شيوه فرماندهي پيامبر

محمود شيت خطاب
ترجمه : عبدالحسين بينش

- پى‏نوشت‏ها -


1 - نور (24) ، آيه 55 .
2 - مـعـلوم نيست چرا نويسنده از ذكر نام حضرت على (ع ) خوددارى ورزيده است . مگر نه اين اسـت كه وى در سخت ترين شرايط نظامى دوران پيامبر(ص )گره هاى كور جنگ را مى گشود؛ و گردنكش ترين پهلوانان عرب را به خاك افكند (مترجم ).
3 - آل عمران (3) : آيات 123 تا 126 .
4 - حج (22) ، آيه 39 .
5 - (جيش العسره ) ـ چنانكه در جاى خودش خواهد آمد ـ سپاهى بود كه در جنگ تبوك شركت جست .
6 - انفال (8) ، آيه 60 .
7 - شجاعت از لوازم فرماندهى است و به گواهى تاريخ بشرى ، انسانهاى ترسو و يا كم جـراءت هيچ گاه در مقام فرماندهى قرار نگرفته اند . از اين رو نمى توان گفت كه فرماندهان امروزى از خصلت شجاعت بى نيازند .
8 - انفال (8) ، آيه 61 .
9 - انفال (8) ، آيه 62 .
10 - بقره (2) ، آيه 9 .
11 - كـارشـنـاسـان مـعـتبر نظامى برآورد مى كنند كه در صورت بروز جنگ سوم ، 23 مردم دنـيـا كـشـتـه ، مـجـروح و زمـينگير خواهند شد و13 باقيمانده از آثار تشعشعات هسته اى در رنج خـواهـنـد بـود . از مـيـان رفتن تمدن جهانى و بازگشت به گذشته هاى دور تاريخ از آثار جنگ هسته اى است . [به قول انشتاين اگر جنگ سوم روى دهد ، جنگ بعدى با چماق خواهد بود . مترجم ] .
12 - ايـن مـقـدمـه را در زمـان تـقـسـيـم عـراق ، زمـانـى كـه عـمـلكـرد مـدعـيـان دروغين صلح در موصل و كركوك براى همه روشن بود ، نوشتم و انتشار دادم .
13 - ايـن تـعـبـير چندان درست نيست و همان طور كه از منابع تاريخى نيز استفاده مى شود ، پـيـامبر خدا(ص )در برابر چشمان حيرت زده قريش حاجيان را به اسلام دعوت مى فرمود . اگر هـم از كـسـى يـارى طـلبـيـده بـاشـد ، بـراى ادامـه تـبليغ دين بوده است . به نوشته يعقوبى پـيـامـبـر(ص )به قبايلى كه به مكه مى آمدند مى فرمود : من شما را اجبار نمى كنم . من فقط از شما مى خواهم كه از كشتن من جلوگيرى كنيد ، تا پيامهاى خداوند را به شما ابلاغ كنم . تاريخ يعقوبى ، ج 2 ، ص 36 .
14 - حـج (22) ، آيـات 39 ـ 40 : اءُذِنَ لِلَّذيـنَ يـُقـاتـَلُونَ بـِاءَنَّهـُمْ ظـُلِمـُوا وَ إِنَّ اللّهَ عَلى نَصْرِهِمْ لَقَديرٌ . اَلَّذينَ اءُخْرِجُوا مِنْ دِيارِهِمْ بِغَيْر حَقٍّ اِلاّ اءَنْ يَقُولُوا : رَبُّنَا اللّهُ .
به كسانى كه جنگ بر آنان تحميل شـده رخـصـت (جهاد) داده شده است ، چرا كه مورد ظلم قرار گرفته اند و البته خدا بر پيروزى آنـان سـخـت تـوانـاست . همان كسانى كه بناحق از خانه هايشان بيرون رانده شدند (آنها گناهى نداشتند) جز اينكه مى گفتند : پروردگار ما خداست .
15 - در ايـنـكـه سـپـاهـيـان اسـلام هـم عـقـيـده بودند و از فرماندهى واحد پيروى مى كردند ، تـرديـدى نـيـسـت ولى بـايـد دانـسـت كـه ايـن سـپـاه در طـول جـنـگهاى پس از هجرت و اجازه جهاد شكل و سازمان گرفت و پيش از آن شمار اندكى داشت .
16 - مـقـايـسـه مـيـان كـارهـاى رسـول خـدا(ص )و كـار كسانى كه پس از ايشان به فتوحات پـرداخـتـنـد دور از واقـعـيـت اسـت ، زيـرا كـار ايـنـان انـگـيـزه هـاى نـفـسـانـى داشـت . بـراى مـثـال كـار عمرو عاص در فتح مصر چه توجيهى دارد . وى سر خود و بدون اجازه عمر از قياريه بـه مـصـر رفـت و مـوجـبـات خـشـم او را فراهم آورد . ر . ك . فتوح البلدان : بلاذرى ، دارالكتب العلميه ، بيروت ، لبنان ، ص 214 .
17 - بقره (2) ، آيه 143 .
18 - نـويـسـنـده بـراى ايـن جـمـله مـنـقـول از خالد بن وليد ماءخذى ارائه نداده است . ولى از نـوشـتـه هـاى مـورخـانـى مـانـنـد ابـن اثـيـر چـنـيـن بـرمـى آيـد كـه دليل بركنارى خالد از سوى عمر ، استفاده او از شراب به عنوان ماده تنظيف و اسرافكارى بوده اسـت كـه چـنـيـن رفـتـارى بـا گـفـتـار نـقـل شـده از وى مـغـايـرت دارد . ر . ك . ابـن اثـيـر : كامل ، ج 2 ، ص 535 ـ 536 .
19 - بـقـره (2) ، آيـه 285 ، (طـاع ) و مـشـتـقـات آن در 129 جـاى قـرآن آمـده اسـت : تفصيل مطلب را در معجم المفهرس بجوييد : ص 426 ـ 431 .
20 - نحل (16) ، آيه 110 .
21 - آل عمران (3) ، آيه 200 .
22 - بقره (3) ، آيه 177 .
23 - انفال (8) : آيات 15 ـ 16 .
24 - انفال (8) : آيه 45 .
25 - حجرات (49) : آيه 159 .
26 - توبه (9) : آيه 41 .
27 - توبه (9) : آيه 24 .
28 - نساء (4) : آيه 69 .
29 - بقره (2) : آيه 154 .
30 - نساء (4) ، آيه 74 .
31 - يونس (10) ، آيه 49 .
32 - اعراف (7) ، آيه 34 ؛ نحل (16) ، آيه 61 .
33 - آل عمران (3) ، آيه 145 .
34 - نساء (4) ، آيه 78 .
35 - آل عمران (3) ، آيه 154 .
36 - البته هر كسى لايق شهادت نيست .
37 - بقره (2) ، آيه 212 .
38 - طلاق (65) ، آيه 2 و 3 .
39 - انفال (8) ، آيه 26 .
40 - بقره (2) ، آيه 249 .
41 - انفال (8) ، آيه 65 .
42 - آل عمران (3) ، آيه 140 .
43 - منافقون (63) ، آيه 8 .
44 - يونس (10) ، آيه 65 .
45 - حجرات (49) ، آيه 6 .
46 - احزاب (33) ، آيه 60 .
47 - نساء (4) ، آيه 83 .
48 - زمر (39) ، آيه 53 ، از رحمت خدا نوميد نشويد كه خدا همه گناهان را مى آمرزد .
49 - حجر (15) ، آيه 56 . جز گمراهان چه كسى از رحمت پروردگارش ماءيوس مى شود .
50 - روم (30) ، آيـه 36 . هرگاه مصيبتى به خاطر اعمالى كه انجام داده اند به آنان رسد ناگهان ماءيوس مى شوند .
51 - فصلت (41) ، آيه 49 ، و هرگاه شرى به او رسد بسيار ماءيوس و نوميد مى گردد .
52 - توبه (9) ، آيه 25 .
53 - توبه (19) ، آيه 122 .
54 - منافقون (63) ، آيه 4 .
55 - مائده (5) ، آيه 92 .
56 - نساء (4) ، آيه 71 .
57 - نساء (4) ، آيه 102 .
58 - انفال (8) ، آيه 60 .
59 - حديد (57) ، آيه 25 .
60 - از سال يازدهم تا سال 92 هجرى .
61 - توبه (9) ، آيه 52 : (قُلْ هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنا اِلاّ اِحْدَى الْحُسْنَيَيْنِ) .
62 - آل عمران (3) ، آيه 174 .
63 - روم (30) ، آيه 47 .
64 - محمد (47) ، آيه 7 .
65 - حج (22) ، آيات 40 ـ 41 .
66 - توبه (9) ، آيه 41 .
67 - توبه (9) ، آيه 39 .
68 - مائده (5) ، آيه 22 .
69 - معناى جنگ
مـراد از جـنـگ ، هـر نـوع مـبـارزه اى اسـت كه ميان نيروهاى مسلح دو يا چند دولت به وجود مى آيد، هـنـگامى كه يكى از آن دولتها يا همه شان به اين نتيجه برسند كه روابط مسالمت آميزشان را پايان بخشند. جنگ يا عادلانه و يا ناعادلانه است .
الف ـ جنگ عادلانه :
جـنـگ عادلانه جنگى است كه عليه دولتى كه به دولتى ديگر تجاوز كرده و قصد دست كشيدن از تـجـاوز را نـدارد شـروع مـى شـود . از شـرايـط جـنـگ عـادلانـه ايـن اسـت كـه بـا اصـول انـسـانـى مـطابق و هدف آن برقرار ساختن صلح دايم باشد . از ديگر شرايط آن احترام نهادن به جان و مال مردم بى گناه و حسن رفتار با اسيران و افراد در بند است .
ب ـ جنگ غير عادلانه :
جـنـگـى اسـت كـه انـگـيـزه و دليـل ضـعـيـفـى آن را تـوجـيـه نـكـنـد ، مثل اينكه كشورى به قصد تصرف و سلطه گرى با كشور ديگرى وارد جنگ شود .
70 - جنگ جوانمردانه ، مبارزه شرافتمندانه اى است كه در آن جنگجويان به كارها و اقدامهاى مـنـافـى بـا شـرافـت دسـت نمى يازند . بنابراين به حكم شرافت نظامى به پيمان صريح و روشـن بـايـد احـتـرام گـذاشـت . اسـتـفـاده از سلاحهايى كه به كارگيرى آن با شرافت نظامى منافات دارد ممنوع است ، خيانت نبايد ورزيد ، ميان مجروحان و بيماران بايد مساوات را رعايت كرد و از حـمـله بـه آنان خوددارى ورزيد و غير نظاميان و شهروندانى را كه در امان هستند نبايد مورد تعرض قرار داد .
71 - حج (22) ، آيات 39 ـ 40 .
72 - هشت ماه نيز نوشته اند . ر . ك . جعفر مرتضى : الصحيح ، ج 4 ، ص 333 .
73 - بقره (2) ؛ آيه 25 : در دين هيچ اجبارى نيست و راه از بيراهه بخوبى آشكار شده است .
74 - بقره (2) ، آيه 190 .
75 - اسلام با اجراى اصل مقابله به مثل ، بهترين الگو را به دولتهاى امروزى ارائه داده است .
خداى متعال مى فرمايد : (الشهر الحرام با الشهر الحرام و الحرمات قصاص ، فمن اعتدى عليكم فـاعـتـدوا عـليـه بـمـثـل مـااعتدى عليكم و اتقّوا اللّه و اعلموا اءن الله مع المتقين ) (اين ماه حرام در بـرابـر آن مـاه حـرام اسـت ، و [هـتك ] حرمتها قصاص ‍ دارد . پس هر كس بر شما تعدى كرد، همان گـونـه كـه بـر شـمـا تـعـدى كـرده ، بر او تعدى كنيد و از خدا پروا بداريد كه خدا با تقوا پـيـشـگـان است . امام محمد عبده در تفسير المنار (2/258) مى گويد : (تجاوز به تجاوزگر با رعـايـت مـقـابـله بـه مـثـل بـا صـراحـت كـامـل بيان گرديده است و امام شافعى براى وجوب كشتن قـاتـل بـا هـمـان آلت قـتـاله خـودش به همين آيه استدلال كرده است ... مراد اين است كه كيفر به انـدازه تـجـاوز بـاشـد و ظـلم و سـتـمـى صـورت نـگـيـرد . از ايـن رو خـداونـد مـتـعـال پـس از تـشـريـع قـانـون قـصـاص و مـقـابـله بـه مـثـل مـى فـرمـايـد : (واتـقـوالله ) (پـرواى الهـى پيشه كنيد) و به هيچ كس تجاوز روا مداريد ، سركشى مكنيد و در قصاص ستم نكنيد (به اين ترتيب كه بر آزار بيفزاييد) و با بيان مزيت و فـوايد تقوا بر آن تاءكيد ورزيده فرموده است : (وَاعْلَمُوْا اءَنَّ اللّهَ مَعَ الْمُتَّقين ) (و بدانيد كه خـداونـد بـا پـرهيزگاران است .) يعنى آنان را كمك و تاءييد مى كند . بنابراين انسان متقى حق مـدار بـوده و بـقـاى او اصـلح اسـت ؛ و در هـر مـوردى كـه بـا باطل مى ستيزد پيروزى از آن اوست ) .
دكـتـر عـبـدالفـتـاح حـسـن در مـجـله (المـكـتـب الفـنـى لمـجـلس الدولة ) (نـشـر سال 1960 ، ص 279) مى گويد : در اينجا آنچه را كه شايسته مقام است اضافه مى كنم و آن مـقـابـله بـه مـثـل در جـنـگ بـا دشـمـنـان اسـت ، چـنـانـكـه بـدون اهمال و سستى ، مجرمان مجازات و كشته مى شوند . بنابراين آن كس كه با استفاده از توپخانه ، بـمـبـهاى آتش زا يا گازهاى سمّى مى جنگد ، واجب است كه با همين ابزارها با او پيكار شود و اين شرايط و آداب جز در اسلام يافت نمى گردد .
76 - آيـه نـخـسـت : سـوره انـفال (8) ، 60 و آيه دوم : سوره بقره (2) ، 208 . ر . ك : دكتر مصطفى سباعى : نظام السلم والحرب فى الاسلام ، ص 7 ـ 8 . در اين كتاب چنين آمده است :
اوليـن نكته قابل توجه در دين اسلام ، اشتقاق آن از ماده (سلام ) است . اسلام و سلام (صلح ) از يـك مـاده انـد . اسـلام چـيـزى جز تسليم قلب ، روح و جسم به نظام حق و نيكى نيست ... و از جمله نـامـهـاى خـداونـد كه در قرآن آمده (سلام ) است ، (هوالله الذى لا الهَ الا هو الملك القدوس السلام المُؤْمِنُ المهيمن ...)
تـحيت و سلام مسلمانان به هنگام رو به رو شدن با يكديگر گفتن (السلام عليكم و رحمة الله ) اسـت ، و هـمـين تحيت و سلام فرد مسلمان بر پيامبرش در نماز است كه مى گويد : (السلام عليك ايـهـا النـبى و رحمة الله و بركاته ) و نيز تحيت و سلام فرد مسلمان براى برادران دينى اش (السلام عَلَيْنا وَ عَلى عِبادِ اللّهِ الصّالِحينَ.) همچنين شعار پايانى نماز (السلام عليكم وَ رَحمة الله ) مـى بـاشـد (آن چـنـانكه اهل سنت در نماز انجام مى دهند) و از ذكرهاى وارده پس از نماز چنين است : (اللّهم انت السّلام و منك السلام .)
يكى از درهاى مسجدالحرام در مكه و درى از مسجد نبوى در مدينه (باب السلام ) نام دارد . بهشت ، كه در جهان آخرت جايگاه فرمانبرداران است ، (دارالسلام ) ناميده مى شود . (لهم دار السلام عِنْدَ رَبِّهـِمْ وَ هـُوَ وَلِيُّهـُمْ بـِمـا كـانـُوا يَعْمَلُون ) درود مؤ منان در روز قيامت و در هنگام ديدار با خداوند سلام است : (تَحِيَّتُهُمْ يَوْمَ يَلْقُونَهُ سَلامٌ) (درودشان روز ديدار با او سلام است ).
تتبع در آيه هاى قرآنى نشان مى دهد كه لفظ (سلم ) و مشتقات آن در بيش از 133 آيه آمده است در حـالى كـه لفـظ (حـرب ) (جـنـگ ) تـنـها در شش آيه تكرار گرديده است . از اينجا مى توان تـاءكـيـد كـرد كـه انـديـشـه صلح ، در ميان اهداف كلى اسلام نه تنها جايگاه اصلى را به خود اخـتـصاص داده است ، بلكه قرآن كريم به صراحت بيان مى دارد كه نتيجه مورد نظر خداوند از پـيـروى اسـلام بـايـد رهـنمون گرديدن به راه صلح و نور باشد : (قَدْ جائَكُمْ مِنَ اللّهِ نُورٌ وَ كِتابٌ مُبينٌ يَهْدى بِهِ اللّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَهُ سُبُلَ السَّلامِ وَ يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ بـِإِذْنـِهِ وَ يـَهـْديـهـِمْ إ لى صـِراطٍ مـُسـْتـَقيمٍ) (قطعاً براى شما از سوى خدا روشنايى و كتابى روشنگرانه آمده است : (خدا هر كه را از خشنودى او پيروى كند ، به وسيله [آن كتاب ] به راههاى سـلامـت رهـنمون مى شود ؛ و به توفيق خويش ، آنان را از تاريكيها سوى روشنايى بيرون مى برد و به راهى راست هدايتشان مى كند .)
