اين شكست در تضعيف
روحيه يهوديان و مشركان بسيار مؤ ثر شد و از آن پس به شدت از سوى مسلمانان در بيم و
هراس بودند.
3 ـ يهوديان
پـس از فـرار احزاب ، يهوديان بنى قريظه در برابر مسلمانان تنها ماندند. آنان كه از
خيانت فضاحت بار خود آگاه بودند. چونان مجرمى كه گناه او ثابت شده ، در انتظار قصاص
عادلانه به سر مى بردند.
روحيه آنان به شدت پايين بود و هر لحظه منتظر تهاجم مسلمانان بودند و نتيجه آن را
نيز مى دانستند.
هدف اصلى
هـدف اصـلى جـنـگـهـاى ايـن دوره تـسـويـه حـسـاب بـا دو گـروه خـيـانـتـكـار بـود.
اول يهوديان و دوم قبايلى كه مبلغان اسلامى را كشته بودند.
غزوه بنى قريظه
1 ـ عوامل جنگ
پيمان شكنى بنى قريظه در هنگام محاصره مدينه از سوى احزاب .
2 ـ نيروهاى طرفين
الف ـ مـسـلمـانـان : سـه هـزار رزمـنـده بـه فـرمـانـدهـى رسول خدا(ص ) كه 36 سوار
كار به همراه داشتند.
ب ـ بـنى قريظه ـ ششصد تا هفتصد رزمنده به فرماندهى كعب بن اسد. معاونت وى با
حُيَىِّ بن اَخْطَب ، رئيس يهوديانى بود كه احزاب را بسيج كرده و در اطراف مدينه
گردآورده بودند.
3 ـ هدف
از مـيـان بـردن بـنـى قـريظه كه با پيمان شكنى خود مسلمانان را در معرض نابودى
قرار داده بودند.
4 ـ حوادث
بـامـداد هـمـان شـبـى كـه احـزاب بـه سـرزمـيـن خـودشـان عـقـب نـشـيـنـى كـردنـد،
رسول خدا(ص )، به مدينه بازگشت و ظهر همان روز فرمان حركت سوى بنى قريظه را صادر
فرمود. مسلمانان با شتاب به دژها رفتند و نماز عصر را نيز در همانجا به جاى آوردند.
بـا وجـود خـسـتـگـى ناشى از طول مدت محاصره و سرماى هوا، مسلمانان با شتاب در پى
اجراى فـرمان رسول خدا(ص ) رفتند و پيش از فرا رسيدن تاريكى شب بنى قريظه را به
محاصره درآوردند.
محاصره 25 شب به طول انجاميد و در اين مدت بجز چند زد و خورد جزئى ، با استفاده از
تير و سـنـگ ، جـنگى روى نداد و تنها يك تن از مسلمانان بر اثر سنگ آسيابى كه زنى
يهودى از بام خانه اش پرتاب كرد به شهادت رسيد.(221)
يهوديان در طول مدت محاصره جراءت بيرون آمدن از دژها را پيدا نكردند و از شدت ترس
قادر به گرفتن هيچ تصميم روشنى نبودند.
رهـبرشان از آنها خواست كه اسلام بياورند ولى آنها نپذيرفتند. سپس از آنان خواست كه
براى جنگ بيرون بروند، بازهم نپذيرفتند. وبى آنكه به كارى دست بزنند، در دژهاى خود
ماندند.
سـرانـجـام يـهـوديـان پـيـشنهاد كردند، اموال خود را بگذارند و خودشان به اَذْرعات
بروند، اما رسول خدا(ص ) نپذيرفت و خواستار تسليم بدون قيد و شرط آنان گشت .
يـهـوديـان بـا ايـن شـرط كـه سـعـد بـن مـعـاذ دربـاره سـرنـوشـت آنـان قضاوت كند،
تسليم را نـپـذيرفتند. دليل انتخاب سعد اين بود كه او رياست اَوْسْ را به عهده داشت
و در دوره جاهليت با آنـان هـم پـيـمـان بـود. امـيـد يـهـوديـان ايـن بـود كـه
شـايـد رسـول خـدا(ص ) آنـچه را كه درباره يهود بنى قينقاع يعنى هم پيمان ان خزرج
پذيرفته است درباره هم پيمان ان اوس نيز بپذيرد.
پـيـامـبـر خـدا(ص ) پـيـشـنـهـاد بـنـى قـريـظـه مـبـنـى بـر پـذيـرش حـكـم سـعـد
را قـبـول كـرد. وى نـيـز پـس از گـرفـتـن قـولهـاى محكم از طرفين ، پذيرفت كه ميان
مسلمانان از سـويـى و يـهـود از سوى ديگر قضاوت كند. آنگاه به بنى قريظه فرمان داد
كه از دژهايشان فرود آيند و سلاح را بر زمين بگذارند و آنان چنين كردند.
قـضـاوت سـعـد دربـاره آنـان چـنـيـن بـود: (جـنـگـجـويـان كـشـتـه شـونـد، امـوال
تـقـسـيـم گـردد و زنـان و كـودكـان بـه اسـارت درآيـنـد.) سـعـد اسـتدلال كرد كه
چنانچه در اثر خيانت بنى قريظه احزاب به پيروزى مى رسيدند، سرنوشت مسلمانان نابودى
كامل بود. وى نيز يهوديان را در معرض همان خطرى قرار داد كه آنان مسلمانان را قرار
داده بودند.
