انتظار
فصلنامه ى تخصصى مطالعات ويژه امام مهدى (عج
)
بنياد فرهنگى حضرت مهدى
موعود(عج )
- ۶ -
خلاصه ى داستان
مرحوم علامه مجلسى قدّس سرّه در بحارالانوار (ج 52، ص 159) مى نويسند:
رساله اى يافتم مشهور به داستان جزيره ى خضراء... و چون آن را در كتاب هاى روايى
نديدم ، عين آن را در فصل جداگانه اى آوردم .
يابنده ى آن متن مى گويد: در آن متن چنين آمده است :
من (فضل بن يحيى كوفى ) در سال 699 ه. ق . در كربلا از دو نفر، داستانى شنيدم . آن
ها داستان را، از زين الدين على بن فاضل مازندرانى ، نقل مى كردند. داستان مربوط به
جزيره ى خضرا در درياى سفيد بود. مشتاق شدم داستان را از خود على بن فاضل بشنوم .
به همين دليل به حلّه رفتم و در خانه ى سيد فخرالدين ، با على بن فاضل ملاقات كردم
و اصل داستان را جويا شدم .
او، داستان را در حضور عده اى از دانشمندان حله و نواحى آن چنين بازگو كرد: سال ها
در دمشق نزد شيخ عبدالرحيم حنفى و شيخ زين الدين على مغربى اندلسى تحصيل مى كردم .
روزى شيخ مغربى عزم سفر به مصر كرد. من و عده اى از شاگردان با او همراه شديم . به
قاهره رسيديم . استاد مدتى در الازهر به تدريس پرداخت ، تا اين كه نامه اى از اندلس
آمد كه خبر از بيمارى پدر استاد مى داد. استاد عزم اندلس كرد. من و برخى از
شاگردان با او همراه شديم .
به اولين قريه اندلس كه رسيديم ، من بيمار شدم . به ناچار، استاد مرا به خطيب آن
قريه سپرد و خود به سفر ادامه داد.
سه روز بيمار بودم ، پس از آن ، روزى در اطراف ده قدم مى زدم كه كاروانى از طرف كوه
هاى ساحل درياى غربى وارد شدند و با خود پشم و روغن و كالاهاى ديگر داشتند. پرسيدم
: از كجا مى آيند؟ گفتند: از دهى از سرزمين بربرها مى آيند كه نزديك جزاير رافضيان
است .
هنگامى كه نام رافضيان را شنيدم ، مشتاق زيارت آنان شدم . تا محل آنان ، 25 روز راه
بود كه دو روز بى آب و آبادى و بقيه آباد بودند، حركت كردم و به سرزمين آباد رسيدم
. به جزيره اى رسيدم با ديوارهاى بلند و برج هاى مستحكم كه بر ساحل دريا قرار داشت
. مردم آن جزيره ، شيعه بودند و اذان و نماز آن ها بر هياءت شيعيان بود.
آنان از من پذيرايى كردند. پرسيدم : غذاى شما از كجا تاءمين مى شود؟ گفتند: از
جزيره ى خضراء در درياى سفيد كه جزاير فرزندان امام زمان (عج ) است كه سالى دو
مرتبه ، براى ما غذا مى آورند.
منتظر شدم تا كاروان كشتى ها از جزيره ى خضراء رسيد. فرمانده ى آن ، پيرمردى بود كه
مرا مى شناخت و اسم من و پدرم را نيز مى دانست . او مرا با خود به جزيره ى خضراء
برد.
شانزده روز كه گذشت ، آب سفيدى در اطراف كشتى ديدم و علت آن را پرسيدم . شيخ گفت :
اين درياى سفيد است و آن جزيره ى خضراء. اين آب هاى سفيد، اطراف جزيره را گرفته است
و هرگاه كشتى دشمنان ما وارد آن شود، غرق مى گردد. وارد جزيره شديم . شهر داراى
قلعه ها و برج هاى زياد و هفت حصار بود. خانه هاى آن از سنگ مرمر روشن بود....
در مسجد جزيره با سيد شمس الدين محمد كه عالم آن جزيره بود، ملاقات كردم . او مرا
در مسجد جاى داد. آنان نماز جمعه مى خواندند (واجب مى دانستند). از سيد شمس الدين
پرسيدم : آيا امام حاضر است ؟ گفت : نه ، ولى من نايب خاص او هستم . به او گفتم :
امام را ديده اى ؟ گفت : نه ، ولى پدرم ، صداى او را شنيده و جدم ، او را ديده است
.
سيد مرا به اطراف برد. در آن جا كوهى مرتفع بود كه قُبّه اى در آن وجود داشت و دو
خادم در آن جا بودند. سيد گفت : من هر صبح جمعه آن جا مى روم و امام زمان را زيارت
مى كنم و در آن جا ورقه اى مى يابم كه مسايل مورد نياز درآن نوشته شده است .
من نيز به آن كوه رفتم و خادمان قبه از من پذيرايى كردند ... در مورد ديدن امام
زمان (عج ) از آنان پرسيدم ، گفتند: غير ممكن است .
درباره ى سيد شمس الدين از شيخ محمد (كه با او به خضراء آمدم ) پرسيدم . گفت : او
از فرزندانِ فرزندان امام است و بين او و امام ، پنج واسطه است .
با سيد شمس الدين ، گفت وگوى بسيار كردم و قرآن را نزد او خواندم . از او درباره ى
ارتباط آيات و اين كه برخى آيات ، با قبل بى ارتباط هستند، پرسيدم . پاسخ داد:....
مسلمانان پس از رسول خدا و به دستور خلفا، قرآن را جمع آورى كردند. از همين رو،
آياتى كه در قدح و مذمت خلفا بود، از آن ساقط كردند. از همين جهت ، آيات را نامربوط
مى بينى ، ولى قرآن على عليه السّلام كه نزد صاحب الامر(عج ) است ، از هر نقصى
مبرّاست و همه چيز در آن آمده است .
در جمعه ى دومى كه در آن جا بودم ، پس از نماز، سر و صداى بسيار زيادى از بيرون
مسجد شنيده شد. پرسيدم : اين صداها چيست ؟ سيد پاسخ داد: فرماندهان ارتش ما هر دو
جمعه ى ميانى ماه سوار مى شوند و منتظر فرج هستند. پس از اين كه آنان را در بيرون
مسجد ديدم ، سيد گفت : آيا آنان را شمارش كردى ؟ گفتم : نه . گفت : آنان سيصد نفرند
و سيزده نفر باقى مانده اند.
