از هجرت تا رحلت

سيد على اكبر قرشى

- ۳ -


اولا: اوليـن مـعـبـدى اسـت كـه در روى زمـيـن سـاخـتـه شـده : (ان اول بـيـت وضـع النـاس للذى بـبـكـه مباركا و هدى للعالمين (157) )ثانيا: به دست ابـراهـيـم خـليـل الرحـمـن 7 سـاخـتـه شـده كـه پـدر هـمـه انـبـيـاء از نـسـل اسـمـاعـيـل و اسـحـاق اسـت ، (فـيـه آيـات البـيـنات مقام ابراهيم و من دخله و كان آمنا (158) )ثالثا: فداكارى ابراهيم (ع ) و اسكان خانواده اش ‍ در بيابان سوزان مكه و قربانى كردن فرزندش و... در صورت قبله بودن كعبه زنده شده و جاودان مى گشت . و مخصوامام صادق مساله مراسم حج كه مى بايست تا قيامت همه ساله برگزار شود در كيان اسـلامـى را حـفـظ نـمـايد بدون قبله بودن عملى نبود، آرى مى بايست كعبه ابراهيم (عليه السـلام ) مـانـنـد مركز جازبه همه ساله مليون ها انسان را به طرف خود جذب كرده و دين ابـراهـيـم و محمد (صلى الله عليه و آله ) روز به روز رونق گيرد، و ذبح عظيم هر ساله فداكارى ابراهيم را زنده نگهدارد.

و اذ بـوانـا لابـراهـيـم مـكـان ابـيـت ان لا تشرك بى شيئا و طهر للطائفين و القائمين و الركـع السـجـود و اذن فـى النـاس بـالحـج يـاتـوك رجـالا و عـلى كل ضامر ياتين من كل فج عميق .(159)

و چـون بـراى ابراهيم جاى خانه را معين كرديم (بدو گفتيم ). (چيزى را با من شريك مـگردان و خانه ام را براى طواف كننده گان و قيام كنندگان و ركوع كننده گان (و) سجده كننده گان پاكيزه دار)و در ميان مردم براى (اداى ) حج بانگ برآور تا (زايران ) پياده و (سوار) بر هر شتر لاغرى كه از راه دورى مى آيند - به سوى تو روى آورند.

جواب اشكالات و حل مسائل

جريان تحويل قبله ، ميان يهود و منافقان و ظعيف الايمان ها، بسيار سر و صدا ايجاد كرد،و عـده اى از مـسـلمـانـان دچـار شـبـهـاتـى شـدنـد كـه قـرآن مـجـيـد در ضـمـن آيـاتـى مسائل را حل و به اشكالات جواب گفته كه زيلا بررسى مى كنيم .

1.عـده اى از نـابخردان گفتند:چه عاملى سبب شد كه از قبله اولى برگدند، قرآن فرمود: قـبـله يك چيز غير قابل تغيير و هميشگى نبود، بلكه يك شى جعلى و اعتبارى است ، همه جا مال خدا و ملك خداست ، هر جا را بخواهد عامل وحدت و قبله قرار مى دهد:

سـيـقـول السـفـهـاء مـا ولا هـم عـن قـبـلتـهـم التـى كـانـوا اليـهـمـا قل لله المشرق و المغرب يهدى من يشاء الى صراط المستقيم (160)

بـه زودى مـردم كـم خـرد خـواهـنـد گـفـت : (چـه چـيـز آنـان را از قبله اى كه بر آن بودند رويگردان كرد؟) بگو: (مشرق و مغرب از آن خداست ؛ هر كه را خواهد به راه راست هدايت مى كند.)

2.آن حـضـرت در انـتـظـار وحـى بـه آسـمـان نـگـاه كـرده مـنـتـظـر آمدن وحى در رابطه با تـحـويل قبله بود، خداوند فرمود: مى بينيم كه رو به آسمان كرده انتظار وحى را دارى ، رويـت را بـه طـرف مـسـجـد الحـرام بـكن ، و در هر كجا دنيا بوديد رو به سوى آن بكنيد، اهـل كتاب كه در كتاب خويش اين مطلب را از پيامبران خويش شنيده اند، خواهند دانست كه اين عمل حق بوده است و اگر اين كار صورت نمى گرفت آنها مى گفتند اين پيامبر موعود نيست :

قـد نـرى تـقـلب وجـهـك فـى السـمـاء فـلنـوليـنـك قـبـله تـرضـيـهـا فـول وجـهـك شـطـر المـسـجـد الحـرام و حـيث ما كنتم فولوا وجوهكم شطره و ان الذين اوتوا الكتاب بيعلمون انه الحق من ربهم (161)

مـا (بـه هر سو) گردانيدن رويت در آسمان را نيك مى بينيم پس (باش تا) تو را به قبله اى كـه بـدان خـشنود شوى برگردانيم ؛ پس روى خود را به سوى مسجدالحرام كن ؛ و هر جـا بـوديـد، روى خـود را بـه سـوى آن بـرگـردانـيـد، در حـقـيـقـت ، اهل كتاب نيك مى دانند كه اين (تغيير قبله ) از جانب پروردگارشان (بجاو) درست است ؛

لئلا يكون للناس عليكم حجة (162)

ايـنـكـه فـرمـوده : رويـت را بـه طـرف مـسـجـدالحـرام كـن ، براى آن است كه رو كردن به مـسـجـدالحـرام روكـردن بـه كـعبه است و قبله اصلى همان كعبه مى باشد در روايتى از امام صـادق عـليـه السـلام نـقـل اسـت كـه : خـداونـد كـعـبـه را بـراى اهـل مـسـجـد قـبـله گـردانـيـد، و مـسـجـد را بـراى اهـل حـرم و حـرم را بـراى اهل دنيا.

ان الله تـبـارك و تـعـالى جـعـل الكـعـبـة قـبـلة لاهـل المـسـجـد و جعل المسجد قبلة لاهل الحرم و جعل الحرم قبلة لاهل الدنيا(163)

3: مـسـلمـانـان از حـضـرت پرسيدند: حالا كه قبله عوض شد، تكليف نمازهايى كه تا به حـال خـوانـديـم چـيـسـت ؟ خـداونـد فـرمود: پروردگار زحمت شما را ضايع نخواهد كرد، آن اعمال همه قبول و مورد اجرا و پاداش پيش خداوند هستند:

و ما كان الله ليضع ايمانكم ان الله بالناس لرؤ ف رحيم (164) .

و خـدا بـر آن نـبـود كه ايمان شما را ضايع گرداند، زيرا خدا(نسبت ) به مردم دلسوز و مهربان است .

4: از اول در عـلم خدا بود كه قبله بايد عوض بشود، و كعبه ابراهيم قبله مسلمانان گردد، قـبـله اولى بـراى آن بـود كـه مـعـلوم شـود: مـردم چـقـدر از رسـول الله صلى الله عليه و آله وسلم و رهبر اسلام اطاعت خواهند كرد، و عاصيان كدامان خواهند بود.

و مـا جـعـلنـا القـبـلة التـى كـنـت عـليـهـا الا لنـعـلم مـن يـتـبـع الرسول ممن ينقلب على عقبيه (165)

و قـبـله اى را كـه (چـنـدى ) بـر آن بـودى ، مـقـرر نكرديم ، جز براى آنكه كسى را كه از پيامبر پيروى مى كند، از آن كسى كه از عقيده خود برميگردد باز شناسيم ....

تشريع روزه رمضان

بـه نـقـل يـعـقـوبـى : سـيـزده روز بـعـد از تـحـويـل قـبـله ، حـكـم روزه رمـضـان نـازل گـرديـد،(166) و بـه نـقـل مـرحـوم مـجـلسـى : تحويل قبله در 15 شعبان بود (167) على هذا تشريع روزه رمضان در بيست و هشتم ماه شـعـبـان از سـال دوم هـجـرت بـوده اسـت ، مـرحـوم كـليـنـى از امـام بـاقـر عـليـه السـلام نـقـل كـرده اسـت كـه چـون مـاه رمـضـان نـزديـك شـد و سـه روز از شـعـبـان مـانـده بـود بـلال بـه دسـتـور رسـول الله صـلى الله عليه و آله مردم را جمع كرد و آن حضرت بر آنان خطبه خواند و آمدن رمضان و فضائل آن را بيان فرمود.(168)

بـه ايـن طـريـق : بـا ورود شـهـر رمضان در سال دوم هجرت مسلمانان ماه پرهيز، ماه رحمت ، مـغـفـرت و صـيـام آن را آغـاز كـردنـد كـه تـا قـيـام قـيـامـت عـمـل واجب و عمومى گرديد، روزه در امتهاى گذشته نيز بوده و اختصاص به اسلام ندارد، چنان كه در كلام الله آمده :

كتب عليكم الصيام كما كتب على الذين من قبلكم لعلكم تتقون (169)

روزه بـر شـما مقرر شده است ، همان گونه كه بر كسانى كه پيش از شما (بودند) مقرر شده بود، باشد كه پرهيزگارى كنيد.

