در فجر ساحل

محمد حكيمى

- ۷ -


به سوى ساحل

اقيانوس (آرامش) در پيش است.

اى كشتيبان، كشتى به راه افكن!

تو همسفر جاويدان من خواهى بود، در آغوشم گير!

ستاره قطبى خواهد درخشيد.

اى ايزد رهايى!

بخشايش تو، رحمت تو، زاد راه پاينده من خواهد بود.

شايد بندهاى زمين را از هم بگسلند، ولى كيهان نيرومند مرا در آغوش خود مى گيرد، ومن سر آن دارم، كه بى بيم، (نا شناخته بزرگ) را بشناسم. (نيلوفر عشق)/404 مى خواستم اين بخش را (در كام موج) نام بگذارم، زيرا كه در اين بخش، سخن از چهره دردناك زندگى است، ليكن به سوى ساحل گفتم، زيرا (به سوى ساحل) خود تلاشى را مى رساند براى رسيدن به ساحل.

وچون مى خواهم در اين نوشته، اميدها را برانگيزم وبا يأسها ونوميديها بستيزم، وچهره هاى جذّاب وروشن ودل انگيز زندگى را بنمايانم، به سوى ساحل گفتم، تا خودِ اين نام انگيزشى باشد براى رسيدن به ساحل ورهايى از كام موج وموجها.

كاروان بشريّت به سان كشتيى است گرداب گرفته ودر كام موج فرو افتاده.

سرگذشت انسان اكنون به سرگذشت غريقى همانند است، كه لحظات مرارتبارى را مى گذراند، وبا همه هستى خويش تلاش مى كند تا خود را به ساحل برساند.

بشر از آينده خود نگران است. وهمه جا سخن از آينده بشرّيت است، كه فردا چه خواهد شد. آيا اين تمدّن وزندگى حاصل رنج قرنها ونسلها، باقى خواهد ماند، يا به صورت مچاله ونيم سوخته درخواهد آمد؟ بشر به آينده خود كه مى نگرد مى لرزد، وحشت مى كند. وهمين وحشت وترس، زندگى كنونى او را نيز دچار دلهره وبيم ساخته است.

چه تأمينى در برابر آينده هست؟ به ظاهر اگر حساب كنيم به چه چيز وچه كس مى توانيم اعتماد داشته باشيم؟ به اين رهبران كنونى اجتماعات كه مى بينيم وبارها آزموده ايم وديده ايم كه، ديوانه وار، به چه كارهاى ضدّ بشرى ونابود كننده دست زده اند وچه خسارتها وجنايتهايى به بار آورده اند، كه هنوز انسانيّت از آنها داغدار است وهيچ دم سرگذشت غمناك آن را فراموش نخواهد كرد! وآيا چه دليلى در دست است كه در آينده، مانند آن كارها تكرار نشود، ومانند آن افراد بر سر كار نيايند.

پس، از رهبران وپيشوايان كنونى جهان، اميد صلاح واصلاحى نيست، واميد درمانى از آنان نمى توان داشت. اينان كه خود، آلوده وخود كامه وسودجويند، چگونه مى توانند به فكر ديگران باشند، وبراى آنان چاره بينديشند؟ اين است كه حالت نگرانى، در انسان عمومى است، به ويژه در جهان غرب (يعنى جهان تعدّى وسرمايه وماشين) واگر استثنايى باشد محدود است ومنحصر به خلقهايى اندك كه با ايمان واصرارى شريف، به مبارزات خود ادامه مى دهند. ولى بشريّت به طور كلّى سرگردان است واز آينده نگران، ودچار ترس است وبيمى عميق. واين است كه راسل مى گويد:

شبحى بر ما سايه افكن است. گروهى مرغان وحشى دريايى، آرام در امتداد مدار قطب شمال پرواز مى كنند، ودر پرده رادار شوروى يا ايالات متّحده پديدار مى شوند. پرده رادار، گروه مرغان را موشكهاى طرف نشان مى دهد. حكومت ايالات متّحده يا شوروى، هر كدام بيدرنگ حمله انتقامى را آغاز مى كنند...

