انتظار
فصلنامه ى تخصصى مطالعات ويژه امام مهدى (عج )

بنياد فرهنگى حضرت مهدى موعود(عج )

- ۴ -


3 - ابعاد انتظار
آن كس كه در انتظار است ، آماده مى شود تا نقطه ضعف هاى خودش ‍ را پر كند و مانع ها را بشناسد و نقطه ى ضعف هايش را بيابد و در نقطه ضعف هاى دشمن خانه بگيرد و از آن سنگر بسازد. حال اين پرسش مطرح است كه آمادگى و زمينه سازى در كجا؟ و به چه صورتى ؟براى توضيح اين مطلب بايد گفت آمادگى و تهيّا، قلمرو و ابعادى دارد كه انسان منتظر بايد در همه ى آن ابعاد، آماده و سرپا باشد:
الف - آمادگى فكرى
ب - آمادگى روحى
ج - طرح و برنامه ريزى
د - آمادگى در عمل
الف - آمادگى فكرى
سقف هاى سنگين و رسالت هاى بزرگ ، پايه هاى محكم مى خواهند، پايه هايى كه در شعور و احساس قرار گرفته باشند. به همين خاطر رسول مكرم صلّى اللّه عليه و آله مى فرمايد:
لكل شى دعامة و دعامة هذا الدين الفقه و الفقيه الواحد اشدُّ على الشيطان من الف عابد.(145)
براى هر چيز، اساس و پايه اى وجود دارد. اساس و پايه ى اين دين [اسلام ]، فهم عميق است و يك فقيه در برابر شيطان ، از هزار مسلمان عبادت گزار [بدون شناخت ] محكم تر و مؤ ثرتر است .
بنابراين ، در دوره انتظار، بايد بنيان هاى فكرى عميقى پيدا كنيم تا در مقابل افكار و مكاتب مختلف از پا نيافتيم . اما چگونه ؟ بعضى ها خيال مى كنند كه براى انتخاب صحيح بايد تمام مكاتب را شناخت و آن گاه انتخاب كرد، ولى اين بررسى براى انتخاب كافى نيست ؛ زيرا اين درست است كه گفته اند بايد گفته ها را گوش داد و بهترين را انتخاب كرد(146) ولى ما مى دانيم بهترين كدام است . بهتر را بايد با اصلى سنجيد، اين اصل كدام است . على عليه السّلام مى گويد: كفى بالمرء جهلا ان لايعرف قدره .(147) براى جهالت تو همين بس كه با تمامى اطلاعات و مطالعات عظيم ، اصل و معيار را نداشته باشى و اندازه ى خودت را نشناسى . آن چه يك منتظر بايد در زمينه ى فكرى به آن مسلح شده باشد، همين درك از خويش و شناخت قدر خويش است كه معيار انتخاب مكتب ها خواهد بود و انسان را در برابر مكتب هاى گوناگون راهنمايى مى كند. و انتخاب بهترين را ممكن مى سازد. چون بهترين ها در رابطه با شعارى كه ارايه مى دهند، همراه مقايسه اى كه در ميان اين شعار و قدر وجود من برقرار مى شود، انتخاب مى گردد. با توجه به همين معيار است كه مى توانى كار گروه ها و مكتب هاى گوناگون را نقد بزنى . لازم نيست همه ى مكاتب را مطالعه كرد، بلكه همين قدر از مكاتب را بايد دانست كه اين ها انسان را در نهايت به كجا خواهند برد. مثلا وقتى شما مى خواهيد يك جفت كفش بخريد، تمام كفش هاى يك فروشگاه را آزمايش نمى كنيد. اندازه و شماره ى پا، شما را در انتخاب بهترين كمك مى كند. در رابطه با مكتب ها و گزينش آن ها نيز اين چنين است . وقتى من اندازه ى واقعى انسانى خودم را كشف كردم و شناختم ، حالا در پى اين هستم كه مكاتب مختلف ، چه لباسى را براى اين انسان مى سازند. آن وقت مى بينيم كه همه ى مكاتب ، لباس هايى را براى اين انسان مى سازند، حتى انگشت پاى اين انسان بزرگ را نمى تواند بپوشاند، جز مكتب تشيع كه آرمان ها و اهدافش با اندازه ى وجودى و ارزش واقعى انسان ، هماهنگ است . اين راه راه گشاى بن بست هاى حيرت زا است . اين شروع در ما جريانى ايجاد مى كند كه مى توانيم از مطالعات و تفكرات ديگران هم بهره برداريم و اين جريان فكرى است كه مى تواند در برابر فكرهاى گوناگون مقاوم باشد.
ب - آمادگى روحى
منتظر بايد در زمينه ى روحى نيز آمادگى بالايى داشته باشد تا در برابر حوادث و مصيبت ها از كوره در نرود و بتواند بار سنگين رسالت و آگاهى هاى عظيم را به دوش بگيرد. در واقع ، ظرفيت وجودى مرا در كنار گرفتارى ها مقاوم مى سازد و همين است كه مى بينيم وقتى منتظر دعا مى كند، معرفت و شناخت را مى خواهد:
اللهم عرفنى نفسك .....
خدايا! خودت را به من بشناسان .
و ثبات قدم را مى خواهد: ثبتنى على دينك .كم توقعى و صبر را مى خواهد: صبّر نى على ذلك .(148) منتظر بايد از آن چنان روحيه اى برخودار شود كه همراه رنج ها و سختى ها، راحتى ها را داشته باشد؛ زيرا كه در زمان غيبت ، مردم مورد سخت ترين امتحانات قرار مى گيرند و زير و رو مى شوند. چنان چه امام باقر عليه السّلام در پاسخ يكى از ياران كه پرسيد: فرج شما چه وقت است ؟ فرمودند:
هيهات ، هيهات لا تكون فرجنا حتى تغربلوا ثم تغربلوا - يقولها ثلاثا - حتى يذهب الكدر و يبقى الصفور.(149)
هيهات فرج ما نرسد تا غربال شويد،باز هم غربال شويد و باز هم غربال شويد تا اين كه كدورت ها برود و صافى و صفا بماند.
ايجاد روحيه ، امر مهمى است كه در دوره ى انتظار بايد حاصل شود، ولى مهم تر از آن ، راه هاى ايجاد اين روحيه است كه چگونه ؟ و با چه روشى ؟ اين روحيه در منتظر ايجاد شود. اينك به مواردى اشاره مى كنيم .
