شيوه فرماندهي پيامبر

محمود شيت خطاب
ترجمه : عبدالحسين بينش

- ۱۴ -


چـنـانـچـه آن حضرت در چنين موقعيتى به شيوه جنگ و گريز و يا شيوه صف مى جنگيد، مسلمانان هرگز بر يهوديان پيروز نمى گشتند.
ج ـ عقب نشينى
مـوفـقـيـت خـالد بن وليد در گريز از موته ، از چنگ نيروهايى كه نسبت به نيروى او برترى كامل داشت ، از شاهكارهاى نظامى به شمار مى رود.
شـيـوه پـيـكـار عـقـبـدار مـسـلمـانان نيز حقيقتا درخشان بود؛ زيرا با گشودن جبهه اى گسترده در بـرابـر دشمن ، نيروهايش را پراكنده و ناتوان ساختند. سردادن فريادهاى بلند، دشمن را به اين پندار افكند كه نيروى بزرگى به كمك آنان رسيده است .
هـمه اين اقدامها موجب شد كه پيكره اصلى و قلب سپاه اسلام به محاصره نيفتد و راه عمليات عقب نشينى آنان هموار گردد.
2 ـ روحيه
عـمره قضا(286) بر روحيه قريش تاءثير زيادى نهاد. بسيارى از آنها در دارالندوه مـكـه مـسـتقر شدند و شمار ديگرى بر كوهها و بلنديهاى پيرامون شهر اردو زدند تا چگونگى ورود پـيـامـبر(ص ) و يارانش را به مكه و خانه خدا و نيز سعى ميان صفا و مروه آنان را تماشا كنند.
رسول خدا(ص ) هنگام ورود به مسجد، بازوى راستش را از زير جامه احرام بيرون آورد و فرمود: (خـداوند رحمت كند كسى را كه امروز در برابر اينان قدرت نمايى كند). آنگاه ركن را بوسيد و هـمـراه بـا يـارانـش هـَرْوَلَه (287) مـى كـرد تا در پس خانه خدا، از چشم قريش پنهان گرديد.
طـواف با چنين شتابى ، به منظور قدرت نمايى مسلمانان و پايان دادن به شايعاتى بود كه به وسيله قريش ميان مردم پراكنده شده بود.
پـيامبر خدا(ص ) و يارانش قربانيها را در مروه ذبح كردند و پس از سه روز توقف در مكه به مدينه بازگشتند. آن حضرت ترديد نداشت كه مشاهده انضباط و اطاعت پذيرى مسلمانان نسبت به وى و نـيـز بـزرگداشت خانه خدا، در روحيه قريش مؤ ثر است . در آستانه ترك مكه ، خالد بن وليد قريش را مورد خطاب قرار داد و گفت : (براى همه خردمندان روشن شد كه محمد نه جادوگر اسـت و نـه شـاعـر، سـخن او سخن پروردگار جهانيان است ، پس همه دانايان بايد از او پيروى كنند.)
ابـو سـفـيـان پـس از شنيدن گفتار خالد او را خواست و صحت آنچه را كه شنيده بود از وى جويا شـد. خـالد آن گـفـتـه هـا را تاءييد كرد. در اين هنگام ابوسفيان از روى خشم به او حمله كرد، اما عِكرمة بن ابى جهل كه در آنجا حاضر بود مانع شد و گفت : (اى ابوسفيان ، آرام باش ! به خدا سوگند بيم دارم كه من هم همان سخن خالد را بگويم و دين او را بپذيرم . شما مى خواهيد خالد را به سبب ابراز عقيده اش بكشيد، در حالى كه قريش همگى به اسلام درآمده اند. به خدا سوگند، بيم آن دارم كه سال نگذرد و همه مردم مكه پيرو او گردند!)
پس از خالد، عمرو بن عاص و پرده دار كعبه يعنى عثمان بن طلحه ، مسلمان شدند و اسلام در همه خانه هاى قريش ، بطور پنهان و آشكار رواج يافت .
عـمـره قـضـا مـوجـب شـد كـه پـيـش از فـتـح مـكـه ، قـلب و دل ساكنان آن شهر گشوده شود.
3 ـ امانت
الف ـ مـسـلمـانـان نـسـبـت بـه پـيـمـانـهـاى خـود بـه شـدت پـايـبـنـد بـودنـد و بـه هـمـيـن دليل در پى فرصت براى نابود سازى دشمن نمى گشتند.
هـنـگـام عـمـره قـضـا، امـكـان اشـغـال و مـانـدن در مـكـه بـراى مـسـلمـانـان وجـود داشـت . در عـمـل نـيـز عـبـدالله بـن رواحـه تـصـمـيـم داشـت كـه بـه قـريـش اعـلان جـنـگ دهـد، امـا رسول خدا(ص ) و عمر، وى را از اين كار باز داشتند.
ب ـ در غزوه خيبر، مسلمانان دچار كمبود شديد آذوقه گرديدند، بطورى كه گروهى از آنان نزد پـيـامبر(ص ) آمدند و تقاضاى چيزى براى سد جوع كردند. آن حضرت كه چيزى نداشت تا به آنـها بدهد، اجازه فرمود كه با وجود گرانى قيمت و ارزش نظامى بالاى اسبان ، از گوشت آنها استفاده كنند.
