قـريشيان گفتند:
(خداوند تو را بكشد، مگر خانه تو همه ما را جاى مى گيرد؟) گفت : (هركس در خانه اش
را به روى خود ببندد در امان است ؛ و هركس به مسجد الحرام رود در امان است .)
مـكـه حـالت انتظار براى ورود مسلمانان را به خود گرفت . گروهى از مردان پشت درهاى
بسته پـنـهـان شـدنـد؛ و گـروهـى ديـگـر بـه مـسجد الحرام پناه بردند. اما
افراطيها، همچنان بر جنگ پافشارى مى كردند.
نقشه فتح
1 ـ خلاصه نقشه رسول خدا(ص ) براى فتح مكه از اين
قرار بود:
الف ـ فـرمـانـدهـى جـنـاح چـپ سـپـاه بـا زبـير بن عَوّام بود كه ماءموريت ورود به
مكه از سوى شمال را به عهده داشت .
ب ـ فـرمـانـدهـى جـنـاح راسـت بـا خالد بن وليد بود كه ماءموريت داشت از محور جنوب
وارد مكه شود.
ج ـ نيروهاى انصار به فرماندهى سعد بن عباده ماءموريت داشتند كه از سوى غرب به مكه
وارد شوند.
د ـ مـهـاجـران بـه فـرمـانـدهـى ابـوعـبـيـده جـراح مـاءمـور بـودنـد كـه از شمال
غربى از سوى كوه هند به مكه درآيند.
ه ـ پس از پايان فتح ، وعده گاه اجتماع مسلمانان كوه هند بود.
2 ـ فـرمـان رسـول خدا(ص ) به فرماندهانش اين بود كه جز در صورت ناچارى مبارزه
نكنند و شهر را بدون خون ريزى و از راه مسالمت آميز به تصرف در آوردند.
پيروزى نهايى
1 ـ پـيش از آغاز ورود سپاه اسلامى به مكه ، گروهى از مسلمانان از زبان سعد
بن عباده شنيدند كـه مـى گـفـت : (امـروز روز انـتـقـام اسـت . امـروز حـرمـتـهـا
شـكـسـتـه مـى شـود. از ايـن رو رسـول خـدا (ص ) براى جلوگيرى از جنگ افروزى سعد،
پرچم را از او گرفت و به پسرش ، يعنى قيس داد كه اعصابى آرامتر داشت و از پدرش
خويشتن دارتر بود.
نـيـروهـاى اسـلامـى بجز نيروهاى خالد بن وليد بدون برخورد با مقاومتى وارد مكه
گرديدند. ولى بـرخـى از تـنـدروهـاى قـريـش بـا بـخشى از همپيمانهاى خود از بنى بكر
در منطقه خَنْدَمه
(289) تـجـمـع كـردنـد و با رسيدن نيروهاى خالد آنها را زير باران
تير گرفتند، ولى چـيـزى نگذشت كه به وسيله او پراكنده شدند. تنها دو تن از نيروهاى
خالد كه راه را گم كـرده ، و از وى جـدا شـده بـودنـد، كـشـتـه شدند(290)،
اندكى بعد صفوان بن اميه ، سهيل بن عمرو و عِكرمة بن ابوجهل ، كه اوضاع را به زيان
خود ديدند، مواضع خود را در خندمه تـرك گفته همراه با نيروهايشان گريختند. سرانجام
، شهر مقدس مكه تسليم مسلمانان گرديد و دروازه هايش را به روى ايشان گشود.
در مكه مكرمه
پـس از تـصـرف راههاى ورودى مكه ، نيروهاى تحت فرمان پيامبر، در منطقه كوه
هند، اردو زدند، پـس از اسـتـراحت و گردآمدن همه ستونهاى سپاه ، در حالى كه ياران
آن حضرت مانند نگين او را در بـر گـرفـتـه بـودنـد به مسجد الحرام وارد گرديد و پس
از استلام حجر الاسود به طواف كعبه پرداخت . درون كعبه 360 بت بود. رسول خدا آنها
را با كمان مى زد و مى فرمود: (حق آمد و بـاطـل نـابـود شـد، هـمـانـا بـاطـل
نـابـود شـونـده اسـت . حـق آمـد و باطل آشكار شدنى و بازگشتنى نيست .)
