آداب باطنى و اسرار معنوى نماز
«گزيده‏اى از كتاب آداب الصلوة امام خمينى و اسرار الصلوة ملكى تبريزى قدس سرهما»

تهيه و تنظيم: ستاد اقامه نماز

- ۳ -


فصل سوم: آداب نماز

امام خمينى قدس سره

سر نيت و آداب آن

يكى از مهمات آداب نيت، كه از مهمات جميع عبادات است و از دستورات كليه شامله است، اخلاص است. و حقيقت آن، تصفيه نمودن عمل است از شائبه غير خدا، و صافى نمودن سر است از رؤيت غير حق تعالى در جميع اعمال صوريه و لبيه و ظاهريه و باطنيه. و كمال آن، ترك غير است مطلقاً و پا نهادن بر انيت و انانيت و غير و غيريت است يكسره.

قال تعالى: ألا لله الدين الخالص (53)؛ خداى تعالى اختيار فرموده براى خويش دين خالص را. و اگر يكى از حظوظ نفسانيه و شيطانيه در دين باشد، خالص نخواهد بود؛ و آنچه خالص نيست، حق تعالى اختيار نفرموده؛ و آنچه شائبه غيريت و نفسانيت دارد از حدود دين حق خارج است.

مراتب اخلاص

مرتبه اول: يكى از مراتب آن، تصفيه عمل است - عمل قلبى يا قالبى - از شائبه رضاى مخلوق و جلب قلوب آنها، چه براى محمدت يا براى منفعت يا براى غير آن. و در مقابل اين، اتيان عمل است ريائاً. و اين رياء فقهى، و از همه مراتب ريا پست‏تر و صاحب آن از همه مرائى‏ها بى ارزش‏تر و خسيس‏تر است.

مرتبه دوم: تصفيه عمل است از حصول مقصودهاى دنيوى و مآرب زائله فانيه، گرچه داعى آن باشد كه خداى تعالى به واسطه اين عمل عنايت كند؛ مثل، خواندن نماز شب براى توسعه روزى، و اتيان (54) صلوه اول ماه مثلاً براى سلامت از آفات آن ماه، و دادن صدقات براى سلامتى و ديگر مقصدهاى دنيوى... گرچه پيش اهل معرفت اين نماز را به هيچ وجه ارزشى نيست و مثل ساير كسب‏هاى‏ مشروعه است، بلكه شايد از ا: نيز كمتر باشد.

مرتبه سوم: تصفيه آن است از رسيدن به جنات جسمانيه و حور و قصور و مثال آن از لذات جسمانيه. و مقابل آن، عبادت اجيران است؛ چنانچه در روايت شريفه است. و اين نيز در نظر اهل الله چون ساير كسبها است، الا آن كه عمل اين كاسب اجرتش بيشتر و بالاتر است، در صورتى كه قيام به امر كند و از مفسدات صوريه عمل را تخليص كند.

مرتبه چهارم: آن است كه عمل را تصفيه كند از خوف عقاب و عذاب‏ها[ى] جسمان موعود. و مقابل آن، عبادت عبيد است؛ چنانچه در روايات است (55). و اين عبادت نيز در نظر اصحاب قلوب قيمتى ندارد و از نطاق عبوديت الله خارج است. و در نظر اهل معرفت فرق نكند كه انسان ملى را بكند از خوف حدود و تعزيرات در دنيا، يا خوف عقاب و عذاب آخرتى، يا براى رسيدن به زن‏هاى دنيائى، يا براى رسيدن به زن‏هاى بهشتى، در اين كه هيچ يك براى خدا نيست...

مرتبه پنجم: تصفيه عمل ست از رسيدن به سعادات عقليه ولذات روحانيه دائمه ازليه ابديه و منسلك شدن در سلك كروببين و منخرط شدن در جرگه عقول قادسه و ملائكه مقربين. و در مقابل آن، عمل نمودن براى اين مقصد است... ولى در مسلك اهل الله اين مرتبه نيز از نقصان سلوك، و سالك آن نيز كاسب و از اجيران به شمار مى‏رود، گرچه در متجر و مكسب با سايرين فرق‏ها دارد.

و در ازاء اين مرتبه كهمرتبه ششم است تصفيه آن عمل است از خوف عدم وصول به اين لذات و حرمان از اين سعادات. و در مقابل، عمل براى انى مرتبه از خوف است. و اين نيز گرچه مرتبه عاليه‏اى است و از حد اشتهاى امثال نويسنده خارج است، ولى در نظر اهل الله اين نيز عبادت عبيد است و عبادت معلل است.

مرتبه هفتم: تصفيه آن است از وصول به لذات جمال الهى و رسيدن به بهجت‏هاى انوار سبحات غير منتهاى كه عبارت از جنت لقاء است. و اين مرتبه، يعنى جنت لقاء از مهمت مقاصد اهل معرفت و اصحاب قلوب است و دست آمال نوع از آن كوتاه است، و اوحدى (56) از اهل معرفت به سعادت اين شرف مشرفند، و اهل حب و جذبه از كمل اهل الله و اصفياء الله هستند؛ و لكن اين كمال، مرتبه كمل اهل الله نيست، بلكه از مقامات معمولى سرشار آنها است.

و اين كه در ادعيه، مثل مناجات شعبانيه، حضرت امير المؤمنين و اولاد طاهرينش اين مرتبه را خواسته يا اشاره داشتن آن نمود اند، نه آن كه مقامات آنها منحصر به همين مرتبه است؛ چنانچهمرتبه هشتم كه در ازاء اين مرتبه است و آن عبارت است از تصفيه عمل از خوف فراق نيز از كمال مقامات كمل نيست، و اين كه جناب امير المؤمنين كيف أصبر على فراقك (57) گويد از مقامات معمولى سرشار او و مثل او است.

