فصل دهم در دعوت به تحصيل حضور قلب
اكنون كه فضيلت و خواصّ حضور قلب را عقلًا و نقلًا دانستى و ضررهاى ترك آن را
فهميدى، علم تنها كفايت نكند بلكه حجّت را تمامتر نمايد؛ دامن همّت به كمر زن و
آنچه را دانستى در صدد تحصيل آن باش و علم خود را عملى كن تا استفاده از آن برى و
برخوردار از آن شوى. قدرى تفكّر كن كه به حسب رواياتْ اهل بيت عصمت عليهم السلام،
كه معادن وحى و تمام فرمايشاتشان و علومشان از وحى الهى و كشف محمّدى صلى اللَّه
عليه و آله و سلم است، قبولى نماز شرط قبولى ساير اعمال است؛ و اگر نماز قبول نشود،
به اعمال ديگر اصلًا نظر نكنند(85).
و قبولى نماز به اقبال قلب است كه اگر اقبال قلب در نماز نباشد، از درجه اعتبار
ساقط و لايق محضر حضرت حق نيست و مورد قبول نمىشود، چنانچه در احاديث سابقه معلوم
شد. پس، كليد گنجينه اعمال و باب الأبواب همه سعادات حضور قلب است كه با آن فتح باب
سعادت بر انسان مىشود و بدون آن جميع عبادات از درجه اعتبار ساقط مىشود.
الحال قدرى با نظر اعتبار انديشه كن و اهمّيّت مقام و بزرگى موقف را با ديده بصيرت
بنگر و با جدّيّت تمام قيام به امر كن. كليد درِ سعادت و درهاى بهشت و كليد درِ
شقاوت و درهاى جهنّم در اين دنيا در جيب خود تو است مىتوانى درهاى بهشت و سعادت را
به روى خود مفتوح كنى و مىتوانى بخلاف آن باشى. زمام امر در دست تو است، خداى
تبارك و تعالى حجّت را تمام و راههاى سعادت و شقاوت را نموده و توفيقات ظاهرى و
باطنى را عطا فرموده؛ آنچه از جانب او و اولياى او است تمام است، اكنون نوبت اقدام
ما است؛ آنها راهنمايند و ما راهرو. آنها عمل خود را انجام دادند به وجه احسن و
عذرى باقى نگذاشتند و لمحهاى كوتاهى نكردند، تو نيز از خواب غفلت برخيز و راه
سعادت خود را طى كن و از عمر و توانايى خود استفاده نما كه اگر وقت بگذرد و اين نقد
عمر و جوانى و گنج قوّت و توانائى از دستت برود جبران ندارد. اگر جوانى، مگذار به
پيرى رسى كه در پيرى مصيبتهايى دارى كه پيرها مىدانند و تو غافلى. اصلاح در حال
پيرى و ضعف از امور بسيار مشكل است. و اگر پيرى، مگذار بقيه عمر از دستت برود كه
باز هر چه باشد تا در اين عالم هستى راهى به سعادت دارى و درى از سعادت به رويت باز
است؛ خدا نكند كه اين در بسته شود و اين راه منسدّ گردد كه آن وقت اختيار از دستت
برود و جز حسرت و ندامت و افسوس از گذشتن امر نصيبى ندارى.
پس اى عزيز، اگر ايمان به آنچه ذكر شد كه گفته انبياء عليهم السلام است آوردى و
خود را براى تحصيل سعادت و سفر آخرت مهيّا نمودى و لازم دانستى حضور قلب را كه كليد
گنج سعادت است تحصيل كنى، راه تحصيل آن آن است كه اوّلًا رفع موانع حضور قلب را
نمايى و خارهاى طريق را از سر راه سلوك ريشه كن كنى و پس از آن اقدام به خود آن
كنى. امّا مانع حضور قلب در عبادات، تشتّت خاطر و كثرت واردات قلبيّه است. و اين
گاهى از امور خارجه و طرق حواسّ ظاهره حاصل مىشود؛ مثل آنكه گوش انسان در حال
عبادت چيزى بشنود و خاطر به آن متعلق شده مبدأ تخيّلات و تفكّرات باطنيّه گردد و
واهمه و متصرّفه در آن تصرّف نموده از شاخهاى به شاخهاى پرواز كند؛ يا چشم انسان
چيزى ببيند و منشأ تشتّت خاطر و تصرّف متصرّفه گردد؛ يا ساير حواسّ انسان چيزى
ادراك كند و از آن انتقالات خياليّه حاصل شود.
و طريق علاج اين امور را گرچه فرمودند رفع اين اسباب است، مثل آن كه در بيت تاريكى
يا محلّ خلوتى بايستد و چشم خود را در وقت نماز ببندد و در مواضعى كه جلب نظر
مىكند نماز نخواند؛ چنانچه مرحوم شهيد سعيد رضوان اللَّه عليه از بعض متعبّدين نقل
فرمايد كه در خانه كوچك تاريكى كه وسعت آن به قدر آن باشد كه ممكن باشد در آن نماز
خواندن عبادت مىكردند.(86)
ولى معلوم است اين، رفع مانع نكند و قلع مادّه ننمايد. زيرا كه عمده تصرّف خيال است
كه با منشأ جزئى كار خود را انجام مىدهد؛ بلكه گاه شود كه در خانه تاريك و كوچك و
تنها تصرّف واهمه و خيال بيشتر شود و به مبادى ديگر براى دعابه و بازى خود دستآويز
شود. پس، قلع مادّه كلّى به اصلاح خيال و وهم است و ما پس از اين اشاره به آن
مىكنيم. بلى، گاهى اين طور از علاج هم در بعضى از نفوس بىتأثير و خالى از اعانت
نيست، ولى ما دنبال علاج قطعى و قلعِ سبب حقيقى مىگرديم و آن بدين حاصل نشود.
و گاهى تشتّت خاطر و مانع از حضور قلب، از امور باطنه است. و آن به طريق كلّى دو
منشأ بزرگ دارد كه عمده امور به آن دو منشأ برگردد:
يكى هرزه گردى و فرّار بودن خود طاير خيال است؛ زيرا كه خيال قوّهاى است بسيار
فرّار كه دائماً از شاخهاى به شاخهاى آويزد و از كنگرهاى به كنگرهاى پرواز كند؛
و اين مربوط به حبّ دنيا و توجّه به امور دنيّه و مال و منال دنيوى نيست، بلكه
فرّار بودن خيال خود مصيبتى است كه تارك دنيا نيز به آن مبتلا است. و تحصيل سكونت
خاطر و طمأنينه نفس و وقوف خيال از امور مهمّهايست كه به اصلاح آن علاج قطعى حاصل
شود، و پس از اين به آن اشاره مىكنيم.
منشأ ديگر، حبّ دنيا و تعلّق خاطر به حيثيّات دنيوى است كه رأس خطيئات و امّ
الأمراض باطنه است كه خار طريق اهل سلوك و سرچشمه مصيبات است؛ و تا دل متعلّق به آن
و منغمر در حبّ آن است، راه اصلاح قلوب منسدّ و درِ جمله سعادات به روى انسان بسته
است. و ما در ضمن دو فصل اشاره به رفع اين دو منشأ بزرگ و دو مانع قوى مىنماييم ان
شاء اللَّه.
فصل يازدهم در بيان دواى هرزه گردى خيال
در بيان دواء نافع براى علاج هرزه گردى و فرّار بودن خيال كه از آن تحصيل حضور قلب
نيز شود.
بدان كه هر يك از قواى ظاهره و باطنه نفس قابل تربيت و تعليم است با ارتياض مخصوص.