در همين وضعيت دشوار، غلامى حبشى همراه گوسفندانش نزد پيامبر(ص ) آمد و اسلام آورد و گفت : (اى پيامبر خدا! اين گله گوسفند نزد من امانت است .) گله متعلق به يكى از يهوديان خيبر بود و رسـول خـدا(ص ) فرمود: (آنها را روانه كن تا به خانه صاحب خود بازگردند، خداوند از جانب تو امانتت را ادا خواهد كرد.)
آن برده فرمان رسول خدا(ص ) را اجرا كرد و گوسفندان به خانه صاحبشان باز گشتند؛ و آن يـهـودى دانـسـت كـه غـلام وى مسلمان شده است . امانت دارى در چنين شرايطى بسيار شگفت انگيز و قابل ستايش است .
4 ـ تكميل بسيج نيرو
الف ـ هـدف : بـسـيـج بـيـشترين نيروى ممكن براى انجام عمليات سرنوشت ساز فتح مكه و متحد سـاخـتن شبه جزيره عربستان و تبديل آن به پايگاه امن براى تحركات آينده مسلمانان و براى نشر اسلام در ميان همه مردم و تشكيل دولت اسلامى .
ب ـ بـازگـشـت مهاجران از حبشه : پيش از هجرت پيامبر(ص ) به مدينه ، گروهى از مسلمانان از تـرس آزار قـريـش بـه حـبـشـه پـنـاه بـردنـد و بـيـش از ده سـال در آنـجـا مـانـدنـد. پـس از آنـكه اقتدار مسلمانان فزونى گرفت ، براى ادامه اقامت آنان در حبشه و دور از برادران مسلمان خود توجيهى وجود نداشت ؛ آن هم در شرايطى كه براى گسترش اسلام و تحكيم پايه هاى آن به كمك آنها نياز بود.
رسـول خـدا(ص ) پـيكى را نزد نجاشى فرستاد و خواستار بازگشت مسلمانان شد كه آنان نيز بـلافـاصـله پس از فتح خيبر به مدينه بازگشته و براى اداى وظيفه جهاد به برادران دينى خود پيوستند. آمدن مهاجران باعث خشنودى مسلمانان گشت .
5 ـ دعوت سران جهان به اسلام
دربـاره دعـوت پادشاهان ، حكمرانان و سردارانى كه در اين هنگام بر سرزمينهاى عربى تسلط داشـتـنـد پـيـوسـتـهـاى (ك ) و (ل ) را نـگـاه ببينيد. برخى از اين افراد مسيحى و هم كيش ‍ روميان بودند. برخى ديگر ديگر مجوسى و بر دين ايرانيان بودند.
مـكـاتـبـات رسـول خـدا(ص ) بـا فـرمانروايان ، فرصتى پيش آورد تا اسلام بويژه در منطقه بحرين و يمن انتشار يابد. همچنين بسيارى از مردم فرصت يافتند تا با دين نو و اهداف آن آشنا شوند و اين امر موجب تمايل مردم به اسلام شد هرچند آن را كتمان مى كردند.
انـتـشـار اسـلام در يـمـن از اهـمـيـت نـظـامـى ويـژه اى بـرخـوردار بـود؛ زيـرا قـريـش را از شـمال و جنوب در محاصره قرار داد؛ و به اين ترتيب سرنوشت نهايى قريش و مكه رقم خورد. 6 ـ امور تداركاتى
الف ـ آذوقـه : در جـنگ خيبر، آذوقه مسلمانان بسيار اندك بود؛ بطورى كه گروهى از آنان دچار گـرسنگى شدند و رسول خدا(ص ) چيزى براى رفع گرسنگى آنان نداشت . اما گشوده شدن دژهـاى خـيـبـر وضـعـيـت آذوقـه مـسـلمـانـان را بـهـبـود بـخـشـيـد. در هـمـيـن حال وضعيت آذوقه يهوديان بسيار عالى بود.
ب ـ آب : در جـنـگ خـيـبـر، يـهـوديـان آب مـورد نـيـازشان را از چاه و چشمه تاءمين مى كردند. چون مـسـلمـانـان ايـن را دانـستند، آبهاى بيرون دژ را به تصرف درآوردند و يهوديان را از آن محروم ساختند. با اينكار راه تسليم دژها هموار شد.
ج ـ بـهـداشـت : هـواى خيبر به دليل وجود آبگيرهاى فراوان در منطقه ، متعفن بود؛ و اين امر موجب شد گروهى از مسلمانان به تب مبتلا شوند.
مسلمانان در جنگ خيبر براى پرستارى از بيماران و زخميها از وجود زنان استفاده مى كردند.
د ـ سـربـازان زن : در جنگ خيبر، بانوان مسلمان براى مبارزان تير و نيزه تاءمين مى كردند، آرد تهيه مى كردند و زخمهاى مجروحان و بيماران را پانسمان و از آنها پرستارى مى نمودند.
ه‍ ـ غـنـايـم : غـنـايـم خـيـبـر بـطـور مـسـاوى مـيـان رزمـنـدگـان اسـلام شـامـل حـاضـران در صـلح حـديـبـيـه تـقـسـيـم شـد. رسـول خـدا(ص ) بـه دليـل وضـعيت اقتصادى بسيار بد مهاجرانى كه تازه از حبشه بازگشته بودند، آنان را نيز در غـنـايـم سـهـيـم كـرد، و ايـن بـه مـنـزله پـاداش بـيـش از ده سال رنج و زحمت خالصانه اى بود كه در هجرت كشيده بودند.
هـمـچنين به زنانى كه داوطلبانه در جنگ شركت كرده بودند نيز به اندازه مردان از آذوقه سهم داد.
7 ـ نتايج
نتايج دوران صلح حديبيه به قرار ذيل بود.
الف ـ از ميان رفتن سلطه يهود در شبه جزيره عربستان .
ب ـ تسلط بر قبايل ساكن در شمال و جنوب مدينه .
ج ـ تاءثير گذارى بر روحيه قريش و همپيمانهاى آنان : امرى كه راه فتح مكه را هموار كرد.
د ـ انتشار گسترده اسلام در درون شبه جزيره عربستان .
عـوامـل يـاد شـده بـه مـسلمانان اجازه داد تا با تجديد سازمان نيروهاى خود، بزرگترين نيروى نظامى شبه جزيره عربستان را بسيج كنند.
شهيدان غزوه خيبر و غزوه موته
از قريش ، سپس از بنى امية بن عبد شمس ، سپس از هم پيمانهايشان :
1 ـ ربيعة بن اَكْثَم بن سَخْبَرة بن عمرو
2 ـ ثقيف بن عمرو
3 ـ رفاعة بن مسروح
از بنى اسد بن عبدالعزى
4 ـ عبدالله بن هُبَيْب ، خواهر زاده كنانه .
از بنى زهره
5 ـ مسعود بن رَبيعه (هم پيمانى از قاره )
از انصار سپس از بنى سِلْحه
6 ـ بُشر بن بُراء بن معرور، كه در اثر زهر به شهادت رسيد.
7 ـ فُضَيْل بن نعمان
از بنى زُرَيق
8 ـ مسعود بن سعد خَلْده
از اوس ، سپس از بنى عبدالاشهل
9 ـ محمود بن مَسْلمة بن خالد (همپيمانى از بنى حارثه )
از بنى عَمرو بن عَوْف
10 ـ ابو ضياح بن ثابت بن نعمان
11 ـ حارث بن حاطب
12 ـ عروة بن مُرَّة بن سُراقه
13 ـ اوس بن بن قائد
14 ـ اُنيف بن حُبَيْب
15 ـ ثابت بن اَثَلَه
16 ـ طلحة بن يحيى بن مليل
17 ـ اوس بن قتاده
18 ـ مُبَشّر بن عبدالمنذر
از غِفار:
19 ـ عُمارة بن عُقْبه (تير خورد)
از اَسْلَم :
20 ـ عامر بن اَكْوَعْ
21 ـ سياه چوپان ، نامش اسلم بود (وى اهل خيبر بود كه اسلام آورد و به شهادت رسيد.)
شهداى اسلامى در غزوه موته
1 ـ زَيْد بن حارِثه ، فرمانده نخستين
2 ـ جعفر بن ابوطالب ـ فرمانده دوم .
3 ـ عبدالله بن رَواحه ـ فرمانده سوم .
4 ـ مسعود بن اَسْود بن حارثة بن نَضْلَه ، از بنى عدى بن كعب .
5 ـ وَهْبِ ن سعد بن ابى سَرح ، از بنى جَسْل ، سپس از بنى عامر بن لؤَى .
6 ـ عَبّاد بن قيس ، او و عبدالله بن رواحه از بنى حارث بن خزرج اند.
7 ـ حارث بن نعمان بن اساف بن نضلة بن عوف بن غنم بن مالك بن نجار.
8 ـ سُراقَةِ بن عَمرو بن عَطِيَّة بن خَنْساء بن مبذول ، از بنى مازن بن نجار.
9 ـ ابـو كـُلَيـْب و گـفـتـه شـده اسـت : ابـو كـلاب بـن عـمـرو بـن زيـد بـن عـوف بـن مبذول .
10 ـ جابر بن عمرو بن زيد بن عوف بن مبذول ، برادر ابو كليب .
11 ـ عَمرو بن سَعْد بن حارث بن عباد بن سعد بن عامر بن ثعلبه از بنى نجار.
12 ـ عامر بن سَعْد از بنى نجار(برادر عمرو).
نامه هاى رسول خدا(ص ) به پادشاهان ، سران و اميران مسيحى
1 ـ نامه به هِرَقْل ، پادشاه روم .
نام سفير پيامبر (ص ): وهبة بن خليفه كلبى .
مـتـن نـامـه : بـسـم الله الرحـمـن الرحـيـم ، از مـحـمـد، رسـول خـدا بـه هِرَقْل بزرگ روميان . سلام بر پيرو هدايت .اما بعد، بدان كه تو را به اسلام فرا مى خوانم . اسلام بياور تا در امان باشى ! و خداوند به تو پاداشى دو برابر عنايت كند، اگر نپذيرى ، گـنـاه كـشـاورزان [رعـيـت ] نـيـز بـر گـردن تـوسـت . (اى اهل كتاب ! به سوى سخنى كه ميان ما و شما يكسان است فراآييد چيزى را جز خدا پرستش نكنيم ، كـسـى را با او شريك نگيريم و برخى از ما برخى ديگر را خداى خود نگيرد، و اگر اعراض كردند بگوييد گواه باشيد كه ما بر دين اسلاميم ).
پـيـامـد: قـيـصر خشمگين و بر آشفته نشد، بلكه دِحْيِه را فراخواند و چنين وانمود كرد كه اسلام آورده اسـت و پـس از دادن ديـنـارى چـنـد، وى را بـازگـردانـيـد. هـنـگـامـى كـه دحـيـه خـبـر را بـه رسول خدا(ص ) گزارش داد، پيامبر(ص ) فرمود: (دشمن خدا دروغ گفته است )، و فرمان داد تا دينارها را ميان مسلمانان نيازمند تقسيم كنند.
2 ـ نامه به حارث بن ابو شَمَّر غَسّانى ، حاكم دمشق .
نام سفير رسول خدا(ص ): شُجاع بن وَهَبْ اَسدى .
متن نامه : بسم الله الرحمن الرحيم . از محمد، فرستاده خدا به حارث بن ابى شَمَّر. درود بر آن كـس كـه پـيـروى هدايت كند، به خدا ايمان بياورد و راستگو باشد. من تو را فرا مى خوانم كه به خداى يكتاى بى شريك ، ايمان بياورى تا حكومتت برقرار بماند.
پيامد: حارث پس از خواندن نامه آن را بر زمين زد و گفت : (چه كسى حكومت را از من مى ستاند؟) و آنگاه آماده كارزار با مسلمانان گرديد.
3 ـ نامه به امير بُصْرى
نام فرستاده پيامبر(ص ): حارث بن عُمَرِ اَسدى
متن نامه : عين همان متنى كه براى حكمران دمشق نوشته بود.
پـيـامـد: فـرسـتـاده رسـول خـدا(ص ) بـه بـُصـرى نـرسـيـد، زيـرا شـُرَحـْبـيـل بـن عـَمـرو غـسـانـى وى را در راه ديـد و بـه قتل رساند.
4 ـ نامه به مَقُوقِس ، بزرگ قِبْطِيان
نام سفير پيامبر(ص ): حاطب بن ابى بَلْتَغهْ
نامه پيامبر(ص ): مانند همان نامه اى كه براى قيصر فرستاد.
پـاسـخ مـقـوقس : به محمد بن عبدالله از مقوقس ، بزرگ مصر، سلام عليك . اما بعد، نامه ات را خواندم و آنچه را كه يادآور شده ، بدان دعوت كرده بودى دانستم . مى دانى كه تنها يك پيامبر بـاقـى مـانـده و گـمـان مى كردم كه او در شام ظهور خواهد كرد. من قدوم فرستاده ات را گرامى داشـتـم و دو كـنيزك بلند مرتبه قبطى و مقدارى جامه با او فرستادم و استرى را براى سوارى به شما اهدا كردم .
پيامد: رسول خدا(ص )، هديه را پذيرفت و يادآور شد كه مقوقس از بيم آنكه روميان حكومت مصر را از او بگيرند، اسلام نياورده است و گرنه اسلام مى آورد.
5 ـ نامه به نجاشى ، پادشاه حبشه
نام فرستاده : عَمرو بن اُميه ضَمْرى
متن نامه : مانند همان نامه اى كه براى قيصر فرستاده بود.
پيامد: پاسخ نجاشى نيكو بود و برخى از روايات ، حاكى از اسلام آوردن اوست .
6 ـ نامه به خسرو پرويز، پادشاه ايران
سفير : عبدالله بن حُذامه
مـتـن نـامـه : بسم الله الرحمن الرحيم . از رسول خدا به خسرو، بزرگ ايران . سلام بر آن كه پـيـرو هـدايـت بـاشـد، به خدا و پيامبرش ايمان بياورد و گواهى دهد كه خدايى جز خداوند بى شـريـك نـيـسـت ؛ و مـحـمد بنده و پيامبر اوست . تو را به اسلام فرا مى خوانم . من فرستاده خدا سـوى هـمـه مـردم هـسـتـم ، آمـده ام تا همه مردم را هشدار دهم و حجّت بر كافران تمام شود. اسلام بياور تا در امان باشى . اگر سرپيچى كنى ، گناه مجوسيان بر گردن توست .
پـيـامـد: خـسـرو پـس از خـوانـدن نـامه پيامبر(ص ) سخت برآشفت و آن را پاره كرد. به بازان ، عـامـل يـمـن نـامـه نـوشـت و فـرمـان داد كـه سـر رسـول خـدا(ص ) را بـراى وى بـفـرسـتـد. رسول خدا(ص ) با شنيدن سخن خسرو پرويز فرمود: (خداوند رشته سلطنت او را پاره كند!)
بـازان دو تـن را هـمـراه نـامـه اى نـزد رسـول خـدا(ص ) فرستاد. چون آن دو به مدينه رسيدند، رسول خدا(ص ) به آنها خبرداد كه خسرو به وسيله پسرش شيروَيْه ترور شده است . سپس ، از آن دو خواست كه فرستاده وى نزد بازان باشند و او را به اسلام دعوت كنند. بازان اسلام آورد و يمن به صورت نقطه اتكاى نيرومندى براى مسلمانان در جنوب شبه جزيره عربستان درآمد.
7 ـ نامه به مُنْذِر بن ساوى ، حاكم بحرين
فرستاده پيامبر(ص ): علاء بن خَضْرمى
متن نامه پيامبر(ص ): نامه اى با همان مضمون نامه خسرو پرويز.
پـيـامـد: مـنـذر اسـلام آورد و آن را بـه قـوم خود عرضه كرد. برخى اسلام آوردند و ديگران بر يهوديت يا مجوسيّت خود باقى ماندند، و به پرداخت جزيه تن دادند.
8 ـ نامه به حارث حِمْيَرى ، پادشاه يمن
فرستاده پيامبر(ص ): مهاجر بن امُيه مَخْزوُمى
متن نامه : مثل نامه خسرو پرويز.
پيامد: حارث خشمناك گردند و پاسخ شديدى داد.
9 ـ نامه به هُوذة بن على حَنفى ، پادشاه يمامه .
فرستاده پيامبر(ص ): سَليط بن عمرو.
متن نامه : مثل نامه خسرو پرويز.
پـيامد: پادشاه يمامه ، آمادگى خود را براى پذيرش اسلام اعلام كرد، اما به اين شرط كه به حكومت نصب گردد. رسول خدا(ص ) به خاطر طمع ورزى او، نفرينش كرد.
10 ـ نامه به پادشاه عمان
فرستاده پيامبر(ص ): عمرو بن عاص سلمى .
متن نامه : مثل نامه خسرو پرويز.
پيامد: او غضبناك گرديد و پاسخى تند داد.
بازگشت مستضعفان
فتح مكه
(وَ نُريدُ اَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذينَ اسْتُضْعِفُوا فِى الاَْرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ اَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثينَ)
قصص (28)، آيه 5.
و خواستيم بر كسانى كه در آن سرزمين فرو دست شده بودند منت نهيم و آنان را پيشوايان [مردم ] گردانيم ، و ايشان را وارث زمين كنيم .
فتح مكه
وضعيت عمومى
1 ـ مسلمانان
صـلح حـديـبـيـه بـه مسلمانان فرصت داد تا به حيات نظامى يهوديان در درون و بيرون مدينه پـايـان دهـنـد. آنـان هـمـچـنـيـن فـرصـت يـافـتـنـد تـا بـر قـبـايـل شـمـال مـديـنـه تـا مـرزهـاى شـام و نـيـز قـبـايـل جـنـوب مـديـنـه اسـتـيـلا يـابند. اسلام ميان همه قبايل عرب انتشار يافت و مسلمانان تنها نيروى بى رقيب سرزمين عرب شدند.
ايـنك چيزى جز فتح مكه در برابر مسلمانان باقى نمانده بود. اسلام در اين شهر مقدس ‍ انتشار يـافـتـه بـود و چـنـانچه رسول خدا(ص ) خود را به پيمان صلح حديبيه پاى بند نمى دانست ، گشودن اين شهر براى مسلمانان مشكلى نداشت .
2 ـ مشركان
نـشـر اسـلام مـيـان بخش زيادى از قبايل عرب ، از آن جمله قريش و وجود شرك در بخشى ديگر، مـوجب پراكندگى و ناممكن شدن اتحاد آنان شد. اينك قريش رهبر با اقتدارى كه بتواند آنان را به اهداف دلخواه و در زمان دلخواه خود سوق دهد نداشتند. مسلمانانى كه ميان آنها مى زيستند، جز از قوانين اسلام پيروى نمى كردند. مشركان قريش نيز به دو گروه افراطى و ميانه رو تقسيم شـده بـودنـد. گروه نخست ، به هر قيمتى خواستار جنگ بود، در حالى كه گروه دوم آن را موجب بدبختى قريش مى دانستند.
بـَنـُو بـكـر كـه با قريش متحد بودند، در صدد گرفتن انتقام ديرينه از بنى خُزاعه ، همپيمان مـسـلمـانـان بـرآمـدنـد. افـراطـيـهـاى قـريـش چـون ، عـِكـْرَمـَةِ بـن ابـى جـهـل و شـمـارى از سـران قـريـش نـيز آنان را به جنگ تشويق مى كردند؛ و پنهانى براى آنان اسلحه و نيرو مى فرستادند. بنو بكر، قبيله خُزاعه را مورد تهاجمى غافلگيرانه قراردادند و زيـانـهـاى جانى و مالى چندى به آنان وارد ساختند. هنگامى كه خزاعه به بيت الله الحرام پناه بردند، بنو بكر، بدون توجه به پيمان حديبيه ، آنان را تعقيب كردند، در نتيجه پيمان صلح مـيـان قريش و همپيمانانش از يك سو و ميان مسلمانان و متحدانشان از سوى ديگر به دست قريش و بنو بكر شكسته شد.
اعلان جنگ
1 ـ مسلمانان
عـمـرو بـن سـالم خـزاعـى بـراى ارائه گزارش پيمان شكنى قريش و بنوبكر با شتاب راهى مـديـنـه شـد و داسـتـان بـلايـى را كـه قـريش و بنو بكر بر سرقبيله اش آورده بودند، براى رسول خدا(ص ) و يارانش بازگو كرد. رسول خدا(ص ) در پاسخ او فرمود: (اى عمرو به تو كمك خواهيم كرد.)
بـُديـل بـن وَرْقاء نيز با چند تن از خزاعه به مدينه رفتند و آنچه را كه بر سرشان آمده بود به رسول خدا(ص ) گزارش دادند. در اين هنگام حضرتش تصميم به فتح مكه گرفت .
2 ـ قريش
مـيـانه روهاى قريش ، پس از ارزيابى پيامدهاى ناگوار برخورد با مسلمانان تصميم گرفتند كه ابو سفيان را به مدينه بفرستند تا براى تثبيت پيمان و تمديد مدت آن تلاش كند.