بالجمله، تصفيه عمل از اين دو مرتبه نيز در نزل اهل الله لازم است، و عمل با آن معلل و از حظوظ نفسانيه خارج نيست؛ و اين كمال‏ خلوص است. و پس از اين، مراتب ديگرى است كه از حدود خلوص خارج و در تحت ميزان توحيد و تجريد و ولايت است.

هر علمى خواهان عملى است

عزيزا! جميع علوم، عملى است حتى علم التوحيد را نيز اعمالى است قلبيه و قالبيه، توحيد تفعيل است؛ و آن، كثرت را به وحدت برگداندن است؛ و اين از اعمال روحيه و قلبيه است.

تا در كثرات افعاليه واقعى واقع هستى، و سبب حقيقى را نشناختى و ديده حق بين پيدا نكردى، و خدا را در طبيعت نديدى و جهات كثرات طبيعيه و غير طبيعيه را فانى در حق و افعال او نكردى، و سلطان وحدت فاعليت حق در قلبت علم نيفراشته، از خلوص و اخلاص و صفا و تصفيه، بكلى دور و از توحيد مهجورى.

تمام رياهاى افعاليه و اكثر رياهاى قلبيه از نقصان توحيد افعالى است. آن كه مردم ضعيف بى چاره بيكاره را مؤثر در دار تحقق مى‏داند و متصرف در مملكت حق مى‏شمارد، از كجا مى‏تواند خود را از جلب قلوب آنها بى نياز داند و عمل خود را از شرك شيطان تصفيه و تخليص كند؟ تو سرچشمه را بايد صافى كنى تا آب صافى از آن بيرون آيد، و الا با سرچشمه گل آلود توقع صفاى آب نداشته باش.

تو اگر قلوب بندگان خدا را در تحت تصرف حق بدانى و معنى يا مقلب القلوب را به ذائقه قلب بچشانى و به سامعه قلب برسانى، خود با اين همه ضعف و بيچارگى در صدد صيد قلوب برنايى.

و اگر حقيقت بيده ملكوت كل شى‏ء (58) و له الملك (59) و بيده الملك (60) را به قلب بفهمانى، از جلب قلوب بى نياز شوى، و به قلوب ضعيفه اين مخلوق[ات] ضعيف خود را محتاج ندانى، و غناى قلبى براى تو رخ دهد.

تو در خود حس احتياج كردى و مردم را كارگشا دانستى، پس محتاج به جلب قلوب شدى؛ و خود را به قدس فروشى متصرف در قلوب انگاشتى، پس محتاج به رياشدى؛ اگر كار گشا را حق مى‏ديدى و خود را نيز متصرف در كون نمى‏ديدى، بدين شرك‏ها احتياج پيدا نمى‏كردى.

اى مشرك مدعى توحيد! و اى ابليس در صورت آدمزاده! تو اين ارث را از شيطان لعين بردى كه خود را متصرف مى‏بيند و فرياد لاغوينهم (61) مى‏زند. آن بدبخت و شقى در حجاب‏هاى شرك و خودبينى است؛ و آنان كه عام و خود را مستقل دانند نه‏ مستظل، و متصرف دانند نه مملوك، از شيطت ابليس ارث برده‏اند.

از خوب گران برآى، و به قلب خود برسان آيات شريفه كتاب الهى و صحيفه نوران ربوب را. اين آيات باعظمت براى بيدار كردن من و تو فرو فرستاده شده، و ما جميع حظوظ خود را منحصر به تجويد و صورت آن كرديم و از معارف آن غفلت ورزيديم تا شيطان بر ما حكومت كرد و حكم فرماشد و در تحت سلطه شيطان واقع شديم.

آداب قرائت و پاره‏اى از اسرار آن

يكياز آداب مهمه قرائت كتاب الهى، كه عارف و عامى در آن شركت دارند و زا آن نتايج حسنه حاصل شود و مجوب نورانيت قلب و حيات باطن شود، تعظيم است و آن موقوف به فهم عظمت و بزرگى و جلالت و كبرياى آن است.

بدان اى عزيز! كه عظمت هر كلام و كتابى يا به عظمت متكلم و كاتب آن است، و يا به عظمت مطالب و مقاصد آن است، و يا به عظمت نتايج و ثمرات آن است، و يا به عظمت رسول و واسطه آن است، و يا به عظمت مرسل اله و حامل آن است، و يا به عظمت حافظ و نگاهبان آن است، و يا به عظمت شارح و مبين آن است، و يا به عظمت وقت ارسال و كيفيت آن است. و بعض از اين امور ذاتاً و جوهراً در عظمت دخيل است، و بعضى عرضاً و بالواسطه، و بعضى كاشف از عظمت است. و جميع اين امور كه ذكر شده، دراين صحيفه نورانيه به وجه اعلى واوفى موجود، بلكه از مختصات آن است، كه كتاب ديگرى را در آن يا اصلاً شركت نيست و يا به جميع مراتب‏ نيست.

فراقك (62) گويد از مقامات معمولى سرشار او و مثل او است.

بالجمله، تصفيه عمل از اين دو مرتبه نيز در نزل اهل الله لازم است، و عمل با آن معلل و از حظوظ نفسانيه خارج نيست؛ و اين كمال خلوص است. و پس از اين، مراتب ديگرى است كه از حدود خلوص خارج و در تحت ميزان توحيد و تجريد و ولايت است.

