(1) هنگامى كه برادران يوسف نزد وى آمدند، از گذشته ى خود، اظهار پشيمانى كردند.
يوسف نيز اشتباه آنان را فرايادشان نياورد، بلكه بى درنگ آنان را بخشيد و از خداوند
براى ايشان ، بخشش خواست .
قال لاتثريب عليكم اليوم يغفراللّه لكم و هو ارحم الراحمين .(229)
(يوسف ) گفت : امروز ملامت و توبيخى بر شما نيست . خداوند، شما را مى بخشد و او
مهربان ترينِ مهربانان است .
اى يوسف زهرا عليه السّلام ! ما نيز در حق شما، ستم هاى فراوانى كرده ايم . ناسپاسى
ها و قدر ناشناسى هاى ما از شمارش بيرون است . با اين حال ، بر اين باوريم كه
بزرگوارى شما از كرم يوسف افزون تر است . پس عاجزانه از شما مى خواهيم در روز
موعود، آن گاه كه به محضر مبارك شما آمديم ، ستم هاى ما را فراموش كنيد. ناسپاسى
هاى ما را به دل نگيريد و ما را ببخشاييد. از خداوند نيز براى مان آمرزش بخواهيد.
(2) برادران يوسف با متاعى اندك و ناچيز براى خريد آذوقه به بارگاه يوسف آمدند؛
متاعى كه در برابر شوكت و شكوه آستان يوسف ، چيزى جز شرمندگى براى برادران نداشت .
شايد آنان به متاع خود مى نگريستند و نگاهى نيز به جلال و جبروت يوسف مى افكنند. آن
گاه از متاع ناچيز خود، شرمنده مى شدند.
يا ايها العزيز مسنا واهلنا الضرّ وجئنا ببضاعة مزجاة فاوف لنا الكيل وتصدق علينا
ان اللّه يجزى المتصدقين .(230)
اى عزيز! ما و خاندان ما را ناراحتى فراگرفته است و متاع اندكى (براى خريد مواد
غذايى ) با خود آورده ايم . پيمانه ى ما را پر كن و بر ما تصدّق و بخشش فرما؛ زيرا
خداوند، بخشندگان را پاداش مى دهد.
با اين حال ، يوسف كريمانه ايشان را پذيرفت و پيمانه ى آنان را پر كرد.
اى يوسف زهرا عليه السّلام ! ما نيز خريدار مهر شماييم ، ولى براى بار يافتن به
آستان بلند شما، چيزى نداريم . اگر هم داشته باشيم ، بضاعتى است ناچيز كه نگاه به
آن و يادآورى آن ، عرق شرمندگى بر جبين مان مى نشاند. با اين حال ، عاجزانه از شما
مى خواهيم كه يوسف گونه ما را بپذيريد و كريمانه بر ما نظر كنيد و پيمانه ى ما را
پر سازيد.
(3) يوسف نه به تقاضاى پدر، بلكه از جانب خود، پيراهنش را فرستاد تا پدر بدان شفا
يابد و چشمانش بينا شود.
اذهبوا بقميصى هذا فالقوه على وجه ابى ياءت بصيرا.(231)
اين پيراهن مرا ببريد و بر صورت پدرم بكشيد تا بينا شود.
اى يوسف زهرا عليه السّلام ! چشمان بصيرت ما به دليل گناهان و نافرمانى ها نابينا
شده اند و اگر چنين نبودند هيچ گاه از افتخار روشن شدن به چهره ى دل رباى شما محروم
نمى گشتند. آيا چشمى كه هزاران آلودگى بر آن نشسته است ، شايستگى دارد كه تصوير آن
عزيز مه پيكر را در آغوش بگيرد؟ پرده اى كه بر ديدگان ما افتاده ، آن قدر ضخيم است
كه دستان ما از زدودن آن ناتوانند و تنها يد بيضاى شما مى تواند آن را فرو افكند.
اى يوسف زهرا عليه السّلام ! ما يعقوب نيستيم ، امّا شما از يوسف ، كريم تر و
بخشنده تريد. بر ديدگان نابيناى ما نظرى افكنيد تا شايستگى ديدار چهره ى زيباى شما
را بيابد و از نگريستن به آن ، مست و سرشار شود.
(4) خشك سالى ، هفت سال مصر را فرا گرفت . آن چه مصر را از گرداب بلا به ساحل امن
رساند، حسن تدبير و حكومت يوسف بر آن سامان بود.
قال اجعلنى على خزائن الارض انى حفيظ عليم .(232)
(يوسف ) گفت : مرا سرپرست گنجينه هاى سرزمين (مصر) قرار ده ؛ زيرا نگه دارنده و
آگاهم .
او بود كه بر مصر حكم راند و به سرانگشت تدبير خود، آن جا را از خشك سالى ، رهايى
بخشيد.
اى يوسف زهرا عليه السّلام ! در دل هاى ما، نه هفت سال ، كه عمرى است خشك سالى ،
حكم مى راند. در اين دل هاى خشكيده و تفتيده ، نه گل محبتى مى رويد، نه شكوفه ى
حضورى به بار مى نشيند و نه شقايق وصالى مى شكفد. آن چه اين دل هاى قحطى زده را از
نعمت و خرّمى ، سرشار مى كند، سرانگشت تدبير شماست . بيا و بر دل هاى ما حكومت كن ؛
كه اين ديار جز به تدبير شما به سامان نمى رسد.
رواق منظر چشم من آشيانه ى توست
|
كرم نما و فرودآ كه خانه ، خانه ى توست
|
(5) يوسف مشتاق ديدار برادر خويش ، بنيامين بود. از اين رو، خود، زمينه ى وصال را
فراهم كرد.
فلّما جهّزهم بجهازهم قال ائتونى باخٍ لكم من ابيكم ...فاءن لم تاءتونى به فلاكيل
لكم عندى .(233)
و هنگامى كه (يوسف ) بارهاى آنان را آماده ساخت ، گفت : (بار ديگر كه آمديد) آن
برادرى را كه از پدر داريد، نزد من آوريد... و اگر او را نزد من نياوريد، پيمانه اى
(از غلّه ) نزد من نخواهيد داشت .
اى يوسف زهرا عليه السّلام ! سرگذاردن بر گام هاى مبارك شما و بوسيدن آن ، رؤ ياى
شيرين ما و آرزوى ديرين ماست .
اگر به دامن وصل تو دست ما نرسد
|
كشيده ايم در آغوش آرزوى تو را
|
و اين آرزو، بلند است و دست نايافتنى ؛ زيرا ما كجا و آستان بلند شما كجا! اما
كريمان هميشه بزرگى خود را مى بينند، نه خردى نيازمندان را.
آخر چه زيان افتد سلطان ممالك را
|
كو را نظرى ، روزى بر حال گدا افتد؟
|
اگر شما منتظريد كه ما، خود، در اين راه ، گام نهيم و شايستگى وصال را در خويش
فراهم آوريم ، به يقين بدانيد كه ما را پاى آمدن اين راه نيست . شما يوسف گونه ،
كرم كنيد و زمينه ى اين وصال را فراهم آوريد.
(6) چون شام تار فراق به سر رسيد و صبح روشن وصال دميد، يوسف رو به برادران كرد و
گفت : به سوى كنعان روانه شويد و همه ى خاندان تان را همراه خود بياوريد. او نيكان
را از بدان جدا نكرد و همه را به محضر خويش فراخواند.
و اءتونى باءهلكم اجمعين .(234)
و همه ى نزديكان خود را نزد من آوريد.
اى يوسف زهرا عليه السّلام ! درست است كه يوسف ، همه ى خاندان برادرانش را
فراخواند، ولى امام رضا عليه السّلام نيز فرموده است :
الامام الوالد الشفيق .(235)
امام همان پدر مهربان است .
شايد ما فرزندان نافرمانى باشيم ، ولى مگر برادران يوسف چنين نبودند؟ مانيز عاجزانه
از شما مى خواهيم آن گاه كه روز موعود فرا رسيد، همه ى ما را بدون جدا كردن بدان از
نيكان ، با بزرگوارى به بارگاه خود بپذيريد و از لطف خويش بهره مند سازيد.
خدايا! مى دانيم مهر اولياى تو، متاع گران قدرى است كه آن را در هر دلى نمى نشانى ؛
زيرا هر سينه اى را گنجايش آن نيست ، ولى مگر فراخى سينه ها به دست تو نيست ؟
بارالها! مى دانيم كه اين گوهر درخشان تنها در صدف هاى پاك مى رويد، ولى مگر سيل
رحمت تو از زدودن آلودگى هاى دل هاى ما ناتوان است ؟
پروردگارا! بسيارى خدمت گزار بارگاه اويند. آيا اگر نان خور ديگرى به آنان افزوده
شود، به آستان او زيانى مى رسد؟
يارب ! اندر كنف سايه ى آن سرو بلند
|
گر منِ سوخته ، يك دم بنشينم ، چه شود؟
|
پروردگارا! مهر يوسف را در دل عزيز مصر و همسرش نشاندى ، مهر يوسف زهرايت را نيز تو
در دل ما بنشان . عشقى دِه جان سوز كه از سوز آن ، جهانى بسوزد و از آن سوزش ، شعله
اى فراهم آيد تا چراغ راه مشتاقان گردد. آمين .
زهى خجسته زمانى كه يار باز آيد
|
به كام غم زدگان غم گسار باز آيد
|
در انتظار خدنگش همى تپد دل صيد
|
خيال آن كه به رسم شكار باز آيد
|
مقيم بر سر راهش نشسته ام چون گرد
|
بدان هوس كه بدين رهگذار باز آيد
|
به پيش خيل خيالش كشيدم ابلق چشم
|
بدان اميد كه آن شهسوار باز آيد
|
چه جورها كه كشيدند بلبلان از دى
|
به بوى آن كه دگر نوبهار باز آيد
|
زنقش بند قضا هست اميد آن حافظ
|
كه هم چو سرو به دستم نگار باز آيد
|
بررسى افسانه ى جزيره ى خضراء (1)
مجتبى كلباسى
تاريخ جهان اسلام و عقايد و افكارى كه در بستر آن ظهور و بروز كرده ، اقيانوسى
متلاطم و بى كران و عرصه اى بسيار گسترده است . حركت در امواج متلاطم و بعضا ظلمانى
اين اقيانوس ، نيازمند وسيله اى مطمئن و راهنمايى درياديده است . در غير اين صورت ،
در شب تاريك دريا و امواج سهمگين آن ، نمى توان راهى به ساحل نجات يافت .
عقايد، اخبار و احاديثى كه در بستر اين فرهنگ نيازمند بررسى و نقد هستند، كم
نيستند. فقهاى اسلام از عصر غيبت تاكنون سعى بر حراست اخبار و احاديث از نفوذ
خطاها، تحريف ها و انحرافات داشته اند. اگر زحمات آن بزرگواران نبود، سرنوشت اسلام
و تشيع دستخوش مخاطرات عظيم فكرى مى گشت و راه كشف حقيقت بر همگان مسدود مى شد.
از جمله داستان هايى كه تحت تاءثير حوادث زمان خود شكل گرفته و پس از مقدارى تحريف
، تطبيقى بى جا در مورد آن صورت گرفته ، و در برخى مجامع روايى شيعه نفوذ كرده است
، داستانى است به نام (جزيره ى خضراء).
از آن جا كه در دو دهه ى گذشته با قلم فرسايى برخى افراد بى اطلاع از تاريخ ، اين
داستان منتشر شده و به علاوه ، در تكلفى ناشيانه ، آن را بر مثلث برمودا تطبيق كرده
اند، لازم شد در اطراف اين واقعه ، كنكاش بيشترى صورت گيرد تا اذهان ارادتمندان به
حضرت ولىّ عصر (عج ) از اين گونه خطاها پيراسته شود.(236)
مباحثى كه در اين بررسى بدان پرداخته خواهد شد، عبارتند از:
خلاصه ى داستان جزيره ى خضرا
داستان اول
بررسى داستان اول از نظر سند
بررسى داستان اول از نظر متن
بررسى داستان اول از نظر تاريخى
خلاصه ى مباحث
داستان دوم
بررسى داستان از نظر سند
بررسى داستان از نظر متن
بررسى داستان از نظر تاريخى
ارتباط دو داستان
نتيجه و خلاصه ى مباحث