علاوه بر احتمال خطاى بشرى، هميشه احتمال خطاى مكانيكى هم در كار است. مكانيسم ذى مدخل در اين كار بسيار بغرنج است. وپس از آنكه بمب افكنها بر اثر اشتباه روانه مقصد شدند، كسى نمى تواند تضمين كند كه دستور فراخواندگى به موقع بدان برسد. اگر به موقع اين دستور دريافت نشود، نژاد بشر از ميان رفته است...(145)

من در لحظه اى تاريك (ژوئيه 1971) به نوشتن مشغولم، ونمى دانم نژاد بشر آن قدر دوام مى كند كه نوشته من منتشر، يا درصورت انتشار قرائت شود، يا نه؟ اما هنوز اميدوارى هست. وتا اميد وجود دارد، نااميدى از بزدلى است....(146)

پس بشرى كه امروز بر روى زمين زندگى مى كند، با چهره هاى گوناگون وطرز زندگيهاى مختلف، بازيچه امواج خروشان اضطرابات قرن حاضر است ونابسامانيهاى آن. آن گروه كه مرفّهند وزندگيى روبراه دارند، از دردهاى وكمبودهايى نگرانند، وآن گروه كه بى چيز وفقيرند از دردهاى ديگرى نالان. واين است آغاز تلاش، براى رسيدن به ساحل، ورهايى از نابسامانيها ونگرانيهاى زاده قرن حاضر.

بشر اكنون در دورانى زندگى مى كند شورانگيز وهم گرانبار از تلخكامى واز گرههاى باز نشدنى. وسائل، نو ومدرن شده اند، ولى متأسفانه انسانهاى ما همه فرسوده اند(بشر به صورت آدمكى (اتومات) درآمده است كه غايت مطلوب او اين است كه خوب غذا بخورد، وخوب لباس بپوشد وراحت زندگى كند. او را كمترين مجالى نيست كه به درون خويش وخصوصيّت ذاتى خود بپردازد)(147) ظاهراً مكتب ماكياول شكست خورده است، ولى عملاً همين سياست بر دنيا حكومت مى كند.

ادبيّات وهنر معاصر، فراوانتر از هر دوره، وحشت از تنهايى وبى پناهى را بيان كرده است. عجب اين است كه هر چه شهرها بزرگتر وپر رونقتر شود، فشار تنهايى محسوستر مى گردد. گمان نمى كنم كه چوپانهاى مشرق زمين، در بيابانهاى دور، آن قدر احساس تنهايى كنند كه بسيارى از مردان وزنان در پرجمعّيتترين خيابانهاى لندن وپاريس...(148)

اينها همه واكنش سرخوردگيها وسرگردانيهاى انسان است، كه شاعران ونويسندگان وساير هنرمندان با روح حسّاس وتيزنگر خود- آن را در لابلاى زندگيها پاييده ودر آثار هنرى خود منعكس ساخته اند.

فساد وآلودگيهايى كه امروز جامعه بشريّت را فرا گرفته است روز بروز، فزونى مى يابد. هيچ مكتب وايده اى نمى تواند دردهاى بيدرمان بشر امروز را درمان كند. بشر امروز از مسير اصلى منحرف شده وبه راهى رهسپار است كه همواره به پرتگاه نيستى منتهى مى شود.

فرمانرواى مطلق، در اكثر نواحى جهان، ظلم وجنايت است كه با رنگهاى گونه گون خود، فرزندان انسان را بيچاره وسرگردان كرده است. در هر جا ظلم وبيداد واختلاف زندگى ومعيشت، به رنگى، خود نمايى مى كند، وهيچ اجتماعى از تباهكاريها به دور نيست. اوضاع آلوده جهان كنونى، فضيلت وتقوى ونوعدوستى ونوعپرورى وديگر ارزشهاى معنوى را از ميان برده، ومادّه پرستى وسودجويى را جايگزين آن كرده است. مقياس ارزشها درهم ودينارى است وزر وزور، با اين اوضاع ديگر چه انتظارى مى توان داشت؟

علم ودانش نيز گرهى از مشكلات بشر نگشود، هر چه دانش بشر پيش رفت واكتشافات تازه اى نصيبش شد، به ظلم وجنايت وآلودگيهاى خود افزود، واز آن چيزى نكاست. ترقّى روز افزون دانشها، بر معنويّات چيزى نيفزود، وروزگار بشر را تيره تر كرد. ارمغان علم به بشر رنجيده وزجر كشيده امروز، وسائل خانمان برانداز جنگى، سازمانهاى جاسوسى، زندانهاى مجهّز به آخرين سلاحهاى علمى براى شكنجه وروح كشى ونظاير آن بود. تمدّن نو اين گونه بشر مسلّح كرد وبه جان همنوع خود انداخت، وسنگرى براى دژخيمان وستمگران شد؛ از دردها نكاست ومرهمى بر زخمهاى انسان نگذاشت.

هفتاد درصد نيروى فكرى وعلمى بشر صرف جنگ و....مى شود...يك محاسبه ديگر نشان مى دهد، كه با پولى كه در نيمه اول قرن بيستم، صرف جنگ وتسليحات شده، امكان داشت 50سال به تمامى افراد روى زمين مجاناً غذا داد، وبراى 500 ميليون خانواده، خانه هاى راحت ساخت و...(149)

اينهاست كه زندگى را بر توده ها دشوار كرده، وآنان را به انتظار قيام مطلحى راستين كه از زبوني، خدعه، نيرنگ وهواى نفس بر كنار باشد- نشانده است.