مى گويم : اين صلح اسلامى است ، اين كجا و صلح مزدوران مدعى صلح كجا؟!
77 - حجرات (49) ، آيات 9 ـ 10 .
78 - موضعى است نزديك كوفه در كنار شرقى فرات . ر . ك . دهخدا (قس الناطف ) .
79 - هـمـچـنـيـن بـه آنـچـه دربـاره جـزيـه در پـيـمـان خـالد بـن وليـد كـه بـه مـوجب آن با اهل حيره صلح كرد ، نگاه كنيد به كتاب الخراج : ابو يوسف ، ص 146 ؛ و كتاب الام : شافعى ، 4 / 97 ـ 98 . نيز براى جزئيات جزيه خاتمه همين كتاب را ببينيد .
80 - ملاك اين محاسبه از سوى نويسنده روشن نيست .
81 - توبه (9) ، آيه 28 .
82 - ممتحنه (60) ، آيات 8 ـ 9 .
83 - مائده (5) ، آيه 5 .
84 - چـنـانـكـه از آيـه شـريـفـه استفاده مى شود ، اين نوع رابطه تنها درباره مسلمانان با اهـل كـتـاب صدق مى كند و نه همه مخالفان اسلام . براى نمونه آيه هاى زير نوع ارتباط ميان مسلمانان و مشركان را بيان فرموده است :
فـَاصـْدَعْ بـِمـا تـُؤْمـَرُ وَ اءَعـْرِضْ عـَنِ الْمُشْرِكينَ (حجر (15) ، 94) . پس آنچه را بدان ماءمورى آشكار كن و از مشركان روى برتاب .
وَ لا تـُنـْكـِحـُوا الْمُشْركينَ حَتّى يُؤْمِنُوا (بقره (2) ، 221) . به مردان مشرك زن ندهيد تا اينكه ايمان بياورند .
85 - نساء (4) : آيات 74 ـ 76 .
86 - توبه (9) ، آيه 24 .
87 - حجرات (49) ، آيه 15 .
88 - نساء (4) ، آيه 102 .
89 - حديد (57) ، آيه 25 .
90 - ظـاهـراًمـنـظـور از نـاتـوانى ، ناتوانى از هزينه هاى جنگ است در زمانى كه تاءمين اين هزينه ها به عهده رزمندگان بوده است .
91 - توبه (9) ، آيه 91 .
92 - انفال (8) ، آيه 85 .
93 - توبه (9) ، آيات 38 ـ 39 .
94 - توبه (9) ، آيه 118 .
95 - احزاب (33) ، آيه 20 .
96 - صف (6) ، آيه 4 ، تفصيل اين مورد در مورد جنگ بزرگ بدر خواهد آمد .
97 - انضباط يعنى اطاعت بى چون و چرا از اوامر و اجراى آن با طيب خاطر .
98 - انفال (8) ، آيات 45 ـ 46 .
99 - انفال (8) : آيات 15 ـ 16 .
100 - احزاب (33) ، آيه 60 .
101 - نساء (4) ، آيه 83 .
102 - متاركه جنگ : توافقى است كه ميان طرفين نبرد، به منظور متاركه جنگ براى مدتى ، مـورد توافق دوطرف حاصل مى شود. متاركه ممكن است كلّى ، محلى و يا جزئى باشد . براساس مـتـاركـه كلى همه نيروهاى در حال جنگ و در همه جبهه ها جنگ را متوقف مى كنند . اما در متاركه محلى يـا جـزئى تـوقـف جـنـگ تـنـهـا بـخـش مـحـدودى از نـيـروهـاى در جـنـگ را شامل مى گردد .
شرايط و پيامدهاى متاركه
قـرارداد مـتـاركـه بـه طور معمول نوشتارى است ، اما شفاهى بودن آن هم منع قانونى ندارد . در پـيـمـان مـتـاركـه زمـان آغـاز و انـتـهـاى آن مـشـخـص مـى شـود و در طول مدت متاركه جنگ متوقف مى گردد . شرايط متاركه بايد به روشنى مشخص شده باشد .
نقض يا پايان متاركه
بر سر اينكه با ارتكاب كدام عمل يا اعمال از سوى يكى از طرفين جنگ ، طرف ديگر مى تواند پيمان متاركه را نقض و به جنگ مستقيم مبادرت ورزد ، ميان مفسران اختلاف است .
نـظـر گـروهى از مفسران اين است كه با هرگونه اخلالى از سوى يكى از طرفينِ پيمان طرف ديـگر مجاز است كه بدون هشدار قبلى به طور مستقيم به جنگ مبادرت ورزد . اما مفسران جديد بر ايـن بـاورنـد كـه بـا اخـلال در مـتـاركه از سوى يكى از طرفين ، طرف ديگر مجازاست كه او را ناقض پيمان اعلان كند ، اما اجازه اقدام به جنگ ندارد .
متاركه پس از مدت مقرر پايان مى يابد و اگر در توافقنامه زمان پايان تعيين نشده باشد هر كـدام از طـرفـيـن مجازند ، بر طبق شرايط توافقنامه ، پس اعلان به طرف ديگر جنگ را از سر بگيرند .
(ر . ك . قانون الحرب والحياد ، سامى جنينه ) .
103 - سوره انفال (8) ، آيات 61 ـ 62 .
104 - محمّد (47) ، آيه 4 .
105 - نحل (16) ، آيات 91 ـ 92 .
106 - وظـيـفـه زنـان در جـنـگ تـهـيـه خـوراك رزمـندگان پرستارى از بيماران و مجروحان و انـتـقال آنان از صحنه نبرد است و در صورتى كه كار سخت شود و ضرورت نهايى اقتضا كند در جنگ نيز شركت مى كنند . درباره اين موارد نگاه كنيد به :
1 ـ صـحيح بخارى : (باب غزو المراءة فى البحر) ، در آنجا آمده است : دختر ملحان با عبادة بن صامت ازدواج كرد و همراه با دختر فرظه سوار بر كشتى شد .
2 ـ (بـاب حـمـل الرجـل امـراءتـه فـى الغـزودون بـعـض نـسـائه ) ، در ايـن بـاب از عـايـشـه نقل شده است : هنگامى كه رسول خدا(ص )آهنگ نبرد مى فرمود ميان زنان خويش قرعه مى افكند ، قرعه به نام هر يك اصابت مى كرد او را با خود مى برد . در يكى از جنگها ميان ما قرعه افكند كه به نام من درآمد و من به همراه حضرت رفتم و اين ، پس از فرود آمدن آيه حجاب بود .
3 ـ باب : (غزو النساء وقتا لهن مع الرجال ) . در اين باب از اَنَس چنين روايت شده است : در روز جـنـگ احـد مـردم از گـرد پـيـامـبـر خـدا(ص )پـراكـنـده شـدنـد . در ايـن حال عايشه دختر ابوبكر و ام سليم را چونان دو مرد كارآزموده ديدم كه آستين همت بالازده مشكهاى آب را با سرعت به مجاهدان مى رساندند .
ديـگـرى گـفته است : (آن دو ، مشكها را به دوش مى كشيدند ، سپس به كام تشنگان مى ريختند و باز مى گشتند و دوباره آن را پر كرده به تشنگان مى رساندند .
4 ـ بـاب (حـمـل النـسـاء القـرب الى النـاس فـى الغـزو) ، در آنـجـا از عـمـر دربـاره ام سليط نـقـل شـده اسـت كـه در روز احـد مـشـكـهـاى آب را بـراى مـا حمل مى كرد .
5 ـ بـاب (مـداواة النـسـاء الجـرحـى فـى الحـرب ) . در آنـجـا از قـول ربـيع دختر معوذ آمده است : ما همراه پيامبر(ص )به مردم آب مى داديم ، مجروحان را مداوا مى كرديم و كشتگان را باز مى گردانديم ) .
6 ـ بـاب : (رد النـسـاء الجـرحـى والقـتـلى ) . در آنـجـا از قول ربيع دختر معوذ آمده است : (ما همراه پيامبر(ص )به جنگ مى رفتيم ؛ و در آنجا مردم را آب مى داديم و به آنان خدمت مى كرديم و كشتگان و مجروحان را به مدينه باز مى گردانديم ) .
فـقـيـهـان گـفـته اند : جهاد ، واجب كفايى است و بر كسانى كه عذرى دارند به سبب آن عذر واجب نـيـست . بر زنان هم جنگ واجب نيست زيرا كه آنان در گرو حق همسران خود هستند و حق بنده بر حق خـداوند مقدم است . دليلش هم اين است كه اگر مرد به زنش ‍ اجازه دهد كه براى جهاد بيرون رود يـا ايـنـكـه خـودش او را بـراى جـهـاد هـمراه ببرد بر هيچ كدام از آن دو در اين باره باكى نيست . دليـل ديـگـر ايـنـكه اگر زنى شوهرى نداشته باشد كه در گرو حق او باشد ، در وجوب جهاد مـيان او و مردان تفاوتى نيست ... همه اين موارد در هنگامى است كه دشمن حمله نكرده باشد ، زيرا در صورت تهاجم دشمن ، بر همه مردم واجب است كه به منظور دفاع از قلمرو اسلام براى دفاع آماده شوند .
بـراى مـطالعه جزئيات بيشتر در اين باره ر . ك . فتح البارى بشرح البخارى 6 / 57 ـ 60 چاپ بولاق ، مصر ، سال 1300 .
107 - لازم بـه يـادآورى اسـت كـه در فـقه شيعه جهاد ابتدايى بر زنان واجب نيست ولى در دفاع مرد بودن شرط نيست .
108 - واجب عينى : بر طبق اصطلاحات نظامى جديد به معناى بسيج عمومى است .
109 - واجب كفايى : بر طبق اصطلاحات نظامى نوين به معناى بسيج خاص است .
110 - حجر (15) ، آيه 94 .
111 - شعراء (26) ، آيه 214 .
112 - دره بـنـى هاشم : و آن دره ابو يوسف در نزديكى مكه مكرمه است ، پس از پيمانى كه قـريـش عـليـه بـنـى هـاشـم امضا كردند ، رسول خدا(ص )و بنى هاشم به آن دره پناه بردند . براى تفصيل مطلب ، ر . ك . معجم البلدان ، ج 5 ، ص 270 .
113 - پـيـمـان تـحـريـم هـنـگـامـى نـاديـده گـرفـتـه شـد كـه ابـوطـالب از سـوى رسول خدا(ص )به قريش خبر داد كه موريانه جز نامهاى خداوند ، همه آن را خورده است . پس از آن بـود كـه وجـدان عـده اى بيدار شد و اسلام آوردند . و گرنه وجدان سران قريش همچنان خفته بود . ر . ك . الصحيح ، ج 3 ، ص 211 و 212 .
114 - سويد بن صامت بن خالد بن عقبه اوسى : اسلام وى جاى ترديد است . او براى انجام عـمره به مكه رفت و رسول خدا(ص )او را به اسلام دعوت فرمود و او هم آن را رد نكرد و گفت : سـخن خوبى است . سپس بازگشت و به قتل رسيد . مردان قبيله اش مى گفتند : ما او را مسلمان مى دانيم . براى شرح حال او ر . ك . الاصابه ، ج 3 ، ص 189 ، رديف 3812 .
115 - بـعـاث : مـحـلى اسـت در نـواحـى اطـراف مـدينه كه جنگ ميان اوس و خزرج در روزگار جاهليت در آنجا روى داد . ر . ك ، معجم البلدان ، ج 2 ، ص 223 .
116 - عـقـبـه : كـوهـى بـلنـد و صـعـب العـبـور در سـر راه مـنـى و مـكـه . مـيـان عقبه و مكه دو مـيـل راه اسـت و امـروزه در آنـجـا مسجدى بنا شده است ؛ و جمره عقبه از آنجا رَمْى مى شود . ر . ك . معجم البلدان ، ج 7 ، ص 191 ـ 192 .
117 - مصعب بن عمير بن هاشم بن عبد مناف بن عبدالدار بن قصى بن كلاب عبدرى ، يكى از سابقين در اسلام . وى هنگامى كه رسول خدا(ص )در خانه ارقم بود اسلام آورد ، اما آن را از مادر و خـويـشـاوندانش پنهان كرد . چون اين را دانستند مصعب را به زنجير بستند و تا هنگامى كه با شمارى از مهاجران به حبشه گريخت در زندان بود . سپس همراه كسانى كه از حبشه بازگشتند بـه مـكـه آمـد . پـس در پيمان عقبه پيامبر(ص ) ، وى را به منظور آموزش دين به مردم مدينه با آنـان هـمـراه سـاخـت . در صـحيح بخارى چنين آمده است : (اولين كسانى كه به مدينه نزد ما آمدند مصعب بن عمير و ابن اءم مكتوم بودند) .
او در جـنـگ بـدر و سـپـس اُحـُد حـضـور يافت . وى كه در احد از پرچمداران سپاه اسلام بود ، به شهادت رسيد . او از برخوردارترين و خوش لباس ترين جوانهايى بود كه در مكه با پدر و مـادرش زنـدگـى مـى كـرد . روزى پـيـامـبـر خدا(ص ) او را ديد و به خاطر نعمتى كه پيش از آن بـرخـوردار بـوده و فـقـرى كـه ايـنـك دچـار گـشـتـه ، گـريـسـت . بـراى تفصيل بيشتر ر . ك . الاصابه ، ج 8 ، 101 ، رديف 7996 و اسدالغابه ، ج 4 ، ص 368 .
118 - يـثـرب : رسـول خـدا(ص )كـه نـام تـثريب (به معنى نكوهش ) را خوش نمى داشت ، اين شهر را طيبة و طابة (شهر خـوبـى و نـيـكـى ) نـامـيـد ، و بـه خـاطـر سـكـونـت پـيـامـبـر(ص )در ايـن شـهـر ، مـديـنـة الرسول ناميده شد . ر . ك . معجم البلدان ، ج 8 ، ص 498 ـ 499 .
119 - ام عـمـاره ، نـسيبه دختر كعب خزرجى انصارى : وى در بيعت دوم عقبه همراه همسرش زيد بـن عـاصـم حـضـور داشت . او از اين مرد دو پسر داشت : يكى حبيب بود كه بعدها به دست مسيلمه كذاب كشته شد و ديگرى عبدالله . ام عماره در جنگ احد همراه همسرش حضور يافت . او مى گويد : بـراى شـركـت در جـنـگ احـد بـا يـك مـشـك آب بـيـرون آمـدم . مـا بـه رسـول خـدا(ص )رسـيـديـم ، در حـالى كـه او همراه با ياران خويش بود و جنگ به نفع مسلمانان جـريـان داشـت . هـنـگـامـى كـه مـسـلمـانـان شـكـسـت خـوردنـد ، بـه رسول خدا(ص )پيوستم . به جنگ پرداختم و با شمشير از آن حضرت دفاع مى كردم و با كمان تير مى انداختم تا اينكه زخمى شدم . رسول خدا(ص )درباره او فرمود : در روز جنگ احد به چپ يا راست رو نمى كردم مگر اينكه او را مى ديدم كه از من دفاع مى كند .
او بـه همراه پسرش عبدالله در جنگ يمامه به فرماندهى خالد بن وليد شركت جست . در اين جنگ دسـت او قـطـع شـد و دوازده زخـم بـرداشـت . بـراى تفصيل بيشتر ، ر . ك . طبقات ابن سعد : 8 / 412 . الاصـابـه : 8 / 198 . الاسـتـيـعـاب :4 / 1948 ، رديـف 4190 . فـتـح البـارى بـشـرح البخارى ، 6 / 59 .
120 - اسـمـاء دخـتـر عـمـرو بـن عـدى انـصـارى سـلمـيـه و مـادر مـعـاذ بـن جبل ، كنيه اش ام منيع بود . او در بيعت دوم عقبه همراه هفتاد نفر مرد حضور داشت . ر . ك . الاصابه : 8 / 8 ، رديف 47 .
121 - يـكـى از نـقـيـبـان (دوازده گـانـه ) ، در نخستين پيمان عقبه حضور داشت . در جنگ بدر شركت جست و در جنگ احد كشته شد .
122 - در ايـنـجـا بـايـد يـادآور شـد كـه شـخـص رسـول خـدا(ص )، حـضـرت عـلى (ع ) را بـه برادرى برگزيد و فرمود : (تو در دنيا و آخرت بـرادر مـن هـستى ) . با توجه به شخصيت برجسته نظامى حضرت على (ص )مى توان گفت كه پـيـامـبـر(ص )قائم مقام فرماندهى را نيز برگزيد . با اين توضيح كه بسيارى از گره هاى كور جنگ با دست تواناى اميرالمؤ منين (ع ) گشوده مى شد. (ر . ك . الصحيح ، ج 3 ، ص 345 .)
