تازه مسلمانان
هنگام رفتن به حنين ، در راه به درختى سر سبزو بزرگ برخوردند و از گوشه و كـنـار
فـريـاد مـى زدند: (اى رسول خدا براى ما نيز مانند اينان ذات انواطى
(324) قرار ده .)
ذات انـواط درخـت بـزرگـى بـود كه در روزگار جاهليت همه ساله براى تبرك جستن نزدش
مى آمـدنـد و سلاحشان را بر آن مى آويختند. در پايش قربانى مى كردند و يك روز كنارش
اعتكاف مـى كـردند. تازه مسلمانان كه اسلام در دلهايشان رسوخ نكرده بود، نمى
فهميدند كه همه جهاد پيامبر(ص ) براى تحقق يك هدف يعنى پايان دادن به شرك و اعتلاى
كلمه توحيد است .
حـتـى شـمـارى از ايـنـان بـتـهـايـشـان را هـمـراه داشـتـنـد. از ايـن رو نـه
تـنـها از شكست مسلمانان خـوشـحال گرديدند، بلكه آنان را سركوفت مى زدند و ديگران
را نيز بر اين كار تشويق مى كردند.
ب ـ از جـمـله عوامل هزيمت مسلمانان در دور نخست جنگ حنين وجود همين تازه مسلمانهاى
قريش بود كه هـنـوز اسـلام در دل آنـها جاى نگرفته بود و در همان آغاز شكست خوردند
و ترس و وحشت مردم را برانگيختند و روحيه ها را متزلزل ساختند.
در جنگ ، كارى دشوارتر از تسلط بر عقب نشينى نيست . هنگامى كه يكى از يگانها عقب مى
نشيند، ديـگـران بـا ديـدن آنها، بدون هيج تاءمل و انديشه اى ، راه مى افتند. در
دور نخست جنگ حنين نيز همين اتفاق رخ داد. زيرا مسلمانان شكست خورده همانند يك گله
گوسفند، و هر كار كه يكى از آنها انجام مى داد ديگران نيز از او پيروى مى كردند.
ج ـ پـيـروزى مـسـلمـانـان در هـيـچ نـبـردى ، نـتيجه زيادى شمار آنها نبوده است .
بلكه اين ايمان اسـتـوارشـان بـود كـه مـوجـب پيروزى آنان مى گرديد. بزرگترين درسى
كه از نبرد حنين مى تـوان گـرفـت ايـن اسـت كـه مـسـلمـانـان عـلاوه بـر عـوامـل
ديـگـر بـه دليل وجود برخى عناصر سست اعتقاد در درون صفوفشان ، در آغاز نبرد شكست
خوردند.
اما پيروزى مسلمانان در دور دوم جنگ در پرتو پايدارى افراد داراى عقايد استوار و
انجام پاتك آنان بود. اينان با وجود كمى شمارشان پيروز شدند. برخى از منابع شمار
آنان را صد تن و برخى ديگر صدها تن ذكر كرده اند. ولى حقيقت اين است كه نبرد
مسلمانان با مشركان نبرد عقيده و ايمان بود نه نيرو و سلاح .
د ـ مشركان هيچ گونه اعتقادى كه در راه آن با طيب خاطر حاضر به فداكارى باشند
نداشتند. از ايـن رو زن و فـرزنـد و امـوالشان را با خود آوردند تا هنگام ضرورت به
بهانه دفاع از آنها بجنگند.
پايدارى رسول خدا(ص ) را در شرايط بسيار دشوار و خطرناك ديديم . اما مالك بن عوف
همراه اوليـن شكست خوردگان پا به فرار نهاد؛ به طايف رفت و در آنجا محصور گرديد.
هنگامى كه هياءت هوازن نزد رسول خدا(ص ) آمد، از آنها درباره مالك پرسيد و چون
دريافت كه او هنوز در طـايـف هـمـراه ثـقـيـف بـه سـر مـى بـرد، چـنـيـن پـيـغـام
داد: (اگـر مـسـلمان شوى و نزد من بيايى اموال و خاندانت را به تو باز مى گردانم و
صد شتر نيز به تو خواهم داد.)
مـالك بـا شـنـيـدن ايـن وعـده ، بـى درنـگ و دور از چـشـم ثـقـيـف اسب خود را زين
كرد و به سوى رسول خدا(ص ) گريخت و پس از اظهار اسلام اموال و خانواده اش را با صد
شتر دريافت كرد.
7 ـ جنگ شرافتمندانه
رسـول خـدا(ص ) در مـسـيـر خـود بـه كشته زنى برخورد و گفت : (چه كسى اين را كشته
است ؟) گـفـتـنـد: (خـالد بـن وليـد.) پـس به يكى از همراهانش گفت : (خود را به
خالد برسان و بگو: (رسول خدا(ص ) تو را از كشتن زنان و كودكان اجير نمى كند.) كشتن
آن زن مشرك نه از روى عمد بـلكـه از روى خـطـا بـود و در هنگامى رخ داد كه مشركان
شكست خورده مورد تعقيب مسلمانان قرار گـرفـتـه بـودنـد. در چـنـيـن شـرايطى
اشتباهات نظامى زيادى رخ مى دهد. زيرا وضعيت روانى فـراريـان و تعقيب كنندگان به يك
اندازه غير طبيعى است . از اين رو پس از كشته شدن آن زن ، رسول خدا(ص ) خواست كه در
راستاى اجراى فرمانهاى پيشين وى از كشتن افراد ناتوان پرهيز شود.(325)
جـنـگ مـسـلمـانـان جـنـگـى جـوانـمـردانـه بـود. زيـرا آنـان پـيـروزى را بـا
وسايل شرافتمندانه جستجو مى كردند و از ستم و تجاوز پرهيز داشتند.
8 ـ امور تداركاتى
الف ـ توزيع غنايم
عـامـل روانـى در درجـه نـخـسـت هـنـگـام تـقـسـيـم غـنـايـم بـروز كـرد. قـصـد
رسـول خـدا(ص ) ايـن بـود كـه دل تـازه مـسـلمانانى را كه هنوز اسلام در جان آنها
رسوخ نكرده بود(326)
و نيز دل سران ديگر قبايل را به دست آورد، زيرا بسيارى از مردم را شكم سوى حق مى
كشاند و نه عقل .
پـيـامـبـر خـدا(ص ) بـه ايـن گـروه عـطاهاى بسيار داد، بطورى كه از آن پس حضرتش
نزد آنها مـحـبـوب تـريـن چـهـره هـا گـرديـد و اسـلام را تـنـهـا ديـن خـود تـلقـى
مـى كـردنـد. رسول خدا(ص ) چنين مصلحت ديد كه مسلمانان نخستين را از غنايم محروم
كند، زيرا ايمان آنها قوى تر از آن بود كه تحت تاءثير مسايل مادى قرار گيرد. هنگامى
كه حضرتش از سوى برخى از آنـان مـورد نـكـوهـش قـرار گـرفـت پـاسـخ داد: (مـن ايـن
امـوال را بـه كـسانى كه از حرص و بى تابى آنها بيمناكم مى بخشم و گروهى ديگر را به
خير و بى نيازى اى كه خداوند در دل آنها قرار داده وامى نهم ، از جمله آنها عمرو بن
ثعلبه است .) عمرو گويد: (اين سخن رسول خدا(ص ) نزد من از شتران سرخ موى بهتر بود.)
انصار از كسانى بودند كه از اين سياست زيان ديدند. آنان همگى از عطايايى حنين محروم
شدند و هـيـچ چيز به آنها داده نشد. در اين ميان يك تن از آنها گفت : (به خدا
سوگند، پيامبر خدا(ص ) بـه خـويـشـاونـدان خـود رسـيـده اسـت .) آنـگـاه سـعـد بـن
عـباده نزد آن حضرت رفت و گفت : (اى رسـول خـدا در دل ايـن قـبـيـله از انـصار،
چيزى درباره شما گذشته است .) پيامبر(ص ) فرمود: (دربـاره چـه چيز؟)! سعد گفت :
(درباره غنايم كه همه آنها را ميان خويشاوندان خود و اين اعراب قسمت كردى و به آنان
هيچ ندادى .)
رسـول خدا(ص ) گفت : (اى سعد، موضع تو در اين باره چيست ؟) گفت : (من تنها يك تن از
مردان قبيله خود هستم .)
رسول خدا(ص ) فرمود: (قبيله ات را در اين آغل گردآور و سپس مرا خبر كن .) سعد بيرون
رفت و بـدون اسـتـثـنـا هـمـه انـصـار را جـمـع كـرد و بـه رسـول خـدا(ص ) گـفـت :
(اى رسول خدا! اين گروه ، انصار هستند كه در همان جايى كه فرموديد گرد آمده اند.)
رسـول خـدا(ص ) مـيـان آنـها آغاز به سخن كرد و فرمود: (اى گروه انصار! مگر نه اين
است كه شـما گمراه بوديد و خداوند شما را هدايت كرد و تهيدست بوديد و خداوند شما را
بى نياز كرد و دشمن يكديگر بوديد كه به دلهايتان الفت بخشيد؟)
گفتند: (بلى ! خداوند و رسول او بر ما منت و برترى دارند.)
رسـول خـدا(ص ) فـرمـود: (پـس چـرا جـواب نـمـى دهـيـد؟) گـفـتـنـد: (اى رسـول
خـدا(ص ) چـه بـگـويـيـم و چـه پـاسـخـى بـدهـيـم ؟ خـد و رسول او بر ما منت
دارند..)
رسول خدا(ص ) فرمود:
اگـر مـى خـواسـتيد مى توانستيد بگوييد ـ و من هم شما را تصديق مى كردم ـ كه :
(وقتى نزد ما آمـدى طـرد شـده بودى و ما تو را پناه داديم ، تهيدست بودى و ما تو را
يارى كرديم ، ترسان بـودى و مـا بـه تـو امـنـيـت بـخـشـيديم ، شكست خورده بودى و
ما تو را يارى داديم .) اى گروه انصار آيا به خاطر اندك مالى كه مى خواستم به وسيله
آن از گروهى نومسلمان دلجويى كنم و شما را به اسلام وانهم ، از من رنجيده خاطر شده
ايد؟ اى گروه انصار آيا شما خشنود نيستيد كه ديـگـران بـا گـوسـفند و شتر از اينجا
بروند و شما پيغمبر خدا را همراه خود ببريد؟ به آنكه جـانـم در دسـت اوسـت سوگند،
اگر همه مردم از راهى ، و انصار از راهى ديگر بروند من به راه انصار مى روم ،
چنانچه هجرت نبود من نيز مردى از انصار بودم ! خداوندا! انصار و فرزندان و
نوادگانشان را بيامرز.
مـردم بـا شـنيدن اين سخنان چنان گريستند كه محاسنشان از گريه تر شد گفتند: (رضايت
مى دهيم كه سهم و بهره ما رسول خدا(ص ) باشد)؛ آنگاه پراكنده شدند.
من بسيار مشتاق بودم كه همه اين روايت را نقل كنم ، تا حكمت تقسيم غنايم تنها ميان
دلجويى شده گـان از سـوى رسـول خـدا(ص ) آشـكـار گـردد و شـيـوه هـاى جـالبـى كـه
آن حـضـرت بـراى حـل پـيـش آمـدهـا در پـيـش مـى گـرفـت روشـن شود و معلوم گردد كه
با همين راه حلهاى حكيمانه و اسلوبهاى قانع كننده بود كه مشكلات را از سر مى
گذراند.
كـلام آن حـضـرت از دل بـرمـى آمـد، از ايـن رو دلنـشـيـن بـود و بـه آن حـضـرت (ص
) بـيـان كامل عطا شده بود.
دوم اينكه شيوه گردآورى غنايم از دست مردم و تسلط پيامبر(ص ) بر آنها و نهادن در يك
مكان ، نـمـونـه ارزشمندى براى چگونگى گردآورى غنايم و جلوگيرى از پراكنده شدن
غيرموجه آنها به دست اين و آن است .
آن حـضـرت غـنـايـم را در مـحـل جِعرّانه ميان مكه و مدينه ، دور از منطقه خطر
گردآورد و بر آنها نـگـهـبـان گـمـاشـت و مـسـلمـانـان آنـچـه را بـه دسـت آورده
بـودند، حتى نخ و سوزن را به مسؤ ول گردآورى غنايم تحويل دادند.
يـكـى از مـردان انـصـار بـا گـلوله اى از نـخ مـويـيـن آمـد و گـفـت : (اى رسـول
خـد(ص ) ، مـن ايـن گـلوله نـخ را بـرداشـتـه ام تـا جـهـاز شـتـرم را بـا آن تعمير
كنم .) رسـول خـدا(ص ) فـرمـود: (آنـچـه سـهـم مـن اسـت ازآن تـو.)مـرد انـصـارى آن
را بـه انـبارغنايم بازگرداند.عقيل بن ابى طالب نيز سوزنى را كه همراه داشت به جايش
بازگرداند.
داشـتـن اشـراف كامل برگردآورى غنايم ضرورت جدى دارد. آموزشهاى نظامى جديد تاءكيد
دارد كـه بـراى جـلوگـيـرى از تـلف شدن غنايم به دست سربازان بايد آنها را جمع كرد.
اما دقت و امانتى كه سربازان اسلام چهارده قرن پيش براى گردآورى غنايم به خرج
دادند، در هيچ دوره و روزگار ديگرى ديده نشده است .
ب ـ زيانها
در دور نـخـسـت جـنـگ حـنـيـن ، مـسـلمـانـان زيـانـهـاى جـانـى بـسـيـار ديـدنـد،
و چـنـانچه پايمردى رسـول خـدا(ص ) و ده تـن از يـارانـش نـبـود، خسارتهاى جانى شان
در آن روز چندين برابر مى بود.
زيانهاى مالى و جانى مشركان نيز در آن روز بسيار زياد بود، بويژه آنكه براى
پشتيبانى از عقب نشينى خود مؤ خره اى تعبيه نكرده بودند.
بـزرگـتـريـن درسـى كـه از اين جنگ مى توان گرفت ، لزوم تاءمين مؤ خره براى يگانهاى
عقب نشينى كننده است ؛ و گرنه به طور قطع عقب نشينى به شكست منجر خواهد گشت ؛ و اين
پيش آمد مصيبتى است بس بزرگ .
ج ـ آذوقه
هـم مـسـلمـانـان و هـم مشركان براى تاءمين آذوقه مورد نيازشان تدابير مناسب و خوبى
انديشيده بـودنـد. بويژه در محاصره طايف كه مشركان با انبار آذوقه فراوان ،
مسلمانان را وادار ساختند تا پيش از تسليم اين شهر به مكه باز گردند، زيرا متقاعد
شده بودند كه ثقيف آذوقه بسيار در اختيار دارد و از اين بابت تسليم نخواهد گشت .
د ـ وسائل نقليه
مـسـلمـانان و مشركان ، هر دو از نقليه كافى برخوردار بودند. براى شناخت ميزان
نقليه اى كه مـشـركـان در آن هـنگام در ختيار داشتند، كافى است به شمار شترانى كه
از خود به جا نهادند و به غنيمت مسلمانان درآمد توجه كنيم .
ه ـ تسليحات
استفاده از زره و ديگر سلاحها از ويژگيهاى تسليحاتى مسلمانان بود. دو سلاح نو يعنى
منجنيق و دبـابـه در ايـن جـنـگ از سـوى مـسلمانان مورد استفاده قرار گرفت و از آن
سوى ، مشركان نيز شيوه استفاده از آهن گداخته براى مبارزه با دبابه را به كار
بستند.
شهيدان حنين و طايف
الف ـ شهيدان حنين
1 ـ اَبو عامر اشعرى ، عموى ابو موسى اشعرى .
2 ـ اءيمن بن عُبَيد، پسر امّ ايمن و برادر شيرى اُسامة بن زيد.
3 ـ يَزيد بن زَمْعَة بن اَسود بن مطلب بن اَسد بنِ عبدالعُزّى .
4 ـ سُراقة بن حارثِ بن عَدىِّ بن عَجَلان ، از انصار.
ب ـ شهيدان غزوه طايف
1 ـ سعيد بن سعيد بن عاصى بن اُمَيّه .
2 ـ عُرفُطة بن خبّاب ، هم پيمان بنى اميه از اءزْد.
3 ـ عـبـدالله بـن ابـوبـكـر، وى تـيـر خـورد و هـمـچـنـان بـيـمـار بـود تـا
آنـكـه پـس از رسول خدا(ص ) و در دوران خلافت پدرش درگذشت .
4 ـ عبدالله بن اُمَيَّة بن مُغيره مخزومى ، برادر ام سلمه ، ام المؤ منين .
5 ـ عبدالله بن عامر بن ربيعه عنزى ، هم پيمان بنى عَدىِّ بن كعب .
6 ـ سائب بن حارثِ بن قَيْس بنِ عَدِىّ.
7 ـ برادر سائب ، عبدالله بن حارث سهمى .
8 ـ جُلَيْحَةِ بن عبدالله از بنى سعد بن ليث .
9 ـ ثابت بن جذع از بنى سلمة از انصار.
10 ـ حارث بن سهل بن اَبى صَعْصَعه ، از بنى مازن بن نجار.
11 ـ منذر بن عبدالله از بنى ساعده .
12 ـ رُقَيْم بن ثابت بن ثَعلبة بن زيد بن سوذان بن معاويه .
دولت اسلام
غزوه تبوك
(وَ لِلّهِ العِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنين )منافقون (63) ، آيه
8 .
و عزت از آنِ خدا و از آنِ پيامبر او و از آنِ مؤ منان است .
غزوه تبوك
(327)
وضعيت عمومى
1 ـ مسلمانان
مـسـلمانان پس از فتح مكه و تسليم هوازن و ثقيف ، سراسر شبه جزيره عربستان را تا
مرزهاى شـام و عـراق زيـر حـاكـمـيـت خـود درآوردند. مسؤ وليت اداره اين سرزمين
پهناور و تنظيم زندگى نـظـامى و اجتماعى آن به دوش مسلمانان افتاد و در سر تا سر
سرزمينهاى عربى ، نيرويى كه جراءت منازعه و اعلان دشمنى با آنان را داشته باشد وجود
نداشت .
امـا اسـلام ، نـه تنها دين اعراب ، بلكه دين همه انسانهاست . از اين رو بايد آزادى
تبليغ آن در ميان عرب و غير عرب تاءمين مى گشت .
پس از گسترش اسلام در درون شبه جزيره عربستان و پس از آنكه مسلمانان قدرت كافى براى
تـشـكيل سازمانى كه بتواند آزادى دعوت آنان را تاءمين كند كسب كردند، هنگام آن فرا
رسيد كه اسلام در بيرون شبه جزيره نيز گسترش يابد.
2 ـ منافقان
منافقان با وجود اندك بودن تعدادشان ، همچنان با تظاهر به اسلام در مدينه ، مردم را
دلسرد مـى كـردنـد، روحـيـه شـكـسـت را گـسـتـرش مـى دادنـد، فـتـنـه انـگـيـزى مـى
كـردنـد و مشكل مى آفريدند. اما از قدرت و اهميتى كه در محاسبه مسلمانان بگنجد
برخوردار نبودند.
بـا گذشت روزگار، ماهيت آنها براى مردم مدينه آشكار گشت و كارهايشان بر هيچ كس
پوشيده نـبود. آنچه مانع پاكسازى اينان به وسيله رسول خدا(ص ) بود، اميد به توبه و
سر به راه شد نشان در آينده بود و گرنه توان چنين كارى براى آن حضرت فراهم بود.
3 ـ مشركان
مـشـركان ـ بويژه پس از اسلام آوردن قريش كه رهبر و پيشواى آنان بودند ـ ارزش نظامى
خود را به طور كامل از دست دادند. اسلام در شبه جزيره عربستان گسترشى فراگير يافت و
اسلام باقيمانده مشركان نيز اجتناب ناپذير گشت .
ايـنـك هـيـاءتهاى كفر براى اعلام اسلام خود سوى مدينه از يكديگر پيشى مى گرفتند و
اعراب دسـته دسته به اسلام مى گرويدند، (يَدْخُلُونَ فى دينِ اللّهِ اَفْواجاً) و
در مجموع خطر مشركان عليه مسلمانان ، ارزش نظامى خود را از دست داد.
4 ـ روم
اوضاع امپراتورى روم بويژه در سرزمين شام آشفته بود. شكايت مردم از ستم حكمرانهاى
روم و نـيـز فـشـارهـاى مـاليـاتـى بـر مـردم ، فـراوان گـشـتـه بـود، از ايـن رو
بـسـيـارى از قبايل عرب تابع روم به اسلام گرويدند.
فـرمـانـده يـكـى از لشـكـرهاى نظامى روم به نام فَرْوة بن عَمْرو و جُذامى كه در
غزوه موته با مـسـلمـانـان جـنـگـيـده بـود اسـلام آورد. بـه فـرمان هِرَقْل وى را
به اتهام خيانت دستگير كردند. هِرَقْل آماده بود كه در صورت بازگشت فروه به مسيحيت
وى را آزاد كند. اما او بر اسلام خويش پاى فشرد و به قتل رسيد.
گـسـترش اسلام ميان اعراب مسيحى اركان امپراتورى روم را به لرزه درآورد و تصميم
گرفتند پـيـش از بـالا گـرفـتـن كـار ديـن جديد آن را نابود سازند. از اين رو
نيروهايشان را در مرزهاى جـنـوبـى شام براى تهاجم به مسلمانان آماده ساختند و براى
كسب اطلاعات لازم از نبطيهايى كه بـا مـديـنـه داد و سـتـد داشتند استفاده كردند.
اطلاعات به دست آمده نشان دهنده آن بود كه قدرت مـادى و معنوى اسلام رو به افزايش
است ، بگونه اى كه روميان را بويژه در سرزمين شام مورد تهديد قرار داده است .
عوامل غزوه تبوك
1 ـ عوامل مستقيم
ارتش روم براى تهاجم به مرزهاى شمالى اعراب و پايان دادن سلطه اسلام در آن منطقه
بسيج گـرديـد. بـه رسول خدا(ص ) گزارش شد كه روميان گروههاى بسيارى را در شام گرد
آورده انـد و هـِرَقـْل دسـتـمـزد يـكـسـاله سـربـازانـش را يـكـجـا پـرداخـت كـرده
اسـت و قبايل لَخْم ، جُذام ، عامِله و غَسّان نيز به او پيوسته اند و پيش قراولان
شان تا بلقا پيشروى كرده اند.
2 ـ عوامل غير مستقيم
الف ـ پـشـتـيـبـانـى از آزادى نـشر اسلام در بيرون از شبه جزيره عربستان ـ پس از
نشر آن در داخل ـ و دفاع از اسلام در درون شبه جزيره .
ب ـ تـقـويـت روحـيـه قـبـايـل زيـر سـلطـه دولت روم كـه بـه اسـلام تمايل پيدا
كرده اندك اندك به اين دين شريف مى گرويدند.
ج ـ پاك كردن اذهان از تاءثيرات منفى عقب نشينى مسلمانان از موته .
د ـ شناسايى نيروى روم و همپيمانهايشان در سرزمين شام ، به منظور آمادگى براى فتح
آينده .
اهداف طرفين
1 ـ مسلمانان
پـشـتيبانى از آزادى نشر اسلام در سرزمين شام . زيرا كه اين سرزمين روزنه مهم نشر
اسلام در بـيـرون از جـزيـره نـماى عربستان به شمار مى رفت همانطور كه بازار حياتى
تجارت عرب نيز بود.
2 ـ روم
جـلوگـيـرى از نـفـوذ مـسـلمـانان بر اعراب تابع اين كشور؛ محدود ساختن انتشار دعوت
اسلام در سرزمين شام ؛ و تهاجم به دين تازه در قلمرو خودش .
نيروهاى طرفين
1 ـ مسلمانان : سى هزار نفر به فرماندهى رسول خدا(ص ) ، كه ده هزار نفرشان سواره
بودند.
2 ـ رومـيـان : يـك نـيـروى بـزرگ نـظـامـى از رومـيـان بـا پـشـتـيـبـانـى قبايل
عرب ، چون لَخْم ، جُذام ، عامله و غَسّانْ.
آمادگيها
1 ـ مسلمانان
رسـول خـدا(ص ) بـه مـسـلمـانـان فـرمان داد تا براى حركت به روم آماده شوند. آن
حضرت به خلاف جنگهاى پيشين كه براى غافلگيرى دشمن مقصد حركت را پنهان نگه مى داشت ،
در اين جنگ چـنـيـن نـكـرد و آن را آشـكـار سـاخت . هر وقت رسول خدا تصميم به جنگى
مى گرفت ، غير آن را آشكار مى كرد، مگر در تبوك .
ايـن جـنـگ هـنـگـامـى رخ داد كـه هـوا بـشـدت گـرم بـود؛ و رسـول خـدا(ص ) راهـى
دور و دراز و دشمنان انبوهى را در پيش روى داشت . از اين رو ماءموريت و مـقـصـد
حـركت مسلمانان را اعلام داشت تا با در نظر گرفتن آمادگى دشمن و دورى مسافت تدارك
لازم را ببينند.
آن حـضـرت در غـزوه تـبـوك نـيـات خـود را پـنـهـان نـكرد زيرا براى پيمودن راه
دراز تبوك در تابستان لازم بود كه پيش از حركت مجاهدان ، آذوقه مورد نيازشان تاءمين
شود، مبادا كه در اثر كمبودهاى تداركاتى شكست بخورند و به اهدافشان نرسند.
تـجـهـيـز سـپـاه بـزرگ اسـلامـى و تـاءمـيـن نيازمنديهاى آنان از نقليه و اسلحه ،
بدون مشاركت فـعـالانـه مـسـلمـانـان تـوانـگـر انـجـام پـذيـر نـبـود. از ايـن رو
آنـان بـا طـيـب خـاطـر اموال خود را بخشيدند و مسلمانان از گوشه و كنار نداى جهاد
را لبيك گفتند.
منافقان با توجه به گرماى شديد، رسيدن ميوه ها، دورى مسافت و قدرت دشمن فرصت را
غنيمت شمردند و به سست كردن اراده مسلمانان و تضعيف روحيه آنان پرداختند. اما
تلاشهاى آنان ناكام مـانـد و مـسـلمـانـان ، بـجـز سـه تـن ، از جـهـاد سـرپـيـچـى
نـكـردنـد. از آنـجـا كـه رسول خدا(ص ) به صداقت نيروهاى عبدالله بن اءُبَىّ
اطمينان نداشت ، از آنها كمك نگرفت و در نتيجه او و ياران منافقش در مدينه ماندند.(328)
گروهى از مسلمانان ، به دليل آنكه رسول خدا(ص ) مركبى براى سوارى آنان نيافت در
مدينه مـانـدنـد؛ و (آنـان در حـالى كـه به دليل نداشتن چيزى براى انفاق اشك در
چشمانشان حلقه زده بود بازگشتند.)(329)
جيش العسرة
(330) آماده گشت ، در بيرون مدينه اردو زد و آماده حركت به روم گشت
.
2 ـ روميان
هـِرَقـْلْ مـقـررى يـكـسـاله نـظـامـيـانـش را پـرداخـت و بـه مـنـظـور تـشـويـق
قـبـايـل عـربـى تابع خود، براى همكارى با سپاهيانش ، در جنگى كه در پيش داشتند ـ
ميان آنها نيز اموال بسيارى را تقسيم كرد.
پـس از آمـاده سـاخـتـن كـامـل نـيـروهايش پيش قراولانش را به بلقاء(331)
فرستاد تا تمركزى را كه پس از آن در منطقه تبوك صورت مى گرفت ، زير پوشش قرار دهند.
حركت به جبهه
1 ـ مسلمانان
سـپـاه اسـلام در رجـب سـال نـهـم هـجـرى مـديـنـه را تـرك گـفـت و در فـصـل
گـرمـاى شـديـد آغـاز بـه پـيـمـايـش صـحـرا كـرد. هـمينكه به اقامتگاههاى قوم ثمود
در الحـِجْر(332)
رسيدند ـ منطقه اى كه گاه گاه طوفانهاى شن در آن و زيدَن مى گيرد و كـاروانـى را
بـه طـور كامل مدفون مى سازد ـ رسول خدا(ص ) به يارانش سفارش كرد كه از يـكـديـگـر
جـدا نشوند. مسلمانان در آنجا چنان دچار تشنگى شدند كه ناچار شكم شتران را پاره
كرده از آب موجود در آن مى نوشيدند. چنانچه در آن روز باران نمى باريد، بسيارى از
مسلمانان از شدت تشنگى هلاك مى شدند.
سـپـاه به حركت خود ادامه داد تا به تبوك رسيد. آنان براى رهايى از گرماى شديد،
شبها راه مـى پـيـمـودنـد. امـا در تـبـوك از نـيـروهـاى روم خـبـرى نـبـود. رسـول
خـدا(ص ) ، پـس از آنـكـه دانـست روميان به شمال عقب نشينى كرده اند، همراه با
نيروهاى اصلى خود در تبوك مستقر گرديد.
2 ـ روميان
نـيـروهـاى روم مـتـشـكـل از نـظاميان و قبايل همپيمان عرب خود، پيش از رسيدن
نيروهاى اسلامى در تـبـوك مـتـمـركـز شـدنـد. امـا اطلاعاتى كه درباره عظمت سپاه
اسلام و بالا بودن روحيه هايشان دريـافـت داشـتـنـد، آنـان را نـاگـزيـر بـه عـقـب
نـشـيـنـى بـه شمال تبوك كرد.
تسلط بر منطقه
1 ـ مصالحه با حكمران اءيْلَه
(333)
رسـول خـدا(ص ) نـامـه اى براى يُوحَنّا پسر رُؤ به حاكم اءيْلَه فرستاد و از او
خواست كه يا تـسـليـم مـسـلمـانـان گـردد، يـا آمـاده جـنـگ بـاشـد. يـوحـنـا خـود
نـزد رسـول خـدا(ص ) آمـد و ضمن اعلام اطاعت ، هدايايى نيز به وى تقديم كرد. متن
پيمان صلح ميان مسلمانان و يوحنا چنين بود:
بـسـم الله الرحـمـن الرحـيـم . اين امان نامه اى است از جانب خداوند و پيامبر او
محمد براى يوحنا پسر رؤ به و براى مردم اءيْله و براى كمى ها و كاروانهايشان در
دريا و خشكى ، آنان و هركس از از اهـل شـام ، يـمـن و سـاكـنـان دريـا كـه بـا
ايـشـان اسـت ، در پـنـاه خـدا و رسـول او هـسـتند. ولى اگر كسى از آنان مرتكب جرمى
شود، دارايى و ثروت او مانع مجازات او نـخـواهـد بـود و گـرفتن آن براى محمد رواست
. همه راههاى دريايى و خشكى به روى آنها باز است و مجازند كه در آنها رفت و آمد
كنند.
همچنين طرفين توافق كردند كه اَيْله سالانه سيصد دينار جزيه به مسلمانان بپردازد.
2 ـ مـصـالحـه بـا اهـل جَرْباء(334)
و اءَذْرُح
(335)
مـيـان مـسـلمـانـان و سـاكنان جرباء ـ روستايى در منطقه عمان در بلقاء و شام ـ و
ميان مسلمانان و سـاكـنـان اءذْرُح ـ روسـتـاى كـوچـكى نزديك جرباء ـ نيز به ازاى
پرداخت جزيه صلح برقرار گشت .
3 ـ مصالحه با مردم دُومَةُ الجَنْدَل
رسـول خـدا(ص ) خـالد بـن وليـد را هـمـراه 420 سـوار بـه دومـة الجـنـدل
فـرسـتـاد. خـالد، حـكمران آنجا، اُكَيدَر كِندى و برادرش حسان را كه در تعقيب يك
گاو وحـشـى بـودنـد، غـافـلگير ساخت . حسان به قتل رسيد و برادرش به اسارت درآمد.
خالد او را تهديد كرد كه چنانچه دروازه هاى دومة الجندل را به روى مسلمانان نگشايد
كشته خواهد شد.
دروازه هـاى شـهـر به ازاى سر بهاى حكمران آن گشوده شد. مسلمانان وارد شهر گرديدند
و دو هزار شتر، هشتصد گوسفند، چهارصد بار گندم و چهارصد زره را به غنيمت گرفتند.
خالد به هـمـراه اكـيـدر و كـليـه غـنايم ، رهسپار مدينه نزد رسول خدا(ص ) شد. آن
حضرت از ريختن خون اُكـَيـْدر چـشـم پـوشـيد و به ازاى پرداخت جزيه با او مصالحه
كرد و او را رها كرد تا به دُومة الجندل باز گردد.
بازگشت مسلمانان
مـسـلمـانـان مـدت بيست روز در منطقه تبوك ، در انتظار سپاهيان روم درنگ
كردند. طى اين مدت با بـستن قراردادهايى با ساكنان مرزهاى شمالى سرزمين عرب ، امنيت
آنجا را تاءمين كردند؛ اعراب را از قـدرت و شـوكـت مسلمانان بيم دادند؛ و آزادى
تبليغ دين را تاءمين كردند. پس از آن رهسپار مدينه منوره شدند.
پس از رسيدن به مدينه ، متخلفان به پوزش خواهى آمدند. اينان دو گروه بودند: گروه
نخست مـنـافـقـان متظاهر به اسلام بودند كه رسول خدا(ص ) از آنان روى برگرداند و
حساب آنان را بـه خداوند واگذار كرد. گروه دوم مسلمانانى بودند كه در اسلامشان شبهه
اى نبود. اينان سه تـن بـودنـد: كـَعـْب بـن مـالك ، مـَرارةِ بـن رَبـيـع و هـِلال
بن رَبيع
(336). اينان به گـناهشان اعتراف كردند و رسول خدا(ص ) به مسلمانان
فرمان داد از آنان روى برتابند تا از سوى خداوند درباره آنها فرمان برسد.
هياءتهاى تبليغى و سپاه اسامه
1 ـ سريه خالد بن وليد به نجران
(337)
در ربيع الاول سال دهم هجرى ، رسول خدا(ص ) خالد بن وليد را همراه چهارصد تن از
مسلمانان سـوى بـنـى جـارث بـه نـجـران فـرستاد. آن حضرت فرمان داد كه آنان را سه
بار به اسلام دعـوت كـنـد. اگـر پـذيـرفـتـنـد، از آنـان بـپـذيـرد و در مـيـان
آنـان بـمـانـد و كـتـاب خـدا و رسـول خـدا(ص ) و احـكـام اسـلامـى را بـه آنـهـا
بياموزد. چنانچه نپذيرفتند با آنان به مبارزه بپردازد.
خـالد رفـت تـا به دشمن رسيد و سواران او به نواحى گوناگون رفتند تا مردم را به
اسلام دعـوت كـنـنـد؟ آنـان مـى گفتند: (اى مردم اسلام بياوريد تا سالم بمانيد.)
همگى اسلام آوردند و دعـوت مـسـلمـانـان را پـذيـرفـتـنـد. خـالد بـه مـنـظـور
آمـوزش كـتـاب خـدا و سـنـت رسـول او در ميان آنها ماند؛ و موضوع را به پيامبر(ص )
گزارش داد. آن حضرت پاسخ داد كه هـمـراه هـياءتى از نجران به مدينه بازگردد. خالد
برگشت و به همراه او (هياءت ) بنى حارث نيز آمدند و اسلام خود را اظهار كردند.
رسول خدا(ص ) از آنها پرسيد: (در روزگار جاهليت اگر كسى كه با شما مى جنگيد چگونه
بر او چـيـره مـى شـديـد؟) گـفـتند: (يا رسول خدا(ص ) ! رمز پيروزى ما حفظ وحدت و
پرهيز از جنگ ستمگرانه بود.) رسول خدا(ص ) فرمود: (راست گفتيد.)(338)
2 ـ اعزام خالد بن وليد به يمن
رسـول خـدا(ص ) خالد بن وليد را به يمن فرستاد تا مردم آن سرزمين را به اسلام دعوت
كند. سـپس على بن ابى طالب (ع ) را براى گرفتن خمس نزد خالد فرستاد تا خمس و
فرماندهى را تـحـويـل بـگـيـرد و فـرمـود: (يـاران خـالد را در پـيـوسـتـن بـه
نـيـروهايت را يا بازگشتن آزاد بگذار.)(339)
رسـول خـدا(ص ) بـا ايـن رفتار خود گروهى از سپاه را با گروهى ديگر جابجا كرد و به
آن دسـتـه از افـراد سـپـاه اول كـه دوسـت داشـتند بدون اجبار و با طيب خاطر با
برادرانشان در يمن بمانند اجازه ماندن داد. به عبارت ديگر رسول خدا(ص ) سپاهى را به
فرماندهى خالد به يمن اعـزام كـرد و پـس از پـايـان مـاءمـوريـت آنها گروهى ديگر را
براى تعويض فرستاد، با اين شرط كه از سپاه نخست هركس بخواهد مى تواند به سپاه دوم
بپيوندد.(340)
3 ـ اعزام علىّ بن ابى طالب (ع ) به يمن
رسـول خـدا(ص ) ، در رمـضـان سال دهم هجرى ، على بن ابى طالب (ع ) را به يمن فرستاد
تا آنان را به اسلام دعوت كند. آن حضرت پرچمى به دست وى داد و با دست خويش عمامه
بر سر آن حـضـرت بـسـت و فرمود: (پيش برو و به چيزى توجه مكن و آنگاه كه در سرزمين
آنان فرود آمـدى ، تـا بـا تـو درگير نشده اند، با آنان درگير مشو.) حضرت على (ع )
همراه سيصد سوار بيرون رفت و يارانش را متفرق ساخت و آنان با تاراج و غنيمت
بازگشتند.(341)
سپس آن حضرت با جمع مردم مواجه شد و آنها را به اسلام دعوت كرد آما آنها نپذيرفتند
و پاسخش را بـا تـيـر و سـنـگ دادنـد. على (ع ) صفوف يارانش را تنظيم كرد و به آنان
حمله برد و با كشتن بـيـسـت تن ، آنان را شكست داد و پراكنده ساخت . آن حضرت از
تعقيب فراريان خوددارى ورزيد و دوبـاره آنـان را بـه اسـلام دعـوت كـرد كـه بـا
شـتـاب پـذيـرفـتند و چند تن از سران آنها با پذيرش اسلام با آن حضرت بيعت كردند و
گفتند: (مسؤ وليت آن عده از قبيله مان كه پشت سر ما هست با ماست ؛ و اينها زكات
ماست ، حق خدا را از آنها بردار.) ـ اينان از مَذْحَج بودند ـ .
حـضـرت عـلى (ع ) حـركـت كـرد و در مـكـه بـه رسـول خدا(ص ) پيوست ، كه براى حج به
آن شهر رفته بود.(342)
گـفـتـه شـده اسـت كـه رسـول خـدا(ص ) حـضـرت عـلى (ع ) را دو بار به يمن فرستاد و
در اين صورت اين بار دوم بوده كه خمس را در آنجا تقسيم كرد و قبيله هَمْدان به دست
آن حضرت اسلام آوردنـد. وى اسـلام آنان را به پيامبر(ص ) گزارش داد. حضرتش به سجده
افتاد، آنگاه سر را بلند كرد و گفت : (سلام بر هَمْدان .)(343)
سريه اءُسامَة بن زيد بن حارث
در روز دوشـنـبـه ، چـهـار شـب مـانـده از صـفـر سـال يـازدهـم هـجـرى ، رسول خدا(ص
) فرمان آماده باش جنگ با روم را صادر كرد. آنگاه اءسامَةِ بن زيد را فراخواند و
فرمود:
(سـوى قـتـلگـاه پـدرت حـركـت كـن و بـر آنان بتاز. فرماندهى اين سپاه را به تو مى
سپارم . بـامـدادان بـر سـاكـنـان اءُبْنى
(344) حمله كن و ميان آنان آتش بيفكن و در حركت چنان شتاب كن كه از
اخبار پيشى بگيرى . اگر خدايت بر آنان پيروز ساخت اندكى ميان آنها درنگ كن . با خود
راهنما ببر و جاسوسان و پيش قراولان را پيشاپيش خود بفرست .)
با فرا رسيدن روز چهارشنبه ، رسول خدا(ص ) بيمار گشت . بامداد روز پنجشنبه با دست
خود بـراى اسـامـه پـرچمى بست و فرمود: (به نام خدا و در راه خدا بجنگ و با كافران
پيكار كن .) زيـد بـا پرچم بسته بيرون آمد و در جُرْف
(345) اردو زد. بزرگان مهاجر و انصار، هـمـه بـه سـپاه اسامه
پيوستند. از جمله ابوبكر، عمر، ابو عبيده جراح ، سعد وقاص ، سعيد بن زيد، قَتّادة
بن نعمان و سلمة بن اسلم بن حريشى در ميان آنها بودند.
گـروهـى بـه سـخـن درآمـدند و گفتند: (جوانى را بر عموم بزرگان صحابه و مهاجر و
انصار فـرمـانـده ساخته است !) رسول خدا(ص ) از اين سخن بسيار خشمگين شد و در حالى
كه پيشانى بند بسته بود بيرون آمد و به منبر رفت و فرمود: (اين چه سخنانى است كه
درباره فرماندهى اسـامـه مـى شـنـوم !؟ ايـن سـخـن شـمـا تـازگى ندارد، شما درباره
پدرش نيز همين انتقاد را مى كـرديـد. بـه خـدا سـوگـنـد هـم زيـد شايسته فرماندهى
بود و هم اسامه شايسته است . من او را بـسـيـار دوست مى دارم . اى مردم ! درباره او
نيكى كنيد و ديگران را به نيكى درباره او سفارش كنيد كه او از نيكان شماست .)