مثلًا، چشم انسان قادر نيست كه به يك نقطه معيّنه يا در نور شديد، مثل نور عين شمس،
مدّتى طولانى نگاه كند بدون بهم خوردن پلكهاى آن؛ ولى اگر انسان چشم را تربيت كند،
چنانچه بعضى از اصحاب رياضات باطله براى مقاصدى عمل مىكنند، ممكن است چند ساعت
متمادى در قرص آفتاب نظر را بدوزد بدون آن كه چشم بهم خورد يا خستگى پيدا كند و
همين طور به نقطه معيّنى نظر را بدوزد چندين ساعت بدون حركت؛ و همين طور ساير قوا
حتّى حبس نَفَس كه- على المحكىّ- در اصحاب رياضات باطله كسانى هستند كه حبس نَفَس
خود كنند مدّتهاى زائد بر متعارف نوع.
و از قوايى كه قابل تربيت است قوّه خيال و قوّه واهمه است كه قبل از تربيتْ اين
قوى چون طايرى سخت فرّار و بىاندازه متحرّك از شاخهاى به شاخهاى و از چيزى به
چيزى هستند، به طورى كه انسان اگر يك دقيقه حساب آنها را نگه دارد مىبيند كه چندين
انتقال متسلسل با تناسبات بسيار ضعيف ناهنجار پيدا نموده؛ حتّى بسيارى گمان مىكنند
كه حفظ طاير خيال و رام نمودن آن از حيّز امكان خارج و ملحق به محالات عاديّه است؛
ولى اين طور نيست و با رياضت و تربيت و صرف وقت آن را مىتوان رام نمود و طاير خيال
را مىتوان به دست آورد، به طورى كه در تحت اختيار و اراده حركت كند كه هر وقت
بخواهد آن را در مقصدى يا مطلبى حبس كند كه چند ساعت در همان مقصد حبس شود.
و طريق عمده رام نمودن آن عمل نمودن به خلاف است. و آن چنان است كه انسان در وقت
نماز خود را مهيّا كند كه حفظ خيال در نماز كند و آن را حبس در عمل نمايد و به
مجرّد اين كه بخواهد از چنگ انسان فرار كند آن را استرجاع نمايد؛ و در هر يك از
حركات و سكنات و اذكار و اعمال نماز ملتفت حال آن باشد و از حال آن تفتيش نمايد و
نگذارد سرخود باشد. و اين در اوّل امر كارى صعب به نظر مىآيد، ولى پس از مدّتى عمل
و دقّت و علاج حتماً رام مىشود و ارتياض پيدا مىكند. شما متوقع نباشيد كه در اول
امر بتوانيد در تمام نماز حفظ طاير خيال كنيد، البته اين امرى است نشدنى و محال و
شايد آنها كه مدّعى استحاله شدند اين توقّع را داشتند؛ ولى اين امر بايد با كمال
تدريج و تأنّى و صبر و توانى انجام بگيرد. ممكن است در ابتداى امر در عشر نماز يا
كمتر آن حبس خيال شده حضور قلب حاصل شود؛ و كم كم انسان اگر در فكر باشد و خود را
محتاج به آن ببيند، نتيجه بيشتر حاصل كند و اندك اندك غلبه بر شيطانِ وهم و طاير
خيال پيدا كند كه در بيشتر نماز زمام اختيار آنها را در دست گيرد. و هيچ گاه نبايد
انسان مأيوس شود، كه يأس سرچشمه همه سستيها و ناتوانىها است و برق اميد انسان را
به كمال سعادت خويش مىرساند.
ولى عمده در اين باب حسّ احتياج است كه آن در ما كمتر است؛ قلب ما باور نكرده كه
سرمايه سعادت عالم آخرت و وسيله زندگانى روزگارهاى غير متناهى نماز است. ما نماز را
سربار زندگانى خود مىشماريم و تحميل و تكليف مىدانيم. حبّ به شىء از ادراك نتايج
آن پيدا مىشود؛ ما كه حبّ به دنيا داريم براى آنست كه نتيجه آن را دريافتيم و قلب
به آن ايمان دارد و لهذا در كسب آن محتاج به دعوت خواهى و وعظ و اتّعاظ نمىباشيم.
آنهايى كه گمان كردند نبىّ ختمى و رسول هاشمى صلّى اللَّه عليه و آله دعوتش داراى
دو جنبه است: دنيائى و آخرتى، و اين را مايه سرافرازى صاحب شريعت و كمال نبوّت فرض
كردهاند، از ديانت بىخبر و از دعوت و مقصد نبوّت عارى و برى هستند. دعوت به دنيا
از مقصد انبياء عظام بكلّى خارج، و حسّ شهوت و غضب و شيطان باطن و ظاهر براى دعوت
به دنيا كفايت مىكنند، محتاج به بعث رسل نيست- اداره شهوت و غضب قرآن و نبىّ لازم
ندارد. بلكه انبياء مردم را از دنيا بازدارند و تقييد اطلاق شهوت و غضب كنند و
تحديد موارد منافع نمايند، غافل گمان كند دعوت به دنيا كنند. آنها مىفرمايند مال
را از هر راه تحصيل نكن و شهوت را با هر طريق فرو ننشان- نكاح بايد باشد، تجارت و
صناعت و زراعت بايد باشد- با آن كه در كانون شهوت و غضب اطلاق است. پس، آنها جلوگير
اطلاق هستند نه داعى به دنيا. روح دعوت به تجارتْ تقييد و بازدارى از به دست آوردن
باطل است؛ و روح دعوت به نكاح تحديد طبيعت و جلوگيرى از فجور و اطلاق قوّه شهوت
است. بلى، آنها مخالف مطلق نيستند چه كه آن مخالف نظام اتمّ است.
بالجمله، ما چون حسّ احتياج به دنيا نموديم و آن را سرمايه حيات و سرچشمه لذات
دريافتيم، در توجّه به آن حاضر و در تحصيل آن مىكوشيم. اگر ايمان به حيات آخرت
پيدا كنيم و حسّ احتياج به زندگانى آنجا نماييم و عبادات و خصوصاً نماز را سرمايه
تعيّش آن عالم و سرچشمه سعادت آن نشئه بدانيم، البته در تحصيل آن كوشش مىنماييم، و
در اين سعى و كوشش زحمت و رنج و تكلّف در خود نمىيابيم، بلكه با كمال اشتياق و شوق
دنبال تحصيل آن مىرويم و شرايط حصول و قبول آن را با جان و دل تحصيل مىكنيم.
اكنون اين سردى و سستى كه در ما است از سردى فروغ ايمان و سستى بنياد آن است، و
الّا اگر اين همه اخبار انبياء و اولياء عليهم السلام و برهان حكما و بزرگان عليهم
الرضوان در ما ايجاد احتمال كرده بود، بايد بهتر از اين قيام به امر و كوشش در
تحصيل كنيم. ولى جاى هزار گونه افسوس است كه شيطان سلطنت بر باطن ما پيدا كرده و
مجامع قلب و مسامع باطن ما را تصرّف نموده نمىگذارد فرموده حق و فرستادههاى او و
گفتههاى علما و مواعظ كتابهاى الهى به گوش ما برسد. اكنون گوش ما گوش حيوانى دنيوى
است و موعظههاى حقّ از حدّ ظاهر و از گوش حيوانى ما به باطن نمىرسد-
و ذلِكَ لِمَنْ كانَ لَهُ قَلْبٌ اوْ الْقَى السَّمْعَ وَ هُوَ شَهيد(87).