هـمـيـنـكـه ابـوسـفـيـان بـه عـُسـْفـان ، در راه مـديـنـه ، رسـيـد، بـُديـل و رقـاء و يـارانـش را ديـد كـه از مـديـنـه بـاز مـى گردند. وى بيم آن داشت كه آنها نزد پيامبر(ص ) رفته رويدادها را گزارش كرده باشند. چنين كارى ماءموريت وى را پيچيده مى ساخت . بديل منكر ديدار با رسول خدا(ص ) گرديد. اما او با ديدن هسته هاى خرماى مدينه در پشكلهاى شتر بُديل دريافت كه او از آن شهر مى آيد.
ابـو سـفيان به مدينه رسيد، به خانه دخترش ام حبيبه ، همسر پيامبر(ص ) رفت ، همينكه خواست روى زيـرانـداز پيامبر(ص ) بنشيند، ام حبيبه آن را جمع كرد. گفت : (دخترم ! نمى دانم ، مرا لايق زيـرانـداز نـدانـسـتـى يـا آن را لايـق مـن ؟) گـفـت : (ايـن زيـرانـداز رسـول خـدا (ص ) اسـت و تـو مـشـرك و نـجس هستى !) ابوسفيان گفت : (به خدا سوگند، پس از رفتن از نزد من ، دختر بدى شده اى .)
ابوسفيان ، ابوبكر را ميانجى قرارداد تا با رسول خدا(ص ) صحبت كند، اما او نپذيرفت . پس ‍ بـه عـمـر بـن خـطـاب مـتـوسـل گـرديـد و او نـيـز پـاسـخ وى را بـه تـندى داد و گفت : (من نزد رسـول خـدا(ص ) از شـما شفاعت كنم ؟ به خدا سوگند، من اگر جز مورچه نيابم ، با همانها با شما مى جنگم !)
ابـوسـفـيـان بـه خـانه حضرت على (ع ) رفت و در حالى كه حضرت فاطمه (س )، نيز نزد وى بـود، تـقـاضـاى شـفـاعـت كـرد. وى پـاسـخ داد (بـه خـدا سـوگـنـد، اى ابـوسـفـيـان ! رسـول خـدا(ص )تـصميم به انجام كارى گرفته است و ما نمى توانيم در اين باره با او سخن بگوييم .)
ابـو سـفـيـان بـه حـضـرت فـاطـمـه (س ) متوسل گرديد تا فرزندش حسن به وى پناه دهد. اما حضرت زهرا(س ) فرمود: (هيچ كس به دشمنان رسول خدا(ص ) پناه نمى دهد.)
پـس از آنـكه كار بر ابوسفيان سخت شد، از حضرت على (ع ) راهنمايى خواست . آن حضرت به وى تـوصـيـه كـرد تـا از هـمـان راهـى كـه آمـده بـرگـردد. ابـوسفيان نزد قريش ‍ بازگشت تا گزارش موانعى را كه با آنها برخورد كرده ، ارائه دهد؛ و در اين هنگام هيچ ترديدى براى آغاز جنگ باقى نمانده بود.
فرمان آماده باش
رسـول خـدا(ص ) بـه يـارانش فرمان آماده باش نظامى داد، همچنين به مسلمانان بيرون از مدينه پيام فرستاد تا آماده باشند؛ و از خانواده اش خواست كه وى را تجهيز كنند. ولى نه تنها نيات حـقـيـقـى ، مـسـيـر حـركـت و دشـمـن مـورد نـظـر خـود را بـراى هـيچ كس روشن نكرد، بلكه آن را از نـزديـكـتـريـن نـزديـكـانـش نيز پنهان داشت . آنگاه سريه ابى قتاده انصارى را به بطن اِضَمْ فـرسـتـاد تـا بـديـن وسـيـله نـيـات حـقـيـقـى اش را در پـرده اسـتـتـار كامل قراردهد.
ابـوبـكر بر دخترش عايشه ، همسر پيامبر(ص ) كه سرگرم آماده ساختن بار و بنه آن حضرت بـود وارد شـد و گـفت : (دخترم ! آيا رسول خدا(ص ) به شما فرمان داده كه او را تجهيز كنيد؟) گفت : (آرى ، تو نيز آماده شو.) گفت : (قصد كجا را دارد؟) گفت : (به خدا سوگند، نمى دانم .)
چون هنگام حركت فرا رسيد، رسول خـدا(ص ) اعـلام كـرد كـه بـه مـكـه مـى رود؛ و جـاسـوسـان را فـرسـتـاد تـا از ارسـال اخـبار مربوط به حركت وى براى قريش جلوگيرى كنند. اما حاطَبِ بن ابوبَلْتَعَه اخبار مـربـوط بـه نـيـات مـسـلمـانـان را در نـامـه اى نـوشـت و بـه وسـيـله زنـى بـه مـكـه فـرسـتاد. رسـول خـدا(ص ) از اين نامه آگاه شد و على (ع ) و زبير بن عوام را فرستاد تا آن زن را پيدا كنند و نامه را از او بگيرند. آنان نيز اين ماءموريت را با موفقيت انجام دادند.
رسـول خـدا(ص ) رو بـه حـاطب كرد و گفت : (چه چيزى تو را به انجام اين كار واداشت ؟) گفت : (اى رسول خدا(ص )! به خدا سوگند، كه من به خدا و پيامبرش ايمان دارم و اين اعتقادم تغيير و تـبديلى نيافته است . اما من مردى هستم كه ميان قريش قوم و خويشى ندارم و زن و فرزندم نزد آنـهـا هستند، من به خاطر آنها اين كار را انجام دادم .) عمر گفت : (اجازه بدهيد گردنش را بزنيم ، اين مرد نفاق ورزيده است .)
رسـول خـدا(ص ) فـرمـود: (بدانيد كه او به شما راست مى گويد، چه مى دانى ؟ شايد خداوند به حاضران در بدر خطاب كند و بگويد: هرچه مى خواهيد بكنيد!)
سـابـقه جهاد حاطب ، از وى شفاعت كرد و رسول خدا(ص ) از او درگذشت و از مسلمانان خواست كه از او به نيكى ياد كنند. به دنبال آن مسلمانان براى حركت آماده شدند. نيروهاى طرفين
1 ـ مسلمانان : ده هزار رزمنده به فرماندهى رسول خدا (ص ).
2 ـ مشركان : قريش و بنوبكر، هر كدام با فرماندهى جداگانه .
در راه مكه
1 ـ مـسـلمـانـان در رمـضان سال هشتم هجرى ، مدينه را به قصد مكه ترك گفتند. سپاه اسلامى از مـهـاجـران ، انصار و قبايل سُلَيم ، مُزينه ، غَطْفان ، غفار، اَسْلَم (288) و طوايفى از قـيـس ، اسـد، تميم و ديگر قبايل تشكيل مى گشت و چنان شمار و تجهيزاتى داشت كه پيش از آن در شـبـه جـزيـره عـربـسـتـان ديـده نـشـده بـود. هـرچـه سـپـاه پـيـش مـى رفـت بـا پـيـوسـتـن قبايل ساكن در اطراف راه ، بر شمار آن افزوده مى شد. با وجود انبوهى سپاه و قدرت و اهميت آن ، راز حـركـتش همچنان پوشيده بود و قريش درباره آن چيزى نمى دانست . زيرا با آنكه از قصد رسول خدا(ص ) براى جنگ آگاهى داشتند، از زمان ، مكان و چگونگى تهاجم مورد انتظارشان بى خـبـر بـودند. بسيارى از سران قريش كه خطر را نزديك مى ديدند، شتابان نزد مسلمانان آمدند تا اسلام خود را اعلام كنند. بخشى از اينان و از آن جمله ، عباس بن عبدالمطلب ، عموى پيامبر(ص ) در راه مكه به سپاه اسلام برخوردند.
سـپـاه اسـلامـى شـبـانگاه به مَرّالظَّهران در فاصله چهار فرسخى مكه رسيد و در آنجا اردو زد. رسول خدا(ص ) فرمان داد كه هر يك از مسلمانان آتشى بيفروزد تا قريش بدون آگاهى از ماهيت سـپـاه ، بـزرگـى آن را دريـابـد و روحـيـه اش تـحـت تـاءثـير قرار گيرد و بدون جنگ تسليم مـسـلمانان گردد. اين نمايش نظامى به پيامبر خدا(ص ) فرصت مى داد كه بدون خونريزى به اهداف خويش برسد.
ده هزار آتش به وسيله مسلمانان افروخته شد و قريش شعله هاى آتش را كه چشم انداز وسيعى را فـراگـرفـتـه بـود مشاهده كرد. ابوسفيان ، بُديل بن وَرْقاء و حُكيم بن حِزام ، براى آگاهى از منشاء آتش و نيات و اهداف افروزندگانش ، بدان سوى رهسپار گشتند. نزديك اردوگاه مسلمانان ، ابـوسـفـيـان بـه بـديـل گـفـت : (تـا كـنـون آتـش و ارتـشـى مـانـنـد امـشـب نـديـده ام .) بـديل پاسخ داد. (به خدا سوگند اين خزاعه است كه جنگ آنان را برانگيخته است .) اين پاسخ ابـوسـفـيـان را قانع نكرد و گفت : (خزاعه كمتر و ناتوان تر از آن است كه چنين آتش و ارتشى فراهم كند.)
عباس بن عبدالمطلب ، سوار بر استر رسول خدا از لشكرگاه مسلمانان بيرون رفت تا درباره ارتـش بـزرگى كه به جنگ قريش آمده و نيز ناتوانى آنها از رويارويى با اين سپاه با آنان گفت و گو كند. هدف اين بود كه روحيه قريش متاءثر شود و بدون درگيرى تسليم شوند و از خـونـريـزى جـلوگـيـرى گـردد. نـيـز هـدف كـلى پـيـامـبـر(ص ) ايـن بود كه با تاءمين صلحى شـرافـتـمـندانه قريش را از جنگ نابود كننده اى كه نتايج آن از پيش معلوم بود و انگيزه اى جز تـعـصـبـات جـاهـلى نـداشـت ، بـرهـانـد. او در راه ، سـخـنـان ابـوسـفـيـان و بـُديـل را شـنـيـد و صداى ابوسفيان را شناخت . پس وى را صدا زد و رسيدن ارتش اسلام را به اطلاعش ‍ رساند؛ و او را نصيحت كرد كه به رسول خدا(ص ) پناهنده شود تا در كار او بينديشد، پيش ‍ از آنكه سپاه وارد مكه گردد و او و خويشاوندانش را به حق كيفر دهد.
عـبـاس ، ابـوسـفـيان را بر استر رسول خدا پشت سر خود سوار كرد و به اردوگاه سپاه اسلام بـرد. در راه رسـيـدن بـه چـادر رسـول خـدا، عـبـاس ، ابـوسـفـيـان را از مـيـان تـوده هـاى آتـش و خـيـل سـربـازان سـواره و پـيـاده عـبـور داد. مـسـلمـانـان كـه عـبـاس را مـى شـنـاخـتـنـد، عـكـس العمل بدى نشان نمى دادند، ولى هنگامى كه به عمر رسيدند وى ابوسفيان را شناخت و دريافت كـه عـبـاس مـى خـواهـد بـه او پـنـاه دهـد. از ايـن رو بـا شـتـاب بـه چـادر رسـول خـدا رفـت و اجـازه خـواسـت كـه ابـوسـفـيـان را گـردن بـزنـد. امـا رسـول خـدا(ص ) از عـمـويـش خـواسـت كـه او را بـه خـيـمـه خـود بـرد و بامداد فردا به حضور رسـول خـدا بـاز آورد. صـبحگاهان كه ابوسفيان را نزد پيامبر (ص ) آوردند، او براى حفظ جان خـود اسـلام آورد. عـباس گفت : (اى رسول خدا! ابوسفيان دوست دارد كه افتخارى نصيب او شود.) رسـول خـدا(ص ) فـرمـود: (آرى ! هركس ‍ به خانه ابوسفيان درآيد در امان است . هركس درِ خانه اش را ببندد در امان است ؛ و هركس به مسجد الحرام درآيد در امان است .
پـيـامـبـر اكـرم (ص ) كـه مـى خـواسـت از مـسـيـر بـدون خـونـريـزى حـوادث اطـمـيـنـان حـاصـل كـنـد بـه عـبـاس فـرمان داد تا ابوسفيان را در تنگناى دره نگه دارد تا با ديدن ارتش اسلام فكر هرگونه مقاومتى را از سر بيرون كند.
عـبـاس گـويـد: طـبـق فـرمـوده رسـول خـدا(ص ) ابـوسـفـيـان را در تـنـگـنـاى دَرّه نـگـه داشتم و قبايل با پرچمهايشان مى گذشتند. هر قبيله اى كه مى گذشت ، او مى پرسيد: اينان كيانند. مى گـفـتم سليم ! مى گفت من چه كار به سليم دارم ؟ سپس قبيله اى ديگر مى گذشت ، مى گفت : اى عـبـاس ! ايـنـها كيانند؟ مى گفتم : قرينه . مى گفت : من چه كار به قرينه دارم ؟ تا اينكه عبور قـبـايـل پـايـان پـذيـرفـت . قـبـيـله اى نـمـى گـذشـت مـگـر ايـنـكـه در مـورد آن سـؤ ال مى كرد. وقتى معرفى مى كردم ، مى گفت : من چه كار به اين قبيله دارم ؟!
تا اينكه پيامبر(ص ) به همراه گردان سبز (گردان ويژه ) عبور كرد در حالى كه مردان مهاجر و انـصـار، بـا سـاز و بـرگ كـامـل و غـرق در سـلاح گـرداگـرد آن حضرت را گرفته بودند. ابـوسـفـيـان گـفـت : (سـبـحـان الله ! اى عـبـاس ايـنـان كـيـسـتـنـد.) گـفـتـم : (رسـول خـدا(ص )، و مـهـاجـران و انـصـار.) گـفـت : (كـسـى را يـاراى جـنـگ بـا ايـنـهـا نـيـست . اى ابوالفضل ، به خدا سوگند سلطنت برادر زاده ات بالا گرفته است .
گـفـتـم : (اى ابـوسـفـيان ! اين پادشاهى نيست ، بلكه رسالت ، و نبوت است .) گفت : (اگر اين طـور اسـت بـسـيـار خوب .) در اين هنگام عباس گفت : (نزد مردم خود برو)، و ابوسفيان با شتاب راهى مكه گرديد.
پيش از ورود به مكه
ابـوسـفـيـان پـريـشـان و سـراسـيـمـه وارد مـكـه شد. او به خوبى مى دانست كه در پشت سر او گردبادى است كه اگر وزيدن بگيرد ريشه قريش را مى كند و چنان خردش مى سازد كه هرگز قد راست نكند.
اهـل مـكـه نـيـروى اسلامى را در حال نزديك شدن به مكه مى ديدند، در حالى كه تا آن هنگام هيچ تصميم قاطعى نگرفته و براى جنگ تدبيرى نينديشيده بودند.
از ايـن رو نزد سران خود گرد آمده و منتظر آخرين تصميم بودند. در اين هنگام صداى ابوسفيان مـيـان آنـهـا پـيـچـيـد كـه مى گفت : (اى گروه قريش ! اين محمد است كه سوى شما مى آيد و شما ياراى مقابله با او را نداريد. هركس به خانه ابوسفيان درآيد در امان است .)
هـند، دختر عتبه و همسر ابوسفيان كه در جرگه افراطيهاى قريش بود و با مسلمانان دشمنى مى ورزيـد از شـنـيـدن ايـن خـبـر از زبـان شـوهـرش بـه وحـشـت افـتـاد و سبيل او را گرفت و فرياد زد: (مردم اين خيك روغن گوشت آلود را بكشيد! چه زشت پيش قراولى كه تو بودى .)
ابـوسـفـيـان بـدون اعـتناى به بدگويى همسرش ، هشدار را تكرار كرد و گفت : (واى بر شما، فريب اين زن را نخوريد، سپاهى بر سر شما آمده كه ياراى رويارويى با او را نداريد. هركس به خانه ابوسفيان درآيد، در امان است .)