زندگانى سفير حسين عليه السلام مسلم بن عقيل عليه السلام

محمد على حامدين

- ۹ -


جنگ شايعات  
بر خلاف حمله طراحى شده نخستين ، اين حمله ، ابن زياد را به شدت مضطرب ساخت . و محاصره قصر، وى را دچار نگرانى و درماندگى عميقى كرد. وى همگام سخنرانى براى مردم بود كه آمدن سفير را به او خبر دادند و او:
با سرعت داخل قصر گشته ، درها را بست (265).
و: همين كه آمدن سفير را به ابن زياد گفتند، در قصر پناه گرفت . و درها را بست .
پناه گرفتن و اضطراب او همچنان ادامه داشت كه يكى از اعيان ، به آنان كثير بن شهاب پيشنهاد كرد:
خداوند امير را به سلامت دارد و در اين قصر مردان زيادى از اشراف و محافظان اهل بيت و موالى تو وجود دارند. پس به كمك ما براى جنگ با شورشيان از عصر خارج شو. ليكن عبيد الله خوددارى كرد(266).
اين پاسخ ، نشانه نهايت ترس و درماندگى ابن زياد است .
سر انجام وى ره كمك مشاوران خود به اين نتيجه رسيد كه مردم را با پخش ‍ شايعات و جنگ روانى و آشفتن اعصاب آنها، از گرد قصر متفرق سازد. اين شيده براى نوميد كردن مردم و تهى ساختن دل آنان و سست نمودن زير پايشان روش مؤثرى به شمار مى رفت .
بنابراين كثير بن شهاب را فراخواند تا در كوفه ميان مذحجيان كه از او اطاعت مى كنند برود و تو مردم را از گرد ابن عقيل پراكنده سازد. و آنان را از جنگ و عقوبت سلطان بترساند.
و به محمد بن اشعث دستور داد تا همراه پيروان خود از كنده و حضر موت پرچم امان بيفرازد. و هر كه را آنان بخواهد به زيد پرچم فراخواند. و دستوراتى مانند بالا به قعقاع بن شودذهلى ، شبث بن ربعى ، حجار بن ابجر و شمر بن ذى الجوشن داد. و به خاطر كمى افراد پيرامون خود و نگرانى درونى ، ديگر بزرگان را نزد خود نگاه داشت
(267).
افراد فوق به بهانه نجات جان خويش يا تنگ شدن حلقه محاصره از قصر خارج شدند و به سوى ماءموريت خود كه درهم شكستن نيروى مردم و تضعيف وحدت آنان با شايعه پراكنى ، مخصوصا اشاعه خبر نزديك شدن لشكر شام و مجازات سلطان بود رفتند.
واژه لشكر شام بيش از يك معنا و مقصود داشت . و در دل مردم تصورات مدهشى بر مى انگيخت . تهديد به آمدن لشكر شام ، بسيارى از اهداف تروريستى و سركوب گرانه را بر آورده مى ساخت ؛ زيرا آمدن لشكر شام به معناى كارزار بدون پايبندى به ارزشها و قوانين بود. و پرده هاى عصمت دريدن ، تعرض به نواميس مسلمين ، دزدى و چپاول و خونريزى و حلال دانستن خون مؤمنان از مختصات اين لشكر بشمار مى رفت .
آنان نه سوگندى را پاس مى داشتند و نه به پيمانى وفادار بودند لذا مردم از شنيدن نام لشكر شاميان مرعوب مى شدند. و دشمن نيز بدون كمترين احترامى به ارزشهاى عربى و اسلامى ، براى مجازاتهاى عمومى و سركوبهاى وسيع از اين لشكر، سود مى جست . ماءموران صاحب وجهه ابن زياد به منطقه ايفاى نقش خود رسيده بودند، و فرياد مى كشيدند:
اى مردم ! به خانواده هاى خود بپيونديد. و شتابان به سوى شر مرويد. و خود را در معرض كشتن قرار مدهيد. اينك سپاهيان اميرالمؤمنين يزيد! هسانند كه به سوى شما مى آيند. امير سوگندى مؤكد خورده است كه شما همچنان به نبرد عليه وى ادامه دهيد و تا شبانگاه به خانه هايتان بر نگرديد، فرزندان شما را از عطايا محروم خواهر ساخت و به كمك شاميان ، نيروى شما را از هم خواهد گسيخت . و بى گناه را به جاى گناهكار، و حاضر را به جاى غايب مجازات خواهد كرد، تا آنكه هيچ كس از گناهكاران شما باقى نماند مگر آنكه به سزاى عمل خود رسيده باشد و نتيجه عمل خود را مشاهده كند(268).
اين بيانات همچنين ورد زبان اعيان و اشرافى بود كه از ديوارهاى بلند قصر سرفرو آورده بودند و مردم را ضعيف و ناتوان در برابر قساوت لشكر شام توصيف مى كردند. و قدرت وحشيگرى آنان را به رخ مردم مى كشيدند:
اى اهل كوفه ! از خدا بترسيد و در طلب فتنه ، عجله نداشته باشيد. و وحدت جامعه را بهم نزنيد و تفرقه پيشه نكنيد. و سواران شام را بر خود وارد مسازيد، چرا كه شوكت و قدرت اين لشكر را تجربه كرده ايد. و نتايج تلخ آمدنش را چشيده ايد(269).
زيرا ابن زياد از اشراف و اعيان انجام اين وظيفه را چنين خواسته بود:
بر مردم ظاهر شويد. مطيعان را به افزايش عطا و كرامت . سرفرازى اميدوار سازيد. و گناهكاران را به حرمان از عطا و عقوبت بترسانيد. و آنان را از آمدن لشكريان شام به سويشان آگاه سازيد(270).
اين چنين بود كه شايعات ، درون صفوف محاصره كنندگان رخنه مى نمود. نخست مغرضان ، معارضان ، منافقين توجيه گر و اعيان بودند كه اين شايعات را گسترش دادند. و در ميان مردم با مطيعان خود به حركت در آمدند تا موضع استوار آنان را سست كنند. اگر انگيزه حضور بسيارى از اين مردم در محاصره قصر، انتقام گرفتن و درآمدن از حالت انفعالى در مقابل امويان و تاءمين مجد، گرامت و حقوق خود بود، طبيعى به نظر مى رسيد كه اين تهديد اثر بسيار منفى در آنان بجا گذارد ؛ زيرا اين تهديد، آينده امنيت ، رفاه اقتصادى و همه آن چيزى را كه بخاطرش به حركت در آمده بودند، تيره و تار مى ساخت لذا متزلزل مى گشتند.