از سيد پرسيدم : علماى ما احاديثى نقل مى كنند كه هر كس پس از غيبت ادعا كند مرا
ديده است ، دروغ مى گويد. حال چگونه است كه برخى از شما، او را مى بينيد؟
سيد گفت : درست مى گويى ، ولى اين حديث مربوط به زمانى است كه دشمنان آن حضرت و
فرعون هاى بنى العباس فراوان بودند، امّا اكنون كه اين چنين نيست و سرزمين ما از
آنان دور است ، ديدار آن حضرت ممكن است .
سيد شمس الدين ادعا كرد كه : تو نيز امام زمان (عج ) را دو مرتبه ديده اى ، ولى
نشناخته اى . هم چنين گفت كه آن حضرت ، خمس را بر شيعيان خود مباح كرده است و آن
حضرت هر سال حج مى گذارد و پدرانش را در مدينه ، عراق و طوس زيارت مى كند.
اين خلاصه اى از داستان بود. البته كسانى كه خواهان اطلاع دقيق ترى هستند، مى
توانند داستان را در بحارالانوار يا منابع ديگر مطالعه كنند.
بررسى داستان از نظر سند
از مهم ترين موضوعات در بررسى سند يك خبر، منابعى است كه آن خبر را ذكر كرده اند.
بديهى است هر قدر، منابع يك خبر به عصر صدور و حدوث آن نزديك تر باشد، آن خبر
اعتبار بيشترى خواهد داشت . در مورد داستان جزيره ى خضراء چنان كه در اصل داستان
آمده ، راوى خبر آن را در سال 699 ه.ق . از على بن فاضل در شهر حلّه شنيده است .
در آن زمان ، (حلّه
) شهرى آباد بين بغداد و كوفه بوده و چون كوفه و نجف در آن زمان ، مركز
حوزه ى علمى شيعه بوده ، طبيعتا خبرها، به ويژه خبرهاى مهمى كه به مسايل عقيدتى و
كلامى و فقهى شيعه مربوط مى شده است ، بااهميت تلقى مى شده و در آثار و نوشته هاى
آنان منعكس مى گشته است . ولى على رغم اشتمال اين داستان بر مطالب مهم و مطرح شدن
آن در سامرا و حله و طبيعتا نجف ، در هيچ يك از آثار مكتوب آن زمان (يعنى از سال
699 تا 1019 ه. ق .) كه به دست ما رسيده است ، اين خبر انعكاس نيافته است .
اشتهار اين داستان از آغاز هزاره ى دوم به ويژه در زمان علامه مجلسى قدّس سرّه و
ذكر آن در كتاب بحارالانوار است . قبل از علامه ، قاضى نور اللّه شوشترى (م 1019)
اين حكايت را در كتاب مجالس المؤ منين آورده است . البته قاضى نوراللّه در مجالس
المؤ منين ادعا كرده كه شهيد ثانى در برخى از امالى خود، اين داستان را ذكر كرده
است ، ولى ايشان هيچ مدركى در اين باره به دست نمى دهد. علاوه بر اين كه علامه
مجلسى قدّس سرّه همه ى آثار شهيد را در اختيار داشته است .(237)
در عين حال ، در آغاز نقل داستان جزيره ى خضراء مى گويد:
(اين داستان را در كتاب هاى معتبر نديدم
). بديهى است اگر علامه مجلسى قدّس سرّه اين خبر را در كتب شهيد ديده
بود، آن را در بخش نوادر كتاب ذكر نمى كرد و به جاى انتساب آن به شخص مجهول ، آن را
به شهيد مستند مى كرد.
مجهول بودن راوى و استنساخ كننده ى
نسخه ى مكتوب داستان
علما و فقهاى اسلام در پذيرش يك كتاب يا نوشته و انتساب آن به نويسنده ، صرفا به
ادعاها توجه نمى كنند، بلكه وقتى يك كتاب را از نظر انتساب به نويسنده زمانى معتبر
مى دانند كه آن كتاب از طريق سلسله ى اجازات براى آنان نقل شده باشد. از همين رو،
شاگردان يك مؤ لف يا راوى با اجازه از شيخ و استاد خود، مطالب را نقل كرده و آنان
نيز اين اجازه ها را به طبقه ى بعد از خود منتقل مى كردند.
در زمان هاى گذشته و قبل از عصر رواج چاپ ، آن چه موجب اعتماد به نسخه هاى مكتوب
خطى مى شد، اجازه اى بود كه مؤ لف با واسطه يا بدون آن ، به افراد شناخته شده مى
داد. براى نمونه ، مرحوم مجلسى قدّس سرّه در مجلدات آخر كتاب بحارالانوار به ذكر
اجازه هاى خود براى نقل از كتاب ها مى پردازد و بدين ترتيب ، نقل خود از كتاب هاى
آنان را مستند مى سازد.
ولى نوشته ى جزيره ى خضراء اولا؛ هيچ ارتباط مستندى با نويسنده ى آن ندارد. و هيچ
مدركى كه صحت انتساب نوشته را به على طيبى نشان دهد، وجود ندارد. ثانيا؛ يابنده ى
نسخه و (كسى كه مى گويد من جزوه را به خط فضل بن على طيبى كوفى يافتم و آن را
استنساخ كردم )، معلوم نيست چه كسى است تا بتوان نسبت به وثاقت يا عدم وثاقت او
ابراز نظر كرد. ثالثا؛ يابنده ى مجهول نوشته ى فضل بن على طيبى ، معلوم نيست از كجا
تشخيص داده است كه نوشته ى مزبور خط فضل بن على است . ناچار بايد گفت : چون در خود
نوشته ، توسط نويسنده به اين مطلب اقرار شده است ، يابنده ، نسخه آن را به همان اسم
نسبت داده است . ولى بايد توجه داشت چنين انتساب هايى ، ارزش علمى ندارد و چنان كه
قبلا نيز گفته شد، نوشته اى را مى توان مستند قرار داد و بدان استدلال كرد كه داراى
سلسله سند موثق به نويسنده ى كتاب باشد، وگرنه هر كس نوشته اى مى نوشت (چنان كه
برخى نوشتند و وارد اخبار كردند) و آن را به شخص مورد وثوقى نسبت مى داد، مثلا مى
گفت اين نوشته ى زرارة بن اعين يا محمد بن ابى عمير و... مى باشد.
بررسى شخصيت هاى داستان
نام چند نفر در آغاز داستان آمده است كه به جز يك نفر كه همان فضل بن على باشد، هيچ
كدام شناخته شده نيستند و به گفته هاى آنان نمى توان استناد كرد.
