از هجرت تا رحلت

سيد على اكبر قرشى

- ۲ -


تـشـيـع بـا حـكومت آنها در مصر و شام و مغرب و غيره گسترش يافت . دانشگاه الازهر مصر توسط جوهر الصيقلى فرمانده لشكر خليفه فاطمى ساخته شد، و با برنامه شيعى در آن تـدريـس مـى شـد، و اوليـن كتابى كه در آن خوانده شد كتاب الاقتصاد در فقه آل رسـول بـود، و پـس از آن كـتـاب دعـائم الاسـلام دربـاره حـلال و حـرام و قـضـايا و احكام اهل بيت تدريس شد. چنان كه محمد عبدالنعم خفاجه در كتاب الازهر فى الف عام ، ج 1، ص 15 به بعد گفته است :

آخـريـن خـليـفـه فـاطمى العاضدلدين الله كه در قاهره حكومت داشت با اروپا مى جنگيد، او از نورالدين محمودبن زنگى حاكم شام كمك خواست نورالدين لشكر بزرگى را بـه فـرمـانـهدى شيركوه به كمك العاضد شيركوه پس از پيروز شدن وزير العاضد شد، و پس از دو ماه از دنيا رفت و وزارت به پسر او صلاح الدين رسـيـد(68) صـلاح الديـن بـه جـاى تـشـكـر از خـليـفـه فـاطـمـى مـشـغـول نـقـشـه عـليـه او گـرديـد و سـلطـنـت را از دسـت او ربـود و هـمـه امـوال او را مصادره نمود؛ تا جايى كه اسب سوارى او را نيز گرفت . و پس از چندى او را زندانى نمود و اقوام خويش را از شام به مصر آورد و خانه هاى درباريان فاطمى و املاك آنها را به اقوام خويش داد.

صـلاح الديـن قـاضـيـان شـيـعـه را عـزل كرد و به جاى آنان قاضيان شافعى را منصوب نـمـود، حـى عـلى خيرالعمل را از اذان برداشت و مردم را به مذهب مالكى و شافعى دعـوت كـرد؛ لذا مذهب تشيع مخفى شد تا آن كه در مصر فراموش ‍ گرديد. او مردم را وادار بـه عـقـيـده تـسـنن و اشاعره مى كرد، هركس مخالفت مى نمود، او را مى كشت ، صلاح الدين دسـتـور داد: گـواهـى كـسـى بايد قبول شود كه معتقد به مذاهب اربعه باشد، و نيز فقط كـسـى حـق سـخـنـرانـى و تـدريـس دارد كه از يكى از آن مذاهب را تقليد نمايد. خفاجى ، مى نويسد، ايوبيها، در مطلق آثار شيعه دخالت كرده و آن ها را نابود نمودند(69)

صـلاح الديـن بـاقـى مـانـده اولاد عـلى عليه السلام را در مصر زندانى كرد، ميان مردان و زنـان آنـهـا جـدايـى انداخت تا نسل على عليه السلام منقرض گردد؛ روز عاشورا كه بنى امـيـه و حـجـاع عـيـد مـى گـرفـتـنـد و تعطيل شده بود، مجددا عيد قرار داد، او كتابخانه اى بـزرگ از جمله كتابخانه فاطميان را كه گويند قريب دويست هزار جلد كتاب داشت از بين برد.

البـتـه ما منكر مبارزات صلاح الدين با صلبيها نيستيم و شهامت وى را در متلاشى كردن و رانـدن آن هـا نـاديده نمى گيريم ، ولى از اين خيانت بزرگى كه بر ولايت و تشيع كرد نـيز نمى شود صرف نظر نمود؛ خداوند به او سزاى مناسب كردارش ‍ را بدهد؛ عجيب است كـه بـسـيـارى از مردم جنايتهاى او را ناديده گرفته و از وى به نيكى ياد مى كنند؛ آنچه درباره صلاح الدين نقل شد همه از كتاب شيعه و زمامداران خودسر تاءليف مرحوم محمد جواد مغنيه ترجمه مرحوم زمانى ، ص ‍ 214 - 217 است .

روز عاشورا

مـرحـوم مـجـلسـى در بـحـار فـرمـوده : رسـول خـدا صـلى الله عـليـه و آله در سال اول هجرت روز عاشورا را روزه گرفت و دستور داد آن را روزه بگيرند: وفى هذه السنة صام عاشورا و امر بصيامه (70) ولى چون روز رمضان واجب شد، آن را ترك نـمـود، ايـن مـطـلب از ولايـت كـافـى و فـقـيـه بخوبى روشن مى شود، نجمة بن حارث مى گـويـد: سـئلت ابـا جـعـفـر عـليـه السـلام عـن صـوم يـوم عـاشـورا فقال : صوم متروك بنزول شهر رمضان و المتروك بدعة (71) .

و در فـقـيـه نقل كرده كه آن حضرت در جواب محمد بن مسلم و زراه فرمودند: كان صومه قبل شهر رمضان فلما نزل شهر رمضان ترك (72) مرحوم شيخ طوسى در استبصار، ج 2 ص 135 بـاب صـوم يـوم عـاشـورا بـعـد از نـقـل روايـتـى در مـدح و ذم آن فـرموده است : وجه جمع ميان اين اخبار همان است كه مفيد رحمه الله فـرمـوده : هـر كـه روز عـاشـورا بـراى حـزن و انـدوه بـر مـصـائب اهل بيت روزه بگيرد كار خوبى كرده ، و هر كه مانند مخالفان به عنوان تبرك و اعتقاد به بركت آن ، روزه بگيرد، خطا و گناه كرده است .

نـگـارنـده گـويـد، روزه عـاشورا تا شهادت امام حسين عليه السلام مخير بوده است و چون بنى اميه آن را مبارك دانسته و روز گرفتند لذا ائمه اطهار عليهم السلام از روزه آن نهى كرند. مرحوم شيخ طوسى فرموده :و يستحب صوم هذا العشر فاذا كان يوم عاشورا، امسك عن الطعام و الشراب الى بعد العصر ثم يتناول شيئا يسيرا...(73)

احـكـامـى كـه در سـال اول و دوم نازل شد

نـاگـفـتـه نـمـانـد: سـوره بـقـره از نـظـر تـاريـخ و روايـات در سـال اول و دوم هـجـرت نـازل شده است ، مگر بعضى از آيات آن نظير آيات حج تمتع : ذلك لمـن لم يـكـن اءهـله حـاضـرى السـمـجـد الحـرام بـقره ؛ 196 و آيه واتقوا يوما تـرجـعـون فـيـه الى الله (74) ؛ كـه هـر دو در حـجـة الوداع نـازل شـدنـد و بـعـضـى يـا هـمـه آيـات ربـا، بـه نـقـل تـفـاسـيـر، بـنـابـرايـن حـدود بيست وپنج حكم يا بيشتر كه در بقره آمده است همه در سال اول و دوم تشريع شده اند كه لازم است به آنها اشاره شود.

تحريم ازدواج با كفار

امـيـن الاسـلام طـبـرسـى در مـجـع البـيـان فـرمـوده : رسول خدا صلى الله عليه و آله يكى از ياران خود را به نام مرثدبن ابى مرثد الغنوى بـه مـكه فرستاد تاگروهى از مسلمانان را كه در مكه مانده بودند، از آن جا خارج كند؛ او مـردى قـوى و شجاع بود، زنى به نام عناق كه در جاهليت با او آشنايى داشت از وى تـقـاضـاى ازدواج نـمـود، مـرثـد گـفـت : بـايـد در ايـن كـار از رسـول خـدا صـلى الله عـليـه و آله اجـازه بـخـواهـم كه تو مشركى و من موحد، او چون به مـديـنـه بـازگـشـت از رسـول خـدا صلى الله عليه و آله وسلم اجازه خواست ، آيه تحريم نازل گرديد:

ولا تـنـكـحـوا المـشـركـات حـتى يؤ من ولاءمة مؤ منة خير من مشركة ولو اعجبتكم ولا تنكحوا المشركين حتى يؤ منوا و لعبد مؤ من خير من مشرك ... (75)

و بـازنـان مـشـرك ازدواج مكنيد، تا ايمان بياورند. قطعا كنيز با ايمان بهتر از زن مشرك اسـت . هـرچـنـد (زيـبايى ) او شما را به شگفت آورد. و به مردان مشرك زن ندهيد، تا ايمان بياورند قطعا برده با ايمان بهتر از مرد آزاد مشرك است ....

