فصل چهارم
و از آداب مهمّه قلبيّه عبادات، خصوصاً عبادات ذكريّه، طمأنينه است. و آن غير از
طمأنينهايست كه فقهاء رضوان اللَّه عليهم در خصوص نماز اعتبار كردهاند. و آن
عبارت است از آن كه شخص سالك عبادت را از روى سكونت قلب و اطمينان خاطر بجا آورد،
زيرا كه اگر عبادت را با حال اضطراب قلب و تزلزل بجا آورد، قلب از آن عبادت منفعل
نشود و آثارى از عبادت در ملكوت قلب حاصل نشود و حقيقت عبادتْ صورت باطنيّه قلب
نگردد.
و يكى از نكات تكرار عبادات و تكثار اذكار و اوراد آن است كه قلب را از آنها
تأثيرى حاصل آيد و انفعالى رخ دهد تا كم كم حقيقت ذكر و عبادت تشكيل باطن ذات سالك
را دهد و قلبش با روح عبادت متّحد گردد. و تا قلب را اطمينان و سكونت و طمأنينه و
وقار نبود، اذكار و نسك را در آن تأثيرى نيست و از حدّ ظاهر و ملك بدن به ملكوت و
باطن نفس سرايت ننمايد و حظوظ قلبى از حقيقت عبادت ادا نشود؛ و اين خود از مطالب
واضحه است كه محتاج به بيان نيست و با اندك تأمّل معلوم شود. و اگر عبادتى چنين
باشد كه قلب را از آن به هيچ وجه خبرى نبود و از آن آثارى در باطن پيدا نشود، در
عوالم ديگر محفوظ نماند و از نشئه ملك به نشئه ملكوت بالا نرود؛ و ممكن است در وقت
شدائد مرض موت و سكرات هولناك موت و اهوال و مصيبات پس از موت خداى نخواسته صورت آن
بكلّى از صفحه قلب محو و نابود شود و انسان با دست خالى در پيشگاه مقدّس حق برود.
مثلًا اگر كسى ذكر شريف لا الهَ الّا اللَّه، مُحَّمدٌ رَسولُ اللَّه (ص) را با
سكونت قلب و اطمينان دل بگويد و قلب را به اين ذكر شريف تعليم دهد، كم كم زبان قلب
گويا شود و زبان ظاهر تابع زبان قلب شود و اوّلْ قلب ذاكر گردد و پس از آن لسان. و
اشاره به اين معنى فرموده جناب صادق عليه السلام به حسب روايت مصباح الشريعة،
قال: فَاجْعَلْ قَلْبَكَ قِبْلَةً لِلِسانِكَ، لا تُحَرِّكْهُ الّا بِاشارَةِ
الْقَلْبِ وَ مُوافَقَةِ الْعَقْلِ وَ رِضَى الايمان.(38)
در اوّل امر كه زبان قلب گويا نشده، سالك راه آخرت بايد آن را تعليم دهد و با
طمأنينه و سكونتْ ذكر را به آن القا كند؛ همين كه زبان قلب باز شد، قلب قبله لسان و
ساير اعضاء شود، با ذكر آن همه مملكت وجود انسانى ذاكر گردد. و امّا اگر اين ذكر
شريف را بىسكونت قلب و طمأنينه آن و با عجله و اضطراب و اختلال حواسّ گفت، از آن
در قلب اثرى حاصل نشود و از حدّ زبان و گوش حيوانى ظاهرى به باطن و سمع انسانى نرسد
و حقيقت آن در باطن قلب محقّق نشود و صورت كماليّه قلب نگردد كه ممكن الزّوال
نباشد. پس، اگر اهوال و شدائدى دست دهد، خصوصاً مثل اهوال و سكرات موت و شدائد نزع
روح انسانى، بكلّى آن ذكر را فراموش كند و از صفحه دلْ آن ذكر شريف محو شود، بلكه
اسم حق تعالى و رسول ختمى (ص) و دين شريف اسلام و كتاب مقدّس الهى و ائمّه هدى (ع)
و ساير معارف را كه به قلب نرسانده فراموش كند و در وقت سؤال قبر جوابى نتواند دهد؛
تلقين را نيز به حال او فايدهاى نباشد، زيرا كه در خود از حقيقت ربوبيّت و رسالت و
ديگر معارف اثرى نمىبيند؛ و آنچه به لقلقه لسان گفته بود و در قلب صورت نگرفته بود
از خاطرش محو شود و او را نصيبى از شهادت به ربوبيّت و رسالت و ديگر معارف نخواهد
بود.
و در حديث است كه يك طايفه از امّت رسول اكرم صلّى اللَّه عليه و آله و سلم را كه
وارد جهنّم مىكنند، از هيبت مالك جهنّم اسم پيغمبر را فراموش مىكنند، با آنكه در
همان حديث است كه آنها اهل ايمان هستند و قلوب آنها و صورتهاى آنها از نور ايمان
درخشان و متلألى است.(39)
جناب محدّث عظيم الشّأن مجلسى رحمه اللَّه در مرآت العقول در شرح حديث شريف
كُنْتُ سَمْعَهُ وَ بَصَرَه فرمايد: كسى كه چشم و گوش و
ديگر اعضاى خود را در راه اطاعت حق تعالى صرف نكند، داراى چشم و گوش روحانى نشود و
اين چشم و گوش ملكى جسمانى در آن عالم نرود و در عالم قبر و قيامت بىگوش و چشم
باشد، و ميزان سؤال و جواب قبرْ آن اعضاء روحانى است. انتهى حاصل ترجمته.(40)
بالجمله، احاديث شريفه درباره اين نحو از طمأنينه و آثار آن بسيار است. و قرآن
شريف امر به ترتيل قرآن فرموده و در احاديث شريفه است كه كسى
كه نسيان كند سورهاى از قرآن را، متمثّل شود آن سوره در بهشت براى او در صورتى كه
به آن خوبى صورتى نيست. پس وقتى آن را مىبيند، مىگويد به آن كه
تو چه هستى چقدر نيكوئى كاش تو از من بودى. جواب مىدهد:
آيا تو مرا نمىشناسى؟ من فلان سوره هستم، اگر مرا فراموش نكرده بودى تو را به اين
درجه رفيعه مىرساندم.
(41)
و در حديث است كه كسى كه قرآن را در جوانى بخواند، قرآن با
گوشت و خونش مختلط شود. و نكته آن آن است كه در جوانى اشتغال قلب و كدورت آن
كمتر است، از اين جهت قلب از آن بيشتر و زودتر متأثر شود و اثر آن نيز بيشتر باقى
ماند.
و در اين باب احاديث بسيارى است كه ما در باب قرائت
يادى از آنها مىكنيم ان شاء اللَّه. و در حديث شريف است كه
هيچ چيز پيش خداى تعالى محبوبتر نيست از عملى كه مداومت بر آن شود گرچه آن عمل كم
باشد.(42)
و شايد نكته بزرگ آن آن باشد كه عمل صورت باطنيّه قلب شود؛ چنانچه ذكر شد.