هر علمى خواهان علمى است

عزيزا! جميع علوم، عملى است حتى علم التوحيد را نيز اعمالى است قلبيه و قالبيه، توحيد تفعيل است؛ و آن، كثرت را به وحدت برگداندن است؛ و اين از اعمال روحيه و قلبيه است.

تا در كثرات افعاليه واقعى واقع هستى، و سبب حقيقى را نشناختى و ديده حق بين پيدا نكردى، و خدا را در طبيعت نديدى و جهات كثرات طبيعيه و غير طبيعيه را فانى در حق و افعال او نكردى، و سلطان وحدت فاعليت حق در قلبت علم نيفراشته، از خلوص و اخلاص و صفا و تصفيه، بكلى دور و از توحيد مهجورى.

تمام رياهاى افعاليه و اكثر رياهاى قلبيه از نقصان توحيد افعالى است. آن كه مردم ضعيف بى چاره بيكاره را مؤثر در دار تحقق مى‏داند و متصرف در مملكت حق مى‏شمارد، از كجا مى‏تواند خود را از جلب قلوب آنها بى نياز داند و مل خود را از شرك شيطان تصفيه و تخليص كند؟ تو سرچشمه را بايد صافى كنى تا آب صافى از آن بيرون آيد، و الا با سرچشمه گل آلود توقع صفاى آب نداشته باش.

تو اگر قلوب بندگان خدا را در تحت تصرف حق بدانى و معنى يا مقلب القلوب را به ذائقه قلب بچشانى و به سامعه قلب برسانى، خود با اين همه ضعف و بيچارگى در صدد صيد قلوب برنايى.

و اگر حقيقت بيده ملكوت كل شى‏ء (63) و له الملك (64) و بيده الملك (65) را به قلب‏ بفهمانى، از جلب قلوب بى نياز شوى، و به قلوب ضعيفه اين مخلوق[ات] ضعيف خود را محتاج ندانى، و غناى قلبى براى تو رخ دهد.

تو در خود حس احتياج كردى و مردم را كارگشا دانستى، پس محتاج به جلب قلوب شدى؛ و خود را به قدس فروشى متصرف در قلوب انگاشتى، پس محتاج به رياشدى؛ اگر كار گشا را حق مى‏ديدى و خود را نيز متصرف در كون نمى‏ديدى، بدين شرك‏ها احتياج پيدا نمى‏كردى.

اى مشرك مدعى توحيد! و اى ابليس در صورت آدمزاده! تو اين ارث را از شيطان لعين بردى كه خود را متصرف مى‏بيند و فرياد لاغوينهم (66) مى‏زند. آن بدبخت و شقى در حجاب‏هاى شرك و خودبينى است؛ و آنان كه عام و خود را مستقل دانند نه مستظل، و متصرف دانند نه مملوك، از شيطت ابليس ارث برده‏اند.

از خوب گران برآى، و به قلب خود برسان آيات شريفه كتاب الهى و صحيفه نوران ربوب را. اين آيات باعظمت براى بيدار كردن من و تو فرو فرستاده شده، و ما جميع حظوظ خود را منحصر به تجويد و صورت آن كرديم و از معارف آن غفلت ورزيديم تا شيطان بر ما حكومت كرد و حكم فرماشد و در تحت سلطه شيطان واقع شديم.

آداب قرائت و پاره‏اى از اسرار آن

يكياز آداب مهمه قرائت كتاب الهى، كه عارف و عامى در آن شركت دارند و زا آن نتايج حسنه حاصل شود و مجوب نورانيت قلب و حيات باطن شود، تعظيم است و آن موقوف به فهم عظمت و بزرگى و جلالت و كبرياى آن است.

بدان اى عزيز! كه عظمت هر كلام و كتابى يا به عظمت متكلم و كاتب آن است، و يا به عظمت مطالب و مقاصد آن است، و يا به عظمت نتايج و ثمرات آن است، و يا به عظمت رسول و واسطه آن است، و يا به عظمت مرسل اله و حامل آن است، و يا به عظمت حافظ و نگاهبان آن است، و يا به عظمت شارح و مبين آن است، و يا به عظمت وقت ارسال و كيفيت آن است. و بعض از اين امور ذاتاً و جوهراً در عظمت دخيل است، و بعضى عرضاً و بالواسطه، و بعضى كاشف از عظمت است. و جميع اين امور كه ذكر شده، دراين صحيفه نورانيه به وجه اعلى واوفى موجود، بلكه از مختصات آن است، كه كتاب ديگرى را در آن يا اصلاً شركت نيست و يا به جميع مراتب نيست.

موانع استفاده از قرآن

بر متعلم و مستفيد از كتاب خدا لازم است كه يكى از آداب مهمه را به كار بندد تا استفاده حاصل شود؛ و آن رفع موانع استفاده است كه ما از آنها تعبير كنيم به حجب بين مستفيد و قرآن. و اين حجاب‏ها بسيار است كه ما به بعض از آن اشاره نمائيم:

كى از حجاب‏هاى بزرگ، حجاب خودبينى است كه شخص متعلم خود را به واسطه اين حجاب، مستغنى بيند و نيازمند به استفاده نداند. و ايناز شاهكارهاى مهم شيطان است كه هميشه كمالات موهومه را بر انسان جلوه دهد و انسان را به آنچه كه دراد راضى و قانع كند و ماوراء آنچه پيش او است هر چيز را از چشم او ساقط كند.