1. درك قدر
آدمى كه اندازه ى خودش را شناخته ، ديگر به خاطر كمترها توفان نمى گيرد و از جا نمى كند. ظرفيت و وسعت روحى ما در رابطه با آن چه كه بر ما اثر مى گذارد، مشخص مى شود، زيرا على عليه السّلام مى گويد:
قدر الرجل على قدر همته .(150)
اندازه ى آدم به اندازه ى همان چيزى است كه براى او اهميت دارد.
پس بايد به اين مرحله برسيم كه ارزش وجودى خودمان از چيزهايى كه براى ما اهميت دارند، بالاتر است . پس همت هايمان بالاتر مى رود تا آن جا كه حركت مى كنيم و در اين حركت با مسايلى رو به رو كه برايش از قبل ، آماده شده بوديم .
اين نكته ى رمز گر بدانى ، دانى
هرچيز كه در جستن آنى ، آنى
تا در طلب گوهر كانى ، كانى
تا در هوس لقمه ى نانى ، نانى
2. رفعت ذكر
رفعت ذكر هم مى تواند عامل وسعت صدر باشد و قرآن چه زيبا به اين موضوع اشاره دارد: الم نشرح لك صدرك و وضعنا عنك وزرك و رفعنا لك ذكرك .(151) آن جا كه ذكر و ياد تو را، نه اسم و نام تو را (توجه شود، نفرموده : و رفعنا لك اسمك ) بالا برديم ، در تو وسعتى آورديم و بارهاى سنگين و كمرشكن را از تو برداشتيم ، تا آن جا كه تو همراه هر رنج ، دو راحتى مى ديدى : فان مع العسر يسرا انّ مع العسر يسرا.(152) تكرار نكره باعث تعدد است و يُسر بدون الف و لام و نكره آمده است . پس همراه هر رنج ، اين دو راحتى هست كه تو ورزيده شده اى و با رفعت يا دو ذكر به وسعت سينه ، راه يافته اى .
3. شهادت و ديدن تمام راه
كسى كه تمامى راه را ديده و مانع ها را شناخته است ، اين وجود شهيد واقف منتظر است و از ديدن حوادث و گرفتارى ها نمى لرزد؛ زيرا از پيش آماده شده و به انتظار نشسته است . آن هايى مى لرزند كه با رؤ ياها و توقع هاى بى حساب ، راه افتاده اند و خيال مى كنند تا به راه افتادى ، تمام دشمن ها برايت نقل و نبات مى آورند.
4. اطاعت و تقوا
كسى كه حدود را مى شناسد و تكليفش را مى داند و مى خواهد به اين تكليف عمل كند، اين وجود ديگر فشارى ندارد، بلكه در جايگاه امن نشسته است : ان المتقين فى مقام امين .(153) وجودى كه تكليفش را شناخته و وحى را مى فهمد، ديگر از آن چه پيش مى آيد، وحشت ندارد و حتى با آن چه مى شود، كارى ندارد. آن رسول عزيز صلّى اللّه عليه و آله مى فرمود: ما كنت بدعا من الرسل ؛ من از ميان رسولان بدعتى نيستم و تازه اى نياورده ام . و ما ادرى مايفعل بى و لا بكم ؛ و حتى نمى دانم كه براى من و شما، چه پيش مى آيد: ان اتبع الا ما يوحى الىّ.(154) من فقط بر روى مرز و به دنبال وحى حركت مى كنم ؛ زيرا همين اطاعت و تقوا و عمل به وظيفه است كه امن مى آورد و از بن بست بيرون مى كشد: و من يتق اللّه يجعل له مخرجا.(155)
5. ارتباط و پيوند با خدا:
رزق انسان در خواندن كتاب ها و مطالعات ، منحصر نيست . دقت و مطالعه در آفاق و طبيعت و در انفس و وجود انسان هم مى تواند آيه ها ونشانه هايى را به دنبال بياورد و مايه هاى فكرى و روحى انسان را تقويت كند. از اين گذشته ، آن ها كه روز را با خلق خدا به سر مى برند، بايد در شب به ياد خدا باشند و از قرب او رزق بگيرند، تا بتوانند بار برخوردهاى سنگين و درگيرى هاى مستمر روزشان را به دوش بگيرند. به همين دليل ، رسول بايد پيش از قيامش در شب ، قيام كند و قرآن را آرام آرام بخواند و با ترتيل در وجودش بنشاند؛ چون مى خواهد قول ثقيل و رسالت سنگينى را بر دوش ‍ بگيرد.(156) اين پيوند شب و ارتباط با خدا، با دعا، قرائت يا قيام ، تاءمين كننده ى رزق روزانه ى مؤ من منتظر است كه سوخت و ساز و درگيرى و برخوردهاى شكننده دارد.
ج - طرح و برنامه ريزى
منتظر بايد طرح و نقشه داشته باشد و با توجه به طرح و نقشه ى سازندگى ، خود دنبال مصالح و لوازمى باشد كه قبلا طرح و برنامه ى آن را كشيده است . نكاتى كه در طرح و برنامه ريزى بايد مدنظر داشت ، عبارتند از:
1. هدف مندى
طرح بر اساس هدف و هدف بر اساس درك از قدر و ارزش ، شكل مى گيرد. با در دست داشتن هدف ، كليد طرح به دست مى آيد.
2. ارزش مندى هدف
انسانى كه خودش را ميوه ى هستى مى بيند و آدمى كه در او همت هاى بلند شكل مى گيرد و مسؤ وليت هاى بزرگ پذيرفته مى شود، نمى تواند فقر و جهل و فسق و شرك و كفر را تحمل كند. او در خود و در اجتماع ، در پى اين ارزش هاى بالاتر مى گردد و براى اين ارزش هاى مقدس مجبور است كه طرحى بريزد.
3. تجزيه ى هدف
بهترين كار براى رسيدن به هدف و برداشتن موانع ، تجزيه و تقسيم كردن آن هاست ؛ يعنى بايد نيازها، مسايل ، مراحل و موانع را شناسايى كرد. هم چنين بايد به جاى نشستن و حسرت خوردن ، حركت كرد تا راه رسيدن به هريك از مقدمات و مراحل را بشناسيم و براى درگيرى با مانع ها آماده شويم . هنگامى كه هدف هاى بزرگ تجزيه مى شوند، راحت و آسان خواهند شد و هدف هاى كوچك هنگامى كه خرد نشوند، ناممكن و محال جلوه مى كنند.