نـاگـفـتـه نـمـانـد: قـبـل از نـزول آيـه فـوق در ايـن رابـطـه مـنـعـى نـبـود، حـتـى رسـول خـدا صلى الله عليه و آله در مكه دخترش زينب را به ابى العاص و دخترش رقيه را بـه عـتـية بن ابولهب و دخترش ام كلثوم را به عقبة بن ابولهب تزويج كرده بود و هر سـه نـفـر مشرك بودند و نيز در قرآن مى خوانيم كه زن لوط و زن نوح عليهماالسلام هر دو كـافـر بـودنـد درسـال اول يـا دوم هـجـرت كـه آيـه فـوق نازل شد اين عمل حرام گرديد جريان : ولاتمسكوا بعصم الكوافر(76)

و به پيوندهاى قبلى كافران متمسك نشويد(و پايبند نباشيد)

ظـاهـرا مـربـوط بـه سالهاى بعد است كه مسلمانان ماءمور شدند زنان كافر خود را ترك گويند و شايد هم در عرض آيه بقره نازل شده باشد؛ والله علم .

تحريم مقاربت در حال حيض

يـهـود و نـصـارى و مـشـركـان دربـاره زنـان حـائض عـقـايـد گـونـاگـون داشـتـنـد، اهل جاهليت و مشركان با زن حائض طعام نمى خورند و از يك ظرف آب نمى آشاميدند و با او در يـك جـا نـمـى نـشـسـتـنـد، احكام يهود خيلى سخت تر بود، در سفر لاويان باب 15 آمده : رختخواب زن حائض نجس است و هرچه زن حائض بر آن نشيند نجس خواهد بود، هر كه دست بـه بـسـتـر حـائض زنـد بـايـد لبـاس خـود را شـسـتـه و غـسـل كـنـد، و تـا شـب نجس خواهد بود، اگر حائض به چيزى دست زند، تا شب نجس خواهد بود، و اگر مرد با او هم بستر شود تا هفت روز نجس خواهد بود.

نـصـارى امـر حـيـض را سـاده گـرفـتـه و فـرقـى مـيـان حـيـض وعـدم آن قائل نبودند مردم جاهليت با زنان حائض مثل يهود رفتار مى كردند(77) اين جريان سبب شـده كـه مـسـلمـانـان نـظـر اسـلام را از آن حـضـرت بـپـرسـنـد، آيـه زيـر نازل گرديد:

و يـسـئلونـك عـن المـحـيـض قـل هـو اذى فـاعـتزلوا النساء فى المحيض ولاتقربوهن حتى يطهرن فاءذا تطهرن فاتوهن من حيث امركم الله ...(78)

از تـو دربـاره عـادت ماهانه (زنان ) مى پرسند، بگو: آن رنجى است ، پس هنگام عادت مـاهـانـه از (آمـيزش با) زنان كناره گيرى كنيد، و به آنان نزديك نشويد تا پاك شوند. پـس چـون پـاك شـدنـد، از هـمـان جـا كـه خداوند به شما فرمان داده است ، با آنان آميزش كنيد...

ايـن آيـه مـى گـويـد كـه بـا زنان در حال حيض نزديكى نكنيد، تا پاك گردند و نيز مى رسـانـد ك بـعـد از پـاك شـدن و قـبـل از غـسـل مـقـاربـت مـانـعـى نـدارد ولى بـعـد از غـسـل بـهـتـر اسـت ونـيـز بـعـضـى احـكـام ديـگـر دارد از قـبـيـل سـقـوط نـماز و غيره كه كاملا طبيعى و ارفاقى و غير حرجى است ، و اسلام پيوسته احكام را روى فطرت و طبيعت وضع كرده است ، چون واضع احكام خالق فطرت و طبيعت است .

حكم ايلاء

ايـلاء آن اسـت كـه كـسـى قـسـم بـخـورد بـا زنش نزديكى نخواهد كردو بگويد: والله لاجـامعتك در جاهليت اين كار را براى به فشار گذاشتن و اذيت زنان مى كردند، قرآن آن را تحت قانون مخصوص درآورد و فرمود:

للذيـن يـؤ لون مـن نـسـائهم تربص اربعة اشهر فان فاءو فان الله غفور رحيم و ان عزموا الطلاق فان الله سميع عليم (79)

بـراى كـسانى كه به ترك همخوابگى با زنان خود سوگند مى خورند(=ايلاء) چهار ماه انتظار (و مهلت ) است پس اگر به (آشتى ) باز آمدند، خداوند آمرزنده مهربان است و اگر آهنگ طلاق كردند، در حقيقت خدا شنواى داناست .

و خـلاصـه آن كـه : اگـر زن صـبـر كرد و چيزى نگفت هيچ ، و اگر به حاكم شكايت كرد، حاكم از وقت شكايت چهار ماه به مرد مهلت مى دهد كه يا طلاق بدهد و يا كفاره داده و به زن خـويش بازگردد وگرنه او را زندن مى كند تا به يكى از دو كار تن در دهد و اگر ممكن نشد، زن را طلاق يك طرفه مى دهد.

در بـحـار آمـده : و روى عـن امـيـرالمـؤ مـنـيـن عـليـه السـلام انـه بـنـى حـظـيرة من قصب و جـعـل فـيـهـا رجـلا الى مـن امـرئتـه بـعـدالاربـعـة اشـهـر، فقال له : اما ان ترجع الى المناكحة و اما ان تطلق والا احرقت عليك الحظيرة (80)

عده وفات

از احـكـامـى كـه در سـال اول و يا دوم هجرت وضع گرديد و تشريع شد عده وفات است ، يعنى اين كه : زن شوهر مـرده تـا چـهـار مـاه و ده روز بـايـد عـده نگاه دارد، يعنى در آن مدت شوهر نكند و در بدن و لبـاس زيـنـت نـنـمـايـد؛ مـانـنـد: پـوشـيـدن لبـاسـهـاى زيـنـت و استعمال عطر و سرمه و خظاب و زينت با جواهرات و...

حـكـمـت ايـن دسـتـور آن اسـت كـه : اولا حـامله بودن و نبودن زن معلوم شود، ثانيا: اقوام مرد جـريـحـه دار نـشـونـد؛ ثـالثـا: زن وقـار و احـتـرام و وفـادارى خويش را حفظ كند؛ و اگر بـلافـاصـله ازدواج نـمـايـد در نـظـر مردم سبك و بى وفا شمرده خواهد شد؛ رابعا احترام شوهر متوفى محفوظ ماند.

اقوام جهان براى زن شوهر مرده عقائد گوناگون داشتند، بعضى ها زن را زنده با شوى مـرده اش مـى سـوزاندند؛ بعضى ها او را كشته و با مرد دفن مى كردند؛ و بعضى ها مانند نـصـارى تـا آخـر عـمـر از ازدواج وى مـنـع مـى كـردنـد؛ عـربـهـاى جـاهـليـت تـا يـك سـال او را از شـوهـر كـردن بـاز مى داشتند؛ ولى اسلام روى مصالحى اين كار را فقط در صدو سى روز قرار داد و چنين فرمود:

والذيـن يـتوفون منكم و يذرون ازواجا يتربص بانفسهن اربعة اشهر و عشرا فاذا بلغن اجـلهـن فـلا جـنـاح عـليـهـن فـيـمـا فـعـلن فـى انـفـسـهـم بـالمـعـروف والله بـمـا تـعلمون خبير(81)

و كـسـانى از شما كه مى ميرند و همسرانى بر جاى مى گذارند (همسران ) چهارماه وده روز انـتـظـار مـى بـرنـد؛ پـس هـرگـاه عـده خود را به پايان رساندند در آنچه آنان به نحو پـسـنـديده درباره خود انجام دهند، گناهى بر شما نيست ، و خداوند به آنچه مى كنيد آگاه هست

در تـفـسـيـر عـيـاشـى از امـام صـادق عـليـه السـلام نـقـل شـده : چـون آيـه فـوق نـازل شـد، زنـان بـه مـحـضـر رسول الله آمده و مخاصمه كرده و گفتند: ما به چهار و ده روز صبر نتوانيم كرد، حضرت فـرمـود: در جـاهـليـت چـون شـوهـر يـكـى از شـمـا مـى مـرد، پـشـكـل شترى را برداشته به پشت سر مى انداخت و در خانه اش نگاه مى داشت و در خانه مـى نـشـسـت و يك سال بعد همان پشكل را به صورت سرمه بر چشم خود ميكشيد، آنگاه با ديگرى ازدواج مى كرد ولى خدا هشت ماه را از شما برداشت (82)

در حـديـث ديـگرى آمده كه آن حضرت صلى الله عليه و آله به زنان فرمود: اف بر شما پيش از بعثت من يكى از شما چون شوهرش فوت ميشد، پشكلى را به پشت سر مى انداخت ، بـعـد مـى گـفـت : تـا يـك سـال سـرم را شـانـه نخواهم كرد، سرمه نخواهم كشيد و خضاب نخواهم نمود، من فقط به چهار ماه و ده روز امر كردم و آنگاه صبر نمى كنيد(83)

احكام طلاق و عده

و نيز احكام طلاق از جمله تشريعات سال اول و دوم هـجـرى اسـت و آن ها عبارتند از اين كه : 1 - زنان مطلقه بايد سه طهر عده نگاه دارنـد و تـا عـده تـمـام نشده حق ازدواج ندارند، و شوهران مى توانند در ايام عده به زنان رجوع كرده و طلاق را باطل كنند

والمطلقات يتربصن بانفسهن ثلاثة قروء...(84)

و زنان طلاق داده شده بايد مدت سه پاكى انتظار كشند...

