راه مـكـه ـ شام
مهم ترين راه تجارى قريش بود. زيرا از سويى تجارت شام پراهميت بود و از سوى ديگر
اين تنها راه خشكى بود كه با شتر،(كشتى صحرا)به آسانى پيموده مى شد.
مـسـدود شـدن راه مـكه ـ شام بر زندگى اقتصادى قريش تاءثير ناگوارى بجا نهاد. از
اين رو بـراى جـلوگـيـرى از مـرگ حـتـمـى بازرگانى خود، درصدد برآمدند از راه
طولانى مكه ـ نجد ـ عراق ـ شام استفاده كنند. ولى مسلمانان آنها را از راه جديد نيز
محروم ساختند.
تـحـمـيل محاصره اقتصادى بر قريش ، دو راه را در پيش روى آنها گذاشت : تلاش براى از
ميان بـردن مـسـلمـانـان و گـشـودن راه بـسـتـه شـده ؛ و يـا تـسـليـم شدن ، پيش از
نابودى بر اثر گرسنگى .
هـدف مـسـلمـانـان از جـنـگـهـايى كه پس از بدر عليه بنى سُليم ، غطفان ، بنى ثعلبه
، بنى مـحـارب و نـيـز كـاروان قـريـش بـرپـا سـاخـتـنـد، مـحـروم سـاخـتـن ايـن
قـبـايـل از تـعـرض بـه مـسـلمانان و تسلط يافتن بر راههاى مكه ـ شام و مكه ـ نجد ـ
عراق بود. غـرض آنـهـا گـرفـتـن غـنـيـمـت نـبـود، زيـرا كـسـانـى كـه بـه دنـبـال
غارت هستند، از ترس اينكه مبادا غنايم را از دست بدهند، بسرعت به پايگاههاى خود باز
مى گردند و هيچ گاه مانند مسلمانان روزها و بلكه ماهها در قلمرو دشمنان خود نمى
ماندند.
مـسـلمـانان بار نخست سه شب و بار دوم دو ماه در سرزمين بنى سليم ماندند. يك ماه
تمام نيز در سـرزمـيـن بـنـى ثـعـلبـه و بـنـى مـحـارب مـانـدنـد. آيـا كـسـى كـه
از دشـمـن بـتـرسـد و يـا دنبال تاراج و غارت باشد، اين همه درنگ مى كند؟!
نـخـسـتين هدف تحميل محاصره اقتصادى بر قريش ، تاءثير گذارى مادى و معنوى بر آنان
بود تـا شـايـد نـسـبـت بـه مـوضـع خـود در بـرابـر مـسـلمـانـان تـجـديد نظر كنند.
جنگهايى هم كه رسـول خدا(ص ) در اين مدت عليه قبايل به پا كرد، جز به منظور رهايى
از تهديد آنها و نيز تاءمين هدف محاصره اقتصادى نبود.
جـنگهاى اين دوره ، به تعبير نظاميان امروزى ، جنگ سرد بود و براى پاكسازى (پايگاه
امن ) و حصول پيروزى چاره اى جز اين نبود.
شكست خورده پيروز
(وَ لا تَهِنُوا وَ لا تَحْزَنوُا وَ اَنْتُمُ الاَْعْلَونَ إِنْ كُنْتُمْ
مُؤْمِنينَ)
آل عمران (3) ، آيه 139 .
و اگر مؤ منيد، سستى مكنيد و غمگين مشويد، كه شما برتريد.
جنگ احد(175)
وضعيت عمومى
1 ـ مسلمانان
مـسـلمـانـان بـر راهـهـاى تـجـاريـى كـه از مـكـه مـكـرمـه بـه شـام و عـراق
مـنـتـهى مى شد تسلط كـامـل يـافتند و از رفت و آمد كاروانهاى قريش در اين دو راه
جلوگيرى مى كردند. در نتيجه تنها راهـى كـه بـراى قـريش ماند، تجارت با حبشه بود.
اما از آنجا كه تجارت با اين كشور، نسبت بـه شـام و عـراق مـقـرون بـه صـرفـه
نـبـود، قـريـش ـ كـه هـمه هستى اش بدان وابسته بود ـ متحمل زيانهاى سنگين و نابود
كننده اى گرديدند.
هـمـچـنـيـن مـسـلمـانـان بـر شـهـر مـديـنـه تـسـلط يـافـتـه آن را بـه پـايـگـاه
امـنـى تبديل كردند كه هم براى دعوت دينى و هم عمليات نظامى مورد استفاده قرار مى
گرفت .
2 ـ مشركان و يهوديان
الف ـ قـريـش : پـس از فـاجـعـه شـكـسـت بـزرگ بـدر، قريش مصرّانه در پى گرفتن
انتقام از مـسـلمـانـان بـودنـد؛ و بـراى بـازگـردانـيـدن كـرامت و شرافت خود،
تصميم به عمليات نظامى گـرفـتـنـد. غزوه سويق هم نه تنها براى آنها سودى نداشت ،
بلكه فرار افتضاح آميزشان در بـرابـر تـعـقـيـب مـسـلمانان ، رسوايى جديدى را بر
رسوايى جنگ بدر افزود. سريه زيد بن حارثه نيز موجب انگيزش كينه هاى پنهانى آنان
عليه مسلمانان گرديده بود.