4. ابتناء بر فقه و آگاهى
اكنون اين طرح و تقدير، انسان منتظر را از پراكنده كارى و دوباره كارى و خراب كارى ، نگهدارى خواهد كرد؛ چون كارهاى پراكنده در طرح ، جان گرفته و به سوى هدف هماهنگ گرديده و از فقه و آگاهى ، بركت گرفته است . اين قرآن است كه به خوبى به عواملى اشاره مى كند كه با همراهى آن ها، انسان منتظر در برابر دشمن - هرچند ده برابر باشد - نه تنها مقاوم ، كه غالب و مسلط مى گردد. قرآن به ما مى آموزد كه همراه عناصرى بر دشمن غلبه خواهيد يافت . آن گاه توضيح مى دهم چرا؟ باءنهم و قوم لايفقهون ؛(157) چون آن ها از فقه و بينشى برخوردار نيستند. پس عنصر فقه به همراه عناصر صبر، تجمع و ايمان مى تواند مؤ من منتظر را در برابر دشمن كه ده برابر اوست ، به پيروزى رساند.
د - آمادگى در عمل
در مرحله ى عمل ، به دو عامل ديگر نياز است . دو عملى كه در روش ‍ تربيتى انبيا در قرآن از آن سخن به ميان رفته است : لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب و الميزان .(158) همه ى انبيا علاوه بر بينات ، همراه با كتاب و ميزان بوده اند. در بينش دينى ، افراد نه با عمل كه با بينش شان از يك عمل ، به ارزش مى رسند. در بينش ‍ اسلامى ، همه عهده دار و همه مسؤ ول هستند: كلكم راع و كلكم مسؤ ول عن رعيه .(159) براى انجام چنين مهمى است كه به دو عامل ديگر نياز هست ؛ كتاب و ميزان . يعنى با كتاب ، به ضابطه ها برسد و دستورها را بشناسد و هنگام تزاحم دو دستور، با ميزان ها و معيارها، از بن بست بيرون بيايد.
1. كتاب
منظور از كتاب ، همين قرآن ، تورات و انجيل نيست و اين پيداست كه همه ى انبيا، صاحب كتاب هايى مثل تورات و انجيل و زبور و قرآن نبوده اند.اين كتاب همان ضابطه ها و دستورهايى است كه مكتوب است و فرض است مثل : كتب عليكم الصيام .(160) و كتب عليكم القتال .(161) منتظر مؤ من كه خودش را در دنياى رابطه ها مى بيند و در ميان نظام ، عليتى و علمى مى شناسد، ديگر نمى تواند اين گونه اقدام كند،بلكه براى هر رابطه ، به ضابطه و دستور نياز دارد؛ چون شما نه تنها از عباداللّه و بلاداللّه ، كه حتى از بيابان ها و چهارپايان هم بازخواست مى شويد و مسؤ ول هستيد.(162)
2. ميزان
به اندازه ى تمامى پديده ها، تكليف و حكم هست . اين تكاليف خود با هم تعارضى ندارند، ولى مساءله آن جا سبز مى شود كه اين ها در يك زمان به سراغ تو بيايند. اگر در يك زمان محدود با تمامى اين دستورها، روبه رو شوى ، چه كار مى كنى ؟ آيا همين گونه به يك كار مشغول مى شوى و بقيه را مى گذارى يا اين كه غصه و جوش كارهاى مانده را بر دلت بار مى كنى يا اين كه در هنگام تزاحم ، دنبال معيار مى گردى و ميزان مى خواهى ؟ اين ميزان ها عبارتند از:
1 - 2 - توجه به عامل ، جهت و اثر عمل
براى فهم حكم و روح حكم ، اين توجه لازم است . به همين خاطر، مؤ من منتظر در حكمى كه مى شنود و عملى كه مى خواهد بياورد، بايد به اين ميزان ها توجه كند كه چه عاملى او را وادار مى كند و چه جهتى او را مى خواند و اين عمل سازنده تر است يا عمل ديگر.
2 - 2 - اهميت ، صعوبت و مخالفت هوس
هنگامى كه به دو كار برخورد مى كنى ، نگاه كن كه خدا كدام يك را بهتر مى پسندد و كدام يك اهميت بيش ترى دارد. اگر در نظر خدا برابر بودند، ببين كدام بر تو سخت تر است . آن چه سخت تر است ، سازنده تر خواهد بود؛ زيرا: افضل الاعمال احمزها.(163) و آن جا كه در صعوبت و سختى با هم مساوى هستند، معيار مخالفت با هوس در ميان است . امام على عليه السّلام در نهج البلاغه آن جا كه خصلت هاى برادرش را مى شمارد، مى گويد: و كان اذا بدهه امران ينظر اءيُّهما اقرب الى الهوى فيخالفه .(164) آن جا كه دو كار ناگهانى و بالبداهة با او روبه رو مى شدند و او را مبهوت مى كردند، او مسلط بود. نگاه مى كرد كه كدام به هوا نزديك تر است ، پس با آن مخالفت مى كرد و آن را كنار مى زد و اين ميزان هم حساب شده است ؛ چون كارى كه بر تو فشار بيش ترى مى آورد، به تو قدرت بيش ترى خواهد داد و تو را به معراج بالاترى خواهد رساند.
3 - 2 - اصول عمليه (برائت ، استصحاب ، احتياط، تخيير)
مؤ من هيچ گاه بن بستى ندارد؛ چون اگر در مقام عمل دچار شك شود، مساءله اى نيست كه اصول عمليه در اين گونه موارد راه گشاست و اين از بزرگ ترين نعمت هايى است كه در نظام اصول اسلامى به ما ارزانى شده و از آن غافليم چون جايگاه آن را نمى دانيم و فقط در احكام از آن استفاده مى كنيم . از كتاب و ميزان كه بگذريم در مرحله ى عمل بايد به آفات عمل نيز توجه شود؛ چون مؤ من منتظر، ممكن است در مرحله ى عمل با آفت هايى مواجه شود و تمام آن چه را كه به دست آورده هم چون شيطان يك جا از دست بدهد. منتظر در مرحله ى آمادگى عملى براى اين كه از آفات عمل مصون بماند، بايد به نكات زير نيز توجه داشته باشد:
1. مبناى عملش جوّ و روح جمعى و چشم و هم چشمى نباشد، بلكه شهادت و ديدار آتش و بهشت كه باشد. مؤ من شغل من الجنة و النار امامه .(165) مى بيند هر كلمه ى او و هر حركت او يا به آتش و يا به بهشت راه دارد؛ با اين شناخت مشغول مى شود و از آفت توقع مزد و سپاس از ديگران رها مى شود و تا حد ايثار حركت مى كند و تازه خود را بدهكار هم مى داند.