2 - ايـضـا مـرد اگـر سه دفعه زن خود را طلاق بدهد ديگر حق رجوع ندارد مگر آن كه زن با مرد ديگرى ازدواج كرده و احيانا طلاق بگيرد:

فان طلقها فلا تحل له من بعد حتى تنكح زوجا غيره (85)

و اگـر (شـوهـر بـراى بـار سـوم ) او را طـلاق گـفت ، پس از آن ديگر، (آن زن ) براى او حلال نيست تا اينكه با شوهرى غير از او ازدواج كند (و با او همخوابگى نمايد)

3 - مادران لازم است به فرزندان خود دو سال كامل شير بدهند، اگر بخواهند شير كامل باشد، وگرنه بايد بيست و يك ماه بدهند:

والوالدات يرضعن اولادهن حولين كاملين (86)

و مادران (بايد) فرزندان خود را دو سال تمام شير دهند...

4 - نيز اگر مردى زنى را قبل از دخول طلاق بدهد، بايد نصف مهر را به او بپردازد:

و ان طـلقـتـمـوهـن مـن قـبـل چ تـمـسـو هن و قد فرضتم لهن فريضة فنصف ما فرضتم (87)

و اگر پيش از آنكه با آنان نزديكى كنيد، طلاقشان گفتيد، در حالى كه براى آنان مهرى معين كرده ايد، پس نصف آنچه را تعيين نموده ايد (به آنان بدهيد)...

همچنين است احكام ديگر كه در آيات 236، 240 و 241 آمده است .

نـاگـفـتـه نـمـانـد: عـده اى از احكام طلاق و عده در سوره طلاق آمده است . از ابوسعيد خدرى نـقـل شـده : سـوره طـلاق كـه سـوره شـصـت و پـنـجـم قـرآن اسـت هـفـت سـال بـعـد از سـوره بـقـره نـازل گـرديده (88) . ولى در مجمع البيان از عبدالله بن مسعود نقل كرده كه گويد: هر كه بخواهد با او مباهله مى كنم كه سوره طلاق بعد از آيه والذيـن يـتـوفـون مـنـكـم و يـذرون ازواجـا(89) ؛ نـازل شـد و نـيز نقل كرده كه : پس از نزول احكام طلاق در سوره بقره ، ابى بن كعب به رسـول الله صـلى الله عـليه و آله وسلم عرض كرد كه زنان مى گويند: مقدارى از احكام طـلاق و عـده گـفـتـه نـشـده ؛ در جـواب آنـهـا سـوره طـلاق نـازل گـرديـد، بـنـابـرايـن سـوره طـلاق در سـال اول يا دوم هجرت نازل گشته است كه مى بايد احكام آن را در اينجا بررسى نماييم .

احكامى كه در اين سوره بيان شده به قرار ذيل است :

اول : زن را بـايـد در حـالى طـلاق داد كـه بـمـجـرد وقـوع طـلاق ، داخل در عده شود يعنى بايد: او را در طهر غير مواقعه طلاق داد،

يا ايها النبى اذا طلقتم النساء فطلقوهن لعدتهن (90)

اى پيامبر چون زنان را طلاق گوييد، در(زمان بندى ) عده آنان طلاقشان گوييد.

دوم : بـايـد عـده را بـشـمـارنـد، تـا تـمـام شـدن آن مـعـلوم بـاشـد، زيـرا در حال عده كسوة و نفقة به عهده زوج است ، و نيز معلوم باشد كه زن حملى در شكم ندارد:

فطلقوهن لعدتهن و احصوا العدة (91)

در (زمان بندى ) عده آنان طلاقشان گوييد و حساب آن عده را نگه داريد.

سوم : زن در ايام عده نبايد از منزل مرد بيرون رود يا مرد او را بيرون كند مگر آن كه مثلا اهل خانه را بسيار اذيت كند:

لاتخرجوهن من بيوتهن و لا يخرجهن الا ان ياءتين بفاحشة مبينة (92)

آنـان را از خـانـه هـايشان بيرون مكنيد و بيرون نروند مگر آنكه مرتكب كار زشت آشكارى شده باشد.

چـهـارم : بـه وقـت ايـقـاع طـلاق بـايـد دو نـفـر شـاهـد عادل حضور داشته باشند وگرنه طلاق باطل است :

و اءشهدوا ذوى عدل منكم (93)

و دو تن (مرد) عادل را از ميان خود گواه گيريد.

پـنـجـم : چـون عـده بـه شـرف تـمـام شـدن بـرسـد، مـرد مـى تـوانـد رجـوع كـنـد و طلاق باطل شود، و يا صبر كند تا عده تمام شود و از زن جدا گردد:

فاذا بلغن اجلهن فاءمسكوهن بمعروف او فارقوهن بمعروف (94)

پـس چون عده آنان به سر رسيد (يا) به شايستگى نگاهشان داريد، يا به شايستگى از آنان جدا شويد...

ششم : زنان يائسه در صورت مطلقه بودن عده ندارند و اگر شك شود كه عدم حيض به علت يائسگى يا علت ديگر دارد، بايد سه ماه عده نگاه دارند:

و اللائى يئسن من المحيض من نسائكم ان ارتبتم فعدتهن ثلاثة اشهر (95)

و آن زنـان شـمـا كـه از خون ديدن (ماهانه ) نوميدند، اگر شك داريد(كه خون مى بينند يا نه ؟) عده آنان سه ماه است ..

هـفـتـم : زنـى كـه در سن كسى است كه قاعدتا بايد حيض ببيند ولى حائض نمى شود، در صورت طلاق بايد سه ماه عده نگاه دارد:

واللائى يئسن من المحيض ... فعدتهن ثلاثة اشهر واللائى لم يحضن (96)

و آن زنان شما كه از ديدن حيض نااميد هستند... عده آنان سه ماه است ؛ نيز زنانى كه حيض نديده باشند (هم بايد سه ماه عده بگيرند)

هـشـتـم : زنـان حـامـله كـه طـلاق داده مـى شـونـد: تـمـام شـدن عـده آنـهـا بـا وضـع حمل است كه باشد يا زياد: واولات الاحمال اجلهن ان يضعن حملهن (97)

و زنان آبستن مدتشان آن است كه وضع حمل كنند....

نهم : تاوقت وضع حمل نفقه زن به عهده مرد است ؛

و ان كن اولات حمل فانفقوا عليهن حتى يضعن حملهن (98)

و اگـر بـار دارنـد خـرجـشـان را بـدهـيـد، تـا وضـع حمل كنند.

دهـم : اگـر زن بـعـد از وضـع حـمل حاضر به شير دادن باشد مى تواند براى آن اجرت بگيرد:

فان ارضعن لكم فاءتوهن اجورهن (99)

و اگر براى شما (بچه ) شير ميدهند مزدشان را به ايشان بدهيد.

بـه ايـن تـرتـيـب در آن روز مـشـكـلات بـسـيـارى در رابـطـه بـا خـانـواده حل گرديد.