نيمكره مغرب در حالى كه بر سرعت پيشرفت خود مى افزود، از حركت بطيء نيمكره شرق جلوگيرىمى كرد. دو ثلث از جمعيّت دنيا به نفع يك ثلث ديگر از حركت وزندگى، از پيشرفت وترقّى بازماند. تاريخ دو قرن اخير، جز انعكاس كوشش وتلاش دسته اى محدود براى تمديد وتطويل اسارت ميليونها بشر رنجيده، چيز ديگرى نيست، وتأسف در اين است...

هر روز دام تازه اى براى اسارت بشر به وجود مى آورند. وهر زمان طرح نوى براى رنج ومحروميّت افراد انسانى مى ريزند. هنوز مشكلترين وبغرنجترين مسائل بشريت، تلاش براى رهايى از اسارت است. وباز هم كوششهاى كسانى كه بر رأس قدرتهاى بزرگ جهانى قرار دارند، مصروف تقويت وتشديد طولانى شدن اين بندگى است.

كابوس بزرگ قرن ما، كه ميليونها بشر رنجديده را در زير چرخهاى بزرگ خود مى فشارد، وسعى دارد كه ميليونهاى ديگر را با سراب آزادى ونعمت آينده بفريبد، خوديكى از مهمترين رنگهاى تازه است كه به منظور اسارت انسانها ساخته اند.(150)

تمدن صنعتى امروز، (ساتير) هاى اساطير يونان را به ياد مى آورد، كه نيمى از بدنشان انسان بوده ونيمى ديگر حيوان. در حالى كه نيمه انسانى اين تمدّن، بسيار بارور وآسايش بخش است، نيم ديگر آن گزنده هايى به بار آورده است كه آثار آن بر هيچ كس پوشيده نيست.

دوران ما عصر شگفتيهاى دانش ناميده شده، ليكن هيچ گاه تنافض وناهموارى در زندگى بشر تا بدين پايه نبوده است.

....تا جايى كه تاريخ ياد دارد هيچ گاه انسان مانند امروز بر طبيعت تسلّط نداشته، وعجيب اين است كه هيچ گاه ريشه او در زندگى به اين سستى نبوده، اين سست ريشگى، هم جسمى است وهم روحى....(151)

واينهاست در كام گرداب بودن، يعنى سرخوردن از هر چيز، وفرار از هر كس وهر جا كه اميد پناهى بود- ونارسايى همه راه هاى نجات، وبى پناهى راستين، وآرزوى ساحلى رامشخيز وآفتابگرفته.

ساحل نجات ورستگارى.

ساحل شهر زندگى وبهشت موعود.

ساحل بهبود دردهاى درمان ناپذير انسان.

ساحل زندگى بر اصول برابرى وبرادرى ودر سايه قانون وعدالت.

ساحل بى نيازى وآسودگى وآزادى.

ساحل دانش بيكران وشرف وتقواى عزيز.

وساحل زندگيى ويژه انسانها وانسانيّـها، وقرارگاه انسانيّت كه در آن فرود آيد، وبديها وزشتيها ونا انسانيها را پشت سر بگذارد وفراموش كند.

اگر درمانى بخواهد مؤثر افتد، نخست بايد احساس درد باشد. اگر اعصاب بيمارى را تخدير كنيم، از بيمارى خود ناله اى ندارد وفريادى نمى كند، وتا او را به حال بيهوشى نگاه داريم، به فكر درمانى نيست. واگر كسى هم به او دارويى پيشنهاد كند ودرمان كردن او را بخواهد، آن دردمند ناآگاه سرباز زند، وپيشنهاد را نمى پذيرد، حتى براى او شگفت آور است.

پس نخست بايد درد را برانگيخت، تا هنگامه كند، آنگاه بيمار به سوى درمان روان مى شود. ودوان دوان وفرياد كنان بهبودى را مى طلبد.

اينكه در اجتماعاتي، سيستمهايى شكست خوردند ونتوانستند دردهاى اجتماعى را به درمان برسانند، براى اين بود كه جامعه احساس درد نداشت. تخدير شده بود ودردهايى را نمى شناخت. با اين حال تحميل دارو را چه سود؟!

بشر ديروز بيمار بوده وامروز هم بيمار است. ديروز كه بيمار بود ودردمند وزندگيى دردناك داشت، از درد بيخبر بود وبه حقوق خود نا آشنا، در عالم بيخبرى به سر مى برد. با دردها مى ساخت، مى سوخت، وناله اى نداشت. از اين رو مى بينيد اجتماعات گذشته ساكت است وآرام. توده ها، نجيبانه تن به زندگى سخت داده بودند. وهمانند اجسامى بيروح، بازيچه شرايط واوضاع بودند. واگر گهگاهى فريادى بوده است، نيز براى همان احساس دردى بوده است كه مصلحان برانگيخته اند واحساسهاى خفته اى كه بيدار كرده اند.