ليكن آن دسته كه نخست معانى اين كلمات را خوب با گوش دل شنيده و در عين حال آماده تحمل همه مصائت بودند تا هنگامى كه رهبران در ميان معركه كارزار مقاومت مى كردند، آنان نيز ثبات قدم از خود نشان مى دادند و اين تهديدات آنان را استوارتر مى ساخت .
گسترش شايعات  
جنگ روانى زمينه مناسبى در ميان صفوف محاصره كنندگان يافته بود. لذا همچنان گسترش مى يافت تا آنجا كه سست عنصران ، صريحا و با جديت خاصى به يكديگر مى گفتند:
چرا دنبال فتنه برويم و براى خوددردير درست كنيم ؟! در خالى كه فردالشكريان شام در خواهند رسيد. شايسته آن است كه در خانه بمانيم . وقوم را واگذاريم تا خداوند ميان ايشان اصلاح فرمايد.
اين ديگر چه منطقى است ؟! كه رويارويى ميان مردم ستمديده و محروم تا حكام اموى به يك نزاه لفطى و يك سوء تفاهم قابل رفع تنزل پيدا كند. و اميدوار باشند تا خداوند ميان ايشان حاكم و انقلابيون اصلاح فرمايد!(271).
و برتر از آن توجيحاتى بود كه يا خودبخود و با به وسيله مغرضين ساخته شد تا آنان بتوانند با دستاويز ساختن آنها عقب نشينى و فرار زبونى خود را توجيه كنند. آنان اين جنگ عادلانه ميان مخالفين يزيد و ابن زياد را تا حد يك رقابت براى كسب قدرت سياسى پايين آوردند. و بدينسان روحيه انقلابى و تهاجمى آنان در هم شكست . و ارتباط معنوى آنان با رهبران نهضت گسسته گشت . و ظلم كنندگان به خود. و خودفريبان ، زمزمه كردند كه ما را چه به دخالت در امور سلاطين و داورى ميان آنان (272)(و صلاح مملكت خويش خسروان دانند).
و برخى نيز موقعيت فعلى را صرفا نتيجه اختلاف شخصى والى با هانى دانستند كه بايستى خود را از آن دور كرد و متحمل عواقب آن نگشت . حال اين توجيه از جانب راحت طلبان يا مغرضان باشد، نتيجه يكى بود: از معنى تهى شدن تحرك مزدم و فردى كردن اختلاف ؛ زيرا در اين ميان انگيزه اصلى و جوهر نهضت فراموش گشت . لذا مى بينيم همت ها فرو مى ريزد. و عزمهاى جزم چون رشته ، پنبه مى گردد. عواملى چند در پيش بردن اين شايعات مؤثر بودند.
عواملى كه به شايعات قوت بخشيدند 
در اين ميان زنان ، نقش منفى زيادى داشتند. آنان همچنان كه مى توانند موجب اعتلا و بالندگى نهضت گردند، مى توانند باعث پس رفتن و در جا زدن آن گردند. و اينجا شق دوم را انتخاب نمودند.
مادر، خواهر، و يا همسر، صفوف محاصره كنندگان را شكافته به دنبال فرزند، برادر، و يا همسر و يا همگى آنها مى گشت . و همگامى كه پس از كوشش و نگرانى ، گمشده خود را مى يافت ، ملتمسانه و مصرانه از او مى خواست تا: به خانه برگردد ؛ زيرا ديگران جاى او را پر خواهند نمود(273) آن فرد هم متاءثر گشته وانمود مى ساخت كه مى خواهد آن زن را به خانه برساند و باز گردد، ليكن ديگر از آمدم خبرى نبود.
و چه بسا زنى كه موفق مى شد مزد خود را به خانه آورد، سراغ زنان آشنا مى رفت از موفقيت خويش خبر مى داد! و آنان را تشويق به بازگرداندن مردان خود به خانه مى كرد، و مهارت خوئ را به رخ آنان مى كشيد. آنان نيز از او پيروى كرده و تعدادشان رو به فزونى مى رفت :
چنين بود كه زنى سراغ فرزند يا برادر خود مى آمد و بدو مى گفت : تو برگرد. وجود تو اثرى ندارد و ديگران به تو نيازى ندارند! (274).
روش بازدارنده زنان از خطرناكترين روشهايى محسوب مى گردد كه در اين ماجرا بيشترين خدمات غير قابل انتظار و خارج از محاسبات حكومتى را به دشمن تقديم داشت . در حالى كه خود زنان نمى دانستند چگونه آلت دست امويان قرار گرفته اند.
و از جمله موارد مذمت زنان همين جا مى باشد و با عاطفه اى چنين ، از ميدان خارج گشتند و تب تندشان بزودى عرق كرد. مردم از وجودت بى نياز هستند ؛ يعنى اين كه تو به عنوان يك فرد واحد اجتماعى ، ارزش و بهايى ندارى و در ميدان بود و نبودت يكى است . نهايت كوچك شمردن نقش افراد همين ديدگاه است . و بدترين توهين به توان فردى اشخاص كه به هم مى پيوندند.
لذا مى بينيم افراد از ارزش خود بى خبرند و تصور درستى از امكانات نهفته در درون خود ندارند. مردم از تو بى نيازند القاى تكاليف و واجبات فرد و تكيه بر ديگران در تعيين سرنوشت است . سپردن زمام انديشه و آينده به هر كس جز خود مى باشد. و اين ديدگاه مردان و زنان لاابالى و بى مسئوليت در تجاوز از حدود و مرزهاى عقيده و ايمان است . آنان زندگى را دوست داشتند و پنداشتند در آن جاودانه خواهند زيست و نخواستند به كمك آن جاودانه زيست كنند.
و هنگامى كه روحيه اتكا و وابستگى به ديگران در عامه زنان و مردان به وجود آيد، ضرورتا و به عنوان يك قانون ، بايستى به بندگى و ذلت چونان محتوم تن در دهند. و آماده ستمهاى تلخ و آينده تاريك باشند: و يضل الله الظالمين .