بـراسـاس تصميم بزرگان قريش ، سود كاروان ابوسفيان ـ كه جنگ بدر به خاطر آن بر پا
گـرديده بود ـ به تكميل آمادگى جنگ انتقامى آينده و تدارك آذوقه ، سلاح و نيروى
نظامى لازم اختصاص يافت .
ب ـ مـشـركـان مـديـنـه و اطراف آن : مشركان مدينه بشدت تضعيف شدند، زيرا بيشتر
آنها اسلام آوردنـد و بـقـيـه نـيـز خـودشـان را مـسـلمـان وانـمـود مـى كـردنـد.
قـبـايـل مجاور مدينه نيز از قدرت اسلام به هراس افتادند، از اين رو بيشتر آنها با
مسلمانان هم پيمان شدند و بقيه از ترس ، در قلمرو خودشان منزوى گرديدند.
ج ـ يـهـوديان : پس از رانده شدن بنى قينقاع از مدينه ، حتى يك تن از يهود در اين
شهر باقى نماند. يهوديانى هم كه در حومه مدينه بسر مى بردند، بويژه پس از جلاى وطن
بنى قينقاع و قـتـل كـعـب بـن اشـرف ، از قـدرت مـسـلمانان بيمناك گرديدند. از اين
رو خود را به تعهداتشان پايبند نشان مى دادند، گر چه در باطن ، براى نقض اين تعهدات
پى فرصت مى گشتند.
نيروهاى طرفين
1 ـ مـسـلمـانـان : شـشـصـد و پـنـجـاه رزمـنـده پـيـاده و پـنـجـاه نـفـر سـواره
بـه فـرمـانـدهـى رسول خدا(ص ) .
2 ـ مـشركان : 2900 تن از قريش ، همپيمانها و احابيش
(176) آنان به همراه صد نفر از بـنـى ثـقـيـف . از ايـن شمار هفتصد
تن فقط زره داشتند. نيروى سپاه شرك ، دويست اسب و سه هـزار شـتـر نـيـز هـمـراه
داشـت . فـرماندهى اين نيروها با ابوسفيان بود و بيشتر سران قريش زنـهـايـشـان را(177)
بـراى تـشـويـق جنگجويان و بالا بردن روحيه آنان همراه آورده بودند.
اهداف طرفين
1 ـ مشركان : گرفتن انتقام جنگ بدر و سريه زيد بن حارثه از مسلمانان و اعاده حيثيت
و شرافت قريش ميان اعراب .
2 ـ مـسـلمـانـان : دفـاع از مـديـنـه در بـرابـر تـهـاجـم قـريـش بـه ايـن شـهـر و
كـسـب آزادى كامل در تبليغ و نشر آزادانه و مسالمت آميز اسلام .
پيش از نبرد
1 ـ مشركان
الف ـ قـريـش ، پـس از آمـادگى كامل نظامى ، عازم حركت گرديدند و راه مكه ـ مدينه
را پيمودند تا به جايى ، نزديك مدينه ، به نام صَمْغَه
(178) رسيدند. آنگاه اسب و شترشان را بـراى چـرا در مـزارع انـصـار
رهـا كـردنـد و بـه حـركـت خـود ادامـه دادنـد تـا بـه (عـَقـيـق )(179)
رسيدند. سپس در دامنه هاى كوه احد واقع در پنج ميلى مدينه منوره فرود آمدند.
ب ـ فرماندهى جناح راست سپاه مشركان با خالد بن وليد و فرماندهى جناح چپ با عِكرمة
، پسر ابوجهل بود؛ و پرچم را طلحة بن اءبى طلحة از بنى عبدالدار به دست داشت .
ج ـ مـشـركان نيروهاى خود را به شيوه صف سازمان دادند و پشتيبانى جناحهاى راست و چپ
را به وسيله سواركاران تاءمين كردند.
د ـ به منظور انتقام گيرى از مسلمانان ، زنان قريش ـ بويژه هند دختر عُتْبه ، همسر
ابو سفيان ـ نـهـايـت تـلاش خـود را بـراى تـحـريـك قريش و انگيزش روحيه حماسى در
وجود آنان به كار بستند.
2 ـ مسلمانان
الف ـ عـبـاس ، عـمـوى پـيـامـبـر(ص ) ، نـامـه اى را بـه وسـيـله مـردى بـراى
رسـول خـدا(ص ) فـرسـتـاد و زمـان حـركـت قـريـش ، بـراى جـنـگ بـا آن حـضـرت ، و
نـيز شمار نيروهايشان را گزارش داد. آن مرد نامه را بسرعت به مدينه آورد، بطورى كه
راه مكه ـ مدينه را سـه روزه پـيـمـود! او رسـول خـدا(ص ) را در مـسجد (قبا)(180)
ديد و نامه را به وى تقديم كرد.
ب ـ اءُبَىِّ بن كعب نامه را براى رسول خدا(ص ) خواند. حضرتش از وى خواست كه مضمون
آن را براى هيچ كس فاش نسازد؛ و به مدينه منوره بازگشت .
ج ـ پـيـامـبـر گـرامـى (ص ) دو تـن
(181) از يـارانـش را فـرسـتـاد تـا مـحـل اسـتـقرار قريش را
شناسايى كند. آن دو متوجه شدند كه سپاه شرك به مدينه نزديك شده اند و اسب و شترشان
را براى چرا در مزارع اطراف رها كرده اند.
د ـ مـسـلمـانـان از سرانجام اين جنگ ترسيدند، زيرا قريش بگونه بى سابقه اى خود را
براى جـنـگ آمـاده كـرده بـود. از اين رو شب را مسلحانه در مسجد ماندند و در
وروديهاى شهر نيز نگهبان گماشتند.
