رسـول خـدا(ص )
تـاءكـيـد كـرد و فـرمـود: (سپاه اسامه را روانه كنيد.) روز دوشنبه به اسامه
فـرمـود: (بـه اميد خدا سوى مقصد حركت كن .) اسامه پس از وداع با آن حضرت ، به
لشگرگاه رفت و فرمان حركت را صادر كرد. هنوز سپاه از جُرْف حركت نكرده بود كه خبر
رحلت پيامبر(ص ) را به وى گزارش دادند؛ و مسلمانان به مدينه بازگشتند.(346)
هـنـگـامـى كـه بـا ابـوبـكـر بـيـعـت شـد، بـه سـپـاه اسـامـه فـرمـان داد تـا
مـاءمـوريـت خـود را دنـبـال كند. امّا پس از مرتد شدن گروهى از اعراب ، مسلمانان
به ابوبكر پيشنهاد كردند سپاه اسامه را براى دفاع از مدينه نگه دارد، ولى او
نپذيرفت .
در اوّل ربـيـع الا خـر سـال يـازدهـم هجرى ، اسامه حركت كرد تا به تبوك رسيد. اما
كسى را در آنـجـا نديد و پس از آنكه هدف اعزام وى تاءمين شد، تصميم به بازگشت گرفت
. آنگاه رهسپار شدند و نه شبه به وادى القرى رسيدند. سپس شخصى را به مدينه فرستاد
تا خبر سلامتى آنـان را بـشـارت دهـد و شـش روز بـعـد بـه مـديـنـه رسـيـد.
ابـوبـكر با مهاجران و انصار به استقبال رفتند و خوشحالى خود را از سلامت سپاه
اسلام ابراز داشتند.
هـِرَقـْل كـه در حِمْص بود از كار اُسامه آگاه شد و يك پادگان را از بلقاء اعزام
كرد. اينان تا هنگام رسيدن سپاه اسلام به شام ، در روزگار ابوبكر، در آنجا ماندند.
درسهايى از جنگ تبوك و اعزام گروههاى تبليغى
1 ـ بسيج همگانى
مـبـارزه دسـته جمعى يا جنگ فراگير و مردمى به معناى بسيج نيروهاى مادى و معنوى يك
امت ـ نه ارتش تنها ـ به منظور دستيابى به هدفهاى نظامى است .
لودنـدروف در كـتـاب الامـة فـى الحـروب (نـقـش مـلت در جـنـگـها) ديدگاههاى خود را
درباره جنگ فـراگـيـر بـيـان كـرده است . خلاصه آراى اين فرمانده چنين است : جنگ
نوين تنها جنگ ارتشها و نـيـروهـاى نـظامى نيست ، بلكه جنگ فراگير و جنگ ملتها عليه
ملتهاست . از اين رو لازم است كه ملّت همه نيروهاى فكرى ادبى و مادى اش را در خدمت
جنگ قرار دهد و همگى آن به مبارزه اى كه در پيش است اختصاص يابد.)
عـلاوه بـر ايـن ، لودندروف معتقد است كه جنگ وسيله است و نه هدف . از اين رو لازم
است همه ملت آمـاده جـنـگ باشد و در حال آماده باش دايم به سر ببرد: (وظيفه زنان
آوردن فرزندان نيرومندى است كه بتوانند سختيهاى جنگ همگانى را تحمل كنند و وظيفه
مردان اين است كه همه نيروهاى خود را در راستاى اين هدف بسيج كنند.)
اين خلاصه اى از ديدگاههاى لودندروف درباره بسيج عمومى براى جنگ بود، كه نظاميان
آنها را از ديـدگـاهـهـاى جـديـد مـى دانـنـد؛ و اصـول آن را شرح و تفسير كرده به
كارگيرى آنها را تشويق مى كنند.
جـاى بـسى شگفتى است كه نظاميان معاصر، اين ديدگاهها را نو مى شمارند و مدعى اند كه
هيچ كس پيش از آلمانها آنها را به كار نبسته است !
بـسـيج عمومى اى كه از سوى آلمان ، ايتاليا و روسيه در جنگ دوم جهانى به كار گرفته
شد، چيز تازه اى نبود، زيرا مسلمانان چهارده قرن پيش آن را به كار بسته بودند.
اما ميان جنگهاى جديد و جنگهاى مسلمانان در روزگار گذشته تفاوتى وجود دارد و آن اين
است كه جنگ مسلمانان جنگ دفاعى و هدف آن انتشار و تحكيم پايه هاى اسلام بود. بر كسى
ستم روا نمى داشت ، به عهد و پيمانها احترام مى گذاشت و به تمام معنا جوانمردانه
بود: مسلمانان با هر كس كه با آنان از در صلح درمى آمد، صلح مى كردند ولى تجاوز
عليه خود را نمى پذيرفتند و از اعتقاد خود و آزادى انتشار آن به خاطر اعتلاى كلمة
اللّه ، دفاع مى كردند.
قرآن كريم مى فرمايد:
(إِنْفِرُوا خِفافاً وَ ثِقالاً، وَ جاهِدُوا بِاءَمْوالِكُمْ وَ اءَنْفُسِكُمْ فى
سَبيلِ اللّهِ)(347)
سبكبار و گرانبار، بسيج شويد و با مال و جانتان در راه خدا جهاد كنيد.
از اين رو مسلمانان ، همه سرباز بودند و اموالشان به پشتيبانى اين سربازان اختصاص
داشت .