اين پديده گريز از معركه و عقب نشينى ، از زنان ، گذشته بر شود مردان غلبه كرد تا آنكه مردى مى آمد و به فرزند تا برادر خود مى گفت : فردا سپاهيان شام به سراغت خواهند آمد. چرا به دنبال جنگ و شر هستى ؟ باز گرد. و او را با خود مى برد(275).
اين چنين بود، شايعات دهان به دهان مى گشت و تمام سطوح را فرا مى گرفت . و چه بسا خود مزدم در اين زمينه بيشترين نقش را داشتند و دارودسته حكومت نتوانستند در اين ميان ، اين گونه انجام وظيفه نمايند. اين خود مردم بودند كه از درون ، تهى شده بودند. و ترس وجودشان را مسخر ساخته بود. و گرنه امكان نداشت بدان سرعت اطراف قصر را خالى كنند و حلقه محاصره را بشكنند و از ميدان بگريزند ترس فراگير و اعمال خودبخود بهترين زمينه رشد و گسترش شايعات را فراهم ساخته بود.
از ديگر عوامل مؤثر در شكسته شدن حلقه محاصره ، حضور افراد بسيارى پيرامون قصر بود كه بيعتى در گردن خود نداشتند. از جمله اين افراد عبارت بودند از: عريفان و مناكب ، افراد كنجكاو و خواهان تفريح ، وابستگان به انديشه ها و گرايشهاى مختلف با اهداف و منافعى متفاوت ، هواداران حكومت و بنى اميه و كسانى كه ساعاتى قبل در سخنرانى ابن زياد در مسجد پس از اولين جمله و قصر كه براى ترساندن مردم صورت داده بود، شركت كرده بودند.
به علاوه ، كسان ديگرى به قصد رخنه در صفوف و تضعيف روحيات مردم در ميان محاصره كنندگان قرار داشتند كه تمام اين افراد حضورشان باعث پريشانى جمع مى گشت ؛ حال چه آگاهانه و چه خود بخود؛ زيرا آنان با زبان ، ديگران را تشويق به عقب نشينى مى نمودند و عملا با بازگشتن به سوى خانه و كاشانه خود، نقش بزرگى در ايجاد جو گريز داشتند. و بذر انديشه هاى گريز و عقب نشينى و ترس را در دلها كاشتند.
همچنين بازگشتن قبيله مذحج و عدم پايدارى برخواسته خود - آزادى هانى رهبر قبيله - اعتماد به نفس افراد را كاسته بود و آنان را در رويارويى با حكومت دچار ترديد ساخته بود.
تاريكى شب نيز زمينه اى بود براى گريز و عقب نشينى عده اى ديگر كه احيانا از ديگران خجالت مى كشيدند و احساس شرمندگى مى نمودند. لذا شب را فرصتى يافته بودند تا بدون احساس فشار درونى و شرم ، به خانه هاى خود برگردند!
يكى از عوامل معنوى شكست محاصره ، عقب نشينى مذحجيان به دستورعمر و بن حجاج زبيدى بود كه تاثيرات شومى بر مردم گذاشت .بازى آغاز شده توسط اين حجاج و پايان آن ، به مردم راه شكست و بن بست را نشان مى داد. و بدانان وانمود مى ساخت كه چاره اى از عقب نشينى نيست ، مخصوصا كه اين حمله و عقب نشينى ساعتى قبل از هجوم مردم به قصر صورت گرفته بود - يعنى تنها دريك روز، دوبار اين قصر مورد محاصره قرار گرفته است .
مردم با چشمان خود قويترين قبيله را ديدند كه با محكمترين دستاويز و خواسته آزادى رهبر خود هانى به سوى قصر روى آوردند و چندى نگذشت كه عقب نشستند. لذا در باره توان نيروهاى حكومت ، دچار توهم گشتند و خود را از رويارويى با آنجا عاجز ديدند. و گمان كردند هيچ راهى براى مقابله با قدرت حاكم ندارند و كمترين حجتى در اختيارشان نمود. شايعات اثر نمودند و شوكت آنان در هم شكست ...
عقب نشينى مذحج تنها اثر كمى بر نيروى مردم نگذشت ، بلكه اين حركت تاءثيرات ضمنى روانى بسيارى او خود به جاى گذاشت كه كمترين آن ، بزرگ ديدن قدرت حكومت و كم شمردن توان مردم بود.
آرى ديگر نمى شد با حكومت محلى كه از طرف حكومت مركزى حمايت مى شود مبارزه نمود. فرونشاندن خشك مذحجيان با بازى فرمانده وابسته زبيدى هدفش در پراكنده ساختن قبيله و جلوگيرى از حركت جديدى ، منحصر تمى گشت ، بلكه منافع زيادى براى امويان و والى و قصر در پى داشت و آنان را نجات داد ؛ زيرا اين عقب نشينى روحيه ها را درهم شكست و نيروهاى معنوى افراد و قبايل را مضمحل ساخت . ديگر آنان نمى توانستند از عزت خود و رهبران خويش با هيچ دليل و دستاويزى يا شفاعتى شخصى دفاع كنند، اگر چه انبوه مى شدند و ديگران را همراه خود مى ساختند. ضربه زبيدى كارى بود و راههاى بسته .
اين چنين بود كه حكومت ، قدرتش بر همگان افزونتر و خودكامگى اش ‍ بيشتر گشت . و به همان ميزان ، اعتماد مردم به خودشان كمتر گشت . و ترديد و دو دلى چون خوره در روح و روان آنان پيش مى رفت . و آنان بتدريج اجسادى بى روح و درختانى خشكيده مى گشتند كه وزشهاى برونى دچار هراسشان مى ساخت .
همچنان پراكنده مى شدند و ذلت را پيشه مى ساختند. عزمها سست و ترسها نيرومند شده بود. و آنان به سوى زيانى آشكار گام برمى داشتند ؛ زيرا خود را آماده جنگ با لشكريان يزيد كه ارزشهاى آنان را تهديد مى كردند، نساختند و درك نادرست آنان از ماهيت درگيرى ميان حق و باطل گمراهشان نمود ؛ زيرا چنين پنداشته اند كه اين درگيرى ، نبردى است بر كسب قدرى و سيادت ، و جنگى است ميان رهبران و رقابتى است ميان نخبگان .