على بن فاضل كه شاهد اصلى ماجرا و مدعى رفتن به جزيره ى خضرا و... است ، جز به همين
خبر شناخته شده نيست و رجاليون هيچ ذكرى از او به ميان نياورده اند، با آن كه شخصيت
هايى چون علامه حلى و ابن داود (صاحب كتاب رجال ابن داود كه تاءليف كتابش در سال
707 ه.ق به پايان رسيده است ) كه معاصر و يا نزديك به زمان نقل داستان بوده اند،
هيچ نامى از على بن فاضل به ميان نياورده اند، حال آن كه خبر جنجالى او كه علاوه بر
جنبه هاى حساس كلامى ، داراى ابعاد فقهى نيز هست ، طبيعتا مى بايستى انعكاس گسترده
اى در محافل علمى و دينى آن زمان داشته باشد.
خلاصه ى سخن اين كه ، اين خبر از نظر سند نه تنها ضعيف است ، بلكه بايد گفت فاقد
استناد است و به جز اشتهار در كتب متاءخرين به ويژه پس از علامه مجلسى قدّس سرّه
هيچ مستند ديگرى ندارد. بديهى است كه چنين نقل هايى موجب ارزش و اعتبار خبر نمى
شود.
شخصيت فضل بن يحيى على طيبى كوفى
مجدالدين فضل بن يحيى بن على بن المظفر بن الطيبى به واسطه ى اجازه ى صاحب كشف
الغمة (عيسى بن ابى الفتح اربلى ) از رجال موثق شمرده مى شود،(238)
ولى نكته ى مهم در اين مقام ، آن است كه از كجا معلوم است فضل بن يحيى كه در داستان
جزيره ى خضراء به او منسوب است ، همان فضل بن يحيى بن المظفر باشد؟ علاوه بر اين كه
، راوى كتاب (كسى كه كتاب را براى ما نقل كرده ) نيز شخصى مجهول و ناشناخته است .
هم چنين شخصى كه فضل بن يحيى از او نقل مى كنند (على بن فاضل ) نيز ناشناخته است .
گرچه بررسى اين خبر از نظر سند، ابعاد ديگرى نيز دارد، ولى به جهت رعايت اختصار به
همين مقدار، بسنده مى كنيم .
بررسى داستان از نظر متن و محتوا
1 - دلالت قصه بر تحريف قرآن : از جمله مطالبى كه در ضمن گفت وگوى على بن فاضل
(مجهول ) با شمس الدين (مجهول ) آمده است ، تصريح به تحريف قرآن است . يعنى كسى كه
اين داستان را بپذيرد، بايستى با يك خبر كه مجهول الراوى و نهايتا خبر واحد است ،
قايل به تحريف قرآن باشد، حال آن كه نقل قرآن ، متواتر است و نص قرآن نيز به حفظ آن
از هرگونه تحريف ، تصريح دارد.(239)
مگر آن كه كسى مسلك اخباريون را داشته باشد، كه با يك سرى اخبار ضعيف و بى اعتبار
هم چون حديث مذكور، مهم ترين سند اسلام و متقن ترين آن را تحريف شده بداند كه اين
نهايت بى فكرى و كم خردى و دورى از عقل و منطق است .
آرى ، شمس الدين مذكور در قصه ، به صراحت مى گويد كه قرآن جمع آورى شده در زمان
خلفا، تحريف شده است .
و جمعوا هذا القرآن و اسقطوا ما كان فيه من المثالب التى صدر منهم بعد وفاة سيد
المرسلين صلّى اللّه عليه و آله فلهذا ترى الا يات غير مرتبطة .(240)
چگونه مى توان قرآن متواتر و تضمين شده را كه همه ى ائمه عليهم السّلام به آن
استناد مى كردند،با چنين اخبارى زير سؤ ال برد؟! و آيا كسانى كه چنين مجعولاتى را
رواج مى دهند، به توابع آن توجه دارند؟!
2 - راوى مجهول اين خبر (على بن فاضل ) كه با نسبت مازندرانى از او ياد مى شو،د در
ضمن داستان ، خود را عراقى الاصل معرفى مى كند. گرچه محتمل است كه اشتهار يك نفر در
انتساب به شهر يا منطقه اى با اصالت او متفاوت باشد، ولى به نظر مى رسد سازنده ى
اين داستان ، دچار اندكى كم حافظه گى شده است كه يك بار، او را به نام مازندرانى و
بار ديگر، عراقى الاصل معرفى مى كنند.
3 - در متن داستان آمده است :
هذا هو البحر الابيض و تلك الجزيرة الخضراء و هذا الماء مستديرٌ حولها مثل السور من
اءى الجهات اءتيته وجدته و بحكمة اللّه ان مراكب اعدائنا اذا دخلته غرقت ....
ولى على بن فاضل به هنگام گزارش از جزيره ، آن را داراى هفت حصار مى داند و از برج
هاى محكم دفاعى آن ياد مى كند. حال اگر اين جزيره به وسيله ى آب هاى سفيد و نيروى
غيبى ، محافظت مى شده ، به حصارهاى محكم چه نيازى داشته است ؟
اين مطلب وقتى بيشتر اهميت پيدا مى كند كه توجه داشته باشيم سيد شمس الدين و چندين
نسل از اجداد او در آن سرزمين زندگى مى كرده اند؟!!
4 - در ضمن داستان ، به نقل از خادمان قُبه مى نويسد:
(رؤ يت امام غيرممكن است )،
ولى در گفت وگوى با سيد شمس الدين ، او سخن ديگرى بر زبان مى راند و مى گويد:
(اى برادرم ! هر مؤ من با اخلاصى مى تواند امام را ببيند، ولى او را نمى
شناسد). حال چگونه بين غيرممكن بودن رؤ
يت و ديدن مشروط مى توان جمع كرد؟
5 - در يكى از روزهاى جمعه ، وقتى على بن فاضل ، سر و صداى زيادى از بيرون مسجد مى
شنود و علت را از سيد شمس الدين جويا مى گردد، وى اظهار مى دارد كه سيصد نفر از
فرماندهان ، منتظر ظهور حضرت هستند و منتظر 13 نفر ديگرند.
بر اين اساس ، بايستى اين سيصد نفر كه از خواص حضرت هستند، نيز داراى عمرهاى طولانى
باشند و تا اكنون نيز در قيد حيات بوده و پس از حال نيز به زندگى ادامه دهند، تا
زمان ظهور فرا رسد.
آيا ما بر چنين سخن گزافى ، دليلى داريم ؟ دلايل تنها در مورد امام زمان و برخى
ديگر از انبياى الهى است ، ولى در مورد سيصد نفر كه آنان نيز چنين عمرهايى داشته
باشند، دليلى در دست نداريم .
6 - به مقتضاى اين خبر، خمس بر شيعيان حضرت ، حلال است و اداى آن واجب نيست . اين
مطلب ، خلاف نظر فقهاى اسلام از آغاز غيبت تاكنون است .