شـمـار مـسـلمـانـان در جـنـگ تـبـوك سـى هـزار نـفـر بـود كـه سـه هـزار تـاى
آنـان را سـواران تـشـكـيـل مـى دادنـد. آنـان در گـرمـاى شديد تابستان ، راه
طولانى صحرا را در پيش گرفتند. تـدارك آذوقـه ، آب نقليه و سلاح چنان سپاهى ، در آن
شرايط دشوار، كار ساده اى نبود. از اين رو جـيـش العـسـرة (سـپـاه دشـوارى )
نـاميده شد. همه مسلمانان بجز سه تن در آن شركت كردند و همگان در تجهيز آن سهم
داشتند.
ابـوبـكـر هـمـه دارايـى خـود را خـرج كـرد. وى روزى كـه اسـلام آورد، چـهـل هـزار
ديـنـار داشت و همه را در راه خدا انفاق كرد تا آنجا كه به سختى افتاد. عثمان سيصد
شـتـر و هـزار ديـنـار و عمر نصف مالش را داد. همين طور عباس عموى پيامبر(ص ) ،
طلحه و عاصِمِ بـْنِ عـَدِىّ امـوال بـسيارى بخشيدند. با اين انفاقهاى سخاوتمندانه
بود كه تجهيز جيش العسرة امكانپذير گرديد.
مسلمانان در شناخت جنگ همگانى چهارده قرن از دنيا جلوترند. اما ميان جنگ
شرافتمندانه مسلمانان و جنگ تجاوزگرانه اى كه روزگار معاصر با آن آشناست تفاوت
بسيارى است .
2 ـ كيفر متخلفان
در هـمـه جـنـگـهـاى جـديـد و قـديـم ، گـروهـى از نـظـامـيـان بـه دلايـل
گـونـاگـون از شركت در جنگ سرپيچى كرده اند؛ و در ميان همه ملتها قوانين معينى براى
كيفر آنان وضع گرديده است .
براى ما اين نكته مهم است كه بدانيم بسيارى از خانواده هاى متخلفان ، در كشورهايى
كه در جنگ جهانى دوم ، در قرن بيستم ، بسيج همگانى را به كار بستند، به كلى نابود
شدند.
كـشـورهاى قدرتمند و مترقى با اين سنگدليها و وحشى گريها كه بيگناه را به جرم متخلف
مؤ اخـذه مـى كردند، توانستند تخلف سربازان را در صفوف ارتشهايشان كم كنند. اما اين
در وقتى بـود كـه در اوج قـدرت بـودنـد ولى چـون در اثـر ضـربـات جـنـگ قـدرتـشـان
رو بـه زوال مى رفت ، متخلّفان از صفوف ارتش بسيار مى شدند و ديگر هيچ قانونى مانع
تخلف آنان نبود.
آنـچـه بـراى مـن اهـمـيـت دارد، بـازگـو كـردن ايـن مـطـلب اسـت كـه اسـلام
مـشـكـل تـخـلف را بـا كـيـفـر روحـى كـه تـنـهـا گـنـاهـكـار را شامل مى شود، حل
كرده است ـ بدون آنكه به بى گناهان هيچ كيفرى برسد ـ .
بـراى درك چـگـونـگـى كـيـفر متخلفان در اسلام ، داستان تخلف كعب بن مالك را از
زبان خود او بشنويم .
كـعـب گـويـد: (آمـدم و بـر پيامبر خدا(ص ) سلام كردم و او تبسمى كرد كه حاكى از
خشم بود و فرمود: (بيا جلو. من رفتم و در مقابل آن حضرت نشستم . گفت : چرا عقب
ماندى . مگر شتر سوارى خـود را نـخـريـده بـودى ؟ گـفـتـم : (چـرا بـه خـدا
سـوگـنـد، اى رسـول خـدا! اگـر نزد شخص ديگرى از مردم دنيا نشسته بودم ، تصور مى
كردم كه با معذرت خـواهـى از خـشـم وى در امـان خواهم ماند. اما اكنون ، به خدا
سوگند، يقين دارم كه اگر امروز با سـخـنـى دروغ تـو را خـشـنـود سازم به زودى خدا
تو را از راه وحى آگاه مى سازد و بر من خشم خـواهى آورد. اما اگر راست بگويم و تو
را به خشم آورم ، اميدوارم در نتيجه آن راستى ، خداوند از مـن بـگذرد... به خدا
سوگند هيچ عذرى نداشتم و هيچ گاه نيرومندتر و توانگرتر از روزى كه با تو همراهى
نكردم نبوده ام .)
رسـول خدا(ص ) فرمود: برخيز تا خدا درباره ات چه حكم فرمايد)؛ و من برخاستم .
مردانى از بـنـى سـلمـه خشمگين شدند و به دنبال من مى آمدند و مرا نكوهش مى كردند و
مى گفتند: (به خدا قـسـم : پـيـش از ايـن از تو گناهى نديده ايم ، اما امروز تو را
درمانده يافتيم . چرا تو هم مانند ديگران نزد رسول خدا(ص ) عذر نياوردى تا براى تو
هم استغفار كند و گناهت آمرزيده شود؟)
او مـى گـويد: (به خدا سوگند! آنقدر اصرار ورزيدند كه خواستم برگردم و خود را در
آنچه گـفـتـه بـودم تكذيب كنم .) آنگاه از آنها پرسيدم : (آيا شخص ديگرى هم مانند
من گرفتار شده اسـت ؟) گـفـتـنـد: آرى ، مـُرارَةِ بـن رَبـيـع عـَمـْرى از بـنـى
عـمـرو بـن عـوف و هـلال بـن اءمـيـه واقـفـى . بـديـن تـرتـيـب دو مـرد شـايـسـتـه
از اهل بدر را نام بردند كه شايسته پيروى بودند... من با شنيدن نام آن دو سكوت
اختيار كردم .