لذا حق رسول و خاندان پاك وى را فراموش كردند. حسن ظن خود را به خدا از دست دادند. و در چنبره زندگى گذرا اسير گشتند ؛ نه حقوق خود را شناختند و نه تكاليف را ارجى گذاشتند. متاع دنياى فانى را بر همه چيز مقدم داشتند و به همه اعتقادات و ارزشها، پشت نمودند. و به كمترين پيمان و سوگندى بها ندادند. گويا ماجراى كوفه به آنان ربطى نداشت . و آنها نبودند كه خواستار آمدن امام شده بودند و اين مساءله به آنان مربوط نمى باشد:
قد اهمتهم انفسهم يظنون بالله غير الحق ظن الجاهليه يقولون هل لنا من الامر من شى ء (276).
به تحقيق كه آنان در انديشه جان خود بودند و به خدا گمانهايى ناروا بودند ؛ گمانهاى جاهلى . مى گفتند: آيا ما بر حقيم و ما را از اين بهره اى مى باشد؟.
فصل دوم : در ضيافتى كوتاه 
فاصبر ان وعد الله حق ، و لا يستخفنك الذين لايؤ قنون (277).
صبر كن ، به درستى كه وعده خدا حق است . و استخفاف بى يقينان و مرددان ، تو را از پاى در نياورد.
شخصيت استوار 
افراد اندك و محدودى با سفير حسينى باقى ماندند. حضرت همچنان با اراده اى قرى ، شخصيتى استوار، و دلى به عظمت دريا، وقار خود را حفظ كرده و كمترين اضطرابى بدو دست نداده بود. به دليل آنكه قبل از ترك مسجد اعظم شهر و خروج نهايى از منطقه قصر، در آنجا نماز را بپا داشت و نماز مغرب بجا آورد، و با او تنها سى تن مانده بودند!(278).
ما معتقديم اين افراد تاقى مانده مؤمنان پاكدل و برگزيدگان نهضت كوفه بودند؛ زيرا جز آنان محال است كس ديگرى تا اين هنگام با حضرت مانده باشد. اينان نيز به دلايل امنيتى اتفاق نظر پيدا كردن تا متفرق شوند و از ديده ها نهان گردند و به انتظار آمدن امام حسين عليه السلام و قيام وى بمانند.
به نظر مى رسد سفير حسين ؛ مسلم بن عقيل از رفتن با برخى از اين همراهان يا يكى از آنان خوددارى فرموده باشد، مبادا آنكه مجاهد ديگرى بدين ترتيب به دام افتاده ، و خانه وى مورد هجوم قرار گيرد. لذا خضرت عمدا به تنهايى راه خارج كوفه را پيش گرفت تا دشمنان متوجه وى نگردند.
اين از مختصات بزرگان و ستم ستيزان است كه از انداختن ديگران در مشكل ، و نجات خود به وسيله گرفتار كردن ديگران بشدت ابا مى ورزند.
اينك كه مساءله تنها سلامت شخصى به نظر مسلم مطرح است ، نبايستى از ديگران انتظار كمك داشت . لذا حضرت از رفتن به خانه يكى از ياران خود، خوددارى مى كند، مبادا اين كار مشكلاتى براى آن يار در پى داشته باشد.
همچنين سفير بزرگوار از پذيرفتن محافظين ، در راه خروج از شهر روى مى گرداند؛ زيرا خود براحتى از پس هر خطرى بر مى آيد. و نبايد جان ديگرى در اين راه به خطر افتد. حضرت كمترين احساس ضعفى نمى كند و محافظت از خود را لازم نمى داند. وانگهى حضور يك يا چند محافظ مى تواند ماءموران را مشكوك كند و آنان را به طرف مسلم بكشد و منجر به درگيرى ميان آنان گردد. و مسلم نمى خواهد آنان را در اين ستيزه گرفتار سازد.
آرى ، حضرت مى انديشد كه اگر مثلا جان شريفشان به مخاطره دچار شود، نبايستى ديگرانى كه مى توانند پنهان شوند و مترصد فرصت مناسبى گردند يا همراهى با حضرت را انكار كنند همچنان كه عده اى از مجاهدان اسير، اين چنين وانمود ساختند كه به آنان خواهيم پرداخت دچار مشكل شوند و در خطر افتند.
قهرمان خاندان ابوطالب ، همراه تنها ده تن از مردان باقى مانده كه شايد بر بودن با حضرت اصرار داشتند، از مسجد خارج گشت و آنان را نيز وادار كرد از اطرافش پراكنده شوند. و مناعت طبع و بزرگ منشى آن جناب رضايت نداد آنان گرفتار گردند. لذا تنها شد.
اين شيوه بزرگان بنى هاشم و ظلم ستيزان والامقام و مردان مرد(279) مى باشد كه حاضر نمى شوند كسى بخاطرشان گرفتار گردد، اگر چه آن شخص از جوانان بنى هاشم باشد...
دلير مرد هاشمى ، اين رهبر پاك ، به تنهايى راه خود را به سوى هدف پيش ‍ گرفت و آن خروج از كوفه بود.
در اينجا لازم مى بينيم به توهمى كه براى برخى از مورخين و روايات پيش ‍ آمده است اشاره اى كنيم . آنان مى گويند: آن گروه اندك باقى مانده با حضرت ، وى را ترك كردند و: متوجه اطراف گشت ، ليكن كسى را نيافت كه راه به وى نشان دهد...(280).
از اين تصور ساده لوحانه و نادرست بايستى اجتناب نمود. اگر مسلم خواهان آن بود كه مسى با وى همراه باشد طبق هر دو احتمال ذيل ، اين كار بسيار آسان و عملى بود:
اولين احتمال آنكه : فرض كنيم افراد باقى مانده با حضرت از افراد عارى شهر بودند. و از برگزيدگان مجاهد و ياران صديق كسى در آن ميان حضور نداشت كه البته فرض ضعيفى است اگر واقعا چنين بود و آنها سى نفر كه بعدا به ده تن تقليل يافت حاضر شده باشند در آن شرايط دشوار، همراه رهبرى كه مورد تهديد است تا دير هنگام پايدارى نشان دهند، خود اين مقاومت نشانه شجاعت زياد و اهليت آنان مى باشد. لذا مسلم مى توانست يكى از آنان را با كسى از ميان اين شجاعان ، خود داوطلب مى شد براى راهنمايى و يا هر پيشامد اضطرارى همراه خود نگاه دارد. كما اينكه اين مساءله درباره يكى از بانوان پيش آمد.