123 - متن پيمان : اين پيمانى است از سوى محمد پيامبر خدا كه ميان مؤ منان و مسلمانان قريش و مـديـنـه و كـسـانـى كـه بـه ايشان ملحق شوند و از ايشان پيروى كنند و همراه ايشان جهاد كنند نـوشـتـه شده است . همگان در برابر مخالفان يك امت محسوب مى شوند . مهاجران قريش همچنان مستقل و عهده دار كار خود هستند و بايد از عهده خونبهاى خود برآيند و فديه اسيران را بپردازند و در مـيـان مـؤ مـنـان در كـمـال پـسـنـديـدگـى و دادگـرى رفـتـار كـنـنـد . (آنـگـاه پس از ذكر نام قبايل مختلف فرموده است :) مؤ منان بايد درماندگان و مستمندان را رها نكنند و به طور متعارف در مـورد پـرداخـت خـونبها يا فديه اسير به آنان كمك و عطا كنند. هيچ كس ‍ نمى تواند با غلام يا فـرزنـد مـسـلمـانـى بدون اذن ارباب و يا پدرش پيمان ببندد. همه مؤ منان پرهيزگار بايد در قـبـال هركس كه بخواهد ستم كند متحد و همدست باشند . همچنين در برابر هر كس كه براى ستم دسـيـسـه كـنـد يـا بـخـواهـد مـرتكب گناه و ستم و تباهى ميان مؤ منان شود بايد همدست باشند و جـلوگـيـرى كـنـند ، هر چند كه ستمگر پسر يكى از ايشان باشد . هيچ مؤ منى نبايد خون مؤ منى ديـگر را در قبال خون كافرى بريزد و نبايد كافرى را بر ضد مؤ منى يارى دهد . پناه و ذمه الهـى يـكى است و در مورد همگان يكسان است . هر كس از يهوديان كه از ما پيروى كند ، از كمك و نـيـكـى و يـارى مـا بـرخـوردار خـواهـد شـد و با ما در زندگى مساوى خواهد بود ، بر آنان ستم نخواهد شد و بر ضد ايشان كسى را يارى نخواهيم داد .
در عـقـد پـيـمـان صـلح مـسـلمـانـان بـا يـكـديـگـر مـتـحـدنـد و هـمـه قـبـايـل يا افرادى كه همراه ما در جنگ شركت مى كنند ، بايد به نوبت عهده دار جنگ شوند تا در مـورد خـونـى كـه در راه خـدا ريـخـتـه مى شود مساوات رعايت شده باشد ، مؤ منان پرهيزكار بر نـيـكـوتـريـن و اسـتـوارتـريـن شـيـوه هـاى هـدايـتـنـد . هـيـچ مـشـركـى (از مـدينه ) ، حق ندارد كه اموال يا جان مشركى از قريش را در پناه گيرد و مسلمانى را از دست يافتن بر آنان مانع گردد . و هـر كس بى جهت مؤ منى را بكشد و قاتل بودن او ثابت شود بايد قصاص و كشته شود ، مگر آنـكـه ولى مـقـتـول بـه خـونـبـهـا رضـايـت دهـد و هـمـه مـؤ مـنـان بـايـد بـر ضـد قاتل باشند و واجب است كه بر ضد او قيام كنند .
بـر هـيـچ مـؤ مـنـى كـه به مفاد اين پيمان اقرار دارد و به خدا و روز رستاخيز ايمان آورده است ، جايز نيست كه حادثه جويان و فتنه انگيزان را پناه دهند و ياريشان كنند و هر كس چنان كسى را پـنـاه و يـارى دهـد روز قـيـامـت لعنت و خشم خداوند بر او خواهد بود و هيچ غرامت و خسارتى از او پـذيـرفـتـه نـيـسـت . مـرجـع حـل اخـتـلافـات هـمـيـشـه خـدا و محمد هستند . تا زمانى كه مؤ منان در حـال جـنـگ هستند ، يهوديان هم بايد در پرداخت هزينه با آنان همراه باشند . يهوديان بنى عوف امـتـى هـمـراه مـؤ مـنـانـند . يهوديان به آيين خود و مسلمانان به آيين خود خواهند بود . يهوديان و وابـسـتـگانشان محفوظ هستند ، مگر كسى كه مرتكب ستم و گناه شود كه او جز خود و خانواده اش كسى را هلاك نمى سازد .
يـهـوديـان قـبـايـل بـنـى نـجـار و بـنـى حـارث و بـنـى سـاعـده و بنى جشم و بنى اوس ، و نيز قـبـايـل جـفـنـه (تـيـره اى از بـنى ثعلبه ) و بنى شطيبه بسان يهوديان بنى عوف هستند و از مـزاياى مساوى برخوردارند ، مگر كسى كه مرتكب ستم و گناه شود كه جز خود و خانواده اش را به هلاكت نمى اندازد .
مـوالى بـنـى ثـعـلبـه مـانـند خودشانند . خانواده يهوديان در حكم خود ايشانند و هيچ كدام بدون اجـازه پـيامبر(ص )حق بيرون رفتن از مدينه و خارج شدن از اين پيمان را ندارد . خون هر مجرمى از قـبـايـل و تيره هاى ياد شده محترم است و هر كس خون ديگرى را بريزد ، قصاص خواهد شد و سـرانـجـامِ خـود و خـانـدان او هـلاكـت اسـت ، مـگـر آن كـه قاتل ستمديده باشد . و خداوند به اين قرارداد راضى است .
بـر يـهود هزينه خودشان و بر مسلمانان هزينه خودشان است و بر عهده ايشان است كه يكديگر را يـارى دهـنـد و عـليـه هـر كـس كـه بـا امضا كنندگان اين پيمان نامه بجنگد ، بايد بجنگند و خيرخواه يكديگر باشند كه نيكى و وفادارى مانع از گناه است .
هـيچ كس نبايد در حق هم پيمان خود ستم كند و مظلوم را همواره بايد يارى داد ؛ و تاهنگامى كه مؤ مـنـان درجـنـگـنـد ، يـهـوديـان هـم بـايـد هـمـراه ايشان هزينه پرداخت كنند . مدينه براى همه امضا كـنـنـدگـان به اين پيمان حرم است . همسايه و پناهنده به هر كس چون خود اوست و نبايد زيانى به او برسد و خير از او دريغ شود . به زنان جز با اجازه كسانش نبايد پناه داد . هرگاه ميان اهـل ايـن پـيـمـان نـامـه حـادثـه و اخـتـلافـى بـروز كـنـد كـه بـيـم تـبـاهـى رود ، مـرجـع حـل اختلاف خدا و رسول اويند تا در آن باره حكم دهند ، و خداوند با كسى است كه به اين پيمان بيشتر احترام بگذارد . به مشركان قريش و ياوران آنها نبايد پناه داده شود . امضا كنندگان اين پـيـمـان دفـاع مـشـتـرك يـثـرب را بـرعـهـده دارنـد و هرگاه مسلمانان ، يهود را براى صلح فرا خـوانـدنـد بـايـد بپذيرند. مسلمانان هم تقاضاى صلح آنان را مشروط بر اينكه صلح با كسى نـبـاشد كه با دين سر جنگ دارد ، خواهند پذيرفت . هر يك از طرفهاى معاهده عهده دار هزينه هاى خود خواهد بود . يهوديان اوس و وابستگان ايشان در حكم افراد ديگرى كه در اين عهدنامه هستند خـواهـنـد بود . نيكى و وفادارى مانع گناه خواهد بود . هيچكس مرتكب گناهى نمى شود مگر آنكه بـه زيـان اوسـت و خـداونـد بـر هـر كـس كـه بـه راسـتـى بـه مـواد ايـن عـهـدنـامـه عـمل كند داناست . اين عهدنامه دستاويز گريز گناهكار و ستمگر از اجراى حكم نخواهد بود . هر كـس از مـديـنـه بـيـرون رود يا در آن باشد در امان است ، مگر ستمگر و گناهكار ؛ و خداوند پناه دهنده نيكوكاران و پرهيزگاران است و محمد رسول خدا(ص )هم پناه اوست .
124 - براى آگاهى از جزئيات بيشتر ر . ك . مقدّمه كتاب (قادة فتح بلاد فارس ) ، از همين نويسنده .
125 - عيص : جايى در سرزمين بنى سُليم . كه آبى به نام ذنبان العيص در آن وجود دارد . عيص از ناحيه ذى المَروَهْ بر ساحل درياى سرخ در راه قريش از مكه به شام قرار داشت . براى تفصيل بيشتر ، ر . ك . معجم البلدان ، ج 6 ، ص 248 .
126 - عـُبـيـدةِ بـن حـارث بـن عـبـدالمـطـلب بـن عـبـد مـنـاف قـريشى . او از مؤ منان نخستين و سـالمـنـدتـريـن فـرزنـدان عـبـد مـنـاف در آن هـنـگـام بـود . وى بـيـسـت سال از پيامبر(ص ) بزرگتر بود . در جنگ بدر زخمى شد و بر اثر آن به شهادت رسيد . ر . ك . طبقات ابن سعد ، ج 3 ، ص 50 ؛ الاصابه ، ج 4 ، ص 39 ؛ اسدالغابه ، ج 3 ، ص 383 و الاستيعاب ، ج 3 ، ص 1030 .
127 - وادى رابغ : واديى است كه حاجيان در فاصله بَزراء و جُحْفه و در پايين عزور از آن مـى گـذرنـد . ايـن وادى مـيـان جـُحـْفـَه و وَدّان قـرار دارد . بـراى تفصيل بيشتر ر . ك : معجم البلدان ، ج 4 ، ص 202 .
128 - بـراى زنـدگـيـنـامـه وى ر . ك . قـادة فتح العراق و الجزيره ، 221 ـ 268 . از همين نويسنده .
129 - خـرّار : جـايـى اسـت در حـجـاز نـزديـك جـُحـفـه . بـراى تفصيل بيشتر ر . ك . معجم البلدان ، ج 3 ، ص 407 .
130 - وَدّان : روسـتـايـى اسـت نـزديـك جـحـفـه مـيـان ابـواء و جـحـفـه بـه فـاصـله يـك منزل از جحفه . براى تفصيل بيشتر ر . ك . معجم البلدان ، ج 8 ، ص 405 .
131 - بـُواط : كـوهى از كوههاى جُهَينه در ناحيه رضوى . ر . ك . معجم البلدان : ج 2 ، ص 297 .
132 - ذوالعشيره : جايى است از ناحيه ينبع ميان مكه و مدينه و آن دژ كوچكى است ميان ينبع و ذى مروه . براى تفصيل بيشتر ر . ك . معجم البلدان ، ج 6 ، ص 181 .
133 - روستايى آباد در راه مكه و مدينه كه قلعه اى دارد و خرما و آب و زراعت در آن ديده مى شود . ر . ك . معجم البلدان ، ج 8 ، ص 526 .
134 - وادى صفوان : وادى اى در ناحيه بدر . ر . ك . معجم البلدان ، ج 5 ، ص 90 .
135 - ابـو مـحـمـد ، عـبـدالله بـن جـحـش اسـد قـرشى . مادر او اءميمه دختر عبدالمطلب ، عمه رسـول خـدا(ص )بود . پيش از ورود پيامبر(ص )به خانه ارقم اسلام آورد ، در جنگ بدر حضور يافت و در جنگ احد به شهادت رسيد . ر . ك . طبقات ابن سعد، ج 3، ص 89 ؛ اسدالغابه ، ج 3 ، ص 131 ؛ الاصابه ، ج 4 ، ص 46 و الاستيعاب ، ج 2 ، ص 877 .
136 - ر . ك . طبقات ابن سعد ، ج 2 ، ص 10 .
137 - آن دو عـثـمـان بـن عـبـدالله بـن مـغـيـره و حـكـم بـن كـيـسـان بـودنـد و نوفل بن عبدالله گريخت . 138 - كسى كه اسلام آورد حَكَم بن كيْسان بود . وى در حادثه بِئر مَعونه به شهادت رسيد .
139 - غـافـلگـيـرى : ايـجـاد شرايطى كه دشمن براى آن آماده نيست . رازدارى از مهم ترين ابـزارهـايـى اسـت كـه بـه غـافـلگـيـرى مـنـتـهـى مـى شـود . غـافـلگـيـرى از مـهـم تـريـن اصول جنگ است .
140 - آلمـانـى هـا مـدعى اند كه آنان اولين كسانى هستند كه شيوه نامه هاى سرى را ابتكار كرده اند . اما جاى هيچ ترديدى نيست كه نخستين كسى كه چهارده قرن پيش اين اسلوب را ابتكار كرد ، رسول خدا(ص )بود .
141 - شـمـار مـهـاجـران 74 تـن و بـقيه از انصار بودند . ر . ك . طبقات ابن سعد : 2/12 . مـنـابـع ديـگـر شمار آنها را متفاوت ذكر كرده اند . ر . ك . جوامع السيره ، ابن حزم ، ص 114 ـ 146 . سيره ابن هشام ، ج 2 ، ص 324 ـ 354 .
142 - ر . ك (قـانـون الحـرب و الحـيـاد) ابـزار فـشـار آوردن بـر امـوال : قـانـون جـنـگ به طرفين درگير اجازه مى دهد كه به منظور فشار اقتصادى بر دشمن از وسـايـل مـعـيـنـى اسـتـفـاده كـنـنـد . طـبـق ايـن قـانـون از بـيـن بـردن و مـصـادره اموال دشمن در چارچوب معينى مجاز است .
143 - حـوراء : يكى از استانهاى پيشين مصر در حدود مرزهاى حجاز ، در كنار درياى سرخ و آن لنگرگاه كشتيهاى مصرى عازم مدينه است . ر . ك . معجم البلدان ، ج 3 ، ص 359 .
144 - صفراء : وكادى پربركتى در ناحيه مدينه . ر . ك . معجم البلدان ، ج 5 ، ص 367 .
145 - وادى ذفران : واديى نزديك وادى صفرا . ر . ك . معجم البلدان ، ج 4 ، ص 195 .
146 - مـتـاءسفانه اين دو بجاى تقويت روحيه مسلمانان ، قدرت گردنكشان قريش را يادآور شدند و آنان را شكست ناپذير جلوه دادند . ر . ك . بحارالانوار ، ج 19 ، ص 248 .
واقـدى كـلام عـمـر را ايـن گـونـه نـقـل مـى كـنـد : (ثـم قـال : يـا رسـول اللّه ، إ نـّها واللّه قُريش و عزُّها ، واللّهِ ما ذَلّت منذ عَزتَ ، واللّهِ ما آمنت منذ كفرت . واللّهِ لا تُسلم عزّها ابداً ، و لتقاتلنّك فاتَّهِبْ لذلك اءُهْبَتَه و اءعِدّ لذلك عُدّتَهُ)
المغازى ، ج 2 ، ص 48 .
147 - ابو عمرو ، حباب بن منذر انصارى سلمى ، در سن سى سالگى در بدر شركت كرد و در جـنـگـهـاى احـد و خـنـدق و هـمـه جـنـگـهـاى ديـگـر هـمـراه رسـول خـدا(ص ) حـضـور داشـت . حـبـاب در خـلافـت عـمـر بـن خـطـاب درگـذشـت . بـراى تـفـصـيـل بـيشتر ر . ك . طبقات ؛ ابن سعد ، ج 3 ، ص 567 . الاصابه ، ج 1 ، ص 316 ، رديف 1547 ؛ اءسد الغابه ، ج 1 ، ص 364 و الاستيعاب ، ج 1 ، ص 316 ، رديف 458 .
148 - مـشـورت حـضـرت نـه به دليل نياز بلكه به جهت شخصيت دادن به اصحاب و رواج اصل مشورت بوده است .
149 - از جـمـله كـشتگان اينها بودند : شيبه و عتبه پسران ربيعه ، وليد پسر عتبه ، عاص پـسـر سـعـيـد بـن عـاص ، ابوجهل پسر هشام ، ابوالبخترى ، حنظله پسر ابوسفيان بن حرب ، حـارث بـن عـامـر پـسـر نـوفـل بـن عـبـد مـنـاف ، طـعيمه پسر عدى ، زمعه پسر اسود بن مطلب ، نـوفـل بن خويلد ، نضر بن حارث ، عُقْبة بن ابى معيط ، عاص بن هشام بن مغيره دايى عمر بن خطاب ، امية بن خلف و على بن امية بن خلف ، منبه بن حجاج و معبد بن وهب .
150 - در مـيـان اسـيـران ايـنـهـا بـودنـد : نـوفـل پـسـر حـارث بـن عـبـدالمـطـلب ، عـقـيـل بن ابوطالب ، ابوالعاص بن ربيع ، عدى بن خيار ، ابوعزيز بن عمير ، وليد بن وليد بن مغيره ، عبدالله بن اءُبىّ بن خلف ، ابو عزه عمرو بن عبدالله جمحى شاعر ، وهب بن عمير بن وهب جمحى و ابو و داعة بن خبيره سهمى و سهيل بن عمرو عامرى .
151 - مـسـاءله اسـيران بدر مورد مشورت نبوده بلكه اسيران مشرك از ابوبكر خواستند تا در نـزد پـيـامـبر وساطت كند و او در اين مورد بسيار اصرار كرد و بارها به حضور پيامبر آمد و مطلب را تكرار كرد . مغازى ، ج 1 ، ص 108 .
152 - محمد (47) ، آيه 7 .
153 - راه نفوذ : به مسير حركت از مبداء تا مقصد در اصطلاح نظامى راه نفوذ گفته مى شود .