امـا مـعـلوم نـيـسـت كـيـفـيـت آن چـگـونـه بـوده اسـت ، مـثـلا در بـنـى اسـرائيل روزه اى بوده بنام صوم الصمت يعنى روزه سكوت كه شخصى مثلا يك روز بـا كـسـى سـخـن نـمـى گـفـت و ظاهرا فقط فكر مى كرد، در قرآن كريم ، آنجا كه از ولادت حضرت عيسى خبر ميدهد آمده است كه عيسى به سخن درآمد و به مادرش گفت :

فـامـا تـريـن مـن البـشـر احـدا فـقـولى انـى نـذرت للرحـمـن صـومـا فـلن اكـلم اليوم انسيا(170)

پـس اگر كسى از آدميان را ديدى ، بگوى : من براى (خداى ) رحمان روزه نذر كرده ام ، و امروز مطلقا با انسانى سخن نخواهم گفت .

يعنى اگر كسى را ديدى و گفتند: اين بچه از كجاست با اشاره بگو كه من براى خدا نذر روزه سـكـوت كـرده ام و امروز با كسى سخن نخواهم گفت ، تا من خود سخن گويم و جواب آنها را بدهم ، چنان كه به سخن درآمده و جواب گفت .

در شـريـعـت اسـلام اگر كسى روزه بگيرد و سخن نگويد مانعى ندارد، ولى حرام است كه سكوت را جزء نيت روزه قرار بدهد يعنى روزه سكوت حرام است فقهاء نيز بنابر روايات به حرمت آن فتوى داده اند.

ان رسـول الله صـلى الله عـليـه و آله و قـال : لاوصـال فـى صـيـام ولا صـمـت يـوم الى اليـل ولا عـتـق قبل الملك (171) ؛

نـاگـفته نماند صوم وصال آن است كه : انسان روز و شب را روزه بگيرد و فقط در سحر افطار بكند كه مانند صوم صمت حرام است .

رسـول خـدا صـلى الله عليه و آله وسلم دو تا مؤ ذن داشت كه اذان مى گفتند يكى عبدالله بـن ام مـكـتـوم كـه نـابـيـنـا بـود و ديـگـرى بـلال حـبـشـى ، عـبـدالله قـبـل از صـبـح اذان مـى گـفـت و بـلال بـعـد از صـبـح ، رسـول الله صـلى الله عـليـه و آله وسـلم فـرمـوده بـود: هـر وقـت صـداى ابن ام مكتوم را شـنـيـديـد بـخـوريـد و بـيـاشـامـيـد و هـروقـت صـداى بـلال را شـنيديد امساك نماييد چنان كه اين مطلب را امام صادق عليه السلام از آن حضرت نقل كرده است (172)

آيـات روزه هـمان آيات سوره بقره از 183 تا 187 هستند كه تا قيام قيامت سند اين عبادت خدايى مى باشند و از آيات معلوم مى شود كه اين تكليف بر مسافر و مريض نوشته نشده و آن ها بايد بعد از سفر و بعد از صحت روزه بگيرند:

فمن كان منكم مريضا او على سفر فعدة من ايام اخر (173)

هر كس از شما بيمار يا در سفر باشد (به همان شماره ) تعدادى از روزهاى ديگر(را روزه بدارد)....

بنابراين روزه در حال مرض و در سفر نه تنها جايز نيست بلكه حرام و بدعت است ، و نيز آنان كه در اثر پيرى روز براى آنها سخت است :

وعلى الذين يطيقونه فدية طعام مسكين (174) ؛

و بركسانى كه (روزه ) طاقت فرساست ، كفاره اى است كه خوراك دادن به بينوايى است .

با نقل چند روايت در فضيلت روزه اين مطلب را به پايان مى بريم .

1: عـن ابـى عـبـدالله عـليـه السـلام : قـال : قـال رسـول الله صلى الله عليه و آله وسلم : الصائم فى عبادة و ان كان على فراشه ما لم يغتب مسلما (175)

روزه دار در عبادت است گرچه در بستر باشد، تا وقتى غيبت مسلمانى را نكرده است

2: عن ابى عبدالله عليه السلام : قال نوم الصائم عبادة و نفسه تسبيح (176)

خواب روزه دار عبادت و نفس او تسبيح است .

: عن ابى عبدلله عليه السلام انه قال : للصائم فرحتان ، فرحة عند افطاره و فرحة عند لقاء ربه (177)

بـراى روزه دار، دو سرور و خوشحالى است : 1 - هنگام افطار 2 - هنگام لقاء پروردگار (وقت مردن و در قيامت )

اعتكاف

براى تشريع اعتكاف ، تاريخى نيافتم ولى ظهور آيه :

ولاتباشر و هن و انتم عاكفون فى المساجد(178)

و در حالى كه در مساجد معتكف هستيد (بازنان ) در نياميزيد.

كـه در ضـمـن آيـات صـيـام آمـده ، نـشـان مـى دهـد كـه تـشـريـع آن در سـال دوم هـجـرت تـواءم بـا تـشـريـع روزه بـوده اسـت ، درسـت اسـت كـه رسـول خـدا صـلى الله عـليـه و آله وسـلم قبل از بعثت در غار حراء تحنث و اعتكاف مانندى داشته است ، ولى اعتكاف معمولى در اسلام غير از آن است .

اعـتـكـاف يـك عـبادت مخصوصى است در رابطه با تصفيه باطن و پرداختن به معنويات و مناجات و خلوت با پروردگار و اين نشان مى دهد كه انسان براى پاك شدن و رسيدن به سعادت به چه مراحلى از تصفيه و خلوص احتياج دارد.

اعـتـكـاف آن اسـت كـه : انـسـان بـه قـصـد عـبـادت در مـسـجـد بـمـانـد، آن بـه اصـل شـرع مستحب و با نذر و سوگند واجب مى شود، معتكف بايد روزه باشد، خواه واجب يا مـسـتحب ، حداقل اعتكاف سه روز است و از آن كمتر نمى شود و در كثرت حدى ندارد چنان كه رسول الله صلى الله عليه و آله وسلم بيست روز در رمضان اعتكاف كردند ولى بايد با روز سـوم تـمـام شـود مثلا اگر پنچ روز اعتكاف كرد بايد با روز ششم تمام كند و اگر هـشـت روز شد بايد روز نهم را هم بماند. اعتكاف بايد در مسجد جامع شهر باشد نه مسجد مـحـله و مـسـجد بازار، بعضى جواز آن را به چهار مسجد، يعنى مسجدالحرام ، مسجد پيامبر، مسجد كوفه و مسجد بصره ، منحصر دانسته اند، و در سائر مساجد به قصد رجاء آورده مى شود، مرحوم طبرسى فرموده : در مذهب ما جز در مساجد چهارگانه جايز نيست .

در جـواهـر فـرمـوده : نـظـر شـهيد اول و علم الهدى و ابن زهره نيز چنين است ولى بسيار از فـقـهـاء بـه جـواز آن در هـر مـسـجـد جـامـع فـتـوى داده انـد و از ابـن ابـى عـقـيـل نقل است كه فرمود: الاعتكاف عند آل الرسول صلى الله عليه و آله وسلم لا يكون الا فى السماجد و افضله المسجد الحرام و مسجدالرسول و مسجدالكوفه (179)

مـعتكف بايد پيوسته در مسجد باشد و جز براى ضرورت از مسجد خارج نشود و اگر عمدا بـدون مـجـوز خـارج شـود عـمل باطل است و اگر در ايام اعتكاف با زنش نزديكى كند كفاره ظهار دارد.

بـه هـر حـال ايـن عـبـادت سـازنـده و ايـن عـمـل نـورانـى بـا رسول الله صلى الله عليه و آله وسلم شروع شد، خود به اعتكاف نشست و روزها و شبها از مـسـجـد خـارج نـشـد و با خداى خلوت كرد، مسلمانان نيز از وى تبعيت كردند ولى حيف كه امروزه اين عمل به تعطيل كشيده است ، اينك چند حديث :

1: عـن الحـلبـى عـن ابـى عـبـدالله عـليـه السـلام قـال : كـان رسـول الله صـلى الله عـليـه و آله وسـلم اذا كـان العـشـر الاواخـر اعـتكف فى السمجد و ضربت له قبة من شمر و شمر المئزر و طوى فراشه ...(180)

وقـتـى دهـه سـوم مـى شـد پيامبر خدا در مسجد معتكف مى شدند و براى ايشان خيمه اى از مو برمى افراشتند و پيامبر زيرانداز خود را جمع مى كرد و كمر خود را (براى عبادت ) محكم مى بست .