آنـگـاه عـثـمـان بـن طـلحـه را فـراخـواند و كليد كعبه را از او گرفت و به درون
خانه رفت . آن حـضـرت مـشـاهـده كـرد كـه درون خـانـه پـر از تـصوير است كه دو تاى
آنها حضرت ابراهيم و حـضـرت اسـمـاعيل عليهما السلام را در حال تفاءل زدن با تير
نشان مى داد. پيامبر خدا(ص )همه صـورتـهـا را از كـعـبـه پـاك كرد. آنگاه نماز
خواند و تكبير گويان درون خانه چرخيد. پس از پـاكـسـازى خـانه خدا از بت و تصوير در
حالى كه قريش مى نگريستند تا چه مى كند، بر در خـانـه كـعـبـه ايـستاد و گفت :
(معبودى جز خداى يگانه بى شريك نيست ، وعده خود را انجام داد و بـنـده خـود را
يـارى كـرد و احـزاب را بـه تـنـهـايـى شـكـسـت داد. بـدانـيـد كـه هـمـه خـونـهـا،
امـوال و افـتخارات مربوط به روزگار جاهليت را، بجز خادمى كعبه و آب دادن به حاجيان
، زير پـايـم نـهـاده همه را بى اساس اعلام مى كنم . اى گروه قريش ! خدا، غرور
جاهليت و افتخار به پـدران را از شـمـا دور سـاخت . مردم همه از آدم اند و آدم از
خاك . (يا اَيُّهَا النّاسُ اِنّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكـَرٍ وَ اُنْثى وَ
جَعَلْناكُمْ شُعُوبا وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا اِنَّ اَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللّهِ
اَتْقاكُمْ.) اى گروه قـريـش گـمان مى بريد كه با شما چگونه رفتار مى كنم ؟ گفتند:
(رفتار برادرى جوانمرد و برادر زاده اى بزرگوار.) گفت : پس اينك من به شما همان را
مى گويم كه برادرم يوسف گفت : (امـروز مـلامـتـى بـر شـما نيست . برويد و شما آزاد
شدگانيد.) مسلمانان ، خانه خدا را از لوث بـتـهـا پـاك كـردنـد. رسـول خـدا(ص ) بـه
هـدفـى كـه بـيـسـت سـال بـرايـش تـبـليـغ مى كرد رسيد؛ بتها را شكست و بت پرستى را
در خانه خدا و در برابر ديـدگـان مـردم ، بـراى هـمـيـشـه تـعـطيل كرد؛ و آنان با
چشم خود مى ديدند، بتهاى بى سود و زيانى را كه خود و پدرانشان مى پرستيده اند اينك
نابود مى شوند.
رسـول خدا(ص ) پانزده روز در مكه ماند و طى اين مدت امور ادارى و اجتماعى آن را
تنظيم كرد و مـردم را بـا مـسـائل دينى آشنا ساخت . همچنين رسته هايى را فرستاد تا
مردم را به اسلام دعوت كنند و بتهاى بيرون مكه را بدون خونريزى نابود سازند.
زيانهاى طرفين
1 ـ مسلمانان : تنها دو شهيد.
2 ـ مشركان : سيزده كشته و چند زخمى .
سريه هاى دعوت به توحيد
هدف
1 ـ دعوت قبايل اطراف مكه به اسلام
2 ـ نابود سازى بتهاى بيرون مكه
سريه خالد بن وليد بر سر عُزّى
(291)
پـنـج شـب مـانـده از رمـضـان يـعـنـى پـنـج روز پـس از فـتـح مـكـه در سال هشتم
هجرى ، رسول خدا(ص ) خالد بن وليد را در راءس سى سوار از يارانش براى نابود سازى بت
عُزّى فرستاد. پرده دار بت كه از حركت خالد آگاه شده بود شمشيرى را بر آن آويخت و
به كوه گريخت و خطاب به بت ، شعرى به اين مضمون سرود: اى عزّى امروز بايد از خودت
دفاع كنى و خالد را بكشى !
خـالد بـت عـزى را خـرد كرد و گفت : (اى عزّى ! به تو كفر مى ورزم و تو را ستايش
نمى كنم ، ديـدم كـه خـداونـد نـابـودت سـاخـت .) او پـس از اجـراى مـاءمـوريـتـش
نـزد رسول خدا(ص )بازگشت .
سريه عمرو بن عاص بر سر سُواع
(292)
در رمـضـان سـال هـشـتـم هـجـرى ، رسـول خـدا(ص ) عـمـرو بن عاص را فرستاد تا (سواع
)، بت هُذيل را ويران سازد.
عـمـرو گـويـد: چون به بت رسيدم ، خادمش گفت : چه مى خواهى ؟) گفتم : (مى خواهم به
فرمان رسـول خـدا(ص ) ويرانش كنم !) گفت : (نمى توانى .) گفتم : (چرا؟) گفت : (تو
از اين كار منع مـى شـوى ) گـفـتـم : (بـيـچاره ! هنوز هم بر باطلى ؟ مگر اين بت مى
بيند يا مى شنود؟!) آنگاه نزديك رفتم و آن را شكستم و به همراهانم فرمان دادم تا
انبار نذوراتش را ويران كردند، ولى چيزى در آن نيافتند. آنگاه به خادم گفتم : (حالا
نظرت چيست ؟) گفت : (مسلمان شدم !)
سريه سعد بن زيد اشهلى بر سر مَناة
(293)
رسـول خـدا(ص ) در رمضان سال هشتم هجرى ، سعد بن زيد اشهلى را بر سر مناة فرستاد.
اين بت در مُشَلَّل
(294) و متعلق به قبايل اوس ، خزرج و غسان بود. او همراه بيست سوار
حركت كرد تابه بت رسيد. خادم بت گفت : (چه مى خواهى ؟) گفت : (نابودى مناة را) گفت
: (تو و ايـن كار!) آنگاه سعد و يارانش بت را ويران كردند و در خزينه اش هم چيزى
نيافتند. سعد، شش روز مانده از رمضان به مكه بازگشت .
سريه خالد بن وليد بر سر جَذيمه از كِنانه
پـس از بـازگـشـت خـالد از ويـران سـازى عـزّى ، رسـول خـدا(ص ) كـه هـنـوز در
مـكـه بـود در شـوال سـال هـشـتـم هـجـرى ، وى را بـر سـر بـنـى جـذيـمـه در
پـايـيـن مـكـه ، در نـاحـيـه يلَمْلَمْ(295)
فرستاد. غرض پيامر(ص ) از اعزام وى ، دعوت مردم به اسلام بود، نه جـنـگ .(296)
خـالد آنـان را بـه اسـلام دعـوت كرد. اما آنان نتوانستند به طور صحيح بگويند
اَسْلَمْنا، (اسلام آورديم )، بلكه مى گفتند صَباءنا! صباءنا! و منظورشان اين بود
كه از آيـيـن خـود دسـت بـرداشـتـيـم و بـه آيـين جديد گرويديم . خالد شروع كرد به
كشتن و اسير گـرفـتـن . آنـگـاه اسـيـر هـركـس را بـه خـودش داد و در يـك روز
فـرمـان قـتـل هـمـه آنـان را صـادر كـرد. چـون خـبـر ايـن جـنـايـت بـه رسول خدا(ص
) رسيد فرمود: (پروردگارا! من از كرده خالد بيزارم .)(297)
در روايت ديگرى آمده است كه خالد در راءس سيصد و پنجاه تن از مهاجران و انصار و بنى
سليم حـركـت كـرد. هـمـيـنكه به بنى جذيمه رسيد گفت : (چه دينى داريد؟) گفتند:
(مسلمانيم ، نماز مى خـوانـيـم و پـيـامـبـرى رسـول خـدا را تـاءيـيـد مـى كـنـيـم
، در مـحـل خـود مـسـجـد ساخته ايم و در آن اذان مى گوييم .) گفت : (پس چرا مسلح
هستيد؟) گفتند: ما با گروهى از اعراب دشمنى داريم ، ترسيديم كه شما همانها باشيد و
مسلح شديم !) گفت : (پس سلاحتان را زمين بگذاريد.) به محض اينكه سلاحهايشان را
زمين گذاشتند گفت : تسليم شويد و آنـان چـنـين كردند. آنگاه فرمان داد تا شانه هاى
يكديگر را بستند و آنها را ميان يارانش تقسيم كـرد. سـحـرگـاهـان فـريـاد زد:
(هـركـس اسـيـرى دارد بـكـشـد.) بـه دنـبـال ايـن فـرمـان بـنـو سـليـم اسـيران خود
را كشتند. اما مهاجران و انصار، آنها را رها كردند. هـنـگـامـى كه اين خبر به گوش
رسول خدا(ص ) رسيد، گفت : (خدايا! من از كرده خالد بيزارم .) آنـگـاه حـضـرت عـلى
(ع ) را فـرسـتـاد تـا ديـه كـشـتـگـان و ديـگـر زيـانـهـايـشـان را پـرداخـت كـنـد(298)؛
و هـنـگـام اعـزام وى فـرمـود: (نـزد ايـن مردم برو و در كار ايشان بنگر و گـذشـته
جاهلى آنان را زير پا بگذار.) حضرت على (ع ) رفت تا به بنى جذيمه رسيد و ديه
كـشـتـگـان و ديـگـر زيـانـهـاى مـالى آنـان ، حـتـى كـاسـه آبـخـورى سـگـشـان را
پـرداخـت و هيچ مـال يـا خـونـى نـمـانـد، مـگـر آنـكـه عـوضـش را بـه آنـهـا داد.
در نـهـايـت مـقـدارى از اموالى كه رسـول خـدا(ص )در اخـتـيـار او قـرار داده بـود
بـاقـى مـانـد. گـفـت : (مـن ايـن اموال باقى مانده را براى احتياط از سوى رسول
خدا(ص ) به شما مى دهم ، تا حق آنچه او نمى دانـد و شـمـا مـى دانـيـد ادا شـود.)
پـس از بـازگـشـت و ارائه گـزارش مـاءمـوريـت ، رسول خدا (ص ) به آن حضرت فرمود:
(آفرين ، خوب رفتار كرده اى .)(299)
روشـن است كه روايت نخست ، يعنى روايت امام بخارى در كتاب صحيح ، درست تر است .
زيراكه روايـتـهـاى ايـن كـتـاب بـيـشـتـر مـورد اعـتـمـاد اسـت و بـه عـقـل و
مـنـطـق نـيـز نـزديـك تر است . چون اگر خالد نسبت به اسلامشان اطمينان پيدا كرده
بود، هرگز جراءت كشتن آنها را نمى يافت .
بـنـو جـذيـمـه گـفته بودند: (صباءنا ... صباءنا) و خالد آن را به معناى ظاهرى لفظ
يعنى از ديـنـى بـه ديـن ديـگـر در آمـديـم حـمـل كـرد. او به اين مقدار بسنده
نكرد، بلكه انتظار داشت كه بـگـويـنـد: اسـلام آورديـم .(300)
دليـلش هـم ايـن است كه گفت : (سلاحها را بر زمين بـگـذاريـد كـه مـردم اسـلام
آورده انـد.)(301)
ايـن سـخـن دال بر آن است كه او قانع نشد كه كلمه صباءنا به مفهوم اسلمناست .(302)
درسهايى از فتح
1 ـ غافلگيرى
رسـول خـدا(ص ) هـنگامى كه آهنگ حركت به مكه فرمود، مقصد خويش را به شدت در پرده
كتمان نگه داشت .
بـه نـزديـك تـرين يارانش مثل ابوبكر و محبوبترين زنانش يعنى عايشه اجازه نداد كه
درباره اين اخبار چيزى بدانند. تا هنگامى كه او و يارانش همه امكانات لازم را آماده
كردند و به مسلمانان داخـل و خـارج از مدينه فرمان آماده باش صادر فرمود، نيات آن
حضرت همچنان پوشيده بود؛ اما در آستانه حركت از مدينه چون دليلى براى راز دارى وجود
نداشت ، نيات خود را آشكار ساخت .
بـا وجود اين از فرستادن جاسوسان و مراقبان و گشتيهاى شناسايى ، به منظور جلوگيرى
از نفوذ اخبار حركت خود به قريش ، غفلت نورزيد.
جـاسـوسان آن حضرت در مدينه وظيفه داشتند كه از نفوذ هرگونه خبرى به قريش جلوگيرى
كـنـنـد؛ و ديـديـم كـه چـگونه از ارسال نامه حاطب بن اَبوبَلْتَعه به مكه آگاه گشت
و پيش از رسيدن به مكيّان آن را توقيف كرد.
گشتيها را به درون و بيرون مدينه اعزام كرد تا قريش را از دريافت هرگونه خبرى نسبت
به نيات مسلمانان محروم گردانند و منافقان و دوستان قريش را از فرستادن اخبار
بازدارند.
پـيـامـبـر خـدا(ص ) بـا هـوشـيـارى و آمـادگى كامل حركت مى كرد، تا آنكه به حومه
مكه رسيد و اقـدامـهـايى كه براى ناكام ساختن قريش در شناخت تدبيرهاى مسلمانان براى
فتح مكه در نظر گرفته بود، قرين موفقيت گشت .
چـنـانـچـه نـيـات مـسـلمـانـان كـمـى زودتر براى قريش كشف مى شد، مى توانستند با
جمع آورى هـمـپـيـمـانـان و تـنظيم نيروهايشان نقشه مناسبى را براى مقابله با آنان
طرح كنند و در برابر پـيـامـبـر(ص ) و يارانش مدت بيشترى مقاومت بورزند، در نتيجه
زيانهاى مالى و جانى طرفين ، بـدون هـيـچ تـوجـيهى افزايش مى يافت . حركت يك سپاه
ده هزارنفرى سوى مكه و رسيدن آن به حـومـه شـهر، آن هم بدون اطلاع قريش ، هرگز كار
آسانى نبود. قريش هنگامى از رسيدن سپاه آگاه شدند كه كارى جز تسليم از آنها ساخته
نبود!
ترتيباتى كه رسول خدا(ص ) براى محروم ساختن قريش از اخبار و نيات خود انديشيد، آنان
را به طرز جالبى غافلگير و مجبور به تسليم كرد.
2 ـ اطلاعات
تصميمهاى يك فرمانده متناسب با اطلاعاتى است كه درباره مقاصد، شمار نيروها،
سازماندهى ، تسليحات ، مواضع و اسلوب جنگى دشمن و منطقه نبرد كسب مى كند. هرچه
اطلاعات به دست آمده مـفـصـلتـر و كـامـل تـر بـاشـد، طـرح نـقـشـه فـرمـانـده
دقـيـقـتـر، و احتمال پيروزى بيشتر است .
مـسـلمـانـان از طـريـق فـرسـتـادگـان بـنـى خـُزاعـه از مـوضـوع پـيـمـان شـكـنـى
قـريـش و تزلزل آنان آنان در تصميم گيرى آگاه گشتند. همچنين از اخبار مهم يابى
اهميتى كه به مدينه مى رسيد و يا از آن خارج مى شد، در تمام اوقات با خبر بودند.
امـا قـريـش ، تا هنگامى كه رسول خدا(ص ) به حومه مكه رسيد، از دستيابى به هرگونه
خبر مربوط به قبل از حركت و يا در اثناى حركت ايشان ناتوان ماندند.
ابو سفيان تلاش كرد شايد از طريق دخترش ام حبيبه ، همسر پيامبر(ص ) به نيات
مسلمانان پى بـبرد، اما موفق نگشت . او كوشيد، بلكه از طريق مسلمانان به اين هدف
برسد، اما بازهم شكست خورد. تلاش كرد كه شايد از طريق گروه اعزامى خزاعه در اين
باره چيزى بداند، اما آنان منكر ملاقات با رسول خدا (ص ) گرديدند و باز هم قريش در
كار خود ناكام ماند؛ تنها زمانى متوجه موضوع شد كه ارتش اسلامى به حومه مكه رسيده
سرنوشت حتمى قريش رقم خورده بود.
3 ـ دور انديشى
فرمانده موفق كسى است كه در كنار ديگر امتيازها دور انديش نيز باشد. سرنوشت
نيروهايش را بـه دسـت تـقـديـر نـسـپـرد و تـدبـيـرهاى لازم را براى همه امورى كه
امكان وقوع آنها مى رود، بينديشد و راه حل آنها را بيابد.
پـيـروزى از آن خـداونـد اسـت و بـه هـركـس بـخـواهـد مـى دهـد ـ ايـن يـك امـر
مسلم است ـ اما خداوند مـتـعـال پـيـروزى را تـنـهـا نـصـيـب كـسـى مـى كـنـد كـه
بـطـور كـامـل آمـاده بـاشـد و احـتـيـاطـهـاى لازم را در امـور كـوچـك و بـزرگ بـه
عمل آورد. از اين رو نظاميان ، در محاسبات نظامى بدترين حالات را در نظر مى گيرند.
رسـول خـدا(ص ) فـرمـان داد ابـوسـفـيان را در مدخل مكه متوقف سازند تا سپاه اسلام
از كنار وى بـگـذرد و او دربـاره آنـچه به چشم يقين مى بيند با مردمش سخن بگويد و
پيش از آنكه به مكه بـرسـد روحـيـه اش بـطـور كـامـل خـرد شـده بـاشـدو بـديـن
تـرتـيـب احتمال وقوع هرگونه مقاومت كوچك يا بزرگى از سوى قريش از ميان برود.