ه ـ بـامـداد جـمـعـه ، پـانـزدهـم شـوال سـال دوم هـجـرى ، رسول خدا(ص ) مسلمانان
صاحب انديشه و نظر را گرد آورد تا درباره چگونگى رويارويى با دشمن با آنان مشورت
كند.
نـظـر رسـول خـدا(ص ) بـر ايـن بـود كه مسلمانان در مدينه منوره سنگر بگيرند و قريش
را در بـيـرون واگـذارنـد و آنـگـاه كـه وارد شهر شدند با آنان به جنگ خيابانى
بپردازند. آشنايى مـسـلمـانـان بـا مـحـل نـبـرد ـ به عكس قريش ـ به آنان كمك مى
كرد كه با حمله هاى خود زيانهاى سـنگينى بر سپاه شرك وارد سازند. نظر صحابيان بزرگ
و همينطور نظر عبدالله اءبى نيز همين بود.
امـا آن دسـتـه از مـردانـى كـه در بـدر حضور نيافته بودند ـ بويژه جوانان ـ با شور
و هيجان خـواسـتـار خـروج از مـديـنـه و رويارويى با قريش در بيرون شهر بودند.
مردانى كه در بدر شـركـت جـسـتـه بـودنـد نـيـز بـه مـنـظـور پرهيز از اتهام ترسو
بودن مسلمانان ، نظر آنها را تاءييدكردند. رسول خدا(ص ) با مشاهده اصرار مردم براى
خروج ارتش اسلام از شهر، فرمود: (مى ترسم شكست بخوريد.) با وجود اين ، آنها جز به
بيرون رفتن رضايت ندادند. آن حضرت نـيـز نـظـر اكـثـريـت را پـذيـرفـت ، زيـرا كـه
شـورا، اصل تخلف ناپذير تشكيلات آن حضرت بود.
و ـ رسـول خـدا(ص ) بـه يـارانـش فـرمـان داد تا براى خروج از شهر آماده شوند. خود
نيز به خانه رفت ، شمشير به كمر بست و لباس رزم پوشيد و نزد مردم بازگشت .
مـردم احـسـاس كـردنـد كه رسول خدا(ص ) نظر آنان را با ناخشنودى پذيرفته است . از
اين رو تـمـايـل خـود را مبنى بر پذيرش نظر آن حضرت ابراز داشتند. ولى پيامبر(ص )
كه ترديد و تـزلزل در تـصـمـيم گيرى را موجب ذلت مى دانست فرمود: (چون پيامبرى لباس
رزم بپوشد، سـزاوار نـيست آن را بيرون آورد تا اينكه خداوند ميان او و دشمنانش
حكم كند.) آنگاه از مسلمانان خواست كه در سختيها پايدارى بورزند.
ز ـ رسـول خـدا(ص ) همراه هزار رزمنده پيش رفت و در شيخين ـ جايى در اطراف مدينه ـ
فرود آمد. در آنـجـا دسـتـه اى را همراه مسلمانان ديد كه افرادش را نمى شناخت . چون
از هويت آنها پرسيد، مـتـوجه شد كه از يهوديان همپيمان عبدالله اءُبى هستند. آن
حضرت همكارى آنها را نپذيرفت و از آنـهـا خـواسـت كـه يـا اسـلام بـيـاورند و يا
راه خودشان را در پيش گيرند. آنگاه فرمود: (عليه مشركان از مشركان كمك نگيريد.) پس
آن گروه به مدينه بازگشتند.
عـبـدالله ابـى نـيـز بـه دنـبـال آنـهـا هـمـراه سـيـصـد نـفـر از ياران منافق خود
عقب نشينى كرد و رسـول خـدا(ص ) هـمـراه هـفـتـصـد تـن از يـارانـش بـراى جنگ با سه
هزار رزمنده سپاه شرك آماده گرديد.
ح ـ مـسـلمـانـان در دامـنـه كـوه احد اردو زدند، به طورى كه كوه احد در پشت سر
آنها قرار داشت . خلاصه اقدامهاى رزمى رسول خدا(ص ) از اين قرار بود:
1 ـ پـنـجـاه تـيرانداز را به فرماندهى عبدالله بن جُبير(182)،
در جايى از كوه كه بـه عـقـبـه نيروهاى خودى راه داشت مستقر گردانيد. هدف نخست آن
حضرت از اين كار، سلب امكان حـمـله نـيـروهـاى دشـمـن از پـشت سر به مسلمانان بود و
هدف دوم اين بود كه آنجا را پايگاه امن نـيـروهـاى خـودى قـرار دهـد كه از آنجا
پشتيبانى شوند و به عنوان تكيه گاه استفاده كند و در صورت عقب نشينى زير پوشش قرار
گيرند.
فرمان صادره به نيروها چنين بود: (شما از پشتِ سر ما را پشتيبانى كنيد كه ممكن است
ما را دور بزنند و حمله كنند. در جاى خودتان استوار بمانيد و به هيچ روى آن را ترك
نكنيد. اگر ديديد كـه مـا مغلوب شديم باز هم به ما كمك نكنيد و به دفاع از ما
نپردازيد. شما بايد اسبانشان را تيرباران كنيد، زيرا كه اسب نمى تواند از تير سبقت
بگيرد.)