يكى ديگر از حجب، حجاب آراء فاسده و مسالك و مذاهب باطله است؛ كه اين گاهى از سوء استعداد خود شخص است و اغلب از تبعيت و تقليد پيدا شود. و اين از حجبى است كه مخصوصاً از معارف قرآن ما را محجوب نموده، مثلاً، اگر اعتقد فاسدى به مجرد استماع از پدر و مادر يا بعض از جهله از اهل منبر در دل ما راسخ شده باشد، اين عقيده حاجب شود ما بين ما و آيات شريفه الهيه؛ و اگر هزاران آيه و روايت وارد شود كه مخالف آن باشد، يا از ظاهرش مصروف كنيم، و يا به آن به نظر فهم، نظر نكنيم.

يكى ديگر از حجب كه مانع استفاده از اين صحيفه نورانيه است، اعتقاد به آن است كه جز آن كه مفسرين نوشته يا فهميده‏اند، كسى را حق استفاده از قرآن شريف نيست. و تفكر و تدبر در آيات شريفه را به تفسير به رأى، كه ممنوع است، اشتباه نموده‏اند؛ و به واسطه اين رأى فاسد و عقيده باطله، قرآن شريف را از جميع فنون استفاده، عارى نموده و آن را به كلى مهجور نموده‏اند؛ در صورتى كه استفادات اخلاقى و ايمانى و عرفانى به هيچ وجه مربوط به تفسير نيست تا تفسير به رأى باشد.

يكى ديگر از حجب كه مانع از فهم قرآن شريف و استفاده از معارف و مواعظ اين كتاب آسمانى است، حجاب معاصى و كدورات حاصله از طغيان و سركشى نسبت به ساحت قدس پروردگار عالميان است، كه قلب را حاجب شود از ادراك حقايق.

و بايد دانست كه از براى هر يك از اعمال صالحه يا سيئه چنانچه در عالم ملكوت صورتى است مناسب با آن، در ملكوت نفس نيز صورتى است كه به واسطه آن در باطن ملكوت نفس يا نورانيت حاصل شود و قلب مطهر و منور گردد، و در اين صورت نفس چون آئينه صيقل[يافته] صافى گردد كه لايق تجليات غيبيه و ظهور حقايق و معارف در آن شود؛ و يا ملكوت نفس ظلمانى و پليد شود، و در اين صورت قلب چون آئينه زنگار زده و چركين گردد كه حصول معارف الهيه و حقايق غيبيه در آن عكس نيفكند.

يكى ديگر از حجب غليظه، كه پرده ضخيم است بين ما و معارف و مواعظ قرآن، حجاب حب دنيا است كه به واسطه آن، قلب، تمام هم خود را صرف آن كند و وجهه قلب يكسره دنياوى شود؛ و قلب به واسطه اين محبت از ذكر خدا غافل شود و از ذكر و مذكور اعراض كند. و هر چه علاقه‏مندى به دنيا و اوضاع آن زيادت شود، پرده و حجاب قلب ضخيم‏تر گردد.

و گاه شود كه اين علاقه به طورى بر قلب غلبه كند و سلطان حب جاه و شرف به قلب تسلط پيدا كند كه نور فطرت الله بكلى خاموش شود، و درهاى سعادت به روى انسان بسته شود. و شايد قفل‏هاى قلب كه در آيه شريفه است كه مى‏فرمايد: افلا يتدبرون القران أم على قلوب أقفالها (67) همين قفل و بندهاى علايق دنيوى باشد.

ادب تفكر در قرائت قرآن

يكى از آداب قرائت قرآن حضور قلب است، و ديگر از آداب مهمه آن، تفكر است. و مقصود از تفكر آن است كه از آيات شريفه جستجوى مقصد و مقصود كند. و چون مقصد قرآن - چنانچه خود آن صحيفه نورانيه فرمايد - هدايت به سبل سلامت و اخراج از همه مراتب‏ ظلمات به عالم نور و هدايت به طريق مستقيم است، بايد انسان به تفكر در آيات شريفه، مرات سلامت را از مرتبه دانيه آن، كه راجه به قواى ملكيه است، تا منته النهايه آن، كه حقيقت قلب سليم است - به تفسيرى كه از اهل بيت وارد شده كه ملاقات كند حق را در سورتى كه غيز حق در آن نباشد - (68) به دست آورد.

ادب سنجش خود با قرآن

يكى از آداب مهمه قرائت قرآن كه انسان را به نتايج بسيار و استفادات بى شمار نائل كند، تطبيق است. و آن چنان است كه در هر آيه از آيات شريفه كه تفكر مى‏كند، مفاد آن را با حال خود منطبق كند، و نقصان خود را به واسطه آن مرتفع كند و امراض خود را بدان شفا دهد. مثلاً، در قصه شريفه حضرت آدم (عليه السلام) ببيند سبب مطرود شدن شيطان از بارگاه قدس با آن همه سجده‏ها و عبادت‏هاى طولانى چه بوده، خود را از آن تطهير كند؛ زيرا مقام قرب الهى جاى پاكان است. با اوصاف و اخلاق شيطانى قدم در آن بارگاه قدس نتوان گذاشت.

از آيات شريفه استفاده شود كه مبدأ سجده ننمودن ابليس، خود بنى و عجب بوده كه كوس انا خير منه خلقنى من نار و خلقته من طين (69) زد، و اين خود بينى، اسباب خود خواهى و خود فروشى - كه استكبار است - شد؛ و آن، اسباب خودرأيى - كه‏ استقلال و سرپيچى از فرمان است - شد، پس مطرود درگاه شد.