7 - على بن فاضل از سيد شمس الدين مى پرسد: آيا تو امام عليه السّلام را ديده اى ؟
گفت : نه ، ولى پدرم به من گفت كه سخن امام را شنيده ، ولى شخص او را نديده و جدم
سخنانش را شنيده و شخص او را ديده است . ولى سيد شمس الدين در جاى ديگر همين
داستان مى گويد:
(هر مؤ من با اخلاصى مى تواند امام را
ببيند، ولى او را نشناسد. گفتم : من از جمله ى مخلصان هستم ، ولى او را نديده ام :
گفت : دو بار او را ديده اى ؛ يك با در راه سامرا و يك بار در سفر مصر....
حال سؤ ال اين است : چگونه كسى كه ادعاى نيابت خاص دارد و از ملاقات هاى امام عليه
السّلام مطلع است ، خود، آن حضرت را نديده است و اظهار مى دارد كه پدرش ، سخن آن
حضرت را شنيده است ؟
در جاى ديگر داستان ، ادعا مى كند كه او (امام زمان عج ) پدرانش را در مدينه ، عراق
و طوس ، زيارت مى كند و به سرزمين ما برمى گردد.
معناى اين سخن آن است كه سيد شمس الدين از سفرهاى امام زمان و ورود و خروج آن حضرت
نيز مطلع بوده و آن حضرت خود در جزيره ى خضراء ساكن است . حال چگونه است كسى كه
چنين اطلاعات دقيقى از امام عليه السّلام دارد، آن حضرت را نديده است .
تاريخ عصر غيبت كبرى (1)
سيد منذر حكيم
پيش درآمد
1 - تبيين موضوع ، اهداف ، قلمروها و
ويژگى هاى بحث
بسيار منطقى است كه سؤ ال شود از اين عنوان ذكر شده براى بحث چه منظورى داريد؟
آيا تاريخ يك فرد يا يك جامعه يا مجموعه اى از پديده هاى از پيش تعيين شده مد نظر
است ؟
يا اين كه تاريخ تمام پديده هاى اجتماعى و انسانى در عصر غيبت كبرى مورد بحث قرار
خواهد گرفت ؟
پر واضح است كه اين عنوان در مجموعه ى عناوين ويژه ى تاريخ اسلام مطرح مى شود.
بنابراين ، بايد به مقطعى و دوره اى از تاريخ اسلام ناظر باشد، و نه به تمام پديده
هاى اجتماعى و انسانى در اين دوران .
ولى از آن جايى كه دوران غيبت كبرى امام مهدى (عج ) مطرح مى باشد و امام مهدى (عج
)، امام تمام بشريت است و نه فقط مسلمين يا شيعيان و در اين دوران ، مقدمات ظهور او
به عنوان مصلحى جهانى فراهم مى گردد، و رسالت بررسى تاريخ اين دوران منهاى در نظر
گرفتن نهايت اين دوران و اهداف مطرح شده براى امامت او - كه امام جن و انس است -
امكان پذير نيست ، بنابراين ، چه بسا لازم باشد كه تاريخ جهان اسلام بلكه جهان
بشريت در اين دوران مورد مطالعه و دقت قرار گيرد، تا سير تحولات اجتماعى و سياسى و
فرهنگى - كه به سمت فراهم شدن شرايط جهانى براى ظهور مصلح جهانى جهت مى يابد، با
توجه به هدف مندى و قانون مند بودن حركت جهان و بشريت در اين جهان - مورد دقت قرار
گيرد، و مقدار تطابق پيش بينى هاى وحيانى براى آينده ى بشريت با حركت ارادى بشر و
قانون مند بودن اين حركت روشن گردد. و از بحث هاى تحليلى تاريخ به ويژه تاريخ دوران
غيبت بتوانيم با هدف گيرى هاى قرآنى براى بحث هاى تاريخى ، هم سو شويم و از اين بحث
هاى تحليلى براى رسيدن به اهداف والاى تاريخ شناسى و تاريخ نگرى بهره مند گرديم .
بنابراين ، جا دارد براى كسانى كه در بحث هاى تخصصى تاريخ وارد نشده اند، اهداف و
رسالت كلان بحث هاى تاريخى را روشن نماييم تا اين كه در چنين بحث هايى ، بى راهه
نرويم و حداكثر استفاده را از تحليل و نقد در بحث هاى تاريخى داشته باشيم .
نتيجه ى اين مسير چنين خواهد بود:
1 - تبيين و تعيين موضع بحث به طور دقيق .
2 - ترسيم اهداف و انگيزه هاى بحث درباره تاريخ عصر غيبت كبرى .
3 - تبيين قلمروهاى بحث در تاريخ اين عصر.
چهارمين بحث مقدماتى براى اين سلسله بحث ها بايد پرداختن به ضرورت بحث از تاريخ
دوران غيبت كبرى در قلمروهاى ياد شده باشد؛ زيرا دلايل نياز به اين مباحث ، چراغ ما
براى تعيين برد و افق بحث هاى اين مجموعه خواهد بود، چون به اندازه ى نياز فعلى و
آينده ى خود بايد حركت كنيم .
پنجمين بحث مقدماتى در اين مجموعه مشكلات و چالش هاى موجود در زمينه ى بحث هاى
تاريخى دوران غيبت كبرى مى باشد. و آخرين بحث مقدماتى بايد تعيين سرفصل هاى مناسب
در هر يك از قلمروهاى تعيين شده براى بحث هاى تاريخى دوران غيبت كبرى باشد.
2 - اهداف و رسالت بحث هاى تاريخى
دومين بخش را با تعيين اهداف تاريخ نگارى قرآن كريم ؛ شروع مى كنيم زيرا قرآن كريم
، راهنما و هدايت گر ما در تمام مراحل و ابعاد زندگى بايد باشد.
براى رسيدن يك پژوهش گر به مجموعه ى اهدافى كه قرآن كريم براى تاريخ نگارى خود
درنظر گرفته است ، لازم است ، دقتى ويژه در آيات تاريخى قرآن بنمايد.
در حالى كه حوادث و جريانات تاريخى كه همراه با تحليل و نتيجه گيرى مى باشد، در
حدود ثلث مساحت آيات قرآن را فرا گرفته است ، بسيار بجا است كه به چند مجموعه از
آيات قرآن در اين زمينه مراجعه نماييم .
مجموعه ى اول :
آياتى كه مخاطبان قرآن به ويژه مخاطبان قصص قرآنى را ذكر نموده و طبقات گوناگونى را
اشاره كرده است .