از وظايف بزرگ سالك الى اللَّه و مجاهد فى سبيل اللَّه آن است كه در خلال مجاهده و
سلوك از اعتماد به نفس بكلّى دست كشد و جبلّتاً متوجّه به مسبّب الاسباب و فطرتاً
متعلّق به مبدأ المبادى گردد، و از آن وجود مقدس عصمت و حفظ طلب كند و به دستگيرىِ
آن ذات اقدس اعتماد كند و در خلوات تضرّع به حضرتش ببرد و اصلاح حالش را با كمال
جدّيّت در طلب بخواهد كه جز ذات مقدّس او پناهى نيست. و الحمد للَّه.
فصل دوازدهم در بيان آنكه حبّ دنيا باعث تشتّت خيال است
در اشاره به آن كه حبّ دنيا منشأ تشتت خيال و مانع از حضور قلب است و در بيان علاج
آن به قد ميسور.
بايد دانست كه به حسب فطرت و جبلّتْ قلب به هر چه علاقه و محبت پيدا كرد، قبله
توجّه آن همان محبوب است. و اگر اشتغال به امرى مانع از تفكّر در حال محبوب و جمال
مطلوب شود به مجرّد آنكه آن اشتغال كم شود و آن مانع از ميان برخيزد، فوراً قلب به
سوى محبوب خود پرواز نموده متعلّق به دامن آن شود. اهل معارف و صاحبان جذبه الهيّه
اگر داراى قوّت قلب باشند و متمكّن در جذبه و حبّ باشند، در هر مرآتى جمال محبوب و
در هر موجودى كمال مطلوب را مشاهده نموده و ما رَايْتُ شَيْئاً الّا [و ]رَايْتُ
اللَّه فيهِ وَ مَعَه گويند. و اگر سرور آنها فرمايد:
لَيُغانُ عَلى قَلْبى وَ انّى لَاسْتَغْفِرُ اللَّه فى كُلِّ يَوْمٍ سَبْعينَ
مَرَّة(88)
براى آنست كه جمال محبوب را در مرآت، خصوصاً مرائى كدره چون مرآت بوجهلى، ديدنْ خود
كدورت براى كمّل است. و اگر قلب آنها قوى نباشد و اشتغال به كثرات مانع از حضور
شود، به مجرّد آن كه آن اشتغال كم شود طائر قلوب آنها به آشيانه قدس خود پرواز كند
و دستآويز جمال جميل گردد. و طالبان غير حق، كه در نظر اهل معرفت همه طالب دنيا
هستند، نيز هر چه مطلوب آنها است به همان متوجّه و متعلّقند. آنها نيز اگر در حبّ
مطلوب خود مفرطند و حبّ دنيا مجامع قلوب آنها را گرفته، هيچگاه از توجّه به آن
مسلوب نشوند و در هر حال و هر چيز با جمال محبوب خود بسر برند. و اگر حبّ آنها كمتر
باشد، در وقت فراغت قلب آنها به محبوب خود رجوع كند. آنان كه حبّ مال و رياست و شرف
در دل آنها است، در خواب نيز مطلوب خود را مىبينند و در بيدارى به فكر محبوب خود
بسر مىبرند؛ و مادامى كه در اشتغال به دنيا بسر مىبرند با محبوب خود همآغوشند؛ و
چون وقت نماز شود، دل حالت فراغتى مىيابد و فوراً متعلّق به محبوب خود مىشود،
گويى تكبيرة الاحرام كليد درِ دكّان يا رافع حجاب بين او و محبوب او است؛ يك وقت به
خود مىآيد كه سلام نماز را گفته در صورتى كه هيچ توجّه به آن نداشته و همهاش را
با فكر دنيا هم آغوش بوده. اينست كه چهل- پنجاه سال نماز ما را در دل اثرى جز ظلمت
و كدورت نيست؛ و آنچه بايد معراج قرب حضرت حق و مايه انس به آن مقام مقدّس باشد، ما
را از ساحت قرب مهجور و از عروج به مقام انس فرسنگها دور كرده. اگر نماز ما بويى از
عبوديّت داشت، ثمرهاش خاكسارى و تواضع و فروتنى بود، نه عجب و خودفروشى و كبر و
افتخار كه هر يك براى هلاكت و شقاوت انسان سببى مستقلّ و موجبى منفرد است.
بالجمله، دل ما چون با حبّ دنيا آميخته شده و مقصد و مقصودى جز تعمير آن ندارد،
ناچار اين حبّ مانع از فراغت قلب و حضور آن در محضر قدس شود. و علاج اين مرض مهلك و
فساد خانمانسوز با علم و عمل نافع است.
اما علم نافع براى اين مرض، تفكّر در ثمرات و نتايج آن و مقايسه كردن بين آنها و
مضارّ و مهالك حاصله از آن است. نويسنده در شرح اربعين شرحى در اين باب نگاشته و به
قدر ميسور در بيان آن به تفصيل پرداختهام. در اين مقام نيز به شرح بعض احاديث اهل
بيت عصمت اكتفا مىكنم: فى الكافي عن ابى عبد اللَّه عليه السلام، قال:
رَأْسُ كُلِّ خَطيئَةٍ حُبُّ الدُّنْيا(89).
و روايات كثيره ديگر نيز به اين مضمون با اختلاف تعبير وارد است(90).
و بس است براى انسان بيدار همين حديث شريف؛ و كفايت مىكند براى اين خطيئه بزرگ
مهلك همين كه سرچشمه تمام خطاها و ريشه و پايه جميع مفاسد است. با قدرى تأمّل معلوم
شود كه تقريباً تمام مفاسد اخلاقى و اعمالى از ثمرات اين شجره خبيثه است. هيچ دين و
مذهب باطلى تأسيس در عالم نشده و هيچ فسادى در دنيا رخ نداده مگر به واسطه اين
موبقه عظيمه- قتل و غارت و ظلم و تعدّى نتايج اين خطيئه است، فجور و فحشاء و دزدى و
ساير فجايع زاييده اين جرثومه فساد است. انسانِ داراى اين حبّ از جميع فضائل
معنويّه بركنار است: شجاعت، عفت، سخاوت، عدالت كه مبدأ تمام فضائل نفسانيّه است، با
حبّ دنيا جمع نمىشود. معارف الهيّه، توحيد در اسماء و صفات و افعال و ذات، و
حقجويى و حقبينى با حبّ دنيا متضادّند؛ طمأنينه نفس و سكونت خاطر و استراحت قلب،
كه روح سعادت دو دنيا است، با حبّ دنيا مجتمع نشود. غناى قلب و بزرگوارى و عزّت نفس
و حرّيّت و آزاد مردى از لوازم بىاعتنايى به دنيا است؛ چنانچه فقر و ذلّت و طمع و
حرص و رقّيّت و چاپلوسى از لوازم حبّ دنيا است. عطوفت، رحمت، مواصلت، مودّت، محبّت،
با حبّ دنيا متخالفند. بغض و كينه و جور و قطع رحم و نفاق و ديگر اخلاق فاسده از
وليدههاى اين امّ الأمراض است.