ما از اول عمر، شيطان را ملعون و مطرود خوانديم و خود به اوصاف خبيثه او متصف هستيم. و در فكر آن برنيامديم كه آن چه سبب مطروديت درگاه قدس است در هر كسى باشد مطرود است؛ شيطان خصوصيتى ندارد، آنچه او را از درگاه قرب دور كرد ما را نگذارد كه به آن درگاه راه يابيم. مى‏ترسم لعن هايى كه به ابليس مى‏كنيم خود نيز در آن شرك باشيم.

بالجمله، كسى كه بخواهد از قرآن شريف حظ و افر و بهره كافى بردارد، بايد هر يك از آيات شريفه را با حالات خود تطبيق كند تا استفاده كامله كند. مثلاً، در آيه شريفه در سوره انفال فرمايد: انما المؤمنون الذين اذا ذكر الله وجلت قلوبهم و اذا تليت عليهم آياته زادتهم ايماناً و على ربهم يتوكلون... (70). شخص سالك بايد اين اوصاف ثلاثه را ببيند با او منطبق است[يانه]؟ آيا وقتى ذكر خدا مى‏شود، قلب او فرو مى‏ريزد و ترسناك مى‏شود؟ و وقتى آيات شريفه الهيه بر اوخوانده مى‏شود، نور ايمان در قلبش افزايش پيدا مى‏كند؟ و اعتماد و توكلش به حق تعالى است؟ يا در هر يك از مراتب راجل، و از هر يك از اين خواص محروم است.

آداب قرائت در نماز

كسانى هستند كه نماز را وسيله تذكر حق دانند و قرائت را تحميد و ثناى حق شمارند. و شايد اشاره به اين طايفه است حديث شريف قدسى:

قسمت الصلوه بينى و بين عبدى: فنصفها لى، و نصفها لعبدى. فاذا قال: بسم الله الرحمن الرحيم يقول الله: ذكرنى عبدى. واذا قال: الحمد لله يقول الله: حمدنى عبدى و اثنى على. وهو معنى سمع الله لمن حمد و اذا قال: الرحمن الرحيم يقول الله: عظمنى عبدى. و اذا قال: مالك يوم الدين يقول الله: مجدنى عبدى[و فى روايه: فوض الى عبدى] و اذا قال: اياك نعبد و اياك نستعين يقول الله: هذا بينى و بين عبدى. و اذا قال: اهدنا الصراط المستقيم يقول الله: هذا لعبدى و لعبدى ما سئل (71).

چون نماز تقسيم شده است بين حق و عبد، بايد عبد تا آنجا كه حق مولى است قيام به حق او كند؛ و به ادب عبوديت... قيام كند تا حق او كند؛ و به ادب عبوديت... قيام كند تا حق - تعالى شأنه - به لطايف ربوبيت به او عمل فرمايد؛ چنانچه فرمايد: و أوفوا بعهدى اوف بعهدكم (72)

و خداى تعالى آداب عبوديت را در قرائت به چهار ركن قائم فرموده: است.

ركن اول: تذكر است كه بايد در بسم الله الرحمن الرحيم حاصل شود؛ و عبد سالك تمام دار تحقق را به نظر اسمى كه فناى در مسمى است نظر كند. و قلب را عادت دهد كه در همه ذرات ممكنات، حق جو و حق خواه شود، و فطرت تعلم اسمائى را، كه در خميره ذات او ثبت است به مقتضاى جامعيت نشئه و ظهور از حضرت اسم الله الاعظم كه اشاره به آن است در قول خداى تعالى: و علم ادم الأسماء كلها (73) به مرتبه فعليت و ظهور آورد. و اين مقام، از خلوت با حق و شدت تذكر و تفكر در شئون الهيه حاصل شود، تا جايى رسد كه قلب عبد حقانى شود و در تمام زواياى او اسمى جز از حق نباشد.

ركن دوم: تحميد است. و آن در قول مصلى: الحمد لله رب العالمين حاصل شود.

بدان كه چون مصلى به مقام ذكر متحقق شد و همه ذرات كائنات و عوالى و ادانى موجودات را اسماء الهيه ديد و جهت استقلال را از دل بيرون كرد و به چشم استظلال به موجودات، عوالم غيب و شهود نگريست، مرتبه تحميد براى او دست دهد و دل او اعتراف كند كه جميع محامد از مختصات ذات احدى، و يگر موجودات را در آن شركتى نيست؛ زيرا كه از خو كمالى ندارند تا حمد و ثنايى برى آنها واقع شود.

ركن سوم: تعظيم است. و آن در الرحمن الرحيم حاصل شود. چون عبد سالك الى الله در ركن تحميد محمدت را به حق تعالى منحصر كرد و از كثرات وجوديه سلب كمال و تحميد نمود، به افق وحدت نزديك شود و چشم كثرت بينى او كم كم كور شود و صورت رحمانيت، كه بسط وجود، و رحيميت، كه بسط كمال وجود است، بر قلب او تجلى كند و حق را به دو اسم محيط جامع كه كثرات در آن مضمحل است توصيف كند؛ پس، به واسطه جلوه كمالى، قلب را هيبت حاصل از جمال دست دهد؛ پس عظمت حق در قلب او جاى گزين شود.

و اين حال چون تمكين يافت، به ركن چهارم منتقل شود كه آن مقام تقديس است كه حقيقت تمجيد است؛ و به عبارت ديگر، تفويض امر الى الله است. و آن، رؤيت مقام مالكيت و قاهريت حق و فرو ريختن غبار كثرت و شكستن بت‏هاى كعبه دل و ظهور مالك بيت قلب و تصرف نمودن آن را بى مزاحم شيطانى است.