به گفته امام على (عليه السلام):

(خداوند پيامبران را فرستاد، تا آنچه در خرده هاى مردمان پنهان مانده بود، برآورند).(152)

يعنى به احساس مردم جان دهند، وهمه امكانات عقلى توده ها را به آنان باز شناسانند وبه سوى صلاح بسيج كنند.

امّا امروز درد است واحساس درد نيز. انسان درد را مى شناسد ومى خواهد بشناساند. اين رشد را پيدا كرده است كه دردها را تشخيص بدهد وبه سوى درمانها بشتابد. از اين رو مى نگريم كه اكنون فرياد بشريّت بلند است واز وضع خود نالان. نگرانيهايى دارد واز آن نگرانيها هراسناك است. در اين موقعيتهاست كه اگر (مصلحى راستين) به پا خيزد، ودرمان وراه وچاره اى همراه داشته باشد، وبر بشر عاقل وانديشه مند امروز كه از دردها ونابسامانيها به ستوه آمده است عرضه كند، بشريّت آن را از صميم قلب مى پذيرد، وبه پيشباز آن مى شتابد. درست همانند دارويى براى بيمارى درد كشيده ودرد شناخته.

تشنه كامى كه در بيابانى سوزان سرگردان مانده است، وبراى هستى خود تلاش مى كند، واز اين سو به آن سو براى اندكى آب، آخرين لحظاتزندگى را مى گذراند، وبه هر سويى كه مى شتابد سراب مى بيند وسراب، واندك اندك نيروهايش به تحليل مى رود، ونزديك است كه از پاى درآيد، در اين حال اگر كسى راه دانسته وراه شناخته بيايد، وفرياد برآورد: (اى تشنه كامان با من بياييد، تا به چشمه حيات برسيم، واز زلال زندگى آب بنوشيم، والتهاب دلها را فرو بنشانيم)، بى درنگ واز دل وجان، در پى او روان مى شوند، تا حيات از دست رفته را باز يابند، وبه ساحل زندگى برسند.

بشر اكنون، اين گونه است، وبه چنين سرنوشتى تلخ وتاريك گرفتار. تشنه حقيقت است ومردمى وديگر اصول انسانى. واين است كه گفتيم به سوى ساحل رهسپاريم، بلكه در نزديكيهاى آن به سر مى بريم.

قرن 17و 18 ميلادى، دوران اوج حكومتهاى ملّى بود، حكومتهاى محدود ومحصور به حد ومرز ميهنى وپر از تعّصبات پوچ وغلط نژادى، وانسان را از انسان دور نگاهداشتن، وبر دور هر گروهيشان تارهايى تنيدن. در آن روزگار پيشنهاد حكومت جهانى، وشكستن حدّ ومرزها، وبرداشتن بندها، وبه وجود آوردن همآهنگى ووحدت جهاني، پيشنهادى پيش از موقع بود. وبدون زمينه فكرى، چنين طرحى پيروز نمى شد، چون لزوم آن احساس نشده بود. وديديم كه احساس درد ضرورى است ودرك وتشخيص آن نيز ضروري.

اكنون ديگر بشر سنگلاخها را باهمه سختيها پيموده، وبا مشعل فروزان دانش، كوره راهى به ساحل برادرى وهمآهنگى جهانى يافته است (دست كم در مفهوم ذهنى وفرهنگى)، وزمينه براى يك انقلاب جهانى به وجود آمده است. در آن روزگار بشر سعى داشت، هر چه بيشتر انسان را از انسان دور كند وميان توده هاى انسانى شكاف اندازد وآنان را به جنگها ونبردها گسيل دارد، ليكن طرز فكرها در اين زمان دگرگونه شده است، به طورى كه توصيه مى كنند، كودكان را در مدارس، بين المللى تربيت كنند.

در تعليم وتربيت بايد تغيير اساسى وارد شود. بايد به جوانان آموخت كه در باب شايستگيهاى خود گزافه گويى نكنند...تاريخ را بايد از نظرگاه بين المللى تعليم داد... در تدريس تاريخ يا مواضيع اجتماعى، تمام تأكيدات بايد بر نوع بشر باشد، نه ملّتى خاص يا گروهى از ملل...(153)

گرچه اينها همه مفهوم ذهنى است كه بشر، در نتيجه پيشرفتهاى فرهنگى وعلمى به اين حقايق رسيده است، واز نظر واقعّيت خارجى همان تعصّبات وتبعيضات برقرار است وكينه ها ودوگانگيها پايدار، ليكن ارزش همين درك واحساس را نمى توان فراموش كرد، كه اكنون هست وديروز نبود. واين امروز است كه در سطح بين المللى، در همه امور مورد نياز انسان: فرهنگى، اقتصادى، بهداشتى، علمى وتحقيقى، مانند تحقيقات فضايى، طبّى و....توصيه مى شود كه با كمك همه افراد ودر پرتو همكارى بين المللى انجام شود.