فصل
پنجم در بيان محافظت عبادت از تصرف شيطان است
يكى از مهمّات آداب قلبيّه نماز و ساير عبادات كه از امّهات آداب قلبيّه است و
قيام به آن از عظائم امور و مشكلات دقايق است، محافظت آن است از تصرّفات شيطانى؛ و
شايد آيه شريفه كه فرمايد در وصف مؤمنين: الَّذينَ هُمْ عَلى
صَلَواتِهِمْ يُحافِظُون(43)
اشاره به جميع مراتب حفظ باشد كه يكى از آن مراتب، بلكه اهمّ مراتب آن، حفظ از
تصرّف شيطان است.
و تفصيل اين اجمال آن است كه پيش اصحاب معرفت و ارباب قلوب واضح است كه چنانچه
ابدان را غذائى است جسمانى كه بدان تغذّى كنند و بايد آن غذا مناسب حال و موافق
نشئه آنها باشد تا بدان تربيت جسمانى و نموّ نباتى دست دهد، همين طور قلوب و ارواح
را غذائى است كه هر يك به فراخور حال و مناسب نشئه آنها بايد باشد كه بدان تربيت
شوند و تغذّى نمايند و نموّ معنوى و ترقّى باطنى حاصل آيد. و غذاى مناسب با نشئه
ارواحْ معارف الهيّه از مبدأ مبادى وجود تا منتهى النهايه نظام هستى است؛ چنانچه در
تعريف فلسفه اعاظم ارباب صناعت فرمودند: هِىَ صَيْرُورَةُ
اْلِانْسانِ عالَماً عَقْلِيّاً مُضاهِياً لِلْعالَمِ الْعَيْنِّى فِى صُورَتِهِ وَ
كَمالِه(44).
و اين اشاره است به همين تغذّى معنوى، چنانچه تغذّى قلوب از فضايل نفسانيّه و مناسك
الهيّه است.
و بايد دانست كه هر يك از اين غذاها اگر از تصرّف شيطان خالص باشد و با دست ولايت
مآبى رسول ختمى و ولىّ اللَّه اعظم صلوات اللَّه عليهما و آلهما فراهم آمده باشد،
روح و قلب از آن تغذّى كنند و به كمال لايق انسانيّت و معراج قرب الى اللَّه نائل
شوند. و خلوص از تصرّف شيطان، كه مقدمه اخلاص است، به حقيقت حاصل نشود مگر آن كه
سالك در سلوكش خداخواه شود و خودخواهى و خودپرستى را، كه منشأ تمام مفاسد و امّ
الأمراض باطن است، زير پا نهد؛ و اين به تمام معنى در غير انسان كامل و به تبع او
در خلّص أولياء عليهم السلام در ديگر اشخاص ميسور نيست. ولى سالك نبايد مأيوس از
الطاف باطنه حق باشد كه يأس از روح اللَّه سرآمد همه سرديها و سستيها است و از اعظم
كبائر است؛ و آنچه از براى صنف رعايا نيز ممكن است قرّة العين اهل معرفت است.
پس، بر سالك طريق آخرت لازم و حتم است كه با هر جدّيّتى هست معارف و مناسك خود را
از تصرّف شيطان و نفس امّاره تخليص كند و با كمال دقّت و تفتيش در حركات و سكنات و
طلب و مطلوب خود غور كند و غايت سير و تحصيل و مبادى حركات باطنيّه و تغذّيات
روحيّه را به دست آورد و از حيلههاى نفس و شيطان غفلت نكند و از دامهاى نفس امّاره
و ابليس غافل نشود، و در جميع حركات و افعال سوء ظنّ كامل به خود داشته باشد و هيچ
گاه آن را سر خود و رها نكند؛ چه بسا باشد كه با اندك مسامحهاى انسان را مغلوب كند
و به زمين زند و سوق به هلاكت و فنا دهد؛ زيرا كه اگر غذاهاى روحانى از تصرّف شيطان
خالص نباشد و دست او در فراهم آمدن آنها دخيل باشد، علاوه بر آنكه ارواح و قلوب با
آنها تربيت نشوند و به كمال لايق خود نرسند، نقصان فاحش براى آنها دست دهد و شايد
صاحب خود را در سلك شياطين يا بهائم و سباع منسلك نمايد و آنچه كه مايه سعادت و رأس
المال كمال انسانيّت و وصول به مدارج عاليه است نتيجه منعكسه دهد و انسان را به
هاويه مظلمه شقاوت سوق دهد؛ چنانچه در بعض اهل عرفان اصطلاحى ديديم اشخاصى را كه
اين اصطلاحات و غور در آن آنها را به ضلالت منتهى نموده و قلوب آنها را منكوس و
باطن آنها را ظلمانى نموده و ممارست در معارف موجب قوّت انانيّت و انّيّت آنها شده
و دعاوى ناشايسته و شطحيّات ناهنجار از آنها صادر گرديده. و نيز در ارباب رياضات و
سلوك اشخاصى هستند كه رياضت و اشتغال آنها به تصفيه نفس قلوب آنها را منكدرتر و
باطن آنها را ظلمانىتر نموده. و اينها از آن است كه بر سلوك معنوى الهى و مهاجرت
الى اللَّه محافظت ننمودند و سلوك علمى و ارتياضى آنها با تصرّف شيطان و نفس به سوى
شيطان و نفس بوده. و همين طور در طلّاب علوم نقليّه شرعيّه اشخاصى را ديديم كه علم
در آنها تأثير سوء بخشيده و بر مفاسد اخلاقى آنها افزوده، و علم كه موجب فلاح و
رستگارى آنها بايد باشد باعث هلاكت آنها شده و آنها را به جهل و ممارات و استطاله و
ختل كشانده. و همين طور در بين اهل عبادت و مناسك و مواظبين به آداب و سنن كسانى
هستند كه عبادت و نسك، كه سرمايه اصلاح احوال و نفوس است، قلوب آنها را كدر و
ظلمانى نموده و آنها را به عجب و خودبينى و كبر و تدلّل و تغمّز و سوء خلق و سوء
ظنّ به بندگان خدا وادار نموده. و اينها نيز از عدم مواظبت بر اين معاجين الهيّه
است.
البته معجونى كه با دست ديو پليد و تصرّف نفس سركش فراهم آمد، جز خلق شيطانى از آن
زاييده نشود؛ و چون قلب در هر حال از آنها تغذّى مىنمايد و آنها صورت باطنيّه نفس
شوند، پس بعد از چندى مداومتْ انسان يكى از وليدههاى شيطان شود كه با دستِ تربيت و
در تحت تصرّف او نشو و نما نموده، و چون چشم ملكى بسته شود و چشم ملكوتى بازگردد
خود را يكى از شياطين مىبيند و در آن حال جز خسران نتيجهاى نبرد و حسرتها و
افسوسها به حالش سودى نبخشد.