2 ـ يارانش را به شيوه صف سازماندهى رزمى كرد و آنهايى را كه نيرومندتر بودند در
طلايه قرار داد.
3 ـ فرمان داد كه هيچ كس جز با اجازه او حق جنگيدن ندارد.
4 ـ به يارانش جراءت داد و آنها را به پايدارى در جنگ تشويق كرد.
ط ـ رسـول خـدا(ص ) بـراى آنـكـه ميان رزمندگان اسلام رقابتى سالم ايجاد كند تا
دلاوريهاى خود را بروز دهند، شمشيرى را در دست گرفت و خطاب به يارانش فرمود: (چه
كسى اين شمشير را مـى گـيـرد و حـقـش را ادا مـى كـنـد؟) چـنـد تـن بـرخـاسـتـنـد،
امـا رسول خدا(ص ) شمشير را به آنها نداد. تا اينكه ابودُجانه
(183)، برخاست و گفت : (اى رسول خدا(ص ) حق آن چيست ؟) فرمود:
(اينكه آنقدر آن را به دشمن بزنى تا خم شود!)
ابودجانه مرد شجاعى بود و پيشانى بند سرخ رنگى داشت كه هرگاه آن را مى بست ، مردم
مى دانـسـتـنـد كـه قصد جنگ دارد. او شمشير را از رسول خدا(ص ) گرفت و پيشانى بند
موسوم به پـيـشـانـى بـنـد مـرگ را بـيـرون آورد و بـه سر بست . آنگاه به عادت
هميشگى در ميان صفوف لشكر مغرورانه به گام زدن پرداخت . رسول خدا(ص ) كه غرور وى را
ديد فرمود: (خداوند اين گونه گام زدن را دشمن مى دارد، مگر در ميدان جنگ .)
ى ـ وضع نيروهاى اسلام قبل از آغاز جنگ در احد به ترتيبى بود كه ياد شد.
روند پيكار
1 ـ آغاز درگيرى
الف ـ بـا حـمـله يك دسته از نيروهاى قريش به فرماندهى ابوعامر، عبد عمرو بن صيفى
اَوْسى عـليـه نـيـروهـاى اسـلام ، جـنـگ آغـاز گـرديد. اين ابو عامر از مدينه به
مكه رفت و به تحريك قـريـش عليه پيامبر(ص ) پرداخت . او كه در بدر همراه قريش شركت
نكرده بود، با 15 نفر از اوسـيـان و بـردگـان مـكـه عـازم جـنـگ احـد گـرديـد.
دسـته زير فرماندهى او تنها از همين تعداد تـشـكـيـل مـى شـد. اما او به قريش چنين
وانمود مى كرد كه اگر وى از اَوْسيان حاضر در صفوف پيامبر(ص ) بخواهد، به حكم
خويشاوندى به او خواهند پيوست و قريش را يارى خواهند كرد.
ابو عامر در حالى كه فرياد مى زد: (اى گروه اوس ، من ابو عامرم !) بيرون آمد.
اوسيان مسلمان پاسخ دادند: (اى فاسق ! خداوند هيچ گاه چشم تو را روشن نگرداند)؛ و
به او حمله كردند.
با صدور فرمان رسول خدا(ص ) به مسلمانان ، جنگ ميان طرفين درگرفت .
ب ـ ابـو عـامـر و عـِكـْرَمـةِ بـن ابوجهل تلاش كردند تا هر دو جناح سپاه اسلام را
مورد حمله قرار دهند، اما از سوى مسلمانان سنگباران شدند. از آنجا كه نيروهاى
اسلامى به بلنديهاى احد تكيه داشتند، كوشش براى حمله به جناحهاى آنان بى فايده بود.
ج ـ حـضـرت حـمـزه با صداى بلند رمز شناسايى مسلمانان در احد يعنى (اَمِت ـ اَمِت )
(بميران ، بميران ) را فرياد زد و به قلب سپاه شرك حمله كرد.
هـنـگـامـى كـه پـرچـمـدار سـپاه شرك ، طلحة بن ابى طلحه هماورد خواست ، حضرت على
(ع ) به مصافش شتافت و او را كشت .
ابودجانه در حالى كه شمشير پيامبر(ص ) را به دست داشت و پيشانى بند مرگ را بسته
بود، جـانانه به جنگ پرداخت . به هر كس رسيد او را كشت تا اينكه صفوف مشركان شكافته
شد. در ايـن اثـنا به شخصى برخورد كه مشركان را به جنگ تشويق مى كرد؛ و با شمشير به
او حمله ور شـد. اما هنگامى كه متوجه شد او هند است كه شيون مى كند، روى از او
برتافت . زيرا احترام شمشير پيامبر(ص ) را بيش از آن مى ديد كه زنى را با آن بكشد.
2 ـ اوج گيرى جنگ (دور اول )
الف ـ قـريـش كـه يـك سال پيش ، اشراف و بزرگان خود را در جنگ از دست داده بودند،
اينك در حالى كه خون انتقام در رگهايشان مى جوشيد وارد كارزار گرديدند. زنان نيز از
پشت سر آنان را تحريك و تشويق مى كردند و روح شجاعت را در آنان مى دميدند. چندين
نفر از زنها بردگانى را بـا خـود هـمـراه سـاخـتـه بـه آنـان وعـده كـرده بـودنـد،
در مـقابل گرفتن انتقام خون پدران ، برادران ، شوهران يا عزيزانشان كه در بدر كشته
شده اند، پـاداش بـزرگـى خواهند يافت . از آن جمله هند، همسر ابوسفيان بود كه به
وحشى ، غلام جبير بـن مـطـعـم وعده داد، اگر حمزه را بكشد پاداش بزرگى دريافت خواهد
كرد. جُبير بن مُطعم كه عـمـويـش در بـدر كـشته شده بود نيز به غلامش گفت : (اگر
حمزه عموى پيامبر(ص ) را بكشى آزادى .)