و در اين حال به مقام خلوت رسد و بين بنده و حق حجابى نباشد و اياك نعبد و اياك نستعين در آن خلوت خاص و مجمع انس واقع شود.... و چون عنايت ازلى شامل حال او شود و او را به خود آرد، استقامت به اين مقام و تمكين آن حضرت را خواهان شود بقوله: اهدنا الصراط المستقيم. و لهذا اهدنا تفسير شده به: الزمنا و ادمنا و ثبتنا. و اين براى آنان است كه از حجاج بيرون آمده‏ و به مطلوب ازل رسيده‏اند. و اما امثال ما اهل حجاج بايد هدايت را به همان معنى خود از حق تعالى طلب كنيم.

اى عزيز! قلب را به آداب عبوديت مأنوس كن و به ذائقه روح، حلاوت ذكر خدا را بچشان. و اين لطيفه الهيه در ابتداء امر، به شدت تذكر و انس باذكر حق حاصل شود؛ ولى در ذكر، قلب مرده نباشد و غفلت بر آن مستولى نشود. و چون با تذكر، قلب را مأنوس نمودى، كم كم عنايات ازليه شامل حالت گردد و فتح ابواب ملكوت بر قلبت گردد. و علامت آن تجافى از دار غرور و انابه به دار خلود و استعداد براى موت قبل از رسيدن موت است.

بار الها! از لذت مناجات و حلاوت مخاطبان خود ما را نصيبى عنايت فرما؛ و ما را در زمره ذاكران و جرگه منقطعان به عز قدس خود قرار ده؛ و دل مرده ما را حياتى جاويدان بخش و از ديگران منقطع و به خود متوجه فرما. انك ولى الفضل و الانعام.

آداب استعاذه

قال تعالى: فاذا قرأت القران فاستعذ بالله من الشيطان الرجيم * انه ليس له سلطان على الذين آمنوا و على ربهم يتوكلون * انما سلطانه على الذين يتولونه و الذين هم به مشركون (74) از آداب مهمه قرائت، خصوصاً قرائت در نماز كه سفر روحانى الى الله و معراج‏ حقيقى و مرقاه (75) وصول اهل الله است، استعاذه از شيطان رجيم است كه خار طريق معرفت و مانع سير و سلوك الى الله است.

چنانچه خداى تعالى خبر دهد از از قول او در سوره مباركه اعراف آنجا كه فرمايد: قال فبما اغويتنى لاقعدن لهم صراطك المستقيم (76). قسم خورده است كه سر راه مستقيم را بر اولاد آدم بگيرد و آنها را از آن باز دارد. پس، در نماز كه صراط مستقيم انسانيت و معراج وصول الى الله است، بى استعاذه از اين راهزن صورت نگيرد و بدون پناه بردن به حصن حصين الوهيت از شر او ايمنى حاصل نشود.

و اين استعاذه و پناه بردن، با لقلقه لسان و صورت بى روحى و دنياى بى آخرت تحقق پيدا نكند؛ چنانچه مشهود است كه اين لفظ راكسانى هستند كه چهل پنجاه سال گفته و از شر اين راهزن نجات نيافته، و در اخلاق و اعمال بلكه عقايد قلبيه از شيطان تبعيت و تقليد نموده‏اند. اگر درست پناه برده بوديم از شر اين پليد، ذات مقدس حق تعالى كه فياض مطلق و صاحب رحمت واسعه و قدرت كامله و علم محيط و كردم بسيط است، ما را پناه داده بود و ايمان و اخلاق و اعمال ما اصلاح شده بود.

شرط حصول حقيقت استعاذه

حقيقت استعاذه عبارت است از حالت و كيفيت نفسانيه‏اى كه از علم كامل برهانى به مقام توحيد فعلى حق، وايمان به اين مقام حاصل شود؛ يعنى، پس از آن كه به طريق عقل منور با برهان متين حكمى و شواهد نقليه مستفاده از نصوص قرآنيه و اشارت و بدايع كتاب الهى و احاديث شريفه فهميد كه سلطنت ايجاديه و استقلال در تأثير، بلكه اصل تأثير، منحصر است به ذات مقدس الهى و ديگر موجودات را شركت در آن نيست - چنانچه؛ محل خود مقرر است - بايد دل را از آن آگاه كند و با قلم عقل به لوح قلب، حقيقت لا اله الا الله و لا مؤثر فى الوجود الا الله را بنويسد.

و چون قلب به اين لطيفه ايمانيه و حقيقت برهانيه ايمان آورد، در آن حالت، انقطاع و التجائى حاصل شود؛ و چون شيطان را قاطع طريق انسانيت و دشمن قوى خود يافت، حالت اضطرارى حاصل شود كه اين حالت قلبى، حقيقت استعاذه است. و چون زبان ترجمان قلب است، آن حالت قلبيه را با كمال اضطرار و احتياج به زبان آورد و اعوذ بالله من الشيطان الرجيم را از روى حقيقت گويد.

و اگر در قلب از اين حقايق اثرى نباشد و شيطان متصرف قلب و ساير مملكت وجوديه او باشد، استعاذه نيز از روى تصرف و تدبير شيطان واقع شود و در لفظ، استعاذه بالله من الشيطان گويد، و در حقيقت چون تصرف شيطانى است، استعاذه بشيطان من الله واقع شود؛ و خود استعاذه عكس مطلوب را محقق مى‏كند، و شيطان، گوينده استعاذه را مسخره مى‏كند؛ و اين سخريه نتيجه‏اش پس از كشف غطا و برچيده شدن پرده طبيعت معلوم شود.