پس، سالك طريق آخرت در هر رشته از رشتههاى دينى و طريقهاى از طريقههاى الهى هست
اوّلًا بايد با كمال مواظبت و دقّت، چون طبيبى با محبت و پرستارى پر شفقت، از حال
خود مواظبت نمايد و عيوب سير و سلوك خود را تفتيش و مداقّه كند. و ثانياً در خلال
آن از پناه بردن به ذات مقدّس حقّ جلّ و علا در خلوات و تضرّع و زارى به درگاه اقدس
ذو الجلال غفلت نورزد.
خداوندا، تو خود حال ضعيف و بيچارگى ما را آگاهى، مىدانى كه ما بىدستگيرى ذات
مقدّس تو از دست دشمنى به اين قوّت و قدرت كه طمع به انبياء عظام و كمّل اولياء
والا مقام بسته راه گريزى نداريم و اگر بارقه لطف و رحمت تو نباشد، ما را اين دشمن
قوى پنجه به خاك هلاكت افكند و به تيه ظلمت و شقاوت گرفتار كند. تو را به خاصان
درگاهت و محرمان بارگاهت قسم مىدهم كه از ما متحيّران وادى ضلالت و افتادگان
بيابان غوايت دستگيرى فرما و قلوب ما را از غلّ و غشّ و شرك و شكّ پاك فرما، انَّكَ
وَلِىُّ الهِدايَة.
فصل ششم در بيان نشاط و بهجت است
و ديگر از آداب قلبيّه نماز، و ساير عبادات، كه موجب نتايج نيكويى است، بلكه باعث
فتح بعضى از ابواب و كشف بعضى از اسرار عبادات است، آن است كه سالك جدّيّت كند كه
عبادت را از روى نشاط و بهجت قلب و فرح و انبساط خاطر بجا آورد و از كسالت و ادبار
نفس در وقت عبادت احتراز شديد كند. پس، وقتى را كه براى عبادت انتخاب مىكند وقتى
باشد كه نفس را به عبادت اقبال است و داراى نشاط و تازگى است و خستگى و فتور ندارد،
زيرا كه اگر نفس را در اوقات كسالت و خستگى وادار به عبادت كند ممكن است آثار بدى
به آن مترتّب شود كه از جمله آنها آن است كه انسان از عبادت منضجر شود و تكلّف و
تعسّف آن زياد گردد و كم كم باعث تنفّر طباع نفوس شود. و اين علاوه بر آن كه ممكن
است انسان را بكلّى از ذكر حق منصرف كند و روح را از مقام عبوديّت كه منشأ همه
سعادات است برنجاند، از چنين عبادتى نورانيّت قلبيّه حاصل نگردد و باطن نفس از آن
منفعل نگردد و صورت عبوديّتْ صورت باطن قلب نشود. و پيش از اين ذكر شد كه مطلوب در
عبادات آن است كه باطن نفس صورت عبوديّت شود.
و اكنون چنين گوييم كه يكى از اسرار و نتايج عبادات و رياضات آن است كه اراده نفس
در ملك بدن نافذ گردد و مملكت يكسره در تحت كبرياءِ نفس منقهر و مضمحلّ گردد و قواى
منبثّه و جنود منتشره در ملك بدن از عصيان و سركشى و انانيّت و خودسرى بازمانند و
تسليم ملكوت باطن قلب شوند، بلكه كم كم تمام قوا فانى شوند در ملكوت، و امر ملكوت
در ملك جارى و نافذ شود و اراده نفس قوّت گيرد و زمام مملكت را از دست شيطان و نفس
امّاره بگيرد و جنود نفس از ايمان به تسليم و از تسليم به رضا و از رضا به فنا سوق
شوند. و در اين حال شمّهاى از اسرار عبادات را نفس دريابد و از تجلّيات فعليّه
شمّهاى حاصل گردد. و آنچه ذكر شد تحقّق پيدا نكند مگر آن كه عبادات از روى نشاط و
بهجت بجا آورده شود و از تكلّف و تعسّف و كسالت بكلّى احتراز شود تا حال محبّت و
عشق به ذكر حق و مقام عبوديّت رخ دهد و انس و تمكّن حاصل آيد. و انس به حقّ و ذكر
او از اعظم مهمّاتى است كه اهل معرفت را به آن عنايت شديد است و اصحاب سير و سلوك
براى آن تنافس كنند. و چنانچه اطبّا را عقيده آن است كه اگر غذا را از روى سرور و
بهجت ميل كنند زودتر هضم شود، همين طور طبّ روحانى اقتضا مىكند كه اگر انسان
غذاهاى روحانى را از روى بهجت و اشتياق تناول كند و از كسالت و تكلّف احتراز كند،
آثار آن در قلب زودتر واقع شود و باطن قلب با آن زودتر تصفيه شود.
و اشاره به اين ادب در كتاب كريم الهى و صحيفه قويم ربوبى شده است آن جا كه در
تكذيب كفّار و منافقين فرمايد: لا يَأْتُونَ الصَّلوةَ الّا
وَ هُمْ كُسالى وَ لا يُنْفِقُونَ الّا وَ هُمْ كارِهُون(45)
و آيه شريفه لا تَقْرَبُوا الصَّلوةَ وَ انْتُمْ سُكارى(46)
در حديثى به كسالت تفسير شده. و در روايات اشاره به اين ادب نمودهاند و ما به ذكر
بعضى از آن اين اوراق را مفتخر مىنماييم:
محمّد بن يعقوب باسناده عن ابى عبد اللَّه عليه السلام قال:
لا تُكْرِهُوا الى انْفُسِكُمُ الْعِبادَةَ(47).
و عن ابى عبد اللَّه (ع) قال: قالَ رَسُولُ اللَّه صَلَّى
اللَّه عَلَيْه و آلِهِ: يا عَلِىُّ، انَّ هذَا الدِّينَ مَتينٌ؛ فَاوْغِلْ فيهِ
بِرِفْقٍ وَ لا تُبَغِّضْ الى نَفْسِكَ عِبادَةَ ربِّك(48).
و در حديث است از حضرت عسكرى سلام اللَّه عليه: اذا نَشَطَتِ
الْقُلُوبُ فَاوْدِعُوها، وَ اذا نَفَرَتْ فَوَدِّعُوها(49).
و اين دستور جامعى است كه فرمودهاند كه در هنگام نشاط و بهجتِ قلوب وديعه به آنها
بسپاريد، و در وقت نفار و گريز آنها را راحت بگذاريد؛ پس در كسب معارف و علوم نيز
اين ادب را بايد منظور داشت و قلوب را با كراهت و تنفر وادار به كسب نكرد.