وحـشـى در مـيـان صـفوف كمين كرده مراقب سردار رشيد اسلام ، حمزه (ع ) بود، تا
اينكه ديد وى بـه قـلب لشـكـر زده پهلوانان سپاه شرك را يكى پس از ديگرى درو مى
كند. آنگاه زوبينش را سوى حمزه نشانه گرفت كه به پايين ناف او اصابت كرد و از ميان
دو پايش بيرون آمد و آن راد مرد سپاه اسلام بر اثر اين ضربه به شهادت رسيد.
ب ـ بـا وجـود ايـنـكـه مـسـلمـانـان بـه سـبـب شـهـادت حـمـزه مـتـحـمـل خـسـارت
سـنـگـيـنـى گـرديـدنـد، نـيـروهـايـشـان تـسـلط كـامـل جـبـهـه را در دسـت داشتند
و پرچمهاى مشركان يكى پس از ديگرى واژگون مى شد. پس از آنـكـه طـلحـة بـن ابـى
طـلحـه بـه دسـت على بن ابى طالب (ع ) كشته شد، عثمان بن ابى طلحه پرچم را به دست
گرفت ، و هنگامى كه وى نيز كشته شد ابوسعيد بن ابوطلحه آن را برداشت . او نيز به
دست حضرت على (ع ) يا سعد وقاص كشته شد.
بـنـى عـبـدالدار، يـكـى پـس از ديـگرى پرچمدارى سپاه شرك را برعهده گرفتند، تا
آنكه نه نـفـرشـان كـشـته شدند. آنگاه برده اى از ايشان پرچم را برداشت و مبارز
خواست كه وى نيز از پاى درآمد و چون همه مشركان از گرد پرچم پراكنده شده بودند، زنى
آن را به دوش گرفت .
ج ـ پـس از ايـجاد شكاف در صفوف سپاه شرك ، مسلمانان يكباره هجوم آورده آنان را
شكست دادند. تـا آنـجا كه زنهاى حاضر در سپاه شرك به محاصره مسلمانان درآمدند و بتى
كه براى تبرك با خود آورده بودند، از روى شتر پايين انداختند.
مـسـلمانان به تعقيب دشمن پرداختند و آنها را از اردوگاهشان دور ساختند، آنگاه
بازگشتند و به جمع آورى غنايم سرگرم شدند.
سـپـس نـگـهـبانان و تيراندازانى كه به فرمان پيامبر(ص ) نبايد آنجا را ترك مى
كردند، با خـود گـفـتـنـد، تـوقف ما در اينجا بى ثمر است و به خواست خدا دشمن شكست
خورده و برادران ما سرگرم جمع آورى غنايم هستند.
آنـگـاه بر سر حفظ موضع يا ترك آن بين آنها اختلاف پديد آمد. فرماندهشان يعنى
عبدالله بن جبير بر حفظ موضع پاى مى فشرد ولى بيشتر آنها در برابر دستور فرمانده
مقاومت به خرج داده موضع خود را ترك كردند و جز حدود ده نفر در آنجا باقى نماند و
تيراندازان نافرمان از مقر خود پايين آمده در گردآورى غنايم شركت جستند.
3 ـ پاتك دشمن (صحنه دوم )
الف ـ خـالد بن وليد(184)
كه فرماندهى جناح راست مشركان را عهده دار بود، متوجه شـد كـه تـيراندازان سپاه
اسلام پست خود را ترك گفته اند. او نيز فرصت را غنيمت شمرده به جـايـگـاه آنـان
حـمـله كـرد. از آنـجا كه شمار افراد باقى مانده اندك بود و تكافوى پدافند آن منطقه
وسيع را نمى كرد، در مقابل تهاجم خالد ناچار به عقب نشينى شدند.
مـسـلمـانـان خـبـر از غـافـلگـيـرى خـود نـداشـتند و خالد با صداى بلند به قريش
اطلاع داد كه مـسـلمانان را از پشت دور زده است . با شنيدن اين خبر، سپاه شكست
خورده قريش بازگشتند و يك (پـاتـك جـبـهـه اى ) را عليه مسلمانان آغاز كردند.
آنان شعار مى دادند: (پاينده باد عزّا! پاينده بـاد هـبـل !)؛ و خـالد كـار دور زدن
از پـشـت را بـه پـايـان بـرد و مـسـلمـانـان را در مـحـاصـره كامل قرار داد.
مـسـلمـانـان در وضـعـيـتـى دشـوار و در مـعـرض خـطـرى جـدّى واقـع شـدنـد. چـرا
كـه افـراد بـه دنبال جمع غنايم رفته بودند و صفوف از هم پاشيده آنها، قدرت پايدارى
نداشتند.
ب ـ حـركـت خـالد مـسلمانان را بكلى غافلگير كرد. آنان كه انتظار چنين چيزى را
نداشتند، همگى پراكنده شدند. تنها شمار اندكى از آنها كه در كنار پيامبر(ص ) مانده
بودند(185)،
تلاش مى كردند تا شايد از ميان نيروهاى قريش راهى باز كنند و محاصره را بشكنند.