جنگ بنى قريظه كارزار در ميدان نبرد نبود، بلكه يك جنگ روانى بود. با وجود آن كه
يهوديان مـواد غـذايـى و آب فراوان و دژهايى تسخير ناپذير در اختيار داشتند، در
برابر محاصره تاب نياوردند و تسليم را بر تحمل دشواريهاى محاصره ترجيح دادند.
حـقـيـقت اين است كه با توجه به امكانات ياد شده و خستگى شديد مسلمانان و سردى هوا،
موقعيت نـظامى به نفع يهوديان بود. اما چون روحيه هايشان شكست خورده بود، آن طورى
كه انتظار مى رفت مدت زيادى در برابر محاصره استقامت نكردند.
هـمـه جنگجويان بنى قريظه ، از جمله حُيَىّ بن اَخْطَب كه رهبرى بسيج احزاب عليه
مسلمانان را بر عهده داشت ، كشته شدند. تنها سه نفر از يهوديان اسلام آوردند.(222)
از زنان و كودكان ، بجز آن زنى كه رزمنده مسلمان را به شهادت رسانده بود، كسى كشته
نشد.
سريه عبدالله بن عَتيك
1 ـ هدف
از پـا درآوردن ابـو رافـع ، سـَلاّم بن ابى الحُقَيْق يهودى كه همراه حُيَىِّ بْنِ
اَخْطب ، احزاب را عـليـه مـسـلمانان تحريك كرد و سپس براى رهايى از قصاص عادلانه
به يهوديان خيبر پناهنده شد.
2 ـ حوادث
پـس از سـركـوب بنى قريظه ، يك دسته پنج نفرى از خزرج
(223) به فرماندهى عـبـدالله بـن عتيك عازم خيبر گرديد. ماءموريت
اين گروه كشتن ابورافع سلام بن ابى الحُقيق و ايـجـاد رعب و وحشت در ديگر يهوديان
بود تا نقشى را كه ديگر يهوديان بازى كردند از سوى آنان تكرار نگردد.
مـسـلمـانـان شـب هنگام به خيبر رسيدند. عبدالله به يارانش فرمان داد، نزديك دژ
توقف كنند تا مـوضـع ابـو رافـع را شـنـاسـايـى كـنـد. وى پـس از رسـيـدن بـه دژ
مـوفـق شـد كه خود را در استبل حيوانات پنهان سازد.
هنگامى كه ابورافع به رختخواب رفت و آرامش بر همه جا حكمفرما گرديد، عبدالله بيرون
آمد و كليدهاى دژ را برداشت و به اتاق او رفت . از آنجا كه اتاق بسيار تاريك بود،
عبدالله نخست او را صـدا زد تـا جـايش را شناسايى كند. سپس با شمشير حمله كرد و او
را از پاى درآورد و در حـالى كـه بـر اثـر افـتـادن از پـله هـا پـاى او شـكـسـتـه
بـود، نـزد يـارانـش بـرگـشـت .(224)
مـسـلمـانـان در حـالى كـه يـك دشـمـن سـرسـخـت را از سـر راه خـود بـرداشـته
بودند، به مدينه بازگشتند، و سرنوشت كسانى كه مردم را عليه مسلمانان بسيج كنند به
گوش مردم رساندند. اين امر موجب ازدياد هيبت مسلمانان و تسلط كامل آنان بر مدينه
گشت و از آن پس صدايى از يهود و منافقان بلند نگرديد.
غزوه بنى لحيان
هدف
الف ـ كـيـفـر بـنـى لحـيـان كـه دو سـال پـيش از آن به مبلغان اسلامى خيانت كردند
و شش تن از بـزرگـان صـحـابـه را كـشـتـه بـودنـد. آنـان چـهـار نـفـر راخـودشـان
بـه قتل رساندند و دو نفر ديگر را به قريش فروختند. قريش يكى از اينان را گردن زد و
دومى را به دار آويخت .
ب ـ تـاءثـيـر گـذاشـتـن بـر روحـيـه قريش و قبايل ديگر و نشان دادن سرنوشت
خيانتكاران در عمل .
2 ـ حوادث
بـه رسـول خـدا(ص ) گـزارش دادند كه قريش ، و همپيمانانشان براى جنگ با مسلمانان
آماده مى شـونـد. از ايـن رو تـصـمـيـم گـرفـت ، بـه مـنـظـور تـضـعـيـف روحـى
قـريـش و ديـگـر قـبـايـل و نـيـز تـنبيه بنى لحيان ـ كه در محل آب رجيع به مبلغان
اسلامى خيانت ورزيده بودند ـ سوى آنان حركت كند.
پيامبر خدا(ص ) چنين وانمود كرد كه آهنگ شام دارد تا بتواند بنى لحيان را غافلگير
سازد.
از ايـن رو نـيـروهـايـش را به شمال حركت داد و همينكه از انتشار خبر حركت خود بدان
ناحيه مطمئن گـرديـد، راه مـكـه را در پـيـش گرفت و با سرعت خود را به منزلگاههاى
بنى لِحْيان در غُرّان
(225) رسـانـيـد. امـا آنـان بـا گـريـخـتـن بـه قـله كـوهـهـا
مـوفـق گـرديـدنـد كـه مال و جان خود را نجات دهند.