حكم قصاص

جـريـان قـصاص و انتقام در جاهليت بسته به قدرت و ضعف طرف بود، طبرسى فرموده : قـومـى كـه از قبيله ديگر قومى بودند قسم خوردند كه به جاى بنده ، شخص آزادى را از طـرف مقابل بكشند، و به جاى زنى مردى را و به جاى يك نفر دو نفر را به جاى يك زخم دو زخـم بـزنـنـد (100) و نـيـز نقل شده كه به جاى يك نفر گاهى ده نفر را مى كشتند ولى قرآن مجيد اصل قصاص را حق دانست و اسراف و تعدى در آن را حرام كرد و آن را تحت احكام مضبوطى درآورد و فرمود:

يا ايها الذين آمنوا كتب عليكم القصاص فى القتلى الحر بالحر

اى كـسـانـى كـه ايـمان آورده ايد، درباره كشتگان ، بر شما (حق ) قصاص مقرر شده ، آزاد عوض آزاد...

و آنگاه در علت تشريع آن فرمود:

و لكم فى القصاص حياة يا اولى الالباب لعلكم تتقون (101)

و اى خردمندان ، شما را در قصاص زندگانى است ، باشد به تقوا گراييد. آرى اگر در جـامـعـه قـصـاص نـبـاشـد، حـيـات اجـتـمـاعـى بـه خـطـر خـواهـد افـتـاد ولى اگـر قاتل بداند كه او را در مقابل قتل خواهند كشت پى آدم كشى نخواهد رفت ، دولتهاى غربى كه انتقام قصاص را ممنوع كرده اند، اكنون بعضى آن را از سرگرفته و ديگران در فكر از سرگرفتن آن هستند.

تحريم ضمنى مشروبات الكلى و قمار

گـروهـى از صـحـابـه مـحـضـر رسـول الله آمـده و گـفـتـند: درباره شراب و قمار چه مى فرماييد كه يكى عقل را ميبرد و ديگرى مال را؟ خطاب آمد:

يـسـئلونـك عـن الخـمـر و المـيـسـر قـل فـيـهـا اثـم كـبير و منافع للناس و اثمها اكبر من نفعهما(102)

دربـاره شـراب و قـمـار از تـو مى پرسند بگو: در آن دو، گناهى بزرگ و سودهايى براى مردم است (اولى ) گناهشان از سودشان بزرگتر است ....

ايـن آيـه گـرچـه آن دو را صـريـحـا تـحـريـم نـمـيـكـنـد، امـا ضمنا نشان مى دهدكه اين دو عمل مرضى خدا نيست و در سالهاى بعد صريحا تحريم وقدغن گرديدند.

از ربـيـع الابـرار زمـخـشـرى نـقـل شـده : دربـاره خـمـر سـه آيـه نـازل شد، اول آيه يسئلونك عن الخمر و الميسر ؛ بعد از اين آيه بعضى از مسلمانان شـرب خـمـر مـى كـردند و بعضى ترك نمودند، تا اين كه مردى شراب خورد و به نماز ايستاد و پريشان گفت ، لذا آيه :

يا ايها الذين آمنوا لاتقربوا الصلوة وانتم سكارى (103)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد، در حال مستى به نماز نزديك نشويد...

نـازل گـرديـد، آنـگـاه بـاز بـعـضـى شـراب خـوردنـد، حـتـى عـمـر بن الخطاب روزى در حـال مـستى با استخوان شترى سر عبدالرحن بن عوف را بشكست ! بعد نشست و شروع به نـوحـه خـوانـدن بر كشتگان بدر از مشركان نمود و اشعار را اسودبن يغفر را مى خواند و آن چنين است :

1

- و كاءين بالقليب قليب بدر
 
من القنيات و الشرب الكرام

2
- و كـاءيـن بـالقـليـب قـليـب بـدر
 
مـن السـرى المكامل بالسنام

3
- ايوعدناابن كبشة ان نحيى
 
و كيف حياة اصداء وهام

4
- ايعجز ان يرد الموت عنى
 
و ينشرنى اذا بليت عظامى

5
- الا من مبلغ الرحمن عنى
 
بانى تارك شهر الصيام

6
- فقل لله : يمنعنى شرابى
 
وقل لله : يمنعنى طعامى ؟!

1 - چه بسا كنيزان نغمه سرا و هم پياله اى گرامى در چاه بدر پنهان شدند.

2 - و چه بسا بزرگان كه با بزرگترين خود در چاه بدر زير خاك رفتند و خوابيدند.

3 - آيـا ابـن كبشه (104) ما را به زنده شدن بعد از مرگ وعده مى دهد؟! و چه معنا دارد كه انسان پس از آنكه صدى و هام (105) شد دوباره زنده شود؟!

4 - او اگـر راسـت مـى گـويـد مـرگ را از مـن بـگـردانـد، نـه ايـنـكـه بـعـد از پـوسـيـدن استخوانهايم بار ديگر زنده ام كند

5 - آيـا كـسى هست پيامى از من بسوى رحمان ببرد و به او بگويد كه من روزه رمضان تو را نمى گيرم

6 - آرى بـه خـدا بـگـو: اگـر مـى تـوانـد مرا از نوشيدن منع كند! به خدا بگو: اگر مى تواند مرا از خوردن جلوگير كند.

ايـن مـاجـرا بـه رسـول الله صـلى الله عـليـه و آله وسـلم رسـيـد، آن حـضـرت در حال غضب از منزل بيرون آمد، ردايش به زمين كشيده مى شد، چيزى در دست داشت خواست آن را بـر سـر عـمـر كـوبـد، عـمر گفت : به خدا پناه مى برم از غضب خدا و رسولش ، پس خدا نازل فرمود:

انما يريد الشيطان ... فهل انتم منتهون ؛

عمر گفت : بس كرديم (106) آيه پيش از آن چنين فرمايد:

انـمـا الخـمـر و المـيـسـر والانـصـاب والازلام رجـس مـن عمل الشيطان فاجتنبوه (107) .

شـراب و قـمـار و بـتـهـا و تـيـرهـاى قـرعـه پـليـدنـد (و) از عمل شيطانند... پس از آنها دورى گزينيد.

اين دو آيه با هم يك جا نازل شده است .

رسمى شدن ماههاى قمرى

در احـكـام اسـلامـى قمرى رسميت ، دارد، جريان حج ، رمضان ، عده وفات مهلت ايلاء، مكلف شـدن پسران و دختران و... با ماههاى قمرى بايد باشد، نظرى به ماههاى شمسى نيست و ايـن بـا يـك سـؤ ال كـه راجـع بـه هـلالهـا كـردنـد نازل گرديد:

يسئلونك عن الاهله قل هى مواقيت للناس والحج ... (108)

درباره (حكمت ) هلالها(ى ماه ) از تو مى پرسند بگو: آنها (شاخص ) گاه شمارى براى مردم و (موسم ) حج اند

و با آيه 36 از سوره توبه اين مطلب كاملا تثبيت گرديد و آن اين است كه :

ان عدة الشهور عندلله اثنى عشر شهرا فى كتاب الله يوم خلق السموات و الارض منها اربعة حرم ...(109)

در حـقـيقت ، شماره ماهها نزد، خدا از روزى كه آسمانها و زمين را آفريده در كتاب (علم ) خدا، دوازده ماه است ، از اين (دوازده ماه ) چهار ماه ، (ماه ) حرام است ....

جنگ با كفار

درسـت اسـت كـه جـنـگ تـاريـخـى و سـرنـوشـت سـاز بـدر در سـال دوم هـجـرت واقـع گرديد ولى قبل از آن سريه هايى (110) از طرف آن حضرت بـه اطـراف رفـتـنـد و ايـن نـشـان مـى دهـد كـه اجـازه جـنـگ در سـال اول آمـده بـوده اسـت ، گـويـا اوليـن آيـه اى كـه اجـازه جـهـان در آن نازل گرديد اين بود:

اذن للذين يقاتلون باءنهم ظلموا و ان الله على نصرهم لقدير(111)

بـه كـسـانـى كـه جنگ بر آنان تحميل شده ، رخصت (جهاد) داده شده است ، چرا كه مورد ظلم قرار گرفته اند، و البته خدا بر پيروزى آنان سخت تواناست .

در مـجـمـع البـيـان فـرمـوده : مـشـركـان در مـكه مسلمين را اذيت مى كردند، پيوسته زخمى و مـضـروب مـحـضـر آن حـضـرت آورده و زبـان بـه شـكايت گوشه و اجازه جهاد مى خواستند حـضـرت مـى فـرمـود: صـبـر كـنـيـد مـن بـه قـتـال امر نشده ام اصبروا فانى لم اءءومر بالقتال

تـا ايـن كـه جـريـان هـجـرت پـيـش آمـد، خـدا در مـديـنـه آيـه فـوق را بـر او نـازل فـرمـود و آن اوليـن آيـه اسـت كـه در رابـطـه بـا جـهـاد نازل شد.

