شيوه فرماندهي پيامبر

محمود شيت خطاب
ترجمه : عبدالحسين بينش

- ۱۹ -


هـدف رسـول خـدا(ص )از غزوات و سريّه هايى كه پيش از جنگ بزرگ بدر انجام شد، دستيابى بـه اطـلاعـات مـربـوط بـه مـنـطـقه اطراف مدينه ، شناسايى راههاى منتهى به مكه و آشنايى و همپيمانى با ساكنان آنها بود.
در جـنـگ بـزرگ بـدر، يـك گشتى شناسايى را فرستاد تا بازگشت كاروان ابوسفيان را زير نظر بگيرد. چند گشتى شناسايى را نيز پيشاپيش نيروهايش به بدر اعزام كرد. اندكى پيش ‍ از آنكه نيروها به مقصد برسند، نيز دو گشتى شناسايى فرستاد. گذشته از اينها خود ايشان نيز براى ارزيابى نيروى قريش و مواضع استقرار آنان اقدام به شناسايى كرد.
هـمـيـن طـور، از طـريـق بـازجـويـى اسـيـرانـى كـه انـدكـى پيش از جنگ بدر به اسارت يكى از گروههاى گشتى درآمده بودند، موقعيت قريش و شمار نيروهايشان را شناسايى كرد.
بـا استفاده از ديدگاههاى كارشناسى يكى از يارانش ، ويژگى چاههاى بدر و شيوه تسلط بر آنـهـا را دريـافـت و شـبـانـه اردوگـاه خـود را بـه جـاى مـنـاسـبـى كـه تـسـلط كامل بر آب چاهها را ممكن مى ساخت انتقال داد.
ايـنـهـا نـمونه اقدامهايى است كه رسول خدا(ص )تنها در جنگ بدر براى دستيابى به اطلاعات انجام داد. ديگر جنگهاى آن حضرت نيز از چنين مواردى پر است .
رسـول خـدا(ص )، پـيـش از آنـكـه دشـمـن بـتـوانـد نـيـات و مـقاصدش را به اجرا درآورد، آنها را شـنـاسـايـى و خـنـثـى مـى سـاخـت . يـهود يا ديگر قبايل هيچ تصميمى نمى گرفتند مگر آن كه رسـول خدا(ص )بلافاصله از آن آگاه مى گشت و تدبير لازم را براى نقش بر آب كردن نقشه هـايـشان اتخاذ مى فرمود. آن حضرت چندين بار موفق شد، پيش از آنكه دشمن بتواند نيروهايش را بطور كامل عليه مسلمانان بسيج كند، آنان را پراكنده سازد.
رسـول خـدا(ص )هـمـه تـحـركـات داخـلى و خـارجـى را زيـر نـظر داشت و لحظه اى از گردآورى اطـلاعـات غـافـل نـبود. بنابر اين وقتى تصميمات سريع و صحيح است ، جاى شگفتى نيست كه طرحها و نقشه هاى كه مبتنى بر آنها نيز حداكثر پيروزى را به ارمغان آورد.
ب ـ شجاعت فردى
شجاعت فردى رسول خدا(ص )در همه زمينه ها آشكار است و تنها به عملكرد نظامى وى اختصاص ندارد، بلكه در كارهاى غير نظامى ايشان نيز به چشم مى خورد.
تصميم آن حضرت مبنى بر پذيرش جنگ بدر ـ نخستين جنگ سرنوشت سازى كه مسلمانان شركت كردند ـ بى نهايت شجاعانه است . زيرا نيروهاى آن حضرت يك سوم نيروى قريش بود و شكست مسلمانان آينده اسلام را به خطر مى انداخت .
پايدارى آن حضرت در برابر ده هزار نيروى احزاب در جنگ خندق ، بويژه پس از پيمان شكنى يـهـوديـان و مـورد تـهـديد قرار گرفتن نيروهاى اسلامى از درون و بيرون مدينه نيز حاكى از شجاعت بى مانند اوست .
در جنگ بدر، براى شركت مستقيم در جنگ از مقر فرماندهى فرود آمد. حضرت على بن ابى طالب (ع ) در اين باره مى گويد:
(چـون كـارزار دشـوار و حـلقـه مـحـاصـره تـنـگ مـى گـرديـد بـه رسول خدا(ص )پناه مى برديم ، بطورى كه هيچ كدام ما از او به دشمن نزديكتر نبود؛ و خود را در جنگ بدر مى ديدم ، در حالى كه ما به رسول خدا(ص )پناه مى برديم و او از همه ما به دشمن نزديكتر بود.)
شبى صدايى مردم مدينه را به وحشت انداخت و سوى آن رهسپار گرديدند. در راه با پيامبر اكرم رو بـه رو شـدنـد، در حـالى كـه شمشيرى بر گردن آويخته بر اسب برهنه ابى طلحه سوار بود ـ و از سمت صدا بازمى گشت ـ و مى فرمود: وحشت نكنيد.
در جنگ احد، با شمار اندكى از يارانش حلقه محاصره مشركان را شكست و مسلمانان را از نابودى حتمى نجات بخشيد. تازه به اين هم بسنده نكرد و دشمن را تا حمراءالاسد تعقيب فرمود.
چـنانچه در حنين پايدارى رسول خدا(ص ) و ده تن ياران همراه وى نبود، مسلمانان به دست هوازن و ثقيف نابود مى گشتند.