ظاهرا منظور دهه سوم رمضان است .

2: عـن الحـلبـى عـن ابـى عـبـدالله عـليـه السـلام : قـال كـانب بدر فى شهر رمضان فلم يعتكف رسول الله صلى الله عليه و آله وسلم فلما ان كان من قابل اعتكف عشرين ، عشرا لعامه و عشرا قضاء لما فاته (181)

جـنگ بدر در ماه رمضان واقع شد و پيامبر خدا صلى الله عليه و آله وسلم نتوانست اعتكاف نـمـايـد پـس در رمـضـان آيـنـده بـيـسـت روز اعـتـكـاف نـمـود ده روز بـراى هـمـان سال و ده روز براى قضاء سال گذشته .

لفظ عشرين تثنيه عشر بر وزن عقل است .

3: عن ابن عباس قال : كنت مع الحسن بن على عليه السلام فى السمجد الحرام و هو معتكف و هـو يـطـوف بـالكـعـبـة ، فـعـرض له رجـل مـن شـيـعـتـه فـقـال : يـابـن رسول الله صلى الله عليه و آله وسلم ان على دينا لفلان فان راءيت ان تـقـضـيـه عـلى ؟ فـقـال : و رب هـذه البـنـيـه مـا اصـبـح عـنـدى شـى ء فقال : ان راءيت ان تستمهله عنى فقد تهددنى بالحبس (182) ؛

ابـن عـبـاس گـويـد: هـمـراه حـسـن بـه عـلى عـليـهـمـاالسـلام در مـسـجـدالحرام بودم و او در حال ا عتكاف مشغول طواف كعبه بود، يكى از شيعيان دامن حضرت را گرفت و عرضه داشت : اى فرزند رسول خدا همانا به فلان شخص بدهكار هستم اگر روا ميدانى آن را براى من بـپـرداز؟ امـام فـرمـود: سـوگـنـد بـه پروردگار اين خانه چيزى نزد من نيست . آن شخص عرض ‍ كرد: اگر بتوانى براى من مهلت بگير چون مرا به زندان تهديد كرده است .

قـال ابـن عـبـاس : فـقـطـع الطـواف و سـعـى مـعـه فـقـلت : يـاابـن رسـول الله انـسـيـت انـك مـعـتـكـف ؟ فـقـال : لا ولكـن سـمـعـت ابـى يـقـول سـمـعـت رسـول الله صـلى الله عـليـه و آله : يـقـول : مـن قـضـى اخـاه المـؤ من حاجة كان كمن عبدالله تسعة الاف سنة صائما نهاره قائما ليله (183)

ابـن عـباس مى گويد: حضرت طواف خود را قطع كرد و با او همراه شد من به او گفتم اى فـرزنـد رسـول خـدا آيـا فـرامـوش ‍ كـرده اى كـه در حـال اعـتـكـاف هستى ؟ سپس فرمود: نه اما شنيدم پدرم فرمود شنيدم پيامبر خدا صلى الله عـليـه و آله و سـلم فرمود: كسى كه نياز برادر مؤ من خود را انجام دهد مانند كسى است كه نـه هـزار سـال عـبـادت كـرده خـدا را در حـالى كـه روزهـا روزه و شـبـهـا بـه نـمـاز مشغول بوده است .

افطار روزه در سفر

ايـن عـمـل ظـاهـرا در سـفـر جـنـگ بـدر واقـع شـد كـه رسـول خـدا صـلى الله عـليـه و آله وسـلم در سـوم يـا هـشـتـم رمـضـان از مدينه براى جنگ بـدر خـارج گرديد، و آن وقت روزه واجب شده بود و در آيات آن خوانديم كه روزه بر مسافر نيست . از اينجا سخن واقدى در مغازى ج 1، ص 47 تاءييد مى شود كه حضرت به آنان كه افطار نكردند فرمود:

يا معشرالعصاة انى مفطر فافطروا ؛

اى گروه سركش من افطار كردم شما نيز افطار كنيد.

افطار براى مسافر يك حكم ارفاقى است و مسافر نبايد روزه بگيرد و براى او حرام است ، از روايـات مـعـلوم مـى شـود: بـعـضـى هـا افـراط بـه خـرج داده بـا وجـود آيـه قـرآن و عـمـل رسـول الله صـلى الله عـليـه و آله وسـلم بـاز در سفر روزه مى گرفتند. چنان كه گـذشـت ، و نـيـز كـليـنـى در كـافـى از حـضـرت صـادق عـليـه السـلام نقل كرده كه رسول الله صلى الله عليه و آله وسلم در ماه رمضان از مدينه به سوى مكه خـارج شد، عده اى با او پياده مى رفتند، چون به كراع الغميم رسيد كاسه آبى خـواسـت و آشـامـيـد و افـطـار كرد، مردم نيز افطار كردند، ولى جمعى همچنان روزه ماندند حـضـرت آنـهـا را عصاة (گناهكاران ) ناميد(184) و در روايت ديگرى از امام باقر عليه السلام آمده كه فرمود:

سـمـى رسـول الله صـلى الله عـليـه و آله قـومـا صـامـوا حـيـن افـطـر و قصر عصاة و قال هم العصاة الى يوم القيامة (185) .

گـروهـى را كـه روزه گـرفـتـنـد زمـانى كه رسول خدا افطار كره و روزه خود را شكست ، گناهكار ناميد و فرمود ايشان تا روز قيامت گناهكارند...

اهـل سـنـت مـسـافـر را در روزه گرفتنت و افطار كردن مخير دانسته اند و اين برخلاف نص صريح قرآن است ، مذهب اهل بيت عليهم السلام به تبع قرآن و جدشان ، حرمت روزه در سفر مى باشد.

جنگ تاريخى بدر

در اعـلام الورى فـرمـوده : اهـل تـاريـخ و مـفـسـران گـفـتـه انـد: رسـول خـدا صـلى الله عـليـه و آله و سلم در بيست و شش جنگ شركت كرد كه آنها را غزوه گويند و سى و شش سريه به جنگ اعزام فرمود و در 9 جنگ شخصا جنگيد و آنها عبارتند از: بـدر، احـد، خـنـدق ، بنى قريظه ، بنى المصطلق ، خيبر، فتح مكه ، حنين و طائف ، اين عـدد در مـنـاقـب ابـن شـهـر آشـوب و مـجـمـع البـيـان نـيـز نقل شده است (186) واقدى 27 غزوه و 47 سريه گفته است .

جريان جنگ تاريخى بدر را كه به پيروزى اسلام انجاميد به طور فشرده خواهيم نوشت ؛ چـرا كـه مـنـظـور عـمده از اين كتاب نقل جريانها و سننى است كه براى پياده شدن حكومت الهـى اسـلام بـه وقـوع پـيـوسـت ، زيـرا كـه اكـثـريـت نـزديـك بـه تـمـام اسلام توسط رسول الله صلى الله عليه و آله وسلم عملى گرديده است .

مـشـركـان مـكـه بـا اهـل مـدينه پيوسته در حال حرب و نزاع بودند، از آن طرف كاروانهاى قـريـش بـه طـور مـرتـب از نـزديـكـهـاى مـديـنـه بـه شـام رفـت و آمـد داشـتـنـد، رسـول خـدا هرچند گاهى گروهى از رزمندگان اسلام را براى تعرض به كاروانها اعزام مى فرمود.

در ايـن مـيـان خـبـر رسـيـد كـه ابـوسـفـيـان بـا چـهـل نـفـر كـاروانـى مـركـب از هـزار شـتـر مـال التـجـاره را از شـام بـه مكه مى برد، رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم از مردم خـواسـت كـه بـراى گـرفـتـن كـاروان از مـديـنـه خـارج شـونـد و فـرمـود: لعل الله ان ينفلكموها(187)

واقـدى تـصـريـح دارد كـه كـاروان مـركـب از هـزار شـتـر بـود و ارزش مـال التـجـاره بـه پـنـجاه هزار مثقال طلا مى رسيد و در مكه زن و مردى از قريش نبود مگر ايـنـكـه در آن سـهـمى داشتند(188) به قولى حدوده هفتاد نفر به فرماندهى ابوسفيان مـراقب كاروان بودند اگر به دست مسلمانان مى افتاد در تقويت آنها و تضعيف قريش سنگ تمام مى گذاشت .