و به فرض كه همراه يا همراهيان مى ترسيدند، حضرت مى توانست به هر صورت با روحيه اين فرد يا افراد تا يافتن راه ، مدارا پيشه كند.
و اما دومين احتمال آنكه : بگوييم بيشتر اين باقى ماندگان يا همه اين سى تن همانطور كه قبلا گفتيم از ياران پاكباز و مجاهدان برگزيده بودند. در اين صورت چگونه اينها حاضر مى شوند بدون راهنمايى و انجام خدمات لازمه ، از گرد حضرت پراكنده شوند. در حالى كه آنان خواستار همراهى با ايشان بودند، جنابشان نپذيرفت و به آنهايى راه خود را پيش گرفت ؛ زيرا ايشان اعتماد داشتند كه تمامى راهها و كوى و برزنهاى شهر را مى شناسند. ليكن يافتن مسير برايشان سخت دشوار گرديد. و راه را گم كردند تا آنكه به آن ميهمانى كوچك كه بدان مفصلا خواهيم پرداخت راه يافتند.
ولى مورخين معتقد گشته اند كه ايشان براى راهنمايى كسى را مى خواستند ليكن نيافتند. اينها آن حركت كوچك و التفات ظريف را از ايشان ، براى ماندگان يا عده اى از ايشان ، خوددارى كرده ، يا فراموش نموده اند.
آيا فرماندهان تيپهاى چهارگانه و پيشاهنگان نهضت حسينى ، بدنه اصلى اين باقى ماندگان را تشكيل نمى دادند؟. آيا همين برجستگان و مجاهدان عرصه هاى پيكار نظامى و عقيده نبودند كه همچنان قبل و پس از اين ماجرا، از خود پايدارى نشان داده اند و در اوج افتخار و عظمت ، شهيد شدند و صفحاتى نورانى در تاريخ اسلام رقم زدند كه همين مورخين ، قهرمانيها و دلاورى هاى آنان را براى ما بجا گذاشته اند و تدوين نموده اند....اگر گويندگان و نويسندگان و ديگران همچنان اين نغمه قديمى را ساز مى كنند و مى گويند: آن باقى ماندگان نيز گريختند و از گرد مسلم پراكنده شدند و او را تنها گذاشتند، بايستى يك سؤ ال را پاسخ دهند و آن اينكه : اين چه شجاعتى بود كه اين دلير مردان و پيكانهاى نبوت را تا آن شرايط دشوار، ثابت قدم نگهداشت ؟.
سؤ ال ديگرى كه خود را نمايان مى سازد آن است كه : فرماندهان تيپهاى چهارگانه كه قصر را محاصره كرده بودند و ديگر قهرمانان و اسواران كوفه كه ميدان كربلا، شاهد قهرمانيهاى مشهور آنان بود كجا رفتند؟.
بايستى اين مطلب را به ديده اعتبار نگريست و گرنه درك تاريخى ما ناقص ‍ خواهد بود و تصور درستى از حوادث و وقايع نخواهيم داشت .
ديديم كه سفير حسينى ، روش انقلابى سالم خود را حتى در سخت ترين شرايط و مراحل سرنوشت سازى چون محاصره قصر همچنان به كار برد و از بكار بردن نيرنگ و فريب و دروغ خوددارى ورزيد؛ زيرا جامعه اى كه در آن انواع شيوه هاى فريبكارانه رواج داشته باشد و تسليم هر نوع وعده و وعيدى گردد، خواهان حاكمى است مطابق اميال و علايق خود، در حالى كه مسلم شاگرد معلمى است كه مى گويد:
به خدا سوگند! اصلاح شما را به قيمت افساد خود نمى خواهم .
و زمان كافى براى غلبه بر نيروهاى نفاق انگيز اموى و پاكسازى جو روانى موجود، به صورت تدريجى نداشت ....
مسلم بن عقيل شيوه هاى ترساندن ، فريفتن ، برانگيختن و ديگر شيوه هاى مرسوم را براى توازن قوا هنگام محاصره قصر به كار نبرد و شايسته او هم نبود كه چنين كند.
به علاوه ، مردم حضرت را چونان مردى زورگو و حق كش آنچنان كه زيادبن ابيه و فرزندش را ديده بودند تصور نمى گردند و تجربه هاى ناخوشايند از وى نداشتند. وانگهى به كار بستن شيوه هاى آن چنانى موجب اسراف بيش از حد در اموال ، خونها، امنيت و نواميس مردم مى گشت .
اگر اين رهبر و فرمانده انقلابى مى خاست قدرت را به هر وسيله و قيمتى و تحت هر شرايط و با هر دستاويزى قبضه كند، مفاهيم اعتقادى وى از بين مى رفت و به رهبرى دنيوى و فانى بدون رسالت يا اعتقاد و پيامى ، تغيير مى يافت .
اضطراب والى از اين حمله 
ابن زياد در برابر حمله چه عكس العملى از خود نشان داد؟ از نحوه عكس العمل و واكنش حكومت در قبال اين حمله ، مى توان تفاوت ماهوى ميان اين دو حمله را نيز خوب دريافت .
پس از آنكه عكس العمل حاكم را به دنبال نخستين تهاجم ديديم ، اينك از دومين واكنش وى در قبال اين دومين حمله نيز آگاه مى شويم .
در شامگاه همان روز ابن زياد در تلاش بود تا پس از شكستن حلقه محاصره قصر، و پراكنده شدن مردم ، به ايراد سخنرانى بپردازد ليكن از آن مى ترسيد كه مبادا براى وى در مسجد كمينهايى گذاشته باشند. لذا به ياران خود گفت : بنگريد آيا كسى از مهاجمان را مى بينيد! آنان نيز از فراز ديوارها نگريستند ولى كسى را نديدند. او گفت : خوب نگاه كنيد شايد در تاريكى برايتان كمين گذاشته باشند، آنان با مشعلهاى آتش به درون تاريكى فرو رفتند و نقطه به نقطه را جستجو كردند تا ببينند آيا كسى را مى يابند.
