهم آوريم ، به يقين بدانيد كه ما را پاى آمدن اين راه نيست . شما يوسف گونه ، كرم كنيد و زمينه ى اين وصال را فراهم آوريد.
(6) چون شام تار فراق به سر رسيد و صبح روشن وصال دميد، يوسف رو به برادران كرد و گفت : به سوى كنعان روانه شويد و همه ى خاندان تان را همراه خود بياوريد. او نيكان را از بدان جدا نكرد و همه را به محضر خويش فراخواند.
و اءتونى باءهلكم اجمعين .(234)
و همه ى نزديكان خود را نزد من آوريد.
اى يوسف زهرا عليه السّلام ! درست است كه يوسف ، همه ى خاندان برادرانش را فراخواند، ولى امام رضا عليه السّلام نيز فرموده است :
الامام الوالد الشفيق .(235)
امام همان پدر مهربان است .
شايد ما فرزندان نافرمانى باشيم ، ولى مگر برادران يوسف چنين نبودند؟ مانيز عاجزانه از شما مى خواهيم آن گاه كه روز موعود فرا رسيد، همه ى ما را بدون جدا كردن بدان از نيكان ، با بزرگوارى به بارگاه خود بپذيريد و از لطف خويش بهره مند سازيد.
خدايا! مى دانيم مهر اولياى تو، متاع گران قدرى است كه آن را در هر دلى نمى نشانى ؛ زيرا هر سينه اى را گنجايش آن نيست ، ولى مگر فراخى سينه ها به دست تو نيست ؟
بارالها! مى دانيم كه اين گوهر درخشان تنها در صدف هاى پاك مى رويد، ولى مگر سيل رحمت تو از زدودن آلودگى هاى دل هاى ما ناتوان است ؟
پروردگارا! بسيارى خدمت گزار بارگاه اويند. آيا اگر نان خور ديگرى به آنان افزوده شود، به آستان او زيانى مى رسد؟
يارب ! اندر كنف سايه ى آن سرو بلند
گر منِ سوخته ، يك دم بنشينم ، چه شود؟
پروردگارا! مهر يوسف را در دل عزيز مصر و همسرش نشاندى ، مهر يوسف زهرايت را نيز تو در دل ما بنشان . عشقى دِه جان سوز كه از سوز آن ، جهانى بسوزد و از آن سوزش ، شعله اى فراهم آيد تا چراغ راه مشتاقان گردد. آمين .
زهى خجسته زمانى كه يار باز آيد
به كام غم زدگان غم گسار باز آيد
در انتظار خدنگش همى تپد دل صيد
خيال آن كه به رسم شكار باز آيد
مقيم بر سر راهش نشسته ام چون گرد
بدان هوس كه بدين رهگذار باز آيد
به پيش خيل خيالش كشيدم ابلق چشم
بدان اميد كه آن شهسوار باز آيد
چه جورها كه كشيدند بلبلان از دى
به بوى آن كه دگر نوبهار باز آيد
زنقش بند قضا هست اميد آن حافظ
كه هم چو سرو به دستم نگار باز آيد
بررسى افسانه ى جزيره ى خضراء (1)
مجتبى كلباسى
تاريخ جهان اسلام و عقايد و افكارى كه در بستر آن ظهور و بروز كرده ، اقيانوسى متلاطم و بى كران و عرصه اى بسيار گسترده است . حركت در امواج متلاطم و بعضا ظلمانى اين اقيانوس ، نيازمند وسيله اى مطمئن و راهنمايى درياديده است . در غير اين صورت ، در شب تاريك دريا و امواج سهمگين آن ، نمى توان راهى به ساحل نجات يافت .
عقايد، اخبار و احاديثى كه در بستر اين فرهنگ نيازمند بررسى و نقد هستند، كم نيستند. فقهاى اسلام از عصر غيبت تاكنون سعى بر حراست اخبار و احاديث از نفوذ خطاها، تحريف ها و انحرافات داشته اند. اگر زحمات آن بزرگواران نبود، سرنوشت اسلام و تشيع دستخوش مخاطرات عظيم فكرى مى گشت و راه كشف حقيقت بر همگان مسدود مى شد.
از جمله داستان هايى كه تحت تاءثير حوادث زمان خود شكل گرفته و پس از مقدارى تحريف ، تطبيقى بى جا در مورد آن صورت گرفته ، و در برخى مجامع روايى شيعه نفوذ كرده است ، داستانى است به نام (جزيره ى خضراء). از آن جا كه در دو دهه ى گذشته با قلم فرسايى برخى افراد بى اطلاع از تاريخ ، اين داستان منتشر شده و به علاوه ، در تكلفى ناشيانه ، آن را بر مثلث برمودا تطبيق كرده اند، لازم شد در اطراف اين واقعه ، كنكاش بيشترى صورت گيرد تا اذهان ارادتمندان به حضرت ولىّ عصر (عج ) از اين گونه خطاها پيراسته شود.(236)
مباحثى كه در اين بررسى بدان پرداخته خواهد شد، عبارتند از:
خلاصه ى داستان جزيره ى خضرا
داستان اول
بررسى داستان اول از نظر سند
بررسى داستان اول از نظر متن
بررسى داستان اول از نظر تاريخى
خلاصه ى مباحث
داستان دوم
بررسى داستان از نظر سند
بررسى داستان از نظر متن
بررسى داستان از نظر تاريخى
ارتباط دو داستان
نتيجه و خلاصه ى مباحث

next page

fehrest page

back page