بـعـضـى از مـسلمانان در جواب به نداى آن حضرت چنان كراهت نشان دادند كه گويى به طرف چوبه دار مى روند خداى تعالى فرمايد:

و ان فـريـقـا مـن المؤ منين لكارهون يجادلونك فى الحق بعد ما تبين كانما يساقون الى الموت و هم ينظرون (189)

و حـال آن كـه دسـتـه اى از مـؤ مـنـان سـخت كراهت داشتند، با تو درباره حق - بعد از آن كه روشن گرديد - مجادله مى كنند گويى كه آنان را به سوى مرگ مى رانند و ايشان (بدان ) مى نگرند.

از ايـن آيه معلوم مى شود كه با آن حضرت مجادله كرده اند، تا خروج را تاءخير اندازد و يا صرف نظر كند، و گفتند: عده ما كم است ، خروج راءى صحيحى نيست ،.

عـجـيـب اسـت كـه بـا ايـن هـمـه شـواهـد و آيـات بـاز اهـل سـنـت بـنـابـرقـول ابـوالحـسـن اشـعـرى مـؤ سـس مـذهـب اشـاعـره مـى گـويـنـد: اصـحـاب رسـول خـدا صـلى الله عـليـه و آله نزديك به عصمت بوده و گناهكارى در ميان آنها نبود، نقد حال آنها اهانت به رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم است ، حتى درباره معاويه نـيـز نـبـايـد چـيـزى گـفـت ، چـون خـواهـر پـدرى اش ام حـبـيـبـه زوجـه رسول الله بود.

از حـسـن بـصـرى كـه از دشـمـنـان امـيـرالمـؤ مـنـيـن عـليـه السـلام بـود پـرسيدند: در جنگ جمل على عليه السلام حق بود يا طلحه و زبير و عايشه ؟ در جواب گفت :

تلك دماء طهر الله منها اسيافنا فلا نلطخ بها السنتنا ؛

آنها خونهايى است كه خدا نگذاشت شمشير ما به آنها آلوده شود، لذا زبانهاى خود را نيز به آنها آلوده نمى كنيم .

آرى كسى كه تنها و بدون اهل بيت عليهم السلام راه رفت چنان خواهد شد ما عقيده داريم كه در بين اصحاب آن حضرت مانند مسلمين امروز گروه مطيع و عاصى از هر دو وجود داشتند، و هر يك در نزد خدا حساب خود را دارند، صرف ديدن آن حضرت و بودن در زمانش موضوعيت ندارد.

بـه هـر حـال آن حضرت در روز هشتم رمضان از مدينه خارج شد و در محلى به نام بقع اردو زد و خـواسـت از لشـكـريـان بـازرسـى بـه عـمـل آورد(190) يـاران آن حـضـرت بـه نـقـل طـبرسى كمى بيش از سيصد نفر بودند، واقـدى سـيـصد و پنج و ديگران سيصد و ده و اندى گفته اند(191) و در مجمع البيان به سيصد و سيزده نفر تصريح كرده است (192)

در آن گـروه اصـلا آمـادگـى نـبـود، يـعـقـوبـى گـويـد: هـفـتـاد شـتـر و دو تـا اسـب يـكى مال زبير و ديگرى مال مقداد بود، گويند، مرثد بن ابى مرثد نيز اسبى داشت ، طبرسى فرموده : اكثر يارانش پياده بودند، هشتاد شتر و يك اسب داشتند، و چند نفر به نوبت بر شـتـران سـوار مـى شـدنـد رسول الله صلى الله عليه و آله وسلم نيز با مرثد بن ابى مرثد به نوبت از يك شتر استفاده مى كردند (193) .

از آن طـرف ابـوسـفيان از حركت آن حضرت مطلع شده ، ضمضم بن عمرو غفارى را به مكه فـرسـتـاد و به قريش اطلاع داد كه كاروان در معرض خطر جدى است ، بايد هرچه زودتر براى نجات كاروان حركت كنند.

بـه دنبال اين اعلام خطر حدود هزار نفر مسلح از مكه براى نجات كاروان حركت نموده و راه بـدر را در پـيـش گـرفـتـنـد تاابولهب كه خود نتوانست بيايد به عاص بن هشام چهارهزار درهم داد و به جاى خويش روانه كرد، همه يا اكثر بزرگان قريش در اين بسيج شركت كردند و گفتند: هر كه شركت نكند خانه اش كوبيده خواهد شد.

رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم هنوز به بدر نرسيده بود كه جاسوسش عـدى آمـده و جـاى كـاروان را بـه اطـلاع آن حـضـرت رسـانـيـد، از آن طـرف جـبـرئيـل نـازل شـده و حـركت مشركان را خبر داد، حضرت با ياران به مشورت پرداخت كه كاروان را تعقيب كنند و يا براى جنگ با مشركان آماده شوند.

ابـوبـكـر آن حـضـرت را از جـنـگ بـا مـشـركـان بـر حـذر داشـت و گـفـت : يـا رسـول الله صـلى الله عـليـه و آله وسـلم آنـهـا بزرگان قريش هستند از آن وقت كه كفر اخـتـيـار كـرده انـد هرگز ايمان نياورده اند از روزى كه عزت يافته اند، هرگز ذلت به آنها روى نياورده است ، وانگهى شما با آمادگى جنگ بيرون نشده ايد!!! حضرت كه از اين هـمـه بزرگ كرن كفار ناراحت شده بود، فرمود: بنشين ، سپس عمربن الخطاب برخاست و مانند ابوبكر سخن گفت : حضرت فرمود: بنشين .

آنگاه مقدادبن اسود كندى برخاست و گفت : يارسول الله صلى الله عليه و آله وسلم آنها مـسـتـكبران قريشند ولى ما به تو ايمان آورده ، نبوتت را تصديق كرده و گواهى داده ايم كـه آنـچه آورده اى حق است ، اگر بفرمايى خودمان ميان اخگر درخت گز و ميان خارهاى درخت هـراس مـى انـدازيـم ، بـه خـدا قـسـم ، مـا مـانـنـد بـنـى اسـرائيـل نـخواهيم گفت : اذهب انت و ربك فقاتلا انا هاهنا قاعدون (194) بلكه مى گـويـيـم : امـض لامر ربك فانامعك مقاتلون از دستور پروردگار اطاعت كن كه ما در ركاب تو خواهيم جنگيد حضرت فرمود: جزاك الله خيرا

سـپـس رسـول الله صـلى الله عـليـه و آله و سـلم از انـصـار نـظـر خـواست ، سعدبن معاذ بـرخـاسـت و مـانـنـد مـقـداد سـخـن گـفـت و اضـافـه كـرد، از اموال ما هرچه خواستى در اين راه مصرف كن ... شايد خداوند به وسيله ما وضعى پيش آورد كـه چـشـمـان شـمـا روشـن شـود، بـا بـركـت خـدا مـا را بـه طـرف دشـمـن بـبـر. رسـول خـدا، از ايـن سـخـن و وفـادارى انـصـار بـسـيـار شـاد گـرديـد و بـه دنـبـال سـخـن وى چـنـين فرمود: با بركت خدا حركت كنيد، خداوند به من وعده فرموده كه يا كاروان را مى گيريم و يا دشمن را منكوب مى كنيم ، خدا هرگز در وعده خويش تخلف نمى كند، گويى كه قتلگاه ابوجهل و عتبة بن ربيعه و شيبة بن ربيعة و فلان و فلان را با چـشـم خـود مـى بـيـنـم : سـيـروا عـلى بـركـة يـريـد فـان اله عـزوجـل قـد وعـدنـى احـدى الطائفين و لن يخلف الله وعده و الله لكانى انظر الى مصرع ابى جهل بن هشام و عتبة بن ربيعة و شيبة بن ربيعة و فلان و فلان (195)

نـاگـفـتـه نـمـانـد: دربـاره سـخـن گـذشـتـه از ابـوبـكـر و عـمـر، در كـتـب اهـل سنت خبرى نيست و خودش نداشته اند كه عين سخن آنها را بگويند و به طور سربسته گـفـته اند ابوبكر و عمر سخن گفتند و نيكو گفته اند مثلا عبارت حلبى درسيره اش چنين اسـت : قـال ابـوبـكـر فـقـال و احـسـن ثـم قـام عـمـر فـقـال و احـسن ولى واقدى در مغازى كلام گذشته را فقط به عمربن الخطاب نسبت داده است (196)

يكى از دو وعده كه آن حضرت اشاره فرموده در قرآن مجيد چنين آمده :

واذ يـعـدكـم الله احـدى الطـائفتين اءنها لكم و تودون ان غير ذات الشوكة تكون لكم و يريد الله ان يحق الحق بكلماته و يقطع دابر الكافرين (197)

و (بـه يـاد آوريـد) هـنـگـامى را كه خدا يكى از دو دسته (كاروان تجارتى قريش يا سپاه ابـوسـفـيـان ) را به شما وعده داد كه از آن شما باشد، و شما دوست داشتيد كه دسته بى سـلاح بـراى شـما باشد، (ولى ) خدا مى خواست حق (= اسلام ) را با كلمات خود ثابت ، و كافران را ريشه كن كند.