در ايـن هـنگام رسول خدا(ص ) بخش اعظم نيروهايش را در غران گذاشت و در راءس دويست
سوار سـوى مـكـه حـركـت كـرد تا به عشفان در شمال مكه رسيد. هدف آن حضرت تضعيف
روحيه قريش بـود ولى آنـان بـراى جـنـگ بـا وى بـيـرون نـيـامـدنـد. پـس
مـسـلمانان در حالى كه بر روحيه قـبـايـل تـاءثـيـر گـذارده و آنـان را بـه شـدت از
خـود تـرسـانـده بـودنـد، بـا تحمل گرماى فراوان به مدينه بازگشتند.
غزوه ذى قرد(226)
1 ـ هدف
تـعـقـيـب عُيَيْنَةِ بن حِصْن و گروهى از غطفان به منظور بازگردانيدن شترانى كه
مشركان از مسلمانان دزديده بودند.
2 ـ حوادث
عـُيـَيـْنـَةِ بن حِصْنِ فزارى به حومه مدينه حمله كرد. در آنجا زن و مرد مسلمانى
را ديد كه شتر بـاردارى را مـى چـرانـنـد. عُيَيْنة و يارانش آن مرد را كه پسر
ابوذر غفارى بود كشتند. شتر را دزديدند و زن را همراه خود بردند.
در ايـن مـيان سَلَمة بن عَمرو بن اَكْوَه اَسلمى آنان را ديد كه شتر را مى برند و
فرياد زد: كمك ! كـمـك ! در ايـن هـنـگـام بـراى نـخـسـتـيـن بـار نـدا داده شـد:
(يـا خـيـل الله اركـبى ) (اى سپاهيان خدا سوار شويد!) سَلَمه به تنهايى عُيَيْنة و
يارانش را تعقيب كـرد و سـپـس مـسـلمـانـان بـدو پـيـوسـتـند و در محل ذى قَرَد
موفق شدند كه شتر و زن مسلمان را بازپس بگيرد.
سپس به مسلمانان خبر رسيد كه عُيَيْنة و يارانش به محلى دور از ذى قَرَد رسيده اند.
و در آنجا شـتـرى كـشـتـه انـد. امـا بـعـد مـعـلوم شـد كـه پس از پوست كندن شتر،
با مشاهده گرد و غبارى پنداشته اند كه مسلمانها به آنان نزديك شده اند و شتر را بجا
گذاشتند و با سرعت گريخته اند. آنان از اينكه موفق به گريز از چنگ مسلمانان شده
بودند، بسيار شادمان بودند. آرى ، اين اعراب راست مى گفتند كه مى توانند خودشان را
نجات بدهند!!
سريه هاى استقرار امنيت و تشديد محاصره اقتصادى
1 ـ هدف
تـاءمـيـن امـنـيـت پـايـگـاه امـن اسـلام يـعـنـى مـديـنـه مـنـوره ، تـسـلط بـر
قبايل اطراف و تنگ كردن حلقه محاصره اقتصادى قريش و همپيمانهايشان .
2 ـ حوادث
الف ـ سريه عُكاشَة بن مِحْصَن اسدى به غَمْر.(227)
در ربـيـع الاول سـال شـشـم هـجـرى ، رسـول خـدا(ص ) عـَكـاشـة را هـمـراه چـهـل
رزمـنـده بـه نـاحيه غمر اعزام كرد. او از مدينه بيرون آمد و به سرعت حركت كرد. اما
پس از آنـكـه اعـراب از حـركـت وى بـا خبر شدند، ديار خود را ترك كردند و گريختند.
مسلمانان بدون برخورد با هيچ مانعى دويست شتر را با خود به مدينه آوردند.
ب ـ سريه محمد بن مَسْلَمه به ذى قِصّه
(228)
در ربـيـع الاخـر سـال شـشـم ، رسول خدا(ص ) محمد بن مَسْلَمه را همراه ده تن از
مسلمانان سوى بـنـى ثـَعـْلَبـه و بـنـى عُوال از ثعلبه به محل ذى قِصه اعزام كرد.
مسلمانان شبانه به آنها رسـيـدنـد. امـا اعـراب كـه شـمـار آنـها صد نفر بود،
توانستند ياران محمد بن مسلمه را بكشند و خـودش را زخـمـى كـنـنـد. سـپـس رسـول
خـدا(ص ) ابـو عـبـيـدة بـن جـَرّاح را در راءس چـهـل نـفـر به قتلگاه مسلمانان
فرستاد. آنان چيزى جز يك شتر و چند گوسفند در آنجا نديدند. ابوعبيده آنها را پيش
راند و به مدينه بازگشت .
ج ـ سريه اَبُو عُبَيْده جَرّاح به ذى قصه
رسـول خـدا(ص ) در مـاه ربـيـع الاخـر سـال شـشـم هـجـرى ، ابـوعـبـيـده جـراح را
در راءس چـهـل رزمـنـده به ذى قصه بر سر بنى محارب فرستاد. اينان قصد داشتند گله
مدينه را كه در هَيْفا(229)
مى چريد تاراج كنند. رزمندگان اسلام پس از نماز مغرب و عشا سوى ذى قـصـه راه
افـتـادنـد، در تـاريـكى صبح به آنجا رسيدند و به باديه نشينها حمله كرده آنها را
فرارى دادند.