بسيارى از مسلمانها در اين راه به شهادت رسيدند و مشركان موفق شدند خود را به
پيامبر(ص ) بـسـيـار نـزديـك كـنـنـد. يـكـى از آنـهـا بـا پـرتـاب سـنـگى دندان
پيشين آن حضرت را شكست . رسـول خـدا(ص ) بـدون اعتنا به اين جراحت ، همراه
باقيمانده يارانش در حركت بود. ناگهان در گودالى كه ابوعامر بر سر راه مسلمانان
كنده بود، فرو افتاد. حضرت على بن ابى طالب (ع ) دويد و دست آن حضرت را گرفت و
طَلحة بن عُبيدالله آن حضرت را بلند كرد تا بر سر پا ايستاد.
ج ـ لبـه تـيـز حـمـله مـشـركـان متوجه از ميان بردن پيامبر(ص ) و يارانش بود و يك
تن از آنها فرياد زد: (محمد كشته شد.) اما ياران پيامبر(ص ) در راه دفاع از وى
جانفشانى مى كردند.
اُمِّ عـِمـاره (نـَسـيـبـه خَزْرَجى ) در آغاز روز با مشكى آب بيرون آمد و در ميان
مسلمانان مى چرخيد و زخميها را سيراب مى كرد. هنگامى كه مشركان مسلمانان را محاصره
كردند و جان شخص پيامبر در معرض اين خطر غافلگير كننده قرار گرفت ، نسيبه مشك را
افكند، شمشير كشيد و به دفاع از پيامبر(ص ) پرداخت و در عين حال تيراندازى هم مى
كرد، تا اينكه چندين زخم برداشت .
ابـودجـانـه تـن خـود را سپر باران تيرهايى ساخت كه وجود پيامبر(ص ) را نشانه مى
رفت ؛ و تيرها را به جان و تن خويش مى خريد تا بدن پيامبر آسيبى نبيند.
سـعـد وقـاص در كـنـار رسـول خـدا(ص ) ايـسـتـاد و بـا تيراندازى به دفاع از ايشان
پرداخت . رسول خدا(ص ) ضمن آنكه تير به دستش مى داد، مراقب به هدف خوردن تيرها نيز
بود.
رسـول اكـرم (ص ) خـود نـيـز آنـقدر تير انداخت كه كمانش شكست . مسلمانان يكى پس از
ديگرى سـراسـيـمـه و بـا شـتـاب سـوى آن حـضرت سرازير شدند و در راه دفاع از پيامبر
در كنار آن حـضـرت بـه شهادت مى رسيدند تا اينكه موفق شدند صفوف قريش را بشكافند و
خود را به يكى از بلنديهاى اءُحد برسانند.
ايـن جـانـفـشـانـيـهـا در قـريش تاءثير كرد و اندكى از شدت تهاجمشان كاست .
مسلمانان نيز با استفاده از اين فرصت همراه پيامبر(ص ) از كوه احد بالا رفتند.
در حالى كه آن حضرت از كوه بالا مى رفت ، كعب بن مالك ـ كه در آغاز همراه مسلمانان
بود ولى از تـرس حـمـله غـافـلگـيـرانـه قـريـش و انـتـشـار خـبـر قـتـل آن حـضـرت
گـريـخـتـه بود ـ وى را ديد و فرياد زد: (هان اى مسلمانان شما را مژده باد كه رسـول
خـدا(ص ) اينجاست .) ولى بيشتر افراد قريش گفته كعب را باور نكردند و فكر كردند كه
به خاطر تقويت روحيه مسلمانان است . اما شمارى از آنها سوى پيامبر(ص ) و يارانش
يورش بـردنـد. اءَبـىّ بـن خـَلف در حـالى كـه مى گفت : (محمد كجاست ، رَستگار
نباشم اگر او نجات يـابـد)، جـلو آمـد. رسـول خدا(ص ) با زوبين حارث بن صَمّه چنان
ضربه اى به او زد كه روى اسب به خود مى پيچيد و بازگشت تا در راه بميرد. او نخستين
كسى است كه به دست پيامبر(ص ) كشته شد.
د ـ مسلمانان خود را به يكى از بلنديهاى احد رساندند، اما خالد بن وليد با سوارانش
به آنان نـزديـك شـد. نـيـروهاى اسلامى عليه او اقدام به پاتك كردند و موفق شدند
پيشروى او را سد كنند.
ه ـ نتيجه همه تلاشهاى قريش براى از ميان بردن مسلمانان بر باد رفت . زيرا ـ
مسلمانانى كه نـخـسـت بـه دليـل پـرداخـتـن بـه غـنـايـم و سپس به سبب غافلگير شدن
با حمله خالد از پشت ، پـراكـنـده شـده بـودنـد، ايـنك بر گرد رسول خدا(ص ) گرد
آمده زير فرمان آن حضرت انجام وظيفه مى كردند.
رنـج و خـسـتگى به مردان قريش غلبه كرده بود و حملات پياپى آنان براى نابودى
مسلمانان به ناكامى كشيده بود، از اين رو تصميم به پايان و توقف جنگ گرفتند.