مـنظور از ذات الشوكة قشون مشركين است ، از اين آيه روشن است كه مسلمانان مى خـواسـتـنـد كـاروان را بـگـيـرنـد كـه كـم درد سر بود، ولى خدا مى خواست كه جنگ شود و مـشـركـان شـكـست بخورند تا اسلام پيروز شود و بالاخره خواست خدا و يارى او بود كه مسلمانان را در آن جنگ نابرابر به پيروزى رسانيد.

رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم دو نفر را قبلا به بدر فرستاده بود كه از وضع كاروان با خبر باشند، آن دو به بهانه آب خوردن وارد شدند بدر ديدند دخترى بـه دخـتـرى مـى گـويد: پول مرا كه وام گرفته اى ، بده دختر در جواب گفت : صبر كن كـاروان قـريـش بـه ايـنـجـا خـواهـد آمـد، مـن بـراى آنـهـا خـدمـت كـرده پول تو را خواهم داد.

آنـهـا از ايـن گـفتگو دانستند كه كاروان هنوز نيامده است ، بعد از چندى ابوسفيان به آنجا رسيد، و از مردم سؤ ال كرد كه آيا كسى يا كسانى به اينجا آمده اند؟ گفتند: فقط دو نفر شـتـر سوار آمده آب خوردند و رفتند، ابوسفيان گفت به كدام طرف رفتند، گفتند: از ميان ايـن كـوهـهـا، ابـوسـفـيـان در مـيـان آنـهـا در پـى آنـهـا رفـت و چـنـد پـشـكـل شـتـران آنـها را يافت و چون پشكل ها را شكست در ميان آنها ذرات هسته خرما يافت و دانـسـت كـه شـتـران مـديـنـه اند، زيرا اهل مدينه هسته خرما را بلغور كرده و به شتران مى دادنـد. ابـوسـفـيـان يقين كرد كه لشكريان اسلام در آن حوالى هستند. لذا به زودى خود را به كاروان رسانيد و دستور داد كاروان بيراهه رفته و از كنار درياى احمر بروند، بدين طـريـق كـاروان از چـنـگ سـپـاهـيـان اسـلام در رفـت . در مـجـمـع البـيـان آمـده : بـه دنبال نجات كاروان ، ابوسفيان به مشركين پيام فرستاد كه خطر رفع شده و احتياج به آمـدن نـيـسـت ولى مشركان كه از مكه خارج شده بودند برنگشته و به طرف بدر رهسپار شدند (198)

سپاهيان اسلام به بدر رسيدند، بدر چاه آبى بود و صاحب آن مردى از قبيله غفار بـود به نام بدر كه نام او را بر چاه گذاشته بودند (199) و نيز دشتى را كـه چـاه در آن قـرار داشـت بـدر مـى گـفـتـنـد و آن دشـتـى اسـت بـيـضـى شـكـل كـه طـول آن حـدود پـنـج مـيـل ده كـيـلومـتـر و عـرض آن تـقـريـبـا چـهـار مـيـل است ، و اكنون بدر نام دهكده بزرگى است كه 28 فرسخ (168 كيلومتر) با مدينه فاصله دارد.

مـسـلمـانـان آب بـدر را اشـغـال كـردنـد، مـشركان بى آب شده سقاهاى خويش را براى آبه فرستادند، حضرت آنها را گرفت و در بازجويى از آنها پرسيد شما كيستيد؟

گفتند: غلامان قريشيم . فرمود: آنها چند نفرند؟گفتند: نمى دانيم ، فرمود: روزى چند شتر نـحـر مـى كـنـنـد؟ گـفـتـند: ده و يا نه تا. حضرت فرمود: آيا نهصد تا هزار نفرند، آنگاه طوريكه از آمدن نادم شدند(200) .

سرانجام در دشت بدر دو سپاه چنان رو درروى هم ظاهر شدند كه چاره جز ستيز و جنگ نبود، و اين خواست خدا بود كه قريش مجال برگشتن نداشته باشند، خداى تعالى فرمايد:

اذ انـتـم بـالعـدوة الدنـيـا و هـم بـالعـدوة القـصـوى و الركـب اسـفـل مـنـكـم و لو تـواعـدتـم لاخـتـلفـتـم فـى المـيـعـاد و لكـن ليـقـضـى الله امـرا كـان مفعولا(201)

آنـگـاه كـه شـمـا بـر دامنه نزديكتر (كوه ) بوديد و آنان در دامنه دورتر(كوه ) و سواران (دشـمـن ) پـايـيـن تـر از شما (موضع گرفته ) بودند، و اگر با يكديگر وعده گذارده بـوديـد قـطـعا در وعده گاه خود اختلاف مى كرديد، ولى (چنين شد) تا خداوند كارى را كه انجام شدنى بود به انجام رساند....

مـسـلمـانـان چـون كمى عده و دست خالى بودند خويش و كثرت دشمن و مجهز بودن آن را به نـظـر آوردنـد، به درگاه خدا استغاثه كردند، خداوند براى يارى آنها سه هزار فرشته از آسمان نازل كرد كه سبب قوت قلب و دلگرمى مسلمانان شدند.

رسـول خـدا صـلى الله عـليه و آله وسلم چون كمى عده مسلمانان و كثرت كفار را به نظر آورد روبـه قـبـله ايـسـتـاد و گـفت : خدايا وعده اى كه به من داده اى انجام ده خدايا اگر اين گـروه هـلاك و كشته شون ديگر در اين زمين موحدى كه تو را عبادت كند پيدا نخواهد شد و همين طور دست به آسمان دعا مى كرد تا عبا از شانه اش افتاد خداوند فرمود:

اذ تستغيثون ربكم فاستجاب لكم انى ممدكم بالف من الملائكة مردفين (202) ؛

(بـه يـاد آوريد) زمانى را كه پروردگار خود را به فرياد مى طلبيد، پس دعاى شما را اجابت كرد كه : من شما را با هزار فرشته پياپى ، يارى خواهم كرد.

يـعـنـى هـر يـك از هزار فرشته ، دو فرشته را در رديف خواهند داشت كه جمعا سه هزار مى شـونـد عـبارت عربى آن حضرت چنين بود: اللهم انجزنى ما وعدتنى ، اللهم ان تهلك هذه العصابة لاتعبد فى الارض فما زال يهتف ربه مادا يديه حتى سقط ردائه من منكبه (203) در صـفـحـات آيـنـده شـايـد دربـاره آمـدن مـلائكـه مفصل صحبت شود.

در ايـن مـيـان حـضـرت بـه آنـهـا پـيـام فـرسـتـاد كـه : مـن شـروع قـتال راناخوش دارم مرا با عرب بگذاريد و برگرديد، عتبه گفت : هر كه اين پيشنهاد را رد كند نجات نمى يابد برگرديم خوب پيشنهادى است آنگاه به شتر سرخ مويى سوار شـده بـا اصـرار تـمـام از مـشـركـيـن مـى خـواسـت كـه بـرگـردنـد،... ابوجهل از درخواست او در غضب شده و گفت : مى ترسى ، ريه ات باد كرده (204) عتبه در جواب گفت : اى مخنث آيا من مى ترسم ، به زودى قريش خواهد دانست كدام يك از من و تو لئيم تر و ترسوتريم و كدام طالب فساد در قوم خويش است ، اين را گفت ، بعد لباس جـنـگ پـوشـيـد، خـودش و بـرادرش ‍ شـيـبـه و پـسـرش وليـد بـه مـيـدان آمـده و از رسـول الله صـلى الله عـليـه و آله وسلم حريف خواستند، حضرت به پسر عمويش ‍ عبيدة بـن حارث كه هفتاد ساله بود فرمود: يا عبيدة برخيز و بعد به عمويش حمزه و پسر عمش عـلى بـن ابـيـطـالب عـليه السلام فرمود: برخيزيد، قريش مستكبران خويش را آورده ، مى خواهند نور خدا را خاموش كنند، ولى خدا نور خويش ‍ را تمام خواهد كرد، بعد فرمود: عبيده تو با عتبه بجنگ و حمزه تو با شيبه و على تو با وليدبن عتبه .