و مثل چنين شخصى كه استعاذه‏اش فقط لفظيه است مثل كسى است كه از شر دشمن جرارى بخواهد به قلعه محكمى پناه ببرد، ولى‏ خود به طرف دشمن برود و از قلعه رو برگرداند و لفظاً بگويد از شر اين دشمن به قلعه پناه مى‏برم. چنين شخصى علاوه بر آنكه بر شر دشمن گرفتار مى‏شود، به سخريه او نيز دچار مى‏گردد.

بيان حقيقت شيطان

آنچه تو را از حق باز مى‏دارد و از جمال جميل محبوب جل جلاله محجوب مى‏كند شيطان تو است، چه در صورت انسان باشد، يا جن. و آنچه كه به آن وسيله تو را از اين مقصد و مقصود باز دارند دام‏هاى شيطانى است، چه از نسخ مقامات و مدارج باشد يا علوم و كمالات و يا حرف و صنايع يا عيش و راحت يا رنج و ذلت يا غير از اينها. و اين‏ها عبارت از دنياى مذمومه است؛ و عبارت ديگر، تعلق قلب به غير حق. دنياى او است و آن مذموم است و دام شيطان است و استعاذه از آن بايد كرد.

آداب تسميه‏ (77)

روى فر التوحيد عن الرضا (عليه السلام) حين سئل عن تفسير البسملة قال: معنى قول القائل: بسم الله، اى اسم على نفسى سمة من سمات الله، و هى العبادة. قال الروى فقلت له: ما السمة؟ قال: العلامة. (78)

تسميه سالك عبارت است از اتصاف به سمات و علامات الهيه. و پس از آن اين مرتبه ترقى كند و خود به مقام اسميت رسد؛ و اين اوائل قرب قرب نافله است. و چون به قرب نافله متحقق شد، به مقام اسميت نائل شود؛ پس از عبد و عبوديت، چيزى باقى نماند. و اگر كسى به اين مقام رسد، تمام نمازش با لسان الله واقع مى‏شود. و اين در كمى از اوليا تحقق پيدا كند.

و براى متوسطين و امثال ما ناقصين، ادب آن است سمه و داغ عبوديت را در وقت تسميه به قلب بگذاريم، و قلب را از سمات الله و آيات و علامات الهيه با خبر كنيم. و به لقلقه لسان اكتفا نكنيم؛ باشد كه از عنايات ازليه شمه‏اى شامل حال ما شود و جبران ماسبق كند، و راهى به تعلم اسماء بر قلب ما مفتوح گردد و راهى به مقصود حاصل شود.

شخص سالك كه بخواهد تسميه او حقيقت پيدا كند بايد رحمت‏هاى حق را به قلب خود برساند و به رحمت رحمانيه و رحيميه متحقق شود. و علامت حصول نمونه آن در قلب آن است كه با چشم عنايت و تلطف به بندگان خدا نظر كند و خير و صلاح همه را طالب باشد.

و اين نظر نظر انبياء عظام و اولياء كمل است (عليهم السلام) است. منتهى آنها دو نظر دارند: يكى نظر به سعادت جامعه و نظام عائله و مدينه فاضله؛ و ديگر، نظر به سعادت شخص. و علاقه كامله به اين دو سعادت دارند. و قوانين الهيه كه به دست آنها تاسيس و انفاذ مى‏شود، اين دو سعادت را كاملاً مراعات مى‏نمايد.

و باب امر به معروف و نهى از منكر از وجهه رحمت رحيميه است. پس، بر آمر به معروف و ناهى از منكر لازم است كه قلب خود از رحمت رحيميه بچشاند، و نظرش در امر و نهى خودنمايى و خود فروشى و تحميل امر و نهى خود نباشد؛ زيرا كه اگر با اين نظر مشى كند، منظور از امر به معروف و نهى از منكر، كه حصول سعادت عباد و اجراى احكام الله در بلاد است، حاصل نشود. بلكه گاه شود كه از امر به معروف انسان جاهل، نتيجه معكوسه حال شود، و چندين منكر سربار شود براى يك امر و نهى جاهلانه كه از روى خواهش نفسانى و تصرف شيطانى واقع شود.

و اما اگر حس رحمت و شفقت و حق نوعيت و اخوت، انسان را به ارشاد جاهلان و بيدار كردن غافلان وادار كند، كيفيت بيان و ارشاد كه از ترشحات قلب رحيمانه است طورى شود كه قهراً تأثير در مواد لايقه بسزا كند و قلوب صلبه سخت را نيز از آن استكبار و استنكار فرو نشاند.

افسوس كه ما از قرآن تعلم نمى‏گيريم و به اين كتاب كريم الهى نظر تدبر و تعلم نداريم و استفاده ما از اين ذكر حكيم كم و ناچيز است. تفكر در آيه شريفه: اذهبا الى فرعون*فقولا له قولاً ليناً لعله يتذكر او يخشى (79)

راههايى از معرفت و درهايى از اميد و رجاء به قلب انسان مفتوح كند.

شرط حقيقى بودن عبادات و اذكار

بدان اى عزيز كه ما تا در اين حجب غليظ عالم هستى هستيم، و صرف وقت در تعمير دنيا و لذائذ آن مى‏كنيم، و از حق تعالى و ذكر و فكر او غافل مى‏باشيم، تمام عبادات و اذكار و قرائات ما بى حقيقت است. نه در الحمد لله محامد را مى‏توانيم به حق منحصر كنيم، و نه در اياك نعبد و ايك نستعين راهى از حقيقت مى‏پوييم؛ بلكه با اين دعاوى بى مغز در محضر حق تعالى و ملائكه مقربين و انبياء مرسلين و اولياى معصومين رسوا و سرشكسته هستيم.