اين مخاطبان عبارتند از: عموم مردم ، جهانيان ، پرسشگران ، شنوندگان ، دانايان و
كسانى كه مى خواهند بدانند، يا كسانى كه مى خواهند ايمان بياورند، سپاسگزار باشند،
يا بفهمند، يا تعقّل كنند، يا يادآورى شوند، يا به يقين برسند، يا به يقين رسيده
باشند، يا در حال برگشت به خدا باشند، يا با فراست و زيرك باشند، يا دانا و بينا
باشند.
مجموعه ى دوم :
آياتى كه مردم را به نظر و مطالعه و دقت در حال گذشتگان يا سير در زمين يا عبرت
گرفتن از سرگذشت ديگران دعوت مى نمايد، كه نشان دهنده ى جهت گيرى قرآن به سمت تفكر
و تحقيق و نتيجه گيرى مى باشد.
مجموعه ى سوم :
آياتى كه حوادث تاريخى را آيه خوانده باشد. آيه ، نشانه است و آيه هاى تاريخى گويا
مطالبى است كه چون آينه ، حقايق را به خوبى نشان مى دهد يا كُد مى دهد و انسان را
به صاحب نشانه مى رساند.
مجموعه ى چهارم :
آياتى كه به طور صريح و روشن ، اهداف تاريخ نگارى و بيان قصص انبياء و امت ها را
ذكر كرده باشد. مانند: آيه ى 120 سوره ى هود و آيه ى 111 سوره ى يوسف كه در بيان حق
دادن و موعظه و يادآورى و تقويت قلب (تثبيت فؤ اد) و عبرت گرفتن خلاصه مى شوند.
بدين سان مى توانيم مجموعه ى اهدافى را كه براى تاريخ نگارى در قرآن كريم آمده است
، در شش امر خلاصه مى كنيم :
1 - فراهم نمودن زمينه ى تفكر و ايجاد انگيزه براى پرسش و تحقيق كه انسان را به
گونه اى بهتر و سريع تر به حقيقت مى رساند و عطش و نياز انسان حقيقت جو را با
رساندن او به حقايق تاءمين مى نمايد.
2 - تاريخ نمايان گر تجربيات بسيار با ارزش گذشتگان است كه در اختيار آيندگان قرار
مى گيرد و خردمندان و افراد بينا و تيزبين و عاقبت انديش و فهيم از اين تجربيات
توشه برمى دارند و تحولات آينده ى خود و جهان بشريت را مى بينند و مى سازند، و بر
آن چه مى سازند آگاهى دارند، و با تحقيق و تفكّر هم به يقين مى رسند و هم سپاسگزار
مى شوند و راه صحيح و مسير مطلوب براى بازگشت به حق را پيدا مى كنند و طى مى
نمايند.
3 - با تذكر و يادآورى حوادث تاريخى ، حجاب غفلت و فراموشى دريده مى شود و انسان ،
موجودى هشيار و بيدار مى گردد، و به گونه اى مطلوب به سوى اهدافِ تعيين شده براى او
حركت مى كند و با اين بيدارى از خاك ريزهاى دشمن به خوبى عبور مى كند و تمام موانع
سر راه خود را برمى دارد، و اجازه نمى دهد كه كسى او را فريب دهد، يا تجربيات گران
بهاى ديگران را به قيمتى گران تر تكرار كند.
4 - و در نهايت ، آرامش و اطمينان خاطر و قوت قلب پيدا مى كند و با صبر و مقاومت و
پايدارى و اميدوارى به سرنوشت روشن خود، مسير صحيح زندگى را طى مى كند و از هيچ
دشمنى و خطرى در هراس نخواهد بود.
5 - آيات الهى در تاريخ هم چون آيات الهى در طبيعت ، هميشه پرفروغ بوده و انسان را
با دلايل متقن به علم نامحدود و قدرت لايزال الهى آشنا نموده و او را به خداى خود
ربط مى دهد، تا وجود كوچك خود را در پرتو اين وجود لايزال و نامحدود ببيند و هيچ
گاه خود را بى نياز و مستقل و افسار گسيخته نبيند.
6 - مسير حق ، مسيرى روشن و پويا و تكامل بخش است كه انسان هاى مؤ من ، خود را به
اهداف نهايى شان نزديك مى بينند و هيچ گاه ياءس و نااميدى ، آنان را از پا در نمى
آورد. بلكه براى خود وجودى مستمر و ريشه دار در عمق تاريخ احساس مى كنند و با
برنامه اى حساب شده و دقيق مى توانند آينده ى روشنى براى خود ترسيم نمايند و رسيدن
خود را به آن اهداف تضمين كنند.
نتيجه
بنابراين ، بحث هاى تاريخى بايد بحث هايى تحليلى و مفيد باشند، تا تمام اهداف ياد
شده تاءمين گردد. صرف اطلاع از حوادث تاريخ ، يا صرف رسيدن به يك تحليل ، به تنهايى
براى انسان مفيد فايده نخواهد بود يا لااقل ، فايده اى اندك خواهد داشت .
البته قرآن كريم در تاريخ نگارى خود به قلمروهاى گوناگون و مقاطع مختلف حيات بشر
پرداخته و براى خود، روشى ويژه و منحصر به فرد انتخاب كرده است ، و انسان را از گم
شدن در مسيرهاى انحرافى و پر پيچ و خم مباحث علمى تاريخى و غير تاريخى برحذر نموده
، و روش صحيح سلوك راه را در تاريخ نگارى بيان كرده است .
در بحث هاى ويژه ى تاريخ دوران غيبت كبرى نيز نبايد از اين اهداف و روش قرآنى فاصله
بگيريم و تاريخ اين دوران را براى محض اطلاع فرا نگيريم ، بلكه براى رسيدن به
مقاصدى مهم و هدف هايى بزرگ ، به آشنايى با حوادث تاريخى اين دوران و تحليل صحيح
اين رويدادهاى تاريخى بپردازيم .
3 - قلمروهاى بحث هاى تاريخى عصر غيبت
كبرى
سومين بحث مقدماتى ، تبيين قلمروهاى بحث هاى تاريخى دوران غيبت كبرى امام مهدى (عج
) مى باشد.
بسيار طبيعى است كه اولين قلمرو اين بحث همان تاريخ شخص امام مهدى (عج ) مى باشد.
در اين قلمرو شايسته است - على رغم محدوديت منابع گويا و روشن در اين زمينه - حوادث
زندگانى ويژه ى آن حضرت پس از انقضاى دوران غيبت صغرى ، و سيره ى حضرت مهدى (عج )
در دوران غيبت كبرى ، و هم چنين ملاقات هاى حضرت مهدى (عج ) با طبقات مختلف در طول
دوران غيبت كبرى مورد بحث و بررسى قرار گيرد.