پـيـش از بـازگـشـت ، ابـو سـفـيان از كوه بالا رفت و فرياد زد: (آيا محمد در ميان
شماست ؟) اما مـسـلمـانـان پاسخى ندادند. دوباره فرياد زد: (آيا پسر ابى قحافه در
ميان شماست ؟) باز هم پـاسـخـى نـشـنـيد. باز فرياد زد: (آيا عمر بن خطاب در ميان
شماست ؟) باز هم پاسخى نشنيد. ابـو سـفـيان تنها درباره همين سه نفر پرسيد، زيرا او
و قريش مى دانستند كه قوام كار اسلام بسته به وجود اين سه نفر است .(186)
آنگاه رو به يارانش كرد و گفت : (همه اينها را كـشـتـه ايـد.) در اين هنگام عمر
عنان اختيار از كف داد و گفت : (اى دشمن خدا همه اينهايى كه نام بردى زنده اند.
خداوند مايه رسوايى تو را باقى گذاشته است و محمد هم اينك سخن تو را مى شـنود.)
ابوسفيان گفت : (يك روز در مقابل يك روز، جنگ يعنى شكست و پيروزى .) سپس آغاز به
رجـز خـوانـى كـرد و گـفـت : (پـايـنـده بـاد هـبـل ، پـايـنـده بـاد هـبـل )،
آنـگـاه رسـول خـدا(ص ) خـطـاب بـه يـارانـش فرمود: (آيا پاسخش را نمى دهيد؟)
گفتند: (چـگـونـه پاسخ بدهيم ؟) فرمود: (بگوييد: خدا برتر و بزرگتر است .) ابوسفيان
گفت : (ما عـزّا داريـم و شـمـا نـداريـد.) رسـول خـدا(ص ) فـرمـود: آيـا پـاسخش را
نمى دهيد؟) گفتند: (چه پاسخى بدهيم ؟) فرمود، بگوييد: (مولاى ما خداوند است و شما
مولايى نداريد.)
سـپـس ابـو سـفـيـان و يـارانـش در هـنـگـام بـازگـشـت فـريـاد زدنـد (وعـده گـاه
مـا و شـمـا سال آينده در ناحيه بدر.) رسول خدا(ص ) به يكى از يارانش فرمود: (بگو،
آرى وعده گاه ما و شما بدر است .)
قرآن كريم : به جريان جنگ احد چنين اشاره مى كند:
(وَ لَقـَدْ صـَدَقـَكـُمُ اللّهُ وَعـْدَهُ إِذْ تـَحـُسُّونـَهـُمْ بـِإِذْنِهِ
حَتّى إِذا فَشِلْتُمْ وَ تَنازَعْتُمْ فِى الاَْمْرِ وَ عـَصـَيـْتـُمْ مـِنْ
بـَعـْدِ مـا اءَراكـُمْ مـا تـُحِبُّونَ، مِنْكُمْ مَنْ يُريدُ الدُّنْيا وَ
مِنْكُمْ مَنْ يُريدُ الاَّْخِرَةَ ثُمَّ صَرَفَكُمْ عَنْهُمْ لَيِبْتَلِيكُمْ وَ
لَقَدْ عَفاعَنْكُمْ وَاللّهُ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْمُؤْمِنينَ)(187)
و [در نـبـرد احـد] قـطـعـاً خـدا وعده خود را با شما راست گردانيد: آنكه به فرمان
او، آنان را مى كـشـتـيـد، تـا آنـكـه سـسـت شـديـد و در كـار [جنگ و بر سر تقسيم
غنايم ] با يكديگر به نزاع پـرداخـتـيـد؛ و پـس از آنـكه آنچه را دوست داشتيد [يعنى
غنايم را] به شما نشان داد، نافرمانى نـمـوديـد. بـرخـى از شـمـا دنـيا را و برخى
از شما آخرت را مى خواهد. سپس براى آنكه شما را بـيـازمـايـد، از [تـعـقـيـب آنـان
] مـنـصـرفـتـان كـرد و از شما درگذشت و خدا نسبت به مؤ منان با تفضل است .
بازگشت طرفين
1 ـ مشركان
مشركان راه مكه را در پيش گرفتند. همينكه در جايى به نام رَوْحاءْ(188)،
بر سر راه مـديـنـه ـ مـكـه رسـيـدند. ابوسفيان با خبر شد كه مسلمانان براى جنگ با
او راه افتاده اند. او از ايـنـكه پيامبر(ص ) با نيروهاى تازه نفس مدينه آمده باشد
بيمناك بود. در اين اثنا معبد خزاعى كه از سوى نيروهاى اسلامى مى آمد، بر وى گذشت .
ابو سفيان از او درباره مسلمانان پرسيد. او كه هنوز مشرك بود پاسخ داد: (محمد و
يارانش با گروهى كه تاكنون مانند آن را نديده ام در پـى شما هستند. كسانى هم كه از
وى سرپيچى كرده بودند نيز اينك با او همراه شده اند. اينان همه به شدت از شما كينه
دارند و در پى گرفتن انتقامند!)
ارزيـابـى ابـوسـفـيـان اين بود كه درگيرى دوباره و شكست از مسلمانان به معناى از
دست دادن پيروزى اُحُد است ؛ و قريش چنان ضربه اى خواهد خورد كه هرگز قد راست
نخواهد كرد. از اين رو دسـت بـه نـيـرنـگ زد و بـه وسـيـله چـنـد سوار از بنى
عبدالقيس كه عازم مدينه بودند، به رسول خدا(ص ) چنين پيغام داد: (ابوسفيان سوى شما
در حركت است و مى خواهد باقيمانده شما را ريشه كن كند.) سپس بسرعت به مكه بازگشت .