2. منتظر بايد عمل را جدا از حجم و مقدارش با توانايى خود بسنجد، نه با دارايى ها؛ زيرا: ليس للانسان الا ما سعى .(166) با شناخت خصلت هاى عمل يعنى سعى از زياد شمردن كارهاى خوب و كم ديدن كارهاى شر رهايى مى يابيم ؛ زيرا خيرى كه زيادش ‍ مى بينى ، عقيم مى ماند و شرّى كه اندكش مى شمارى ، مى زايد. بايد به عكس رفتار كرد تا خيرها زياد شوند و شرها عقيم بمانند.(167)
3. منتظر بايد عملش در زمان و مكان مناسب انجام گيرد، چون درست است كه توّابين خون هاى خود را در راه امام حسين عليه السّلام دادند اما اگر اين خون ها در روز تاسوعا به حسين مى رسيد شايد عاشورايى پيش نمى آمد؛ زيرا: سارعوا الى مغفرة من ربكم .(168)
4. منتظر بايد از افراط و تفريط برحذر ماند و از سنت جدا نشود؛ زيرا: لا نية الا باصابة السنة .(169)
5. منتظر بايد جهت و هدف عملش را مشخص كند؛ زيرا: من ابدى صفحته للحق هلك .(170) كسى كه رودرروى حق حركت كند، هلاك مى شود.
6. و در نهايت منتظر بايد به ظاهر عمل مغرور نشود كه ارزش عمل متناسب با نيت هاست ؛ زيرا: حاسبوها قبل اءن تحاسبوا(171) گفته اند، نه حاسبوا اعمالكم ؛ يعنى نيت هاى خود را محاسبه كنيد.
يوسف زهرا عليه السّلام
نصرت اللّه آيتى
گفتند خلايق كه تويى يوسف ثانى
چون نيك بديدم ، به حقيقت ، به از آنى
حافظ
مقدمه
يكى از ويژگى هاى روانى آدمى اين است كه هماره در رويارويى با امر تازه و بديع ، حالت دفاعى به خود مى گيرد و كم تر به پذيرش آن گردن مى نهد. اين امر به ويژه آن گاه تشديد مى شود كه پديده ى جديد حالت رمزگونه داشته باشد و اعتقاد به آن ، زمينه ساز تحولى بنيادين در باورها، انديشه ، منش و روش زندگى او شود. برعكس ، در برابر موضوعى كه پيشينه داشته يا در زمان هاى پيش ، يك يا چند بار رخ داده است ، مقاومت چندانى از خود نشان نمى دهد و به سادگى ، آن را مى پذيرد.
يكى از شيوه هاى چيره شدن بر اين وضعيت ، عادى جلوه دادن آن مساءله است . يعنى بايد اين نكته را به جامعه تبيين كرد كه موضوع مورد نظر، مسبوق به سابقه بوده و براى ديگران نيز رخ داده است . قرآن كريم نيز همين شيوه را به كار گرفته است . در صدر اسلام ، روزه ، حكمى جديد و همراه با اندكى مشقت بود؛ زيرا روزه دار مى بايست از بسيارى از امور مباح چشم بپوشد و از ارتكاب آن ها خوددارى كند. شايد برخى مسلمانان در برابر چنين حكم بى سابقه اى ، واكنش ‍ نشان مى دادند و آن را به سختى مى پذيرفتند. از اين رو، قرآن كريم ، ابتدا مسلمانان را از نظر روانى براى پذيرش آن آماده مى كند. خداوند متعال مى فرمايد:
يا ايها الذين امنوا كتب عليكم الصيام كما كتب على الذين من قبلهم .(172)
اى كسانى كه ايمان آورده ايد! روزه بر شما نوشته شد، همان گونه كه بر پيشينيان شما، نوشته شد.
يعنى مپنداريد كه اين تكليف ، مساءله اى بى سابقه و فراتر از توانايى شما است . هرگز چنين نيست ؛ زيرا وجوب روزه ، حكم متداولى است كه گذشتگان نيز موظف بوده اند آن را انجام دهند.
مسايلى مانند اعتقاد به حضرت مهدى (عج ) و غيبت و ظهور ايشان نيز به ظاهر بديع و بى سابقه بوده و طول عمر ايشان با هاله اى از رمز و راز و شگفتى همراه است . افزون بر آن ، اين باور بر همه ى شؤ ون حيات آدمى تاءثيرى بنيادين بر جا مى گذارد. از اين رو، برخى افراد از پذيرش آن سرباز مى زنند و آن را انكار مى كنند. امامان معصوم عليهم السّلام در برابر اين انديشه ، كوشيده اند با بيان موارد مشابهى كه در تاريخ گذشته - بويژه تاريخ پيامبران الهى عليهم السّلام - رخ داده است ، مساءله ى غيبت امام عصر (عج ) و ديگر مفاهيم مربوط به آن را عادى جلوه دهند، تا مردم به گمان بى سابقه بودن ، در آن به ديده ى شك و ترديد ننگرند. براى نمونه ، به كلام نورانى حضرت مهدى (عج ) به شيخ صدوق مى توان اشاره كرد. اصل ماجرا را از زبان شيخ صدوق مى شنويم :
شبى در عالم رؤ يا ديدم كه در مكه ام و گرد خانه ى خدا طواف مى كنم . در دور هفتم نزد حجرالاسود آمدم و آن را لمس كردم و بوسيدم . در اين هنگام ، دعاهايى را كه براى زمان بوسيدن حجرالاسود است ، مى خواندم . در اين حال ، مولاى خود حضرت مهدى (عج ) را ديدم كه بر در خانه ى كعبه ايستاده اند. با خاطرى پريشان به حضرت نزديك شدم . حضرت با نگاهى به رخساره ام به فراستِ خود، راز دلم را دانست . به او سلام كردم . حضرت پس از جواب سلام ، فرمود: چرا درباره ى غيبت ، كتابى نمى نويسى ، تا اندوه دلت را بزدايد؟ عرض كردم : يابن رسول اللّه ! در اين باره كتاب نوشته ام . حضرت پاسخ دادند: منظورمان اين نيست كه همانند گذشته بنويسى . كتابى درباره ى موضوع غيبت بنگار و در آن ، غيبت هاى پيامبران عليهما السّلام را بيان كن .