عـلى عـليـه السـلام بـه وليـد حمله كرد و شمشير بر كتف او فرود آورد، دست راست وليد قـطـع شـد، او بـا دسـت چـپ ، دسـت راسـت خـويـش را بر سر آن حضرت چنان كوفت كه امام فرمود: گمان كردم آسمان بر زمين افتاد و با ضربت ديگر كار وليد تمام شد.

از آن طرف حمزه نيز عتبه را بر خاك انداخت ، عبيدة بن حارث فرق شيبه را شكافت و شيبه ضـربـتـى بـر سـاق او وارد آورد، عـلى و حـمـزه ، عـبـيـده را مـحـضـر رسـول الله صـلى الله عـليـه و آله وسـلم آوردنـد، رسـول خـدا بـه گـريـه افـتـاد، عـبـيـده گـفت : آيا شهيد نيستم ؟ فرمود: آرى اولين شهيد اهل بيت من هستى ، او به وقت برگشتن از بدر شهيد شد و در وادى صفراء مدفون گرديد و در روايـت ديـگـرى آمـده : عـلى عـليـه السـلام بـعـد از كـشـتـن وليـد در قتل عتبه و شيبه نيز شريك شد.(205)

همان است كه : امام عليه السلام در ايام خلافت خويش به معاويه نوشت : من ابوالحسن هستم كـه جـدت عـتـبه و عمويت شيبه و دايى ات وليد و برادرت حنظله را كشتم ، كسانى كه خدا خونشان را در بدر به زمين ريخت ، آن شمشير با من است و با آن قلب بى باك با دشمن روبرو مى شوم (206)

پـس از كـشـته شدن آن سه مشرك نامى ، جنگ تمام عيار شروع گرديد، طرفين به جان هم افـتـادنـد، ابـوجـهـل فـريـاد كـشـيـد، اهـل يـثـرب را بـكـشـيـد و مـهـاجران را زنده بگيريد، رسـول الله صـلى الله عـليـه و آله به اصحابش فرياد كشيد: چشم ها را پايين اندازيد بـه كـثـرت دشـمـن نـنـگـريـد، دنـدانـهـا را بـفـشـاريـد... و ايـن جـبـرئيل است كه با سه هزار فرشته به يارى شما آمده است و در اين ميدان حاضرند، اين نـدا بـر اطـمـينان مسلمانان افزود، بتدريج ، شكست و هزيمت در مشركان آشكار شد و چندان طـول نـكـشـيـد كـه جـسد هفتاد نفر از مشركان در خون غلتيد و هفتاد نفر اسير گرديد، بقيه پـابـه فرار گذاشتند و معركه تمام شد در اين جنگ نابرابر الطاف خدا به قدرى زياد بود كه با وجه عادى امكان پيروزى نبود تا جايى كه خداوند فرمود:

فلم تقتلوهم ولكن الله قتلهم و ما رميت اذ رميت ولكن الله رمى (207)

و شـمـا آنـان را نكشيد، بلكه خدا، آنان را كشت و (چون ريگ به سوى آنان ) افكندى ، تو نيفكندى ، بلكه خدا افكند....

جـبـرئيـل در آن روز بـه حـضرت رسول الله صلى الله عليه و آله عرض كرد: مشتى خاك بـرگير و بر آنها بپاش ، حضرت به على عليه السلام فرمود: مشتى از سنگريزه زمين بـه من بده ، او مشتى سنگريزه گرد آلود به وى داد حضرت آنها را بر روى قوم پاشيد و فرمود: شاهت الوجود مشوه و قبيح باد اين چهره ها... (208) خداوند چنان اثر در آن به وجود آورد كه دلهاى مشركان پر از وحشت و نوميدى شد و مصداق سنلقى فى قـلوب الذيـن كـفـروا الرعـب (209) گرديد، وگرنه سيصد نفر تقريبا بى سلاح چـطـور مـى تـوانـسـت هـزار مـسـلح را مـغـلوب گـردانـد!!! ابـن ابـى الحـديـد گفت : در جنگ جـمـل عـايـشـه مـشـتـى بـه دسـت گـرفـت و بـر لشكريان على عليه السلام انداخت و مانند رسـول الله صـلى الله عـليـه و آله وسـلم گـفـت : شـاهت الوجوه يك نفر در جواب او فرياد كشيد: و ما رميت اذ رميت ولكن الشيطان رمى (210)

ملائكه در ميدان جنگ

آيـات و روايـات صـريـح انـد در ايـن كـه : مـلائكـه بـراى يـارى مـسـلمـانـان از آسـمـان نـازل گـشـتـند ولى آيا جنگ كردند و آدم كشتند و يا اين كه فقط بر دلهاى مؤ منان اطمينان آوردند؟ مطلبى است كه بررسى خواهد شد:

اذ تستغيثون ربكم فاستجاب لكم انى ممدكم بالف من الملائكة مردفين (211)

(بـه ياد آوريد) زمانى را كه پروردگار خود را به فرياد مى طلبى ، پس دعاى شما را اجابت كرد كه : من شما را با هزار فرشته پياپى ، يارى خواهم كرد

اين آيه و عده نزول ملائكه است و مراد از مردفين آن است كه هر يك دو ملك ديگر را در رديـف خـواهـنـد داشت كه مجموعا سه هزار باشند، زيرا كه در آيه ديگرى به سه هزار تصريح شده است .

اذ تـقـول للمـؤ مـنـيـن الن يـكـفـيـكم ان يمدكم ربكم بثلاثة الاف من الملائكة منزلين (212)

آنـگـاه كـه به مؤ منان مى گفتى : آيا شما رابس نيست كه پروردگارتان ، شما را با سه هزار فرشته فرود آمد، يارى كند؟

ايـن آيـه نـيـز وعـده نـزول مـلائكـه اسـت ، امـا آيـه بـعـدى دلالت بـر نزول دارد كه فرموده :

اذ يوحى ربك الى الملائكة انى معكم فثبتوا الذين آمنوا سالقى فى قلوب الذين كفروا الرعـب فـاضـربـوا فـوق الاعـنـاق و اضـربـوا مـنـهـم كل بنان (213)

هنگامى كه پروردگارت به فرشتگان وحى مى كرد كه من با شما هستم ، پس كسانى را كـه ايـمـان آورده انـد ثـابـت قـدم بـداريـد، بـه زودى در دل كـافـران وحـشـت خـواهم افكند. پس ، فراز گردنها را بزنيد، و همه سرانگشتانشان را قلم كنيد.

آيه حكايت از آمدن ملائكه دارد كه بنا بود قلب مؤ منان را ثبات و اطمينان بخشند، منظور از فوق الاعناق سرها هستند كه بالاى گردنها قرار گرفته اند و از بنان اطـراف بـدن اسـت ، مـانـنـد دسـتـهـا و پـاهـا، امـيـن الاسـلام طـبـرسـى فـرمـوده : جـايز است فاضربوا خطاب به مؤ منان باشد و يا به ملائكه ، گرچه ظهور آن در ملائكه است .

بـنـابـر ظـهور آيه ، ملائكه بعد از دستور، جنگ كرده و آدم كشته اند، مگر آنكه بگوييم : فـاضـربـوا... كـنـايـه است از اذلال و گرفتن قدرت سلاح از دستشان با ارعاب چنان كه الميزان احتمال داده است و الله العالم .

مرحوم طبرسى فرموده : اختلاف است در اين كه ملائكه جنگيده اند يا نه (214) .

جـبـايـى گـويـد: فـقـط مـؤ مـنـان را تـشـجـيـع كـرده و عـده آنها را زياد نشان داده اند ولى مـقـاتـل گـويـنـد: جـنـگـيـده انـد، و آنـگـاه كـه ابـن مـسـعـود در بـالاى سـرابـوجـهـل ايـسـتـاد و در او هـنـوز رمـقـى مـانـده بـود، ابـوجـهـل گـفـت : ايـن ضربتها از كجا مى آمد كه صاحب آنها ديده نمى شد، گفت : از طرف ملائكه بود، گفت : پس آنها بر ما غالب شدند: نه شما.