و فى مصباح الشّريعة قالَ الصّادِقُ عليه السلام: الدُنْيا
بِمَنْزِلَةِ صورَةٍ: رأْسُها الْكِبْرُ، وَ عَيْنُها الْحِرصُ، وَ اذُنُهَا
الطَّمَعُ، وَ لِسانُهَا الرِّياءُ، وَ يَدُها الشّهْوَةُ، و رِجْلُهَا الْعُجْبُ،
وَ قَلْبُهَا الغَفْلَةُ، وَ كَوْنُها الفَناءُ، و حاصِلُهَا الزَّوالُ. فَمَنْ
احَبَّها، اوْرَثَتْهُ الْكِبْرَ؛ وَ مَنْ اسْتَحْسَنَها، اوْرَثَتْهُ الْحِرْصَ؛
وَ مَنْ طَلَبَها، اوْرَدَتْهُ الَى الطَّمَعِ؛ وَ مَنْ مَدَحَها، الْبَسَتْهُ
الرِّياء؛ وَ مَنْ ارادَها، مَكَّنَتْهُ مِن الْعُجْبِ؛ وَ مَنْ اطْمَانَّ [خ ل ركن
]الَيْها، اوْلَتْهُ الَغْفَلَةَ؛ وَ مَنْ اعْجَبَهُ مَتاعُها، افْنَتْهُ؛ وَ مَنْ
جَمَعَها وَ بَخِلَ بِها، رَدَّتْهُ الى مُسْتَقَرِّها وَ هِىَ النّار(91).
و ديلمى در ارشاد القلوب از حضرت امير المؤمنين عليه السلام روايت كند كه رسول
اكرم صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: در شب معراج خداى تعالى
فرمود: اى احمد، اگر بندهاى نماز اهل آسمان و زمين را بخواند
و روزه اهل آسمان و زمين را بگيرد و چون ملائكه طعام نخورد و جامه عابدان را بپوشد
پس از آن در قلب او ببينم ذرّهاى از حبّ دنيا يا سمعه آن يا رياست آن يا اشتهار آن
يا زينت آن، با من مجاورت نمىكند در منزلم و از قلب او محبّت خود را بيرون مىكنم
و قلب او را تاريك مىكنم تا مرا فراموش كند و نمىچشانم به او شيرينى محبّت خود
را.(92)
پر واضح است كه محبّت دنيا با محبّت خداى تعالى جمع نشود. و احاديث در اين باب
بيشتر از آن است كه در اين اوراق بگنجد.
و چون معلوم شد كه حبّ دنيا مبدأ و منشأ تمام مفاسد است، بر انسان عاقل علاقمند به
سعادت خود لازم است اين درخت را از دل ريشه كن كند. و طريق علاج عملى آن است كه
معامله به ضدّ كند: پس اگر به مال و منال علاقه دارد، با بسط يد و صدقات واجبه و
مستحبّه ريشه آن را از دل بكند. و يكى از نكات صدقات همين كم شدن علاقه به دنيا
است، و لهذا مستحبّ است كه انسان چيزى را كه دوست مىدارد و مورد علاقهاش هست صدقه
دهد، چنانچه در كتاب كريم الهى مىفرمايد: لَنْ تَنالُوا
البِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمّا تُحِبُّون(93).
و اگر علاقه به فخر و تقدّم و رياست و استطالت دارد، اعمال ضدّ آن را بكند و دماغ
نفس امّاره را به خاك بمالد تا اصلاح شود.
و بايد انسان بداند كه دنيا طورى است كه هر چه آن را بيشتر تعقيب كند و در صدد
تحصيل آن بيشتر باشد، علاقهاش به آن بيشتر شود و تأسّفش از فقدان آن روز افزون
گردد، گوئى انسان طالب چيزى است كه به دست او نيست. گمان مىكند طالب فلان حدّ از
دنيا است، تا آن را ندارد از آن تعقيب مىكند و در راه آن تحمّل مشاقّ مىكند و خود
را به مهالك مىاندازد؛ همين كه آن حدّ از دنيا را به دست آورد، براى او يك امر
عادى مىشود و عشق و علاقهاش مربوط مىشود به چيز ديگرى كه بالاتر از آن است و خود
را براى آن به زحمت و مشقّت مىاندازد و هيچ گاه عشقش فرو ننشيند، بلكه هر دم
روزافزون شود و زحمت و تعبش بيشتر گردد. و اين فطرت و جبلّت را هر گز وقوفى نيست. و
اهل معرفت با اين فطرت اثبات بسيارى از معارف كنند كه بيان آن از حوصله اين اوراق
خارج است و اشاره به بعض اين مطالب در احاديث شريفه شده؛ چنانچه در كافى شريف از
حضرت باقر العلوم (ع) روايت نموده كه مثَل حريص به دنيا مثَل
كرم ابريشم است كه هر چه به دور خود آن را بيشتر مىپيچد از خلاص شدن دورتر شود تا
آن كه از اندوه بميرد(94).
و از حضرت صادق عليه السلام مروى است كه مثَل دنيا مثَل آب
دريا است كه هر چه انسان تشنه از آن بخورد تشنهتر گردد تا او را بكشد(95).
تتميم در اعراض دادن نفس است از دنيا
پس، اى طالب حق و سالك الى اللَّه، چون طائر خيال را رام نمودى و شيطان واهمه را
به زنجير كشيدى و خلع نعلين حبّ زن و فرزند و ديگر شئون دنيوى را نمودى و با جذوه
نار عشق فطرت اللّهى مأنوس شدى و انّى آنَسْتُ ناراً(96)
گفتى و خود را خالى از موانع سير ديدى و اسباب سفر را آماده كردى، از جاى برخيز و
از اين بيت مظلمه طبيعت و عبورگاه تنگ و تاريك دنيا هجرت كن و زنجيرها و سلسلههاى
زمان را بگسلان و از اين زندان خود را نجات ده و طائر قدس را به محفل انس پرواز ده.
تو را ز كنگره عرش مىزنند صفير
| |
ندانمت كه در اين دامگه چه افتادست
(97)
|
پس، عزم خود را قوى كن و اراده خويش را محكم نما كه
اوّل شرط سلوك عزم است و بدون آن راهى را نتوان پيمود و به كمالى نتوان رسيد. و شيخ
بزرگوار، شاهآبادى(98)،
روحى فداه آن را مغز انسانيّت تعبير مىكردند.
بلكه توان گفت كه يكى از نكات بزرگ تقوى و پرهيز از مشتهيات نفسانيّه و ترك هواهاى
نفسانيّه و رياضات شرعيّه و عبادات و مناسك الهيّه، تقويت عزم و انقهار قواى ملكيّه
در تحت ملكوت نفس است، چنانچه پيش از اين ذكر شد. و ما اكنون اين مقاله را با تحميد
و تسبيح ذات مقدّس كبريا جلّ و علا و نعت و ثناى سيّد مصطفى و نبىّ مجتبى و آل
اطهارش عليهم سلام اللَّه ختم مىكنيم و از روحانيّت آن ذوات مقدّسه استمداد
مىكنيم براى اين سفر روحانى و معراج ايمانى.