و از اين احاديث و احاديث ديگر استفاده ادب ديگر شود كه آن نيز از مهمّات باب
رياضت است. و آن عبارت از مراعات است. و آن، چنان است
كه سالك در هر مرتبه كه هست، چه در رياضات و مجاهدات علميّه يا نفسانيّه يا عمليّه،
مراعات حال خود را بكند و با رفق و مدارا با نفس رفتار نمايد و زايد بر طاقت و حالت
خود تحميل آن نكند؛ خصوصاً براى جوانها و تازه كارها اين مطلب از مهمّات است كه
ممكن است اگر جوانها با رفق و مدارا با نفس رفتار نكنند و حظوظ طبيعت را به اندازه
احتياج آن از طرق محلّله ادا نكنند، گرفتار خطر عظيمى شوند كه جبران آن را نتوانند
كرد؛ و آن خطر آن است كه گاه نفس به واسطه سختگيرى فوق العاده و عنانگيرى
بىاندازه عنان گسيخته شود و زمام اختيار را از دست بگيرد و اقتضائات طبيعت كه
متراكم شد و آتش تيز شهوت كه در تحت فشار بىاندازه رياضت واقع شود، ناچار محترق
شود و مملكت را بسوزاند. و اگر خداى نخواسته سالكى عنان گسيخته شود يا زاهدى
بىاختيار شود، چنان در پرتگاه افتد كه روى نجات را هر گز نبيند و به طريق سعادت و
رستگارى هيچ گاه عود نكند.
پس، سالك چون طبيب حاذقى بايد نبض خود را در ايّام سلوك بگيرد و از روى اقتضائات
احوال و ايّام سلوك با نفس رفتار كند؛ و در ايّام اشتعال شهوت كه غرور جوانى است
طبيعت را بكلّى منع از حظوظش ننمايد و با طرق مشروعه آتش شهوت را فرو نشاند كه
فرونشاندن شهوت به طريق امر الهى اعانت كامل در سلوك راه حق كند. پس، نكاح و زواج
كند كه از سنن بزرگ الهى است كه علاوه بر آن كه مبدأ بقاء نوع انسانى است در سلوك
راه آخرت نيز مدخليّت بسزا دارد. و از اين جهت رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله
فرمودند: كسى كه تزويج كند، نصف دينش را احراز نموده.(50)
و در حديث ديگر است كه كسى كه دوست دارد ملاقات كند خدا را پاك
و پاكيزه، ملاقات كند او را با زوجه.(51)
و از رسول اكرم نيز منقول است كه اكثر اهل آتش عزبها هستند.(52)
و در حديث است كه حضرت امير مؤمنان سلام اللَّه عليه فرمودند:
جماعتى از اصحاب بر خود حرام كردند زنها را و افطار در روز و خواب در شب را. امّ
سلمه خبر داد به حضرت رسول اكرم. آن سرور تشريف آوردند نزد آنها فرمودند:
آيا شما اعراض مىكنيد از زنها؟ همانا من نزد زنها مىروم و روز تناول مىكنم و شب
خواب مىروم، و كسى كه از سنّت من اعراض كند از من نيست و خداى تعالى فرو فرستاد:
لا تُحَرِّمُوا طَيِّباتِ ما احَلَّ اللَّه لَكُمْ وَ لا تَعْتَدُوا انَّ اللَّه لا
يُحِبُّ الْمُعْتَدينَ، وَ كُلُوا مِمّا رَزَقَكُمُ اللَّه حَلالًا طَيِّباً وَ
اتَّقُوا اللَّه الَّذى انْتُمْ بِهِ مُؤمِنُون.(53)
بالجمله، بر سالك راه آخرت مراعات احوال ادبار و اقبال
نفس لازم است؛ و چنانچه از حظوظ نبايد مطلقاً جلوگيرى كند كه منشأ مفاسد عظيم است،
نبايد در سلوك از جهت عبادات و رياضات عمليّه به نفس سختگيرى كند و آن را در تحت
فشار قرار دهد؛ خصوصاً در ايّام جوانى و ابتداء سلوك كه آن نيز منشأ انضجار و تنفّر
نفس شود و گاه شود كه انسان را از ذكر حقّ منصرف كند.
و در احاديث شريفه اشاره به اين معنى بسيار است، چنانچه در كافى شريف است كه حضرت
صادق فرمودند: من در ايّام جوانى جدّيّت و اجتهاد در عبادت
نمودم، پدرم به من فرمود: اى فرزند كمتر از اين عمل كن، زيرا
كه خداى عزّ و جّل وقتى كه دوست داشته باشد بندهاى را، راضى شود از او به كم.
(54) و قريب به اين مضمون در حديث ديگر است.
و نيز در روايت كافى است كه حضرت ابى جعفر از حضرت رسول اكرم صلّى اللَّه عليه و
آله و سلم حديث كند كه فرمود: همانا اين دين محكم است؛ داخل آن
شويد با رفق و مدارا، و عبادت خدا را مبغوض بندگان خدا نكنيد تا مثل سوار مفرطى
باشيد كه نه سفر را قطع مىكند و نه پشت به مركوب خود باقى مىگذارد.(55)
و در حديث ديگر است كه عبادت پروردگار را مبغوض نفس خود مكن.(56)
بالجمله، ميزان در باب مراعات آن است كه انسان ملتفت
احوال نفس باشد و با آن به مناسبت قوّت و ضعف آن سلوك كند؛ چنانچه اگر نفس در
عبادات و رياضات قوى است و تاب مقاومت دارد، در عبادت كوشش و جدّيّت كند. و اشخاصى
كه ايّام غرور جوانى را طىّ كردهاند و آتش شهوات آنها تا اندازهاى فرو نشسته است،
مناسب است قدرى رياضات نفسانيّه را بيشتر كنند و با جدّيّت و كوشش مردانه وارد سلوك
و رياضت شوند؛ و هر چه نفس را به رياضات عادت دادند فتح باب ديگر براى او كنند تا
آن كه كم كم نفس بر قواى طبيعت چيره شود و قواى طبيعيّه مسخّر در تحت كبرياى نفس
گردند. و آنچه در احاديث شريفه وارد است كه جدّيّت و كوشش در عبادت كنيد و مدح شده
است از اشخاصى كه اجتهاد و كوشش در عبادت و رياضت مىكنند و در عبادات و رياضات
ائمه هدى سلام اللَّه عليهم وارد است، با اين احاديث شريفه كه اقتصاد در عبادت را
مدح فرمودهاند، مبنى بر اختلاف اهل سلوك و درجات و احوال نفوس است؛ و ميزان كلّىْ
نشاط و قوّت نفس و نفار و ضعف آن است.