مـوقـعـيـتـهـاى يـاد شـده قـلب دلاوران را نـيـز بـه وحـشـت مـى انـدازد، امـا رسول خدا(ص )، بدون توجه به خطرهاى احتمالى در همه آنها پايدارى ورزيد.
چـنـانـچـه در مـواضـع يـاد شـده و يـا ديـگـر مـواضـع ، شـجـاعـت فـردى رسول خدا(ص )نبود، مسلمانان هرگز به پيروزى نمى رسيدند.(350)
ج ـ اراده نيرومند و استوار
پـايـدارى يـك تـنـه رسـول خـدا(ص )در بـرابـر سـيـل حـمـله هـاى مـشـركـان از آغـاز نـزول وحـى تـا رسـيـدن بـه لقـاءالله ، دليـل اراده اسـتـوار و تزلزل ناپذير آن حضرت است .
هر چه مخالفان از وى دورى گزيدند، او را تكذيب كردند و آزردند و برايش خطر آفريدند، آن حـضـرت صـبـر پـيـشـه ساخت ؛ و از شهر خود به هجرت كرد و مبارزه را پى گرفت ، تا آنكه نـخـسـتـيـن هـسـتـه نـيـروهـاى مـؤ مـن بـه اسـلام و مـورد اعـتـمـاد وى در مـديـنـه تشكيل گرديد.
سـپـس بـا دشـمـنـان خـود در درون و بـرون مـدينه به جهاد پرداخت : در درون ، عليه يهوديان و منافقان و در بيرون ، عليه مشركان و در راءس آنان قريش .
آن حضرت همه دشواريهاى مبارزه را به جان خريد و در مبارزه عليه همه مردم پيرامون خود پاى فـشـرد، بـى آنكه به برترى كامل نيروهاى دشمن بر نيروهاى خود اندك اعتنايى كرده باشد، تا آنكه خداوند دينش را يارى فرمود.
سراسر زندگانى پيامبر(ص )، نمايش درخشان اراده اى نيرومند و استوار است .
د ـ مسؤ وليت *پذيرى
رسـول خـدا(ص )در تـحـمـّل مـسـؤ وليتهاى سنگين نظامى و غير نظامى كه واقعاً چهره تاريخ را دگرگون كرده است تنها بود.
به راستى كدام مسؤ وليت از بار سنگين رسالت كه تا هنگام پيوستن به لقاء الله ، بر دوش ‍ آن حضرت بود بزرگتر و پراهميت تر است .
گر چه ياران آن حضرت همه جا كمك كارش بودند، اما مسؤ وليت اصلى برعهده خود وى بود.
ه‍ ـ روحيه تزلزل ناپذير
پـيـروزى يـا شـكـسـت ، روحـيه رسول خدا(ص )را دستخوش دگرگونى نمى ساخت . تسلط بر اعـصـاب ايـشـان ، در بـدتـريـن و دشـوارتـريـن اوضـاع و احوال ، به افسانه شبيه تر است تا به حقيقت !
در جنگ احد كه مشركان بخشى از يارانش را در محاصره گرفته بودند، تسلط بر اعصاب كار سـاده اى نـبـود، ولى بـا وجـود ايـن ، بـا حـفـظ خـونـسـردى ، كـشـتى طوفان زده مسلمانان را به ساحل نجات هدايت فرمود.
در جـنـگ احـزاب ، بـويـژه پـس از خـيـانـت يـهـود، تـسـلط بـر اعـصـاب كـار آسـانـى نـبـود. امـا رسول خدا(ص )با حفظ آرامش در برابر احزاب ايستاد و يهوديان را نابود ساخت .
در جـنـگ حـنـيـن و هـنـگـام شـكـسـت مـسـلمـانـان ، حـفـظ خـونـسـردى بـسـيـار دشـوار بـود، امـا رسـول خـدا(ص )تـنـهـا بـا چـنـد تـن از يـارانـش در بـرابـر سـيـل بـنـيـان كن نيروى تعقيبى مشركان پايدارى ورزيد و تا هنگام شكست دشمنانش بر اعصاب خـويـش مـسـلط بـود. آنـگـاه يـارانـش ‍ بـازگـشـتـنـد و ديـدنـد كـه اسـيـران مـشـركـان در غل و زنجير بسته شده اند.
آنـچـه گـفـتـه شـد، نـمـونـه آرامش روحى آن حضرت در دوران شكست بود، اما در دوره پيروزى ، خونسردى آن حضرت شگفت انگيزتر است .
نـمـونـه آن فـتـح مـكـه اسـت ، در آن روز مـسـلمـانـان وى را ديـدنـد كـه سـرش خـم گـشـتـه در كـمـال تـواضع و فروتنى است ، تا جايى كه نزديك بود محاسن آن حضرت به قربوس زين بـرسـد. هـر چـه پـيـروزى را بـيـشتر احساس مى كرد، سوار بر مركب از خود تواضع بيشترى نشان مى داد.
ارزش فروتنى رسول خدا(ص )در چنين وضعيتى ، كه بزرگترين پيروزى مسلمانان به شمار مـى رود، هـنـگـامـى روشـن مـى گردد كه با نخوت و غرورى كه ديگر فرماندهان پيروز از خود نـشان مى دهند مقايسه شود، زيرا غرور اينان در پيروزى چنان مصيبت بار است كه نخستين نتيجه آن هلاكت و نابودى مردم مى باشد.