كسى كه زبان حال وقالش مشحون به مدح اهل دنيا است، چه طور الحمد لله گويد؟ و كسى كه وجهه قلبش طبيعى و بويى از الهيت در آن نيست و اعتماد و اتكالش به خلق است، با چه زبان اياك نعبد و اياك نستعين گويد؟

پس اگر مرد اين ميدانى، دامن همت به كمر زن و با شدت تذكر و تفكر در عظمت حق و ذلت و عجز و فقر مخلوق، در اوائل امر اين حقايق و لطايف را در خلال اين رساله مذكور شد به قلب خود برسان و دل خود را به ذكر حق تعالى زنده كن تا بويى از توحيد به شامه خود برسان و دل خود را به ذكر حق تعالى زنده كن تا بويى از توحيد به شامه قلبت برسد، و با امداد غيبى راهى به نماز اهل معرفت پيدا كنى.

و اگر مرد اين ميدان نيستى، لااقل نقص خود را نصب العين خود كن و به ذلت و عجز خود توجه كن، و از روى خجلت و شرمسارى قيام به امر كن و از دعوى عبوديت حذر كن؛ و اين آيات شريفه را كه به لطايف آن متحقق نيستى يا از زبان كمل بخوان، و يا صرف قرائت صورت قرآن در نظرت باشد، كه اقلاً دعوى باطل و ادعاى كاذب نكنى.

معناى عبادت

عبادت را اهل لغت به معناى غايت خضوع و تذلل دانسته‏اند؛ و گفته‏اند چون عبادت اعلى مراتب خضوع است، پس لايق نيست مگر براى كسى كه اعلى مراتب وجود و كمال و اعظم مراتب نعم و احسان را دارد؛ و از اين جهت عبادت غير حق، شرك است. و شايد عبادت -كه در فارسى به معناى پرستش و بندگى است- در حقيقتش بيش از اين معنى كه گفته‏اند مأخوذ باشد؛ و آن عبارت است از خضوع براى خالق و خداوند.

و از اين جهت، اين طور از خضوع ملازم است با اتخاذ معبود را اله و خداوند، يا نظير و شبيه و مظهر او، مثلاً؛ و از اين جهت، عبادت غير حق تعالى شرك و كفر است. و اما مطلق خضوع بدون اين اعتقاد يا تجزم به اين معنى- ولو تكلفاً ولو به غايت خضوع برسد اسباب كفر و شرك نمى‏شود؛ گرچه بعضى انواع آن حرام باشد، مثل پيشانى به خاك گذاشتن براى خضوع. واين گرچه عبادت و پرستش نيست، ولى ممنوع است شرعاًعلى الظاهر. پس احتراماتى كه صاحبان مذاهب از بزرگان مذهب خود مى‏كنند با اعتقاد به آنكه آنها بندگانى هستند كه در همه چيز محتاج به حق تعالى هستند- در اصل وجود و كمال آن - و عباد صالحى هستند كه با آنكه مالك نفع و ضر و موت و حيوة خود نيستند، به واسطه عبوديت مقرب درگاه و مورد عنايات حق تعالى و وسيله عطيات اويند، به هيچ وجه شائبه شرك و كفر در آن نيست؛ و احترام خاصان خدا احترام او و حب خاصان خدا حب خداست.

و در بين طوايف اشهد بالله و كفى به شهيداً طايفه‏اى كه به بركت اهل بيت وحى و عصمت و خزان علم و حكمت از جميع طوايف عائله بشرى در توحيد و تقديس و تنزيه حق تعالى ممتازند، طايفه شيعه اثنى عشرى است، كه كتب اصول عقايد آنها- مثل كتاب شريف اصول كافى و كتاب شريف توحيد شيخ صدوق رضوان الله عليه- و خطب و ادعيه ائمه معصومين (عليه السلام) آنها، كه در توحيد و تقديس و تنزيه ننموده، پس از كتاب مقدس وحى الهى و قرآن شريف كه به يد قدرت نگاشته شده.

معذلك كه شيعه در جميع امصار و اعصار از چنين ائمه هدى معصومين منزهين موحدين، تبعيت نمودند، بعضى از طوايف، كه الحاد آنها از عقايد و كتب آنها معلوم است، باب طعن و لعن را بر اينها مفتوح و به واسطه نصب باطنى كه داشته‏اند، تابعين اهل بيت عصمت را به شرك و كفر منصوب نمودند.

و اين در بازار معرفت و حكمت گرچه ارزشى ندارد ولى چون مفسده‏اش اين است كه مردم ناقص و عوام جاهل بى خبر را، از معادن علم، دور و به جهل و شقاوت سوق مى‏دهد، جنايت بزرگى است به نوع بشر كه كه جبران آن به هيچ وجه ممكن نيست.

و از اين جهت است كه به حسب موازين عقليه و شرعيه، جنايت و گناه اين جمعيت قاصر جاهل بيچاره به گردن آن بى انصاف هايى است كه براى منافع خيالى چند روزه مانع از نشر معارف و احكام الهيه شدند، و باعث شقاوت و بدبختى نوع بشر گرديدند، و جميع زحمات حضرت خير البشر را ضايع و باطل نمودند، و باب خاندان وحى و تنزيل را به روى مردم بستند.

أللهم العنهم لعناً وبيلاً و عذبهم عذاباً اليماً