فصل هفتم در بيان تفهيم است
يكى از آداب قلبيّه عبادات، خصوصاً عبادات ذكريّه، تفهيم
است. و آن چنان است كه انسان قلب خود را در ابتداء امر چون طفلى پندارد كه زبان باز
نكرده و آن را مىخواهد تعليم دهد؛ پس، هر يك از اذكار و اوراد و حقايق و اسرار
عبادات را با كمال دقّت و سعى به آن تعليم دهد و در هر مرتبهاى از كمال هست، آن
حقيقتى را كه ادراك نموده به قلب بفهماند. پس، اگر اهل فهم معانى قرآن و اذكار نيست
و از اسرار عبادات بىبهره است، همان معناى اجمالى را كه قرآنْ كلام خدا است و
اذكارْ يادآورى حق است و عباداتْ اطاعت و فرمانبردارى پروردگار است تعليم قلب كند و
به قلب همين معانى اجماليّه را بفهماند. و اگر اهل فهم معانى صوريه قرآن و اذكار
است، همان معانى صوريّه را، از قبيل وعد و وعيد و امر و نهى، و از علم مبدأ و معاد
به آن مقدار كه ادراك نموده به قلب تعليم دهد. و اگر كشف حقيقتى از حقايق معارف يا
سرّى از اسرار عبادات براى او شده، همان را با كمال سعى و كوشش به قلب تعليم كند و
آن را تفهيم نمايد. و نتيجه اين تفهيم آن است كه پس از مدّتى مواظبتْ زبان قلب
گشوده شود و قلبْ ذاكر و متذكّر گردد. در اول امر، قلب متعلّم بود و زبانْ معلّم و
به ذكر زبانْ قلبْ ذاكر مىشد و قلب تابع زبان بود، و پس از گشوده شدن زبان قلبْ
عكس گردد: قلب ذاكر گردد و زبان به ذكر آن ذكر گويد و به تبع آن حركت كند. بلكه گاه
شود كه در خواب نيز انسان به تبع ذكر قلبى ذكر لسانى گويد، زيرا كه ذكر قلبى مختص
به حال بيدارى نيست و اگر قلب متذكّر شود زبان كه تابع آن شده ذكر گويد و از ملكوت
قلب به ظاهر سرايت نمايد: قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلى
شاكِلَتِه(57).
بالجمله، در اوّل امر بايد انسان اين ادب يعنى تفهيم
را ملحوظ دارد تا زبان قلب كه مطلوب حقيقى است گشوده گردد. و علامت آن كه زبان قلب
گشوده شده آن است كه تعب ذكر و زحمت آن مرتفع شود و نشاط و فرح رخ دهد و خستگى و
رنج زايل گردد؛ چنانچه اگر كسى طفلى را كه زبان باز ننموده بخواهد تعليم دهد، تا
طفل زبان باز ننموده معلم خسته و ملول شود؛ همين كه طفل زبان گشود و آن كلمه را كه
تعليم او مىكرد ادا كرد، خستگى معلّم رفع شود و معلّم به تبع طفل كلمه را ادا كند
بىرنج و تعب. قلب نيز در ابتداءِ امر طفلى است زبان نگشوده كه آن را بايد تعليم
داد و اذكار و اوراد را بايد به زبان آن گذاشت، و پس از باز شدن زبانِ آن انسان
تابع آن گردد و رنج و تعب تعليم و خستگى ذكر مرتفع گردد. و اين ادب براى كسانى كه
مبتدى هستند خيلى لازم است.
و بايد دانست كه يكى از نكات تكرار اذكار و ادعيه و دوام ذكر و عبادت همين است كه
زبان قلب گشوده و قلب ذاكر و داعى و عابد گردد و تا اين ادب ملحوظ نشود زبان قلب
گشوده نشود.
و در احاديث شريفه اشاره به اين معنى شده است؛ چنانچه در كافى شريف از حضرت صادق
سلام اللَّه عليه حديث كند كه حضرت امير المؤمنين سلام اللَّه عليه در ضمن بعضى از
آداب قرائت فرمودند: وَ لكِنِ اقْرَعُوا بِهِ قُلُوبَكُمُ
الْقاسِيَةَ، وَ لا يَكُنْ هَمُّ احَدِكُمْ آخِرَ السُّورَة(58).
و در حديث كافى است كه حضرت صادق به ابو اسامه فرمود: يا ابا
اسامَة، ادْعُوا (ارعوا) قُلُوبَكُمْ ذِكْرَ اللَّه وَ احْذَرُوا النُّكَتْ.(59)
حتى كمّل اولياء عليهم السلام نيز اين ادب را ملحوظ مىداشتند، چنانچه در حديث است
كه حضرت صادق سلام اللَّه عليه را حالتى در نماز دست داد كه افتاد غش كرد؛ چون حالت
افاقه دست داد، از سببش سؤال شد. فرمود: ما زِلْتُ ارَدِّدُ
هذِه الآيَةَ عَلى قَلْبى حَتّى سَمِعْتُها مِنَ الْمُتَكَلِّمِ بِها فَلَمْ
يَثْبُتْ جِسْمى لِمُعايَنَةِ قُدْرَتِه(60).
و از جناب ابو ذر رضى اللَّه عنه نقل شده كه قامَ رسولُ
اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله ليلةً يُردّدُ قولَه تعالى: انْ تُعَذِّبْهُمْ
فَانَّهُمْ عِبادُكَ وَ انْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَانَّكَ انْتَ الْعَزِيْزُ الْحَكيم(61).
بالجمله، حقيقت ذكر و تذكّرْ ذكر قلبى است و ذكر لسانى بدون آن بىمغز و از درجه
اعتبار بكلّى ساقط است. چنانچه در احاديث شريفه به اين معنى بسيار اشاره شده. رسول
اكرم صلّى اللَّه عليه و آله به ابى ذر فرمود: يا ابا ذَر،
رَكْعَتانِ مُقْتَصِدَتانِ فى تَفَكُّرٍ خَيْرٌ مِنْ قِيامِ لَيْلَةٍ والْقَلْبُ
لاهٍ(62).
[نسخه: ساهٍ ] 57و هم از رسول اكرم صلّى اللَّه عليه و آله منقول است كه
خداى تعالى نظر به صورتهاى شما نمىكند، بلكه نظر به قلبهاى شما مىكند.(63)
و در احاديثِ حضور قلب مىآيد كه نماز به قدر حضور قلب مقبول است و هر چه قلب غفلت
داشته باشد به همان اندازه نماز را قبول نمىكنند. و تا اين ادب كه ذكر شد ملحوظ
نشود، ذكر قلبى حاصل نگردد و قلب از سهو و غفلت بيرون نيايد.
و در حديث است كه حضرت صادق عليه السلام فرمود: فاجْعَلْ
قَلْبَكَ قِبلَةً لِلِسانِكَ لا تُحَرِّكْهُ الّا بِاشارةِ الْقَلْب(64).