ابـن شـهـر آشـوب در مـنـاقـب فـرمـوده : بـعـد از هـفـت مـاه از هـجـرت جـبـرئيـل آيـه اذن للذيـن يـقاتلون را آورد و شمشيرى برگردن آن حضرت انداخت و گفت : حارب بهذا قومك حتى يقولوا لا اله الا الله (112) واقدى در مغازى گويد: آن حـضـرت در راءس هـفـتـمـيـن مـاه هجرت حمزة بن عبدالمطلب را براى تعرض به كاروان قـريـش فرستاد و در ماه هشتم عبيدة بن حارث را به رابغ و در راءس ماه نهم سعدبن ابى وقـاص را به خرار فرستاد و در ماه يازدهم خود به جنگ ابواء رفت ولى جنگى واقع نشد (113)

بـنـابـرايـن حـكـم جـهـاد در سـال اول هـجـرت نـازل شـده و بـه مـحـض نـزول بـا ارسـال سـريه به گروههاى تعرضى ؛ آن حضرت جهاد را شروع كرده است . آيات ديگر جهاد نظير؛

كتب عليكم القتال و هو كره لكم ...(114)

بر شما كارزار واجب شده است ، در حالى كه براى شما ناگوار است .

و آيه :

و قاتلوا فى سبيل الله الذين يقاتلونكم و لا تعتدوا...(115)

و در راه خدا با كسانى كه با شما مى جنگند، بجنگيد، ولى از اندازه در نگذريد...

و آيـات ديگر كه در سوره بقره واقع اند همه بعد از آيه اذن للذين يقاتلون ؛ نازل شده است

ولى حـرمـت قـتـال در مـاهـهـاى حـرام ظـاهـرا در سـال دوم هـجـرت نازل گرديد كه فرمود:

يـسـئلونـكـن عـن الشـهـر الحـرام قـتـال فـيـه قـل قـتـال فـيـه كـبـيـر و صـد عـن سبيل الله و كفر به (116)

از تو درباره ماهى كه كارزار در آن حرام است مى پرسند، بگو: كارزار در آن ، گناهى بزرگ و باز داشتن از راه خدا و كفر ورزيدن به او...

زيرا كه آن در سريه عبدالله بن جحش بود كه در ماه هفدهم هجرت پيش آمد (مجمع البيان )

بـــقـــيـــه احـــكـــام

احـــكـــام و دســـتـــورهـــاى ديـــگـــرى كـــه در سـال اول و دوم تشريع شد به طور خلاصه چنين است :

1: وصيت درباره اقوام و در كارهاى نيك :

كتب عليكم اذا حضر احدكم الموت ان ترك خيرا الوصية للوالدين و الاقربين بالمعروف (117)

بر شما مقرر شده است كه چون يكى از شما را مرگ فرا رسد، اگر مالى برجاى گذارد، براى پدر و مادر و خويشاوندان (خود) به طور پسنديده وصيت كند؛...

امـام صـادق عـليـه السـلام فـرمـوده : مـا يـنـبـغـى لامـرء مـسـلم ان يبيت الا و وصيته تحت راءسه (118)

2: نوشتن اسناد در معاملات و قروض و شهادت گرفتن و حرمت كتمان شهادت

يا ايها الذين آمنوا اذا تداينتم بدين (119)

اى كـسـانـى كـه ايـمان آورده ايد، هرگاه به وامى تا سر رسيدى معين ، با يكديگر معامله كرديد...

3: مهلت دادن به شخص مقروض در صورت تنگدستى :

و ان كان ذو عسرة فنظرة الى ميسرة (120)

و اگر (بدهكارتان ) تنگدست باشد، پس تا (هنگام ) گشايش ، مهلتى (به او دهيد)

4: حرمت ربا و مقدارى از احكام آن :

الذين ياءكلون الربا لايقومون (121)

كسانى كه ربا مى خورند، (از گور) بر نمى خيزند...

5: تـحـريـم گـوشت ميته ، خون ، گوشت خوك ، و ذبيحه اى به نام غير خدا بر آن برده شده است :

حـرمـت عـليـكـم المـيـتـه والدم و لحـم الخـنـزيـر و مـا اهل لغير الله به ؛

بر شما حرام شده است : مردار و خون ، و گوشت خوك و، و آنچه به نام غير خدا كشته شده باشد....

تـفـصـيـل ايـن كـلام در سوره مائده آيه 3 است ، ظاهرا علت اين مطلب همان بود كه در مجمع البـيـان فـرمـوده قـبـائل ثـقـيـف و خـزاعـنـه و بـنـى عـامـر و بنى مدلج بعضى از زراعت و چـهـارپـايـان را بـر خـود حرام كرده و مسائل بحيره و سائبه و وصيله وحام از خود ساخته بـودنـد(122) ، ايـن مـسـائل از حـضـرت رسـول الله صـلى الله عـليـه و آله سـؤ ال شـد و در نـتـيـجـه آيـات 168 تا 173 نازل گرديد و حلالها و حرامها را معين گردانيد (123)

6: جريان حج ، عمره تمتع نيز در سوره بقره آمده است كه از آيه مباركه واتموا الحج و العمرة لله

و براى خدا حج و عمره را به پايان رسانيد.

196 شروع شده و در 203 ختم مى شود مساءله احصار(124) و قربانى ، كفاره ماههاى حـج ، مـقـدارى از احـكـام احـرام ، حـج تـمـتـع ، مـقـدارى از اعمال عرفات و مشعر و... چيزهايى است كه در اين آيه بيان شده است .

بـه نـظـر مـى آيـد كـه آيـه 196 (واتـمـوا الحـج و العـمـرة ) در سـال شـشـم هـجـرت در جـريـان حـديـبـيـه نـازل شـده بـاشد چنان كه در تفسير ابن كثير، ذيـل آيـه (فـان احـصـرتـم ) نـقـل شـده اسـت ولى در بـحـار از المـنـتـقـى نقل شده كه فريضه حج در سال پنجم نازل شد اما حضرت آن را به تاءخير انداخت و در سـال هـفـتـم بـراى قـضـاء عـمـره بـه مـكـه آمـد لكـن حـج نـكـرد. در سـال هـشـتـم مـكـه فـتـح گـرديـد؛ در سـال نـهـم ابـوبـكـر را امـيـر حـاج كـرد و در سال دهم خودش حج آورد(125) ولى جريان حج تمتع كه در؛

ذلك لمن لم يكن اهل حاضرى المسجد الحرام (126)

اين ( حج تمتع ) براى كسى است كه اهل مسجد الحرام (= مكه ) نباشد؛

ذكر شده ، يقينا در حجة الوداع آمده است چنان كه خواهد آمد.

بررسى پرونده يهود

آنگاه رسول الله صلى الله عليه و آله وسلم وارد مدينه شد سه طائفه از يهود در مدينه بـودنـد، چـنـان كـه گـذشـت حضرت با آنها پيمان عدم تعرض بستند، ولى آنها پيوسته سـمـپـاشـى كـرده و ديـن خـود را صحيح تر از اسلام مى دانستند، لذا لازم بود كه پرونده يـهود از زمان موسى تا اسلام بررسى شود، تا هم آنها عقب نشينى كنند و به شبهاتشان جـواب داده شـود و هـم مـسـلمـانـان مـاهـيـت آنـهـا را بـدانـنـد و بـه تـلقـيـنـات بـاطـل آنـهـا فـريـفـتـه نـگـردنـد، و تـا قـيامت چهره كريه يهود از زير پرده بيرون آيد، بـنابراين ، در سوره بقره حدود صد و يازده آيه يعنى از آيه چهلم تا صد و پنجاه و يك راجـع بـه حـالات و طـغـيـانـهـاى آنـهـا و بـدعـتـهـايـشـان نازل گرديد.

سريه حمزة بن عبدالمطلب

رسـول خـدا صـلى الله عليه و آله در بيست و شش جنگ خودش شركت فرمود (127) كه آنها را غزوه نامند و براى سى و شش عمليات نيرو فرستاد كه آنها را سريه خـوانـنـد (128) و چـون عـده اى از آن سـريـه هـا در سـال اول هـجـرت بـود لذا بـه آنـهـا اشـاره مى شود، گويند: اولين آنها سريه حمزة بن عـبـدالمـطـلب عـمـوى آن حـضـرت بـود كـه با سى نفر از مهاجران و انصار به طرف سيف البـحـر(129) رفت و خواست به كاروان قريش كه از شام برمى گشت تعرض نمايد، رئيس كاروان ابوجهل بود با سيصد سوار، چون دو گروه به هم رسيدند، آماده جنگ شدند.