ليكن اين مشعلها آن چنان كه بايسته بود، كاوش را آسان نمى كرد و نور آن به همه جا نمى رسيد. لذا انواع قنديلها و وسايل نورافشانى را آورده ، آنها را به سر طنابهايى مى بستند و پس از گذاشتن در آنها، قنديلها را به قسمتهاى تاريك مسجد پرتاب مى كردند و بدين ترتيب تمام قسمتهاى تاريك مسجد حتى قسمتى را كه در آن منبر قرار داشت كاويدند. و چون كسى را نيافتند به ابن زياد خبر دادند و او در ميان مسجد و قصر را گشودند، وارد مسجد شد و بر فراز منبر رفت . پس از او يارانش نيز از قصر خارج شدند و به دستور وى گرداگردش نشستند...(281).
و چون مسجد به دليل بازرسى ، دقايقى قبل از آن كاملا خالى بود، منتظر جمع شدن مردم در مسجد ماند ؛ زيرا به يكى از كارگزاران خود به نام عمرو بن نافع دستور داده بود تا به زبان معهود ميان شهر فرياد بزند و بگويد:
هر كه از شرطه ، عريفان ، مناكب و كاسبان شهر نماز شامگاه را در مسجد بجا نياورد، خونش هدر و مالش مباح است (282).
دعوت شدگان ، ماجرا جويان و كنجكاوان ، مسجد را پر كردند تا ببيند چه پيش مى آيد. پس از آن ابن زياد دستور برپاداشتن نماز جماعت را صادر كرد تا مردم را از طريق اين گونه اعمال ، خام سازد. و اين سياست متداول و مرسوم را خوب اجرا كند. ليكن يكى از ماءموران شهر و رئيس شرطه ، معروف به حصين بن تميم غافل از اين از اين سياست عوامفريبانه به امير خود پيشنهاد نمود:
چه تو نماز را با مردم بجا آورى و چه ديگرى ، به نظرم بهتر است كه به درون قصر رفته نمازت را آنجا بخوانى ؛ زيرا از آن مى ترسم كه از دشمنانت كسى به تو سوء قصر كند(283).
حصين از دلايل ذيل بى خبر بود:
اولا: اهميت فوق العاده اى كه براى ابن زياد در ماندن در مسجد و انتظار مردم را كشيدن وجود داشت زيرا مسجد خالى بود.
ثانيا: او مى خواست خودش با مردم سخن بگويد.
ثالثا: وى مى خواست توان و قدرت خود را به رخ بكشد و بدين ترتيب حق حاكميت سياسى خويش را نشان دهد.
و بالاخره ابن زياد نمى خواست به كس ديگرى اجازه دستيابى به موقعيت رسمى بالايى چون خواندن نماز در مسجد اعظم شهر را واگذار نمايد. لذا به حصين ؛ رئيس شرطه و محافظين پاسخ داد:
به محافظان و نگهبانان من دستور ده تا پشت سرم قرار گيرند، همچنانكه در مواقع ديگر مى ايستند. و تو در ميان ايشان رفت و آمد كن ، ديگر لازم نيست من به قصر بروم و خطرى در كار نخواهد بود(284).
و اين چنين نماز فرمايشى و دستورى اميدانه به پايان رسيد كه ظاهر و باطن آن نبود مگر:
و ما كان صلاتهم البيت الامكاء و تصديه (285).
نماز آنان جز بانگ و صفير و كف زدن در كنار بيت الحرام نيست .
پس از آن ، خطبه خود را با ستايش و درود خداوندى كه مرسوم تمام حكام بود و از آن گريزى نداشت آغاز كرد و گفت :
اى مردم ! آگاه باشيد كه مسلم بن عقيل وارد اين نواحى شده و در آن نافرمانى و فتنه و چند دستگى ايجاد كرده است مسلم را در خانه هر كس بيابيم ، جان و مالش مباح و اطاعت و بيعت خود را حفظ كنيد و دستاويزى عليه خودتان به وجود نياوريد...! هر كس مسلم را نزد من آورد ده هزار درهم جايزه خواهد داشت . و منزلت رفيعى نزد يزيد بن معاويه به دست خواهد آورد. و هر روز يك حاجت او را بر آورده خواهم ساخت ! والسلام
(286).
سپس با فرياد، رئيس شرطه را مخاطب ساخته گفت : اى حصين ! واى بر تو! اگر يكى از راهها و دروازه هاى كوفه از نظرت دور باشد. يا اين مرد خارج شود و تو او را نزد من نياورده باشى . من تو را بر نمامى خانه هاى كوفه مسلط ساختم . پس نگهبانانى بر سر راهها و دروازه هاى شهر بفرست و فردا صبح يكايك خانه ها را بگرد تا اين مرد را نزد من بياورى (287).
عجيب نيست كه ماءموران ، بر مردم و خانه هايشان مسلط گردند و بر آنان استيلا يابند. اين روش با مجموعه شيده هاى امويان از آغاز تا آن زمان منطبق بوده است . و آنان طبق مقتضاى ضروريات سياسى ! خود هر حرامى را مباح مى دانستند و در حقيقت اين امويان بودند كه حلال و حرام را تعيين مى كردند.
حال ، اسلام و ديدگاههاى اخلاق سياسى آن چه مى شود و موقعيت كتاب خدا و سنت رسول ، هنگامى كه با سياست ياد شده ، تعارضى پيدا مى كند چيست ؟ بماند!.
شرطه ، عريفان ، ماءموران و طمعكاران به دنبال كسب جواز سه گانه موعود: ده هزار درهم همراه با منزلت رفيع نزد يزيد و بر آورده شدن روزانه يك حاجت ، به راه افتادند.
اين جوايز دهانها را آب انداخته بود لذا هر كس آرزو مى كرد كاشف مخفيگاه مسلم باشد.
قهرمان صبور ما دور از اين هياهوى دشمن با آرامش و وقار از خيابانى به خيابانى ديگرى را پيدا مى كرد و در صدد يافتن روزنه اى براى خروج از شهر بود. سنگينى تشنگى بر سنگينى خستگى و فشار اين راه نوردى ، افزوده مى گشت :
فاصبر ان وعدالله حق و لا يستخفنك الذين لامؤقنون (288).
پس صبر كن كه وعده خدا راست و حق ، و افراد بى يقين و سست عنصر نبايستى تو را متزلزل كنند.
تحت تعقيب  
براى رهايى از خطر جاسوسان و جستجوگران كه مسلم را سوار بر است تصور مى كردند، حضرت است خود را در جهتى آزاد گذاشت و در سمت مقابل آن پياده به حركت درآمد. در ساعات آن شب افراد زيادى از سطوح مختلف جامعه از جمله عده اى از افراد برجسته و مخلص كه در آينده از آنان سخن خواهيم گفت دستگير شدند و برخى ساليان درازى در زندان بسر بردند.