چون سخن حضرت به پايان رسيد، از ديدگانم پنهان شدند. من از خواب بيدار شدم و تا طلوع فجر به دعا و گريه و مناجات پرداختم . چون صبح دميد، نگارش اين كتاب را آغاز كردم .(173)
حضرت يوسف يكى از پيامبرانى است كه حضرت مهدى در روايت ها به ايشان تشبيه شده اند. البته در اين روايت ها، حضرت مهدى (عج ) از جهت هاى گوناگون به حضرت يوسف عليه السّلام تشبيه شده اند. امام باقر عليه السّلام در روايتى تنها به شباهت در غيبت اشاره كرده اند.(174) هم چنين ايشان در جايى ديگر، به شباهت هاى ديگرى اشاره فرموده اند.(175) حال آن كه امام صادق عليه السّلام بدون اشاره به شباهت هاى پيشين ، شباهت ديگرى بر شباهت هاى ياد شده مى افزايند.(176) اين ها نشان مى دهد كه منظور، حصر شباهت ها در موارد ياد شده نبوده ، بلكه تنها براى نمونه به برخى از آن ها اشاره شده است . با توجه به اين نكته و با الهام از فرمايش حضرت مهدى (عج ) به شيخ صدوق ، اين نوشتار مى كوشد با تاءمل در قرآن و روايت ها، شباهت و همانندى هاى موجود ميان يوسف زهرا عليه السّلام و يوسف يعقوب عليه السّلام را بازگو كند، تا از اين رهگذر، فهم و پذيرش امر حضرت مهدى ، آسان تر گردد.
1 - غيبت
برجسته ترين همانندى ميان يوسف زهرا عليه السّلام و يوسف يعقوب عليه السّلام ، همانندى در غيبت است . امام باقر عليه السّلام به محمدبن مسلم مى فرمايد:
يا محمّد بن مسلم ان فى القائم من اهل بيت محمّد عليهم السّلام شبه من خمسة من الرسل يونس بن متى و يوسف بن يعقوب و موسى و عيسى و محمّد صلوات اللّه عليهم ... وامّا شبهه من يوسف بن يعقوب عليه السّلام فالغيبة من خاصته و عامته و اختفائه من اخوته ....(177)
اى محمّد بن مسلم ! قائم آل محمّد (عج ) با پنج تن از پيامبران شباهت دارد: يونس بن متى و يوسف بن يعقوب و موسى و عيسى و محمّد صلوات اللّه عليهم ... و امّا شباهت او به يوسف در غيبت اوست از اقوام دور و نزديك و از برادران خود....
نخستين سؤ ال درباره ى اين شباهت ، آن است كه ميان غيبت امام عصر (عج ) و غيبت يوسف عليه السّلام تفاوت فراوانى وجود دارد؛ زيرا غيبت يوسف عليه السّلام ، غيبتى است نسبى ؛ يعنى هرچند او از كنعان ، برادران و پدر و مادر خود غايب بود، ولى از ديدگان مصريان غايب نبود. او با مصريان ، گفت و گو و رفت و آمد داشت ، در حالى كه غيبت حضرت مهدى (عج ) غيبتى است مطلق و آن حضرت از ديدگان همگان غايب اند. از اين رو، قياس آن دو با يكديگر قياس مع الفارق است . پاسخ به اين نكته ، در شباهت دوم خواهد آمد.
2 - حضور
برادران يوسف براى خريد آذوقه به مصر آمدند و به بارگاه يوسف وارد شدند. وى در نخستين نگاه و گفت و گو، آنان را شناخت ، ولى آنان يوسف را نشناختند. آنان بى آن كه به هويت يوسف پى برند، با وى سخن گفتند و داد و ستد كردند.
فدخلوا عليه فعرفهم وهم له منكرون .(178)
(برادران يوسف ) بر او وارد شدند. او، آنان را شناخت ، ولى آنان او را نشناختند.
يوسف زهرا نيز در ميان مردم حضور دارد. در كنار آنان راه مى رود و بر فرش هاى آنان پا مى نهد و... ولى مردم ، او را نمى شناسند. بسيارى بر اين باورند كه غيبت امام عصر (عج ) به اين معنى است كه آن حضرت ، در آسمان ها يا عوالم ديگرى زندگى مى كنند. بنابراين ، حضرت مهدى (عج ) از ديدگان همه ى انسان ها پنهان هستند و كسى ، ايشان را نمى بيند. براساس اين باور، نكته اى كه پيش از اين گذشت ، به ذهن مى رسد كه مقايسه ى حضرت مهدى (عج ) با حضرت يوسف عليه السّلام ، مقايسه اى ناتمام است . امّا حقيقت ، اين است كه تصوير ياد شده ، خطا و به دور از واقعيت است . او در ميان مردم رفت و آمد مى كند و در كوچه و بازارها قدم مى گذارد. مردم ، آن حضرت را مى بينند، گرچه او را نمى شناسند.
سدير مى گويد:
سمعت اباعبداللّه عليه السّلام يقول : ان فى القائم شبه من يوسف عليه السّلام . قلت : كانك تذكر حيرة و غيبته فقال لى : ما تنكر هذه الامة اشباه الخنازير ان اخوة يوسف كانوا سباطا اولاد انبياء تاجروا يوسف وبايعوه وهم اخوته وهو اخوهم فلم يعرفوه حتى قال لهم انا يوسف ... فما تنكر هذه الامة ان يكون اللّه عزوجل يفعل بحجته ما فعل بيوسف ان يكون يسير فى اسواقهم ويطاء بسطهم وهم لايعرفونه حتى ياءذن اللّه عزوجل ان يعرفهم بنفسه كما اذن ليوسف حتى قال لهم هل علمتم ما فعلتم بيوسف واخيه اذ انتم تجهلون قالوا اءنك لانت يوسف قال انا يوسف وهذا اخى .(179)
امام صادق عليه السّلام فرمودند:
قائم (عج ) شباهتى با يوسف دارد. عرض كردم : گويا حيرت و غيبت او را مى فرماييد؟ حضرت فرمودند: چرا اين امت ، قضيه ى حضرت يوسف را انكار نمى كنند؟ برادران يوسف با اين كه پيغمبر زاده و برادر يوسف بودند و او نيز برادرشان بود، با او تجارت و خريد و فروش كردند و او را نشناختند، تا اين كه يوسف ، خودش را معرفى كرد و گفت : من يوسفم ... با اين حال چرا آنان منكرند كه خداوند عزوجل با حجت خود، همان كارى را بكند كه با يوسف كرد؟ او در بازارهاى شان راه مى رود و بر فرش هاى آنان گام مى نهد، ولى مردم او را نمى شناسند، تا هنگامى كه خداوند به او اجازه دهد كه خودش را معرفى كند. همان گونه كه به يوسف اجازه داد و يوسف گفت آيا دانستيد با يوسف و برادرش چه كرديد آن گاه كه جاهل بوديد؟ گفتند: آيا تو همان يوسفى ؟ گفت : (آرى ) من يوسفم و اين ، برادر من است .
و باز امام صادق عليه السّلام فرمود:
ان فى صاحب هذا الامر سنن من الانبياء عليهم السّلام ... وامّا سنة من يوسف فالسنة يجعل اللّه بينه وبين الخلق حجابا يرونه ولا يعرفونه ....(180)
صاحب اين امر امام مهدى (عج ) با برخى از پيامبران ، شباهت هايى دارد... امّا شباهت او به يوسف ، در پرده بودن او است ؛ يعنى خداوند كارى مى كند كه هر چند او را مى بينند، ولى نمى شناسند.
3 - كودكى
غيبت يوسف از دوران كودكى آغاز شد.
و جاءت سيارة فارسلوا واردهم فادلى دلوه قال يابشرى هذا غلام .(181)
و (در همين حال ) كاروانى فرا رسيد و ماءمور آب را (در پى آب ) فرستادند. او دلو را در چاه افكند. (ناگهان ) صدا زد: مژده باد اين كودكى است (زيبا و دوست داشتنى )!
غيبت يوسف زهرا عليه السّلام نيز از دوران كودكى آغاز شد.
قال ابوعبداللّه عليه السّلام :
قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله لابد للغلام من غيبته فقبل له ولم يا رسول اللّه ؟ قال يخاف القتل .(182)
امام صادق عليه السّلام از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نقل مى كند كه حضرت فرمودند:
ناچار براى آن كودك (امام مهدى (عج ) غيبتى خواهد بود. پرسيده شد: براى چه ؟ فرمودند: از ترس كشته شدن .
حضرت مهدى (عج ) در سال 255 هجرى به دنيا آمد. آغاز غيبت صغرا نيز در سال 260 هجرى است . بنابراين ، ايشان در آغاز غيبت صغرى ، 5 ساله بوده اند.
4 - زيبايى و بخشندگى
همان گونه كه يوسف در زيبايى و بخشندگى ، شهره ى آفاق بود، يوسف زهرا عليه السّلام نيز به بالاترين درجه ى اين دو ويژگى آراسته است .
عن ابى نصر قال سمعت ابا جعفر عليه السّلام يقول :
فى صاحب هذا الامر اربع سنن من اربعة انبياء... وسنة من يوسف من جماله و سخائه ....(183)
ابى نصر مى گويد امام باقر عليه السّلام فرمودند:
صاحب اين امر (حضرت مهدى (عج ) با چهار پيامبر شباهت هايى دارد... شباهت او با يوسف ، در زيبايى و بخشندگى اوست ....
رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله فرمود:
ليبعثنَّ اللّه عزوجل فى هذه الامة خليفةً يحثى المال حثيا و لا يعدّه عدّا.(184)
به زودى خداوند عزوجل در اين امت ، خليفه اى را بر مى انگيزد كه مال را بى آن كه بشمارد، به ديگران مى بخشد.
5 - هراس
يوسف در عالم رؤ يا ديد كه يازده ستاره و خورشيد و ماه در برابرش ‍ سجده مى كنند، ولى به سفارش پدر از ترس مكر برادران ، رؤ ياى خويش را پنهان كرد.
اذ قال يوسف لابيه يا ابت انى راءيت احد عشر كوكبا والشمس ‍ والقمر راءيتهم لى ساجدين قال يا بُنىّ لاتتقصص رؤ ياك على اخوتك فيكيدوا لك كيدا.(185)
(به ياد آور) هنگامى را كه يوسف به پدرش گفت : پدر! من در خواب ديدم كه يازده ستاره و خورشيد و ماه در برابرم سجده مى كنند. (يعقوب ) گفت : فرزندم ! خواب خود را براى برادرانت بازگو مكن ؛ زيرا براى تو نقشه ى (خطرناكى ) مى كشند.
يوسف زهرا عليه السّلام نيز همين گونه است ؛ يعنى به دليل هراس ‍ از دشمنان ، بايد نام مباركش پنهان باشد.
عن ابى خالد الكابلى قلت لمحمد بن على الباقر عليه السّلام :
اريد ان تسميَّه لى حتى اعرفه باسمه فقال : ساءلتنى واللّه يا ابا خالد عن سؤ ال مجهد ولقد ساءلتنى عن امر لوكنت محدّثا به احدا لحدثتك ولقد ساءلتنى عن امر لو ان بنى فاطمه عرفوه حرصوا على ان يقطعوه بضعة بضعة .(186)
ابوخالد كابلى مى گويد به امام باقر عليه السّلام عرض كردم :
نام مبارك او (حضرت حجت عليه السّلام ) را براى من بگوييد تا او را به نام بشناسم . حضرت فرمودند: اى اباخالد! به خدا سوگند! پرسش زحمت انگيز و مشقت آورى از من پرسيدى و درباره ى مساءله اى از من پرسيدى كه اگر گفتنى بود، به يقين به تو مى گفتم . تو درباره ى چيزى از من پرسش كردى كه اگر بنى فاطمه او را بشناسند، حرص ورزند كه او را تكه تكه كنند.
6 - ظلم
دليل غيبت يوسف ، ستم برادران در حق او بود، يعنى حسادت ورزيدن و به چاه افكندن او.
واجمعوا ان يجعلوه فى غيابت الجب .(187)
وتصميم گرفتند وى را در نهان گاه چاه قرار دهند.
يكى از حكمت هاى غيبت يوسف زهرا عليه السّلام نيز ستم حاكمان و طاغوت هاى خون آشام در حق آن حضرت است .
عن زرارة بن اعين قال :
سمعت الصادق جعفربن محمّد عليه السّلام يقول : ان للقائم غيبة قبل ان يقوم قلت ولم ذلك جعلت فداك ؟ قال يخاف و اشار بيده الى بطنه وعنقه .(188)
زراره مى گويد:
از امام صادق عليه السّلام شنيدم كه فرمود: قائم (عج ) پيش از قيامش غيبتى دارد. عرض كردم : فدايت شوم چرا؟ حضرت با اشاره به شكم و گردن مباركشان فرمود (از كشته شدن ) مى ترسد.
طاغوتيان عصر ما در شمار، از طاغوتيان عصر تولد حضرت ، كمتر و از نظر ابزار نظامى ، ضعيف تر نيستند. خون آشامى و جنايت پيشه گى شان نيز به مراتب از آنان بيشتر است . پس آن ترس هنوز وجود دارد. به اميد آن روزى كه ياوران كارآمدى پرورش يابند تا بتوانند سپر بلاى حضرت باشند و او را از گزند حوادث در امان دارند؛ زيرا كه فراهم آمدن چنين افرادى ، پيش زمينه ى فرا رسيدن روز موعود است .
7 - ريزش و رويش
برادران يوسف ، او را به چاه افكندند؛ زيرا دل هاى شان از حسد آكنده بود. بنابراين ، خوبى هاى او را نمى ديدند، ولى غريبه ها از ديدن او مسرور گشتند و اظهار شادمانى كردند.