رسـول خـدا(ص ) از مـيان همه كسانى كه همراه او نرفته بودند، مسلمانان را تنها از
سخن گفتن بـا مـا سـه نـفـر نـهى كرد. ما از مردم كناره گرفتيم و آنها نيز از ما
رميدند تا آنجا كه زمين در نـظـرم دگـرگـون شـد، گـويـا آن زمـيـن نـبـود. مـا
پـنـجـاه شـب را بـديـن مـنـوال گـذرانديم . دو همراه من بيچاره و خانه نشين شدند و
گريه مى كردند. اما من كه از آن دو جـوانتر و شكيباتر بودم ، بيرون مى رفتم و در
نماز مسلمانان شركت مى كردم و در بازارها مى گـشـتـم ولى كـسـى بـا مـن سـخـن نـمـى
گـفـت . هـنـگـامـى كـه رسـول خـدا(ص ) پس از نماز مى نشست ، نزد وى مى رفتم و سلام
مى كردم و با خود مى گفتم : آيـا جـواب سـلام مـرا هـر چـند آهسته باشد داد يا نه !
سپس نزديك او به نماز مى ايستادم و زير چـشـم بـه او نـگـاه مى كردم . هنگامى كه
سرگرم نماز مى شدم به من مى نگريست و هنگامى كه متوجه او مى شدم از من روى برمى
تافت .
چون بى مهرى مسلمانان نسبت به من به درازا كشيد، به راه افتادم تا اينكه از ديوار
باغ پسر عـمـويـم ، ابو قتاده كه از همه او را بيشتر دوست مى داشتم بالا رفتم و به
او سلام كردم . به خدا سوگند! جواب سلام مرا نداد.
گفتم : اى ابو قتاده ، تو را به خدا سوگند مى دهم ، آيا مى دانى كه من خدا و رسولش
را دوست مـى دارم ؟ پـاسخى نداد. دوباره او را سوگند دادم ، باز هم پاسخ نداد. بار
ديگر كه سوگند دادم گفت : خدا و رسول او داناترند... اشك از چشمانم سرازير شد و از
ديوار بالا رفتم و سپس روانه بازار گرديدم .
در بـازار مـديـنـه راه مـى رفتم كه ناگاه شنيدم يكى از نبطيهاى شام كه براى فروش
خوار و بـار بـه مـديـنـه آمـده بـود سراغ مرا گرفت و گفت : (كعب بن مالك را چه كسى
به من نشان مى دهد؟) مردم مرا به او نشان دادند تا نزد من آمد و نامه پادشاه غسان
را كه روى حرير نوشته بود بـه مـن داد. در آن نـامـه آمـده بـود: (امـا بـعد، خبر
يافته ام كه سرورت به تو ستم كرده است . خـداونـد بـرايـت سراى خوارى و زبونى قرار
ندهد. بيا و به ما ملحق شو كه تو را همراهى مى كـنيم . پس از خواندن نامه گفتم :
(اين هم يك مصيبت ديگر، كار من به جايى كشيد كه مشركى در من طمع بسته است .) پس آن
نامه را بر سر تنور بردم و
در آتش انداختم .
مـا در هـمـيـن وضـعـيـت بـوديـم تـا آنـكـه چـهـل شب از گرفتارى و پنجاه شبى ما
گذشت . ناگاه فـرسـتـاده رسـول خـدا(ص ) نـزد مـن آمد و گفت : (رسول خدا(ص ) فرمان
داده است كه از همسرت كـنـاره بگيرى .) گفتم : (او را طلاق بدهم يا كار ديگرى انجام
دهم .) گفت : (نه . اما از او كناره گيرى كن و نزديكش مرو.) به دو يار من نيز همين
پيغام داده شد. من به همسرم گفتم : (نزد پدر و مادرت برو تا خداوند درباره ما قضاوت
كند.)
زن هـلال بـن امـيـه نـزد رسـول خـدا(ص ) آمـد و گـفـت : (اى رسـول خدا(ص ) ! هلال
مرد پير و از كارافتاده اى است و خدمتكارى ندارد. آيا اشكالى دارد كه او را خـدمـت
كـنـم ؟) گـفـت : (نـه ولى نـبـايـد بـه تـو نـزديـك شـود.) گـفـت : (به خدا سوگند،
او تمايل به هيچ كارى ندارد از آن روزى كه اين وضعيت پيش آمده است تا به امروز كارش
گريه است و من بر چشمان او بيمناكم .)
كـعـب گـويـد: يـكـى از نـزديـكـانـم بـه مـن گـفـت : (رسـول خـدا(ص ) بـه زن هـلال
اجـازه خـدمـت بـه وى را داده اسـت ، كـاش تـو نـيـز چنين اجازه اى را براى زنت از
آن حضرت بـگـيـرى .) گـفـتـم : (به خدا سوگند! من از رسول خدا(ص ) اجازه نمى گيرم ؛
و نمى دانم كه اگر اجازه بگيرم ، در حالى كه من مرد جوانى هستم ، پاسخ وى چه خواهد
بود.)