آن شب برس شديدى بر همگان حاكم گشته بود ؛ زيرا همه از آن هراس ‍ داشتند تا مبادا با كمترين سوءظن يا نهمت و گمانى به اشاره عريفان ، شرطه و مناكب بازداشت گردند. و يا آنكه پرده هاى عصمت در آن شب تيره ، پاره شود ؛ چونانكه حاكم بر خلاف دستورات الهى به بهانه شرايط فوق العاده و با ايجاد حكومت نظامى و اجازه به افراد حكومتى براى ورود به منازل ، همگان را وحشت زده ساخته بود. اضطراب بر همگى مستولى شده بود و آنان براى نجات از اين ستم دامن گستر، درهاى خانه هاى خود را بسته بودند.
مسلم به خانه هاى بنى جبله و از قبيله كنده رسيده بود كه متوجه گشت ، آنجايى كه مى خواست برود، نيست . و پس از كوششهاى طاقت فرسا و رنجهاى بيشمار كه تنها خدا مى داند راه را گم كرده است .
ناگهان شبحى را بر در يكى از خانه ها مشاهده كرد. ظاهرا زنى جلو در، منتظر كسى بود. به سوى زن رفت ، از او آب خواست و كنده زد چونان فردى تير انداز تا سوز جگر خود را فرو نشاند و بعد ظرف آب را به آن زن پس داد. زن ظرف را به درون خانه باز گرداند و مجددا به در خانه آمد و ديد كه آن مرد همچنان بر جاى مانده است ، متعجب گشت و پرسيد:
اى بنده خدا! آيا آب نياشاميدى ؟ گفت : آرى . زن گفت : پس به سوى خانواده ات روانه شو. ليكن مسلم سكوت كرد نه پاسخى داد و نه از جا حركت كرد. وى نمى خواست هويت خود را فاش سازد. اما آن زن در صدد پايان اين وضعيت بود، لذا مجددا سؤ ال خود را تكرار كرد و پاسخ حضرت جز سكوت چيزى نبود. زن با شگفتى بسيار بانگ زد: سبحان الله ! اى بنده خدا! به سوى خانواده ات برو. خدا تو را ببخشد، شايسته نيست كه بر در خانه ام بنشينى و من بدان راضى نمى باشم و بر تو روا نمى شمارم ! .
مسلم با احساس عدم رضايت و حرمت توقف خود، ناگهان از جا برخاست و چاره اى جز رفتن يا سخن گفتن نديد، لذا مناسب دانست شخصيت بزرگوار خود را بنماياند و خود را معرفى نمايد:
اى بنده خدا! مرا در اين شهر خانه و خاندانى نيست ! آيا در حق من كارى نيك و پسنده بجاى مى آورى ؟ اميد دارم پس از امروز نيكى او را جبران كنم .
زن فهميد كه مرد مقابل وى غريب است و دانست كه وى از منزلت والايى برخوردار مى باشد توان و اهليت جبران نيكويى و پاس محبت را دارد، لذا از خواسته اش پرسيد:
اى بنده خدا چه مى خواهى ؟.
حضرت خواستار مهمان نوازى نگشت ، بلكه منطقى آن ديد كه نام خود را آشكار سازد و ره دنبال آن خود بخود هدف وى آشكار خواهد شد، لذا با وقار و طماءنينه معهود خود گفت :
من مسلم بن عقيل هستم ، اين قوم به من دروغ گفتند و مرا فريب دادند.
نفس در سينه زن حبس شد و با حيرت گفت : تو مسلم هستى ؟ گفت : آرى . زن بسرعت از دم در، كنار رفت تا حضرت داخل گردد، گويا وى مناظر بوده است تا ايشان به خانه اى از خانه هاى خود پناه آورد.
آن زن حضرت را به اتاق ديگرى در خانه خود كه در آن كسى زندگى نمى كرد داخل كرد و براى ايشان فرش گسترد و شام آورد، ليكن آن جناب او خوردن شام خوددارى كرد(289).
ايشان جايگاه شبانه خود را شايسته آن ديد كه براى قيام به نماز، بدل به مسجد و محراب سازد و در عبادت مستغرق شود و در جهت تقرب به مقام ربوبى به سوى آن درگاه از دنيا و مافيها منقطع گردد. از خوردن شامى كه آن زن صالحه آورده بود روى گرداند و سكوت و روزه همراه با صبر نيكو بر آنچه پيش آمده است ، پيشه كند.
آن زن گاهى از اينكه نتوانسته است حقوق ميهمان بزرگوار خود را بجا آورد ناراحت مى شد و احساس تقصير مى كرد. و گاهى از اينكه ميزبان ؛ اين قهرمان بزرگ طالبى است شادمان مى گشت . و از اينكه به ايشان پناه داده است به خود افتخار مى نمود.
ساعت به ساعت به حضرت سر مى زد و ايشان را مشغول عبادت خدايش ‍ و در حال قيام و قعود و ركوع و سجود يا مستغرق در تاءملات و انديشه هايش پس از نماز مى ديد ؛ و همچنان به ياد جملات برجسته آن حضرت بود: ... اميد دارم پس از اين روز، نيكويى تو را جبران نمايم .
آرى اين وعده مقدس نبوى است و پيامبر صلى الله عليه و آله بر آوردن آن را تضمين نموده است ؛ هم از طرف خود و هم از جانب ذريه اهل بيت ، بزرگان و سادات خاندان پاكش .
حضرت رسول صلى الله عليه و آله بارها مى فرمود:
هر كس در حق كسى از خاندانم كار شايسته اى انجام دهد و در دنيا پاداش ‍ خود را نيابد، من جبران و مكافات آن را در روز قيامت تضمين مى كنم .
و: هر كس حقوق مرا درباره خاندانم مراعات كند، او خداوند پيمانى شايسته گرفته است (290).
آن زن صالحه طوعه نام داشت و از زنان مؤمنه و نيكوكارى بود كه در حوادث نقش زنده اى به خود اختصاص داده بودند.