و قبله شدن قلب و تبعيّت لسان و ساير اعضاء از آن صورت نگيرد، مگر با ملحوظ داشتن
اين ادب. و اگر اتّفاق افتد حصول اين امور بدون اين ادب، از نوادر است و انسان
نبايد به آن مغرور شود.
فصل هشتم در بيان حضور قلب است
يكى از مهمّات آدابْ قلبيّه كه شايد كثيرى از آدابْ مقدّمه آن باشد و عبادت را
بدون آن روح و روانى نيست و خود مفتاح قفل كمالات و باب الأبواب سعادات است و در
احاديث شريفه از كمتر چيزى اين قدر ذكر شده و به كمتر ادبى اين قدر اهمّيّت داده
شده، حضور قلب است. و ما گر چه در رساله سرّ الصّلاة(65)
و هم در كتاب اربعين(66)
از آن مستوفى ياد نموديم و درجات و مراتب آن را بيان نموديم، لكن در اين جا نيز
براى تتميم فائده و تحرّز از حواله ذكرى از آن مىنماييم.
چنانچه سابق بر اين ذكر شد، عبادات و مناسك و اذكار و اوراد در وقتى نتيجه كامله
دارد كه صورت باطنه قلب شود و باطن ذات انسان به آن مخمّر گردد و دل انسان صورت
عبوديّت به خود گيرد و از خودسرى و سركشى بيرون آيد. و نيز مذكور شد كه از اسرار و
فوائد عبادات يكى آن است كه اراده نفس قوى شود و نفس بر طبيعت چيره شود و قواى
طبيعتْ مسخّرْ تحت قدرت و سلطنت نفس گردد و اراده نفس ملكوتى در ملك بدن نافذ گردد،
بطورى كه قوا چون ملائكة اللَّه نسبت به حق تعالى شوند كه
عصيان آن نكنند لمحهاى، و عمل كنند به آنچه فرمان براى آنها صادر مىشود.(67)
و اكنون گوئيم كه يكى از اسرار عبادات و فوائد مهمّه، كه همه مقدّمه آن است، آن
است كه جميع مملكت باطن و ظاهر مسخّر در تحت اراده اللَّه و متحرّك به تحريك اللَّه
شود و قواى ملكوتيّه و ملكيّه نفس از جنود اللَّه شوند و همگى نسبت به حق تعالى سمت
ملائكة اللَّه را پيدا كنند. و اين خود يكى از مراتب نازله فناى قوا و ارادات است
در اراده حق. و كم كم نتايج بزرگ بر اين مترتّب شود و انسان طبيعى الهى گردد و نفس
ارتياض بعبادت اللَّه پيدا كند و جنود ابليس يكسره شكست خورده منقرض شوند و قلب و
قواى آن تسليم حق شوند و اسلام به بعض مراتب باطنه در آن بروز كند. و نتيجه اين
تسليم اراده به حق در دار آخرت آن شود كه حق تعالى اراده او را در عوالم غيب نافذ
فرمايد و او را مثل اعلاى خود قرار دهد، و چنانچه خود ذات مقدّس هر چه را بخواهد
ايجاد كند به مجرّد اراده موجود شود، اراده اين بنده را هم آن طور قرار دهد؛ چنانچه
بعضى از اهل معرفت روايت نمودند از رسول اكرم صلّى اللَّه عليه و آله راجع به اهل
بهشت كه ملكى مىآيد پيش آنها؛ پس از آن كه اذن ورود مىطلبد وارد مىشود و نامهاى
از جناب ربوبيّت به آنها مىدهد بعد از آن كه از خداى تعالى به آنها سلام ابلاغ
نمايد. و در آن نامه است براى هر انسانى كه مخاطب به آن است:
مِنَ الْحَىِّ القَيُّومِ الَّذى لا يَموُتُ الَى الْحَىِّ
القَيُّومِ الَّذى لا يَمُوتُ. امّا بَعْدُ، فَانّى اقُولُ لِلشَّىْءِ كُنْ
فَيَكُونُ. وَ قَدْ جَعَلْتُكَ تَقولُ لِلشَّىْءِ كُنْ فَيْكونُ. فقال صلى اللَّه
عليه و آله: فلا يَقولُ احَدٌ مِنْ اهْلِ الجَنَّةِ لِلشَّىْءِ كُنْ الّا وَ
يَكُون(68).
و اين سلطنت الهيّهايست كه به بنده دهند از براى ترك اراده خود و ترك سلطنت
هواهاى نفسانيّه و اطاعت ابليس و جنود او. و هيچيك از اين نتايج كه ذكر شد حاصل
نمىشود مگر با حضور قلب كامل. و اگر قلب در وقت عبادت غافل و ساهى باشد، عبادت او
حقيقت پيدا نكند و شبه لهو و بازى است. و البته چنين عبادتى را در نفس به هيچ وجه
تأثيرى نيست و عبادت از صورت و ظاهر به باطن و ملكوت بالا نرود- چنانچه به اين معنى
در اخبار اشاره شده- و قواى نفس با چنين عبادتى تسليم نفس نشوند و سلطنت نفس بر
آنها بروز نكند و همين طور قواى ظاهره و باطنه تسليم اراده اللَّه نگردد و مملكت در
تحت كبرياى حق منقهر نشود، چنانچه پر واضح است. و از اين جهت است كه مىبينيد در ما
پس از چهل- پنجاه سال عبادت اثرى حاصل نشده، بلكه روز به روز بر ظلمت قلب و تعصّى
قوا افزوده مىشود و آن به آن اشتياق ما به طبيعت و اطاعت ما از هواهاى نفسانيّه و
وساوس شيطانيّه افزون گردد. اينها نيست جز آن كه عبادات ما بىمغز و شرايط باطنه و
آداب قلبيّه آن به عمل نمىآيد، و الّا به نصّ آيه مباركه كتاب الهى:
نماز نهى از فحشاء و منكر مىنمايد(69).
و البته اين نهى نهى صورى ظاهرى نيست؛ لا بدّ بايد در دل چراغى روشن شود و در
باطن نورى فروزان شود كه انسان را هدايت به عالم غيب كند و زاجر الهى پيدا شود كه
انسان را از عصيان و نافرمانى بازدارد.
و ما خود را در زمره نمازگزارها محسوب مىداريم و سالهاى سال است اشتغال به اين
عبادت بزرگ داريم و در خود چنين نورى نديديم و در باطن چنين زاجر و مانعى براى ما
پيدا نشده؛ پس واى به حال ما آن روزى كه صور اعمال ما و صحيفه افعال ما را در آن
عالم به دست ما دهند و گويند خود حساب خود را بكش(70)؛
ببين آيا چنين اعمالى قابل قبول درگاه است و آيا چنين نمازى با اين صورت مشوّه
ظلمانى مقرّب بساط حضرت كبريائى است؟ و آيا با اين امانت بزرگ الهى و وصيّت انبياء
و اوصياء بايد اين طور سلوك كرد و اين طور دست خيانت شيطان رجيم را، كه عدوّ اللَّه
است، به آن راه داد؟ و آيا نمازى كه معراج مؤمن است و قربان متّقين است(71)چرا
بايد شما را از ساحت مقدّس تبعيد و از درگاه قرب الهى دور كند؟ آن روز آيا جز حسرت
و ندامت و بيچارگى و بدبختى و خجلت و شرمسارى چيزى نصيب ما مىشود؟ حسرت و ندامتى
كه در اين عالم شبيه ندارد؛ خجلت و شرمسارى كه نظيرش را تصوّر نمىتوانيم كرد.