ابـوعـبـيـده يـك نـفـر را دسـتـگـير كرد كه اسلام آورد و رها شد. او سپس با غنيمت
گرفتن شتر و مقدارى مال به مدينه بازگشت .
د ـ سريه زيد بن حارثه به سليم در جموم
(230)
در ربـيـع الاخـر سـال شـشـم ، رسـول خـدا(ص ) زيـد بـن حـارثـه كـلبـى را سوى بنى
سليم فرستاد. او رفت تا به جَمُوم رسيد و همراه شتر و گوسفند و چند اسير به مدينه
بازگشت .
ه ـ سريه زيد بن حارثه به عِيص
(231)
در جمادى الاول سال ششم هجرى ، رسول خدا(ص ) زيد بن حارثه كلبى را فرستاد تا كاروان
قريش را در راه بازگشت از شام به مكه مـورد تـعرض قرار دهد. مسلمانان پس از مصادره
كاروان و به اسارت گرفتن چند تن از همراهان آن به مدينه منوره بازگشتند.
و ـ سريه زيد بن حارثه به طَرَف
(232)
رسـول خـدا (ص ) در جـمـادى الاخـر سـال ششم هجرى ، زيد بن حارثه را به طَرَف
فرستاد. او هـمراه پانزده رزمنده به بنى ثعلبه حمله كرد و تعدادى شتر و گوسفند را
به غنيمت گرفت . اعراب گريختند و زيد پس از چهار شب دورى از مدينه ، بامدادان شب
چهارم به سلامت به مدينه رسيد.
ز ـ سريه زيد بن حارثه به حِسْمى
(233)
در جـمـادى الا خـر سـال شـشـم هـجـرى ، رسـول خدا(ص ) زيد بن حارثه كلبى را همراه
پانصد رزمـنـده بـه حـِسـمـى فرستاد. زيد شبها حركت مى كرد و روزها پنهان مى گشت .
او راهنمايى از بـنـى عـَذْره بـا خـود داشـت . پـس از رسـيدن به حِسمى مسلمانان ،
بامداد به آنان حمله كردند و شـمـار زيادى از آنها را كشتند و هزار شتر و پنج هزار
گوسفند را به غنيمت بردند و صد زن و كودك را به اسارت گرفتند.
امـا زيـد بـن رِفـاعـه جـُذامـى هـمـراه چـنـد تـن از مـردان قـبـيـله اش نـزد
رسـول خـدا(ص ) رفت و نامه اى را كه آن حضرت هنگام اسلام آوردن براى او و قبيله اش
نوشته بـود نـشـان داد. آنـگـاه عـلى بـن ابـى طـالب (ع ) را نـزد زيـد فـرسـتـاد و
فـرمـان داد تـا اموال و زن و فرزند مردم را به آنان واگذارد.
ايـن غـزوه بـه آن سـبـب انـجـام شـد كـه رِحـْتَةِ بن خَليفه كلبى يك بار در راه
بازگشت از نزد قـيصر به مدينه ، در مسير خود با هُنَيْدِ بن عارض و پسرش عارض بن
هُنَيْدو گروهى از مردم جـذام در مـحـلى بـه نـام حـِسـْمـى بـرخـورد كـرد. آنـان
راه را بـر او بـسـتـنـد و امـوال او را بـجـز يـك پـيـراهـن كـهـنـه بـه غـارت
بـردنـد. رحـيـه نـزد رسـول خـدا(ص ) آمـد و موضوع را گزارش داد. آن حضرت نيز زيد
را بر سر جذام فرستاد تا به آنها چنان درسى بدهد كه ديگر چنين كارى را تكرار نكنند.
ح ـ سريه عبدالرحمن بن عوف به دوُمَةُ الْجَنْدَلْ
رسـول خـدا(ص ) در شـعـبـان سـال شـشـم هجرى عَبْدُالرَّحْمن بنِ عَوف را سوى بنى
كلب در دُومَةُ الجَندلْ اعزام كرد. پيش از اعزام او را نزد خود خواند و با دست
مباركش عمامه بر سر او پيچيد و گـفـت : بـا نام خدا و در راه خدا بجنگ و با آنان كه
به خدا كفر ورزيده اند، پيكار كن . كينه جو مباش ، خيانت مكن و از كشتن كودكان
بپرهيز!)
عبدالرحمن حركت كرد تا به دومة الجندل رسيد. وى طى سه روز درنگ در آنجا، مردم را به
اسلام دعـوت مـى كـرد بـه دنـبـال آن اَصـْبـَع بـن عَمرو كَلبى ـ كه مسيحى بود و
رياست قبيله اش را بـرعـهـده داشـت ـ هـمـراه شـمـار زيادى از مردم اسلام آورد و
شمار ديگرى ملزم به پرداخت جزيه گرديدند.
ط ـ سريه على بن ابى طالب سوى بَنى سعد بن بَكْر در فَدك
(234)
بـه رسـول خدا(ص ) گزارش رسيد كه گروهى از بنى سعد بن بكر، قصد كمك به يهوديان خيبر
را دارند. آن حضرت على بن ابى طالب را همراه صد رزمنده سوى آنان اعزام كرد. وى شبها
راه مى پيمود و روزها پنهان مى شد تا به هَجَع رسيد.(235)
مسلمانان در آنجا مردى را ديدند و درباره دشمن از او پرسيدند. گفت : (اگر به من
امان بدهيد به شما خبر مى دهم .) آنان بـا دادن امـان از او راهـنـمـايـى
گـرفـتـنـد. پـس بـر آنـان هجوم بردند و پانصد شتر و دوهزار گوسفند را به غنيمت
گرفتند و بنى سعد فرار كردند. حضرت على (ع ) به سلامت به مدينه بازگشت .