مقاله ثانيه در مقدّمات نماز است و ذكر بعض آداب قلبيه آن و در آن چند مقصد
است
مقصد اوّل در طهارت است و در آن چند فصل است
فصل اوّل در بيان اجمالى طهور است
چنانچه در سابق اشاره به آن شد، از براى نماز غير از اين صورتْ حقيقتى است و غير
از اين ظاهر باطنى است؛ و همان طور كه صورت آن را آداب و شرايط صوريّهايست، باطن
آن را نيز آداب و شرايطى است كه شخص سالك بايد آنها را مراعات كند. پس، از براى
طهارتْ صورت و آدابِ صورتى است كه بيان آنها از وظيفه اين اوراق خارج است، و فقهاء
مذهب جعفرى أعلى اللَّه كَلِمَتَهُم وَ رَفَعَ اللَّه
دَرَجَتَهُم بيان آن را فرمودهاند. و امّا آداب باطنيه و طهور باطنى را ما
به طور اجمال بيان مىنماييم:
بايد دانست كه چون حقيقت نماز عروج به مقام قرب و وصول به مقام حضور حق جلّ و علا
است، براى وصول به اين مقصد بزرگ و غايت قصوى طهاراتى لازم است كه ماوراى اين
طهارات است. و خارهاى اين طريق و موانع اين عروج قذاراتى است كه با اتّصاف سالك به
يكى از آنها نتواند صعود به اين مرقاة و عروج به اين معراج نمود. و آنچه از قبيل
اين قذارات باشد موانع صلاة و رجز شيطان است؛ و آنچه معين سالك است در سير و از
آداب حضور است شرايط اين حقيقت است. و بر سالك الى اللَّه لازم است كه در اوّل امر
رفع موانع و قذارات كند تا اتّصاف به طهارت و حصول طهور كه از عالم نور است براى او
ميسور شود؛ و تا تطهير جميع قذارات ظاهريّه و باطنيّه و علنيّه و سرّيّه نشود، سالك
را حظّى از محضر و حضور نخواهد بود.
پس، اوّلين مراتب قذارات، قذارات آلات و قواى ظاهريّه نفس است به لوث معاصى و
قذارات نافرمانى حضرت ولىّ النّعم؛ و اين دام صورى ظاهرى ابليس است. و انسان تا در
اين دام مبتلا است، از فيض محضر و حصول قرب الهى محروم است. و كسى گمان نكند كه
بدون تطهير ظاهر مملكت انسانيّت مىتوان به مقام حقيقت انسانيّت نايل شود يا
مىتواند تطهير باطن قلب نمايد، [كه ]اين غرورى است شيطانى و از حيلههاى بزرگ
ابليس است؛ زيرا كه كدورات و ظلمتهاى قلبى با معاصى، كه غلبه طبيعت بر روحانيّت
است، افزوده مىشود؛ و تا سالك فتح مملكت ظاهر نكند، از فتوحات باطنيّه، كه مقصد
بزرگ است، بكلّى محروم است و راهى به سعادت براى او گشوده نگردد. پس يكى از موانع
بزرگ اين سلوك قذارات معاصى است كه با آب پاك و پاكيزه توبه نصوح بايد آن را تطهير
كرد.
و بايد دانست كه تمام قواى ظاهريّه و باطنيّه را كه حقّ تعالى به ما عنايت فرموده
و از عالم غيب نازل نموده اماناتى است الهى كه طاهر از جميع قذارات و پاك و پاكيزه
بوده بلكه متنوّر به نور فطرت اللّهى، و از ظلمت و كدورت تصرّف ابليس دور بوده؛ و
چون در ظلمتكده عالم طبيعت نازل و دست تصرّف شيطان واهمه و خيانت ابليس به آنها
دراز شده، از طهارت اصليّه و فطرت اوّليّه بيرون آمده و به انواع قذارات و ارجاس
شيطانيّه آلوده گرديده است. پس اگر سالك الى اللَّه با تمسّك به ذيل عنايت ولىّ
اللَّه دست تصرّف شيطان را دور نمود و مملكت ظاهر را طاهر كرد و امانات الهيّه را
چنانچه تحويل گرفته بود ردّ نمود، خيانت به امانت ننموده؛ و اگر كرده بود، مورد
غفران و ستّاريّت شود و از جهت ظاهر آسوده خاطر شود و به تخليه باطن از ارجاس اخلاق
فاسده قيام كند. و اين مرتبه دوم از قذارات است كه فسادش بيشتر و علاجش صعبتر است و
اهمّيّتش در نزد اصحاب ارتياض بيشتر مىباشد؛ زيرا كه تا خلق باطنى نفس فاسد و
قذارات معنوى به آن احاطه نموده، لايق مقام قدس و خلوت انس نشود، بلكه مبدأ فسادِ
مملكتِ ظاهرِ نفس اخلاق فاسده و ملكات خبيثه آن است. و تا سالك تبديل ملكات سيّئه
را به ملكات حسنه ننمايد، از شرور اعمال مأمون نيست؛ و اگر به توبه موفّق شود،
استقامت آن، كه از مهمّات است ميسّر نمىشود. پس، تطهير ظاهر نيز متوقّف به تطهير
باطن است؛ علاوه بر آن، كه خود قذارات باطنيّه موجب حرمان از سعادت و منشأ جهنّم
اخلاق، كه به گفته اهل معرفت بالاتر و سوزندهتر است از جهنّم اعمال، مىباشد. و
اشاره به اين معنى در اخبار اهل بيت عصمت بسيار است.
پس، سالك الى اللَّه را اين طهارت نيز لازم است. و پس از آن كه لوث اخلاق فاسده را
با آب طاهر پاكيزه علم نافع و ارتياض شرعى صالح از لوح نفس شست و شو نمود، بايد
اشتغال پيدا كند به تطهير قلب، كه امّ القرى و به صلاح آن همه ممالك صالح، و به
فساد آن همه فاسد مىشوند. و قذارت عالم قلب مبدأ تمام قذارات است. و آن عبارت از
تعلّق به غير حق و توجه به خود و عالم است. و منشأ آن حبّ دنيا، كه بالاترين خطاها
است، و حبّ نفس، كه مادر همه امراض است، مىباشد. و تا ريشه اين محبّت در قلب سالك
است، از محبّت اللَّه اثرى در آن حاصل نشود و راهى به سر منزل مقصد و مقصود پيدا
نمىكند. و تا سالك را بقايائى از اين محبّت در قلب است، سير او الى اللَّه نيست
بلكه الى النّفس و الى الدّنيا و الى الشيطان است. پس، تطهير از حبّ نفس و دنيا
اوّل مرتبه تطهير سلوك الى اللَّه است حقيقتاً؛ چون قبل از اين تطهيرْ سلوك الى
اللَّه نيست و به مسامحه گفته شود سالك و سلوك.
و پس از اين منزل، منازلى است كه از هفت شهر عشق عطّار پس از آن نمونهاى حاصل؛ و
آن قائل سالك در خم يك كوچه خود را ديده، و ما در پشت صورها و حجابهاى ضخيم واقعيم
و آن شهرها و شهريارها را جزء بافتهها گمان مىكنيم. من با شيخ عطّار يا ميثم
تمّار كار ندارم ولى اصل مقامات را انكار نمىكنم و صاحب آنها را از جان و دل
طلبكارم و در اين محبّت اميد فرج دارم، تو خود هر چه خواهى باش و با هر كه خواهى
پيوند.
مدعى خواست كه آيد به تماشاگه دوست
| |
دست غيب آمد و بر سينه نامحرم زد(99)
|
ولى در اخوّت ايمانى و خلّت روحانى با احبّاء عرفانى خيانت روا ندارم و از نصيحت،
كه از حقوق مؤمنين است به يكديگر، خوددارى ننمايم.
بالاترين قذارات معنويّه، كه تطهير آن را با هفت دريا نتوان نمود و انبياء عظام
عليهم السلام را عاجز نمود، قذارت جهل مركّب است كه منشأ داء عضال انكار مقامات اهل
اللَّه و ارباب معرفت است و مبدأ سوء ظنّ به اصحاب قلوب است. و تا انسان به لوث اين
قذارت آلوده است، قدمى به سوى معارف نخواهد برداشت؛ بلكه بسا باشد كه اين كدورت نور
فطرت را، كه چراغ راه هدايت است، خاموش كند و آتش عشق را كه براق عروج به مقامات
است فرو نشاند و منطفى كند و انسان را در ارض طبيعت مخلّد نمايد. پس، بر انسان لازم
است كه با تفكّر در حال انبياء و اولياى كمّل صلوات اللَّه عليهم و تذكّر مقامات
آنها، اين قذارت را از باطن قلب شست و شو دهد؛ و در هر حدّى كه هست به آن حدّ قانع
نشود، كه اين وقوف در حدود و قناعت از معارف از تلبيسات بزرگ ابليس و نفس امّاره
است، نَعُوذُ باللَّه منهما. و چون اين رساله بر وفق ذوق عامّه نوشته مىشود از
تطهيرات ثلاثه اولياء خوددارى نمودم. و الحمد للَّه.
فصل دوم در اشاره به مراتب طهور است
بدان كه انسان تا در عالم طبيعت و منزلگاه مادّه هيولانى است، در تحت تصرّفات جنود
الهيّه و جنود ابليسيّه است. و جنود الهيّه جنود رحمت و سلامت و سعادت و نور و
طهارت و كمال است؛ و جنود ابليس در مقابل آنها است. و چون جهات ربوبيّه غلبه بر
جهات ابليسيّه دارد، در بدو فطرت انسان را نورانيّت و سلامت و سعادتى است فطرى
الهى؛ چنانچه در احاديث شريفه صراحتاً و در كتاب شريف الهى اشارتاً بيان آن شده(100).
و تا انسان در اين عالم است با قدم اختيار مىتواند خود را در تحت تصرّف يكى از آن
دو قرار دهد. پس، اگر از اوّل فطرت تا آخر ابليس را در آن تصرّفى نبود، انسان الهى
لاهوتى است كه سر تا پايش نور و طهارت و سعادت است؛ قلبش نور حقّ است و جز به حقّ
توجّه نكند و قواى باطنه و ظاهرهاش نورانى و طاهر است و جز حق در آنها تصرّف نكند؛
ابليس را از آن حظّى نباشد و جنود او را در او تصرّفى نبود. و همچو موجود شريفى
طاهر مطلق و نور خالص است و ما تقدّم و ما تأخّر ذنوب او مغفور است(101)،
و صاحب فتح مطلق است و داراى مقام عصمت كبرى است بالاصاله و ديگر معصومين به تبعيّت
آن ذات مقدّس داراى آن مقامند. و آن حضرت داراى مقام خاتميّت است، كه كمال على
الاطلاق است؛ و چون اوصياء او از طينت او منفصل و با فطرت او متّصلند، صاحب عصمت
مطلقه به تبعيّت او هستند و آنها را تبعيّت كامله است. و امّا بعضى معصومين از
انبياء و اولياء عليهم السلام صاحب عصمت مطلقه نيستند و از تصرّف شيطان خالى
نمىباشند؛ چنانچه توجّه آدم عليه السلام به شجره از تصرّفات ابليس بزرگ است كه
ابليس الابالسه است؛ با آنكه آن شجره شجره بهشتى الهى بوده، با اين وصف داراى كثرت
اسمائى است كه منافى با مقام آدميّت كامله است. و اين يكى از معانى يا يكى از مراتب
شجره منهيّه است.
و اگر نور فطرت به قذارات صوريّه و معنويّه آلوده شد، به مقدار آلودگى از بساط قرب
و حضرت انس مهجور گردد تا آنجا رسد كه نور فطرت بكلّى منطفى گردد و مملكت يكسره
مملكت شيطانى شود و ظاهر و باطن و سرّ و علن او در تصرّف شيطان آيد. پس، شيطان قلب
و سمع و بصر و دست و پاى او شود و جميع اعضاى او شيطانى شود. و اگر كسى- و العياذ
باللَّه- بدين مقام رسيد، شقىّ مطلق شود و روى سعادت هر گز نبيند. و بين اين دو
مرتبه مقامات و مراتبى است كه جز حق تعالى كس نتواند احصاء آنها را كند. و هر كس به
افق نبوّت نزديك باشد، از اصحاب يمين است؛ و هر كس به افق شيطنت نزديك است، از
اصحاب يسار است.
و بايد دانست كه پس از آلودگى فطرت، تطهير آن ممكن است. و تا انسان در اين نشأه
است، خروج از تصرّف شيطان براى او مقدور و ميسور است و وارد شدن در حزب ملائكة
اللَّه، كه جنود رحمانى الهى هستند، ميسّر است. و حقيقت جهاد نفس، كه به فرموده
حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله از جهاد اعداء دين افضل است و آن جهاد اكبر است(102)،
همان خارج شدن از تصرّف جنود ابليس و وارد شدن در تحت تصرّف جنود اللَّه است.
پس، اوّل مرتبه طهارت متسنّن شدن به سنن الهيّه و مؤتمر شدن به اوامر حقّ است.
و مرتبه دوم، متحلى شدن به فضائل اخلاق و فواضل ملكات است.
و مرتبه سوم، طهور قلبى است؛ كه آن عبارت است از تسليم نمودن قلب را به حق. و پس
از اين تسليم، قلب نورانى شود، بلكه خود از عالم نور و درجات نور الهى گردد، و
نورانيّت قلب به ديگر اعضاء و جوارح و قواى باطنه سرايت كند و تمام مملكت نور و نور
على نور شود تا كار به جايى رسد كه قلبْ الهى لاهوتى شود و حضرت لاهوت در تمام
مراتب باطن و ظاهر تجلّى كند؛ و در اين حال، عبوديّت بكلّى فانى و مختفى شود و
ربوبيّت ظاهر و هويدا شود؛ و در اين حال، قلب سالك را طمأنينه و انسى دست دهد و همه
عالم محبوب او شود و جذبات الهيّه برايش دست دهد و خطايا و لغزشها در نظرش مغفور
شود و در ظلّ تجلّيات حبّى مستور گردد و بداياى ولايت براى او حاصل شود و لياقت
ورود در محضر انس پيدا كند. و پس از اين منازلى است كه ذكر آن مناسب با اين اوراق
نيست.
فصل سوم در آداب قلبيّه سالك است هنگام توجّه به آب براى طهارت
و در اين باب حديث شريف مصباح الشّريعه را ذكر و ترجمه مىكنيم تا قلوب صافيه اهل
ايمان را از آن نورانيّتى حاصل شود.