2 - از آن جا كه حضرت مهدى (عج ) براى رسيدگى به شؤ ون دينى ، فرهنگى و سياسى
شيعيان خود، فقهاى جامع الشرايط را به عنوان نايبان عام خود و مراجع تقليد مسلمين
منصوب نموده است ، تاريخ مرجعيت و مراجع تقليد، بايد دومين قلمروى بحث هاى ويژه عصر
غيبت كبرى باشد.
3 - حوزه هاى علميه به عنوان نهاد ريشه دارى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و اهل
بيت عليهم السّلام ، آن را تاءسيس كرده اند تا در آن نهاد، متخصصانى در شناخت دين ،
تربيت يافته و نيازهاى فرهنگى جامعه اسلامى را در دوران غيبت تاءمين كنند و وظيفه ى
پاسدارى از فرهنگ اسلامى را بر دوش بگيرند. بنابراين ، تاريخ اين نهاد بسيار مهم كه
پرتويى از نهاد امامت است ، بايد به گونه اى تحليلى ، و نقش آن در ترويج فرهنگ
اسلامى و فرهنگ امامت و مهدويّت در طول دوران غيبت كبرى ، در كنار نقش سياسى آن ،
مورد مطالعه و تحقيق قرار گيرد.
4 - شيعه و تشيّع و فرهنگ شيعى ، جنبش ها و دولت هاى شيعى در دوران غيبت كبرى به
عنوان چهارمين قلمرو نيز بايد مورد مطالعه قرار گيرد.
5 - با توجه به اين كه تاريخ دوران غيبت كبرى ، مقطعى از تاريخ اسلام و تاريخ جهان
اسلام بوده ، و در فضاى عام و گستره ى جهان اسلام ، تمام تحولات مربوط به شيعه و
تشيّع و حوزه هاى علميه و مرجعيت و غيبت شخص امام مهدى (عج ) انجام گرفته ، و بحث
هاى ويژه ى هر قلمرو با قلمروهاى ديگر بى ارتباط نبوده است ، بنابراين در يك نگاه
تاريخى - تحليلى ، تمام اين قلمروها بايد با هم ديده شوند.
تاريخ جهان اسلام در ابعاد مختلف (فرهنگى ، دينى ، اجتماعى ، سياسى ، اقتصادى ،
نظامى و در تمام ابعاد جغرافيايى ) بايد ملاحظه گردد. بنابراين ، شرق جهان اسلام و
شمال و جنوب خاورميانه و غرب آن ، همگى به هم پيوسته است و بايد مورد توجه قرار
گيرد.
6 - و در صورت لزوم ، سير تحولات عمده در جهان بشريت نيز نبايد از چشم يك مورّخ
محقّق به دور باشد؛ زيرا رسالت امام مهدى (عج )، رسالتى جهانى است و جهان در انتظار
اين مصلح الهى به سر مى برد. پس تمام تحولات جهانى كه جهان را به سمت آن روز موعود
حركت مى دهند، بايد مورد مطالعه ى جدّى قرار گيرند.
4 - ضرورت بحث و اهميت تاريخ عصر غيبت
كبرى
چهارمين بحث مقدماتى ، تبيين ضرورت هاى بحث از تاريخ دوران غيبت كبرى مى باشد.
با توجه به اين كه ، گذشته چراغ راه آينده است ، ضرورت بحث از تاريخ و سير تحولات
عصر غيبت كبرى ، روشن خواهد بود.
تاريخ نگرى - البته آن طور كه قرآن كريم آن را مطرح كرده است - انسان را چشمى بينا
و دركى عميق مى بخشد و بر خلاف آن چه برخى تصور مى كنند، انسان در زندان گذشته ها،
زندانى نمى شود، بلكه وضعيت فعلى خود را با توجه به گذشته بهتر درك مى كند و خود را
براى آينده اى قابل پيش بينى و قابل تحقق آماده مى سازد؛ به گونه اى كه مى توانيم
بگوييم : يك انسان تاريخ نگر، يك انسان آينده نگر مى باشد. با آگاهى ويژه اى به
سوى آينده حركت مى كند و چنان چه لازم ببيند، مى تواند در ساختن آينده ى خود، نقش
به سزايى داشته باشد.
بنابراين ، دانستن تاريخ صدر اسلام و پيچيدگى هاى دوران امامان معصوم پس از پيامبر
صلّى اللّه عليه و آله و سپس دوران غيبت تا حال حاضر، به ما امكان برنامه ريزى
بهترى براى آينده مى دهد.
از اين گذشته ، براى رشته ى تخصصى تاريخ و رشته هاى تخصصى فقه و حديث و تفسير،
آگاهى از دوران غيبت كبرى تا حال حاضر، امرى حياتى و ضرورى است ؛ زيرا بدون دانستن
اين تحولات ، بسيارى از مسايل تخصصى اين رشته ها، قابل درك و فهم علمى نخواهد بود،
تا جايى كه مى توان گفت : چنان چه كسى در تاريخ اسلام و مسلمين ، آن هم در تمام
دوران هاى گذشته ، سير تاريخى نداشته باشد و صاحب تحقيق نباشد، نمى تواند به تمام
منابع استنباط و تفقه در دين ، اشراف داشته باشد و دعوى اجتهاد مطلق كند. هر چند
افراد غير مطلع از تاريخ ، چنين ادعايى را سنگين مى دانند و شايد چنين مطلبى را
مبالغه اى بيش ندانند، اما در حدّ اشاره بايد گفت : حديث و رجال ما، كه بخش عمده اى
از منابع و اطلاعات مهم اين رشته را تشكيل مى دهند، بدون آگاهى از تحولات دوران
غيبت كبرى ، ناقص و ناتمام بوده ، و نظرات اجتهادى ما قابل اعتماد نخواهد بود.
5 - چالش هاى بحث در تاريخ عصر غيبت
كبرى :
پنجمين بحث مقدماتى ، چالش ها و مشكلات ويژه ى تاريخ عصر غيبت كبرى مى باشد.
در سوّمين بحث مقدماتى روشن شد كه اولين قلمرو براى بحث در تاريخ دوران غيبت كبرى ،
تاريخ شخص امام مهدى (عج ) است كه مهم ترين بحث و نزديك ترين موضوع نسبت به عنوان
بحث مى باشد. ولى بحث در اين قلمرو، بسيار محدود و فاقد منابع مناسب مى باشد؛ زيرا
پيش فرض ما در بحث ، غيبت تام امام مهدى (عج ) مى باشد. و با غيبت تام ، چه اطلاعى
از او مى توانيم داشته باشيم ؟
مكان زندگى و تحركات امام مهدى (عج )، نحوه ى زندگى او، نحوه ى ارتباط با مردم و
سيره ى عام و خاص او در اين دوران ، زندگى خصوصى او و بسيارى از مسايل ويژه ى امام
مهدى (عج ) كه براى يك بحث تاريخى مطرح مى باشند، شايد بدون جواب بمانند.