مردى به نام مجدى بن مرور كه هم پيمان هر دو طرف بود، به وساطت برخاسته ، آن قدر مـيـان دو گـروه رفت و آمد كرد تا هر دو را از جنگ منصرف كرد، حمزه به مدينه برگشت و ابـوجـهـل بـه مـكـه رفـت ، حـمـزه در گزارش خودش به حضرت از انصاف و عدالت مجدى تـعـريف كرد، چون گروه مجدى به مدينه آمدند حضرت به آنها لباس پوشانيد و احسان كرد(130)

سريه عبيدة بن حارث

در مـاه شـوال راءس مـاه هـشـتـم هـجـرت عـبـيـدة بـن حـارث عـمـوزاده رسول خدا صلى الله عليه و آله با شصت نفر از مهاجرين به طرف رابغ كه در ده مايلى حجفه به طرف قديد است ؛ رفت و در كنار آبى به نام احياء با مشركان روبرو گرديد، فرمانده مشركان ابوسفيان بود، مدتى ميان دو طرف تيراندازى بود آنگاه هر دو گروه از معركه برگشتند (131)

سريه سعد وقاص

در مـاه ذى القـعـده كـه نـه مـاه از هـجرت مى گذشت سعد بن ابى وقاص با بيست نفر به طـرف خـرار رفـت تا كاروان قريش را كه بنا بود از آنجا بگذرد مصادره نمايد، شـبـهـا، راه رفـتـه ، و روزهـا مخفى مى شدند، ولى چون به خرار رسيدند، ديدند كـاروان گـذشـتـه است و در ماه صفر كه يازدهمين ماه هجرت بود، حضرت خودش به طرف ابواء براى تعرض به كاروان قريش حركت فرمود ولى به كاروان نرسيدند و در آنجا با قوم بنى نضير پيمان عدم تعرض بستند (132)

چند واقعه ديگر

در اوليـن سـال هـجـرت ، زيـد بـن حـارثـه و ابـورافـع از طرف آن حضرت ماءمور شده و دخـتـران آن حـضرت و زنش سوده را از مكه به مدينه آوردند، و نيز بعد از هفت ماه از هجرت بـا عـايـشـه كـه او را سـه سـال قـبـل از هـجـرت بـه عـقـد خـود درآورده بـود وصـلت فرمود(133) و در آن سال عاص بن وائل سهمى پدر عمروبن عاص و وليدبن مغيرة كه از دشـمـنـان سـرسـخـت اسـلام بـودنـد در مـكـه بـه درك واصـل شـدنـد، نـقـل اسـت كـه چـون مـرگ وليـد در رسـيـد نـاله كـرد؛ ابـوجـهـل گـفـت : عـمـوجان چرا ناله مى كنى ؟ گفت : به خدا از مرگ ناله نمى كنم ولى از پـيـروزى ديـن ابـن ابـى كـبـشـه (رسـول الله صـلى الله عـليه و آله ) در مكه بيمناكم ؛ ابـوسـفـيـان گـفـت : نـتـرس ايـمـن بـمـير من ضمانت مى كنم كه نگذارم دين او پيروز شود (134)

سال دوم هجرت

تشريع صلوة قصر

در مـاه اول از سال دوم ، هجرت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم براى تعرض به كـاروان قـريـش بـه طرف بواط از ناحيه ذى خشب تشريف برد در ذى خشب نماز راشكسته خواند. (135)

مـرحـوم صـدوق از امـام صـادق عـليـه السـلام نـقـل كـرده : وقـد سـافـر رسـول الله صـلى الله عـليـه و آله و سـلم الى ذى خـشـب و هى مسيرة يوم من المدينة يكون اليها بريدان - اربعة و عشرون ميلافقصر و افطر فصارت سنة (136)

واقـدى در مـغـازى گـويـد: رفـتـن آن حـضـرت بـه ذى خـشـب در اول مـاه سـيـزدهـم هـجـرت در مـاه ربـيـع الاول بـود (137) ابـن اسـحـاق نـيـز ماه ربيع الاول گـفـتـه اسـت : از كلمه فصارت سنة معلوم ميشود كه تا آن موقع نماز قصر تـشـريـع نشده بود و اين عمل از آن وقت شروع گرديد و رسميت يافت و سپس فروعات آن توسط آن حضرت و امام عليهم السلام مفصل توضيح و تبيين گرديد (138)

نـاگـفـتـه نـمـانـد: نـمـاز قـصـر در قـرآن مـجـيـد عـنـوان نـشـده بـلكـه دليل آن سنت قطعيه است در قرآن مجيد فقط صلوة خوف عنوان شده ... كه مى فرمايد:

و اذا ضـربـتـم فـى الارض فـليس جناح عليكم ان تقصروا من الصلاة ان خفتم ان يفتنكم الذين كفروا... و چون در زمين سفر كرديد، اگر بيم داشتيد كه آنان كه كفر ورزيده اند به شما آزار برسانند، گناهى بر شما نيست كه نماز را كوتاه كنيد...(139)

امـيـن الاسـلام طـبـرسـى فـرمـود: طـاهـر آيـه حـاكـى اسـت كـه قـصـر فـقـط در حـال خـوف جـايـز اسـت ولى مـا جـواز قـصـر را در صـورت نـبـودن خـوف بـا بـيـان رسـول الله صـلى الله عـليـه و آله و سـلم دانـسـتـه ايـم ، فـقـهـا اهل سنت درباره قصر اختلاف كرده اند شافعى گويد: انسان مخير است كه نماز را در سفر شـكـسـتـه بـخـوانـد و يـا تـمـام بـخـوانـد ولى ابـوحـنـيـفـه گـويـد: قـصر واجب است مذهب اهل بيت عليهم السلام نيز وجوب است .

مـرحـوم شـيـخ الطائفه در خلاف فرموده : تقصير در سفر واجب است ، ابوحنيفه نيز وجوب گفته است ولى شافعى گويد: مسافر مخير است مى تواند تمام بخواند و يا شكسته ، و گويد: اما قصر افضل است ... عبدالله بن سنان از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود: الصلاة فى السفر ركعتان ليس قبلها و لا بعد هما شى ء الاالمغرب ثلاث ؛ و حـلبـى روايـت كـرده كـه بـه امـام صادق عليه السلام گفتم : ظهر را در سفر چهار ركفت خواندم فرمود: اعاده كن (140)

مـخـفـى نـمـانـد: مـرحـوم صـدوق در فـقـيـه از امـام بـاقـر عـليـه السـلام نـقـل كـرده كه در ضمن حديثى فرمود: وجوب قصر در نماز خوف از قرآن معلوم مى شود و در نـمـاز مـسـافـر از فـعـل رسـول الله صـلى الله عليه و آله و سلم . (141) نگارنده گـويـد: ايـن اخـتـلاف در اثـر نـاديـده گـرفـتـن ثـقـليـن اسـت ، كـه بـه فـرمـان رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم بايد بعد از وى از آن دو جدا نشد، اگر مسلمانان ، بـه حـكـم انـى تـارك فـيـكـم الثـقـليـن : كـتـاب الله و عـتـرتـى اهـل بـيـتـى ...تـوضـيح شريعت را از اهل بيت مى خواستند، همه به وجوب قصر در سفر فتوى مى دادند.

و فـى الخلاف : روى عمران بن الحصين قال : حججت مع النبى صلى الله عليه و آله و سـلم فـكان يصلى ركعتين حتى ذهب و كذلك مع ابى بكر و كذلك مع عمر حتى ذهبا... و روى عن ابن عباس قال : فرض الله الصلاة على لسان نبيكم فى السفر ركعتين و فى الخوف ركـعـتـين (142) در اين حديث در صحيح مسلم ، ج 1، ص 278 نيز آمده است ولى در آن وفى الخوف ركعة است .

سريه عبدالله بن جحش

در مـاه رجـب كـه پـنـجـمـيـن مـاه از سـال دوم هـجـرت بـود، رسـول خـدا صـلى الله عليه و آله و سلم عمه زاده خود (143) عبدالله فرزند جحش را فرمانده فوجى كرد و او را به طرف مكه ماءمور نمود و فرمود: دو ورز بعد از رفتن نامه اى كـه نـوشـتـه ام بـاز كـن و بـه آنـچـه در آن اسـت عـمل نما، او با افراد خود دو روز راه رفت ، آنگاه نامه حضرت راگشود، ديد نوشته است : تـا نـخـله (144) بـرو و در آنـجـا بمان تا اخبار قريش را كه به تو مى رسد به من گزارش كنى .