گفته مى شود وى از موالى هاشميان بود و زمان خلافت امام اميرالمؤمنين عليه السلام در كوفه در خانواده هاى آنان خدمت مى كرد... وى از وقايع و حوادث تازه شهر، توسط پسر خود كه انتظارش را مى كشيد با خبر مى شد اگر چه فرزند ناخلفش با كارهاى انحرافى خود مخالف ميل مادر رفتار مى كرد و شرايط و دوستان بد، وى را از جاده صواب دور ساخته بود ؛ زيرا وى دوست فرزندان نزديكان حكومتى مانند: عبدالرحمن بن محمد بن اشعث بود. و همين ابن اشعث نزد حكومت وساطت كرده بود تا او داخل دستگاه پليسى آن زمان به نام شرطه گردد.
همچنين درباره طوعه گفته مى شود كه وى همسر قيس كندى بود كه پس ‍ از طلاق دادن به همسرى اسد بن بطين درآمد و اين فرزند از اسد، نسب مى برد(291).
و باز گفته مى شود كه وى كنيز اشعث بن قيس بود كه پس از آزاد شدن به همسرى اسيد حضرمى در آمد و فرزندش از اين مرد است و نام او را بلال گذاشتند(292).
اين زن صالحه به ميخمان خود پرداخت و فرزند خود را فراموش كرد و با آنكه آمدن او را خوش نداشت ؛ زيرا مى دانست كه او نبايد راز اين قهرمان تحت تعقيب و مطلوب طاغيان را بداند. و نيامدن وى تا آن هنگام شب به دليل پرداختن به لهو و لعب شبانه بوده است . عده اى مى گويند: وى با دوستان خود به ميخوارى مى پرداخت (293).
بلال ، پس از آمدن به خانه متوجه شد كه مادرش بيش از اندازه به اتاق داخلى دوم رفت و آمد مى كند و اين مقدار تردد تاكنون سابقه نداشته است .
پس از پرسش از خود و نگرفتن نتيجه ، تصميم گرفت از مادرش سؤ ال كند، ليكن مادر سؤ ال را نشنيده گرفت و چون پرسش تكرار گشت سعى كرد ذهن فرزندش را از اين موضوع دور كند، اما وى همچنان مصرانه خواستار جواب بود.
مادر ترسيد كه خودش راه بيافتد و راز را كشف كند، لذا ترجيح داد قضيه را بگويد ليكن پس از گرفتن سوگند و عهد و پيمان :
فرزندم ! مبادا آنچه را كه به تو مى گويم با كسى در ميان بگذارى . و از او پيمان گرفت و فرزندش برايش سوگند خورد!(294).
جز آنكه جوايز سه گانه اى كه ابن زياد وعده داده بود، تمام سوگندها و پيمانهاى مقدس را سست و بى اثر مى ساخت .
مادر، ماجرا را به فرزند گفت و او پس از دانستن قضيه وانمود كرد كه كار مادر صواب بوده است . روشن است كه عواطف بى شائبه ، اما بدون هشيارى و رفت و آمدهاى مكرر به آن اتاق موجت مشكلات فراوانى گشت . و اين رفت و آمدهاى جلت نظر كننده و مشكوك ، تنها بر آمده از عواطف آن زن بوده است نه براى ضروريات ميخمان ؛ زيرا حضرت از خوردن امتناع نموده بودند و فقط به عبادت خدا پرداخته بودند.
بلال ، بدبخت پنداشت همه دنيا در دست اوست و شب را با خوشحالى و شادى تا صبح بسر برد. و همچنان در انديشه جوايز و مقامى بود كه فردا بدانها دست مى يافت و با خود از اين مقوله سخن مى گفت . او تمامى عهد و پيمان خود را با خدا و مادرش فراموش كرده بود:
و من يعش عن ذكر الرحمن نقيض له شيطانا فهو له قرين (295).
و هر كه از ياد خدا روى گرداند بر او شيطانى مى گماريم تا همه جا با وى همنشين و قرين باشد.
مسلم سلام الله عليه آن شب را با خالق گيتى و زندگى ، خلوت كرده بود و با خود قرار گذاشته بود تا بامداد روز بعد با آفرينش كريم ، راز و نياز كند. و فردا قدمهاى مناسب را بردارد؛ مثلا از آن بعضى از راههاى خروج از كوفه را بپرسند يا آنكه مشخص شود شب چه در پس پرده خود پنهان كرده است .
خستگى بيش از حد توان حضرت را تحليل برده بود و ناخواسته در خوابى سبك فرو رفت و در عالم رؤ يا، عموى خود امام على اميرالمؤمنين عليه السلام را ديد كه به او خبر داد:
بزودى نزد وى خواهد آمد. در آنجا بود كه مسلم يقين به شهادت نزديك خود پيدا كرد.
بسرعت او خواب زودگذر بيدار شد نا از نزديك شدن شرف شهادت خويش آگاه گردد و بداند كه دشمن منتظر است تا جام شوكران را بدو بنوشاند... و پس از آن قهرمان عابد، اين ساعات آخرين را غنيمت شمرد و آنها را براى نزديك شدن به قرب ربوبى به كار گرفت .
مسلم از شوق شهادت در پوست نمى گنجيد و فرصت را مناسب ستايش و عبارت خداوند دانست و از اينكه در اندك مدتى جليس خاندان محمدى خواهد بود به پرواز در آمده بود:
هواى كعبه چنان مى كشاندم به نشاط
كه خارهاى مغيلان حرير بنمايد
پس از آن ديگر، خواب نمى توانست اين تن همه روح را مغلوب خود سازد، و حضرت تا هنگام شهادت تن به بستر نداد.
بدون كمترين دلتنگى ، ضعف ، ترديد و اضطراب ، حضرت خود را آماده رويارويى با سرنوشت اجتناب ناپذير خود مى ساخت . و با يقينى نادر و صلابتى كمياب و ايستادگى شگفت آور، از اين پايان زيبا و جاويد استقبال مى كرد. آيا همو نبود كه مى گفت :
فصبرا لامر الله جل جلاله
فحكم قضاء الله فى الخلق ذائع
و در برابر امر الهى صبر مى كنيم چرا كه حكم و قضاى حق در ميان روان است .
واصبر و ما صبرك الا بالله و لا تحزن عليهم و لاتك فى ضيق مما يمكرون (296).
صبر كن ، كه صبرت تنها براى خواست ، و بر آنان اندوهگين مباش و از كيد و نيرنگ آنان دلتنگ مشو.