حسرتهاى اين عالم هر چه باشد مشوب به هزار طور اميدها است، و شرمسارىهاى اينجا
سريع الزّوال است، بخلاف آنجا كه روز بُروز حسرت و ندامت است؛ چنانچه حق فرمايد:
وَ انْذِرْهُمْ يَوْمَ الْحَسْرَةِ اذْ قُضِىَ الامْر(72).
امر گذشته را نتوان جبران نمود و عمر تلف شده را نتوان برگرداند-
يا حَسْرَتا عَلى ما فَرَّطْتُ فِى جَنْبِ اللَّه(73).
اى عزيز، امروز روز مهلت و عمل است؛ انبياء آمدند و كتابها آوردند و دعوتها نمودند
با اين همه تشريفات و اين همه تحمّل رنج و تعب كه ما را از خواب غفلت بيدار و از
سكر طبيعت هوشيار كنند و ما را به عالم نور و نشئه بهجت و سرور رسانند و به حيات
ابدى و نعمتهاى سرمدى و لذّتهاى جاويدانى رسانند و از هلاك و شقاوت و نار و ظلمت و
حسرت و ندامت رهايى دهند؛ تمام اينها براى خود ما بدون اين كه براى آنها نتيجهاى
حاصل شود و آن ذوات مقدّسه احتياجى به ايمان و اعمال ما داشته باشند؛ با اين وصف در
ما به هيچ وجه اثرى نكرد و شيطان مسامعِ قلب ما را چنان گرفته و سلطنت بر باطن و
ظاهر ما همچو پيدا كرده كه هيچ يك از مواعظ آنها را در ما اثرى حاصل نشود، بلكه هيچ
يك از آيات و اخبار به گوش قلب ما نرسد و از ظاهر گوش حيوانى تجاوز نكند.
بالجمله، اى قارى محترم كه اين اوراق را مطالعه مىكنى، مثل نويسنده خالى از همه
انوار و تهى دست از همه اعمال صالحه و گرفتار هواهاى نفسانيّه مباش؛ تو به حال خود
رحمى كن و از عمر خود نتيجهاى حاصل كن؛ دقت در حال انبياء و اولياء كمّل كن و
اشتهاهاى كاذب و وعدههاى شيطان را پشت پا زن؛ مغرور گول شيطان مباش و فريب نفس
امّاره مخور كه تدليس اينها بسيار دقيق است و هر امر باطلى را به صورت حق به انسان
تعميه مىكنند و انسان را فريب مىدهند. گاهى به اميد توبه در آخر عمر انسان را به
شقاوت مىكشانند، با آن كه توبه در آخر عمر و تراكم ظلمات معاصى و بسيارى مظالم
عباد و حقوق اللَّه امرى است بسيار صعب و مشكل. امروز كه اراده انسان قوّت دارد و
قواى جوانى برقرار است و درخت معصيت برومند نيست و سلطنت شيطان در نفس مستحكم نشده
و نفس جديد العهد به ملكوت و قريب الافق به فطرت اللَّه است و شرايط حصول و قبول
توبه سهل است، نمىگذارند انسان قيام به توبه كند و اين درخت سست را ريشه كن و
سلطنت غير مستقلّ را منقرض نمايد، وعده ايّام پيرى را مىدهند كه بعكس اين، اراده
ضعيف و قوا ناتوان و درخت معاصى گوناگون كهن و برومند و سلطنت ابليس در ظاهر و باطن
مستقل و مستقرّ شده و الفت به طبيعت شديد و بُعد از ملكوت زياد و نور فطرت خاموش و
منطفى گرديده و شرايط توبه سخت و ناگوار شده است؛ اين نيست جز غرور.
و گاهى به وعده شفاعت شافعين عليهم السلام انسان را از ساحت قدس آنها دور و از
شفاعت آنها مهجور مىنمايند، زيرا كه انغمار در گناهان كم كم قلب را سياه و منكوس
كند و انسان را به سوء عاقبت منجرّ نمايد. و طمع شيطان از انسان دزديدن ايمان است؛
دخول در گناهان را مقدّمه آن قرار مىدهد تا به نتيجه مطلوبه برسد. انسان اگر طمع
شفاعت دارد، بايد در اين عالم با سعى و كوشش رابطه بين خود و شفعاى خود را حفظ كند
و قدرى تفكّر در حال شافعان محشر نمايد كه حال آنها در عبادت و رياضت به كجا رسيده
بود. فرضاً كه شما با ايمان از دنيا برويد، ولى اگر بار گناهان و مظالم سنگين باشد
ممكن است در عذابهاى گوناگون برزخ و قبر از شما شفاعت نشود؛ چنانچه از حضرت صادق
منقول است كه برزخ شما با خودتان است. و عذابهاى برزخ
طرف قياس با عذابهاى اين جا نيست، و طول مدّت برزخ را جز خدا كسى نداند، شايد
ميليون ميليونها سال طول كشد. و ممكن است در قيامت نيز پس از مدّتهاى طولانى و
عذابهاى گوناگون طاقت فرسا شفاعت نصيب ما شود، چنانچه در احاديث نيز اين معنى وارد
است(74).
پس، غرور شيطان انسان را از عمل صالح بازدارد و انسان را يا بىايمان يا با بارهاى
سنگين از دنيا ببرد و به شقاوت و بدبختى گرفتار كند. و گاهى با وعده رحمت واسعه
ارحم الرّاحمين دست انسان را از دامن رحمت كوتاه كند؛ غافل از آن كه اين همه بعث
رسل و ارسال كتب و فرو فرستادن فرشتگان و وحى و الهام به پيغمبران و راهنمايى طريق
حق، از رحمت ارحم الرّاحمين است. عالم را رحمت واسعه حق فرو گرفته و ما در لب چشمه
حيوان از تشنگى به هلاكت مىرسيم.