عـبـدالله بـه يـاران گـفـت : فـرمـا رسـول الله چـنـيـن اسـت ، گـفـتـنـد: قـبول داريم گفت : پس هر كه رغبت به شهادت دارد با من بيايد، همه با هم رفتند تا به نـخـله رسـيـدنـد، در آنجا كاروانى از طائف به مكه مى رفت كه بار چرم و كشمش داشـت ، چـهـار نـفـر از اهـل مـكـه بـه نـامهاى : عمروبن حضرمى و حكم بن كيسان و عثمان بن عـبـدالله و مـغـيـرة بـن عـبـدالله محافظ آن كاروان بودند. يكى از ياران عبدالله ، به نام واقـدبـن عـبـدالله سرش را تراشيده بود، اهل كاروان از ديدن او به اشتباه افتاد و گفتند: ايـنـهـا بـراى عـمل عمره آمده اند، لذا از آنها خطرى بر ما نيست ، سلاح بر زمين گذاشته و به استراحت پرداختند.

آن روز آخـريـن روز ماه رجب بود، عبدالله با يارانش به مشورت نشست ؛ گفتند: اگر اينها را بـكـشـيـم در مـاه حـرام كـشـتـه ايم كه جنگ در آن حرام است و اگر نكشيم امشب وارد مكه مى شـونـد، ديـگـر بـه چـنـگ مـا نخواهند افتاد بالاخره تصميم بكشتن آنها گرفتند، واقد بن عبدالله تيرى انداخت و عمروبن حضريم را كشت عثمان بن عبد الله و حكم بن كيسان تسليم شـده و امـان خـواسـتند، مغيرة بن عبدالله نيز فرار كرد، آنها كاروان را مصادره كرده و به محضر رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم آوردند.

حـضـرت فـرمـود: بـه خـدا مـن شما را امر به جنگ در ماه حرام نكرده ام ، لذا كاروان را و دو اسـير را همچنان نگاه داشت و نگرفت ، عبد الله بن جحش و ياران او از كار خود نادم شدند، و فكر كردند كه بدبخت شده اند، كفار قريش سر و صدا راه انداختند كه محمد صلى الله عليه و آله و سلم حرمت ماه حرام را از بين برده است در اين رابطه آيه 217 از سوره بقره نازل گرديد:

يـسـئلونـك عـن الشـهـر الحـرام قـتـال فـيـه قـل قـتـال فـيـه كـبـيـر و صـد عـن سبيل الله و كفر به المسجد الحرام و اخراج اهله منه اكبر عندالله و الفتنة اكبر من القتل

از تو درباره ماهى كه كارزار در آن حرام است مى پرسند: بگو: كارزار در آن ، گناهى بـزرگ و بـازداشـتـن از راه خدا و كفر ورزيدند به او و بازداشتن از مسجدالحرام (= حج ) وبـيـرون رانـدن اهـل آن از آنـجـا، نـزد خـدا (گـنـاهى ) بزگتر و فتنه (=شرك ) از كشتار بزرگتر است ...

و چـون آيـه نـازل شـد، حـضـرت هـم كـاروان را قبول كرده و هم فديه دو تا اسير را ميان مـسـلمـانـان تـقـسـيـم كـرد(145) و آن وقـت دو مـاه بـه جـنـگ بـدر مـانـده بـود. بـانـزول ايـن آيـه هـم جـواب مـشـركـان داده شـد و هـم كار گروه عبدالله بن جحش تصحيح گرديد.

نـاگفته نماند: سياست رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم كه به عبدالله گفت : بعد از دو روز نامه را بازكرده و بخوان از سياستهاى عجيب است .

تحويل قبله از بيت المقدس به كعبه

به نقل يعقوبى : يك سال و پنج ماه از هجرت گذشته ، در ماه شعبان ، قبله از بيت المقدس بـه كـعـبـه زادهـاالله شـرفـابـرگـشـت (146) در المـيـزان فـرموده : در تاريخ تـحـويـل قـبـله اخـتـلاف هـسـت ، و صـحـيـح تـر آن اسـت كـه ايـن كـار در مـاه رجـب سال دوم و ماه هفدهم بوده است (147)

طـبـرسى رحمه الله در تفسير: سيقول السفهاء من الناس از تفسير على بن ابراهيم از امام صادق عليه السلام نقل كرده : تحويل قبله در ماه هفتم هجرت بوده ، بنابراين حديث تاريخ وقوع آن سال اول هجرى است .

به هر حال : قبله مسيحيان طرف مشرق است و در هر كجا كه باشند به طرف مشرق نماز مى خـوانـنـد، قـبـله يهود صخره معروف بيت المقدس است كه امروز در مسجد صخره در نزديكى مـسـجـد اقـصـى مـى بـاشـد، آن صـخـره از سـه طـرف در هـواسـت و از يـك طـرف بـه زمـين اتـصـال دارد، زيـر آن خـالى اسـت و در آن نـمـاز خـوانـده مـى شـود، روايـت شـده كـه رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم از بالاى آن صخره به معراج رفته است .

رسـول خـدا مـدت سـيزده سال درمكه به سوى بيت المقدس نماز خواند و هفده ماه در مدينه ، بـه عـبـارت ديـگر: آن حضرت مجموعا چهارده سال و پنج ماه به قبله يهود نماز خواند، از بـعـضـى روايـات مـعـلوم مـى شود كه در مكه طورى نماز مى خواند كه هم روبه طرف مكه باشد و هم روبه طرف بيت المقدس .

در روايـت كـافـى آمـده كـه حـلبـى از امـام صـادق عـليـه السـلام پـرسـيـد: آيـا رسـول خـدا بـه سـوى بـيـت المـقدس نماز مى خواند؟فرمود: آرى ، گفت : آيا كعبه را پشت سرش قرار ميداد؟ فرمود: اما در مكه نه وليكن چون به مدينه هجرت فرمود آرى ، تا قبله بـه سـوى كـعـبـه بـرگـشـت . قـال : سـاءلتـه هـل كـان رسـول الله صـلى الله عـليـه و آله وسـلم يـصـلى الى بـيـت المـقـدس ؟ قـال : نـعـم ، فـقـلت : اءكـان يـجـعـل الكـعـبـة خـلف ظـهـره ؟ فـقـال : اءمـا اذا كـان بـمـكـة فـلا و اءمـا ذاهـاجـر الى المـديـنـة فـنـعـم حـتـى حـول الى الكـعـبـة (148) يـهـود ايـن كـار را بـر آن حـضرت نكوهش مى كردند و مى گـفـتـنـد: تو تابع مايى و به قبله ما نماز مى خوانى ، حضرت از اين سخن بسيار غمگين گرديد، شب از خانه به صحرا رفت و به آسمان نگاه كرده و منتظر آمدن وحى بود، چون روز شـد و وقـت نـمـاز ظـهـر رسـيـد، در مـسـجـد بـنـى سـالم نـمـاز ظـهـر مـى خـوانـد، جبرئيل آمد و دو بازوى او را گرفت و به طرف كعبه برگردانيد و بر او آيه :

قـد نـرى تـقـلب وجـهـك فـى السـمـاء فـلنـوليـنـك قـلبـة تـرضـيـهـا فول وجهك شطرالسمجدالحرام (149)

ما (به هرسو) گردانيدن رويت در آسمان را نيك مى بينيم . پس (باش تا) تو را به قبله اى كه بدان خشنود شوى برگردانيم ؛ پس روى خود را به سوى مسجد الحرام كن .

مـرحـوم صـدوق در فـقـيـه نـقـل كـرده : چـون آن حـضـرت دو ركـعـت از نـمـاز ظهر را خواند، جـبـرئيـل آمـد و آيـه قـد نـرى ... را خـوانـد بـعـد دسـت او را گـرفـت و بـه كـعـبه بـرگـردانـيـد، آنـهايى كه پشت سرش نماز مى خواندند، آنها نيز روبه كعبه كردند تا جـايـى كـه زنـان در جـلو قـرار گـرفـت و مـردان در عـقـب ، اول نـمـاز ظـهـر بـه طـرف بـيـت المـقدس و آخر آن به طرف كعبه خواند شد، اين خبر به مـسـجـدى در مـديـنـه رسـيد كه نمازگزاران دو ركعت عصر را به طرف بيت المقدس خوانده بـودنـد و در دو ركـعـت ديـگـر روبـه كـعـبـه كـردنـد، اول نـمازشان به طرف بيت المقدس و آخرش به طرف كعبه شد و آن مسجد، مسجدالقبلتين نام گرفت (150) در بحار، ج 19، ص 193، تصريح دارد كه مسجدى كه حضرت در آن نماز خواند مسجدالقبلتين نام يافت .