رسـول خدا(ص )پس از رسيدن به اوج سلطه و اقتدار، همچنان در خوراك و پوشاك و ديگر امور زنـدگـى هـمـانـنـد دوران يتيمى و نيازمندى ، ساده و بى پيرايه باقى ماند: غذاى او همان غذا و پـوشـش او هـمـان پـوشش ساده پيشين بود؛ و در همه امور زندگى سادگى اى را كه از روزهاى نخست بدان خو گرفته بود حفظ كرد.
حقيقتاً، آن حضرت از روحيه اى تغيير ناپذير برخوردار بود!
و ـ دورانديشى
دورانـديـشـى و يـا دوربـيـنـى هـمـه بـه مـفهوم ضرورت تفكر و انديشه و به كار بستن قدرت تـخـيـل فـرمـانـده دربـاره مـجـموعه احتمالات دور و نزديك است . او بايد بدترين احتمالها را در محاسبه خود بگنجاند و نقشه هرگونه وضعيت احتمالى را ترسيم كند، تا هنگام نياز آن نقشه ها را بدون ترديد و تزلزل به كار بندد.
رسول خدا(ص )، در همه فعاليتهاى نظامى و غيرنظامى ، به خوى نيك دورانديشى آراسته بود؛ و نمونه هاى آن از شمار بيرون است .
آن حـضـرت بـر پذيرش شرايط صلح حديبيه پاى فشرد، زيرا با دورانديشى و آينده نگرى دريافت كه پذيرش آن شرطها موجب پيروزى و تاءمين آرامش مسلمانان است ؛ و ديديم كه چگونه ايـن آرامـش ، شـمـار سـپـاه اسـلام را در فـتـح مـكـه بـه ده هـزار تـن رسـانـد، در حـالى كـه دو سال پيش از آن ، يعنى در غزوه حديبيه تنها 1400 تن بود.
در روز فـتـح مـكـّه ، هـمـه شـواهـد، نـشـان دهـنـده شـكـسـت مـشـركـان بـود، بـا ايـنـهـمـه رسـول خـدا(ص )هـمـه تـدبـيـرهـاى مـمـكـن را بـراى كنترل بدترين شرايط انديشيد. از اين رو نيروهايش را به چهار ستون تقسيم كرد؛ و از چهار سوى وارد مكه شد. منظور از اين اقدام از ميان بردن هرگونه مقاومت احتمالى و پرهيز از غافلگير شدن بود. چه در غير اين صورت مسلمانان به درد سر مى افتادند؛ و همه تلاشهاى مسالمت آميز پيامبر خدا(ص )نقش بر آب مى گرديد.
رسـول خـدا(ص )دربـاره ريز و درشتِ مسائل جنگ مى انديشيد؛ براى هر كارى نيروى لازم را آماده مـى سـاخـت و بـا هـوشـيـارى ، احـتـيـاط و بـيـدارى كـامـل عـمـل مـى كـرد. از ايـن رو در هـيـچ جـنـگـى بـه وسـيـله دشـمن غافلگير نشد؛ و در بيشتر غزوه ها غافلگيرشان ساخت .
ز ـ شناخت روحيات و استعدادها
پيامبر(ص ) با روحيه و استعداد نيروهايش آشنا بود. زيرا با آنها در يك جامعه به دنيا آمد و در يـك مـحـيـط نـشو و نما يافت و مانند يكى از خودشان زندگى مى كرد؛ و در آسايش و ناكامى با آنان شريك بود. با ويژگيهاى افراد آشنا بود و به هر كسى مسؤ وليت در خور استعداد خودش را واگـذار مـى كـرد. از ايـن رو بـيـشـتـر يـارانـش تـوانـستند ماءموريت و مسؤ وليت خويش را به شايستگى انجام دهند.
پـس از جـنـگ حـنين دلجويى شدگان را كه هنوز شيرينى ايمان را احساس نكرده بودند و ماديات فـكـر آنـان را پـر كـرده بـود بـا بـخـشـيـدن مـال بـه خـود مـتـمـايل ساخت . صفوان بن اميه گويد: (رسول خدا(ص )پى در پى از غنايم حنين به من عطا مى كـرد، در حـالى كـه هـنـوز مـبـغـوضترين مردم پيش من بود، اما او آنقدر عطا كرد كه ديگر خداوند چيزى را نزد من دوست داشتنى تر از او نيافريده بود.!...)
امـا انـصـار را از غـنـايم جنگ حنين محروم گردانيد، زيرا در پرتو ايمان كاملشان از ماديات بى نـيـاز بـودنـد. هـنـگـامـى كـه بـه آنان گفت : (آيا خشنود نيستيد كه مردم با گوسفند و شتر به مـنـزلهايشان بروند و شما همراه رسول خدا(ص )به منزلهايتان برويد)؛ آن قدر گريستند كه مـحـاسـن شـان از اشـك تـر شـد! و گـفـتـنـد: (از ايـنـكـه خـدا و رسول او بهره ما باشند خشنوديم .)
در جـنـگ احـد شـمـشيرى را به دست گرفت و گفت : (چه كسى اين شمشير را مى ستاند و حق آن را به جا مى آورد؟) چند تن بلند شدند ولى به آنها نداد تا آنكه ابودجانه برخاست و گفت : (اى رسول خدا(ص )، حق آن چيست )؟
فرمود: (حقش اين است كه آنقدر با دشمن مبارزه كنى تا خم شود.)
ابودجانه با آن شمشير جنگى نمايان كرد؛ و هنگامى كه صحنه مبارزه به زيان مسلمانان تغيير كـرد، در حـالى كـه تـيـرهـا بـه وى اصـابـت مـى كـرد، خـود را سـپـر جـان رسول خدا(ص )قرار داده بود.