فى مِصْباح الشَّريعَةِ قالَ الصّادِقُ عليه السلام: اذا
اردْتَ الطّهارَةَ وَ الوُضوءَ، فَتَقَدّمْ الى الْماءِ تَقَدُّمَكَ الى رَحْمَةِ
اللَّه. فَانَّ اللَّه تَعالى قَدْ جَعَلَ الْماءَ مِفتاحَ قُرْبَتِهِ وَ
مُناجاتِهِ وَ دَليلًا الى بِساطِ خِدْمتِهِ. وَ كَما انَّ رَحْمَةَ اللَّه
تُطَهِّرُ ذُنُوبَ الْعِباد، كَذلِكَ النَّجاساتِ الظّاهِرَةَ يُطِهِّرُهَا الْماءُ
لا غَيْرُ. قالَ اللَّه تَعالى: هُو الَّذى ارْسَلَ الرِّياحَ بُشْراً بَيْنَ
يَدَىْ رَحْمَتِهِ وَ انْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً طَهوُراً. وَ قالَ اللَّه
تَعالى: وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ كُلَّ شَىْءٍ حَىٍّ، ا فَلا يُؤْمِنونَ. فَكَما
احْيا بِهِ كُلَّ شَىْءٍ مِنْ نَعيمِ الدُّنْيا، كَذلكَ بِرَحْمَتِهِ وَ فَضْلِهِ
جَعَلَ حَياةَ الْقُلُوبِ الطّاعاتِ. وَ تَفَكَّرْ فى صَفاءِ الْماءِ وَ رِقَّتِهِ
وَ طُهْرِهِ وَ بَرَكَتِهِ وَ لَطيفِ امْتِزاجِهِ بِكُلَّ شَىْءٍ. وَ
اسْتَعْمِلْهُ فى تَطْهيرِ اْلَاعْضاءِ الَّتى امَرَك اللَّه بِتَطْهيرِها [خ ل: و
تعبُّدِك بِادائها ].وَ آتِ بِآدابِها فى فَرائِضِهِ وَ سُنَنِهِ؛ فَانّ تَحْتَ
كُلِّ واحِدةٍ مِنْها فَوائِدَ كَثيرَةً؛ فاذا اسْتَعْمَلْتَها بِاْلحُرْمَةِ،
انْفَجَرَتْ لَكَ عُيونُ فَوائِدِهِ عَنْ قَريبٍ. ثُمَّ عاشِرْ خَلْقَ اللَّه
كَامْتِزاجِ الْماءِ بِاْلَاشْياءِ: يُؤَدّى كُلَّ شَىْءٍ حَقَّهُ وَ لا
يَتَغَيَّرُ عَنْ مَعناهُ، مُعْتَبِراً لِقَولِ رَسولِ اللَّه صلّى اللَّه عليه و
آله: مَثَلُ المُؤمِنِ المُخْلِص [خ ل: الخاصّ ]كَمَثَلِ الماءِ. وَ لْتَكُنْ
صَفْوَتُكَ مَعَ اللَّه تَعالى فى جَميعِ طاعَتِكَ كَصَفْوَةِ الْماءِ حينَ
انْزَلَهُ مِنَ السَّماءِ وَ سَمّاهُ طَهوراً. و
طَهِّرْ قَلْبَكَ بالتَّقْوى وَ اليَقينِ عَندَ طَهارَةِ جَوارِحِكَ بِاْلماء(103).
در اين حديث شريف لطايف و دقايقى است و اشارات و حقايقى است كه قلوب اهل معرفت را
زنده كند و ارواح صافيه اصحاب قلوب را حيات بخشد. فرمايد:
چون اراده طهارت و وضو كردى، متوجّه آب بشو آن سان كه متوجّه رحمت حق شوى، زيرا كه
حق تعالى قرار داده آب را كليد تقرّب به خود و مناجات خويش و راهنماى بساط خدمت
خود. و چنانچه رحمت خدا پاك مىكند گناهان بندگان را همان طور نجاسات ظاهره را آب
پاك مىكند نه غير آن. خداى تعالى فرمايد: اوست آن كس كه
فرستاد بادها را براى بشارت در جلو رحمتش و نازل نموديم از آسمان آب پاكيزه را.(104)
و فرمود خداى تعالى: و قرار داديم از آب هر چيز زنده را(105).
و اين كه در اين حديث آب را به رحمت حق تشبيه، بلكه تأويل، نموده يكى از نكاتش آن
است كه آب يكى از مظاهر بزرگ رحمت حق است كه در عالم طبيعت آن را نازل فرموده و
مايه حيات موجودات آن را قرار داده؛ بلكه رحمت واسعه الهيّه را كه از سماء رفيع
الدّرجات حضرت اسماء و صفات نازل و اراضى تعيّنات اعيان به آن زنده گرديده، اهل
معرفت به آب تعبير نمودند. و چون در آب ملكى ظاهرى جلوه
رحمت واسعه الهيّه از ديگر موجودات دنيائى بيشتر است، حق تعالى آن را براى تطهير از
قذارات صوريّه قرار داد و مفتاح باب قرب و مناجات خود مقرّر فرمود و راهنماى بساط
خدمت خويش، كه باب الابواب رحمتهاى باطنيّه است، قرار داد. بلكه آبِ رحمتِ حق در هر
نشئهاى از نشئات وجود و در هر مشهدى از مشاهد غيب و شهود نزول و ظهور كند، تطهير
ذنوب عباد اللَّه نمايد موافق با آن نشئه و مناسب آن عالم؛ پس با آب رحمت نازل از
سماء احديّتْ ذنوب غيبت تعيّنات اعيان تطهير شود؛ و با آب رحمت واسعه از سماء
واحديّت ذنوب عدميّت مهيّات خارجيّه تطهير شود؛ و در هر مرتبه از مراتب وجود مطابق
آن مرتبه. و در مراتب نشئات انسانيّه نيز آب رحمت را ظهوراتى است مختلفه؛ چنانچه از
آب نازل از حضرت ذات به تعيّنات جمعيّه برزخيّه ذنوب سرّ وجودى تطهير شود
وجودُك ذَنْبٌ لا يُقاسُ به ذَنْبٌ(106).
و با آب نازل از حضرات اسماء و صفات و حضرت تجلّى فعلى رؤيت صفت و فعل تطهير شود. و
با آب نازل از سماء حضرتِ حكمِ عدلْ قذارات خلقيّه باطنيّه تطهير شود. و با آب نازل
از سماء غفاريّت ذنوب عباد تطهير شود. و با آب نازل از سماء ملكوت قذارات صوريّه
تطهير شود. پس معلوم شد كه حق تعالى آب را مفتاح قرب و دليل بساط رحمت خويش قرار
داده. پس از آن، در حديث شريف دستور ديگرى دهد و راه ديگرى براى اهل سلوك و مراقبه
مفتوح فرمايد. مىفرمايد:
و تفكّر نما در صفاى آب و رقت و طهارت و بركت آن و لطافت ممزوج شدن آن با هر چيزى.
و استعمال كن آن را در تطهير آن اعضائى كه خداوند امر فرموده تو را به پاكيزه نمودن
آنها. و ادا كن آداب آنها را در فريضهها و سنّتهاى الهى؛ زيرا كه در تحت هر يك از
آنها فايدههايى است بسيار كه چون استعمال نمائى آنها را به احترام، منفجر شود از
براى تو- در نزديكى- چشمههاى فايدههاى آن.
اشاره فرموده در اين حديث شريف به مراتب طهارت به طريق كلّى. و چهار مرتبه كلّى آن
را بيان فرموده، كه يكى از مراتب آن اين است كه تا اين جاى حديث شريف مذكور است و
آن تطهير اعضاء است. و اشاره فرموده به اينكه اهل مراقبه و سلوك الى اللَّه نبايد
واقف به صور و ظواهر اشياء شوند، بلكه بايد ظاهر را مرآت باطن قرار دهند و از صورْ
حقايق را كشف كنند و به تطهير صورى قناعت نكنند كه آن دام ابليس است. پس، از صفاى
آب پى به تصفيه اعضاء برند؛ و آنها را با ادا نمودن فرائض و سنن الهيّه تصفيه كنند
و صفا دهند؛ و از رقّت آنها اعضاء را ترقيق كنند و از غلظت تعصّى بيرون آورند و
طهور و بركت را در جميع اعضاء سرايت دهند؛ و از لطف امتزاج آب با اشياء كيفيّت
امتزاج قواى ملكوتيّه الهيّه را با عالم طبيعت ادراك كنند و نگذارند قذارات طبيعت
در آنها اثر كند. و چون اعضاء را به سنن و فرائض الهيّه و آداب آنها متلبّس نمودند،
فوائد باطنيه كم كم ظاهر شود و چشمههاى اسرار الهيّه منفجر شود و لمحهاى از اسرار
عبادت و طهارت براى او منكشف گردد. و چون از مرتبه اوّل طهارت و دستور آن فراغت
حاصل شد، به دستور ثانوى شروع فرمود، و مىفرمايد:
پس از آن معاشرت كن با خلق خدا مثل ممزوج بودن آب با اشياء كه ادا مىكند حقّ هر
چيزى را و از معناى خود تغيير نمىكند؛ و تأمّل كن قول رسول خدا صلّى اللَّه عليه و
آله را كه مىفرمايد مثَل مؤمن خالص [خ ل: خاصّ ]مثَل آب است. دستور اوّل مربوط بود
به معامله انسان سالك با قواى داخليّه و اعضاى خود؛ و دستور دوم، كه در اين فقره از
حديث شريف است، مربوط است به معامله انسان با خلق خدا. و اين دستور جامعى است كه
كيفيّت معاشرت سالك را با مخلوق بيان فرموده؛ و ضمناً از آن، حقيقت خلوت نيز
استفاده شود. و آن، چنان است كه سالك الى اللَّه در عين حال كه با هر دسته از مردم
معاشرت به معروف كند و حقوق خلقيّه را ردّ نمايد و با هر يك از مردم به طور مناسب
حال او مراوده و معامله كند، از حقوق الهيّه نگذرد و معناى خود را كه عبارت از
عبوديّت و توجّه به حقّ است از دست ندهد؛ و در عين حال كه در كثرت واقع است در خلوت
باشد، و قلب او كه منزلگاه محبوب است خالى از اغيار و فارغ از هر نقشونگار باشد.
پس، دستور سوّمى را ذكر فرموده كه آن كيفيّت معامله سالك است با خداى تعالى،
مىفرمايد:
بايد صفاى تو با خداى تعالى در همه طاعاتت مثل صفاى آب باشد در وقتى [كه ]نازل
نمود آن را از آسمان و ناميد آن را طهور.
يعنى بايد سالك الى اللَّه خالص از تصرّف طبيعت باشد و كدورت و ظلمت آن را در قلب
او راهى نباشد، و جميع عبادات او خالى از جميع شركهاى ظاهرى و باطنى باشد. و همان
طور كه آب در وقت نزول از آسمان طاهر و پاكيزه است و دست تصرف قذارات به آن دراز
نشده، قلب سالك، كه از سماء غيب ملكوت طاهر و پاكيزه نازل شده، نگذارد در تحت تصرّف
شيطان و طبيعت واقع شده به قذارات آلوده گردد. و پس از اين دستور، آخرين دستور جامع
را براى اهل رياضت و سلوك بيان فرمود، مىفرمايد:
پاكيزه كن دل خويشتن را به پرهيزگارى و يقين در وقت پاكيزه نمودن اعضاء خود را به
آب.
و در اين، اشاره به دو مقام شامخ اهل معرفت است: يكى تقوا، كه كمال آن ترك غير حقّ
است؛ و ديگرى يقين، كه كمال آن مشاهده حضور محبوب است.
فصل چهارم در طهور است
و آن يا آب است، و آن در اين باب اصل است، و يا ارض
است.
بدان كه انسان سالك را به طريق كلّى دو طريق است براى وصول به مقصد اعلى و مقام
قرب ربوبيّت: يكى از آن دو، كه مقام اوّليّت و اصالت دارد، سير الى اللَّه است به
توجّه به مقام رحمت مطلقه و خصوصاً رحمت رحيميّه كه رحمتى است كه هر موجودى را به
كمال لايق خود مىرساند. و از شعب و مظاهر رحمت رحيميّه بعث انبياء و رسل صلوات
اللَّه عليهم است كه هاديان سُبُل و دستگير بازماندگانند؛ بلكه در نظر اهل معرفت و
اصحاب قلوب، دار تحقّقْ صورت رحمت الهيّه است، و خلايق دائماً مستغرق بحار رحمت
حقّند و از آن استفاده نمىكنند. اين كتاب بزرگ الهى، كه از عالم غيب الهى و قرب
ربوبى نازل شده و براى استفاده ما مهجوران و خلاص ما زندانيان سجن طبيعت و مغلولان
زنجيرهاى پيچ در پيچ هواى نفس و آمال به صورت لفظ و كلام درآمده، از بزرگترين مظاهر
رحمت مطلقه الهيّه است كه ما كور و كرها از آن به هيچ وجه استفاده نكرديم و
نمىكنيم. آن رسول ختمى و ولىّ مطلق گرامى كه از محضر قدس ربوبى و محفل قرب و انس
الهى به اين سر منزل غربت و وحشت قدم رنجه فرموده و گرفتار معاشرت و مراودت با ابو
جهلها و بدتر از آنها گرديده و ناله لَيُغانُ عَلى قَلْبى(107)
اش دل اهل معرفت و ولايت را محترق كرده و مىكند، رحمت واسعه و كرامت مطلقه الهيّه
است كه آمدن در اين كلبهاش براى رحمت موجودات سكنه عالم اسفل ادنى است و بيرون
بردن آنها است از اين دار وحشت و غربت- چون كبوتر مطوّقه كه براى نجات رفقا خود را
به دام بلا اندازد(108).
سالك الى اللَّه بايد تطهير با آب رحمت را صورت استفاده از رحمت نازله الهيّه
بداند و تا استفاده از رحمت براى او ميسور است، قيام به امر نمايد؛ و چون دستش از
آن به واسطه قصور ذاتى يا تقصير كوتاه شد و فاقد آب رحمت شد، چاره ندارد جز توجّه
به ذلّ و مسكنت و فقر و فاقه خود. و چون ذلّت عبوديّت خود را نصب العين نمود و
متوجّه به اضطرار و فقر و امكان ذاتى خود شد و از تعزّز و غرور و خودخواهى بيرون
آمد، بابى از رحمت به روى او گشاده گردد و ارض طبيعت مبدّل به ارض بيضاء رحمت گردد
و تراب احد الطّهورين گردد و مورد ترحّم و تلطّف حق گردد. و هر چه اين نظر، يعنى
نظر به ذلّت خود، در انسان قوّت گيرد، مورد رحمت بيشتر گردد. و اگر بخواهد به قدم
اعتماد به خود و عمل خود اين راه را طىّ كند، هلاك شود؛ چه كه ممكن است از او
دستگيرى نشود؛ چون طفلى كه تا خود به جسارت راه رود و به قدم خود مغرور شود و به
قوّت خود اعتماد كند، مورد عنايت پدر نشود و او را به خود واگذار كند. و چون اضطرار
و عجز خود را به پيشگاه پدر مهربان عرضه دارد و از اعتماد به خود و قوّت خود يكسره
خارج شود، مورد عنايت پدر گردد و او را دستگيرى كند، بلكه او را در آغوش كشد و با
قدم خود او را راه برد. پس بهتر آن است كه سالك الى اللَّه پاى سلوك خود را بشكند و
از اعتماد به خود و ارتياض و عمل خود يكسره برائت جويد و از خود و قدرت و قوّت خود
فانى شود و فنا و اضطرار خود را هميشه در نظر گيرد تا مورد عنايت شود و راه صد ساله
را با جذبه ربوبيّت يك شبه طىّ نمايد، و لسان باطن و حالش در محضر قدس ربوبيّت با
عجز و نياز عرض كند: امَّنْ يُجيبُ اْلمُضْطَرَّ اذا دَعاهُ
وَ يَكْشِفُ السُّوُء(109).