پـس از آن ده شـب درنـگ كـردم تـا آنـكـه پـنـجـاه شـب از مـدتـى كـه رسـول خـدا(ص
) مـردم را از سخن گفتن با ما نهى كرد سپرى گشت . بامداد شب پنجاهم بود كه پشت بام
يكى از خانه هاى خود نماز صبح را خواندم ، در حالى كه همانطور كه خداوند از ما ياد
كرده است ، از جان به تنگ آمده بودم و زمين با تمام فراخى بر من تنگ شده بود! من در
پشت كوه سـَلْع چـادر زده بـودم و در آن بـه سر مى بردم كه ناگاه شنيدم كسى از
بالاى كوه فرياد مى زنـد.) اى كـعـب بـن مـالك ، مـژده بـاد تـو را.) پـس بـه
سـجـده افـتـادم و دانـسـتـم كه گشايشى حاصل گرديده است .
رسول خدا(ص ) هنگام نماز بامداد پذيرش توبه ما را از سوى خداوند با اين آيه شريفه
اعلام داشته بود:
(وَ عـَلَى الثَّلاثـَةِ الَّذيـنَ خـُلِّفُوا. حَتّى إِذا ضاقَتْ عَلَيْهِمُ
الاَْرْضُ بِما رَحُبَتْ وَ ضاقَتْ عَلَيْهِمْ اءَنْفُسُهُمْ وَ ظَنُّوا اءَنْ لاّ
مَلْجَاءَ مِنَ اللّهِ اِلاّ إِلَيْه ، ثُمَّ تابَ عَلَيْهِمْ لِيَتُوبُوا، إِنَّ
اللّهَ هُو التَّوّابُ الرَّحيمُ)(348)
و [نـيـز] بـر آن سـه تـن كـه بـر جـاى مـانـده بـودنـد، [و قـبول توبه آنان به
تعويق افتاد] تا آنجا كه زمين با همه فراخى اش بر آنان تنگ گرديد، و از خود به تنگ
آمدند و دانستند كه پناهى از خدا جز سوى او نيست . پس [خدا] به آنان [توفيق ]
توبه داد تا توبه كنند. بى ترديد خدا همان توبه پذير مهربان است .
هـنـگامى كه در حضور پيامبر(ص ) نشستم ، گفتم : (مى خواهم كه به عنوان بخشى از توبه
ام نـزد خـداى عـزوجـل از دارايـى خـود چـشـم بـپـوشم و آن را در راه خدا و پيامبرش
صدقه بدهم .) رسول خدا(ص ) فرمود: (بهتر اين است كه مقدارى از دارايى خويش را نگه
دارى .) گفتم : (سهم خـود را از خـيـبـر نـگـه مـى دارم )؛ و ادامـه دادم ، اى رسول
خدا! به وسيله راستگويى خداوند مرا نجات بخشيد و به شكرانه آن با خدا عهد مى كنم كه
تا زنده باشم دروغ نگويم .
راسـتـى ايـن چـگـونه كيفرى است كه متخلف را وامى دارد تا به شكرانه پذيرش توبه اش
دو شـرط دشـوار، يـعـنـى گـذشـتـن از مـال و راسـتـگـويـى در هـمـه زنـدگـانـى را
بـر خـود تـحـمـيـل كـنـد. ايـنـكـه مـردى از مـال خـودش بـگـذرد كـار دشـوارى است
ولى ثابت قدم ماندن در راستگويى در همه اوضاع و احوال ، از آن هم دشوارتر است .
تـاءثـيـر شـگـرف اين كيفر روانى برنده را ببينيد و سپس اين كيفر اسلامى را كه در
قرن هفتم اجـرا شـده اسـت ، مـقايسه كنيد با مجازاتى كه دولتهاى مترقى در قرن بيستم
در مورد متخلفان به كار بستند، آنگاه ميزان تفاوت به خوبى آشكار خواهد شد.
درس بـزرگـى كـه از ايـن قـطـع رابـطـه مى توان گرفت اين است كه با همه كسانى كه به
اعـتـقـادات و مـقـدّسـاتـشـان ، بـويـژه در هـنگام سختى و گرفتارى پشت پا مى زنند
بايد قطع رابطه كرد.
3 ـ تمرين سخت
ارتـشـهـاى مـعـاصـر سـربازانشان را به تمرينهاى دشوارى چون عبور از موانع بسيار
سخت ، پـيـمـودن راهـهـاى طـولانـى در شـرايـط مـخـتـلف جـَوّى وامى دارند و در
مواردى از غذا خوردن آنها جلوگيرى مى كنند. همه اين كارها براى آن است كه سرباز
بتواند بر شرايط دشوار احتمالى جنگ فايق آيد.
مـشـكـلاتـى كـه جـيـش العسرة تحمل كرد، چنانچه از تمرينهاى امروزى بسيار دشوارتر
نباشد، آسـانـتـر نـيست : آنان مدينه را در فصل رسيدن ميوه ها ترك گفتند؛ در شدت
گرماى تابستان ، مـسـافـتـى دراز و پـرمـشـقـت را در صـحراى شبه جزيره عربستان
پيمودند؛ و براى زمانى دراز تشنگى را تحمل كردند.
عـمـر مـى گـويـد: (مـا در گرماى شديد به تبوك راه افتاديم ، در ميان راه در
منزلگاهى فرود آمـديـم در حـالى كـه از شـدت تـشـنـگـى جـان مـا بـه لب رسـيـده
بـود و گـمـان مى كرديم كه گـردنـهـايـمـان به زودى قطع خواهد شد، تا آنجا كه مردم
شتران خود را مى كشتند و از عصاره شيردان آن مى نوشيدند و باقيمانده آب را روى
جگرشان مى نهادند.)