از جـــمـــله حـــتـــى قـــام الرجـــال مـــقـــام النـــســـاء مـــقـــام الرجـــال بـــرمـى آيـد كـــهجـــبـــرئيل دست آن حضرت به گرفته و آن طرف مسجد برده و به طرف كعبه بـرگـرداندهاسـت و اگـر در جـاى خـود بـرگـشـتـه بـود در عـقـب زنـان و مـردان مـى مــانـد و جـمـاعـتبـاطـل مـى شـد، مـگـر آن كـه بـگـويـيـم نـمـاز هـمـه افـرادى بـود و آن بـعـيـد اسـت .

تحليل مطلب

قبله يكى از عوامل وحدت مسلمين است ، همه به طرف آن نماز مى خوانند، مردگان خود را به آن دفـن مـى كنند، ذبائح خويش را به سوى آن ذبخ مى نمايند، رسميت دادن به قبله يهود برخلاف استقلال بود، وانگهى كعبه نسبت به قبله يهود امتيازات خاصى داشت زيرا:

اولا: اوليـن مـعـبـدى اسـت كـه در روى زمـيـن سـاخـتـه شـده : ان اول بـيـت وضـع للنـاس للذى بـبكة مباركا و هدى للعالمين (151) ثانيا: به دست ابـراهـيـم خـليـل الحـرمـن ، سـاخـتـه شـده كـه پـدر هـمـه انـبـيـاء از نسل اسماعيل و اسحاق است فيه آيات بينات مقام ابراهيم و من دخله كان آمنا(152) ؛ ثالثا: فداكارى ابراهيم عليه السلام و اسكان خانواده اش در بيابان جاويدان مى گشت . و مـخـصـوصـا مـسـاءله مراسم حج كه مى بايست تا قيامت همه ساله برگزار شود و كيان اسـلامـى را حـفـظ نـمـايـد بـدون قبله بودن عملى نبود، آرى مى بايست كعبه ابراهيم عليه السـلام مـانـنـد مـركـز جـاذبـه هـمه ساله ميليونها انسان را به طرف خود جذب كره و دين ابراهيم و محمد صلى الله عليه و آله وسلم روز به رز رونق گيرد، و ذبح عظيم هر ساله فداكارى ابراهيم را زنده نگهدارد.

و اذا بواءنا لابراهيم مكان البيت لاتشرك بى شيئا و طهر بيتى للطائفين و القائمين و الركـع السـجـود و اذن فـى النـاس ‍ بـالحـج يـاءتـوك رجـالا و عـلى كل ضامر ياءتين من كل فج عميق (153)

و چـون بـراى ابـراهـيـم جـانه خانه را معين كرديم (بدو گفتيم ) چيزى را با من شريك مـگـردان و خـانـه ام را بـراى طـواف كنندگان و قيام كنندگان و ركوع كنندگان (و) سجده كنندگان پاكيزه دار و در ميان مردم براى (اداى ) حج بانگ برآور تا (زيران ) پياده و (سوار) بر هر شتر لاغرى - كه از هر راه دورى مى آيند - به سوى تو روى آورند.

جواب اشكالات و حل مسائل

جريان تحويل قبله ، ميان يهود و منافقان و ضعيف الايمانها، بسيار سر و صدا ايجاد كرد، و عـده اى از مـسـلمـانـان دچـار شـبـهـاتـى شـدنـد كـه قـرآن مـجـيـد در ضـمـن آيـاتـى مسائل را حل و به اشكالات جواب گفته كه ذيلا بررسى مى كنيم :

1: عـده اى از نـابـخـردان گـفـتـنـد: چـه عـاملى سبب شد كه از قبله اولى برگردند، قرآن فرمود: قبله يك چيز غير قابل تغيير و هميشگى نبود، بلكه يك شى ء جعلى و اعتبارى است ، هـمـه جـا مـال خـدا و مـلك خـداسـت ، هـرجـا را بـخـواهـد، عامل وحدت و قبله قرار مى دهد:

سـيـقـول السـفـهـاء مـا و لا هـم عـن قـبـلهـم التـى كـانـوا عـليـهـمـا قل لله المشرق و المغرب يهدى من يشاء الى صراط مستقيم (154)

بـه زودى مـردم كـم خـرد خـواهـنـد گـفـت :چـه چـيـز آنـان را از قبله اى كه بر آن بودند رويـگـردان كـرد؟ بـگـو: مـشرق و مغرب از آن خداست ؛هركه را خواهد به راه راست هدايت مى كند

2: آن حـضـرت در انـتـظـار وحـى بـه آسـمـان نـگـاه كـرده مـنـتـظر آمدن وحى در رابطه با تـحـويـل قـبله بود، خداوند فرمود: مى بينيم كه روبه آسمان كرده انتظار وحى را دارى ، رويـت را بـه طـرف مـسـجـدالحـرام بكن ، و در هر كجاى دنيا بوديد روبه سوى آن بكنيد، اهـل كتاب كه در كتاب خويش اين مطلب را از پيامبران خويش شنيده اند، خواهند دانست كه اين عـمـل حق بوده است و اگر اين كار صورت نمى گرفت آنها مى گفتند اين پيامبر آن پيامبر موعود نيست :

قـدى نـرى تـقـلب وجـهـك فـى السـمـاء فـلنـوليـنـك قـبـلة تـرضـيـهـا فـول وجـهـك شـطـر المـسـجـد الحـرام و حـيث ما كنتم فولوا وجوهكم شطره و ان اتواالكتاب ليعلمون انه الحق من ربهم (155)

ما (به هر سو) گردانيدن رويت در آسمان را نيك مى بينم . پس (باش تا) تو را به قبله اى كه بدان خشنود شوى برگردانيم ؛ پس روى خود را به سوى مسجدالحرام كن ؛

مـرحـوم صـدوق در فـقـيـه نـقـل كـرده :چـون آن حـضـرت دو ركـعـت از نـمـاز ظـهـر را خواند، جـبـرئيـل آمـد و آيـه ى ( قـد نـرى ...) را خـوانـد بـعـد دسـت او را گـرفـت و بـه كـعبه بـرگـردانـيـد، آنـهـايى كه پشت سرت نماز مى خواندند آنها نيز رو به كعبه كردند تا جـايـى كـه زنـان در جـلو قـرار گـرفـتـنـد و مـردان در عـقـب ، اول نـمـاز ظـهـر بـه طـرف بـيـت المـقدس و آخر آن به طرف كعبه خوانده شد،اين خبر به مـسـجـدى در مـديـنه رسيد كه نمازگزاران دو ركعت عصر را به طرف بيت المقدس ‍ خوانده بـودنـد و در دو ركـعـت ديـگـر رو بـه كـعـبـه كـردنـد، اول نـمـازشـان بطرف بيت المقدس و آخرش به طرف كعبه شد و آن مسجد، مسجد القبلتين نـام گـرفـت .(156) در بحار، ج 19 ص 193 تصريح دارد كه مسجدى كه حضرت در آن نماز خواند مسجد القبلتين نام يافت .

از جـمـله (حـتـى قـام الرجـال مـقـام النـسـاء و النـسـاء مـقـام الرجـال ) بر مى آيد كه جبرئيل دست آن حضرت را گرفته و آن طرف مسجد برده و به طـرف كـعـبـه بـرگردانده است و اگر در جاى خود برگشته بود در عقب زنان و مردان مى ماند و جماعت باطل مى شد.مگر آن كه بگوييم نماز همه فرادى بود و آن بعيد است .

تحليل مطلب

قـبـله يـكى از عوامل وحدت مسلمين است ، همه بطرف آن نماز مى خوانند، مردگان خود را به طـرف آن دفن مى كنند، ذبائح خويش را به سوى آن ذبح مى نمايند، رسميت دادن به قبله يـهـود بـر خـلاف اسـتـقـلال اسلام بود، وانگهى كعبه نسبت به قبله يهود امتيازات خاصى داشت زيرا: