از هجرت تا رحلت

سيد على اكبر قرشى

- ۱ -


مقدمه

بسم الله الرحمن الرحيم :

الحـمـد الله رب العـالمـيـن و صـلى الله على محمد و آله الطاهرين و اللعن على اعدائهم اجمعين

كـتـاب از هـجـرت تـا رحـلت چـنـانـكـه از نـامـش پـيـدا اسـت شـرح حـال احـوال رسـول خـدا صـلى الله عـليـه و آله و سـلم در ده سال حياتش در مدينه منوره است . اين شرح احوال به سالهاى بعد از هجرت تقسيم شده و معين گرديده كه هر جريان در چه سالى اتفاق افتاده است .

فـرق ايـن كـتـاب بـا كتابهاى ديگر در اين است كه اين كتاب به تشريع احكام و تاريخ تشريع آنها بيشتر عنايت كرده است مثلا نماز جمعه كى تشريع شد و چگونه رسميت يافت ؟ نـمـاز سـفـر از كدام سفر آغاز گرديد؟ نماز خسوف و كسوف در رابطه با چه پيشامدى بـود؟ تـحـريـم خـمـر در چـه جريانى واقع شد؟ سنگسار كردن زناكار چگونه و چه وقت تـشـريـع گـرديـد؟ كـتـاب مـعاقل كه درباره ديات بود و حضرت آن را از غلاف شـمـشـيـرش مـى آويـخـت در چـه وقـت نـوشته شد؟ نمازهاى يوميه چه وقت هفده ركعت شدند؟ تـحـريم ازدواج با كفار چگونه تشريع گرديد؟ حد محارب و حكم لعان در چه جريان يا زمانى بود؟ و دهها حكم نظير آن از احكام فردى اجتماعى و حكومتى كه خواننده ضمن مطالعه شرح و احوال رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بيشتر با اين جريان ها آگاه خواهد شـد. بـيشترين داعى مؤ لف در نوشتن اين كتاب همين مزيت ها بوده است ، سعى شده مطالب كتاب از منابع مطمئن و دست اول نقل شود تا بر اطمينان آن بيفزايد.

خـدايـا بـه آبـروى محمد و آل محمد - صلوات الله عليهم - مؤ منين و مؤ منات را از اين كتاب بـهـره مـنـد فـرمـا و از مـؤ لف قـبـول فـرمـوده در يـوم لايـنـفـع مال و لا بنون سبب مغفرتش گردان انك قريب مجيب

سيد على اكبر قرشى 19 / 11 / 1368 اروميه 13 رجب 1410

هجرت

مـشـركـان مـكـه از پـيـشـرفـت و گسترش اسلام پيوسته در بيم و هراس بودند و شكست و زوال خود را نزديك و نزديكتر مى ديدند از اين رو در دارالندوة (1) گرد آمده ، به فكر چاره افتادند.

ابـوجـهل كه از سخت ترين دشمنان اسلام بود، گفت : اى جماعت قريش احدى از عرب محترم تـر از مـا نـبـود و مـا در حـرم امـن الهـى بـوديـم ، عـرب هـر سـال دو بـار بـه مـكه مسافرت مى كرد و كسى در ما طمع نداشت تا آن كه محمد در ميان ما پـيـدا شـد، مـا او را بـسـبب صلاح و امانتش امين نام نهاده بوديم ، ولى مدتى مى گذرد كه رسـول خـداست . از اين رو خدايان ما را بد گفت ، ما را سفيه و بى خرد ناميد، جوانان ما را فاسد كرد و جمع ما را به افتراق كشانيد.

سـب الهـتـنـا و سـفه احلامنا و افسد شباننا و فرق جماعتناراءى من آن است كه كسى را مـاءمـور كـنيم او را پنهانى بكشد. اگر بنى هاشم نيز خوبنها خواستند ده برابر خونبها به آنها مى دهيم .

ايـن پـيـشـنـهـاد رد شـد؛ چـرا كـه گـفـتـنـد، بـنـى هـاشـم تـحـمل ندارد، قاتل او را زنده ببينند. نيز بالاخره انتقام مى كشند و جنگ و تباهى به وجود مى آيد و حرم به آشوب كشيده مى شود.

ديگرى گفت : نظر من آن است كه محمد را در خانه اى زندانى كنيم و قوت لايموتى به او بـدهيم تا سرانجام بميرد؛ چنان كه زهير و نابغه مردند. اين پيشنهاد نيز رد شد كه قوم مـحمد (=بنى هاشم ) اين اهانت را تحمل نمى كنند و چون موسم آمدن عرب به مكه رسد جمع شده و آزادش مى كنند و آنگاه سحر و جادويش مردم را مى فريبد.

نـظـر سـوم آن بـود كـه او را از مـكـه خـارج كـنـنـد و بـا فـكـر آسـوده بـه عبارت خدايان بـپـردازند. اين نظر نيز مردود شناخته شد؛ زيرا گفته شد كه محمد خوش قيافه و داراى زبـان فـصـيـح و جـادوگـر مـاهـرى اسـت و چـون از مـكـه خـارج شـود نـزد قبائل عرب مى رود و آن ها را به خود مؤ من مى كند و روزى با سواره و پياده به شما حمله مى كند و آن روز علاجى نتوانيد كرد.

پـيـشـنـهـاد چهارم آن بود كه از هر تيره اى از تيره هاى قريش يك مرد مشهور انتخاب شود حـتـى يـك نفر هم از بنى هاشم ، و آن وقت همه يكباره به او حمله كرده به قتلش درآورند و بـه آنـهـا سـه بـرابر خونبها ميدهيم ؛ حتى اگر ده برابر هم خواستند مى پردازيم . اين نـظـر بـه اتـفـاق آراء تـصـويـب گـرديـد. سـرانـجـام پـانـزده نفر از جمله ابولهب عموى رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم را انتخاب كردند كه آن حضرت را بكشند(2) آنـگـاه از مـجـلس مـشـورت پـراكنده شده ، قرار گذاشتند كه نقشه را شب هنگام اجرا كنند و كـسـى را از آن تصميم خبر ندهند .شب موعود، ابولهب گفت : شب مناسب نيست . منتظر بمانيم وقـت صـبـح حـمـله كـرده كـارش را بـسـازيـم ، بـنـابـرايـن در اطـراف منزل آن حضرت به انتظار ايستادند.

در ايـن هـنگام آيه و اذ يمكر بك الذين كفروا ليثبتوك او يقتلوك او يخرجوك و يمكرون و يمكرالله والله خير الماكرين (3) و به اين ترتيب خداوند رسولش را از تصميم و توطئه آنان آگاه ساخت .

رسـول خـدا صـلى الله عـليـه و آله و سـلم مـاءمور به هجرت و خروج از مكه شد و از على عـليـه السـلام خـواسـت كـه در بـستر او بخوابد تا فكر كنند، كه او در بستر است . على عليه السلام با كمال اخلاص قبول كرد و در بستر آن حضرت آرميد، كفار فكر مى كردند كـه رسـول الله صلى الله عليه و آله در فراش خوابيده است ، ولى آن حضرت در حالى سوره يس را تا فاغشيناهم فهم لايبصرون (4) مى خواند، مشتى خاك بر آنـهـا افـكـنـد و از مـيـان آنـهـا گـذشت و به هدايت جبرئيل به طرف كوه ثور رفت و در راه ابوبكر را ديد. او را نيز با خود برد داخل غار ثور گرديدند.

چـون صـبـح روشن شد، كفار به منزل حضرت حمله كرده و به طرف بسترش پيش رفتند، على عليه السلام از بستر بيرون جهيد و ايستاد، و فرمود: چه شده چرا اينجا ريخته ايد؟ گـفتند: عموزاده ات محمد كو؟ فرمود: مگر مرا نگهبان او كرده بوديد؟ آيا نگفتيد از شهر ما بـيـرون شـو؛ او هـم رفـت ديـگـر چه مى خواهيد.؟!! شروع كردند به زدن او؛ ولى ابولهب نـگـذاشت او را زياد اذيت كنند. كفار به ابولهب گفتند: اين كار حيله تو بود كه نگذاشتى شب كارمان را انجام دهيم .

آن حـضـرت سـه روز در غار ثور ماند و سپس از غار بيرون آمد مردى از چوپانان قـريـش را ديـد كه ابن اريقط نام داشت . به او فرمود: آيا بر جانم ، از تو ايمن بـاشـم ؟ گـفـت : در آن صـورت تو را حفظ كرده و كسى را از وضع تو مطلع نمى كنم يا مـحـمـد صـلى الله عـليه و آله اراده كجا را دارى ؟فرمود: مى خواهم به يثرب بروم گفت : به خدا تو را از راهى مى برم كه هيچ كس نداند.

فـرمود: برو به مكه و به على عليه السلام بشارت ده كه خدا مرا اجازت هجرت فرموده اسـت بـراى مـن آذوقـه و مـركبى آماده كند. ابوبكر نيز به او گفت : به دخترم اسماء بگو براى من آذوقه و دو تا مركب مهيا كند، ضمنا عامربن فهيره را از كار ما با خبر كن (5) و بگو آذوقه و مركب ها را او بياورد.

ابـن اريـقـط بـه مـحـضر على عليه السلام آمد و جريان را گفت : على عليه السلام براى حـضـرت خوراك راه ويك مركب فرستاد و ابن بهيره نيز خوراك و دو تا مركب را آورد. آنگاه حضرت به طرف يثرب حركت فرمود.

ابـن اريـقط او را بر راه نخله از ميان كوهها برد. پيوسته بيراهه مى رفتند، تا در قديد (6) به راه اصلى وارد شدند و تا در نزد ام معبد به استراحت پـرداخـتـنـد و اعـجـازى از آن حضرت در رابطه با شير گوسفند (ام معبد) ظاهر شد. سپس ‍ كـاروان كـه چـهـار نـفـر: رسـول الله صـلى الله عـليـه و آله وسـلم ، عـبدالله بن اريقط، ابوبكر و عامر بن فهيره بود، راه را به طرف يثرب ادامه داد...

اهـل مـديـنـه از آمدن رسول الله صلى الله عليه و آله وسلم مطلع بودند. چون روز مى شد مـردان و زنـان بـه استقبال آن حضرت مى رفتند و چون هوا گرم مى شد برمى گشتند. در يـكـى از روزهـا كـه مـردم بـرگـشـتـه بودند، رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم به ذوالحـليـفـه رسـيد و راه قبيله بنى عمروبن عوف را سراغ گرفت و به طـرف مـسجد قبا تشريف برد و در آنجا پياده شد جماعت بنى عمروبن عوف اطراف وى را گـرفـتـه و از تـشريف فرماييش مسرور گرديدند، آن حضرت به خانه كلثوم بن هـدم كـه مـردى نـابـيـنـا از آن قـوم بـود وارد شـد مـردم مـديـنـه از نزول وى آگاه شده دسته دسته براى زيارت به قبا مى آمدند.

رسـول خـدا پـانـزده روز در قـبـاماند و منتظر آمدن على بن ابيطالب عليه السلام بـود، ابـوبكر عرض كرد: يا رسول الله مردم شائق آمدنتان به مدينه هستند، فرمود: تا آمـدن عـلى در قـبـا خـواهـم ماند. آنگاه على عليه السلام با چند نفر از جمله حضرت فاطمه عليها السلام به قبا رسيدند(7) .

روز جـمـعـه آن حضرت از قبا خارج شد و وقت ظهر به قبيله بنى سالم رسيد. آنها پيش از آن حـضـرت مـسـجـدى سـاخـتـه بـودنـد نـاقـه حـضـرت در كـنار مسجد آنها خوابيد. حضرت داخـل مـسـجـد شد و با آنها نماز جمعه خواند و خطبه ايراد فرمود و به طرف بيت المقدس ، قـبـله اول مـسـلمـيـن ، ايـسـتاد و آن روز صد نفر مرد به آن حضرت اقتداء كردند و سپس به طرف مدينه به راه افتادند، تا ناقه حضرت در كنار در خانه ابوايوب انصارى خوابيد و حـضـرت در آنـجـا مـسـكن گزيد و تا ساختن مسجد و بيت خويش ميهمان آن ها بود. ناگفته نـمـانـد كه در ماه ذوالحجة مردم مدينه در عقبه من با آن حضرت بيعت كردند، سه ماه بعد از آن ، رسـولخـدا صـلى الله عـليـه و آله و سـلم روز دوازدهـم ربـيـع الاول وارد مـديـنه شدند كه بعدها مبداء تاريخ هجرى قمرى گرديد.(8) ناگفته نماند خـروج از مـكـه روز اول ربـيـع الاول و ورود به مدينه در دوازدهم آن بود. گويند: آن روز برابر با بيست و چهارم سپتامبر سال 623 ميلادى بوده است .

سـال اول هجرت

در سـال اول هـجـرت احـكـام بـسـيـارى تشريع شد و رسميت يافت و حوادث بسيارى اتفاق افـتـاد. مـا بـه آنچه مى توانيم اشاره مى كنيم ؛ البته نظر ما بيشتر اشاره به تشريع احكام و رسميت يافتن و تشكيل حكومت اسلامى است .

تشريع نماز جمعه

ظـاهـرا نـمـاز جـمـعـه اوليـن كـارى اسـت كـه حـضـرت انـجـام داد و حـتـى قبل از ورود به مدينه ، روز جمعه در مسجد بنى سالم چنان كه گذشت آن را اقامه فرمود و بـا عـمـل آن حـضـرت رسـمـيـت پـيـدا كـرد(9) ، نـمـاز جـمـعـه نماز سياسى و عبادى و يك عـمـل مفيد و پربركت و سازنده است و امروز يكى از اركان نظام جمهورى اسلامى ايران مى بـاشد و آن دو ركعت است كه پيش از شروع بايد دو خطبه خوانده شود. امام جمعه در خطبه اول نـوعـا مـردم را مـوعـظـه و امر به تقوى مى كند، و از خدا مى ترساند و در خطبه دوم ، مـطـالب سـيـاسى و امور جارى مملكت و حوادث خارجى را كه در رابطه با جهان اسلام است توضيح مى دهد.

در نـماز جمعه شرط است به جماعت خواند شود و فرادى خواندن جايز نيست . در جايى كه نـمـاز جـمعه اقامه مى شود در كمتر از يك فرسخ نبايد نماز جمعه ديگرى خوانده شود در صـورت نـبـودن نـمـاز ديگر، مردم از فاصله دو فرسخ بايد در نماز حاضر شوند. لازم اسـت زنـدانـيـان را نـيـز تـحـت الحـفـظ به نماز جمعه آورند، و چون ظهر روز جمعه رسيد، مسافرت حرام است مگر بعد از خواندن نماز و ساير شرايط و احكام كه مبين اهميت اين عبادت اند.

نـاگـفـتـه نـمـانـد كـه سـوره جـمـعـه در رابـطـه بـا نـمـاز جـمـعـه و اهـمـيـت آن نازل شده و يك سوره مدنى است . پيش از نزول آن ، نماز جمعه واجب بوده و اقامه مى شده است . در اين صورت نزول آن فقط براى ارشاد و تشويق و رسميت دادن تا قيامت است ، از روايـات مـعـلوم مـى شـود كـه نـمـاز جـمـعـه در مـكـه واجـب شـده بـود ولى رسـول الله صـلى الله عـليه و آله وسلم امكان اقامه آن را نداشت لذا به صحابى كبير، مصعب بن عمير شهيد نوشت كه در مدينه ، قبل از آمدن آن حضرت نماز جمعه بخواند.

در مـكـاتـيـب الرسـول نقل شده كه رسول الله صلى الله عليه و آله به مصعب چنين نوشت :

اما بعد فانظر اليوم الذى تجهر فيه اليهود بالزبور لسبتهم ، فاجمعوا نسائكم و ابـنـائكـم فاذا مال النهار عن شطره عند الزوال من يوم الجمعة فتقربوا الى الله بركعتين (10)

بـبـيـن يـهـود كـدام روز بـراى تـعـطـيـل شـنـبـه مـنـاجات زبور مى خوانند، زنان و فـرزنـدانـتان را جمع كنيد، چون روز جمعه وقت از نصف النهار گذشت با خواندن دو ركعت نماز به خداوند تقرب جوييد

گويا منظور آن بود كه سعى كنيد اين عمل در روز شنبه يهود نباشد.

بنابراين اولين قدمى كه آن حضرت برداشت در رابطه با رسميت نماز جمعه بود كه اين عبادت سازنده عملى گرديد، آن حضرت تا زنده بود، آن را مى خواند و در جاهاى ديگر امام جمعه نصب مى فرمود، از امامان عليهم السلام فقط اميرالمؤ منين و امام حسن عليهماالسلام آن را خـوانـده انـد و چـون آن از كـارهـاى حـكـومـت اسـت امـامـان ديـگـر كه مغصوب الحق بودند، نتوانستند آن را اقامه نمايند.

مـحـمـد بـن مـسـلم از امـام بـاقـر عـليـه السلام نقل كرده كه فرمود: چون در روز جمعه شود مـلائكـه مـقـرب بـا صـفـحـات نـقـره و قـلمـهـاى زريـن از آسـمـان نـازل گـشـتـه و در درهـاى مـسـجـد بـر تـخـتـهـايـى از نـور مـى نـشـيـنـنـد، اعمال مردم را به قدر درجات آنها مى نويسند تا امام از مسجد خارج شود آنگاه نامه ها را مى بندند و فقط روز جمعه نازل مى شوند(11)

لازم اسـت مسلمانان اين سنت محمدى صلى الله عليه و آله را هر چه باشكوهتر اقامه نمايند و در استحكام امر حكومت اسلامى از آن بهره گيرند، چنان كه فعلا در حكومت اسلامى ايران چـنـيـن است . ديگر اين عبادت خدايى به دست ملاهاى دربارى اقامه نمى شود و مانند ساير كشورهاى اسلامى بى روح نيست ، و در مسير اهداف جباران نمى باشد.

تشريع نماز ميت

يـكـى از انـصـار بـه نـام بـراءبـن مـعرور، ماه صفر در مدينه از دنيا رفت يك ماه به آمدن رسول الله صلى الله عليه و آله به مدينه مانده بود، براءبن معرور يكى از هفتاد نفرى بود كه در بيعت عقبه حاضر شده و از رسول الله صلى الله عليه و آله به مدينه دعوت كـردنـد، و اوليـن سـخـنـگـوى آن بيعت بود، حضرت به محض ورود به مدينه از وفات او اطلاع يافت و بر سر قبر او رفت و بر او نماز خواند و آن اولين نماز ميت بود كه خوانده شد

مـجـلسـى رحـمه الله در بحار فرموده : در سال دهم بعثت حضرت خديجه از دنيا رفت و در حـجـون دفـن شـد و رسـول خـدا صـلى الله عـليـه و آله و سـلم داخـل قـبـر او شد ولى آن روز نماز ميت تشريع نشده بود: ولم يكن يومئذ سنة الجنازة و الصـلاة عـليـهـا(12) على هذا آن حضرت بر ابوطالب عليه السلام و بر ياسر و سـمـيـه دو شـهـيد اسلام نيز نماز ميت نخواند. يعقوبى گويد: چون ابوطالب از دنيا رفت رسـول الله بـسـيـار محزون شد، آنگاه دست خويش را چهار دفعه بر پيشانى راست و سه دفـعـه بـر پـيـشـانـى چـپ او كـشيد و فرمود: عموى عزيزم در كودكى تربيتم كردى و در يـتـيـمـى كـفـالتـم نـمـودى و در بـزرگـى يـاريـم كردى خدا به تو جزاى خير دهد آنگاه پيشاپيش جنازه اش حركت كرد(13)

ابـن اثـيـر در اسـد الغـابـه گويد: قدم رسول الله قبره (براء) فى اصحابه فكبر عليه و صلى وكبر اربعااز اين معلوم مى شود كه بى شك ، پيامبر نماز ميت خوانده است ، يعنى : بر قبر او (= براء) ايستاد و نماز خواند و چهار تكبير گفت .

ناگفته نماند: رسول الله صلى الله عليه و آله با پنج تكبير بر او نماز خوانده است ، زيـرا چـهـار تـكـبير را در نماز منافقان تند مى گفت . كلينى در كافى از امام صادق عليه السـلام نـقـل كـرده كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بر قومى در نماز ميت پنج تـكـبـيـر مى گفت و بر بعضى چهار تكبير و چون بر جنازه اى چهار تكبير مى گفت ، متهم بـه مـنـافـق بـودن مـى شـد(14) و ايـضـا عـن ابـى عـبـدالله عـليـه السـلام قـال : قـال رسـول الله صـلى الله عـليـه و آله وسـلم : ان الله تبارك و تعالى فرض ‍ الصلوة خمسا و جعل للميت من كل صلاة تكبيرة (15)

نـاگـفـتـه نـمـانـد: ايـن كـه مـسلمانان اهل سنت نماز ميت را با چهار تكبير مى خوانند، آن به دسـتـور عـمـربـن الخـطـاب بـوده اسـت ، سـيـوطـى در تـاريـخ الخـلفـاء در فـصـل اوليـات عـمـر مى گويد: و هو اول من جمع الناس فى صلوة الجنائز على اربع تكبيرات (16)

مـرحـوم شـرف الديـن در ايـن رابطه در كتاب النص والاجتهاد بحث مفصلى دارد كه صـحـابـه حـتـى بعد از نهى خليفه باز با پنج تكبير نماز ميت مى خوانده اند (17) و چون در اديان آسمانى و خاصه دين مبين اسلام ، مردن آخر كار انسان نيست لذا چون كسى از دنـيـا رفـت دسـتـه جـمـعى بر او نماز خوانده و به رحمت خداى مى سپارند خواندن نماز ميت فضيلت بسيار دارد و اين سنت تا قيامت ادامه خواهد داشت .

قـال امـيـرالمـؤ مـنـيـن عـليـه السـلام : مـن تبع جنازة كتب الله له اربعة قراريط، قيراط لاتـبـاعـه ايـاهـا و قـيـراط للصـلاة عـليـهـا و قـيـراط للانتظار حتى يفرغ من دفها وقيراط للتعرية (18)

بناء مسجد مدينه

سـومـيـن عـمـل رسـول الله صـلى الله عـليـه و آله در اوليـن سـال هـجـرت ، بـنـاء مـسـجـد مـديـنـه بـود كـه مـسـجـد الرسـول نـاميده شد و پايگاه توحيد گرديد، آن حضرت بعد از ورود به مدينه در جايى كـه مـحـل خـشـكـاندن خرما بود براى مردم نماز مى خواند، بعد به اسعد بن زراره فرمود: ايـنـجـا را از صـاحـبـانـش بـخـر، و چـون او خـواسـت ايـن كـار را بـكـنـد، گـفـتـنـد: بـه رسـول الله بـخـشـيـديـم . حـضـرت فـرمـود: نـه بـا پـول بـخـر، بـالاخـره بـه ده ديـنـار خـريـده شـد. حـضـرت دسـتـور ساختن مسجد را در آن مـحـل صـادر فرمود: مسلمانان از حره (19) سنگ مى آوردند، ديوارهاى مسجد بالا مى رفت و حضرت خودش نيز در اين كار شركت فرمود؛ حتى وقتى سنگى مى آورد، اسيدبن حفير گفت : يا رسول الله بدهيد من ببرم . فرمود: نه ؛ تو برو سنگ ديگرى بياور. به هـر حـال مـسـجـد سـاخـتـه شـد، و در ابـتدا فقط چهار ديوار بود، بعدها مسلمانان از حرارت خـورشـيـد نـاراحـت شـده ، از حـضـرتـش خـواسـتـنـد سـايـبـانـى در آن بـاشـد، لذا بـه امر رسـول الله صـلى الله عليه و آله ستونهايى در آن نصب گرديد و شاخه هاى درخت خرما در آن انداخته شد و مسقف گرديد(20)

از روايـت كـافى فهميده مى شود در اثر كثرت مسلمانان مسجد را توسعه مى دادند تا وقت رحـلت آن حضرت وسعت مسجد حدود هزار متر مربع بود الفى ذراع (21) آنگاه پـيـوسـتـه درطـول تاريخ به وسعت آن افزوده شد تا اين كه وسعت آن امروزه كه 1409 هـجرى قمرى ، شانزده هزار و سيصد و بيست و شش (16326) متر مربع است . گويند در صدد آن هستند كه بر وسعت آن به قدرى اضافه كنند تا قسمتى از بقيع نيز در آن قـرار گـيـرد، كـيـفـيـت تـوسـعـه ايـن پـايـگـاه تـوحـيـد در طول تاريخ داستان مفصلى دارد كه طالبان تفصيل بايد در كتب ديگر مطالعه كنند.

ناگفته نماند كه تمام مساجد دنيا، كه اكنون مانند مراكز جاذبه ، موحدين را به سوى خود مـى كـشـنـد و مـحـل ارتباط بندگان مؤ من با خدا هستند، در اثر تبعيت از اقدام اولى حضرت رسول الله صلى الله عليه و آله به وجود آمده و خواهند آمد.

آن روز كـه مـسـلمـانـان در مـعـيـت رهـبـر خود، سنگهاى حره را به نام الله بردوش حـمـل كـرده و مـعـبدى به نام خانه خدا و خانه مردم بنا نهاده اند امروز شعاع عملشان از حد تـصور گذشته است (22) چه دلنشين است آن خانه هايى كه مسجد ناميده شده و صداى يارب يارب از آنها به ملكوت اعلى بلند مى شود.

نـيـز مـسـجـد در اسـلام احـكـام بـخـصـوصـى دارد. داخـل شـدن بـه آن در هـر حـال و بـراى هـمـه جـايـز نـيـست ، و نيز جنب و حائض و كفار و... حق قدم گذاشتن به آن را ندارند و در زمان آن حضرت و بعد از وى محل عبادت و تصميم گيريهاى اجتماعى بوده است .

ساختن مسجد، آباد كردن و تميز كردن و داير نمودند آن سبب گسترش توحيد و موجب اجر و پاداش اخروى است . براى نمونه يك روايت از كافى در اينجا مى آوريم :

عـن ابـى عـبـيـدة الحـذاء قـال سـمـعـت ابـاعـبـدالله صـلى الله عـليـه و آله و سـلم يـقـول : مـن بـنـى مـسـجـدا بـنـى الله له بـيـتـا فـى الجـنـة ، قال ابوعبيدة فمر بى ابوعبدالله صلى الله عليه و آله وسلم فى طريق مكه و قد سويت بـاحـجـار مـسـجـدا فـقـلت له : جـعـلت فـداك نـرجـو ان يـكـون هـذا مـن ذلك ؟ فقال : نعم (23)

ماجراى سدالابواب

يـكـى از كـارهـاى ديـگـر در ضـمـن سـاخـتـن مـسـجـد، خـانـه بـراى اصـحـاب رسـول خـدا صـلى الله عـليـه و آله از مـهـاجـريـن بـود، خـانـه هاى آن حضرت و خانه هاى اصـحـابش در اطراف مسجد ساخته مى شد و از هر يك درى به مسجد مى گذاشتند، طبرسى در اعـلام الورى فـرمـوده : حـضـرت بـراى اصـحـاب خـود خـطـهـايـى كـشـيـد كـه مـنـازل خـود را در آن خطوط ساختند براى عمويش حمزه و على عليه السلام نيز خطى كشيد كه در آن خانه ساختند و هر يك درى به مسجد گذاشتند كه به وقت بيرون رفتن ، از مسجد آمـد و شـد مـى كـردنـد آخـرالامـر جـبـرئيـل نـازل شـد كـه : يـا مـحـمـد رسـول الله صـلى الله عـليـه و آله خـدا مـى فرمايد، دستور بدهى هر كس درى به مسجد دارد آن را مسدود كند و ديگر كسى مجاز نيست ، درى از خانه به مسجد داشته باشد مگر تو و عـلى بـن ابـيـطـالب كـه آنـچـه بـر تـو حـلال اسـت بـر عـلى نـيـز حـلال اسـت . ايـن امـر ابـر اصحاب آن حضرت گران ، آمد، حتى عمويش حمزه بسيار ناراحت شـد و گفت : من عمويش هستم ، مرا امر به مسدود كردن در مى كند، ولى در برادرزاده ام على را كه از من كوچك تر است باز مى گذارد!

حـضـرت در جـوابـش فرمود: يا عم لاتغضبن من سد بابك وترك باب على ، فوالله ما امـرت انـا بـذلك ولكـن الله امـر بـسـد ابـوابـكـم و تـرك بـاب عـلى .... حـمزه گفت : يارسول الله حال كه چنين است به فرمان خدا و رسولش راضى شدم (24)

تاريخ اين فرمان را پيدا نكردم كه در كدام وقت بود، ولى اين دستور از جانب خداوند اولا بـراى حـفـظ آبروى و مقام مسجد بود كه مى بايست به صورت راه براى عده اى نباشد و ثـانـيـا بـيـان شـخـصـيـت والاى امـيـرالمؤ منين عليه السلام بود كه يعنى فقط على تالى رسـول الله صـلى الله عـليـه و آله و سـلم اسـت نـه ديـگران . جريان مسدود كردن درهاى اصـحـاب و باز گذاشتن در خانه على بن ابيطالب عليه السلام متفق عليه است و كسى از شيعه و اهل سنت در آن ترديدى ندارد، و يكى از مناقب بسيار بزرگ مولا على عليه السلام مـى بـاشـد، لازم نـمـى دانـم در ايـنـجـا بـه مـنـابـع اهـل سـنـت اشـاره كـنـم ، طـالبـان تـفـصـيـل بـه الغـديـر ج 3، ص 202 - 214 رجـوع فـرمـايـنـد، بانقل روايتى از امالى صدوق اين مطلب را به پايان مى بريم .

عـن زيـدبـن ارقـم قـال : كـان لنـفـر مـن اصـحـاب رسـول الله صـلى الله عـليـه و آله ابـواب شـارعـة فـى المـسـجـد، فـقـال يـومـا: سـدوا هـذه الابـواب الا بـاب عـلى ، فـتـكـلم فـى ذلك النـاس ، قـال : فـقـام رسـول الله فـحـمـد الله و اثـنـى عـليـه ثـم قـال : امـابـعـد فـانـى امـرت بـسـد هـذه الابـواب غـيـر بـاب عـلى فقال فيه قائلكم ، انى والله ما سددت شيئا ولا فتحته ولكنى امرت بشى ء فاتبعته يعنى : اين دستور از جانب پروردگار صادر شده است .

تـطـهـيـر بـا آب ، دفـن روبـه قـبـله ، وصـيـت بـه ثـلثمال

ايـن سـه حـكـم بـه احـتـمـال نـزديـك بـه يـقـيـن در سـال اول هـجـرت تـشـريـع شـده اند صدوق در خصال ، باب ثلاثه ، حديث 267 از امام صادق عـليـه السـلام نـقـل كـرده انـد كـه در رابطه بابراءبن معرور انصارى سه حكم تـشـريـع و رسـمـيت يافت : اول آن كه مردم پس از قضاء حاجت ، خود را با سنگها پاك مى كـردند. براءبن معرور كدو خورد و شكمش نرم شد لذا با آب تطهير كرد، خداوند فرمود: ان الله يـحـب التـوابـيـن و يـحـب المـتطهرين (25) بدان جهت تطهير با آب سنت و شريعت گرديد(26)

و چـون وفـات او رسـيـد در آن وقت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و مسلمانان به طـرف بـيـت المـقـدس نـمـاز مـى خـوانـدنـد ولى بـراء وصـيـت كـرد كـه او را رو به طرف رسول خدا صلى الله عليه و آله (كه در مكه بود) و رو به قبله دفن كنند، شريعت و سنت نـيـز چـنـيـن شـد و او وصـيـت كـرد بـه ثـلث مـالش ، در ايـن رابـطـه قـرآن نازل شد وسنت جارى گرديد. اين حديث در كافى ، ج 3، ص 254، حديث 16 باب جنائز و در ج 7، ص 19، بـاب مـاللانـسـان ان يـوص بـه و در تـهذيب ، ج 9، ص 192، باب الوصية بالثلث نقل شده است .

چـنـان كـه در تشريع نماز ميت گذشت : براءبن معرور رحمه الله يكى از هفتاد نفرى بود كـه در بـيـعـت عـقبه حاضر شده و با رسول خدا صلى الله عليه و آله بيعت كرده و از وى خـواسـتـند تا به مدينه هجرت فرمايد و او يك ماه به هجرت مانده در مدينه از دنيا رفت و حضرت بر قبر او نماز ميت خواند.

بـنـابـرايـن حـكـم تـطـهـيـر مـحـل غـايـط بـا آب كـه تـشـريـع شـد در سـال اول هـجـرت بـوده و نـيـز وجـوب دفـن مـيـت رو بـه قـبـله در رابـطـه بـا نـقـل قـول در رديـف احـكـام اسـلامـى قـرار گـرفت و نيز اينكه انسان فقط مى تواند ثلث مـال خـويـش را بـراى بعد از خود وصيت نمايد و زياد از ثلث جايز نيست مگر آن كه وراث رضايت دهند اين هر سه از احكام سال اول هجرت مى باشند.

پيمان عدم تعرض با يهود مدينه

در مـديـنـه و اطـراف آن سـه قـبيله از يهود سكوت داشتند: يهود بنى قريظه و يهود بنى النـضـيـر كه در خارج از مدينه بودند و يهود بنى قينقاع كه در كنار مدينه بوده و قلعه آنـهـا بـه حـكـم يـكـى از مـحـلات شـهـر محسوب مى شد نمايندگان آن سه طائفه به نزد حـضـرت آمـده و پـيـمـان تـعـرض بـسـتـنـد. از نقله چنين برمى آيد كه اين كار در اولين ماه سـال اول هـجـرى صـورت گـرفـتـه اسـت .مـؤ يـد ايـن احـتـمـال آن اسـت كـه يـهود پيوسته اهل احتياط بوده و در كارهاى زندگى روى شيطنتى كه دارند بسيار دقت به خرج مى دهند.

لذا بـه نـظـر مـى آيـد كـه بـا آمـدن آن حضرت احساس خطر كرده و فورا به چاره جويى بـرآمـده انـد، بـه هر حال نمايندگان آنها به محضر حضرت آمده و گفتند: يا محمد مردم را بـه چـه چـيـز دعـوت مـى كـنـى ؟ فـرمـود: بـه شـهـادت لااله الاالله و انـى رسـول الله ، و شـمـا بـعثت و آمدن مرا در كتاب تورات پيدا مى كنيد كه خروج و بعثتم در مـكـه و هـجرتم به اين حره و سنگستان است و يكى از علماى شما از شام آمد و به شما خبر داد...

گـفـتـنـد: آنچه گفتى شنيديم آمده ايم براى صلح و پيمان عدم تعرض كه نه بر ضرر تـو باشيم و نه بر نفع تو و كسى از دشمنان تو را عليه تو يارى نكنيم ، در عوض ، تو نيز متعرض ما و كسى از اصحاب ما نشوى تا ببينيم كار تو و قوم تو به كجا خواهد رسيد.

رسـول خـدا ايـن پـيـشـنهاد را پذيرفت و پيمان عدم تعرض و صلح به اين مضمون بسته شـد: يـهود كسى از دشمنان آن حضرت ونيز كسى از يارانش را، يارى نخواهد كرد، نه با زبان و

نـه با دست و نه با سلاح و نه با مركب ، نه در آشكار و نه در پنهان ، نه در شب و نه در روز، خـدا بـر ايـن پـيـمـان گـواه بـر آنـهـا اسـت . و اگـر ايـن پيمان را نقض كنند بر رسـول الله حلال است كه خون آنها را بريزد، زنان و اطفالشان را اسير كند و اموالشان را مصادره نمايد.

براى هر يك از سه طائفه پيمان بخصوصى نوشته نماينده يهود بنى نضير در اين كار حـيـى بـن اخـطب بود او چون به منزل بازگشت برادرانش جد بن خطب و ابوياسربن اخطب گـفـتـنـد: چه آوردى ؟ گفت : او همان پيامبر است كه تورات خبر داده و همان است كه علماء ما مـژده آمـدنـش را داده انـد، ولى مـن پـيـوسـتـه دشـمـن بـى امـان او خـواهـم بـود كـه نبوت از نـسـل اسـحـاق خـارج شـده و در نـسـل اسـمـاعـيـل آمـده اسـت مـا هـيـچ وقـت تـابـع نسل اسماعيل نخواهيم بود

نماينده يهود بنى قريظه در عقد پيمان كعب بن اسد و نماينده قينقاع مخيريق بود كـه از هـمـه بـيـشـتـر ثـروت و امـوال داشـت او بعد از برگشتن به قوم خويش چنين گفت : بـيـايـيد به او ايمان آوريم و اهل تورات و قرآن هر دو باشيم ؛ ولى يهود بنى قينقاع از وى اطاعت نكردند (27) اينك با سه مطلب اين جريان را به پايان مى بريم :

اول ايـن كـه : مـخـيريق بعدها به رسول الله صلى الله عليه و آله وسلم ايمان آورد و در احد شهيد گرديد و اموالش را به رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم وصيت كـرد و آن هـفـت قـطـعـه مـلك وبـاغـات بـود كـه تـمـام صـدقـات و مـخـارج رسـول خـدا از آنـهـا تـاءمـيـن مـى شـد (28) و آنـهـا عـبـارت بـودنـد از: دلال ، عواف ، حسنى ، صافيه ، مشربه ام ابراهيم ، ميثب و برقه (29) .

رسـولخـدا صـلى الله عـليـه و آله وسلم آنها را وقف بر فاطمه كرده بود(30) ماريه قبطيه در مشربه ساكن بود.

مـرحـوم كـليـنـى در كـافـى از حـضـرت جـواد عـليـه السـلام نـقـل كـرده كـه بـه راوى فـرمـود: آن امـلاك هـفـتگانه وقف بر فاطمه عليها السلام بود و رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم از عايدات آنها بر ميهانان و تاءمين آن ها خارج مى كرد، چون آن حضرت رحلت فرمود، عباس عموى وى با فاطمه عليها السلام به مخاصمه بـرخـاسـت . عـلى عـليه السلام و ديگران شهادت دادند كه آن حضرت املاك را بر فاطمه عليها السلام آنها را به اميرالمؤ منين و اولادش وصيت فرمود.

ابوبصير گفت : امام باقر عليه السلام به من فرمود: وصيت فاطمه عليها السلام را بر تـو بـخـوانـم ؟ گفتم : بخوانيد آن حضرت ظرفى را حاضر كرد و از آن نامه اى بيرون آورد كه در آن نوشته بود:

بـسـم الله الرحـمـن الرحـيـم هـذا مـا اوصـت بـه فـاطـمـه بـنـت رسـول الله صـلى الله عـليـه و آله وسـلم اوصـت بـحـوائطـهـا السـبـعـة : العـواف والدلال و البـرقة و الميثب والحسنى و الصافية و ما لاءم ابراهيم ، الى على بن ابيطالب فـان مـضـى عـلى فـالى الحـسـن فـان مضى الحسن فالى الحسين فان مضى الحسين فالى الاكـبـر مـن ولدى شهد الله على ذلك و المقداد بن الاسود والزبير بن العوام و كتب على بن ابى طالب (31)

ظاهرا منظور آن است كه آن حضرت نيز، املاك فوق را وقف كرده و توليد آن را به شوهر و فرزندان خويش محول فرموده است وگرنه وصيت زايد بر ثلث جايز نيست .

بـنـابـرايـن فـاطـمـه زهـرا عـليـهـا السـلام از دو جـهت مغصوب الحق واقع شد، يكى از جهت فـدك كـه فـرمـود: پـدرم رسـول خدا آن را بر من واگذار فرموده است . ابوبكر گفت :

شـاهـد بـيـاور، آن حـضـرت عـلى بـن ابـيـطـالب و حـسـنـيـن عـليـهـم السـلام و ام ايـمن غلام رسـول خـدا صـلى الله عـليـه و آله وسـلم را شاهد آورد ولى ابوبكر نپذيرفت (32) . نـاگفته نماند: حضرت فاطمه متصرف بود و فدك رادر تصرف داشت ، شاهد را از مدعى مـى خـواهـنـد نـه از صـاحـب تـصـرف . وانـگـهـى اگـر رسـول الله صـلى الله عليه و آله و سلم خودش هم زنه مى شد و شهادت مى داد باز نزد آن قـدرت طـلبـان مـقـبـول نـبـود، زيـرا سياست حكومت آن بود كه پولى در دست على عليه السلام نباشد.

ديـگـرى از جهت املاك هفتگانه بود كه فاطمه فرمود: ارث پدر من است و من يگانه فرزند او هـسـتـم ، ابـوبـكـر حـديـث خلق الساعه خود را: نحن معاشر الانبياء لانورث ما تركناه صدقه خواند و گفت : املاك هفتگانه نيز به شما نمى رسد(33) و نعم الحكم الله . سومى سهم قيمت و فى ء بود كه در كتابهاى مذكور است .

دوم اين كه هر سه طايفه از يهود پيمان فوق را بارها شكستند در نتيجه دو گروه از آنها از مـديـنـه اخـراج شـده و ديـگـرى قـتـل عـام گـرديـد چـنـان كـه خـواهـد آمـد، رسـول خـدا نـاچـار بود سخت ترين عمل را درباره آنها انجام بدهد، زيرا كه پيوسته به فـكـر براندازى اسلام بودند، ولى آنان كه ذمى بودن را پذيرفتند به احترام زندگى كردند.

سـوم آنـكـه ارتباط با بيگانگان و پيمان عدم تعرض با آن ها و رفت و آمد در حد خريد و فروش و مبادله سفير و غيره به طورى كه ضررى به مكتب نداشته باشد جايز است ولى نـمـى شـود آنـهـا را مـحـرم اسرار قرار داد و كارها را با صلاحديد آنها انجام داد و از آنها مشورت خواست چنان كه دولتهاى اسلامى اكنون گرفتار آن هستند و حتى يك ليوان آب را هـم بـا مـشورت آنها مى خورند، اينجا است كه خدا مى فرمايد: لاتتخذوا بطانة من دونكم لاياءلونكم خبالا ودوا ماعنتم (34)

زيادت بر ركعات نمازها

در آخـر ربـيـع الاول سال اول هجرت كار ديگرى كه انجام شد اين بود كه آن حضرت بر نماز مغرب يك ركعت و بر نماز ظهر و عصر و عشا هر يك دو ركعت افزود و مجموع نمازهاى پـنـجـگـانـه هـفـده ركـعـت گـرديـد. مـرحـوم مـجـلسـى تـصـريح مى كند كه اين كار در آخر سال اول هجرت بود و فى هذه السنة زيد صلوة الحضر و كانت صلوة الحضر والسفر ركعتين ... و ذلك بعد مقام رسول الله المدينة بشهر(35)

نـاگـفـتـه نـمـانـد: نـمـاز اولين تكليفى است كه واجب گرديد و به محض بعثت آن حضرت دسـتـور نـمـاز نازل شد. يعقوبى فرموده : اولين نمازى كه واجب گرديد نماز ظهر بود، جـبـرئيـل وضـو گـرفـتـن را بـه آن حـضـرت آمـوخـت ، حـضـرت مـانـنـد جـبـرئيـل وضـو گـرفـت ، آنـگـاه جـبـرئيـل نماز خواند تا آن حضرت نحوه نماز خواندن را بـداند... سپس حضرت به نزد خديجه آمد، نحوه وضو و نماز را به او بيان كرد، او نيز وضـو گـرفـت و نـمـاز خـوانـد، آنـگـاه عـلى بـن ابـيـطـالب نـيـز چـنـان كـرد (36) نقل ابن اسحاق نيز در سيره اش همان طور است (37) و نيز در بحار، ج 18، ص 184، آمـده اسـت ، مـرحـوم كـليـنـى و صـدوق از حـضـرت بـاقـر عـليـه السـلام نقل كرده اند: اولين نمازى كه آن حضرت خواند نماز ظهر بود(38)

نـمـاز پـنـج وقت در مكه همه اش دو ركعت دو ركعت بود و تا آمدن به مدينه پيوسته نمازها هـمـان طـور دو ركـعـت خـوانـده مـى شـد، در روايـت كـافـى از امـام سـجـاد عـليـه السـلام نقل شده : خداوند در مكه بر مسلمانان نماز را دو ركعت دو ركعت واجب فرمود، آن حضرت نيز چـنان مى خواند و مدت سيزده سال در مكه همان طور بود حتى وقتى كه به قبا آمد و مـنـتـظـر آمدن على عليه السلام بود باز دو ركعت ، دو ركعت مى خواند... راوى گفت : پس ايـن هـفـده ركـعت كى واجب شد؟ فرمود: در مدينه پس از تقويت اسلام ، حضرت هفت ركعت بر نـمـازهـا افـزود: به ظهر دو ركعت و به عصر دو ركعت و به مغرب يك ركعت و به عشاء دو ركـعـت ، صـبـح را نـيـز بـه حـالت خـود گـذاشـت ، زيـرا كـه مـلائكـه روز بـه سـرعـت نـازل مـى شـدند و ملائكه شب به سرعت مى رفتند، صلاة صبح را هر دو گروه از ملائكه مى ديدند، لذا خدا فرمود: و قرآن الفجر ان قرآن الفجر كان مشهودا (39) يعنى : مسلمانان و نيز ملائكه روز و شب آن قدر مى بينند(40)

مرحوم كلينى از امام باقر عليه السلام نقل كرده : خداوند ده ركعت نماز واجب كرد، و كار را بـه رسـولش تـفـويض فرمود آن حضرت نيز هفت ركعت بر نمازها افزود(41) ، مرحوم صـدوق نـيـز آن را بـدون اشـاره بـه تـفويض نقل كرده است (42) و نيز كلينى از امام صـادق عـليـه السـلام نـقـل مـى كـنـد: ثـم ان الله عـز و جـل فـرض الصـلوة الركـعـتـيـن ؛ ركـعـتـيـن عـشـر ركـعـات فـاءضـاف رسـول الله صـلى الله عـليـه و آله الى الركـعتين ، ركعتين و الى المغرب ركعة فصارت عـديل الفريضة لايجوز تركهن الافى سفر و اءفرد الركعة فى المغرب فتركها قائمه فى السفر و الحضر فاجاز الله عزوجل له ذلك كله ...(43)

و در هـمـيـن حـديـث امـام صـادق عـليـه السـلام فـرمـوده : رسـول خدا صلى الله عليه و آله وسلم : نوافل را سى و چهار ركعت ، دو برابر نمازهاى يوميه سنت نهاد، خداوند از وى قبول كرد، فريضه و نافله جمعا پنجاه ويك ركعت گرديد كه دو ركعت بعد از عشاء نشسته خوانده مى شود و يك ركعت محسوب است .

از ايـن حـديـث مـعلوم مى شود كه آن حضرت نافله يوميه را نيز در آن ايام خوانده و رسميت داده است ، به هر حال :با افزوده شدن هفت ركعت ، مسلمانان تقرب بيشترى به خداى رحمان پيدا كردند، با ذكر دو مطلب ، اين بحث را به پايان مى بريم :

اول : مـرحـوم صـدوق از امـام صـادق عـليـه السـلام بـدون سـنـد نـقـل كـرده كـه افزود:... چون رسول خدا از ولادت فاطمه عليها السلام آگاه شد يك ركعت بـر نـمـاز مـغـرب افـزود بـراى شـكـر بـه پـروردگـار(44) و در عـلل الشـرايـع ايـن حـديـث (45) را بـا يـك سـنـد ضـعـيـف و مـجـهـول و مـرسـل نـقـل مـى كـنـد عـلى هـذا نـمـى شـود بـه ايـن حـديـث اعـتـمـاد كـرد، بـه نقل مرحوم كلينى در كافى كه زيادت هفت ركعت در ولادت حسنين عليهماالسلام و براى شكر خـدا بـوده ، كـه خـدا آن را اجـازه فـرمـوده اسـت (46) اگـر چـنـيـن بـاشـد زيـادت در سال سوم و چهارم هجرت بوده است .

دوم اينكه : رواياتى كه مى گويند نماز در شب معراج هفده ركعت واجب شد منافاتى با اين مـطـلب ندارد، زيرا در اين صورت در شب معراج هفده ركعت واجب شده آن حضرت به اذن خدا تا در مكه بود فقط ده ركعت را بيان فرمود و بقيه را بعد از هجرت اظهار داشته است به روايـات وجـوب نماز در شب معراج در من لايحضره الفقيه ، ج 1، ص 196، تا 200 باب فرض الصلوة رجوع شود

پيمان برادرى ميان مهاجر و انصار

در مـاه هـشـتـم از سـال اول هـجـرى ، رسـولخـدا صـلى الله عـليـه و آله وسلم ميان انصار و مـهـاجـران عـلقه و پيمان برادرى برقرار فرمود، على بن ابيطالب عليه السلام را نيز بـه بـرادرى خـود بـرگـزيـد(47) گـويـنـد: ايـن كـار بـراى آن بود كه مهاجران با اهل مدينه بيشتر ماءنوس شوند و احساس وحشت و غربت نكنند، ابن اسحاق فرموده : حضرت به مهاجران و انصار فرمود: دو نفر دو نفر برادر شويد، آنگاه دست على بن ابيطالب را گـرفـت و فـرمـود: ايـن نـيـز بـرادر مـن اسـت بـنـابـرايـن رسول خدا و على بن ابيطالب دو برادر بودند، هكذا حمزة بن عبدالمطلب و زيدبن حارثه و....(48)

هـمـچـنـيـن در بـحـار فـرمـوده : آن حـضـرت در ايـن سـال (اول هـجـرت ) مـيـان مـهـاجـرين و انصار پيمان برادرى بست و آن بر حق و مساعدت و وراث يـكـديـگـر بـودن ، اسـتـوار بـود، هـمـه شـان نـود (90) نـفـر بـودنـد، چهل و پنج نفر از مهاجرين و چهل و پنج نفر از انصار، به قولى از هر طرف صد و پنجاه نفر بودند(49) .

بـه هـر حـال ايـن جـريـان بـاعـث شـد كـه عـربـهـاى عـدنـانـى (اهـل مـكـه ) بـا عـربـهـاى قـحـطـانـى (اهـل مـديـنـه ) چـنـان بـا هـم مـتـحد و متفق گردند، كه احـتمال هر گونه درگيرى و اختلاف در آينده از بين برود و اين تصميم بسيار عاقلانه و مدبرانه بود كه آن حضرت انجام داد، اين جريان را با دو مطلب به پايان مى بريم :

اول ايـنـكـه : رسـول خـدا صـلى الله عـليـه و آله وسـلم در ايـن واقعه على بن ابيطالب عليه السـلام را بـرادر خـود كـرد و آن يـكـى از مـنـاقب بزرگ اميرالمؤ منين مى باشد، ابن شهر آشوب فرموده : آخى رسول الله صلى الله عليه و آله بين اصحابه فجاء على تدمع عـيـنـاه فـقـال : يـا رسـول الله آخـيـت بـيـن اصـحـابـك و لم تـواخ بـيـنـى و بـيـن احـد فقال النبى صلى الله عليه و آله وسلم : انت اخى فى الدنيا و الاخرة (50)

دوم ايـنـكـه : شرايط پيمان برادرى سه چيز بود: هر دو در راه حق و دفاع از آن پايدارى كـنـنـد، يكديگر را مواسات و كمك و يارى نمايند، بعد از مردن از يكديگر ارث ببرند نه ارحامشان ، مرحوم مجلسى فرموده : آخى بين المهاجرين و الانصار على الحق و المواسات و يـتـوارثـون بـعـد المـمـات (51) ولى جـريـان ارث بـردن قبل از عملى شدن ، توسط قرآن مجيد نسخ گرديد.

ايـضـا مـرحـوم مـجـلسـى فـرمـوده : پـيـش از آنـكـه بـه حـكـم تـوارث عـمـل شـود آيـه آخـر سوره انفال و اولوا الارحام بعضهم اولى ببعض فى كتاب الله ... (52) نـازل گـرديـد و آن را نـسـخ كـرد، آن وقـت هـنوز كسى از مهاجرين از دنيا نرفته بـود، زيـرا اوليـن كـسـى كـه از آنـهـا از دنـيـا رفت عثمان بن مظعون بود و او بعد از جنگ بدر فوت كرد(53) .

مـرحـوم صـدوق در فـقـيـه پـس از اشاره به جريان نسخ فرموده : اما حديثى كه مخالفان نـقـل كـرده انـد كـه چـون غلام حمزه از دنيا رفت حضرت نصف دارايى او را به دختر حمزه و نـصـف ديـگـر را بـه مـوالى او داد، حـديـثـى مـنـقـطـع اسـت ، آن را عـبـدالله بـن شـداد از رسـول الله صلى الله عليه و آله وسلم نقل كرده و حديث مرسلى است ... صحيح كتاب خدا اسـت نـه ايـن حـديـث (54) . عـلى هـذا پـيـش از آن كـه بـه تـورات اخـوت عمل شود آيه انفال آن را نسخ كرد و هركس به نسبت خود بازگشت .

تشريع اذان

شـعـار بـسـيـار بـزرگ و حـيـرت انـگـيـز اذان نـيـز در مـاه هـشـتـم از سـال اول هـجـرت تـشـريـع گـرديـد چـنان كه در بحار تصريح شده است (55) در آن روزگـار يـهـود بـراى خواندن مردم به معبد بوق مى نواختند و نصارى ناقوس مى زدند، ظـاهـرا در مـيـان مـسـلمـانان بحث شده كه براى خواندند مردم به مسجد و نماز از كدام شيوه اسـتـفـاده كـنـنـد، در ايـن هـنـگـام جـبـرئيـل اذان را از طـرف خـداونـد نازل كرده است .

در كـافـى از مـصـوربـن حـازم از امـام صـادق عـليـه السـلام نـقـل شـده كـه فـرمـود: چـون جـبـرئيـل اذان را آورد، سـر رسـول الله صـلى الله عـليـه و آله وسـلم در آغـوش عـلى عـليـه السـلام بـود، جـبـرئيـل اذان و اقـامـه گـفـت ، چون رسول الله صلى الله عليه و آله وسلم چشم باز كرد فـرمـود: يـا على آيا شنيدى اذان و اقامه را؟ گفت : آرى ، فرمود: حفظ كردى ؟ گفت : آرى ، فـرمـود: بـلال را صـدا كـن و بـه او تـعـليـم نـمـا، حـضـرت بلال حبشى را خواند و به او تعليم فرمود(56)

عجيب است كه در كتب اهل سنت اذان را مولود خوابى دانسته اند كه عبدالله بن زيده ديده است . دارمـى در سـنن خود نقل مى كند: رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم خواست مانند يهود بـوق بـزنـنـد، بـعـد دسـتـور داد ناقوس آماده كنند، در اين بين روزى عبدالله بن زيد به مـحـضـر آن حـضـرت آمـده و گـفت : يا رسول الله صلى الله عليه و آله شب در خواب ديدم مـردى سـبـز پـوش نـاقـوسـى بـه دسـت راه مـى رود، گـفـتـم : بنده خدا اين ناقوس را مى فـروشـى . گـفـت : مـى خواهى چه كنى ؟ گفتم : با آن مردم را به نماز دعوت كنم . گفت : بهتر از اين را خبر ندهم ؟ گفتم : آن چيست ؟ گفت : ميگويى : الله اكبر الله اكبر....

حـضـرت فـرمـود: ان شـاء الله خـواب حـقـى اسـت ايـنـهـا را بـه بـلال بـيـامـوز كه صدايش از تو رساتر است چون عمربن خطاب اين را بشنيد با سرعت به محضر حضرت آمد و گفت : به خدايى كه تو را به حق فرستاده است من هم نظير همان خـواب را ديـده ام ، حـضـرت فـرمـود: الحـمـدلله ايـن بـاعـث شـد كـه مطلب ثابت تر شود (57)

ولى ايـن سـخـن درسـت نـيـسـت ، و از طـرف اهـل بـيـت عـليـهـم السـلام رد شـده اسـت . در وسـائل از ابـن عقيل نقل كرده كه امام صادق عليه السلام لعن كرده كسانى را كه پنداشته انـد رسـول خـدا صلى الله عليه و آله اذان را از عبدالله بن زيد گرفته است و فرموده : بـر پـيـامبرتان وحى نازل مى شود كه شما گمان داريد كه او اذان را از عبدالله بن زيد اخذ كرده است : عن الصادق عليه السلام انه لعن قوما زعموا ان النبى صلى الله عليه و آله اخـذ الاذان من عبدالله بن زيد، فقال : ينزل الوحى على نبيكم فتزعمون انه اخذ الاذان من عبدالله بن زيد(58)

اهميت اين شعار

اذان اسـلامـى يـك شـعـار بـهـت انـگـيـز اسـت ، بـا بـوق يـهـود و نـاقـوس نـصـارى ابـدا قـابـل مـقـايـسـه نـيـسـت ، ايـن مـطـلب كـه در مـنـاره ها، راديوها، تلويزيون ها، بيابانها و خـيـابـانـها، فرياد كشيده و با صداى بلند بگوييم : الله اكبر، اشهد ان لا اله الا الله ، اشـهـد ان مـحـمـد رسـول الله ان عـليـا ولى الله ...، چـنـان عـظـمـت بـزرگـى دارد كـه قـابل وصف نيست و واقعا، يدرك و لا يوصف است ، آرى اسلام و قرآن اين شعار را دارد، يـعـنـى عـالم بـدانـد، جـهـان بـدانـد، كـائنات بداند كه ما بدون پرده و آشكارا، با فريادى كه همه فضا را پر كند مى گوييم : الله اكبر، اشهد ان لا اله الا الله و....

از ايـن روسـت كه براى مؤ ذنين در روايات ثوابهاى بسيار بزرگ وعده شده است و بدين سـبـب اسـت كـه رسـول الله صـلى الله عـليـه و آله بـه بلال مى فرمود: صدايت را با اذان بلند كن ، ملائكه چون اين صدا را بشنوند مى گويند: صـداهاى امت محمد صلى الله عليه و آله است كه خدا را ياد مى كنند عن عبد الله سنان عن ابـى عـبـد الله عـليـه السـلام قـال : كـان طـول حـائط مـسـجـد رسـول الله صـلى الله عـليـه و آله قـامـة فـكـان يـقـول لبـلال اذا دخـل الوقـت : يـا بـلال اعـل فـوق اكـدار و ارفـع الاذان مـن اهـل الارض قـالوا: هـذا الصـلوات امـة مـحـمـد صـلى الله عـليـه و آله بـتـوحـيـد الله عـزوجـل و يـسـتـغـفـرون لامـة مـحـمـد صـلى الله عـليـه و آله حـتـى يـفـرعـوا من تلك الصلاة (59)

تكميل مطلب

1: جمله : حى على خير العمل توسط عمر بن الخطاب از اذان و اقامه برداشته شد و گـرنـه در اصـل تـشـريـع ، ايـن جـمـله از طـرف خـدا نازل گرديده است شيعه و اهل سنت اتفاق دارند كه حذف آن از طرف عمر بود و تا زمان او بـه طـور شـايـع گـفـتـه مـى شـد، لذاسـت كـه شـيـعـه از اول آن را تـرك نـكـرد، اكـنون نيز ترك نكرده است ، حتى وقتى كه در زمان هادى عباسى ، حـسين بن على بن حسن ، صاحب فخ ، در مدينه خروج كرد و مدينه را زير فرمان درآورد مؤ ذن مـسـجـد رسـول الله صـلى الله عـليـه و آله را وادار كـردنـد كـه حـى عـلى خـيـر العـمـل را بـالاى بـام مـسـجـد بـگـويـد: (60) حـلبـى در سـيـره اش نقل كرده كه عبد الله بن عمر و على بن الحسين (زين العابدين عليه السلام ) حى على خير العمل را در اذان مى گفتند (61)

عـلاء الديـن قـوشـچـى كـه از بـزرگان متكلمين بر مذهب اشاعره است در اواخر بحث امامت در شـرح تـجـريـد نـقـل كـرده كـه عـمـربـن الخطاب بالاى منبر رفت و گفت : سه چيز در عهد رسول الله صلى الله عليه و آله وسلم بود، ولى من از آنها نهى كرده و تحريم مى كنم و هـر كـس كـه مـرتكب شود تنبيه و عقوبت خواهم كرد: متعه زنان و حج تمع و حى على خير العـمـل : قـال ايـهـاالنـاس ثـلاث كـن عـلى عـهـد رسـول الله صـلى الله عليه و آله انا نهى عنهن و احرمهن و اعاقب عليهن و هى متعة انساء و متعة الحج و حى على خير العمل

حـالا بـايـد ديـد چـرا عـمـر بـن الخـطاب اين امر را تحريم كرد؟ مرحوم علامه شرف الدين الحسينى در النص و الاجتهاد فرموده : عمر و همفكران او ديدند: اگر اين كار را بكنند، مردم بـه جـهـاد بـيـشـتـر تـشـويـق خـواهـنـد شـد و بـه جـاى ايـنـكـه نـمـاز را بـهـتـريـن عـمـل بـدانـنـد جـهـاد را بـهـتـريـن عمل خواهند دانست (62) نگارنده گويد: اين همان حكايت كـاسـه از آش داغ تـر اسـت . چـرا ايـن فـكـر را رسـول خـدا نـكـرد؟چـرا ايـن مـصـلحـت را خـدا مـلحـوظ نـداشـت ، خـدا و رسـول مـى گـويـنـد: نـمـاز خـيـر العـمـل اسـت ، ولى خـليـفـه مـى گـويـد: جـهـاد خـيـر العمل است .

بـاز حـلبـى در سـيره خود نقل كرده : مؤ ذن پيش عمر آمد تا او را براى نماز بخواند، ديد خـليـفـه خـوابيده است ، گفت : الصلوة خير من النوم ، عمر خوشش آمد و گفت : اين را در اذان صبح بگو(63) اين هم از آن زمان رسميت يافت .

2: مـا شـيـعيان در اذان و اقامه بعد از شهادت بر رسالت مى گوييم اشهدان علياولى الله نـاگـفـتـه نـمـانـد شـهـادت بـر ولايـت در اصـل اذان نـيـسـت ، و بـعـدهـا بـه اذان افـزوده شـده اسـت ولى تـاريـخـش حـتـى از هـزار سـال بـيـشـتر است زيرا صدوق در سيصد و هشتاد و يك (381) هجرى وفات يافته و نيز شـيـخ طـوسى در مبسوط و ديگران مطرح كرده اند، ولى از اين كه مرحوم كلينى در كافى نقل نكرده به نظر مى آيد بعد از زمان او به وجود آمده است .

وفـات كـليـنـى در 328 يـا 329 است ، بنابراين مى شود تخمين زد كه بعد از كلينى و قبل از صدوق عملى شده است (64)

مـرحـوم آية الله حاج سيد احمد زنجانى در الكلام ، يجر الكلام ) فرموده است : شيعيان خـواسـتـنـد بـا ايـن عـمـل آن همه ناسزاها را كه در زمان بنى اميه به على عليه السلام در منابر گفته شد، جبران نمايند.

ناگفته نماند: شيعيان آن را از جانب خويش خلق نكرده اند، بلكه از روايات الهام گرفته انـد، مـثـلا در روايـات قـاسـم بـن مـعـاويـه از امـام صـادق عـليـه السـلام نـقـل شـده كـه فـرمـود: فـاذا قـال احـدكـم لااله الاالله ، مـحـمـد رسول الله صلى الله عليه و آله فليقل على اميرالمؤ منين

مرحوم مجلسى در بحار، ج 81 ص 111 فرموده : بعيد نيست كه شهادت بر ولايت از اجزاء مـسـتـحـبـه بـاشـد زيرا كه شيخ طوسى و علامه و شهيد و ديگران گفته اند: در اين زمينه روايـاتـى اسـت مرحوم علامه سيد شرف الدين (65) فرموده : و كذلك الشهادة لعلى عـليـه السـلام بـعـد الشـهـادتـيـن فـى الاذان فـانـمـا هـى عمل بادلة عامة تشملها

مـرحـوم حـاج آقـا رضا همدانى (66) فرموده : فالاولى ان يشهد لعلى عليه السلام بـالولايـة و امـرة المـؤ مـنـيـن بـعـد الشـهـادتـيـن قـاصـدا امتثال العمومات الدالة على استحابه

بـنـابـرايـن ايـن عـمـل ظـاهـرا بـا صلاحديد فقها و استدلال آن ها بوده است اين سخن را با تـرجـمـه كـلام مرحوم آيه الله حكيم در مستمسك عروة به پايان مى برم : مانعى ندارد كه شـهـادت بـر ولايـت را بـه قـصـد اسـتـحـبـاب مـطـلق بـگـويـيـم ... بـلكـه ايـن عـمـل در ايـن روزگار از شعائر ايمان و رمز تشيع به شمار آمده از اين جهت رجحان شرعى دارد و بـلكـه مى شود گفت : واجب است اما نه به عنوان جزئيت (67) ناگفته نماند جمله حـى عـلى خـيـر العـمـل و شـهـادت بـر ولايـت گـاهـى مـعـمـول و گـاهـى قـدغـن مـى شـد، از زمـان سـلطـان طـغـرل سـلجوقى مدت پانصد و بيست سال قدغن بوده تا به دستور شاه اسماعيل صفوى هر دو رسمى گرديد.

صلاح الدين ايوبى و خيانت او

در ايـنجا به مناسبت كلمه حى على خير العمل مناسب است يادى از اصلاح ايوبى و خـيـانـت او نـسـبـت بـه تـشـيـع شـود، خـلفـاى فـاطـمـى دويـسـت و هـفـتـاد و يـك (271)سال يعنى از سال 296 تا سال 567 قمرى سلطنت كردند، در عصر آنها تشيع در آفريقا چنان زياد شد كه يك نفر از اهالى فلسطين گفت : اگر ده تير داشته باشم 9 عدد عـدد آن را بـه طـرف مغرب (مراكش ) مى اندازم ، چون شيعيان فراوانى دارد و يك عدد آن را در فرنگ .