در عـمـل نـيز ابوسفيان پس از ديدن نيروهاى اسلامى ، به برترى آنان نسبت به قريش
اذعان كرد.
رسول خدا(ص ) هنگام تنظيم نقشه فتح مكه ، دشوارترين احتمالها را در محاسبات خود
گنجانيده بـود. ايـن نـقـشـه بـه آن حـضـرت امـكـان مـى داد تـا بـه وسـيـله
نـيـروهـايـى كـه قـدرت عمل مستقل داشتند، شهر را از چهار سو در محاصره بگيرد. به
اين ترتيب امكان هر نوع مقاومتى را در هـمه سو از ميان برد. همچنين با اين نقشه
موفق گرديد نيروهاى قريش را متفرق سازد تا هر گـروه از آنـهـا جـداگـانـه بـا
سـتـونـهاى سپاه اسلام روبه رو گردند و توان كافى نداشته باشند.
پـيـامـبـر خـدا(ص ) در حـالى ايـن تـدبـيـرهـاى عـمـلى را اتـخـاذ كـرد كـه احتمال
بروز مقاومت از سوى قريش بسيار ضعيف بود. هدف از اين رفتار جلوگيرى از غافلگير شدن
نيروهاى خودى با هر ميزان خسارت و در هر شرايط و اوضاعى بود.
ايـن رفتار پيامبر(ص ) از بارزترين نمونه هاى دور انديشى است كه همه فرماندهان
برجسته اى بايد دارا باشد.
4 ـ سازماندهى
سـپـاه فـتـح از مـهـاجـران ، انـصـار و مـسـلمـانـان بـيـشـتـر قـبـايـل مـعـروف
آن روز عـرب تـشـكيل مى گرديد. هزار نفر از بنى سُليم ، 1300 مرد از بنى مُزَيْنَه
، چهار صد تن از بنى غِفار، 1400 تن از بنى جُهيْنَه ، چهارصد تن از اَسْلَم و
شمارى از تَميم ، اَسَد، قيس و ديگر قبايل .
ايـن سـازمـانـدهـى ، مـشـركـان را نـسـبـت بـه مـقـاومـت در بـرابـر مـسـلمـانـان
دچـار تـزلزل كـرد؛ زيـرا نـه تـنـهـا هركدام از قبايل مشرك ، ميان سپاه فتح
آشنايانى داشتند، بلكه بسيارى از اين قبايل ـ با وجود اختلاف اعتقادى ـ پيروزى سپاه
اسلام را پيروزى خودشان تلقى مـى كـردنـد. بـالاتـر از آن ، پـيـروزى ايـن سـپـاه
بـراى هـيـچ كـدام از قـبـايـل اسـلامـى افـتـخـار مـحـسـوب نـمـى شـد، چـنـان كـه
شـكـسـت هـركـدام از قـبـايـل نـيـز ننگ نبود، زيرا سپاه به قبيله خاصى اختصاص
نداشت يا يك ارتش عربى خالص نبود، بلكه متعلق اسلام بود و مسلمانان عرب و غير عرب
در آن شركت داشتند.
بـه اعـتـقـاد مـن سـازمـانـدهـى ويـژه سـپـاه و تـسـليـم آنـان برابر عقيده اى
واحد، بيش از ساير عـلل مـوجـب شـد كـه قـبـايـل عـرب در مـقـابـل آن مـقـاومـت
نـكـنـنـد، و بـيـشـتـر قـبايل اگر خواهان پيروزى لشكر اسلام نبودند، خواستار شكست
آن نيز نبودند، و همين امر موجب شـد كه هم در مقابله و مقاومت در برابر اين لشگر
مردد شوند و هم اخبار سپاه اسلام را در اختيار قريش و ديگران قرار ندهند.
نـيـز مـعـتـقـدم آنـچـه مـوجـب شـد كه ساكنان مكه در مقابل سپاه اسلام از مقاومت
خوددارى كنند و به مشركان اطلاعات ندهند، صرف قدرتمندى آن نبود، بلكه حضور
خويشاوندان آنها در سپاه اسلام مـوجب مى شد هر خسارتى را كه به اينان وارد مى آيد،
بطور غير مستقيم خسارت به خود تلقى كنند.
5 ـ روحيه
روحـيـه مـعنوى مسلمانان هيچ گاه مانند زمان فتح مكه بالا نبود، زيرا اين شهر براى
آنها قداست داشت . چون هر روز سوى آن نماز مى گزاردند و همه ساله به زيارت خانه خدا
مى آمدند.
(وَ اِذْ جَعَلْنَا الْبَيْتَ مَثابَةً لِلنّاسِ وَ اَمْنا وَ اتَّخَذُوا مِنْ
مَقامِ اِبْراهيمَ مُصَلّى )
و چـون كـعـبـه را بـراى مـردم مـحـل اجتماع و [جايى ] امن قرار داديم و [فرموديم ]
در مقام ابراهيم نمازگاهى براى خود اختيار كنيد.)
اهـمـيـت مـكه براى مهاجران بيشتر بود؛ زيرا اين شهر مقدس خانه و كاشانه آنان بود
كه براى حفظ دين خود، اموال و خويشاوندان و عزيزانشان را در آن به جا نهاده گريخته
بودند. از اين رو هيچ مسلمانى ، جز آنهايى كه مشكلى بزرگ داشتند، از شركت در اين
جنگ خوددارى نكرد.
امـا روحـيـه قـريـش به شدت خرد شده بود و طبيعى هم بود كه چنين شود، زيرا ديديم كه
عمره قـضـا آنـان را تـحـت تـاءثـير قرار داد و اسلام تقريبا در همه خانه هاى مكه
راه يافته ، روحيه مقاومت و اراده جنگى آنان را از ميان برده بود.
حـِمـاس بـن قـَيـْس ، از قـبـيـله بـنـى بـكـر، پـيـش از ورود رسول خدا(ص ) به مكه
سرگرم آماده سازى اسلحه خود بود. همسرش پرسيد: (براى چه كارى آمـاده مـى شـوى ؟)!
گـفت : (عليه محمد و يارانش .) گفت : (به خدا سوگند گمان نمى كنم چيزى بتواند در
مقابل محمد و ياران او مقاومت كند.) حال با چنين روحيه اى آيا براى مقاومت و جنگ
توانى باقى مى ماند؟
از ديـدگـاه مـن مـكـه در هـمـان عـمـره قـضـا به تصرف مسلمانان درآمد. زيرا اين
عمره بر روحيه مشركان تاءثيرى عظيم نهاد.
عـمـره قـضـا، دلهـاى قريش را فتح كرد و غزوه فتح ، دروازه هاى مكه را. از عواملى
كه موجب شد قـريـش روحـيـه اش را از دست بدهد اقدام رسول خدا(ص ) در برافروختن ده
هزار آتش به وسيله نـيـروهاى اسلامى در شب فتح ، رژه ارتش اسلام در برابر بزرگترين
فرمانده قريش ، يعنى ابـو سفيان ، و ورود ستونهاى آن از جهات گوناگون بود. نبرد فتح
، نبرد روحيه ها بود، نه نبرد در ميدان جنگ !
6 ـ صلح
رسـول خدا(ص ) از همان آغاز حركت از مدينه ، تلاش داشت كه مكه معظمه را با صلح فتح
كند و از اين طريق قلوب مشركان را به دست آورد تا اسلام را بپذيرند.
هـدف از افروختن آتش در شب فتح ، آنهم به شكلى بى سابقه ، اين بود كه روح مقاومت
قريش از ميان برود و بدون جنگ و خونريزى اسلام را بپذيرند.
رژه سـپـاه اسلام در برابر ابوسفيان ، براى آن بود كه وى باور كند مقاومت بى فايده
است و اين باور را به مكيان نيز انتقال دهد.
مفهوم ، اين سخن رسول خدا(ص ) كه : (هركس واردخانه ابوسفيان گردد يا در خانه اش را
ببندد و يـا بـه مـسـجد الحرام پناه برد در امان است .) جلوگيرى از تجمع قريش براى
مقاومت و مجبور بـه تـسـليـم ساختن آنان بود. ورود ستونهاى سپاه اسلام از چند سو به
مكه نيز براى بيهوده سـاخـتـن مقاومت قريش بود. همچنين رسول خدا(ص ) هنگام ورود به
مكه به فرماندهان سپاه اسلام فرمان داد، جز با كسانى كه سر جنگ داشته باشند،
نجنگند.
هـدف تـمـامـى ايـن تـمـهـيـدهـا بـرقرارى صلح و جلوگيرى از خونريزى بود. پس از فتح
نيز رسـول خـدا(ص ) نـيـات صـلح آمـيـز خـود را فـرو نـگـذاشـت و فـرمـان عـفـو
عـمـومـى را صـادر كـرد(303)
و فـرمـود: (بـرويـد، شـمـا آزادشـدگـانـيـد.) رسـول خـدا(ص ) هـمـانـطـور كـه بـه
صلح همگانى عنايت داشت به خوشرفتارى با افراد نيز عنايت داشت و از كشتن افراد مشرك
نيز جلوگيرى كرد، به جريان زير توجه كنيد:
مردان خزاعه كه با مسلمانان همپيمان بودند، بر پايه كينه اى ديرينه ، فرداى روز فتح
مردى از هذيل را كشتند. رسول خدا(ص ). بشدت خشمگين شد و خطاب به آنان چنين گفت :
(اى خزاعيان ! دسـت از كـشتن مردم برداريد كه منافع آن بسيار است .) شما يك تن از
مردم را كشته ايد و من ديه اش را مى پردازم . اما از اين پس اگر كسى كشته شود.
خويشاوندانش حق دارند كه قصاص كنند يـا ديـه بـگـيـرنـد.) آنگاه ديه مردى را كه
خزاعيان كشته بودند، پرداخت . حتى در يك مورد، از كشتن مشركى كه قصد داشت او را در
هنگام طواف ترور كند چشم پوشيد و نسبت به او مهربانى كـرد. شـخـصـى بـه نام فَضالة
بن عُمَيْر به آن حضرت نزديك شد و در پى فرصتى براى كـشـتـن وى بـود. رسـول خدا(ص )
او را صدا زد و گفت : (با خودت چه فكر مى كردى ؟)! گفت : (هـيـچ ! ذكـر خـدا مـى
گـفتم !) رسول خدا(ص ) تبسمى فرمود و با مهربانى دست بر سينه اش نـهـاد. آن مـرد
بـازگـشـت و مـى گفت : (هنوز دست از روى سينه ام بر نداشته بود كه هيچ يك از
مخلوقات خداوند نزد من از او محبوبتر نبود!)
هـدف تـلاشـهـاى صـلح آمـيز رسول خدا(ص ) اين بود كه به دلهاى مردم الفت بخشد و
آنان را يكپارچه سازد تا اسلام را به بپذيرند. براى قريش كه روزى سرور بدون رقيب
عرب ؛ و از همه آنان با فرهنگتر، نيرومندتر و ثروتمندتر بود پذيرش چنين سرنوشتى در
خانه خودش (بيت الله الحرام )، بسيار دشوار بود.
اگـر چـنـيـن رفتار صلح آميزى ، و دور از انتظارى نبود، پذيرش چنين سرنوشتى براى
اعراب دشـوار مـى نـمـود؛ و بـه ايـن سـادگـى اسـلام را نـمـى پـذيـرفـتـنـد و پرچم
جهاد را بر نمى افـراشـتـنـد. امـا ايـن رفـتـار رسـول خـدا(ص ) مـوجـب شـد كـه
سرسختترين دشمنان اسلام ، به پرچمداران پرشور اين دين تبديل گردند.
ايـن نـكـته را هم بايد افزود كه صلح و مسالمت ، از اعتقادهاى قلبى اسلام است .
قرآن كريم مى فـرمـايـد: (وَ اِنْ جـَنـَحـُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَها)(304)
(اگر به صلح گراييدند، تو [نيز] بدان گراى ).
7 ـ وفادارى
تـاريـخ نظامى سرشار از اعمال ستمگرانه و انتقامجويانه پيروزمندان است . و همانند
وفادارى رسول خدا(ص ) در تاريخ به ندرت ديده مى شود و بلكه مانندى برايش نمى توان
يافت .
انصار كه مى ديدند رسول خـدا(ص ) پـس از يـك جدايى دراز مدت ، به شهر محبوب خود
بازگشته و اقوام و خويشاوندانش پـيـرامـون او را گـرفـتـه انـد، بـا يـكـديـگـر مـى
گـفـتـنـد: (آيـا فـكـر نـمـى كـنـيـد كـه رسـول خـدا(ص ) پـس از فـتـح سـرزمـيـن و
شـهـرش در آنـجـا اقـامـت بـگـزيـنـد؟) (امـا رسول خدا(ص ) بى درنگ از آنها پرسيد:
(چه گفتيد؟) پس از آنكه با اندكى درنگ آنچه را كه در دلشـان گـذشـتـه بود بازگو
كردند، فرمود: (پناه به خدا، زندگى من با شماست مرگ من نـيـز بـا شـمـا خواهد بود.)
اين در حالى بود كه حق داشت كه ميان اقوام و خويشاوندانش در مكه بـماند، بويژه
آنكه بيت الله نيز در اين شهر بود. اما روحيه وفادارى آن حضرت مانع شد كه دوستان
دوران سختى را در دوران آسايش فراموش كند.
عـلى بـن ابـى طـالب (ع ) كـليـد كـعـبـه را در دسـت رسـول خـدا(ص ) ديـد و گـفـت :
(اى رسـول خـدا(ص ) پـرده دارى و آب دادن حـاجـيـان را بـراى مـا قرار ده .) فرمود:
(عثمان بن طلحه كجاست ؟) همينكه آمد گفت : (اى پسر طلحه ! اين كليد توست ، امروز
روز نيكى و وفاست .)
امـا ميزان وفاى به عهد آن حضرت نياز به گفتن ندارد؛زيرا نمونه هاى وفاى آن به
اندازه اى زيـاد اسـت كـه دشمنان پيش از دوستان گفته اند: (او بيش از همه مردم صله
رحم مى كند و از همه بردبارتر و بخشنده تر و باوفاتر است .)
8 ـ تواضع و فروتنى
خـويـشـتـن دارى در حالت پيروزى و شكست ، دشوارترين خصلتى است كه بايد در يك
فرمانده برجسته موجود باشد.
چـه بـسـا كـه خـويـشتن دارى در حالت شكست از حال پيروزى آسانتر باشد، پيروزيها است
كه اخلاق فرماندهان را دستخوش تحول مى كند.
اما پيروزى مسلمانان در فتح مكه ، موجب افزايش تواضع پيامبر(ص ) نسبت به خداوند
گرديد. تـا آنـجا كه مسلمانان در آن روز ديدند كه از فرط تواضع چنان خم شده كه
نزديك است محاسن وى به زين اسب برسد؛ و اشك در چشمان او حلقه زده است .
چـنـانـچـه پـيـروزى بـزرگ مـسـلمـانـان را بـا پـيروزيهاى اندكى كه موجب غرور و
تكبر ديگر فـرمـانـدهـان مـى شـود مـقـايـسـه كـنـيـم ، ارزش فـروتـنى پيامبر(ص )
چندين برابر مى شود. فـروتنى رسول خدا(ص ) براى همه فرماندهان پيروز درس آموز است .
براستى كه در لحظه پيروزى داشتن چنين رفتارى ، بس دشوار است .
9 ـ عقيده
ديديم كه چگونه ام حبيبه ، همسر رسول خدا(ص )، زير انداز آن حضرت را از زير پاى
پدرش كـشـيد، در حالى كه وى خسته سفر بود و از مدتها پيش او را نديده بود. دليلش
اين بود كه او مشرك ، حتى پدرش را، لايق آن فرش نمى دانست .