ى ـ سريه زيد بن حارثه به ام قَرفه در وادى القرى
(236)
زيـد بـن حارثه همراه با مال التجاره اى متعلق به پيامبر خدا(ص ) و يارانش به تجارت
شام رفت . نرسيده به وادى القرى گروهى از بنى فزاره از بنى بدر به زيد بر خوردند و
او و همراهانش را كتك زدند و اموالشان را گرفتند.
زيـد بـه مـديـنـه بـازگـشـت و رسـول خـدا(ص ) در مـاه رمـضـان سـال شـشـم هـجرى او
را بر سر غارتگران فرستاد. رزمندگان اسلام روزها پنهان مى شدند و شـبـهـا راه مـى
پـيـمـودند. با آنكه بنى بدر از آمدن مسلمانان سوى خودشان آگاه شدند، زيد و
يـارانـش صـبـح زود بـر سـر آنـان ريـخـتـنـد و شـمارى را به اسارت گرفتند. زيد به
مدينه بازگشت و پيروزى را به رسول خدا(ص ) مژده داد.
ك ـ سريه عبدالله بن رواحه سوى اسير بن زارم
پـس از قـتـل ابـو رافـع يـهـوديـان اسـير بن زارم را به امارت برگزيدند. وى به
گردآورى غطفان و ديگر قبايل براى جنگ با مسلمانان پرداخت .
گزارش اين واقعه به رسول خدا(ص ) رسيد و آن حضرت عبدالله بن رواحه را در راءس
ديگر مـسـلمـانـان در مـاه رمضان سال ششم هجرى به طور پنهانى سوى آنان
فرستاد.عبدالله درباره اخـبـار مـربـوط بـه اسـيـر بـه كـاوش پـرداخـت ؛ و دريـافـت
كـه وى غـطـفـان و ديـگـر قبايل را به جنگ با مسلمانان تحريك مى كند.
ابـن رواحـه نـزد رسـول خـدا(ص ) رفت و اخبار مربوط به اسير را به آن حضرت گزارش
داد. پيامبر(ص ) مردم را به جنگ فراخواند و سى نفر آماده كار زار شدند. آن حضرت
عبدالله را به فـرمـانـدهـى آنـان گـمـارد. آنـهـا نـزد اسـيـر رفـتـنـد و
گـفـتـنـد: (رسـول خـدا(ص ) مـا را فـرسـتـاده است كه نزد او بروى تا تو را بر خيبر
بگمارد و به تو نـيـكـى كـنـد.) طـمـع ريـاسـت او را بـرداشـت و هـمراه سى نفر از
يهوديان بيرون آمد. همينكه به (قَرقَره ثِبار)(237)
رسيدند، اسير پشيمان گشت و قصد خيانت به مسلمانان را كرد. اما آنان به كيفر خيانتش
به او حمله كردند و او را با يارانش كشتند.
مـسـلمـانـان بـه مـديـنـه بـازگـشـتـنـد و خـيـانـت يـهـود را بـه رسـول خـدا(ص )
گـزارش دادنـد. آن حـضـرت فـرمـود: (خـداونـد شـمـا را از قوم ستمكار رهايى بخشيد.)
ل ـ سريه كُرزِ بنِ جابِر فِهْرى بسوى مردم عُرَيْنه
هـشـت تـن از مـردم ، عـُرَيـنـه
(238) نزد رسول خدا(ص )، آمدند و اسلام آوردند. پيامبر خدا(ص
)سرپرستى شتران شيرده خود را كه در منطقه قبا، در شش ميلى مدينه مى چريدند، به
آنـان سـپرد. اينان در آن جا بودند تا سلامت خود را بازيافتند و فربه شدند. سرانجام
روزى اقدام به دزديدن شتران رسول خدا(ص ) كردند. يَسار، غلام آن حضرت ، با چند نفر
ديگر به آنـان بـرخـورد و بـا دزدان بـه مـبـارزه پـرداخت . آنها دست و پاى يسار را
بريدند و در چشم و زبانش خار فرو كردند تا به شهادت رسيد.
هـنـگـامـى كـه ايـن خـبر به رسول خدا(ص ) رسيد، بيست سوار را به فرماندهى كُرزِ بن
جابر فـِهـْرى در پـى آنـان فرستاد. رزمندگان اسلام به دزدان رسيدند و آنها را
محاصره و دستگير كردند و به مدينه آوردند. اينان همگى كشته شدند.
م ـ سريه عَمْرو بن اُميه ضَمْرى
ابـوسـفـيـان بـه چـنـد تن از قريش گفت : (كسى نيست كه برود و محمد را ترور كند؟ [و
كشتن او آسـان اسـت ] چـون او در بـازارهـا راه مـى رود! ... مـردى از اعـراب آمـد
و داوطـلب كـشـتـن رسـول خـدا(ص ) گـشـت . ابـوسـفـيـان يـك شـتـر و مـقـدارى مال
به او داد و گفت : (ماءموريت خود را پوشيده بدار.) او شبانه از مكه بيرون آمد و پس
از پنج روز به مدينه رسيد.