سـهـل بـن حـنـيـف از پـدرش نـقل كرده : روز بدر مى ديديم كه يكى از ما با شمشيرش به مشركى اشاره مى كرد ولى پيش از رسيدن شمشير، سرش قطع مى شد، ابن عباس از مردى از غفار نقل كرده : من و پسر عمويم كه هر دو مشترك بوديم بالاى كوهى رفتيم كه ببينيم كـار بـه كـجـا خـواهـد انجاميد. در آن وقت ابرى نازل شد، جمجمه اسبان را در آن شنيديم ، صدايى آمد كه مى گفت : حيزوم برو جلو، پسر عمويم از شنيدن اين سخن هراسيد و قالب تـهـى كـرد ولى مـن بـه زحـمـت خـويـش را نـگـاه داشـتـم ، نـگـارنـده گـويـد: اگـر فـاضـربـوا... را در آيـه حـمـل بـه ظـاهـر نـكـنـيـم دليـل مـحـكـمـى بـر جـنـگـيـدن مـلائكـه نـداريـم ، عـيـاشـى در تـفـسـيـر خـود ذيـل آيـه (مـن المـلائكـة مـسـومـيـن ) (215) از امـام بـاقـر عـليـه السـلام نـقل كرده : ملائكه در روز بدر عمامه هاى سفيد داشتند كه گوشه هاى آنها پايين آمده بود (216) ، در مـجـمـع نـيـز از عـلى عـليـه السـلام نقل كرده است .

جريان نزول ملائكه در غار ثور نيز آمده است آنگاه كه حضرت با ابوبكر در آنجا بود، و مشركان در نزديكى آن به جستجو مشغول بودند، خداى مى فرمايد:

اذ هـمـا فـى الغـار اذ يـقـول لصـاحـبـه لاتـحـزن الله مـعـنـا فانزل الله سكينة عليه و ايده بجنود لم تروها،(217)

آنـگـاه كـه در غـار (ثـور) بـودنـد، وقتى به همراه خود مى گفت : اندوه مدار كه خدا با ماست پس خدا آرامش خود را بر او فرو فرستاد، و او را با سپاهيانى كه آنها را نمى ديد تاءييد كرد...

و نـيـز در جـنـگ حـنـيـن آنـگـاه كـه مـسـلمـانـان فـرار كـردنـد، و رسـول الله صـلى الله عـليـه و آله وسـلم بـه تـنـگنا افتاد، ملائكه از جانب خدا بياريش آمدند، قرآن مجيد فرمايد:

ثـم انـزل الله سـكـيـنـة عـلى رسـوله و عـلى المـؤ مـنـيـن و انزل جنودا لم تروها و عذب الذين كفروا و ذلك جزاء الكافرين (218) .

آنـگـاه خـدا آرامـش خـود را بـرفـرسـتـاده خـود و بـر مـؤ منان فرود آورد، و سپاهيانى فرو فرستاد كه آنها را نمى ديدند، و كسانى را كه كفر ورزيدند عذاب كرده و سزاى كافران همين بود.

نظير همين است جريان جنگ احزاب كه فرموده :

اذكـروا نـعـمـة الله عـليـكـم جـائتـكـم جـنـود فـارسـلنـا عـليـكـم ريـحـا و جـنـودا لم تروها...(219)

نـعـمـت خـدا را بر خود به ياد آوريد، آنگاه كه لشكرهايى به سوى شما (در) آمدند، پس بر سر آنان تندبادى - و لشكرهايى كه آنها را نمى ديديد - فرو فرستاديم ....

تجسم شيطان و فرار او

قـرآن كريم صريح است در اين كه شيطان در ميدان بدر مجسم گرديد و ديده شد و مـشـركـان را تـشـجـيـع نـمـود و چـون مـلائكـه را ديـد فـرار كـرد مـا اول آيـات آن را نـقـل كـرده و آنـگـا تـوضـيـحـى دربـاره آن مـى دهـيـم در سـوره انفال ضمن آيات جنگ بدر چنين مى خوانيم :

و اذ زيـن لهم الشيطان اعمالهم و قال لاغالب لكم اليوم من الناس و انى جار لكم فلما ترآئت الفئتان نكص على عقيبه و قال انى برى ء منكم انى ارى ما لاترون انى اخاف الله و الله شديد العقاب (220)

و(يـاد كـن ) هـنـگـامى را كه شيطان اعمال آنان را بر ايشان بياراست و گفت : امروز هيچ كس از مردم بر شما پيروز نخواهد شد، و من پناه شما هستم پس هنگامى كه دو گروه ، يكديگر را ديدند (شيطان ) به عقب برگشت و گفت : من از شما بيزارم من چيزى را مى بينم كه شما نمى بينيد، من از خدا بيمناكم و خدا سخت كيفر است .

آيـه را نمى شود به وسوسه شيطان حمل كرد، زيرا مى گويد: به مردم گفت : من پناه و حامى شما هستم و چون دو گروه به هم رسيدند، پابه فرار گذاشت گفتند: چرا فرار مى كنى ؟ گفت : آنچه را كه من مى بينم شما نمى بينيد، از خدا مى ترسم ، كه گرفتار شوم ، معلوم است كه مجسم ديده شده و خود را نشان داده است .

در مـجـمـع البـيـان از امـام بـاقـر و امـام صـادق عـليـه السـلام نـقـل كـرده : شـيـطـان به صورت سراقة بن مالك از اشراف بنى كنانه درآمد، و به آنها گـفـت : مـن پـنـاه شـمـا هـسـتـم ، كـسـى قدرت پيروز شدن بر شما را ندارد، دستش در دست ابـوجـهـل بـود، چـون مـلائكـه را ديـد، پـابـه فـرار گـذاشـت : ابـوجـهـل گفت : در اين وقت حساس ما را بى كمك مى گذارى ؟! گفت : آنچه من مى بينم شما نمى بينيد.

ابـوجـهـل گـفـت : مـا جز پستان و بدقيافه هاى يثرب (221) را نمى بينيم شيطان بر سـيـنـه او زد و فـرار كـرد، فـراريـان در مـكـه گـفـتند: علت شكست ما فرار سراقه بود، سـراقـه گـفـت : بـه خـدا قـسم من حتى از رفتن شما بى خبر بودم ، و آنگاه مطلع شدم كه شكست خورده بوديد.

نـگـارنـده گـويـد: وجـود جـن و شـيطان و تجسم آنها واقعيتى است كه بايد پذيرفت چون قرآن مجيد از آن خبر داده است و معصومين عليهم السلام به وجود آن اقرار كرده اند، بعضى از مـسـلمـانـان در ايـنـگـونـه چـيـزهـا از ماديهاى غربى مى ترسند و ناچار به تاءويلات نـادرسـت روى مـى آورنـد مـانـنـد آن كـه مـى گـويـنـد: گـذشـتـن بـنـى اسرائيل از درياى احمر و غرق شدن فرعونيان اثر جزر و مد معروف شده است .

ولى نبايد از آنها ترسيد و بايد حقائق را پوست كنده بيان كرد هرچند كه سبب انكار عده اى گـردد، آرى جـن كـه شـيـطـان نـيـز از آن هـاسـت ، بـه هـر شـكـل مـتـشـكـل مى شود و انسان آن را مى بيند، ولى جن بودنش را نمى داند، به طورى كه ابـراهـيـم و لوط عـليـهم السلام ملائكه را كه در صورت جوانها بودند نشناختند، تا آنها خودشان گفتند: (انا رسل ربك ...) (222)

در كـافـى (223) بـابـى مـنـعـقـد كـرده تـحت عنوان اينكه جن ها به محضر ائمه عليهم السـلام مـى آمـدنـد و از مـسائل دين سؤ ال مى كردند و من اين مطلب را در قاموس قرآن كلمه جن بطور مشروح نقل كرده ام كه واقعا بحث مفيدى است .

شهداى فضيلت

از يـاران رسـول خـدا صـلى الله عليه و آله وسلم كسى اسير گرفته نشد و فقط چهارده نـفـر شـربـت شـهـادت نـوشـيـدنـد كـه اسـامـى مـبـاركـشـان بـه قـرار ذيل است :

1: عـبـيـدة بن حارث عموزاده رسول الله صلى الله عليه و آله وسلم كه شيبه او را زخمى كـرد و در راه مـديـنـه شـهـيـد شـد و رسول الله صلى الله عليه و آله وسلم او را در وادى صفراء دفن كرد.

2: عـمـيـربـن ابـى وقـاص بـرادر سـعـدبن ابى وقاص كه به دست عمروبن عبدودفارس احزاب شهيد گرديد، عمرو در خندق به دست مولا عليه السلام به درك رفت .

3: عميربن عبدود ذوالشمالين كه به دست مولا ابواسامه شهيد گرديد.

4: عاقل بن ابى بكير كه مالك بن زهير لعن شهيدش كرد.

5: مهجع غلام عمربن الخطاب كه به دست عامربن الحضرمى به لقاءالله پيوست .

6: صـفـوان بـن بـيـضـاء كـه طـغـيـمـه بن عدى شهيدش نمود، اين شش نفر همه از مهاجران بودند، و هشت نفر از انصار به قرار ذيل مى باشند:

7: مبشربن عبدالمنذر كه توسط مشركى به نام ابوثور به لقاءالله رفت .

8: سعدبن خيثمه كه عمروبن عبدود شهيدش كرد.

9: حارثة بن سراقه ، قاتلش جنان بن عرقه بود كه تيرى به حلقش زد و شهيد شد.

10: عوف بن عفراء

11: معوذبن عفراء، اين هر دو توسط ابوجهل به شهادت رسيدند.

12: عميربن حمام كه به دست خالدبن اعلم به لقاءالله پيوست .

13: رافع بن معلى ، قاتلش عكرمة بن ابى جهل بود.

14: يزيد بن حارث كه نوفل بن معاويه شهيدش كرد.

ايـن اسـامـى در بـحـارالانـوار، ج 19 ص 360، از ابـن ابـى الحـديـد از اقـدى نقل شده است و واقدى در ج 1، ص 145، مغازى آنها را آورده است ، در اعلام الورى ص 77: فـرمـوده : از مـسـلمـان چـهـارده نـفـر شـهـيـد گـرديـدنـد، آنـگـاه اسـامـى شـهداء مهاجرين را نقل وبه انصار اشاره كرده است ، يعقوبى نيز در تاريخ خويش ج 2، ص 27 به چهارده نفر بودن آنها تصريح كرده است

آنان كه به دست اميرالمؤ منين عليه السلام مقتول شدند

بـه اتـفـاق مـحدثان و مورخان هفتاد نفر از مشركان به درك رفته و هفتاد نفر اسير شدند، بـه نـقـل مـفـيـد(224) سـى و شـش نـفـر از آنـهـا تـوسـط حـضـرت ولى ذوالجلال اميرالمؤ منين عليه السلام كشته شدند، مرحوم شيخ مفيد رحمه الله ، چنين گويد: راويان خاصه و عامه اسامى آنان را توسط امام عليه السلام در بدر كشته شدند چنين ياد كرده اند:

1: وليد بن عتبة پهلوان نامى عرب

2: طعيمة بن عدى از رؤ س گمراهان

3: عاص بن سعد شجاع معروف

4: عميربن عثمان بن كعب

5: زمعة بن الاسود

6: عقيل بن اسود

7: حارث بن زمعة

8: نضربن حارث بن عبدالدار

9: نوفل بن خويلد بزرگترين دشمن رسول الله

10: عثمان بن عبيدالله

11: مالك بن عبيدالله

12: مسعودبن ابى اميه

13: قيس بن فاكه بن مغيرة

14: حذيفة بن ابى حذيفة

15: ابوقيس بن الوليد بن مغيرة

16: حنظلة بن ابى سفيان

17: عمروبن مخزوم

18: ابوالمنذرابن ابى رفاعة

19: منبة بن حجاج السهمى

20: عاص بن منبه

21: علقمة بن كلده

22: ابوالعاص بن قيس

23: معاويه بن مغيرة

24: لوذان بن ربيعة

25: عبدالله بن منذر

26: مسعودبن امية

27: حاجب بن سائب

28: اوس بن مغيرة

29: زيدبن مليص

30: عاصم بن ابى عوف

31: سعيد بن وهب

32: معاوية بن عامدبن عبدالقيس

33: عبدالله بن جميل

34: سايب بن مالك

35: ابوالحكم بن اخنس

36: هشام بن ابى امية

مـرحـوم مـجـلسـى نـيـز در بـحـارالانـوار، ج 19، ص 277،آن را از ارشـاد نـقـل فـرمـوده اسـت و ابـن هـشـام در سـيـره ، ج 2، ص ‍ 365 - 374 آنـهـا را پـراكـنـده نـقـل كـرده اسـت ، آرى ، على عليه السلام در محراب عبادت اولين زاهد و در ميدان جنگ اولين قـهـرمـان بـود، ضـربـات آن حـضـرت بـود كـه مـشـركـان را مـسـتـاءصل كرد و اسلام را پيروز گردانيد، و مسلمانان را به پيشرفت اسلام اميدوار نمود آرى على عليه السلام اسدالله بود.

مشركان در چاه بدر

در بدر گودالى چاه مانند بود، حضرت فرمود آنجا را عميق كردند سپس دستور داد كـشـتـگان مشركين را در آن ريختند مگر امية بن خلف كه بسيار چاق بود و بلافاصله آماس كـرد و بـدنـش متلاشى شد، مقدارى خاك و سنگ به روى او ريخته و مستورش كردند، آنگاه در كنار گودال ايستاد و آنها را با نامهاى خود صدا كرد و فرمود: آيا وعده پروردگار را از شـكـسـت و عـذاب حـق و صـواب يـافـتـيـد، مـن كه وعده پروردگارم را حق نيافتم ، براى پـيـامـبرتان بدقومى بوديد، شما مرا تكذيب كرديد ديگران تصديق نمودند، شما مرا از مـكـه بـيـرون كـرديـد ديـگـران مكانم دادند، شما به جنگ با من برخاستيد، ديگران ياريم كردند (225)

عـمـربـن الخـطـاب گـفـت : يـا رسـول الله چـه خـطاب مى كنى به بدنهايى كه مرده اند؟ فـرمـود: سـاكـت باش پسر خطاب به خدا قسم تو از اينها شنواتر نيستى ؟ ملائكه فقط منتظر آن هستند كه من روى برگردانم و آنها را زير عمودهاى آتشين بگيرند(226)

ايـن مـاجرا در ميدان جنگ بصره تكرار شد، اميرالمؤ منين عليه السلام پس از تمام شدن جنگ درميان كشتگان مى گرديد تا به جنازه كعب بن سور قاضى بصره رسيد، او از زمان عمر قـاضـى بـصـره بـود، و در فـتـنـه طـلحـه و زبـيـر و عـايـشـه ، قـرآن را حمايل كرده و به ميدان و با امام جنگيد و مردم را عليه آن حضرت تشويق مى كرد.

امـام فـرمـود: او را بـنـشـانيد، او را بنشاندند، حضرت خطاب به او فرمود: يا كعب بن سـور قـد وجـدت مـا وعـدنـى ربـى حـقـا فـهـل وجـدت مـا وعد ربك حقا؟بعد فرمود: او را بخوابانيد، بعد از كمى به جنازه طلحه رسيد كه ميان كشتگان افتاده بود، فرمود: طلحه را بـنـشـانـيـد او را بـنـشـانـدنـد، فـرمـود: يـا طـلحـه قـد وجـدت مـا وعـدنـى ربـى حـقا جـهـل وجـدت ما وعدك ربك حقا؟ بعد فرمود: طلحه را بخوابانيد، يكى از يارانش گفت : يا اميرالمؤ منين چه معنى دارد سخن گفتن با دو كشته اى كه چيزى نمى شنوند؟ امام فرمود: اى مـرد بـه خـدا قـسـم آن دو سـخـن مـرا شـنـيـدنـد، چـنـان كـه اهل چاه بدر كلام رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را شنيدند(227)

ماجراى فديه يا غرامت

مـصـلحـت را آن بـود كـه اسـراى هـفـتاد گانه بدون گذراندن وقت كشته شوند و اگر آنها قتل عام مى شدند، كفار مكه جرئت نمى كردند كه به مدينه حمله كنند ولى مسلمانان اصرار كـردنـد كـه اسـراء بـا دادن غـرامـت آزاد شوند، به قدرى بر اصرار خويش افزودند، تا رسـول الله صـلى الله عـليـه و آله و سـلم در مـحذور قرار گرفت و نظر آنها را تاءييد كرد.

آزاد كـردن اسـراء نـتيجه اش آن شد كه رفتند و خود را بازسازى كردند و در احد هفتاد مسلمانان را به عدد كشتگان بدر شهيد كردند خداوند در مذمت آنها چنين فرمود:

مـا كـان لنـبـى ان يـكـون له اسرى حتى يثخن فى الارض تريدون عرض الدنيا و الله يـريـد الاخـرة و الله عـزيـز حكيم لولا كتاب من الله سبق لمسكم فيها اخذتم عذاب عظيم (228)

هيچ پيامبرى را سزاوار نيست ، كه (براى اخذ سربها از دشمنان ) اسيرانى بگيرد، تا در زمـيـن بـه طـور كـامـل كـشتار كند شما متاع دنيا را مى خواهيد و خدا آخرت را مى خواهد، و خدا شكست ناپذير حكيم است . اگر در آنچه گرفته ايد از جانب خدا نوشته اى نبود قطعا به شما عذابى بزرگ مى رسيد.