هـدف رسـول خـدا(ص ) از تـمـريـن سـخـت تـبـوك ايـن بود كه مسلمانان براى بر دوش
گرفتن رسـالت حـمـايـت از آزادى تـبـليـغ اسـلام در بـيـرون از جـزيـره نـمـاى
عـربـسـتـان و تـشـكـيـل دولتـى پـهناور آماده شوند. از آنجا كه اين غزوه آخرين
غزوه هاى پيامبر(ص ) بود، آن حضرت پيش از پيوستن به خداى متعال ، بايد از كارايى
سربازان خويش مطمئن مى گشت .
4 ـ حركت شبانه
مـسـلمـانان براى رهايى از گرماى شديد، بيشتر مسافت مدينه ـ تبوك را شبانه پيمودند.
حركت شبانه در موسم گرما، بويژه در صحرا، بسيار ضرورى است ، و اين اصلى است كه به
وسيله ارتشهاى امروزى به كار گرفته مى شود.
5 ـ روحيه معنوى
غـزوه تـبـوك را مـى تـوان نبرد معنويات شمرد تا رزم ميدانى . مسلمانان موفق به
درگيرى با روميان نشدند. زيرا روميان پس از دريافت اطلاعات موثق درباره نيروى مادى
و معنوى مسلمانان از مـنـطـقـه تـمـركزشان در تبوك عقب نشينى كرده بودند. با اين
وجود مسلمانان در اين جنگ از نظر معنوى بر روميان پيروز گشتند كه اهميت آن كمتر از
پيروزى نظامى نيست .
شـكـسـت مـعـنـوى رومـيـان در غـزوه تـبـوك مـنـجـر بـه ايـن گـشـت كـه قـبـايـل
فـرمانبردارشان اعتماد به پشتيبانى آنها را بى فايده ببينند و ناچار شوند كه براى
تـاءمـيـن امـنيت و آرامش خود با قدرت نيرومند اسلامى همپيمان گردند. از اين رو با
مسلمانان از در آشتى و دوستى درآمدند و گسترش اسلام در آن نواحى نسبت به دوره پس از
جنگ موته افزايش يافت .
6 ـ اطلاعات
اطـلاعـات رومـيـان دربـاره تـحـركـات و مـقـاصـد مـسـلمـانـان بـسـيـار قـوى بـود.
آنـان بـراى انتقال اطلاعات مربوط به مسلمانان از نبطيهايى كه با مدينه رابطه
بازرگانى داشتند و نيز ديگر قبايل دوست خود استفاده مى كردند.
ديـديـم كـه چـگـونـه پـادشـاه غسان ـ كه با روميان همپيمان بود ـ از ماجراى خشم
پيامبر(ص ) و مسلمانان عليه كعب ـ به خاطر تخلف از جنگ تبوك ـ آگاه گرديد؛ و چگونه
براى او نامه نوشت و بـه او پـيـشـنـهـاد پـيوستن به خود را كرد. حال كه روميان و
همپيمانان آنها قدرت آگاهى بر ايـنـگـونـه قـضـايـاى شـخصى را داشتند، به طور قطع
قدرت آگاهى نسبت به قضاياى مهم ، بويژه قضاياى مؤ ثر در وضعيت نظامى آن دوره را نيز
دارا بودند.
جاسوسان رومى در مدينه پراكنده بودند و حركات و سكنات مسلمانان را زير نظر گرفته به
روم گزارش مى دادند.
مـسـلمـانـان نـيـز از تـحـركـات نـظـامـى و مـقـاصـد رومـيـان غافل نبودند. آنان
موفق گشتند كه محل بسيج و جايگاههاى تمركز نيروهاى رومى و مقاصد آنان را بـه صـورت
مفصل و پيش از هنگام شناسايى كنند. كسب اين اطلاعات به آنان امكان بخشيد كه به روم
حركت كنند و پيش از آنكه خطرشان بزرگ شود و به مرزهاى اسلامى حمله كنند، آنان را
مورد تهاجم قرار دهند.
تلاشهاى مسلمانان و روميان براى دستيابى به اطلاعات بسيار ممتاز بود.
7 ـ نظم و انضباط
اسـتـقـبـال مـسلمانان از پيوستن به جيش العسرة و پذيرش داوطلبانه دشواريهاى آن
نشان دهنده ميزان انضباط آنان است .
انـضـبـاط پايه نظاميگرى است و هيچ ارتشى ، هر چند برخوردار از نيرو و تجهيزات
فراوان و كامل ، بدون داشتن انضباط كامل در هيچ نبردى به پيروزى نخواهد رسيد.
چنانچه ميان نظاميان و ديـگـران تـفـاوتـى وجـود داشـتـه بـاشـد، در درجـه نخست
انضباطى است كه نظاميان بدان پاى بندند.
فـرمـانـبـردارى مـسـلمـانـان از رسـول خـدا(ص ) در طـرد مـتـخـلفـان ، دال بر
انضباط كامل آنهاست . به راستى اين چه انضباطى است كه زن و فرزند متخلف ، آنهم در
هنگامى كه به رحمت و شفقت همه مردم نيازمند است ، فرمان رهبر را بيش از ديگران
رعايت مى كنند.
امـا بـايـد دانـست كه در اين فرمانها مصالح همگان نهفته بود و مسلمانان همه
سربازان مخلص و فداكار اين مصالح بودند.
نتايج
نتايج جنگ تبوك بطور فهرست وار اينهاست :
1 ـ بـالا رفـتـن روحـيـه مـسلمانان در برابر روم و هم پيمانهاى آن و نيز نزد همه
اعراب جزيره نـماى عربستان . رسول خدا(ص ) با اين اقدام موفق شد كه باور توانايى
جنگ و پيروزى بر روميان را در مسلمانان پديد آورد.
عـربـهـا پـيش از رسول خدا(ص ) جلوگيرى از تهاجم روميان ، حتى در سرزمين عرب را در
خواب نـمـى ديـدند. اما پس از جنگ تبوك يقين كردند كه مى توانند روميان را در
سرزمين خودشان مورد تهاجم قرار دهند و ارتش آنان را در همانجا نابود سازند.
2 ـ پـيـروزى روانـى مسلمانان بر روم ، اعرابى را كه تاكنون اسلام نياورده بودند از
دو دلى بيرون آورد. اگر نيروهاى اسلامى آنقدر توانا باشند كه بتوانند روميان را در
كشور خودشان تهديد كنند، نيروهاى قبايل عرب كجا توان ايستادگى در برابر چنين نيرويى
را خواهند داشت ؟
از اين رو، پس از بازگشت رسول خـدا(ص ) بـه مـديـنـه از تـبـوك ، هـيـاءتـهـاى
نـمـايـنـدگـى ايـن قبايل گروه گروه به آن شهر مى آمدند و اسلام خود را اعلام مى
داشتند. از آنجا كه مردم در اين سـال گـروه گـروه بـه اسـلام روى مـى آوردنـد، آن
را سال وفود (گروهها) ناميدند.
3 ـ رسـول خـدا(ص ) مـوفـق گـرديد با بستن قراردادهايى با ساكنان مرزهاى شمالى كه
شبه جـزيـره را با شام ـ كه تابع روم بود ـ مرتبط مى سازد؛ و نيز با استفاده از
اسلام برخى از آن قبايل نقاط تمركز سپاه اسلام را در آن منطقه سامان بدهد.
ايـن نـقـاط تـمـركز راه را براى فتوحات اسلامى در دوران خلفاى راشدين هموار ساخت و
از همين پـايگاهها بود كه نيروهاى اسلامى سوى شمال رهسپار گشتند و براى رسيدن به
هدف بزرگ خود يعنى فتح سرزمين شام در همان پايگاهها تمركز يافتند.
از ايده تا عمل
(وَ ما اَرْسَلْناكَ اِلاّ رَحْمَةً لِلْعالَمينَ)انبياء (21)، آيه 107.
و ما تو را نفرستاديم ، مگر رحمتى براى همه جهانيان
پايان
يك بررسى مقايسه اى
در مـبـحـث مـبـارزه در اسـلام آن دسـتـه از اصـول ايـده آل قرآن كريم را كه
ويژه مقاصد، اهداف و سازماندهى جنگ عادلانه در اسلام است ، تبيين كرديم .
هـمـچـنـيـن با استناد به موثقترين منابع جديد نظامى و قوانين جنگ و بى طرفى در
مقررات بين المللى برخى اصطلاحات نظامى و حقوقى را مطرح ساختيم .
مـقـصـود مـا از ايـن كـار در وهـله نـخـسـت ارائه يـك ايـده روشـن از اصول نظرى
جنگ در جديدترين و موثق ترين كتابهاى نظامى و تازه ترين منابع مقررات بين المـللى و
در وهـله دوم مـقـايـسـه ايـن اصـول بـا اصـول ايـده آل اسلام درباره جنگ بود.
سـپـس در فـصـلهـاى بـعـدى اصـول نـظـامـى اى را كـه تـوسـط رسـول خـدا(ص )در
مـيادين جنگ به كار گرفته شده بررسى كرديم ، تا مقايسه اين جنگها با معلومات و
اطلاعات نظرى ـ كه در موضوع (مبارزه در اسلام ) و اصطلاحات نظامى و حقوقى مورد بحث
قرار داديم ـ ميسر گردد.
واقـعـيـت ايـن اسـت ، در روزگار ما كه اوج پيشرفت و ترقى تمدن است ، بيشتر اطلاعات
نظرى نظامى و قوانين جنگ و بى طرفى ، بيش از مركبى روى كاغذ نيست . امّا اسلام در
چهارده سده پيش از اين ، همين اصول و قوانين را به گونه اى كه در تاريخ مانند ندارد
به كار بسته است .
كـسـانـى كـه بـه اطـلاعـات نـويـن دسـت يـافـتـه انـد و قـصـد مـقايسه آنها را با
رفتار نظامى رسـول خـدا(ص )دارنـد، بـه هـر مـكـتبى كه پايبند باشند، چنين نتيجه
خواهند گرفت كه پيامبر خـدا(ص )آن تـئوريـهـا را در عـمـل بـه كـار بـسـتـه اسـت و
در هـيـچ غـزوه اى از آن اصول فروگذار نكرده اند.
مـقصود ما در بحث پايانى اين است كه به گونه اى خلاصه و روشن ، چگونگى به كار بستن
نـظـريـه هـاى نظامى را به وسيله رسول خدا(ص )در چهارده قرن پيش روشن گردانيم ، با
اين توجه كه نظاميان ميان قرن بيستم از به كار بستن آنها ناتوانند.
داشتن انديشه هاى عالى و ايده آل شايد چندان دشوار نباشد، اما، به كار بستن اين
انديشه هاست ، بـه ويـژه در اقـدامـهـاى نـظـامى كه سرنوشت ملتها را تعيين مى كند.
زيرا وضعيت جنگى جنبه غيرعادى دارد و انسان نمى تواند ـ همانند ديگر وقتها ـ بر
رفتار خود مسلط باشد.
مـن بـسـيـار آرزومـنـدم كه غير مسلمانان ، با هر ميزان دشمنى نسبت به اسلام ، و
مسلمانان ، با هر مـيـزان دوسـتـى نـسـبت به اين دين ، اين مباحث را مطالعه كنند،
تا در وهله نخست اطمينان يابند كه عـمـلكـرد نظامى رسول خدا با پيشرفته ترين و تازه
ترين تئوريهاى نظامى و مقررات جنگ و بى طرفى مطابقت دارد و در وهله دوم به خطاهاى
فاحشى كه دوستان و دشمنان متعصب اسلام به يك اندازه بدان درافتاده اند پى برده شود.
دشـمـنـان مـتـعـصـب اسـلام ، عـمـلكرد نظامى پيامبر(ص )را نكوهش كرده و گفته اند
كه اسلام دين شـمـشـيـر اسـت و در گـسترش دعوت خود بر جنگ تكيه دارد و سراسر
زندگانى پيامبر خدا(ص )تـواءم بـا دشـمـنـى اسـت . امـا ايـن انـتـقـاد چـيـزى جـز
يـك خطاى فاحش نيست و تنها بر نادانى كامل و تعصب كور صاحبانش دلالت دارد.
در ايـن مـيـان بـرخـى از دوسـتـان اسـلام مـدعـى انـد كـه پـيـروزى رسـول خدا(ص
)تنها در سايه معجزات و كارهاى خارق العاده به دست آمده است . اين ادعا نيز يك
خـطـاى بـزرگ اسـت و خطر آن از بهتانهاى مخالفان كمتر نيست ؛ و تنها بر ناآگاهى
نسبت به روح اسـلام نـاب دلالت دارد! هـمـان روح عـمـلى و واقـعـى اى كـه از سـويـى
بـر حـقايق روشن و عقل سليم و از سوى ديگر بر امور معنوى تكيه دارد.
در بـحـث از عـوامـل حـقـيقى پيروزى رسول خدا(ص )و مقايسه نظريه هاى جنگى اسلامى و
رفتار عملى پيامبر خدا(ص )، مخاطب من هر دو گروه متعصب موافقان و مخالفان اسلام
هستند. همچنين رفتار رسـول خـدا(ص )را بـا تـازه تـرين مقررات انسانى جنگ و بى طرفى
ـ قوانينى كه در برخى مـوارد بـا اصـول اسـلامـى مـطـابـقـت دارد و در مـواردى بـه
پـايـه اصول جنگى اسلام نمى رسد ـ مقايسه كرده به آنان ارائه مى دهم .
خلاصه عوامل پيروزى
رسـول خـدا(ص )در هـشـت سـال پـس از هـجـرت بـه مـديـنـه 28 غـزوه را
فـرمـانـدهـى كـرد.(349)
ـ ر . ك . پـيـوست (م ) ـ . غزوه ودّان ، نخستين غزوه اى بود كه در ماه صفر سـال
دوم هـجرى ، به فرماندهى آن حضرت انجام گرفت و غزوه تبوك آخرين غزوه ايشان بود، كـه
در رجـب سـال نـهـم هـجـرى روى داد. فـقـط نـه مـورد از ايـن غـزوات رسـول خـدا(ص
)انجام گرفت . يعنى غزوه هاى بدر، احد، خندق ، قريظه ، مصطلق ، خيبر و مكه منجر به
جنگ شد. اما در نوزده غزوه ديگر مشركان گريختند و جنگى پيش نيامد.
بـا وجـود ايـن ، مسلمانان در هيچيك از جنگهاى تحت فرماندهى آن حضرت شكست نخوردند.
حتى در جنگ احد ـ چنانكه گفتيم ـ پيروزى نظامى با مسلمانان بود.
آيـا چـنـانـچـه فـرمـانـدهـى مـسـلمـانـان در جـنـگ احـد بـا شـخـص رسول خدا(ص
)نبود، بازهم مى توانستند از آن موقعيت خطرناك رهايى يابند؟
در جـنـگـهـاى بـدر، خـنـدق و حـنـيـن چـطور؟ اگر رسول خدا(ص )فرمانده نبود آيا
امكان پيروزى مسلمانان وجود داشت ؟
هـر كس ، غزوه هاى بدر؛ احد، خندق و حنين را با موشكافى مورد بررسى قرار دهد و بر
موضع طـرفـيـن آگـاهـى يـابـد و تـحـولات مـيدان نبرد را به دقت بنگرد، تاءثير
فعاليتهاى شخص پيامبر(ص ) را در هدايت مسلمانان به روشنى درخواهد يافت . همان
تاءثيرى كه اگر نمى بود، اينك اسلام چهره ديگرى داشت . حال ببينيم كه عوامل پيروزى
جنگهاى آن حضرت چه بوده است ؟
پيروزيهاى پيامبر به دو عامل بـازمـى گـردد: نـخـسـت تـاءيـيـد خـداونـد مـتـعـال
بـا اعـطـاى پـيـروزيـهـاى روشـن ؛ و دوم عوامل فنى نظامى كه خود به چهار عامل زير
قابل تجزيه است :
1 ـ فرماندهى هوشمندانه پيامبر خدا(ص ).
2 ـ سربازان ممتاز صدر اسلام .
3 ـ جنگ عادلانه ، يعنى رعايت عدالت در جنگ با دشمنان .
4 ـ وضعيت نابسامان نظامى دشمنان اعم از عرب ، روم و ايرانى .
عامل نخست :
فرماندهى هوشمندانه رسول خدا(ص )
1 ـ خلاصه ويژگيهاى يك فرمانده
آن طور كه در كتاب (نظامات الخدمة السفريه ) ـ يكى از منابع معتبر نظامى ـ آمده است
، مزيتهاى فردى يك فرمانده از خلال فرمانهايى كه صادر مى كند آشكار مى شود.
تـصـمـيـمـهـاى صـحـيـح يـك فـرمـانـده تـنـهـا بـه شـجـاعـت فـردى ، اراده
نـيـرومـنـد و ثـابـت و تـحـمـل بـدون تـزلزل مـسـؤ وليـت وابـسـتـه نـيـسـت ،
بـلكـه عـلاوه بـر ايـنـهـا بـايد نسبت به اصـول جـنگ آگاهى كامل داشته باشد؛ از
قدرت تصميم گيرى سريع و روشن بهره مند باشد؛ ضـمـن بـرخـوردارى از مـُخـَيَّله اى
نـيرومند، پيروزى موجب غرور و شكست موجب خرد شدن اراده او نگردد؛ و با جنبه هاى
گوناگون طبيعت بشرى آشنا باشد.
حـفـظ روحـيه نيروها و اجراى تصميمات فرماندهان با دميدن روح اعتماد و دوستى ميان
سربازان بـه دسـت مـى آيـد و تاءثير فرمانده در اين جهت به ميزان اعتماد به نفس و
خويشتن دارى خود او بستگى دارد.
عـوامـلى چـون داشـتـن شـخـصـيـتـى نـيـرومـنـد، آگـاهـى بـه طـبـيـعـت بـشـرى ،
انـديـشـه اصـيـل و مـتـوازن و تـفـاهـم بـا زيـردسـتـان ، گـوهـره عـوامـل
اخـلاقـى كـفـايـت نـظـامـى را تـشـكـيـل مـى دهـنـد. فـرمـانـده بـايـد بـا
اسـتـفـاده از هـر فـرصتى براى آگاهى از ويژگيها و شايستگيهاى افراد و يگانهاى
زيرفرمانش با آنان ارتباط برقرار كند.
آنچه گفته شد، ويژگيهاى عالى فرماندهان از ديدگاه كتاب (نظامات الخدمة السفريه )
است .
بـرخـى از مـنابع نظامى جديد ضرورت داشتن قدرت بدنى را نيز براى همگامى با نيروها
در سختيهاى جنگ به موارد ياد شده افزوده اند.
برخى ديگر داشتن (گذشته روشن و افتخارآميز) را نيز به مزيتهاى ياد شده افزوده اند.
به اين ترتيب صفات برجسته يك فرمانده از اين قرار است :
تـوانـايـى تـصـمـيـم گـيريهاى سريع و صحيح ، شجاعت فردى ، اراده نيرومند و استوار،
مسؤ وليت پذيرى مؤ ثر، شناخت اصول نبرد، داشتن روحيه ثابت در پيروزى و شكست ،
دورانديشى ، آشـنـايـى بـا روحـيـه و اسـتـعـداد زيـردسـتـان ، داشـتـن اعـتـمـاد
متقابل با يگانها، دوستى متقابل با نيروها، شخصيت و نفوذ، توانايى بدنى و گذشته
روشن و افتخارآميز.
مزيتهاى ياد شده حاصل بررسى كارنامه همه فرماندهان برجسته تاريخ است ، در يك شخصيت
يافت نمى شوند، بلكه به قول معروف بايد آنها را نزد همگان جستجو كرد.
امـا مـزايـاى يـاد شـده نـسـبت به رسول خدا(ص )بسيار ناچيزند. ايشان ويژگيهايى
داشتند كه نويسندگان نظامى هنوز به آنها پى نبرده اند؛ و آراسته شدن به آن صفات
براى فرماندهان معمولى آسان نيست ، بلكه بايد بگوييم فوق طاقت انسانى حتى انسانهاى
تواناست .
در ايـن بـحـث مزيتهاى ياد شده را، با استناد به تاريخ نظامى اى كه طى فصلهاى پيشين
مورد بـررسـى قـرار داديـم ، خواهيم سنجيد؛ تا به روشنى دريابيم كه بيشتر و بلكه
همه مزاياى ياد شده در فرماندهى رسول خدا(ص )موجود بوده است .
2 ـ تفصيل ويژگيها
الف ـ تصميم گيرى سريع و صحيح
فرماندهان براى اداره ميدان نبرد، بايد تصميمهاى درست و سريع نقشه هاى نظامى خود را
به اجرا در آورند. حال ببينيم كه يك تصميم سريع و روشن چگونه اتخاذ مى شود؟
ايـن نـوع تـصـمـيـم گـيـرى به دو عامل بستگى دارد: خردمندى فرمانده و دستيابى به
اطلاعات مربوط به دشمن و منطقه ميدان نبرد.
خـردمـنـدى رسـول خدا(ص )مورد اتفاق دوست و دشمن و مسلمان و غيرمسلمان است . زيرا
توجه دادن مـردم بـه وعده و وعيدهاى الهى ، به مشورت و گفت و گو نهادن موضوعهاى
بزرگ و سرنوشت سـاز و يكپارچه ساختن مردمى پراكنده كارى است بس بزرگ كه جز در
پرتو خردى برتر و منطقى نيرومند امكان پذير نيست .
دسـتـيـابـى بـه اطـلاعات مربوط به دشمن و ميدان نبرد از طريق گشتيهاى جنگى و
شناسايى ، جـاسـوسى ، كمين ، بازجويى اسيران ، شناسايى هاى شخصى و مشورت با افراد
صاحب نظر ميسر مى گردد.