154 - بـراى مـا مـعلوم نشد هنگامى كه حضرت على (ع ) و حضرت حمزه ، سران شرك را در ميدان نبرد ، يكى پس ‍ از ديگرى به خاك مى افكندند فرد پيشنهاد دهنده كجا بوده كه اينك (پس از پـايـان جـنگ حاضر شده و) پيشنهاد كشتن اسيران را مى دهد ! آيا بهتر نبود نويسنده اين سخن حضرت على (ع ) را شاهد مى آورد كه مى فرمايد :
(وَ لَقـَدْ كـُنـّا مـَعَ رَسـُولِ اللّهِ صـَلَّ اللّهُ عـَلَيـْهِ وَ آلِهِ نـَقـْتـُلُ آبـاءَنا وَ اءَبْنائَنا وَ إِخْوانَنا وَ اءَعْمامَنا ، ما يَزيدُنا ذلِكَ إِلاّ إِيْماناً وَ تَسْليماً...)
مـا ـ در ميدان كارزار ـ با رسول خدا(ص )بوديم . پدران ، پسران ، برادران و عموهاى خويش را مـى كـشـتـيـم (و در خـون مـى آلوديـم ) . اين خويشاوند كشى ـ ما را ناخوش نمى نمود ـ بلكه بر ايمانمان مى افزود . (نهج البلاغه ، ترجمه شهيدى ، خ 56 ، ص 46 .)
نـكـته قابل توجه ديگر اينكه آيا سران كفر عقيل و عباس بودند يا ديگران . روايات تاريخى حـاكـى از آن اسـت كـه بـنى هاشم به زور در جنگ شركت داده شدند ، پس چرا عمر به كشتن آنها اصـرار دارد . ايـن حـقـيـقـت را عـباس ، عموى پيامبر(ص )در فرصتى يادآور شد و به عمر گفت : اگـر اسيران از بنى عدى (قبيله عمر) بودند ، تو چنين پيشنهادى نمى دادى . ر . ك . الصحيح ، ج 5 ، ص 116 ـ 120 .
155 - عوف بن عفراء : عفراء كنيزى از بنى نجار بود . نام پدر عوف حارث بن رفاعه و او نيز از بنى نجار بود . وى از جمله شش نفر انصارى بود كه نخستين بار در مكه اسلام آوردند و در هـر دو پـيـمـان عـقبه حضور داشت . عوف در جنگ بدر شركت جست . در هنگام رويارويى دو سپاه عـوف بـن عـفـراء گفت : (اى رسول خدا(ص )كدام كار بنده خدا را مى خنداند) ؟ گفت : (اينكه او را بـبـيـنـد در جـنـگ فرو رفته با تن برهنه مى جنگد) . عوف زرهش را كند و پيش رفت و جنگيد تا كـشـتـه شـد . او پـس از مـضـروب شـدن ابـوجـهـل تـوسـط وى بـه شـهـادت رسـيـد ؛ و ابوجهل نيز بر اثر ضربه هاى آنان از پاى درآمد . ر . ك . طبقات ابن سعد ، ج 7 ، ص 492 ؛ الاصابه ، ج 5 ، ص 42 ، رديف 6087 ، اسدالغابه ، ج 4 ، ص 155 و الاستيعاب ، ج 3 ، ص 1225 ، رديف 2002 .
156 - مـعوذ بن عفراء : برادر عوف ، او در عقبه دوم با هفتاد تن از انصار و نيز در جنگ بدر شـركـت داشـت . ابـو جـهـل بـا ضـربـه او و بـرادرش بـسـخـتـى مـجـروح شـد امـّا در هـمـان حـال بـه آنـهـا حـمـل كـرد و هـر دو تن را كشت . ابو جهل بر زمين افتاده بود تا آنكه عبدالله بن مـسـعود او را كشت . معوذ فرزندى نداشت . ر . ك . طبقات ابن سعد ، ج 7 ، ص 492 ؛ الاصابه ، ج 6 ، ص 129 ، (تـسـلسـل 8157) ؛ اسـدالغـابـه ، ج 4 ، ص 402 و الاسـتـيـعـاب ، ج 4 ، ص 1442 (تسلسل 2423) .
157 - غـافـلگـيرى يا با استفاده از مكان يا زمان يا به كارگيرى شيوه اى خاص صورت مـى گـيـرد . غـافـلگـيـرى بـا اسـتـفـاده از مـكـان آن اسـت كـه دشـمـن از جـايـى كـه احـتـمـال نـمـى دهـد مـورد تهاجم قرار گيرد . غافلگيرى با استفاده از زمان آن است كه دشمن در زمـانـى كه انتظار ندارد مورد تهاجم قرار گيرد . غافلگيرى با به كارگيرى شيوه خاص آن اسـت كـه دشـمن با شيوه اى ناشناخته مورد تهاجم قرار گيرد ، خواه اين شيوه يك نقشه تازه يا سلاحى نو باشد .
158 - (رفـتـار بـا اسـيـران بـايـد بـر پـايـه اصـول انـسـانـى بـاشـد و سـتـم و اهـانـت و كـسـب اطـلاعـات از آنـهـا بـا تـوسـل بـه زور مـمـنوع است . اسيران را مى توان به كار واداشت ولى با اين شرط كه آن كار خطرناك يا دون شاءن اسير و يا بطور مستقيم با جنگ در ارتباط نباشد) .
(امـا در اصـول مـربـوط بـه آزادى اسـيـران تـصـريـح شـده اسـت كـه كـشـورهـا پـس از دادن قـول شـرف از سـوى اسـيـر ، مـلزم بـه آزادى آنـان نـيـسـتـنـد . اسـيـران نـيـز مـلزم بـه دادن قـول شرف نيستند . البته در صورتى كه قوانين كشور اسير به وى اجازه بدهد ، آزادانه مى تـوانـد آن را بـپذيرد . كشور فرد اسير نيز ملزم است كه او را وادار به خلف وعده نكند و اگر اسـيـر بـخـواهـد دوبـاره بـه خـدمـت بـاز گـردد ، نـبـايـد بـه او اجـازه دهـد . حال اگر اسير به قول شرفى كه داده خللى وارد كند و به ارتش بپيوندد و از سوى دولتى كـه او را اسـيـر گـرفـته يا هم پيمان او براى بار دوم به اسارت درآيد، محاكمه او به خاطر عهدشكنى جايز است و كيفر چنين مواردى معمولاً اعدام است .
قـول شـرفـى كـه اسـير مى دهد اين است كه به جنگ نيروهايى كه او را اسير گرفته اند باز نگردد و به هيچ طريق يا صورتى در اعمال خصمانه عليه آنان شركت نكند .
پـس از آزادى بـدون قـيـد و شـرط يـا دادن قـول شـرف ، حـالت اسارت اسير پايان مى يابد ، هـمـچـنـيـن در صـورت مـبـادله شـدن با اسير هم رتبه خودش از سپاه دشمن و پرداخت سربها نيز حالت اسارت پايان مى يابد) .
(ر . ك . قانون الحرب و الحياد) .
159 - مقررات مربوط به كشته شدگان :
(طـرفـيـن نـبرد موظفند كه به جنازه ها احترام لازم را بگذارند و آنها را مثله نكنند و پس از تحقيق لازم بـراى شـنـاسـايـى صـاحـب جـنـازه بـايـد آن را دفـن كـنـنـد . فـرمـانـدهـانـى كـه كـنـتـرل مـيـدان نـبـرد را در اخـتيار دارند بايد پس از هر حركتى به منظور جلوگيرى از غارت و بدرفتارى با كشتگان احتياطهاى لازم را به عمل آورند) .
160 - مقررات مربوط به مجروحان :
(لازم است كه در حمايت و نگهدارى مجروحان همانند مجروحان نيروهاى خودى رفتار شود تا پس از بهبودى اسير جنگى به شمار آيند) .
ر . ك : قانون الحرب و الحياد .
161 - ايـن تـحـليـل نـويـسـنـده عـارى از دقت است ، زيرا كه در زمان جنگ بدر ، حدود پانزده سـال از آغـاز نـزول وحـى مـى گـذشـت و در اين دوران كاتبانى چون حضرت على (ع ) و زيد بن ثابت به نوشتن آيه هاى قرآنى اهتمام مى ورزيدند .
ر . ك . تاريخ ‌القرآن : محمد طاهر بن عبدالقادر الكردى المكى الخطاط ، ص 39 .
162 - او در شـوّال ، بـيـسـت مـاه پـس از هـجـرت رسول خدا(ص )به دست سالم بن عُمير عمرى كشته شد . ر . ك . طبقات ابن سعد ، ج 2 ، ص 28 .
163 - وى پـنـج روز مـانـده از رمـضـان ، نـوزده مـاه پـس از هـجـرت رسـول خـدا(ص )بـه دست عُمير بن عدىّ بن خرشه خطمى كشته شد . پيامبر(ص )با شنيدن خبر كـشـتـه شدن وى گفت : (به خاطر او دو بز هم به يكديگر شاخ نمى زنند) . ر . ك . طبقات ابن سعد ، ج 2 ، ص 27 .
164 - محمد بن مَسلمه و چند نفر از اوسيان مثل عَبّاد بن بِشر ، ابونائله سِلكان بن سلامه ، حارث بن اوس بن معاذ و ابو عيسى بن جير او را كشتند . ر . ك . طبقات ابن سعد ، ج 2 ، ص 32 .
165 - ر . ك . طبقات ابن سعد ، ج 2 ، ص 92 .
166 - سر كرده منافقان در مدينه .
167 - جايى در جنوب خيبر ، ميان خيبر و مدينه منوره .
168 - جايى است واقع در منطقه شرقى اردن كنونى ، ميان اَجْنادَيْن و شام .
169 - قـرقـرة الكـدر جايى است در ناحيه معدن در نزديكى (ارحضيه ) ، ميان آنجا تا مدينه هـشـت منزل راه است ؛ و آن آبى است كه به بنى سليم تعلق دارد . ر . ك . معجم البلدان ، ج 7 ، ص 56 و ج 7 ، ص 224 .
170 - نام جايى است . ياقوت گفته است : عريض نام وادى اى است در مدينه كه در جنگها از آن ياد مى شود .
171 - محلى در نجد در سرزمين غطفان .
172 - محلى در نجد در سرزمين غطفان .
173 - بـُحـران : گـروهـى آن را بـه فـتـح و گـروهـى ديـگـر به ضَمّ باء ثبت كرده اند . يـاقـوت گـويد : جايى است ميان (فرع ) و (مدينه ) ، واقدى گفته است : ميان فرع و مدينه هشت بريد (هر بريد چهار فرسنگ ) راه است .
174 - قـرده : آبـى اسـت در نـجـد در رمـّه از آن بـنـى نـعـامـه . بـراى تفصيل بيشتر ر . ك . معجم البلدان ، ج 7 ، ص 50 .
175 - احـد : كـوهـى بـه فـاصـله حـدود يـك مـيـل در شمال مدينه . ر . ك . معجم البلدان ، ج 1 ، ص 133 .
176 - احابيش قريش : گروهى از قريش كه در دامنه كوه حُبشى در پايين مكه فرود آمدند و سوگند ياد كردند كه هميشه در دفع ديگران با هم متحد باشند . لغتنامه دهخدا .
177 - شمار زنان قريش پانزده تن بود . ر . ك . طبقات ابن سعد ، ج 2 ، ص 270 .
178 - صـمـغه : يكى از زمينهاى مدينه واقع در غرب كوه احد . ر . ك . معجم البلدان ، ج 5 ، ص 384 .
179 - عَقيق : عرب به هر جايى كه سيلاب در آن جريان يابد و آن را گود و پهن كند ، عقيق گـويـد . در سـرزمـيـن عـرب چـهـار عـقـيق وجود دارد كه يكى از آنها عقيق مدينه است . ر . ك . معجم البـلدان ، ج 6 ، ص 198 . 180 - قـبـا : دهـى اسـت در فـاصـله دو مـيلى مدينه و سمت چپ راه مدينه ـ مكه . ويرانه بناهاى زيادى در آنجا به چشم مى خورد . ر . ك . معجم البلدان ، ج 7 ، ص 21 .
181 - اين دو اَنَس و مُونس پسران فِضاله از بنى ظفر بودند . ر . ك طبقات ابن سعد ، ج 2 ، ص 37 .
182 - عـبـدالله بـن جبير انصارى : وى به همراه هفتاد تن از انصار در بيعت دوم عقبه حضور داشـت و در جـنـگـهـاى بـدر و اُحد شركت جست . رسول خدا(ص )در جنگ احد به منظور پشتيبانى از عـقـبه مسلمانان او را فرمانده تيراندازان كرد . هنگامى كه تيراندازان دچار اختلاف نظر شدند و بيشتر آنها براى گردآورى غنايم ، سنگرشان را بسوى اردوگاه مشركان ترك گفتند ، وى با كمتر از ده نفر نيرو در مقابل تهاجم خالد بن وليد ايستادگى كرد ، تا اينكه تيرهايش تمام شد . او آنـقـدر با نيزه جنگيد تا شكسته شد ، سپس غلاف شمشير را شكست و با سواران خالد جنگيد تـا قـهرمانانه به شهادت رسيد . ر . ك . طبقات ابن سعد ، ج 3 ، ص 475 ؛ الاصابه ، ج 4 ، ص 45 ؛ اسد الغابه ، ج 3 ، ص 130 ، الاستيعاب ، ج 3 ، ص 877 .
183 - سـمـاك بـن خـرشـه خـزرجـى ساعدى انصارى ، به كنيه اش يعنى ابودجانه شهرت داشت . در جنگهاى بدر ، احد و همه جنگها همراه رسول خدا(ص )شركت كرد ... او از شجاعان مشهور بـود . پـيشانى بند سرخ ‌رنگى داشت كه در جنگ به وسيله آن شناخته مى شد . در روز جنگ احد آن را بـه پـيـشـانـى بـسـتـه و در مـيـان صـفـوف بـسـان پـلنـگـى مـغـرور راه مـى رفـت . رسول خدا(ص )فرمود : (اينگونه گام زدن را خداوند دشمن مى دارد ، مگر در ميدان جنگ .)
او از صـحـابـيـان بـزرگ و بـافـضـيـلت اسـت و در جـنـگـهـاى رسـول خـدا(ص ) از جـايـگـاه بـلنـدى بـرخـوردار بـود . او پـس از سـرافـراز بـيـرون آمـدن از آزمـايـشـهـاى بـزرگ ، در يـمـامـه به شهادت رسيد . داستان از اين قرار بود كه بنى حنيفه در يـمامه باغى داشتند و از پشت آن با مسلمانان مى جنگيدند . سپاه اسلام امكان پيشروى سوى آنان را نـداشـت . از ايـن رو ابـودجـانـه دسـتـور داد ، مـسلمانان وى را بسوى آنها پرتاب كردند . امّا پـايـش شـكست . با اين وجود خود را به درب باغ رساند و مشركان را دور كرد تا مسلمانان وارد گرديدند . او در همين جنگ كشته شد . روايت ديگرى مى گويد او زنده بود و با حضرت على (ع ) در صـفـيـن شـركت جست . ر . ك . طبقات ابن سعد ، ج 3 ، ص 556 ؛ الاصابه ، ج 7 ، ص 57 ؛ رديف 371 ؛ اسدالغابه ، ج 2 ، ص 352 ؛ الاستيعاب ، ج 2 ، ص 652 ، رديف 1061 .
184 - براى زندگينامه وى ر . ك . قادة فتح العراق و الجزيره ، از همين نويسنده ، ص 47 ـ 211 .
185 - شـمـار كسانى كه همراه رسول خدا(ص )ايستادگى كردند چهارده تن بود . هفت تن از مهاجران كه ابوبكر نيز در ميان آنها حضور داشت ؛ و هفت تن از انصار . ر . ك . طبقات ابن سعد ، ج 2 ، ص 42 .
186 - ايـن جـاى بـسـى شگفتى است كه نويسنده قوام كار اسلام را به وجود افراد ياد شده مى داند ، اما از اميرالمؤ منين على (ع ) كه به اعتراف خود وى چند تن از پرچمداران كفر (و بلكه هـمـه آنـهـا را) كـشت و در خطرناك ترين لحظات ، در كنار پيامبر ماند و از وى دفاع كرد ، يادى به ميان نمى آورد .
ولى مـگـر مـى شود آن همه روايات تاريخى را كه بر رشادت و ايثار على (ع ) در روز جنگ احد دلالت دارد از يـاد بـرد و نـديـده گـرفـت . مـگـر مـى شـود نـداى جبرئيل را نشنيده گرفت كه در شاءن آن حضرت خواند :
لا سيف الا ذوالفقارو لا فتى اِلاّ على مگر نه اين است كه سالها پس از جنگ احد ، على (ع ) ضربت آن شمشير را به رخ دشمنان مى كشيد و از مقابله با خود بيم مى داد .
از سـوى ديـگـر ، روايـات تـاريـخـى حـاكـى از آن اسـت كه افراد ياد شده در جريان جنگ فرار كـردنـد و پـنـهـان شـدنـد و پـس از آنـكـه از شـدت جـنـگ كـاسته شد ، دوباره به جمع مسلمانان پيوستند . ر . ك . الصحيح ، ج 6، ص 173 ـ 192 .
187 - آل عمران (3) ، آيه 152 .
188 - جـايـى اسـت نـزديـك حمراء الاسد ، و حمراء الاسد بر سر راه مدينه ـ مكه در هشت ميلى مدينه واقع است .
189 - مـعـلوم نـيست كه نويسنده نارضايى ابوسفيان از مثله حمزه (ع ) و ديگر شهيدان را از كـجـا دانـسـتـه است . درحالى كه هيچ گزارشى از مخالفت وى با اين كار ثبت نشده است ؛ و بر عـكـس شـمـارى از نـقـلهـاى تـاريخى حاكى از آن است كه ابوسفيان خودش با نوك نيزه بر فك حـضرت حمزه (ع ) مى زد ؛ و براى آنكه كار او فاش نشود از كسى كه همراهش بود تقاضا كرد كـه آن را پنهان نگهدارد . بيان چنين سخنانى از سوى نويسنده براى پاك كردن دامن ابوسفيان است و با حقايق تاريخى منافات دارد . ر . ك . الصحيح ، ج 6 ، ص 251 به بعد .
190 - يا دست كم به تثبيت مواضع پرداخت .
191 - تـاكـتـيـك : بـه عـمـليـات جـنگى يا آن دسته از كارهاى نظامى كه بر روند يك ميدان تاءثير مى گذارد گفته مى شود . استراتژى ، به معناى استفاده از ميدانهاى جنگى گوناگون در راسـتـاى حـصـول به غرض كلى جنگ ، يا به معناى كارهاى نظامى اى است كه بر روند كلى جـنـگ تـاءثـيـر مـى گـذارد . ايـن خـلاصـه اى از تـعـريـف تـاكـتـيك و استراتژى است كه براى غـيـرنـظـامـيـان ارائه مـى شـود و دورنـمـايى را ارائه مى دهد . زيرا هركدام از اين دو اصطلاح ، تعريفهايى دارند كه بسيارى از كتابهاى فنون رزم را در برمى گيرند . از اين تعريف روشن مـى شـود كـه اسـتـراتـژى ، ناظر بر كل نتايج جنگ است ، در حالى كه تاكتيك ناظر بر نتيجه پيكار محلى و محدود است .
192 - آل عمران (3) ، آيات 138 ـ 142 .
193 - بقره (2)، آيه 190.
194 - قـَطـَن : كوهى است در ناحيه بيد كه آبى متعلق به بنى اسد در آن وجود دارد. ر.ك : طبقات ابن سعد، ج 2، ص ‍ 50.
195 - عُرَنه : دره كوچكى است روبه روى عرفات . ر.ك : معجم البلدان ، ج 6، ص 156.
196 - نـضـيـر: نـام يـكى از قبايل يهود مدينه كه همراه بنى قريظه در باغستانها و دژهاى بيرون اين شهر زندگى مى كردند. ر.ك : معجم البلدان ، ج 8، ص 295.
197 - غـرس : در مـنـطـقـه قـبـا داراى يـك چـاه قـديـمـى . رسـول خـدا(ص ) بـراى آب چـاه غـرس طـلب پاكيزگى مى كرد. ر.ك : معجم البلدان ، ج 6، ص 276.
198 - ايـن دو مـرد از رسـول خـدا(ص ) امـان داشـتند و عمر بن اميه ، پس از آنكه مشركان همه يـارانـش را كـشـتـه بـودنـد، بـدون اطـلاع از امـان پـيـامـبر(ص ) آن دو را كشت . پس از آنكه نزد رسـول خـدا(ص ) آمـد و آن حـضـرت را در جـريـان قـتـل اصـحـات بئر معونه و كشتن آن دو عامرى گـذاشـت ، آن حـضـرت فـرمـود: (بـدكـارى كـرده اى . مـن بـه آنها امان و پناه داده نزد قبيله شان بازگردانده بودم .) ر.ك : ابن سعد: 2/53.
199 - گرچه رفتار يهوديان ، رسول خدا(ص ) را بدگمان ساخت ولى توطئه يهوديان از طريق وحى بر وى مكشوف گرديد. الصحيح ، ج 7، ص 13.
200 - اشـغـال نـظـامـى يـعـنـى ورود نـيـروهـاى در حـال جـنـگ بـه سـرزمـيـن دشمن و تسلط عملى بر آنها. با اين اقدام ، ميدان جنگ به سرزمين دشمن انـتـقـال مـى يـابـد. دشمن در نتيجه اين اشغال انواع زيانهاى مادى و خسارتهاى ناشى از انفجار بـمبها و يا زيانهاى ناشى از اقدامهاى نظامى مانند از بين بردن كشتزارها و ويران ساختن پلها را مـتـحـمـل مى شود. كشيده شدن ميدان جنگ به سرزمين دشمن ، موجب زيانهاى سنگين جانى نيز مى گـردد. كـشـت و زرع سـرزمـيـن اشـغـال شـده رهـا مـى شـود و سـاخـتـمـانـهـا، امـوال و امور بازرگانى تعطيل مى گردد و سودآورى خود را از دست مى دهد. علاوه بر آن دولت اشـغـال گـر در سـرزمـيـن زيـر اشـغـال خـود از حـقـوق مـالى نـيـز بـهـره مـنـد مـى شـود. بـراى مثال مى توان بر آنها ماليات وضع كند و ساكنان را به پرداخت مالياتهاى اجبارى وادار سازد و نـيـازهـاى نـيـروهـاى اشـغـال كـنـنـده را بـه دسـت آنـهـا تـاءمـيـن كـنـد. ر.ك : قـانـون بـيـن الملل ، قانون الحرب و الحياده .
201 - داستان بئر معونه : ابو براء عامر بن مالك بن جعفر، معروف به ملاعب الا سِنَّه ، به مـديـنـه نـزد رسـول خـدا(ص )آمد. آن حضرت اسلام را بر او عرضه داشت . وى آن را نپذيرفت . ولى در ردّ آن نـيز چيزى نگفت . او گفت : ((اى محمد! اگر مردانى از ياران خويش را براى دعوت مـردم بـه نـجـد بـفـرسـتـى ، امـيـد دارم كـه ديـن تـو را بـپـذيـرنـد))، رسـول خـدا(ص ) فـرمـود: ((من از مردم نجد بر آنها بيمناكم .)) ابوبراء گفت : ((آنها در امان من هـسـتـنـد، آنـان را بـفـرسـت تـا مـردم را بـه ديـن تـو دعـوت كـنـنـد.)) رسـول خـدا(ص ) مـنـذربن عمرو را همراه چهل تن از برگزيدگان ياران خويش فرستاد ....آنان حـركـت كـردنـد تـا در بـئر مـعـونـه فـرود آمـدنـد و از آنـجـا نـامـه رسـول خـدا را نـزد عـامـربـن طفيل فرستادند. همينكه نامه به او رسيد، آن را نخواند و حاملش را كشت ... و از بنى عامر عليه مسلمانان كمك خواست ولى آنان نپذيرفتند. آنگاه از بنى سليم كمك خـواسـت و آنـهـا پـاسـخ مـثـبـت دادنـد و رفـتند و مسلمانان را محاصره كردند. اينان كه چنين ديدند شمشير كشيده جنگيدند و تا آخرين نفر به شهادت رسيدند، تنها يك نفر به نام كعب بن زيد در حـالى كه اندك رمقى در بدن داشت باقى ماند (سيره ابن هشام ). بئرمعونه : چاهى است ميان زمين بـنى عامر و سنگستان بنى سليم و نزديك به هردو جا ولى به سنگستان بنى سليم نزديكتر اسـت . ر. ك . مـعـجم البلدان ، ج 2، ص 7 و ج 8، ص 101. 202 - نخلاّ: محلى از جايگاههاى بـنـى ثـعلبه واقع در دو منزلى مدينه . در اين منزل درختى بود به نام ذات الرقاع كه اعراب آن را مى پرستيدند و از همين جهت اين غزوه ، ذات الرقاع خوانده شد. ر.ك : ياقوت .
203 - دوُمـة الجـنـدل : دژى در فـاصـله پنج منزلى دمشق ، بين دمشق و مدينه ، چونكه در آنجا دژى از سـنـگـهـاى عـظـيـم سـاخـتـه شـده بـود آن را دومـة الجـندل ناميدند، و آن شامل يك دژ و چند ده است ، بين شام و مدينه ، نزديك كوه طى ء. ر.ك : معجم البلدان ، ج 4، ص 106.
204 - مـريـسـيـع ، نـام آبـى است در ناحيه قُدَيْد ـ ر.ك : معجم البلدان ـ ميان مريسيع و فُرْع حـدود يـك روز و مـيـان فـُرْع و مـديـنـه مـنـوره حـدود هـشـت منزل راه است . ر.ك : طبقات ابن سعد، ج 2، ص 63.
205 - اين مطلب كه پيامبر(ص ) پرچم مهاجران را به ابوبكر داده باشد جاى ترديد است . زيـرا واقـدى پـس از نـقـل آن مـى افـزايـد: نـقـل ديـگرى حاكى از آن است كه پيامبر(ص ) پرچم مـهـاجـران را بـه عـمـار يـاسـر داده است . با توجه به اينكه ابوبكر سابقه نظامى درخشانى نـدارد، دليـلى بـراى تـرجـيـح نـقـل اول و مـردود شـمردن روايت دوم وجود ندارد. ر.ك : المغازى ، واقدى ، ج 1، ص 407.
206 - رسول خدا(ص ) از برخى از اسيران سربها گرفت و برخى را منت گذاشت و بدون سربها آزاد كرد و تمام زنهاى بنى مصطلق آزاد شده و به قبيله خود برگشتند.
207 - لَئِنْ رَّجَعْنا اِلَى الْمَدينَةِ لَيُخْرِجَنَّ الاَْعَزُّ مِنْهُ الاَْذَلَّ ، منافقون (63)، آيه 28.
208 - رجـيـع : آبـى اسـت مـتـعـلق بـه هـذيـل نزديك هداءه بين مكه و طايف . ر.ك : معجم البلدان ، ج 4، ص 228.
209 - گـروهـى از مـردمـان عـَضـُل و قـاره (از قـبـيـله هـوُن بـن بـنـى خـُزَيـمـه ) نـزد رسـول خـدا(ص ) آمـده گـفتند: اى رسول خدا(ص )محيط براى پذيرش اسلام آماده گرديده است ، خـوب اسـت گـروهـى از يـارانـت را بـا مـا اعـزام فـرمـايـى تـا حـلال و حـرام خـدا و قرآن را به ما بياموزند. پيامبر(ص ) يك گروه ده نفرى (يا شش نفرى ) از يارانش را به فرماندهى عاصم بن ثابت ـ و به قولى مَرثَدِ بن اَبى مَرثَد غَنَوى ـ سوى آنها فـرسـتـاد. هـنـگـامى كه اين گروه در نقطه اى به نام رجيع رسيد، مشركان خيانت ورزيدند و از قـبـيـله هـذيـل عليه آنان كمك گرفتند. ياران رسول خدا(ص ) كه چنين ديدند براى دفاع از خود شـمـشـيـر كـشـيـدند. اما آنان گفتند: (به خدا سوگند كه ما قصد كشتن شما را نداريم و فقط مى خواهيم با تسليم شما مبلغى پول از اهل مكه بگيريم و عهد و پيمان مى بنديم كه شما را نكشيم . امـا عـاصـم بـن ثابت و مَرثد بن ابى مَرثَد و خالد بن ابو بُكَير گفتند: (به خدا سوگند ما هرگز عهد و پيمان مشرك را نخواهيم پذيرفت . پس جنگيدند تا كشته شدند. اما زيد بن دَثِنَه ، خـُبـَيـب بنِ عدى و عبدالله بن طارق تسليم شده تن به اسارت دادند. مشركان همراه اين سه تن حـركـت كـردنـد تـا به ناحيه مَرُّالظَّهْران رسيدند. در آنجا عبدالله بن طارق دستش را از بند رها كـرد و شـمـشـيرش را كشيد. مشركان از او فاصله گرفتند و آنقدر به او سنگ زدند كه بر زمين افـتاد و جان سپرد و در همانجا به خاك سپرده شد. قبر وى اينك در مَرُّ الظَّهْران است . خبيب و زيد را بـه مكه بردند. زيد را صفوان بن اميه خريد و به انتقام پدرش كشت . خبيب بن عدى را حجير ابـى اهـاب بـراى خـواهـرزاده اش يـعـنـى عـتـبـة بـن حـارث بـن نوفل خريد تا به جاى پدرش بكشد.
هـنـگـام كـشتن زيد قريش گفتند: (اى زيد تو را به خدا سوگند، آيا دوست دارى كه اينك در ميان خـانواده ات باشى و محمد به جاى تو گردن زده شود؟) گفت : به خدا سوگند دوست ندارم كه محمد در همان جايى كه هست خارى به پاى او بخلد و من در ميان خانواده ام آسوده باشم !)
ابـوسـفـيـان گفت : (به خدا، مردمى را نديده ام كه مانند ياران محمد رئيس خود را دوست بدارند.) ر.ك : طبقات ابن سعد، ج 2، ص 55 ـ 56 و سيره ابن هشام ، ج 3، ص 160.
210 - سلع : كوهى است نزديك مدينه . ر.ك : معجم البلدان ، ج 5، ص 107.
211 - سـلمـان فارسى : مشهور به سلمان خير. وى ايرانى تبار بود و آنگاه كه از وى مى پـرسـيدند: (تو فرزند چه كسى هستى ؟) مى گفت : (من سلمان ، فرزند اسلام هستم .) او در جنگ احـزاب و جـنـگـهـاى پس از آن و فتوحات عراق شركت جست و حكومت مداين يافت . هنگام امارت مداين گـروهـى نـزد او آمـده ديدند كه حصير مى بافد. گفتند: تو كه امير هستى و حقوق دارى چرا اين كار را مى كنى ؟ گفت : (دوست دارم از دسترنج خودم بخورم .) هنگامى كه حقوق او پرداخت مى شد آن را صـدقـه مـى داد و از دسـتـرنج خودش مصرف مى كرد. او مردى نيك ، با فضيلت ، كوشا و پـارسـا بـود. سـلمان در روزگار خلافت عثمان در مداين در گذشت و قبر او هم اينك در آنجاست . ر.ك : الاصـابـه ، ج 3، ص 113. اسـد الغـابه ، ج 2، ص 228؛ الاستيعاب ، ج 2، ص 634 و طبقات ابن سعد، ج 4، ص 75 و ج 6، ص 16.
امـروزه مداين سلمان پاك ناميده مى شود و آن روستايى است نزديك بغداد و قبر سلمان در مسجدى بزرگ ، زيارتگاه مسلمانان است .
212 - اين زن صفيه دختر عبدالمطلب عمه پيامبر(ص ) بود. ر.ك : سيره ابن هشام ، ج 3، ص 246.
213 - رسـول خـدا(ص ) كه از سوى بنى قريظه براى زنان و كودكان بيمناك بود، سلمة بـن اسـلم را بـا صـد مـرد و زيد بن حارثه را با سيصد رزمنده فرستاد تا از مدينه پاسدارى كنند و با صداى بلند تكبير بگويند. ر.ك : طبقات ابن سعد، ج 2، ص 67.
214 - خـدعه در جنگ : دولتهاى در حال جنگ مجازند كه در جنگ خدعه كنند، اما به شرط اينكه به مكر و خيانت دست نيازند. از جمله خدعه هاى جنگى اينهاست : انجام مانورهاى دروغين ، كمين زدن و گـمـراه سـاخـتـن دشـمـن بـا اخـبـار دروغـيـن ، به منظور پوشاندن مقاصد نظامى ، همچنين فتنه انـگيزى در كشور دشمن يا پراكندن شايعه به منظور تضعيف روحيه آنان به وسيله همدستان و مزدوران از موارد خدعه مشروع شناخته شده است .
215 - آنـان سـعـد بـن مـعـاذ، انـس بـن اوس بـن عـتـيـق از بـنـى عـبـدالاشـهـل ، عـبـدالله بـن سهل اشهلى ، ثعلبة بن غنمة بن عدى ، كعب بن زيد از بنى دينار و طفيل بن نعمان بودند.
216 - جنگ فرسايشى : جنگى است تهى از حركات رزمى و پيروزى آفرين .
217 - ابـتـكـار عـمـل تـعـبـيـرى اسـت كـه مـفـهـوم نـظـامـى آن بـر (سـبـقـت در عمل به منظور مجبور ساختن دشمن به تغيير نقشه و حفظ اين سبقت تا پايان عمليات ) اطلاق مى گردد.
218 - دفـاع : تـعـبـيرى نظامى است كه مراد از آن (تدبيرهاى اخذ شده براى متوقّف ساختن دشمن در يك موضع براى مدتى كوتاه يا بلند) مى باشد.
219 - تـهـاجـم : تعبيرى نظامى است كه بر (سلسله حمله هاى پياپى ) اطلاق مى شود، اين حمله ها تنها در صورت نياز متوقف مى گردد.
220 - احزاب (33)، آيه 25.
221 - كـسـى كـه بـه شـهادت رسيد، خَلاّدِ بن سُوَيْدِ بن ثَعلبة بنِ عَمْرو از بنى حارث بن خزرج بود. ابوسنان بن محصَن اسدى هم در اثناى محاصره درگذشت . ر.ك : جوام السيره ، ابن حزم ، ص 197 ـ 198.
222 - ايـنان ثعلبة بن سَعْيَه ، اُسَيْد بن سَعْيَه و اسد بن عبيد بودند. آنها مردمى از بنى هـدَل بـودند و يا بنى قريظه يا نضير نسبتى نداشتند. نسبتشان بالاتر از اين دو قبيله بود و از بنى اعمام آنها بودند. ر.ك : سيره ابن هشام ، ج 3، ص ‍ 256.
223 - ايـنـان عـبدالله بن عَتيك ، مسعود بن سَنان ، عَبْدُ الله بن اُنَيْس ، ابو قِتادَه حارث بن رَبْعى و هم پيمان ى از آنها به نام خزاعى بن اسود بودند.
224 - در سيره ابن هشام ، ج 3، ص 313 تا 316، و جوامع السيره ، ص 198 تا ص 200 آمـده اسـت ، آنان شبانه به خيبر رسيدند و سَلاّم در بالاخانه سرايى ساكن بود. آنان از ديوار سرا بالا رفته ، همه درها را بستند، سپس درون بالاخانه رفتند و درها را از پشت بستند و آنگاه با شمشير به جانش افتاده او را در بستر كشتند و به مدينه بازگشتند. اما آنچه ما ذكر كرديم درست تر است ، زيرا با عقل سازگارتر است .
225 - غُران : منزلگاههاى بنى لِحْيان و دره اى ميان اَمَج و عُشفان .
226 - عُشْفان : جايى ميان جُحْفَه و مكه به فاصله دو منزلى مكه . ر.ك : معجم البلدان ، ج 6، ص 174.
227 - غمر: غمر مرزوق و آن آبى است متعلق به بنى اسد به فاصله دو شب راه از فيد، راه اول مدينه . ر.ك : طبقات ابن سعد، ج 2، ص 84.
228 - ذى قِصه : جايى است در 24 ميلى مدينه كه راه ربذه از آن مى گذرد. اين نقطه نسبت به مدينه در سوى نجد واقع است و يك منزل از آن شهر فاصله دارد. ر.ك : معجم البلدان ، ج 7، ص 114.
229 - هيفا: جايى به فاصله هفت ميلى مدينه . ر.ك : طبقات ابن سعد، ج 2، ص 86.
230 - جـمـوم : زمـينى از بنى سليم (ر.ك : معجم البلدان ، ج 3، ص 140). ناحيه بطن نخله در سـوى چـپ آن قـرار دارد. فـاصـله بـطـن نـخـله از مـديـنـه چـهـار منزل است . ر.ك : طبقات ابن سعد، ج 2، ص 86.
231 - عِيص : جايى است در سرزمين بنى سليم و آبى به نام ذنبان عيص در آنجاست . (ر.ك : معجم البلدان ، ج 6، ص 248.) ميان آنجا تا مدينه چهار شب و ميان آنجا و ذى المروه يك شب راه است ر.ك : طبقات ، ج 2، ص 87.
232 - طـرف : آبـى اسـت نـزديـك مـراض مـقـابـل نـخـلسـتـان . فـاصـله آنـجـا تـا مدينه 36 ميل است و در راه بصره به محجه واقع است . ر.ك : طبقات ابن سعد، ج 2، ص 87.
233 - حـِسـْمـى : زمـيـنـى اسـت در بـادية الشام ، ميان آنجا تا وادى القرى دو شب و از وادى القـرى تـا مـديـنه شش شب راه است . (معجم البلدان ، ج 3، ص 276.) اين سرزمين از جنوب به دامنه هاى كوههاى بتراء و از شرق به مرزهاى اردن و سعودى محدود است و منطقه اِرَمْ را در برمى گيرد. مساحت آن در بخش اردنى به پنج هزار كيلومتر مربع مى رسد.
234 - فدك : دهى است در حجاز به فاصله دو روز راه از مدينه (ر.ك : معجم البلدان ، ج 6، ص 42) در طبقات ابن سعد، ج 2، ص 92. فاصله آنجا با مدينه شش شب راه ذكر گرديده است . فدك در شمال مدينه و در راه تبوك واقع است .
235 - هجع : چاه و چشمه اى است با نخلستانى در كنار آن در سوى وادى القرى (ر.ك : معجم البـلدان ، ج 8، ص ‍ 471.) در طـبـقـات ابـن سـعـد، ج 2، ص 90. آمده است كه هجع چاه آبى است واقع در ميان خيبر و فدك .
236 - وادى القـرى مـنطقه اى است با روستاهاى زياد كه ميان مدينه و شام واقع گشته و از حومه شهر مدينه محسوب مى شود.
237 - قَرقَرة ثِبار: جايى است ميان خيبر و مدينه .
238 - عـُريـْنـَه : يكى از قبايل عرب و نام محلى در سرزمين فزاره . ر.ك : معجم البلدان ، ج 6، ص 165.
239 - حـكـمـى كـه دربـاره بـنى قريظه صادر شد علت آن علاوه بر مطالب فوق رضايت خـودشـان بـه داورى سعد بن معاذ بود و او نيز ـ كه از پيش همپيمان ايشان بود ـ نه به دلخواه بـلكـه بـر مـبـناى كتاب مقدس يهود حكم كرد. متن تورات ، سفر تثنيه ، باب بيستم ، بند 10 ـ 17، چنين است .
(چون به شهرى نزديك آئى تا با آن جنگ نمايى آنرا براى صلح ندا بكن # و اگر ترا جواب صـلح بـدهد و دروازه ها را براى تو بگشايد آنگاه تمامى قومى كه در آن يافت شوند به تو جزيه دهند و ترا خدمت نمايند # و اگر با تو صلح نكرده با تو جنگ نمايند پس آنرا محاصره كـن # و چـون يـَهـُوه خـدايت آنرا بدست تو بسپارد جميع ذكورانش را به دم شمشير بكش # ليكن زنـان و بهايم و آنچه در شهر باشد يعنى تمامى غنيمتش را براى خود به تاراج ببر و غنايم دشـمـنـان خود را كه يَهُوَه خدايت بتو دهد بخور # با همه شهرهائيكه از تو بسيار دورند كه از شهرهاى اين امت نباشند چنين رفتار نما # اما از شهرهاى اين امتهايى كه يَهُوَه خدايت ترا به ملكيت مى دهد، هيچ ذى نفس را زنده نگذار #.)
240 - هـنـگـامـى كـه اسـيـر قـول شـرف بـدهـد، آزاد مى گردد، ولى با اين شرط كه عليه دولتـى كـه او را آزاد كـرده ، نـه خـود بـجـنـگـنـد و نه ديگرى را وادار به جنگ كند. هنگامى كه قـول شـرف خـود را نـديده بگيرد و به ارتش بپيوندد و بار ديگر از سوى دولتى كه آزادش كـرده بـه اسـارت درآيـد، مـحـاكـمـه او بـه خـاطـر اخـلال در قـول جـايـز اسـت و كـيـفـر چـنـيـن كـسـانـى بـطـور مـعـمـول اعـدام اسـت . ر.ك : قـانـون بـيـن الملل : قانون جنگ و بى طرفى .
241 - حـديـبـيـه ، ده كـوچـكـى اسـت در يـك مـنـزلى مـكـه مـكـرمـه . فاصله آنجا تا مدينه نه مـنزل است . گفته شده است كه بخشى از آن در حِلّ و بخش ديگر در حرم واقع است . سبب تسميه آن به اين نام وجود چاهى به نام حديبيه در آنجاست .
242 - 1400 و 1525 نفر نيز گفته اند. ر. ك . طبقات ابن سعد، ج 2، ص 95.
243 - ذوالحُلَيْفه : دهى است به فاصله شش يا هفت ميلى مدينه و ميقات مردم مدينه است كه از آنجا براى حج محرم مى شوند.
244 - ده يا آبگاهى است ميان مدينه و مكه به فاصله دو منزلى مكه .
245 - احـابـيـش : يـكـى از قـبـايـل تـيـر انـداز عـرب . ايـنـان را بـه دليل سياه پوست بودن و يا انتساب كوهى به نام حُبْشى در پايين مكه به اين نام خوانده اند. افراد اين قبيله آميزه اى از اعرابند كه خود را از اعقاب كنانة بن خزيمه مى دانند.
246 - سيره او را در كتاب قادة فتح العراق و الجزيرة 387 ـ 411 ببينيد.
247 - مـعـلوم مى شود كه عروه نه تنها با وقار نبوده ، بلكه بى ادب و گستاخ نيز بوده است !
248 - الف ـ تـعـريف صلح : صلح توافقى است كه به منظور توقف جنگ براى مدتى معين ميان طرفين حاصل مى شود. صلح يا فراگير است و يا منطقه اى . در صلح همه جانبه ، جنگ ميان هـمـه نيروهاى طرفين و در همه جبهه ها متوقف مى گردد. اما در صلح منطقه اى يا محدود، تنها ميان برخى از نيروهاى طرفين ، جنگ متوقف مى شود.
ب ـ شرايط و پيامدهاى صلح : پيمان صلح معمولاً نوشتارى است ، گرچه شفاهى بودن آن نيز مـنـع قـانـونـى نـدارد. آغـاز و پـايـان صـلح در پـيـمـان نـامـه مـعـيـن مـى شـود و در خلال آن جنگ متوقف است و شرايط صلح نيز بايد در متن پيمان نامه بصراحت آمده باشد.
ج ـ نـقـض صـلح : مـفـسـران در مـوضـوع آثـار مـتـرتـب بـر اخلال در صلح از سوى يكى از طرفين و حقوق طرف ديگر از اين بابت و از سرگيرى جنگ ، با يـكـديـگـر اخـتـلاف نـظـر دارنـد. گـروهـى مـعـتـقـدنـد كـه هـرگـونـه اخـلال طـرفـيـن در مـفـاد پـيمان نامه ، به طرف ديگر اجازه مى دهد كه بدون هيچ گونه هشدارى قـبـلى و بـه طـور مـسـتـقـيـم جـنگ را دوباره آغاز كند. اما مفسران جديد بر اين باورند كه گرچه اخـلال يـكـى از طـرفين ، ديگرى را مجاز مى سازد كه او را اخلالگر اعلام كند، ولى اجازه اقدام مستقيم به جنگ را ندارد.
صلح پس از مدت تعيين شده پايان مى پذيرد و چنانچه در پيمان صلح ، زمان پايان آن مشخص نـشـده بـاشـد، بـر طـبـق شرايط ذكر شده در پيمان ، هر يك از طرفين ، پس از اعلان به طرف ديگر، مى تواند جنگ را از سر بگيرد.
249 - بـيـشـتـر مـورخـان مـعـتـقـدنـد مـدت صـلح ده سـال بوده . بجز واقدى كه معتقد است دو سال بوده است .
250 - پـايگاه : منطقه استقرار سپاه پيش از آغاز عمليات جنگى را گويند؛ و آن بر دو نوع است : پايگاه عملياتى و پايگاه تداركاتى ، اين دو پايگاه اغلب يكى هستند و به ندرت از هم جدايند.
251 - خـطـوط مـواصـلاتـى : راهـهـايـى كـه سـپـاه را بـه پـايـگـاه متصل مى سازد.
252 - مـفـهـوم بـى طـرفـى مـسـلحـانه در قانون بين المللى به حالتى اطلاق مى شود كه دولت بى طرف در جنگ ، روابط صلح آميز خود را با طرفين جنگ حفظ كند. بى طرفى مسلحانه ، مـثل بى طرفى عادى است ، تنها تفاوتش اين است كه دولت بى طرف اعلام مى دارد كه براى حـفـظ بـى طـرفـى خـود و نـيـز جلوگيرى از اخلال ديگران در اين بى طرفى از قدرت استفاده خواهد كرد.
253 - عـيـص : جـايـى اسـت از نـاحـيـه ذى مـروه ، كـنـار ساحل درياى سرخ ، در راه تجارى مكه ـ شام قريش . ر.ك : معجم البلدان ، ج 6، ص 248.
254 - ما تو را پيروزى بخشيديم [چه ] پيروزى درخشانى (فتح (48)، آيه 1).
255 - خـيـبر: ناحيه اى است در فاصله هشت منزلى مدينه در سوى شام . اين نام بر ايالتى شامل هفت دژ با مزارع و نخلستانهاى فراوان اطلاق مى گردد. نام دژها به اين شرح است : ناعم ، قموص ، شقّ، نطاءة ، سلالم ، وطيح و كتيبه ، و لفظ خيبر در زبان يهوديان به معناى دژ است . (ر.ك : مـعـجـم البـلدان ، ج 3، ص 495.) و نـيـز گـفـتـه انـد: خـيـبـر مـنـسـوب بـه خـيـبـر بـن مـهـلهـل از عـمـالقـه اسـت و قـبـيـله خـيـبـر كـه بـه ديـن يـهـود گـرويـدنـد از نسل او هستند.
256 - محاصره : پيرامون ده يا شهرى را گرفتن ـ خواه دژ داشته باشند يا نداشته باشند و يـا از آنـهـا دفاع بشود يا نشود ـ به منظور جلوگيرى از ورود و خروج مردم تا اينكه تسليم گـردنـد. ايـن قـانـون اسـتـثـنـا نـدارد. از پـيـامـدهـاى مـحـاصـره گـرسـنـه مـانـدن غـيـر نظاميان مثل زنان و كودكان است .
نـيـروهاى محاصره كننده لزوما نبايد به ساكنان منطقه اى كه قصد محاصره اش را دارند اخطار قـبـلى بـدهند، تا به وسيله مدافعان تخليه شوند، و نيز در صورت تقاضاى خروج لازم نيست به آنها اجازه خروج بدهند. زيرا باقى ماندن يك چنين گروه بزرگ غير نظامى در ميان مدافعان ، آنـان را بـه درد سـر مـى انـدازد و مـوجـب تـسـليـم سريع آنها مى گردد. همچنين اگر محاصره كنندگان جهت سرعت بخشيدن به سقوط منطقه به اقدامهايى چون قطع آب و تهاجم مسلحانه دست بزنند، هيچ منعى ندارد. (قانون الحرب و الحياد) از كتاب مقررات بين المللى )
257 - متاءسفانه مؤ لف درباره نقش امير المؤ منين عليه السلام در خيبر مطلبى نياورده است در حـالى كـه در فـتـح خـيـبـر نـقـش اول را داشـتـه . در مـنـابـع اهل سنت آمده است بعد از اينكه ديگران از جمله ابوبكر و عمر بعد از تلاش موفقيتى در فتح به دست نياوردند، رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: فردا پرچم را به دست كسى مى سپارم كه خدا و رسول او را دوست دارد، خداوند و رسولش نيز او را دوست دارند. او شكست نمى خورد و خـداونـد فـتـح و پـيـروزيـرا به دست او قرار داده است . بالاخره امير المؤ منين عليه السلام به ميدان رفت بعد از كشتن چند نفر با مرحب قهرمان خيبريها روبرو شد و او را نيز به هلاكت رساند و دروازه قعله را از جاى كند و پيروزى به دست آمد.
ر.ك : بـه كـتابهاى تاريخ و سيره از جمله سيره دينى دحلان در حاشيه السيرة الحلبيّه ، ج 2، ص 193.
258 - فـدك : دهـى است در حجاز به فاصله دو روز و به قولى سه روز راه از مدينه . اين ده در شمال مدينه و در راه مدينه ـ تبوك ـ شام واقع است . ر .ك : معجم البلدان ، ج 6، ص 342.
259 - وادى القـرى : دشـتـى است ميان مدينه و شام از توابع مدينه با روستاهاى فراوان . ر.ك معجم البلدان .
260 - تـيـمـاء: سـرزمـيـنـى در اطـراف شـام ، مـيـان شـام و وادى القـرى ، واقـع در شمال حجاز. ر.ك : معجم البلدان : ج 2، ص 442.
261 - تُربَه : به گفته معجم البلدان ، دشتى است نزديك مكه به فاصله دو روز راه از آن شـهـر(معجم البلدان ، ج 2، ص 374) و به گفته طبقات به فاصله چهار شب راه از آن شهر در مسير صنعا و نجران (طبقات ، ج 2، ص 117.)
262 - ضَرِيَّه : دهى ويرانه و قديمى ، واقع در راه مكه ـ بصره ر.ك : معجم البلدان ، ج 5، ص 432.
263 - مـيـفـعـه : جـايى است در پشت بطن نخل تا نقره و اندكى از آن در نجد واقع است . ميان آنجا تا مدينه هشت منزل راه است . ر.ك : طبقات ابن سعد، ج 2، ص 119.
264 - يـُمـن : آبـى اسـت از غـطـفـان در راه مـيان تيماء و فيد. ر.ك : معجم البلدان ، ج 8، ص 524.
265 - جـُبـار: آبـى اسـت مـتـعـلق بـه بـنـى حـمـيـس از قضاعه ميان مدينه و فيد. ر.ك : معجم البلدان ، ج 3، ص 43.
266 - جِناب : جايى است در ناحيه خيبر و سَلاح و وادى القرى . ر.ك : معجم البلدان ، ج 3، ص 141 و طبقات ابن سعد، ج 2، ص 120.
267 - سلاح : منطقه اى پايين تر از خيبر. ر.ك : معجم البلدان ، ج 5، ص 101.
268 - كـديـد: جـايى است در حجاز به فاصله 42 ميلى مكه . ر.ك : معجم البلدان ، ج 7، ص 224.
269 - قديد: نام جايى است نزديك مكه . ر.ك : معجم البلدان ، ج 7، ص 38.
270 - سـىّ: بـه مـعـنـاى مـسـاوى اسـت : گفته مى شود هماسيان : آن دو همانند هستند. اين واژه بـراى فلاتى در كنار جاده بصره ـ مكه ، ميان شبيكه و وجره واقع در نجده علم شده است . ر.ك : معجم البلدان ، ج 5، ص 203.
271 - ركـبـه : بخشى از سرزمين بنى عامر واقع در ميان مكه و عراق . ر.ك : معجم البلدان ، ج 4، ص 287.
272 - مـعـدن : مـعـدن هـرده ، در نـجـد در سرزمين بنى كلاب . ر.ك : معجم البلدان ، ج 8، ص 294.
273 - ذات اطلاح : جايى است در پشت ذات القرى به سوى مدينه .
274 - مـوتـه : دهـى اسـت از ده هـاى بـلقـاء در مـرزهاى شام (ر.ك : معجم البلدان ، ج 8، ص 190.) ايـن ده در پـايـيـن بـلقاء و بلقاء پايين دمشق قرار دارد (ر.ك : طبقات ابن سعد، ج 2، ص 128) و آن از روسـتـاهـاى كـرك اسـت و از آنـجـايـى كـه كـرك اول استان مؤ اب است ، بايد مؤ ته را جزو مؤ اب به حساب آورد.
275 - بـسـيـارى از ايـن سـرايـا نـقـلهـاى تـاريـخـى اسـت كـه مـتـفـاوت نـقـل شـده اسـت و از اعـتـبـار چـنـدانـى بـرخـوردار نـيـسـت . و عـمـل كـرد اصـحـاب سـرايـا هـم در بـسـيـارى از مـوارد بـر خـلاف سـيـره و روش رسول خدا بوده است .
276 - امپراتور روم كه پايتخت وى قسطنطنيه بود.
277 - ـ معان : شهرى است در آخر بادية الشام ، برابر حجاز از نواحى بلقاء (ر.ك : معجم البلدان ،ج 8، ص 93.)
278 - مـآب : شـهـرى اسـت در انـتـهاى شام از نواحى بلقاء (ر. ك . معجم البلدان ، ج 7، ص 249.)و مـآب يا مؤ اب ناحيه كرك كنونى در اردن است و در آنجا بجز كرك شهر ديگرى نيست ؛ زيرا نام قديمى كرك (كيرك مؤ ابا Moaba Cherak) بوده است .
279 - مشارف : آباديهاى نزديك حوران و از آن جمله بصراى ، شام و توابع دمشق است . ر.ك : معجم البلدان ، ج 8، ص 60.
280 - عقب نشينى : تعبيرى نظامى و به معناى خروج از ميدان نبرد و بازگشت به عقب ، به منظور ايجاد شرايط مناسب براى حمله دوباره است .
281 - نكته شايان ذكر اين كه فرماندهان آلمانى نقشه اين عقب نشينى خالد را مطالعه كرده و در اين باره مطالعات مفصلى دارند كه در راءس آنها تحقيق مولتكه و شليفن Shlieffen است .
282 - روايـتـهـاى شـيـعـى حـاكـى از آن اسـت كـه چـون رسـول خـدا از قـصـد دشـمـنان براى حمله به مدينه آگاه گشت ، مسلمانان را به جنگ فراخوانده سپاه اسلامى طى دو مرحله به فرماندهى دو تن از مهاجران اعزام شد، ولى هر دو بار ناچار به عـقـب نـشينى گشت . آنگاه پيامبر خدا(ص ) فرماندهى جنگ را به حضرت على (ع ) داد و او فتحى نـمـايـان كـرد. ايـن جـنـگ را از آن رو ذات السـلاسـل خـوانـده انـد كـه عـلى (ع ) اسـيـران دشمن را زنجيروار با ريسمان به هم بسته بود. ر.ك : ارشاد مفيد، ترجمه رسولى محلاتى ، انتشارات عـلمـيـه اسـلامـيـه ، ص 101 ـ 105. مـجمع البيان طبرسى ، انتشارات ناصر خسرو، ج 10، ص 802 ـ 803.
283 - خبط: برگ درخت .
284 - قـَبـلِيـّه : بـلنـدى ميان مدينه و ينبع ، كه دنباله هاى آن به طرف ينبع (غور) و به طـرف واديـهاى مدينه (قَبَلِيّه ) ناميده مى شود. (ر.ك : معجم البلدان ، ج 7، ص 29) ـ قبليه در كـنـار سـاحل دريا واقع است و با مدينه پنج شب ، فاصله دارد. ر.ك : طبقات ابن سعد، ج 2، ص 132.
285 - خَضِرَه : سرزمينى محارب در نجد. ر.ك : طبقات ابن سعد، ج 2، ص 132.
286 - عـمـره قـضـا: بـعـد از گـذشـت يـك سـال از قـرارداد صـلح حـديـبـيـه ، رسول خدا و مسلمانان طبق مفاد قرارداد صلح موفق شدند خانه كعبه را زيارت نموده و عمره اى را كه در سال گذشته از انجام آن بازمانده بودند قضا كنند.
287 - هـروله : بـه نـوعـى راه رفـتـن گـويـنـد كـه سـرعـت آن از حـد معمول بيشتر و از دويدن كمتر است .
288 - هـزار مـرد از بـنى سليم ، از بنى مزينه 1003 مرد، از غفار و اسلم هر كدام چار صد مرد. ر.ك : جوامع السيرة ، ابن حزم ،ص 227.
289 - خندمه : كوهى است در پايين مكه ، ر.ك : معجم البلدان ، ج 3، ص 370.
290 - آن دو كـرز بـن جـابـر از بـنى محارب بن فهر و خنيس بن خالد بن ربيعه خزاعى هم پيمان بنى منقذ بودند.
291 - عـزّى : بـزرگـتـريـن بـت قـريـش و بنى كنانه . كليد دارى و پرده دارى آن با بنو شيبان از سليم ، همپيمان بنى هاشم بود. نام (عبد العزى ) در ميان عرب و قريش به مناسبت اين بت بود. ر.ك : سيرة ابن هشام ، ج 1، ص 87، ج 4، ص 64؛ طبرى ، ج 2، ص 340 و ابن اثير، ج 2، ص 97.
292 - سـواع : بـتـى بـود در رُهـاط در سرزمين يَنْبُع . خدمتكارى آن را بنو لحيان بر عهده داشتند. ر.ك : اصنام ، كلبى ، ص 9.
293 - مـنـاة : كـهـن ترين بت عرب بود و نام (عبد مناة ) و (زيد مناة ) در ميان عرب به مناسبت ايـن بـت بـود. ايـن بـت در سـاحـل دريـاى سـرخ ، در نـاحـيـه مـشـلل ، در قـديـد، مـيـان مكه و مدينه نصب بود. همه اعراب براى آن قربانى مى كردند و آن را بـزرگ مـى داشـتند. اوس و خزرج و ساكنان مكه و مدينه و اطراف ، اين بت را تعظيم مى كردند، بـرايـش قـربـانـى مـى كـردنـد و هـديـه مـى دادند. از همه بيشتر اوس و خزرج به آن احترام مى گذاشتند. ر.ك : كتاب الاصنام ، كلبى ، ص 13.
294 - مـشـلل : كوهى است ، كه از آن به قديد فرود مى آيند، در ناحيه درياى سرخ . ر.ك : معجم البلدان ، ج 8، ص 67.
295 - يلملم : جايى است به فاصله دو شب از مكه و ميقات مردم يمن است . ر.ك : معجم البلدان ، ج 7، ص 514.
296 - ر.ك : فـتح البارى بشرح البخارى ، ج 8، ص 45؛ سيره ابن هشام ، ج 4، ص 53؛ و طبقات ابن سعد، ج 2، ص ‍ 147.
297 - فتح البارى بشرح البخارى ، ج 8، ص 45 ـ 46.
298 - ر.ك : طبقات ابن سعد، ج 2، ص 147 ـ 148 و سيره ابن هشام ، ج 4، ص 54.
299 - سـيـره ابـن هـشام ، ج 4، ص 55؛ طبرى ، ج 2، ص 242، جوامع السيره ، ص 235 و عيون الاثر، ج 2، ص 18.
300 - فتح البارى بشرح البخارى ، ج 8، ص 46.
301 - سـيـره ابـن هـشـام ، ج 4، ص 53؛ طبرى ، ج 2، ص 341، ابن اثير، ج 2، ص 97؛ و تاريخ ابى الفدا، ج 1، ص ‍ 145.
302 - تـفـاصـيل اين مطلب را در سيره خالد بن وليد مخزومى در كتاب ، قادة فتح العراق و الجزيره ، ص 72 ـ 74، اثر نويسنده ببينيد.
303 - رسـول خـدا(ص )، بـه جـز ايـن چـنـد تـن بـه هـمـه مـردم امـان داد: عـبـدالعـزى بـن خـَطـَل ، عـبـدالله بـن سـعـد بـن ابـى سـرح ، عـكـرمـة بـن ابـى جـهـل ، حـُويـَرث بـن نـُقيذ بن وَهْب بن عبد بن قُصى ، مُقيس بن صَبابه ، دو كنيز خواننده ابن خَطَل يعنى فرتنا و دوستش ، ساره كنيز بنى عبدالمطلب .
امـا [دلايـل آن :] ابـن خـَطـَل اسـلام آورده بود و رسول خدا(ص ) او را همراه يك مسلمان ديگر براى گـرفتن زكات فرستاده بود، كه در راه همراهش را كشت و به مشركان پيوست . روز فتح مكه او را ديدند كه به پرده كعبه آويخته است . سعيد بن حُريّت ابو بَرْزَه اَسْلَمى او را كشتند.
امـا عـبـدالله بـن سـعد بن اَبى سَرَحْ؛ وى كاتب رسول خدا(ص ) بود، به مكه گريخت و پنهان شـد. عـثـمـان كـه بـرادر رضـاعـى او بـود، بـرايـش امـان گـرفـت و رسول خدا(ص ) به او امان داد.
امـا عـكـرمـة بن ابى جهل ؛ وى به يمن گريخت ولى همسرش رفت و او را باز آورد. عكرمه مسلمان شد و در شمار فرماندهان اسلام درآمد.
اما حويرث بن نقيذ؛ وى رسول خدا(ص ) را مى آزرد و حضرت على (ع ) در روز فتح مكه او را از پاى درآورد.
امـا مـُقـيـس بـن صبابه ؛ وى نزد رسول خدا(ص ) آمد و مسلمان شد، اما پس از آن ، به انتقام خون برادرش كه به وسيله يكى از انصار بطور غير عمدى كشته شده بود، آن مرد انصارى را كشت . روز فـتـح مـكـه پـسـر عـمـويـش ، نـُمـَيـْلَة بـن عـبـدالله لَيـْثـى او را بـه قتل رساند.
اما كنيزكان ابن خَطل ؛ اين دو در هجو رسول خدا شعر مى خواندند. يكى از آنها كشته شد و براى ديـگـرى امـان گـرفتند و پيامبر خدا(ص ) به او امان داد كه تا مدتى بعد زنده بود. اما ساره ، براى وى امان گرفتند و رسول خدا(ص )، پذيرفت .
دو تـن از بـنـى مـخـزوم نـيـز نـزد ام هـانـى ، دخـتـر ابـوطـالب پـنـهـان شـدنـد و رسـول خـدا(ص ) امـان ام هـانـى نـسـبـت بـه آن دو را امضا كرد. گفته شده است كه يكى از اين دو حـارث بـن هشام و ديگرى زهير بن اَبو اُميّه ، برادر ام سَلَمه بود. آن دو مسلمان شدند و از نيكان گرديدند.
به اين ترتيب ازمكيان يعنى سرسخت ترين دشمنان اسلام در روز فتح ، بجز سه مرد و يك زن كسى كشته نشد! اين نهايت چشم پوشى و عدالت گسترى است !
304 - انفال (8)، آيه 61.
305 - در اين باره در وقايع جنگ بدر توضيح داده شد، مراجعه كنيد.
306 - حنين : درّه اى است پيش از طايف و تا مكه سه شب فاصله دارد . ر . ك . معجم البلدان ، ج 3 ، ص 354 .
307 - طـايـف : شـهـر ثـقـيـف بـا مـزارع ، تـاكـسـتـان ، نخل ، موز و ديگر ميوه ها و داراى آب جارى . ر . ك . معجم البلدان ، ج 6 ، ص 10 .
308 - وزن چهل درم سنگ .
309 - جعرانه : جايى است ميان مكه و طايف و به مكه نزديك تر است . ر . ك . معجم البلدان : ج 3 ، ص 109 .
310 - ذو كـفـلين : اين بت متعلق به دوس ، سپس بنى منهب بود . پس از آنكه اسلام آوردند ، رسـول خـدا(ص ) طـفـيـل بـن عمرو دوسى را فرستاد و او آن را به آتش كشيد . ر . ك . الاصنام ، كلبى ، ص 37 .
311 - سَقْيا : از دره هاى پايين دست تهامه . همچنين از روستاهاى بزرگ تابع فُرع است و ميان آنجا تا فرع از سوى جحفه 19 ميل فاصله است . ر . ك معجم البلدان ، ج 5 ، ص 94 .
312 - مصطلق : لقب جَذيمة بن سَعد بن عَمرو بن ربيعه بن حارثه و تيره اى از خزاعه . ر . ك . فتح البارى بشرح البخارى ، ج 7 ، ص 332 .
313 - اغانى ، ج 4 ، ص 356 ـ 357 ؛ تفسير ابن كثير ، ج 8 ، ص 11 ـ 12 و در حاشيه آن تفسير بغوى ، ج 8 ، ص 10 و تفسير زمخشرى ، ج 3 ، ص 121 .
314 - حجرات (49)، آيه 6.
315 - بـيـشـه : نـام روسـتـايى در يكى از دره هاى پرجمعيت سرزمين يمن است . ميان بيشه و تـبـاله در سـوى يـمـن چـهـار مـيـل راه اسـت . بـيـشـه ديـگـر ، دره اى اسـت كـه سـيل آن از حجاز به طايف و سپس به نجد سرازير مى گردد : ر . ك . معجم البلدان ، ج 2 ، ص 334 .
316 - تـربـه : دره اى است كه از سراة آغاز مى شود و در نجران پايان مى يابد . ر . ك . معجم البلدان ، ج 2 ، ص 374 .
317 - تباله : جايى است در سرزمين يمن . ر . ك . معجم البلدان ، ج 2 ، ص 357 .
318 - قـرطـاء : گـروهـى از بـنـى كـلاب شـامـل قـُرظ ، قَريظ و قُريظ ، فرزندان عبد بن ابوبكر بن كلاب .
319 - زج لاوه : جايى است در نجد . ر . ك . معجم البلدان ، ج 4 ، ص 378 .
320 - جدة : شهرى در حجاز و بندرگاه مكه . اين شهر در غرب مكه ، در كنار دريا ، واقع و اكنون شهرى آباد و بزرگ است .
321 - فلس : در اصنام ابن كلبى به فتح فاء و در طبقات ابن سعد ، ج 2 ، ص 164 به ضـم آن ، قـبـيـله طـَىّ بـتـى بـه نـام فـلس داشـتـنـد و آن دمـاغـه اى بـود سـرخ فـام ، مـايـل بـه سـيـاهـى ، در مـيـان كـوهـى بـه نـام (اءجـاء) از كـوهـسـار طـىّ كـه گـويـى تمثال آدمى است و آن را مى پرستيدند و پيشكش مى دادند و در برابرش قربانى مى كردند .
322 - ساقه : عقبه دار، ساقه در اصطلاح نظامى جديد به معناى نيرويى است كه حمايت از عمده قوا را در مقابل دشمن برعهده دارد.واز همه به دشمن نزديكتر است .
323 - توبه (9) ، آيه 25 .
324 - ذات انـواط : درخـتـى سـبـز و بـزرگ كـه اعـراب سـلاح خـود را بـر آن مى آويختند و پيرامونش اعتكاف مى كردند .
325 - مـعـلوم نـيـست چرا اين گونه خطاهاى نظامى بيشتر از كسانى چون خالد بن وليد سر مى زند . آيا نمى توان گفت كه روح اسلام در وجود او رسوخ نكرده بود .
326 - اينان به دلجويى شدگان موسومند .
327 - تبوك : جايى است ميان وادى القرى و شام و آن دژى است با چشمه آب و نخلستان . ر . ك . معجم البلدان ، ج 2 ، ص 365 .
328 - عـبـدالله بـن ابـى همراه همپيمانان يهودى و منافقش در ثنية الوداع اردو زد . اما پس از حركت رسول خدا(ص ) ، او و يارانش از رفتن سرباز زدند .
329 - اينان هفت تن ؛ گروه گريه كنندگان يعنى سالم بن عمير ، سالم بن هرمى بن عمرو ، عـلبـة بـن يـزيـد ، ابـوليـلى مازنى ، عمرو بن غنمه ، سلمة بن صخر و عرباض بن ساريه بودند . ر . ك . طبقات ابن سعد ، ج 2 ، ص 165 .
330 - خـداى مـتـعـال فـرمـوده اسـت : (والذيـن اتبعوه فى ساعة العره ) (كسانى كه در هنگام سـخـتـى او را پـيـروى كـردنـد) . سـخـتـى در آب ، گـرمـا و حمل بار سنگين .
331 - يـكـى از اسـتـانـهـاى تـابـع دمـشـق ، مـيان شام و وادى القرى ، قصبه آن عمان است و روسـتـاها و مزارع بزرگ دارد . (ر . ك . معجم البلدان ، ج 2 ، ص 276) و آن يكى از ايالتهاى اردن اسـت و نـواحـى عـمـان و سـلط را در بـرمـى گـيـرد . نـاحـيـه عـمـان شامل بخشهاى سلط و ماءدبا مى گردد و از شمال به نهر زرقاء و از جنوب به نهر موجب محدود است .
332 - حجر : نام سرزمين ثمود است در وادى القرى ، ميان مدينه و شام ؛ و آن روستاى كوچك و كم جمعيتى است . ر . ك . معجم البلدان ، ج 3 ، ص 220 .
333 - اءيـلَه : شـهـرى است بر ساحل درياى قُلزُم (درياى سرخ ) در سوى شام و آن پايان مـجـاز و آغـاز شـام است . (ر . ك . معجم البلدان ، ج 1 ، ص 391) و آن شهر عقبه در راءس خليج عقبه در شمال درياى سرخ و جنوبى ترين شهر اردن است .
334 - جَرْباء : جايى است از توابع عمان در بلقاء شام . ر . ك . معجم البلدان ، ج 3 ، ص 72 . مـوضـعـى اسـت در سـوى شمال غربى شهر معان اردن بعد از اذرح كه داراى چشمه هاى آب اسـت ؛ و از آن جمله جرباء بزرگ و جرباء كوچك است ؛ و كوه اشعرى ـ جايى كه حكميت ميان ابو مـوسـى اشـعـرى و عـمرو عاص ، در اختلاف ميان حضرت على (ص ) و معاويه ، در آن رخ داد ـ بر آنجا اشراف دارد ؛ و از منزلگاههاى قبائل حُوَيْطات به شمار مى رود .
335 - اَذْرُح : نام سرزمينى است در اطراف شام از نواحى بلقاء و عمان (ر . ك . معجم البلدان ، ج 1 ، ص 161) و آن روسـتـاى اَذْرعـيـه اردن اسـت و در شمال غربى شهر معان واقع است و از روستاهاى شراه به شمار مى رود .
336 - در نقلهاى ديگر هلال بن اسير آمده است .
337 - نـجـران : از اسـتـانهاى يمن در ناحيه مكه . ر . ك . معجم البلدان ، ج 8 ، ص 258 ؛ و آثار البلاد و اخبار العباد ، ص 126 .
338 - سيره ابن هشام ، ج 4 ، ص 262 ـ 266 ؛ طبرى ، ج 2 ، ص 358 ـ 388 و ابن اثير ، ج 2 ، ص 112 .
339 - فتح البارى بشرح البخارى ، ج 8 ، ص 52 .
340 - ر . ك . شرح البخارى ، ج 8 ، ص 52 .
341 -
342 - طبقات ابن سعد ، ج 2 ، ص 169 ـ 170 .
343 - فتح البارى بشرح البخارى ، ج 8 ، ص 52 .
344 - اءُبنى : جايى است در شام در سوى بلقاء و آن روستايى است در موته . ر . ك معجم البلدان ، ج 1 ، ص 92 . اين روستا امروزه موجود نيست و از روستاهاى مآب يعنى كَرْك بوده است .
345 - جُرْف : جايى است در سه ميلى مدينه در سوى شام . ر . ك . معجم البلدان ، ج 3 ، ص 87 .
346 - نـاگـفـتـه نماند كه اين عمل تخلف محسوب مى شود ، زيرا كه آنان حق بازگشت به مدينه را نداشتند .
347 - تـوبـه (9) ، آيـه 41 ، بـه تفسير اين آيه در تفسير كشاف بنگريد تا ببينيد كه مسلمانان در به كارگيرى جنگ فراگير از همه مردم جهان جلوتر هستند .
348 - توبه (9) ، آيه 118 .
349 - در سـيـره ابـن هشام ، ج 4 ، ص 280 ، غزوه بنى قينقاع در زمره غزوه هاى آن حضرت ذكر نشده و شمار غزوه ها 27 ثبت گرديده است .
350 - از نمونه هاى شجاعت بى مانند رسول خدا(ص )در غير ميدان نبرد ، داستان رفتن مردان قريش براى تهديد و تطميع آن حضرت نزد عمويش ، ابوطالب است . ابوطالب به آن حضرت گـفت : (اى پسر برادر! خويشاوندان تو نزد من آمده اند و چنين و چنان گفته اند ، بيا من و خودت را آسـوده كـن و كـارى را كـه در تـوان مـن نـيـسـت بـر عـهـده ام مـگـذار) . رسـول خـدا(ص )پاسخ داد : (به خدا سوگند ، اى عمو اگر خورشيد را در دست راست من و ماه را در دسـت چـپـم بـگـذارنـد كـه دسـت از ايـن كار بردارم ، دست برنخواهم داشت تا آنكه يا دين خدا پيروز گردد و يا كشته شوم ) بارى چنين شجاعتى براى كدام دلاورى دست داده است !
351 - مائده (5) ، آيه 54 .
352 - پـدر آن حـضـرت از بـنـى هـاشـم و مادرش از بنى زهره است . قريش ده تيره دارد كه شرافت به آنها ختم مى گردد و در راءس آنها بنى هاشم و بنى زهره ـ كه سعد بن ابو وقاص زهرى ، بانى كوفه و يكى از ده تن بشارت يافتگان به بهشت از آنها است ـ قرار دارند .
353 - مـن واقـعـاً مـايـل نـبـودم كـه بـراى اثـبـات عـظـمـت شخصيت پيامبر(ص )به گفته هاى مـسـتـشـرقـان و ديـگـران اسـتـشـهـاد كـنـم ولى بـنـاچـار ايـن دو مـورد را نقل كردم ، زيرا كه اين هر دو نويسنده غيرمسلمانند و فضيلت آن است كه دشمن تصديقش كند .
354 - قلم (68)، آيه 4.
355 - اصـول جـنـگ : مـوادى هـسـتـنـد كـه مـوجـب به وجود آمدن روش صحيح در اقدامات جنگى فـرمـانده مى شود . روشى كه ملكه افراد مى شود و فرمانده را قادر مى سازد تا اقدامهايش را بـدون تـكـلف انـجـام دهـد . ايـن اصول ، مبانى ثابت و تغييرناپذيرى هستند كه از قديم الايام جنگها بر پايه آنها استوار بوده است .
356 - در حركتهاى نظامى لازم است كه هدف ، نخست انتخاب و سپس به روشنى تعريف شود . بـدون شـك ، مـقـصد نهايى نابود سازى اراده جنگى دشمن است . از اين رو لازم است همه صحنه هـاى نـبرد و يا هر صحنه ديگرى ، به سوى اين هدف والا جهت گيرى شود . اما بايد دانست ، هر يك از صحنه ها نيز مقاصد محدودى دارند كه بايد به روشنى شناسايى شوند .
357 - تـهـاجـم به مفهوم جنگ طلبى نيست . بلكه به مفهوم روحيه تهاجمى است كه فرمانده بـايـد بـه آن آراسـتـه بـاشـد . زيـرا دفاع به تنهايى ضامن پيروزى حقيقى نيست ، بلكه در صـورت مـوفقيت تنها پيروزى موضعى و مرحله اى به بار مى آورد در حالى كه تهاجم موفق ، هميشه به مفهوم پيروزى كامل است .
358 - غـافـلگـيـرى : ايـن اصـل از نـيـرومـنـدتـريـن و مـؤ ثـرتـريـن عـوامـل مـبـارزه بـوده و تـاءثـيـر روحـى آن بسيار زياد است و موجب از كار افتادن نيروى تفكّر و قدرت تصميم گيرى فرمانده دشمن مى شود .
ابزار دستيابى به غافلگيرى اينهايند :
1 ـ پوشيده نگهداشتن آمادگيهاى مربوط به طرحهاى جنگى و حجم نيروهاى احتياطى .
2 ـ انـتـقـال سريع يگانها از جاى به جاى ديگر ، به منظور فرود آوردن ضربه در جايى كه مورد انتظار دشمن نيست .
3 ـ اسـتـفـاده از راهـهـاى نـاهـمـوار يـا صـعـب العـبـور ، يـا گـذشـتـن از مـوانـعـى كـه غـيـر قابل عبور به شمار مى روند .
4 ـ استفاده از سلاحها يا تاكتيكهاى جديد ناشناخته براى دشمن .
359 - ستون پنجم : كنايه از جاسوسان ، نمايندگان و چشم و گوشهاست .
360 - تـمـركـز نـيرو : عبارت است از تمركز بزرگترين قدرت معنوى ، جسمانى و مادى و استفاده از آن در زمان و مكان سرنوشت ساز .
361 - صـرفـه جـويـى در قـوا : بـه كـارگـيـرى حـداقـل نـيـرو بـراى تـاءمـيـن نـيـروى خودى يا عطف توجه دشمن به جاى ديگر يا جلوگيرى از دشمنى نيرومندتر با حفظ نهايت هماهنگى .
مـفـهـوم صـرفه جويى ، در قوا به كارگيرى متعادل نيروها و استفاده خردمندانه از همه امكانات به منظور دستيابى به تمركز نيروهاى تاءثيرگذار در زمان و مكان سرنوشت ساز است .
362 - تـاءمـيـن : عـبـارت اسـت از پـشـتـيـبـانـى لازم از نـيـروهـا و بـرقـرارى امنيت در راههاى مواصلاتى آنان به منظور پيشگيرى از غافلگيرى و جلوگيرى از دستيابى دشمن به اطلاعات .
363 - انـعـطـاف پـذيـرى : ايـن اصـل ، پـيـش از جـنـگ جـهـانـى دوم بـه اصـل قـابـليـت تـحـرك مـوسـوم بـود ، امـا ايـنك اصل انعطاف پذيرى ناميده مى شود ، زيرا كه (قابليت تحرك ) بر حركت مادى دلالت مى كند و كارى است نسبى كه جز با مقايسه با قابليت حركت دشمن تعريف روشنى ندارد.
مـفهوم انعطاف پذيرى از اين بالاتر است ، زيرا تنها در بردارنده قدرت تحركت نيست ، بلكه نـيـروى عـمـل سـريـعـتر هست . بنابراين فرمانده بايد فكرى انعطاف پذير داشته باشد و در هـنـگـام طـرح نـقـشـه هـاى جـنـگـى آن را به كار بندد ؛ و طرحهاى او به گونه اى باشد كه در صـورت پـيـش آمـدن شرايط اضطرارى و پيش بينى نشده و دور از انتظار قابليت تغيير داشته باشند .
364 - هـمـاهـنـگـى : سـوق دادن تـلاش كـليـه دسـتـجـات و يـگـانـهـاى نـظـامـى ، در راستاى حصول پيروزى .
365- در بـيـشـتـر نـوشـتـه هـاى نـظـامـى بـه جـاى ايـن اصـل ، اصـل (وحـدت فـرماندهى ) را عنوان كرده اند كه در واقع چهره ديگرى از همين بحث است ، يعنى اين فرمانده واحد است كه هماهنگى ايجاد مى كند .
366 - آل عمران (3) ، آيه 103 .
367 - تـنـهـا بـرخـى از مـتـون نـظـامـى (روحـيـه ) را بـه عـنـوان يـك اصـل تـلقـى كرده اند . ر . ك . استراتژى بزرگ ، جان ام . كالينز ، ترجمه كورش بايندر ، ص 69 ، دفتر مطالعات سياسى و بين المللى ، تهران 1370 .
368 - در كـتـابـهـا و مـنـابـع نـظامى كه در دسترس بود اصلى به عنوان امور تداركاتى نـيـافـتـيـم . البـتـه اصـول ديـگـرى در آنـهـا مطرح شده است كه مؤ لف نامى از آنها نبرده است مثل (اصل مانور) و (اصل سادگى ) .
مـراجـعـه كـنـيـد : بـه كـليـات و مـبانى استراتژى و جنگ ، على باقرى كبورق ، مركز نشر بين الملل ، ص 144 و 146 و استراتژى بزرگ ، ص 66 و 68 .
369 - اَلَّذيـنَ امـَنـُوا وَ هـاجـَرُوا وَ جـاهـَدُوا فى سَبيلِ اللّهِ بِاءَمْوالِهِمْ وَ اءَنْفُسِهِمْ اءَعْظَمُ دَرَجَةً عِنْداللّهِ وَ اءُوَّلئِكَ هُمُ الْفائِزُون )(توبه (9) ، آيه 20 .)
370 - مـَثـَلُ الَّذيـنَ يُنْفِقُونَ اءَمْوالَهُمْ فى سَبيلِ اللّهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ اَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِلَ فـى كُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ وَاللّهُ يُضاعِفُ لِمَنْ يَشاءُ وَاللّهُ واسِعٌ عَليمٌ(بقره (2) ، آيه 261 .)
371 - ما لَكُمْ اَلاّ تُنْفِقُوا فى سَبيلِ اللّهِ وَ لِلّهِ ميراثُ السَّمواتِ وَالاَْرْض (حديد (57) ، آيه 10) .
372 - تـُؤْمـِنـُونَ بـِاللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تُجاهِدُونَ فى سَبيلِ اللّهِ بِاَمْوالِكُمْ وَ اَنْفُسِكُمْ ذالِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُون (صف (61) ، آيه 11) .
373 - لا يـَسـْتـَوِى الْقـاعـِدُونَ مـِنَ الْمُؤْمِنينَ غَيْرُ اُولِى الضَّرَرِ وَالْمُجاهِدُونَ فى سَبيلِ اللّهِ بـِاَمـْوالِهـِمْ وَ اَنـْفُسِهِمْ ، فَضَلَّ اللّهُ الْمُجاهِدينَ بِاءَمْوالِهِمْ وَ اَنْفُسِهِمْ عَلَى الْقاعِدينَ دَرَجَةً(نساء (4) ، آيه 95) .
374 - وَ اءَعـِدُّو لَهـُمْ مـَا اسـْتـَطـَعـْتـُمْ مـِنْ قـُوَّةٍ وَ مـِنْ رِبـاطـِ الْخَيْلِ(انفال (8) ، آيه 60) .
375 - وَالْعـادِيـاتِ ضـَبـْحـاً ، فـَالمُورِيات قَدْحاً ، فَالْمُغيراتِ صُبْحاً ، فَاءَثَرْنَ بِهِ نَقْعاً فَوَسَطْنَ بِهِ جَمْعاً(عاديات (100) ، آيات 1 ـ 5) .
376 - وَ اءَنـْزَلْنـَا الْحَديدَ فيهِ بَاءْسٌ شَديدٌ وَ مَنافِعُ لِلنّاسِ وَ لِيَعْلَمَ اللّهُ مَنْ يَنْصُرُهُ وَ رُسُلَهُ بِاالْغَيْبِ ، إِنَّ اللّهَ قَوِىٌ عَزيزٌ(حديد (57)، آيه 25).
377 - در اين مورد پيشتر توضيح داده شد .
378 - توبه (9) ، آيه 52 .
379 - نساء (4) ، آيه 59 .
380 - تـفـاوت مـيـان جـنـگ عـادلانـه و مـشـروع و جـنـگ نـاعـادلانـه تـنـهـا در اوايـل قـرون وسـطى شناخته شد اما اندكى نگذشت كه اين انديشه مترقى به فراموشى سپرده شد .
381 - بقره (2) ، آيه 256 .
382 - يونس (10) ، آيه 99 .
383 - دفـاعـى را كـه بـراى تـهـاجـم مـتقابل قدرت تحرك نداشته باشد ، ثابت گويند . 384 - انفال (8) ، آيه 61 .
385 - انـعـام (6) ، آيـه 164 ؛ اسراء (17) ، آيه 15 ؛ فاطر (35) ، آيه 18 و زمر (39) ، آيـه 7 . 386 - نـيـاز بـه تـوضـيـح اسـت كه مسلمانها گروگان نمى گرفتند الاّ اينكه در بـرخـى مـوارد ، آزادى اسـيـران بـه تـاءخـيـر مـى افـتاد تا مسلمانها از رهايى يارانشان از دست مشركان مطمئن شوند .
387 - انفال (8) ، آيه 27 .
388 - كهف (18) ، آيه 110 ، و فصلت (41) ، آيه 6 .
389 - اعراف (7) ، آيه 158 .
390 - (اِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ اِخْوَةٌ) (حجرات (49) ، آيه 10 ) .
391 - . only "religion" a not and "life of way" a is Islam : اسلام تنها يك دين نيست ، بـلكـه روش زنـدگـى اسـت . بنابراين كسانى كه كتابهاى غربى را به عربى ترجمه مى كـنـنـد بايد توجه داشته باشند كه واژه "Religion" تنها بر مسيحيت به عنوان يك دين تطبيق مى كند، اما بر اسلام به عنوان دين ، دولت ، روح ، ماده ، شمشير و كتاب منطبق نيست .
392 - حجرات (49) ، آيه 13 .