رسـول خـدا(ص ) از ديدن آن عرب به شك افتاد و گفت : (اين مرد در پى خيانت است .) او
كوشيد تـا شـايـد بـتواند پيامبر خدا(ص ) را ترور كند، اما به وسيله اسيد بن
حُضَيْر دستگير شد و خنجرى نزد او كشف گرديد. رسول خدا(ص ) گفت : (به من راست بگو
چه كاره اى ؟؟) گفت : (در امـانـم ؟؟) فـرمـود: بلى . او ماجراى ماءموريتى را كه از
سوى ابوسفيان يافته بود بازگفت و رها شد.
رسـول خدا(ص ) به تلافى اين اقدام ابوسفيان ، عَمرو بن اُمَيّه و سَلَمة بن اَسْلم
را سراغ وى فـرستاد و فرمود: (او را غافلگير كنيد و بكشيد)! آن دو وارد مكه شدند.
عمرو بن اميه شب هنگام به طواف خانه خدا رفت . معاوية بن ابوسفيان او را ديد و
شناخت . پس جاى او را به قريش خبر داد. آنان از وى ترسيدند و به جستجويش پرداختند.
عـَمـْرو و سـلمـه گـريـخـتـنـد و در راه بـازگشت به مدينه ، دو تن از مشركان به
دست عمرو به قتل رسيدند.
درسهايى از غزوه ها و سريه هاى تسويه با خيانتكاران
1 ـ زمان
چون احزاب از مدينه عقب نشينى كردند، بامداد همان شب ، مسلمانان به خانه بازگشتند.
ظهر همان روز رسـول خـدا(ص ) فـرمـان آمـاده بـاش را صـادر كـرد و دستور داد كه
مسلمانان نماز عصر را بايد در سرزمين بَنى قُريْظه بخوانند.
رسـول خـدا(ص ) در پـرتـو انـديـشـه تـابـنـاك خـويش ، اهميت زمان را براى رسيدن به
نتايج درخشان نظامى دريافته بود. چنانچه آن حضرت در اين حركت كندى مى كرد، يهوديان
از فرصت اسـتـفـاده مـى كـردنـد، از هـمپيمانهاى خود كمك مى گرفتند و يا ديگر
يهوديان را به يارى خود متقاعد مى ساختند. همچنين مى توانستند كه امكانات لازم را
براى پايدارى در يك محاصره طولانى مدت ، تدارك ببينند.
امـا رسـول خدا(ص ) با شتاب نيروهايش را تشويق به محاصره آنان كرد و مانع انجام
اقدامهاى يـادشـده گـرديـد. عدم آگاهى يهود از زمان عقب نشينى قريش نيز موجب شد كه
موفق به تدارك پـيـش بـيـنـيـهـاى لازم بـراى جنگ عليه مسلمانان نگردند و حركت سريع
مسلمانان فرصت كافى بـراى تـنـظيم يك نقشه دفاعى را از آنها گرفت ؛ و موفق به تنظيم
هيچ نقشه دفاعى ديگرى نـيـز نـشـدنـد. سير حوادث غزوه بنى قريظه نشان مى دهد كه
آنها هيچ گونه اقدامى نكردند و پـيـوسـته سرگردان بودند. از اين مهمتر، حركت بهنگام
مسلمانان روحيه مقاومت يهوديان را سست كرد. بطورى كه امكان استفاده از امكانات
نظامى سودمند خودشان را هم نيافتند.
در حالى كه اگر موفق به اين كار مى شدند، توان مقاومت بلند مدت را در برابر
مسلمانان دارا بودند.
دژهـاى اسـتـوار و بـلنـد، شمار زياد نيروها، سلاح فراوان و آذوقه و آبى كه در
اختيار داشتند، آنـان را در پـايـدارى كمك مى كرد. اما تا هنگامى كه روحيه شان ضعيف
بود، هيچ يك از امتيازهاى نـظـامـى يـاد شـده بـه حـال آنـان سـود نـداشـت .
چـنـانـچـه رسـول خـدا(ص ) از زمـان استفاده نمى كرد، روحيه يهوديان بالا مى رفت و
مى توانستند كه در هنگام محاصره ، استقامت بهتر و بيشترى از خود نشان دهند.
آنـچـه بـر ارزش وقـت شـنـاسـى مـسـلمانان مى افزايد اين است كه مسلمانان پس از
فرار احزاب وضعيت خوبى نداشتند. حدود يك ماه بيدارى شبانه در شرايط دشوارى كه اعصاب
شجاع ترين مـردان را هـم خـرد مـى كـرد، آنـان را خـسـتـه و فـرسـوده كـرده بود.
هوا سرد بود و آنها در مدت طـولانـى مـحـاصـره سـرمـاى سـخـتـى را در زيـر آسـمـان
متحمل شده بودند و تنها پس از عقب نشينى احزاب فرصت يافتند كه در خانه هاى خود
بياسايند و خود را گرم كنند. وضعيت تداركاتى آنان نيز بطور كلى رضايت بخش نبود.
به راستى كه بى اعتنايى مسلمانان نسبت به اين دشواريها و شتاب آنان براى محاصره
دژهاى بنى قريظه اعجاب انگيز و قابل ستايش است .