رسـول خـدا(ص )كـه از وجـود يـاران دلاورى چـون ابـودجانه آگاه بود، وظايفى را كه نياز به شـجـاعـت داشـت به آنها مى سپرد؛ ترسوهايى مثل حسان بن ثابت را در جنگهاى احد و خندق همراه زنان گذاشت ولى از اشعار رسا و بلند او استفاده مى كرد. آن حضرت مى دانست كه ميان يارانش كـسـانـى شـايسته رايزنى هستند و گروهى قدرت فرماندهى دارند و كسانى هم جز يك سرباز سـاده نـمـى تـوانـند باشند. پس به هر كدام وظيفه اى در خور توانش سپرد. به هيچ كس كارى بـيـرون از تـوان نـمـى داد؛ و ايـن نـشـان دهـنـده آن اسـت كه با روحيات ، ويژگيها و استعدادهاى يارانش آشنا بود.
شـايـد بـالاترين امتياز رسول خدا(ص )نسبت به ديگر فرماندهان و پيامبران اين باشد كه وى بـر گـزينش عنصر مناسب هر كار توانا بود. او با روحيات انسانها آشنا بود و آنان را چنانكه بايسته است ارزيابى مى كرد و مى دانست كه چگونه آنها را به كار مناسب بگمارد.
موضوع مهم اين است كه فضايل يارانش را يادآور مى شد، از كاستيهاى بشرى ـ كه موجب رنجش مـى گـشـت ـ چـشـم مـى پـوشـيـد، و بـه آنـان نـيـز فـرمـان مـى داد تـا فضايل برادران دينى شان را يادآور شوند.
اين شيوه حضرت موجب سازندگى نيروها بود و از ضايع شدن آنان جلوگيرى مى كرد.
ح ـ اعتماد متقابل
اعتماد متقابل رسول خدا(ص )و يارانش بسيار زياد بود. براى نمونه آنچه موجب پذيرش ‍ صلح حديبيه گشت ، همين اعتماد مسلمانان به پيامبر(ص )بود.
از نـشـانه هاى اعتماد رسول خدا(ص )نسبت به يارانش جنگ بدر است . زيرا در حالى آنان را به ميدان جنگ برد كه شمار دشمن سه برابر بود. ديگر جنگ احد است كه شمار نيروهاى دشمن پنج برابر نيروى اسلامى بود... الخ .
امـكـان نـدارد كـه فرماندهى با نيرويى برتر از نيروى خود درگير شود، مگر آنكه نسبت به نيروهاى خودى اعتمادى كامل داشته باشد.
ط ـ دوستى دوجانبه
دوسـتـى دوجـانـبـه پيامبر(ص )و ياران او نه تنها در غزوه ها بلكه در همه شرايط جنگ و صلح نمايان بود.
بـراى نـمـونـه مـوضـع اصـحـاب را در جـنـگ احـد نسبت به ايشان يادآور مى شويم : هنگامى كه مـشـركـان حـضـرتـش را از همه سو محاصره كرده زير باران تير گرفته بودند، مسلمانان تن خويش را سپر جان آن حضرت ساخته بودند. اين رفتار تنها منحصر به مردان نبود، بلكه زنان را نـيـز در بـر مى گرفت . نسيبه خزرجى ، كه رسول خدا(ص )را در محاصره ديد، مشك آبش را افـكـنـد، شـمـشـيـر كـشـيـد و به دفاع از آن حضرت پرداخت . وى در آن روز سيزده زخم برداشت چـنانكه از شدت خونريزى بى هوش گشت . پس از آنكه به هوش ‍ آمد درباره شوهر و دو پسر خـود كـه در ركـاب پـيـامبر مى جنگيدند چيزى نپرسيد، بلكه نخستين چيزى كه پرسيد اين بود: (حال رسول خدا(ص )چگونه است )؟
پيش از وفات ، بستر بيمارى رسول خدا در خانه عايشه گسترده بود. روزى پرده را كنار زد، در را گشود و در برابر مردم نمايان شد. مسلمانان از شادى ديدار آن حضرت نزديك بود كه در نماز به اشتباه بيفتند.
هـنـگـامـى كـه جـان بـه جـان آفرين تسليم كرد و خبر ناگوار آن به گوش مردم رسيد، آسمان مدينه در چشم شان تيره و تار گشت و از سوز آن داغ جانكاه بى تاب بودند و نمى دانستند كه چه كنند.
ياران رسول خدا(ص ) وى را بيش از خودشان دوست مى داشتند. زيرا اين كار عين ديندارى بود؛ و حتى اگر حساب دين هم نبود، باز هم او سزاوار ستايش و بزرگداشت بود.
امـا دربـاره دوسـتـى و مـحـبت رسول خدا(ص )نسبت به يارانش ، چشمان اشك آلود آن حضرت هنگام اعـلان خـبـر شهادت شهيدان موته بهترين گواه است . نيز ديديم كه چگونه آن حضرت پيشنهاد عـمـر براى قتل حاطب بن ابوبلتعه را ـ كه طى نامه اى خبر حركت ايشان براى فتح مكه را به مـكـيـان گـزارش داده بـود ـ نپذيرفت . بلكه به عكس فرمان داد تا مسلمانان از او به نيكى ياد كنند.