بنابراين مى توانيم بگوييم : اولين چالش در بحث هاى تاريخ عصر غيبت كبرى ، مشخص
نبودن قلمروهاى بحث در اين برهه ى تاريخى است كه به تناسب اهداف مورد نظر و افق هاى
ديد تاريخ نگاران ، مى تواند بسيار متفاوت باشد. آن چه را در سومين بحث مقدماتى
بيان داشتيم ، در حقيقت مى تواند يك نظر تاءسيسى باشد؛ زيرا آن چه تاكنون با اين
عنوان آمده است ؛ يا منهاى تاريخ شخص امام مهدى (عج ) بوده
(241) يا اين كه فقط به تاريخ شخص امام مهدى (عج ) بسنده كرده است .(242)
دومين چالش ، كمبود منابع در زمينه ى اولين قلمرو براى بحث هاى دوران غيبت كبرى است
.
چالش سوم ، پراكنده بودن اطلاعات تاريخى است . آن هم در منابعى كه هر كدام با
ديدگاه هاى ويژه اى به رشته ى تحرير درآمده است .
البته منابعى كه توسط مستشرقين عرضه شده است ، نمى تواند منابعى مطمئن و گوياى
واقعيت باشد.
براى منابع عمومى تاريخ اسلام نيز بايد بگوييم كه تاريخ شيعه و تشيّع و حوزه هاى
علميه و مراجع بزرگ تقليد در اين منابع نيز كم رنگ بوده يا اين كه صددرصد مورد
تجاهل قرار گرفته است .
بنابراين ، بايد تلاشى اساسى و همه جانبه ، همراه با حساسيت هاى لازم براى يك محقق
، انجام پذيرد، تا اين كه مجموعه اى منسجم و علمى و فراگير در مورد تاريخ عصر غيبت
كبرى فراهم آيد. چنين كار بزرگى را بايد يك گروه توانمند يا مؤ سسه اى متخصص در
تاريخ بر عهده گيرد، تا تاريخى مستند و تحليلى ، عرضه گردد و مورد استفاده ى رشته
هاى تخصصى و عمومى قرار گيرد.
سازمان رهبرى شيعه در عصر غيبت صغرى
محمد رضا جبارى
دوران غيبت صغرى با ويژگى هايى از ادوار پيشين و پسين خود، باز شناخته مى شود. از
جمله مهم ترين وجوه تمايز اين دوران با دوره هاى پيشين يعنى عصر حضور ائمه عليهم
السّلام در راءس جامعه ى شيعه - محروم ماندن شيعيان از فيض حضور آشكار امام عليه
السّلام در متن جامعه است .
تا سال 260 ه. ق . شيعيان ، به جز در زمان هايى كه امامان شيعه عليهم السّلام در
زندان به سر مى بردند يا در خانه ى خود زير نظر بودند، آزادانه با آنان ارتباط
داشتند و به طور مستقيم از هدايت و فيض معنوى آنان بهره مند مى گشتند. دراين سال با
شهادت امام حسن عسكرى عليه السّلام ، به ناگاه شيعيان با وضع پيش بينى نشده اى روبه
رو شدند. آنان به يك باره ، امام خويش را در پس پرده ى غيبت يافتند. به طور طبيعى
، نخستين پرسش و چشم داشت شيعيان در شرايط جديد، اين بود كه چگونه مى توانند با
امام خويش ، ارتباط برقرار كنند و چاره ى مشكل هاى خويش را از او بجويند.
اين پرسش بى پاسخ نماند و در نخستين فرصت پس از آغاز غيبت صغرى ، راه دست يابى به
امام عليه السّلام و چگونگى ارتباط با او در شرايط پديد آمده ، به آگاهى گروهى از
شيعيان رسيد. يكى از روايت هاى تاريخى بر جا مانده از آن دوره كه بر مدعاى ياد شده
، دلالت دارد، گفته ى شيخ صدوق درباره ى گروهى از شيعيان قم است . آنان مانند هميشه
، براى ديدار با امام عسكرى عليه السّلام و تقديم هديه هاى مالى و وجوه شرعى و نامه
هاى حاوى سؤ الات شيعيان قم ، به سامراء رفته بودند. اين گروه در سامراء با شهادت
امام يازدهم عليه السّلام و ادعاى دروغين امامت از سوى جعفربن على الهادى - برادر
امام عسكرى عليه السّلام - روبه رو شدند. چون جعفر - كذاب - نتوانست نشانه هاى لازم
براى اثبات امامت خويش را به آنان ارايه دهد، پس از سرگردانى و گذر از مشكلاتى ،
راه بازگشت در پيش گرفتند. همين كه به بيرون شهر سامراء رسيدند، پيك امام دوازدهم
(عج ) با آنان ديدار كرد. بدين ترتيب ، آنان به درك فيض ديدار با آن بزرگوار موفق
شدند. آن حضرت در همين ديدار به گروه قمى ها فرمود كه از آن پس براى ديدار يا انجام
امور مربوط به امام عليه السّلام ، ديگر به سامراء نروند؛ زيرا ايشان براى انجام
امور ياد شده ، نماينده اى در بغداد خواهد گمارد.(243)
گذر زمان نشان داد كه نماينده ى گمارده شده در بغداد، همان
(عثمان بن سعيد عمرى )؛
نخستين سفير و نايب ناحيه ى مقدّسه در دوران غيبت صغرى است كه جامعه ى شيعه را حتى
در دورترين سرزمين هاى شيعه نشين جهان اسلام ، رهبرى مى كرد.(244)
(عثمان بن سعيد عمرى
) ادامه دهنده ى راهى بود كه سال ها پيش از دوران غيبت صغرى و از سوى
امام صادق عليه السّلام آغاز شده بود.(245)
(عثمان بن سعيد عمرى )، در
راءس آن قرار داشت ، سازمانى پنهانى با هدف هاى مشخص بود كه از آن با نام
(سازمان يا نهاد وكالت ) و
يا (نظام الاموال والوكلاء)
ياد مى شود.(246)
هدف اصلى و زمينه هاى پيدايش سازمان
وكالت
بى ترديد يكى از هدف هاى اين سازمان ، پديد آوردن مجموعه اى از وكيلان با برنامه اى
حساب شده بود تا زير نظر وكيلانى برتر (وكيل ارشد يا سر وكيل )(247)
در گوشه و كنار جهان اسلام ، به ويژه در سرزمين هايى كه شمار شيعيان بيشتر بود، به
فعاليت بپردازند. اين سازمان ، نقش شبكه ى ارتباطى را بين شيعيان و مركز استقرار
رهبرى شيعه ايفا مى كرد.
پيش زمينه هاى پيدايش و گسترش جريان وكالت پس از امام صادق عليه السّلام را مى توان
اين گونه برشمرد: دورى مناطق شيعه نشين از مركز استقرار ائمه عليهم السّلام ، وجود
جوّ خفقان ، دشوار بودن ارتباط مستقيم امامان عليهم السّلام با شيعيان ، دسترسى
نداشتن شيعيان به امامان به دليل حبس ، شهادت يا غيبت ، و بالاخره آماده سازى
شيعيان براى پذيرش شرايط ويژه ى دوران غيبت .
امامان شيعه عليهم السّلام بسيار كوشيده بودند با تبيين جريان صحيح مهدويّت ، ذهن
شيعيان را براى پذيرش اصل غيبت آماده تر سازند.با اين حال ، شيعيان پس از شهادت
امام يازدهم عليه السّلام ، به دليل غيبت فرزند ايشان و محروم ماندن از درك حضور
مستقيم و آشكار امام ،سرگردان شدند ؛ زيرا آنان نزديك به دو و نيم قرن از نعمت امام
حاضر بهره مند بودند،پس به طور طبيعى ، آن گاه كه امام معصوم ، در ميان شيعه ،
حضورى آشكار ندارد، بايد جانشينى برگزيند و شيعيان را به سوى او رهنمون شود.
اين جاى گزين ، همان سفير، نايب يا باب حضرت حجت (عج ) در دوران غيبت بود. نشانه
هايى در دست است كه شيعيان هنگام رويارويى با شرايط جديد و پس از نااميدى از درك
حضور امام عليه السّلام ، در جست وجوى باب يا سفير آن حضرت بوده و گاه براى شناسايى
سفير راستين و واقعى امام عصر عليه السّلام ، نماينده اى را به بغداد يا سامراء
گسيل مى داشتند. البته در همه ى اين موارد، امداد ناحيه ى مقدسه به يارى اين
نمايندگان آمده و آنان را به سوى مطلوب خويش راهنمايى مى كرد. براى نمونه ، افزون
بر جريان ياد شده درباره ى گروه قمى ها - وفد قميّين - به جريان هاى
(حسن بن نضر قمى )،(248)
(محمدبن ابراهيم بن مهزيار اهوازى )(249)
و (ابوالعباس احمد دينورى
)(250)
نيز مى توان اشاره كرد.
ادعاهاى دروغين نيابت
با آغاز دوران غيبت صغرى ، برخى به دروغ و با انگيزه هاى خيانت كارانه ، مدّعى
نيابت و بابيّت حضرت حجّت (عج ) شدند. ازاين رو، شيعيانى كه در سرزمين هاى دور از
بغداد (مركز استقرار سفير ناحيه ى مقدسه ) مى زيستند، براى شناسايى سفير راستين از
سفيران دروغين ، به امداد ناحيه ى مقدسه نيازمند بودند.
از جمله كسانى كه در دوران غيبت صغرى ، دعوى دروغين سفارت و بابيّت را سر دادند به
اين افراد مى توان اشاره كرد: اسحاق احمر،(251)
باقطانى ،(252)
ابومحمّد شريعتى ،(253)
محمدبن نصير نميرى ،(254)
احمدبن هلال كرخى عبرتائى ،(255)
محمد بن على بن بلال ،(256)
ابوبكر بغدادى ،(257)
ابودلف مجنون ،(258)
حسين بن منصور حلاّج
(259) و ابوجعفر شلمغانى .(260)
البته امام و سفيران راستين او نيز براى مقابله با اين مدعيان دروغين ، شيوه هاى
مناسبى را در پيش مى گرفتند. گاه مقايسه ى وضعيت ظاهرى مدعيان دروغين با سفير
راستين حضرت ، سبب مى شد مردم به ادعاى دروغين آنان پى ببرند. براى نمونه ، احمد
دينورى هنگامى كه وارد بغداد شد، با ادعاى نيابت از سوى سه تن روبه رو گشت . يكى از
آنان
(ابوجعفر محمدبن عثمان بن سعيد عمرى
) و دو تن ديگر، (اسحاق
احمر) و
(باقطانى
) بودند. او به منزل هر سه تن رفت .
ابوجعفر عمرى ، فردى فروتن بود كه منزلى كوچك و سلوكى همانند سلوك ائمه عليهم
السّلام داشت ؛ اما، دو تن ديگر داراى خدمت كاران فراوان و خانه هاى گران قيمت
بودند. دينورى با ديدن و مقايسه ى وضعيت اين دو تن با وضعيت سفير حضرت ، در راستين
بودن ادعاى آن دو، دچار ترديد شد و سرانجام با ارشادهاى ناحيه ى مقدسه ، به راستين
بودن سخن ابوجعفر عمرى ، يقين پيدا كرد.(261)
در مواردى نيز، سفير ناحيه ى مقدسه در محفل مدعى سفارت حاضر مى شد و به شيوه اى ،
از وى نسبت به دروغ بودن ادعايش اقرار مى گرفت . براى نمونه ،
(ابوطاهر محمدبن على بن بلال )
يكى از كسانى بود كه به دروغ ، ادعاى بابيّت كرد. روزى ابوجعفر عمرى به محفلى كه او
و شمارى از پيروانش در آن حاضر بودند، رفت و خطاب به او گفت :
(آيا صاحب الزمان به تو امر نكرد كه اموال را به من تحويل دهى ؟)
و او در حالى كه رنگ باخته بود، چاره اى جز اقرار نديد! و همين مساءله ، سبب
بازگشتن برخى از پيروانش از پيروى او گرديد.(262)
يكى ديگر از راه كارهاى مقابله ى ناحيه ى مقدّسه با ادعاهاى دروغين نيابت و بابيّت
در دوران غيبت صغرى ، اعلام لعن مدّعى دروغين به وسيله ى توقيع هايى بود كه به
واسطه ى سفيران و نايبان راستين حضرت به دست شيعيان مى رسيد. گاه حضرت به دليل
جايگاه ويژه ى فرد مدّعى ، ناگزير مى شد دو يا سه بار اعلام لعن و افشاى ماهيت
مدّعى دروغين را تكرار كند؛ دراين باره ، به (احمدبن
هلال كرخى عبرتائى ) مى توان اشاره
كرد؛ زيرا وى سابقه ى وكالت براى امام هادى عليه السّلام و امام عسكرى عليه السّلام
را داشت و فردى صوفى مسلك و به ظاهر دين دار بود، و 54 سفر حجّ انجام داده بود كه
بيست بار آن را با پاى پياده بوده است !(263)
|