2 ـ غافلگيرى
غافلگيرى يا به زمان ، يا به مكان و يا به روش بستگى دارد. غافلگيرى با استفاده از
مكان يعنى اقدام به حركت از جايى كه دشمن انتظارش را ندارد. غافلگيرى با استفاده از
زمان يعنى اقدام به حركت در زمانى كه دشمن انتظار ندارد. غافلگيرى با استفاده از
روش يعنى پيكار با روش جديد و شيوه نوين .
فـرمـانـده خـلاّق كـسى است كه براى نابودسازى نيروهاى مادى و معنوى دشمن ، او را
غافلگير سازد. زيرا يك حركت غافلگيرانه موفق ، حركت دشمن را فلج و او را به كلى
نابود مى سازد.
رسول خـدا(ص ) هـمـه روشـهاى غافلگيرى را به كار بست و ديديم كه چگونه با شيوه
نظامى نوين يـعـنـى كـنـدن خـندق ، احزاب را غافلگير ساخت . همان طور كه پيش از آن
در جنگ سرنوشت ساز بدر، با اسلوب جنگى صف ، قريش را غافلگير كرده بود.
در غزوه بنى قريظه با سرعتى كه انتظارش را نداشتند حركت كرد و آنها را غافلگير ساخت
. در نـتـيـجـه روحـيـه آنـان را تـضـعـيـف كـرد و تـا پـايـان جـنـگ ، ابـتـكـار
عمل را در دست داشت .
در غـزوه بـنـى لحـْيـان ، براى آنكه قريش و بنى لحيان به مسير واقعى حركت آن حضرت
پى نبرند، به شام حركت كرد و آنها را بااستفاده از مكان غافلگير ساخت .
غـافـلگـيـرى در زمـان حـاضـر و در زمـان گـذشـتـه از مـهـم تـريـن اصـول جـنـگ بـه
شـمـار مـى رود. مـسـلمـانـان بـا بـه كـارگـيـرى ايـن اصل ، در بيشتر جنگها به
پيروزى رسيدند.
3 ـ مجازات
مـجـازات عـادلانـه اى كـه از بـنـى قـريـظـه ، پـس از تـسـليـم آنـهـا بـه عمل
آمد، از سوى همه انسانهاى واقع بين و درست انديش و منصف مورد تاءييد است .
يـهـوديان در بدترين وضعيت مسلمانان ، به آنها ضربه زدند. چنانچه پيمانى ميان آنان
نبود، خطاى آنان قابل چشم پوشى و عذرشان پذيرفتنى بود. اما در آن شرايط دشوار با چه
بهانه اى اقـدام بـه پـيـمـان شـكنى كردند؟ دوست دارم بپرسم : چنانچه احزاب در جنگ
خندق پيروز مى شـدنـد، بـا مـسـلمانان چه مى كردند؟ آيا جز اين بود كه نابود و تكه
تكه مى شدند؟ پس چرا نـبـايـد كـسـانى كه براى نابودى آنها به دشمنشان كمك كرده
بودند نابود گردند؟ مسلمانان بـه يـهود بنى قينقاع و بنى نضير فرصت دادند تا به
خيبر و نواحى شام جلاى وطن كنند، اما نـتـيـجـه چـه شـد؟ آيـا جـز ايـن بـود كـه
يـهـوديـانـى كـه مـورد بـخـشـش رسـول خـدا(ص ) قـرار گرفتند، احزاب را برانگيختند
و براى نابودى مسلمانان در كنار خندق گردآوردند؟
بـا وجـود ايـن وضـعـيـت يهوديانى كه پيش از غزوه خندق خيانت كردند، با وضعيت بنى
قريظه بـطـور كـامـل مـتـفـاوت اسـت ، زيـرا ايـنـان هـنگامى اقدام به پيمان شكنى
كردند كه مسلمانان در دشوارترين وضعيت به سر مى بردند و آينده اسلام در معرض خطر
جدى بود.
آيـا بـازهـم مـسـلمانان مى توانستند با بنى قريظه از در آشتنى درآيند تا بروند و
همان نقش پيشينيان خود يعنى بنى قينقاع و بنى نضير را بازى كنند؟
اين امكان براى يهوديان بنى قريظه فراهم بود، كه همانند سه نفرى كه مسلمان شدند،
اسلام بياورند و مال و جان خود را از مرگ برهانند اما چنين نكردند.
مسلمانان تنها حكم قتل مردانى را صادر كردند كه با خيانت به پيمان و قراردادن آنها
در معرض هـلاكـت ، در عـمـل بـا آنـهـا جـنـگـيده بودند(239).
اما زنان و كودكان هيچ گونه آزارى نديدند و با يهوديانى هم كه بر پيمان خود باقى
ماندند نيز رفتار بدى نشد.
تـنـهـا يـك زن از بـنـى قـريـظـه كـشـتـه شـد و آن هـم بـه ايـن دليل بود كه با
پرتاب سنگ آسيابى از پشت بام خود، يكى از رزمندگان اسلام را شهيد كرده بـود.
كـشـتـن وى تـنـهـا بـه كـيـفـر ايـن گـنـاه بـود و هـيـچ دليل ديگرى نداشت .
امـا دليـل كـشـتـن ابـو رافع بن ابى الحقيق اين بود كه وى يكى از سران يهود بود و
احزاب را بـراى جـنـگ بـا قـريـش بـر مى انگيخت . كشتن وى درس عبرتى بود براى كسانى
كه فكر اين گـونـه تلاش را در آينده در سر مى پروراندند. قوانين جنگى امروزى نيز
كشتن چنين كسانى را در چـنـيـن شـرايـطـى روا مـى شـمـارد. ابـورافـع از يـهـوديان
بنى نضير بود كه قصد ترور پـيـامـبـر(ص ) را داشـتـنـد. آن حـضـرت نيز آنها را
محاصره كرد، بر آنان چيره شد و ناچار به تـسـليـم سـاخـت . سپس به آنها اجازه داد
كه از مدينه دور شوند، به شرطى كه بار ديگر به جنگ آن حضرت نيايند و يا كسى را عليه
او تحريك نكنند. اما ابورافع عهدش را شكست و احزاب را بـه مـحـاصـره مـدينه تشويق
كرد و بنى قريظه را نيز براى جنگ با مسلمانان بر انگيخت . ايـنـهـا كـارهـايـى بـود
كـه پـس از تـسـليـم شـدن هـمـراه بـا قـوم خـود و آزادگرديدن به دست رسـول خـدا(ص
)، انـجـام داده بـود. بـنـابـرايـن مـسـلمـانان حق داشتند كه كه او را به عنوان يك
جنايتكار جنگى و نه يك جنگجوى با شرافت بكشند.(240)
آنـچه گفته شد درباره ديگر سريه هايى كه براى قصاص خيانتكاران اعزام شدند نيز صدق
مى كند.
نتيجه اينكه قصاص مسلمانان از يهود و ديگران ، ضرورى و عادلانه بود.
4 ـ عقيده
در اين دوره از جهاد رسول خدا(ص )، تاءثير اعتقاد در يكپارچه ساختن صفوف در راستاى
تلاش بـراى مـصـالح عـمـومـى آشـكـار شـد و ايـن كـه چـگـونـه مـسـلمـانـان بـراى
نـيـل بـه شهادت از يكديگر پيشى مى گرفتند؛ و چگونه اعتقاد، مسلمانان را وا مى داشت
تا به خاطر خطايى كه مرتكب شده اند و كسى جز خداوند از آن آگاه نيست خود را مؤ اخذه
كنند.
بـنـى قـريـظـه از مـسـلمـانـان تـقـاضـا كـردنـد تـا ابـو لبابه را به منظور مشورت
نزد آنها بـفـرستند. ابولبابه در روزگار جاهليت با آنان ، همپيمان بود و از دوستان
با شرافتى بود كـه در يـكـرنـگـى او هـيـچ ترديدى نداشتند. رسول خدا(ص ) ابولبابه
را نزد آنها فرستاد. مردان ، زنان و كودكان با اشك و آه وناله از او استقبال كردند.
ديدن اين منظره او را متاءثر كرد و هـنـگـامـى كه يهوديان از او پرسيدند آيا صلاح
است حكم محمد را بپذيرند؟ ابولبابه گفت بـلى و بـا دسـت بـه گـلويـش كـرد و بـديـن
وسـيـله بـه آنـان فهماند كه اگر تسليم شوند، سرهايشان بريده خواهد شد.
ولى او بـه فـوريـت دريـافـت كـه بـا ايـن اشـاره ، بـه رسول خدا خيانت ورزيده است
. و اين كار را بر اثر احساس عاطفى خود انجام داده است و نه اعتقاد دينى . آنگاه
سرگردان و پشيمان به مسجد رفت ، خود را به ستون بست و سوگند يادكرد كه تا خداوند
توبه اش را نپذيرد خود را باز نكند.
او در همان حال ماند و از رسول خدا(ص )، شفاعت طلبيد تا آنكه خداوند توبه اش را
پذيرفت . هيچ كس از اشاره ابولبابه به يهوديان خبر نداشت و او نيز اين كار را از
روى فكر و انديشه انـجـام نـداده بـود. بـا ايـن وجود كارش را پنهان نكرد و به همه
مردم خبر داد و نفس خود را به سختى كيفر داد كه خود نشانگر اعتقاد استوار و ايمان
ژرف اوست .
حـكـم سـعـد بـن مـُعـاذ عـليـه بـنـى قـريـظـه بـه كـشتن مردان ، اسارت زنان و
كودكان و تقسيم اموال نيز دلالت بر اعتقاد استوار او دارد.
سـعـد رئيـس اوس بـود كـه در دوران جـاهـليت با بنى قريظه هم پيمان بودند. يهوديان
انتظار داشـتـنـد كـه به دليل اين پيوند، سعد در هنگام قضاوت ، جانب آنان را مراعات
كند. چنانكه اوس نيز انتظار داشتند كه بر دوستان آنان و دوستان ديرين خودش سخت
نگيرد، بلكه اوسيان هنگام آمدن سعد براى قضاوت فرياد مى زدند، اى ابا عمرو! به
دوستان خود كمك كن .)
پـيش از آن ، هنگامى كه يهوديان هم پيمان خزرجيان تسليم مسلمانان شدند، نسبت به
آنان نيكى كردند، پس چرا اوسيان چنين نيكى اى را نسبت به دوستان خود نكنند؟
اما سعد بر سر قوم خود كه خيلى به او اميدوار بودند فرياد زد: (زمان آن رسيده است
كه سعد در راه خدا از سرزنش هيچ سرزنش كننده اى نترسد!)
حـكـم عادلانه سعد، نه متاءثر از هواهاى نفسانى ، بلكه تنها متاءثر از اعتقاد و
ايمان استوار او صادر گرديد.