وجاءت سيارة فارسلوا واردهم فادلى دلوه قال يا بشرى هذا غلام .(189)
و (در همين حال ) كاروانى فرا رسيد و ماءمور آب را (در پى آب ) فرستادند. او، دلو خود را در چاه افكند. (ناگهان ) صدا زد: مژده باد اين كودكى است (زيبا و دوست داشتنى )!
هنگام رو به رو شدن با يوسف زهرا نيز برخى مسلمانان ، بر وى شمشير مى كشند؛ زيرا سينه هايى آكنده از كينه دارند يا خود را از او بيشتر دوست دارند يا اين كه خود را زمام دار امور خويش مى دانند و در برابر راءى و نظر او، راءى و نظرى جداگانه براى خود قايل اند و يا....
امام صادق عليه السّلام فرمود:
القائم (عج ) يلقى فى حربه مالم يلق رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله . ان رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله اتاهم وهم يعبدون الحجارة منقورة وخشبا منحوته وان القائم يخرجون عليه فيتاءولون عليه كتاب اللّه و يقاتلونه عليه .(190)
قائم (عج ) در پيكار خود با چنان چيزى رو به رو خواهد شد كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله با آن رو به رو نگرديد. همانا رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در حالى به سوى مردم آمد كه آنان ، بت هاى سنگى و چوب هاى تراشيده را مى پرستيدند. ولى قائم (عج ) چنان است كه بر او مى شورند و كتاب خدا را بر ضد او تاءويل مى كنند. آن گاه به استناد همان تاءويل ، با او به جنگ برمى خيزند.
در اين ميان ، برخى بيگانگان هستند كه از ديدنش خشنود مى شوند و به او مى پيوندند؛ زيرا با فطرت هايى پاك به سوى او مى روند و با چشمانى بى غرض به او مى نگرند.
امام صادق عليه السّلام مى فرمايد:
اذا خرج القائم (عج ) خرج من هذا الامر من كان يرى انه من اهله و دخل فيه شبه عبدة الشمس والقمر.(191)
چون قائم (عج ) قيام كند، كسى كه خود را اهل اين امر مى پنداشته است ، از اين امر بيرون مى روند. در مقابل ، افرادى مانند خورشيد پرستان و ماه پرستان ، به آن مى پيوندند.
8 - بهاى اندك
كاروانيانى كه يوسف را يافتند، او را به بهاى اندكى فروختند؛ زيرا از ارزش آن درّ يگانه ، آگاهى نداشتند.
و شروه بثمن بخس دراهم معدود وكانوا فيه من الزاهدين .(192)
و (سرانجام ) او را به بهاى اندكى - چند درهم - فروختند و نسبت به (فروختن ) او بى رغبت بودند.
برخى شيعيان نيز به دليل نا آگاهى از مقام و منزلت حضرت مهدى (عج ) و از سر هواپرستى و دنياخواهى ، افتخار محبت و خدمت به آستان او را، به بهاى اندكى فروخته و رشته ى پيوند خود را گسسته اند. تاريخ ، نمونه هاى فراوانى از اين مردمان را به ياد دارد. براى مثال ، از ابوطاهر محمّد بن على بن بلال مى توان نام برد. وى به طمع اموالى كه از حضرت مهدى (عج ) نزد او بود، آن را به محمّد بن عثمان عمرى - سفير دوم - نسپرد و ادعا كرد كه خود وكيل حضرت مهدى (عج ) است . حضرت مهدى (عج ) نيز توفيقى در لعن او صادر كرد.(193)
9 - بردبارى
نخستين واكنش يعقوب هنگام غيبت يوسف ، در پيش گرفتن صبر نيكو و يارى جستن از پروردگار است .
جاءوا على قميصه بدم كذب قال بل سولت لكم انفسكم امرا فصبر جميل واللّه المستعان على ما تصفون .(194)
و هنگامى كه پيراهن او را با خونى دروغين (آغشته ساختند و نزد پدر) آوردند، گفت : هوس هاى نفسانى شما، اين كار را براى تان آراسته است . من بردبارى نيكو (و شكيبايى بدون ناسپاسى ) خواهم داشت و در برابر آن چه مى گوييد، از خداوند، يارى مى جويم .
شيعيان نيز هنگام رو به رو شدن با غيبت يوسف زهرا عليه السّلام ، بايد در برابر بلاها و آزمايش هاى الهى ، بردبار باشند.
امام رضا عليه السّلام فرمود:
واللّه ما يكون ما تمدّون اليه اعينكم حتى تمحصوا وتميّزوا وحتى لايبقى منكم الا الاندر فالاندر(195)؛
به خدا سوگند! آن چه چشمان تان را به سويش مى داريد و منتظرش ‍ هستيد، رخ نخواهد داد، تا اين كه پاك سازى و جداسازى شويد و از شما نماند مگر هرچه كم تر و كم تر.
هم چنين بايد در برابر به درازا كشيدن غيبت ، شكيبايى ورزند؛ يعنى در ظهور پيش از موعد مقرر آن ، شتاب نكنند.
مهزم مى گويد به امام صادق عليه السّلام عرض كردم :
جعلنى اللّه فداك متى هذاالامر؟ فقد طال . فقال : كذب المتمنّون وهلك المستعجلون و نجا المسلّمون و الينا يصيرون .(196)
فدايت شوم اين امر - قيام قائم آل محمّد صلّى اللّه عليه و آله - چه زمانى رخ خواهد داد؟ اين امر به درازا كشيد. حضرت فرمود: آرزومندان خطا كردند، شتاب جويان هلاك شدند و آنان كه تسليم اند، نجات يافتند و به سوى ما باز خواهند گشت .
10 - اميد و نا اميدى
چون خورشيد يوسف در پس ابرهاى غيبت فرو رفت ، يعقوب هرگز اميد خود را از دست نداد و از رحمت الهى و بازگشت يوسف نااميد نشد. و از خداوند درخواست مى كرد كه به زودى يوسف را ببيند.
عسى اللّه ان ياءتينى بهم جميعا.(197)
اميدوارم خداوند، همه ى آنان را به من باز گرداند.
ولى در مقابل ، برادران با اين كه او را نكشتند و در چاه انداختند به اميد اين كه قافله اى ، او را بيابد و با خود ببرد.
قال قائل منهم لاتقتلوا يوسف والقوه فى غيابت الجب يلتقطه بعض ‍ السيارة ان كنتم فاعلين .(198)
يكى از آنان گفت : يوسف را نكشيد. اگر مى خواهيد كارى انجام دهيد، او را در نهان گاه چاه بيافكنيد تا قافله هايى ، او را برگيرند (و با خود به مكان دورى ببرند).
با اين حال ،برادران ، يوسف را فراموش كرده بودند. چون يعقوب ، از يوسف ياد مى كرد، وى را سرزنش مى كردند.
قالوا تاللّه تفتؤ ا تذكر يوسف حتى تكون حرضا او تكون من الهالكين .(199)
گفتند: به خدا سوگند! تو آن قدر از يوسف ياد مى كنى كه ممكن است بيمار شوى يا هلاك گردى .
ولما فصلت العير قال ابوهم انى لاجد ريح يوسف لولا ان تفندون قالوا تاللّه انك لفى ضلالك القديم .(200)
هنگامى كه كاروان (از سرزمين مصر) بيرون آمد، پدرشان (يعقوب ) گفت : اگر مرا به نادانى و كم خردى ، متهم نكنيد، (بايد بگويم كه ) بوى يوسف را احساس مى كنم . گفتند: به خدا سوگند! تو در همان گمراهى پيشين ات هستى .
در مساءله ى غيبت يوسف زهرا عليه السّلام نيز برخى كه از هدايت الهى برخوردارند، پيوسته با اميد به فضل خداوندى ، ظهور او را انتظار مى كشند و هرگز از رحمت الهى نااميد نمى شوند. در دعاى عصر غيبت كه از ناحيه ى مقدسه رسيده است ، چنين مى خوانيم :
...ولا تنسناد ذكره و انتظاره والايمان به وقوة اليقين فى ظهوره والدعاء له والصلاة عليه .(201)
(خدايا!) ياد او، انتظارش ، ايمان به او، باور شديد به ظهور او، دعا براى او و توجه به او را در مابه فراموشى مسپار.
در مقابل ، گروهى ديگر كه خداوند بر دل هاى شان قفل زده است و از درك حقايق ناتوان اند، اميدى به آمدنش ندارند. حتى گاهى وجودش ‍ را انكار مى كنند.
امام صادق عليه السّلام به زراره فرمود:
يا زرارة و هوالمنتظر و هو الذى يشك الناس فى ولادته منهم من يقول مات ابوه فلا خلف له ... ومنهم من يقول ماولد...(202)
اى زراره ! او - حضرت مهدى (عج ) - كسى است كه آمدنش را انتظار مى كشند. اوست كه مردم در تولدش شك مى كنند. برخى مى گويند: پدرش از دنيا رفت و فرزندى نداشت ... و برخى مى گويند: هنوز به دنيا نيامده است ....
11 - نشانه
پس از آن كه زليخا به يوسف ، تهمت ناپاكى زد، عزيز مصر به كمك نشانه ى الهى ، پاكى و بى گناهى او را دريافت .
و شهد شاهد من اهلها ان كان قميصه قد من قبل فصدقت وهو من الكاذبين وان كان قميصه قدمن دبر فكذبت وهو من الصادقين فلما رءا قميصه قد من دبر قال انه من كيد كن ان كيد كن عظيم .(203)
و در اين هنگام ، شاهدى از خانواده ى آن زن شهادت داد كه اگر پيراهن او از پيشِ رو پاره شده است ، آن زن راست مى گويد و او از دروغ گويان است و اگر پيراهنش از پشت پاره شده است ، آن زن دروغ مى گويد و او از راست گويان است . هنگامى كه (عزيز مصر) ديد پيراهن او (يوسف ) از پشت پاره شده است ، گفت : اين از مكر و حيله ى شما زنان است . همانا مكر و حيله ى شما زنان عظيم است .
با اين حال ، عزيز مصر به سبب وسوسه ى زليخا، يوسف را به زندان افكند.
ثم بدالهم من بعدما راءوا الآيات ليسجنَّنه حتى حين .(204)
و پس از آن كه نشانه هاى (پاكى يوسف ) را ديدند، بر آن شدند كه او را تا مدتى زندانى كنند.
ستم پيشه گان عصر يوسف زهرا عليه السّلام نيز با اين كه اعجازها و نشانه هايى از حقانيت او را ديدند، اما باز به خود نيامدند و به قتل او كمر همت بستند.
رشيق مى گويد: معتضد عباسى ، مرا به همراه دو نفر ديگر فراخواند و به ما دستور داد هر يك بر اسبى سوار شويم و تنها زير انداز سبكى با خود برداريم و از برداشتن هر وسيله ى ديگرى پرهيز كنيم . آن گاه افزود: به سامرا و فلان محله و فلان خانه مى رويد. بر در خانه ، خادم سياهى ايستاده است . به خانه هجوم بريد و هر كس را در آن جا يافتيد، بكشيد و سرش را براى من بياوريد.
ما بر اساس دستور، به سامرا و همان خانه رفتيم . مرد سياهى بر در خانه نشسته بود. پرسيدم : چه كسى در خانه است ؟ با بى اعتنايى گفت : صاحبش . به خانه هجوم برديم . در خانه ، اتاقى بود كه بر در آن ، پرده اى زيبا آويخته بود. چون پرده را بالا زديم ، گويا در اتاق ، دريايى از آب بود. در انتهاى اتاق ، مردى با بهترين شمايل بر روى حصيرى بر آب ايستاده و مشغول نماز بود. او به ما هيچ توجهى نكرد. يكى از همراهانم به نام احمد بن عبداللّه ، براى وارسى ، وارد آب ها شد، امّا نزديك بود غرق شود. من دستش را گرفتم و او را نجات دادم ، ولى وى از ترس بى هوش شد و ساعتى در همان حال ماند. همراه ديگرم نيز همان كار را كرد و به همان بلا گرفتار شد.
من از صاحب خانه عذرخواهى كردم و گفتم : به خدا سوگند! من از ماجرا آگاه نبودم و نمى دانستم براى قتل چه كسى اعزام شده ايم و من از اين كار توبه مى كنم . ولى او به ما اعتنايى نكرد.
ما به سوى معتضد برگشتيم . او منتظر ما بود و به دربانان سپرده بود كه هر وقت به كاخ رسيديم ، اجازه ى ورود بدهند. ما نيز در همان شب بر او وارد شديم و ماجرا را برايش بازگو كرديم . با عصبانيت پرسيد: آيا اين ماجرا را براى كسى بازگو كرده ايد؟ گفتيم : نه . او سوگند ياد كرد كه اگر اين ماجرا را با كسى در ميان بگذاريم ، گردن ما را خواهد زد. ما نيز تا او زنده بود، توان بازگو كردن آن را نداشتيم .(205)

next page

fehrest page

back page