آلبرت اينشتين مى گويد:

وجود يك دستگاه فوق ملّى بحث وفحص، ممكن است به تدريج آدميان را با اين انديشه كه منافع ملّى را مى توان از طريق مذاكره ونه اعمال زور سَبعُانه تأمين نمود، آشنا سازد... يك فدراسيون جهانى خواستار نوع جديدى از اتّباعووفادارى از جانب آدمى است، خواهان احساس مسئوليتى است كه از مرزهاى ملّى فراتر مى رود. براى اينكه يك چنين وفادارى حقيقتاً اثر بخش باشد، نبايد فقط مسائل سياسى محض را در برگيرد. تفاهم ميان گروههاى مختلف فرهنگى، بذل كمك متقابل اقتصادى وفرهنگى در زمره چيزهاى لازمى هستند كه بايد به اين وفادارى منضم شوند. (154)

به عنوان نمونه، طرز فكرها را نسبت به اصل مالكيّت وقوانين گوناگون راجع به آن مقايسه كنيد ودر سير تكاملى آن نيك بينديشيد. از آن زمان كه (اگر بدهكار نمى توانست وام خويش را بپردازد، بستانكار حق داشت عضوى از اعضاى او را قطع كند)،(155) واگر كسى غذاى روزش را نداشت، واز كسى كه ذخيره واندوخته هاى سرسام آور داشت، چيزى مى ربود، مجرم شناخته مى شد ومحكوم بود، تا امروز ونظرّياتى كه درباره اصل مالكيّت، ومسائل كارگري، وحقوقهاى مختلف راجع به آن مطرح است. واينها همه تلاش براى رسيدن به ساحل است.

شكسپير در تراژدى شيلوك تاجر ونيزى را شرح مى دهد كه در روز وعده، چون نتوانسته بود قرض خود را ادا كند، مى بايستى وزن معينى از گوشت خود را به بريدن واگذارد. براى توضيح بيشتر: (مبانى اقتصاد سياسى) /61 و62 ديده شود.در اين سطور، نظر به حقوق مالكيت در اسلام نيست، زيرا اسلام بسيارى از مفاهيم حقوقى را كه بشر در اين اواخر به آنها راه يافت، از قرنها پيش اعلام كرد.

روزگارى بود كه بشر مى خواست مذهب را فراموش كند. اصول اخلاقى را زير پاى بگذارد. بر آنچه به مذهب مربوط است خط بطلان بكشد. وگفته شد كه مذهب نمى تواند پاسخگوى اين همه پرسشها باشد. مشكلات زندگى را حل كند. سدها را بشكند. وسنگها را از سر راه انسان بردارد.

نزديك به يك قرن چنين انديشه اى در ميان بود، وخرافات وتحميلات توانفرساى بيشتر مذاهب از سويى، وگرايش به مادّيت وكاهش وزنه هاى اخلاق وفضيلت از سويى ديگر، اين عقيده را پديد آورد. وكوششها شد تا انسان خدا را فراموش كند وحقوقى بر اساس واصول همين زندگى وبدون تكيه به ماوراى طبيعت تدوين كند. گروهى براى تثبيت مقام وارزش انسان، ايمان به بشر را جايگزين ايمان به خدا كردند. وگروهى ديگر اصل ايمان به خداوند ومذهب را زيان آور دانستند و....

برخى اين راه را رفتند وكوشيدند تا در آينده هم بروند، وسدّ خرافات را به اصطلاح بشكنند. امّا ديرى نپاييد كه نياز خقته اى بيدار شد. دوران احساس ودرك پيش آمد. بشر احساس تنهايى كرد. درمانده گشت. در ظلمات سرگردان شد. وبه راه بازگشت. ديد كه اگر شكم را هم خوب سير كند، وزندگى مادّى را به حدّ اعلا تأمين نمايد، روان ودل را با چه چيز مى تواند آرام كند واز تنهايى درآورد. تكيه گاه نهايى وتسلّى بخش كيست وچيست؟ وآيا مسير مرگ وپس از مرگ چه خواهد بود؟ آرامش خاطر واطمينان قلب (به تعبير قرآن) از چه عقيده واصلى پديد مى آيد؟ آيا بايد آن را در درون همين زندگى جست، يا از ماوراى اين زندگى.