2 ـ مسلمانان
پس از بازگشت مشركان و رسيدن پيامبر(ص ) و يارانش به مدينه ، آن حضرت به منظور سبك
جـلوه دادن شـكـسـت احـد، بـازگـردانـيـدن روحـيـه مـسـلمـانـان ، تـبـديل شادى
يهود و منافقين به ترس و بازگردانيدن اقتدار دوباره مسلمانان بر مدينه ، به حركت
شجاعانه تازه اى دست زد.
بـه ايـن منظور، روز شانزدهم شوال سال سوم هجرى ، يعنى يك روز پس از جنگ احد، تنها
همراه آن دسـتـه از يارانى كه در احد شركت كرده بودند به تعقيب مشركان پرداخت .
همينكه به جايى به نام حَمْراءُ الاَسد، در هشت ميلى مدينه و بر سر راه مدينه ـ مكه
رسيد، كسى آمد و به او خبر داد كـه قـريـش سـوى او مـى آيـنـد. ايـن خبر موجب تزلزل
روحيه مسلمانان نشد و آماده رويارويى با قريش گرديدند. به خاطر اين تهديد مدت سه
روز در آنجا ماندند و هنگامى كه از رفتن قريش به مكه مطمئن شدند، راه مدينه را در
پيش گرفتند. مسلمانان با اين حركت شجاعانه ، بخش عمده از موقعيتى را كه در اثر
شكست احد از دست داده بودند، دوباره به دست آوردند.
زيانهاى طرفين
1 ـ مشركان : 22 كشته از قريش
2 ـ مسلمانان : هفتاد شهيد، (ر . ك . پيوست ه ).
عوامل شكست
1 ـ پيروزى يا شكست ؟
مـن بـا ديـدگـاه مـورخـانـى كـه مـعـتـقدند، در احد مشركان پيروز شدند و مسلمانان
شكست خوردند مخالفم . زيرا تحليل نظامى نبرد نشان مى دهد كه به رغم زيانهاى سنگين
وارده بر مسلمانان ، پيروزى با آنان بود.
بـراى آشـكار شدن حقيقت نتيجه جنگ احد، موضوع را صرفاً از نقطه نظر نظامى مورد كند
و كاو قرار مى دهيم .
مـسـلمـانـان در آغـاز نـبـرد پـيروز گرديدند، تا آنجا كه توانستند مشركان را از
لشكرگاهشان بـيـرون بـرانند، اموال و زنانشان را محاصره كنند و پرچمشان را به خاك
بمالند. اما محاصره غـافـلگـيـرانه خالد بن وليد از پشت و هجوم دشمن از جلو، از
برترى نيروهاى اسلامى كاست . ايـن وضـعـيـت جنگى موجب وارد آمدن زيانهاى سنگين بر
سپاه اسلام گشت ، اما پيروزى تا پايان نـبـرد بـا آنـان بود. زيرا در تحليل نظامى ،
نتيجه جنگ نه با زيانهاى جانى ، بلكه با هدف حياتى كه همانا نابودى مادى و معنوى
دشمن است سنجيده مى شود.
آيا مشركان توانستند مسلمانان را از نظر مادى و معنوى نابود سازند؟
بدون شك حركت خالد بن وليد موجب شد كه مسلمانان غافلگير شوند و به محاصره مشركانى ـ
كه شمار نيروها و تجهيزاتشان پنج برابر آنان بود ـ درآيند. هدف اين نيروى برتر جنگى
، نـابـودى كـامـل سـپـاه اسـلام بـود. امـا ايـنكه ديده مى شود يك نيروى برتر و
كوبنده ، نيروى كـوچـكـى را از هـمـه سـو در مـحـاصره مى گيرد و سپس اين نيرو تنها
با دادن ده درصد تلفات رهايى مى يابد، بدون شك چيزى جز يك پيروزى نيست .
نـاكـامى يك نيروى عظيم در نابودسازى مادى و معنوى نيرويى كوچك را ـ آنهم در شرايطى
چنين سخت و دشوار ـ نمى توان براى آنها پيروزى محسوب كرد.
قريش موفق به تاءثيرگذارى بر روحيه مسلمانان نيز نگرديدند؛ و گرنه كى مى توانستند
تـنـهـا يك روز پس از جنگ احد ـ بدون آنكه قريش جراءت كنند با آنها درگير شوند ـ در
بيرون مدينه مورد تعقيب قرارشان دهند. بويژه آنكه رسول خدا(ص ) ، بدون كمك گرفتن از
ديگران ، و تـنـها با نيروهايى كه در احد شركت داشتند، براى رويارويى دوباره با
قريش حركت كرده بود.
رهـايـى مـسـلمـانـان از تـنـگناى دشوار احد براى آنها يك پيروزى بود. زيرا نخستين
نتيجه چنين محاصره اى از سوى مشركان نابودى كامل مسلمانان بود و اين ارزش فوق
العاده اى داشت كه با خسارتهاى وارده قابل قياس نبود.
جـنـگ احد براى مسلمانان فرصت بسيار مناسبى بود تا منافقان را شناسايى كنند، همان
كسانى كـه ريـاكـارانه و بگونه اى كه موجب هيچ گونه سوء ظنى نمى شد در ميان صفوف
آنها رخنه كرده بودند.
2 ـ عوامل زيان مسلمانان
عوامل بالا بودن زيانهاى وارده بر مسلمانان در جنگ احد اينها بود: