فايده و اثر
بد نيست اندكى از فايده و اثر سخن بگوييم:
ميزان ارزش كارها، نيّت و قصدى است كه انسان دارد. اصل (الأعْمالُ بِالنّيّات)(130) از
نظر ايدئولوژى اسلامى ترديد ناپذير است. اصل مذكور اين موضوع را در بردارد، كه
فايده و اثر در خود نيّت و قصد است. و اگر كوششى بوده همراه با نيّتى درست، آن كوشش
مفيد ومثمر است، اگر چه در خارج هيچ اثرى ظاهرى بر جاى نگذارد. بنابراين اصل،
پيروزي، همه جا و همه وقت هست. مرز شكست و پيروزي، نخست در درون آدمى تعيين مى گردد،
سپس در برون.
مشكل اين انديشه كه كارها بى ثمر است و بيهوده، كناره گرفتن از هر كار و خدمتى است در
راه فرد و در راه خلق. اين انديشه اگر به درون فرد راه يافت، او را بيكاره و پژمرده
مى كند و اگر به درون اجتماع، آن جامعه را دچار ركود و سستى مى نمايد. در اين صورت،
مرگ حتمى انسانيّتها و فضيلتها فرا مى رسد.
اسلام مى گويد، شما كه از اين بيمناكيد كه كوششهايتان بيهوده و بى نتيجه باشد، اگر
نيّـت درست داشته باشيد، كارتان رنگ بقا و جاودانگى خواهد گرفت، و مثمر و مفيد خواهد
بود. پس چشم به نتيجه اى آنى نداشته باشيد، و از توده مردم اميد هر گونه قدرشناسى را
قطع كنيد، تا اگر روزى آنان را ناسپاس ديديد نرنجيد، و بر آنان خشم نگيريد، و همراهان
را تنها نگذاريد. فضيلت دوست باشيد. براى ذات حقيقت به كوشش تن دردهيد، و اثر و نتيجه
را در جاى ديگر بجوييد.
قرآن كريم:
(اى (پيامبر) بگوى: من يك موعظه بيشتر ندارم: براى خدا به پا مى خيزيد! با ديگرى،
وتنها..).(131)
پس هدف به پا خاستن براى خدا ودين او واشاعه عدالت وزنده نگهداشتن حماسه انسانيّت
است، تا روزى كه همه نواميس، پيراسته از هر تحريفى، به كوشش مردان حق (كه شما مى
توانيد از آنان باشيد ودر صف آنان) به ابديّت وخداوند برسند. بنابراين، دين از هر
عاملى محرّكتر است، اگر درست فهميده شود. زيرا بر مبانى دين، انسان در هيچ اقدامى
زيان نديده است.
وبه راستى، اگر پيامبران وديگر مصلحان به اميد اجر ومزدى بودند، كارهايشان نتيجه اى
واژگونه داشت، بلكه نمى توانستند هيچ گامى بردارند، زيرا پاداش خلق را ديده اند كه
چگونه بوده است. ليكن آنان هدف را در جايى ديگر مى جستند، وپاداش را از كسى ديگر مى
خواستند. نزد آنان، آن همه فداكاريها تكليف بود، مفيد بود ونتيجه درست، اگر چه در
نظر بيشتر مردم بيهوده ولغو جلوه مى كرد، زيرا آنان به گفته (تاگور) به سوى ديگرى
چشم داشتند، جز آن سوى كه نوع مردم بدان مى نگرند.(132)
از همين رو بود كه ناسپاسى مردم وشكستهاى ظاهرى، آنان را از كار باز نمى داشت،
وخشمگين نمى كرد. ودر راه، از كمى يار وياور نمى هراسيدند. گفته هاى على (عليه
السلام) را به ياد بياوريد: (در راهى كه بدان رهنمون شده ايد (راه حق) از اينكه
همرهان اندكند مهراسيد).(133) و(در كار نيك، چون كسى سپاست نداشت، بى رغبت مشو!)(134)
كه اين است راه مردان راه، واين بوده است، چنانكه گفته اند: (هميشه ايجاد يك انقلاب
آسان است، چيزى كه مشكل است ادامه آن است). واين است طرز تفكّر اسلامي. وبا اين طرز
تفكّر چنانكه گفتيم يأس مفهوم ندارد. ودر پايان راه وسرانجام همه كارها، اگر درها
همه بسته شد، وكژى ونامردمى بدان پايه رسيد كه اميد هر گونه بهروزى وبهزيستن از
زندگى انسان بريده گشت، وانتظار سپيده اى در پايان اين شب دراز نماند، باز نمى توان
نوميد شد وآينده را به گذشته قياس كرد، زيرا طبق نويدهاى مسلّم مذهبى، فردا را
داريم وفرداها را، فرداى آزادى، فرداى پر از عدل وداد، فرداى پيروزى انسان بر
اهريمنان، فرداى پيروزى فضيلتها بر رذيلتها. با اين فرداى اميدزا، كانون زندگى
امروز را گرم مى كنيم، ومشعل اميد را اكنون در درون مى افروزيم، تا اندك اندك در
برون نيز افروخته شود. وتا پژمرده نباشيم وتا حسرتناك نگوييم:
ستارگان در آسمانند.
ولى دريغا كه چراغ كوچكم را، در خانه نيفروخته ام.(135)
كم كم، به موضوع رساله رسيديم؛ و آن، اثر دعوت به (امام غائب) و (انتظار فرج) است
براى جامعه فعلى و زندگى كنونى ما.
طبق بشارات مسلّم اسلامى، از آينده نمى توان مأيوس شد. و محكوميّت كنونى حق
و انسانيّـت را نمى توان محكوميّـت دايمى دانست، و فردا و فرداها را به سان گذشته ها
پنداشت. چنين يأسى در اجتماعات ما نبايد وجود پيدا كند، زيرا ما در انتظار حكومت حق
و عدالتيم و پيروزى صلاح و عباد صالح بر فساد و عباد ناصالح. و چون ظهور امام غائب (عليه
السلام) مساوى است با پيروزى عدل و داد در سراسر گيتى، پس از آنكه ظلم و جور پيروزى
يافته باشد، در همان حال و زمانى كه انسان فاسد ترين و نا انسانيترين روزگار رامى
گذراند و در پنجه اهريمنان گرفتار شده است، اميدش بايد فزونتر باشد و انتظارش براى
نجات و غلبه حق و عدالت بيشتر. و بايد يقين داشته باشد كه در جهان روشناييهايى وجود
دارد كه در عميقترين ظلمات نهان است.
امام على (عليه السلام):
(چون سختى به نهايت رسد، آسايش پديد آيد، و چون حلقه هاى زنجير گرفتارى سخت تنگ
گردد، راحتى رخ نمايد).(136)
بر اين اصل، آنچه را كه براى ديگران مايه نوميدى و شكست است، بايد براى پيرامون اين
مكتب، اميد زا باشد. و هر چه بدبختى فزونى يافت خوشبختى را نزديكتر بدانند. به ما
نويد داده اند كه هر آن، احتمال فرج هست. وقت خاصى هم براى آن تعيين نشده است. پس
آن روزگار نهايى فساد كه از نظر نوع مردم، روزگار اوج يأس و ستم و نااميدى است، از
نظر مكتب ما، روزگار اوج اميد به فرج وفرا رسيدن فرداى بهتر است.
در پايان اين فصل، اين موضوع را بايد تذكّر دهيم كه اين همه تلاشها براى برافروختن
شعله اميد وپديد آوردن حسّخوش بينى وطرد يأس وبد بينى براى چيست؟ چرا اين همه كوشش
شده است تا چهره زندگى را زيبا جلوه دهند، وچهره دردناك آن را علاج پذير بدانند،
وچرا؟ وچرا؟
براى اينكه (هنگامى در جهان زندگى مى كنيم كه آن را دوست بداريم)(137) براى زيستن در
اين جهان، خوش بينى و اميد شرط لازم است. يأس و بد بينى، نظام زندگى را از هم مى پاشد
و آثار زهرآگينى براى بشر به بار مى آورد. اگر روح نفرت از زندگى در اجتماعات رسوخ
كند، همه حيثيّتهاى انسانى بر باد مى رود. اخلاق زايل مى گردد. فضيلتها كشته مى
شود. نشاط كار و كوشش و ابتكار، از جامعه رختبر مى بندد.
شرايط لازم براى تأمين سلامتى جسمى، فكرى و اخلاقى... بدون وجود اين شرايط، امر
توليد، كه سرچشمه پيدايش ثروتهاى مادى است، نمى تواند به نحو مؤثرى انجام شود...از
نظر اهميّت، بعد از اين شرايط، سه شرط ديگر براى توانايى وجود دارد، كه بسيار به هم
مربوط بوده و عبارت است از: اميد، آزادى و تنوّع. از نظر بازده كار در سراسر تاريخ، ما
به نتايج ناشى از رسوم بردگى و محدوديتّهايى كه رعيت در قرون وسطى داشت، و انواع ديگر
فشارها وشكنجه هاى سياسى و غير سياسى بر مى خوريم.(138)
آزادى و اميد نه تنها ميل شخصى را براى انجام كار، بلكه توانايى او را نيز در انجام
كار زياد مى كند.
علماى وظائف الاعضاء به ما مى گويند كه انجام يك كار معيّن، اگر لذّت آور باشد،
انرژى كمترى از اعصاب مصرف مى كند. همچنين نيروى ابتكار بدون وجود اميد، كمتر به
كار مى افتد و...(139)
نيز با يأس و نوميدي، نوعدوستى و فلسفه خدمت به خلق از ميان مى رود، و به جاى خود را
به خود پرستى مى دهد.
كوششها همه براى جلب منافع و لذايذ شخصى صرف مى شود، گر چه به زيان ديگران باشد.
و همه در انديشه حفظ و نگاهدارى خودند، اگر چه به نابودى ديگران بينجامد، زيرا هنگامى
كه اميد به زندگى بهترى نباشد، خدمت به نوع، از خودگذشتگى و فداكاري، تلاش براى روز
بهتر وزندگى انسانيتر، چه سودى خواهد داشت؟ مگر نمى نگريد به آنان كه بر مركب مراد
سوارند كه چه مى كنند؟! پس بدبينى، بدى را پايدار مى سازد و خوش بيني، خوبى را.
ديگر از نتايجبد يأس از آينده، تن دادن به وضع موجود است، چون همه تلاشها براى
فرداى بهتر است. و اگر مسلّم انگاشته شود كه فرداى بهترى در پيش نيست، ديگر تلاشها
مذبوحانه و بى ثمر جلوه مى كند. اگر بر مغزها اين انديشه حكومت كرد كه راهى به
خوشبختى ونجات نيست، وسنگلاخ زندگى هموار نمى شود، و همه راهها به بن بست مى رسد،
بايد كنار رفت و دست بر دست گذاشت. چون هر چيز، بى فايده و هر كارى بى ثمر و هر كوششى
براى راه يافتن و راه بردن عقيم است، زيرا:
آنكه مى گويد از من كارى ساخته نيست مى گريزد، و با گريز خود وضع موجود را استحكام
مى بخشد. آنكه مى گويد امكان رستگارى نيست، خود و ديگران را از ميدان مى گريزاند،
نتيجه آنكه نظام ستمگرانه مستقر ادامه مى يابد...(140)
و اين انديشه خود بزرگترين فساد را در بر دارد، و اين خود تحكيم و تثبيت هر گونه زشتى
و نادرستى است. آنان كه مى خواهند انسان را از حركت باز دارند، اين انديشه را به او
تزريق مى كنند كه، همه راهها به بن بست مى رسد، تا يأس مستولى گردد.
ديده ايد فردى كه دچار يأس مى شود، همه چيز را كنار مى گذارد، حتى وظايف فردى را
و با دم سرد خود زندگى را سرد مى كند، در صورتى كه اين نوميدى و سرخوردگى، در فرد است
و در يك راه و يك كار. اينك بسنجيد اگر اين حال به درون جامعه اى راه يابد، و به همه
راهها و همه كارها سرايت كند! در اين گونه اجتماع قهراً تكليف و مسئوليت مفهوم ندارد،
اجتماعى است ويرانه و سرخورده، پيوندها از هم گسسته و راه براى هر گونه سياهى و پليدى
باز، هر كس سر به گريبان خود فرو برده، در كنار هم و از هم به دور، به ظاهر هماهنگى
و حالت گروهى و در واقع تنهايى وجدايى، و فقط يك تازيانه بس است كه آنان را به هر سوى
بخواهد براند و در نتيجه سر رشته داران كارها خوشحال باشند.
از همه دردناكتر، اينكه در چنين اجتماعى آنچه هست گرايش به فساد ورذيلت است، چه
هنگامى كه فرد از پديد آوردن راستى ودرستى سرخورده شد ونوميد روان گشت، احساس
وخواسته اى در او كشته مى شود، وناگزير احساسونيازى ديگر جايش را مى گيرد، حسّ
ارضاى بدلى به وجود مى آيد. انسانى كه بالفطره خوبيها ومعنويتّهايى را مى جويد، اگر
به آنها دست نيافت واميدش از آينده نيز قطع شد وچنين پنداشت كه فردا هم، آن گونه مى
گذرد كه ديروز گذشت، خواسته هايش از سوى ديگر سر بر مى آورد وآن نيازها در جاى ديگر
اشباع مى شود، در فساد، در پناه بردن به مخدّر، ولاابالى گرى، وپا زدن به همه اصول
زندگى.
اينها حقايقى است ترديد ناپذير كه نمى توان انكار كرد. از اين رو اگر آينده زندگى
را بتوانيم زيبا وانسانى ترسيم كنيم، ومردم را نسبت به فردا خوشبين سازيم، شايد
بتوانيم از اين كامجوييهاى بدلى خواسته هاى انسانى وگرايش به فساد پيش گيرى كنيم.
پس اينكه مى گويند اميد به زندگى بهترى در سايه حكومت حق وعدالت داشته باشيم، نيروى
محافظى است براى انسان. نيرويى است كه او را از منجلاب فساد وتيره روزى خواهد
رهانيد. وآخرين بقاياى شرف وانسانيّت را زنده نگاه خواهد داشت، به اميد اينكه روزى
نو بيايد وزندگيى انسانگرا.
پس اميد، زادگاه همه خوبيها ست، ونوميدى ريشه هر بدى. هر سكون وركودى نخست از يأس
ريشه مى گيرد، وهر جهش وجنبشى از سر چشمه اميد سيراب مى شود. به همين جهت (راسل) مى
گويد:
...وظيفه ماست كه هر قدر ظلمت وغم وماتم بر جهان مستولى شود، اميد خود را زنده
نگاهداريم وافكار خود را على رغم بدبختيهاى حال، متوجّه آينده كنيم. آينده اى كه
شايد بدبختيهاى كنونى به منزله زه درد آن باشد....(141)
و(نهرو) مى گويد:
در دنيايى كه پر است از كشمكش ونفرت وخشونت، اعتقاد بستن به سرنوشت انسانى، ضروريتر
از هر زمان ديگر است. هر گاه آينده اىكه ما براى آن كار مى كنيم سرشار از اميد براى
بشريت باشد، نابسامانيهاى دنياى كنونى چندان اهميّتى ندارد، وكار كردن براى آن
آيندهداراى حقّانيّت است.(142)
اكنون دانسته شد كه اميد به آينده وعقيده به انتظار، اساسى ترين پايه است براى
اجتماعات، وجامعه هاى ما نيز از پرتو همين عقيده نيرو مى گيرد وپايدار است، وديگران
كه اين موضوع را بررسى كرده اند اصالت وعظمت آن را تصديق كرده اند.
وهمين اميد وانتظار است كه در محيطهاى تاريك ستمگرى وبيدادها، معتقدين را پايدار
وثابت مى دارد. هر مذهب ومسلكى كه اميد در آن بيشتر باشد پايدارتر است واز شكستها
ومحروميتّها، دلسرد وشكسته خاطر ومتوقّف نمى گردد. وباعث حيات وبقا وپيشرفت اسلام
همين عقيده است كه از روح امامت وپيروى از آن سرچشمه مى گيرد. سرّ بقاى شيعه وگسترش
آن در ميان دشمنهاى داخلى ودشمنهاى خارجى همين است...به اين مطلب، محقّقين
ودانشمندان خارجى كه عقايد واديان را بررسى ومقايسه كرده اند معترفند.(143)
بنابراين بايد كوشش كنيم تا هر چه بيشتر اين عقيده را در ملّت خود زنده وپايدار
نگاه داريم (وحتى به ملّتهاى ديگر نيز سرايت دهيم)، زيرا كه پايدارى وپايندگى ما در
پرتو اين عقيده است.
اين بخش را با اين گفتار، خلاصه مى كنيم:
در مذاهب مختلف كه راهبر وراهنماى مردم زمين به فوز وفلاح وسعادت ونجات است، وعده
رجعتى از قبيل رجعت حسينى وظهور امام غائب (عليه السلام) وبازگشت عيسى داده شده
است.
اين وعده حكايت از يك نوع سلطه زشتى بر زيبايى وغلبه نا حق بر حق است، كه با رجعت
منجى، ابطال وامحاء شده ومجدّداً تسلّط نوربر ظلمت وغلبه راستى بر كژى تأمين مى
گردد. اين خوش بينى در پايان يك سلسله مرارتها وسختيها كه ناظر بر بدكارى وحاكى از
بدبينى است قرار گرفته، ودر واقع، نقطه آخرين تاى تمّت است كه به تلخيها وسوزها
وناكاميها ويأسها پايان مى بخشد.
تا حصول اين آزادى دور ودراز، نبايد دست بر دست گذاشته وناراستى وكژى را گستاخ كرد
كه بر راستى ودرستى چيره شود، ودوران سلطه وحكومت پاكى را بر جهان خاتمه دهد. هركسى
در حدود ممكنات وتوانايى خويشتن، مأمور به ستيزه ومقابله در برابر ناپاكى است.(144)