از اين روى دوباره به راه بازگشت وبه غفلت خود پى برد. واگر براى زمانى پشت به ساحل كرده بود، دوباره مسير را به سوى ساحل قرار داد. واكنون مى شتابد، تا به ساحل برسد. واين را احساس كرده است كه بايد در آغوش خدا ومعنا بيارامد.

متفكّران نگريستند كه حقوق وقانون نيز بدون يك اصل وپايه و(پرنسيب) ثابت ماوراى طبيعى، يعنى الهى، نمى تواند در جامعه تثبيت وتحكيم گردد، به طورى كه مورد بزرگداشت واحترام همگان باشد. بايد اصول عدالت وحقوق وحس مسئوليت وتكليف ريشه دار باشد. بايد آن را از درون پايه گذارى كرد. واين بدون ايمان به خدا ممكن نيست.

(بنتام) انگليسى مى گويد:

اگر بتوان اين چهار نوع حقوق يا قانون (حقوق طبيعى يا قانون طبيعت، حقوق اخلاقى يا قانون اخلاق، حقوق سياسى يا قانون دولت، حقوق مذهبى يا قانون دين) را با يكديگر تركيب كرده ومبدّل به يك (كد) واحد نمود، مسلّماً بشر به عاليترين نقطه كمال خواهد رسيد...(156)

(هفدنيك) مى گويد:

دين حافظ ارزشهاست. بدون ضمانت ديني، اخلاق فقط حسابگرى است...(157)

(داستايوسكي) بزرگترين داستان عالم را نوشت، (تا ثابت كند كه چگونه انسان پس از ترك خدا شناسى، اسير سرپنجه ديو مى گردد).(158)

(منتسكيو) مى گويد:

قوانين بشرى همواره راه حلّ خوب را در نظر دارد، امّا قواين آسمانى، بهترين راه حلها را پيدا مى كنند.(159)

وديگر گفته ها....

براى همين است كه گفتند، نظام حقوقى اسلام، كه متّكى به اصول ثابت عقيده اى ودرونى وماوراى طبيعى است، براى درمان دردهاى اجتماعات وپديد آوردن حسّ مسئوليت وتكليف، پايدارتر ورساتر است. پيرو همين بازگشت به راه است كه مى بينيم اكثريّت قاطع دانشمندان وانديشمندان جهان به مذهب مى گرايند. اعترافنامه ها مى نويسند. خدا را ثابت مى كنند، از فيزيكدان ورياضيدان تا فلك شناس وجامعه شناس وروانشناس. وشگفت آور است داستان اين اعترافات وپى بردن به اين اصل، پس از آن همه انحراف، والبتّه خستگى وبيتابى از گرايشهاى شديد مادّي.

در بعضى از نوشته ها مى بينيم كه مذهب را منجى مى دانند، مذهبى كه از نوع مذاهب كنونى نباشد. گروهى كه درباره اسلام وجامعيّت آن مطالعه وغوررسى كرده اند، اسلام را پيشنهاد مى كنند مانند: دكتر (لورا واكسيا واگليري) و(گستاولوبون) ودكتر (لكلرك) و(جان ديون پورت) - در (محمّد وقرآن) - و(توماس كارلايل) - در (زندگى محمّد (صلى الله عليه وآله وسلم)) ( ترجمه الأبطال) و(لادين كوبولد)- در كتاب (به سوى خدا) - ودكتر (ماردريل) و(بلر) خاور شناس معروف و(ناپلئون بناپارت) - در كتاب (ناپلئون واسلام) - و(كنت تولستوي)- در كتاب (حكم النَّبى محمّد(صلى الله عليه وآله وسلم)) و(سديو) - موّرخ فرانسوى و(ويل دورانت) و(شبلى شميّل) و(ولز) و(برنارد شاو) - در كتاب (دخترك سياه در جستجوى خدا).(160)

واينهاست نزديكى به ساحل، ورو به پايان نهادن شب دريا وتوفان، ودميدن فجر ساحل جاويد. زيرا آن كسى كه ما مدّعى هستيم، با اصول مذهب وبا دعوتى الهى جهان را اصلاح مى كند، با مذهبى است جز مذاهب كنونى جهان، حتّى جز آنچه امروز، به نام اسلام، در جامعه هاى كنونى اسلامى، معرّفى مى شود. مذهب او، اسلام قرآن، اسلام واقعى محمّد وعلى است. كسانى كه نسبت به مذاهب عناد مى ورزند، وآن را براى انسان زيان آور مى دانند، به علّت پيرايه هايى است كه پس از گذشت زمان بدانها بسته شده است، وگرنه آنان نيز، اصل مذهب (مذهب اصيل) را مفيد مى شمارند.

پس، اين نياز شديد به مذاهب، كه انسان در خود احساس مى كند، از نزديكى به ساحل است. واين احساس، به خاطر حسّ مطلق جويى وحالات متافيزيكى است كه در درون آدمى نهفته است، وجزء حقيقت وذات او شده، به طورى كه (شوپنهاور) در تعريف انسان توجّه به متافيزيك را گنجانيده است:

انسان حيوانى است خواستار وقوف به كنه وجود وماوراى طبيعت.(161)

وامروزه، راههاى متعدّدىما را به اين اصل راهنمايى مى كند، كه آينده بشريّت، نه فقط نخواهد توانست مذهب را از شئون زندگانى فردى واجتماعى خود حذف كند، بلكه اين حدس را قويتر مى سازد كه مذهب به عنوان يك عامل اساسى در حيات انسانها مورد محاسبه قرار خواهد گرفت. بعضى از اين راهها به قرار زير است:

1-گرايش جدّى مغزهاى بزرگ به يك عدّه قضاياى كلّى تر. اين قضاياى كلّى تر، هنگامى شكل قاطعانه به خود خواهد گرفت، كه همه جنبه هاى جهان هستى را، به اضافه انسان با همه پديده هايش، مطرح نمايد. وهيچ كس نمى تواند در اين ترديد كند كه مادامى كه سئوال از علّـت وهدف كلّى زندگى پاسخ قانع كننده اى دريافت نكند، قضاياى كلّى كه انديشه ها در راه به دست آوردن آنها در تلاش جدّى هستند، شكل قاطعانه به خود نخواهند گرفت. وپاسخ سؤال مزبور را فقط مذهب مى تواند بيان كند وبس.

2- ورشكستگى صريح مكتبهايى كه انسان را به طبيعت وخود انسان مشغول مى دارد، ودر نتيجه بن بستهاى غير قابل نفوذى به بار مى آورد.

3- تنفّر روزافزون بشريّت از جنگ وخونريزى، واحساس لزوم تعديل در نيروى نيرومندان، براى زندگانيهاى دسته جمعى جوامع. اين مسئله، منهاى مذهب، رؤياى شيرينى است كه هيچ مكتبى قدرت تعبيرش را ندارد. از اين رو مى توان به طور اطمينان گفت كه مذهب در آينده بشرّيت، مهمترين نقش زندگى را به عهده خواهد گرفت. پس ناگزير رهبر آينده ومنجى بشريّت بايد از راه دين وايمان ومعنا، ودر پرتو عشق وعقيده، انسان را نجات دهد. وترقيّات بشر در رشته هاى مختلف علوم هر چه بيشتر شود، چون عامل اصلى زندگى انسانى كه عشق وعقيده ومعناست در آنها نيست، نمى تواند نيازمنديهاى انسان را برآورد وبشر را از نگرانيها ودلهره ها برهاند. پس ناگزير منجى آينده بشريت، بايد يك رهبر الهى باشد، كه زندگى مادى را نيز، در پرتو معنا، غنى سازد.

...بنابراين بايد حق به جانب حكيم وعارفى داد، كه عشق را پايه واساس نمّو وكمال آدمى مى داند. يك متفكّر اروپايى اساس اجتماعات بشرى را بر پايه امور نفسانى ونوعدوستى مى نهد، مى گويد: (امور مادّى واقتصادى تنها نمى تواند سبب ايجاد جماعتهاى بزرگ انسانى گردد، بلكه اجتماع انسانى سبب لذّتى است كه آدمى از زندگى با همنوع خود مى برد). وخلاصه، اين متفكّر عاليمقام، ايجاد جماعات را نتيجه لذّتى مى داند كه از دوستى ومصاحبت همنوع حاصل مى شود. وبه نظر او (ايده آل بشريّت) وقتى تحقّق مى يابد، كه وجدانهاى همه افراد با يكديگر مربوط، ودر تأثير وتأثر باشد.(162)

پس، اگر جهانى را فرض كنيم كه در آن نيازمنديهاى مادّى بشر برآورده شده باشد، وانسان از نظر خوراك وپوشاك ومسكن و...آسوده وفارغبال زيست كند، باز از تكاپو وجستجو دست بر نمى دارد وخود را سعادتمند وخوشبخت واقعى نمى داند، زيرا خواسته هايى دارد كه بدون آنها زندگى لذّت بخش وآرام نيست. از اين گروهها يا افرادى را مى نگريم ك با داشتن زندگى بى نياز ومرفه باز ناآرامند ودر جستجوى امنيّت روانى.

وروزى كه انسان از نظر مادّيّات كاملاً آسوده باشد، كوشش او براى رسيدن به معنويّات فزونى مى يابد، زيرا نيروها وانديشه ها به يك هدف متوجّه مى شود. ودر آن روزگار است كه تلاش انسان براى رسيدن به زندگى معنوى وروحانى اوج مى گيرد. وآنجاست كه نياز به راهبر وراهنمايى كه اين گونه خواسته ها را برآورد بيشتر مى شود، چه آن راه خيلى باريكتر وناهموارتر است ولغزش در آن فراوانتر، كه بايد راهبر وراهنمايش، داناى چنين رموز ومعارف باشد.

(جرج سوول) مى گويد:

گر چه پيشرفتهاى علمى وصنعتى نويد مى دهند كه در عرض سه چهار نسل ديگر، شايد حدّاكثر درآمد، ويا حدّاقل كار براى مردم فراهم شود، باز نمى توان تصّور كرد كه اغلب مردم بتوانند حدّاكثر استفاده ار تفريحات وكالاهاى مصرفى را بنمايند. امّا اين مسلّم است وقتى كه همه نيازمنديهاى مادّى بشر مرتفع شد، آن وقت احتياجاتش تغيير شكل داده وصورت غيرمادّى مى گيرد. بنابراين چنين به نظر مى رسد كه تغييرات حاصله در جهان، باعث گردد كه بشر، وقت، انرژى وكاردانى خويش را، بيش از پيش، صرف برآوردن نيازمنديهاى غير مادّى خود بكند.... (163)

(فردا چه خواهد شد؟).

آينده بشر از نظر دانشمندان ديگر:

1- (تروتسكى):

انسان شناسنده (homo sapiens) كه تاكنون دچار درماندگى است، با خويشتن، به عنوان موضوع اسلوبهاى بغرنج انتخاب موضوعى وپرورش روانشناسى رفتار خواهد كرد. اين دورنماها از كلّ تكامل بشرى سرچشمه مى گيرد. او به يارى تكنولوژى ومحو

يكنواختى كار، وجانشين ساختن مذهب به وسيله علم، تيرگى را از پهنه انديشه وتوليد خواهد زدود.

واز آن رو كه طبيعت انسان در تاريكترين وعميقترين زاويه هاى ناخودآگاه به كمين نشسته است، سرانجام تمام نيروهاى معنوى وابتكارات خلاّقش را بر آن متمركز خواهد ساخت.

بشريّت از اين رو به خزيدن خاشعانه در برابر قواى ماوراءالطّبيعه وسايه هاى آن وسرمايه پايان نخواهد داد، تا در برابر قوانين تيره ارث وانتخاب طبيعى كور به سجده بيفتد.

2- (جان. ر. ايورث):

در اين امر شكّى نيست كه در آينده مذهب وجود خواهد داشت، امّا مسئله اصلى ومهم اين است كه آيا در آينده، بشر چه نوع مذهبى خواهد داشت. هر طورى كه امور مذهبى را تشريح كنيد، وبه هر شكلى كه مفهوم شما واقع شود، مذهب گذشته اى داشته واكنون نيز وجود دارد وبى شك آينده اى هم خواهد داشت.(164)

3- (الفرد نورث وايتهد):

ممكن است حدس بزنم كه آن مذهب بالاخره به جوامع بشرى پيروز مى گردد كه براى درك، نسيمى از ابديت را بگستراند، وتمام اين موجودات را به عنوان حقايق گذران كه نشانى از آن ابيت دارند، قبول نمايد.(165)

4- (نيم كف) و- (آگ برن):

اگر ايمانى به عظمت هستى، ووظايف عالى انساني، وايثار در راه تعالى زندگى اجتماعى را غايت قصواى دين بينگاريم، آنگاه مى توانيم با جرأت اعلام داريم كه در آينده، دين بسى درخشان است. زيرا دين در اين معنا هدفى است گرامى وپايدار وانسانى، كه بايد با همه وسائل ممكن به سوى آن شتافت.(166)

5- (اوليور وندل هولمز):

هر قدر معلومات بشرى زيادتر مى شود، شكاف بين علم ومذهب تنگتر مى گردد، وفهم درست عدم امكان ايمان به خدا را بيشتر مى كند. (167)

(اثبات وجود خدا)

6- (آرتور كستلر):

فرضيه واميد من ظهور خلق السّاعه ايمان نوين است، كه روح تشنهآدمى را سيراب مى كند، بدون اينكه مغز او را به دو منطقه تقسيم نمايد. ورابطه اى كه به وسيله آن از وجدانش تغذيه مى كند مرتب ومنظّم كند.... اين ايمان، بدون اينكه مخالف تعقّل باشد، تعقّل وتفكّر را به خود محدود خواهد كرد). (آيا انتظار واميد به مذهبى كه مبانى آن ابدى بوده ودر عين حال كهنه وقديمى هم نباشد، ورهبر قواى اخلاقى ما بوده).