بزرگتر رحمتهاى الهى قرآن است؛ تو اگر به رحمت ارحم الرّاحمين طمع دارى و آرزوى
رحمت واسعه دارى، از اين رحمت واسعه استفاده كن. طريق وصول به سعادت را باز نموده و
چاه را از راه روشن فرموده. تو خود به پاى خود در چاه مىافتى و از راه معوج
مىشوى، رحمت را چه نقصانى است؟ اگر ممكن بود طريق خير و سعادت را به مردم به طور
ديگر نشان بدهند، مىدادند، به موجب وسعت رحمت؛ و اگر ممكن بود اكراهاً مردم را به
سعادت برسانند مىرساندند؛ لكن هيهات! راه آخرت راهى است كه جز با قدم اختيار
نمىتوان آن را پيمود؛ سعادت با زور حاصل نشود؛ فضيلت و عمل صالح بدون اختيارْ
فضيلت نيست و عمل صالح نمىباشد؛ و شايد معنى آيه شريفه لا
اكْراهَ فِى الدّين نيز همين باشد.
بلى، آنچه در آن، اعمال اكراه و اجبار مىتوان نمود صورت دين الهى است نه حقيقت
آن. انبياء عليهم السلام مأمور بودند كه صورت را با هر طور ممكن است تحميل مردم
كنند تا صورت عالم صورت عدل الهى شود و مردم را ارشاد به باطن نمايند تا مردم به
قدم خود آن را بپيمايند و به سعادت برسند.
بالجمله، اين نيز از غرور شيطان است كه دست انسان را با طمع رحمت از رحمت كوتاه
كند.
فصل نهم در بيان احاديث راجع به حضور قلب
در ذكر شمّهاى از احاديث اهل بيت عصمت و طهارت سلام اللَّه عليهم راجع به ترغيب
حضور قلب.
و ما در اين جا به ترجمه متن بعضى از روايات اكتفا مىكنيم:
از حضرت رسول ختمى صلّى اللَّه عليه و آله روايت است كه عبادت
كن خداى تعالى را چنانچه گويا او را مىبينى؛ و اگر تو او را نمىبينى او تو را
مىبيند(75).
از اين حديث شريف استفاده دو مرتبه از مراتب حضور قلب مىشود:
يكى، آنكه سالك مشاهِد جمال جميل و مستغرق تجلّيات حضرت محبوب باشد به طورى كه
جميع مسامع قلب از ديگر موجودات بسته شده و چشم بصيرت به جمال پاك ذى الجلال گشوده
گرديده و جز او چيزى مشاهده نكند. بالجمله، مشغولِ حاضر باشد و از حضور و محضر نيز
غافل باشد.
و مرتبه ديگر، كه نازلتر از اين مقام است، آن است كه خود را حاضر محضر ببيند و ادب
حضور و محضر را ملحوظ دارد. جناب رسول اكرم فرمايد: اگر
مىتوانى از اهل مقام اوّل باشى عبادت خدا را آن طور بجا آور، و الّا از اين معنا
غافل مباش كه تو در محضر ربوبيّتى. و البته محضر حق را ادبى است كه غفلت از
آن از مقام عبوديّت دور است. و اشاره به اين فرموده است. در حديثى كه جناب ابو حمزه
ثمالى رضي اللَّه عنه نقل مىكند، مىگويد: ديدم حضرت على بن
الحسين سلام اللَّه عليهما را كه نماز مىخواند. عباى آن حضرت از دوشش افتاد. آن را
راست و تسويه نفرمود تا آن كه از نماز فارغ شد. سؤال كردم از سببش، فرمود:
واى بر تو، آيا مىدانى در خدمت كى بودم(76)؟
و نيز از حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله منقول است كه دو
نفر از امّت من به نماز مىايستند در صورتى كه ركوع و سجودشان يكى است و حال آن كه
ميان نماز آنها مثل ما بين زمين و آسمان است(77).
و فرمودند: آيا نمىترسد كسى كه صورت خود را در نماز
برمىگرداند صورت او چون روى حمار شود.(78)
و فرمودند: كسى كه دو ركعت نماز بجا آورد و در آن به چيزى از
دنيا متوجّه نشود، خداى تعالى گناهان او را مىآمرزد(79).
و فرمودند: بعضى از نمازها قبول مىشود نصفش يا ثلثش يا ربعش
يا خمسش- تا عشرش. و بعضى از نمازها چون جامه كهنه پيچيده مىشود و به روى صاحبش
زده مىشود. و از نماز تو مال تو نيست مگر آن كه به قلبت اقبال به آن كنى(80).
و حضرت باقر عليه السلام فرمودند: رسول خدا فرمود:
وقتى بنده مؤمن به نماز بايستد خداى تعالى نظر به سوى او كند- يا فرمودند خداى
تعالى اقبال به او كند- حتى منصرف شود. و رحمت از بالاى سرش سايه بر او افكند و
ملائكه فرو گيرند اطراف و جوانب او را تا افق آسمان و خداى تعالى ملكى را موكّل او
كند كه بايستد بالاى سر او و بگويد: اى نمازگزار، اگر بدانى كى نظر مىكند به سوى
تو و با كى مناجات مىكنى، توجّه به جايى نمىكنى و از موضعت جدا نمىشوى هرگز(81).
و از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه جمع نمىشود اشتياق
و خوف در دلى مگر آن كه بهشت بر او واجب شود. پس وقتى نماز مىخوانى، اقبال كن به
قلب خود به خداى عزّ و جلّ؛ زيرا كه نيست بنده مؤمنى كه اقبال كند به قلبش به خداى
تعالى در نماز و دعا مگر آن كه قلوب مؤمنين را خداى تعالى به او اقبال دهد و با
دوستى آنها او را تأييد كند او را به بهشت برد(82).
و از حضرت باقر و صادق عليهما السلام مروى است كه فرمودند:
نيست از براى تو از نمازت مگر آنچه را كه اقبال قلب داشته باشى در آن؛ پس، اگر به
غلط بجا آورد تمام آن را يا غفلت از آداب آن كند، پيچيده شود آن و به روى صاحبش زده
شود(83).
و از حضرت باقر العلوم عليه السلام روايت شده كه همانا بالا
مىرود از نماز بنده از براى او نصف يا ثلث يا ربع يا خمسش؛ پس، بالا نمىرود براى
او مگر آنچه را اقبال به قلب نموده است بر آن. و ما مأمور شديم به نافله تا تتميم
شود نقص فرايض به آن(84).
و از جناب صادق مروى است كه فرمود: وقتى احرام بستى در نماز،
اقبال كن بر آن، زيرا كه وقتى اقبال نمودى خداوند به تو اقبال فرمايد و اگر اعراض
نمايى خداوند از تو اعراض كند. پس گاهى بالا نمىرود از نماز مگر ثلث يا ربع يا سدس
آن به آن قدر كه نمازگزار اقبال به نماز نموده و خداوند عطا نمىفرمايد به غافل
چيزى.
و از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله روايت است كه به ابى ذر فرمودند:
دو ركعت متوسّط با فكر بهتر است از ايستادن يك شب در صورتى كه قلب غافل باشد.
احاديث در اين باب بسيار است و براى اصحاب اعتبار و قلوب بيدار اين قدر كفايت كند.