هنگامى كه ابوسفيان همراه عباس ، عموى پيامبر(ص ) قصد شرف يابى نزد آن حضرت را داشت
، چـشـم عـمـر بـه آن دو افـتـاد. بـلافـاصـله چـادرش را تـرك كـرد و بـا شتاب خود
را به چادر رسول خدا(ص ) رساند و گفت : (اى رسول خدا! اجازه بدهيد گردنش را بزنم .)
عـبـاس گـفـت : (اى رسـول خـدا! مـن به او پناه داده ام .) هنگامى كه عمر بر تقاضاى
خود اصرار ورزيـد. عـبـاس گفت : (آرام باش اى عمر! تو اين كار را جز به اين خاطر كه
وى ازعبد مناف است انجام نمى دهى ، اگر او از بنى عدى بود، اين سخنها را نمى گفتى
.) عمر گفت : (آرام باش اى عـبـاس ! بـه خـدا سـوگـند، اسلام آوردن تو نزد من از
اسلام خطّاب ، اگر اسلام مى آورد، دوست داشتنى تر بود.)
اين است ، چون عمر نماينده ايمان راسخ مؤ منان نخستين بود، در حالى كه عباس تازه
اسلام آورده بود.(305)
آيـا تـوجـيـه شـركت مهاجران در غزوه فتح آن هم ، در حالى كه امكان درگيرى ميان
سپاه اسلام و قريش وجود داشت و خويشاوندان آنها در شهر محبوبشان ، مورد تهاجم قرار
مى گرفتند جز اين بـود كـه اعتقاد مسلمانان تابع مصالح شخصى آنان نيست ، بلكه تنها
در گرو مصالح همگانى است ؟
10 ـ نابودى بتها
نـابـودى بـتـهاى مكه و ديگر نقاط، اندكى پس از فتح ، عقيده شرك را در نيرومندترين
پايگاه شبه جزيره عربستان نابود ساخت .
11 ـ امور تداركاتى
وضعيت آذوقه مسلمانان در غزوه فتح خوب بود و تا هنگام بازگشت به مدينه ، تداركات
كافى در اختيار داشتند.
وضعيت نقليه آنان نيز بسيار عالى بود. مسلمانان شمار زيادى اسب و شتر در اختيار
داشتند كه براى سوارى و حمل بار و بنه شان از آنها استفاده مى كردند.
تـسـليـحـات مـسـلمـانـان نـيـز مـمـتـاز بـود، هـمين اندازه بس كه درباره گردان
خضرا(سبز) ـ كه رسـول خـدا (ص ) در آن حـضـور داشـت ـ گـفته شده كه افرادش چنان غرق
در زره بودند كه جز چشمان آنها پيدا نبود!
امور تداركاتى غزوه فتح ، نسبت به جنگهاى پيشين بى مانند بود.
غزوه حنين
(306) و محاصره طايف
(307)
وضعيت عمومى
1 ـ مسلمانان
بـزرگـتـرين پيامد فتح مكه ، يكپارچه شدن اعراب شبه جزيره عربستان در زير پرچم
اسلام بـود. هـمـچنين اين پيروزى بزرگ در تقويت روحيه مسلمانان و تضعيف روحيه
مشركان تاءثيرى بسزا داشت . در پرتو اين فتح بزرگ شبه جزيره عربستان نيرويى يكپارچه
گرديد كه يك اعـتـقاد داشت و يك هدف را دنبال مى كرد و فرمانبردار يك فرمانده بود.
از عقيده شرك نيز ديگر اثـرى نـبـود و تـنـهـا بـرخى قبايل مثل هوازن و ثقيف مشرك
مانده بودند؛ و روشن است كه پس از شكست قريش ، اسلام آوردن آنها مهمترين مساءله
بود.
2 ـ مشركان
قبايل هوازن و ثقيف و برخى قبايل ديگر، پس از شنيدن خبر فتح مكه ، تصميم گرفتند پيش
از آنـكـه مـورد تـهـاجـم مـسـلمانان قرار گيرند، به آنها حمله كنند؛ و به اين
منظور نيروهايشان را بسيج كردند.
امـا انـتـشـار اسـلام ميان هوازن و ثقيف موجب گرديد كه بسيارى از شخصيتهاى بزرگ و
خردمند و نيز تيره هايى چون كعب ، كلاب و اشجع ، از اين بسيج سرباز زنند.
قبايلى هم كه بسيج شده بودند در دودلى بسر مى بردند. آنان با يكديگر اختلاف نظر
آشكار داشتند و روحيه معنوى شان بسيار پايين بود.
نيروهاى طرفين
1 ـ مـسـلمـانـان : دوازده هـزار نـفـر سـوار و پـيـاده بـه فـرمـانـدهـى رسول
خدا(ص ) دو هزار از مكّيان و ده هزار از مسلمانانى كه در فتح مكه شركت كرده بودند.
2 ـ مـشـركـان : قـبيله هوازن (بجز عَقيل ، بُشر و بنى كلاب بن ربيعه و ديگر
برادرانشان ) و بيشتر قبيله ثقيف به فرماندهى مالك بن عوف نصرى از هوازن .
اهداف طرفين
1 ـ مـسـلمـانـان : تـهـاجـم و سـركـوب قـبـايل بسيج شده ثقيف و هوازن ، پيش از
يافتن خطر آنان فزونى و در معرض تهديد قرار گرفتن مكه .
2 ـ مـشـركـان : نـابـودسـازى مـسـلمـانـان و در دسـت گـرفـتـن ابـتـكـار عمل .
پيش از نبرد
1 ـ مسلمانان