آن حـضـرت يـارانـش را بيش از اندازه دوست مى داشت . اگر با كسى دست مى داد هرگز دستش را پيش از او عقب نمى كشيد. مردم را با تبسم و گشاده رويى ديدار مى كرد، از غيبت بيزارى مى جست و هميشه در سلام كردن بر يارانش پيشى مى گرفت . به راستى كه اين دوستى دوسويه ميان فرمانده و سربازان چه با شكوه است !
(يـُحـِبُّهـُمْ وَ يـُحـِبُّونـَهُ، اءَذِلَّةً عـَلَى الْمُؤْمِنينَ اءَعِزَّةً عَلَى الْكافِرينَ، يُجاهِدُونَ فى سَبيلِ اللّهِ وَ لايَخ افُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ)(351)
آنـان را دوسـت مـى دارد و آنـان [نـيـز] او را دوسـت مـى دارنـد. با مؤ منان فروتن [و] بر كافران سرافرازند. در راه خدا جهاد مى كنند و از سرزنش هيچ ملامتگرى نمى ترسند.
ى ـ شخصيت آن حضرت
در غـزوه حـديبيه ، قريش عروة بن مسعود را به منظور گفت و گو نزد پيامبر(ص )فرستاد. وى پـس از بـازگـشت گفت : اى گروه قريش ! من با خسرو، قيصر و نجاشى در كشورهايشان ديدار كـرده ام . امـا بـه خدا سوگند هيچ پادشاهى را چون محمد نيافته ام : هرگاه وضو مى سازد، آب وضويش را نمى گذارند بر زمين بريزد، مويى از او نمى افتد مگر آنكه آن را بر مى دارند؛ و ايـنـان هـرگـز راضـى بـه تـسـليـم وى نـخـواهـنـد گشت .) اين توصيف شگفت انگيز از شخصيت رسول خدا(ص )چيزى است كه بر زبان يك مشرك جارى گرديده است .
به راستى اين شخصيت نيرومند و با نفوذ را از كجا يافته بود؟ با آنكه پيامبر خدا(ص )مردى فروتن ، بردبار، مهربان و بسيار دلسوز بود، هيچ كس نمى توانست صدايش را از صداى او بـلنـدتـر كـنـد. كـس را يـاراى خـيـره شدن به چهره مبارك او نبود و هيچ كس توان سرپيچى يا دودلى در اجراى فرمان او را نداشت .
شـخـصـيـت بـزرگ رسـول خـدا(ص )حـاصـل مـردم دوستى ، خيرخواهى ، هدايتگرى و خلق عظيم آن حضرت بود.
دانـش جـديـد روان شناسى مى گويد: (برترين شخصيتهاى جهان كسانى هستند كه براى جامعه بشرى مفيدترند، اينان بيش از ديگران به كمال نزديكند.)
درجـه تـكـامـل هـر شـخص با گستره جامعه اى كه براى سعادت آن مى كوشد، متناسب است . آنكه تـنـها براى سعادت خودش مى كوشد، تكامل اندكى يافته است ، زيرا براى رسيدن به هدف ، بـه ناگزير مصالح فردى با مصالح جمع در تعارض است .پس از آن به ترتيب كسانى كه بـراى سـعـادت خـانـواده و فـرزندان ؛ نزديكان و دوستان و شهروندان تلاش مى كنند قرار مى گـيـرنـد، تـا برسد به كسى كه همه تلاش او براى سعادت جامعه در گسترده ترين مفهوم آن اسـت . در ايـنجا به مرحله اى مى رسيم كه چه بسا مانند بحث از حقيقت ، عدالت خواهى و خدمت به جامعه مطلق گرايى محسوب مى شود.
آنـچه گفتيم متن آموزشهاى روان شناسى جديد است كه نشان مى دهد قرار گرفتن همه تلاشهاى يك انسان در راستاى سعادت بشرى ، امرى بسيار بعيد است .
رسـول خـدا(ص )نـه تـنـهـا چـنـين كرد بلكه پا را از آن هم فراتر نهاد. به راستى اگر روان شـنـاسـان امـكـان وجـود چـنين انسان ايده آلى را كه تلاش او در راستاى سعادت همه جامعه باشد انـكـار كـنـند حق دارند، زيرا نشنيده اند كه آن حضرت فرموده است : (هيچيك از شما ايمان نياورده اسـت ، مـگـر آنـكـه هـر چـه را بـراى خـودش دوسـت مـى دارد بـراى بـرادرش نـيـز دوست بدارد)، بـنـابـرايـن اگـر آن حـضـرت از تـمـامـى ايـن شـخـصـيـت بـى مـانـنـد بـا تـمـام جلال و شكوه آن برخوردار باشد، چه جاى شگفتى است ؟!
ك ـ توانايى جسمى
رسـول خـدا(ص )از تـوان جسمانى عالى اى برخوردار بود. در مباحث گذشته ديديم كه چگونه در حـفـر خندق براى شكستن صخره هاى بزرگ و محكم ، اصحاب از ايشان كمك مى گرفتند و آن حضرت با بازوان توانمند خود به وسيله كلنگ آنها را خرد مى كرد.
آن حـضـرت در كـار نـگـهـبـانـى ، شـنـاسـايـى و راهپيماييهاى طولانى و دشوار در همه فصلهاى سـال بـا يـارانـش شـركـت مـى جـسـت و از خـود چـنـان بـردبـارى و چـابـكـى اى نـشان مى داد كه نيرومندترين يارانش از آن ناتوان بودند.
ل ـ گذشته افتخارآميز
اعـراب بـه نـسـب اهـمـيـت بـسيار مى دادند؛ و رسول خدا(ص ) به شريف ترين قبيله اعراب يعنى قريش و سرور قريش يعنى بنى هاشم منسوب بود. همچنين آن حضرت از سوى مادرش آمنه ، دختر وهـب بـن عـبـدمـنـاف بـن زهـره و از سـوى پـدرش عـبـدالله بـن عـبـدالمطلب بن هاشم بن عبد مناف (352)، شريف ترين حسب و برترين نسب را در ميان اعراب دارا بود.
امـا بـراى بـيان سيره شخصى آن حضرت (ص )رشته سخن را به سِر ويليام مويرSir) (Muir William مـى سـپارم . من به ويژه اين سخنان را نقل مى كنم كه نويسنده مسلمان نيست و در نتيجه نـمى توان او را به گزافه گويى متهم ساخت . او مى نويسد: (همه اسناد و مدارك موجود گواه آن اسـت كـه فـروتنى ، ادب و نيك خويى دوران جوانى پيامبر(ص )در ميان مكيان بى مانند بوده اسـت .) در جـاى ديـگـر مـى گويد: (او در پرتو خرد برتر، ذوق سرشار، دقت و ژرف انديشى خـدادادى خـويـش ، زمـان درازى در خـود فـرو مـى رفـت و اوقات فراغت را كه افراد فرومايه با عـيـاشـى ، خـوشـگـذرانـى و هـرزگـى سـپـرى مـى كـردنـد، بـه تفكر مى پرداخت . اخلاق نيك ، پـارسـايى و پاكدامنى اين جوان برومند مورد ستايش قلبى همه خويشاوندان او قرار گرفت و همگى با طيب خاطر به وى (راستگوى امانتدار) لقب دادند.)
او مـى گـويـد: (مـحـمـد هـرگـز دنـبـال ثـروت انـدوزى نـبـود، چـنـيـن پـديـده اى در طول زندگى عادى ، آرام و با اطمينان وى در بلواى جهانگردى ، غوغاى تجارت و رنج سفر ديده نـشـد. محمد خود هرگز به تجارت تمايلى نداشت و آن چيزى كه وى را به اين كار واداشت كمك به عمويش بود.)
واشنگتن ارونگ (353) درباره رسول خدا(ص )مى گويد: (محمد طبيعتى آرام و سازگار داشـت ، گـاه شـوخـى مـى كرد، اما بيشتر وقتها جدى بود، هر چند كه هميشه لبخندى دلربا بر لب داشت . همه رفتار پيامبر نشان دلسوزى او بود. او حاضر جواب ، خوش حافظه ، بلندنظر و هوشمند بود. انسانى عدالت پيشه بود و با آشنا و بيگانه ، توانگر و تهيدست و نيرومند و ناتوان يكسان رفتار مى كرد. همه مردم او را دوست مى داشتند، زيرا با آنان به گرمى رو به رو مى شد، و به درد دلهايشان گوش فرا مى داد. او مردى نيك خو، با گذشت و بردبار بود.)
(زنـدگـانـى او بويژه در جوانى با دلسوزى و مهربانى به يتيمان ، تهيدستان ، بيوگان ، رنج ديدگان ، ناتوانان و بردگان تواءم بود. او هرگز شراب ننوشيد و قمار نباخت ....)
مـويـر مـى گـويـد: (بـزرگـتـريـن سـنـد راستى و اخلاص محمد(ص )اين است كه نخستين مؤ منان پـايـدار، از دوسـتـان صـمـيـمـى و از اعـضـاى خـانـدان وى بـودنـد؛ كـه بـا تـوجـه به آگاهى كـامـل بـر جـزئيـات زنـدگـى شـخـصـى وى چـيـزى از آنـان پـوشـيـده نـمـى مـانـد؛ و در هـر حال ، درك شيوه هاى منافقانه تبهكاران كه ظاهر و باطن رفتارشان يكى نيست ، براى آنها آسان بود.)
هـمـسـرش ، خـديـجـه ، ام المـؤ مـنـيـن ، در دلدارى وى هـنـگـام نزول وحى چنين گفت : (اى پسر عمو! خشنود باش و پايدارى كن ، سوگند به آنكه جان خديجه در دسـت اوسـت ، من اميدوارم كه تو پيامبر اين امت باشى . به خدا سوگند! خداوند هرگز تو را خـوار نـمـى كـنـد. تـو صـله رحـم بـه جـا مـى آورى ، راسـت مـى گـويـى ، هـمـگـان را تحمل مى كنى ، از ميهمان پذيرايى مى كنى و در سختيها ياور حق هستى .)
خداوند متعال درباره آن حضرت مى فرمايد: (وَ اِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظيمٍ)(354) (تو بر خـلقـى عـظـيـم هـسـتـى ). حـاصـل سـخـن ايـن كـه بـه اعـتـراف دوسـت و دشـمـن ، رسول خدا(ص )گذشته اى افتخار آميز داشته است .
م ـ آشنايى و به كارگيرى اصول جنگ (355)
رسـول خـدا(ص )بـا فـطـرت پاك خويش ـ كه دال بر استعداد فطرى ممتاز او براى فرماندهى است ـ با اصول جنگ آشنا بود.
وى اين اصول را در همه جنگهابه كار بست كه در پيروزى او تاءثيرى بسزا داشت .
در عـمـلكـرد نـظـامـى پـيـامـبـر(ص )نـمـونـه هـاى زيـادى از كـاربـرد اصول دهگانه جنگ يعنى هدف ؛ آفند؛. غافلگيرى ؛ تمركز قوا؛ صرفه جويى در قوا؛ تاءمين ؛ مانور؛ وحدت فرماندهى ؛ روحيه و تداركات ديده مى شود.
در ايـنـجـا بـراى نـشـان دادن ايـن حـقـيـقـت كـه رسـول خـدا(ص )اصـول يـاد شده را با كفايتى بى مانند و شگفت انگيز و شايسته ستايش به كار بسته است ، برخى از نمونه ها را ذكر مى كنيم .
1 ـ تعيين و تداوم هدف (356)
رسـول خـدا هـنـگـام جـنـگ نـخـسـت هدف خويش را به طور دقيق تعيين مى كرد و درباره بهترين راه وصول به آن مى انديشيد، آنگاه نقشه صحيح رسيدن به آن را طرح مى كرد.
اصـل تعيين هدف در نخستين پيمانى كه پس از مهاجرت به مدينه منعقد شد به چشم مى خورد. در آن مـعـاهـده كـه مـيـان مـسـلمـانـان از سويى و مشركان و يهوديان مدينه از سوى ديگر بسته شد، تـصـريـح گـرديـده بـود كـه پـناه دادن به جان و مال قريش و يا دخالت عليه مسلمانان براى مشركان مدينه ممنوع است .
از آنـجـا كـه قريش ، رسول خدا(ص )و يارانش را ستمگرانه از مكه بيرون رانده بودند، وى حق داشت كه سركوب آنان را به عنوان هدف حياتى خود برگزيند.
شـايـد بارزترين نمونه (گزينش هدف ) رفتار پيامبر خدا(ص )در غزوه حديبيه باشد. در اين غـزوه ، هـدف آن حضرت تاءثير گذاشتن بر روحيه قريش ، بدون دست زدن به مبارزه بود. از ايـن رو به حالت احرام بيرون آمد و سلاح سوار بر گرفت . هنگامى كه از نزديك شدن قريش بـه نـيـروهاى خود آگاه گرديد، براى پرهيز از جنگ بيراهه اى ناهموار را در پيش ‍ گرفت تا به حديبيه رسيد. پس از استقرار با توجه به هدف اصلى ، باب گفت و گو را باز كرد؛ پس از آنكه گروهى از مشركان ، اردوگاه او را مورد تهاجم قرار دادند و به وسيله مسلمانان دستگير شدند؛ بى آنكه هيچ آزارى به آنها برساند، آزادشان فرمود.
2 ـ تهاجم (357) (آفند)
همه جنگهاى رسول خدا(ص )را، بجز غزوه هاى احد و خندق ، مى توان تهاجمى شمرد، زيرا تنها در ايـن دو جنگ بود كه مشركان با تمركز نيروهاى خود در حومه مدينه ، مسلمانان را مورد تهاجم قرار دادند.
رسـول خـدا(ص )، با استفاده از شيوه هاى گوناگون ، اطلاعات مربوط به نيات دشمن را پيش از وقـوع نـبـرد به دست مى آورد؛ آنان را مورد تهاجم قرار مى داد، و نقشه هاى خصمانه شان را نقش بر آب مى كرد.
نـكـتـه مـهـم و قـابـل يـادآورى ايـن اسـت كـه بـه كـارگـيـرى اصل تهاجم از سوى رسول خدا(ص )، به منظور دفاع از اسلام ، حمايت از دين حنيف و تلاش به مـنـظور كسب آزادى تبليغ آن و نيز به منظور برقرارى صلح بود. حضرتش با اين شيوه ، يك اصل تاكتيكى را كه مى گويد: (تهاجم بهترين شيوه دفاع است )، به كار بست .
3 ـ غافلگيرى (358)
غافلگيرى ، پديد آوردن وضعيتى است كه دشمن براى آن آمادگى ندارد. از مهمترين عواملى كه به غافلگيرى منتهى مى گردد رازدارى است .
رازدارى از طـريق پنهان كردن تواناييها يا مقاصد و يا استفاده از سلاحهاى جديد، يا استفاده از سلاحهاى موجود به شيوه اى نو، حاصل مى گردد.
اصـل غـافـلگـيـرى بـا اسـتـفـاده از زمـان ، مـكـان يـا شـيـوه پـيـاده مـى شـود. رسـول خـدا(ص )هـر سـه نـوع غـافلگيرى را به كار بست ، تا آنجا كه مى توان غزوه هاى آن حضرت را مصداق آشكار به كار بردن شيوه هاى غافلگيرانه شمرد.
با آنكه مدينه پايگاه امن مسلمانان بود، شمار زيادى نيروى ستون پنجم (359) ـ كه بدخواه مسلمانان بودند و از راهها و شيوه هاى گوناگون براى تضعيف توان آنها مى كوشيدند ـ در آنجا حضور داشتند.
از جـمـله عـنـاصـر سـتـون پـنـجـم ، يـهـوديـان ، مـنافقان ، اعراب (جاسوسان قريش ) و نبطى ها (جاسوسان روم ) بودند. اينان به منظور انتقال اطلاعات مسلمانان به دشمنانشان از هر موقعيتى استفاده مى كردند.
امـا رسـول خـدا(ص )بـه شدت مراقب مخفى داشتن مقاصد خويش بود. هرگاه كه قصد غزوه اى را داشـت ، وانـمود مى كرد كه به جاى ديگرى مى رود. ستون پنجم نيز آن اطلاعات نادرست را به دشمنان انتقال مى داد و در نتيجه افكار دشمن دچار آشفتگى مى گرديد.
از نـمـونـه هـاى رازدارى شـديـد رسـول خدا(ص )، نامه سر به مهرى است كه همراه عبدالله بن جـَحـْشْ فـرسـتـاد. آن حـضـرت به وى فرمان داد كه ابتدا دو روز راهپيمايى كند و آنگاه نامه را بگشايد و به مضمون آن عمل كند.
بـا ايـن شـيـوه ، مـردم مـديـنـه بـا هـر عـقـيـده و گـرايـشـى ، از آگـاهـى نـسـبـت بـه كـار رسول خدا(ص )و ماءموريت و هدف سريه عبدالله محروم گشتند.
در غـزوه فـتـح مـكه ، آن حضرت مقاصدش را حتى از نزديكترين دوست خود يعنى ابوبكر پنهان كـرد. ابـوبـكـر بـه خـانـه دخـتـرش ، عـايـشـه هـمـسـر پـيـامـبـر(ص )رفـت و ديـد كـه وسـايـل سـفـر آن حـضـرت را آمـاده مـى سـازد. گـفـت : (آيـا رسول خدا(ص )فرمان داده است كه او را مجهّز سازى )؟ گفت : (آرى ، و تو نيز آماده شو.) گفت : (به نظر تو قصد كجا را دارد؟) گفت : (به خدا سوگند نمى دانم .)
با اين رازدارى شديد، رسول خدا(ص )موفق گرديد، لشكر ده هزار نفرى مسلمانان را سوى مكه بـه حـركـت درآورد، بـدون آنـكه قريش تا هنگام رسيدن سپاه به حومه مكه درباره زمان حركت و مقاصد آن آگاهى يافته باشند.
از نـمـونـه هاى غافلگيرى در مكان غزوه بنى لحيان است . آن حضرت براى آنكه قريش و بنى لحـيـان از سـمـت واقـعـى حـركـت وى آگـاه نـشـونـد، نـيـروهـايـش را در شـمـال بـه سـمـت شـام بـه حـركـت درآورد. پـس از انـتـشـار حـركـت مـسـلمـانـان ، رسـول خـدا(ص )نـاگـهـان نـيروهايش را سوى بنى لحيان بازگرداند و با اين كار آنان را با استفاده از مكان غافلگير ساخت .
در غزوه خيبر، رسول خدا(ص )به سوى رجيع ، نزديك سرزمين غطفان ، به حركت درآمد و پس از فـرسـتـادن دسـتـه كـوچـكى از نيروهايش به لشكرگاه غطفان ، با نيروى اصلى خود به خيبر بـازگـشـت . بـا ايـن حـركـت ، يـهـوديـان و غـطـفـان هـر دو پـنـداشـتـنـد كـه رسول خدا(ص )قصد آنها را دارد. و در نتيجه از همكارى با يكديگر محروم ماندند.
از نـمـونـه هـاى غـافـلگـيـرى در زمـان ، غـزوه بـنى قريظه است . زيرا در زمانى كه يهوديان انـتـظـارش را نـداشتند آنان را مورد تهاجم قرارداد و روحيه آنان را خرد كرد، و تا پايان نبرد، اصل غافلگيرى را حفظ فرمود.
هـمـيـن طـور راه نـفـوذى اى كـه پـيـامـبـر خـدا(ص )، بـا آرامـى و مـهـابـت كـامـل تـا رسـيدن به خيبر پيمود و شبانه خود را به آنجا رساند؛ و نيز محاصره شهر در همان شب ـ بدون آنكه يهود درباره زمان رسيدن آن حضرت و محاصره شهرشان چيزى دانسته باشند ـ نمونه غافلگيرى در زمان به حساب مى آيد.
از ديـگـر نـمـونـه هـاى غـافـلگـيـرى در روش ، مـبـارزه رسـول خـدا(ص )در جـنـگ بـدر بـا شـيـوه صف در برابر قريش بود كه با شيوه جنگ و گريز مبارزه مى كردند. بدون ترديد، شيوه صف از نظر نظامى بر شيوه جنگ و گريز برترى دارد.
حـفـر خـنـدق در غـزوه احزاب نيز غافلگيرى در روش بود، زيرا عربها با كاربرد خندق براى هدفهاى دفاعى آشنا نبودند.
آن حضرت در غزوه طايف از منجنيق و دبابه استفاده كرد كه اين نيز غافلگيرى در روش ‍ بود.
فرمانده برجسته به كسى گفته مى شود كه اصل غـافـلگـيـرى را در نـبـردهـاى خـود بـه كـار بـنـدد؛ و رسـول خـدا(ص )بـا به كارگيرى اين اصل بهترين و سرنوشت سازترين نتايج رزمى را به دست آورد.
4 ـ تمركز نيرو(360)
رسـول خـدا(ص )از آغاز نزول وحى در راه نشر دعوت با حكمت و موعظه حسنه جهاد مى كرد. مفهوم انـتـشـار دعـوت ، افزايش قدرت و تكميل بسيج نيروهاى اسلامى براى به كارگيرى در زمان و مكان مناسب بود.
از ديدگاه نظامى ، هجرت آن حضرت به مدينه نيز به مفهوم تمركز نيروها در يك ناحيه و زير نظر فرماندهى واحد بود.